روضه شب و روزهشتم محرم بياد علي اكبرعليه السلام
روز عاشورا وقتی اذن میدان طلبید و عازم جبهه پیکار شد، امام حسین چهره به آسمان گرفت و گفت " اللهم اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس برسولک محمد خلقا و خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الی رؤیة نبیک نظرنا الیه...".
يكي از مصائب سخت سيد الشهداء در روز عاشورا شهادت فرزند بزرگوارش حضرت علي اكبر بود جواني كه از نظر خلقت و اخلاق نيكو و فصاحت كلام چون جدش رسول خدا و از حيث شجاعت همچون علي مرتضي بود. روز عاشورا وقتي اصحاب بشهادت رسيدندو نوبت به بني هاشم رسيد ، نقل كردند اولين نفر از بني هاشم حضرت علي اكبر آمد نزد پدر بزرگوار اجازه ميدان گرفت همينكه علي به سمت ميدان روانه شد امام يك نگاه مايوسانه به جوانش كرد و گريه كرد محاسن شريف خود را بجانب آسمان بلند : خدايا تو شاهد باش شبيه ترين جوانانم به پيغمبررا به جنگ اين قوم فرستادم.
روضه :
ز رفتن تو رود جانم از بدن بيرون
دوباره زنده شوم به نزدم آيي چون
غم فراق تو در قلب من نميگنجد
چه انتظار شكيبايي از دل پر خون
علي اكبر وارد ميدان شد آنقدر شجاعانه ميجنگيد كه ضجهي لشكر را بلند كرد به روايتي 120نفر را به خاك مذلت كشاند آمد خدمت امام عرض كرد بابا تشنگي مرا كشت آيا ممكن است شربت آبي به من دهي آقا گريه كرد و فرمود فرزندم جنگ كن ساعتي ديگر از دست جدت رسول خدا سيراب خواهي شد بنقلي هم فرمود پسرم زبانت را در كام من بگذار
( شايد خواست بفرمايد پدرت از تو تشنه تر است) علي اكبر دوباره به ميدان برگشت وبسياري از دشمن را كشت تا آنكه مُرَّة بْنِ مُنْقِذ نيزهاي بر آن جناب زد وآقا را از پا در آورد بروايتي هم ديگران آمدند با شمشيرهاي خود به آن حضرت زدند ديگر علي اكبر از پا در آمده بود دست خود را به گردن اسب انداخته بود اسب او را به ميان لشكر دشمن برگرداند هر كس از جانبي ضربتي زد تا بدن علي پاره پاره شد صدا زد يا ابتاه عليك مني السلام هذا جدي رسول الله يقرئك السلام ويقول عجل القدوم الينا(يعني پدر جان سلام بر تو باد اين جدم رسول خدا است به شما سلام مير ساند ومي گويد هر چه زودتر به نزد ما بيا) امام با عجله آمدند علي اكبر را به آن حال ديد گريه بسياري كرد صورت به صورت علي اكبر گذاشت : قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ وَ عَلَى رَسُولِهِ ... عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَا
زبوستان ولايت گلي زدستم رفت
خدا به داد دلم رس علي زدستم رفت
خدا بسوز دلم ، واقفي که جانم رفت
زجان عزيزترم اکبر جوانم رفت
بميدان چون که ميرفت آن جوان آهسته آهسته
زجسم شه برون ميرفت جان آهسته آهسته
چنان هجران او بر قلب شاهنشه گران آمد
که پشت شاه خم شد چون کمان آهسته آهسته
حسين آن شمع خلوتگاه اسرار خداوندي
تبسم بر لب و اشکش روان آهسته آهسته
*********************************
ا ما م ع و علي اكبر پسرش
امام حسين ع درمنزل قصر بني مقاتل دراواخر شب دستور داد جوانان مشكها را پر ا ز آ ب كردند و بسوي منزل بعدي حركت نمودند و به هنگا مي كه قافله د ر حركت بود صد اي امام بگوش رسيد كه كلمه ا ستر جاع را مكرربرزبا ن مي را ند و مي فرمو د : ا نا لله و ا نا ا ليه راجعون والحمدالله رب العالمين حضرت علي اكبر فرزند د لير آ ن حضرت ا ز ا نگيزه ا ين استر جاع سئوال نمود : امام ع اينچنين پاسخ داد:اني خفقت برا سي فعن لي فارس و هو يقول القوم يسرون وا لمنا يا تسري ا ليهم فعلمت ا نها ا نفسا نعيت ا لينا .حضرت علي ا كبرعرضه داشت :لا ا را ك ا لله بسوء ا لسنا علي ا لحق ا ما م ع فرمود : بلي وا لله ا ليه مرجع ا لعبا د علي اكبر عرضه داشت .اذا لا نبا لي ان نموت محقين . ا ما م ع او را د عا نمود و فرمود : جزاك الله من ولد خيرماجزي ولداعن والده« سخنان حسين بن علي ع /172»
یاران ابی عبدالله به شهادت رسیدند و جز خانواده اش كه اولاد علی (ع) اولاد جعفر بن ابیطالب، اولاد عقیل و امام حسن (ع) بودند ، دیگر كسی نمانده بود همگی آنها گرد آمدند و تصمیم به جنگ گرفتند ابتدا فرزند خود امام، حضرت علی اكبر از پدرش اجازه نبرد خواست امام هر كدام از اصحاب كه اذن مبارزه نمی خواستند مقداری طفره می رفتند تا عطش و عشق شهادت آنها در تاریخ ثبت شود و همچنین نمی خواست آنها به شهادت برسند ولی وقتی از فرزندش اذن می خواهد بدون مكث كردن به او اذن می دهد راوی می گوید حضرت امام نگاه ناامیدی به او كرد و اشكش سرازیر شد و روی مبارك را به سوی آسمان بلند كرد و فرمود: خدایا گواه این مردم باش. خدایا جوانی به مقابل آنها می رود كه شبیه ترین مردم به پیغمبر می باشد از نظر خلقت، و اخلاق و گفتار و ماهر وقت مشتاق دیدار پیغمبرت می شدیم به روی او نگاه می كردیم بار خدایا بركات زمین را زا این قوم دریغ بدار و میان آنها جدای افكن و آنها را پاره پاره كن ، روش آنها را ناستوده كن ، سپس به عمر سعد فریاد زد از ما چه می خواهی ؟ خداوند نسلت را قطع كند و عملت را نامبارك كند و كسی را بر تو مسلط كند كه در بسترت سرت را ببرد همچنان كه پیوند مرا گسستی و خویشاوندی مرا با پیامبر (ص) مراعات نكردی. و بالاخره نوبت علی اكبر می رسد او در ظهر عاشورا و جلوی پدر به سوی میدان ستیز می رود و از خود شجاعتها نشان می دهد ، علی اكبر بر لشگر حمله ور می شود رجزی چنین می خواند:
انا علی ابن الحسین بن علی – نحن و بیت الله اولی بالنبی - من شبث و شمر ذاك الدنی - و مشر ذالك الدنی – اضربكم بالسیف حتی ینثنی ضرب غلام هاشمی علوی – ولا ازال الیوم احمی عن ابی تالله لا یحكم فینا ابن الدعی
منم علی بن الحسین بن علی – ما به خدا هستیم اولی به نبی – از شبث و شمر همان پست دنی – تا خم شود تیغ ز غم چون زدنی (من آنقدر بر شما شمشیر می زنم تا شمشیر در پیچ و تاب افتد) همچون جوانی هاشمی علوی (آنهم شمشیر زدنی مانند جوان هاشمی علوی) – خود نسپاریم بر آن ابن دعی (پسر زیاد لاف زن گزافگو)
علی اكبر، چندین بار حمله كرد و جمع بسیاری را كشت بطوریكه مردم از بسیاری كشتگان خودشان به خروش آمدند در روایتی با تشنگی ای كه داشت صد و بیست نفر از آنان را كشت سپس نزد پدر برگشت در حالیكه زخم بسیاری برداشته بود عرض كرد ای پدر العطش قد قَتَلنی و ثقل الحدید اجهدنی، نهل الی شربه من الماء سبیلُ اتقوی بها . حضرت علی اكبر بسیاری از سپاه دشمن را كشت ، ضربتها خورد، در حالیكه دهانش خشك است از میدان بر می گردد از پدر تمنایی می كند پدر جان تشنگی مرا دارد می كشد و سنگینی این سلاح توانم را گرفته آیا جرعه آبی است بنوشم تا نیرو بگیرم و به دشمنان بتازم راوی می گوید فبكی الحسین و قال و اغوثاه یا بنی ، قاتل قلیلاً فما اسرع ما تلقی جدك مخمدا فیسقیك بكاسه الا و فی شربته لا تظما بعدها ابداً امام گریست و اینچنین به فرزندش پاسخ داد: ای پسر جان اندكی جنگ كن امیدوارم به همین زودی جدت پیامبر را دیدار كنی و از دستش سیراب شوی كه دیگر هرگز تشنه نشوی . همینطور روایت شده یا بنی هات لسانك فاخذ بلسانه فمصد و دفع الیه خاتمه و قال امسكو فی فیك و ارجع الی قتال عندك ، فانی ارجوالك لا تمسی حتی یسقیك جدك بكاسه الا و فی شربه لا تظما بعدها ابدا ای فرزندم زبانت را بیرون آور سپس زبان علی اكبر را در دهان مبارك خود گذاشت و آن را مكید و انگشتر خویش را به او داد و فرمود آن را در دهان خود بگذار و برای جنگ با دشمن برگرد عده ای گفتند امام ، زبان علی اكبر را در كام گرفت تا به او بنماید كه كام او از كام فرزندش خشك تر است و با این حالت، همدردی با فرزندش بكند.
عده ای گفته اند كه در این دم آخر منظور امام این بود كه او را به حقایقی آگاه كند كه درجات معنوی او را ارتقاء دهد و تمام علوم را به او آموخت چنانچه پیامبر در آخرین لحظات عمر شریفشان علی را در بستر خود خواست و زبان در كام او نهاد و به او حقایقی آموخت كه هزار هزار باب علم بود . حضرت علی اكبر دوباره به میدان برگشت و جنگید تا كشتگان را به 200 نفر رساند مردم كوفه از كشتن او خودداری می كردند مره بن منقذ عبدی لیثی حضرت علی اكبر را دید و گفت گناه عرب بر گردن من باشد اگر علی اكبر با این همه كشتار از من بگذرد، داغش را به دل مادرش می گذارم . حضرت علی اكبر با شمشیر می تاخت و حمله می كرد تا آنكه مره بن منقذ راه را بر او بست و نیزه ای به او زد و حضرت را از پای در آورد راوی می گوید احتواه الناس فقطعوه باسیافهم سپاه اطراف او را گرفت و با شمشیرهایشان آنقدر به آن جوان زدند تا قطعه قطعه گشت چون جان به گلویش رسید فریاد زد ای پدر جان خداحافظ این جدم رسول الله است كه تو را سلام می رساند و می فرماید شتاب كن و نزد ما بیا كه جامی هم برای شما در دست دارد سپس فریادی زد و به شهادت رسید امام بر بالین فرزندش رسید و صورت خود را بر صورت فرزندش گذاشت حمید بن مسلم می گوید روز عاشورا از امام حسین شنیدم كه می فرمود ای پسر جان خدا بكشد آن گروهی كه تو را كشتند و در برابر خدا ایستادند و در شكستن حرمت پیامبر، بی باكی كردند در اینجا بود كه اشك در دیدگان امام حلقه زد و فرمود ای علی اكبر بعد از تو اف بر این دنیا در كتاب روضه الصفا نقل شده است امام بر بالین حضرت با صدای بلند گریست به طوریكه تا آن زمان صدای گریه او را به این بلندی كسی نشنیده بود شیخ مفید می گوید زینب (س) در این هنگام از سرا پرده خیمه شتابان بیرون آمد و فریاد زد یا اخیاه و ابن اخیاه ای برادر وای پسر برادر!! و آمد تا خود را روی پیكر علی اكبر انداخت حسین سر خواهر را بلند كرد و او را به خیمه برگرداند و به جوانان بنی هاشم فرمود برادر خود را بردارید به خیمه ببرید.
نام مادر علی اكبر حضرت لیلا بود و حضرت علی اكبر (ع) در موقع شهادت 18 سال داشته است.
مقام علی اكبر و حضرت عباس در حدی است كه روایت شده ایشان با زره و سواره منتظر ظهور حضرت مهدی (عج) هستند تا قدرتی كه در شأن آنهاست در معرض دید جانیان قرار دهند چون در كربلا آنچنان كه باید نشد قدرت خود را به سپاهیان نشان دهند.
روضه علي اكبر.
مـوقـع رفتن على اكبر به ميدان , سيدالشهدا(ع ) نگاه مايوسانه اى به دنبال جوانش كرد واشك در چـشـمـانـش جارى شد وگريه كرد: ((نظر اليه نظرة ايس منه وارخى عينيه وبكى ثم قال : اللهم اشهد فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا وخلقاومنطقا برسولك ))
چون به ميدان ز حرم اكبر رفت ـــــ روح از جسم حرم يكسر رفت .
همه گفتند كه پيغمبر رفت .
زان طرف مرگ به استقبالش ـــــ زين طرف چشم حسين دنبالش .
من نگويم مرو اى ماه , برو ـــــ ليك قدرى بر من راه برو.
اى جگر گوشه من اى پسرم ـــــ هيچ دانى كه چه آرى به سرم .
مرو اين گونه شتابان ز برم ـــــ قدرى آهسته من آخر پدرم .
نه همين از پى خود مى كشيم ـــــ اى مسيحا نفسى مى كشيم .
مـدتـى جـنگيد تا به وسيله تيرى كه ((منقذ بن مره عبدى )) به طرف حضرت على اكبر پرتاب كرد, به شهادت رسيد:. ((فنادى يا ابتاه ! عليك مني السلام , هذا جدي يقرؤك السلام ويقول لك عجل القدوم علينا))
رنگ خود باخت زبانگ پسرش ـــــ ز آنكه دانست چه آمد به سرش .
تا به من بانگ تو در خيمه رسيد ـــــ ديد زينب ز رخم رنگ پريد.
آمدم با چه شتابى سويت ـــــ خواستم زنده ببينم رويت .
فوضع خده على خده .
سپه كوفه همه استاده ـــــ به تماشاى شه وشه زاده .
شه روى نعش على افتاده ـــــ همه گفتند حسين جان داده .
به يقين جان حسين برلب بود ـــــ آنكه جان داد به او زينب بود.
شعر: از على انسانى .
******************
چون امام حسين (ع ) فرياد حضرت على اكبر(ع )را شنيد با عجله آمد وبر بالين جوانش قرار گرفت وفرمود : (قـتـل اللّه قـوما قتلوك يا بني ! فما اجراهم على اللّه وعلى انتهاك حرمة الرسول (ص) ثم استهلت عيناه ب الدموع وقال : على الدنيا بعدك العفا)
حـمـيد بن مسلم مى گويد: ناگاه زنى از خيمه بيرون آمد وفرياد مى زد: (ياحبيباه , يابن اخياه , فسالت عنها فقالوا هذه زينب بنت علي (ع ) فجات حتى انكبت على ه فجا الحسين اليها واخذ بيدها الى الفسطاط ورجع فقال لفتيانه احملوا اخاكم فحملوه من مصرعه ) .
نـظـام وفا (م1343) در اشعارش مى گويد جناب على اكبر نه فقط تشنه آب بود,بلكه تشنه ديدار پدر هم بود :
تشنه بود آرى وليكن بيشتر---تشنه بودش دل , به ديدار پدر
گفت باب از عطش بگداختم---سويت اى بحر حقيقت تاختم
شه زبان خود نهادش در دهان---از يم عشق بزد آبى به جان
گفت هان ! آهنگ رفتن ساز كن---بار ديگر كارزار آغاز كن
جد تو, ديده به سويت بسته است---منتظر در راه تو بنشسته است
تا كند سيرابت اى پژمرده جان !---كو بود ساقى بزم عاشقان
***
يا ساعد اللّه اباه مذخبا---نيره الاكبر في ظل الظبا
راى الخليل في منى الطفوف---ذبيحه ضريبة السيوف
لهفي على عقائل الرسالة---لما راينه بتلك الحالة
علا نحيبهن والصياح---فاندهش العقول والارواح
لهفي لها اذتندب الرسولا---فكادت الجبال ان تزولا
لهفي لها مذ فقدت عميدها---وهل يوازي احد فقيدها
ومن يوازي شرفا وجاها---ميال ياسين وقلب طاها
حضرت علی بن الحسین (علی اکبر (ع)) فرزند بزرگ امام حسین در 11 شعبان سال 33 هجری قمری در مدینه دیده به جهان گشود. مادر بزرگوار وی لیلا دختر ابی مره است . لیلا برای امام حسین پسری آورد، رشید، دلیر، زیبا، شبیه ترین کس به رسول خدا ، رویش روی رسول، گفتگویش گفتگوی رسول خدا ، هر کسی که آرزوی دیدار رسول خدا را داشت بر چهره پسر لیلا می نگریست، تا آنجا که پدر بزرگوارش می فرماید "هرگاه مشتاق دیدار پیامبر می شدیم به چهره او می نگریستیم"؛ به همین جهت روز عاشورا وقتی اذن میدان طلبید و عازم جبهه پیکار شد، امام حسین چهره به آسمان گرفت و گفت " اللهم اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس برسولک محمد خلقا و خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الی رؤیة نبیک نظرنا الیه...".
سن حضرت علی اکبر
حضرت علی اکبر در کربلا حدود 25 سال داشت. برخی راویان سن وی را 18 سال و 20 سال هم گفته اند.
خواب امام حسین و رفتار حضرت علی اکبر
در سرزمین ثعلبه هنگام ظهر امام حسین(ع) اندکی خوابید و وقتی بیدار شد فرمود: در خواب هاتفی را دیدم که میگفت: شما به شتاب میروید و مرگ شما را با شتاب به بهشت میبرد. علی اکبر(ع) که چنین سخنی را از پدر شنید گفت: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ امام حسین(ع) فرمود: آری به خدا قسم ما بر حق هستیم. علی اکبر عرضه داشت در این صورت ما از مرگ باکی نداریم و امام حسین(ع) که از استقبال فرزندش شاد شده بود بیان داشت: فرزندم خدا به تو جزای خیر دهد. (1)
اولین شهید عاشورا از بنی هاشم
حضرت علی اکبر اولین شهید عاشورا از بنی هاشم بود. شجاعت و دلاوری حضرت علی اکبر و رزم آوری و بصیرت دینی و سیاسی او، در سفر کربلا به ویژه در روز عاشورا تجلی کرد. سخنان و فداکاریهای وی نیز به خوبی مؤید این مطلب است.
شهادت حضرت علی اکبر
روز عاشورا پس از شهادت یاران امام، اولین کسی که اجازه میدان طلبید تا جان را فدای دین کند، او بود. اگر چه به میدان رفتن او بر اهل بیت و بر امام بسیار سخت بود، ولی از ایثار و روحیه جانبازی او جز این انتظار نبود. وقتی به میدان می رفت، امام حسین در سخنانی سوزناک به آستان الهی، آن قوم ناجوانمرد را که دعوت کردند ولی تیغ به رویشان کشیدند، نفرین کرد. علی اکبر چندین بار به میدان رفت و رزمهای شجاعانه ای با انبوه سپاه دشمن داشت. پس از شهادت، امام حسین صورت بر چهره خونین حضرت علی اکبر نهاد و دشمن را باز هم نفرین کرد.
مرقد مطهر حضرت علی اکبر
حضرت علی اکبر، نزدیکترین شهیدی است که با امام حسین دفن شده است. مدفن او پایین پای اباعبد الله الحسین قرار دارد و به این خاطر ضریح امام شش گوشه است. (2)
چگونگی شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
به هر حال علی اکبر علیه السلام مرکب به سوی میدان راند، یا بهتر بگوییم خورشید نبوت در افق میدان درخشید ناگاه آن لشگر ستمگر متجاوز جمال محمد صلی الله علیه و آله وسلم در جلال علی علیه السلام و عصمت فاطمه علیها السلام و شجاعت حسین علیه السلام را در برابر خود جلوه گر دید. معلوم نبود آنگاه که به گروه دشمن می تازد آیا علی اکبر علیه السلام است یا جدش امیرمومنان علیه السلام یا چنگال توانمند مرگ است که به جان آنان فرو می رود یا صاعقه ها از برق شمشیرش آنان را می سوزاند. گروهی از شجاعتش میخکوب و مدهوش، جمعی تکبیرگو و از جمعی فریاد تبارک الله بلند بود. به هر سو که می تاخت دشمن می گریخت هیچکس توان رویارویی با او را نداشت. گاه رجز می خواند و خود را معرفی می کرد گاه هدفش را می گفت و از دلاوریش سخن می گفت:
انا علی بن الحسین بن علی//نحن و رب البیت اولی بالنبی//تالله لا یحکم فینا ابن الدعی//اضرب بالسیف احامی عن ابی//ضرب غلام هاشمی قرشی//
در میدان نبرد آرام نداشت گاه به میمنه حمله می کرد و سپاه متجاوز را به میسره می کشاند و گاه به قلب دشمن می تاخت .. هیچ دلاوری با او روبرو نمی شد جز انکه دو نیمش می کرد. هیچ شجاعی پیش نمی امد مگر آنکه کشته می شد تا آنکه 120 پهلوان را از دم تیغ گذرانید.
اما افسوس کثرت زخم و خونریزی فراوان و شدت تشنگی، توانی برایش نگذاشت تا به آن ددمنشان پیکار را ادامه دهد. در اینجا بود که شوق لقاء پروردگارش در او شدت یافت. خواست از حیات پدر توشه ای برگیرد و با او وداعی دیگر داشته باشد. از میدان نزد پدر آمد و زبان به شکایت گشود. ضربات تیر و شمشیر، گرما و تشنگی، تاب و توانش را کاسته بود عرضه داشت:
«تشنگی مرا کشت، سنگینی آهن توانم را برد آیا آبی هست تا بر علیه دشمنان نیرو بگیرم؟»
منظور جنابش آن بود که به اندازه ی توانش به انچه بر او واجب بوده قیام نموده و از آن شانه خالی نکرده است به جایی رسیده که بدون جرعه ای آب قدرت رویارویی با دشمن را ندارد. سوال او ، انکاری است و مقصودش عذر خواستن از ادامه نبرد بسان گذشته است.
شاید از پدرش حضرت سیدالشهداء علیه السلام درخواست آب در صورت امکان از طریق معجزه بوده است. اما حضرت از این کار امتناع ورزیدند تا فرزندش به مقام بالاتری دست یابد و پاداش بیشتری نزد خدای جلیل در روز رستاخیز به خاطر شهادت مظلومانه اش و تشنگی داشته باشد لذا او را بشارت داد بزودی به دریای بیکران رحمت خداوندی وارد می شود و جد بزرگوارش آن منجی بزرگ او را با جامی سیراب خواهد کرد که هرگز تشنه نخواهد شد. آنگاه انگشتر خود را به او داد تا در دهان گذارد.
علی اکبر علیه السلام در حالی به میدان رفت که آن بشارت صادقه سر تا پای او را غرق نشاط و سرور کرده بود. دیگر نمی دانست سر دشمن یا سینه او را نشانه میرود یا به منتهای آرزویش نزدیک می شود تا آنکه عدد کشته شدگان به 200 نفر رسید.
انتظارش به سر امد و شهادت بر فراز سر مطهر او به پرواز درآمد. شمشیر مرة بن منقذ عبدی علیه العنة سر آن بزرگوار را نشانه رفت. و سپس ضربت نیزه بر پشت وی زد. بی تاب و توان گردن اسب را با دستان گرفت اسب او را به میان لشگر برد دشمنان اهل بیت پیکر نبوت را قطعه قطعه کردند.
در آخرین نفس ها با سلامی به پدر، آنهم زیر ضربات شمشیر نیزه او را وداع گفت و امامش را ندا داد:
«این جدم است که به شما سلام می کند با جام سرشارش شربت آبی به من نوشانید که هرگز تشنه نخواهم شد و می فرماید جامی هم برای شما اماده است».
با شنیدن این پیام حضرت امام حسین علیه السلام با شتاب خود را به جگر گوشه اش رساند تا شاید به دیدار او نائل آید و سخنی دیگر از او بشنود اما این گمان تحقق نیافت و آرزو جامه عمل نپوشید، پیکر امید رسالت را غرق خون بر خاک افتاده دید، محبت پدری به وجد آمد خود را روی بدن از هم گسیخته علی اکبر علیه السلام افکند و صورت بر صورت علی گذاشت.
امام فرمود: «علی الدنیا بعدک العفا اجرأهم علی الرحمن و علی انتهاک حرمه رسول الله»
«بعد از تو خاک بر دنیا، چه قدر اینان بر خدای رحمن و دریدن حرمت پیامبر جری شده اند.»
«یعز علی جدک و عمک و ابیک ان تدعوهم فلا یجیبوک و تستغیث بهم فلا یغیثوک»
«بر جد و عمو و پدرت سخت است انان را بخوانی پاسخت نگویند، آنان را به فریاد رسی بخواهی به فریادت نرسند.»
سپس دست مبارک را از خون مطهر او پر ساخت و به سمت آسمان افشاند که قطره ای از آن به زمین نیامد.
امام در خود توانی ندید تا پیکر قطعه قطعه پاره جگر و آرام روحش را حمل کند جوانان بنی هاشم را خواند تا او را به خیمه گاه شهدا برند. جوانان علی را بردند پیکری غرق خون که انوار عزّ و شرف او را فرا گرفته، بدنی پاره پاره از ضربات تیر و نیزه و شمشیر، پرده نشینان خانه وحی با سینه هایی سوخته و گیسوانی پریشان و ناله هایی که به گوش فرشتگان می رسید او را نظاره می کردند، در حالیکه عقیله بنی هاشم حضرت زینب ام المصائب علیهاالسلام پیشاپیش آنان بود و علی را استقبال کردندو خود را برجنازه ی او انداختند.
منبع: مقتل مُقرّم، آیت الله سید عبدالرزاق مقرم
http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram8aliakbar.htm
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری