صد کلمه قصارامام علی علیه السلام 1
صد کلمه قصارامام علی علیه السلام 2
صد کلمه قصارامام علی علیه السلام 3
صد کلمه قصارامام علی علیه السلام 4
صد کلمه قصارامام علی علیه السلام 5
صد کلمه قصارامام علی علیه السلام 6
صد کلمه قصارامام علی علیه السلام 7
صد کلمه قصارامام علی علیه السلام 8
صد کلمه قصارامام علی علیه السلام 9
صد کلمه قصارامام علی علیه السلام 10
صد کلمه قصارامام علی علیه السلام 11
صدکلمه قصار امام علی علیه السلام کانال ایتا
https://eitaa.com/joinchat/1440220286Cd8cbc7d15c
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: صدکلمه امام علی
ادامه مطلب را ببينيد
صد کلمه قصار از کلمات امیرالمومنین علیه السلام
تالیف عباس قمی .
مقدمه
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَ بَارِيُّ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِينَ وَالصَّلوةُ عَلَى مَنْ أُرْسِلَ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ وَبُعِثَ لِتَنْمِيمٍ مَكارِمِ اَخْلَاقِ الْمُؤْمِنِينَ وَعَلَى أَهْلِ بَيْنِهِ الظَّاهِرينَ الطيبين.
و بعد، چنین گوید این فقیر بی بضاعت عباس بن محمد رضا القمى خَتَمَ اللهُ لَهُما بِالْحُسْنى والسَّعادَة : که شکی نیست که بهترین جواهرات که آدمی آنرا در خزانه دل پنهان و در گوش خود آن را معلق و آویزان نماید کلمۀ جامعه و حِكَم بالغه و درر باهره و جواهر فاخره که از معدن بلاغت و مشرع فصاحت اکبر آیات الهی و باب مدینه عِلْمٍ جناب رسالت پناهی سیدنا و مولانا الأمام امير المؤمنين عَلَيْهِ مِن التسليماتِ وَالتَّحِيَّاتِ عَدَداً لا يتناهى أخذ و التقاط شده باشد لأن كَلامَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ الكَلامُ الَّذى عَلَيْهِ مَسْحَةٌ مِنَ العِلْمِ الألهى وفيه عَبْقَةٌ مِنَ الكَلامِ النَّبَوِيَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَالِهِ
و من در چند سال قبل بیشتر کلمات قصار آنحضرت را که در باب آخر نهج البلاغه است جمع کردم بترتیب حروف تهجی و مختصر شرحی باندازه بضاعت خود بر آن نوشتم تا در این ایام که بفیض زیارت یکی از دوستان قدیمی خود نائل شدم بخاطرم رسید که صد کلمه از آن کلمات شریفه انتخاب کنم و آنرا هدیه آنجناب نمایم. فَقَدْ رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ مَا أَهْدَى الْمُسْلِمُ لِأَخِيهِ هَدِيَّةً أَفْضَلَ مِنْ كَلِمَةِ حِكْمَةٍ تَزيدُهُ هُدًى اَوْتَرُدُّهُ عَنْ رَدَى (سفينة البحار 700/2 به نقل از منية المريد شهيد ثانى ترجمه : از رسول خدا صلی الله عليه و آله روایت شده که مسلمان هیچ هدیه ای به برادر مسلمانش هدیه نکرده است که بهتر باشد از سخن حکیمانه ای که به هدایت او بیفزاید و یا از هلاکت نگاهش دارد)
لاجرم این صد کلمه را جمع نمودم و به فارسی مختصر شرحی بر آن نمودم و غالباً در ذیل کلمات یکی دو کلام از کلمات حکمیه نافعه که غالب آنها از خود آن حضرت است ذکر نمودم و هر جا بمناسبتی یکی دو سه شعر از اشعار عربیه یا فارسیه نگاشتم تا همه کس از آن انتفاع ببرد امید که فیضش عام و ذخیره این مجرم کثیر الآثام گردد.
مخفی نماناد که من در ذیل این کلمات شریفه غالباً چند شعری که مشتمل بود بر همان کلمه از حکمت و موعظه ایراد کردم زیرا که طباع به حفظ اشعار بیشتر رغبت دارد. و در حدیث است که قیس بن عاصم منقری با جماعتی از بنی تمیم خدمت حضرت رسول صلى الله علیه و آله رسیدند و از آن حضرت موعظه نافعه خواستند آن حضرت ایشان را به کلمات جامعه خود موعظه فرمود قیس عرضه داشت که اگر این موعظه به نظم آورده می شد ما افتخار می کردیم بر هر که نزدیک ما میشد از عرب و هم آن را حفظ می کردیم و ذخیره می نمودیم. آن جناب فرستاد حسان بن ثابت شاعر را حاضر کنند که به نظم آورد آن را صلصال بن دلهمس حاضر بود و به نظم آورد آن را و از آن جناب اجازه انشاء آن خواست حضرت اذن فرمود: بگفت : تَخَیَّرْ خَلیطاً مِنْ فِعالِکَ اِنَّما *** قَرینُ الْفَتی فِی الْقَبْرِ ما کانَ یَفْعَلُ (الابيات) رجوع شود به ارشاد القلوب دیلمی صفحه 28 چاپ اسلامیه بقیه اشعار در آنجا مذکور است.
فَخُدْها فَإِنَّها حِكْمَةٌ بالِغَةٌ وَمِاَهُ كَلِمَة جامعة وما توفيقى اِلاّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أنيبُ.
ویرایش و تصحیح کلمات و اِعراب و ویرگول و جمله بندی و فصل بندی و بعضی اضافات به مناسبت بعضی از کلمات که با اصل صد کلمه حدود سیصد کلمه"حدیث" است توسط خادم المحدثین حجت الاسلام سیدمحمدباقری پور
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: صدکلمه امام علی
ادامه مطلب را ببينيد
1- قَالَ عليه السلام: اَلَهُ الرِّيَاسَةِ سِعَةُ الصَّدْرِ (نهج البلاغه چاپ فيض الاسلام ص 1169)
آلت ریاست گشادگی سینه است بدانکه رئیس محتاج است بچند امر : یکی جود، دیگری شجاعت و ستیم که اهم امور است سعه صدر است و آن فضیلتی است مندرج در تحت شجاعت که آن قوه تجلّد و متوحّش نشدن نزد ورود احداث مهمه و شداید عظیمه باشد.
سعه صدر فضيلتى زير پوشش صفت شجاعت است و آن عبارت از اين است كه انسان نيروى تحمّل را به هنگام رويدادهاى مهم از دست ندهد، و چاره انديشى كند و، از پا در نيايد و بيمناك نشود بلكه تحمّل كند و آنچه در راه هدفش لازم است به كار بندد، و گاهى از اين حالت تعبير، به دست بازى، مى كنند. و اين از مهمترين ابزار رياست به حقى است كه شايسته داشتن چنين ابزارى است، زيرا رياست در معرض برخورد با پيشامدهاى مهم و خطرات بزرگ و حالات مختلف تازه اى است. پس هر كس تاب تحمل اين امور را نداشته و داراى سعه صدر نباشد، ناگزير، در برابر آنها از پا در آيد و از آنچه با آن روبرو مى شود بترسد و از چاره جويى ناتوان باشد، و اين خود باعث نابودى دولت و زوال رياست اوست. (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 571 و 572)
ناگفته پيداست که کسى که به مقام رياست مى رسد خواه رياست معنوى باشد يا مادى، از يک سو با مخالفت هايى از جانب رقيبان روبرو مى شود و از سوى ديگر با انتظارات و توقعات بسيار از جانب مردم و براى انجام امور خود نياز به همراهان و مشاورانى دارد که گاه از آن ها خطاها و گاه خيانت هايى سرمى زند. اضافه بر همه اين ها گاه مشکلاتى ناخواسته و غير منتظرانه براى حوزه رياست او به وجود مى آيد. در برابر اين امور اگر داراى سعه صدر و تحمل بسيار و بردبارى توأم با تدبير و خونسردى همراه با شجاعت نباشد ادامه کار براى او بسيار مشکل خواهد شد. به همين دليل مولا (عليه السلام) در ميان تمام ويژگى هايى که يک رئيس بايد داشته باشد روى سعه صدر انگشت گذاشته و مى فرمايد: «وسيله رياست سعه صدر است».
وسعت صدر ببايد كه رياست بكف آيد *** ورنه از تنگدلي شغل رياست بسر آيد (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص253)
چو كس را سينه باز و گشاده است *** باوج جاه و عزّت پانهاده است *** شود انسان بفرّ وسعت صدر *** بچرخ سرورى تابنده چون بدر *** ز بدكاران گنه چون در گذارى *** به بند خويش مردم را در آرى *** چو گيرى پيش اين رسم از سياست *** مكان گيرى باورنگ رياست (شرح نهج البلاغه منظوم، ج 9 ص199و200)
2- قَالَ عليه السلام: أَحْبِبْ حَبيبَكَ هَوْناً مَا عَسَى أَنْ يَكُونَ بَغِيضَكَ يَوْماً مَا وَ أَبْغِضُ بَغِيضَكَ هَوْنَا مَا عَسَى أَنْ يَكُونَ حَبِيبَكَ يَوْمَا مَا . (نهج البلاغه چاپ فیض الاسلام ص 1169)
دوست دار دوست خود را دوست داشتنی بنرمی و مدارا - مراد آنکه افراط در محبت او مکن و او را بر جميع اسرار خود مطلع مگردان - شاید آنکه گردد دشمن تو روزی از روزها و دشمنی کن با دشمن خود دشمنی به رفق و ملایمت - حاصل آنکه جای صلح باقی بگذار نه آنکه انواع دشمنی را با او بکاربری و از هرگونه فحش و بدگوئی بمیان آوری - شاید که او بگردد دوست تو روزی از روزها و آن موجب شرمندگی و ندامت تو شود؛ پس در حبّ و بغض از حد اعتدال بیرون مرو، و از جاده خير الأمور اوسط ها پای بیرون منه.
قالَ مَوْلانَا الصَّادِقُ علیه السلام لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ لا تُطلِعْ صَدِيقَكَ مِنْ سِرِكَ اِلّا عَلَى مَا لَوِ اطَّلَعَ عَلَيْهِ عَدُوُّكَ لَمْ يَضُرَّكَ فَإِنَّ الصَّدِيقَ قَدْ يَكُونُ عَدُوّاً يَوْماً ما . (بحار الانوارج 78 ص 291 با کمی تفاوت) یعنی حضرت صادق علیه السلام فرمود ببعض اصحاب خود که : مطلع مگردان دوست خود را بر سر خود مگر بر آن سری که اگر مطلع شود بر آن دشمن تو ضرر نرساند به تو؛ چه آنکه گاه شود که دوست دشمن گردد روزی؛ و از اینجا اخذ کرده سعدی که گفته: هر آن سری که داری با دوستان در میان منه چه دانی که وقتی دشمن گردند و هر بدی که توانی با دشمنان مکن باشد که روزی دوست گردند.
3- قَالَ عليه السلام: أَحْسِنُوا فِی عَقِبِ غَیْرِکُمْ تُحْفَظُوا فِی عَقِبِکُمْ . (نهج البلاغه ص 1215)
نیکوئی کنید در عقب و نسل دیگران تا مراعات شما شود در نسل شما.
بدان ای عزیز من که اکثر آنچه در دنیا است بعنوان قرض و مکافات است چه بسیار مشاهده و عیان شده که کسانیکه ظلم کردند بمردمان مردمان ظلم و ستم کردند به اعقاب ایشان، کسی که خراب کرد خانه های مردم را خراب کردند خانۀ او را و هكذا بعكس.
ببری مال مسلمان و چومالت ببرند *** بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست
مکن بد به فرزند مردم نگاه *** که فرزند خویشت برآید تباه
پدر مرده را سایه بر سرفکن *** غبارش بیفشان و خارش بکن
اگر باب را سایه رفت از سرش *** تو در سایه خویشتن پرورش
بحال دل خستگان درنگر *** که روزی تو دلخسته باشی مگر
فروماندگان را درون شاد کن *** ز روز فروماندگی یاد کن
4- قَالَ عليه السلام: أَحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَيْرِكَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِكَ (نهج البلاغه ص 1170)
قطع و درو کن شر و بدی را از سینه غیر خودت بکندن آن از سینه خودت .
این کلمۀ شریفه دو معنی دارد: یکی آنکه در دل خود قصد بدی بر مردمان مکن تا آنها نیز برای تونیت بد نکنند چه آنکه دل به دل راه دارد؛ دوم آنکه اگر خواستی نهی از منکر تو در مردم تأثیر کند و دست از شر و عمل بد خود بردارند اوّل خود را ملاحظه کن اگر آن عمل در تو می باشد از خود دور کن تا موعظه تو تأثیر کند و مردمان کار بد را ترک کنند. فَإِنَّ الْمَوْعِظَةَ إِذَا خَرَجَتْ مِنَ القَلْبِ دَخَلَتْ فِي القَلْبِ وَإِذَا خَرَجَتْ مِنْ مُجَرَّدِ اللَّسَانِ لَمْ يَتَجاوز الاَذانَ : یعنی همین که موعظه از دل بیرون شد داخل در دل شود و در آن اثر کند و هرگاه از مجرد زبان باشد از گوش ها تجاوز نکند حاصل آنکه :
تا به گفتار خود عمل نکنی *** هیچ در دیگران اثر نکند
5- قَالَ عليه السلام: إِذَا اَرْذَلَ الله عَبْداً حَظَرَ عَلَيْهِ العِلْمَ (نهج البلاغه ص 1235)
چون رذل و پست سازد خدای تعالی بنده را در میان خلقان بواسطه عدم سلوک او در طریق فرمان، حرام کند بر او علم را و از این نعمت عظمی او را محروم فرماید. (قال عليه السلام : لَيْتَ شِعري أَىّ شَيْيْ ادْرَكَ مَنْ فَاتَهُ الْعِلْمُ بَلْ أَىّ شَيْءٍ فَاتَ مَنْ أدْرَى الْعِلْمَ. کاش می دانستم کسی که علم ندارد چه دارد و کسی که علم دارد چه ندارد. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 20 ص 289)
گناه كردن سبب فراموشى مي شود، همانطور که امام شافعى رحمه الله در شعرش مي فرمايد:
شكوتُ إلى وكيع سُوء حفظي *** فَارْشدنّي إلى تَركّ المَعاصّي
وَعَلَّلَهُ بأنَّ العِلْمَ فَضْل *** وَفَضْلُ اللَّهِ لا يُوتَاهُ عَاصِى
از پسر وكيع (يكى از استادانش) از فراموشى شكايت كردم، به من گفت كه گناه را ترك كن، و به من گفت كه علم، نور است و نور خداوند به اشخاص گناهكار داده نمي شود.
بازداشتن علم، بدين نحو است كه خداوند شخص را بر كار ديگرى آماده مى سازد و وسايل علم را براى وى جور مى كند بطورى كه از آن منصرف مى گردد و آمادگى فراگيرى آن را نمى يابد. بديهى است كه جهل از بدترين پستى ها و بدترين دردهاست و كمبود و تفريط از فضيلت دانش و ادب است. (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 659)
هر گاه كه بنده شد ز أوباش *** حق بيغ كند ز دانشش فاش . و : خوش سروده: تيغ دادن بر كف زنگى مست *** به كه افتد علم را نادان بدست (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج 21، ص 376 و 377)
6- قَالَ عليه السلام: إِذا تَمَّ العَقْلُ نَقَصَ الكَلامُ (نهج البلاغه ص 1116)
چون تمام و کامل شد عقل مرد نقصان یافت کلام او، زیرا که کمال عقل به سبب ضبط قوای بدنیه و استعمال آنها است بمقتضی آراء محموده، و موزون کردن فعل و قول خود است بمیزان اعتبار، و چون در این کار کلفت و شرایط بسیار است لاجرم کلامش کم شود به خلاف آنکه اگر نسنجیده سخن گوید، نظامی گفته :
لاف از سخنِ چو دُر توان زد *** آن خشت بُوَد که پُرتوان زد
و لهذا فرموده اند: که هرگاه دیدید مردی را که سکوت بسیار کند و از مردم فرار نماید بسوی او روید که تلقی حکمت می کند.
تامّل کنان در خطا و صواب *** به از ژاژ خایان (بیهوده گویان) حاضر جواب
کمال است در نفسِ انسان سخن *** تو خود را بگفتار رسوا مکن
کم آواز هرگز نبینی خجل *** جوی مُشگ بهتر که یک توده گِل
از حضرت باقر العلوم علیه السلام روایتست که فرمود جز این نیست که شیعیان و دوستان ما زبان های ایشان لال است (بحار 285/71)
و فى الحديث : سَلَامَةُ الإِنْسَانِ فِي حِفْظِ اللَّسانِ (بحارج 71 / 286) یعنی سلامت آدمی در نگه داشتن زبان او است.
مجال سخن تا نیابی مگوی *** چه میدان نیابی نگهدار گوی
مگوی و منه تا توانی قدم *** ز اندازه بیرون و ز اندازه کم
7- قَالَ عليه السلام: إذا قَدَرْتَ عَلى عَدُوّكَ فَاجْعَل العَفوَ عَنهُ شُكراً لِلقُدرَةِ عَلَيْهِ . (نهج البلاغه ص 1092)
هرگاه قدرت یافتی بر دشمن خود عفو کن از تقصیر او و قرار بده عفو از او را شکرانه آنکه بر او تسلط یافتی.
﴿قال الله تعالى: وَاَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى ﴾ (سوره بقره آیه 27) یعنی حق تعالی فرمود که عفو و بخشیدن شما نزدیک تر است بپرهیزکاری .
و روایت شده که عفو و گذشت زیاد نمی کند مگر عزت را پس گذشت کنید تا خداوند شما را عزیز گرداند. (کافی 108/2) و حکما گفته اند که گناه هر چند بزرگتر است فضیلت عفو کننده بیشتر است.
و نیز امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده أولَى النَّاسِ بِالعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَى العُقُوبَة (نهج البلاغه ص 1112). یعنی سزاوارترین مردمان بعفو آن کس است که قدرتش بر عقوبت کردن بیشتر باشد.
بدی را بدی سهل باشد جزا *** اگر مردِ مردى أَحْسِنُ الى مَنْ أَسا
لازم است یادآور شویم که عفو از خطاکار پسندیده است در صورتی که برای دین و جامعه خطر نداشته باشد وگرنه ترحم بر پلنگ تیز دندان و ستم بر دیگران است.
8- قَالَ عليه السلام: إِذا وَصَلَتْ إِلَيْكُمْ أَطراف النِّعَمِ فَلا تُنَفّرُوا أقصاها بِقِلَّةِ الشُكرِ (نهج البلاغه ص 1093)
چون رسید بشما ظرف های نعمت های الهی پس مرمانید یعنی منقطع نسازید پایان آن نعمت ها را بکمی شکرگذاری و کفران آن .
اَطراف بطاء مهمله جمع طرف به کسر طاء یا ضم آن است و آن مال نو باشد. و جمع ظرف ظروف آید نه اطراف (شعرانی). در نهج البلاغه چاپ فیض الاسلام هم اطراف بی نقطه است.
بدانکه: کفران نعمت (یعنی نشناختن نعم منعم و شاد نبودن به آن و صرف نکردن آنرا در مصرفی که منعم به آن راضی باشد) از صفات خبيثه و باعث شقاوت آدمی است در عقبی و موجب حرمان و سلب
نعمت است در دنیا . ﴿قالَ الله تَعَالَى : لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ.﴾ (سوره ابراهیم آیه 7) اگر شکر گذارید هر آینه زیاد میدهم البته شما را و اگر کفران ورزید و ناسپاسی کنید همانا عذاب من سخت است.
اگر شکر کردی بدین ملک و مال *** به مالی و ملکی رسی بی زوال
نه خود خوانده ای در کتاب مجید *** که در شکر نعمت بود بر مزید
و در کتاب گلستان است که اجلّ کائنات از روی ظاهر آدمیست، و اذلّ موجودات سگ و به اتفاق خردمندان سگ حق شناس به از آدمی ناسپاس .
سگی را لقمه ای هرگز فراموش *** نگردد گر زنی صد نوبتش سنگ
وگر عُمری نوازی سفله ای را *** باندک چیزی آید با تو در جنگ
9- قَالَ عليه السلام: إِذا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِيهِ فَإِنَّ شِدَّةَ تَوقِيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ . (نهج البلاغه ص 1169)
چون می ترسی از کاری پس واقع شو در آن کار همانا سختی حذر کردن و خود را نگاه داشتن از آن امر مخوف بزرگتر است از آنچه می ترسی از آن، زیرا که بیم بلا و فکر در خلاصی از آن اصعب است از وقوع در آن بسبب طول زمان خوف و مستغرق شدن فکر در تدبیرات و امثال آن و این نسبت بامورات دنیویّه است والّا بلاهای عقبی وقوع آن بر اضعاف آنچیزیست که متوقّع است. (قال عليه السلام : اِسْتَهينوا بِالمَوْتِ فَإِنَّ مَرَارَتَهُ فى خوفه . حقیر و سبک بشمارید مرگ را زیرا تلخی آن در ترس از آن است . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 20 ص 317 حکمت 637)
10- قَالَ عليه السلام: اِسْتَنزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ حکمت 137، وَمَنْ أَيْقَنَ بِالخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّة.حکمت 138 (نهج البلاغه ص 1152)
اِسْتَنزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ ، طلب کنید فرود آمدن روزی را بصدقه دادن.
كما قَالَ اللهُ تَعَالَى : وَمَنْ قَدِرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَليُنْفِقْ مِمّا أَتيهُ اللهُ. (الطلاق، 7) کسیکه تنگ گرفته شد بر او روزی او پس باید انفاق کند از آنچه داده او را خدا.
نقل است که جناب امیرالمؤمنين علیه السلام سقایت نخلی فرمود در عوض یک مُد از جو، پس آنرا برایش دستاس نمودند و نان پختند چون خواست بر آن افطار فرماید که سائلی بر در خانه آمد آنحضرت نانش را بسائل داد و شب گرسنه خوابید شاعر عرب گفته و چه خوب گفته : جادَ بِالْقُرْضِ وَالطَّوَى مِلأُ جَنْبَيْهِ *** وَعَافَ الطَّعَامَ وَهُوَ سَغُوبٌ *** فَأَعادَ الْقُرْصَ المُنير عَلَيْهِ *** اَلْقُرْصُ وَالمُقْرِضُ الْكِرَامُ كَسُوبٌ ، یعنی بخشش کرد قرص نان خود را در حالیت که پهلوهای نازنینش از گرسنگی پر بود و کراهت داشت از خوردن طعام بملاحظۀ سائل با آنکه گرسنه بود پس چون قرص نان بمسکین داد، در عوض قرص خورشید برای او بآسمان برگشت و قرض دهنده کریم کسب کننده است.
وَمَنْ أَيْقَنَ بِالخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّة ، و کسیکه یقین کند که عوض آنچه می دهد جایش می آید جوانمردی خواهد کرد در عطا کردن، زیرا که می داند بدل این عطا باو میرسد در دنیا و عُقبی .
وَإِلَيْهِ أَشارَ علیه السلام فِى قَولِه تُنْزَلُ الْمَعُونَةُ عَلى قَدَر المَونَة. (نهج البلاغه ص 1153) یعنی بهمین معنی نیز اشاره نموده آنحضرت که فرموده: فرود می آید یاری دادن بقدر مؤنه و گرانی بار . و هم فرموده إِذَا اَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللهَ بِالصَّدَقَةِ . (نهج البلاغه ص 1200) چون درویش و فقیر گشتید تجارت کنید با خدای تعالی بدادن صدقه. ﴿فَإِنَّ اللهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِقِينَ ﴾. (سوره یوسف آیه 88)
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: صدکلمه امام علی
ادامه مطلب را ببينيد
11- قَالَ عليه السلام: اَشْرَفُ الغِنى تَرْكُ المُنى. (نهج البلاغه ص 1103)
شریفترین اقسام غنی و توانگری ترک تمنّی و آرزوها است، زیرا که آن لازم قناعت است و قناعت مستلزم غنى، بدليل القناعة كنز لا یفنی : قناعت گنجی است که تمام نمی شود.
مُنى جمع مُنيه به معنى آرزو داشتن. از آنجا كه اين خوى ناپسند همراه با صفات پست ديگرى مانند حرص و آز و امثال آنهاست، و كمترين حدّ آرزو سرگرمى به كارهاى بى فايده است، امام (ع) در تشويق به ترك آن، تعبير به برترين توانگرى و بلكه عين آن فرموده است. بديهى است كه رها كردن آرزو مستلزم پيشه ساختن قناعت، و لازمه قناعت، توانگرى معنوى و بى نيازى روحى است. (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 440 و 441)
بهترين بى نيازىِ هر كس *** آنكه گويد به آرزو: كن بس (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص68)
كس ار خواهان بود عيش نكو را *** ببايد واگذارد آرزو را *** چو دست ديو خواهشها بتابد *** به تخت بى نيازى جاى يابد *** نمايد زندگى آزاد و مسرور *** ز استغناى طبعش قلب پر نور (شرح نهج البلاغه منظوم، ج 9 ص 40)
12- قَالَ عليه السلام: إضَاعَةُ الفُرْصَةِ عُصَّةٌ . (نهج البلاغه ص 1141)
ضایع کردن اوقات فرصت و فراغت را به بیکاری و کسالت باعث غصه و اندوه است، در آن وقتی که فرصت از دست رفته و کار گذشته است، پس عاقل آنست که اوقات فراغ خود را غنیمت شمرد و نگذارد که بیخود از دستش برود. وَ فِى المَثَلِ : انْتَهِزُوا الفُرَصَ فَإِنَّها تَمُرُّمَرَّ السَّحَابِ. یعنی در مثل است که غنیمت بشمرید فرصتها را چه آنکه زمان فرصت می گذرد مانند گذشتن ابر. (قال عليه السلام: مِنْ اَنْ تَعَلَّمَ كُلَّ ما يَحْسُنُ بِكَ عِلْمُهُ فَتَعَلَّم الاَهَمَّ فَالاَهَم. عمر کوتاه تر از آنست که هر چه دانستنش نیکو است بیاموزی، پس بیاموز آنچه اهمیتش بیشتر است. (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 262/20)
تا توانستم ندانستم چه سود *** چونکه دانستم توانستن نبود
وَفِي الحَدِيثِ : مَنْ ساوَى يَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ . (بحار الانوارج 77 ص 164 و 378 با مختصر تفاوت) و قال عليه السلام : يَابنَ آدَمَ إنَّما أنتَ ايّام مجموعة فإذا مضى يوم مضى بعضُكَ : (شرح نهج البلاغه 319/20)
جوانا ره طاعت امروز گیر *** که فردا جوانی نیاید زپیر
قضا روزگاری زمن در ربود *** که هر روزش از پی شب قدر بود
من آنروز را قدر نشناختم *** بدانستم اکنونکه در باختم
بغفلت بدادم ز دست آب پاک *** چه چاره کنون جز تیمم بخاک
چه شیبت درآمد بروی شباب *** شبت روز شد دیده برکن ز خواب
کنون کوش کاب از کمر درگذشت *** نه وقتی که سیلاب از سرگذشت
مكن عمر ضايع بافسوس و حیف *** که فرصت عزیز است و الوقت ضيف (یعنی وقت مهمانی است که میگذرد. قال علیه السلام : الْفُرْصَةٌ سَرِيعةُ الْفَوْتِ بطيئة العَود؛ فرصت زودگذر است و دیر بر می گردد. شرح غرر الحکم آقا جمال 113/2)
13- قَالَ عليه السلام: الأَعْجَابُ يَمْنَعُ مِنَ الأَزْدِیادِ . (نهج البلاغه ص 1167)
عُجب و خودپسندی منع می کند از زیاده کردن هنر، چه آنکه کسیکه تصوّر کرد کمال هنری را در خود و آنکه بغایت قصوای آن هنر رسیده دیگر در پی ازدیاد و تکمیل آن برنمی آید و به آنحال می ماند و بهمین معنی است نیز کلام آنحضرت : عُجْبُ المَرْءِ بِنَفْسِهِ اَحَدُ حُسّادِ عَقْلِهِ (نهج البلاغه ص 1182) یعنی عُجب آدمی بنفس خود یکی از دشمنان عقل او است. (قال عليه السلام : المُتَوَاضِعَ كالوَهَدَةِ يجتمع فِيهَا قَطَرَهَا وقَطَرُ غَيْرِها وَالْمُتِكَبِّرُ كَالرُبوةِ لاَ يَقِرُ عَلَيْها قَطَرُها وَلا قَطرُ غَيْرِها ؛ یعنی متواضع چون گودالی است که قطره های باران در آن جمع میشود چه از خودش و چه از اطرافش و متکبّر چون بلندی است که آب بر او قرار نمی گیرد نه از خودش و نه از اطرافش. (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 20 ص 288 حکمت 291)
بچشم کسان در نیاید کسی *** که از خود بزرگی نماید بسی
مگوتا بگویند شکرت هزار *** چه خود گفتی از کس توقع مدار
بزرگان نکردند در خود نگاه *** خدا بینی از خویشتن بین مخواه
پیاز آمد آن بی هنر جمله پوست *** که پنداشت چون پسته مغزی در اوست
پس کسیکه طالب کمال و ازدیاد هنر است باید خود را، همیشه ناقص ببیند و در تحصیل کمال برآید و الّا ناقص خواهد ماند. (قال عليه السلام: إِيَّاكَ وَصَدْرَ الْمَجْلِسِ فَانهُ مَجْلِسُ قُلْعَةٍ. شرح نهج البلاغه 285/20 حکمت 264)
چه خوب گفته شیخ سعدی در این مقام :
یکی قطره باران زابری چکید *** خجل شد چه پهنای دریا بدید
که جائی که دریاست من کیستم *** گر او هست حقا که من نیستم
چه خود را بچشم حقارت بدید *** صدف در کنارش چوجان پرورید
سپهرش بجائی رسانید کار *** که شد نامور لُؤلؤ شاهوار
بلندی از آن یافت کان پست شد *** در نیستی کوفت تا هست شد
14- قَالَ عليه السلام: أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنْ اِكْتِسابِ الْاِخْوَانِ وَأَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفَرَبِهِ مِنْهُمْ. (نهج البلاغه ص 1093)
عاجزترین مردم کسی است که عاجز باشد از به دست آوردن برادران و عاجزتر از این کس آن کسی است که ضایع کرد و از دست داد آندوست و برادری را که بدست داشت.
روایت است که حضرت رسول صلی الله عليه و آله از قتل جعفر بن ابی طالب بگریست و فرمود : الْمَرْءُ كَثِيرٌ باخيه . (بحار 57/21)
یکی از دانایان گفته که هرگاه خبر موت یکی از برادران من بمن می رسد گویا که عضوی از من ساقط می گردد.
قال الشاعر :
أخَاكَ اَخَاكَ إِنَّ مَنْ لا أَخَالَهُ *** كساعٍ إِلَى الهَيْجا بِغَيْرِ سِلاح
وَ إِنَّ ابْنَ عَمَّ القَوْمِ فَاعْلَم جَنَاحُهُم *** وَ هَلْ يَنْهَضُ البازي بِغَيْرِ جَناح
کسی که برادر ندارد مانند کسی است که بی اسلحه به جنگ می رود و بدان که پسر عموی هر قوم بال آنها است و آیا باز بدون بال میتواند پرواز کند. پس شایسته است که انسان دوستان خود را از دست ندهد خصوص دوستان قدیمی و احبّاء پدر خود را . (وقال عليه السلام : تحتاج القرابة الى المودة ولا تحتاج المودة إلى قرابة. شرح نهج البلاغه 305/20)
قال أمير المُؤْمِنِينَ علیه السلام: مَوَدَّةُ الابْاءِ قَرَابَةٌ بَيْنَ الأَبْنَاءِ . (نهج البلاغه ص 1233 و قال عليه السلام : مِنْ كَرَمَ الْمَرْءِ بُكَاؤُهُ عَلَى مَا مَضَى مِنْ زَمَانَه وَحنيُنُه اِلىَ اوَطانِه وَ حِفظُ قَدِيم اِخوَانَه . شرح نهج البلاغه 274/20)
وَعَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه: وآله ثَلاثُ يُطفِينَ نُورَ العَبْدِ، مَنْ فَطَعَ اَوِدَاءَ ابيهِ وَغَيَّرَ شَيْبَهُ وَرَفَعَ بَصَرَهُ فِي الحُجُرَاتِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُؤْذَنَ لَهُ. (بحار الانوار 264/74) یعنی رسول خدا فرمود سه چیز است که خاموش می نماید نور آدمیرا یکی آنکه شخص قطع کند دوستان پدرش را یعنی دوستی با ایشانرا ببرد و دیگر آنکه تغییر دهد سفیدی موی خود را از پیری سیم آنکه بلند کند چشم خود را و نظر افکند در حجره ها و خانه ها بدون آنکه مأذون باشد.
و روایت است که حضرت صادق علیه السّلام فضیل بن یسار را دوست می داشت و می فرمود فضیل از اصحاب پدر است و من دوست می دارم که شخص اصحاب پدرش را دوست بدارد. (سفينة البحار 370/2)
15- قَالَ عليه السلام: اِعْقِلُوا الخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَايَةٍ لا عَقْلَ رِوايَةٍ فَإِنَّ رُواةَ العِلْم كَثيرٌ ورُعَاتَهُ قَلِيلٌ ... (نهج البلاغه ص 1130)
دریابید خبر را چون بشنوید آنرا بدریافت رعایت که آن تدبّر در فهم معنی آن است نه دریافتن روایت که مجرد نقل لفظ باشد بدون تدبّر معنی آن مانند قرائت قرآن اکثر مردمان است، همانا راویان علم بسیارند و مراعات کنندگان آن کم .
فرموده اند : حَديثُ تَدْرِيهِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ تَرْوِيهِ . یعنی یک حدیث که بفهمی و بدانی معنی آنرا بهتر است از هزار حدیث که روایت آن کنی و معنی آنرا ندانی.
عقل الرعاية: ضبط خبر به وسيله درك و فهم و رعايت علم و آگاهى، عقل الرّواية: ضبط الفاظ و شنيدن يك خبر بدون درك معنى
«چون خبرى را شنيديد، آن را از روى فهم و آگاهى درك كنيد و به دريافت لفظ روايت بسنده نكنيد، زيرا نقل كنندگان دانش فراوانند، اما رعايت كنندگان اندكند».
امام (ع) در اين عبارت به وسيله يك قياس مضمرى شخص را به عمل مزبور ترغيب فرموده است كه مقدمه صغراى آن عبارت: فإنّ رواة العلم... و كبراى مقدّر آن نيز چنين است: و هر چه چنان باشد شايسته است تا از روى تدبير و انديشه درك شود، براى آن كه رعايت كنندگان دانش افزون شوند. (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 491)
الفرق بين الرعاية و الرواية كالفرق بين من بنى صرحا بعلمه و يده، و من رأى هذا الصرح بعينه، و أخبر عنه بلسانه. (فی ضلال نهج البلاغه، ج 4 ص 274)
چون شنيدى خبرى از راوي *** ضوء انديشه در آن مى تابى *** راوى علم و خبر بسيار است *** مرد انديشه در آن كميابست (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص145و146)
16- قَالَ عليه السلام: أَغْضِ عَلَى الْقَذَى وَ اِلّا لَمِ تَرْضَ أَبَداً . (نهج البلاغه ص 1183)
چشم بپوش بر خار، کنایه از آنکه از مکاره و رنج و بلای دنیا و ناملایمات از دوستان بی وفا چشم بپوش و تحمل آن کن و اگر نه خوشنود نشوی هرگز و همیشه بحالت خشم و تلخی زندگی کنی زیرا که طبیعت دنیا مشوبست به مکاره.
وَمَنْ ذَالَّذى تَرْضى سَجَايَاهُ كُلَّها . کیست آنچنان کسی که بپسندی تو تمام خوی و طبیعت او را.
تحمّل چه زهرت نماید نخست *** ولی شهد گردد چه در طبع رُست
شنیدم که وقتی سحرگاه عید *** ز گرما به آمد برون بایزید
یکی طشت خاکسترش بی خبر *** فرو ریختش از سرائی بسر
همی گفت ژولیده دستار و موی *** کف دست شکرانه مالان بروی
که ای نفس من درخور آتشم *** زخاکستری روی درهم کشم
بزرگان نکردند در خود نگاه *** خدا بینی از خویشتن بین مخواه
طریقت جز این نیست درویش را *** که افکنده دارد تن خویش را
17- قَالَ عليه السلام: أَفْضَلُ الأَعْمَالِ ما أَكْرَهْتَ نَفْسَكَ عَلَيْهِ. (نهج البلاغه ص 1196)
بهترین عملها آن عملی است که نفس بآن میل نداشته باشد و باکراه و اجبار بداری او را بر آن مانند قیام لیل در هوای سرد و روزه در هوای گرم.
و هكذا بهمین معنی است: اَفْضَلُ الأَعْمَالِ أَحْمَزُها. (حدیث نبوی است) یعنی افضل عملها آن عملی است که مشقتش بر نفس زیادتر باشد.
سعدی گفته : بزرگی را پرسیدم از معنی این حدیث : أعْدَى عَدُوّكَ نَفْسُكَ الَّتى بَيْنَ جَنْبَيْكَ (بحار الانوارج 70 ص 64) دشمن ترین دشمن تو نفس تو است،گفت به حکم آنکه هر آن دشمنی را که بَر وی احسان کنی دوست گردد مگر نفس را که هر چند مدارا بیش کنی مخالفت زیاده کند.
فرشته خوی شود آدمی زکم خوردن *** وگر خورد چو بهایم بیوفتد چو جماد
مراد هر که برآری مطیع امر تو شد *** خلاف نفس که فرمان دهد چه یافت مراد
18- قَالَ عليه السلام: أفْضَلُ الزُّهْدِ اِخْفَاءُ الزُّهْدِ. (نهج البلاغه ص 1098)
فاضلترین زهد که اعراض است از متاع دنیا پنهان داشتن آنست از اطلاع مردم، تا دور باشد از مخالطه سمعه و ریا، چه آنکه جهر به عبادت و زهادت کم است که از ریا سالم بماند.
گویند منصور مردی را دید واقف بباب خود در حالیکه درمیان پیشانیش آثار سجده است گفت تو به
طمع مال بر در خانه من ایستاده ای با آنکه در میان جبهه تو چنین درهمی است؟ ربیع حاجب گفت بلی چنین است لكن سکه در همش قلب است.
کلید در دوزخ است آن نماز *** که بر چشم مردم گذاری دراز
اگر جز بحق میرود جاده ات *** بدوزخ نشانند سجاده ات
ریاضت کش از بهر نام و غرور *** که طبل تهی را رود بانگ دور
19- قَالَ عليه السلام: اكْبَرُ العَيْب أَنْ تَعِيبَ مَا فِيكَ مِثْلُهُ. (نهج البلاغه ص 1252)
بزرگتر عیب تو آنست که عیب کنی مردم را به چیزی که مثل آن در تو باشد.
ای عزیز: عیبجوئی مردم کردن از علامات خباثت نفس و دنائت طبع و عیبناک بودن است چه هر عیب دار طالب اظهار عیوب مردم است.
و در حدیث نبوی است که هر که ظاهر کند عمل ناشایست کسی را مثل آنست که خود بجا آورده. (بحار الانوار 385/70)
و به تجربه ثابت است که هر که بنای عیبجوئی مردم نهاد ایشانرا رسوا کرد و خود را بی اعتماد. (قال عليه السلام : اَبصَرُ النَّاسِ لِعَوَرِ النَّاسِ المُعْورُ: شرح نهج البلاغه 291/20)
پس احمق آن کسی است که خود به هزار عیب آلوده و سرتاپای او را معصیت فروگرفته چشم از عیوب خود پوشیده و زبان بعیوب مردم گشوده .
همه حمّال عيب خویشتنند *** طعنه بر عیب دیگران چه زنند
مكن عيب خلق ای خردمند فاش *** بعیب خود از خلق مشغول باش
منه عيب خلق ای فرومایه پیش *** که چشمت فرو دوزد آن عیب خویش
گرفتم که خود هستی ازعیب پاک *** تعنّت (تعنّت:عیبجویی وبدوبدگویی) مکن بر من عیب ناک
قال اَميرُ المُؤْمِنِينَ عليه السلام : مَنْ نَظَرَ فِى عُيُوبِ غَيْرِهِ فَانْكَرَها ثُمَّ رَضِیَها لِنَفْسِهِ فَذَلِكَ الأَحْمَقُ بِعَيْنِهِ . (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد طبع بيروت 399/4 و نهج البلاغه ص 1250 با کمی تفاوت) یعنی امیر المؤمنين على عليه السلام فرمود: که هر که نظر کند در عیب های دیگران و زشت شمرد و نپسندد از ایشان ولکن از خودش آن عیب ها را بپسندد چنین کس عین احمق است.
وقَالَ رَسُولُ الله صلى الله عليه وآله : إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً أَلْهَاهُ عَنْ مَحَاسِنِهِ وَجَعَلَ مَسَاوِيَهُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ كَرَّهَهُ مُجَالَسَةَ الْمُعْرِضِينَ عَنْ ذِكرِ الله، ترجمه حدیث : هرگاه خدا برای بنده ای خیر بخواهد او را از خوبی هایش غافل میکند و بدی هایش را همیشه برابر چشمش قرار میدهد و همنشینی با کسانی را که از یاد خدا رو گردانند مورد کراهت او می سازد. (سفينة البحار 361/1) و قال امير المؤمنين عليه السلام : اَلاَشرارُ يَتَّبِعُونَ مَساوِىَ النَّاسِ وَ يَترِكُونَ مَحَاسِنَهُمْ كَمَا يَتَّبِعُ الذَّبَابُ الْمَوَاضِعَ الْفَاسِدَةَ مِنَ الْجَسَدِ وَ يَتْرَكَ الصَّحِيح. ترجمه حدیث: مردمان بد از بدی های مردم پی جویی می کنند و خوبی هایشان را وا می گذارند مانند مگس که دنبال جاهای زخم بدن است و جاهای سالم را رها می کند. و قال عليه السلام : مَنْ عَابَ سِفْلَةً فَقَدْ رَفَعَهُ وَمَنْ عَابَ كَرِيمًا فَقَدْ وَضَعَ نَفْسَهُ (شرح نهج البلاغه 329/20 حکمت 773). ترجمه : هر کس شخص پستی را عیب کند او را بالا برده و هر که کریمی را عیب کند خود را پست کرده است. و قال عليه السلام : لا تَسُبَّنَّ إِبْلِيسَ فِي الْعَلانِيَةِ وَأَنْتَ صَدِيقَهُ فِي السِّرِّ (شرح نهج البلاغه 329/20 ، حکمت 767) ترجمه : در آشکارا به شیطان دشنام مده در حالی که در پنهانی با او دوستی
بطرف بوستانش گفته سعدی *** دو پندم داد شیخ سُهر وردی
یکی برعیب مردم دیده مگشا *** دوم پرهیز کن از خودپسندی
همانا از جمله بلا و محن فقیری و بی چیزیست و سخت تر از فقیری بیماری بدنست و سخت تر از بیماری بدن بیماری دل است و همانا از جمله نعمت ها فراخی مال است و بهتر از فراخی مال صحت بدن و افضل از صحت بدن پرهیزکاری دل است از رذائل . ﴿قال تعالى : يَوْمَ لا يَنْفَعُ مَالٌ وَلا بَنُونَ إِلا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ. ﴾ (سوره شعراء آیه 89)
امام (ع) به مراتب گرفتارى و تفاوت آنها در شدّت و ضعف، و همچنين در مقابل آنها به مراتب نعمت و تفاوت آنها اشاره فرموده است. و براستى كه مبتلا شدن دل به بيمارى رذايل بدتر از بيمارى جسم است، به خاطر اين كه لازمه آن از دست دادن كاملترين خوشبختيها در آخرت است و در حقيقت آن نوعى مرگ است كه پس از آن زندگى وجود ندارد، و به همين جهت تقواى دل و كامل ساختن آن با فضايل، بالاتر از تندرستى است چون لازمه آن خوشبختى هميشگى و حيات جاويد است. (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 737)
بيّن عليه السّلام بلايا ثلاث بعضها فوق بعض و هى: الفاقة، و مرض الجسم، و مرض القلب، و هو أشدّ هن لأنّ الأولتين بلاء دنيوى، و الثالثة بلاء اخروي، و لأنّ الأولتين أسهل معالجة من الثالثة و تزولان بسرعة، و الثالثة أصعب علاجا و أكثر لزوما و بقاء. و يقابلها نعم ثلاث: و هي سعة المال، و صحّة البدن، و تقوى القلب، فالتقوى صحّة القلب فكما أنّ علامة صحّة البدن اعتدال الأعمال الصادرة عن جهازاته و نشاط صاحبها في أعماله، فصحّة القلب علامتها اعتدال الأخلاق و نشاط صاحبها في عباداته و توجّهه إلى اللَّه تعالى. (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج 21، ص 477 و 478)
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: صدکلمه امام علی
ادامه مطلب را ببينيد
21- قَالَ عليه السلام: إِنَّ لِلَّهِ مَلَكاً يُنادى فِى كُلّ يَوْمِ لِدُوا لِلمَوْتِ وَابْنُوا لِلْخَراب وَاجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ . (نهج البلاغه ص 1150 با کمی تفاوت)
همانا از برای خداست فرشته ای که ندا می کند در هر روزی که بزائید از برای مردن و بنا کنید از برای خراب گشتن و جمع کنید از برای فانی شدن، یعنی عاقبت از زائیدن و بنا کردن و جمع نمودن مردن و خراب شدن و فانی گشتن است.
و قد اخذ الشاعر في قوله :
قَليلَ عُمْرُنَا فِي دار دُنْيا *** وَمَرْجَعُنَا إِلىَ بَيْتِ التُراب
لَهُ مَلَكٌ يُنادى كُلَّ يَوْمٍ *** لِدُوا لِلْمَوْتِ وَابْنُوا لِلْخَرابِ
سعدی :
دریغا که بی ما بسی روزگار *** بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دیماه و اردیبهشت *** بیاید که ما خاک باشیم و خشت
تفرج كنان بر هوا و هوس *** گذشتیم بر خاک بسیار کس
کسانی که از ما بغیب اندرند *** بیایند بر خاک ما بگذرند
پس از ما بسی گل دهد بوستان *** نشینند با یکدیگر دوستان
قالَ رَسُولُ الله صلى الله عليه وآله : أَصْدَقُ كَلِمَةٍ قَالَهَا العَرَبُ كَلِمَهُ لبيدٍ : اَلا كُلُّ شَيْءٍ مَا خَلَا اللّه باطِلُ *** وَكُل نَعيمِ لاَ مَحالَةَ زَائِل (بحار الانوار 295/70) یعنی رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود که راست ترین کلمه ای که عرب گفته قول لبید شاعر است که گفته: بدانکه هر چیزی سوای حقتعالی ناچیز و فانی خواهد شد و هر نعمتی آخر الأمر زایل و برطرف خواهد شد.
22- قَالَ عليه السلام: إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمَ فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إلّا و اَوْشَكَ مِنْهُمْ . (نهج البلاغه ص 1180 و شرح نهج البلاغه طبع بیروت 335/4 با کمی تفاوت)
اگر نبوده باشی حلیم و بردبار پس بتکلّف خود را بر بردباری بدار، پس بدرستی که کمست کسی که شبیه سازد خود را بگروهی مگر آنکه نزدیک شود که باشد از ایشان .
و این مطلب موافق تجربه و عیان است که هر که متخلّق باخلاق قومی شود و از آداب ایشان اخذ کند کم کم از ایشان شود چنانچه مشاهده شد که اعراب ساکن بادیه و مردمان قروی و بیابان نشین مدتی که ساکن در شهر و بلد شدند و مخالطه با اهل شهر کردند بعد از زمانی شبیه بساکنین بلد شوند و طبیعت ایشان برگردد بلکه بالاتر از این مشاهده می شود که حیوانات وحشی مانند باز و تازی بواسطه ریاضت و انس با آدمی طبیعت قدیم خود را فراموش می کنند و طبیعت دیگر پیدا می نمایند حتی آنکه نقلشده که عضدالدوله دیلمی ره شیرهائی داشت که آنها را تعلیم کرده بودند که مثل تازی با آنها صید می کرد و این از عجایب است زیرا که شیر ابعد حیوانات است از انس با انسان .
23- قَالَ عليه السلام: إِنَّ مَعَ كُلَّ إِنْسَانٍ مَلَكَيْنِ يَحْفَظانِهِ فَإِذَا جَاءَ القَدَرُ خَلَّيا بَيْنَهُ وَبَيْنَهُ وَإِنَّ الاَجَل جُنَّةٌ حَصينَةُ . (نهج البلاغه ص 1178 حکمت 192)
همانا با هر انسانی دو ملک موکل است که نگهداری می کنند آن را پس چون بیاید تقدیر او بگذارند او را با تقدیر او و دیگر نگهداری از او ننمایند، و بدرستیکه اَجَل یعنی مدتی که برای انسان تعیین شده که باید تا آن مدت باقی باشد سپریست استوار، و بهمین معنی است قول آن جناب : كَفىَ بِالاَجَل حَارِساً . (نهج البلاغه ص 1242)
و روایت است که بر درع آن حضرت نقش بود:
أَىَّ يَوْمَىَّ مِنَ المَوْتِ آفِرَ *** يَوْمَ لَمْ يُقْدَرُ أَمْ يَوْمَ قُدِر
يَوْمَ لَمْ يُقْدَرٌ لا أَخْشَى الوَغى *** يَوْمَ قَدْ قَدِّرَ لا يُغْنِي الحَذَرُ
یعنی کدام یک از دو روز خودم از مرگ فرار کنم روزی که مرگ من مقدر نشده یا روزی که مرگ من مقدر شده؟ روزی که مرگ من مقدر نشده باشد از کارزار باکی ندارم و روزی که مرگ من مقدر شده ترس و فرار نتیجه ای ندارد.
24- قَالَ عليه السلام: اَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وَقَفَ عَلَى اللَّسانِ وَ اَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِى الجَوارحِ والأَرْكانِ. (نهج البلاغه ص 1127 حکمت 88)
پست ترین علم آن علم است که بایستد بر زبان و مؤدی نشود بعمل و بالاترين علم آنست که ظاهر شود آثار آن در جوارح و ارکان.
و قال عليه السلام : خَيرُ المَقَالِ ما صَدَقَهُ الْفِعَال. بهترین گفتار آن است که کردار گوینده آن را تصدیق کند و با آن برابر باشد (شرح نهج البلاغه ج 20 ص 271 حکمت 135)
حاصل آنکه علم با عمل قیمت دارد و خوبست و اما علمی که مجرّد لقلقه لسان باشد و عملی با آن نباشد ناقص است بلکه گاه شود سبب اغوای جاهلان گردد بسبب آنکه گویند این حرف ها که این عالم می گوید اگر واقع دارد چرا خودش بآن عمل نمی نماید.
لَوْ كانَ فِى العِلمِ مِن غَيرِ التّقى شَرَفْ *** لَكانَ أَشْرَفَ كُلِّ النَّاسِ إِبْلِيسُ (اگر علم بدون تقوی شرافت داشت شیطان شریفترین مردم بود)
وَقالَ (عليه السّلام) : الْعِلْمُ مَفْرُونَ بالْعَمَل فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَالْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَل فَإِنْ أَجابَ وَإِلّا اِرْتَحَلَ . (نهج البلاغه ص 1256 حکمت 358) يعنى على عليه السّلام فرمود که علم پیوسته است با عمل پس هرکه علم پیدا کرد عمل هم بکند و علم آواز می کند عمل را پس اگر جواب داد علم می ماند و اگر نه کوچ و رحلت می کند.
علم چندانکه بیشتر خوانی *** چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقّق بود نه دانشمند *** چارپائی بر او کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر *** که بر او هیزم است یا دفتر
25- قَالَ عليه السلام: اَوَّلُ عِوَضِ الحَليمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الجَاهِل . (نهج البلاغه ص 1179 حکمت 197)
اوّل عوضی که حاصل میشود شخص بردبار را بسبب حلمش آن است که مردمان یاری کننده اویند بر نادانان و آن کسی که بر او سفاهت و بیخردی کرده، و این مطلب موافق تجربه است بهمین معنی است قول آنجناب : وَبِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِيهِ يَكْثُرُ الْأَنْصَارُ عَلَيْهِ. (نهج البلاغه ص 1185 حکمت 215) یعنی بسبب حلم کردن از نادان بسیار می کند برای خود یاری کنندگان بر آنرا. (قال عليه السلام : رُبَّ كلمة يَجتَرعُها حَليمٌ مَخَافَةَ مَا هُوَشَرَ مِنْهَا وَكَفَى بِالحِلْمِ نَاصِراً، یعنی چه بسا کلمه ای را شخص بردبار فرو می خورد از ترس بدتر از آن، و بردباری بس است از حیث یاری کردن. (شرح نهج البلاغه ص 264/20 حكت 87)
گویند انوشیروان از بوذرجمهر پرسید که حلم چیست؟ گفت: حلم نمکِ خوان اخلاق است که چون حروف آن را برگردانند مِلح شود، چنانکه هیچ طعامی بدون ملح مزه ندهد هیچ خلقی بی حلم جمال ننماید.
با تو گویم که چیست غایت حلم *** هر که زهرت دهد شکر بخشش *** کم مباش از درخت سایه فکن *** هر که سنگت زند ثمر بخشش *** هر که بخراشدت جگر بجفا *** همچو کان کریم زر بخشش
قال (عليه السّلام) اَلحِلْمُ غِطَاء سَاتِرٌ والعَقْلُ حُسامٌ باتِرٌ فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلْقِكَ بحِلْمِكَ وَ قاتِلْ هَواكَ بعَقلِكَ . (نهج البلاغه ص 1285 حکمت 416 و در این چاپ حسام قاطع است)
یعنی امیر المؤمنين عليه السلام فرمود که حلم پوشش ستر کننده است و عقل شمشیر برنده است پس بپوشان رخنه خُلق خود را بحلم و قتال كن با هوی و هوس خود بشمشیر عقل خود .
26- قَالَ عليه السلام: أَهْلُ الدُّنْيا كَرَكْبِ يُسارُيهِمْ وَهُمْ نِيَامٌ . (نهج البلاغه ص 1115 حکمت 62)
اهل این جهان مانند کاروانیند که میبرند ایشان را و حال آنکه ایشان هستند در خواب گران، یعنی هر چه از عمر ایشان می گذرد بآخرت نزدیک می شوند و ایشان غافل از کار آخرتند آنگاه که بمنزل قبر می رسند از خواب بیدار می شوند، مانند کسانیکه در کشتی نشسته اند و بتعجیل سیر می کنند و هیچ ملتفت نمی شوند.
ای دریده آستین یوسفان *** گرگ برخیزی ازین خواب گران
گشته گرگان هر یکی خوهای تو *** می دراند از غضب اعضای تو
باش تا از خواب بیدارت کنند *** در نهاد خود گرفتارت کنند
و نیز حضرت امیرالمؤمنين صلوات الله عَلَيْهِ فرموده: نَفَسُ المَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ (نهج البلاغه ص 1117 حکمت 71) یعنی نفس زدن آدمی گام های او است بسوی اجل.
ایکه پنجاه رفت و در خوابی *** مگر این پنج روزه دریابی
خشت بالین گور یادآور *** ایکه سر در کنار احبابی
خفتنت زیر خاک خواهد بود *** ایکه در جامه خواب سنجابی
تا در این گلّه گوسفندی هست *** ننشیند اجل زقصّابی
دست و پائی بزن بچاره و جهد *** که عجب در میان غرقابی
کی دعای تو مستجاب شود *** که بِیِک روی در دو محرابی
به در بی نیاز نتوان رفت *** جز بمُستغفری و اوّابی (نیک توبه کردن)
27- قَالَ عليه السلام: بِئْسَ الزّادُ إِلَى المَعَادِ اَلعُدْوانُ عَلَى العِبَادِ. (نهج البلاغه ص 1184 حکمت 212)
بد توشه اى است براى روز رستخيز ستم كردن بر بندگان.
بدانکه با جماع جميع طوائف عالم ظلم قبیح و از همه معاصی اعظم است و در کتاب الهی و احادیث اهل بیت رسالت پناهی ذمّ عظیم و تهدید شدید بر آن شده و در حدیث است که اَلظُّلْمُ ظُلُمَاتُ يَوْمٍ القِيمَةِ . (بحار الانوار 330/75) یعنی ظلم ظلمت ها و تاریکی های روز قیامت است.
تفو بر چنان ملک و دولت بود *** که لعنت بر او تا قیامت بود
نماند ستمکار بد روزگار *** بماند بر او لعنت کردگار
لب خشک مظلوم را گوبخند *** که دندان ظالم بخواهند کند
نخواهی که نفرین کنند از پَسَت *** نکوباش تا بد نگوید کَسَت
و در خبر است که ظلم و جور در یکساعت بدتر است در نزد خدا از شصت سال گناه و هر که از ظلم بترسد البته از ظلم باز می ایستد چه منتقم حقیقی البته انتقام هر ظلمی را می کشد و مکافات ظالم را باو می رساند. (معراج السعادة چاپ جاویدان ص 341)
اگر بدکنی چشم نیکی مدار *** که هرگز نیارد گَز انگور بار
نپندارم ای در خزان کِشته جو *** که گندم ستانی بِوقتِ درو
رُطب ناورد چوب خرزهره بار *** چه تخم افکنی بر همان چشم دار
28- قَالَ عليه السلام: الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَساوِى العُيُوبِ وَ هُوَ زَمَامٌ يُقَادُ بِهِ إِلى كُلِّ سُوءٍ . (نهج البلاغه ص 1266 حکمت 370)
صفت بخل جامع بدی های عیب ها است و مهاریست که کشیده می شود بسبب او بسوی هر بدی.
و این مطلب مسلّم و مجرب است و کسیکه مراجعه کند بکتب اخلاق خواهد دانست که بسیاری از رذایل از توابع بخل است.
قالَ أَبُو جَعْفَرِ (علیه السّلام): الْمُوبِقاتُ ثَلَاثً شُحٌ مُطَاعٌ وَهَوًى مُتَّبَعُ وَاِعْجَابُ الْمَرْءِ بنَفْسِهِ . (خصال صدوق 84) یعنی حضرت باقر علیه السلام فرمود که هلاک کنندگان سه چیز است یکی بخل یا حرصی که اطاعت آن شود و دیگر هوی و هوسی که دنبال آن گرفته شود و سیّم عجب کردن و نازیدن آدمی بنفس خود.
وَقَالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) خَمْسٌ هُنَّ كَما أَقُولُ: لَيْسَتْ لِبَخِيل راحَةٌ وَلا لِحَسُودٍ لَذّةٌ وَلا لِمُلُوك وَفَاء وَلَا لِكَذّابِ مُرُوَّةٌ وَلا يَسُودُ سَفيه . (خصال صدوق باب الخمسة حديث 10) یعنی حضرت صادق علیه السلام فرمود که پنج چیز است که چنانست که من می گویم: نیست از برای بخیل راحت و نه از برای حسود لذت و نه از برای پادشاهان وفاء و نه از برای دروغگو مروّت و آدمی، و بزرگ نمی شود شخص سفیه بیخرد. (قال عليه السلام اَبخَلْ الناس بماله أجودهم بعرضه غرر الحکم چاپ نجف 93 با کمی تفاوت / یعنی بخیل ترین مردم به مالش با سخاوت ترین آنها است به آبروی خود)
و آیات و اخبار در مذمّت بخیل بسیار است و بس است در مذمت آن که هیچ بخیلی را در عالم دوست نمی باشد و مردم حتی اولادش از او متنفرند و اهل و عیالش پیوسته چشم بمرگش گشاده اند که در عزایش جامه های کهن بدرند و لباس نو از خز و دیبای چینی ببرند چه بزرگان گفته اند سیم بخیل از خاک وقتی بیرون آید که او در خاک رود.
بخیل توانگر بدینار و سیم *** طلسمی است بالای گنجی مقیم
و بخیل را بعد از مرگ کسی یاد نکند چه هر کس را که در زندگی او نانش نخورند در مردگی نامش نبرند پس بخیل بیچاره در دنیا خوار و در عقبی گرفتار است.
29- قَالَ عليه السلام: تَوَقَوُا الْبَرْدَ فِي أَوَّلِهِ وَتَلَقَّوْهُ فِي آخِرِهِ فَإِنَّهُ يَفْعَلُ فِي الأَبْدَانِ كَفِعْلِهِ فِي الأَشْجَارِ اَوَّلَهُ يُحْرِقُ وَ آخِرُهُ يُورق. (نهج البلاغه ص 1146 حکمت 123)
نگه دارید خود را از سرما در اوّل آن که اواخر فصل پائیز باشد و اخذ و قبول کنید سرما را در آخر آن که اوائل بهار باشد چه آنکه سرما تأثیر می کند در بدن ها همچنان که تأثیر می کند در درخت ها اولش می سوزاند و برگ ها را می ریزاند و آخرش برگ ها را سبز می کند و می رویاند.
و قریب بهمین کلمات شریفه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نیز نقل شده و بنظم آورده شده:
گفت پیغمبر باصحاب کبار *** تن مپوشانید از باد بهار
کانچه با برگ درختان می کند *** با تن و جان شما آن می کند
و سر این مطلب آنست که خریف (طبیعتِ مرگ سرد و خشک است و طبیعت حیاة گرم و تر است چنانکه معلوم است (خریف = پائیز و خزان) طبیعت مرگ دارد و ربیع طبیعت حیوة را، بعلاوه آنکه بدن که در تابستان بگرما عادت کرده ناگهان سرمای زمستان بر او وارد می شود مسام دماغ (سوراخ های بینی) را می بندد و امراض مانند سرفه و زکام و امثال آنها در بدن پیدا می شود مثل آنکه اگر کسی از جای بسیار گرم یکدفعه بجای سرد منتقل شود و اما چون از زمستان منتقل شود ببهار بسبب آنکه عادت بسرمای بسیار کرده از سردی اعتدال ربیعی ضرری نمیبیند بلکه نشاط در او حاصل می شود.
30- قَالَ عليه السلام: ثَمَرَة التَّفْرِيطِ النَّدَامَةُ وَثَمَرَةُ الحَزْمِ السَّلامَهُ . (نهج البلاغه ص 1171 حکمت 172)
فائده تقصیر در کارها و اضاعه حزم در آنها پشیمانی و ندامت است و فائده احتیاط در امور سلامت است، و حزم عبارت است از دوراندیشی و پیش بینی کردن در امور و فراهم کردن کارهای خود و احتراز از خلل آن بقدر امکان .
قال علیه السلام : اَلْحَازِمُ لَمْ يَشْغَلَهُ الْبَطَرُ بِالنِّعمَة عَن العَمَل لِلعَاقِبةَ وَ الهمّ بِالحادِثَةِ عَنِ الحيلَةِ لِدَفعَهَا . (شرح نهج البلاغه 343/20 حکمت 942)
قالَ عليه السلام: اَلظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَالْحَزْمُ بِاِجالَةِ الرَّاءِ وَالرَّاى بِتَحصينِ الأَسرارِ. (نهج البلاغه ص 1110 حکمت 45) یعنی امیر المؤمنين عليه السلام فرموده که ظفر با حزم است و حزم مقرون است بجولان دادن رأی و اندیشه و رأی مقرون است بجمع کردن اسرار و نگهداشتن آنها .
وَ قَالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) : مَعَ التَّثَبُّتِ تَكُونُ السَّلامَهُ وَمَعَ الْعَجَلَةِ تَكُونُ النَّدَامَهُ وَمَنِ ابْتَدَأَ بِعَمَلٍ فِي غَيْرِ وَقْتِهِ كَانَ بُلُوغُهُ فِي غَيْرِ حِينِهِ. (بحار الانوار 338/71) یعنی حضرت صادق فرمود سلامت در تأمل و تأنی است و با عجله ندامت و پشیمانی است و کسی که شروع کند بامری در غیر وقتش خواهد بود رسیدن او در غیر وقتش حاصل آنکه :
سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ، خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ
مکن در مهمّی که داری شتاب *** ز راه تأنّی عنان برمتاب
که اندر تأنّی زیان کس ندید *** ز تعجیل بسیار خجلت کشید
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: صدکلمه امام علی
ادامه مطلب را ببينيد
31- قَالَ عليه السلام: الْحَجَرُ الْغَصْبُ فِي الدَّارِ رَهنً عَلى خَرابِها . (نهج البلاغه ص 1193 حکمت 232)
بودن سنگ مغصوب در سرای گرو است بر خرابی آنسرای.
این مطلب شاهد و عیانست و محتاج بنقل حکایت پیشینیان نیست کسی که مراجعه کند بزمان خود و رفتار غاصبین و ظالمین و عاقبت کار آنها را بدقت بنگرد این مطلب بر او معلوم خواهد شد و عبرت خواهد گرفت.
قَالَ (عَليه السلام): البَغْیُ آخِرُ مُدَّةِ المُلُوكِ . (شرح نهج البلاغه ص 334/20 حکمت 831)
بسی برنیاید که بنیاد خود *** بکند آنکه بنهاد بنیاد بد
خرابی کند مرد شمشیر زن *** نه چندانکه آه دل بیوه زن
چراغی که بیوه زنی برفروخت *** بسی دیده باشی که شهری بسوخت
و از این جهت است که سلطان محمود غزنوی می گفته که من از نیزه شیرمردان آنقدر نمی ترسم که از دوک پیرزنان.
چه نیکی طمع دارد آن بی وفا *** که باشد دعای بدش در قفا
نخواهی که نفرین کنند از پَسَت *** نکو باش تا بد نگوید کَسَت
نماند ستمکار بد روزگار *** بماند بر او لعنت کردگار
32- قَالَ عليه السلام: الْحِكْمَةُ ضالَّةُ المُؤْمِنِ فَخُذِ الحِكْمَةَ وَلَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفاقِ. (نهج البلاغه ص 1122 حکمت 77)
حکمت گمشده مؤمن است پس فرا گیر حکمت را و اگر چه از اهل نفاق باشد، پس هرگاه کلمۀ از حکمت یا نصیحت موعظتی از کسی شنیدی آنرا دریافت کن و اگر چه گوینده آن منافق یا مشرک باشد.
قالُوا أَنْظُرْ إِلى ما قَالَ وَلَا تَنظُرْ إِلى مَنْ قَالَ. (تو سخن را نگر که حالش چیست *** به نگارنده سخن منگر)
قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وآله كَلِمَةُ الحِكْمَةِ ضالَّةُ كُلِّ حَكيمٍ. (در نهایه ابن اثیر ماده ضل نقل شده است) یعنی کلمۀ حکمت گمشده هر حکیمی است.
از بوذرجمهر حکیم نقل است که فرمود من از هر چیزی صفت نیک او را اخذ نمودم حتی از سگ و گربه و خوک و غُراب. گفتند از سگ چه آموختی؟ گفت: اُلفت او را با صاحب خود و وفاء او، پرسیدند از غراب چه آموختی؟ گفت: شدّت احتراز و حذر او را، گفتند از خوک چه گرفتی؟ گفت: بکور او را در حوائج خود. (یعنی صبح پی حاجت رفتن) پرسیدند از گربه چه آموختی؟ فرمود: حسن نغمه و تملق او را در مسألت [وسؤال] .
33- قَالَ عليه السلام: خالِطوا النَّاسَ مُخالَطَةٌ إِنْ مُتُّمْ مَعَها بَكَوْا عَلَيْكُمْ وَ إِنْ عِشتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُمْ . (نهج البلاغه ص1092 حکمت 9)
چنان نیکو معاشرت و مخالطه کنید با مردمان که اگر بمیرید در آن حال بگریند بر شما بجهت خوش رفتاری و مکارم اخلاق شما و اگر زنده باشید میل کنند بسوی شما و اشتیاق ملاقات شما را داشته
باشند پس ای جان عزیز من :
منِه دل بر این دولتِ پنجروز *** بدود دل خلق خود را مسوز
چنان زِی که ذکرت بتحسین کنند *** چه مُردی نه بر گورت نفرین کنند
خرابی و بد نامی آمد ز جَور *** بزرگان رسند این سخن را بِغَور
بد و نیک چون هر دو می بگذرند *** همان به که نامت به نیکی برند
روایت شده که حُسن سؤال نصف علم است و مداراة با مردم نصف عقل است و میانه روی در معیشت نصف مونه است.
قَالَ (عليه السّلام): رُبَّ عَزيزٍ اَذَلَّهُ خُلْقَهُ وَذَليلٍ اَعَزَّهُ خُلْقُهُ. (بحارج 71 ص 396) يعنى على عليه السلام فرمود بسا عزیزی را که خوار کرد او را خلق او و بسا ذلیل و خواری را که عزیز گردانید او را خلق او.
34- قَالَ عليه السلام: اَلدُّنْيا دَارُ مَمَرٍّ لا دَارُ مَقَرٍّ وَ النَّاسُ فِيها رَجُلانِ رَجُلٌ بَاعَ نَفْسَهُ فَأَوْبَقَها وَ رَجُلُ اِبْتَاعَ نَفْسَهُ فَاعْتَقَها . (نهج البلاغه ص 1150 حکمت 128)
دنیا سرای گذشتنگاه و رهگذر آخرت است نه جای مکث کردن و اقامت نمودن، و مردمان در دنیا دو صنفند یکی آنکه فروخت نفس خود را بمتاع دنیا و هلاک ساخت او را در عقبی و دیگر آنکه خرید نفس خود را از دنیا بزهد و تقوی و آزاد ساخت او را از بندهای دنیا و هلاكت عقبی .
قال عمر بن عبد العزيز يوما لجلسائه: أخبروني من أحمق الناس؟ قالوا رجل باع آخرته بدنياه، فقال ألا أنبّئكم بأحمق منه؟ قالوا بلی، قال رجل باع آخرته بدنيا غيره . قلت لقائل أن يقول له *** ذاك باع آخرته بدنياه ، أيضا: لأنّه لو لم يكن له لذّة في بيع آخرته بدنيا غيره لما باعها، و إذا كان له في ذلك لذة، فإذن إنما باع آخرته بدنياه، لأن دنياه هي لذته. (شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج 18 ، صفحه ى 329)
گذرگاهى است اين دنياى چرخان *** بسوى پايگاهى كش نه پايان *** بشر در آن دو كس باشند ممتاز *** ز همديگر جدا در عيش و سامان *** يكى از خود فروشى گشته نابود *** يكى خود را خريد و شد خرامان. (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص206)
35- قَالَ عليه السلام: رَأَى الشَّيْخِ اَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلامِ . (نهج البلاغه ص 1124 حکمت 83)
اندیشهٔ پیردانا دوست تر است نزد من از جلادت و مردانگی نوجوان توانا، زیرا که رأی پیر صاحب تدبیر صادر می شود از روی عقل و تجربه و آن سبب اصلاح فتنه بلکه موجب اطفاء بسیاری از فِتَن است. بخلاف جلادت نوجوان که غالباً مبتنی است بر تهوّر و القاء نفس در امور مُهلکه که سبب اشتعال نار حرب و هلاک جمعی شود و لهذا ابوالطيب گفته:
الرَّأَى قَبْلَ شَجَاعَةِ الشَّجْعَانِ *** هُوَ اَوَّلُ وَهِيَ الْمَحَلُ الثّاني
فَإِذَا هُمَا اَجْتَمَعَا لِنَفْسٍ حُرَّةٍ *** بَلَغَت مِنَ العَلياءِ كُلِّ مَكَانِ (یعنی رای و تدبیر بر شجاعت دلاوران پیشی دارد؛ آن اول است و این دوم. هنگامی که این هر دو در شخصی آزاده گرد آیند او به بلندترین مقام ها رسیده است)
ز تدبیر پیر کهن بر مگرد *** که کار آزموده بود سالخورد
در آرند بنیاد روئین زپای *** جوانان بشمشیر و پیران برأی
جوانان پیل افکن شیر گیر *** ندانند دستان (دستان = مکر و حیله) روباه پیر
36- قَالَ عليه السلام: رُبَّ مُسْتَقْبِلٍ يَوْماً لَيْسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ، وَ مَغْبُوطٍ فِي أَوَّلِ لَيْلِهِ قَامَتْ بَوَاكِيهِ فِي آخِرِهِ . (نهج البلاغه ص 1267 حكمت 372 با کمی تفاوت)
بسا کسی که استقبال کننده است روزی را که نیست پشت کننده بر آن روز، یعنی آن روز را بپایان نمی برد، و بسا کسی که در اوّل شب بحال او غبطه و رشک می بردند و در آخر شب برخاستند گریه کنندگان او.
غرض تنبیه از خواب غفلت و عدم اغترار بحيوة دنیا است.
کَم سالِمِ صِيحَتْ بِهِ بَغْتَةً *** وَقائِلِ عَهْدِى بِهِ البارِحَة *** أَمْسَى وَ أَمْسَتْ عِنْدَهُ قينَةٌ (قينه بتقديم ياء بر نون کنیزک سرود گوی و قیان بالكسر جمع آن است. و قبل كل عبد عند العرب قين و الامه قينة) *** وَأَصْبَحَتْ تَنْدُبُهُ النَّائِحَةُ *** طُوبَى لِمَنْ كَانَ مَوَازِينُهُ *** يَوْمَ يُلاقى رَبَّةُ راجِحَة ، (بسا شخص سالمی که ناگاه صیحه مرگ بر او زده شد، و بسا گوینده ای که دیشب با او بودم شب کرد در حالی که خواننده او نزد او بود و صبح کرد در حالی که بر او نوحه و ندبه می کردند. خوشا به حال کسی که میزان و ترازوی اعمالش در روزی که پروردگارش را ملاقات می کند سنگین باشد)
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست *** چون صبح شد او بِمُرد بیمار بزیست
قَالَ (عليه السّلام) : لاَ يَنْبَغِي لِلْعَبْدِ أنْ یَبْقَ بِخَصلَتَيْن اَلعَافِيَةُ وَالْغِنى بَيْنَنا تَرَاهُ مُعَافِى إِذْ سَقِمَ وَبَيْنا تَراهُ غَنِيّاً إذِ افْتَقَرَ . (نهج البلاغه ص 1285 حکمت 418) یعنی امیر المؤمنين عليه السلام فرمود که شایسته نیست آدمی وثوق پیدا کند بدو خصلت : سلامت و دولت، چه آنکه در بین سلامت و عافیت است که ناگهان می بینی او را که ناخوش گردید، و هم می بینی توانگر را که در بین غنی و ثروت بود که ناگاه فقیر گردید.
37- وَ قَالَ (علیه السلام): رَسُولُكَ تَرْجُمَانُ عَقْلِكَ، وَ كِتَابُكَ أَبْلَغُ مَا يَنْطِقُ عَنْكَ . (نهج البلاغه ص 1231 حکمت 293)
فرستاده تو از برای پیغام ترجمان عقل تو است و نامۀ تو بلیغ ترین کسی است که سخن گوید از جانب تو، چه بسا است پیام برنده رسالت را بنحوی که باید و شاید ادا نکند و کم و زیاد کند لاجرم خللی در پیغام وارد شود که گاهی شود سبب هلاک فرستنده شود بخلاف نامه.
وَفِي مَعْني كَلامِهِ قَوْلُ الشَّاعِرِ
تَخَيَّرُ إِذَا مَا كُنتَ فِي الأمرِ مُرْسِلاً *** فَمَبْلَعُ أَراءِ الرِّجالِ رَسُولُها
وَ رَوِّ وَ فَكِّرْ فِي الكِتَابِ فَإِنَّمَا *** بِأَطْرافِ أَقْلامِ الرِّجالِ عُقُولُها
ترجمه شعر: چون خواستی برای کاری قاصدی روانه کنی دقت کن و شخص شایسته ای را اختیار کن زیرا رسول و قاصد انسان ها نشان دهنده مرتبه رأی و بینش آنان است و در مورد نامه هم تأمل و تفکر کن زیرا عقل انسان به نوشته و قلم او شناخته می شود.
قال عليه السلام : ثَلاثَةُ أشياءِ تَدُلَّ عَلَى عُقُولِ اَرْبابِها : الهَدِيَّةُ وَ الرَّسُولُ وَ الْكِتابُ وَ قالَ إِذَا أَرَدْتَ اَنْ تَخْتِمَ عَلَى كِتَابِ فَاَعِدِ النَّظَرَ فِيهِ فَإِنَّمَا تَخْتِمْ عَلَى عَقْلِكَ. (غرر الحکم چاپ نجف ص 161) ترجمه حدیث: سه چیز است که بر اندازه عقل صاحبش دلالت دارد: هدیه، رسول و قاصد و نامه، و فرمود وقتی می خواهی نامه را مهر کنی بازنگری کن زیرا بر عقل و خرد خود مهر می زنی.
38- قَالَ عليه السلام: الزُّهْدُ كَلِمَةٌ بَيْنَ كَلِمَتَيْنِ مِنَ الْقُرْآنِ، قَالَ الله تَعَالَى : لِكَيْلا تأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِما أتَيكُمْ وَمَنْ لَمْ يَأْسَ عَلَى الْمَاضِي وَلَمْ يَفرَحُ بِالاتَي فَقَد اَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَيْهِ. (نهج البلاغه ص 1291 حكمت 431 و در این چاپ به جای «کلمه» «کله» می باشد)
زهد مندرج است در میان دو کلمه از قرآن مجید و آن اینست که حق سبحانه و تعالی فرموده تا اندوهناک نشوید از آنچه فوت شد از شما و شاد نگردید بآنچه عطا کرد بشما (سوره حدید آیه 23) و کسی که اندوهگین نشد بر چیز گذشته و شاد نگشت بآینده پس محقق است که فرا گرفت زهد را بهر دو طرف آن و اخذ نمود تمام زهد را .
و آنحضرت در کاغذ ابن عباس مرقوم فرمود : و من كتاب له عليه السلام إلى عبد الله بن العباس :
و كان ابن عبَّاس يقول ما انتفعت بكلام بعد كلام رسول الله- صلى اللّه عليه و آله- كانتفاعي بهذا الكلام: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْمَرْءَ قَدْ يَسُرُّهُ دَرْكُ مَا لَمْ يَكُنْ لِيَفُوتَهُ وَ يَسُوؤُهُ فَوْتُ مَا لَمْ يَكُنْ لِيُدْرِكَهُ فَلْيَكُنْ سُرُورُكَ بِمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِكَ وَ لْيَكُنْ أَسَفُكَ عَلَى مَا فَاتَكَ مِنْهَا وَ مَا نِلْتَ مِنْ دُنْيَاكَ فَلَا تُكْثِرْ بِهِ فَرَحاً وَ مَا فَاتَكَ مِنْهَا فَلَا تَأْسَ عَلَيْهِ جَزَعاً وَ لْيَكُنْ هَمُّكَ فِيمَا بَعْدَ الْمَوْتِ . (نهج البلاغه ص 873 نامه 22) یعنی بعد از حمد و صلوات بدان بدرستی که آدمی را مسرور و خوشنود می سازد یافتن چیزی که نبوده از او فوت شونده چه در قضای الهی تقدیر یافته بود که باو برسد و اندوهناک و بد حال می کند او را نیافتن چیزی که بنا نبوده ادراک آن کند و آنرا بیابد چه هم بحکم قضاء الهی تقدیر آن برای او نشده بود پس باید سرور و خوشحالی تو بآن چیزی باشد که از آخرت بدست کنی و حزن و اندوه تو بر آن چیزی باشد که از فوائد آخرت از تو فوت شده لاجرم بدانچه از فوائد و منافع دنيا بدست آوردی زیاد خوشحال مباش و آنچه از تو فوت شده از آن پس از برای آن اندوهگین و در جزع مباش و اهتمام و اندوه تو در کاری باید که بعد از مرگ بکار آید، ابن عباس بعد از مطالعه این مکتوب شریف گفته که من بعد از کلمات رسول خدا از هیچ کلامی نفع نبردم مثل آنچه از این مکتوب نفع بردم .
در اين نامه امام (ع) ابن عباس را از دو كار نهى فرمود. نخست اين كه نسبت به آنچه از امور دنيا به دست مى آورد زياد شاد نشود و ديگر آن كه مباد، در باره امور دنيا كه از او فوت شده بسيار تأسف بخورد، و بيان فرموده است كه انسان از به دست آوردن چه چيز بايد خوشحال شود، و با از دست دادن چه مطلبى بايد اظهار و اندوه و ناراحتى كند… (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج4، ص 692-694)
39- وَ قَالَ (علیه السلام): سُوسُوا إِيمَانَكُمْ بِالصَّدَقَةِ، وَ حَصِّنُوا أَمْوَالَكُمْ بِالزَّكَاةِ، وَ ادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلَاءِ بِالدُّعَاءِ . (نهج البلاغه ص 1154 حکمت 128)
ملک خود گردانید ایمان خود را یعنی حفظ آن نمائید بدادن صدقه و استوار سازید اموال خود را از تلف شدن و دزد بردن بدادن زکوة چه آنکه هیچ مالی تلف نمی شود در صحرا و دریا مگر به ندادن زکوة و دفع کنید موج های دریای بلا را بدعا چه آنکه دعا سپر بلا و سلاح مؤمن است.
توضيح آن كه صدقه نسبت به ايمان كامل به منزله نگهبان است، و حفظ ايمان بدون صدقه ممكن نيست، و امّا پاسدارى مال به وسيله زكات از آن جهت است كه ندادن زكات حاكى از بخل و زيادى طمع است و اين انگيزه مىشود تا مستحق زكات، صاحب مال را نكوهش كند و مردم در صدد آزار او برآيند، پس مانع زكات بدان وسيله مال خود را در معرض تلف قرار داده، و با دادن زكات آن را از تلف نگه داشته است. كلمه: «امواج» را از پيشامدهاى پياپى استعاره آورده است و قبلا گذشت كه دعا از روى خلوص از جمله عواملى است كه نفس را براى اجابت خواسته خود، آماده مىسازد.
هدف امام (ع) از اين بيان، وادار سازى به دادن صدقه، زكات و دعا كردن است.
قرآن مجيد نيز اشاره پرمعنايى به اين معنا کرده است، آنجا که مى فرمايد : (وَأَنفِقُوا فِى سَبِيلِ اللهِ وَلا تُلْقُوا بِأَيْدِيکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ)؛ «و در راه خدا انفاق کنيد و(با ترک انفاق) خود را به دست خود، به هلاکت نيفکنيد» قرار گرفتن اين دو جمله پشت سر هم دليل بر ارتباط آنها با يکديگر است؛ يعنى اگر انفاق فى سبيل الله ترک شود ثروتمندان خودشان را با دست خود به هلاکت افکنده اند
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) در ابواب زکات کتاب وسائل الشيعه آمده است: «ما ضاعَ مالٌ في بَرٍّ أوْ بَحْرٍ إلّا بِتَرْکِ الزَّکاةِ؛ هيچ مالى در دريا و خشکى از بين نرفت جز به سبب ترک زکات». در مورد جمله سوم يعنى دفع امواج بلا به وسيله دعا نيز روايات فراوانى داريم و پيش از روايات، قرآن مجيد از آن سخن گفته، مى فرمايد: (قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّى لَوْلا دُعَاؤُکُمْ)؛ «بگو: پروردگارم براى شما ارزشى قائل نيست اگر دعاى شما نباشد».
در حديثى در کتاب شريف کافى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إنّ الدُّعاءَ يَرُدُّ الْقَضاءُ وَقَدْ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ وَقَدْ أُبْرِمَ إبْراماً؛ دعا حوادث سخت را بازمى گرداند حتى اگر دستور آن از آسمان صادر و محکم و مبرم شده باشد».
والدُّعَاءُ يَرُدُّ الْبَلاءَ وَقَدْ اُبْرِمَ إبْرَاماً . (مستدرک الوسائل 363/1 با کمی تفاوت)
از امام زين العابدين (عليه السلام) : «الدُّعاءُ يَدْفَعُ الْبَلاءَ النّازِلَ وَما لَمْ يَنْزِلْ؛ دعا بلايى را که نازل شده است دفع مى کند و همچنين بلايى را که نازل نشده است».
40- و قال (علیه السلام) : سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ، خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ. (نهج البلاغه ص 1110 حکمت 43)
گناه و سیّئه که ترا بدحال کند بجا آوردن آن و از آن پشیمان شوی بهتر است نزد خدایتعالی از حسنه و نیکوئی که عجب آرد ترا و بآن ببالی چه آنکه ندامت بر سیّئه توبه و ماحی (یعنی محو کننده) آن است بخلاف عجب برحسنه که مهلک است.
وَفِي الحَدِيثِ : ثَلاثٌ مُهْلِكاتٌ شُحٌ مُطَاعٌ وَهَوًى مُتَّبَعٌ وَإِعْجَابُ الْمَرْءِ بَنَفْسِهِ. (خصال ص 84 باب ثلاثه ش 11) یعنی سه خصلت هلاک کننده آدمی است بخل یا حرصی که اطاعت آن شود و هوی و هوسی که دنبال آن گرفته شود و بآن خواهش ها عمل شود و عُجب و ناز کردن آدمی بنفس خویش.
و در خبر است که دو نفر داخل مسجد شدند یکی عابد و دیگر فاسق چون از مسجد بیرون شدند فاسق از جملهٔ صدیقان بود و عابد از جمله فاسقان، و سبب این بود که عابد داخل شد و بعبادت خود می بالید و در این فکر بود و فکر فاسق در پریشانی از گناه و استغفار بود. (کافی 314/2)
گنه کار اندیشناک از خدای *** بسی بهتر از عابد خود نمای
که آن را جگر خون شد از سوز درد *** که این تکیه بر طاعت خویش کرد
ندانست در بارگاه غنی *** سرافکندگی به زکبرومنی
بر این آستان عجز و مسکینیت *** به از طاعت و خویشتن بینیت
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: صدکلمه امام علی
ادامه مطلب را ببينيد
41- قَالَ عليه السلام: شَتَانَ بَيْنَ عَمَلَيْنِ عَمَلٌ تَذْهَبُ لَذّتُهُ وَتَبْقَى تَبِعَتُهُ وَعَمَلٌ تَذْهَبُ مَوْنَتُهُ وَتَبْقَى أَجْرُهُ . (نهج البلاغه ص 1143 حکمت 117)
چقدر دور است مابین دو عمل یکی آن عملی که برود لذّت آن و بماند وِزر آن و آنچه تابع آنست از شقاوت أخرويه و ديگر آن عملی که برود رنج و تعب آن و بماند مزد و ثواب آن.
شتّان بين العملين: أي بعد ما بينهما. و الأوّل: العمل للدنيا، و تبعته هو ما يتبعه من الشقاوة الأخرويّة. و الثاني: عمل الآخرة، و ظاهر أنّ فيهما فرقا عظيما و بونا بعيدا. (شرح حکم نهج البلاغه شیخ عباس قمی، ص123)
این همان چیزى است که قرآن به آن اشاره کرده مىفرماید: «مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ»؛ آنچه نزد شماست از میان مىرود، و آنچه نزد خداست باقى مىماند».[ نحل، آیه ۹۶٫]
هوسرانى و شهوترانى همچون کفهاى روى آب است که «فَیَذْهَبُ جُفَاءً»؛ سرانجام کفها به بیرون پرتاب مىشوند»[ رعد، آیه ۱۷٫] و اعمال نیک همچون آب زلال که به مصداق «وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِى الْأَرْضِ»؛ ولى آنچه به مردم سود مىرساند (آب یا فلزّ خاص) و در زمین مىماند»[ رعد، آیه ۱۷٫] باقى و برقرار خواهد بود.
در خطبه ۱۷۶ نیز این جمله را خواندیم که امام از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل مىکند: «إنَّ الْجَنَّهَ حُفَّتْ بِالْمَکارِهِ وَإِنَّ النّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَواتِ ؛ بهشت در میان ناراحتىها احاطه شده و دوزخ در میان شهوات».
ز هم دورند كردار بد و خوب *** گناه و طاعت و مكروه و محبوب *** يكى لذّت تمام كيفرش هست *** يكى رنجش تمام أجر در دست
42- قَالَ عليه السلام: شَرُّ الأَخْوَانِ مَنْ تُکُلِّفَ لَهُ . (نهج البلاغه ص 1305 حکمت 471)
بدترین برادران آنکس است که تکلف کرده شود برای او، چه آنکه بهترین برادران آنکس است که با او در مقام صفا و انبساط باشد و آنکس را که باید برای او تکلف کرد معلوم شود که برادر صفا و صدق نیست و کسی که چنین باشد شرّ اخوانست رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود : الْمُؤْمِنُ يَسِيرُ المَوُنَة. (بحار 362/67 قریب به این مضمون را از امام صادق روایت کرده است) یعنی مؤمن کم مؤنه است.
مرحوم سيد رضى بعد از ذكر اين گفتار حكيمانه مى گويد: «تكليف (و تكلّف) هميشه با مشقت همراه است، بنابراين دوست پرتوقعى كه انسان را به تكلّف وا مى دارد مايه شر است. بنابراين او بدترينِ برادران محسوب مى شود»; (قال الرضىّ: لأن التّكليفَ مُستَلزِم للمَشقّةِ، و هو شرٌّ لازِمٌ عن الأخِ المُتَكَلَّفِ لَهُ، فهو شَرُّ الإخوانِ).
ابن ابی الحدید آورده که شخصی میهمان جناب سلمان رضی الله عَنْهُ شد سلمان فرمود که اگر نبود که رسول خدای صلى الله علیه و آله نهی از تکلّف فرموده تکلف میکردم برای تو پس نان و نمکی آورد میهمان گفت اگر سعتری (سعتر = پودینه) با نمک بود خوب بود. سلمان مطهره خود را گرو گذاشت و سعتر خرید پس از صرف طعام میهمان گفت الْحَمْدُ لِله که خدا ما را قانع گردانید سلمان فرمود : اگر قناعت بود مطهره بگرو نمی رفت. (شرح نهج البلاغه ج 155/3)
43- قَالَ عليه السلام: صِحَّةُ الجَسَدِ مِنْ قِلَّةِ الحَسَدِ. (نهج البلاغه ص 1200 حکمت 248)
صحت بدن و تندرستی از کمی حسد است، زیرا که لازمه حسد افراط غم و حزنست در بدن و افراط آن موجب پژمردگی و هزال شود و حسود لحظه ای از غم و الم خالی نیست و پیوسته بآتش حسد می سوزد. حسود از غم آب شیرین خلق *** پیاپی رود آب تلخش بحلق
قالَ النَّبِيُّ صَلَّى الله عليه وآله : اَفَلُّ النَّاسِ لَدَّةً الْحَسُودُ . (بحار 112/77) یعنی رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود که حسود لذتش از مردم دیگر کمتر است.
قال أميرُ الْمُؤْمِنِينَ الْحَسُودُ لا يَسُودُ. (شرح غرر الحكم 255/1) و امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود که حسود سیادت و بزرگی پیدا نمی کند.
وَفِي الْمَثَلِ : كَفَى لِلْحَسودِ حَسَدُهُ. و در مثل است که بس است برای حسود همان حسد او.
وقال الشاعِرُ :
إصْبرْ عَلى حَسَدِ الحَسُودٍ فَإِنَّ صَبْرَكَ قَاتِلُه *** کَالنَّارِ تَأْكُلُ نَفْسَهَا إِنْ لَمْ تَجِدُ ما تَأْكُلُهُ (ترجمه: بر حسد حسود صبر کن که صبر تو کشنده اوست مانند آتش که اگر درگیره ای [هیزمی] نباشد خود را می خورد)
الا تا نخواهی بلا بر حسود *** که آن بخت برگشته خود در بلاست
چه حاجت که با وی کنی دشمنی *** که او را چنین دشمنی در قفا است
44- قَالَ (علیه السلام): الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ، وَ الْحَجُّ جِهَادُ كُلِّ ضَعِيفٍ، وَ لِكُلِّ شَيْءٍ زَكَاةٌ وَ زَكَاةُ الْبَدَنِ [الصَّوْمُ] الصِّيَامُ، وَ جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ. (نهج البلاغه ص 1152 حکمت 131)
نماز آن چیزیست که بآن تقرب جوید هر پرهیزکاری، و حجّ جهاد هر ضعیف است (در روایت بسیار وارد است که حج جهاد ضعفا است و مائيم ضعفا. وسائل الشيعه 74- 69/5) و از برای هر چیزی زکوة است و زکوة بدن روزه است، چه آنکه زکوة در مال مستلزم نقص آنست در ظاهر و نمو آنست در باطن، همچنین روزه باعث کسر قوه شهویه و غلبه قوای روحانیه و پاک شدن نفس است از کدورت شیطانیه، و جهاد زن نیکوئی معاشرت او با شوهرش است زیرا که لازمه آن جهاد کردن با نفس نافرمانست در منقاد گردانیدن آنرا در اطاعت شوهر .
و الكلام إشارة إلى بعض أسرار هذه العبادات: فمن أسرار الصلاة كونها قربانا إلى اللّه تعالى و قد علمت أنّها أعظم ما يتقرّب إليه المتّقون به من العبادات، و من أسرار الحجّ كونه جهادا في سبيل اللّه لما فيه من مشقّة السفر و مجاهدة الطبيعة و مقاومة النفس الأمّارة بالسوء مع قوّتها لشبهة عدم الاطّلاع على أسرار الحجّ و فايدته مع ما في كيفيّته من الأفعال الّتي يعجب منها الجاهلون. و إنّما خصّ الضعيف بذلك جذبا له إليه و لأنّ للقوّى جهاد آخر هو المشهور، و من أسرار الصوم كونه زكاة للبدن لما فيه من تنقيص قوّته و كسر شهوته لغاية طاعة اللّه و الثواب الاخروي و كما أنّ الزكاة تنقيص في المال مستلزم لزيادة الثواب في الآخرة، و من أسرار التبعّل حسن معاشرة البعل و طاعته في طاعة اللّه و في ذلك كسر النفس الأمّارة للمرأة و انقيادها في صراط اللّه. (شرح ابن میثم، ج 5 ص 317 و 318)
نماز است قربان پرهيزكار *** تو حج را جهاد ضعيفان شمار *** ز هر چيز بايد زكاتى دهند *** زكاة بدن روزه حق پسند *** جهاد زنان در بر شوهر است *** كه باشند خوش خوى شوهرپرست. (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص209و210)
45- قَالَ عليه السلام: الطَّمَعُ رِقٌ مُؤبَّدٌ . (نهج البلاغه ص 171)
طمع بندگی است پاینده، زیرا که طمع مستلزم تعبد و اطاعتست مرکسی را که محل طمع است مادام که طمع باقی باشد.
و نیز آنحضرت فرموده: الطَّامِعُ فِي وِثاقِ الذِّلِّ. (نهج البلاغه ص 1186 حکمت 217) یعنی آدم طمعکار در بند ذلت است.
و از حِکَمِ جامعه است اَلطَّمَعُ فَقْرٌ حاضِرٌ. (شرح غرر الحكم 82/1 . قال عليه السلام : ما وَضَعَ أَحَدً يدَهُ فِي طَعَام اَحَدِ اِلّا ذَلَّ : شرح نهج البلاغه 291/20 حکمت 335 با کمی تفاوت . ترجمه: هیچ کس دست خود را [از روی طمع] در طعام دیگری ننهاد جز آنکه ذلیل شد)
تَعَفَّفْ وَعِش حُرّاً وَلا تَكُ طامِعاً *** فَمَا قَطَعَ الْأَعْنَاقَ إِلَّا المَطامِعُ (قناعت کن و آزاد زندگی کن و آزمند مباش زیرا گردنها را جز طمع ها قطع نکرده است)
قناعت کن ای نفس براندکی *** که سلطان و درویش بینی یکی
چرا پیش خسرو بخواهش روی *** چه یکسو نهادی طمع خسروی
وگر خود پرستی شکم طبله کن *** درِ خانهِ این و آن قبله کن
و نیز امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده: اَكْثَرُ مَصارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِع . (نهج البلاغه ص 1184 حکمت 210)
سعدی [گوید] :
یکی گربه در خانه زال بود *** که پیوسته مهجور و بد حال بود
روان شد بمهمانسرای امیر *** غلامان سلطان زدندش به تیر
برون جست و خون از تنش می چکید *** همی گفت و از هول جان میدوید
که گر جستم از دست این تیرزن *** من و گنج ویرانه پیرزن
نیرزد عَسل جان من زخم نیش *** قناعت نکوتر بدوشاب خویش
خداوند از آن بنده خرسند نیست *** که راضی بقسم خداوند نیست
46- قَالَ عليه السلام: عِظَمُ الخَالِقِ عِنْدَكَ يُصَغِّرُ المَخْلُوقَ فِى عَيْنِكَ. (نهج البلاغه ص 1164 حكمت 124)
بزرگی آفریدگار تو کوچک می گرداند مخلوق را در دیده تو، و در بعضی نسخ عَظِمٌ بصیغهٔ امر از باب تفعیل است یعنی بزرگ گردان خالق را در نظر اعتبار خود تا کوچک گرداند مخلوق را در چشم تو .
چنین دارم از پیر داننده یاد *** که شوریده سر بصحرا نهاد
پدر از فراقش نخورد و نخفت *** پسر را ملامت بکردند گفت
از آنگه که یارم کسِ خویش خواند *** دگر با کسم آشنائی نماند
بحقّش که تا حق جمالم نمود *** دگر هر چه دیدم خیالم نمود
بصدقَش چنان سر نهادم قدم *** که بینم جهان با وجودش عدم
دیگر با کَسم در نیابد نفس *** که با او نماند دگر جای کس
گر از هستی خود خبر داشتی *** همه خلق را نیست پنداشتی
آورده اند که بیکی از اهل عرفان گفتند فلانی زاهد است گفت در چه چیز گفتند در دنیا گفت دنیا نزد حقتعالی بقدر پر پشه ای نیست پس چگونه اعتبار توان کرد زهد در او و باید زهد در شیی موجود باشد و دنیا نزد من لاشیئ است و شبهه نیست که در نیامدن دنیا در نظر آن عارف باین مرتبه بسبب عظمت و جلالت حقتعالی بوده در نظر او ﴿قُلِ اللهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ﴾. (سوره انعام آیه 91)
عجب داری از سالکان طریق *** که باشند در بحر معنی غریق
خود از ناله عشق باشند مست *** ز کونین بریاد او شسته دست
شب و روز در بحر سودا و سوز *** ندانند ز آشفتگی شب ز روز
سحرگه بگریند چندانکه آب *** فرو شوید از دیده شان کحل خواب
47- قَالَ عليه السلام: اَلعَفافُ زينَةُ الفَقْرِ وَالشُّكرُ زينَةُ الغِنى. (نهج البلاغه ص 1116 حکمت 65)
عفت و پارسائی زینت فقر است و شکر زینت توانگریست.
در حکمت 340 نهج البلاغه نیز الْعَفَافُ زِينَةُ الْفَقْرِ، وَ الشُّكْرُ زِينَةُ الْغِنَى
قالُوا : اَلْعِلْمُ بِغَيْرِ عَمَلٍ قَوْلٌ بَاطِلٌ وَالنِّعْمَةُ بِغَيْرِ شُكْرٍ جِيدٌ عَاطِلٌ. یعنی بزرگان گفته اند که علم بی عمل قول باطل است نعمت بدون شكر گزارى مثل گردن خالى از زينت و گلوبند است.
بدانکه عفّت عبارت است از مطیع شدن قوه شهویه قوه عاقله را تا آنچه را که امر فرماید متابعت کند و از آنچه که نهی کند اجتناب نماید و چقدر شایسته است از برای شخص فقیر که عفاف را زینت خود کند و قطع طمع از خلق نماید و التفاتی بآنچه در دست ایشانست نکند و گوید:
ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم *** با پادشه بگوی که روزی مقدرست
یکی را تب آمد ز صاحبدلان *** کسی گفت شَکَر بخواه از فلان
بگفت ای پسر تلخی مردنم *** به از جور روی ترش بردنم
شَکَر عاقل از دست آنکس نخورد *** که روی از تکبر بر او سرکه کرد
کسی را که درج طمع در نوشت *** نباید بکس عبد و چاکر نوشت
توقع براند زهر مجلست *** بران از خودت تا نراند کَسَت
48- قَالَ عليه السلام: عِنْدَ تَنَاهِي الشِّدَّةِ، تَكُونُ الْفَرْجَةُ؛ وَ عِنْدَ تَضَايُقِ حَلَقِ الْبَلَاءِ، يَكُونُ الرَّخَاءُ. (نهج البلاغه ص 1251 حکمت 343)
نزد پایان رسیدن سختی گشایش است و نزد تنگ شدن حلقه های بلا آسایش است.
قَالَ الله تَعَالَى : فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً. (سوره 94 آيه 4 و 5) یعنی حق تعالی فرموده که بدرستیکه با دشواری آسانی است و باز فرموده که همانا با دشواری آسانی است.
وَقَالَ أَمِيرُ المُؤْمِنِينَ ( عليه السلام): إِنَّ لِلنَّكَبَاتِ غاياتٍ لابُدَّ اَنْ تَنْتَهِيَ إِلَيْهَا فَإذا اُحْكِمَ عَلى أَحَدِكُمْ فَلْيُطَاطِأ لَها وَلْيَصْبِرُ حَتّى يَجُوزَ فَإِنَّ إِعْمالَ الْحِيلَةِ فِيهَا عِنْدَ إقْبَالِها زَائِدٌ فِي مَكْرُوهِها . (غرر الحکم چاپ نجف ص 111 قریب به این مضمون) یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده که همانا برای نکبت های روزگار نهایتی است که لابد و ناچار باید بآن نهایت برسد پس هرگاه استوار و محکم گردید بر یکی از شماها پست کند سر خود را از برای آن و صبر نماید تا بگذرد همانا بکار بردن حیله و تدبیر در آن در هنگامی که رو نموده است زیاد می کند در مکروه آن .
ایدل صبور باش و مخور غم که عاقبت *** این شام صبح گردد و این شب سحر شود
49- قَالَ عليه السلام: عَيْبُكَ مَسْتُورٌ ما اَسْعَدَكَ جَدُّكَ . (نهج البلاغه ص 1111 حکمت 48)
عیب تو مستور و پوشیده است مادامیکه یاری کند ترا بخت و طالع، بخلاف آنکه اگر بخت برگردد و طالع سرنگون شود محاسن حقیقی نیز عیب محسوب شود.
چنانچه آنحضرت نیز فرموده: إذا أَقْبَلَتِ الدُّنْيا عَلى أَحَدٍ أَعارَتْهُ مَحاسِنَ غَيْره وَإِذَا اَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَ نَفْسِهِ . (نهج البلاغه ص 1092 حکمت 8) یعنی چون روی نهاد دنیا بر کسی عاریه می دهد با و نیکوئی های دیگران را و چون پشت گردانید از او میر باید از او محاسن و نیکوئی های نفس او را. (قال عليه السلام : إزَالَةَ الْجِبَالِ أَسْهَلْ مِنْ إِزالَة دَولَةٍ قَدْ أَقْبَلَتْ فَاسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا فَانَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورثُها مَنْ يَشَاءُ / شرح نهج البلاغه 262/20 حکمت 65)
گویند در ایامی که برامکه را بخت و طالع مساعد بود رشید در حق جعفر بن یحیی برمکی قسم می خورد که او افصح است از قس ابن ساعده و شجاعتر است از عامر بن طفیل و اکتب است (یعنی نویسنده تر است) از عبدالحمید و سیاسی تر است از عمر بن الخطاب و خوش صورت تر است از مصعب بن زبیر با آنکه جعفر خوش صورت نبود و انصح است (یعنی خیرخواه تر است) برای من از حجاج برای عبدالملک و سخی تر است از عبدالله بن جعفر و عفیف تر است از یوسف بن یعقوب، و چون طالع ایشان سرنگون شد تمام را منکر شد حتی اوصافی که در جعفر بود و کسی منکر آن نبود مانند کیاست و سماحت او.
این اشخاص در این اوصاف هر کدام معروف و ضرب المثل بوده اند و عبدالحمید مستوفی مروان بن محمد است که در کتابت و ادبیت مهارتی تمام داشته به حدی که گفته اند : فُتِحَتِ الْكِتَابَة بِعَبْدِ الحَمِيدِ وَ خُتِمَتْ بِابْنِ العَمِيدٍ . وابن العميد ابوالفضل محمد بن عميد قمی مروف به ادبیت و کمال است که در علم فلسفه و نجوم و ادب اوحد عصر خویش بوده و او را جاحظ ثانی می گفتند و از اتباع اوست اسماعیل بن عباد که به ملاحظه مصاحبت او با ابن عمید او را صاحب بن عباد می گفتند و ابن عمید را استاد نیز می گفتند وقتی صاحب به بغداد سفر کرد چون مراجعت نمود گفتند بغداد را چگونه یافتی؟ گفت : بَغدادُ فِي الْبِلادِ كَالْاُسْتَادِ فِي الْعِبَادِ.
حاصل آنکه مردم ابناء دنیا و طالب متاع این جهانند پس در هر که یافتند او را دوست دارند و برای او کمالات و محاسنی نقل کنند و از عیب های او چشم بپوشند بلکه عیب های او بچشم ایشان در نیاید چه «عَيْنُ الرِّضا عَنْ كُلِّ عَيْبٍ كَلِيلَةٌ» (وَلَكِنَّ عَيْنُ السُّخْطِ تُبْدِى الْمَسَاوِيا) پس حال مردم دنیا پرست چنان است که شاعر گفته :
دوستند آنکه را زمانه نواخت *** دشمنند آنکه را زمانه فکند
قال أميرُ المُؤْمِنِينَ (عَليه السّلام) النَّاسُ ابْنَاءُ الدُّنْيَا وَلا يُلامُ الرَّجُلُ عَلى حُبّ أَمّهِ. (نهج البلاغه ص 1231 حکمت 295 . یعنی مردمان فرزندان دنیا هستند و کسی را به دوست داشتن مادرش سرزنش نمی کنند)
50- قَالَ عليه السلام: الْغِنَى الأَكْبَرُ الْیَاسُ عَمَّا فِى أيدِى النَّاسِ . (نهج البلاغه ص 1244 حکمت 326)
توانگری بزرگ تر و غنای اکبر بی نیازیست از آنچه در دست مردم است.
بدانکه استغناء و یأس از مردم از جمله اوصاف شریفه و شرف مؤمن است و غنای حقیقی عبارت از آنست.
روایتست که مردی اعرابی موعظه ای از حضرت رسول صلی الله علیه و آله خواست آن سرور فرمود که هر وقت نماز می کنی نماز کسی کن که دنیا را وداع کند زیرا که چه می دانی که تا نماز دیگر خواهی بود و چون سخنی گوئی سخنی بگوی که نباید عذر آنرا بخواهی و مأیوس باشی از آنچه در دست مردمان است. (بحار 237/84 با کمی تفاوت)
ومِمَّا يُروى لِعَبْدِ الله الْمُبَارَكِ الزّاهِدِ
قَدْ أَرَحْنا وَاسْتَرَحْنَا مِنْ غُدُوٍ وَ رَواحٍ *** وَ اِتَصالٍ بِأميرٍ وَ وَزِيرٍ ذِى سِماحٍ
بِعِفَافٍ وَكِفَافٍ وَقُنُوعٍ وَصَلاحٍ *** وَجَعَلْنَا الْيَأْسَ مِفْتَاحاً لأَبْوابِ النَّجاحِ (یعنی با عفاف و کفاف و قناعت خود را از اینکه صبح و شام در خانه امیر و وزیر برویم راحت کردیم و نومیدی از مرم را کلید رستگاری قرار دادیم)
اگر دو گاو بدست آوری و مزرعه ای *** یکی امیر و یکی را وزیر نام کنی
بدان قدر که کفاف معاش تو ندهد *** روی و نان جوی از یهود وام کنی
هزار بار از آن به که از پی خدمت *** کمر ببندی و بر ناکسی سلام کنی
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: صدکلمه امام علی
ادامه مطلب را ببينيد
51- قَالَ عليه السلام: الْفَقِيهُ كُلُّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ، وَ لَمْ يُؤْيِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ، وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِ اللَّهِ . (نهج البلاغه ص 1126 حکمت 87)
دانا و تمام دانا کسی است که نومید نگرداند مردمان را از رحمت و آمرزش خدا و مأیوس نگرداند ایشانرا از راحت و آسایش از خدا و ایمن نگرداند ایشان را از عقوبت و عذاب خدا.
پس بر حکیم آگاه لازم است که مرض هر نفسی را تشخیص نماید و به دوای مخصوص آن آنرا معالجه نماید پس کسی را که خوف غلبه کرده بر رجاء معالجه نماید و کسی را که امانی و رجاهای کاذبه غلبه کرده و به این سبب دلیر گشته و روی بگناه و معاصی آورده مانند اکثر مردمان او را بتازیانه خوف تأدیب کند و هرگاه از وعد گوید از وعید نیز حدیث کند و هرگاه وصف جنّت نماید از جحیم نیز ذکر کند چنانچه در قرآن مجید هرجا ترغیب است با او ترهیب است و هرکجا بشارت است مرادف با نذارت است و اگر وعد است مقابل او وعید است اگر غفور رحیم است شدید العقاب است اگر لاَ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ است (سوره 39 آیه 53) فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللهِ (سوره 7 آیه 99) است و هکذا چنانچه بر متأمل بصير مخفی نیست، وفِي دُعاءِ الْاِفْتِتَاحِ : وَأَيْقَنْتُ أَنَّكَ أَنْتَ اَرْحَمُ الرّاحِمِينَ فِي مَوضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَاشَدُّ المُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِيع النِّكالِ وَالنَّقِمَةِ. یعنی در دعای افتتاح است که من یقین دارم ای خدا که تو در مقام عفو و رحمت ارحم الراحمین می باشی و در مقام عذاب عقوبت از همۀ عقوبت کنندگان سخت تر می باشی .
52- قَالَ عليه السلام: فَوْتُ الْحَاجَةِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِها إِلى غَيْرِ أَهْلِها . (نهج البلاغه ص 1115 حکمت 63)
فوت شدن حاجت آسان تر است از طلب نمودن از غیر اهلش.
و مطلب معلوم است که نرسیدن شخص بحاجت خود بهتر است از طلب کردن آنرا از مردمان لئام بی اصل و نشان، زیرا که در آن طلب غالباً عدم وصول است بحاجت و معهذا موجب زيادتي ذُلّ سؤال است از ایشان و گاهی شود که زخم زبانی نیز بآن علاوه کنند و لهذا گفته اند: اَلْمَوْتُ اَحْلَى مِنْ سُؤالِ اللّیّامِ ، یعنی مرگ از سؤال و درخواست از لئیمان شیرین تر است. قال عليه السلام : أَذَلُّ النَّاسِ مُعْتَذِرُ إِلَى اللَّئِيمِ. (شرح نهج البلاغه 304/20 حکمت 479) یعنی خوارترین مردم کسی است که از شخص لئیمی عذرخواهی کند، پس شایسته است که قانع و عالی همت باشد و از اشخاص لئام و تازه بدولت رسیدگان و امثال ایشان حاجت نخواهد .
محالست اگر سفله قارون شود *** که طبع لئیمش دگرگون شود *** کمالست در نفس مرد کریم *** گرش زر نباشد چه نقصان و سیم *** وگر خود نیابد جوانمرد نان *** مزاجش توانگر بود همچنان
أقسِمُ بِاللّهِ لَمَصُّ اَلنَّوى *** وَ شُربُ مَاءِ القُلُبِ المَالِحَة
أحْسَنُ بِالأنسانِ مِن ذِلَّةِ *** وَ مِنْ سُؤَالِ الأَوْجُهِ الکالِحَة
فَاستَغنِ بِاللهِ تَكُنُ ذَالغِنىَ *** مُخْتَبَطاً بِالصَّفقَةِ الرَّابِحَة
طُوبى لِمَن يُصبِحُ ميزانُهُ *** يَوْمَ يُلاقى رَبَّهُ راجِحَة
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز *** حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم
حکماء فرموده اند اگر آب حیات بآب رو فروشند دانا نخرد که مردن به علت، به از زندگانی بمذلّت.
برای نعمت دنیا که خاک بر سر آن *** منه زمنت هر سفله بار بر گردن
بیک دو روزه رود نعمتش ز دست ولی *** بماندت ابدالدهر عار بر گردن
53- قَالَ عليه السلام: في تَقَلُّبِ الأَحْوَالِ عُلِمَ جَوَاهِرُ الرّجالِ . (نهج البلاغه ص 1183 حکمت 208)
در گردش احوال چون انتقال از بلندی به پستی و از اقبال به ادبار و از غنی بفقر و هکذا بعکس و همچنین در نزول شدائد و محن معلوم می شود جواهر مردمان، چه گردش روزگار بمنزلهٔ بوته امتحان است که آنچه در کمون آدمی است ظاهر می کند. فَعِنْدَ الاِمْتِحَانِ يُكْرَمُ الرَّجُلُ اَوْيُهان. (رَوَتْ اُمّ هاني بِنتَ أبِي طَالِبِ عَلَيْهِ السَّلامُ عَنِ النَّبي صلى الله عليه و آله إِنَّهُ قَالَ : یأتِي عَلَى النّاسِ زَمَانَ إِذَا سَمِعْتَ بِاسْمِ الرَّجُل خَيْرٌ مِنْ أَنْ تَلْقَاهُ فَإِذَا لَقَيْتَهُ خَيْرٌ مِنْ أَنْ تُجَرِّبَهُ وَلَوْ جَرَّبْتَهُ أَظْهَرَ لَكَ اَحوالا دينُهُمْ دَرَاهِمَهُمْ وَهَمَّتُهُمْ بُطُونُهُمْ وَقِبْلَتُهُم نِسَاؤُهُم يَرْكَعُونَ لِلرَّغِيفِ وَيَسْجُدُونَ لِلدّرْهَمِ حَيارى سُكَارى لاَ مُسلمينَ وَلَا نَصارِى، بحار الانوارج 74 ص 196)
به ایام تا برنیاید بسی *** نشاید رسیدن به غور کسی
لاَ تَحْمَدَنَّ امْرَءً حَتَّى تُجرِبَهُ *** وَلاَ تَذُمَّنَّهُ إِلا بِتَجرِيبٍ (هیچ کس را تا نیازمانی ستایش مکن و نیز بدون آزمودن کسی را نکوهش مکن)
نه هر که بصورت نیکو است سیرت زیبا در اوست کار اندرون دارد نه پوست.
توان شناخت بیکروز در شمایل مرد *** که تا کجاش رسیده است پایگاه علوم
ولی ز باطنش ایمن مباش و غره مشو *** که خبث نفس نگردد بسالها معلوم
54- قَالَ عليه السلام: قِلَّةُ الْعِیالِ اَحَدُ اليَسارَيْنِ وَالتَّوَدُّدُ نِصْفُ العَقْلِ وَالهَمُّ نِصْفُ الهَرَمِ. (نهج البلاغه ص 1153 حکمت 135)
کمی اهل و عیال یکی از دو توانگریست در مال زیرا که هر که را اندک باشد عیال او عیش او آسان تر باشد و معیشت او واسع، همچنان که در کثرت مال حال بر این منوال است، و دوستی با مردم و حسن معاشرت با ایشان نصف عقل است یعنی تصرف عقل عملی در تدبیر کار معاش، و غم و اندوه نصف پیریست زیرا که پیری یا بسبب طبیعت و سن است یا بسبب امر خارجی که آن حزن و خوف باشد، فحينئذٍ هم و غم قسيم سبب طبیعی پیری و یک قسم از اسباب خارجی آنست.
اين سخن شبيه چيزى است كه در كتاب «ادب الكتاب» آمده است كه مى گويد: «اَلْقَلُم أحَدُ اللِّسانَيْنِ وَالْعَمُّ أحَدُ الاَبَوَيْنِ وَقِلَّةُ الْعِيالِ أَحَدُ الْيَسارَيْنِ وَالْقَناعَةُ أحَدُ الرِّزْقَيْنِ وَالْهَجْرُ أَحَدُ الْفِراقَيْنِ وَالْيَأْسُ أَحَدُ النَّجْحَيْنِ; قلم يكى از دو زبان و عمو يكى از دو پدر و كمى عيال يكى از دو آسايش و قناعت يكى از دو روزى و قهر كردن يكى از دو فراق و مأيوس شدن يكى از دو پيروزى است».( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 122)
55- قَالَ عليه السلام: الْقَنَاعَةُ مَالٌ لا يَنْفَدُ . (نهج البلاغه ص 1113 حکمت 54)
قناعت که مساهله در اسباب معاش باشد مالی است که فانی نمی شود و گنجی است که تمام نمی شود، و قناعت فضیلتی است که همه فضائل بآن منوط بلکه راحت دنیا و آخرت بآن مربوط است. سعدی گوید: که ده آدمی از سفره ای بخورند و دو سگ بر لاشه ای بسر نبرند حریص با جهانی گرسنه است و قانع بنانی سیر.
ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.
نیمنانی گر خورد مردِ خدا *** بذلِ درویشان کند نیمی دگر *** ملکِ اقلیمی بگیرد پادشاه *** همچنان در بندِ اقلیمی دگر .
حکما گفته اند: که درویشی بقناعت به از توانگری ببضاعت.
کاسه چشم حریصان پرنشد *** تا صدف قانع نشد پر در نشد
خبر مشهور است : عَزَّ مَنْ قَنَعَ وَذَلَّ مَنْ طَمَعَ. (جمله اول در شرح غرر الحكم 474/4 و جمله دوم با کمی تفاوت در 451/5 می باشد . معنی این چند بیت در آخر کتاب آمده است)
وَلَقَدْ أَجادَ الظُّغْرائي :
فِيمَ اقِتِحامُكَ لُجَّ البَحْرِ تَركَبُهُ *** وَأَنتَ يَكْفِيكَ مِنْهَا مَصَّةُ الوَشَل
مُلْكُ القَنَاعَةِ لَا يُخْشَى عَلَيْهِ وَلَا *** يُحْتاجُ فِيهِ إِلَى الأَنصارِ وَ الخِوَلِ
تَرْجُوا الْبَقَاءَ بِدَارٍ لا ثَبَات لَها *** فَهَلْ سَمِعْتَ بِظِلٍّ غَيْرِ مُنْتَقِل
سعدی [گوید]:
قناعت توانگر کند مرد را *** خبر کن حریص جهانگرد را
کسی سیرت آدمی گوش کرد *** که اول سگ نفس خاموش کرد
مشو تابع نفس شهوت پرست *** که هر ساعتش قبلهٔ دیگر است
چه سیراب خواهی شد از آب جوی *** چرا ریزی از بهر برف آبروی
مرو در پی هر چه دل خواهدت *** که تمکین تن نورجان کاهدت
کند مرد را نفس اماره خوار *** اگر هوشمندی عزیزش مدار
وگر هر چه باشد مرادش بری *** ز دوران بسی نامرادی بری
قناعت سرافرازدای مرد هوش *** سر پر طمع بر نیاید ز دوش
قَالَ ( عليه السّلام ) اَلصَّبْرُ مَطِيَّةٌ لا تَكْبُو وَالقَناعَةُ سَيْفٌ لا يَنبُو. (كنز الفوائد ص 58) یعنی امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که صبر مرکوبی است که بر روی در نمی افتد و قناعت شمشیری است که کند نمی شود.
56- قَالَ عليه السلام: قيمَةُ كُلُّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ . (نهج البلاغه ص 1122 حکمت 78)
قیمت هر مردی و مرتبه هر شخصی همان چیزیست که نیکو می داند آنرا از هنر و علم و عرفان، غرض تحریص و ترغیب بر کسب کمالات نفسانيه و صناعات و نحو آنست چه آنکه هر کس کمال و صنعتش عظیمتر است رفعتش در نفوس مردم زیادتر است و این مطلب مسلم و مشاهد است.
قَالَ الخَلِيلُ بْنُ أَحْمَدَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَفْضَلُ كَلِمَةٍ يُرَغَبُ الْإِنْسَانَ إِلىَ طَلَبِ العِلْمِ وَالمَعْرِفَةِ قَوْلُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلام) : قَدْرُ كُلِّ امْرِءٍ مَا يُحْسِنُ (غرر الحکم چاپ نجف ص 235 و در این چاپ «مایحسنه» دارد) یعنی خلیل بن احمد گفته که بهتر کلمه که ترغیب کند آدمی را بسوی طلب علم و معرفت قول امير المؤمنين علیه السلام است که قدر هر مردی همان چیزیست که نیکو می داند. (قَالَ عليه السلام : قَبيحُ بِذِي العَقْلِ أَنْ يَكُونَ بَهِيمَةٌ وَقَدْ أَمْكَنَهُ أَنْ يَكُونَ إِنْسَاناً وَأَنْ يَكُونَ إنسَاناً وَقَد أمكَنَهُ أن يَكُونَ مَلَكاً و أن يَرْضَى لِنَفْسِهِ بِقُنيةٍ مُعَارَةِ وَ حَيَاةٍ مُسْتَعارَةِ وَلَهُ أَنْ يَتَّخِذَ قُنْيَةً مُخَلَّدَةً وَحَيَاةً مُوْبَدَةً. "شرح نهج البلاغه 306/20 حکمت 508" . ترجمه: برای عاقل زشت است که حیوان باشد با اینکه می تواند انسان باشد؛ و یا انسان باشد و حال آنکه می تواند فرشته باشد و یا راضی شود برای خود به زندگی موقت و عاریت در صورتی که میتواند زندگی جاویدان داشته باشد)
و قال الشاعر- تعلم فليس المرء يخلق عالما *** و ليس أخو علم كمن هو جاهل *** و إنّ كبير القوم لا علم عنده *** صغير إذا التفت عليه المحافل (شرح نهج البلاغة(ابن أبي الحديد)، ج 18 ، صفحه ى 230-231)
بهر چه مرد اندر كار نيكو است *** همان اندازه قدر و قيمت او است *** به نيكى هر چه باشد در فزايش *** همان اندازه ميباشد بهايش *** رضى فرموده است اين درّ شهوار *** بهايش برتر است از قدر و مقدار *** زِ هر حكمت و را افزون مقام است *** كجا همسنگ و هموزنش كلام است .(شرح نهج البلاغه منظوم، ج 9 ص98)
هدف از اين سخن، تشويق در حد اعلاى آن به كسب كمالات نفسانى و فراگيرى صنعتها و نظاير آنهاست. ارزش شخص، مقام وى در نظر ارباب خرد، و جايگاه او در دل آنان و شايسته بودن به تعظيم و بزرگداشت و يا تحقير و ناقص شمردن اوست. بديهى است كه تمام اينها در گرو چيزى است كه خوب مى شمارد و كمالات نامبرده اى است كه به دست آورده بنا بر اين پرارزشترين و والاترين افراد در نزد مردم با كمالترين آنان، و فرومايه ترين آنها كسانى هستند كه پست ترين حرفه و شغل را دارند، و تمام اينها بر حسب ارزشى است كه عقل مردم براى كمالات و لوازم كمالات قائلند. ( ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 477) (شرح ابن میثم، ج 5 ص 281 و 282)
57- قَالَ عليه السلام: كَفَاكَ اَدَباً لِنَفْسِكَ اِجْتِنَابُ مَا تَكْرَهُهُ لِغَيْرِكَ. (نهج البلاغه ص 1278 حکمت 404)
بس است تو را از برای ادب کردن نفس خود دوری کردن از آنچه مکروه می شمری از غیر خودت .
حاصل آنکه هر که طالب سعادت نفس و تهذیب اخلاق است باید دیگران را آئینۀ عیوب خود کند و آنچه از ایشان سرزند تأمل در حسن و قبح آن کند و بقیح هر چه برخورد بداند که چون آن عمل از خود او سر زند نیز قبیح است و بحسن هر چه برخورد بداند که این عمل از خود او نیز حسن است پس در ازاله قبایح خود بکوشد و در تحصیل اخلاق حسنه سعی بلیغ نماید.
قالَ رَسُولُ الله صَلَّى الله عليه وآله السَّعِيدُ مَنْ وُعِظَ بِغَيْرِهِ . (بحار 115/77 و 116 و نهج البلاغه ص 208) یعنی نیک بخت کسی است که پند داده شود بغیر خود یعنی پند بگیرد از پندیکه بغیر او دهند.
لقمان حکیم را گفتند ادب از که آموختی؟ فرمود: از بی ادبان که هر چه از فعل ایشان در نظرم ناپسند آمد از آن پرهیز کردم . (قَالَ عليه السلام: عَلَيْكَ بِمُجالَسَة أَصْحَابِ التَجارِبٍ فَإِنَّهَا تَقُومُ عَلَيْهِمْ بِاغْلَى الغَلَاءِ وَتَأْخُذُها مِنهُمُ بِارخَصِ الرُّخُصِ. شرح نهج البلاغه 435/20 . یعنی نتائیج تجربت آنان بسیار گران بدست آمده و تو نیک ارزان می ستانی (شعرانی))
58- قَالَ عليه السلام: كَمْ مِنْ اَكْلَةِ مَنَعَتْ اَكَلاتِ. (نهج البلاغه ص 1168 حکمت 162)
بسا یکبار خوردنی یا خوردن یک لقمه که مانع شود از خوردنی های بسیار، این مثال کسی است که افراط کند در خوردن طعامی بحیثیتی که بیمار گردد پس از خوردن طعام های بسیار دیگر ممنوع شود.
و حریری در مقامات معنی همین کلام مبارک را اخذ کرده در آنجا که گفته: يَارُبَّ اَكَلَهٍ هَاضَتِ الاَكِلَ ومَنَعَتهُ مَآكِلَ. ای بسا یک بار خوردنی یا خوردن یک لقمه که در هم شکست استخوان خورنده را و مانع شد او را از خوراک های دیگر.
قَالَ عليه السلام : يَنْبَغي لِلعاقِلِ أنْ يَتَذَكَّر عِنْدَ حَلَاوَةِ الغَذاء مَرَارَةَ الدَّواءِ (شرح نهج البلاغه 272/20 حکمت 149) . یعنی سزاوار است عاقل را که نزد شیرینی غذاء تلخی دوا را هم یاد آورد.
قال عليه السلام : مَنْ كَانَ هِمَتُهُ ما يَدْخُلُ جَوفَهُ كَانَتْ قِيمَتُهُ مَا يَخْرُجُ مِنْهُ. (شرح نهج البلاغه 319/20) ترجمه: کسی که همش همان است که می خورد ارزش او همان است که از او خارج می شود)
و ابن علاف شاعر نیز در مرثیه هِر [گربه] همین معنی را آورده:
أَرَدْتَ أَنْ تَأكُلَ الفِراخَ وَلَا *** يَأكُلَكَ الدَّهْرُ اَكْلَ مُضْطَهَدٍ
يا مَنْ لَذيذُ الفِراخَ أَوْقَعَهُ *** وَيْحَكَ هَلا قَنَعْتَ بِالْغُدَدِ
كَم اكلَةٍ خامّرَتْ حَشاشَرِهٍ *** فَاَخْرَجَتْ رُوحَهُ مِنَ الجَسَدِ
(ترجمه خطاب به گربه می گوید: می خواستی جوجه پرندگان را بخوری و روزگار تو را مظلومانه نخورد. ای که جوجه های لذید از هستی ساقطت کرد و ای بر تو چرا به غده های اضافی قناعت نکردی . چه بسا لقمه هایی که وارد معده آدم طماع شد و روح او را از کالبدش خارج ساخت)
شکم بند دستست و زنجیر پای *** شکم بنده کمتر پرستد خدای
سراسر ملخ شد شکم لاجرم *** بپایش کشد مور کوچک شکم
برو اندرونی بدست آرپاک *** شکم پر نخواهد شد الّا بخاک
شکم بنده بسیار بینی خجل *** شکم پیش من تنگ بهتر که دل
رنجوری را گفتند دلت چه میخواهد گفت آنکه دلم هیچ نخواهد.
وَ فِى مَعْنَى كَلامِهِ (عليه السّلام) قَولُهُ (عليه السّلام) أَيْضاً : كَمْ مِنْ شَهْوَةِ سَاعَةٍ أَوْرَثَتْ حُزْناً طَوِيلاً. (بحارج 78 ص 45) یعنی بسا شهوت یک ساعتی که سبب حزن های طولانی شود.
59- قَالَ عليه السلام: كُنْ فِى اَلفِتْنَةِ كَابْنِ اللُبونِ لاَ ظَهْرٌ فَيُرْكَبُ وَلا ضَرعٌ فَيُحْلَبُ . (نهج البلاغه ص 1088)
باش در زمان فتنه (فتنه آنجا است که حق و باطل روشن نباشند یا هر دو فرقه باطل باشند) مانند بچه شتریکه داخل در سن سه سالگی شده باشد که نه پشتی است او را که بسواری او کوشند و نه پستانی که از آن شیر دوشند.
حاصل آنکه در فتنه داخل مشو و بقوّت بازو و مال همراهی مکن و چنان باش که از تو انتفاعی نبرند چه بسا شود که خون ها ریخته شود و مال ها غارت گردد و عِرض ها بباد رود و تو در آن شریک شوی و خسران دنیا و آخرت بری.
در احادیث معتبره وارد شده که هر که اعانت کند بر قتل مؤمنی به نیم کلمه باشد روز قیامت بیاید در حالتی که مابین دیدگان او نوشته باشد (ایِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللهِ) یعنی این مأیوس است از رحمت واسعه الهى.
در زمان فتنه و تباهكارى مانند ابن اللّبون (بچه شتر نر كه دو سالش تمام شده و مادرش بچه اى را كه پس از آن زائيده شير مى دهد) باش كه نه پشت (توانائى) دارد تا بر آن سوار شوند، و نه پستانى كه از آن شير دوشند (هنگام فتنه و تباهكارى طورى رفتار كن كه فتنه جويان در جان و مال تو طمع نكنند ولى اين وقتى است كه جنگ و زد و خورد بين دو رئيس و پيشواى گمراه و گمراه كننده باشد مانند فتنه عبد الملك و ابن زبير و فتنه حجّاج ابن اشعث، و امّا هنگامى كه يكى از آنها بر حقّ و ديگرى بر باطل بود فتنه نيست مانند جنگ جمل و صفّين كه واجب است همراهى صاحب حقّ و بذل جان و مال در راه او). (ترجمه وشرح نهج البلاغه(فيض الاسلام)، ج 6 ، صفحه ى 1088)
در فتنه چنان باش كه بارت ننهند *** و ز دست و زبانت استعانت نبرند *** زين آتش تند در حذر باش و بهوش *** تا مدّعيان رند جانت نخرند . (منهاج البراعةفي شرح نهج البلاغة(الخوئي)، ج 21 ، صفحه ى 8)
بگيتى چون بپاشد گرد آشوب *** از آن آشوب دورى هست مطلوب *** بفتنه راه حق گر كه پديدار *** نبُد منما بباطل خود گرفتار *** ز هرج و مرج خود را كش كنارى *** بدوشت بر مگير از وزر بارى *** برو آزاد چون ابن لبون باش *** ز بار و شير داد ن ها برون باش *** شتر بچّه ندارد طاقت بار *** نه پستانى كه شير از آن پديدار *** سوارى را نه كس زو در توقّع *** نخواهد بردن از شيرش تمتّع *** بمرتع دور از خير است و از شرّ *** خوش و خرّم زند اندر چمن چر (شرح نهج البلاغه منظوم، ج 9 ، صفحه ى 3)
60- قَالَ عليه السلام: لاَ تَرَى الجَاهِلَ إِلاَّ مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً. (نهج البلاغه ص 1116 حكمت 67)
نمی بینی نادان را مگر بسبب جهالت یا از حد در گذرنده است یا تقصیر کننده و این هر دو طرف عدولند از عدالت بخلاف دانا که اختیار می کند وسط را که آن حد اعتدال است.
بدانکه اوصاف حمیده حکم وسط دارند که انحراف از آنها یا بطرف افراط یا تفریط هر کدام که باشد مذموم و از اخلاق رذیله است پس در مقابل هر جنسی از صفات فاضله دو جنس از اوصاف رذیله متحقق خواهد گشت چنانچه در مقابل حکمت جربزه و بلاهت است و مقابل شجاعت تهور و جبن و مقابل عفت شره و خمود و مقابل عدالت ظلم و تمكين ظالم است بر خود و هكذا.
جهل يا جهل بسيط است كه همان طرف كندروى از فضيلت و به كودنى موسوم است. و يا جهل مركب است كه همان طرف تندروى است. توضيح آن كه نادانى كه در جهل مركب است، گاهى در پيگيرى از حق زياده روى مى كند و در نتيجه تلاش پرده اى جلو چشم بصيرت او پديد مى آيد كه او با قطع بر اين كه اين دليل رسيدن وى به حق است، از دريافت حق و حقيقت باز مى ماند. كه گاهى اين طرف را جربزه مى نامند و همواره چنين فردى در يكى از دو طرف است و به اندازه نادانى اش حالت وى در تمام رفتارها و گفتارها بر يكى از دو سمت: تندروى يا كندروى است. (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 464) ( شرح ابن میثم، ج 5 ص 273 و 274)
نادان نتواند که بسر حد باشد *** يا كمتر از آنست و يا رد باشد (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص104و105)
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: صدکلمه امام علی
ادامه مطلب را ببينيد
61- قَالَ عليه السلام: لاَ تَسْتَحى مِنْ اِعْطَاءِ القَلِيلِ فَإِنَّ الحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ . (نهج البلاغه ص 1115 حکمت 64)
حیا مکن از دادن چیز کم پس بدرستیکه نومیدی کمتر است از آن و حقارت آن بیشتر است.
قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عَلَيهِ وَآلِه لاَ تَرُدُّوا السَائِلَ وَلَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ (سفينة البحار 585/1) یعنی سائل را رد نکنید اگر چه به نصف خرما باشد ، و عَنهُ صلى الله عليه وآله أيضاً : اِتَّقِ النَّارَ وَلَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ فَإِنْ لَمْ تَجِدْ فَبِكَلِمَة طَيِّبَةٍ . (جامع أحاديث الشيعة - السيد البروجردي - ج ٨ - الصفحة ٣٣٩) یعنی بپرهیزید از آتش برد نکردن سائل و اگر چه بنصف خرمائی باشد و اگر آنرا نیافتی پس بکلام خوشی رد کن او را.
رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اِتَّقُوا النارَ و لَو بِشِقِّ التَّمرَةِ؛ فإنّ اللّهَ عَزَّ و جلَّ يُربِيها لِصاحِبِها كما يُرْبي أحَدُكُم فِلْوَهُ أو فَصِيلَهُ؛ حتّى يُوَفِّيَهُ إيّاها يَومَ القِيامَةِ، حتّى يكونَ أعظَمَ مِن الجَبَلِ العَظيمِ .[بحار الأنوار : 96/122/29] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : خود را از آتش نگه داريد هر چند با يك نصف خرما باشد ؛ زيرا همان طور كه يكى از شما كُرّه اسب يا بچه شتر خود را مى پروراند ، خداوند عزّ و جلّ نيز آن نصفِ خرما را براى صاحبش مى پروراند و در روز قيامت آن را كه بزرگتر از يك كوه عظيم شده است ، به او مى دهد .
62- قَالَ عليه السلام: لاَ تَصْحَبِ المائِقَ فَإِنَّهُ يُزيّنُ لَكَ فِعْلَهُ وَيَوَدُّ أَنْ تَكُونَ مِثْلَهُ. (نهج البلاغه ص 1228 حكمت 285)
مصاحبت و رفاقت مکن با احمق بیخرد چه آنکه او زینت می دهد در نظر تو کار خود را و دوست می دارد که تو نیز مانند او باشی، زیرا که احمق تصوّر نمی کند نقصان خود را بلکه خیال می کند که نفس او کامل است و هر کسی دوست دارد که رفیقش مثل خودش باشد در اخلاق و افعال .
وَ لَهَذَا رَسُول خدا فرموده: اَلْمَرْءُ عَلى دِينِ خَلِيلِهِ. (نهج البلاغه ص 1228 حکمت 285)
قَالَ عليه السلام : إِيَّاكَ وَصَاحِبَ الْبُؤْسِ فَإِنَّهُ كَالسَّيْفِ الْمَسْلُولِ يَرُوقُ مَنظَرَهُ وَيَقبَحُ اَثَرُهُ. (شرح نهج البلاغه 273/20 حکمت 157 با کمی تفاوت). ترجمه: از همنشین بد بپرهیز که مثل شمشیر خوش منظر و بد اثر است. قَالَ عليه السلام : اَلصّاحِبُ كَالرّقْعَةِ فِي الثَّوْبِ فَاتَّخِذَهُ مُشاكِلاً. (شرح نهج البلاغه 309/20 حکمت 540). ترجمه : دوست و مصاحب مانند وصله لباس است پس همرنگ و مناسب اختیار کن .
رقم بر خود بنادانی کشیدی *** که نادانرا بصحبت برگزیدی
طلب کردم زدانائی یکی پند *** مرا فرمود با نادان مپیوند
که گردانای دهری خر بباشی *** وگر نادانی ابله تربباشی
قَالَ اَرَسُطا طالِيسِ : العَاقِلُ يُوافِقُ العَاقِلَ وَأَمَّا الجَاهِلُ فَلا يُوافِقُ العاقِلَ وَلاَ الجَاهِلَ كَمَا أَنَّ الخَطَّ المُسْتَقِيمَ يَنْطَبِقُ عَلَى المُسْتَقِيمٍ وَأَمَّا المُعْوَجٌ فَلا يَنْطَبِقُ عَلَى المُعْوَجَ وَلَا الْمُسْتَقِيمٍ . یعنی ارسطا طالیس گفته که عاقل موافقت می کند با عاقل و امّا جاهل پس موافقت نمی کند با عاقل و نه با جاهل چنانچه خط راست موافق می شود با خط راست دیگر و اما خط کج پس موافق نمی شود بر کج و نه بر راست .
طغرائی گفته : وَشَانَ صِدْقَكَ عِنْدَ النَّاسِ كِذْبُهُمْ *** وَهَلْ يُطابَقَ مُعْوَجٌ بِمُعْتَدِلٍ
63- قَالَ عليه السلام: لاَ غَنِىُ كَالْعَقْلِ وَلَا فَقرَ كَالْجَهْلِ وَلَا ميراثَ كَالأَدَب ولا ظَهيرَ كَالْمُشَاوِرَةِ. (نهج البلاغه ص 1112 حکمت 51)
نیست هیچ غنی و توانگری مانند عقل و نیست هیچ فقری مانند جهل و نادانی و نیست هیچ میراثی همچو ادب و نیست هیچ پشت و یاوری مانند مشورت کردن در کارها با اهل دانش، چنان که گفته شده. بهنگام تدبیر یک رأی نیک *** به از صد سپاهی چه دریای ریگ
قالَ النَّبِيُّ صلّى الله عليه واله مَا خَابَ مَنِ اسْتَخَارَ وَلَانَدِمَ مَنِ استَّشُارَ. (بحار 225/91 و تحف العقول 147. در این دو کتاب «ماحار» به جای «ماخاب» است) یعنی رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: که نومید نشد کسیکه طلب خیر از خدا کرد و پشیمان نشد کسیکه در کار مشورت کرد.
هر که بی مشورت کند تدبیر *** غالبش بر هدف نیاید تیر
بیخ بی مشورت که بنشانی *** بر نیارد بجز پشیمانی
64- قَالَ عليه السلام: لاَ يَتْرُكُ النَّاسُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِ دينِهِمْ لِاسْتِصْلاحِ دُنْيَاهُمْ إِلا فَتَحَ اللهُ عَلَيْهِمْ بِمَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ . (نهج البلاغه ص 1135 حکمت 103)
ترک نمی کنند مردمان چیزی را از کار دینشان برای اصلاح امر دنیای خودشان مگر آنکه می گشاید خدایتعالی بر ایشان چیزیرا که ضررش زیادتر باشد از آن مقدار جزئی که فاسد می شد از امر دنیای او اگر بکار آخرت می پرداخت.
و این مثل آنست که بسیار می بینیم از کسبه و تجار و بازاریان که مشغول بمعامله و سوداگری می شوند و نماز خود را که این همه تأکید در باب محافظت آن وارد شده تأخیر می اندازد و در آخر وقت نمازی بتعجيل و بسا شود بدون طمأنینه بجا می آورند و گاه می شود که نماز از ایشان فوت شود و مسلّم است که افساد امر آخرت ضررش زیادتر است از ضرر دنیا .
چون خواسته هاى مردم در دنيا- وقتى كه در دنيا خواهى باز شد- پايان پذير نيست، چون هر خواسته اى خود زمينه اى براى افزون طلبى و زياده جويى دنيا و تحصيل شرايط و لوازم آن مى شود و همچنين دورى انسان از خدا به اندازه نزديكى او به دنيا و آرزوهاى دور و دراز در دنياست، بنا بر اين هر كارى كه در آن سود دنيا با همان هدف دنيايى مورد نظر باشد، وسيله اى براى گشايش درى از درهاى جستن و آراستن دنيا است، و زيانش از اوّلى بيشتر خواهد بود چون فرورفتگى به دنيا بيشتر و دورى از خدا افزونتر مى گردد. (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 499 و 500)
مكن وصله دنياى خود را بدينت *** كه گردد زيان كلان تر قرينت (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص160و161)
65- لَا يَسْتَقِيمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلَّا بِثَلَاثٍ: بِاسْتِصْغَارِهَا لِتَعْظُمَ، وَ بِاسْتِكْتَامِهَا لِتَظْهَرَ، وَ بِتَعْجِيلِهَا لِتَهْنُؤَ . (نهج البلاغه ص 1131 حکمت 97)
استقامت پیدا نمی کند قضاء حوائج محتاجین مگر بسه چیز:
اوّل بکوچک شمردن آن حاجت تا بزرگ شود، چه آنکه کسی که باین مرتبه از علو همت رسید که حاجت ها را کوچک بشمرد معروف بسماحت و کِبَر نفس می شود لاجرم عطایش بزرگ و مشهور می شود بخلاف آنکه اگر بزرگ شمارد و منت بگذارد فَإِنَّ «مَنْ عَدَّدَ نِعَمَهُ مَحَقَ كَرَمَهُ» (شرح غرر الحکم 197/5). قَالَ عليه السلام : سِيّانَ مَنْ صَنعَ السَّائِلُ وَ مَنَّ وَ مَن مَنعَ السَّائِلُ وَ ضَنَّ. ترجمه : کسی که به سائل کمک کند و منت گذارد با کسی که بخل ورزد و کمک نکند مساوی است؟ . قَالَ عليه السلام : لاَ تَطلِبَنَّ إِلىَ اَحَدَ حاجَةُ لَيلاً فَاِنَّ الحَياءُ فِي العَيْنينِ. (شرح نهج البلاغه 320/20 حکمت 668) ترجمه از هیچ کس در شب حاجت مخواه زیرا حیا در چشم است، یعنی کسیکه در مقام منّت گذاردن بشمرد احسان و نعم خود را هر آینه باطل و نابود می گرداند کرم خود را.
دوم آنکه پنهان کند آن حاجت را که برآورده و عطائی را که نموده، تا ظاهر شود، چه آنکه حق تعالی جمیل افعال بندگان را ظاهر می فرماید چنانچه در دعای اهل بیت است يا مَنْ أَظْهَرَ الجَميلَ وَسَتَرَ القَبیحَ، یعنی ای آن کسی که ظاهر گردانید عمل نیک بندگان را و پنهان کرد کار زشت ایشان را .
سوم آنکه بشتابد در قضای حاجات تا گوارا شود بر طالبان، چنانچه گفته اند: وَخَيْرُ الخَيْرِ مَا كَانَ عَاجِلَهُ، یعنی بهترین نیکی ها که در حق کسی کنند آنست که در آنچیزی که می رسانند به او تعجیل کنند. (ابن ابی الحدید در کلمات قصار امیرالمؤمنین علیه السلام آورده که آنحضرت فرمود در وقتى من و عبّاس و عمر مذاکره می کردیم در بیان احسان و نیکی کردن، من گفتم: که بهتر آن پنهان کردن آنست، عباس گفت: بهتر آن کوچک شمردن آنست، عمر گفت: تعجیل در آنست. در این هنگام رسول خدای صلی الله علیه وآله وارد شد بر ما و از گفتگوی ما پرسید؟ ما بیان کردیم کلمات خود را فرمود بهترش آنست که این هر سه در آن جمع باشد) "پنهان کردن آن و کوچک شمردن آن و تعجیل در آن" .
66- قَالَ عليه السلام: لاَ يَصْدُقُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَكُونَ بمَا عِنْدَ الله اَوثَقَ مِنْهُ بِمَا فِي يَدِهِ. (نهج البلاغه ص 1234 حکمت 302)
تصدیق نمی توان کرد ایمان بنده را تا وقتی که باشد بآنچه که نزد خدا است استوارتر از آنچه که در دست اوست.
حاصل آنکه ایمانِ یقینی وقتی است که بنده بوعده های خدا و بآنچه در نزد او است اطمینانش زیادتر باشد از آنچه در دست دارد. (یا آنکه معنی چنین باشد راست و درست نخواهد بود ایمان عبد تا آنکه بوده باشد اعتقادش به آنچه که در نزد حقتعالی است بیشتر از آنچه که در دست خودش است)
وَقَالَ النَّبِيُّ صلّى الله عليه وآله: مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَكُونَ أَغْنَى النَّاسِ فَلْيَكُنْ بِمَا فِي يَدِ اللَّهِ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِي يَدِهِ. (بحار الانوار 124/77) یعنی رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرموده کسیکه دوست دارد که بی نیازترین مردم باشد باید بآنچه که در نزد خدا است وثوقش زیادتر باشد از آن چیزیکه در دست خود دارد.
67- قَالَ عليه السلام: لاَ يَعْدِمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَإِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ . (نهج البلاغه ص 1163 حکمت 145)
معدوم نمی سازد بلکه همیشه خواهد یافت شخص صبر کننده ظفر یافتن بمطلوب خود را و اگر چه طول بکشد زمان صبر.
إنّي رَأَيْتُ وَلِلأَيَّامِ تَجْرِبَةٌ *** لِلصَّبْرِ عَاقِبَةً مَحْمُودَةَ الأَثَرِ
وَقَلَّ مِن جَدِّ فِي أمرٍ يُطَالِبُةُ *** فَاسْتَصْحَبَ الصَّبْرَ إلاّ فازَ بِالظَّفَرِ
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر *** بار دگر روزگار چون شکر آید
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند *** براثر صبر نوبت ظفر آید
حکما گفته اند : که صبر بر دو قسم است :
قسم اول صبر جسمی و آن تحمل مشقت ها است بقدر قوه بدنيه مثل صبر بر راه رفتن و حمل چیز سنگین و صبر بر مرض و تحمل مشقت ضرب و قطع و این چندان فضیلتی ندارد.
قسم دوم صبر نفس است که بر آن فضیلت تعلق می گیرد و آن بر دو نوع است: اول صبر از مشتهیات خود و آنرا عفت گویند . دوم صبر بر تحمّل مکروه یا محبوب و مختلف می شود اسم آن بحسب مقامات آنف پس اگر در مقام نزول مصیبت باشد آنرا صبر گویند، و مقابل آن جزع و هلع است، و اگر در مقام حرب باشد آنرا شجاعت گویند که ضدش جبن است، و اگر در مقام غضب باشد آنرا حلم گویند و مقابلش استشاطه (از خشم برافروختن) است، و اگر صبر از فضول عیش باشد آنرا قناعت و زهد گویند و در مقابل آن حرص و شره است إِلىَ غَيْرِ ذَلِكَ.
و لهذا آیات و اخبار در فضیلت صبر زیاده از حد احصا وارد شده.
قالَ رَسُولُ اللهِ صلّى الله عليه وآله بِالصَّبْرِ يُتَوَقَعُ الفَرَجُ وَمَنْ يُدْمِنْ قَرْعَ البَابِ يَلِجُ . (بحار الانوار 96/71) یعنی رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود که صبر انتظار فرج است و کسی که پیوسته بکوبد دری را آخر الأمر در آنجا داخل می شود. الإمامُ عليٌّ عليه السلام : مَنِ اسْتَدامَ قَرْعَ البابِ وَ لَجَّ وَلَجَ .[غرر الحكم : 9160] هر كه پيوسته درى را بكوبد و سماجت ورزد، وارد شود. امام علي (ع): «من طلب شيئا و جدّ وجد، و من قرع بابا و لجّ ولج» (الأنوار الساطعة في شرح الزيارة الجامعة ج2، ص317). هر كس چيزي بخواهد و تلاش كند مي يابد و هر كس دري را بكوبد و اصرار ورزد، در گشوده گردد. من طلب شيئا و جدّ وجد، (شرح بر غرر الحكم و درر الكلم، 7جلدي، ج4، ص494) و آن را نيز چنين نظم كرده اند: «گر گران و گر شتابنده بود *** آنک جوينده است يابنده بود» . سايه حق بر سر بنده بود *** عاقبت جوينده يابنده بود *** گفت پيغمبر كه چون كوبی دری *** عاقبت زان در برون آيد سری *** چون نشينی بر سر كوی كسی *** عاقبت بينی تو هم روی كسی *** چون ز چاهی می كنی هر روز خاک *** عاقبت اندر رسی در آب پاک *** جمله دانند اين اگر تو نگروی *** هرچه می كاريش روزی بدروی .
وَقَالَ امير المؤمنين (عليه السّلام) مَنْ رَكِبَ مَطِيَّةَ الصَّبْرِ اهْتَدى إِلىَ مِيدانِ النَّصْرِ. (كنز الفوائد ص 58 با کمی تفاوت) يعني على علیه السلام فرموده: که کسی سوار شود بر شتر صبر و شکیبائی راه می یابد بمیدان نصرت و یاری .
68- قَالَ عليه السلام: لِسَانُ العَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَقَلْبُ الأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسانِهِ . (نهج البلاغه ص 1106 حکمت 29)
زبان خردمند در پس دل او است، یعنی عاقل اوّل تأمل نماید در کلامی که می خواهد بگوید و آنرا بسنجد و نیک و بد آنرا ملاحظه نماید بعد از آن اظهار کند، و لكن احمق بعکس است دلش در پس زبانش است، اوّل ظاهر سازد قول خود را و بعد از آن تأمل نماید.
و بهمین معنی است قول آن حضرت قَلْبُ الأَحْمَقِ فِي فِيهِ وَلِسَانُ العاقِلِ في قَلْبِهِ. (نهج البلاغه ص 1106) دل احمق در دهانش است و زبان عاقل در دلش . حاصل آنکه :
سخندان پرورده پیر کهن *** بیندیشد آنگه بگوید سخن
مزن بی تأمل بگفتاردم *** نکو گوی اگر دیر گوئی چه غم
بیندیش وانگه برآور نَفَس *** از آن پیش بس کن که گویند بس
و نیز آن حضرت فرموده: اَللِّسانُ سَبُعٌ إِنْ خُلَّىَ عَنْهُ عَقَرَ. (نهج البلاغه ص 1114 حکمت 57)
زبان درنده ایست که اگر بحال خودش گذاشته شود مثل درندگان بگیرد و بگزد .
زبان بسیار سر بر باد داده است *** زبان ما را عدوی خانه زاد است
69- لِكُلِّ امْرِئٍ فِي مَالِهِ شَرِيكَانِ، الْوَارِثُ وَ الْحَوَادِث . (نهج البلاغه ص 1245 حکمت 329)
از برای هر شخصی در مال او دو شریک است یکی وارث که مال را میبرد و دیگری حوادث روزگار که مُفنی مال است، پس آدم عاقل آنست که پیش از آنکه شرکاء او اموال او را ببرند برای آخرت خود کاری کند .
هرکه را مال هست و خوردن نیست *** او از آن مال بهره کی دارد
یا بتاراج حادثات دهد *** یا به میراث خوار بگذار . رشیدالدین وطواط
گرتورامال و جاه و تمکین است *** حادث و وارث از پی این است . سنائی
برگ عیشی بگور خویش فرست *** کس نیارد ز پس تو پیش فرست
خُذْ مِنْ تُراثِكَ مَا اسْتَطَعْتَ فَإِنَّما *** شُرَكَاوُكَ الأيَّامِ وَالوُرّاثُ
لِمَ يَقضِ حَقَّ المَالِ إِلاَّ مَعْشَرٌ *** نَظَرُوا الزَّمَانَ يَعِيثُ (یعنی تباهی می رسانند در آن) فِيهِ فَعاثُوا (از مال خود آنچه می توانی برگیر و استفاده کن زیرا روزگار و وارثان شریکان تو هستند حق مال و ثروت را کسانی ادا کرده اند که وقتی می بینند روزگار مال آنان را از بین می برد خود آنها (در راه خیر) مال را خرج می کنند)
از کلمات مبارک آن حضرت است : بَشِّرْ مَالَ البَخِيلِ بِحادِثِ أَوْ وارِثٍ. (شرح صد کلمه ابن میثم ص 93)
پس ای عزیز ارجمند هرگز بمال دنیا دل مبند. و بدانکه مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گرد کردن مال چنانچه عاقلی را پرسیدند که نیکبخت کیست و بدبخت چیست گفت نیکبخت آنکه خورد و کِشت و بدبخت آنکه مرد و هِشت، حضرت موسی علیه السلام قارون را نصیحت کرد که اَحْسِنُ كَمَا اَحْسَنَ اللهُ إِلَيْكَ . (سوره 28 آیه 77) نشنید و عاقبتش شنیدی که از اندوخته بدو چه رسیدی .
کسی نیک بیند بهر دو سرای *** که نیکی رساند بخلق خدای
کرامت جوانمردی و نان دهی است *** مقالات بیهوده طبل تهی است
چه مردان ببر رنج و راحت رسان *** مُخَنّث خورد دست رنج کسان
ز نعمت نهادن بلندی مجوی *** که ناخوش کند آب اِستاده بوی
ندانست قارون دنیا پرست *** که گنج سلامت بکنج اندر است
70- قَالَ عليه السلام: لِكُلِّ مُقْبِلٍ اِدْبَارٌ وَمَا أَدْبَرَ فَكَانَ لَمْ يَكُنْ . (نهج البلاغه ص 1163 حکمت 143)
از برای هر اقبال کننده ای ادبار است و آنچه پشت کرد و رفت گوئیا هرگز نبوده، پس عاقل باید باقبال دنیا مغرور نشود و در همان حین مهیای ادبار و پشت کردن او باشد.
قَالَ الشّاعِرُ:
مَا طارَ طَيْرٌ وَارْتَفَعَ *** إِلاّ كَما طارَ وَقَعَ (هیچ پرنده ای پرواز نکرد و بالا نرفت جز آنکه همانگونه که بالا رفته بود پائین آمد)
وَكَانَ الحَسَنُ بْنُ عَلِي عَلَيْهِ السَّلام كَثِيراً ما يَتَمَثَلُ
يَا أَهْلَ لَذَاتِ دُنْيا لا بَقَاءَ لَها *** إِنَّ اغْتِرَاراً بظِلٍّ زايلِ حُمْقُ (حياة الحسن 306/1) . ترجمه ای اهل خوشی های دنیایی که بقا و دوام ندارد مغرور شدن به سایه ای که پایدار نیست از حماقت و نادانی است.
منه بر جهان دل که بیگانه ایست *** چه مطرب که هر روز در خانه ایست
نه لایق بود عیش با دلبری *** که هر بامدادش بود شوهری
بَرِ مردِ هُشیار دنیا خس است *** که هر مدتی جای دیگر کس است
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: صدکلمه امام علی
ادامه مطلب را ببينيد
71- قَالَ عليه السلام: ما اَحْسَنَ تَواضُعَ الأغْنِيَاءِ لِلْفُقَرَاءِ لِمَا عِنْدَ الله وَاَحْسَنُ مِنْهُ تِيْهُ الفُقَرَاءِ عَلَى الاغْنِيَاءِ اِتِكالاً عَلَى الله سُبْحانَهُ. (نهج البلاغه ص 1277 حکمت 398)
چه نیک است فروتنی کردن توانگران برای فقراء و بیچارگان بجهت آن ثوابی که در مقابل آن تواضع است نزد خداوند منان، و بهتر از این تکبّر فقیران است بر توانگران بجهة اعتماد کردن بر خداوند رحمن .
تواضع ز گردن فرازان نکو است *** گدا گر تواضع کند خوی است
بزرگان نکردند در خود نگاه *** خدا بینی از خویشتن بین مخواه
بلندی چو خواهی تواضع گزین *** که آن بام را نیست سلّم (سُلَّم = نردبان) جز این
ندانم کجا دیدم اندر کتاب که خضر از حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پرسید که بهترین اعمال چیست؟ فرمود بذل اغنیاء بر فقراء بجهة رضای خدای تعالی، پس فرمود و از آن بهتر ناز و تکبّر فقراء است بر اغنیاء از راه اعتماد و وثوق بخدا، جناب خضر گفت این کلامی است که باید بنور بر صفحۀ رخسار حور نوشت. (بحار الانوار 133/39 با کمی تفاوت)
آورده اند که حاتم طائی را گفتند از خود بلند همت تر در جهان دیده ای؟ گفت بلی، روزی چهل شتر قربانی کرده بودم و اُمرائی از هر خیلی بمهمانی خوانده بگوشۀ صحرائی بیرون رفتم خارکشی را دیدم که پشته خاری فراهم آورده و آهنگ شهر کرده، گفتم: ای پیر چرا بمهمانی حاتم نروی که خلقی بر سماط او گرد آمده اند گفت :
هر که نان از عمل خویش خورد *** منت حاتم طائی نبرد
پس انصاف دادم و او را به همت و جوانمردی از خود برتر خواندم.
72- قَالَ عليه السلام: مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَيْئاً إِلاّ ظَهَرَ فِي فَلَتاتِ لِسَانِهِ وَصَفَحاتِ وَجهِهِ. (نهج البلاغه حکمت 25)
در دل نمی گیرد هیچ کس چیزی را مگر آنکه ظاهر میشود در گفتارهای زبان که بی اندیشه و تفکر از او صادر شود در وقت غفلت او و در صفحه های رخسار او، چه وجود لسانی و وجهی مظهر وجود ذهنی است، و این مطلب مطابق تجربه است.
شاعر عرب گفته : تُخَبَرُبى الْعَيْنانُ مَا القَلْبُ كَاتِمٌ *** وَ مَاجِنَّ بِالبَغضَاءُ وَالنَظَرَ الشُرَر
سعدی در غزل شماره 309: گر نها ن دارد کسی سری توان دریافتن *** در کنار روی آنکس یا در اثنای زبان
ودر غزل شماره 417: سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم *** رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
شاعر عرب مى گوید:
تَفَقَّدْ مَساقِطَ لَحْظِ الْمُریبِ *** فَإنَّ الْعُیُونَ وُجُوهُ الْقُلُوبِ *** وَطالِعْ بِوادِرِهِ فِی الْکَلامِ *** فَإنَّکَ تَجْنی ثِمارَ الْعُیُوبِ
از نگاه کردن مشکوک و خطرناک حال او را بشناس ـ زیرا چشم ها صورت دل ها است - و به سخنان نسنجیده اش دقت کن، زیرا این سخنان میوه هاى عیوب را مى چیند. و در اختیار تو مى گذارد.
كسى چيزى را در دل پنهان نمى كند مگر آنكه در سخنان بى انديشه و رنگ رخسارش هويدا مى گردد (مانند زردى روی كه علامت ترس و سرخى آن كه نشانه شرمندگى است). (ترجمه وشرح نهج البلاغه فيض الاسلام، ج 6 ص 1098)
چون انسان مطلب مهمى از قبيل دشمنى، كينه و يا دوستى و نظاير اينها را در دل پنهان مى دارد و پديده هاى زبانى عبارت از نوعى وجود نفسانى و وسيله اظهار آن است، براى شخص ممكن نيست به طور كامل آنچه در دل دارد مخفى نگه دارد، زيرا رعايت اين پنهانكارى تنها براى عقل ميسر است تا بر طبق مصلحتى كه مى بيند آن را پنهان دارد، امّا عقل گاهى به يك كار مهم ديگرى سرگرم و از مراقبت بر پنهان داشتن غفلت مى ورزد، در نتيجه خيال، آن را از دست عقل مى ربايد و در ضمن سخنان بى انديشه بر زبان مى آورد، و همين طور، چون تصورات و امور نفسانى ريشه آثار ظاهرى انسان مانند زردى ترس و سرخى شرم مى باشند، بعضى از امور پنهانى را نمى شود از آثار ظاهرى در رنگ چشم و صورت جدا كرد، گواه بر اين مطلب تجربه است. (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 426)
و قال أديب شهير: يستحيل إخفاء الحقيقة، لأن قانون الفعل يقابله قانون رد الفعل، و ان هذا القانون يطبق في المجال النفسي كما يطبق في المجال الميكانيكي، و عليه فإن فعل الإخفاء يصطدم برد فعله، و هو الإظهار بأسلوب أو بآخر، و بالتالي من وضع ستارا على الواقع هتكه رد فعله لا محالة. (فی ضلال نهج البلاغه، ج 4 ص 231)
راز درون هر چه بود گاه گاه *** تيغ زبانش بدر آرد ز چاه *** صفحه رخساره چه يك آينه *** فاش كند راز دل از دود آه (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص42و43)
73- قَالَ عليه السلام: مَا اَكْثَرَ العِبَرَ وَاَقَلَ الإِعْتِبَارَ. (نهج البلاغه ص 1098 حکمت 25)
چه بسیار است مواضع عبرت و پند و اندکست عبرت گرفتن از آن.
کاخ جهان پر است ز ذکر گذشتگان *** لکن کسی که گوش کند این ندا کم است
قالَ رَسُولُ الله صلى الله عَلَيْهِ وآله : أَغْفَلُ النَّاسِ مَنْ لَمْ يَتَّعِظُ بِتَغَيُّر الدُّنْيا مِنْ حَالٍ إلى حالٍ. (نهج البلاغه نهج البلاغه ص 1229 حکمت 289)
یعنی رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود که غافلترین مردم کسی است که پند نگیرد بسبب تغیّر دنیا از حالی بحالی. (بحار 324/71)
كَفَى مَا مَضِىَ مُخبِرَاً مِمَّا يُجِيی وَكَفَى عَبَراً لِذُوىِ الاَلبَابِ مَا جَرَّبُوا . (شرح نهج البلاغه 273/20 حكمت 163) . ترجمه : گذشته ها برای اخبار از آینده ها کافی است و خردمندان را آنچه تجربه کرده اند برای عبرت کافی است.
که را دانی از خسروان عجم *** زعهد فریدون ضحاک و جم
که بر تخت و ملکش نیامد زوال *** نماند مگر ملک ایزد تعال
کرا جاودان ماندن امید هست *** که کس را نبینی که جاوید هست
کرا سیم و زر ماند و گنج ومال *** پس از وی به چندی شود پایمال
وز آنکس که خیری بماند روان *** دمادم رسد رحمتش بر روان
نقل است که چون مرده را از منزلش حرکت می دهند بقبرستان ببرند رو باهل و عیال خود می کند و می گوید: یا اَهلی وَ اَولادِى لاَ تَلْعَبْ بِكُمُ الدُّنْيا كَمَا لَعِبَتْ بی، یعنی ای اهل و اولاد من دنیا شما را فریب ندهد چنانکه مرا فریب داد .
چه ما را بغفلت بشد روزگار *** تو باری دمی چند فرصت شمار
74- قَالَ عليه السلام: مَا عَالَ مِن اقتَصَدَ . (نهج البلاغه ص 1153 حکمت 134)
فقیر و درویش نگشت کسی که در مخارج خود میانه روی کرد و بقدر حاجت متعارف بیشتر صرف نکرد، چه آنکه این مقدار را که شرط حیوة او است حق تعالی متکفّل شده از برای او در مدت بقاء او لاجرم با و می رسد. و خداوند حمید در قرآن مجید پیغمبر صلی الله علیه و آله را نیز امر بحد وسط فرمود: فِي قَولِه : وَلَا تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِلىَ عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطها كُلَّ البَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً . (سوره اسراء آیه 29) یعنی و مگردان دست خود را بسته شده بگردن خود و مگشا آنرا تمام گشادن پس بنشینی نکوهیده با حسرت.
و هم در حق عباد مؤمنین فرموده: وَالَّذِينَ إِذَا انْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قِواماً . (1سوره فرقان آیه 67) و آنان که هرگاه نفقه کنند اسراف نکنند و تنگ نگیرند و باشد انفاق ایشان مابین اسراف و تنگ گیری بحد اعتدال . (رُوِيَ إِنَّهُ قَالَتْ حَرقَةٌ بِنْتُ النِّعْمَانِ بْنِ مُنْذِرِ لِسَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَاصٍ حِينَ وَلِيَ الْعَرَاقَ : وَاللهِ مَا طَلَعَتِ الشَّمْسُ وَمَا شَيْئ يُدَبِّ تَحْتَ الْخَوَرْنَقَ إِلَّا وَهُوَ تَحْتَ اَيدِينا فَغَرُبَتْ شَمْسُنا و قدْرَحِمَنَا جَميعُ مَنْ كَانَ يَحْسُدُنَا وَمَا مِنْ بَيْتٍ دَخَلَتْهُ حَبَرَة إِلَّا وَأَعْقَبَتْهُ عَبَرَةٌ ثُمَّ أَنشَأَتُ تَقُولُ : فَبَيْنا نَسُوقُ (نَسُوسُ خ ل ) النَّاسَ وَالْأَمْرَ أَمْرُنَا. إذا نَحْنُ فيهم سُوقَةٌ تَتَنَصَّفُ. بحار 456/78 با کمی تفاوت)
اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين کلام کوتاه و نورانى خود آثار ميانه روى در امور را بيان کرده و مى فرمايد: «کسى که در هزينه کردن ميانه روى کند هرگز فقير نخواهد شد»؛ (مَا عَالَ مَنِ اقْتَصَدَ).
«عال» از ريشه «عيل» (بر وزن عين) در اصل به معناى عيالمند شدن است؛ ولى اين واژه به معناى فقير نيز به کار رفته است. بعضى گفته اند که اگر از ريشه «عول» باشد به معناى فزونى عيال است و اگر از ريشه «عيل» باشد به معناى فقر است و «اقتصاد» به معناى ميانه روى در هر کار مخصوصآ در امور مالى است.
اين معنا امروز، هم در مقياس کوچک خانواده و هم در مقياس وسيع جامعه ثابت شده است که اگر از اسراف و تبذير پرهيز شود و در هزينه کردن سرمايه ها صرف جويى و ميانه روى گردد بسيارى از مشکلات حل مى شود؛ مشکل، زمانى براى فرد يا جامعه پيدا مى شود که حساب دقيقى براى هزينه ها و نيازها در نظر نگيرند و يا بى حساب و کتاب آنچه را که دارند هزينه کنند که به يقين زمانى فرامى رسد که در فقر فرو مى روند.
در منابع اسلامى نيز روايات فراوانى در اين زمينه ديده مى شود، از جمله در روايتى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «الإقْتِصادُ فِى النَّفَقَةِ نِصْفُ الْمَعِيشَةِ؛ ميانه روى در مخارج زندگى نيمى از معيشت انسان را تأمين مى کند».
در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) در غررالحکم مى خوانيم: «مَنْ صَحِبَ الْإِقْتِصادَ دامَتْ صُحْبَةُ الْغِنى لَهُ وَجَبَرَ الْإِقْتِصادُ فَقْرَهُ وَخَلَلَهُ؛ کسى که همنشين ميانه روى باشد غنا و بى نيازى پيوسته همنشين او خواهد بود و اقتصاد، فقر او را جبران ومشکلات او را برطرف مى سازد».
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «ضَمِنْتُ لِمَنْ اِقْتَصَدَ أنْ لا يَفْتَقِرُ؛ من ضمانت مى کنم کسى که ميانه روى پيشه کند هيچ گاه فقير نشود».
البته ميانه روى نه تنها در مسائل اقتصادى و مالى در مقياس فرد و جامعه، بلکه در همه کارها مطلوب است حتى توصيه شده که مؤمنان در عبادت نيز که وسيله قرب الى الله است ميانه روى را از دست ندهند.
مرحوم «کلينى» در کتاب کافى بابى تحت عنوان اقتصاد در عبادت آورده که نخستين حديثش از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) است: «إنَّ هذا الدّينُ مَتِينٌ فَاَوْغِلُوا فيهِ بِرِفْقٍ وَلا تُکَرِّهُوا عِبادَةَ اللهِ إلى عِبادِ اللهِ فَتَکُونُوا کَالرّاکِبِ الْمُنْبَتِّ الَّذي لا سَفَرًا قَطَعَ وَلا ظَهْرًا أبْقى؛ اين آئين، حساب شده و متين است. در اين مسير با مدارا حرکت کنيد و بندگان خدا را به عبادت زياد مجبور نکنيد که همانند سوار وامانده اى مى شويد که نه به مقصد رسيده و نه حيوان را سالم گذاشته است».
75- قَالَ عليه السلام: ما قَالَ النَّاسُ لِشَيْءٍ طُوبَى لَهُ إِلاّ وَقَدْ خَبَا لَهُ الدَّهْرُ يَوْمَ سُوءٍ . (نهج البلاغه ص 1224 حکمت 278)
نگفتند مردمان برای چیزی این کلمه را که خوشا بحال او مگر آنکه پنهان کرد روزگار غدار از برای او روز بد را که ضرر رسانید با و در آخر کار .
و این مطلب موافق تجربه و عیان است و محتاج به بیان نیست.
قَالَ النَّبيُّ صلى الله عليه وآله مَا امْتَلَاتُ دَارٌ حَبْرَةً إِلاَّ امْتَلَاَتُ عَبْرَةً وَمَا كَانَتْ فَرْحَةٌ إِلَّا يَتْبَعُهاتَرْحَةٌ (كنز العمال المتقي الهندي ج ٣ صفحة ٤٠١) . یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که پر نشد خانه ای از سرور مگر آنکه پر شد از باریدن اشک و نمی باشد سروری مگر آنکه دنبال او خواهد بود حزنی.
هرگز بباغ دهر گیاهی وفا نکرد *** هرگز زدست چرخ خدنگی خطا نکرد
خیاط روزگار ببالای هیچکس *** پیراهنی ندوخت که آخر قبا نکرد
يعنى مردم چيزى را در دنيا تحسين نكردند، مگر اين كه روزگار زمينه نابودى آن را براى روزى فراهم كرد و هر بالقوّه اى ناگزير از رسيدن به فعليّت است. (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 657 و 658)
نگويند مردم بچيزى كه «خوبه» *** مگر آنكه دنبال آن روز شومه (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج 21، ص 374 و 375)
76- مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ، لَيِّنٌ مَسُّهَا وَ السَّمُّ النَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا؛ يَهْوِي إِلَيْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ، وَ يَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ . (نهج البلاغه ص 1141 حکمت 115)
مثل دنیای غدار همچو مار است که ظاهرش نرم و در اندرونش است زهر قاتل، میل می کند بسوی آن مغرور نادان و دوری می نماید از آن صاحب خرد و مرد عاقل.
جهان چون مار و افعی پیچ پیچست *** همان بهتر که در دست تو هیچ است
بدانکه از برای دنیا مثل های بسیار زده شده و این تمثیل احسن تمثیلات آنست مانند تمثیلی که حضرت صادق زده، فرمود: مثل دنیا مثل آب دریا است که هر چه عطشان از آن می آشامد عطش او را زیادتر می نماید تا هلاکش نماید. (بحار 79/73 و کافی 136/2)
و این مشاهد و عیان است که حریص در جمع دنیا هر چه بیشتر تحصیل کند حرصش زیادتر می شود تا هلاک شود.
کوزه چشم حریصان پُر نشد *** تا صدف قانع نشد پُر دُر نشد
حضرت باقر العلوم (علیه السّلام) فرموده مثل حریص بر دنیا مثل کرم ابریشم است که هر چه ابریشم بر دور خود بیشتر می تند راه خلاصی خود را دورتر می نماید تا آنکه در بین ابریشم ها از غم هلاک می شود. (کافی 134/2)
وَ قَدْ نَظَمَهُ بَعْضُ الشُّعَرَاءِ وقالَ :
أَلَمْ تَرَ أَنَّ الْمَرْءَ طُولَ حَياتِهِ *** حَرِيصٌ عَلى مَالاَ يَزالُ يُناسِجُهُ
کَدُودُ کدُودِ القَزَيَنسِجُ دَائِماً *** فَيَهْلُكُ غَمّاً وَسطَ مَا هُوَ يَنسُجُهُ
77- قَالَ عليه السلام: مَرَارَةُ الدُّنْيا حَلاوَةُ الاخِرَةِ، وَحَلاوَةُ الدُّنْيا مَرارَةُ الاخِرَةِ . (نهج البلاغه ص 1196 حكمت 243)
تلخی دنیا شیرینی آخرت است و شیرینی دنیا تلخی آخرت است، و این بسبب آنست که دنیا ضد آخرت است.
وَ كانَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وآله يَقُولُ : حُفَّتِ الجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَ حُفَّتِ النّارُ بالشَّهَوَاتِ. (نهج البلاغه ص 566 با کمی تفاوت) یعنی حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: که احاطه کرده ببهشت مکاره دنیا و احاطه کرده بآتش جهنّم شهوات دنیا
وَقَالَ أيضاً : الدُّنْيا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَجَنَّةُ الكَافِرِ. (بحار 154/6) و هم فرموده که دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است.
و روایت است که وقتی رسول خدا صلّی الله علیه و آله حضرت فاطمه عليها السلام را نگریست که جامه خشنی در بر داشت و دستاس می کرد و با این حال بچۀ خود را شیر می داد حضرت از تلخی زندگانی فاطمه گریست و فرمود: یابِنتاهُ تَعَجَّلَى مَرَارَةَ الدُّنْيا بِحَلاوَةِ الاخِرَةِ فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللهِ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى نَعْمَانِهِ وَالشَّكْرُ الله عَلى الآئِهِ. ای دختر من بچش تلخی دنیا را بشیرینی آخرت عرض کرد که یا رسول الله حمد میکنم خدا را بر نعمت های او و شکر می گذارم بر آلاء و نعم او. (سفينة البحار ماده فطم)
78- قَالَ عليه السلام: الْمَرْءُ مَخبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ. (نهج البلاغه 1159 حکمت 140)
(یعنی) مرد پنهانست در زیر زبان خویشتن *** قیمت و قدرش ندانی تا نیاید در سخن
و همچنین فرموده: تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا، فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه. (نهج البلاغه 1272 حکمت 384) یعنی : تكلّم کنید تا شناخته شوید.
قال عليه السلام : كَما تُعرَفُ أوانِي الفَخّارِ بِاِمْتِحَانِهَا بِاصْواتِها فَيُعْلَمُ الصَّحِيحُ مِنْها منَ الْمَكْسُورِ كَذَلِكَ يُمْتَحَنُ الْإِنْسَانُ بِمَنْطِقِه فَيُعرَفُ مَا عِنْدَهُ. (شرح نهج البلاغه 294/20 حکمت 363) . ترجمه همانطور که ظروف سفالین با صداهایش امتحان می شود و سالم و شکسته آن معلوم می گردد همچنین انسان با گفتارش امتحان می شود و آنچه دارد شناخته می شود.
تا مرد سخن نگفته باشد *** عیب و هنرش نهفته باشد
هر بیشه گمان مبر که خالی است *** شاید که پلنگ خفته باشد
لكن بدان اي عزيز من که فضیلت سخن برای دانا و عاقل است نه برای نادان جاهل :
کمال است در نفس انسان سخن *** تو خود را بگفتار رسوا مکن
ترا خامشی ایخداوند هوش *** وقار است و نا اهل را پرده پوش
اگر عالمی هیبت خود مبر *** وگر جاهلی پرده خود مدر
بدهقان نادان چه خوش گفت زن *** بدانش سخن گوی یادم مزن
شیخ سعدی گوید: نادان را به از خاموشی نیست و اگر این مصلحت بدانستی نادان نبودی .
چون نداری کمال و فضل آن به *** که زبان در دهان نگه داری
آدمی را زبان فضیحت کرد *** جوز بی مغز را سبکباری
قالَ رَسُولُ الله صلى الله عليه وآله : رَحِمَ اللهُ عَبْداً قَالَ خَيْراً فَغَنِمَ اَوْسَكَتَ عَنْ سُوءٍ فَسَلِمَ . (بحار الانوار 293/71) یعنی خدا رحمت کند بنده را که خوب بگوید و غنیمت ببرد یا ساکت شود از بدی و سالم بماند.
79- قَالَ عليه السلام: الْمَرْئَة عَقْرَبٌ حُلوَةُ اللَّسبَةِ. (نهج البلاغه ص 1114 حکمت 58)
زن کژدمی است که شیرین است گزیدن آن، یعنی شأن زن اذیت کردن است لکن اذیتش مخلوط بلذت است مثل کسی که جرب دارد و می خاراند آن را این اذیت است لکن اذیتش شیرین است.
و بعضی در معنی این کلام مبارک گفته اند : که لذت مباشرت ناقض مادة حيوة و موجب ضعف قوی است پس آن لذت بمنزلهٔ زهر است در آخر کار و زن ما ریست بصورت یار.
قال عليه السلام : لاَ يَنبَغِى لِلْعاقِلٍ أنْ يَمْدَحَ امْرَأَتَهُ حَتَّى تَمُوتَ وَلَا طَعاماً حَتَّى يَسْتَمْرِيهِ وَلا صَدِيقاً حَتَّى يَسْتَقْرِضُهُ وَلَيْسَ حُسْنُ الْجَوارِ تَرَى الأذى وَلَكِنْ حُسْنُ الْجَوارِ الصَّبْرُ عَلَى الأذى. (شرح نهج البلاغه 295/20 حکمت 378)
قال : الْمَرْأَةُ كَالنَّعلِ يَلْبَسُهَا الرَّجُلُ إِذا شَاءَ لَا إِذا شَاءَتْ. (شرح نهج البلاغه 298/20 حکمت 291)
پس ای عزیز من:
ز اندازه بیرون مرو پیش زن *** نه دیوانه ای تیر بر خود مزن
به بی رغبتی شهوت انگیختن *** برغبت بود خون خود ریختن
قال عليه السلام : الْجِماعُ لِلْمَحَنِ جَمَاعُ وَلِلْخَيْرَاتِ مَتَاعٌ حَيَاءٌ يَرْتَفِعُ وَعَوْرَاتٌ تَجتَمِعُ أَشبَهُ شَيئٍ بِالجُنُونِ وَلِذَلِكَ حُجِبَ عَنِ العُيونِ نَتيجَتُهُ وَلَدٌ فَتُونٌ إِنْ عاشَ كَدَّوَانْ مَاتَ هَدَّ. (شرح نهج البلاغه 288/20 حکمت 295)
وَقالَ عليه السّلام : الْمَرْأَةُ شَرٌّ كُلُّها وَشَرُّ مَا فِيها أَنَّهُ لابُدَّ مِنْها . (نهج البلاغه ص 1192 حکمت 230)
وَقيلَ نَظَرَ حَكيمٌ إِلَى امْرَأَةٍ مَصْلُوبَةٍ عَلَى شَجَرَةٍ فَقَالَ : لَيْتَ كُلَّ شَجَرَةٍ تَحْمِلُ مِثْلَ هَذِهِ الثَّمَرَةِ.
یعنی گویند که نظر کرد حکیمی بسوی زنی که بر درخت او را آویزان کرده بودند گفت کاش بر هر درختی مثل این میوه بود.
چه نغز آمد این یک سخن زان دو تن *** که بودند سرگشته از دست زن
یکی گفت کس را زن بد مباد *** دیگر گفت زن در جهان خود مباد
و در حدیث است که زن ضلع کجی است اگر با او مدارا کنی تمتع از آن بری و اگر بخواهی آنرا راست کنی میشکنی.
قَالَ عليه السلام : إِنَّ اللهَ خَلَقَ النِّسَاءَ مِنْ عَيٍّ وَعَوْرَةٍ فَدَاهُ وَاعَیُّهُنَّ بِالسِّكوتِ وَ استُرُوا العَورةَ بِالبُيُوتِ. (شرح نهج البلاغه 310/20 حکمت 557)
واضح است که روایاتی که در نکوهش زنان آمده است مربوط به زنان خوب و شریف که کم هم نیستند نمی باشد؟!
80- قَالَ عليه السلام: مِسْكِينُ ابْنُ آدَمَ مَكْتُومُ الأَجَلٍ وَمَكْنُونُ العِلَلِ وَمَحْفُوظُ العَمَلِ تُولِمُهُ البَقَةُ وَتَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ وَتَنِتِنُهُ العَرَقَة. (نهج البلاغه ص 1282 حکمت 80)
بیچاره فرزند آدم پنهان داشته شده است اجل او و پوشیده شده امراض و علل او و محفوظ و نگاه داشته شده است عمل او بدرد می آورد او را گزیدن پشه و میکشد او را یک آب بگلو رفتن و متعفن و گندیده می سازد او را عرق کردن .
پس آدمی که باین مرتبه از ذلّت و بیچارگی است او را بفخر و تکبر چه کار.
قَالَ عليه السَّلام : ما لاِبْنِ آدَمَ وَالفَخر اَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَاخِرُهُ جِيفَةٌ لا يَرْزُقُ نَفْسَهُ وَلَا يَدْفَعُ حَتْفَهُ. (نهج البلاغه ص 1295 حکمت 445) یعنی آن حضرت فرمود : فرزند آدم را با فخر و تکبر چکار که اولش نطفه است و آخرش مردار است نمی تواند روزی دهد خود را و نتواند برطرف کند مرگ خود را.
و هم از مسکنت و بیچارگی انسان فرموده در یکی از خطب مباركه : فَارْحَمُوا نُفُوسَكُمْ فَإِنَّكُمْ قَدْ جَرَّبتُمُوهَا فِي مَصائِبِ الدُّنْيا فَرَأَيْتُمْ جَزَعَ أَحَدِكُمْ مِنَ الشَّوْكَةِ تُصِيبُهُ وَالعَثْرَةِ تُدْمِيهِ وَالرَّمْضَاءُ تُحْرِقُهُ فَكَيْفَ إِذَا كَانَ بَيْنَ طَابَقَيْنِ مِنْ نَارٍ ضَجيعَ حَجَرٍ وَقَرِينَ شَيْطَانٍ. (نهج البلاغه ص 603 خطبه 182)
یعنی رحم کنید ایمردم بر جان خود همانا تجربه کردید شما خود در مصیبت های دنیا پس دیدید چگونه جزع میکند یکی از شما از یک خاری که ببدن او می رسد و آنکه یک لغزیدن او را بخون می اندازد و زمین گرم شده به آفتاب او را می سوزاند پس چگونه خواهد بود هرگاه باشد مابین دو تا به از آتش همخوابهٔ سنگ و قرین شیطان یعنی او را با سنگ های کبریتی هیزم آتش کنند چنانکه حقتعالی فرموده: وَقُودُهَا النَّاسُ والحِجارَةُ (سوره بقره آیه 24) و او را با شیطانی در غل و زنجیر کنند.
وَمِثْلُهُ في دُعَاءِ الصَّحِيفَةِ السَّجَادِيَةِ : فَاَسْئَلُكَ الّلهُمَّ بِالْمَخزُونِ مِنْ اَسمائِكَ وَبِمَا وَارَتْهُ الحُجُبُ مِنْ بَهَائِكَ إِلا رَحِمْتَ هَذِهِ النَّفْسَ الجَزوعَةَ وَ هذِهِ الرَّمَّةَ الهَلُوعَةَ الَّتِى لا تَسْتَطِيعُ حَرَّشَمْسِكَ فَكَيْفَ تَسْتَطِيعُ حَرَّنَارِكَ وَ الَّتِي لا تَسْتَطِيعُ صَوْتَ رَعْدِكَ فَكَيْفَ تَسْتَطِيعُ صَوْتَ غَضَبِكَ فَارْحَمْنِي الّلهُمَّ فَإِنِّي امْرِءٌ حَقيرٌ وَ خَطَرى يَسِيرٌ. یعنی حضرت امام زین العابدین علیه السلام در دعای صحیفه سجادیه در مقام تذلّل و عبودیت با خدا عرض میکند: که سؤال می کنم تو را بار الها بآنچه پنهانست از اسم های تو و آنچه پوشانیده است حجاب ها از عظمت و بهاء تو که رحم کنی این نفس جزع کننده را و این استخوان پوسیده خروشنده و آن نفسی که طاقت ندارد حرارت آفتاب تو را پس چگونه طاقت بیاورد حرارت آتش تو را و آنکه طاقت ندارد شنیدن صدای رعد تو را پس چگونه طاقت آورد غضب تو را پس رحم کن مرا خدایا پس بدرستی که من آدمی حقیرم و قدرم اندکست .
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: صدکلمه امام علی
ادامه مطلب را ببينيد
81- قَالَ عليه السلام: مَنْ أَبْطَابِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُسْرِعْ بِهِ حَسَبُهُ. (نهج البلاغه ص 1097 حکمت 22)
هر که کاهل سازد او را عمل او تیز رو نگرداند او را حسب و نسب او بلکه او را در عقب اندازد.
حاصل آنکه آدمی ببضاعت احمقان که مفاخره بعظام بالیه گذشتگان در قرون ماضیه است مفاخرت نکند.
قَالَ (عَلَيْهِ السَّلام) حُسْنُ الأَدَب يَنُوبُ عَن الحَسَب. (غرر الحکم چاپ نجف ص 165 با کمی تفاوت) یعنی امیرالمؤمنين عليه السّلام فرمود که حسن و خوبی ادب می ایستد در جای بزرگی نسب و نیابت می کند از آن.
كُن ابْنَ مَنْ شِئتَ وَاكْتَسِبْ اَدَباً *** يُغْنِيكَ مَحْمُودُهُ عَن النَّسَب
إِنَّ الفَتَى مَنْ يَقُولُ ها اَنَاذا *** لَيْسَ الفَتَى مَنْ يَقُولُ كَانَ أَبِي
جائیکه بزرگ بایدت بود *** فرزندی کس نداردت سود
چون شیر بخود سپه شکن باش *** فرزند خصال خویشتن باش
و چه خوش نصیحت کرد آنمرد عرب پسرش را که یا بُنَيَّ إِنَّكَ مَسْئُولٌ يَوْمَ القِيمَةِ بِمَا ذَا اكْتَسَبْتَ وَلَا يُقَالُ بِمَنِ انْتَسَبْتَ.
یعنی ای پسرک من از تو می پرسند در روز قیاست که چیست عملت و نگویند که کیست پدرت.
82- قَالَ عليه السلام: مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الاراءِ عَرَفَ مَواقِعَ الخَطَاءِ. (نهج البلاغه ص 1169 حكمت 164)
کسی که استقبال نموده وجوه و طرق اندیشه ها را و تفحص آن نمود، شناخت مواضع خطا را، زیرا که آن مستلزم معرفت خطا است از صواب.
این ترغیب است در استشاره و فکر در استصلاح اعمال قبل از وقوع در آن.
و هم فرموده: مَنْ شاوَرَ الرّجالَ شارَكَهُمْ فى عُقُولِهِمْ . (نهج البلاغه ص 1165 حکمت 152) یعنی هر که مشورت کند با مردمان شرکت کرده است ایشان را در عقل های ایشان .
و از کلمات بدیعه است : ثَمَرَةُ رَأي المُشِيرَ أحلِى مِنَ الاَرْي المَشُورِ.
یعنی میوه اندیشه شیرین تر است از انگبین گرفته شده.
لقمان حکیم را گفتند حکمت از که آموختی؟ گفت: از نابینایان که تا جای ندانند پای ننهند .
83- مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ، قَالُوا فِيهِ [مَا] بِمَا لَا يَعْلَمُون . (نهج البلاغه ص 1103 حکمت 34)
کسی که شتاباند بسوی مردمان چیزی را که مکروه شمرند و دوست نداشته باشند که بایشان گفته شود لاجرم بگویند در حق او چیزی را که ندانند، بواسطۀ غالب شدن قوۀ غضبیه بر عقول ایشان نزد شنیدن ناملایم و مکروه، پس کسیکه عزّت و آبروی خود را خواهد چیزی را که مردم ناخوش دارند بآنها نگوید خواه از روی جدی باشد یا از روی مزاح.
بدهقان نادان چه خوش گفت زن *** بدانش سخن گوی یا دم مزن
مگو آنچه طاقت نداری شنود *** که جو کشته گندم نخواهد درود
چه دشنام گوئی دعا نشنوی *** بجز کشته خویش می ندروی
چه نیکو زده است این مثل برهمن *** بود حرمت هر کس از خویشتن
ابان بن احمر روایت کرده که شریک بن اعور که یکی از اصحاب با اخلاص امیرالمؤمنین علیه السّلام بوده بر معاویه وارد شد معاویه لعنه الله گفت که تو شریکی و خدا شریک ندارد و تو پسر اعوری و چشم صحیح بهتر از اعور است و تو زشتی و جید بهتر از زشتی است با این حال چگونه سید و بزرگ قوم خود شدی!؟ شریک گفت تو معاویه ای و معاویه یعنی مادۀ سگی که عوعو کند و سگ ها را بصدا درآورد و تو پسر صخری و سهل بهتر از صخر است و تو پسر حربی و سلم و صلاح بهتر از حرب و جنگ است و تو پسرامیه ای و اميه مصغرامه است که کنیزکی باشد با اینحال چگونه خود را امیرالمؤمنین گفتی معاویه در غضب شد شریک از نزد او بیرون شد و می گفت :
أَيَشْتِمُني مُعَاوِيَةُ بْنُ صَخْرٍ *** وَسَيْفي صَارِمٌ وَمَعَي لِسَانِي
فَلا تَبْسُطُ عَلَيْنَا يَابْنَ هِنْدِ *** لِسَانَكَ إِنْ بَلَغْتَ ذُرَى الأماني (سفينة البحار 697/1)
و هم نقل است که وقتی معاویه بعقیل گفت مرحبا به آن کسی که عمویش ابولهب است عقیل گفت و آهلاً بآن کسی که عمه اش حمّالة الحطب است، معاویه گفت ای عقیل چه گمان میبری در حق عمویت ابولهب و او را در چه حال فرض می کنی گفت هرگاه داخل جهنّم شدی بطرف دست چپ خود نظر انکن خواهی یافت او را که عمه ات را فراش خود قرار داده و بر روی او خوابیده آنوقت ببین ناکح بهتر است یا منکوح، و عمّه معاويه همان حمّالة الحطب زوجة ابولهب است که ام جمیل نامش است. (سفينة البحار 181/1)
قَالَ عَلىِ بنِ الحُسَيْن عَلَيْهِ السَّلام: مَنْ رَمَيَ النَّاسَ بِمَا فِيهِمْ رَمَوْهُ بِمَا لَيْسَ فيهِ . (بحار 160/78) یعنی کسی که بدگوئی کند برای مردم بچیزی که در ایشان باشد ایشان دشنام دهند او را بچیزی که در او نباشد.
84- قَالَ عليه السلام: مِنْ أَشْرَفِ أَفْعَالِ الكَريمٍ غَفْلَتُهُ عَمَّا يَعْلَمُ . (نهج البلاغه ص 1185 حکمت 213)
از شریف ترین کارهای شخص کریم تغافل و چشم پوشانیدن او است از آنچه می داند از معایب مردم و از هفوات ایشان، دانایان گفته اند که تغافل علامت سیادت و بزرگیست، و بهمین معنی است شعر ابوتمام رحمه الله : لَيْسَ الغَبِيُّ بِسَيِّدٍ في قَوْمِهِ *** لكِنَّ سَيِّدَ قَوْمِهِ المُتَغابى (غبي = جاهل و کودن المتغابی کسی که جاهل نیست ولی خود را به جهالت می زند)
پس مؤمن باید از عیوب مردم غض بصر کند و عیوب خود را ببیند و از آن غفلت ننماید و اگر مردم در حق او تقصیری کردند و از او معذرت خواستند قبول کند و چشم از ایشان بپوشاند و چنان باشد که
گفته اند :
وَلَقَدْ أَمُرُّ عَلَى اللَّئيمِ يَسُبُّنِي *** فَمَضَيْتُ ثَمَّةَ قُلْتُ لاَ يُعِنيني .
قال عليه السلام : مَا اسْتَقْصى كَريمٌ قَط . (شرح نهج البلاغه 264/20 حکمت 86) . ترجمه : شخص کریم هرگز زیاد تفحص نمی کند.
قَالَ تَعَالَى فِى وَصفِ نَبِيِه : عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعض. سوره تحریم آیه 5)
حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام به پسران خود وصیّت فرمود که اگر کسی در گوش راست شما مکروهی بشما شنوانید پس از آن سر بگوش چپ شما گذاشت و معذرت خواست و گفت من چیزی نگفتم شما قبول کنید عذر او را . (سفينة البحار 664/2)
قَالَ اميرُ المُؤمِنينَ (عَلَيْهِ السَّلام) اِقْبَلْ عُذرَ اَخيكَ وَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ عُذرٌ فَالْتَمِسْ لَهُ عُذْراً . یعنی قبول کن عذر برادر خود را و اگر عذری نداشته باشد بطلب برای او عذری را.
85- قَالَ عليه السلام: مَنْ أصْلَحَ ما بَيْنَهُ وَبَيْنَ الله أَصْلَحَ الله ما بَيْنَهُ وَبَيْنَ النَّاسِ وَمَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ اخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللهُ لَهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ وَمَنْ كَانَ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظُ كانَ عَلَيْهِ مِنَ اللَّهِ حافِظ. (نهج البلاغه ص 1126 حکمت 86)
کسی که بصلاح آورد آنچه میان او است و میان حقتعالی به تقوی و پرهیزکاری بصلاح آورد خداوند آنچه میان او است و میان مردم از معاشرت و زندگانی، زیرا که تقوی اصلاح کند قوه شهویه و غضبيّه را که فساد ایشان مبدء فساد است میان خلقان، و کسی که باصلاح آورد امر آخرت و عقبای خود را باصلاح آورد حقتعالی امر دنیای او را، و هر که باشد مر او را از قبل نفس خودش پند دهنده و واعظی، باشد بر او از خدا نگهبان و حافظی که خلاصی دهد او را از عذاب اخروی.
اصلاح ما بين خود و خدا به وسيله تقواست كه باعث خوشنودى خدا مى گردد، و چون از جمله آثار تقوا اصلاح قواى شهوت و غضب، كه اساس فساد در ميان مردمند، و نيز پايبندى به اعتدال در مورد اين قوا مى باشد، بنا بر اين اصلاح ما بين او و مردم نيز وابسته به اصلاح همان قواست.
و هم چنين از جمله لوازم اصلاح امر آخرت، جذب نشدن مردم به طرف دنيا و خوددارى از حرص نسبت به مال دنياست، و اين نيز بسته به برخورد صحيح آنان و رفتارشان با اخلاق حسنه است كه خود موجب اصلاح امر آخرت و باعث تحت تأثير قرار گرفتن و علاقه مندى آنان به كسى است كه واجد اين صفات است و باعث سودرسانى و كمك و آزار نرساندن مردم به او مى گردد، و به اين ترتيب باعث اصلاح دنياى او مى شود. از طرفى تحصيل دنياى مطلوب براى كسى كه امر آخرتش را اصلاح كند سهل است، و دنياى مطلوب همان حدّ اعتدال از نياز وى مى باشد. و اين هم امرى است كه عنايت پروردگار و فراهم آوردن و اصلاح آن را در طول مدّت زندگانى دنيا، عهده دار است.
امّا مطلب سوم، خود را موعظه كردن باعث تقواى الهى و پايبندى به اعتدال در مورد قواى شهوت و غضب است كه اينها اساس شرّ و ريشه فسادى هستند كه مستلزم هلاكت دنيا و آخرت مى باشند،
امّا موعظه كردن خويش باعث آن مى گردد كه خدا انسان را از شر آنها نگاه دارد. ( ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 482 و 483)
هر كه اصلاح كند بين خداوند و خودش *** خالق اصلاح كند بين وى و خلق جهان *** هر كه اصلاح كند كار سراى ديگرش *** كار دنياى وى اصلاح كند باري ء جان *** هر كه را خويشتنش واعظ و پند آموز است *** حافظ او است بهر حال خداى سبحان (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص134و135)
هر آن كس بين خود را با خداوند *** باصلاح و عبادت داد پيوند *** خدا او را كشاند سوى افلاح *** نمايد بين او با مردم اصلاح *** بسامان چون كه از وى كار عقبا است *** ز حق بهرش بسامان كار دنيا است *** ز نفس خود چو بر خود داشت واعظ *** ز نزد حق برايش هست حافظ (شرح نهج البلاغه منظوم، ج 9 ص106)
86- قَالَ عليه السلام: مَن أطاعَ التَّوانى ضَيَّعَ الحُقوقَ وَمَنْ أَطاعَ الوَاشَى ضَيَّعَ الصِّدِيقَ. (نهج البلاغه ص 1193 حکمت 231)
(الواشي: النّمام. شرح حکم نهج البلاغه شیخ عباس قمی، ص 229)
کسی که اطاعت کند کسالت و سستی کردن در امور را ضایع سازد حق هائی را که باید اداء آن کند، و کسی که اطاعت کند سخن چین را یعنی کلام او را قبول کند ضایع گرداند دوست با وثوق خود را.
پس بر هر عاقلی لازم است که بر سخن سخن چین وقعی ننهد چه نمام فاسق است و خبر فاسق مردود بلکه او را نهی کند و از این جهت او را دشمن داشته باشد و بدترین انواع نمامی سعایت است. کسی گفت با عارفی در صفا *** ندانی فلانت چه گفت از قفا
بگفتا خموش ای برادر نهفت *** ندانسته بهتر که دشمن چه گفت
کسانیکه پیغام دشمن برند *** ز دشمن همانا که دشمن ترند
از آن همنشین تا توانی گریز *** که مر فتنۀ خفته را گفت خیز
زبان کرد شخصی بغیبت دراز *** بدو گفت داننده سرفراز
که یاد کسان پیش من بد مکن *** مرا بد گمان در حق خود مکن
رفیقی که غائب شد ای نیکنام *** دو چیز است از او بر رفیقان حرام
یکی آنکه مالش بباطل خورند *** دگر آنکه نامش بزشتی برند
هر آنکو برد نام مردم بعار *** تو خیر خود از وی توقع مدار
که اندر قفای تو گوید همان *** که پیش تو گفت از پس دیگران
کسی پیش من در جهان عاقل است *** که مشغول خود وز جهان غافل است
تسليم در برابر كاهلى، نسبت به حقوقى كه انسان در پى آنهاست، باعث مى شود كه وقت مناسب براى دست آوردن آنها از دست برود، و اين خود مستلزم تباه ساختن و از دست دادن آن حقوق خواهد بود، و هم چنين تسليم شدن در برابر"نمام"سخن چين كه كارش، تلاش در برهم زدن ميان دو دوست است، و اطاعت از گفتار وى باعث ايجاد سردى و كدورت در بين دوستان، و از دست دادن يكديگر است. (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 613 و 614)
هر كه سستي گرفت حق بنهاد *** گوش نمّام، دوست از كف داد (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص308)
87- قَالَ عليه السلام: مَنْ تذَكَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ اسْتَعَدَّ . (نهج البلاغه ص 1222 حکمت 272)
کسی که یاد کند دوری سفر خود را، استعداد و تهیه آن راه دور خود را بیند، پس کسی که متذکر دوری طریق آخرت باشد البته آماده می سازد ساز و برگ آن سفر هولناک را که تقوی و عمل صالح باشد، پس اشخاصی که در تهیه توشه و زاد آخرت نیستند جهتش غفلت آنها است از آن سرای .
جهان ای پسر ملک جاوید نیست *** ز دنیا وفاداری امید نیست
نشستی بجای دگر کس بسی *** نشیند بجای تو دیگر کسی
منه دل بر این سالخورده مکان *** که گنبد نپاید بر او گردکان
پس ای عزیز من لختی بهوش بیا و نظر کن ببین چگونه رفقای تو رفتند و در بستر قبر خفتند تو هم باید مسافرت کنی و همان طریق را بپیمائی پس در تهیه کار خود باش و بغفلت مگذران و خود را خطاب کن و بگو :
خاک من و تو است که باد شمال *** می بردش سوی یمین و شمال
ما لَكَ فِي الخَيْمَةِ مُسْتَلْقِياً *** قَدْ نَهَضَ الْقَوْمُ وَشَدُّ والرِحّال
عمر بافسوس برفت آنچه رفت *** دیگرش از دست مده بر محال
قَدْ وَعَرَ الْمَسْلَكُ ياذَا الفَتى *** اَفْلَحَ مَنْ هيَّأزادَ المال
بسکه در آغوش لحد بگذرد *** بر من و تو روز و شب و ماه و سال
لاتَكُ تَغْتَرُّ بِمَعْمُورَةٍ *** يَعْقِبُهَا الْهَدْمُ أَوِ الاِنتِقَالُ
ایکه درونت بگنه تیره شد *** ترسمت آئینه نگیرد صقال
مالَكَ تَعْصى وَمُنَادِى الْقَبُولِ *** مِنْ قِبَلِ الحَقِّ يُنَادِى تَعال
زنده دلا مرده ندانی که کیست *** آنکه ندارد بخدا اشتغال
وَرُويَ أَنَّ أَميرَ المُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلام) كَانَ يُنَادِى فِى كُلّ لَيْلَةٍ حينَ يَأْخُدُ النَّاسُ مَصاجِعَهُمْ لِلْمَنَامِ بِصَوْتِ يَسْمَعُهُ كافَّهُ أَهْلِ المَسْجِدِ وَ مَنْ جاوَرَهُ مِنَ النَّاسِ : تَزَوَّدوا - رَحِمَكُمُ اللهُ - فَقَدْ نُودِيَ فِيكُمُ بالرَّحيلِ وَاَقِلُّوا العُرْجَةَ عَلَى الدُّنْيا وَانْقَلِبُوا بِصَالِحٍ مَا يَحْضُرُكُمْ مِنَ الزَّادِ فَإِنَّ اَمَامَكُمْ عَقَبَةً كَؤُوداً ومَنَازِلَ مَهُوَلَةً لابُدَّ مِنَ الْمَمَرِّ بِها وَالوُقُوفِ عَلَيْها . (نهج البلاغه ص 655 با کمی تفاوت) یعنی روایت شده که امیرالمؤمنین ندا می کرد در هر شب هنگامی که مردم بجهت خواب بخوابگاه خویش می رفتند بصدائی که می شنیدند آنرا همه اهل مسجد یعنی مسجد کوفه و مردمی که در همسایگی مسجد بودند می فرمود : زاد و توشه بردارید خدا رحمت کند شماها را پس بتحقیق که منادی رحلت و کوچ در میان شما ندا کرده و کم بکنید اقامت بر دنیا را و برگردید بسوی آخرت با آنچه ممکن می شود شما را از توشه صالح و نیکوپس بدرستیکه در پیش راه شما گردنه و کتل سخت و منزل های هولناک است که نیست چاره از گذشتن از آنها و وقوف بر آنها .
88- قَالَ عليه السلام: مَنْ تَرَكَ قَوْلَ «لا اَدرى» اُصيبَتْ مَقاتِلُه . (نهج البلاغه ص 1124 حکمت 82)
کسی که ترک کند گفتار «نمی دانم» را و ندانسته جواب گوید سبب هلاكت دنیا و عقبای خود شود.
پس عاقل دانا آن کس است که چیزی را که نمی داند بگوید نمی دانم تا سبب هلاک خود و گمراهی دیگران نشود، بلکه چیزیرا که نمی داند بپرسد تا یاد گیرد چنانچه گفته اند : لا أدري نِصفُ العِلْمِ. گویند غزالی را پرسیدند که چگونه رسیدی بدین مقام در علوم؟ گفت برای آنکه هر چه ندانستم از پرسیدن آن ننگ نداشتم .
امید عافیت آنگه بود موافق عقل *** که نبض را بطبیعت شناس بنمائی
بپرس آنچه ندانی که ذُلّ پرسیدن *** دلیل راه تو باشد به عزّ دانائی
فروگذاردن اين سخن كنايه از گفتار بدون علم است، و رسيدن به گشتنگاهها كنايه از هلاكتى است كه در اثر سخن از روى نادانى نصيب گوينده مى شود، از آن رو كه باعث گمراه شدن و گمراه كردن است، و چه بسا باعث هلاكت هم در دنيا و هم در آخرت است. (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 480)
في كتاب «الحكمة الخالدة: «تعلّم قول لا أدري. فإنك ان قلت لا أدري علّموك حتى تدري. و إن قلت اني أدري سألوك حتى لا تدري. و ما أحد من أصحاب رسول اللّه (ص): قال سلوني إلّا علي بن أبي طالب عليه السّلام». (فی ضلال نهج البلاغه، ج 4 ص 266)
جاءت امرأة إلى بزرجمهر، فسألته عن مسألة، فقال: لا أدري، فقالت: أ يعطيك المَلِك كلّ سنة كذا و كذا و تقول: لا أدري، فقال: إنّما يعطيني المَلِك على ما أدري، و لو أعطاني على ما لا أدري لما كفاني بيت ماله. و كان يقول: «لا أعلم» نصف العلم. (شرح حکم نهج البلاغه شیخ عباس قمی، ص215)
هر كه را ننگ از نمى دانم *** بر رگ زندگيش نشتر باد (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص131)
قال بعض الفضلاء- إذا قال لنا إنسان لا أدري علمناه حتى يدري، و إن قال أدري امتحناه حتى لا يدري (شرح نهج البلاغة(ابن أبي الحديد)، ج 18 ، صفحه ى 236)
89- قَالَ عليه السلام: مَنْ جَرى فِي عِنانِ اَمَلِهِ عَثَرَ بِأَجَلِهِ. (نهج البلاغه ص 1095 حکمت 18)
کسی که بدست گرفته لجام آرزو را و سیر می کند در عنان آن ناگاه بسر در آید در اجل خود.
حاصل آنکه آدمی غافل از کار مرگ مشغول بآمال و آرزوهای بسیار دراز و مشعوف بجمع کردن دنیا است که یک دفعه مرگ او را می رسد و با دل پر حسرت از دنیا می رود، پس شایسته است که آدمی مرگ را فراموش نکند و پیوسته نصب العین او باشد و هر نمازیکه می کند نماز مُوَدِّع کند خصوص اگر سن او بچهل رسیده باشد که زراعتی را ماند که وقت حصادش رسیده باشد چه ایام لذت گذشت و روزگار نشاط و شادمانی بسر آمد و هر روز عضوی از او کوچ می کند و بیچاره از آن غافل و پای بند طول امل و فکرهای باطل است.
چو دوران عمر از چهل درگذشت *** مزن دست و پا کابت از سر گذشت
چوشیبت درآمد بروی شباب *** شبت روز شد دیده برکن ز خواب
چوباد صبا برگلستان وزد *** چمیدن درخت جوانرا سزد
نزیبد ترا با جوانان چمید *** که بر عارضت صبح پیری دمید
دریغا که فصل جوانی گذشت *** بلهو و لعب زندگانی گذشت
دریغا چنان روح پرور زمان *** که بگذشت بر ما چه برق یمان
دریغا که مشغول باطل شدیم *** ز حق دور ماندیم و عاطل شدیم
چه خوش گفت با کودک آموزگار *** که کاری نکردی و شد روزگار
ز سودا که این نوشم و این خورم *** نپرداختم تا غم دین خورم
دریغا که بگذشت عمر عزیز *** بخواهد گذشت این دم چند نیز
اگر در سرای سعادت کس است *** ز گفتار سعدیش حرفی بس است
پس ای جان برادر لختی بقبرستان برو و بر خاک دوستان گذری کن و بر لوح مزارشان نظری افکن و عبرت بگیر و تفکر کن که در زیر قدمت بفاصله کمی چه خبر و چه داستانی است .
زدم تیشه یکروز بر تلّ خاک *** بگوش آمدم ناله دردناک
که زنهار اگر مردی آهسته تر *** که چشم و بناگوش و رویست و سر
جهاندار بودم من اندر جهان *** شدستم برابر بخاک این زمان
قالَ رَسُولُ الله صلى الله عَلَيْهِ وآله : أغْفَلُ النَّاسِ مَنْ لَمْ يَتَّعِظ بتَغَيُّر الدُّنْيا مِنْ حَالٍ إلى حالٍ. (بحارج 71 ص 324) یعنی حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود که غافل ترین مردم آن کسی است که پند نمی گیرد از تغیر دنیا از حالی بحالی دیگر .
90- قَالَ عليه السلام: مَنْ كَتَمَ سِرَّهُ كانَتِ الخِيَرَةُ بِيَدِه "فی یدهِ". (نهج البلاغه ص 1166 حکمت 153)
هر که پنهان کرد سر خود را از غیر خود اختیار افشا و کتمان سرش بدست خودش است، بخلاف آنکه اگر افشا کند که دیگر متمکن از کتمان آن نیست.
پس ای عزیز من رازی که پنهان خواهی با کس در میان منه اگر چه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را دوستان بسیار است و همچنین مسلسل .
فَلا تُفْشِ سِرَّكَ إِلا إِلَيْكَ *** فَإِنَّ لِكُلِّ نَصيحٍ نَصيحاً
دانایان گفته اند: كُلُّ سِرٍّ جَاوَزَ الأَثْنَيْنِ شاعَ. (كُلِّ عِلْمٍ لَيْسَ فِي الْقِرْطَاسِ ضَاعَ) هر چه از میان دو لب خارج شد شایع شد.
گر آرام خواهی در این آب و گل *** مگوتا توانی بکس راز دل
و نظیر این کلمه شریفه است کلمه دیگر آنحضرت علیه السّلام : اَلكَلامُ فِي وِثاقِكَ ما لَمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِي وَثَاقِهِ فَاخزُنْ لِسَانَكَ كَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَكَ وَ وَرِقَكَ فَرُبَّ كَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً وَ جَلَبَتْ نِقْمَةً . (نهج البلاغه ص 1267 حکمت 373) یعنی کلام در بند تو است مادامی که تکلّم نکرده ای به آن پس هرگاه که تکلم نمودی بآن تو در بند آن می شوی پس بگنجینه بنه زبان خود را همچنان که بگنجینه می نهی طلا و نقره خود را پس بسا یک کلمه که ربود نعمتی را و پدید آورد عقوبتی را .
سخن تا نگفتی بر او دست هست *** چه گفته شود یابد او بر تو دست
تو پیدا مکن راز دل با کسی *** که او خود بگوید بَرِ هر کسی
جواهر بگنجینه داران سپار *** ولی راز با خویشتن پاس دار
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: صدکلمه امام علی
ادامه مطلب را ببينيد
91- قَالَ عليه السلام: مَنْ كَسَاهُ الحَيَاءُ ثَوْبَهُ لَمْ يَرَ النَّاسُ عَيْبَهُ. (نهج البلاغه ص 1185 حکمت 214)
هر که بپوشاند با و حیاء جامه خود را نبینند مردمان عیب او را. بدانکه حیاء انقباض نفس است از قبایح و از خصائص انسانست و آن خلقی است مرکب از جبن و عفت، و فضیلت بسیار برای او وارد شده و او را لباس اسلام و قرین ایمان گرفته اند و فرموده اند : که ایمان ندارد کسی که حیاء ندارد. (سفينة البحار 361/1 و 362)
وَفِي الحَدِيثِ: لَمْ يَبْقَ مِنْ أَمْثَالِ الأَنْبِيَاءِ إِلاّ قَوْلُ النَّاسِ إِذَا لَمْ تَسْتَح فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ . (سفينة البحار 361/1) یعنی در حدیث است که باقی نمانده از مثل های پیغمبران مگر قول مردم یعنی قولی که در میان مردم است که می گویند: هرگاه حیا نمی کنی پس بجا آور آنچه بخواهی.
یعنی حیا نمی گذارد که صاحبش مرتکب هر عمل قبیحی بشود بخلاف آنکه حیا نداشته باشد.
و بدانکه اگر حیا از روی عقل باشد ممدوح است و اگر از روی حمق باشد مذموم است، مثل حیا کردن از آموختن مسائل علمیه و از اتیان بعبادات شرعیه که جهال آنرا قبیح شمرند، مثل سرمه کشیدن و تحت الحنک افکندن و تلقین کردن میّت بعد از انصراف مردم از سر قبر و حمل کردن شخص شریف سریر میت را بر دوش، چنانچه علامه بحر العلوم رحمه الله فرمايد:
لا يَأْبَ مِنْ ذلِكَ أَهْلُ الشَّرَفِ *** فَلَيْسَ أمْرُ اللهِ بِالمُسْتَنكَفِ (صاحبان شرف نباید از حمل جنازه خودداری کنند زیرا دستور و امر خدا چیزی نیست که کسی از انجام آن عار داشته باشد)
92- قَالَ عليه السلام: مِنْ كَفّارَاتِ الذُّنُوبِ العِظامِ إِغاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَالتَّنْفِيسُ عَنِ الْمَكْرُوبِ . (نهج البلاغه ص 1097 حکمت 23)
از کفاره های گناهان بزرگ فریادرسی بیچاره مظلوم و غم را بردن از اندوهگین مغموم است، پس ای برادر جان پیوسته اهتمام کن در اغاثه مظلومان و قضاء حوائج محتاجان و سعی کردن در برآوردن مهمات مسلمانان .
قال رَسُولُ اللهِ صلى الله عَلَيْهِ وآلِهِ : مَنْ أَصْبَحَ لا يَهْتَمُّ بِأَمْرِ المُسْلِمِينَ فَلَيْسَ مِنَ الإِسْلامِ مِنْ شَيْءٍ وَمَنْ شَهِدَ رَجُلاً يُنَادِى يَا مُسْلِمِينَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَلَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ. (كافى 164/2 با تفاوت کمی) یعنی کسی که صبح کند در حالی که غم خوارگی بامر مسلمانان نداشته باشد از مسلمانی بچیزی نیست و کسی که آگاه شود بر مردی که استغاثه می کند که ای مسلمانان پس اجابت او نکند و بفریاد او نرسد از مسلمانان نخواهد بود، و بدان نیز که افضل قربات سعی در مهمات ذوى الحاجات و مسرور کردن دل مؤمنانست.
بدست آوردن دنیا هنر نیست *** کسیرا گر توانی دل بدست آر
قَالَ اَمِير المُؤمنين عليه السّلام: لِكُمَيلِ بنِ زِيادٍ رَحِمَهُ اللهُ يا كُمَيْلُ مُرْ اَهْلَكَ أَنْ يَرُوحُوا فِى كَسْبِ الْمَكارِمِ وَ يُدْلِجُوا فى حاجَةِ مَنْ هُوَنائِمٌ. الخ. (نهج البلاغه ص 1200 حکمت 249). ترجمه : ای کمیل خانواده خود را وادار کن دنبال کسب مکارم باشند و شبها در انجام حوائج آن که در خواب است تلاش کنند، یعنی گرچه نیازمندان در خواب باشند آنها به فکر رفع نیاز آنان باشند.
طريقت بجز خدمت خلق نیست *** به تسبیح و سجاده و دلق نیست
ره نیکمردان آزاده گیر *** چه اِستاده ای دست افتاده گیر
کسی نیک بیند بهر دو سرای *** که نیکی رساند بخلق خدای
خدا را بر آن بنده بخشایش است *** که خلق از وجودش در آسایش است
93- قَالَ عليه السلام: مَنْ لانَ عُودُهُ كَثُفَتْ اَغْصانُهُ . (نهج البلاغه ص 1183 حکمت 205)
کسی که نرم باشد چوب درخت او پر برگ باشد شاخ های او.
یعنی کسی که نرم باشد طبیعت او و خوش خلق و لين القول باشد همه کس با او الفت و محبت گیرد پس محبّین و اعوان او بسیار شود.
قَالَ اللهُ تَعالى : وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ القَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ . (سوره آل عمران آیه 159) . ترجمه : ای پیامبر اگر تندخو و سخت دل بودی از دورت پراکنده می شدند.
و سبب نرمی چوب درخت تازگی و پر آبی اوست و شاداب بودن درخت سبب فربهی شاخه و پر برگ شدن او است بخلاف آنکه یبوست بر او غلبه کند که برگش کم می شود و اگر برگی باقی ماند اتصالش سست است بنحوی که باندک بادی از او بریزد و شاخ ها مهزول شود، انسان نیز چنین است هرکس که یبوست و سودا بر او غلبه کرده لاغر و نحیف و کم دوست می باشد بخلاف مرطوبی و بلغمی مزاج.
وَفِي مَعنى كلامِهِ عَلَيْهِ السَّلام قَوله : مَنْ لانَتْ كَلِمَتُهُ وَجَبَتْ مَحَّبَتُهُ . (غرر الحکم چاپ نجف ص 268) هر که نرم شد کلمۀ او واجب است محبّت او.
و قوله قُلُوبُ الرِّجالِ وَحْشِيَّةٌ فَمَنْ تَالّفَها اَقْبَلَتْ عَلَيْهِ. (نهج البلاغه ص 1111 حکمت 47) دل های مردم وحشی است پس کسی که خو گرفت و دوستی کرد با آن روی می کند بر آن.
وَ قَولِه اَيضاً مَنْ لانَ اسْتَمالَ وَمَنْ قَسانَفَّرَ وَمَا اسْتُعْبِدَ الحُرُّ بِمِثْلِ الإِحْسَانِ. (حکمت 48 شرح ابن أبي الحديد ج 18) هر که نرم شد میل داد مردم را بسوی خود و کسی که سخت دل شد نفرت داد مردم را از خود و هیچ چیز بنده نمی کند آزاد را بمثل احسان با او (یا، بنده نمی شود مرد آزاد به هیچ چیز مانند احسان (شعرانی)) پس ای عزیز با دوست و دشمن طریقه احسان پیش گیر که دوستان را مهر و محبت بیفزاید و دشمنان را عداوت کم شود.
قَالَ رَسُول الله صلى الله عليه وآله : إِنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِكُمْ فَسَعُوْهُمْ بِأَخْلاقِكُمْ. (بحار الانوار 166/77) یعنی رسول خدا صلّى الله عليه و آله با خویشان خود از آل عبدالمطلب فرمود که شما توسعه نمی دهید مردم را باموال خود پس توسعه دهید ایشان را باخلاق خود .
وَقَالَ أمير المؤمنين (عَلَيْهِ السَّلام) البَشاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ. (نهج البلاغه ص 1090 حکمت 5) یعنی امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: خوشروئی دام مودت است.
از این نامورتر محلی مجوی *** که خوانند خَلقت پسندیده خوی
بدوزخ برد مرد را خوی زشت *** که اخلاق نیک آمده است از بهشت
رَوَى الحَسَنُ عَنِ الحَسَنِ عَنِ الحَسَنِ اِنَّ اَحْسَنَ الحَسَنِ الْخُلْقُ الحَسَنُ . (خصال صدوق باب اول حدیث شماره 102) یعنی روایت کرده حسن بن عرفه از حسن بصری از امام حسن مجتبی علیه السّلام که بهترین حسن ها خلق نیکو است.
94- قَالَ عليه السلام: مَنْ لَمْ يُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَكَهُ الجَزَعُ . (نهج البلاغه ص 1173 حکمت 180)
کسی را که نجات ندهد صبر و شکیبائی هلاک خواهد کرد او را جزع و بیتابی، مراد از هلاکت یا هلاک دنیوی است یا اخروی یا هر دو زیرا که جزع سبب از برای هر سه است.
و قال عليه السلام : جَزَعُكَ فِى مُصِيبَةِ صَدِيقِكَ اَحْسَنُ مِنْ صَبْرِكَ وَ صَبرُكَ فِى مُصيبتِكَ اَحْسَنُ مِنْ جَزَعِكَ (شرح نهج البلاغه 344/20 حکمت 957) . ترجمه : بی تابی در مصیبت دوستت بهتر از صبر و شکیبائی است و صبر و شکیبائی در مصیبت خودت بهتر از جزع و بی تابی است.
وفِي الحَدِيث : الْجَزَعُ عِنْدَ البَلاءِ تَمَامُ المِحْنَةِ. (شرح صد کلمه ابن میثم ص 143) و در حدیث است که بیتابی نزد بلا تمام محنت است .
و در احادیث است که نسبت صبر به ایمان نسبت سر است بجسد.
و هم روایت شده که مؤمنی که مبتلا شود ببلائی و صبر کند از برای اوست اجر هزار شهید. (وسائل الشيعه 902/2)
وَقالَ عَلَيْهِ السَّلام: أَفْضَلُ العِبادَة الصَّبْرُ وَ الصُّمْتُ وَانْتظارُ الفَرَجِ. (بحار 38/78 و کنز الفوائد 58) یعنی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود که افضل عبادت صبر و سکوت و انتظار فرج است.
95- قَالَ عليه السلام: مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُهْمَةِ فَلَا يَلُو مَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ. (نهج البلاغه ص 1165 حکمت 151)
کسی که بگذارد نفس خود را در جایهای تهمت یعنی برود در آن مواضع و بنشیند در آنجاها پس باید ملامت و سرزنش نکند کسی را که گمان بد با و ببرد.
دانایان گفته اند: هر که با بدان نشیند اگر چه طبیعت ایشان در او اثر نكند لكن بطريقت ایشان متهم گردد و اگر بخرابات رود از برای نماز گذاردن منسوب شود بخمر خوردن.
قالَ رَسُول الله صلى الله عليه وآله : اِتَّقُوا مَوَاضِعَ التُّهَمِ . (بحار 90/75 با مختصر تفاوت)
ابن ابی الحدید نقل کرده که وقتی آنحضرت با یکی از زوجات خود بر در یکی از دروازه های مدینه ایستاده بود یکی از اصحاب از آنجا بگذشت آنجناب را با آن زن آنجا دید سلام کرد و بگذشت رسول خدا صلّى الله علیه و آله او را ندا کرد و فرمود: ای فلان این زن فلانه زوجه من است عرض کرد یا رسول الله مگر در شما هم گمان میرود که این فرمایش نمودید فرمود: إِنَّ الشَّيْطَانَ يَجْرِى مِنَ ابْنِ أَدَمَ مَجْرىَ الدَّمِ. (شرح نهج البلاغه 380/18) همانا شیطان می گردد در بدن بنی آدم مانند گشتن خون.
96- قَالَ عليه السلام: اَلنَّاسُ اَعْداءُ ما جَهِلُوا . (نهج البلاغه ص 1168 حکمت 163)
حکمت 438 نیز: اَلنَّاسُ اَعْداءُ ما جَهِلُوا.
مردمان دشمنان چیزیند که جاهلند آن.
و سببش آنست که جاهل خوف دارد که در مجلسی که با آن عالم است مبادا او را توبیخ وتقريع بجهلش کنند یا آنکه چون اهل علم خوض می کنند در چیزی که او جاهل بآنست از این جهت حقیر می شود در دیدگان و اذیت می باشد برای او و این اذیت از ناحیه علم باو رسیده لاجرم با آن علم دشمن است.
مردم دشمنند آنچه را كه نمى دانند ، زيرا نادانان آنچه مى دانند دانش پندارند و جز آنرا نادرست، چنانكه در قرآن كريم س 10 ى 39 مى فرمايد: كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا، يعنى انكار ميكنند چيزى را که بآن دست نيافته اند. (ترجمه وشرح نهج البلاغه فيض الاسلام، ج 6 ص 1168)
وفى معناه قوله عليه السّلام وَ الْجَاهِلُونَ لِأَهْلِ الْعِلْمِ اَعْداءُ . (از اشعار منسوب به آن حضرت است) یعنی نادانان مراهل علم را دشمنانند.
ناآگاهى به چيزى باعث مى گردد كه شخص براى آگاهى از آن منفعتى را تصور نكند در نتيجه شخص نا آگاه به اين عقيده مى رسد كه در آموختن آن چيز فايده اى نيست، و لازمه چنين عقيده اى فاصله گرفتن از آن است، آن گاه امام (ع) اين فاصله گرفتن و دورى گزيدن را با اين مطلب كه علم بالاترين فضيلتى است كه صاحبان آن بدان وسيله بر نادانان افتخار كرده و حكومت مى كنند و بر آنها خرده مى گيرند و درجه اعتبارشان را پايين مى آورند مورد تأكيد قرار مى دهد، بعلاوه افراد نادان خود نيز به كمال ايشان معتقدند. به اين ترتيب بر دورى كردن آنها از دانش و دانشمند، و دشمنيشان با اين فضيلت افزوده مى شود. (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 569)
الجهل من أمهات الرذائل و أكثرها خطرا، و كفى بالجهل غيا و فسادا أن الجاهل يعادي و يعاند ما فيه خيره و صلاحه دنيا و آخرة، و لا دواء للجاهل إلا أن يعلم بأنه جاهل، و أنه لا غنى له عمن يقوده و يهديه، و أخطر الخطورة أن يرى الجاهل نفسه عالما، و أن يرى العالم أنه دائما على صواب. (فی ضلال نهج البلاغه، ج 4 ص 326 و 327)
مردمان دشمنند آنچه ندانند *** سعى نمايند تا ز خويش برانند (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص249و250)
بهر چيزى كه خلق آن را ندانند *** ز نادانى بدان از دشمنانند *** كه خود با علم و دانش ديده انباز *** ز علم از جهل از آن رو تن زده باز (شرح نهج البلاغه منظوم، ج 9 ص197)
97- قَالَ عليه السلام: نَوْمٌ عَلَى يَقِينٍ خَيْرٌ مِنْ صَلوةٍ فِي شَكٍّ . (نهج البلاغه ص 1130 حکمت 93)
در حکمت 145 اینچنین است: وَ قَالَ (علیه السلام): كَمْ مِنْ صَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ صِيَامِهِ إِلَّا الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ، وَ كَمْ مِنْ قَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ قِيَامِهِ إِلَّا السَّهَرُ وَ الْعَنَاءُ؛ حَبَّذَا نَوْمُ الْأَكْيَاسِ وَ إِفْطَارُهُمْ.
خواب شخصی که بریقین باشد بهتر است از نماز گذاردن در حال شک .
این کلمه را وقتی فرمود که شنید یکی از خارجیان نماز شب می گذاشت و قرائت قرآن می کرد، گویند که بآواز حزین آن خارجی این آیه را می خواند و می گریست : اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ أَنَاءَ اللَّيْلِ الاية. (سوره 39 آیه 9) كميل بن زیاد رحمه الله در خدمت آنحضرت ایستاده از خواندن قرآن او آهی کشید، حضرت سبب آه از او پرسید؟ عرضکرد از صوت حزین این قاری و کاش من موئی بودم در بدن او تا همیشه این کلام حزین را از او می شنیدم. فرمود: آه مکش و این آرزو مبر، پس از چندی که واقعه نهروان روی داد آن مرد خارجی بجنگ آن حضرت شد و کشته شد آن وقت آن جناب کمیل را طلبید و فرمود این مقتول همان قاریست که آرزو می کردی! هنوز آن آرزو داری؟ عرض کرد : اَسْتَغْفِرُ اللهَ مِنْ كُلِّ خَطَاٍ يَجْرى عَلَى اللِّسانِ. (سفينة البحار ماده كمل)
وَمِنْ كلامِه علیه السلام : كَمْ مِنْ صَآئِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ صِيَامِهِ إِلَّا الجُوعُ وَ العَطَشُ وَكَمْ مِنْ قَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ قِيَامِهِ إِلّا السَّهَرُ والعَنَاءُ يا حَبَّذا نَوْمُ الأكياسِ وَإفْطارُهُمْ . (نهج البلاغه ص 1154 حکمت 137 و در این چاپ به جای «العطش» «الظماء» دارد) یعنی چه بسیار روزه داری که نیست از برای او بهره ای از روزه اش جز گرسنگی و تشنگی و چه بسیار شب زنده داری که نیست از برای او از برخاستن در شب جز بیداری و رنج ای خوشا خواب زیرکان در امر آخرت و افطار ایشان.
98- قَالَ عليه السلام: وَاللهِ لَدُنْيَاكُمْ هَذِهِ اَهْوَنُ فِي عَيْني مِنْ عِراقِ خِنْزِيرٍ فِي يَدِ مَجْذُومٍ. (نهج البلاغه ص 1192 حکمت 328)
بخدا سوگند که این دنیای شما خوارتر است در دیدگان من از استخوان بی گوشت خوکی که باشد در دست جذام.
و این نهایت تحقیر است از دنیا، چه استخوان از هر چیز بیقدری خوارتر است خصوص اگر از خوک باشد و خصوص در دست مجذوم باشد که در اینحال هیچ چیز از این پلیدتر نیست.
و کسی که تأمل کند در سیره آنحضرت در حالی که خانه نشین و مغلوب از حقش بود و در حالی که خلافت و ولایت بآنجناب رسید یقین می کند که دنیا در نظر آنحضرت بهمین حال بلکه خوارتر از این بود. صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ بِاَبى اَنْتَ وَأمّى يا أَبَا الْحَسَنِ يَا آيَةَ اللهِ العُظمى يا أميرَ المُؤْمِنِينَ . (این دو لقب از القاب ویژه آن حضرت است)
اگر این مقام گنجایش می داشت ببرخی از زهد آن وجود مقدس اشاره می کردیم لكِن أقُولُ :
مَتَى احْتَاجَ النَّهارُ إِلى دَليلٍ
تَعَالَيْتَ عَنْ مَدْحٍ فَأَبْلَغُ خَاطِبٍ *** بمَدْحِكَ بَيْنَ النَّاسِ أقصَرُ قَاصِرٍ
إذا طافَ قَوْمٌ فِي المَشاعِرِ وَ الصَّفا *** فَقَبرُكَ رُكنِي طَائِفاً وَمَشَاعِرى
وَ إِنْ ذَخَر الأقْوامُ نُسْكَ عِبادَةِ *** فَحُبُّكَ أَوْفى عُدَّتِي وَذَخَآئرى (تو از مدح و ثنا فراتری و بلیغ ترین افراد هنگام مدح تو عاجزترین افراد است آنگاه که گروهی به حج می روند و در مشاعر و صفا طواف می کنند قبر تو رکن و مشاعر من است و گرد آن طواف می کنم . و اگر مردم عباداتی را برای خود ذخیره کرده اند برای من دوستی تو بهترین سرمایه و ذخیره است)
99- قَالَ عليه السلام: يَابْنَ آدَمَ كُنْ وَصِيَّ نَفْسِكَ وَاعْمَلْ فِي مَالِكَ مَا تُؤْثِرُ اَنْ يُعْمَلَ فِيهِ مِنْ بَعْدِكَ. (نهج البلاغه ص 1199 حکمت 246)
ای فرزند آدم خودت وصی خودت باش و عمل کن در مال خود آنچه که اختیار می کنی که عمل کنند در آن مال از پس تو پس ای عزیز من :
خور و پوش و بخشای و راحت رسان *** نگه می چه داری ز بهر کسان
زر و نعمت اکنون بده کان تست *** که بعد از تو بیرون ز فرمان تست
تو با خود ببر توشه خویشتن *** که شفقت نیاید ز فرزند و زن
غم خویش در زندگی خور که خویش *** بمرده نپردازد از حرص خویش
به غم خوارگی چون سر انگشت من *** نخارد کسی در جهان پشت من
دانایان گفته اند که دو کس مردند و حسرت بردند یکی آنکه داشت و نخورد و دیگر آنکه دانست و نکرد.
نیامد کسی در جهان کوبماند *** مگر آن کز او نام نیکو بماند
نمرد آنکه ماند پس از وی بجای *** پل و برکه و خوان و مهمانسرای
بزرگی کزو نام نیکو نماند *** توان گفت با اهل دل کونماند
100- قَالَ عليه السلام: يَا ابْنَ آدَمَ ما كَسَبْتَ فَوْقَ قُوَتِكَ فَاَنتَ فِيهِ خَازن لِغَيْرِكَ . (نهج البلاغه ص 1175 حکمت 183)
ای پسر آدم آنچه اندوختی از درهم و دینار زیاده از قوت خود پس تو خزینه داری برای غیر خودت از حادث یا وارث .
و از اینجا است که شاعر گفته :
مَا لِي أرَاكَ الدَّهرُ تَجْمَعُ دَائِباً *** اَلِبَعلِ عِرْسِكَ لاَ أَبَا لَكَ تَجْمَعُ (چه شده می بینم دائماً مال جمع میکنی؟ آیا برای شوهر آینده زن خود می اندوزی)
تو را اینقدر تا بمانی بس است *** چه رفتی جهان جای دیگر کس است
پس از بردن و گرد کردن چه مور *** بخور پیش از آن کت خورد کرم گور
از این به نصیحت نگوید کست *** اگر عاقلی یک اشارت بس است
جنادة بن ابی امیه روایت کرده است (بحار 139/44-140) که در مرض امام حسن (عَلَيْهِ السَّلام) بخدمت آنحضرت رفتم دیدم در پیش روی آنجناب طشتی گذاشته بودند و پاره پارهٔ جگر مبارکش در آن طشت میریخت گفتم ای مولای من چرا خود را معالجه نمی کنی فرمود ای بنده خدا مرگرا بچه چیز معالجه میتوان کرد گفتم : اِنّا لِلَّهِ وَ اِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ . پس بجانب من ملتفت شد و فرمود که خبر داد ما را رسول خدا صلى الله عليه و آله که بعد از او دوازده خلیفه و امام خواهند بود یازده کس ایشان از فرزندان علی علیه السلام و فاطمه علیه السلام باشند و همهٔ ایشان بتیغ یا بزهر شهید شوند پس طشت را از نزد آنجناب برداشتند آنجناب گریست من عرض کردم یا بن رسول الله مرا موعظه كن قال عليه السلام نَعَمْ اِسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَحَصِّلْ زَادَكَ قَبْلَ حُلُولِ اَجَلِكَ . فرمود : که مهیای سفر آخرت شو و توشه آن سفر را پیش از رسیدن اجل تحصیل نما و بدانکه طلب دنیا میکنی و مرگ تو را طلب می کند و بار مکن اندوه روزی را که هنوز نیامده است بر روزی که در آن هستی. و بدانکه هر چه از مال تحصیل نمائی زیاده از قوت خود در آن بهره نخواهی داشت و خزینه دار دیگران خواهی بود و بدانکه در حلال دنیا حسابست و در حرام دنیا عقاب و مرتکب شبهات آن شدن موجب عتابست پس دنیا را در نزد خود بمنزله مرداری دان و از آن مگیر مگر بقدر آنچه تو را کافی باشد که اگر حلال باشد زهد در آن ورزیده باشی و اگر حرام باشد و زری و گناهی داشته باشی و از این نوع موعظه فرمود تا آنکه نفس مقدسش منقطع شد و رنگ مبارکش زرد گردید پس حضرت امام حسین علیه السلام با اسود بن ابی الأسود از در درآمد برادر بزرگوار را در بر گرفت و سر مبارکش را با میان دو دیدگانش ببوسید و نزد او نشست و راز بسیار با یکدیگر گفتند و امام حسن علیه السلام امام حسین علیه السلام را وصی خود گردانید و اسرار و ودایع امامت را به وی سپرد و روز پنجشنبه آخر صفر سال پنجاهم هجری بسن چهل و هفت وفات یافت و در بقیع مدفون شد صَلَواتُ الله عَلَيْه .
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: صدکلمه امام علی
ادامه مطلب را ببينيد