1- قَالَ عليه السلام: اَلَهُ الرِّيَاسَةِ سِعَةُ الصَّدْرِ (نهج البلاغه چاپ فيض الاسلام ص 1169)

آلت ریاست گشادگی سینه است بدانکه رئیس محتاج است بچند امر : یکی جود، دیگری شجاعت و ستیم که اهم امور است سعه صدر است و آن فضیلتی است مندرج در تحت شجاعت که آن قوه تجلّد و متوحّش نشدن نزد ورود احداث مهمه و شداید عظیمه باشد.

سعه صدر فضيلتى زير پوشش صفت شجاعت است و آن عبارت از اين است كه انسان نيروى تحمّل را به هنگام رويدادهاى مهم از دست ندهد، و چاره انديشى كند و، از پا در نيايد و بيمناك نشود بلكه تحمّل كند و آنچه در راه هدفش لازم است به كار بندد، و گاهى از اين حالت تعبير، به دست بازى، مى كنند. و اين از مهمترين ابزار رياست به حقى است كه شايسته داشتن چنين ابزارى است، زيرا رياست در معرض برخورد با پيشامدهاى مهم و خطرات بزرگ و حالات مختلف تازه اى است. پس هر كس تاب تحمل اين امور را نداشته و داراى سعه صدر نباشد، ناگزير، در برابر آنها از پا در آيد و از آنچه با آن روبرو مى شود بترسد و از چاره جويى ناتوان باشد، و اين خود باعث نابودى دولت و زوال رياست اوست. (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 571 و 572)

ناگفته پيداست که کسى که به مقام رياست مى رسد خواه رياست معنوى باشد يا مادى، از يک سو با مخالفت هايى از جانب رقيبان روبرو مى شود و از سوى ديگر با انتظارات و توقعات بسيار از جانب مردم و براى انجام امور خود نياز به همراهان و مشاورانى دارد که گاه از آن ها خطاها و گاه خيانت هايى سرمى زند. اضافه بر همه اين ها گاه مشکلاتى ناخواسته و غير منتظرانه براى حوزه رياست او به وجود مى آيد. در برابر اين امور اگر داراى سعه صدر و تحمل بسيار و بردبارى توأم با تدبير و خونسردى همراه با شجاعت نباشد ادامه کار براى او بسيار مشکل خواهد شد. به همين دليل مولا (عليه السلام) در ميان تمام ويژگى هايى که يک رئيس بايد داشته باشد روى سعه صدر انگشت گذاشته و مى فرمايد: «وسيله رياست سعه صدر است».

وسعت صدر ببايد كه رياست بكف آيد *** ورنه از تنگدلي شغل رياست بسر آيد (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص253)

چو كس را سينه باز و گشاده است *** باوج جاه و عزّت پانهاده است *** شود انسان بفرّ وسعت صدر *** بچرخ سرورى تابنده چون بدر *** ز بدكاران گنه چون در گذارى *** به بند خويش مردم را در آرى *** چو گيرى پيش اين رسم از سياست *** مكان گيرى باورنگ رياست (شرح نهج البلاغه منظوم، ج 9 ص199و200)

2- قَالَ عليه السلام: أَحْبِبْ حَبيبَكَ هَوْناً مَا عَسَى أَنْ يَكُونَ بَغِيضَكَ يَوْماً مَا وَ أَبْغِضُ بَغِيضَكَ هَوْنَا مَا عَسَى أَنْ يَكُونَ حَبِيبَكَ يَوْمَا مَا . (نهج البلاغه چاپ فیض الاسلام ص 1169)

دوست دار دوست خود را دوست داشتنی بنرمی و مدارا - مراد آنکه افراط در محبت او مکن و او را بر جميع اسرار خود مطلع مگردان - شاید آنکه گردد دشمن تو روزی از روزها و دشمنی کن با دشمن خود دشمنی به رفق و ملایمت - حاصل آنکه جای صلح باقی بگذار نه آنکه انواع دشمنی را با او بکاربری و از هرگونه فحش و بدگوئی بمیان آوری - شاید که او بگردد دوست تو روزی از روزها و آن موجب شرمندگی و ندامت تو شود؛ پس در حبّ و بغض از حد اعتدال بیرون مرو، و از جاده خير الأمور اوسط ها پای بیرون منه.

قالَ مَوْلانَا الصَّادِقُ علیه السلام لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ لا تُطلِعْ صَدِيقَكَ مِنْ سِرِكَ اِلّا عَلَى مَا لَوِ اطَّلَعَ عَلَيْهِ عَدُوُّكَ لَمْ يَضُرَّكَ فَإِنَّ الصَّدِيقَ قَدْ يَكُونُ عَدُوّاً يَوْماً ما . (بحار الانوارج 78 ص 291 با کمی تفاوت) یعنی حضرت صادق علیه السلام فرمود ببعض اصحاب خود که : مطلع مگردان دوست خود را بر سر خود مگر بر آن سری که اگر مطلع شود بر آن دشمن تو ضرر نرساند به تو؛ چه آنکه گاه شود که دوست دشمن گردد روزی؛ و از اینجا اخذ کرده سعدی که گفته: هر آن سری که داری با دوستان در میان منه چه دانی که وقتی دشمن گردند و هر بدی که توانی با دشمنان مکن باشد که روزی دوست گردند.

3- قَالَ عليه السلام: أَحْسِنُوا فِی عَقِبِ غَیْرِکُمْ تُحْفَظُوا فِی عَقِبِکُمْ . (نهج البلاغه ص 1215)

نیکوئی کنید در عقب و نسل دیگران تا مراعات شما شود در نسل شما.

بدان ای عزیز من که اکثر آنچه در دنیا است بعنوان قرض و مکافات است چه بسیار مشاهده و عیان شده که کسانیکه ظلم کردند بمردمان مردمان ظلم و ستم کردند به اعقاب ایشان، کسی که خراب کرد خانه های مردم را خراب کردند خانۀ او را و هكذا بعكس.

ببری مال مسلمان و چومالت ببرند *** بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست

مکن بد به فرزند مردم نگاه *** که فرزند خویشت برآید تباه

پدر مرده را سایه بر سرفکن *** غبارش بیفشان و خارش بکن

اگر باب را سایه رفت از سرش *** تو در سایه خویشتن پرورش

بحال دل خستگان درنگر *** که روزی تو دلخسته باشی مگر

فروماندگان را درون شاد کن *** ز روز فروماندگی یاد کن

4- قَالَ عليه السلام: أَحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَيْرِكَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِكَ (نهج البلاغه ص 1170)

قطع و درو کن شر و بدی را از سینه غیر خودت بکندن آن از سینه خودت .

این کلمۀ شریفه دو معنی دارد: یکی آنکه در دل خود قصد بدی بر مردمان مکن تا آنها نیز برای تونیت بد نکنند چه آنکه دل به دل راه دارد؛ دوم آنکه اگر خواستی نهی از منکر تو در مردم تأثیر کند و دست از شر و عمل بد خود بردارند اوّل خود را ملاحظه کن اگر آن عمل در تو می باشد از خود دور کن تا موعظه تو تأثیر کند و مردمان کار بد را ترک کنند. فَإِنَّ الْمَوْعِظَةَ إِذَا خَرَجَتْ مِنَ القَلْبِ دَخَلَتْ فِي القَلْبِ وَإِذَا خَرَجَتْ مِنْ مُجَرَّدِ اللَّسَانِ لَمْ يَتَجاوز الاَذانَ : یعنی همین که موعظه از دل بیرون شد داخل در دل شود و در آن اثر کند و هرگاه از مجرد زبان باشد از گوش ها تجاوز نکند حاصل آنکه :

تا به گفتار خود عمل نکنی *** هیچ در دیگران اثر نکند

5- قَالَ عليه السلام: إِذَا اَرْذَلَ الله عَبْداً حَظَرَ عَلَيْهِ العِلْمَ (نهج البلاغه ص 1235)

چون رذل و پست سازد خدای تعالی بنده را در میان خلقان بواسطه عدم سلوک او در طریق فرمان، حرام کند بر او علم را و از این نعمت عظمی او را محروم فرماید. (قال عليه السلام : لَيْتَ شِعري أَىّ شَيْيْ ادْرَكَ مَنْ فَاتَهُ الْعِلْمُ بَلْ أَىّ شَيْءٍ فَاتَ مَنْ أدْرَى الْعِلْمَ. کاش می دانستم کسی که علم ندارد چه دارد و کسی که علم دارد چه ندارد. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 20 ص 289)

گناه كردن سبب فراموشى مي شود، همانطور که امام شافعى رحمه الله در شعرش مي فرمايد:

شكوتُ إلى وكيع سُوء حفظي *** فَارْشدنّي إلى تَركّ المَعاصّي

وَعَلَّلَهُ بأنَّ العِلْمَ فَضْل *** وَفَضْلُ اللَّهِ لا يُوتَاهُ عَاصِى

از پسر وكيع (يكى از استادانش) از فراموشى شكايت كردم، به من گفت كه گناه را ترك كن، و به من گفت كه علم، نور است و نور خداوند به اشخاص گناهكار داده نمي شود.

بازداشتن علم، بدين نحو است كه خداوند شخص را بر كار ديگرى آماده مى سازد و وسايل علم را براى وى جور مى كند بطورى كه از آن منصرف مى گردد و آمادگى فراگيرى آن را نمى يابد. بديهى است كه جهل از بدترين پستى ها و بدترين دردهاست و كمبود و تفريط از فضيلت دانش و ادب است. (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 659)

هر گاه كه بنده شد ز أوباش *** حق بيغ كند ز دانشش فاش . و : خوش سروده: تيغ دادن بر كف زنگى مست *** به كه افتد علم را نادان بدست (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج 21، ص 376 و 377)

6- قَالَ عليه السلام: إِذا تَمَّ العَقْلُ نَقَصَ الكَلامُ (نهج البلاغه ص 1116)

چون تمام و کامل شد عقل مرد نقصان یافت کلام او، زیرا که کمال عقل به سبب ضبط قوای بدنیه و استعمال آنها است بمقتضی آراء محموده، و موزون کردن فعل و قول خود است بمیزان اعتبار، و چون در این کار کلفت و شرایط بسیار است لاجرم کلامش کم شود به خلاف آنکه اگر نسنجیده سخن گوید، نظامی گفته :

لاف از سخنِ چو دُر توان زد *** آن خشت بُوَد که پُرتوان زد

و لهذا فرموده اند: که هرگاه دیدید مردی را که سکوت بسیار کند و از مردم فرار نماید بسوی او روید که تلقی حکمت می کند.

تامّل کنان در خطا و صواب *** به از ژاژ خایان (بیهوده گویان) حاضر جواب

کمال است در نفسِ انسان سخن *** تو خود را بگفتار رسوا مکن

کم آواز هرگز نبینی خجل *** جوی مُشگ بهتر که یک توده گِل

از حضرت باقر العلوم علیه السلام روایتست که فرمود جز این نیست که شیعیان و دوستان ما زبان های ایشان لال است (بحار 285/71)

و فى الحديث : سَلَامَةُ الإِنْسَانِ فِي حِفْظِ اللَّسانِ (بحارج 71 / 286) یعنی سلامت آدمی در نگه داشتن زبان او است.

مجال سخن تا نیابی مگوی *** چه میدان نیابی نگهدار گوی

مگوی و منه تا توانی قدم *** ز اندازه بیرون و ز اندازه کم

7- قَالَ عليه السلام: إذا قَدَرْتَ عَلى عَدُوّكَ فَاجْعَل العَفوَ عَنهُ شُكراً لِلقُدرَةِ عَلَيْهِ . (نهج البلاغه ص 1092)

هرگاه قدرت یافتی بر دشمن خود عفو کن از تقصیر او و قرار بده عفو از او را شکرانه آنکه بر او تسلط یافتی.

﴿قال الله تعالى: وَاَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى ﴾ (سوره بقره آیه 27) یعنی حق تعالی فرمود که عفو و بخشیدن شما نزدیک تر است بپرهیزکاری .

و روایت شده که عفو و گذشت زیاد نمی کند مگر عزت را پس گذشت کنید تا خداوند شما را عزیز گرداند. (کافی 108/2) و حکما گفته اند که گناه هر چند بزرگتر است فضیلت عفو کننده بیشتر است.

و نیز امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده أولَى النَّاسِ بِالعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَى العُقُوبَة (نهج البلاغه ص 1112). یعنی سزاوارترین مردمان بعفو آن کس است که قدرتش بر عقوبت کردن بیشتر باشد.

بدی را بدی سهل باشد جزا *** اگر مردِ مردى أَحْسِنُ الى مَنْ أَسا

لازم است یادآور شویم که عفو از خطاکار پسندیده است در صورتی که برای دین و جامعه خطر نداشته باشد وگرنه ترحم بر پلنگ تیز دندان و ستم بر دیگران است.

8- قَالَ عليه السلام: إِذا وَصَلَتْ إِلَيْكُمْ أَطراف النِّعَمِ فَلا تُنَفّرُوا أقصاها بِقِلَّةِ الشُكرِ (نهج البلاغه ص 1093)

چون رسید بشما ظرف های نعمت های الهی پس مرمانید یعنی منقطع نسازید پایان آن نعمت ها را بکمی شکرگذاری و کفران آن .

اَطراف بطاء مهمله جمع طرف به کسر طاء یا ضم آن است و آن مال نو باشد. و جمع ظرف ظروف آید نه اطراف (شعرانی). در نهج البلاغه چاپ فیض الاسلام هم اطراف بی نقطه است.

بدانکه: کفران نعمت (یعنی نشناختن نعم منعم و شاد نبودن به آن و صرف نکردن آنرا در مصرفی که منعم به آن راضی باشد) از صفات خبيثه و باعث شقاوت آدمی است در عقبی و موجب حرمان و سلب

نعمت است در دنیا . ﴿قالَ الله تَعَالَى : لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ.﴾ (سوره ابراهیم آیه 7) اگر شکر گذارید هر آینه زیاد میدهم البته شما را و اگر کفران ورزید و ناسپاسی کنید همانا عذاب من سخت است.

اگر شکر کردی بدین ملک و مال *** به مالی و ملکی رسی بی زوال

نه خود خوانده ای در کتاب مجید *** که در شکر نعمت بود بر مزید

و در کتاب گلستان است که اجلّ کائنات از روی ظاهر آدمیست، و اذلّ موجودات سگ و به اتفاق خردمندان سگ حق شناس به از آدمی ناسپاس .

سگی را لقمه ای هرگز فراموش *** نگردد گر زنی صد نوبتش سنگ

وگر عُمری نوازی سفله ای را *** باندک چیزی آید با تو در جنگ

9- قَالَ عليه السلام: إِذا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِيهِ فَإِنَّ شِدَّةَ تَوقِيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ . (نهج البلاغه ص 1169)

چون می ترسی از کاری پس واقع شو در آن کار همانا سختی حذر کردن و خود را نگاه داشتن از آن امر مخوف بزرگتر است از آنچه می ترسی از آن، زیرا که بیم بلا و فکر در خلاصی از آن اصعب است از وقوع در آن بسبب طول زمان خوف و مستغرق شدن فکر در تدبیرات و امثال آن و این نسبت بامورات دنیویّه است والّا بلاهای عقبی وقوع آن بر اضعاف آنچیزیست که متوقّع است. (قال عليه السلام : اِسْتَهينوا بِالمَوْتِ فَإِنَّ مَرَارَتَهُ فى خوفه . حقیر و سبک بشمارید مرگ را زیرا تلخی آن در ترس از آن است . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 20 ص 317 حکمت 637)

10- قَالَ عليه السلام: اِسْتَنزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ حکمت 137، وَمَنْ أَيْقَنَ بِالخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّة.حکمت 138 (نهج البلاغه ص 1152)

اِسْتَنزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ ، طلب کنید فرود آمدن روزی را بصدقه دادن.

كما قَالَ اللهُ تَعَالَى : وَمَنْ قَدِرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَليُنْفِقْ مِمّا أَتيهُ اللهُ. (الطلاق‏، 7) کسیکه تنگ گرفته شد بر او روزی او پس باید انفاق کند از آنچه داده او را خدا.

نقل است که جناب امیرالمؤمنين علیه السلام سقایت نخلی فرمود در عوض یک مُد از جو، پس آنرا برایش دستاس نمودند و نان پختند چون خواست بر آن افطار فرماید که سائلی بر در خانه آمد آنحضرت نانش را بسائل داد و شب گرسنه خوابید شاعر عرب گفته و چه خوب گفته : جادَ بِالْقُرْضِ وَالطَّوَى مِلأُ جَنْبَيْهِ *** وَعَافَ الطَّعَامَ وَهُوَ سَغُوبٌ *** فَأَعادَ الْقُرْصَ المُنير عَلَيْهِ *** اَلْقُرْصُ وَالمُقْرِضُ الْكِرَامُ كَسُوبٌ ، یعنی بخشش کرد قرص نان خود را در حالیت که پهلوهای نازنینش از گرسنگی پر بود و کراهت داشت از خوردن طعام بملاحظۀ سائل با آنکه گرسنه بود پس چون قرص نان بمسکین داد، در عوض قرص خورشید برای او بآسمان برگشت و قرض دهنده کریم کسب کننده است.

وَمَنْ أَيْقَنَ بِالخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّة ، و کسیکه یقین کند که عوض آنچه می دهد جایش می آید جوانمردی خواهد کرد در عطا کردن، زیرا که می داند بدل این عطا باو میرسد در دنیا و عُقبی .

وَإِلَيْهِ أَشارَ علیه السلام فِى قَولِه تُنْزَلُ الْمَعُونَةُ عَلى قَدَر المَونَة. (نهج البلاغه ص 1153) یعنی بهمین معنی نیز اشاره نموده آنحضرت که فرموده: فرود می آید یاری دادن بقدر مؤنه و گرانی بار . و هم فرموده إِذَا اَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللهَ بِالصَّدَقَةِ . (نهج البلاغه ص 1200) چون درویش و فقیر گشتید تجارت کنید با خدای تعالی بدادن صدقه. ﴿فَإِنَّ اللهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِقِينَ ﴾. (سوره یوسف آیه 88)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: صدکلمه امام علی

تاريخ : جمعه ۱۵ فروردین ۱۴۰۴ | 11:10 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |