زیارت اربعین در روایات
در حدیث امام حسن عسکری (علیهالسلام) زیارت اربعین به عنوان یکی از نشانههای مومن شمرده شده است: «عَنْ اَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْعَسْکَرِیِّ (علیهالسّلام) اَنَّهُ قَالَ عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ صَلَاةُ الْاِحْدَی وَالْخَمْسِینَ وَزِیَارَةُ الْاَرْبَعِینَ وَالتَّخَتُّمُ فِی الْیَمِینِ وَتَعْفِیرُ الْجَبِینِ وَالْجَهْرُ بِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»؛ «از ابیمحمد، حسن بن علی عسکری (علیهماالسلام) روایت است که فرمودند: علامت مؤمن پنج چیز است: پنجاه و یک رکعت نماز خواندن، زیارت اربعین، انگشتر به دست راست کردن، نهادن پیشانی بر خاک و بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم».
عن مفضّل بن عمر: کان الامام جعفر بن محمّد الصادق (علیهالسّلام) جالساً... فقام الیه ابو نصیر وصفوان الجمّال، فقالا: جعلنا الله فداک، دلّنا علی شیعتکم. فقال (علیهالسّلام): «یعرف شیعتنا بخصال شتّی». فقلت: جعلت فداک، بماذا یُعرفون؟ قال: «بالسخاء... وزیارة الاربعین...».العقد النضید والدر الفرید فی فضائل امیرالمؤمنین واهل بیت النبی علیهمالسّلام، ص۴۶) مفضل بن عمر میگوید: امام صادق (سلاماللهعلیه) نشسته بودند... ابو نصیر و صفوان جمال به نزد ایشان آمدند و عرضه داشتند: فدایت شویم، ما را به (نشانه) شیعیانتان راهنمائی بفرما. آن حضرت پاسخ دادند: شیعیان ما نشانههای مختلفی دارند. به حضرت عرضه کرد: فدایت شوم به چه نشانهای شناختهای میشوند؟ (حضرت ضمن شمردن چند نشانه) فرمودند: به سخاوت... و زیارت اربعین».
درباره زیارت اربعین، دو روایت مهم در دست است: یکی تعلیم زیارت اربعین بـه صفوان بن مهران جمال توسـط امام صادق علیه السّلام [۱] و دیگری روایـت امام عسکری علیه السّلام [۲] است که زیارت اربعین را، یکی از نشانههای مؤمن بیان میکند. روایت امام عسکری : در حدیث امام حسن عسکری علیه السلام زیارت اربعین به عنوان یکی از نشانههای مومن شمرده شده است: عَنْ اَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْعَسْکَرِیِّ علیه السّلام اَنَّهُ قَالَ عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ صَلَاةُ الْاِحْدَی وَالْخَمْسِینَ وَزِیَارَةُ الْاَرْبَعِینَ وَالتَّخَتُّمُ فِی الْیَمِینِ وَتَعْفِیرُ الْجَبِینِ وَالْجَهْرُ بِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ؛ [۳] [۴] [۵] از ابیمحمد، حسن بن علی عسکری (علیهماالسلام) روایت است که فرمودند: علامت مؤمن پنج چیز است: پنجاه و یک رکعت نماز خواندن، زیارت اربعین، انگشتر به دست راست کردن، نهادن پیشانی بر خاک و بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم. روایت امام صادق : زیارت اربعین که از طریق صفوان جمال از امام صادق علیه السّلام روایت شده چنین است: عَنْ صَفْوَانَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: قَالَ لِی مَوْلَایَ الصَّادِقُ سلام اللهعلیه فِی زِیَارَةِ الْاَرْبَعِینَ تَزُورُ عِنْدَ ارْتِفَاعِ النَّهَارِ وَتَقُولُ: السَّلَامُ عَلَی وَلِیِّ اللَّهِ وَحَبِیبِهِ السَّلَامُ عَلَی ی خَلِیلِ اللَّهِ وَنَجِیبِهِ. السَّلَامُ عَلَی صَفِیِّ اللَّهِ وَابْنِ صَفِیِّه... ؛ [۶] [۷] . مولایم امام صادق (سلام اللهعلیه) پیرامون زیارت اربعین چنین فرموند: هنگامی که وسط روز شد، بگو : سلام بر حبیب و ولی خدا، سلام بر دوست و برگزیده خدا، سلام بر منتخب خدا و فرزند منتخب. این حدیث را سید بن طاووس با سند خویش از صفوان روایت میکند. متن زیارت، در اقبال الاعمال سید بن طاووس، المزار الکبیر محمد بن جعفر مشهدی، المصباح کفعمی و مصباح المتهجد شیخ طوسی آمده است. علامه مجلسی هم در بحارالانوار، [۸] . به نقل از تهذیب شیخ طوسی آن را نقل کرده است. گرچه در بعضی کلمات، تفاوتهای جزئی میان نقلها دیده میشود، ولی کلیت آن ثابت و یکسان و معتبر میباشد. امام صادق سلام الله علیه همچنین در روایت فرمودند: کان الامام جعفر بن محمّد الصادق (علیه السّلام) جالساً... فقام الیه ابو نصیر وصفوان الجمّال، فقالا: جعلنا الله فداک، دلّنا علی شیعتکم. فقال علیه السّلام : یعرف شیعتنا بخصال شتّی . فقلت: جعلت فداک، بماذا یُعرفون؟ قال: بالسخاء... وزیارة الاربعین... ؛ مفضل بن عمر میگوید: امام صادق (سلام اللهعلیه) نشسته بودند... ابونصیر و صفوان جمال به نزد ایشان آمدند و عرضه داشتند: فدایت شویم، ما را به (نشانه) شیعیانتان راهنمائی بفرما. آن حضرت پاسخ دادند: شیعیان ما نشانه های مختلفی دارند. به حضرت عرضه کرد: فدایت شوم به چه نشانهای شناخته ای میشوند؟ (حضرت ضمن شمردن چند نشانه) فرمودند: به سخاوت... و زیارت اربعین.
شیخ طوسی از امام حسن عسکری ع نقل کرده نشانه های مؤمن پنج چیز است و یکی از آنها زیارت اربعین است.[۲][یادداشت ۱] . علامه مجلسی در وجه استحباب زیارت اربعین آورده است که مشهور این است که سبب استحباب، بازگشت اسیران کربلا به کربلا و ملحق کردن سرهای شهدا به بدنهایشان توسط امام سجاد ع است.[۳] و شاید وجه استحباب زیارت اربعین، زیارت جابر بن عبدالله انصاری باشد. از آنجا که او اولین زائر قبر امام حسین(ع) بود، بخاطر پیروی و تأسی از او زیارت در روز اربعین مستحب شمرده شد. از نظر او، ممکن است سبب استحباب، آزادی اسیران کربلا از اسارت و زندانی در این روز باشد.[۴] . علامه مجلسی از کفعمی نقل کرده که وجه نامگذاری زیارت اربعین، زمان آن است که بیستم صفر و مصادف با چهلم شهادت امام حسین(ع) است.[۵]
زیارت اربعین متن، ترجمه و صوت
اربعین وجابربن عبدالله انصاری واهلبیت بازگشته ازشام
https://hedayat.blogfa.com/post/14945
به یاد کربلا دلها غمین است
به یادکربلادلها غمین است - دلاخون گریه کن چون اربعین است
پیام خو ن ، خطا ب آ تشین ا ست - بقای دین ، رهین اربعین است
که تا ر یخ پر ا ز خو ن و شهادت - سراسر اربعین در اربعین است
بسوز ای دل که امروزاربعین است - عزای پور ختم المرسلین است
مرام شیعه در خون ریشه دارد - نگهبانی ز خط خون چنین است
چهل روز است که گلگون گشته صحرا
چهل روز است که گلگون گشته صحرا - ز خون پاک فرزندان زهرا
چهل روز است خــاموش است خاموش - چراغ کاروان آل طاها
چهل روز است گشته ورد زینب - حسینم وا حسینم وا حسینم
چهل روز است کز قتل حُسینش - پریده رنگ از رخسار زهرا
چهل روز است می سوزد سکینه - دلش بشکسته است از داغ بابا
چهل روز است کز خون نقش بسته - به لوح عشق هفتاد و دو امضا
چهل روز است از هجران ا کبر - خورد خون جگر ، پیوسته لیلا
چهل روز است گلها ی ر سا لت - خزان گشته است از بیداد اعدا
چهل روز است بیا د ا صغر م من - به یا د ر و ی ما ه ا کبرم من
چهل روز است قدم از غم خمیده - بیا د قا سم د ر خون طپیده
چهل روز است دلم دریای خون است - ز هجرانت غمم ازحد فزون است
چهل روز است که چو ن نی د ر نو ا یم - بیا د لا له ها ی کربلایم
چهل روز است که رفتم زین بیابان - برون همراه این جمع پریشان
کنون ای خفته در خاک ای برادر - ز جا برخیز به استقبال خواهر
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اهلبیت ازشام تامدینه
ادامه مطلب را ببينيد
باز گشت اهلبیت به مدینه و پایان سفر کربلا و کوفه و شام
با دل خونين و چشم پربكاء اي اهلِ شام - مي رویم امروز از شهرِ شما اي اهلِ شام
خانه آبادان كه بنموديد خوب از دوستي - ميهمانداري بر آل مصطفي اي اهل شام
غير اشگ ديده و خوناب دل ديگر چه بود - در شب و روز از براي ما غذا اي اهل شام
اهل بیت مصطفی بودیم و اندر روزگار - غیرظلم و کین ندیدیم از شما ای اهل شام
ز آتش غم سوخت در جنّت روان مصطفی - ریختید آتش ز بس بر فرق ما ای اهل شام
فرق ما مجروح شد اندر سر بازارها - بس زدید از کین بما سنگ جفا ای اهل شام
بي وفائي شما اين بس پس از قتل حسين (ع) - دست و پا رنگين نموديد از حنا اي اهل شام
بانواني را كه دربان بود جبريل امين - از جفا داديد در ويرانه جا اي اهل شام
اندر اين مدت كه ما را در خرابه جاي بود - خاك بستر خشت بودي متكا اي اهل شام
مي رويم اينك بچشم اشگبار امّا بود - يك وصيّت آوريد او را بجاي اي اهل شام
بر سر قبر صغير ما كه در غربت بمرد - گاه بگذاريد شمعي از وفا اي اهل شام
نی همین جودی سراپا سوخت از ماتم چو شمع - جان عالم سوخت از این ماجرا ای اهل شام
+++
از دست من گرفته خرابه رقیه را - من بی رقیه سوی عزیزان نمی روم
دارم خجارت از پدر تاجدار او - بی طوطی عزیز غزلخان نمی روم
همره نباشدم من دلخون رقیه را - بی همسفر رقیه گریان نمی روم
جان داد در خرابه ز بس ریخت اشگ غم - با دست خالی سوی شهیدان نمی روم
+++
رفتيم و ماند نزد شما يادگار ما - جان شما و دخترك گلعذار ما
رفتيم و ماند خاطره اى سخت جانگداز - ز اين شهر پر بلا، به دل داغدار ما
ما با رقيه آمده اكنون كه مى رويم - ديگر رقيه اى نبود در كنار ما
https://hedayat.blogfa.com/post/9940
شمیم جان فزای کوی بابم - مرا اندر مشام جان برآید
گمانم کربلا شد عمه نزدیک - که بوی مشک و ناب و عنبر آید
بگوشم عمه از گهواره گور - در این صحرا صدای اصغر آید
حسین را ای صبا برگو که از شام - بکویت زینب غم پرور آید
ولی ای عمه دارم التماسی - قبول خاطر زارت گر آید
که چون اندر سر قبر شهیدان - تو را از گریه کام دل برآید
در این صحرا مکن منزل که ترسم - دوباره شمر دون با خنجر آید
مهار ناقه را یکدم نگهدار - که استقبال لیلا، اکبر آید
مران ای ساربان یکدم که داماد - سر راه عروس مضطر آید
کند جودی به محشر، محشر از نو - اگر در حشر ما این دفتر آید
کلیات جودی خراسانی
رسیدن اهل بیت به کربلا در بازگشت از شام
در میان شیعیان مشهور است که کاروان اهل بیت حضرت سید الشهدا علیه السّلام در راه بازگشت از شام در روز بیستم صفر به کربلا رسیدند و در آنجا جابر بن عبدالله انصاری را که به زیارت قبر امام حسین علیه السّلام رفته بود؛ ملاقات کردند. همچنین در این روز سر امام حسین علیه السّلام به بدن ملحق، و همان جا دفن شد. البته در این که آیا اسرای کربلا، مستقیما از شام به مدینه رفته اند یا از کربلا عبور کرده اند؛ اختلاف است.
دربازگشت اهلبیت از شام به کربلا بعضی میگویند از شام به کربلا اربعین اول بوده ، بعضی از شام به کربلا را میگویند ولی میگویند اربعین نبوده ، و بعضی کلا میگویند به کربلا نرفته اند، بعضی میگویند در اربعین اول به کربلا نرفته اند بلکه در اربعین سال بعد بوده ، و اربعین سال بعد را بعضی از شام به کربلا میدانند و بعضی از مدینه . ولی قول اصح آنست که اربعین سال اول چهل روزبعدازعاشورا ازشام بازگشته وقبل ازرفتن به مدینه به کربلارفته اند ،
]توضیح اینکه وقتی نوزدهم محرم از کوفه حرکت کرده و بیست و هفتم یا بیست و هشتم رسیده اند به شام یعنی ظرف نه روز یا ده روز آنهم با طی مسیری نا متعارف یعنی ازکوفه به طرف شمال عراق"موصل و..." . "حاشیه دجله یافرات یا مسیری بین آن دو" و سپس به طرف غرب وجنوب "تقریبا از حاشیه مرز ترکیه فعلی و سپس ورود به شامات" و نگهداشتن در بعضی از منزلها و آبادیها جهت تماشای مردم ، قهرا در بازگشت ازشام که آن مشکلات رفتن به شام نبوده ظرف 10 یا 11 یا 12 روز راحت تر بوده است[
اهل بیت علیهم السلام بعد از حرکت از شام به سفر خود ادامه دادند تا به دو راهی جاده عراق و مدینه رسیدند، چون به این مکان رسیدند، از امیر کاروان خواستند تا آنان را به کربلا ببرد و او آنان را به سوی کربلا حرکت داد، چون به کربلا رسیدند، جابر بن عبدالله انصاری و عطیه را دیدند که برای زیارت حسین علیه السلام آمده بودند، هم زمان با آنان به کربلا وارد شدند و سخت گریستند و ناله و زاری کردند و بر صورت خود سیلی زده و ناله های جانسوز سر دادند و زنان روستاهای مجاور نیز به آنان پیوستند، [الملهوف 82] .
زینب علیها السلام در میان جمع زنان آمد و گریبان چاک زد و با صوتی حزین که دل ها را جریحه دار می کرد می گفت: «وا اخاه! واحسیناه! واحبیب رسول الله و ابن مکة و منی! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن علی المرتضی! آه ثم آه!» پس بی هوش شد . آن گاه ام کلثوم لطمه به صورت زد و با صدایی بلند می گفت: امروز محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا از دنیا رفته اند و دیگر زنان نیز سیلی به صورت زده و گریه و شیون می کردند . سکینه چون چنین دید، فریاد زد: وا محمداه! وا جداه! چه سخت است بر تو تحمل آنچه با اهل بیت تو کرده اند، آنان را از دم تیغ گذراندند و بعد عریانشان کردند![الدمعة الساکبة 5/ 162] .
خاندان داغدیده رسالت پس از ورود به کربلا برای شهیدان خود به عزاداری پرداختند، چون هنگام حرکت به سوی کوفه اجازه عزاداری به آنان نداده بودند و همان گونه که سید ابن طاووس در «الملهوف» نقل کرده است که «و اقاموا المآتم المقرحة للاکباد»[الملهوف 82] ماتم های جگرخراش به پا داشتند و تا سه روز امر به این منوال سپری شد.[ذریعة النجاة 271]
ماجرای ملاقات اهل بیت امام حسین (علیه السّلام) با جابر نیز در گزارشات متعددی ذکر شده است. سید بن طاووس ضمن اشاره به رسیدن اهلبیت (علیهم السّلام) در اولین اربعین، تفصیل قضیه را چنین بیان میکند : «وقتي اسراي كربلا از شام به طرف عراق بازگشتند به راهنماي كاروان گفتند: ما را به كربلا ببر. بنابراين آن ها به محل شهادت امام حسين (علیه السلام) آمدند. سپس در آنجا به اقامه عزا و گريه و زاري براي اباعبدالله (علیه السلام) پرداختند …»
چون به قتلگاه رسیدند، جابر بن عبداللّه انصاری و جمعی از بنیهاشم و مردانی از آنها را یافتند که برای زیارت قبر حسین (علیهالسّلام) فرا رسیده بودند، همگان در یک زمان به عزاداری و نوحه سرایی پرداختند و سوگواری جگرسوزی بر پا نمودند، و زنان آن آبادی نیز با ایشان به عزاداری پرداختند و چند روز در کربلا اقامت کردند.
سيدبن طاووس در کتاب مقتل خود به نام لهوف آورده است: زماني که اهل بيت حضرت سيدالشهداء عليهم السلام از شام به مدينه برمي گشتند در عراق از کاروان دار خواستند که آن ها را از راه کربلا ببرد. چون به بر تربت پاک امام حسين عليه السلام رسيدند، جابر بن عبداللّه را با گروهي از طايفه بني هاشم و مرداني از آل پيغمبر صلي الله عليه و آله ديدند که به زيارت حضرت آمده اند. آنان شروع به عزاداري و نوحه سرايي کردند، زنان قبائل عرب نيز که در آن اطراف بودند جمع شده و عزاداري کردند. کاروانيان سپس از آن جا به سوي مدينه کوچ کردند.
https://kowsarblog.ir/media/blogs/fanoos/quick-uploads/535507_982.jpg
هنگامی که حضرت زینب عليهاالسلام و همراهان در روز اربعین، به کربلا آمدند، حضرت زینب در کنار قبر برادر، درد دلها کرد، و گفتار جانسوزی گفت؛ از جمله به یاد رقيّه عليهاالسلام افتاد و زبان حالش این بود : «برادر جان! همه کودکانی را که به من سپرده بودی، به همراه خود آوردم، مگر رقيّه ات را که او را در شهر شام با دل غمبار به خاک سپردم!»[ شیخ علی، فلسفی، زندگانی حضرت رقیه سلام الله علیها: ص47]
هیچکس نمی داند نهایت شرمندگی حضرت زینب سلام الله علیها را آن هنگام که کنار مزار برادر...
من ز شام و کوفه با چشم گهربار آمدم - دیده گریان بر مـزار شـاه ابـرار آمدم... مدّتی از هم جواری تو بــودم نا امید - حالیا اندر جـوارت بهر دیـدار آمدم... از سفر آورده ام جمــع یتیـمان تو را - جز رقيّه آنکه از داغش کمانوار آمدم... تا بماند یادگاری از تو در شـام خراب - نوگلت بنهادم و تنها به گـلزار آمدم... من سفیری از تو در شـام بلا بگذاشتم - از سفارتــخانه اینک به درگاه آمدم .
پس از تو جان برادر، چه رنج ها که کشیدم - چه شهرها که نگشتم، چه کوچه ها که ندیدم ... به سختجانی خود آن قدَر نبود گمانم - که بی تو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم ... برون نمود در آن دم که خصم، پیرهنت را - به تن ز پنجه ی غم، جامه هر زمان بدریدم ... چو ماه چارده دیدم، سر تو را به سر نی - هلال وار ز بار مصیبت تو، خمیدم ... زدم به چوبه ی محمل سر، آن زمان که سر نی - به نوک نیزه ی خولی، سر چو ماه تو دیدم ... ز تازیانه و طعن سنان و طعنه ی دشمن - دگر ز زندگی خویش گشت قطع امیدم ... میان کوچه و بازار شام، پای پیاده - سر از خجالت نامحرمان به جیب کشیدم ... شدم چو وارد بزم یزید، بازوی بسته - هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم ... هنوز بر کف پایم، نشان آبله پیداست - ز راه شام ز بس از جفا پیاده دویدم ... ولی به این همه غم، شاد از آنم، ای شه خوبان - که نقد جان به جهان دادم و غم تو خریدم ... از این حکایت جانسوز، (جودیا) صف محشر - به نزد شاه شهیدان، شریک همچو شهیدم .
آه از آن ساعت که با صد شور و شین - زینب آمد بر سر نعش حسین ... بر سر قبر برادر چون رسید - ناله و آه و فغان از دل کشید ... با زبانِ حال، آن دور از وطن - گفت با قبر برادر این سخن ... السلام ای کشته راه خدا - السلام ای نور چشم مصطفی ... السلام ای شاه بیغسل و کفن - السلام ای کشته ی دور از وطن ... السلام ای تشنه ی آب فرات - السلام ای کشتی بحر نجات ... السلام ای سید و سالار ما - السلام ای مونس و غمخوار ما ... بهر تو امروز مهمان آمده - خواهرت از شام ویران آمده ... سربر آر از خاک و بنگر حال ما - خیز از جا بهر استقبال ما ... شرح حال خود حکایت میکنم - وز فراق تو شکایت میکنم ... تا تو بودی شأن و شوکت داشتم - خیمه و خرگاه و عزّت داشتم ... آتش کین کوفیان افروختند - خیمه ی ما را به آتش سوختند ... الغرض از کوفه تا شام خراب - گرچه ما دیدیم ظلم بیحساب ... لیک دارم شکوه ها از اهل شام - کز سر دیوار و از بالای بام ... چون تو رفتی بیکس و یاور شدم - دستگیر فرقه ی کافر شدم ... از پس قتل تو ای شاه شهید - از سرم شمر لعین معجر کشید ... بعد قتل و غارت اموال تو - تاخت دشمن بر سر اطفال تو ... بسکه سیلی شمر زد بر رویشان - گشت نیلی صورت نیکویشان ... آنقدَر سنگ جفا بر ما زدند - کز غم آتش بر دل زهرا زدند ... از جفای شامیان خون شد دلم - گشت در ویرانه آخر منزلم ... پس از آن ویرانه با چشم پر آب - برده ما را شمر در بزم شراب ... آه از آن ساعت که از روی غضب - زاده ی سفیان یزید بی ادب ... در حضور خواهر گریان تو - چوب می زد بر لب و دندان تو ... بگذر ای ذاکر زر شرح این مقال - تا توانی اندر این ماتم بنال .
اهلبیت سیدالشهدا علیه السلام در بالای مزار شهدای کربلا نشسته بودند و مشغول نوحه سرایی بودند و عقیله بنی هاشم زینب کبری علیها السلام اینگونه نوحه سرایی میکرد : *فَقَدنا هاهُنا قَمَراً مُضِیئاً*بِنُورِ هُداهُ یُهدَی التّائهِینا* همین جا بود که ما ماه درخشنده (امام حسین علیه السلام) را از دست دادیم که گمراهان با نور وجود او هدایت میشوند و تاریکیها روشن میگردند *فَقَدنا هاهُنا رُوحاً وَ رَوحاً*وَ رَیحاناً وَ زَیتُوناً وَ طِینا* در همین جا بود که ما جان و نسیم دل انگیز خود را از دست دادیم او که برگ سبز خوشبو و (معنی) زیتون و انجیر (در قرآن) بود. *هُنا ذُبِحَ الحُسَینُ بِسَیفِ شِمرٍ*هُنا قَد تَرَّبُوا مِنهُ الجَبِینا* در همین جا سر حسین علیه السلام با شمشیر شمر بریده شد در همین جا بود که پیشانی او را بر خاک زمین نهادند. *هُنا العَبّاسُ فی یَومٍ عَبُوسٍ*حِیالَ الماءِ قَد اَمسی رَهِیناً* همین جا بود که: حضرت عباس علیه السلام در روز سخت (عاشورا) کنار فرات نگه داشته شد و نگذاشتند زنده به خیمهها بازگردد. *هُنا ذَبَحوا الرَّضِیعَ بِسَهم حِقدٍ*فَما رَحِمُوا الصِّغارَ المُرضَعِینا* همین جا بود که: با تیر کینه سر (علی اصغر) شیرخوار را بریدندو به کودکان شیرخوار رحم نکردند. *هُنا صَبغَت نَواصِیناً دِماءٌ*بِذِبحِ بَنیِ اَمِیرِ المُومِنینا* همین جا بود که: با خون فرزندان امیرمومنان علی علیه السلام فرق سر ما را به خون رنگین کردند. *هُنا شالَت رُووسَ بَنِی عَلِیٍّ*رُووُسَ بَنِی عَقِیلِ العاقِلِینا* همین جا بود که: سرهای بریده فرزندان علی علیه السلام و فرزندان عقیل را بر بالای نیزهها کردند. *هُنا مَزَقُوا الخِیامَ وَ حَرَّقُوها*وَ قُسِّمَ فَیئُنا فِی الخائِنِینا* همین جا بود که: خیمهها را دریدند و آتش زدند و اموال ما را بین خائنان تقسیم نمودند. *هُنا قَد طَیَّرَت اَسیافُ جَورٍ*اَکُفَّ القانِتِینَ المُنفِقِینا* همین جا بود که شمشیرهای ظلم و ستم دستهائی را جدا کرد (و به سوی بهشت به پرواز درآورد) که آن دستها در برابر خدا خاضع بودند و به مستمندان کمک وانفاق مینمودند. ]تذکره الشهداء ص۴٣٩ ، معالی السبطین ج۲ ص۱۹۹[ . و همچنین نوشته اند : وقتی که مخدرات آل الله بر سر مزار سیدالشهدا علیه السلام رسیدند، فاطمه دختر امام حسین علیه السلام خود را روی قبر پدر انداخت، گریه شدیدی نمود تا غش کرد. دختران علی مرتضی و یتیمهای فاطمه ی زهرا به نزدیک قتلگاه آمدند، همگی چون برگ خزان از شترها بر روی خاک ریختند و هر یک قبر شهیدی را در بغل گرفتند، و صدا به گریه و ناله بلند کردند. زینب کبری علیها السلام ، جامه را چاک زده و خود را بر روی قبر مبارک امام مظلوم انداخت و به آواز حزین فریاد کشید : *«وا أخاه، وا حسیناه، وا حبیب رسول الله، یابن مکة و منی، یابن فاطمة الزهراء، یابن علی المرتضی*». آنقدر گریست و خاک قبر منور برادر را بر سر ریخت که بی هوش شد . چون به هوش آمد، عرض کرد : ای برادر، در راه شام آنقدر تازیانه بر پشت من زدند که پشتم مجروح شده است و هنوز جراحت آن باقی است، و اگر در این صحرا نامحرم نبود پیراهن خود را بالا میزدم تا جراحت پشت مرا مشاهده نمائی. سکینه ی مظلومه گفت: ای پدر، وقتی که ما را در مجلس یزید میبردند کعب نیزه و تازیانه بر سر و صورت ما میزدند، و چون و عصا بر سر ما یتیمان میکوبیدند. مرا و خواهرم فاطمه را میخواستند به کنیزی ببرند. حضرتام کلثوم علیهاالسلام خود را روی قبر برادر بزرگوارش انداخت و عرض کرد: *جُعِلتُ فداک، قتلوک فما عرفوک، و ترکوک عریانا، و ذبحوک عطشانا، و لم یوجد أحد أن یرحمک و یرحم عیالک* به فدایت شوم ای برادر، تو را کشتند در حالی که به مقام و منزلت تو معرفت نداشتند، و تو را برهنه ترک کردند، و تو را شهید کردند در حالی که تشنه بودی، و هیچ کس از این قوم جفاکار پیدا نشد که بر تو و بر عیالت رحم نماید. ]معالی السبطین:ج٢ص١١٧ ، انوار الشهادة:ص ۲۵۲ ، بحر المصائب: ج۴.ص۴١٣[
آمدم اینجا دوباره، لشگرت یادش بخیر - قاسم وعون وزهیروجعفرت یادش بخیر ... اولین باری که اینجا آمدم یادت که هست؟ - شد رکابم ساقی آب آورت یادش بخیر ... اولین باری که اینجا پهن شد سجاده ام - با اذان دلربای اکبرت یادش بخیر ... حال، من برگشته ام اما نه مثل بار قبل - قامت مانند سرو خواهرت یــادش بخیر ... از امانتداری ام دارم خجالت مـی کشم - بچه های من فدای دخترت یادش بخیر ... روضۀ دیروزمان این بود با بی بی رباب - ای عروس مادرمن اصغرت یادش بخیر ... من خودم اینجابه جسمت پیرهن پوشانده ام - دستباف یادگار مادرت یادش بخیر ... رفتی وبا اشک هایم بدرقه کردم تورا - ای برادر آن وداع آخرت یادش بخیر ... مثل جدم میشدی در پیش چشمان همه - وای من عمامه ی پیغمبرت یادش بخیر ... خون دل، اشک دیده آوردم - جان بـرلب رسیده آوردم ... این گلابی که ریزد از چشمم - بهر گل های چیده آوردم ... بربدن های چاک چاک، خبر - از سران بریده آوردم ... خیز ای باغبان به استقبال - لالۀ داغدیده آوردم ... دسته گل های گلستانت را - جامه بر تن دریده آوردم ... نازنین نازدانههایت را - رنگ از رخ پریده آوردم ... بار هجرت بدوش خود بردم - سرو قدّ خمیده آوردم ... دست خالی نیامدم ز سفر - داغ طفل شهـیده آوردم ... این سیه جامه را که میبینی - ز آن به خاک آرمیده آوردم ... "میثم" رو سیاه را بِدَرَت - اشک بر رخ چکیده آوردم .
ای آشـنای زینب ای مقتدای زینب - بشنو نوای زینب هــیهات مناالذله ... بازآمد ازاسارت زینب حدیث غربت - اما نه با حقارت هیهات مناالذله ... آرامش و وقارم گردید افتخارم - این ذکر شد شعارم هیهات مناالذله ... گرچه زغم خمیدم هرمنزلی رسیدم - فریاد می کشیدم هـیهات مناالذله ... عشق توسرنوشتم در کوفه ای بهشتم - با خون سر نوشتم هیهات مناالذله ... دربندکوفی دون گفتم به قلب پرخون - ابن زیاد ملعون هیهات مناالذله ... گل بود و دست گلچین گفتم به فرقۀ کین ... ای ابن سعد بی دین هیهات مناالذله ... گفتم به جسم نیلی باروی خورده سیلی - ای خصم حـق ذلیلی هیهات مناالذله ... این قوم نامسلمان گردسرتو رقصان - گفتم به قلب سوزان هیهـات مناالذله ... اشک رباب وزینب قلب کباب وزینب - بزم شراب و زینب هیهات مناالذله ... هرچندمن اسیرم این داغ کرده پیرم - اما مبین حقیرم هیهات مناالذله ... ایوب کربلایم دلخسته از جفایم - من دخت مرتضایم هـیهات مناالذله ... گردست بسته بودم محزون وخسته بودم - از پا نشسته بودم هیهات مناالذله ... بس خصم چنگمان زد ازخون که رنگمان زد - از بام سنگمان زد هـیهات مناالذله ... بین چهره ها تکیده رخسارها دریده - گوید سرشک دیده هیهات مناالذله ... گل هـای اغوانی طـفلان استخوانی - کردند جانفشانی هیهات مناالذله ... کینه برون زحد شد درشام بی عدد شد - گل های تو لگد شد هیهات مناالذله ... ایـن دختران عشقند نیلوفران عشقند - پیغمبران عشقند هیهات منــاالذله ... ای وای ازحرامی ازظلم وبدمرامی - از ناسزای شامـی هیهات مناالذله ... ای که تویی حبیبم آوارۀ غـریـبم - داغ تـو شد نصیبم هیهات مناالذله .
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اهلبیت ازشام تامدینه
ادامه مطلب را ببينيد
ملاقات جابر با اهل بیت
گزارشهای متعدّدی، حاکی از حضور جابر بن عبد اللّه انصاری در کربلا در نخستین اربعین شهدا در سال ۶۱ هجری اند.[۱۴] [۱۵] [۱۶] [۱۷] . از سوی دیگر ماجرای ملاقات اهل بیت امام حسین با جابر نیز در گزارشات متعددی ذکر شده است.[۱۸] [۱۹] [۲۰] [۲۱] [۲۲] . شیخ مفید و شیخ طوسی در این باره مینویسند : روز بیستم صفر روزی است که حرم امام حسین (علیه السّلام) از شام به سوی مدینه بازگشتند. همچنین در این روز، جابر بن عبدالله انصاری، صحابی رسول خدا، برای زیارت امام حسین (علیه السّلام) از مدینه به کربلا آمد و او نخستین کسی بود که قبر امام حسین را زیارت کرد.[۲۳] [۲۴][۲۵] [۲۶] [۲۷] . از ظاهر سـخـن ابـن طـاووس برمی آید که جـابر زودتر از اهـل بـیـت بـه کـربلا رسیده است : فوصلوا الی موضع المصرع، فوجدوا جابر بن عبدالله الانصاری و جماعـة مـن بنیهاشم ورجالاً من آل رسول الله قد وردوا لزیارة قبر الحسین، فوافوا فی وقت واحد، وتلاقوا؛ پس به محل واقعه رسیدند و جابر بن عبدالله انصاری و گروهی از بنیهاشم و افرادی از خاندان رسول خـدا را در آنجا مشاهده کردند که برای زیارت قبر امام حسین (علیه السّلام) آمده بودند. پس در یک زمـان بـه هـم رسیدند ...[۲۸] . جابر به همراه عطیه عوفی برای زیارت امام حسین علیه السلام به کربلا رفت و اولین زائر آن امام بود.[۷۲] وی که آن هنگام نابینا شده بود، در فرات غسل کرد، خود را خوشبو ساخت و گامهای کوچک برداشت تا سر قبر حسین بن علی علیه السلام آمد و با راهنمایی عطیه، دست روی قبر نهاد و بیهوش شد، وقتی به هوش آمد، سه بار گفت: یا حسین! سپس گفت: «حَبیبٌ لا یجیبُ حَبیبَهُ. ..» ( دوست پاسخ دوستش را نمی دهد...؟!) آنگاه زیارتی خواند و روی به سایر شهداء کرد و آنان را هم زیارت نمود.[۷۳] . ماجراى زیارت جابر را از کتاب «بشارة المصطفى» به نقل از کتاب «منتهى الآمال شیخ عباس قمى بیان مى کنیم: عطیة بن سعد کوفى -که از روات امامیه است و اهل سنت در رجال، به صدق او در حدیث تصریح کرده اند- گفت: ما بیرون رفتیم با جابر بن عبدالله انصارى به جهت زیارت قبر حضرت حسین علیه السلام. پس زمانى که به کربلا وارد شدیم، جابر نزدیک فرات رفت و غسل کرد. پس جامه را لنگ خود کرد و جامه دیگر را بردوش افکند. پس گشود بسته اى را که در آن سُعد بود و بپاشید از آن بر بدن خود. پس به جانب قبر روان شد و گامى برنداشت مگر با ذکر خدا تا نزدیک قبر رسید. مرا گفت تا دست مرا به قبر گذار. من دست وى را به قبر گذاشتم. چون دستش به قبر رسید بى هوش بر روى قبر افتاد. پس آبى بر وى پاشیدم تا به هوش آمد و سه بار گفت: یا حسین! پس گفت: «حَبیبٌ لا یُجیبُ حَبیبَه»؛ آیا دوست، جواب نمى دهد دوست خود را؟ پس گفت: کجا توانى جواب دهى و حال آن که درگذشته از جاى خود رگهاى گردن تو و آویخته شده بر پشت و شانه تو و جدایى افتاده بین سر و تن تو. پس شهادت مى دهم که تو مى باشى فرزند خیرالنبیین و پسر سیدالمؤمنین و فرزند هم سوگند تقوى و سلیل هدى و خامس اصحاب کساء و پسر سیدالنقباء و فرزند فاطمه سیده زنها و چگونه چنین نباشى و حال آن که پرورش داده تو را پنجه سیدالمرسلین و پروریده شدى در کنار متقین و شیر خوردى از پستان ایمان و بریده شدى از شیر با سلام و پاکیزه بودى در حیات و ممات. همانا دل هاى مؤمنین خوش نیست به جهت فراق تو و حال آن که شکى ندارد در نیکویى حال تو. پس بر تو باد سلام خدا و خشنودى او و همانا شهادت مى دهم که تو گذشتى بر آن چه گذشت بر آن برادر تو یحیى بن زکریا. پس جابر برگردانید چشم خود را بر دور قبر و شهدا را سلام کرد، بدین طریق : اَلسَّلامُ عَلَیکمْ اَیتُهَا الْاَرْواحُ الَّتى حَلَّتْ بِفِناءِ قَبْرِ الْحُسَینِ عَلَیهالسَّلامُ وَ اَناخَتْ بِرَحْلِهِ، اَشْهَدُ اَنَّکمُ اَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَیتُمُ الزَّکوةَ وَ اَمَرْتُمْ بِالمَعْروُفِ وَ نَهَیتُمْ عَنِ الْمُنْکرِ وَ جاهَدْتُمُ الْمُلْحِدینَ وَ عَبَدْتُمُ اللّهَ حَتّى آتیکمُ الْیقینُ . پس گفت: سوگند به آن که برانگیخت محمد صلى الله علیه و آله را به نبوت حقه که ما شرکت داریم شما را در آن چه داخل شدید در آن. عطیه گفت: به جابر گفتم: چگونه ما با ایشان شرکت کردیم و حال آن که فرود نیامدیم ما وادى اى را و بالا نرفتیم کوهى را و شمشیرى نزدیم؟ و اما این گروه، پس جدایى افتاده مابین سر و بدنشان و اولادشان یتیم و زنانشان بیوه گشته اند. جابر گفت: اى عطیه! شنیدم از حبیب خود رسول خدا صلى الله علیه و آله که مى فرمود: هر که دوست دارد گروهى را، با ایشان محشور شود و هر که دوست داشته باشد عمل قومى را، شریک شود در عمل ایشان. پس قسم به خداوندى که محمد صلى الله علیه و آله را براستى برانگیخته که نیت من و اصحابم بر آن چیزى است که گذشته بر او حضرت حسین علیه السلام و یاورانش.[۲] . به این ترتیب، جابر بن عبدالله انصارى نه تنها خود موفق به زیارت ابا عبدالله الحسین علیه السلام گردید، بلکه با رفتار و گفتار خود، زیارت امام حسین علیه السلام و سایر شهدای کربلا را در میان دوستداران اهل بیت علیهم السلام رواج داد. نویسنده کتاب صدنکته از هزاران نوشته که سرِّ شتافتن جابر به زیارت امام حسین برایم مجهول بود تا در سفری در کربلا بر ضریح امام حسین(ع) روایتی دیدم که سرّ مکشوف شد. براساس این روایت جابر از رسول خدا نقل کرده هر کس به زیارت قبر حسین برود ثواب حج و عمره دارد. نویسنده افزوده که این مقدار از جابر در این زمینه به ما رسیده و احتمالاً او مطالب بیشتری در باره زیارت قبر امام شنیده و همان به اضافه محبت به آل رسول و به ویژه حسین او را به سمت زیارت قبر حضرت کشیده است. [۷۴] در آغاز امامت امام سجادعلیه السلام یاران وی انگشت شمار بودند و جابر نیز از اندک یاران آن امام بود.[۷۵] .
ای مـزارت کعبۀ جان یا حبیبی یاحسین - ای حریمت رشک رضوان یاحبیبی یاحسین ... ای سرت برنیزه قاری ای رخت آیات نور - ای تنت اوراق قرآن یا حبیبی یا حـسین ... جابرم بر تربتت عرض سلام آورده ام - آمدم با چـشم گریان یا حبیبی یا حسین ... گرچه چشم سرندارم دیدمت باچـشم دل - سربه نی،تن دربیابان یا حبیبی یـاحسین ... پاسخم ده گرچه می دانم تنت درکربلاست - سر بود در شام ویران یاحـبیبی یاحسین ... تـا قیامت داغ لب هایت بود بر قلب من - ای به کامت آب،عطشان یاحبیبی یاحسین ... نحرمهمان را که دیده تشنه لب بین دو نهر - ای به خون غلطیده مهمان یاحبیبی یاحسین ... د رفرات ومقتل و در صحنۀ جنگ ونماز - پیکرت شد تیر باران یا حبیبی یاحسین ... زخم روی زخم روی زخم روی زخـم بود - مرهم زخم فراوان یا حبیبی یاحـسین ... داغ روی داغ روی داغ روی داغ بــود - بر روی داغ جوانان یا حبیبی یـاحسیـن ... سنگ بود و صورت و تیر جفاو قلب تو - خاک بودوجسم عریان یاحبیبی یاحـسین ... شعله بود ویاس بود وسیلی و رخسارگل - خار بود وبرگ ریحان یاحبیبی یاحسین ... کعب نی بودو تن اطفال و پای زخم دار - بر سر خار مغـیلان یـا حبیبی یا حسین ... در محرّم روز عاشورا بریدند از تو سر - مثل ذبـح عید قـربان یا حبیبی یا حسین ... از مدینه گریه کردم تا زمین کـربلا - بر توچون ابر بهاران یاحـبیبی یاحسین ... غسل کردم جامه ی احرام پوشیدم به تن - درطواف کعبه ی جان یاحبیبی یـاحسین ... دردمندی همچو میثم ازتو میخواهـد دوا - ای به درد خلق درمان یاحبیبی یاحسین .
اگر زنان و کودکان "بیش ازاین" در کنار این قبور می ماندند، خود را در اثر شیون و زاری و گریستن و نوحه کردن هلاک میکردند، لذا علی بن الحسین(ع) فرمان داد تا بار شتران را ببندند و از کربلا به طرف مدینه حرکت کنند، چون بارها را بستند و آماده حرکت شدند، سکینه(س) اهل حرم را با ناله و فریاد به جانب مزار مقدس امام جهت وداع حرکت داد و جملگی در اطراف قبر مقدس گرد آمدند، سکینه قبر پدر را در آغوش گرفت و شدیدا گریست و به سختی نالید و این ابیات را زمزمه کرد: الا یا کربلا نودعک جسما - بلا کفن ولا غسل دفینا ، الا یا کربلا نودعک روحا - لاحمد والوصی مع الامینا ، «ای کربلا! بدنی را در تو به ودیعه گذاردیم که بدون غسل و کفن مدفون شد؛ ای کربلا ! کسی را به یادگار در تو نهادیم که او روح احمد و وصی اوست».
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اهلبیت ازشام تامدینه
ادامه مطلب را ببينيد
بازگشت اهلبیت به مدینه
در زيارت ناحيه ي مقدسه آمده است : «فقام ناعيك عند قبر جدك الرسول صلي الله عليه و آله و سلم، فنعاك اليه بالدمع الهطول، قائلا: يا رسول الله، قتل سبطك و فتاك، و استبيح أهلك و حماك، و سبيت بعدك ذراريك، و وقع المحذور بعترتك و ذويك. فانزعج الرسول، و بكي قلبه المهول، و عزاه بك الملائكة و الأنبياء» و «پس پيك شهادت تو نزد قبر جدت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ايستاد، و با اشك ريزان خبر شهادت تو را به او داد، در حالي كه مي گفت: اي رسول خدا، دختر زاده و جوانت كشته شد و حرمت اهلبيت و حريم تو شكسته و مباح شمرده شد، و فرزندان تو پس از تو به اسارت گرفته شدند، و مصائب و ناگواريها بر خانواده و بستگان تو وارد گشت. پس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ناراحت و آشفته خاطر شد، و قلب هراس گرفته اش گريان شد، و فرشتگان و يامبران در شهادت تو به او تسليت گفتند» [بحارالانوار: 323:101] .
مرحوم سيد بن طاووس مي نويسد : سپس از كربلا به مقصد مدينه حركت كردند، بشير بن جذلم گفت: چون نزديك مدينه رسيديم، علي بن الحسين عليه السلام فرود آمد، بارها را باز كرد، و خيمه برافراشت و زنان را پياده نمود و فرمود: اي بشير، خدا پدرت را رحمت كند او شاعر بود، تو نيز مي تواني شعر بگوئي؟ عرض كردم: آري يابن رسول الله، من هم شاعرم، حضرت فرمود: وارد شهر مدينه شو و شعري در مرثيه ابو عبدالله عليه السلام بخوان، و مردم مدينه را از شهادت او (و آمدن ما) آگاه كن. بشير گفت: اسبم را سوار شده، بتاخت وارد مدينه شدم، چون به مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيدم صدا به گريه بلند كردم و این اشعار را در رثای امام حسین (علیه السّلام) و شهدای کربلا خواندم: یا اهل یثرب لا مقام لکم بها - قتل الحسین فادمعی مدرار... الجسم منه بکربلا مضرج - والراس منه علی القناة یدار. [۳] [۴][۵] [۶] [۷] ای اهل مدینه دیگر در مدینه نمانید، حسین را کشتند، جسم عریان او را در کربلا رها کردند و سر او را بالای نیزه شهر به شهر گرداندند. او خبر شهادت امام حسین (علیه السّلام) را اعلام کرد.]مردم با شنیدن صدای بشیر از خانه ها بیرون پریدند ، هی سوال میکردند بشیر چه میگویی؟ چه خبرداری؟[ پس گفتم : هذا علی بن الحسین مع عماته و اخواته قد حلوا بساحتکم و نزلوا بفنائکم و انا رسوله الیکم اعرفکم مکانهم[۸] [۹] [۱۰] . اکنون علی بن حسین (علیه السّلام) با عمهها و خواهرانش، نزدیک شهر رسیده اند و من قاصد او هستم که جای او را به شما نشان دهم . بشير گفت : هيچ زن پرده نشين و با حجابي در مدينه نماند مگر اين كه از پشت پرده بيرون آمد، مو پريشان و صورت خراشان و لطمه زنان، صدا به واويلاه و زاري بلند نمودند. من هرگز بيشتر از آن روز گريه نديده بودم، و روزي از آن تلخ تر سراغ نداشتم . شنيدم كنيزي بر حسين عليه السلام نوحه مي كرد و بدين مضمون اشعاري مي خواند : داد قاصد خبر مرگ تو و دل بشنيد - وه چه گويم كه از اين فاجعه بر دل چه رسيد... ديدگان، ز اشك عزايش منمائيد دريغ - اشك ريزيد پياپي ز غم شاه شهيد... آنكه در ماتم او عرش الهي لرزيد - وز غمش مجد و شرف داد ز كف دين مجيد ... بشير گفت: مرا همانجا گذاشتند و از من پيش افتادند. من به اسب ركاب زدم و به سوي آنان باز گشتم. ديدم مردم همه ي جاده ها و پياده روها را گرفته اند. از اسب پياده شدم و از روي دوش مردم خود را به خيمه اي كه علي بن الحسين عليه السلام در آن بود رساندم . حضرت بيرون آمد و دستمالي بدست داشت كه اشك ديده گانش را با آن پاك مي كرد. خادمي كرسي آورد، حضرت بر آن نشست، چنان گريه او را فراگرفته بود كه نمي توانست خودداري نمايد، بي اختيار گريه مي كرد و صداي مردم به گريه بلند بود، و زنان و كنيزان ناله مي كردند. مردم از هر طرف به حضرت تسليت مي گفتند. امام سجاد (علیه السّلام) در بین مردم به سخنرانی پرداخت و خبر شهادت امام حسین (علیه السّلام) و یارانش و اسارت اهل بیتش را اعلام کرد. آن حضرت سایر مصائب کربلا همچون بر نوک نیزه کردن سر آن حضرت و شهر به شهر گرداندن اسرا را اعلام کرد : ایها الناس ان الله و له الحمد ابتلانا بمصائب جلیلة و ثلمة فی الاسلام عظیمة قتل ابو عبدالله و عترته و سبی نساؤه و صبیته و داروا براسه فی البلدان من فوق عامل السنان [۱۱] [۱۲] . و هذه الرزية التي ليس مثلها رزية. أيها الناس، فأي رجالات منكم يسرون بعد قتله، أم أي فؤاد لا يحزن من أجله؟ أم أية عين منكم تحبس دمعها و تضن عن انهمالها؟ فلقد بكت السبع الشداد لقتله، و بكت البحار بأمواجها و لاسماوات بأركانها، و الأرض بأرجائها و الأشجار بأغصانها، و الحيتان و لجج البحار و الملائكة المقربون و أهل السماوات أجمعون. أيها الناس، أي قلب لا ينصدع لقتله، أم أي فؤاد لا يحن اليه، أم أي سمع يسمع هذه الثلمة التي ثلمت في الاسلام و لا يصم؟ أيها الناس، أصبحنا مطرودين مشردين مذودين، و شاسعين عن الأمصار. كأنا أولاد ترك و كابل، من غير جرم اجترمناه و لا مكروه ارتكبناه و لا ثلمة في الاسلام ثلمناها، ما سمعنا بهذا في آبائنا الأولين ان هذا الا اختلاق . والله لو أن النبي تقدم اليهم في قتالنا كما تقدم اليهم في الوصاية بنا لما ازدادوا علي ما فعلوا بنا، فانا لله و انا اليه راجعون من مصيبة ما أعظمها و أوجعها و أفجعها و أكظها و أفظعها و أمرها و أفدحها، فعند الله نحتسب فيما أصابنا و ما بلغ بنا، فانه عزيز ذو انتقام . سپاس خداي را كه پروردگار عالميان است... اي مردم، همانا خداوند - كه حمد و سپاس بر او باد - ما را به مصيبتهاي بزرگي مبتلا كرد و رخنه ي بزرگي در اسلام پديد آمد، ابو عبدالله الحسين عليه السلام و خانواده اش را كشتند، و زنان و كودكانش را اسير كردند، و سر بريده اش را بر نوك نيزه زده، در شهرها گردانيدند، و اين مصيبتي بود كه مانندي ندارد. اي مردم، كدام يك از مردان شما مي توان پس از كشته شدن امام حسين شاد و خرم باشد؟ يا كدام قلبي است كه براي او اندوهگين نشود؟ يا كدام يك از شما مي تواند اشك ديدگانش را نگهدارد و از سرازير شدن آن جلوگيري نمايد؟ با اين كه هفت آسمان به آن سختي، و درياها با آنهمه امواج، و آسمانها با اركانشان، و زمين از همه ي جوانب و درختها با شاخه هايشان، و ماهيها و انبوه آب درياها و فرشتگان مقرب خدا و اهل آسمانها، همه و همه براي كشته شدنش گريستند. اي مردم، آن چه دلي است كه براي كشته شدنش شكافته نشود؟ و يا كدام قلبي است كه ناله نكند؟ يا كدام گوشي است كه اين رخنه اي را كه در اسلام پديد آمد بشنود و كر نشود (و آن را بزرگ نشمارد)؟ اي مردم، ما از شهر و ديار خود رانده شديم و دربدر بيابانها، و دور از وطن گرديديم، گوئي كه اهل ترك و كابليم، بدون هيچ گناهي كه از ما سر زده باشد و كار ناخوشايندي كه مرتكب شده باشيم، و يا رخنه اي در اسلام وارد آورده باشيم. چنين رسمي در نسلهاي پيشين نشنيده ايم، اين يك كار نوظهوري بود. به خدا قسم اگر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بجاي آن وصيت و سفارشهائي كه در حق حرمت و حمايت ما فرمود، به كشتن و غارت ما امر مي كرد، از آنچه با ما رفتار كردند بيشتر نمي توانستند، انا لله و انا اليه راجعون چه مصيبت بزرگ و دلسوز و دردناك و دلخراش و ناگوار و تلخ و جانسوزي بود، ما اجر اين مصيبت ها را از خداوند خواهانيم كه او عزيز و غالبت و منتقم است [لهوف : 197، بحارالانوار: 147:45] . در بخشی از سخنان امام سجاد (علیه السّلام) آمده است: کدام دلی است که در این مصیبت نسوزد،؟ و کدام چشمی است که نگرید؟ ای مردم میدانید که ما را پراکنده ساختند و به اسارت گرفتند و بی آنکه جرمی داشته و یا کار ناپسندی انجام داده و یا تغییری در دین اسلام داده باشیم ما را از خانه و کاشانه آواره ساختند. ای مردم کدام قلبی است که از کشتن او شکسته نشود؟ و کدام دلی است که در این مصیبت محزون و غمناک نگردد؟ و کدام چشمی است که به یاد او اشک نریزد؟ و کدام گوشی است که از این فاجعه که به اسلام وارد ساختند، توان شنیدن آن را داشته باشد؟ هرگز با پیشینیان ما این چنین رفتار نکرده بودند. به خدا چنانچه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم به جای سفارشی که درباره ما کرده بود، فرمان میداد که با ما نبرد کنند، هرگز از این بدتر نمیکردند. انا لله و انا الیه راجعون، این مصیبت بزرگ و فاجعه سهمناک که بر ما روی آورد تا چه اندازه دردناک و سوزنده و سخت و تلخ بود. از خدای میخواهیم که در برابر این شداید و مصائب اجر و رحمت عطا کند و از دشمنان ما انتقام کشد و داد ما مظلومان را از ستمکاران بازجوید. زیرا که او عزیز و انتقام گیرنده است. و الله لو ان النبی تقدم الیهم فی قتالنا کما تقدم الیهم فی الوصاءة بنا لما ازدادوا علی ما فعلوا بنا… [۱۳] [۱۴] . این کلام امام سجاد (علیه السّلام) نشان از عمق فاجعه کربلا وعظمت مصائبی بود که بر امام حسین (علیه السّلام) یاران آن حضرت و اسرای کربلا رفته بود.
آن قطعه زمين از صداي مردم يك پارچه گريه شد. حضرت با دست اشاره فرمود كه ساكت شويد، مردم از جوش و خروش افتادند.
حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) همراه با خانواده خود داخل شهر می شوند. ابراهیم بن طلحة بن عبید اللّه نزد امام (علیه السّلام) می آید و می گوید: چه کسی غالب شد؟ امام (علیه السّلام) می فرمایند: هنگامی که وقت نماز رسید برخیز و اذان بگو، آن وقت خواهی فهمید که چه کسی غالب شده است. ((12) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 279)
پس با اهل بيت (عليهم السّلام) آهنگ مدينه كردند، چون نظر ايشان بر مرقد منوّر و ضريح مطهّر حضرت رسالت (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) افتاد، فرياد بركشيدند كه وا جدّاه، وا محمّداه، حسين تو را با لب تشنه شهيد كردند و اهل بيت محترم را اسير كردند، بدون آنكه رحم بر صغير و كبير كرده باشند. پس بار ديگر خروش از اهل مدينه برخاست و صداى ناله و گريه از در و ديوار بلند شد. (منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد 2، صفحه 1026)
حضرت زینب (سلام اللهعلیها) نیز در مدینه اقداماتی را در تبلیغ اهداف و پیام امام حسین (علیه السّلام) و زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهیدان کربلا انجام داد که موجب ترس و وحشت حکومت یزید گردید. حضرت زینب (سلام اللهعلیهم) پس از ورود به مدینه و استقبال جمع زیادی از گروههای عزادار از وی به طرف مسجد پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم حرکت کرد و در مقابل درب ورودی روضه نبوی در حالی که دو طرف در مسجد را گرفته بود، خطاب به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم گفت: "یا جداه انی ناعیة الیک اخی الحسین" ای جد بزرگوار، من خبر مرگ برادرم حسین (علیه السّلام) را برای تو آورده ام. زینب پیوسته گریه میکرد و اشک و آهش تمامی نداشت. و هر بار که به برادرزاده اش علی بن الحسین علیه السّلام مینگریست، اندوهش تازه و غمش افزوده میشد[۲۷] [۲۸] سخن زینب (سلام الله علیهم) گویی آتش قیامی بود که علیه امویان شعله میگرفت.
حضور حضرت زینب (سلام اللهعلیها) در مدینه موجب شد که فرماندار مدینه؛ سعید بن عمرو احساس خطر کند. از این رو نامه ای به یزید نوشت و او را از جریان امر و چگونگی خطر دعوت حضرت زینب (سلام اللهعلیهم) آگاه نمود. بلافاصله از سوی یزید دستوری دائر بر اخراج آن حضرت از شهر رسید، "کانت زینب بنت علی و هی بالمدینة تالب الناس علی القیام باخذ ثار الحسین، فلما قام عبدالله بن الزبیر بمکة، و حمل الناس علی الاخذ بثار الحسین، و خلع یزید، بلغ ذلک اهل المدینة، فخطبت فیهم زینب و صارت تؤلبهم علی القیام للاخذ بالثار، فبلغ ذلک عمرو بن سعید، فکتب الی یزید یعلمه بالخبر، فکتب الیه ان فرق بینها و بینهم" [۳۰] [۳۱][۳۲] . اما حضرت زینب (سلام اللهعلیها) به موضع گیری پرداخت و گفت : فقالت: قد علم الله ما صار الینا، قتل خیرنا، و انسقنا کما تساق الانعام، و حملنا علی الاقتاب، فو الله لاخرجنا و ان اهریقت دماؤنا[۳۳] [۳۴] . خدا میداند چه بر سر ما آمده است، یزید مردان برگزیده ما را به شهادت رسانید و ما را بر فراز محمل شتران به این سوی و آن سوی کشانید. به خدا قسم ما از این شهر خارج نمیشویم هر چند که خون هایمان ریخته شود.
] عمرو بن سعید اشرق که از سوی بنیامیه به عنوان حاکم مدینه منصوب شده بود طی نامه ای به یزید، مطلب را به اطلاع او رساند و او را از ماجرای برپایی مجالس عزا با خبر کرد. در نامه او به یزید چنین آمده بود: "همانا که وجود زینب در میان مردم مدینه اذهان را میآشوبد. او زنی سخنور و عاقل و خردمند است و عزم کرده تا با هوادارانش انتقام خون حسین را بگیرد." یزید در پاسخ به او دستور داد که میان حضرت زینب (علیهاالسّلام) و مردم مدینه جدایی اندازد. او نیز به آن حضرت اعلام کرد که از مدینه خارج شود و در هر جای دیگری که مایل است، زندگی کند. حضرت زینب (علیهاالسّلام) به ناچار مدینه را در روزهای پایانی ذیالحجه سال ۶۱ هجری در حالی که هنوز سالگرد برادرش نرسیده بود به همراه با دختران امام حسین (علیه السّلام (فاطمه و سکینه و فضه خادمه علیهاالسّلام ترک کرد و به سوی شام روانه شد. [۱۲] [۱۳] [۱۴] [۱۵] [
]سرانجام با حضور زنان بنی هاشم و اصرار آنها حضرت زینب (سلام اللهعلیها) ناچار دومین هجرت خود را آغاز نمود. برخی روایات دلالت بر حضور او در مصر و ادامه زندگی در این شهر تا پایان عمر (سال ۶۲ ه ق) دارند. (عمده دلیلی که بر مدفون شدن «زینب کبری» (سلام اللهعلیها) در شام آورده آن است: که در سال مجاعه (قحطی) که در حجاز واقع شده عبدالله بن جعفر طیار ناچار شد به شام سفر کرد و بانوی عصمت در شام درگذشت و همان جا مدفون گردید. [۳۵] . هجرت به شام : برخی روایات نیز مقصد او را شام معین کرده و حتی مرقد آن حضرت را در دمشق، محلی که اینک به این نام مشهور است، میدانند.[۳۶] [۳۷] [
ام کلثوم نیز هنگام ورود به مدینه اشعاری در رثای امام حسین علیه السّلام سروده است. مدینة جدنا لا تقبلینا فبالحسرات و الاحزان جئنا الا فاخبر رسول الله عنا بانا قد فجعنا فی ابینا و ان رجالنا بالطف صرعی بلا رؤس و قد ذبحوا البنینا و قد ذبحوا الحسین و لم یراعوا جنابک یا رسول الله فینا... [۲۹] .
اهلبيت عليهم السلام داخل شهر مدينه شدند. چون نظر ايشان بر مرقد منور و ضريح مطهر حضرت رسالت صلي الله عليه و آله و سلم افتاد، فرياد بركشيدند كه وا جداه، وا محمداه، حسين تو را با لب تشنه شهيد كردند و اهل بيت محترم را اسير نمودند، بدون آنكه بر صغير و كبير رحم كرده باشند. پس بار ديگر خروش از اهل مدينه برخاست و صداي ناله و گريه از در و ديوار بلند شد [منتهي الامال: 448:1، جلاء العيون : 452] .
ام کلثوم(س) در حالی که همراه کاروان کربلا عازم شهر مدینه شدند، می گریست و این اشعار را می خواند[الدمعة الساکبة 5/ 163]: مدینة جدنا لا تقبلینا - فبالحسرات و الاحزان جینا ، خرجنا منک بالاهلین جمعا - رجعنا لا رجال و لا بنینا ، وکنا فی الخروج بجمع شمل - رجعنا حاسرین مسلبینا ، وکنا فی امان الله جهرا - رجعنا بالقطیعة خائفینا ، ومولانا الحسین لنا انیس - رجعنا و الحسین به رهینا ، فنحن الضائعات بلا کفیل - ونحن النائحات علی اخینا ، ونحن السائرات علی المطایا - نشال علی الجمال المبغضینا؟ ، ونحن بنات یس و طه - ونحن الباکیات علی ابینا ، ونحن الطاهرات بلا خفاء - ونحن المخلصون المصطفونا ، ونحن، الصابرات علی البلایا - ونحن الصادقون الناصحونا ، الا یا جدنا بلغت عدانا - مناها و اشتفی الاعداء فینا ، لقد هتکوا النساء و حملوها - علی الاقتاب قهرا اجمعینا . [قمقام زخار]
مدینه کاروان از ره رسیده - غریب و بیکس و مهنت کشیده - تماشا کن که زینب بی حسین است - رسیده از سفر قامت خمیده - دم پیری بی یاور شد - عزادار برادر شد - دو چشمانش از غم تر شد... برای جد خود روضه بخوانم - نما گریه بر آن قد کمانم - کنار قتله گه کردم صدایت - تماشا کرده ای اشک روانم... دمی که سینه سنگین شد - محاسن از خون رنگین شد - جسارت بر همه دین شد... انیس سینه ام آهی حزین است - به یاد علقمه قلبم غمین است - دگر سوغاتیم یک مشک پاره - برای مادرم ام البنین است - کجا بودی ام البنین - که با عمود آهنین - شده سقا نقش زمین .
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اهلبیت ازشام تامدینه
ادامه مطلب را ببينيد
مدینه! کاروانی سوی تو با شیون آوردم
مدینه! کاروانی سوی تو با شیون آوردم - ره آوردم بود اشکی که، دامن دامن آوردم... مدینه! در به رویم وا مکن! چون یک جهان ماتم - ولی اکنون گلاب حسرت از آن گلشن آوردم!... اگر موی سیاهم شد سپید از غم، ولی شادم - که مظلومیت خود را گواهی روشن آوردم... اسیرم کرد اگر دشمن، بجان دوست خرسندم - به پایان خدمت خود را به نحو احسن آوردم... مدینه! یوسف آل علی را بردم، و اکنون - اگر او را نیاوردم، از و پیراهن آوردم!... مدینه! از بنی هاشم نگردد با خبر یک تن؟! - که من از کوفه، پیغام سر دور از تن آوردم!... مدینه! اگر به سویت زنده برگشتم، مکن منعم - که من این نیمه جان را هم به صد جان کندن آوردم!... مدینه! این اسیریها نشد سد رهم، بنگر! - چها با خطبه های خود به روز دشمن آوردم؟! .
حضرت سكينه صدا به نوحه و ناله بلند كرد و عرض كرد : «يا رسول الله، يا جداه، اليك المشتكي مما رأيت بالشام من اللئام». يزيد ملعون در پيش من سر پدرم را در ميان طشت نهاد، بر دل مجروح ما رحم نكرد و چوب بر لب و دندان پدرم مي زد، و اشعار كفرآميز مي خواند و مي گفت: اي حسين، ضرب دست مرا چگونه ديدي. [رياض القدس: 360:2[ (اى جدّا! از مصایبى که بر ما گذشت به تو شکایت مى کنم. به خدا سوگند، من سنگ دل تر، جفا کارتر و خشن تر از یزیدندیدم و هیچ کافر و مشرکى را بدتر از او سراغ ندارم! او با چوبدستى اش به دندان پدرم مى زد و مى گفت: ضربه ها چگونه است اى حسین!)؛ «...فَلَقَدْ کانَ یَقْرَعُ ثَغْرَ اَبی بِمِخْصَرَتِهِ وَ هُوَ یَقُولُ: کَیْفَ رَاَیْتَ الْضَّرْبَ یا حُسَیْنُ». ]لهوف سید بن طاووس، ص 233[.
وقتی وارد شهر شدن زینب کبرى(علیها السلام) خود را به مسجد پیامبر(صلى الله علیه وآله) رساند و در حالى که دو طرفِ درِ مسجد را گرفته بود، خطاب به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى گوید: «یا جَدّاه اِنّی ناعِیهٌ اِلَیْکَ اخِی الْحُسَیْنَ»؛ (اى جدّا! من خبرمرگ برادرم حسین را براى تو آورده ام). «اي جد بزرگوار، همانا برادرم حسين عليه السلام را كشتند، و من خبر شهادت او را براي شما آورده ام». پيوسته آن مخدره مشغول گريه بود و اشك از چشمش خشك نمي شد، و هرگاه علي بن الحسين عليه السلام را مي ديد، اندوهش تازه تر مي شد و غصه او زيادتر مي گشت. [منتهي الامال: 449:1، نفس المهموم : 471] . در خبر ديگر آمده كه زينب عرض كرد: يا جداه، اگر در مسجد نامحرم نبود هر آينه بدنم را مي گشودم تا ببيني از بس كه تازيانه خورده ام بدنم كبود است. [رياض القدس: 360:2] .
برخیز حال زینب (س) خونین جگر بپرس - -از دختر ستمزده حال پسر بپرس... با کشتگان به دشت بلا گر نبوده ای - من بوده ام حکایتشان سر به سر بپرس... از ماجرای کوفه و از سرگذشت شام - یک قصه ناشنیده حدیث دگر بپرس... از کودکانت از سفر کوفه و دمشق - پیمودن منازل و رنج سفر بپرس... دارد سکینه از تن صد پاره اش خبر - حال گل شکفته ز مرغ سحر بپرس... از چشم اشکبار و دل بیقرار ما - کردیم چون به سوی شهیدان گذر، بپرس... بال و پرم ز سنگ حوادث به هم شکست - برخیز حال طائر بشکسته پر بپرس .
اي مدينه خجلم از تو قبولم منما - خجل از بهر خدا نزد رسولم منما... تانگوئي بمن آن نور دو عينت چون شد - آخر اي زينب افكار حسينت چون شد... هان نگوئي كه تو زينب ز كجا مي آئي - با حسين رفتي و تنها تو چرا مي آئي... گر رسم بر تو نگوئي كه ترا معجر كو - از من زار نپرسي كه علي اكبر كو... اين نپرسي تو ز من قاسم افكار چه شد - يا كه عباس علي مير علمدار چه شد .
در بعضي كتب معتبره نقل شده كه چون حضرت زينب عليهاالسلام از سفر اسيري شام به مدينه مراجعت نمود و وارد روضه ي منوره ي حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم گرديد، عرض كرد : «يا جداه، اني ناعية أخي الحسين اليك» «يعني من خبر مگ برادرم حسين را براي شما آورده ام» و بعد دست برد و پيراهن پاره پاره ي آن شهيد مظلوم را درآورد و بر روي قبر شريف گذارد و عرض كرد: اين يادگار حسين توست كه ارمغان آورده ام. و لكن در حقيقت اكنون آن پيراهن نزد مادرش زهرا عليهاالسلام مي باشد، و در روز قيامت براي شفاعت به روي دست مي گيرد، «تجي ء فاطمة عليهاالسلام يوم القيامة و في حجرها قميص الحسين مرملا» [منهاج الدموع : 339] .
ابي مخنف نقل مي كند: آنگاه علي بن الحسين عليه السلام به نزد قبر مطهر جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمد و صورت مبارك به قبر مطهر مي ماليد و اشك مي ريخت و مي گفت : أناجيك يا جداه يا خير مرسل - حبيبك مقتول و نسلك ضايع... أناجيك محزونا عليلا مؤجلا - أسيرا و ما لي قط حام و دافع... سبينا كما تسبي الاماء و مسنا - من الضر ما لا تحتمله الأضالع . اي جد بزرگوار، اي بهترين فرستاده شدگان، با تو راز و نياز مي كنم، محبوب تو حسين عليه السلام كشته شد و نسل تو ضايع گشت. ترا مي خوانم محزون و هراسان و اسير، و كسي نيست كه مرا حمايت كند و طرفدار من باشد. ما را اسير كردند آنگونه كه كنيزان را اسير مي كنند، آنچنان ناراحتي و آزار به ما رسيد كه استخوانها تحمل آن را ندارند. [معالي السبطين: 125:2] .
روايت شده است كه حضرت زينب (س) و همراهان، كنار قبر مادرشان زهرا(س) (يعنى حدود و سمت قبر آن حضرت) رفتند. در آن جا نيز شيون به پا شد، زنان و مردان مدينه ، آن چنان مى گريستند كه گويى محشر شده است. زينب (س) كه قافله سالار عزاداران بود، آن قدر (مادر، مادر) كرد تا بى هوش به زمين افتاد. وقتى به هوش آمد صدا زد: (مادرم ! آن قدر تازيانه به بدنم زدند كه بدنم مجروح شد). سپس عرض كرد: (پيراهن حسين را براى تو سوغاتى آورده ام). (طبق نقل سيد بن طاووس در لهوف ، در آن پيراهن صد و چند سوراخ و بريدگى از آثار تيرها و نيزه ها و شمشيرها بود) . زينب (س) به مردم مدينه رو كرد و فرمود: در كربلا نبوديد تا بنگريد كه برادرم را چگونه كشتند، اين سوراخها كه در اين پيراهن مى بينيد، جاى تيرها و شمشيرها و نيزه هاى دشمن است .
برقي رحمه الله روايت كرده است كه چون امام حسين عليه السلام شهيد شد، زنان بني هاشم لباس سياه و خشن پوشيدند و از گرما و سرما شكايتي نمي كردند، و امام سجاد عليه السلام براي آنها غذاي ماتم زدگان و عزاداران تهيه مي كرد. [محاسن : 420، نفس المهموم : 473، بحارالانوار: 188:45] .
از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه هيچ زن هاشميه اي سرمه به چشم نكشيد، و خضاب نكرد، و از هيچ خانه ي هاشمي دود برنخاست و غذا طبخ نشد، تا پنجسال بگذشت و عبيدالله بن زياد ملعون كشته شد. [بحارالانوار: 386:45، نفس المهموم : 473] .
يحيي بن راشد نقل مي كند كه فاطمه دختر علي عليه السلام فرمود: زني از ما خضاب نكرد و سرمه به چشم نكشيد و شانه نكرد، تا مختار سر عبيدالله را فرستاد. [بحارالانوار: 386:45] .
امام صادق عليه السلام فرمودند: امام زين العابدين عليه السلام بر پدرش چهل سال گريست، [با توجه به اين که عمر شريف حضرت بعد از قضيه عاشورا 34 يا 35 سال بوده است، ممکن است عدد چهل تقريبي باشد، يا بيانگر شدت مصيبت و گريه امام ميباشد، چون عدد 40 و 70 و... را در بيان کثرت هم بکار ميبرند، يعني تا آخر عمر گريه ميکردند، همانطور که در پايان حديث آمده است[ . و در اين مدت روزها را روزه مي داشت و شبها را به عبادت مي گذرانيد. هنگام افطار كه مي رسيد خدمتگزارش غذا و آب مي آورد و در مقابلش مي گذاشت و عرض مي كرد: آقا بفرمائيد ميل كنيد. مي فرمود: «قتل ابن رسول الله جائعا، قتل ابن رسول الله عطشانا» «فرزند رسول خدا گرسنه كشته شد، فرزند رسول خدا تشنه كشته شد»، آنقدر اين جمله را تكرار مي كرد و مي گريست تا غذايش از آب ديدگانش تر مي شد، و آب آشاميدني حضرت با اشكش مي آميخت. حال حضرت چنين بود تا به خداي عزوجل پيوست. [لهوف : 209] .
پس از ورود اهل بیت به مدینه، مردم مدینه دسته دسته برای عرض تسلیت شهادت فرزندان بنیهاشم و دو پسر عبدالله بن جعفر و امام حسین (علیه السّلام) به خانه عبدالله بن جعفر و زینب کبری میرفتند.[۱۱] .
با ورود اهل بیت به مدینه، شهر یک پارچه صورت ماتم و عزا و شیون به خود گرفت و با گذشت هر روز از ورود آنان به شهر، گویا مصیبت تازه تر و زمینه تازه ای برای انقلاب بر ضدّ حکومت مرکزی شام فراهم میشد. تا آنجا که پس از گذشت یکی دو سال شهر مدینه در واقعه حرّه بر ضدّ بنیامیه و یزید قیام کرد و شهرهای دیگر چون مکه و کوفه نیز به تدریج پرچم مخالفت با یزید برافراشتند و توانستند از سلطه یزید خارج شوند. همچنین پس از حدود چهار سال شرّ این خاندان یعنی فرزندان ابوسفیان از سر مسلمانان کم شد و حکومت به بنیمروان منتقل گردید و پیشگوییهای عقیله بنیهاشم درباره حکومت یزید محقق گردید.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اهلبیت ازشام تامدینه
ادامه مطلب را ببينيد
عزاداری خانم رباب همسر حضرت امام حسین (علیه السّلام)
درمورد عزاداری خانم رباب همسر حضرت ا مام حسین (علیه السّلام) در مقاتل مختلف گزارشهایی آمده است که در اینجا ذکر می شود : امّا رباب آنقدر بر ابا عبد اللّه (علیه السّلام) گریست که اشک او خشک شد، بعضی از کنیزها به او گفتند که سویق (قاووت) اشک را جاری می کند، او نیز دستور داد که برایش سویق آماده سازند تا اشکهای او دائما جاری باشد. (ترجمه مقتل مقرم، صفحه 280) . در منتهی الامال نیز درباره مرثیه خانم رباب همسر حضرت اباعبدالله (علیه السلام) چنین آمده است: «از ابو الفرج نقل شده كه اين ابيات را رباب بعد از قتل حضرت سيّد الشّهداء (عليه السّلام) در مرثيه آن حضرت انشاد كرد: انّ الّذى كان نورا يستضاء به - بكربلاء قتيل غير مدفـون... سبط النّبىّ جزاك اللّه صالحة - عنّا و جنّبت خسـران الموازين... قد كنت لى جبلا صعبا ألوذ به - و كنت تصحبنا بالرّحم و الدّين... من لليتامى و من للسّائلين ومن - يغنى ويأوى إليه كلّ مسكين... واللّه لا أبتغى صهرا بصهركم - حتّى اغيّب بين الرّمل و الطّين . آن کسی که نور بود و همگان به واسطه او روشنائی می گرفتند در کربلا کشته شده در حالی که دفن نشده است. ای نوه پیامبر، خداوند به تو جزای خیر دهد و سختی و ضرر میزان از شما دور باد. برای من کوه محکمی بودی که به آن پناه می بردم و با مهربانی ما را همراهی می کردی و من زیر دِین تو بودم. اکنون چه کسی برای ایتام و فقراء باقی مانده و چه کسی مسکینان را پناه دهد و بی نیاز گرداند؟ به خدا قسم هیچ خویشاوندی در عوض خویشاوندی شما نمی خواهم تا آنکه میان خاک و گل پنهان شوم. )منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد 2، صفحه 1029) . عليّ بن محمّد عن سهل بن زياد عن محمّد بن أحمد عن الحسن بن عليّ عن يونس عن مصقلة الطّحّان قال: سمعت أبا عبداللَّه عليه السلام يقول: لمّا قُتِل الحسين عليه السلام أقامت امرأته الكلبيّة عليه مأتماً وبكت و بكين النِّساء والخدم حتّى جفّت دموعهنّ وذهبت فبينا هي كذلك إذ رأت جارية من جواريها، تبكي ودموعها تسيل فدعتها. فقالت لها: ما لك أنت من بيننا تسيل دموعك؟ قالت: إنِّي لمّا أصابني الجهد شربت شربة سويق. قال: فأمرت بالطّعام و الأسوقة فأكلت و شربت و أطعمت و سقت و قالت: إنّما نريد بذلك أن نتقوّى على البكاء على الحسين عليه السلام... (موسوعة الامام الحسين(عليه السلام)، جلد 7، صفحه309 به نقل از آن الأصول من الكافي، الكليني، جلد 2، صفحه 367- 368 رقم عنه: إثبات الهداة، الحرّ العاملي، جلد 2، صفحه 572 – 571 - مدينة المعاجز، السّيِّد هاشم البحراني، صفحه 241- 240؛ البحار، المجلسي، جلد 45، صفحه 170- 171 - العوالم، البحراني، جلد 17، صفحه 491- 490 - نفس المهموم، القمي، صفحه 473، الثّاقب في المناقب، ابن حمزة، صفحه334) . علی بن محمد با اسنادی از مصقله نقل می کند: شنيدم حضرت امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: «چون حسين (علیه السّلام) كشته شد، همسر كلبيه آن حضرت (يعنى دختر امرؤالقيس و مادر سكينه) برايش سوگوارى به پا كرد و خود گريست و زنان و خدمتگزاران او هم گريستند تا اشك چشمانشان خشك شد و تمام گشت. آن هنگام يكى از كنيزانش را ديد كه مى گريد و اشك چشمش جارى است. او را طلبيد و گفت: چرا در ميان ما تنها اشك چشم تو جارى است؟ او گفت: من چون به سختى و مشقت مى افتم سويق می آشامم. او هم دستور داد غذا و سويق تهيه كنند و خودش از آن خورد و نوشيد و به ديگران هم خورانيد و نوشانيد و گفت: مقصودم از اين عمل اين است كه براى گريستن بر حسين (علیه السّلام) نيرو پيدا كنيم... و روى انّه ما اكتحلت هاشميّة و لا اختضبت و لا راى فى دار هاشمىّ دخان الى خمس حجج، حتّى قتل عبيد اللّه بن زياد لعنه اللّه تعالى: روايت شده است كه بعد از شهادت امام حسين عليه السّلام زنى از بنى هاشم سرمه در چشم نكشيد و خود را خضاب نفرمود و دود از مطبخ بنى هاشم برنخاست تا پس از پنج سال كه عبيد اللّه بن زياد لعين به درك واصل شد. (منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد 2، صفحه1030) .
عزاداری ام سلمه برای امام حسین (علیه السّلام)
در متون تاریخی و مقاتل از لباس سیاه بر تن کردن خانم ام سلمه همسر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) برای شهادت حضرت امام حسین (علیه السّلام) خبر داده اند : أبو نعيم بإسناده عن أمّ سلمة أنّها لمّا بلغها مقتل الحسين (علیه السّلام) ضربت قبّة في مسجد رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله) جلست فيها و لبست سواداً. (موسوعة الامام الحسين(عليه السلام)، جلد 7 ، صفحه 344 به نقل از شرح الأخبار، القاضي النّعمان، جلد 3، صفحه 171، رقم 1119) ابونعیم به اسناد خود نقل می کند: وقتی خبر کشته شدن حسین (علیه السلام) به ام سلمه رسید، در مسجد النبی خیمه ای بنا کرد و در آن نشست در حالی که سیاه پوش بود. قال أخبرنا الحسن بن عليّ بن محمّد المقنعيّ بقراءتي عليه قال حدّثنا أبو عبيداللَّه محمّد بن عمران بن موسى المرزبانيّ قال حدّثنا عليّ بن محمّد بن عبد الحافظ قال حدّثني الحبريّ قال حدّثنا الفضل بن دكين قال حدّثنا حميد بن عبداللَّه الأصمّ عن أمِّه قالت: ضرب لُامِّ سلمة (رضي اللَّه عنها) قبّة في مسجد رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله و سلم) حين قُتل الحسين (عليه السلام) فرأيتُ عليها خماراً أسود.) موسوعة الامام الحسين(عليه السلام)، جلد 7، صفحه344 به نقل از الأمالي، الشّجري، جلد1، صفحه164) حسن بن علی بن محمد مقنعی با اسنادی از حمید بن عبد الله اصم نقل می کند: هنگام کشته شدن حسین (علیه السلام) برای ام سلمه خیمه ای بنا شد در مسجد النبی و او مقنعه و رو بندی بلند داشت به رنگ سیاه.
تجلیل حضرت امام سجاد (علیه السّلام) از عموی خویش حضرت عباس (علیه السّلام)
حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ أَحْمَدُ بْنُ زِيَادٍ الْهَمَدَانِيُّ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ الْيَقْطِينِيِّ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنِ ابْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ ثَابِتِ بْنِ أَبِي صَفِيَّةَ قَالَ: نَظَرَ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَاسْتَعْبَرَ ثُمَّ قَالَ مَا مِنْ يَوْمٍ أَشَدَّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) مِنْ يَوْمِ أُحُدٍ قُتِلَ فِيهِ عَمُّهُ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ بَعْدَهُ يَوْمَ مُؤْتَةَ قُتِلَ فِيهِ ابْنُ عَمِّهِ جَعْفَرُ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ قَالَ (ع) وَ لَا يَوْمَ كَيَوْمِ الْحُسَيْنِ (ع) ازْدَلَفَ عَلَيْهِ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ كُلٌّ يَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ وَ هُوَ بِاللَّهِ يُذَكِّرُهُمْ فَلَا يَتَّعِظُونَ حَتَّى قَتَلُوهُ بَغْياً وَ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً ثُمَّ قَالَ (ع) رَحِمَ اللَّهُ الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ يَدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ بِهِمَا جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّةِ كَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. (الأمالي، صفحه 463 - 462 - موسوعة الامام الحسين(عليه السلام)، جلد 7، صفحه295 به نقل از آنّ البحار، المجلسي، جلد 44، صفحه298/ جلد 22، صفحه 274 - العوالم، 17 البحراني، جلد 17، صفحه 349- 348 - الدّمعة السّاكبة، البهبهاني، جلد 4، صفحه 182- أسرار الشّهادة، الدّربندي، صفحه 337 - نفس المهموم، القمي، صفحه 333 - مقتل الحسين عليه السلام، بحر العلوم، صفحه 313 (الهامش) - العبرات، المحمودي، جلد 2، صفحه 80 - شرح الشّافية، ابن أمير الحاجّ، صفحه 367- 368) . ابو علی احمد بن زیاد همدانی با اسنادی از ثابت بن ابی صفیه نقل می کند: امام چهارم به عبيد اللَّه بن عباس بن على نگاهى كرد و اشك چشمش را گرفت و فرمود روزى بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سخت تر از روز احد نگذشت كه عمويش حمزه در آن كشته شد و بعد از آن موته است كه عموزاده اش جعفر بن ابى طالب كشته شد. سپس فرمودند: اى حسين روزى چون روز تو نباشد. سى هزار مرد كه گمان مي كردند از اين امت هستند دور او را گرفتند و هر كدام به كشتن او به خدا تقرب مي جستند و او خدا را به آنها يادآور مي شد و پند نمي گرفتند تا او را به ستم و ظلم و عدوان كشتند. سپس فرمودند: خدا عمويم عباس را رحمت كند كه جانبازى كرد و خود را فداى برادر كرد تا دو دستش قطع شد و خدا در عوض به او دو بال داد كه بدانها با فرشتگان در بهشت پرواز می کند چنانچه به جعفر بن ابى طالب عطا كرد و براى عباس نزد خداى تبارك و تعالى مقامى است كه در قيامت همه شهدا از اولين تا آخرين بدان رشك برند.
حزون و اندوه طولانی حضرت امام سجاد در سوگ حضرت سید الشهدا و شهيدان كربلا (علیهم السّلام)
حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ عَنْ خَالِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ الزَّيَّاتِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَنْصُورٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: أَشْرَفَ مَوْلًى لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (ع) وَ هُوَ فِي سَقِيفَةٍ لَهُ سَاجِدٌ يَبْكِي فَقَالَ لَهُ يَا مَوْلَايَ يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ أَ مَا آنَ لِحُزْنِكَ أَنْ يَنْقَضِيَ فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ وَيْلَكَ أَوْ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ وَ اللَّهِ لَقَدْ شَكَا يَعْقُوبُ إِلَى رَبِّهِ فِي أَقَلَّ مِمَّا رَأَيْتَ حَتَّى قَالَ «يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ» أَنَّهُ فَقَدَ ابْناً وَاحِداً وَ أَنَا رَأَيْتُ أَبِي وَ جَمَاعَةَ أَهْلِ بَيْتِي يُذْبَحُونَ حَوْلِي قَالَ وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) يَمِيلُ إِلَى وُلْدِ عَقِيلٍ فَقِيلَ لَهُ مَا بَالُكَ تَمِيلُ إِلَى بَنِي عَمِّكَ هَؤُلَاءِ دُونَ آلِ جَعْفَرٍ فَقَالَ إِنِّي أَذْكُرُ يَوْمَهُمْ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَأَرِقُّ لَهُمْ.( كامل الزيارات، صفحه 107) . محمّد بن جعفر رزّاز، از دایى خود محمّد بن الحسين بن أبى الخطّاب زيّات، از على بن اسباط، از اسماعيل بن منصور، از برخى اصحاب نقل كرده كه او گفت: غلام على بن الحسين (علیه السّلام) به صفّه سر پوشيده اى كه تعلّق به امام سجّاد (علیه السّلام) داشت و آن جناب در آنجا پيوسته در حال سجود و گريه بودند نزديك شد و به حضرت عرض نمود: اى آقاى من، اى على بن الحسين آيا وقت تمام شدن حزن و غصّه شما هنوز نرسيده است؟ حضرت سر مبارك از زمين برداشته و متوجّه او شد و فرمودند: واى بر تو يا فرمودند: مادرت به عزايت بنشيند به خدا قسم حضرت يعقوب در حادثه اى بس كمتر و واقعه اى ناچيزتر از آنچه من ديدم شكايت به پروردگار نمود و اظهار كرد: يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ (وا اسفا بر فراق يوسفم) با اينكه ايشان تنها يك فرزندش را از دست داده بود ولى من ديدم كه پدرم و جماعتى از اهل بيت من را در دور من سر بريدند. راوى گفت: حضرت على بن الحسين عليهما السّلام به فرزندان عقيل ميل و توجّه خاصّى داشتند. به حضرت عرض شد: چه طور به اين پسر عموهایتان (اولاد عقيل) توجّه و تمايل داريد نه به آل و فرزندان جعفر؟ حضرت فرمودند: يادم مى آيد از روزى كه ايشان همراه ابى عبد اللَّه الحسين (عليه السّلام) به چه مصيبتهایى گرفتار شدند پس به حالشان رقّت مى كنم.( ترجمه كامل الزيارات، صفحه 351 - 350) . از حضرت صادق (علیه السّلام) منقول است كه حضرت امام زين العابدين (علیه السّلام) چهل سال بر پدر بزرگوار خود گريست و در اين مدّت روزها روزه داشت و شبها به عبادت قيام داشت و غلام آن حضرت هنگام افطار آب و طعام براى آن جناب حاضر مىكرد و در پيش آن جناب مى نهاد و عرض مى كرد: بخور اى مولاى من. حضرت می فرمودند: قتل ابن رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) جائعا، قتل ابن رسول اللّه عطشانا يعنى: من چگونه آب و طعام بخورم و حال آن كه پسر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را با شكم گرسنه و لب تشنه شهيد كردند؟ و اين كلمات را تکرار می نمود و مىگريست تا آن كه طعام و آب را با آب ديده ممزوج و مخلوط مى داشت و پيوسته بدين حال بود تا خداى خود را ملاقات كرد. (منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد 2، صفحه 1028) . از يكى از غلامان آن حضرت روايت شده كه گفت: روزى حضرت سيّد سجّاد (عليه السّلام) به صحرا تشريف برد، من نيز پشت سر آن جناب بيرون شدم، وقتى رسيدم يافتم او را كه سجده كرده بر روى سنگ نا هموارى و من مى شنيدم گريه او را كه در سينه خود مى گردانيد و شمردم كه هزار مرتبه اين تهليلات را در سجده خواند:«لا اله الّا اللّه حقّا حقّا، لا اله الّا اللّه تعبّدا و رقّا، لا اله الّا اللّه ايمانا و تصديقا.» آنگاه سر از سجده برداشت ديدم صورت همايون و محاسن مباركش را آب ديدگانش فرو گرفته است. من عرض كردم: اى سيّد و آقاى من، وقت آن نشد كه اندوه شما تمام شود و گريه شما كم گردد؟ فرمود: واى بر تو، يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم عليهم السّلام پيغمبر و پيغمبر زاده بود، دوازده پسر داشت حقّ تعالى يكى از پسرانش را از نظر او غايب كرد و از حزن و اندوه مفارقت آن پسر موى سرش سفيد گرديد و پشتش خميده و چشمش از بسيارى گريه نابينا شد، و حال آن كه پسرش در دنيا زنده بود ولكن من به چشم خود پدر و برادرم را با هفده تن از اهل بيت خود كشته و سر بريده ديدم، پس چگونه حزن من به غايت رسد و گريه ام كم شود؟ (منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد 2، صفحه 1029 – 1028)
حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى قَالَ حَدَّثَنَا الْعَبَّاسُ بْنُ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ النَّجْرَانِيِّ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (ع) قَالَ: الْبَكَّاءُونَ خَمْسَةٌ آدَمُ وَ يَعْقُوبُ وَ يُوسُفُ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ (ص) وَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) فَأَمَّا آدَمُ فَبَكَى عَلَى الْجَنَّةِ حَتَّى صَارَ فِي خَدَّيْهِ أَمْثَالُ الْأَوْدِيَةِ وَ أَمَّا يَعْقُوبُ فَبَكَى عَلَى يُوسُفَ حَتَّى ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ حَتَّى قِيلَ لَهُ «تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ» وَ أَمَّا يُوسُفُ فَبَكَى عَلَى يَعْقُوبَ حَتَّى تَأَذَّى بِهِ أَهْلُ السِّجْنِ فَقَالُوا إِمَّا أَنْ تَبْكِيَ بِالنَّهَارِ وَ تَسْكُتَ بِاللَّيْلِ وَ إِمَّا أَنْ تَبْكِيَ بِاللَّيْلِ وَ تَسْكُتَ بِالنَّهَارِ فَصَالَحَهُمْ عَلَى وَاحِدٍ مِنْهُمَا وَ أَمَّا فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ (ص) فَبَكَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) حَتَّى تَأَذَّى بِهَا أَهْلُ الْمَدِينَةِ وَ قَالُوا لَهَا قَدْ آذَيْتِنَا بِكَثْرَةِ بُكَائِكِ فَكَانَتْ تَخْرُجُ إِلَى الْمَقَابِرِ مَقَابِرِ الشُّهَدَاءِ فَتَبْكِي حَتَّى تَقْضِيَ حَاجَتَهَا ثُمَّ تَنْصَرِفَ وَ أَمَّا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ فَبَكَى عَلَى الْحُسَيْنِ (ع) عِشْرِينَ سَنَةً أَوْ أَرْبَعِينَ سَنَةً وَ مَا وُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَكَى حَتَّى قَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ قَالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ إِنِّي لَمْ أَذْكُرْ مَصْرَعَ بَنِي فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِي لِذَلِكَ عَبْرَةٌ. (الامالی، صفحه 141 – 140) . حسین بن احمد بن ادریس با اسنادی از محمد بن سهل نجرانی مرفوعا نقل می کند که حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: بکائین پنج نفر هستند آدم، يعقوب، يوسف، فاطمه دختر محمد و على بن الحسين (ع). آدم از فراق بهشت گريست تا در گونه اش مانند جویی پديدار شد و يعقوب بر يوسف گريست تا ديده اش رفت و تا به او گفتند به خدا يوسف را از ياد نبرى تا مانده شوى يا نابود گردى يوسف بر يعقوب گريست تا زندانيان در آزرده شدند و گفتند يا روز گريه كن و شب آرام باش يا شب گريه كن و روز آرام باش و با آنها به يكى از آن دو قناعت نمود. و اما فاطمه دختر محمد (صلی الله علیه وآله) بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گريست تا مردم مدينه از گریه ایشان در آزار شدند و گفتند بسیاری گريه تو ما را آزار می دهد و سر مقابر شهداء مى رفت و تا مي خواست مي گريست و اما على بن الحسين (علیه السّلام) بيست تا چهل سال بر حسين گريست و هر خوراكى پيش ایشان مي گذاشتند مي گريست تا يكى از چاكرانش گفت يا ابن رسول اللَّه مي ترسم خود را هلاك كنى. فرمودند: من از درد دل و اندوه خود به خدا شكايت كنم و مي دانم از جانب خدا آنچه شما ندانيد من هر وقت به ياد قتلگاه فرزندان فاطمه می افتم گريه مرا گلو گیر می نماید. (الأمالي، صفحه 141- 140 - موسوعة الامام الحسين(عليه السلام)، جلد 7، صفحه320 - الخصال، الصّدوق، جلد 1، صفحه302- 303 رقم - الأمالي، صفحه 141- 140 عنه: وسائل الشّيعة، الحرّ العاملي، جلد 2، صفحه 922 - البحار، المجلسي، جلد12، صفحه 264، جلد 46، صفحه 109 - نور الثّقلين، الحويزي، جلد 2، صفحه453- 452 - كنز الدّقائق، المشهدي القمي، جلد 6، صفحه360 - مقتل الحسين (عليه السلام)، بحر العلوم، صفحه51- 52 - العبرات، المحمودي، جلد 1، صفحه 229 - روضة الواعظين، الفتّال، صفحه170، 451- 450 (ط النّجف) - المنتخب، الطّريحي، جلد 1، صفحه 94- 95)
المناقب لابن شهرآشوب الصَّادِقُ (ع): بَكَى عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) عِشْرِينَ سَنَةً وَ مَا وُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَكَى حَتَّى قَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي أَخَافُ أَنْ «تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» إِنِّي لَمْ أَذْكُرْ مَصْرَعَ بَنِي فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِي الْعَبْرَةُ وَ فِي رِوَايَةٍ أَ مَا آنَ لِحُزْنِكَ أَنْ يَنْقَضِيَ فَقَالَ لَهُ وَيْحَكَ إِنَّ يَعْقُوبَ النَّبِيَّ (ع) كَانَ لَهُ اثْنَا عَشَرَ ابْناً فَغَيَّبَ اللَّهُ وَاحِداً مِنْهُمْ فَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنْ كَثْرَةِ بُكَائِهِ عَلَيْهِ وَ احْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَانَ ابْنُهُ حَيّاً فِي الدُّنْيَا وَ أَنَا نَظَرْتُ إِلَى أَبِي وَ أَخِي وَ عَمِّي وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي مَقْتُولِينَ حَوْلِي فَكَيْفَ يَنْقَضِي حُزْنِي وَ قَدْ ذَكَرَ فِي الْحِلْيَةِ نَحْوَهُ وَ قِيلَ إِنَّهُ بَكَى حَتَّى خِيفَ عَلَى عَيْنَيْهِ وَ كَانَ إِذَا أَخَذَ إِنَاءً يَشْرَبُ مَاءً بَكَى حَتَّى يَمْلَأَهَا دَمْعاً فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ وَ كَيْفَ لَا أَبْكِي وَ قَدْ مُنِعَ أَبِي مِنَ الْمَاءِ الَّذِي كَانَ مُطْلَقاً لِلسِّبَاعِ وَ الْوُحُوشِ وَ قِيلَ لَهُ إِنَّكَ لَتَبْكِي دَهْرَكَ فَلَوْ قَتَلْتَ نَفْسَكَ لَمَا زِدْتَ عَلَى هَذَا فَقَالَ نَفْسِي قَتَلْتُهَا وَ عَلَيْهَا أَبْكِي. (مناقب ابن شهر آشوب، جلد 4، صفحه 166- بحار الأنوار، جلد 46، صفحه 109 – 108) . حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: حضرت على بن الحسين (صلوات اللّه عليهما) مدت بيست سال بر پدرشان گريستند و طعام و غذائى نبود كه در مقابل حضرت بگذارند مگر آنكه حضرتش به ياد امام حسين (عليه السّلام) گريه مى كردند. تا جايى كه غلام حضرت محضر مباركش عرض نمود: فدايت شوم اى پسر رسول خدا مى ترسم كه شما هلاك شويد. حضرت فرمودند: تنها درد دل و غم خود را با خدا گويم و از لطف و كرم بى اندازه او چيزى دانم كه شما نمى دانيد. سپس فرمودند: هيچ گاه محل كشته شدن فرزندان فاطمه (عليها السّلام) را به ياد نمى آورم مگر آنكه حزن و غصه گلوی من را مى فشارد. و در روایتی دیگر است که غلام حضرت به ایشان فرمود: آیا وقت آن نشده که به حزن و اندوه خود پایان دهید؟ حضرت فرمود: وای بر تو، یعقوب نبی دوازده پسر داشت که یکی از آنان را گم کرد. آنقدر گریه کرد تا چشمان خود را از دست داد و زیر بار این مصیبت کمر خم کرد. در حالی که فرزندش زنده بود. من چه گویم که پدرم و برادرم و عمویم و هفده نفر از بنی هاشم مقابلم کشته شدند. چگونه محزون نباشم؟ در حلیه الاولیا چنین آمده است: و آنقدر آن حضرت می گریست که ترس آن بود چشمانش را از دست بدهد. هنگامی که آب برایش می آوردند، می گریست تا اشک چشم او به کاسه آب می ریخت. وقتی تعجب و سؤال اطرافیان را می دید، می فرمودند: چرا گریه نکنم؟ آبی که بر وحوش و درندگان صحرا آزاد بود را از پدرم منع کردند. به حضرت گفتند: تمام عمر خود را گریه کردید و اگر ادامه بدهید در اثر گریه خود را می کُشید و چیزی تغییر نمی کند. فرمود: حتی اگر از فرط حزن و اشک کشته شوم، باز بر امام حسین (علیه السّلام) گریه می کنم.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اهلبیت ازشام تامدینه
ادامه مطلب را ببينيد
فرزندان ام البنین همگى در زمین کربلا شهید شدند و نسل ام البنین علیهاالسلام از طریق عبیدالله بن قمر بنى هاشم بسیار مى باشند. چون بشیر به فرمان امام زین العابدین علیه السلام وارد مدینه شد تا مردم را از ماجراى کربلا و بازگشت اسراى آل الله با خبر سازد، در راه ام البنین علیهاالسلام او را ملاقات کرد و فرمود: اى بشیر، از امام حسین علیه السلام چه خبر دارى ؟ بشیر گفت : اى ام البنین ، خداى تعالى ترا صبر دهد که عباس تو کشته گردید.
ام البنین علیهاالسلام فرمود: از حسین علیه السلام مرا خبر ده . بدینگونه ، بشیر خبر قتل یک یک فرزندانش را به او داد، اما ام البنین علیهاالسلام پیاپى از امام حسین علیه السلام خبر مى گرفت وى گفت : فرزندان من و آنچه در زیر آسمان است ، فداى حسینم باد! و چون بشیر خبر قتل آن حضرت را به او داد صیحه اى کشید و گفت : اى بشیر، رگ قلبم را پاره کردى ! و صدا به ناله و شیون بلند کرد. مامقانى گوید: این شدت علاقه ، کاشف از بلندى مرتبه او در ایمان و قوت معرفت او به مقام امامت است که شهادت چهار جوان خود را که نظیر ندارند در راه دفاع از امام زمان خویش سهل مى شمارد. به نوشته علامه سماوى در ابصار العین : ام البنین علیهاالسلام همه روزه ه بقیع مى رفت و مرثیه مى خواند، به نوعى که مروان – با آن قساوت قلب – از ناله و گریه ام البنین علیهاالسلام به گریه مى افتاد و اشکهاى خود را با دستمال پاک مى کرد. نیز هنگامى که زنها او را با عنوان ام البنین خطاب کرده و به وى تسلیت مى داده اند، این ابیات را سرود : لاتدعونى ویک ام البنین - تذکرینى بلیوث العرین... کانت بنون لى ادعى بهم - و الیوم اصبحت و لا من بنین... اربعه مثل نسور الربى - قد و اصلوا الموت بقطع الوتین... تنازع الخرصان اشلائهم - فکلهم امسوا صریعا طعین... یا لیت شعرى اکما اخبروا - بان عباسا مقطوع الیدین . یعنى اى زنان مدینه ، دیگر مرا ام البنین نخوانید و مادر شیران شکارى ندانید، مرا فرزندانى بود که به سبب آنها ام البنینم مى گفتند، ولى اکنون دیگر براى من فرزندى نمانده و همه را از دست داده ام . آرى ، من چهار باز شکارى داشتم که آنها را هدف تیر قرار دادند و رگ گردن آنها را قطع نمودند و دشمنان با نیزه هاى خود ابدان طیبه آنها را از متلاشى کردند و در حالى روز را به پایان بردند که همه آنها با جسد چاک چاک بر روى خاک افتاده بودند. اى کاش مى دانستم آیا این خبر درست است که دستهاى فرزندم قمر بنى هاشم علیه السلام را از تن جدا کردند؟
مخوان جانا دگر ام البنینم - که من با محنت دنیا قرینم... مرا ام البنین گفتند، چون من - پسرها داشتم ز آن شاه دینم... جوانان هر یکى چون ماه تابان - بدندى از یسار و از یمینم... ولى امروز بى بال و پرستم - نه فرزندان ، نه سلطان مبینم... مرا ام البنین هر کس که خواند - کنم یاد از بنین نازنینم... به خاطر آورم آن مه جبینان - زنم سیلى به رخسار و جبینم... به نام عبدالله و عثمان و جعفر - دگر عباس آن در ثمینم .
یا من راى العباس کر - على جماهیر النقد... و وراه من ابنا حیدر - کل لیث ذى لبد... نبئت ان ابنى اصیب - براسه مقطوع ید... ویلى على شبلى و مال - براسه ضرب العمد... لو کان سیفک فى - یدیک لما دنى منک احد . حاصل مضمون این ابیات جانسوز آنکه : هان اى کسى که فرزند عزیزم ، عباس ، را دیده اى که با دشمن در قتال است و آن فرزند حیدر کرار، پدر وار حمله مى کند و فرزندان دیگر على مرتضى ، که هر یک نظیر شیر شکارى هستند، در پیرامون وى رزم مى کنند، آه که به من خبر داده اند که بر سر فرزندم عباس عمود آهن زدند در حالیکه دست در بدن نداشته است . اى واى بر من ! چه بر سرم آمد و چه مصیبتى بر فرزندانم رسید؟ اگر فرزندم عباس دست در تن داشت ، کلام کس را جرات بود که به وى نزدیک شود؟
خبردار شدن محمد حنفیه از شهادت برادرش امام حسین علیه السلام
پس از خبر «بشیر» از شهادت امام حسین علیه السلام یکپارچه به شیون در آمدند، محمد حنفیه پرسید: چه خبر است؟ یکی از غلامانش به او گفت: ای فرزند امیر مؤمنان علیه السلام! برادرت حسین به کوفه رفت و مردم به او نیرنگ زدند و پسر عمویش مسلم را کشتند و هم اکنون او و اهل حرم و بازماندگانش باز گشته اند. بشیر می گوید: «محمد حنفیه» از آمدن اهل بیت علیهم السلام خبر نداشت و نمی دانست که برادرش حسین علیه السلام به شهادت رسیده است و از آنجا که او سخت بیمار بود کسی ماجرای شهادت امام علیه السلام را به او نداده بود. چون اوضاع شهر مدینه عادی نبود و مردم پس از خبر «بشیر» از شهادت امام حسین علیه السلام یکپارچه به شیون در آمدند، محمد پرسید: چه خبر است؟ یکی از غلامانش به او گفت: ای فرزند امیر مؤمنان علیه السلام! برادرت حسین به کوفه رفت و مردم به او نیرنگ زدند و پسر عمویش مسلم را کشتند و هم اکنون او و اهل حرم و بازماندگانش باز گشته اند. محمد پرسید: پس چرا نزد من نمی آیند؟ غلام گفت: در انتظار تو هستند! پس محمد از جا برخاست و در حالی که گاه می ایستاد و گاه می نشست و می گفت لاحول ولا قوه الا بالله، به خدا من مصائب آن یعقوب را در این کار می بینم، و می گفت: اینَ اخی؟ این ثمَرةُ فؤادی؟ اینَ الحسین؟ برادرم کجاست؟ میوه دلم کجاست؟ حسین کجاست؟ به او گفتند: برادرت حسین علیه السلام بیرون مدینه در فلان مکان بار انداخته است، پس او را سوار بر اسب کردند و در حالی که گروهی در جلو حرکت می کردند او را به بیرون مدینه بردند. همین که چشم محمد به پرچم های سیاه افتاد، پرسید، این پرچم های سیاه چیست؟ گفتند: به خدا قسم! فرزندان امیه حسین را کشتند. محمد با شنیدن این خبر صیحه ای زد و از روی اسب بر زمین افتاد و از هوش رفت غلام او نزد امام سجاد علیه السلام به آمد و گفت : مولای من! عموی خود را دریاب پس امام سجاد علیه السلام راه افتاد در حالی که پارچه ای سیاه در دست داشت و اشک می ریخت و صورت خود را با آن پاک می کرد، پس کنار محمد نشست و سر او را به دامان گرفت، همین که محمد به هوش آمد به امام علیه السلام گفت : یابنَ اخی اینَ اخی؟ اینَ قُرَّة عَینی؟ اینَ نُور بَصَری اینَ ابُوک؟ اینَ خلیفة، ابی؟ اینَ اخِی الحسین؟ ای پسر برادرم! کجاست برادرم؟ کجاست نورچشمم؟ کجاست نور دیدگانم کجاست؟ پدرت کجاست؟ جانشین پدرم کجاست؟ برادرم حسین کجاست؟ امام سجاد علیه السلام پاسخ داد: اتَیتُک یتیماً عمو جان! به مدینه یتیم بازگشتیم، عمو جان! اگر برادرت حسین را می دیدی چه می کردی در حالی که طلب یاری می نمود، ولی کسی به یاری او نرفت و با لب تشنه شهید شد. محمد حنفیه برادر امام حسین علیه السلام دوباره نعره ای زد و از هوش رفت.[قصه کربلا، ص 542[.
حركت اهلبیت ازشام بجانب مدینه - پایان حضور اسرای کربلا در شام - بازگشت اهلبیت ازشام - باز گشت اهلبیت به مدینه و پایان سفر کربلا و کوفه و شام - زینب آمد شام را یکباره ویران کرد ورفت - زینب رود ازشامِ غم سوی مدینه
چون سكينه به مدینه بازگشت در منزل پدر مظلومش، خانه اى كه امام سجاد (علیه السلام) هميشه در آن مىگريست و شب و روز نمىشناخت اقامت گزيد و فريادش لحظه اى قطع نگرديد. [موسوی مقرم، عبدالرزاق، السیّده سکینه ابنة الإمام الشهید أبیعبدالله الحسین (علیه السلام)، ص۸۳]
او با زنان بنی هاشم لباس سياه پوشيد و مجلس عزا به پا كرد. غذايشان نيز توسط جوانمردان آل عبدالمطلب و امام سجّاد (علیهالسلام) تهيّه مىشد. [برقی، احمد بن محمد، المحاسن، ج۲، ص۴۲۰]
خاندان رسالت پس از بازگشت از شام سه روز در كربلا عزاداری كردند. وقتى امام سجّاد (علیهالسلام) فرمود: شترها و محملها را آماده كنيد، سكينه گريه كنان، بانوان را به وداع با قبر شريف پدر طلبيد. بانوان در اطراف قبر حلقه زدند. سكينه، قبر پدر را در آغوش گرفت و گريه سختى كرد و چنين مرثيه خواند: الا يا كربلاء نُودِّعُكَ جسماً ••• بلا كفنٍ ولا غسلٍ دَفينا،،،الا يا كربلاء نُودِّعُكَ روحاً ••• لأحمد و الوصى مع الأمينا ،[الدمعة الساكبه، ج۵، ص۱۶۳ ↑ تحقيقى درباره اوّل اربعين حضرت سيّدالشهدا علیه السلام، ص۲۹۷] هان اى كربلا! با تو در مورد پيكرى وداع مىكنيم كه بدون غسل و کفن در اين مكان دفن شد. هان اى كربلا! ما همراه امين خود امام سجاد (علیه السلام) با تو در مورد حسين كه روح پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و روح وصيّش بود وداع مىكنيم . شبيه اين ماجرا درباره رقیه (علیهاالسلام) نيز ذكر شده است. [فاضل دربندی، آقا بن عابد، اسرار الشهاده، ج۳، ص۷۱۵]
سَکینه، دختر امام حسین علیه السلام و مادرش رباب دختر امری ءالقیس است. نامش را امینه، امنیه و آمنه ذکر کرده اند و لقب وی را سکینه نهاده اند که به معنی وقار و سکون است.
سکینه همسر عبدالله اکبر، فرزند امام حسن و پسر عموی اوست که در روز عاشورا همراه امام حسین علیه السلام به شهادت رسید. از زمان ولادت حضرت سکینه علیها السلام اطلاع دقیقی در دست نیست؛ اما با توجه به فرمایش امام حسین علیه السلام خطاب به وی که فرمود: «تو بهترین بانوانی!» در می یابیم که وی در کربلا بانویی رشیده بوده و بین ده تا سیزده سال، سن داشته است.(حضرت سکینه و...، علاّمه مقرّم، ص 262) ،
آن حضرت حدود هفتاد سال عمر کرد و در سال 117 ق. در مدینه و بنابر قولی در راه حجّ عمره از دنیا رفت.(حضرت سکینه و...، علاّمه مقرّم، ص ۲۶۳)
رباب که از بهترین زنان عصر خویش بود، نزد امام حسین علیه السلام منزلتی عظیم داشت و شدّت علاقه امام به وی، به قدری بود که حضرت فرمود:
«من خانه ای را که سکینه و رباب در آن ساکنند، دوست دارم. علاقه مند به ایشان هستم و مال خود را برایشان خرج می کنم.»(محدّثات شیعه، دکتر غروی نایینی، ص 210)
امام صادق علیه السلام در این باره می فرماید: «هنگامی که امام حسین علیه السلام شهید شد، همسر آن حضرت، رباب، برایش مجلس سوگواری برپا نمود و همراه زنان و خدمتگزارانش چنان گریه کرد که اشک چشمانش خشک گردید.»(تذکرةالخواص، ص 150)
مورخان درباره ازدواج سکینه اختلاف دارند. بعضی معتقدند امام حسین(ع) سکینه را به ازدواج پسر عمویش عبدالله بن حسن درآورد؛[بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۲، ص۱۹۵؛ اصفهانی، الاغانی، ۱۴۱۵ق، ج۱۶، ص۳۶۶]
اماشیخ مفید، عبدالله بن حسن را در زمان واقعه کربلا کودکی که به سن بلوغ و ازدواج نرسیده، توصیف میکند.[مفید، الارشاد، ۱۳۸۰ش، ص۴۶۵]
برخی مورخان معتقدند قبل از آن که ازدواج آنان به زفاف بینجامد، عبدالله در واقعه کربلا به شهادت رسید.[مغربی، شرح الاخبار، ۱۴۱۴ق، ج۳، ص۱۸۰-۱۸۱؛ ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ۱۴۱۵ق، ج۶۹، ص۲۰۵؛ طبرسی، اعلام الوری، ۱۳۹۰ق، ج۱، ص۴۱۸]
سکینه دختر امام حسین(ع) را از باهوشترین، زیباترین، خوش اخلاقترین، باتقواترین و بزرگ زنان زمانه خویش دانستهاند.[زرکلی، الاعلام، ۱۹۸۹م، ج۳، ص۱۰۶؛ ابنخلکان، وفیات الاعیان، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۹۴؛ صفدی، الوافی بالوفیات، ۲۰۰۰م، ص۱۸۲؛ امین، اعیان الشیعه، ۱۴۲۰ق، ج۱۱، ص۲۵۷]
امام حسین(ع) سکینه را بنده ای غرق در ذات الهی معرفی کرده که نشان دهنده فضل و کمال اوست.[المقرم، مقتل الحسین علیهالسلام، ۱۹۷۹م، ص۳۴۹]
سخاوت سکینه نیز در کتب تاریخی مورد اشاره قرار گرفته است. او هزینه سفر حج برادرش امام سجاد(ع) را پرداخته است.[صفدی، الوافی بالوفیات، ۲۰۰۰م، ج۱۵، ص۱۸۳]
علی بن عیسی اربلی، در کشف الغمه فی معرفه الائمه برای حسین بن علی از چهار دختر (زینب، سکینه و فاطمه) یاد کرده است که احتمالاً دختر چهارم همان رقیه بنت حسین باشد.[وکیلی، «رقیه بنت الحسین»، دانشنامه جهان اسلام،۲۰: ۲۴۴–۲۴۵. بیضون، موسوعة کربلاء، ۲: ۳۵۹]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اهلبیت ازشام تامدینه
ادامه مطلب را ببينيد