ملاقات ام البنین (س) با بشیر

فرزندان ام البنین همگى در زمین کربلا شهید شدند و نسل ام البنین علیهاالسلام از طریق عبیدالله بن قمر بنى هاشم بسیار مى باشند. چون بشیر به فرمان امام زین العابدین علیه السلام وارد مدینه شد تا مردم را از ماجراى کربلا و بازگشت اسراى آل الله با خبر سازد، در راه ام البنین علیهاالسلام او را ملاقات کرد و فرمود: اى بشیر، از امام حسین علیه السلام چه خبر دارى ؟ بشیر گفت : اى ام البنین ، خداى تعالى ترا صبر دهد که عباس تو کشته گردید.

ام البنین علیهاالسلام فرمود: از حسین علیه السلام مرا خبر ده . بدینگونه ، بشیر خبر قتل یک یک فرزندانش را به او داد، اما ام البنین علیهاالسلام پیاپى از امام حسین علیه السلام خبر مى گرفت وى گفت : فرزندان من و آنچه در زیر آسمان است ، فداى حسینم باد! و چون بشیر خبر قتل آن حضرت را به او داد صیحه اى کشید و گفت : اى بشیر، رگ قلبم را پاره کردى ! و صدا به ناله و شیون بلند کرد. مامقانى گوید: این شدت علاقه ، کاشف از بلندى مرتبه او در ایمان و قوت معرفت او به مقام امامت است که شهادت چهار جوان خود را که نظیر ندارند در راه دفاع از امام زمان خویش سهل مى شمارد. به نوشته علامه سماوى در ابصار العین : ام البنین علیهاالسلام همه روزه ه بقیع مى رفت و مرثیه مى خواند، به نوعى که مروان – با آن قساوت قلب – از ناله و گریه ام البنین علیهاالسلام به گریه مى افتاد و اشکهاى خود را با دستمال پاک مى کرد. نیز هنگامى که زنها او را با عنوان ام البنین خطاب کرده و به وى تسلیت مى داده اند، این ابیات را سرود : لاتدعونى ویک ام البنین - تذکرینى بلیوث العرین... کانت بنون لى ادعى بهم - و الیوم اصبحت و لا من بنین... اربعه مثل نسور الربى - قد و اصلوا الموت بقطع الوتین... تنازع الخرصان اشلائهم - فکلهم امسوا صریعا طعین... یا لیت شعرى اکما اخبروا - بان عباسا مقطوع الیدین . یعنى اى زنان مدینه ، دیگر مرا ام البنین نخوانید و مادر شیران شکارى ندانید، مرا فرزندانى بود که به سبب آنها ام البنینم مى گفتند، ولى اکنون دیگر براى من فرزندى نمانده و همه را از دست داده ام . آرى ، من چهار باز شکارى داشتم که آنها را هدف تیر قرار دادند و رگ گردن آنها را قطع نمودند و دشمنان با نیزه هاى خود ابدان طیبه آنها را از متلاشى کردند و در حالى روز را به پایان بردند که همه آنها با جسد چاک چاک بر روى خاک افتاده بودند. اى کاش مى دانستم آیا این خبر درست است که دستهاى فرزندم قمر بنى هاشم علیه السلام را از تن جدا کردند؟

مخوان جانا دگر ام البنینم - که من با محنت دنیا قرینم... مرا ام البنین گفتند، چون من - پسرها داشتم ز آن شاه دینم... جوانان هر یکى چون ماه تابان - بدندى از یسار و از یمینم... ولى امروز بى بال و پرستم - نه فرزندان ، نه سلطان مبینم... مرا ام البنین هر کس که خواند - کنم یاد از بنین نازنینم... به خاطر آورم آن مه جبینان - زنم سیلى به رخسار و جبینم... به نام عبدالله و عثمان و جعفر - دگر عباس آن در ثمینم .

یا من راى العباس کر - على جماهیر النقد... و وراه من ابنا حیدر - کل لیث ذى لبد... نبئت ان ابنى اصیب - براسه مقطوع ید... ویلى على شبلى و مال - براسه ضرب العمد... لو کان سیفک فى - یدیک لما دنى منک احد . حاصل مضمون این ابیات جانسوز آنکه : هان اى کسى که فرزند عزیزم ، عباس ، را دیده اى که با دشمن در قتال است و آن فرزند حیدر کرار، پدر وار حمله مى کند و فرزندان دیگر على مرتضى ، که هر یک نظیر شیر شکارى هستند، در پیرامون وى رزم مى کنند، آه که به من خبر داده اند که بر سر فرزندم عباس عمود آهن زدند در حالیکه دست در بدن نداشته است . اى واى بر من ! چه بر سرم آمد و چه مصیبتى بر فرزندانم رسید؟ اگر فرزندم عباس دست در تن داشت ، کلام کس را جرات بود که به وى نزدیک شود؟

خبردار شدن محمد حنفیه از شهادت برادرش امام حسین علیه السلام

پس از خبر «بشیر» از شهادت امام حسین علیه السلام یکپارچه به شیون در آمدند، محمد حنفیه پرسید: چه خبر است؟ یکی از غلامانش به او گفت: ای فرزند امیر مؤمنان علیه السلام! برادرت حسین به کوفه رفت و مردم به او نیرنگ زدند و پسر عمویش مسلم را کشتند و هم اکنون او و اهل حرم و بازماندگانش باز گشته اند. بشیر می گوید: «محمد حنفیه» از آمدن اهل بیت علیهم السلام خبر نداشت و نمی دانست که برادرش حسین علیه السلام به شهادت رسیده است و از آنجا که او سخت بیمار بود کسی ماجرای شهادت امام علیه السلام را به او نداده بود. چون اوضاع شهر مدینه عادی نبود و مردم پس از خبر «بشیر» از شهادت امام حسین علیه السلام یکپارچه به شیون در آمدند، محمد پرسید: چه خبر است؟ یکی از غلامانش به او گفت: ای فرزند امیر مؤمنان علیه السلام! برادرت حسین به کوفه رفت و مردم به او نیرنگ زدند و پسر عمویش مسلم را کشتند و هم اکنون او و اهل حرم و بازماندگانش باز گشته اند. محمد پرسید: پس چرا نزد من نمی آیند؟ غلام گفت: در انتظار تو هستند! پس محمد از جا برخاست و در حالی که گاه می ایستاد و گاه می نشست و می گفت لاحول ولا قوه الا بالله، به خدا من مصائب آن یعقوب را در این کار می بینم، و می گفت: اینَ اخی؟ این ثمَرةُ فؤادی؟ اینَ الحسین؟ برادرم کجاست؟ میوه دلم کجاست؟ حسین کجاست؟ به او گفتند: برادرت حسین علیه السلام بیرون مدینه در فلان مکان بار انداخته است، پس او را سوار بر اسب کردند و در حالی که گروهی در جلو حرکت می کردند او را به بیرون مدینه بردند. همین که چشم محمد به پرچم های سیاه افتاد، پرسید، این پرچم های سیاه چیست؟ گفتند: به خدا قسم! فرزندان امیه حسین را کشتند. محمد با شنیدن این خبر صیحه ای زد و از روی اسب بر زمین افتاد و از هوش رفت غلام او نزد امام سجاد علیه السلام به آمد و گفت : مولای من! عموی خود را دریاب پس امام سجاد علیه السلام راه افتاد در حالی که پارچه ای سیاه در دست داشت و اشک می ریخت و صورت خود را با آن پاک می کرد، پس کنار محمد نشست و سر او را به دامان گرفت، همین که محمد به هوش آمد به امام علیه السلام گفت : یابنَ اخی اینَ اخی؟ اینَ قُرَّة عَینی؟ اینَ نُور بَصَری اینَ ابُوک؟ اینَ خلیفة، ابی؟ اینَ اخِی الحسین؟ ای پسر برادرم! کجاست برادرم؟ کجاست نورچشمم؟ کجاست نور دیدگانم کجاست؟ پدرت کجاست؟ جانشین پدرم کجاست؟ برادرم حسین کجاست؟ امام سجاد علیه السلام پاسخ داد: اتَیتُک یتیماً عمو جان! به مدینه یتیم بازگشتیم، عمو جان! اگر برادرت حسین را می دیدی چه می کردی در حالی که طلب یاری می نمود، ولی کسی به یاری او نرفت و با لب تشنه شهید شد. محمد حنفیه برادر امام حسین علیه السلام دوباره نعره ای زد و از هوش رفت.[قصه کربلا، ص 542[.

حركت اهلبیت ازشام بجانب مدینه - پایان حضور اسرای کربلا در شام - بازگشت اهلبیت ازشام - باز گشت اهلبیت به مدینه و پایان سفر کربلا و کوفه و شام - زینب آمد شام را یکباره ویران کرد ورفت - زینب رود ازشامِ غم سوی مدینه

چون سكينه به مدینه بازگشت در منزل پدر مظلومش، خانه ‌اى كه امام سجاد (علیه‌ السلام) هميشه در آن مى‌گريست و شب و روز نمى‌شناخت اقامت گزيد و فريادش لحظه‌ اى قطع نگرديد. [موسوی مقرم، عبدالرزاق، السیّده سکینه ابنة الإمام الشهید أبی‌عبدالله الحسین (علیه ‌السلام)، ص۸۳]

او با زنان بنی هاشم لباس سياه پوشيد و مجلس عزا به پا كرد. غذايشان نيز توسط جوانمردان آل عبدالمطلب و امام سجّاد (علیه‌السلام) تهيّه مى‌شد. [برقی، احمد بن محمد، المحاسن، ج۲، ص۴۲۰]

خاندان رسالت پس از بازگشت از شام سه روز در كربلا عزاداری كردند. وقتى امام سجّاد (علیه‌السلام) فرمود: شترها و محمل‌ها را آماده كنيد، سكينه گريه ‌كنان، بانوان را به وداع با قبر شريف پدر طلبيد. بانوان در اطراف قبر حلقه زدند. سكينه، قبر پدر را در آغوش گرفت و گريه‌ سختى كرد و چنين مرثيه خواند: الا يا كربلاء نُودِّعُكَ جسماً ••• بلا كفنٍ ولا غسلٍ دَفينا،،،الا يا كربلاء نُودِّعُكَ روحاً ••• لأحمد و الوصى مع الأمينا ،[الدمعة الساكبه، ج۵، ص۱۶۳ ↑ تحقيقى درباره اوّل اربعين حضرت سيّدالشهدا علیه ‌السلام، ص۲۹۷] هان اى كربلا! با تو در مورد پيكرى وداع مى‌كنيم كه بدون غسل و کفن در اين مكان دفن شد. هان اى كربلا! ما همراه امين خود امام سجاد (علیه ‌السلام) با تو در مورد حسين كه روح پيامبر (صلی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلم) و روح وصيّش بود وداع مى‌كنيم . شبيه اين‌ ماجرا درباره‌ رقیه (علیهاالسلام) نيز ذكر شده است. [فاضل دربندی، آقا بن عابد، اسرار الشهاده، ج۳، ص۷۱۵]

سَکینه، دختر امام حسین علیه السلام و مادرش رباب دختر امری ءالقیس است. نامش را امینه، امنیه و آمنه ذکر کرده اند و لقب وی را سکینه نهاده اند که به معنی وقار و سکون است.

سکینه همسر عبدالله اکبر، فرزند امام حسن و پسر عموی اوست که در روز عاشورا همراه امام حسین علیه السلام به شهادت رسید. از زمان ولادت حضرت سکینه علیها السلام اطلاع دقیقی در دست نیست؛ اما با توجه به فرمایش امام حسین علیه السلام خطاب به وی که فرمود: «تو بهترین بانوانی!» در می یابیم که وی در کربلا بانویی رشیده بوده و بین ده تا سیزده سال، سن داشته است.(حضرت سکینه و...، علاّمه مقرّم، ص 262) ،

آن حضرت حدود هفتاد سال عمر کرد و در سال 117 ق. در مدینه و بنابر قولی در راه حجّ عمره از دنیا رفت.(حضرت سکینه و...، علاّمه مقرّم، ص ۲۶۳)

رباب که از بهترین زنان عصر خویش بود، نزد امام حسین علیه السلام منزلتی عظیم داشت و شدّت علاقه امام به وی، به قدری بود که حضرت فرمود:

«من خانه ای را که سکینه و رباب در آن ساکنند، دوست دارم. علاقه مند به ایشان هستم و مال خود را برایشان خرج می کنم.»(محدّثات شیعه، دکتر غروی نایینی، ص 210)

امام صادق علیه السلام در این باره می فرماید: «هنگامی که امام حسین علیه السلام شهید شد، همسر آن حضرت، رباب، برایش مجلس سوگواری برپا نمود و همراه زنان و خدمتگزارانش چنان گریه کرد که اشک چشمانش خشک گردید.»(تذکرةالخواص، ص 150)

مورخان درباره ازدواج سکینه اختلاف دارند. بعضی معتقدند امام حسین(ع) سکینه را به ازدواج پسر عمویش عبدالله بن حسن درآورد؛[بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۲، ص۱۹۵؛ اصفهانی، الاغانی، ۱۴۱۵ق، ج۱۶، ص۳۶۶]

اماشیخ مفید، عبدالله بن حسن را در زمان واقعه کربلا کودکی که به سن بلوغ و ازدواج نرسیده، توصیف می‌کند.[مفید، الارشاد، ۱۳۸۰ش، ص۴۶۵]

برخی مورخان معتقدند قبل از آن که ازدواج آنان به زفاف بینجامد، عبدالله در واقعه کربلا به شهادت رسید.[مغربی، شرح الاخبار، ۱۴۱۴ق، ج۳، ص۱۸۰-۱۸۱؛ ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ۱۴۱۵ق، ج۶۹، ص۲۰۵؛ طبرسی، اعلام الوری، ۱۳۹۰ق، ج۱، ص۴۱۸]

سکینه دختر امام حسین(ع) را از باهوش‌ترین، زیباترین، خوش اخلاق‌ترین، باتقواترین و بزرگ زنان زمانه خویش دانسته‌اند.[زرکلی، الاعلام، ۱۹۸۹م، ج۳، ص۱۰۶؛ ابن‌خلکان، وفیات الاعیان، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۹۴؛ صفدی، الوافی بالوفیات، ۲۰۰۰م، ص۱۸۲؛ امین، اعیان الشیعه، ۱۴۲۰ق، ج۱۱، ص۲۵۷]

امام حسین(ع) سکینه را بنده‌ ای غرق در ذات الهی معرفی کرده که نشان دهنده فضل و کمال اوست.[المقرم، مقتل الحسین علیه‌السلام، ۱۹۷۹م، ص۳۴۹]

سخاوت سکینه نیز در کتب تاریخی مورد اشاره قرار گرفته است. او هزینه سفر حج برادرش امام سجاد(ع) را پرداخته است.[صفدی، الوافی بالوفیات، ۲۰۰۰م، ج۱۵، ص۱۸۳]

علی بن عیسی اربلی، در کشف الغمه فی معرفه الائمه برای حسین بن علی از چهار دختر (زینب، سکینه و فاطمه) یاد کرده است که احتمالاً دختر چهارم همان رقیه بنت حسین باشد.[وکیلی، «رقیه بنت الحسین»، دانشنامه جهان اسلام،۲۰:۲۴۴–۲۴۵. بیضون، موسوعة کربلاء، ۲:۳۵۹]


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اهلبیت ازشام تامدینه

تاريخ : یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴ | 16:6 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |