توطئه‌های نافرجام متوکل

امام هادى علیه السلام در دوران خلافت متوکل، روزگار بسیار سختى را پشت سر گذاشت. هراسى که متوکل از امام در دل داشت، سبب شده بود تا دستور دهد، سربازانش گاه و بى گاه بدون اجازه از دیوار وارد خانه امام شوند و آن جا را بازرسى کنند. آن ها گاه پا را از این نیز فراتر مى گذاشتند و به هتاکى به ساحت مقدس امام مى پرداختند. در تاریخ آمده است که برخى اوقات متوکل در حالت مستى، امام را شبانه احضار مى کرد و به بزم شراب خود فرامى خواند.[۱۴] . هربار که متوکل تلاش مذبوحانه جدیدى را براى ترور شخصیتى امام طراحى مى کرد، با شکست سختى روبه رو مى شد. شکست ها و تلاش هاى پى در پى و بى ثمر متوکل به حدى او را در رسیدن به اغراض پلیدش ناکام گذاشته بود که روزى در جمع درباریان خود فریاد زد: واى بر شما! کار ابن الرضا روزگار مرا سیاه کرده و مرا سخت درمانده و سرگردان ساخته. هر چه تلاش کردم او جرعه اى شراب بنوشد و در مجلس بزمى با من همنشین گردد، نشد...[۱۵] . همچنین در اقدامى دیگر، متوکل به چهار تن از دژخیمان خود دستور مى دهد که امام را با شمشیرهاى برهنه به قتل برسانند. او به قدرى خشمگین بود که سوگند یاد کرد پس از قتل امام پیکر او را بسوزاند. جلادان او که با شمشیرهاى آخته انتظار امام را مى کشیدند، تا بدنش را طعمه شمشیر خود سازند. با دیدن وقار و شکوه امام آن چنان تحت تأثیر قرار گرفتند که تصمیم خود را فراموش و حتى امام را با احترام بدرقه کردند. هنگامى که بازگشتند متوکل از آنان پرسید: چرا آن چه را که امر کرده بودم، انجام ندادید؟ . پاسخ دادند: آن هیبت و شکوهى که در او دیدیم، فراوان تر از هراس صد شمشیر برهنه بود که قدرتى در برابر آن نداشتیم؛ به گونه اى دل هاى ما را آکند که نتوانستیم آن چه را امر کرده بودى، به انجام رسانیم. [۱۶] به این ترتیب، بار دیگر توطئه قتل امام نافرجام ماند. ناکامى و شکست متوکل وى را بر آن داشت تا نقشه قتل امام را بکشد. از این رو، دستور قتل او را به «سعید حاجب» داد. «ابن اورمه» مى گوید: «نزد سعید حاجب رفتم و این در زمانى بود که متوکل، اباالحسن علیه السلام را به او سپرده بود تا وى را به قتل برساند. سعید رو به من کرد و با تمسخر گفت: دوست دارى خداى خود را ببینى؟ گفتم: سبحان الله! خدا با چشم دیده نمى شود. گفت: منظورم همان کسى است که شما او را امام مى خوانید. گفتم: مایلم. گفت: من دستور قتل او را دارم و فردا این کار را انجام خواهم داد. اینک پیک نزد اوست. وقتى بیرون آمد، داخل شو. هنگامى که پیک بیرون آمد، وارد اتاقى شدم که امام در آن زندانى بود. داخل شدم و دیدم که قبرى جلوى پاى امام کنده اند. سلام کردم و بسیار گریستم. امام پرسید: براى چه گریه مى کنى؟ گفتم: براى آن چه مى بینم. فرمود: براى این گریه نکن؛ زیرا آن ها به خواسته شان نمى رسند. دو روز بیشتر طول نخواهد کشید که خدا خون او و هوادارش را که دیدى، خواهد ریخت. به خدا سوگند، دو روز بیشتر نگذشته بود که متوکل به قتل رسید. [۱۷] .

قتل متوکل، پایانى کوتاه بر توطئه‌ها:

متوکل در کمتر از دو دهه خلافت خود، چیزى جز بدرفتارى با شیعیان و قتل و خونریزى آنان بر جاى نگذاشت و سرانجام بغض و کینه اى که به خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و پیروان آنان داشت، گریبان خود او را گرفت. در شبى که او به قتل رسید، «عباده مخنث»، دلقک دربار، مثل همیشه در بزم شراب او مشغول مسخره کردن امامان شیعه بود. او سرش را که مو نداشت، برهنه کرده و متکایى هم روى شکم خود بسته بود و امام على علیه السلام را مسخره مى کرد و مى گفت: این مرد طاس و شکم برآمده مى خواهد خلیفه مسلمانان شود». متوکل شراب مى نوشید و قهقهه سر مى داد. منتصر ، فرزند او که به امامان شیعه علاقه مند بود، از این حرکت عباده خشمگین شد و او را پنهانى تهدید کرد. عباده از ادامه کار منصرف شد، متوکل متوجه او گردید و از او علت را جویا شد. عباده دلیل ادامه ندادن کار خویش را بازگفت. در این هنگام، منتصر برخاست و گفت: اى امیرالمؤمنین! آن کسى که این سگ، تقلید او را مى کند و این مردم مى خندند، پسر عموى تو و بزرگ خاندان توست و مایه افتخار تو. اگر تو مى خواهى گوشت او را بخورى غیبت و بدگویى او کنى، بخور، ولى اجازه نده که این سگ و مانند او از آن بخورند. متوکل براى تمسخر فرزندش، به سبب علاقه مندى به امام على علیه السلام دستور داد تا آوازه خوانان درباره او و مادرش، شعر زننده اى بخوانند. این بى حیایى و بى شرمى متوکل سبب شد تا پسرش همان شب تصمیم به قتل متوکل بگیرد.[۱۸] از این رو، به همراهى ترکان، نقشه قتل او را کشید و وزیرش، «فتح بن خاقان»، او را به قتل رساند.[۱۹] .

توطئه نافرجام متوکل : امام در دوران خلافت متوکل، روزگار بسیار سختی را پشت سر گذاشت. هر بار که متوکل تلاش مذبوحانه جدیدی را برای ترور شخصیتی امام طراحی می‌کرد، با شکست سختی روبه‌رو می‌شد. شکست‌ها و تلاش‌های پی‌درپی و بی‌ثمر متوکل به حدی او را در رسیدن به اغراض پلیدش ناکام گذاشته بود که روزی در جمع درباریان خود فریاد زد: وای بر شما! کار ابن الرضا روزگار مرا سیاه کرده و مرا سخت درمانده و سرگردان ساخته. هرچه تلاش کردم او جرعه ‌ای شراب بنوشد و در مجلس بزمی با من هم‌نشین گردد، نشد... [۳۴] . ناکامی و شکست متوکل وی را بر آن داشت تا نقشه قتل امام را بکشد. از این‌رو، دستور قتل او را به «سعید حاجب» داد. ابن اورمه می‌گوید: نزد سعید حاجب رفتم و این در زمانی بود که متوکل، اباالحسن علیه‌ السّلام را به او سپرده بود تا وی را به قتل برساند. سعید رو به من کرد و با تمسخر گفت: دوست داری خدای خود را ببینی؟ گفتم : سبحان اللّه! خدا با چشم دیده نمی‌شود. گفت: منظورم همان کسی است که شما او را امام می‌خوانید. گفتم: مایلم. گفت: من دستور قتل او را دارم و فردا این کار را انجام خواهم داد. اینک پیک نزد اوست. وقتی بیرون آمد، داخل شو. هنگامی که پیک بیرون آمد، وارد اتاقی شدم که امام در آن زندانی بود. داخل شدم و دیدم که قبری جلوی پای امام کنده‌اند. سلام کردم و بسیار گریستم. امام پرسید: برای چه گریه می‌کنی؟ گفتم: برای آنچه می‌بینم. فرمود: برای این گریه نکن؛ زیرا آن‌ها به خواسته‌شان نمی‌رسند. دو روز بیشتر طول نخواهد کشید که خدا خون او و هوادارش را که دیدی، خواهد ریخت. به خدا سوگند، دو روز بیشتر نگذشته بود که متوکل به قتل رسید. [۳۵] . همچنین در اقدامی دیگر، متوکل به چهار تن از دژخیمان خود دستور می‌دهد که امام را با شمشیرهای برهنه به قتل برسانند. او به قدری خشمگین بود که سوگند یاد کرد پس از قتل امام پیکر او را بسوزاند. جلادان او که با شمشیرهای آخته انتظار امام را می‌کشیدند، تا بدنش را طعمه شمشیر خود سازند. با دیدن وقار و شکوه امام آن‌چنان تحت تاثیر قرار گرفتند که تصمیم خود را فراموش و حتی امام را با احترام بدرقه کردند. هنگامی که بازگشتند، متوکل از آنان پرسید: چرا آنچه را که امر کرده بودم، انجام ندادید؟» پاسخ دادند: «آن هیبت و شکوهی که در او دیدیم، فراوان‌تر از هراس صد شمشیر برهنه بود که قدرتی در برابر آن نداشتیم؛به گونه ‌ای دل‌های ماراآکند که نتوانستیم آنچه راامرکرده بودی، به انجام رسانیم. [۳۶] . به این ترتیب، بار دیگر توطئه قتل امام نافرجام ماند.

فرارسیدن شهادت امام

امام هادى علیه السلام پس از قتل متوکل، هفت سال در دوران خلفاى بعدى زندگى کرد. اگر چه فشارهاى دستگاه در مقایسه با دوران متوکل کاهش یافت، ولى سیاست هاى کلى دستگاه، به جز دوران مستنصر، در راستاى اسلام زدایى، تغییرى محسوس نداشت و امام همچنان در سامرا تحت مراقبت شدید نظامى، روزگار مى گذراند. سرانجام توطئه دشمنان امام هادى علیه السلام براى ایشان به ثمر رسید و وى به دستور معتز و سم معتمد که در آب یا انار ریخته شده بود،[۲۰] مسموم شد و در سوم رجب سال ۲۵۴ ه.ق، به شهادت رسید.[۲۱] . ابودعامه مى گوید: امام در بستر بیمارى بود و من براى عیادت نزد ایشان رفتم. هنگام بازگشت فرمود: چون براى عیادت من آمدى، بر گردن من حقى پیدا کردى و رعایت حق تو بر من واجب است. او در بستر بیمارى آرمیده بود و شیعیان به دیدار امام مى آمدند. آن حضرت به صورت کتبى و شفاهى، امام پس از خود را به آنان معرفى کرد تا پس از شهادت او، شیعیان دچار سرگردانى نشوند. [۲۲] . احمد بن داود مى گوید: اموال بسیارى را که خمس و نذورات مردم قم بود، با خود به قصد تحویل دادن به اباالحسن مى بردم. هنگامى که رسیدم، مردى که بر شترى سوار بود، پیش من آمد و گفت: اى احمد بن داود و اى محمد بن اسحاق ، من حامل نامه اى از سرورتان، ابالحسن هستم که به شما نگاشته است: من امشب به سوى بارگاه الهى رخت برمى بندم. پس احتیاط کنید تا دستور فرزندم، حسن عسکری علیه السلام به شما برسد. ما با شنیدن این خبر بسیار ناراحت شدیم و گریستیم، ولى این خبر را از دیگران که با ما بودند، مخفى داشتیم...[۲۳] .


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم دوازدهم امام هادی ع

تاريخ : سه شنبه ۲ دی ۱۴۰۴ | 15:33 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |