زمینه‌ها و انگیزه‌های تبعید امام هادی علیه السلام

دوران امامت امام‌ هادی (علیه ‌السّلام) بیش از ۳۳ سال به طول انجامید که حدود سیزده سال آن را در مدینه سپری کرد. در این مدت، گروه‌های بسیاری از شهرهای شیعه‌نشین ایران، عراق و مصر برای بهره ‌گیری از محضر امام به سوی مدینه آمدند.[۱۵] . امام در این شهر چنان موقعیت و محبوبیتی بین مردم یافت که دولتمردان عباسی، به شدت از این وضع احساس خطر می‌کردند. برای نمونه، بُرَیحه عباسی نام او در الارشاد، عبداللّه بن محمد ضبط شده است که امور نظامی و اقامه نماز را در حرمین شریفین عهده ‌دار بوده است.[۱۶] . در نامه ‌ای به متوکل نوشت: اگر تسلط بر حرمین شریفین را می‌خواهی، علی بن محمد (علیه ‌السّلام) را از این شهر بیرون کن، زیرا او مردم را به سوی خود فرا خوانده و عده بسیاری نیز دعوتش را پذیرفته‌ اند... [۱۷] . عباسیان که هراس بسیاری از رهبری شیعه و خطر حرکت شیعیان بر ضد خود داشتند، به این نتیجه رسیدند که با دور کردن امام به عنوان قطب و محور تشیع از مدینه که کانون تجمع شیعیان شده بود، به این هدف دست یابند. بدین‌ترتیب، تبعید و مراقبت نظامی را که تجربه پیشین و موفق عباسیان به شمار می‌رفت، دوباره در دستور کار قرار دادند.

نامه ‌نگاری بین امام و متوکل

امام از مضمون نامه آگاهی یافته و در نامه‌ای به متوکل، وی را از دشمنی‌ها و کینه ‌توزی و دروغ‌ پردازی نویسنده آگاه ساخته بود. متوکل سیاستی مزدورانه و دو پهلو در پیش گرفت. او نخست نویسنده نامه را که از امام سعایت کرده بود، از کار برکنار کرد تا خود را دوستدار امام جلوه دهد. سپس به کاتب دربار دستور داد تا نامه‌ای به امام بنویسد که در ظاهر، علاقه متوکل را نسبت به امام بیان می‌کرد، ولی در واقع، دستور جلب امام از مدینه به سامرا بود.
همچنان که یزداد، پزشک مسیحی دربار با آگاهی از احضار امام، انگیزه متوکل را دریافته و گفته بود: بنابر آنچه شنیده ‌ام، هدف خلیفه از احضار محمد بن علی (علیه ‌السّلام) به سامرا این بوده که مبادا مردم به ویژه چهره‌های سرشناس به وی گرایش پیدا کنند و در نتیجه، حکومت از دست آن‌ها خارج شود... [۱۸]. متوکل برای کاهش پی آمدهای منفی احضار امام، نامه ‌ای محترمانه به ایشان نوشت. به نام خداوند بخشایشگر مهرورز. اما بعد، همانا امیرالمؤمنین از قدر و منزلت والای شما آگاه است، و خویشاوندی تو را مد نظر دارد و حقّ شما را بر خود لازم می‌داند، و برای بهبود کار تو و خاندانت هرچه لازم باشد، انجام می‌دهد تا سربلندی و آسایش خاطر تو و خاندانت را آماده سازد. امیرالمؤمنین، مشتاق دیدار شماست و دوست دارد تجدید عهدی با شما کرده و شما را از نزدیک ببیند. اگر مایل به زیارت و ماندن پیش او تا هر زمان که خواسته باشی هستی، خود و هر کس از خانواده، غلامان و اطرافیانت را که می‌خواهی، برداشته و با کمال آرامش و آسودگی خاطر، به سوی خلیفه حرکت فرما و هر طور که می‌خواهی، راه را طی کن و هر روز که خواستید، فرود آمده و اگر هم بخواهید، یحیی بن هرثمه، پیشکار مخصوص امیرالمؤمنین و لشکریانی را که همراه او هستند، همراه شما می‌فرستم و به او دستور می‌دهم که در خدمت شما باشد... [۱۹] . اما به راستی، نوشتن نامه ‌ای با کلماتی محترمانه از کسی چون متوکل که از هیچ ستمی بر خاندان پیامبر اکرم صلی ‌الله ‌علیه ‌و‌آله ‌وسلّم و هر کسی که کوچک‌ ترین ارتباطی با آنان دارد، خودداری نمی‌کند، جای بسی شگفتی است و نشان‌دهنده هراس شگرفی است که این دشمنان شیعه از امام داشته‌ اند. او هم در مقابل امام از خود فروتنی نشان می‌دهد و هم خود را «امیرالمؤمنین» می‌خواند و عنوان حاکمیت بر مؤمنین را برای خود محفوظ می‌دارد.
وی به امام می‌فهماند که او همچنان حاکمیت خاندان پیامبر را نپذیرفته و امام نیز مجبور به اطاعت از وی است. او مدام از تمجید مقام شامخ امام سخن به میان می‌آورد، اما «یحیی بن هرثمه» را برای رکابداری امام می‌فرستد، ولی تاریخ از همراهی فرماندهی نظامی به اتفاق سیصد سرباز مسلح خبر می‌دهد.[۲۰] . آن‌گونه که بیان خواهد شد، این رفتار به جلب خشونت‌آمیز و محتاط نظامی بیش‌ تر شبیه است تا استقبالی رافت انگیز.

واکنش مردم

وقتی یحیی بن هرثمه برای ابلاغ نامه متوکل و اجرای مقدمات تبعید نزد امام ایشان آمد. مردم جلوی خانه امام تجمع کردند و فریاد اعتراض و شیون و زاری از نهاد آنان برخاست؛ به گونه‌ای که یحیی بن هرثمه می‌گوید: من تا آن روز چنین شیون و زاری‌ای ندیده بودم و هرچه سعی کردم آن‌ها را آرام کنم، نتوانستم. سوگند خوردم که درباره او (امام‌ هادی علیه ‌السلام) قصد و دستور سوئی ندارم، ولی فایده‌ ای نداشت. سپس خانه او را تفتیش کردم، ولی در آنجا چیزی جز قرآن، کتاب و چیزهایی مانند آن نیافتم... [۲۱] .

رخدادها در راه تبعید

امام، در سال ۲۴۳ق، از مدینه به سامرا تبعید شد.[۲۲] . همان ‌گونه که پیش‌بینی می‌شد، یحیی بن هرثمه در ابتدای این سفر از خود قاطعیت و سخت‌گیری بسیاری نشان داد. البته، در بین راه کرامت‌هایی از امام و حوادثی رخ داد که سبب علاقه‌ مندی و تغییر رویه او شد.
امام در برخورد با هواداران خلافت عباسی، چنان حساب شده عمل می‌کرد که در دیداری، طرف مقابل تغییر رویه می‌داد و به علاقه ‌مندان اهل بیت علیهم ‌السّلام مبدّل می‌گردید.

تبعیدگاه نظامى:

هنگامى که امام را به سامرا تبعید کردند، بنا به دستور متوکل و براى تحقیر امام، ایشان را در محلى که «خان صعالیک» نام داشت، و محل تجمع گدایان و بینوایان بود، جاى دادند. «صالح بن سعید»، با دیدن اقامتگاه حضرت، به ایشان عرض کرد: اى فرزند رسول خدا! این ستم کاران در همه امور سعى در خاموش ساختن نور شما دارند که شما را در چنین محلى که مکان نشستن گدایان و مستمندان است، جاى داده اند . امام در پاسخ او فرمود: «اى پسر سعید! آیا درک و معرفت تو در این جایگاه است و گمان مى کنى که این امر سبب پایین آمدن شأن من مى شود؟» سپس براى تسکین او که از دوستداران خاندان وحى بود و نیز براى نشان دادن مقام خود، با دست مبارک پرده را از جلوى چشمان او کنار زد و به او فرمود: «نگاه کن». صالح بن سعید مى گوید: «باغ هایى زیبا و آراسته، نهرهایى جارى و درختانى سرسبز دیدم که عطرى دل نواز از آنها به مشام مى رسید و حور و غلمان بهشتى در آن دیده مى شد که بسیار سبب شگفتى من شد». آن گاه امام به او فرمود: اى پسر سعید! ما هر جا باشیم، اینها از آن ماست. حال مى بینى که ما در خان صعالیک نیستیم. [۱۲] . امام را پس از یک روز اقامت در خان صعالیک، به خانه اى که در یک اردوگاه نظامى قرار داشت، بردند. متوکل دستور داده بود تا در اتاق حضرت، قبرى بکنند تا بدین وسیله امام را از کنترل شدید خود آگاه و پیش از هر اقدامى، ابتکار عمل را از امام سلب کند. صقر بن ابى دلف مى گوید: هنگامى که خدمت امام رسیدم و وارد حجره ایشان شدم، او را یافتم، در حالى که بر حصیرى نشسته بود و پیش پایش قبرى کنده بودند. به او سلام کردم. ایشان پاسخ سلام گفت و فرمود: بیا بنشین. سپس از من پرسید: براى چه آمده اى؟ گفتم: سرورم! آمده ام تا از شما حالى بپرسم. وقتى نگاهم به قبر افتاد، گریستم. امام به من فرمود: اى صقر! لازم نیست براى من ناراحت باشى. فعلاً به من آسیبى نمى رسد. من خوشحال شدم و گفتم: خدا را شکر! [۱۳] .

تحقیر امام در سامرا

هنگامی که امام را به سامرا تبعید کردند، بنا به دستور متوکل و برای تحقیر امام، ایشان را در محلی که «خان صعالیک» نام داشت، و محل تجمع گدایان و بینوایان بود، جای دادند.
صالح بن سعید
، با دیدن اقامتگاه حضرت، به ایشان عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا! این ستمکاران در همه امور سعی در خاموش ساختن نور شما دارند که شما را در چنین محلی که مکان نشستن گدایان و مستمندان است، جای داده ‌اند». امام در پاسخ او فرمود: «ای پسر سعید! آیا درک و معرفت تو در این جایگاه است و گمان می‌کنی که این امر سبب پایین آمدن شان من می‌شود؟» سپس برای تسکین او که از دوستداران خاندان وحی بود و نیز برای نشان دادن مقام خود، با دست مبارک پرده را از جلوی چشمان او کنار زد و به او فرمود: «نگاه کن». صالح بن سعید می‌گوید: «باغ‌هایی زیبا و آراسته، نهرهایی جاری و درختانی سرسبز دیدم که عطری دل نواز از آن‌ها به مشام می‌رسید و حور و غلمان بهشتی در آن دیده می‌شد که بسیار سبب شگفتی من شد». آن‌گاه امام به او فرمود: ای پسر سعید! ما هر جا باشیم، این‌ها از آن ماست. حال می‌بینی که ما در خان صعالیک نیستیم. [۲۳] [۲۴] .

تبعیدگاه نظامی

امام را پس از یک روز اقامت در خان صعالیک، به خانه‌ای که در یک اردوگاه نظامی قرار داشت، بردند. متوکل دستور داده بود تا در اتاق حضرت، قبری بکنند تا بدین‌وسیله امام را از کنترل شدید خود آگاه و پیش از هر اقدامی، ابتکار عمل را از امام سلب کند . صقر بن ابی‌دلف می‌گوید: هنگامی که خدمت امام رسیدم و وارد حجره ایشان شدم، او را یافتم، در حالی که بر حصیری نشسته بود و پیش پایش قبری کنده بودند. به او سلام کردم. ایشان پاسخ سلام گفت و فرمود: بیا بنشین. سپس از من پرسید: برای چه آمده‌ای؟ گفتم: سرورم! آمده‌ام تا از شما حالی بپرسم. وقتی نگاهم به قبر افتاد، گریستم. امام به من فرمود: ‌ای صقر! لازم نیست برای من ناراحت باشی. فعلاً به من آسیبی نمی‌رسد. من خوشحال شدم و گفتم: خدا را شکر! [۲۵] .

رفتار خلفا با امام

متوکل دستور داد‌ حضرت را کاملا تحت نظر گیرند و خانه‌شان را محاصره کرده و مانع دیدار شیعیان با ایشان و استفاده دانش ‌پژوهان از آن سرچشمه علم و معرفت کرد و حتی ایشان را در تنگنا و محاصره اقتصادی قرار داد و رساندن حقوق شرعیه و هدایا را از داخل و خارج بر حضرت ممنوع کرد و متخلفان را عقوبتی سخت نمود.[۲۶] . این وضعیت جز در حکومت شش ماهه منتصر تا زمان شهادت امام ادامه داشت و در زمان معتز شدت گرفت. یکی دیگر از سختگیری‌های متوکل در آزار امام‌ هادی (علیه ‌السّلام) این بود که گاه و بی‌گاه به ماموران خود دستور می‌داد تا ناگهانی به خانه امام ریخته و آنجا را بازرسی کنند به امید آنکه سلاح یا مدرکی دال بر فعالیت ایشان علیه حکومت بدست آورند. لکن در این حمله‌های شبانه جز کتاب‌های علمی و ادعیه چیزی یافت نمی‌شد.[۲۷] . گاهی متوکل فرمان می‌داد حضرت را در هر حالتی که هست به دربار آورند. در یکی از این احضارها امام در حالی بر متوکل وارد شد که او مست و لایعقل در کنار جام‌ها و سبوهای شراب و در میان گروه‌های خنیاگر و رقاصه افتاده بود. امام بی‌توجه به موقعیت خطیر و خطرات احتمالی به شدت او را سرزنش و ملامت کرد و به نصیحت‌گویی و یاد‌آوری قیامت پرداخت و فسق و فجور و می‌خوارگی و بدکارگی او را محکوم ساخت. موکل بر آشفت و دستور داد ایشان را در زندان محبوس سازند.[۲۸] . حضرت روانه زندان شد و شخصی از حضرت شنید که می‌فرمودند: «انا اکرم علی الله من ناقه صالح» (ترجمه: من نزد خدا از ناقه حضرت صالح محترم ‌ترم.) و سپس این آیه را خواندند‌ «تمتعوا فی دارکم ثلاثة ایام ذلک وعد غیر مکذوب؛[۲۹] . در خانه‌هایتان سه روز به آسایش و خوشگذرانی سپری کنید‌ (سپس عذاب الهی خواهد رسید) آن وعده ‌ای است که دروغ نخواهد بود. بیش از سه روز نگذشت که متوکل به دست فرزندش منتصر به هلاکت رسید.[۳۰] [۳۱] . منتصر گرچه بر امام سخت نگرفت ولی این آرامش نسبی امام و شیعیان پس از شش ماه تمام شد و دوباره آزار و حصر و شکنجه و قتل راهکار اساسی خلافت در مقابل شیعیان بود. امام‌ هادی (علیه ‌السّلام) با حاکمان ستمگر سازش نکرد و آنها از مبارزه منفی و عدم همکاری حضرت هراس داشتند و رنج می‌بردند تا اینکه تنها راه خویش را خاموش کردن نور خدا پنداشتند و بدین‌ترتیب امام‌ هادی (علیه‌ السّلام) نیز مانند امامان پیشین به مرگ طبیعی از دنیا نرفت بلکه در زمان معتز مسموم گردید.[۳۲] [۳۳] .

نیروهای مسلّح امام هادی علیه السلام

امام هادی علیه السلام گاه اراده می کرد که از طریق کرامت، قدرت معنوی و ولایت تکوینی خویش را به ستمگران دوران نشان دهد که از جمله، مورد ذیل است: متوکل عباسی برای تهدید و ارعاب امام هادی علیه السلام او را احضار کرد و دستور داد هر یک از سپاهیانش کیسه (و توبره) خود را پراز خاک قرمز کنند و در جای خاصی بریزند. تعداد سپاه او که نود هزار نفر بود، خاکهای کیسه های شان را روی هم ریختند و تلّ بزرگی از خاک را ایجاد کردند. متوکل با امام هادی علیه السلام روی آن خاکها قرار گرفتند و سربازان و لشکریان او در حالی که به سلاح روز مسلح بودند، از برابر آنان رژه رفتند. خلیفه ستمگر عباسی از این طریق می خواست آن حضرت را مرعوب سازد و از قیام علیه خود باز دارد. حضرت برای خُنثی نمودن این نقشه، به متوکل رو کرد و فرمود: آیا می خواهی سربازان و لشکریان مرا ببینی؟ متوکل که احتمال نمی داد حضرتش سرباز و سلاح داشته باشد، یکوقت متوجه شد که میان زمین و آسمان پر از ملائکه مسلح شده، و همگی در برابر آن حضرت آماده اطاعت می باشند. آن ستمگر از دیدن آن همه نیروی رزمی، به وحشت افتاد و از ترس غش کرد. چون به هوش آمد، حضرت فرمود: نَحْنُ لا نُناقِشُکُمْ فِی الدُّنْیا نَحْنُ مُشْتَغِلُونَ بِاَمْرِ الاْآخِرَةِ فَلا عَلَیْکَ شَی ءٌ مِمّا تَظُنُّ؛ در دنیا با شما مناقشه نمی کنیم [چرا که] ما مشغول امر آخرت هستیم. پس آنچه گمان می کنی، درست نیست . (الخرائج و الجرائح، راوندی، ص 400، شماره 6؛ بحار الانوار، ج 50، ص 146، ح 30؛ اثبات الهداة، حر عاملی، ج 3، ص 374، شماره 41؛ محجة البیضاء، فیض کاشانی، ج 4، ص 317؛ تجلّیات ولایت، ص 479.)

تصویر و شیر درنده

خلفای عباسی هر چند از نظر نسب، قرابت و خویشاوندی با ائمه اطهار علیهم السلام داشتند و در حضرت «عبد المطلب» که پدر عباس و ابوطالب بود، مشترک بودند، ولی با این حال، بدتر از بنی امیه عمل کردند. و ظلم و ستمهای فراوانی به اولاد علی علیه السلام روا داشتند و از هیچ گونه تحقیر و ستم در مورد خاندان عصمت فروگذار نکردند. متوکل یکی از خلفای عباسی است که از هر راهی تلاش داشت امام هادی علیه السلام را تحقیر کند و شخصیت و عظمت او را درهم شکند. از جمله، روزی فردی را به سراغ شعبده باز و جادوگر بی نظیری فرستاد که اهل هندوستان و از دشمنان اهل بیت علیهم السلام به شمار می آمد. متوکل به او هزار دینار طلا داد که حضرت هادی علیه السلام را تحقیر و شرمنده کند. او نیز قبول کرد و در مجلس مهمانی خلیفه در کنار حضرت هادی علیه السلام نشست. و در قرص نانی عمل سحر انجام داد؛ به گونه ای که وقتی حضرت هادی علیه السلام دست مبارک خود را به طرف آن نان دراز کرد؛ نان به هوا پرید. و حاضران خندیدند و حضرت را به خیال خامشان تحقیر کردند. در کنار شعبده باز هندی بالشی قرار داشت که روی آن تصویر شیر بود. امامِ کائنات و صاحب ولایت تکوینی، دست مبارکش را بر آن تصویر نهاد و فرمود: این فاسق را بگیر! [با عنایت الهی و کرامت امام هادی علیه السلام ] آن تصویر به شیر درنده تبدیل شد و در جا ساحر هندی را پاره کرد و بلعید! [و جریان مجلس هارون و امام موسی بن جعفر علیهماالسلام و امام رضا علیه السلام و مأمون تکرار شد] و شرکت کنندگان در مجلس مبهوت و متحیر ماندند. متوکل از آن امام بزرگوار درخواست کرد که دستور دهد آن شیر، ساحر هندی را برگرداند. حضرت فرمود: «او را دیگر نخواهی دید. آیا تو دشمنان خدا را بر دوستان او مسلط می کنی!» این جمله را فرمود و مجلس متوکل را ترک گفت.

یکی از نگهبانان متوکل می گوید: مرد شعبده بازی را از هند آورده بودند که کارهای خارق‌العاده انجام می داد. متوکل که دوست داشت امام هادی را خجالت زده کند، به شعبده باز گفت: اگر علی بن محمد را سرافکنده کنی هزار دینار خالص به تو می‌دهم.
شعبده باز گفت: دستور بده نان های سبک و نازکی بپزند و در سفره بگذارند و مرا کنار او جای بده. سفره گسترده شد. شعبده ‌باز کنار پشتی ‌ای که عکس شیری بر آن نقش بسته بود نشست. هنگام غذا امام هادی علیه السلام دست برد که نانی بردارد اما با شعبده آن شخص، نان از زمین به هوا بلند شد. بار دیگر امام خواست نان دیگری بردارد که آن نان هم از سفره بلند شد و همه حضار در مجلس خندیدند. در این هنگام امام هادی علیه السلام دست خویش را به پشتی زد و به نقش شیر روی پشتی فرمود: «این مرد را بگیر» در همان لحظه نقش شیر به صورت شیر درنده ای زنده شد و بیرون پرید و آن مرد را بلعید، آن ‌گاه باز سر جای خودش قرار گرفت و مثل سابق به صورت نقشی درآمد. همگان متحیر شدند. امام هادی علیه السلام برخاست تا از مجلس خارج شود. متوکل گفت: درخواست می کنم بنشینید، و این مرد را دوباره برگردانید . امام فرمود: سوگند به خدا دیگر او را نمی‌بینی، آیا می‌خواستی دشمنان خدا را بر اولیاء خدا مسلط می کنی؟ و از مجلس متوکل خارج شد و از آن مرد شعبده باز دیگر اثری دیده نشد.

در روزگار حکومت متوکل زنی ادعا کرد که زینب دختر فاطمه زهرا سلام الله علیها است متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی و از زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله سالیانی گذشته است. آن زن گفت: رسول خدا دستش را بر بدن من کشیده است و از خداوند خواسته که هر چهل سال جوانی ام را به من برگرداند و من این مطلب را تا به حال برای مردم اظهار نکردم. متوکل سران ابی طالب و فرزندان عباس و قریش را خواست و مشورت کرد آنها گفتند در فلان تاریخ زینب دختر حضرت فاطمه علیه السلام وفات یافته است ولی آن زن می گفت دروغ است . متوکل گفت: من از فرزندان عباس نیستم اگر نتوانم حجت و دلیلی نقض سخن این زن بیاورم. اطرافیان گفتند: امام هادی علیه السلام را بخواه امید است که پاسخی داشته باشد امام هادی علیه السلام به آن زن فرمود: گوشت بدن فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است بنابراین اگر راست می گوئی داخل محوطه درندگان بشو. آن زن گفت: دیگران که در این مجلس مدعی هستند از فرزندان امام حسن و امام حسین علیهما السلام هستند داخل شوند. متوکل به حضرت هادی علیه السلام گفت: شما خودتان داخل شوید. امام فرمود: مانعی ندارد، نردبانی آوردند و در محوطه ای که شش شیر بود امام داخل شد پس از ورود امام تمام شیرها خود را به امام نزدیک کردند و امام دست بر سر آنها می کشید وزیر متوکل گفت: تا این خبر منتشر نشده حضرت را خارج کن. متوکل گفت: ای ابوالحسن ما قصد سوئی نسبت به تو نداشتیم، فقط می خواستیم به گفته ات یقین پیدا کنیم، دوست دارم که بیرون بیایی امام هادی علیه السلام برخاست و به طرف نردبان حرکت کرد در حالی که همه شیرها خود را به لباس حضرت می مالیدند امام روی اولین پله نردبان که قرار گرفت متوجه شیرها شد و با دست اشاره کرد که بر گردند و شیر ها برگشتند، امام از محوطه شیران خارج شد و فرمود: هر کس می پندارد که از فرزندان فاطمه است در این مکان برود متوکل به آن زن گفت: داخل محل شیران برو آن زن گفت: شما را به خدا دست نگه دارید من ادعای باطلی کردم من دختر فلانی هستم تنگ دستی و فشار مرا به این کار وادار کرد. متوکل گفت: او را داخل محوطه شیران بیافکنند. در این هنگام مادر متوکل شفاعت کرد و او را نجات داد. (بحار الانوار، ج 50، ص 149، شماره 35 از کتاب خرائج(


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم دوازدهم امام هادی ع

تاريخ : سه شنبه ۲ دی ۱۴۰۴ | 15:34 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |