امامت امام هادی علیه السّلام همزمان با خلافت ۶ خلیفه عباسی بود. مقارن بود با ۷ سال باقیمانده از خلافت معتصم برادر مامون، واثق پسر معتصم به مدت ۵ سال، متوکل برادر واثق ۱۶ سال، منتصر پسر متوکل به مدت ۶ ماه، مستعین پسر عموی منتصر ۴ سال و معتز پسر دیگر متوکل که سه سال خلافت کرد. امام هادی پس از گذشت یکسال از خلافت معتز در سامرا مسموم شده و به شهادت رسید و جسم حضرت، در سامرا در خانه مسکونی حضرت مدفون گردید.[۶] [۷] . شیخ مفید در الارشاد به جای شهادت از لفظ وفات استفاده کرده است.
خلفای همعصر امام
دورۀ امامت حضرت هادی (علیه السلام) در زمان چند تن از خلفای عباسی بود که به ترتیب زمان، عبارت اند از: معتصم، برادر مأمون ۲۱۷ ـ ۲۲۷ . واثق، پسر معتصم ۲۲۷ ـ ۲۳۲ . متوکل، برادر واثق ۲۳۲ ـ ۲۴۸ . منتصر، پسر متوکل ۶ ماه . مستعین، پسر عموی منتصر ۲۴۸ ـ ۲۵۲ . معتز، پسر دیگر متوکل ۲۵۲ ـ ۲۵۵ [۳۷] [۳۸] .
احضار به سامرا
پس از اینکه متوکلِ عباسی به خلافت رسید، حاکم مدینه، عبدالله بن محمد بن داودِ هاشمی، نامه ای به او نوشت و در مورد فعالیتهای هادی و پیروانش به خلیفه هشدار داد.[۴۵] ابن اثیر از عبدالله بن محمد هاشمی و برخی ناصِبیان به عنوان عاملِ تحریکِ متوکل علیه عَلَویان نام میبرد.[۴۶] عبدالله بن محمد در نامهای خطاب به متوکل نوشت: اگر نیازی به حَرَمَیْن[یادداشت ۲] داری، علی بن محمد را از آن طرد کن؛ زیرا او مردم را به سوی خود خوانده و جمعیتِ زیادی به دعوتِ وی پاسخ مثبت داده اند. [۴۷] هادی وقتی از این نامه مطلع شد، در دفاع از خود نامه ای برای متوکل فرستاد و ضمن ردِّ اتهامات، متقابلاً از حاکمِ مدینه شکایت کرد.[۴۸][۴۹]. متوکل در پاسخ، حاکمِ مدینه را از مقامش عزل، و هادی را از بالاترین احترام و اعتمادِ خود مطمئن کرد؛ با اینحال از او خواست با خانواده و خدمه به سامرّا نقل مکان کند.[۵۰] از همسرِ متوکل بهعنوان یکی دیگر از محرّکهای متوکل برای احضارِ هادی به سامرا یاد میکنند.[۵۱] . متوکل همچنین یَحیَی بن هَرثَمه را به مدینه فرستاد تا هم دربارهٔ اتهامات واردشده به هادی تحقیق کند و هم مأمورِ انتقالش به سامرا شود. در اینباره ابن جُوزی از یحیی نقل میکند که مردم مدینه از خبرِ احضارِ هادی آشفته شدند چرا که بر جان هادی میترسیدند، تا جاییکه یحیی مجبور شد قسم بخورد که هیچگونه دستوری مبنی بر رفتارِ خشونتآمیز با هادی ندارد. در ادامهٔ این روایت که در تَذکِرَةُ الْخَواصّ ثبت شده آمده است یحیی، خانه علی النقی را بازرسی کرد اما چیزی جز نسخههایی از قرآن و کتابهای مذهبیِ دیگر کشف نکرد.[۵۲] بر مبنای این گزارش، در مسیرِ انتقالِ هادی به سامرا، اسحاق بن ابراهیم طاهری، والیِ بغداد به دیدارِ هادی آمد و به یحیی سفارش کرد دربارهٔ هادی گزارشِ تحریک آمیزی به متوکل ندهد. یحیی در ادامه نقل میکند وقتی به سامرا رسیدند وصیف ترکی سفارشِ مشابهی به او کرد و هشدار داد که اگر آسیبی به هادی برسد، از او بازخواست خواهد کرد. بر مبنای این روایت، یحیی سپس نزد متوکل رفت و گزارشی داد که حاکی از حُسنِ سیرت و وَرَع و زُهدِ هادی بود.[۵۳][۵۴] .
تبعید امام هادی
امام هادی علیه السلام در اثر توطئه های حکام جور عباسی در ایام خلافت متوکل از مدینه به سامرا تبعید گردید و سپس به دستور معتز عباسی مسموم شد و در سوم رجب سال ۲۵۴ قمری به شهادت رسید.
امام هادی (علیهالسّلام) در طول دوران امامت خود از سرکشان و حاکمان بنی عباس رنجها و محنتهای زیادی کشید. در این میان متوکل در ظلم و ستم به حضرت و سنگدلی گوی سبقت را از دیگران ربود. متوکل وجود امام هادی (علیه السّلام) را خطر بزرگی برای حکومت خویش احساس میکرد، از اینرو، تصمیم گرفت تا با دو روش همزمان در یک اقدام، از بحرانیتر شدن اوضاع جلوگیری کند. یکی حمله به یاران امام و نابود کردن آثار شیعیان به گونه ای که قبر امام حسین علیه السّلام را نیز تخریب کرد و دوم دور کردن امام از مدینه که پایگاه سازمان تشیع بود.[۱۰] [۱۱] [۱۲] [۱۳] [۱۴] .
تبعید امام هادى به سامرا
دوران امامت امام هادی علیه السلام بیش از ۳۳ سال به طول انجامید که حدود سیزده سال آن را در مدینه سپرى کرد. در این مدت، گروه هاى بسیارى از شهرهاى شیعه نشین ایران، عراق و مصر براى بهره گیرى از محضر امام به سوى مدینه آمدند.[۱] امام در این شهر چنان موقعیت و محبوبیتى بین مردم یافت که دولتمردان عباسى، به شدت از این وضع احساس خطر مى کردند. براى نمونه، بُرَیحه عباسى[۲] در نامه اى به متوکل نوشت: اگر تسلط بر حرمین شریفین را مى خواهى، "على بن محمد" را از این شهر بیرون کن؛ زیرا او مردم را به سوى خود فراخوانده و عده بسیارى نیز دعوتش را پذیرفته اند...[۳] . عباسیان که هراس بسیارى از رهبرى شیعه و خطر حرکت شیعیان برضد خود داشتند، به این نتیجه رسیدند که با دور کردن امام به عنوان قطب و محور تشیع از مدینه که کانون تجمع شیعیان شده بود، به این هدف دست یابند. بدین ترتیب، تبعید و مراقبت نظامى را که تجربه پیشین و موفق عباسیان به شمار مى رفت، دوباره در دستور کار قرار دادند. امام از مضمون نامه مذکور آگاهى یافته و در نامه اى به متوکل، وى را از دشمنى ها و کینه توزى و دروغ پردازى نویسنده آگاه ساخته بود. متوکل سیاستى مزوّرانه و دو پهلو در پیش گرفت. او نخست نویسنده نامه را که از امام سعایت کرده بود، از کار برکنار کرد تا خود را دوستدار امام جلوه دهد. سپس به کاتب دربار دستور داد تا نامه اى به امام بنویسد که در ظاهر، علاقه متوکل را نسبت به امام بیان مى کرد، ولى در واقع، دستور جلب امام از مدینه به سامرا بود. همچنان که یزداد، پزشک مسیحى دربار با آگاهى از احضار امام، انگیزه متوکل را دریافته و گفته بود: بنابر آن چه شنیده ام، هدف خلیفه از احضار محمد بن على علیه السلام به سامرا این بوده که مبادا مردم به ویژه چهره هاى سرشناس به وى گرایش پیدا کنند و در نتیجه، حکومت از دست آنها خارج شود...[۴] . متوکل براى کاهش پى آمدهاى منفى احضار امام، نامه اى محترمانه به ایشان نوشت.[۵] اما به راستى، نوشتن نامه اى با کلماتى محترمانه از کسى چون متوکل که از هیچ ستمى بر خاندان پیامبر و هر کسى که کوچکترین ارتباطى با آنان دارد، خوددارى نمى کند، جاى بسى شگفتى است و نشان دهنده هراس شگرفى است که این دشمنان خونخوار شیعه از امام داشته اند. او هم در مقابل امام از خود فروتنى نشان مى دهد و هم خود را امیرالمؤمنین مى خواند و عنوان حاکمیت بر مؤمنین را براى خود محفوظ مى دارد. وى به امام مى فهماند که او همچنان حاکمیت خاندان پیامبر را نپذیرفته و امام نیز مجبور به اطاعت از وى است. او مدام از تمجید مقام شامخ امام سخن به میان مى آورد، اما «یحیى بن هرثمه» را براى رکابدارى امام مى فرستد، ولى تاریخ از همراهى فرماندهى نظامى به اتفاق سیصد سرباز مسلح خبر مى دهد.[۶] این رفتار به جلب خشونت آمیز و محتاط نظامى بیش تر شبیه است تا استقبالى رأفت انگیز.
واکنش مردم به تبعید امام:
وقتى یحیى بن هرثمه براى ابلاغ نامه متوکل و اجراى مقدمات تبعید نزد امام ایشان آمد، مردم جلوى خانه امام تجمع کردند و فریاد اعتراض و شیون و زارى از نهاد آنان برخاست؛ به گونه اى که یحیى بن هرثمه مى گوید: من تا آن روز چنین شیون و زارى اى ندیده بودم و هر چه سعى کردم آنها را آرام کنم، نتوانستم. سوگند خوردم که درباره او (امام هادى علیه السلام) قصد و دستور سوئى ندارم، ولى فایده اى نداشت. سپس خانه او را تفتیش کردم، ولى در آنجا چیزى جز قرآن، کتاب و چیزهایى مانند آن نیافتم...[۷]
رخدادهاى بین راه:
امام، در سال ۲۴۳ ه.ق، از مدینه به سامرا تبعید شد.[۸] همان گونه که پیش بینى مى شد، یحیى بن هرثمه در ابتداى این سفر از خود قاطعیت و سخت گیرى بسیارى نشان داد. البته، در بین راه کرامت هایى از امام و حوادثى رخ داد که سبب علاقه مندى و تغییر رویه او شد. خود او مى گوید: در بین راه دچار تشنگى شدیدى شدیم؛ به گونه اى که در معرض هلاکت قرار گرفتیم. پس از مدتى به دشت سرسبزى رسیدیم که درخت ها و نهرهاى بسیارى در آن بود. بدون آن که کسى را در اطراف آن ببینیم، خود و مرکب هایمان را سیراب و تا عصر استراحت کردیم. بعد هر قدر مى توانستیم، آب برداشتیم و به راه افتادیم. پس از این که مقدارى از آن جا دور شدیم، متوجه شدیم که یکى از همراهان، کوزه نقره اى خود را جا گذاشته است. فورى بازگشتیم، ولى وقتى به آن جا رسیدیم، چیزى جز بیابان خشک و بى آب و علف ندیدیم. کوزه را یافته و به سوى کاروان برگشتیم، ولى با کسى هم از آن چه دیده بودیم، چیزى نگفتیم. هنگامى که خدمت امام رسیدیم، بى آن که چیزى بگوید، با تبسمى فقط از کوزه پرسید و من گفتم که آن را یافته ام .[۹] او کرامت دیگرى از امام مى بیند و شگفتى اش دو چندان مى شود. وى از آن لحظه تشیع را برگزید و در خدمت امام بود تا از دنیا رفت.[۱۰] . گفتنى است که رفتار مهربانانه امام، سبب علاقه مندى یکى دیگر از فرماندهان بزرگ متوکل نیز به امام گردید. وقتى امام به بغداد رسید و با استقبال گرم مردم بغداد رو به رو شد، او همچنان تحت تأثیر ابراز احساسات و عواطف مردم بغداد نسبت به امام قرار گرفته بود.[۱۱] امام در برخورد با هواداران خلافت عباسى، چنان حساب شده عمل مى کرد که در دیدارى، طرف مقابل تغییر رویه مى داد و به علاقه مندان ساحت پاک اهل بیت علیهم السلام مبدل مى گردید.
در سامرا
پس از نزدیک شدنِ هادی به بغداد، جمعیتِ زیادی به استقبالش آمدند. والیِ شهر، اسحاق بن ابراهیم طاهری، شخصاً به ملاقات او آمد و تا پاسی از شب نزدش ماند. اما در سامرا خلیفه فوراً او را به حضور نپذیرفت. ولی خانهٔ خُزَیْمَة بن حازِم را برای اقامتش تعیین کرد.[۵۵] بهنوشتهٔ ویلفرد مادلونگ، هادی باقی عمرش را در سامرا دائماً زیر نظر بود، با اینحال آزادانه در شهر رفتوآمد میکرد و از طریق وکلایش با شیعیانش در ارتباط بود و از آنان خمس دریافت میداشت. وی از قولِ هادی نقل میکند که داوطلبانه به سامرا آورده نشده، اما از آنجایی که آب وهوای شهر را میپسندد، فقط بر خلاف میلِ خود، آنجا را ترک خواهد کرد.[۵۶] از مهم ترین وکلای هادی که واسطهٔ ارتباط او با شیعیانش بودند میتوان به عُثمان بن سَعید عَمروی اشاره کرد که بعدها بهعنوان اولین سفیرِ امام دوازدهم شیعیان شناخته شد.[۵۷] . به نوشتهٔ شیخ مفید، عالم شیعی، پس از ورودِ هادی به سامرا، ابتدا او را در کاروانسرایی به نام «صعالیک» سُکنیٰ دادند. به نقل از صالح بن سعید، این اقدام به قصدِ تحقیرِ هادی صورت گرفته است. شیخ مفید احترام متوکل به هادی را ظاهری و اقامتِ بیست سالهٔ هادی در سامرا را اجباری میداند. طبرسی، دیگر عالمِ شیعی، از تلاش متوکل برای پایین آوردنِ شخصیتِ هادی نزد مردم سخن میگوید. رسول جعفریان، مورخِ معاصر شیعه، با استناد به تاریخ مسعودی، دو نمونه از پرسشهایی را که متوکل از هادی پرسید، برمیشمرد و پاسخ هادی را ناشی از تَقیّه و احتیاط میداند. یکی از این پرسشها دربارهٔ عبّاس بن عبدُالْمُطَّلِب و دیگری دربارهٔ منظورِ آیهٔ ۲۵ سورهٔ فُرقان که از «حسرتِ ستمگر در روزِ قیامت» سخن میگوید پرسیده شده است. به اعتقاد جعفریان، متوکل با طرح پرسشِ اخیر در مجلس همگانی، قصد داشت هادی را در مقابلِ اهل سنت یا اهل حدیث قرار دهد؛ زیرا خبر داشت از نظرِ هادی این آیه اشاره به بعضی خلفا دارد. هادی در پاسخ، منظور از آیه را دو مرد میداند که «خداوند از آنها به کنایت سخن گفته و با عدم تصریح به نام شان، بر آنان منّت نهاده است؛» و پرسید: آیا خلیفه میخواهد آنچه را که خدا مخفی نگاه داشته در اینجا بر ملا کند؟ متوکل به ناچار از پرسشِ بیشتر خودداری کرد.[۵۸][۵۹]. بنا به روایت دیگری که در مُرُوجُ الذَّهَب و مِرآةُ الْجَنان آمدهاست، به متوکل گزارش دادند هادی در خانه، ادواتِ جنگی بههمراه نامه هایی از شیعیانش را مخفی کردهاست. متوکل دستورِ حمله و دستگیریِ هادی را داد اما چیزی در خانهاش یافت نشد. براساس این گزارش، متوکل پس از احضار هادی از او خواست برای مشارکت در مجلس بزمش شعری بخواند. شعر هادی به نوشته منابع شیعی موجب تاثّر متوکل و برچیده شدن مجلس بزم شده است.[یادداشت ۳][۶۰][۶۱] .
اقدام متوکل برای تحقیر علی النقی
بهنوشتهٔ سید محمدحسین طباطبایی، متوکل در مواجهه با هادی به ادب رفتار میکرد، بااینحال نمیتوانست دست از آزارِ او بردارد و حتی سعی کرد او را از بین ببرد.[۶۲][۶۳] بر اساس گزارشِ مجلسی در بِحارُالْاَنوار و راوَندی در اَلْخَرائِجُ وَ الْجَرائِح، متوکل برای تحقیرِ علی النقی، به او دستور داد در مقابلِ او و وزیرش که سوار بر اسب بودند، راهی را پیاده بپیماید. به نقل از زراقه، حاجبِ متوکل که برای تسکین هادی به او نزدیک شده بود هادی درحالیکه در زیرِ آفتاب عرق میریخت، آیهای خواند که حکایت از پیشبینیِ مرگِ متوکل پس از سه روز را داشت: سه روز در خانه هاتان بهره برید [تا عذاب فرا رسد]. این وعدهای بیدروغ است. [یادداشت ۴][۶۴] به نوشتهٔ جعفریان در همین هنگام بود که هادی به «دُعاءُ الْمظلوم علَی الظّالم» توسل جُست.[۶۵] به گفتهٔ مجلسی و راوندی، سه روز بعد متوکل طی توطئهای کشته شد.[۶۶] روایتِ مشابهی میگوید که هادی در زندانِ متوکل، مرگِ خلیفه را پیشبینی کرده بود.[۶۷] بنابر نقل دیگری از ابن ارومه، متوکل، هادی را به دست حاجب سپرده بود تا به قتل برساند؛ اما دو روز بعد، طبق پیشبینی هادی، شبانه مورد حملهٔ نگهبانانِ ترکِ خود قرار گرفت و در بسترش کشته شد.[۶۸] . پس از متوکل، پسرش مُنتَصِر به حکومت رسید که سختگیری کمتری نسبت به علویان داشت. بااینحال در سایر سرزمینها، شیعیان همچنان تحت فشار بودند.[۶۹] منتصر یک سال بعد مرد و مُستَعین جایش را گرفت. مستعین نیز فقط سه سال حکومت کرد و در سال ۸۶۵ از دنیا رفت. بعد از او مُعتَزّ به حکومت رسید که در طول حکومتش، علی النقی همچنان در سامرا تحت نظر بود.[۷۰] .
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم دوازدهم امام هادی ع
