اظهار پشیمانی یزید وعزاداری اهلبیت و بازگشت به مدینه

هرچند که یزید پس از گذشت سه روز ازحضوراهلبیت در شام در ظاهر هم که شده اظهارندامت کرد ، اما ابن زیادچی؟! عمرسعدچی؟! شمروسنان وخولی وانس و... و... و... هیچیک اظهار نامت ظاهری هم نکردند بلکه افتخار هم میکردند! آل زیاد و آل ابى‌سفیان و بنی‌امیه و ولید بن عتبه و زیاد بن ابیه و عبید‌الله بن زیاد و عمر بن سعد بن ابی ‌وقاص و شمر بن ذی‌ الجوشن و شبث بن ربعی و حجار بن ابجر و حرملة بن کاهل و سنان و عمرو بن حجاج زبیدی و عبدالله بن زهیر ازدی و عروة بن قیس احمسی و عبد‌الرحمن بن ابی سبرة جعفی و حصین بن نمیر و حرمله کاهلی و منقذ بن مره عبدی و ابو‌الحتوف جعفی و مالک بن نسر کندی و عبد‌الرحمن جعفی و قشعم بن نذیر جعفی و بحر بن کعب بن تیم ‌الله و زرعة بن شریک تمیمی و صالح بن وهب مری و خولی بن یزید اصبحی و حصین بن تمیم و غیره...

وَ لَعَنَ اللهُ آلَ زِیادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ وَ لَعَنَ اللهُ بَنِی أُمَیةَ قَاطِبَةً وَ لَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجَانَةَ وَ لَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللهُ شِمْراً ... بَنُو أُمَیةَ وَ ابْنُ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ اللَّعِینُ ابْنُ اللَّعِینِ ... أَبَا سُفْیانَ وَ مُعَاوِیةَ وَ یزِیدَ بْنَ مُعَاوِیةَ ... وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ أَبِی سُفْیانَ وَ آلَ زِیادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ "فقراتی از زیارت عاشورا" ...

وَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ ... "فقراتی از زیارت عاشورا" و خدا لعنت کند آن مردمی را که از امرای‌ ظلم و جور«یزید وابن زیاد وعمرسعد و شمرو...باسلسله مراتب» برای کشتن شما تمکین و اطاعت کردند «و وسایل قتل و کشتن را -از قبیل اسب و سلاح و خنجر و شمشیر و نیزه و سپر و تیر و کمان و زره و مشک و خوراک و...- تمهید و آماده کردند»

وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ ... "فقراتی از زیارت عاشورا" و خدا لعنت کند گروهی را که اسبها«ی آنانی» را که برای جنگ با حضرت آماده شدند «اَسْرَجَتْ» زین کردند، و«اَسْرَجَتْ» لگام کردند، و«تَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ» برای جنگ با تو مهیاشان کردند.

اَللَّهُمَّ الْعَنِ الْعِصَابَةَ الَّتِي (الَّذِينَ) جَاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَ شَايَعَتْ وَ بَايَعَتْ وَ تَابَعَتْ (تَايَعَتْ) عَلَى قَتْلِهِ اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمِيعاً... "فقراتی از زیارت عاشورا" خدایا لعنت کن آن«عِصَابَه» قوم و طایفه اى را که «جَاهَدَت» با حسین جنگ کردند، و لعنت کن آنانی را که «شَايَعَتْ» بر قتل او قاتلین را مشایعت «بدرقه» نمودند، و لعنت کن آنانی را که «بَايَعَتْ» با آمرین به قتل بیعت کردند، و لعنت کن آنانی را که «تَابَعَتْ» از آمرین به قتل حسین متابعت کردند. بارالها همه آنها را لعنت کن .


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

تاريخ : یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ | 14:8 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

اظهار پشیمانی یزید وعزاداری اهلبیت و بازگشت به مدینه

چون يزيد ديد به جهت کشتن ريحانه پيامبر (ص) مورد انتقاد شديد است ، پيوسته مي گفت : كاش به خاطر نگه داشتن حرمت پيامبر (ص) و مراعات قرابت وي ، رنج حسين را تحمّل مي کردم و در آن چه مي خواست حاکم مي نمودم ، هرچند و در قدرتم سستي پيش مي آمد ، خدا فرزند مرجانه را لعنت کند؛ زيرا با کشتن وي ، دشمني مرا در دل مسلمانان کاشت. مرا با فرزند مرجانه چه کار؟ خدا او را لعنت کند و بر او خشم گيرد . (تاريخ طبري 5/460)

ملّا حسين كاشفي در روضة الشّهداء آورده كه امام سجّاد (ع) از يزيد خواست قاتل پدر او را به وي تحويل دهد ،‌ تا قصاص نمايد ،‌ هر يك قتل آن جناب را به گردن ديگري انداخت ،‌ تا نوبت به شمر رسيد‌ و او يزيد را متّهم نمود. (روضة الشّهداء 368)

دكتر آيتي هم در بررسي عاشورا گوید: ابن زياد كه با مسافر بن شريح يشكري در راه شام هم سفر بود، به وي گفت: من حسين را به امر يزيد كشتم ، چون وي مرا بين دو امر مجبور كرده بود: يا حسين را بكشم و يا خودم كشته شوم . چون يزيد ديد منفور خاصّ و عامّ شده است، در صدد التيام جراحات اهل بيت علیهم السلام برآمد . از جمله اسرا را از خرابه به خانه اي نزديك قصر خودش منتقل نمود . امام سجّاد (ع) را آزادي داد كه در كوچه ها و خيابان هاي دمشق رفت وآمد کند . و بسياري از روزها آن حضرت را دعوت مي كرد كه با خودش شام يا نهار بخورد . و نيز يزيد به خاندان بني اميّه بدون استثنا دستور داد كه براي تسليت نزد بانوان بني هاشم بروند و در قصر خودش نيز سه روز براي شهداي بني هاشم مجلس سوگواري برپا نمود . (منتهي الآمال 1/ 319 ، طبري 3074)

يزيد و سه خواسته امام سجاد (ع) : روزي يزيد به امام سجّاد (ع) گفت: حاجات خود را بيان كن كه سه حاجت شما برآورده مي شود . حضرت فرمود : حاجت اوّل من آن است كه سر سيّد و مولا و پدرم حسين (ع) را به من دهي تا از او توشه بردارم و آخرين خدا حافظي را با آن بنمايم . دوّم ، آنكه دستور دهي هر چه از ما به غارت برده اند به ما برگردانند . سوّم ، آن كه اگر مي خواهي مرا بكشي ، شخصي امين همراه اهل بيت رسول خدا (ص) كن تا آن ها را به حرم جدّشان برساند . يزيد لعين گفت : امّا ديدار سر پدر هرگز براي تو ميسّر نخواهد شد ؛ و امّا من از كشتن تو درگذشتم و تو را عفو نمودم ؛ ازاين رو ، زنان شما را جز خودت كسي به مدينه نخواهد برد . و امّا آن چه از شما به غارت برده شده ، من دو برابر آن را به شما خواهم داد . امام سجّاد (ع) فرمود : ما مال تو را نخواستيم ، ما اموال خويش را خواهانيم ؛ چون بافته فاطمه دختر رسول خدا (ص) و مقنعه و گلوبند و پيراهن او در ميان آن ها بوده است . يزيد امر كرد تا اموال غارت شده را به دست آورند و آن ها را با دويست دينار طلا از مال خود به امام سجاد (ع) داد . امام سجّاد علیه السلام آن دويست دينار را گرفت و بر فقرا و مساكين تقسيم نمود. (ارشاد 2/126)

سر مقدّس اباعبدالله : محدّث قمي گويد : ميان علماي شيعه مشهوراست كه امام سجّاد (ع) سر امام حسين علیه السلام را با سر ساير شهدا به كربلا آورد و در روز اربعين به بدن ها ملحق گردانيد و اين قول به حسب روايات بعيد مي نمايد و احاديث بسيار دلالت مي كند بر آن كه مردي از شيعيان آن سر مبارك را دزديد و آورد در بالاي سر حضرت اميرالمؤمنين (ع) دفن كرد و به اين سبب در آن جا زيارت آن حضرت (ع) سنّت است. (منتهي الآمال 318)

تجهيز اهل بيت (ع) براي برگشت به مدينه : «محدّث قمي» گويد : به نقل علّامه مجلسي و ديگران يزيد اهل بيت رسالت (ع) را طلبيد و ايشان را ميان ماندن در شام با حرمت و برگشتن به مدينه با سلامت مخير گردانيد ، گفتند : اوّل مي خواهيم ما را رخصت دهي كه به ماتم و تعزيه آن امام مظلوم (ع) قيام نماييم ، گفت: آن چه مي خواهيد بكنيد ، خانه اي براي ايشان مقرر كرد و ايشان جامه هاي سياه پوشيدند و هر كه در شام بود از قريش و بني هاشم در ماتم و سوگواري با ايشان موافقت كردند و تا هفت روز بر آن جناب ندبه و زاري كردند . روز هشتم يزيد ايشان را طلبيد و نوازش و عذرخواهي نمود و تكليف ماندن شام كرد ، چون قبول نكردند ، محمل هاي مزيّن براي ايشان ترتيب داد و گفت : اين ها به عوض آن چه واقع شده . جناب امّ كلثوم فرمود: اي يزيد ، چه بسيار كم حيايي، برادران و اهل بيت مرا كشته اي ، كه جميع دنيا برابر يك موي آن ها نمي شود و مي گويي اينها عوض آنچه من كرده ام ؟ (منتهي الآمال 319 ، مستدرك الوسائل 3/327)

دلداري يزيد از امام سجّاد (ع) : چون يزيد خواست اهل بيت (ع) را به مدينه بفرستد، حضرت سجّاد علیه السلام را پيش خوانده با او خلوت كرد و در خلوت به او گفت : خدا لعنت كند پسر مرجانه (عبيدالله) را . به خدا ، اگر من با پدرت برخورد كرده بودم هيچ چيز از من نمي خواست جز آن كه به او مي دادم و به هر نيرويي كه داشتم مرگ را از او جلوگيري مي كردم؛ ولي خدا چنين مقدّر كرده بود كه ديدي ؛ و تو چون به مدينه رسيدي براي من نامه بنويس تا هرچه خواستي برايت انجام دهم . آن گاه دستور داد لباس هاي او و لباس هاي خاندانش كه در كربلا به غارت برده بودند، با لباس هايي كه خود براي آن ها آماده كرده بود پيش آن ها نهند . (طبري 5/3074 ، كامل 5/202)

فرستادن اهل بيت (ع) به مدينه : پس يزيد نعمان بن بشير را كه از اصحاب رسول خدا (ص) بود طلب كرد و گفت : تجهيز سفر كن و اسباب سفر از هر چه لازم است براي اين زنها مهيّا كن ؛ و از اهل شام مردي را كه به امانت و ديانت و صلاح و سداد موسوم باشد با جمعي از لشكر به جهت حفظ و حراست اهل بيت و ملازمت خدمت ايشان برگمار و ايشان را به جانب مدينه حركت ده ، و همراه نعمان بن بشير فرستادگاني فرستاد ؛ و دستور داد شب ها ايشان را راه برند و همه جا آنان در پيش روي باشند ؛ بدان سان كه از ديدار نيفتند و خود در پشت سر آنان حركت كنند و هر جا فروشدند ، از ايشان دور شوند و خود و همراهانش اطراف آنان باشند و جاي خود را چنان قرار دهند كه اگر يكي از آنان خواست وضو بگيرد يا قضاي حاجت كند از آنان شرم نكند . پس آن فرستادگان با نعمان بن بشير به همراهي آنان بيامدند و پيوسته آنها را در راه فرود آورده و چنانچه يزيد سفارش كرده بود ، با آنان مدارا كرده و مراعاتشان نمودند تا به مدينه درآمدند . (کتاب امام حسین علیه السلام دکتر رحمت الله قاضیان(

اظهار پشيماني يزيد و لعنت ابن زياد

يزيد ناچار شد از كاري كه در قبال سيدالشهدا حسين بن علي بن ابي طالب (ع) و ياران بزرگوار و با وفايش انجام داده اظهار پشيماني كند. او كارگزار خود در كوفه يعني عبيدالله زياد را لعنت مي كرد و اين به چند سبب بود : 1. بيزاري عامه ي مردم: به طوري كه شنيد مردم با او دشمن شده، او را لعن مي كنند و دشنام مي دهند. اين بيزاري عموم مسلمانان را شامل مي شد؛ آنجا كه شخص يزيد با صراحت مي گويد: «خداوند پسر مرجانه را لعنت كند! او كاري كرد كه مسلمانان با من دشمني كنند و بذر كينه ي مرا در دلهايشان كاشت» [تذکرة الخواص، ص 265] .«خداوند پسر مرجانه را لعنت كند... ابن زياد بذر كينه مرا در دل خوب و بد و نيكوكار و تبهكار كاشت» [تذکرة الخواص، ص 261] . جلال الدين سيوطي گويد: «پس از كشته شدن حسين (ع) و يارانش، ابن زياد سرهاشان را نزد يزيد فرستاد. او نخست از قتل آنان خوشحال شد، اما پس از آنكه مسلمانان از وي بيزاري جستند و مردم با او دشمني ورزيدند، پشيمان شد؛ و مردم حق داشتند كه با او دشمني كنند» [تاريخ الخلفاء، ص 166 ] . شيخ صبان گويد: «پس از آنكه مسلمانان بر اين كار از وي بيزاري جستند و جهانيان با او دشمني ورزيدند، پشيمان شد» [اسعاف الراغبين، ص 188] . 2. بيزاري خاص : الف) بزرگان شام: سبط بن جوزي گويد: «پس از آنكه يزيد، آن رفتار را نسبت به سر حسين (ع) انجام داد، بزرگان شام چهره شان دگرگون شد و از كارش بيزاري جستند» [عبرات المصطفين، ج 2، ص 284، به نقل از مرآة الزمان، ص 100 ] . ب) لشكر يزيد: ابن جوزي از مجاهد - پس از ذكر مثل زدن يزيد به اشعار ابن زبعري - نقل مي كند: در اين اشعار نفاق ورزيده است. وانگهي به خدا سوگند هيچ كس در سپاه او نماند مگر آنكه او را ترك گفت؛ يعني بر او عيب گرفتند و نكوهشش كردند» [الرد علي المتعصب العنيد، ص 47؛ و ر. ک: البداية و النهاية، ج 8، ص 192] . ج) بيزاري خانواده يزيد: در اين باره پيشتر بحث گرديد . به اين ترتيب روشن شد كه اظهار ندامت يزيد و لعن پسر مرجانه تنها از بيم زوال حكومتش و نابودي خودش بود و چيزي جز مكر و فريب و دروغ نبود. اين روح واقعيت است؛ گرچه رواياتي داريم كه به برخي جنبه هاي ظاهري اين موضوع پرداخته است، با وجود اين برخي موارد توسط دوستداران بني اميه در آنها راه يافته است كه ناگزير بايد بدانها توجه داشت، و سره را از ناسره باز شناخت. ابن اثير گويد: «و گويند: چون سر حسين به يزيد رسيد، وضعيت ابن زياد نزد او نيكو شد و بر عطايش افزود، به او جايزه داد و از كرده اش شادمان گرديد. اما اندكي بعد، از دشمني مردم نسبت به خود و لعن و دشنام آنان باخبر شد و از كشتن حسين (ع) پشيمان گرديد. او مي گفت: چه مي شد اگر براي رعايت احترام رسول خدا (ص) و رعايت حق خويشاوندي حسين (ع)، اذيت را تحمل مي كردم و حسين را در خانه ي خودم جاي مي دادم و آنچه حكم مي كرد به او مي دادم، هر چند اين كار موجب سستي سلطنتم مي شد! و اين كار را بخاطر رسول خدا (ص) و رعايت حق خاندان وي انجام مي دادم. خداوند پسر مرجانه را لعنت كند! در حالي كه [حسين] از او خواست كه دستش را در دست من بگذارد، يا به يكي از مرزها برود تا خداوند او را بميراند، نپذيرفت و او را به قتل رساند؛ و مرا با كشتن او مورد دشمني مسلمانان قرار داد و در دلهاشان بذر دشمني كاشت. در نتيجه نيكوكار و تبهكار به خاطر عظمت قتل حسين (ع) به دست من، با من دشمن شدند. مرا با پسر مرجانه چه كار. خداوند او را لعنت كند و بر او خشم گيرد» [الکامل في التاريخ، ج 4، ص 87؛ نيز ر. ک: تذکرة الخواص، ص 265؛ سير اعلام انبلاء، ج 3، ص 37؛ تاريخ الاسلام، ص 20] .

درنگ و ملاحظه

1. یزيد اعتراف دارد به اينكه پشيماني او ناشي از كينه و دشمني مسلمانان نسبت به وي پس از كشتن امام حسين (ع) بوده است؛ و گرنه چرا بايد نخست شادماني و سرور داشته باشد و پس از آن پشيماني حاصل شود . 2. اينكه مي گويد: «آنچه او حكم مي كرد به او مي دادم، هر چند كه اين كار موجب سستي سلطنتم مي شد»، واقعيت آن است كه امام (ع) معتقد به عدم مشروعيت حكومتش بود و رسول خدا (ص) نيز تصريح فرموده است كه «خلافت بر آل ابوسفيان حرام است». [بحارالانوار، ج 45، ص 326] . بنابراين هدف امام [حسين] (ع) كندن بنياد حكومت و سلطنتش بود؛ و بس. در آن صورت حكومتش حتي ضعيف هم باقي نمي ماند . 3. اما اينكه مي گويد: «و از او خواست كه دستش را در دست من بگذارد»، «اين نيز يكي از دروغهاي فراوان خود يزيد يا از ساخته هاي ياوران اوست. و گرنه امام شهيد موضع استوار خويش را چنين اعلام كرد: «نه به خدا سوگند، من نه با شما دست مي دهم و نه در برابر شما اظهار بندگي مي كنم». [بحارالانوار، ج 45، ص 7] و نيز فرمود: «آگاه باشيد كه فرومايه ي فرومايه زاده مرا ميان كشتن و ذلت مخير كرده است و ذلت پذيري از من دور است». [الاحتجاج، ج 2، ص 99؛ به نقل از آن بحارالانوار، ج 45، ص 83] . 4. اما لعنت كردن ابن مرجانه؛ به فرض صحت چنين چيزي تنها جنبه ي صوري و نمايشي داشته است، زيرا كه پيش از اين گفتيم كه خود يزيد پس از شهادت حسين (ع) او را فراخواند و از او تشكر كرد و با او شراب نوشيد. [ر. ک: فصل «قتل حسين (ع) به وسيله يزيد و رضايت او به اين کار»] پاسخ اينكه گفته اند بر ابن زياد خشم گرفت و نيت قتل او را كرد [تذکرة الخواص، ص 265، به نقل از تاريخ ابن‏جرير] نيز همين است. دليلش هم اين است كه پس از آن هيچ كاري به جز سپاسگزاري از او نكرد . از همين قبيل است نقل ابن جوزي از واقدي كه گفته است: «چون سرها را نزد وي آوردند گفت: سميه ميان من و ابا عبدالله جدايي افكند و موجب قطع رحم گرديد! اگر من نزد او بودم از او در مي گذشتم! اما خداوند كار انجام شدني را بايد انجام دهد. اي حسين، خدايت رحمت كند! تو را مردي كشت كه حق ارحام را نشناخت». [تذکرة الخواص، ص 261] ولي ما با شواهد محكم و ذكر اعترافهاي گوناگون ثابت كرديم كه خود او به قتل حسين (ع) فرمان داد. [ر. ک: مبحث «کشتن امام حسين (ع)» در همين کتاب] اما آن خبيث مي خواست شانه خالي كند و از بيم اينكه مردم بر او بشورند، كشتن امام حسين (ع) را به گردن فاسقي مثل خودش افكند . اين جاي بسي شگفتي است كه مي بينيم كساني مي خواهند يزيد را از اين جنايت زشت تبرئه كنند؛ ولي با اين كار، خود را آلوده ساخته اند. از جمله ي اينان صاحب خطط الشام است، آنجا كه مي گويد: «اشتباه ابن زياد در قتل حسين (ع) و اسير كردن خاندان پاكش، بزرگترين وسيله براي بردن آبروي يزيد و خاندان يزيد فراهم آورد. آنها اين تهمت ها را به او زدند و از كرامتش كاستند با آنكه او در حكومت داراي چون گسترش كشورگشايي و جنگ با دشمنان رومي، به شيوه ي پدرش رفتار مي كرد». [خطط الشام، ج 1، ص 113] . آري او به روش پدرش عمل كرد؛ و بلكه در بي عدالتي و ظلم و ستم و سركشي و ايستادن در برابر حق و كشتن خاندان پاك پيامبر (ص) از او نيز پيش افتاد و با پاي خودش به سوي عذاب پروردگار جهانيان رفت . در اين صورت، هيچ كس نمي تواند اهداف واقعي خود را با اشتباه خواندن كار ابن زياد پنهان كند. چرا كه در كار ابن زياد چيزي جز پياده ساختن دستور يزيد نبوده است؛ و پنهان شدن پشت مسأله كشورگشايي - در راستاي ياري رساني به ستمكاري چون يزيد - مشكلي را حل نمي كند . شايد نويسنده ي «خطط الشام»، واقعه ي حره و كشتار مردم مدينه و ويران كردن كعبه را از جمله فتوحات يزيد قلمداد مي كند! سخن را با نقلي از محمد بن ابي طالب به پايان مي بريم كه گفته است: خداوند يزيد و پدرش و دو جد او و برادرش و پيروان و دوستانش را لعنت كند؛ در آن هنگام كه با چوب خيزران بر لب و دندان حسين (ع) مي زد و به شعر ابن زبعري مثل مي زد.. و آن هنگامي كه در برابر پرسش مرد شامي با زينب (س) به درشتي و زشتي سخن گفت... و به حسين بن علي (ع) گفت: پدرت و جدت قصد رسيدن به حكومت را داشتند. پس خداي را شكر كه آن دو را كشت و خونشان را ريخت... او سر حسين (ع) را بر دروازه ي شهري كه مردماني ستمگر داشت - يعني دمشق - نصب كرد؛ و فرزندان پيامبر را همانند اسيران ترك و روم بر پلكان مسجد نگه داشت. سپس آنان را در سرايي جاي داد كه نه از گرما حفظشان مي كرد و نه از سرما به طوري كه صورتهايشان پوست انداخت و رنگهايشان تغيير كرد. او به خطيب خود فرمان داد كه منبر رود و مردم را از بدي هاي اميرمؤمنان و حسين (ع) خبر دهد؛ و كارهايي از اين قبيل. سپس خودش ابن زياد را لعنت مي كند و از كارش بيزاري مي جويد و از كردار او شانه خالي مي كند. آيا كار آن ملعون جز به فرمان وي و ترساندنش از مخالفت با خودش بود؟ دليل اينكه آن لعين خونهاي اهل بيت (ع) را ريخت تنها اين بود كه يزيد او را با سخنانش ترساند و در نامه اي كه هنگام دادن حكومت كوفه برايش فرستاد، او را بر قتل حسين (ع) تشويق كرد؛ و به او فرمان داد كه در راه حسين (ع) كمين بگذارد و راهها را بر او ببندد. او در نامه اش به ابن زياد گفت: «در ميان روزگاران روزگار تو به حسين (ع) مبتلا شده است و در اين نوبت يا آزاد مي شوي و يا مانند بردگان به خدمت گرفته مي شوي، پس به تهمت زندان كن و به گمان بكش...» اظهار بيزاري آن لعين از كار ابن زياد از بيم برپايي فتنه و تظاهر نزد عامه مردم بود. زيرا كه مردم همه ي كارها و رفتار فجيع او را زشت شمردند و از كار او ناراضي بودند. به ويژه آن صحابه و تابعاني كه در زمان او زنده بودند؛ مانند سهل بن سعد ساعدي، منهال بن عمرو، نعمان بن بشير و ابو برزه ي اسلمي كه شنيده و ديده بودند كه چگونه پيامبر (ص) او و برادرش را احترام مي كند. همين طور، همه ي ارباب مذاهب از يهود و نصارا... هيچ يك از مسلمانان در سرزمينهاي اسلامي از كار او راضي نبود؛ مگر آن دسته از پيروان
خاندان ابوسفيان كه نفاق در دلهايشان ريشه دوانده بود. حتي بيشتر خاندان و زنان و عموزاده هايش از اين كار ناراضي بودند». [
تسلية المجالس، ج 2، ص 400 با تلخيص] .

اظهارات یزید درباره عبید الله بن زیاد

یزید پس از مشاهده واکنش‌های منفی مردم، از قتل امام حسین ابراز پشیمانی کرد و گفت که اگر او در آن زمان حاضر بود، هرگز اجازه نمی‌داد چنین فاجعه ‌ای رخ دهد. او حتی بیان کرد که حاضر بود برای نجات امام حسین برخی از فرزندان خود را فدا کند. این اظهارات نشان می‌دهد که یزید به مرور زمان از عواقب این واقعه آگاه شد و تلاش کرد تا خود را از مسئولیت آن مبرا کند . الكامل في التاريخ‏ جلد : 4 صفحه : 87

لعن الله ابن مرجانة، فانه اخرجه و اضطره، و قد كان ساله ان يخلى سبيله و يرجع فلم يفعل، او يضع يده في يدي، او يلحق بثغر من ثغور المسلمين حتى يتوفاه الله عز و جل فلم يفعل، فأبى ذلك و رده عليه و قتله، فبغضنى بقتله الى المسلمين، و زرع لي في قلوبهم العداوة، فبغضنى البر و الفاجر، بما استعظم الناس من قتلى حسينا، ما لي و لابن مرجانة لعنه الله و غضب عليه . تاریخ الطبري، ج 5، ص 506

یزید در گفتگوهایی که پس از واقعه کربلا داشت، عبید الله بن زیاد را مورد لعن و نفرین قرار داد و او را مسئول اصلی این فاجعه دانست. یزید اظهار کرد که اگر عبید الله به درخواست امام حسین برای بازگشت یا امان دادن پاسخ مثبت می‌داد، این واقعه رخ نمی‌داد. او همچنین بیان کرد که این اقدام عبید الله باعث شد تا مردم نسبت به او نفرت پیدا کنند و این نفرت در دل همه، چه نیکوکار و چه بدکار، ریشه بدواند . الكامل في التاريخ‏ جلد : 4 صفحه : 87

لعن عبید الله بن زیاد توسط یزید بن معاویه نشان‌دهنده تغییر موضع او پس از واقعه کربلا است. اگرچه یزید در ابتدا از این واقعه اظهار خوشحالی کرده بود، اما با مشاهده نفرت عمومی و عواقب این جنایت، سعی کرد تا خود را از مسئولیت آن دور نگه دارد. این واقعه نه تنها تأثیر عمیقی بر تاریخ اسلام گذاشت، بلکه نفرت مردم را نسبت به بنی‌امیه افزایش داد و زمینه ‌ساز قیام‌های بعدی شد . تاریخ الطبري جلد : 5 صفحه : 506


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ | 14:7 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

عزاداری اهل بیت امام حسین علیه السلام بعد از واقعه کربلا

سوگواری‌ زنان اهل بیت در عزای امام حسین علیه ‌السّلام، یکی از اقدامات بسیار تأثیرگذاری بود که پس از حادثه دل ‌خراش کربلا از سوی زنان اهل بیت (علیهم ‌السلام) انجام گرفت، و تأثیر شگرفی در تداوم مبارزه، پاسداشت نهضت حسینی و بیداری عمومی ‌شهرهای اسلامی ‌داشت. این عزاداری‌ها که از آغازین دقائق شهادت امام (علیه‌ السلام) و با حضور زنان اهل بیت (علیهم ‌السلام) در کنار اجساد عزیزانشان آغاز شد، تا بازگشت اسرا به مدینه ادامه یافت و موجب شدند تا یاد و خاطره واقعه عاشورا و مصائب اهل بیت در تاریخ ثبت شود و راه و هدف امام حسین (علیه‌ السّلام) از تحریف و وارونه سازی محفوظ بماند و پیام آن به درستی به جامعه منتقل شود.

یکی از اقدامات کارساز و بسیار تأثیرگذاری که پس از واقعه کربلا از سوی زنان اهل بیت (علیهم ‌السلام) انجام گرفت، اقامه مجالس عزا بود که تأثیر شگرف آن در بیداری عمومی ‌جوامع اسلامی ‌رخ نمود. این عزاداری‌ها که از آغازین دقائق شهادت امام علیه ‌السلام و با حضور زنان اهل بیت علیهم ‌السلام در کنار اجساد عزیزانشان آغاز شد، [۱] [۲] [۳] [۴] [۵] [۶] [۷] . تا بازگشت اسرا به مدینه ادامه یافت. سوگواری‌های زنان اهل بیت آن چنان موثر بود که حتی در کاخ یزید، مجلس عزای حسینی به پا شد.[۸] [۹] [۱۰] [۱۱] [۱۲] . پس از بازگشت کاروان اسرای کربلا به مدینه نیز، بانوان بنی‌هاشم برای زنده نگاه داشتن یاد شهدای کربلا، پیوسته در ماتم و عزا بودند. حضرت زینب سلام ‌الله‌علیها در عزای برادر و اهل بیت و فرزندان و اصحاب او مداوم گریه می‌کرد و این وضعیت برای ایشان بود تا پس از دو سال به ملکوت اعلی پیوست.[۱۳] . همسر امام حسین علیه ‌السّلام برای آن حضرت ماتم به پا کرد و گریست و زنان و خادمان نیز آنقدر گریه کردند که اشکهایشان تمام شد.[۱۴] . او پس از واقعه کربلا هرگز زیر سقفی ننشست و بعد از یک سال، از شدت حـزن و‌ اندوه در گذشت.[۱۵] [۱۶] [۱۷] [۱۸] [۱۹] [۲۰] [۲۱] . ‌ام البنین نیز پس از واقعه عاشورا، در خانه ‌اش با حضور زنان بنی‌هاشم مجلس سوگواری برپا می‌کرد.[۲۲] . و هر روز به بقیع می‌رفت و سروده‌هایی را که خود در رثای عباس سروده بود، می‌خواند و دردمندانه می‌گریست. [۲۳] [۲۴] [۲۵]

شیون در مجلس یزید

یکی از صحنه‌های دلخراش مجلس یزید، صحنه ‌ای بود که سر امام حسین علیه ‌السلام را در تشت طلا گذاشته بودند[۴۸] [۴۹] [۵۰] [۵۱] [۵۲] [۵۳] [۵۴] [۵۵] . و یزید در نهایت قساوت با چوب دستی به دندان‌های پیشین امام می‌زد[۵۶] [۵۷] [۵۸] [۵۹] [۶۰] . و سر و صورت او را وارسی می‌کرد.[۶۱] . منابع تاریخی در ادامه ماجرا چنین نوشته ‌اند: یزید زنان را در پشت سر خود قرار داد، و سکینه و فاطمه دختران امام حسین (علیه‌ السلام) از پشت سر یزید گردن می‌کشیدند تا شاید بتوانند سر پدر بزرگوارشان را ببینند؛ اما یزید سعی می‌کرد مانع دیدن آنان شود. وقتی آن دو دختر سر پدر را دیدند، فریادی کشیدند که در پی آن، زنان یزید و دختران معاویه صدا به شیون و زاری برآوردند.[۶۲] [۶۳] [۶۴] [۶۵] [۶۶] [۶۷] . در خبری آمده است که سکینه دختر حسین درباره یزید گفت: وَاللَّهِ ما رَأَيتُ أقسى‌ قَلباً مِن يَزيدَ، ولا رَأَيتُ كافِراً ولا مُشرِكاً شَرّاً مِنهُ ولا أجفى‌ مِنهُ ؛ به خدا قسم سنگدل ‌تر از یزید ندیدم و هیچ کافر و مشرکی بدتر از او نیافتم. [۶۸] . حضرت زینب کبری سلام ‌الله‌علیها نیز هنگامی که چشمش به سر افتاد، گریبان چاک کرد و با ناله‌ ای غم‌انگیز و جانسوز فریاد زد: ای حسین من! ‌ای حبیب رسول خدا! ‌ای زاده مکه و منا! ‌ ای پسر فاطمه زهرا سرور زنان! ‌ای فرزند دختر مصطفی! راوی می‌گوید: به خدا قسم از گریه حضرت زینب تمام حاضران جز یزید به گریه افتادند. [۶۹] [۷۰] [۷۱] . آنگاه یکی از زنان بنی‌هاشم که در خانه یزید زندگی می‌کرد برای امام حسین این‌گونه به مرثیه ‌خوانی پرداخت: يا حُسَيناه ! يا حَبيباه ! يا سَيِّداه ! يا سَيِّدَ أهلِ بَيتاه! يَابنَ مُحَمَّداه! يا رَبيعَ الأَرامِلِ وَاليَتامى‌! يا قَتيلَ أولادِ الأَدعِياءِ!؛ ‌آه ای حسین! وای‌ ای حبیب! آخ‌ ای مولا! ‌ای سرور اهل بیت! ‌ای پسر محمد! ‌ای پناه و امید پیرزنان و یتیمان! ‌ای کسی که به دست فرزندان انسان‌های پست کشته شدی![۷۲] [۷۳] [۷۴]

عزاداری در خرابه شام

محلّ اقامت زنان اهل بیت در شام، خرابه‌ ای بود که یزید به قصد زیر آوار ماندن و کشتن اهل‌ بیت (علیهم ‌السّلام)، آنان را در آن، جای داده بود.[۷۵] [۷۶] [۷۷] [۷۸] [۷۹] [۸۰] . شیخ صدوق می‌گوید: این بازداشتگاه، زندانی بود که اسیران، در آن از نظر سرما و گرما آزار می‌دیدند. به طوری که صورت‌هایشان پوست‌ انداخته بود.[۸۱] [۸۲] [۸۳] [۸۴] [۸۵][۸۶] [۸۷] [۸۸] . حضرت زینب کبری (سلام‌ الله‌علیها) و ام کلثوم (سلام ‌الله‌علیها) با تشکیل مجلس عزا در خرابه شام، جزئیات شهادت امام (علیه‌ السّلام) و مصایب دیگر وارد شده بر آن‌ها را در قالب نثر و نظم برای زنان شامی تشریح می‌کرد. کار مجلس عزاداری تا آنجا بالا گرفت که حتی زنان آل ابوسفیان از جمله هند، همسر یزید (در خرابه) به پیشواز اهل بیت (علیه ‌السّلام) رفتند و دست و پای دختران رسول خدا (صلی‌ الله‌علیه ‌و‌آله ‌وسلّم) را می‌بوسیدند و گریه و زاری می‌کردند. این برنامه بنابر نقلی هفت و به نقلی سه روز ادامه داشت. [۸۹] [۹۰] [۹۱] [۹۲] [۹۳] .

عزاداری در خانه یزید

بر اساس برخی گزارشات به دستور یزید زنان اهل بیت را به بخش زنانه ببرند و به زنان خاندان ابو سفیان، فرمان داد که برای حسین (علیه ‌السّلام) سه روز سوگواری کنند. ابن سعد در کتاب الطبقات الکبری در خبری می‌نویسد : امَرَ یَزیدُ بِالنِّساءِ، فَاُدخِلنَ عَلی نِسائِهِ، وامَرَ نِساءَ آلِ ابی سُفیانَ، فَاَقَمنَ المَاتَمَ عَلَی الحُسَینِ (علیه‌ السّلام) ثَلاثَةَ ایّامٍ، فَما بَقِیَت مِنهُنَّ امرَاَةٌ الّا تَلَقَّتنا تَبکی وتَنتَحِبُ، ونُحنَ عَلی حُسَینٍ (علیه‌ السّلام) ثَلاثا، وبَکَت اُمُّ کُلثومٍ بِنتُ عَبدِ اللّه ِ بنِ عامِرِ بنِ کُرَیزٍ عَلی حُسَینٍ علیه السلام، وهِیَ یَومَئِذٍ عِندَ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ. فَقالَ یَزیدُ: حُقَّ لَها ان تُعوِلَ عَلی کَبیرِ قُرَیشٍ وسَیِّدِها. یزید دستور داد که زنان را به بخش زنانه ببرند و به زنان خاندان ابو سفیان، فرمان داد که برای حسین (علیه ‌السّلام) سه روز سوگواری کنند. هیچ زنی از آنان نمانْد، مگر این که دیدم می‌گریست و شیون می‌کرد و برای حسین (علیه ‌السّلام) نوحه سرایی می‌نمود، تا سه روز. اُمّ کلثوم، دختر عبداللّه بن عامر بن کُرَیز ـ که در آن وقت، همسر یزید بود ـ بر حسین (علیه ‌السّلام) گریست. یزید گفت: حق دارد که بر بزرگ و سَرور قریش، مویه کند. [۹۴] [۹۵] [۹۶] [۹۷] . جالب این ‌که حتی زمانی هم که یزید مجبور به بازگشت اسرا به مدینه شد و حرم رسول خدا صلی ‌الله‌علیه ‌و‌آله ‌و‌سلم را فرا خواند و به آن‌ها گفت: «چه کاری را بیش‌تر دوست دارید، ماندن نزد من یا رفتن به مدینه؟» آنان تشکیل مجلس عزا را پیش کشیدند و گفتند: «پیش از هر چیز دوست داریم که برای حسین (علیه ‌السلام) نوحه ‌سرایی کنیم». یزید نیز دستور داد تا خانه‌ هایی را در دمشق برایشان خالی کردند و همه ‌هاشمیان و قریشیان برای حسین (علیه‌ السلام) جامه سیاه پوشیدند و بنا بر نقلی هفت روز عزاداری کردند.[۹۸][۹۹] [۱۰۰] . بر اساس گزارش طبری یزید فرمان داد که زنان اهل بیت به خانه‌ای جداگانه وارد شوند و هر چه لازمشان است، برایشان تهیّه کنند و برادرشان علی بن الحسین (زین العابدین) (علیه‌ السّلام) هم در همان خانه ‌ای که آنان هستند، همراهشان باشد. زنان، بیرون رفتند تا وارد خانه یزید شدند و هیچ زنی از خاندان معاویه نمانْد، مگر این که به استقبالشان آمد، در حالی که می‌گریست و بر حسین علیه‌ السّلام نوحه سرایی می‌کرد. آنان، سه روز، برای حسین علیه ‌السّلام به نوحه سرایی پرداختند . عن فاطمة بنت علیّ علیه‌ السّلام ـ فی ذِکرِ امرِ یَزیدَ بِتَجهیزِ السَّبایا ودُخول: قالَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ: یا نُعمانَ بنَ بَشیرٍ، جَهِّزهُم بِما یُصلِحُهُم، وَابعَث مَعَهُم رَجُلاً مِن اهلِ الشّامِ امینا صالِحا، وَابعَث مَعَهُ خَیلاً واعوانا، فَیَسیرَ بِهِم الَی المَدینَةِ، ثُمَّ امَرَ بِالنِّسوَةِ ان یُنزَلنَ فی دارٍ عَلی حِدَةٍ، مَعَهُنَّ ما یُصلِحُهُنَّ، واخوهُنَّ مَعَهُنَّ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ (علیه‌ السّلام) فِی الدّارِ الَّتی هُنَّ فیها. قالَ: فَخَرَجنَ حَتّی دَخَلنَ دارَ یَزیدَ، فَلَم تَبقَ مِن آلِ مُعاوِیَةَ امرَاَةٌ الَا استَقبَلَتهُنَّ تَبکی وتَنوحُ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَاَقاموا عَلَیهِ المَناحَةَ ثَلاثا. [۱۰۱] [۱۰۲] [۱۰۳][۱۰۴] . کار به جایی کشیده شد که یزید نیز از روی ریا و به ناچار در برابر مردم برای شهادت امام (علیه ‌السلام) گریه می‌کرد و مردم نیز هم‌صدا با او می‌گریستند.[۱۰۵]

بر اساس برخی گزارشات به دستور یزید زنان اهل بیت را به بخش زنانه بردند و زنان خاندان ابو سفیان، برای حسین (علیه‌ السّلام) سه روز سوگواری کنند. ابن سعد در کتاب الطبقات الکبری در خبری می‌نویسد: امَرَ یَزیدُ بِالنِّساءِ، فَاُدخِلنَ عَلی نِسائِهِ، وامَرَ نِساءَ آلِ ابی سُفیانَ، فَاَقَمنَ المَاتَمَ عَلَی الحُسَینِ (علیه ‌السّلام) ثَلاثَةَ ایّامٍ، فَما بَقِیَت مِنهُنَّ امرَاَةٌ الّا تَلَقَّتنا تَبکی وتَنتَحِبُ، ونُحنَ عَلی حُسَینٍ (علیه‌ السّلام) ثَلاثا، وبَکَت اُمُّ کُلثومٍ بِنتُ عَبدِ اللّه ِ بنِ عامِرِ بنِ کُرَیزٍ عَلی حُسَینٍ علیه السلام، وهِیَ یَومَئِذٍ عِندَ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ. فَقالَ یَزیدُ: حُقَّ لَها ان تُعوِلَ عَلی کَبیرِ قُرَیشٍ وسَیِّدِها. یزید دستور داد که زنان را به بخش زنانه ببرند و به زنان خاندان ابو سفیان، فرمان داد که برای حسین (علیه‌ السّلام) سه روز سوگواری کنند. هیچ زنی از آنان نمانْد، مگر این که دیدم می‌گریست و شیون می‌کرد و برای حسین (علیه ‌السّلام) نوحه سرایی می‌نمود، تا سه روز. اُمّ کلثوم، دختر عبداللّه بن عامر بن کُرَیز ـ که در آن وقت، همسر یزید بود ـ بر حسین (علیه‌ السّلام) گریست. یزید گفت: حق دارد که بر بزرگ و سَرور قریش، مویه کند. [۱] [۲][۳] [۴] . جالب این‌که حتی زمانی هم که یزید مجبور به بازگشت اسرا به مدینه شد و حرم رسول خدا صلی ‌الله‌علیه ‌و‌آله ‌و‌سلم را فرا خواند و به آن‌ها گفت: چه کاری را بیش‌تر دوست دارید، ماندن نزد من یا رفتن به مدینه؟ آنان تشکیل مجلس عزا را پیش کشیدند و گفتند: پیش از هر چیز دوست داریم که برای حسین (علیه ‌السلام) نوحه ‌سرایی کنیم . یزید نیز دستور داد تا خانه‌هایی را در دمشق برایشان خالی کردند و همه ‌هاشمیان و قریشیان برای حسین (علیه ‌السلام) جامه سیاه پوشیدند و بنا بر نقلی هفت روز عزاداری کردند.[۵] [۶] [۷] . بر اساس گزارش طبری یزید فرمان داد که زنان اهل بیت به خانه ‌ای جداگانه وارد شوند و هر چه لازمشان است، برایشان تهیّه کنند و برادرشان علی بن الحسین علیه‌ السّلام هم در همان خانه ‌ای که آنان هستند، همراهشان باشد. زنان، بیرون رفتند تا وارد خانه یزید شدند و هیچ زنی از خاندان معاویه نمانْد، مگر این که به استقبالشان آمد، در حالی که می‌گریست و بر حسین علیه ‌السّلام نوحه سرایی می‌کرد. آنان، سه روز، برای حسین علیه ‌السّلام به نوحه سرایی پرداختند.
عن فاطمة بنت علیّ علیه ‌السّلام ـ فی ذِکرِ امرِ یَزیدَ بِتَجهیزِ السَّبایا ودُخول: قالَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ: یا نُعمانَ بنَ بَشیرٍ، جَهِّزهُم بِما یُصلِحُهُم، وَابعَث مَعَهُم رَجُلاً مِن اهلِ الشّامِ امینا صالِحا، وَابعَث مَعَهُ خَیلاً واعوانا، فَیَسیرَ بِهِم الَی المَدینَةِ، ثُمَّ امَرَ بِالنِّسوَةِ ان یُنزَلنَ فی دارٍ عَلی حِدَةٍ، مَعَهُنَّ ما یُصلِحُهُنَّ، واخوهُنَّ مَعَهُنَّ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ (علیه ‌السّلام) فِی الدّارِ الَّتی هُنَّ فیها. قالَ: فَخَرَجنَ حَتّی دَخَلنَ دارَ یَزیدَ، فَلَم تَبقَ مِن آلِ مُعاوِیَةَ امرَاَةٌ الَا استَقبَلَتهُنَّ تَبکی وتَنوحُ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَاَقاموا عَلَیهِ المَناحَةَ ثَلاثا. [۸] [۹] [۱۰] [۱۱] . کار به جایی کشیده شد که یزید نیز از روی ریا و به ناچار در برابر مردم برای شهادت امام (علیه ‌السلام) گریه می‌کرد و مردم نیز هم‌صدا با او می‌گریستند.[۱۲] . شیخ مفید می‌نویسد: یزید دستور داد زنان را در خانه ‌ای جداگانه در آورند و علی بن حسین (علیه‌ السّلام) نیز نزد ایشان باشد. پس خانه ‌ای چسبیده به خانه یزید برای ایشان خالی کردند و خاندان عصمت چند روزی در آنجا ماندند . [۱۳] . برخی دیگر از مورخان نوشته ‌اند: یزید اهل بیت را در خانه مخصوص همسرانش منـزل داد و به هنگام صرف غذا، علی بن حسین (علیه‌ السّلام) را نیز دعوت می‌کرد. [۱۴] [۱۵] [۱۶] [۱۷] . ثُمَّ امَرَ بِالنِّسوَةِ ان یُنزَلنَ فی دارٍ عَلی‌ حِدَةٍ... فَاَقاموا عَلَیهِ المَناحَةَ ثَلاثاً . مدت اقامت ایشان در این منزل نیز سه روز بود و در این مدت آنها همواره مشغول عزاداری بودند.[۱۸] [۱۹] .

راوی گوید: هنگامی که زنان (امام) حسین، در مجلس عزایی که در کاخ یزید به پا شده بود، شرکت جستند، جمعی از زنان حرم سرای یزید، شیون سردادند: «وَ صِحْنَ نِساء مِنْ نِساءِ یَزِید وَ وَلْوَلَنَّ حِین اُدْخِلَ نِساءِ الْحُسَین عَلَیْهِنَّ وَ أَقَمْنَ عَلَی الْحُسَین ماتَماً». «آنگاه که زنان امام حسین وارد کاخ یزید شدند، زنی از زنان حرمسرای یزید فریادی برآورد و غلغله ای ایجاد شد و همگان محفل عزا به پا کردند.» گفتنی است در مجلس ماتم حسین (علیه السلام) همگان از جمله: آل معاویه و آل سفیان شرکت جستند و به گریه و زاری پرداختند.یزید نیز ریاکارانه برای امام اشک ریخت ؛ فَدَمعتْ عَیْنا یَزِید . و همواره می گفت: «لَعَنَ اللهُ بْنَ مَرْجانَه…»؛ «خداوند لعنت کند پسر مرجانه را، به خدا سوگند من اگر در کنارش بودم، او را عفو می کردم، خدا حسین را رحمت کند!» (فصول المهمه، ص ۱۹۴) ؛ بلاذری، ص ۲۱۲ و انساب الأشراف ص ۲۱۹ نیز چنین آورده اند: «لعن الله بن سمیّه، أما والله لوکنت أنا صاحبه لَعفوتُ عنه، رَحِمَ الله الحسین فقد قتله رجل قطع الرحم بینه وبینه قطعاً». گفتنی است همین یزید که اجازه داد تا در کاخ خود، محفل عزا برای امام حسین برگزار شود، دستور داده بود سرِ حسین (علیه السلام) را در بالای درِ ورودی کاخ بیاویزند (سیاست یک بام و دو هوا)، که این کار مورد سرزنش همسرش _ هنده _ قرار گرفت و فرمان داد تاسر آن حضرت را پایین بیاورند. (عوالم، ج امام حسین علیه السلام، ص۴۴۴).

تمام زنان قریشى و هاشمى که در شام زندگى مى کردند حتى زنان بنى امیه و خانواده یزید لباس سیاه پوشیدند و در عزاخانه حسینى شرکت کردند.[۱] . طبری می نویسد: هیچ زنی از آل ابوسفیان باقی نماند مگر این که نزد اسیران آمد و با آنان به ماتم سرایی مبادرت نمود.[۲] این عزاداری در خانه یزید و دارالاماره آنچنان اثر کرد که مردم تصمیم گرفتند به خانه یزید بریزند و او را به هلاکت برسانند.[۳] .

یکی از زنان بنی‌هاشم که در خانه یزید زندگی می‌کرد برای امام حسین این‌گونه به مرثیه‌خوانی پرداخت: یا حُسَیناه! یا حَبیباه! یا سَیِّداه! یا سَیِّدَ اهلِ بَیتاه! یَابنَ مُحَمَّداه! یا رَبیعَ الاَرامِلِ وَالیَتامی‌! یا قَتیلَ اولادِ الاَدعِیاءِ! ؛ ‌آه ‌ای حسین! وای‌ ای حبیب! آخ ‌ای مولا! ‌ای سرور اهل بیت! ‌ ای پسر محمد! ‌ای پناه و امید پیرزنان و یتیمان! ‌ای کسی که به دست فرزندان انسان‌های پست کشته شدی! [۲۴] [۲۵] [۲۶]

شیخ عباس قمی می گوید: پس از آن که یزید دریافت برنامه قتل حسین علیه السلام برخلاف تصورات قبلیش نتوانست محبت اهل بیت را از دلها خارج کند، و نه تنها حکومت اموى را مستحکم نساخت، بلکه با واکنش قتل حسین علیه السلام مواجه گردیده و حکومتش را متزلزل مى بیند، در مقام ترضیه خاطر اهل بیت حسین برآمد و آنان را در مجلسى خصوصى احضار کرد و گفت: شما دوست دارید در شام بمانید و معزّز و محترم زندگى کنید و همواره مشمول الطاف و جوائز حکومتى باشید یا به مدینه برگردید و سه حاجت شما برآورده گردد؟ اهل بیت گفتند : ما براى حسین عزادارى نکردیم، فعلا مى خواهیم عزادارى کنیم، یزید اجازه داد و خانه مجللى در اختیارشان قرار داد و هفت روز در دمشق پایتخت حکومت بنى امیه به عزادارى پرداختند، تمام زنان قریشى و هاشمى که در شام زندگى مى کردند حتى زنان بنى امیه و خانواده یزید لباس سیاه پوشیدند و در عزاخانه حسینى شرکت کردند.[۱] . طبری می نویسد: هیچ زنی از آل ابوسفیان باقی نماند مگر این که نزد اسیران آمد و با آنان به ماتم سرایی مبادرت نمود.[۲] این عزاداری در خانه یزید و دارالاماره آنچنان اثر کرد که مردم تصمیم گرفتند به خانه یزید بریزند و او را به هلاکت برسانند.[۳]

همسر یزید به نام هند ـ دختر عبدالله بن عامر ـ چون شنید سر امام حسین(علیه السلام) بر سر در خانه اش آویخته شد، پرده حرمسرا را پاره کرد و پریشان حال و بدون حجابِ کافی وارد مجلس یزیدشد. و رو به یزیدکرد و گفت: ای یزید! چرا سر فرزند فاطمه دختر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را بر سر در خانه من آویخته ای؟ یزید برخاست و او را پوشانید و گفت: آری! برای حسین ناله کنید و بر فرزند دختر پیامبر اشک بریزید که همه قریشیان بر او می گریند.)بحارالانوار، ج 45، ص 143. ( یزید برای کم کردن فشار افکار عمومی هنگام غذا خوردن امام سجّاد(علیه السلام) را بر سر سفره خود می نشاند! (بحارالانوار، ج 45، ص 143) و به زینب و زنان بنی هاشمی اجازه داد که برای امام حسین(علیه السلام) عزاداری نمایند و زینب کبری(علیها السلام) نیز به مدت هفت روز برای آن حضرت مراسم عزا برپا کرد و زنان شامی در آن مجلس حاضر شدند، تا آنجا که نزدیک بود مردم به قصر یزیدبریزند و او را بکشند که دستور داد آن مراسم را تعطیل نمایند (نفس المهموم، ص 262) و از آن پس یزیدسعی می کرد گناهرا بر عهده پسر مرجانه (ابن زیاد) بیندازد و او را متّهم اصلی چنین جنایتی معرّفی کند! (گرد آوری از کتاب: عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها، سعید داودی و مهدی رستم نژاد، ص 612)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ | 14:6 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

برگزاری مجالس عزای حسینی سابقه ای بسیار طولانی دارد

مرحوم شوشتری در کتاب مشهورش «الخصائص الحسینیة ص143» : فی المجالس المنعقدة لذکره - علیه السلام - المجالس المنعقدة لذکر مصیبته والبکاء علیه وهی خمسة أنواع : الأول: ما انعقد قبل خلق آدم - علیه السلام -.الثانی: ما انعقد بعده وقبل ولادة الحسین - علیه السلام -.الثالث: ما انعقد بعدها قبل شهادته. الرابع: ما انعقد بعد شهادته فی الدنیا. الخامس: ما ینعقد بعد فناء الدنیا یوم القیامة.

در باب مجالس برگزار شده به منظور یاد امام حسین علیه السلام . مقصد چهارم: در مورد مجالس برگزار شده به منظور ذکر مصیبت امام حسین علیه السلام و گریه بر ایشان که پنج دسته می باشد : اول: مجالسی که قبل از خلقت آدم برگزار شده است. دوم: مجالسی که پس از خلقت آدم و قبل از ولادت امام حسین علیه السلام برگزار شده است. سوم: مجالسی که پس از ولادت امام حسین علیه السلام تا قبل از شهادت ایشان برگزار شده است. چهارم: مجالسی که پس از شهادت امام حسین علیه السلام در دنیا برگزار شده است. پنجم: مجالسی که در قیامت برگزار می گردد.

با توجه به کلام مرحوم شوشتری در باب اخبار وارده در مورد عزاداری برای امام حسین علیه السلام، ادعای برگزاری اولین مجلس عزای حسینی از سوی یزید بن معاویه نادرست می باشد.

در ادامه به نقل برخی از روایات مربوط به برگزاری مجلس سوگواری در شهادت امام حسین علیه السلام از سوی انبیای الهی، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام و برخی از شخصیت های تاریخ اسلام تا قبل از شهادت سید الشهداء علیه السلام و پس از شهادت ایشان می پردازیم که تمامی این اخبار بر نادرستی ادعای مطرح شده در متن شبهه تاکید می کنند.

بدیهی است که با توجه به فراوانی روایات وارد شده در این موضوع در مصادر شیعه و مخالفین شیعه، امکان نقل تمامی آن ها وجود ندارد و ما تنها در هر بخش به نقل چند نمونه اکتفا می کنیم و شما مخاطبان گرامی برای اطلاع از روایات بیشتر می توانید به جلد 44 و 45 بحار الانوار بخش زندگانی امام حسین علیه السلام مراجعه کنید.

گریه و اندوه انبیای الهی تا قبل از پیامبر اسلام (ص) در شهادت و مصائب امام حسین علیه السلام

حضرت زکریا علیه السلام : فَقُلْتُ أَخْبِرْنِی عَنْ تَأْوِیلِ کهیعص قَالَ هَذِهِ الْحُرُوفُ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ أَطْلَعَ اللَّهُ عَلَیْهَا عَبْدَهُ زَکَرِیَّا ثُمَّ قَصَّهَا عَلَى مُحَمَّدٍ ص وَ ذَلِکَ أَنَّ زَکَرِیَّا ع سَأَلَ رَبَّهُ أَنْ یُعَلِّمَهُ الْأَسْمَاءَ الْخَمْسَةَ فَأَهْبَطَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلَ فَعَلَّمَهُ إِیَّاهَا فَکَانَ زَکَرِیَّا إِذَا ذَکَرَ مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ سُرِّیَ عَنْهُ هَمُّهُ وَ انْجَلَى کَرْبُهُ وَ إِذَا ذَکَرَ اسْمَ الْحُسَیْنِ ع خَنَقَتْهُ الْعَبْرَةُ وَ وَقَعَتْ عَلَیْهِ الْبُهْرَةُ فَقَالَ ذَاتَ یَوْمٍ إِلَهِی مَا بَالِی إِذَا ذَکَرْتُ أَرْبَعاً مِنْهُمْ تَسَلَّیْتُ بِأَسْمَائِهِمْ مِنْ هُمُومِی وَ إِذَا ذَکَرْت‏ الْحُسَیْنَ تَدْمَعُ عَیْنِی وَ تَثُورُ زَفْرَتِی؟ فَأَنْبَأَهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى عَنْ قِصَّتِهِ فَقَالَ کهیعص فَالْکَافُ اسْمُ کَرْبَلَاءَ وَ الْهَاءُ هَلَاکُ الْعِتْرَةِ وَ الْیَاءُ یَزِیدُ وَ هُوَ ظَالِمُ الْحُسَیْنِ وَ الْعَیْنُ عَطَشُهُ وَ الصَّادُ صَبْرُهُ فَلَمَّا سَمِعَ بِذَلِکَ زَکَرِیَّا ع لَمْ یُفَارِقْ مَسْجِدَهُ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ وَ مَنَعَ فِیهِنَّ النَّاسَ مِنَ الدُّخُولِ عَلَیْهِ وَ أَقْبَلَ عَلَى الْبُکَاءِ وَ النَّحِیبِ وَ کَانَ یُرْثِیهِ إِلَهِی أَ تُفْجِعُ خَیْرَ جَمِیعِ خَلْقِکَ بِوَلَدِهِ؟ إِلَهِی أَ تُنْزِلُ بَلْوَى هَذِهِ الرَّزِیَّةِ بِفِنَائِهِ؟ إِلَهِی أَ تُلْبِسُ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ ثَوْبَ هَذِهِ الْمُصِیبَةِ؟ إِلَهِی تُحِلُّ کُرْبَةَ هَذِهِ الْمُصِیبَةِ بِسَاحَتِهِمَا ثُمَّ کَانَ یَقُولُ إِلَهِی ارْزُقْنِی وَلَداً تَقَرُّ بِهِ عَیْنِی عَلَى الْکِبَرِ فَإِذَا رَزَقْتَنِیهِ فَافْتِنِّی بِحُبِّهِ ثُمَّ افْجَعْنِی بِهِ کَمَا تُفْجِعُ مُحَمَّداً حَبِیبَکَ بِوَلَدِهِ فَرَزَقَهُ اللَّهُ یَحْیَى وَ فَجَعَهُ بِهِ وَ کَانَ حَمْلُ یَحْیَى سِتَّةَ أَشْهُرٍ وَ حَمْلُ الْحُسَیْنِ کَذَلِک‏. (الطبرسی، أبی منصور أحمد بن علی بن أبی طالب (المتوفی 548هـ)، الاحتجاج، ج2، ص463و464، تحقیق، تعلیق وملاحظات: السید محمد باقر الخرسان، الناشر: نشر مرتضى‏ - مشهد، الطبعة: الأولى، 1403 هـ (

سعد بن عبدالله اشعری می گوید از امام حسن عسکری علیه السلام) پرسیدم: مرا از تأویل «کهیعص» با خبر بفرمایید؟ فرمود: این حروف از اخبار غیب است، خداوند بنده خود زکریّا را بر آن واقف فرمود، سپس آن را براى محمّد صلّى اللَّه علیه و آله نقل فرمود، و داستانش از این قرار بود که زکریّا علیه السّلام از پروردگارش خواست که نامهاى پنجگانه را به او بیاموزد، پس جبرئیل نازل شده و آنها را بدو آموخت، و زکریّا را رسم بر این بود که هر گاه یاد محمّد و علىّ و فاطمه و حسن علیهم السّلام مى‏افتاد اندوهش برطرف مى‏شد و گرفتاریش زایل مى‏گشت، ولى هر گاه نام مبارک حسین علیه السّلام را ذکر مى‏کرد بغض و اندوه گلویش را مى‏گرفت و مى‏گریست و نفسش بند مى‏ آمد. روزى عرضه داشت: بار إلها! چرا وقتى نام آن چهار بزرگوار را یاد مى‏کنم با ذکر نام ایشان تسلیت یافته و اندوهم بر طرف مى‏شود، ولى بمحض یاد حسین سرشک غم از دیدگانم روان شده و ناله ‏ام بلند مى‏شود؟! پس خداوند این گونه او را از قصّه‏ اش باخبر ساخته و فرمود: «کهیعص»، پس حرف کاف نام «کربلا» است، و حرف هاء «هلاک شدن عترت» است، و یاء «یزید» همو که به حسین ظلم مى‏کند، و «ع»«عطش و تشنگى» است، و صاد «صبر» و مقاومت او است. زکریّا بمحض شنیدن آن فرمایشات تا سه روز نمازگاه خود را ترک نگفت و مانع مردم از ورود بدان جا شد، و پیوسته زار زار گریست و نالید، و نوحه او چنین بود: خدایا! آیا بهترین فرد خلقت را به مصیبت اولادش دردمند مى‏سازى؟! خدایا! مگر این مصیبت را در آستان او نازل مى‏کنى؟! خدایا! مگر جامه این مصیبت و اندوه را بر علىّ و فاطمه مى‏پوشانى؟! خدایا! آیا اندوه و درد این مصیبت را بر ساحت آن دو نازل مى‏کنى؟! سپس عرضه داشت: خدایا! فرزند پسرى روزى‏ام فرما تا در کهنسالى دیدگانم بدان روشن شود، سپس مرا شیفته او گردان، آنگاه مرا بواسطه آن همچنان که محمّد حبیب خود را دردمند ساختى سرا پاى وجودم را دردمند ساز! پس خداوند نیز یحیى را روزى ‏اش ساخته و زکریّا را بدو دردمند نمود. و ضمناً مدّت باردارى یحیى همچون حسین شش ماه بود. برگرفته از ترجمه ی فارسی الاحتجاج اثر بهراد جعفری

حضرت آدم علیه السلام : وَ رُوِیَ مُرْسَلًا أَنَّ آدَمَ لَمَّا هَبَطَ إِلَى الْأَرْضِ لَمْ یَرَ حَوَّاءَ فَصَارَ یَطُوفُ الْأَرْضَ فِی طَلَبِهَا فَمَرَّ بِکَرْبَلَاءَ فَاغْتَمَّ وَ ضَاقَ صَدْرُهُ مِنْ غَیْرِ سَبَبٍ وَ عَثَرَ فِی الْمَوْضِعِ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ الْحُسَیْنُ حَتَّى سَالَ الدَّمُ مِنْ رِجْلِهِ فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ إِلَهِی هَلْ حَدَثَ مِنِّی ذَنْبٌ آخَرُ فَعَاقَبْتَنِی بِهِ فَإِنِّی طُفْتُ جَمِیعَ الْأَرْضِ وَ مَا أَصَابَنِی سُوءٌ مِثْلُ مَا أَصَابَنِی فِی هَذِهِ الْأَرْضِ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ یَا آدَمُ مَا حَدَثَ مِنْکَ ذَنْبٌ وَ لَکِنْ یُقْتَلُ فِی هَذِهِ الْأَرْضِ وَلَدُکَ الْحُسَیْنُ ظُلْماً فَسَالَ دَمُکَ مُوَافَقَةً لِدَمِهِ فَقَالَ آدَمُ یَا رَبِّ أَ یَکُونُ الْحُسَیْنُ نَبِیّاً قَالَ لَا وَ لَکِنَّهُ سِبْطُ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ فَقَالَ وَ مَنِ الْقَاتِلُ لَهُ قَالَ قَاتِلُهُ یَزِیدُ لَعِین‏ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ فَقَالَ آدَمُ فَأَیُّ شَیْ‏ءٍ أَصْنَعُ یَا جَبْرَئِیلُ فَقَالَ الْعَنْهُ یَا آدَمُ فَلَعَنَهُ أَرْبَعَ مَرَّاتٍ وَ مَشَى خُطُوَاتٍ إِلَى جَبَلِ عَرَفَاتٍ فَوَجَدَ حَوَّاءَ هُنَاکَ. (المجلسی، محمد باقر (المتوفى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج44، ص242و243، ح37، تحقیق: جمعى از محققان‏، الناشر: دار إحیاء التراث العربی‏- بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403هـ - 1983م.)

روایت شده: هنگامى که حضرت آدم علیه السّلام بزمین هبوط کرد حضرت حواء را ندید، آن حضرت براى یافتن حواء شروع بجستجو نمود. موقعى که عبور آن بزرگوار به کربلا افتاد بدون جهت اندوهگین و نفس در سینه‏اش تنگ شد!! وقتى بمحل شهادت امام علیه السّلام رسید پاى مبارکش صدمه دید و خون از آن جارى شد! سر مقدس خود را بطرف آسمان بلند کرد و گفت: بار خدایا! آیا گناهى از من سرزد که تو مرا عقاب کردى؟ زیرا من کلیه زمین را گردیدم و یک چنین مصیبتى را که در این زمین دیدم مشاهده ننمودم؟ خطاب رسید: یا آدم! گناهى از تو صادر نشده. ولى چون فرزندت حسین‏ علیه السّلام بظلم در این زمین شهید مى‏شود لذا خون تو جارى شد تا با خون حسین موافقت کرده باشد. حضرت آدم علیه السّلام فرمود: آیا این حسین پیغمبر است؟ خطاب آمد: نه. ولى سبط حضرت محمّد میباشد. حضرت آدم گفت: قاتل این حسین کیست؟ خطاب شد: یزید قاتل آن حضرت است که اهل آسمانها و زمین او را لعنت خواهند کرد. حضرت آدم بجبرئیل گفت: من چه بگویم؟ فرمود: یزید را لعنت کن! حضرت آدم چهار مرتبه یزید را لعنت کرد. سپس چند قدمى راه رفت تا به عرفات رسید و حضرت حواء را در آنجا یافت. برگرفته از ترجمه ی فارسی جلد 44 بحار الانوار اثر محمد جواد نجفی

وَ رَوَى صَاحِبُ الدُّرِّ الثَّمِینِ فِی تَفْسِیرِ قَوْلِهِ تَعَالَى- فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ أَنَّهُ رَأَى سَاقَ الْعَرْشِ وَ أَسْمَاءَ النَّبِیِّ وَ الْأَئِمَّةِ ع فَلَقَّنَهُ جَبْرَئِیلُ قُلْ یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ مِنْکَ الْإِحْسَانُ فَلَمَّا ذَکَرَ الْحُسَیْنَ سَالَتْ دُمُوعُهُ وَ انْخَشَعَ قَلْبُهُ وَ قَالَ یَا أَخِی جَبْرَئِیلُ فِی ذِکْرِ الْخَامِسِ یَنْکَسِرُ قَلْبِی وَ تَسِیلُ عَبْرَتِی قَالَ جَبْرَئِیلُ وَلَدُکَ هَذَا یُصَابُ بِمُصِیبَةٍ تَصْغُرُ عِنْدَهَا الْمَصَائِبُ فَقَالَ یَا أَخِی وَ مَا هِیَ قَالَ یُقْتَلُ عَطْشَاناً غَرِیباً وَحِیداً فَرِیداً لَیْسَ لَهُ نَاصِرٌ وَ لَا مُعِینٌ وَ لَوْ تَرَاهُ یَا آدَمُ وَ هُوَ یَقُولُ وَا عَطَشَاهْ وَا قِلَّةَ نَاصِرَاهْ حَتَّى یَحُولَ الْعَطَشُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ السَّمَاءِ کَالدُّخَانِ فَلَمْ یُجِبْهُ أَحَدٌ إِلَّا بِالسُّیُوفِ وَ شُرْبِ الْحُتُوفِ فَیُذْبَحُ ذَبْحَ الشَّاةِ مِنْ قَفَاهُ وَ یَنْهَبُ رَحْلَهُ أَعْدَاؤُهُ وَ تُشْهَرُ رُءُوسُهُمْ هُوَ وَ أَنْصَارُهُ فِی الْبُلْدَانِ وَ مَعَهُمُ النِّسْوَانُ کَذَلِکَ سَبَقَ فِی عِلْمِ الْوَاحِدِ الْمَنَّانِ فَبَکَى آدَمُ وَ جَبْرَئِیلُ بُکَاءَ الثَّکْلَى. (المجلسی، محمد باقر (المتوفى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج44، ص245، تحقیق: جمعى از محققان‏، الناشر: دار إحیاء التراث العربی‏- بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403هـ - 1983م.)

صاحب کتاب درّ ثمین در تفسیر (آیه- 37- سوره بقره که میفرماید:) فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ روایت میکند که حضرت آدم علیه السّلام نام‏هاى مبارک پیغمبر اسلام و امامان علیهم السّلام را در عرش دید! جبرئیل به آن حضرت تعلیم داد تا فرمود: یا حمید بحق محمد، یا عالى بحق على، یا فاطر بحق فاطمه، یا محسن بحق الحسن و الحسین و منک الاحسان. هنگامى که نام حسین را ذکر نمود اشکهایش جارى و قلب مبارکش شکست. آن گاه بجبرئیل گفت: چرا وقتى نام پنجمى ایشان را ذکر میکنم قلبم میشکند و اشکم جارى مى‏شود!؟ جبرئیل گفت: این پسر تو دچار یک مصیبتى خواهد شد که مصائب دیگر در مقابل آن کوچک خواهند بود: حضرت آدم فرمود: چه مصیبتى؟ جبرئیل گفت: حسین در حالى شهید مى‏شود که عطشان، غریب، تنها، بى‏یاور و بى‏معین خواهد بود. اى آدم! اگر تو او را میدیدى میشنیدى که میگفت: وا عطشاه! وا قلة ناصراه! حتى یحول العطش بینه و بین الماء کالدخان. یعنى آه از عطش! آه از بى‏یاورى! کار تشنگى آن حضرت بجائى میرسد که آسمان بنظرش مثل دود خواهد آمد. کسى جوابش را نمیگوید مگر با شمشیر، تا اینکه جرعه مرگ را بیاشامد. آن حضرت را نظیر گوسفند از قفا سر مى‏برند، خیمه‏هایش را به یغما میبرند، سر مبارک وى و یارانش را در شهرها میگردانند، زن و بچه‏هایش را به اسیرى خواهند برد. در علم خدا این طور سبقت یافته است. سپس حضرت آدم و جبرئیل نظیر زن جوان مرده گریان شدند. برگرفته از ترجمه ی فارسی جلد 44 بحار الانوار اثر محمد جواد نجفی

حضرت نوح علیه السلام : وَ رُوِیَ أَنَّ نُوحاً لَمَّا رَکِبَ فِی السَّفِینَةِ طَافَتْ بِهِ جَمِیعَ الدُّنْیَا فَلَمَّا مَرَّتْ بِکَرْبَلَاءَ أَخَذَتْهُ الْأَرْضُ وَ خَافَ نُوحٌ الْغَرَقَ فَدَعَا رَبَّهُ وَ قَالَ إِلَهِی طُفْتُ جَمِیعَ الدُّنْیَا وَ مَا أَصَابَنِی فَزَعٌ مِثْلُ مَا أَصَابَنِی فِی هَذِهِ الْأَرْضِ فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ وَ قَالَ یَا نُوحُ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ یُقْتَلُ الْحُسَیْنُ سِبْطُ مُحَمَّدٍ خَاتَمِ الْأَنْبِیَاءِ وَ ابْنِ خَاتَمِ الْأَوْصِیَاءِ فَقَالَ وَ مَنِ الْقَاتِلُ لَهُ یَا جَبْرَئِیلُ قَالَ قَاتِلُهُ لَعِینُ أَهْلِ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ وَ سَبْعِ أَرَضِینَ فَلَعَنَهُ نُوحٌ أَرْبَعَ مَرَّاتٍ فَسَارَتِ السَّفِینَةُ حَتَّى بَلَغَتِ الْجُودِیَّ وَ اسْتَقَرَّتْ عَلَیْهِ. (المجلسی، محمد باقر (المتوفى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج44، ص243، ح38، تحقیق: جمعى از محققان‏، الناشر: دار إحیاء التراث العربی‏- بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403هـ - 1983م.)

روایت شده: وقتى حضرت نوح علیه السّلام بر کشتى سوار شد و تمام دنیا را گردش کرد و عبورش بکربلا افتاد زمین کشتى او را گرفت. نوح از غرق شدن خائف شد، لذا دعا کرد و گفت: پروردگارا! من کلیه زمین را گردیدم و دچار یک چنین جزع و فزعى که در این زمین گردیدم نشدم!! جبرئیل نازل شد و گفت: یا نوح! حسین که سبط خاتم الأنبیاء و پسر خاتم الاوصیاء است در این موضع شهید خواهد شد. نوح گفت: قاتل حسین کیست؟ فرمود: همان کسى است که اهل آسمانها و زمین او را لعنت خواهند کرد. حضرت نوح چهار مرتبه قاتل امام حسین را لعنت کرد، آنگاه کشتى حرکت نمود تا بر سر جودى استقرار یافت. برگرفته از ترجمه ی فارسی جلد 44 بحار الانوار اثر محمد جواد نجفی

گریه و اندوه رسول خدا صلی الله علیه و آله برای شهادت امام حسین علیه السلام

حَدَّثَنِی أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ تَعَالَى قَالَ حَدَّثَنِی سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی خَلَفٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَینِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یحیی الْحَلَبِیِّ عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ جَبْرَئِیلَ ع أَتَى رَسُولَ اللَّهِ ص وَ الْحُسَینُ ع یلْعَبُ بَیْنَ یدَیهِ فَأَخْبَرَهُ أَنَّ أُمَّتَهُ سَتَقْتُلُهُ قَالَ فَجَزِعَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ أَ لَا أُرِیکَ التُّرْبَةَ الَّتِی یقْتَلُ فِیهَا قَالَ فَخَسَفَ مَا بَینَ مَجْلِسِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَى الْمَکَانِ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ الْحُسَینُ ع حَتَّى الْتَقَتَا الْقِطْعَتَانِ فَأَخَذَ مِنْهَا وَ دُحِیَتْ فِی أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ فَخَرَجَ وَ هُوَ یَقُولُ طُوبَى لَکِ مِنْ تُرْبَةٍ وَ طُوبَى لِمَنْ یُقْتَلُ حَوْلَکِ قَالَ وَ کَذَلِکَ صَنَعَ صَاحِبُ سُلَیمَانَ تَکَلَّمَ بِاسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ فَخُسِفَ مَا بَینَ سَرِیرِ سُلَییمَانَ وَ بَینَ الْعَرْشِ مِنْ سُهُولَةِ الْأَرْضِ وَ حُزُونَتِهَا- حَتَّى الْتَقَتِ الْقِطْعَتَانِ فاجْتَرَّ الْعَرْشَ قَالَ سُلَیْمَانُ یخَیلَ إِلَیَّ أَنَّهُ خَرَجَ مِنْ تَحْتِ سَرِیرِی- قَالَ وَ دُحِیتْ فِی أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ الْعَیْن‏. (القمی، أبی القاسم جعفر بن محمد بن قولویه (المتوفى367هـ)، کامل الزیارات، ص59، ح1، تحقیق: عبد الحسین الأمینی، الناشر: دار المرتضویة، الطبعة: الأولى، 1356 ش . المجلسی، محمد باقر (المتوفى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج44، ص235، ح22، تحقیق: جمعى از محققان‏، الناشر: دار إحیاء التراث العربی‏- بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403هـ - 1983م.)

ابى بصیر، از حضرت ابى عبد اللَّه الصادق علیه السّلام نقل کرده که آن حضرت فرمودند جبرئیل علیه السّلام نزد پیامبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم آمد در حالى که امام حسین علیه السّلام در مقابل آن حضرت بازى مى‏کرد پس به رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم خبر داد که به زودی امّت شما حسین را خواهند کشت. امام صادق علیه السّلام مى‏فرمایند : پیامبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم از این خبر به جزع و ناله آمدند. جبرئیل علیه السّلام محضر مبارکش عرضه داشت : مایل هستید سرزمینى که حسین علیه السّلام در آن کشته مى‏شود به شما نشان دهم؟ امام صادق علیه السّلام مى‏فرماید : در این هنگام فاصله بین مکان رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و جایى که حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام در آن کشته شدند فرو رفته بطورى که دو مکان مزبور با هم ملاقات کرده سپس حضرت مقدارى از تربت و خاک آن مکان را برداشتند و سریع‏تر از چشم به هم زدن زمین گسترده شد پس جناب رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم از آن مکان خارج شده در حالى که مى‏فرمودند : خوشا به تو از خاکى که داری، خوشا به حال کسى که در اطراف و حوالى تو کشته مى‏شود. امام صادق علیه السّلام مى‏فرمایند : صاحب و وزیر سلیمان نیز چنین کرد یعنى به کمک اسم اعظم بارى تعالى در زمین خسف پدید آورد و بین تخت سلیمان علیه السّلام و عرش فرو رفت و تمام پستى و بلندى‏هاى آن پائین رفت به طورى که این دو قطع از زمین (جاى تخت و عرش) با هم ملاقى شدند پس عرش چنان کشیده شد که تصوّر نمودم از زیر تخت من خارج گشت. امام صادق علیه السّلام مى‏فرمایند: سریع‏تر از چشم به هم زدن زمین گسترده شد.

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، قَالَ: حَدَّثَتْنِی أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَیْسٍ الْخَثْعَمِیَّةُّ، قَالَتْ: قَبِلْتُ جَدَّتَکَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ). قَالَتْ: فَلَمَّا وَلَدَتِ الْحَسَنَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) جَاءَ النَّبِیُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فَقَالَ: یَا أَسْمَاءُ هَاتِی ابْنِی، قَالَتْ: فَدَفَعْتُهُ إِلَیْهِ فِی خِرْقَةٍ صَفْرَاءَ، فَرَمَى بِهَا وَ قَالَ: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُنَّ أَلَّا تَلُفُّوا الْمَوْلُودَ فِی خِرْقَةٍ صَفْرَاءَ، وَ دَعَا بِخِرْقَةٍ بَیْضَاءَ فَلَفَّهُ فِیهَا، ثُمَّ أَذَّنَ فِی أُذُنِهِ الْیُمْنَى، وَ أَقَامَ فِی أُذُنِهِ الْیُسْرَى، وَ قَالَ لِعَلِیٍّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): بِمَ سَمَّیْتَ ابْنَکَ هَذَا قَالَ: مَا کُنْتُ لِأَسْبِقَکَ بِاسْمِهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ: وَ أَنَا مَا کُنْتُ لِأَسْبِقَ رَبِّی (عَزَّ وَ جَلَّ). قَالَ: فَهَبَطَ جَبْرَئِیلُ. فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ (عَزَّ وَ جَلَّ) یَقْرَأُ عَلَیْکَ السَّلَامَ، وَ یَقُولُ لَکَ: یَا مُحَمَّدُ، عَلِیٌّ مِنْکَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدَکَ، فَسَمِّ ابْنَکَ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ. قَالَ النَّبِیُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ): یَا جَبْرَئِیلُ، وَ مَا اسْمُ ابْنِ هَارُونَ قَالَ جَبْرَئِیلُ: شَبَّرُ قَالَ: وَ مَا شَبَّرُ قَالَ: الْحَسَنُ. قَالَتْ أَسْمَاءُ: فَسَمَّاهُ الْحَسَنَ. قَالَتْ أَسْمَاءُ: فَلَمَّا وَلَدَتْ فَاطِمَةُ الْحُسَیْنَ (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ) نَفِسْتُهَا بِهِ، فَجَاءَنِی النَّبِیُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فَقَالَ: هَلُمِّی ابْنِی یَا أَسْمَاءُ، فَدَفَعْتُهُ إِلَیْهِ فِی خِرْقَةٍ بَیْضَاءَ، فَفَعَلَ بِهِ کَمَا فَعَلَ بِالْحَسَنِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، قَالَتْ: وَ بَکَى رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)، ثُمَّ قَالَ: إِنَّهُ سَیَکُونُ لَکَ حَدِیثٌ، اللَّهُمَّ الْعَنْ قَاتِلَهُ، لَا تُعْلِمِی فَاطِمَةَ بِذَلِکِ. قَالَتْ: فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ سَابِعِهِ جَاءَنِی النَّبِیُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فَقَالَ: هَلُمِّی ابْنِی، فَأَتَیْتُهُ بِهِ، فَفَعَلَ بِهِ کَمَا فَعَلَ بِالْحَسَنِ (عَلَیْهِ السَّلَامَ)، وَ عَقَّ عَنْهُ کَمَا عَقَّ عَنِ الْحَسَنِ کَبْشاً أَمْلَحَ، وَ أَعْطَى الْقَابِلَةَ رِجْلًا، وَ حَلَقَ رَأْسَهُ، وَ تَصَدَّقَ بِوَزْنِ الشَّعْرِ وَرِقاً، وَ خَلَّقَ رَأْسَهُ بِالْخَلُوقِ، وَ قَالَ: إِنَّ الدَّمَ مِنْ فِعْلِ الْجَاهِلِیَّةِ. قَالَتْ: ثُمَّ وَضَعَهُ فِی حَجْرِهِ، ثُمَّ قَالَ: یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، عَزِیزٌ عَلَیَّ، ثُمَّ بَکَى‏ فَقُلْتُ: بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی فَعَلْتَ فِی هَذَا الْیَوْمِ وَ فِی الْیَوْمِ الْأَوَّلِ، فَمَا هُوَ فَقَالَ: أَبْکِی عَلَى ابْنِی هَذَا، تَقْتُلُهُ فِئَةٌ بَاغِیَةٌ کَافِرَةٌ مِنْ بَنِی أُمَیَّةَ، لَا أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ، یَقْتُلُهُ رَجُلٌ یَثْلَمُ الدِّینَ وَ یَکْفُرُ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ، ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ فِیهِمَا مَا سَأَلَکَ إِبْرَاهِیمُ فِی ذُرِّیَّتِهِ، اللَّهُمَّ أَحِبَّهُمَا، وَ أَحِبَّ مَنْ یُحِبُّهُمَا، وَ الْعَنْ مَنْ یُبْغِضُهُمَا مِلْ‏ءَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ. (الطوسی، الشیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (المتوفی 460هـ)، الأمالی، ص367و368، ح32، الناشر: دار الثقافة، الطبعة: الأولى، 1414 هـ (

از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام روایت میکند که فرمود: اسماء بنت عمیس (بضم عین و فتح میم) بمن گفت: من قابله امام حسن و امام حسین علیهما السّلام بودم. هنگامى که امام حسن متولد شد پیغمبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم آمد و بمن فرمود: فرزندم را بیاور، من امام حسن را که با پارچه زرد قنداق شده بود بحضور آن حضرت بردم. آن بزرگوار آن پارچه زرد را به یکطرف انداخت و فرمود: آیا من بشما نگفتم: نوزاد را در میان پارچه زرد قنداق نکنید!؟ سپس پارچه سفیدى خواست و امام حسن را در میان آن پیچید آنگاه اذان بگوش راست و اقامه بگوش چپ امام حسن گفت. پس از این جریان متوجه حضرت امیر شد و فرمود: نام این فرزند مرا چه نهاده‏اید؟ حضرت على بن ابى طالب فرمود: یا رسول اللَّه! من در نامگذارى این مولود مسعود بر شما سبقت نخواهم گرفت. پیامبر خدا هم فرمود: من نیز در این موضوع به پروردگار خود سبقت نخواهم گرفت. در همین موقع جبرئیل نازل شد و فرمود: یا محمّد صلّى اللَّه علیه و آله خداى مهربان‏ تو را سلام میرساند و میفرماید: على بن ابى طالب از براى تو نظیر هارون است براى حضرت موسى یک تفاوت در کار است که بعد از تو پیامبرى نخواهد بود. این مولود را با پسر هارون همنام کن. رسول اکرم فرمود: نام فرزند هارون چه بود؟ جبرئیل گفت: شبر بود. پیغمبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: معنى شبر چیست؟ گفت: حسن. اسماء میگوید: پیامبر خدا بعد از این جریان آن نوزاد مقدس را حسن نامید. هنگامى که حضرت زهراى اطهر امام حسین علیه السّلام را زائید من پرستار آن حضرت بودم، وقتى رسول خدا آمد بمن فرمود: پسرم را بیاور! من امام حسین را در حالى که در میان پارچه سفیدى پیچیده شده بود بحضور حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بردم. آن حضرت همان اعمالى را که براى امام حسن انجام داد درباره امام حسین علیه السّلام نیز انجام داد و گریان شد، آنگاه فرمود: اى پسرم! تو داراى یک مصیبتى خواهى بود. بار خدایا! قاتل حسین را لعنت کن! اى اسماء مبادا این جریان را براى فاطمه اطهر بگوئى! موقعى که روز هفتم امام حسین فرا رسید پیغمبر معظم اسلام نزد من آمد و فرمود: پسرم را بیاور، من امام حسین را نزد آن حضرت بردم و آن بزرگوار همان اعمالى را نسبت به حسین انجام داد که در باره امام حسن انجام داده بود. همان طور که براى امام حسن عقیقه کرده بود براى امام حسین نیز یک قوچ ابلق عقیقه کرد. یک ران و یک پاى آن گوسفند را بقابله امام حسین داد؟ آنگاه سر مبارک امام حسین را تراشید و مطابق وزن موى سرش نقره صدقه داد. سپس سر مبارکش را خوشبو نمود و فرمود: خون مالیدن به سر نوزاد از کارهاى زمان جاهلیت است. بعد از این اعمال امام حسین را در کنار خود نهاد و فرمود: یا ابا عبد اللَّه! مصیبت تو براى من ناگوار است! آنگاه شروع بگریه نمود. من گفتم: یا رسول اللَّه! پدر و مادرم بفداى تو باد چرا روز اول ولادت‏ امام حسین و امروز گریان شدى!؟ فرمود: براى این حسینم اشک میریزم که گروهى از طائفه ستمکیش و کافر بنى امیه او را شهید خواهد کرد، خدا آنان را لعنت کند! و شفاعت مرا در روز قیامت نصیب ایشان ننماید! این حسینم را مردى شهید میکند که دین مرا خراب میکند و بخداى بزرگ کافر مى‏شود. سپس فرمود: پروردگارا! من همان چیزى را براى این دو فرزندم میخواهم که حضرت ابراهیم براى ذریه خویشتن خواست. بار خدایا! این حسنین را با آن کسى که ایشان را دوست داشته باشد دوست بدار و کسى که بغض ایشان را داشته باشد بقدر ظرفیت آسمان و زمین لعنت کن‏. برگرفته از ترجمه ی فارسی جلد 44 بحار الانوار اثر محمد جواد نجفی

عَنْ عَبَّادِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ هَاشِمِ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَهْبٍ، عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ، قَالَتْ: دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَیْتِیَ فَقَالَ: «لَا یَدْخُلُ عَلَیَّ أَحَدٌ فَسَمِعْتُ صَوْتًا، فَدَخَلْتُ، فَإِذَا عِنْدَهُ حُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ وَإِذَا هُوَ حَزِینٌ، أَوْ قَالَتْ: یَبْکِی، فَقُلْتُ: مَا لَکَ تَبْکِی یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: أَخْبَرَنِی جِبْرِیلُ أَنَّ أُمَّتِی تَقْتُلُ هَذَا بَعْدِی فَقُلْتُ وَمَنْ یَقْتُلُهُ؟ فَتَنَاوَلَ مَدَرَةً، فَقَالَ:» أَهْلُ هَذِهِ الْمَدَرَةِ تَقْتُلُهُ ". (ابن طهمان، أبو سعید إبراهیم بن طهمان بن شعبة (المتوفى 168 هـ)، مشیخة ابن طهمان، ص55، ح3، المحقق: محمد طاهر مالک، الناشر: مجمع اللغة العربیة، سنة النشر: 1403 هـ - 1983 م . جرار، نبیل سعد الدین، الإیماء إلى زوائد الأمالی والأجزاء، ج7، ص246، ح6670، الناشر: أضواء السلف، الطبعة: الأولى، 1428 هـ - 2007 م)

ام المؤمنین ام سلمه (رض) می گوید رسول الله (ص) وارد خانه ام شدند و فرمودند کسی بر من وارد نشود.صدایی شنیدم و وارد شدم و دیدم که حسین بن علی پیش پیامبر (ص) است و پیامبر (ص) بسیار ناراحت است یا گریه می کند.گفتم ای رسول خدا، چرا گریه می کنید؟ پیامبر (ص) فرمودند: جبرئیل به من خبر داد که امتم پس از من حسین را به شهادت می رساند.ام المؤمنین ام سلمه می گوید گفتم چه کسی او را به شهادت می رساند؟ پیامبر (ص) مقداری گِل برداشتند و فرمودند اهل همین خاک و همین سرزمین او را به شهادت می رسانند.

حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ أَبِی عَمَّارٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: " رَأَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فِی الْمَنَامِ بِنِصْفِ النَّهَارِ أَشْعَثَ أَغْبَرَ مَعَهُ قَارُورَةٌ فِیهَا دَمٌ یَلْتَقِطُهُ أَوْ یَتَتَبَّعُ فِیهَا شَیْئًا قَالَ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ مَا هَذَا؟ قَالَ: دَمُ الْحُسَیْنِ وَأَصْحَابِهِ لَمْ أَزَلْ أَتَتَبَّعُهُ مُنْذُ الْیَوْمَ " قَالَ عَمَّارٌ: " فَحَفِظْنَا ذَلِکَ الْیَوْمَ فَوَجَدْنَاهُ قُتِلَ ذَلِکَ الْیَوْمَ. (الشیبانی، أحمد بن محمد بن حنبل أبو عبد الله (المتوفى241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج4، ص59و60، ح2165 و ص336و337، ح2553، المحقق: شعیب الأرنؤوط - عادل مرشد، وآخرون، إشراف: د عبد الله بن عبد المحسن الترکی، الناشر: مؤسسة الرسالة، الطبعة: الأولى، 1421 هـ - 2001 م . الشیبانی، أحمد بن محمد بن حنبل أبو عبد الله (المتوفى241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج2، ص551، ح2165 و ج3، ص156، ح2553، المحقق: أحمد محمد شاکر، الناشر: دار الحدیث – القاهرة، الطبعة: الأولى، 1416 هـ - 1995 م . الحاکم النیسابوری، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (المتوفى 405 هـ)، المستدرک على الصحیحین، ج4، ص439، ح8201، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، الناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990 م . ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (المتوفى 774هـ)، البدایة والنهایة، ج11، ص573، تحقیق: عبد الله بن عبد المحسن الترکی، الناشر: دار هجر للطباعة والنشر والتوزیع والإعلان، سنة النشر: 1424هـ / 2003م . البوصیری الکنانی الشافعی، أحمد بن أبی بکر بن إسماعیل (المتوفى 840 هـ)، إتحاف الخیرة المهرة بزوائد المسانید العشرة، ج7، ص238، ح6754، المحقق: دار المشکاة للبحث العلمی بإشراف أبو تمیم یاسر بن إبراهیم، دار النشر: دار الوطن للنشر، الریاض، الطبعة: الأولى، 1420 هـ - 1999 م)

ابن عباس می گوید در نیمه ی روز پیامبر را در خواب دیدم در حالی که ژولیده و غبار آلود بود و شیشه ای که در آن خون بود به همراه داشت و آن شیشه را بر می داشت یا به دنبال چیزی در آن می گشت.ابن عباس می گوید گفتم : ای رسول الله این چیست ؟ پیامبر (ص) گفت : این خون حسین و اصحاب حسین است که همیشه تا به امروز دنبال آن بوده ام. عمار بن ابی عمار (راوی حدیث) می گوید : آن روز را به خاطر سپردیم و دیدیم که حسین [ع] در آن روز به شهادت رسید.

توضیح: بر اساس روایات اهل سنت هرکس پیامبر (ص) را در خواب ببیند قطعا خود ایشان را دیده و از آن جا که ابن عباس پیامبر (ص) را می شناخته است، طبق مبانی اهل سنت قطعا خود ایشان را ملاقات کرده است.لازم به ذکر است که ژولیده و غبار آلود بودن از مصادیق بارز اندوهگین بودن می باشد.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ | 14:5 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

برگزاری مجالس عزای حسینی سابقه ای بسیار طولانی دارد

حَدَّثَنَا أَبُو خَیْثَمَةَ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُبَیْدٍ، أَخْبَرَنَا شُرَحْبِیلُ بْنُ مُدْرِکٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ نُجَیٍّ، عَنْ أَبِیهِ، أَنَّهُ سَارَ مَعَ عَلِیٍّ، وَکَانَ صَاحِبَ مِطْهَرَتِهِ، فَلَمَّا حَاذَى نِینَوَى وَهُوَ مُنْطَلِقٌ إِلَى صِفِّینَ، فَنَادَى عَلِیٌّ: اصْبِرْ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، اصْبِرْ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ بِشَطِّ الْفُرَاتِ، قُلْتُ: وَمَاذَا یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ؟ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ذَاتَ یَوْمٍ وَعَیْنَاهُ تَفِیضَانِ، قَالَ: قُلْتُ: یَا نَبِیَّ اللَّهِ، أَغْضَبَکَ أَحَدٌ؟ مَا شَأْنُ عَیْنَیْکَ تَفِیضَانِ؟ قَالَ: بَلْ قَامَ مِنْ عِنْدِی جِبْرِیلُ قَبْلُ، فَحَدَّثَنِی أَنَّ الْحُسَیْنَ یُقْتَلُ بِشَطِّ الْفُرَاتِ. قَالَ: فَقَالَ: هَلْ لَکَ أَنْ أُشِمَّکَ مِنْ تُرْبَتِهِ. قَالَ: قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: فَمَدَّ یَدَهُ فَقَبَضَ قَبْضَةً مِنْ تُرَابٍ فَأَعْطَانِیهَا، فَلَمْ أَمْلِکْ عَیْنَیَّ أَنْ فَاضَتَا. (أبو یعلی الموصلی التمیمی، أحمد بن علی بن المثنی (المتوفى307 هـ)، مسند أبی یعلى، ج1، ص298، ح363، تحقیق: حسین سلیم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث - دمشق، الطبعة: الأولى، 1404 هـ – 1984م . المقدسی الحنبلی، ابوعبد الله محمد بن عبد الواحد بن أحمد (المتوفى 643هـ)، الأحادیث المختارة، ج2، ص375، ح758، تحقیق عبد الملک بن عبد الله بن دهیش، الناشر: دار خضر للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت - لبنان، الطبعة: الأولى، 1410هـ . الشیبانی، أحمد بن محمد بن حنبل أبو عبد الله (المتوفى241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج1، ص446، ح648، المحقق: أحمد محمد شاکر، الناشر: دار الحدیثالقاهرة، الطبعة: الأولى، 1416 هـ - 1995 م)

عبد الله بن نجی از پدرش نقل می کند که با علی بود و به سمت صفین در حرکت بود و هنگامی که به نینوا رسید،علی بن ابی طالب گفت : صبر کن،کنار رود فرات صبر کن.گفتم چرا ؟ علی بن ابی طالب گفت : روزی بر پیامبر وارد شدم و چشمانش پر از اشک بود.گفتم ای پیامبر خدا،آیا کسی شما را عصبانی کرده است؟ چرا چشمانتان پر از اشک است؟ پیامبر فرمودند : قبل از این که تو بیایی جبرئیل پیش من بود و به من گفت که حسین نزدیک رود فرات به شهادت خواهد رسید.سپس پیامبر به من گفت : آیا می خواهی از تربت آن جا ببویی؟ گفتم بله.پیامبر دستش را دراز کرد و مقداری از خاکی را برداشت و آن را به من داد.نتوانستم جلوی پر اشک شدن چشمانم را بگیرم.

گریه و اندوه امیرالمومنین علیه السلام برای شهادت امام حسین علیه السلام

وَعَنْهُ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ قَال‏ : «مَرَّ عَلِیٌّ بِکَرْبَلَاءَ فِی اثْنَیْنِ مِنْ أَصْحَابِهِ. قَالَ: فَلَمَّا مَرَّ بِهَا تَرَقْرَقَتْ عَینَاهُ لِلْبُکَاءِ، ثُمَّ قَالَ: هَذَا مُنَاخُ رِکَابِهِمْ، وَ هَذَا مُلْقَى رِحَالِهِمْ، وَ هَاهُنَا تُهَرَاقُ دِمَاؤُهُمْ -طُوبَى لَکَ مِنْ تُرْبَةٍ عَلَیکَ تُهَرَاقُ دِمَاءُ الْأَحِبَّة. (الحمیری القمی، أبی العباس عبد الله بن جعفر (المتوفی متوفى القرن الثالث)، قرب الاسناد، ص26، ح87، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، الناشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، الطبعة: الأولى، 1413 هـ .. القمی، أبی القاسم جعفر بن محمد بن قولویه (المتوفى367هـ)، کامل الزیارات، ص269، ح11، تحقیق: عبد الحسین الأمینی، الناشر: دار المرتضویة، الطبعة: الأولى، 1356 ش.)

امام باقر علیه السلام می فرمایند: وقتى امیر المؤمنین علیه السّلام در بین گروهى از اصحابشان به کربلاء عبور نمودند چشمهاى مبارکشان غرق در اشک شد و سخت گریستند سپس فرمودند : اینجا محل خواباندن مرکب‏هایشان بوده، و اینجا محل گذاردن اثاثشان مى‏باشد و اینجا خون‏ هایشان مى‏ریزد، سپس به تربت آن جا خطاب کرده و فرمودند : خوشا به حالت اى تربت که بر روى تو خون‏هاى دوستان خدا مى ‏ریزد.

و ذکر شیخ الإسلام الحاکم الجشمی: أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام لما سار إلى «صفین» نزل «بکربلاء»، و قال لابن عبّاس: «أ تدری ما هذه البقعة» ؟ قال: لا، قال: «لو عرفتها لبکیت بکائی» ، ثم بکى بکاء شدیدا، ثمّ قال: «ما لی و لآل أبی سفیان» ؟ ثم التفت الى-الحسین-، و قال: «صبرا یا بنی! فقد لقی أبوک منهم مثل الذی تلقى بعده». (الموفق ابن احمد بن محمد المکی الخوارزمی (المتوفى 568هـ)، مقتل الحسین، ج1، ص236، تحقیق: محمد السماوی، الناشر: دار أنوار الهدى، الطبعة: الأولى، 1418 هـ (

شیخ الاسلام حاکم جشمی نقل کرده است که امیرالمومنین علیه السلام هنگامی که عازم صفین بود در کربلا درنگی کرد و به ابن عباس فرمود: آیا می دانی این بقعه چیست؟ ابن عباس پاسخ داد: نه.امیرالمومنین فرمود: اگر می دانستی مانند من می گریستی.سپس به شدت گریه کرد و فرمود: من را چه به خاندان ابی سفیان؟ سپس به حسین توجه فرمود و گفت: ای پسرم، صبر کن! پدرت همانند آن چه را که تو پس از او می بینی دیده است.

گریه و اندوه حضرت زهراء سلام الله علیها برای شهادت و مصائب امام حسین علیه السلام

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی عَمِّی مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْقُرَشِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو الرَّبِیعِ الزَّهْرَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَرِیرٌ عَنْ لَیْثِ بْنِ أَبِی سُلَیْمٍ عَنْ مُجَاهِدٍ قَالَ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى مَلَکاً یُقَالُ لَهُ دَرْدَائِیلُ ..... فَلَمَّا وُلِدَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ ع وَ کَانَ مَوْلِدُهُ عَشِیَّةَ الْخَمِیسِ لَیْلَةَ الْجُمُعَةِ أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى‏ مَالِکٍ خَازِنِ النَّارِ أَنْ أَخْمِدِ النِّیرَانَ عَلَى أَهْلِهَا لِکَرَامَةِ مَوْلُودٍ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ وَ أَوْحَى إِلَى رِضْوَانَ خَازِنِ الْجِنَانِ أَنْ زَخْرِفِ الْجِنَانَ وَ طَیِّبْهَا لِکَرَامَةِ مَوْلُودٍ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ فِی دَارِ الدُّنْیَا وَ أَوْحَى اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِلَى حُورِ الْعِینِ تَزَیَّنَّ وَ تَزَاوَرْنَ لِکَرَامَةِ مَوْلُودٍ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ فِی دَارِ الدُّنْیَا وَ أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى الْمَلَائِکَةِ أَنْ قُومُوا صُفُوفاً بِالتَّسْبِیحِ وَ التَّحْمِیدِ وَ التَّمْجِیدِ وَ التَّکْبِیرِ لِکَرَامَةِ مَوْلُودٍ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ فِی دَارِ الدُّنْیَا وَ أَوْحَى اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِلَى جَبْرَئِیلَ ع أَنِ اهْبِطْ إِلَى نَبِیِّی مُحَمَّدٍ فِی أَلْفِ قَبِیلٍ وَ الْقَبِیلُ أَلْفُ أَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ عَلَى خُیُولٍ بُلْقٍ مُسْرَجَةٍ مُلْجَمَةٍ عَلَیْهَا قِبَابُ الدُّرِّ وَ الْیَاقُوتِ وَ مَعَهُمْ مَلَائِکَةٌ یُقَالُ لَهُمُ الرُّوحَانِیُّونَ بِأَیْدِیهِمْ أَطْبَاقٌ مِنْ نُورٍ أَنْ هَنِّئُوا مُحَمَّداً بِمَوْلُودٍ وَ أَخْبِرْهُ یَا جَبْرَئِیلُ أَنِّی قَدْ سَمَّیْتُهُ الْحُسَیْنَ وَ هَنِّئْهُ وَ عَزِّهِ وَ قُلْ لَهُ یَا مُحَمَّدُ یَقْتُلُهُ شِرَارُ أُمَّتِکَ عَلَى شِرَارِ الدَّوَابِّ فَوَیْلٌ لِلْقَاتِلِ وَ وَیْلٌ لِلسَّائِقِ وَ وَیْلٌ لِلْقَائِدِ قَاتِلُ الْحُسَیْنِ أَنَا مِنْهُ بَرِی‏ءٌ وَ هُوَ مِنِّی بَرِی‏ءٌ لِأَنَّهُ لَا یَأْتِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَحَدٌ إِلَّا وَ قَاتِلُ الْحُسَیْنِ ع أَعْظَمُ جُرْماً مِنْهُ قَاتِلُ الْحُسَیْنِ یَدْخُلُ النَّارَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَعَ الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ وَ النَّارُ أَشْوَقُ إِلَى قَاتِلِ الْحُسَیْنِ مِمَّنْ أَطَاعَ اللَّهَ إِلَى الْجَنَّةِ قَالَ فَبَیْنَا جَبْرَئِیلُ ع یَهْبِطُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ إِذْ مَرَّ بِدَرْدَائِیلَ فَقَالَ لَهُ دَرْدَائِیلُ یَا جَبْرَئِیلُ مَا هَذِهِ اللَّیْلَةُ فِی السَّمَاءِ هَلْ قَامَتِ الْقِیَامَةُ عَلَى أَهْلِ الدُّنْیَا قَالَ لَا وَ لَکِنْ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ مَوْلُودٌ فِی دَارِ الدُّنْیَا وَ قَدْ بَعَثَنِیَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ لِأُهَنِّئَهُ بِمَوْلُودِهِ فَقَالَ الْمَلَکُ یَا جَبْرَئِیلُ بِالَّذِی خَلَقَکَ وَ خَلَقَنِی إِذَا هَبَطْتَ إِلَى مُحَمَّدٍ فَأَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُ بِحَقِّ هَذَا الْمَوْلُودِ عَلَیْکَ إِلَّا مَا سَأَلْتَ رَبَّکَ أَنْ یَرْضَى عَنِّی فَیَرُدَّ عَلَیَّ أَجْنِحَتِی وَ مَقَامِی مِنْ صُفُوفِ الْمَلَائِکَةِ فَهَبَطَ جَبْرَئِیلُ ع عَلَى النَّبِیِّ ص فَهَنَّأَهُ کَمَا أَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عَزَّاهُ فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ ص تَقْتُلُهُ أُمَّتِی فَقَالَ لَهُ نَعَمْ یَا مُحَمَّدُ فَقَالَ النَّبِیُّ ص مَا هَؤُلَاءِ بِأُمَّتِی أَنَا بَرِی‏ءٌ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَرِی‏ءٌ مِنْهُمْ قَالَ جَبْرَئِیلُ وَ أَنَا بَرِی‏ءٌ مِنْهُم‏ یَا مُحَمَّدُ فَدَخَلَ النَّبِیُّ ص عَلَى فَاطِمَةَ ع فَهَنَّأَهَا وَ عَزَّاهَا فَبَکَتْ فَاطِمَةُ ع وَ قَالَتْ یَا لَیْتَنِی لَمْ أَلِدْهُ قَاتِلُ الْحُسَیْنِ فِی النَّارِ فَقَالَ النَّبِیُّ ص وَ أَنَا أَشْهَدُ بِذَلِکَ یَا فَاطِمَةُ وَ لَکِنَّهُ لَا یُقْتَلُ حَتَّى یَکُونَ مِنْهُ إِمَامٌ یَکُونُ مِنْهُ الْأَئِمَّةُ الْهَادِیَةُ بَعْدَهُ .....( الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (المتوفى381هـ)، کمال الدین و تمام النعمة، ج1، صص 282-284، ح36، تحقیق: علی اکبر غفاری، الناشر:‌ اسلامیة ـ تهران‏، الطبعة: الثانیة‏، 1395 هـ (

از ابن عبّاس روایت است که گفت: از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم شنیدم که‏ مى‏فرمود: خداى تعالى را فرشته ‏اى است که دردائیل نام دارد ..... و چون حسین بن علیّ علیهما السّلام پنجشنبه شب و در لیله جمعه به دنیا آمد، خداى تعالى به مالک که همان خازن دوزخ باشد وحى فرمود که به واسطه کرامت مولودى که براى محمّد زاده شده است آتش را بر اهلش خاموش سازد و به رضوان که همان خازن بهشت باشد وحى فرمود که به واسطه کرامت مولودى که براى محمّد در دنیا زاده شده است بهشت را آذین بندد و معطّر سازد و خداى‏ تعالى به حور العین وحى فرمود که به واسطه کرامت مولودى که در دنیا براى محمّد زاده شده است خود را آرایش کنند و به دیدار یک دگر بروند و خداى تعالى به ملائکه فرمان داد که به خاطر مولودى که براى محمّد در سراى دنیا زاده شده است به صفّ ایستاده و خدا را تسبیح و تحمید و تمجید و تکبیر گویند. و خداى تعالى به جبرئیل علیه السّلام وحى فرمود که به همراه هزار فوج - که هر فوج یک میلیون فرشته است - بر اسبهاى ابلق که بر آنها زین و لگام و آراسته به قباب درّ و یاقوت باشند و به همراهى ملائکه‏اى که به آنها روحانیّون مى‏گویند و در دستانشان طبق‏هاى نور است، بر پیامبر اکرم محمّد فرود آیند و قدم نورسیده را بدو تهنیت گویند، و بدو خبر داد که اى جبرئیل! من نام او را حسین نهادم، او را تهنیت و تعزیت گوى و به او بگو: اى محمّد! او را شرار امّت تو که بر بدترین جنبندگان سوارند خواهند کشت، واى بر آن قاتل و واى بر سوق دهنده و رهبر کشنده حسین، من از او بیزارم و او نیز از من بیزار است، زیرا در روز قیامت هیچ کس گنهکارتر از او نیست، در روز قیامت قاتل حسین به همراه مشرکان به‏ آتش در آیند و اشتیاق آتش به کشنده حسین بیشتر از اشتیاق مطیع خداوند به بهشت است.فرمود: در این میان که جبرئیل به آسمان زمین فرود آمد به دردائیل گذر کرد و دردائیل بدو گفت: اى جبرئیل! این چه شبى در آسمان است آیا بر اهل دنیا قیامت واقع شده است؟ گفت: خیر، و لکن براى محمّد در دنیا مولودى زاده شده است و خداى تعالى مرا فرستاده است که بدین سبب به او تهنیت گویم، فرشته گفت: اى جبرئیل! تو را به خدایى که ما را آفرید سوگند مى‏دهم هنگامى که بر محمّد فرود آمدى سلام مرا بدو برسانى و به او بگویى به حقّ این مولود از پروردگارت بخواهد که از من خشنود گردد و بالها و مقام مرا در میان ملائکه به من باز گرداند، جبرئیل علیه السّلام بر پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرود آمد و همان گونه که خداى تعالى فرموده بود بدو تهنیت و تعزیت گفت، پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: آیا امّت من او را خواهد کشت؟ گفت: آرى اى محمّد، پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: آنها از امّت من نیستند و من از آنها بیزارم و خداى تعالى از آنها بیزار است، جبرئیل گفت: اى محمّد! من هم از ایشان بیزارم. بعد از آن پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بر فاطمه علیها السّلام وارد شد و بر او تهنیت و تعزیت گفت و فاطمه علیها السّلام گریست و گفت: اى کاش او را به دنیا نیاورده بودم، قاتل حسین در آتش است، پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: اى فاطمه! من بدان گواهى مى‏دهم و لیکن او کشته نشود تا امامى از او بر جاى ماند که امامان هادى پس از او از ذریّه او باشند .... (برگرفته از ترجمه ی فارسی کمال الدین و تمام النعمة اثر منصور پهلوان)

گریه و اندوه ام المؤمنین ام سلمه (رض) در شهادت امام حسین علیه السلام

وَ رُوِیَ بِإِسْنَادٍ آخَرَ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا أَنَّهَا قَالَتْ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ عِنْدِنَا ذَاتَ لَیْلَةٍ فَغَابَ عَنَّا طَوِیلًا ثُمَّ جَاءَنَا وَ هُوَ أَشْعَثُ أَغْبَرُ وَ یَدُهُ مَضْمُومَةٌ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لِی أَرَاکَ شُعْثاً مُغْبَرّاً فَقَالَ أُسْرِیَ بِی فِی هَذَا الْوَقْتِ إِلَى مَوْضِعٍ مِنَ الْعِرَاقِ یُقَالُ لَهُ کَرْبَلَاءُ فَأُرِیتُ فِیهِ مَصْرَعَ الْحُسَیْنِ ابْنِی وَ جَمَاعَةٍ مِنْ وُلْدِی وَ أَهْلِ بَیْتِی فَلَمْ أَزَلْ أَلْقِطُ دِمَاءَهُمْ فَهَا هِیَ فِی یَدِی وَ بَسَطَهَا إِلَیَّ فَقَالَ خُذِیهَا وَ احْتَفِظِی بِهَا فَأَخَذْتُهَا فَإِذَا هِیَ شِبْهُ تُرَابٍ أَحْمَرَ فَوَضَعْتُهُ فِی قَارُورَةٍ وَ سَدَدْتُ رَأْسَهَا وَ احْتَفَظْتُ بِهِ فَلَمَّا خَرَجَ الْحُسَیْنُ ع منْ مَکَّةَ مُتَوَجِّهاً نَحْوَ الْعِرَاقِ کُنْتُ أُخْرِجُ تِلْکَ الْقَارُورَةَ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ فَأَشَمُّهَا وَ أَنْظُرُ إِلَیْهَا ثُمَّ أَبْکِی لِمُصَابِهِ فَلَمَّا کَانَ فِی الْیَوْم‏ الْعَاشِرِ مِنَ الْمُحَرَّمِ وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ ع أَخْرَجْتُهَا فِی أَوَّلِ النَّهَارِ وَ هِیَ بِحَالِهَا ثُمَّ عُدْتُ إِلَیْهَا آخِرَ النَّهَارِ فَإِذَا هِیَ دَمٌ عَبِیطٌ فَصِحْتُ فِی بَیْتِی وَ بَکَیْتُ وَ کَظَمْتُ غَیْظِی مَخَافَةَ أَنْ یَسْمَعَ أَعْدَاؤُهُمْ بِالْمَدِینَةِ فَیُسْرِعُوا بِالشَّمَاتَةِ فَلَمْ أَزَلْ حَافِظَةً لِلْوَقْتِ حَتَّى جَاءَ النَّاعِی یَنْعَاهُ فَحَقَّقَ مَا رَأَیْت‏. (البغدادی، الشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان، العکبری ، (المتوفى 413هـ)، الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص130و131، تحقیق : مؤسسة آل البیت علیهم السلام لتحقیق التراث، ناشر : دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت – لبنان، سال چاپ : 1414 - 1993 م.)

و بسند دیگر از ام سلمه رضى اللَّه عنها روایت کند که گفت: شبى رسول خدا (ص) از پیش ما بیرون رفت و مدتى دراز ناپدید شد سپس بازگشت و سر و رویش گردآلود بود و دستش نیز بسته بود، من عرض کردم: اى رسول خدا! چیست که من شما را گردآلود مى‏بینم؟ فرمود: مرا در این ساعت بجائى از سرزمین عراق بردند که نامش کربلا بود، و در آن سرزمین جاى کشته شدن پسرم حسین و گروهى از فرزندان و خاندانم را بمن نشان دادند، و من پیوسته خون ایشان را از آنجا برمیگرفتم و آن اکنون در دست من است و دست خود را براى من باز کرده فرمود: آن را بگیر و نگهدارى کن، پس من آن را گرفتم‏ دیدم مانند خاک سرخ بود، پس در شیشه نهادم و سر آن را بستم و از آن نگهدارى میکردم، تا آنگاه که حسین)ع) از مکه بسمت عراق رهسپار شد من در هر روز و شب آن شیشه را بیرون مى‏آوردم و بو میکردم و بدان مى‏نگریستم و بر مصیبتهاى آن جناب میگریستم، و چون روز دهم محرم شد همان روزى که حسین در آن روز کشته شد، در اول روز که آن را بیرون آوردم دیدم بحال خود است، دوباره آخر آن روز آن را آوردم دیدم خون تازه شده، من به تنهائى در خانه خود شروع بزارى شده گریستم، و اندوه خود را فرو نشاندم از ترس آنکه مبادا دشمنان ایشان در مدینه بشنوند و در شماتت ما شتاب کنند، و پیوسته آن روز و ساعت را در نظر داشتم تا خبر مرگ آن حضرت بمدینه رسید و آنچه دیده بودم به حقیقت پیوست. (برگرفته از ترجمه ی فارسی الارشاد اثر رسولی محلاتی)

لطمه زنی و نوحه خوانی حضرت زینب سلام الله علیها برای امام حسین علیه السلام

فلما حمل النساء والصبیان فمروا بالقتلى صرخت امرأة منهم: یا محمداه.هذا حسین بالعراء مرمل بالدماء واهله ونساؤه سبایا. فما بقی صدیق ولا عدو إلا أکب باکیا. ثم قدم بهم على عبید الله بن زیاد. فقال عبید الله: من هذه؟ فقالوا: زینب بنت علی بن أبی طالب فقال: فکیف رأیت الله صنع بأهل بیتک. قالت: کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ فبرزوا إِلى مَضاجِعِهِمْ. وسیجمع الله بیننا وبینک وبینهم. (البصری الزهری، محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله (المتوفى230 هـ)، الطبقات الکبرى (متمم الصحابة - الطبقة الخامسة)، ج1، ص481، تحقیق: محمد بن صامل السلمی، الناشر: مکتبة الصدیق - الطائف، الطبعة: الأولى، 1414 هـ - 1993 م.)

هنگامی که در کربلا زنان و کودکان را می بردند، ایشان از مقابل شهداء عبور کردند و زنی از ایشان فریاد زد: یا محمداه، این حسین بن علی است که در بیابان افتاده و پیکرش آغشته به خون است و خانواده و زنانش اسیر شده اند.در این هنگام هیچ دوست و دشمنی نماند مگر آن که گریست.سپس آن ها را پیش عبیدالله بن زیاد آوردند.عبیدالله بن زیاد گفت: این زن کیست؟ گفتند: زینب دختر علی بن ابی طالب.عبیدالله بن زیاد خطاب به [حضرت] زینب گفت: خداوند با خانواده ات چه کار کرد؟! [حضرت] زینب گفت: خداوند شهادت را بر ایشان نوشت و ایشان به سوی آرامگاه خویش رفتند و خداوند [در روز قیامت] ما و تو و ایشان را گرد هم خواهد آورد.

وأقام عمر بْن سعد یومه والغد، ثُمَّ أمر حمید بْن بکیر الأحمری فنادی فِی النَّاس بالرحیل إِلَى الْکُوفَةِ، وحمل مَعَهُ أخوات الْحُسَیْن وبناته ومن کان من الصبیان، وعلی بْن الْحُسَیْن الأصغر مریض. فلطمن النسوة وصحن حین مررن بالحسین، وجعلت زینب بنت علی تقول: یَا محمداه صلى علیک ملیک السماء، هذا حسین بالعراء، مرمل بالدماء مقطع الأعضاء، یَا محمداه وبناتک سبایا وذریتک مقتلة تسفی عَلَیْهَا الصبا!!! فأبکت کُلّ عدو وولی. (البلاذری، أحمد بن یحیی بن جابر (المتوفى279هـ)، أنساب الأشراف، ج3، ص206، تحقیق: سهیل زکار وریاض الزرکلی، الناشر: دار الفکر – بیروت، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م.)

عمر بن سعد آن روز و فردا را در آن جا ماند و سپس به حمید بن بکیر احمدی دستور داد تا برای حرکت به سمت کوفه ندا دهد. وی خواهران حسین بن علی و دخترانش و کودکانی که در آن جا بودند و علی بن الحسین که بیمار بود را با خود بُرد. هنگامی که زنان از مقابل پیکر حسین بن علی عبور کردند فریاد برآوردند و لطمه زنی کردند و زینب دختر علی بن ابی طالب می گفت: یا محمداه، خداوندگار آسمان بر تو درود بفرستد.این حسین است که در بیابان افتاده است، پیکرش آغشته به خون است و اعضای بدنش بریده شده است، یا محمداه، دخترانت اسیر شده اند و فرزندانت کشته شده اند و باد صبا بر آنان می وزد.در این هنگام دوست و دشمن گریه کردند.

سینه زنی و نوحه خوانی زنان بنی هاشم

أبو الحسن المدائنی عن إسحاق عن إسماعیل بن سفیان عن أبی موسى عن الحسن البصری، قال: قتل مع الحسین ستة عشر من أهل بیته، والله ما کان على الأرض یومئذ أهل بیت یشبّهون بهم. وحمل أهل الشام بنات رسول الله صلّى الله علیه وسلم سبایا على أحقاب الإبل. فلما أدخلن على یزید، قالت فاطمة ابنة الحسین: یا یزید، أبنات رسول الله صلّى الله علیه وسلم سبایا؟ قال: بل حرائر کرام، ادخلی على بنات عمک تجدیهن قد فعلن ما فعلن، قالت فاطمة: فدخلت إلیهن، فما وجدت فیهن سفیانیة إلا متلدّمة تبکی، وقالت بنت عقیل بن أبی طالب ترثی الحسین ومن أصیب معه: عینی أبکی بعبرة وعویل ... واندبی إن ندبت آل الرسول ... ستة کلهم لصلب علیّ ... قد أصیبوا وخمسة لعقیل (الأندلسی، احمد بن محمد بن عبد ربه (المتوفى328هـ)، العقد الفرید، ج5، ص132، الناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الأولى، 1404 هـ )

از حسن بصری نقل شده است که همراه حسین بن علی شانزده نفر از اهل بیتش شهید شدند.به خدا سوگند تا به امروز بر روی زمین خانواده ای شبیه ایشان نبوده است.اهل شام دختران رسول خدا (ص) را اسیر کرده و بر شتر سوار کردند و هنگامی که بر یزید وارد شدند، فاطمه دختر حسین بن علی گفت: ای یزید، آیا دختران رسول خدا اسیرند؟! یزید گفت: بلکه آزاد و بزرگواند.بر دختران عمویت وارد شو که می بینی چه کرده اند.فاطمه می گوید: بر دختران عمویم وارد شدم و احدی از ایشان را ندیدم مگر آن که سینه زنی می کرد و می گریست و دختر عقیل بن ابی طالب در رثای حسین بن علی و کسانی که همراه وی شهید شدند چنین می خواند: ای چشمم، با اشک و فریاد گریه و اگر خاندان رسول خدا (ص) ندبه سر دادند تو نیز ندبه کن شش نفر از فرزندان علی و پنج نفر از فرزندان عقیل به شهادت رسیدند

نوحه خوانی جن برای شهادت امام حسین علیه السلام

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ، ثنا هُدْبَةُ بْنُ خَالِدٍ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ أَبِی عَمَّارٍ، عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ، قَالَتْ: سَمِعْتُ الْجِنَّ تَنُوحُ عَلَى الْحُسَینِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ. (الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (المتوفی 360هـ)، المعجم الکبیر، ج3، ص131، ح2867، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة ابن تیمیة - القاهرة، الطبعة: الثانیة.)

ام المومنین ام سلمه رضی الله عنها می گویند که شنیدم جن بر حسین نوحه می خواند.

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ، ثنا إِبْرَاهِیمُ بْنُ الْحَجَّاجِ، ثنا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ عَمَّارٍ، عَنْ مَیمُونَةَ، قَالَتْ: سَمِعْتُ الْجِنَّ تَنُوحُ عَلَى الْحُسَینِ. (الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (المتوفی 360هـ)، المعجم الکبیر، ج3، ص131، ح2868، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة ابن تیمیة - القاهرة، الطبعة: الثانیة.)

میمونه، همسر رسول خدا،می گوید که شنیدم که جن بر حسین نوحه سرایی می کرد.

نتیجه

بر اساس اخبار و روایات و گزارش های تاریخی شیعه و اهل سنت، مجلس عزای سید الشهداء (ع) قبل از ولادت ایشان و بلافاصله پس از شهادت ایشان نیز برگزار شده و این خود اهل بیت علیهم السلام بوده اند که نقش پر رنگی در برگزاری چنین مجالسی داشته اند و بر اساس روایات می توان پیامبر (ص) و اهل بیت علیهم السلام را اولین شخصیت ها در تاریخ اسلام دانست که بر مصائب و شهادت امام حسین علیه السلام اقامه ی عزا نموده اند.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ | 14:4 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ماجرای هنده زن یزید لعنت الله علیه

سـلمـان فـارسـی رحمة الله ، روزی از کنـار یکـی از بـاغ هـای مـدینـه می گذشت، مردی غم زده را دید که کنار درب باغ نشسته است. آن مرد که عبدالله بن عامر بود، به سلمان گفت: از چهره نورانیّت معلوم است که مسلمانی. سلمان گفت: آری. عبدالله گفت: من از یهودیان بنی قریظه هستم و اصالتاً اهل شامم. ما یهودی ها هر وقت گرفتاری بزرگی داشته باشیم، خداوند را به موسی علیه السلام قسم می دهیم. ای مرد نورانی مسلمان! من ثروّت زیادی دارم، اگر دعا کنی و دخترم هنده خـوب شود (یعنی چشم های کورش شفا پیدا کند) هر چه بخواهی به تو می دهم. سلمان گفت: من پولکی نیستم، امّا دخترت را نزد طبیبی می برم که شفایش دهد، فقط بگو اگر دخترت خوب شد، مسلمان می شوی یا نه؟ گفت: آری، ولی نـزد طبیب های زیـادی بردم، همه گفتند: معالجه هیچ فایده ای ندارد. سلمان گفت: این طبیب با آن ها فرق دارد، دخترت را بیاور درب خانه ی امام علی علیه السلام ، من هم به آن جا می آیم. آمدند، به حضرت علی علیه السلام گفتند. حضرت علیه السلام فرمود: اگر بنا به مسلمان شدن اوست، پس بروید حسینم را خبر کنید. بچّه ی خردسال را آوردند. امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: ظرف آبی بیاورید و بعد به حسین علیه السلام. گفت: دستت را در آب بگذار. من نمی دانم با این دست چه کرد؟ بعد مقداری از همان آب را به چشمان این دختر بچّه پاشید. به اذن خداوند یک دفعه چشم دختر شفا یافت. دختر، رو به امام حسین علیه السلام کرد و گفت: تو حسینی؟. فرمود: آری. دختـر گفـت: مـن معطّل بابا نمـی شوم و همین الآن ایمان می آورم. اشهد ان لا اله الاّ الله و اشهد اَنّ محمّداً رسول الله. حضرت علی علیه السلام فرمود: بقیّه ی آب را هم ببر، در خانه روی بدن او بریز تا علّت مرض هم از بین برود. فردای آن روز پدر و دختر درب خانه حضرت علیه السلام آمده و پدر عـرض کرد: یا امیر المؤمنین! می شود یک منّتی بر من بگذاری؟ این دخترم را چند ماهی برای کنیزی قبول کنی که با بچّه های شما تربیّت اسلامی شود. حضرت علیه السلام قبول کرد. پدر به شام رفت، بعضی از شامیان (از اقوام و دوستان) همان جا به اسلام ایمان آورده و بعضی هم پس از آمدن به مدینه و دیدن چشم سالم دختر ایمان آوردند. دفعه ی دوّم که پدر خواست از مدینه برود، امیر المؤمنین علیه السلام به او فرمود: او را هم با خودتان ببرید. عرض کرد: مگر بی ادبی کرده؟ حضرت علیه السلام فرمود: خیر، خیلی هم با ادب و با ظرفیّت است. امّا دختر تا شوهر نکرده نمی تواند دوری پدر را تحمّل کند، چون انس او وقتی با شوهرش ایجاد شد، تحمّل فراق پدر دارد. عرض کرد: اجازه بده از خودش بپرسم و پرسید: آیا دوست داری به شام بیایی یا این جا بمانی؟ عرض کرد: بابا، من دلم می خواهد در مدینه بمانم و کلفتی زینب سلام الله علیه را بکنم. حضرت علیه السلام فرمود: به دلایلی که فعلاً نمی توانم ذکر کنم، او را ببر. عرض کرد: چشم ـ عزیزان تا حرف خداحافظی شد یک انقلابی به پا شد، هنده آمد خودش را انـداخـت روی پـاهـای فاطمـه ی زهـرا سلام الله علیه و عـرض ادب کرد، روزگار می خواهد بین من و شما جدایی بیندازد. با همه خداحافظی کرد. به امام حسین علیه السلام عرض کرد : آقا! چشم نداشتم، شفایم دادی و... امیدوارم یک روز شما را زیارت کنم ، به زینب سلام الله علیه هم عرض کرد: چه دوران قشنگی بود، امیدوارم یک بار دیگر تو را ببینم و...

خلاصه، دختر به شام رفت، وضع زندگیشان چنان اوج گرفت، که معاویه آمد و برای یزید از هنده خواستگاری کرد و بالاخره هنده، همسر یزید شد .

مرحوم آیت الله آقا سیّد محمّد جواد ذهنی تهرانی، در کتاب از مدینه تا مدینه می گوید . هنده در قصر یزید بود، شبی در عالم خواب دید که درهای آسمان باز شد، ملائکه صف به صف به زیر می آیند و به اتاقـی وارد می شوند، که سر بریده ی امام حسین علیه السلام در آن مکان است و به آن سر سلام می کنند. السَّلام علیک یا ابا عبدالله! ابر سفیدی از آسمان به زیر آمد. در میان آن ابر، بزرگوارانی گریان بودند، بزرگ آن جمع جلو آمد و لب به لب آن سر بریده گذاشت و اشک ریخت و فرمود: من جدّت پیامبرم، او پدرت علی است، او برادرت حسن است، او جعفر و آن عقیل و دیگری حمزه و دیگری عبّاس عمویم می باشد و بعد فرمود: یا ولدی! قَتَلُوکَ اَتراهُم مَا عَرَفُوکَ وَ مِن شرب الماءِ مَنَعُوکَ. تورا کشتند ولی نشناختند و از آب هم مضایقه کردند. هنده از خواب بیدار شد، یزید را ندید، به دنبالش رفت دید، در اتاقی نشسته و گریه می کند ، چه اتّفاقی افتـاده کـه یزید لعنة الله علیه ایـن گـونـه گریـه و احساس پشیمانی می کند و هی می گوید: وَ مالِی و لِلْحُسَینِ؟ مرا با حسین چه کار؟

طبق نقلی: هنده درخواست کرد، لااقل بگذار اسرایی که متعلّق به حسین علیه السلام هستند به داخـل حـرم بیـاورم، یـزیـد از طـرفی عاشـق هنـده بـود و حـرفـش را می پذیرفت و از طرفی می خواست (به قول مرحوم صدر قزوینی، در کتاب حدائق) باز اسرای اهل بیت علیهم السّلام را تحقیر کند و با آمدن آن ها به قصر، عظمت خودش و کاخش را به آن ها نشان دهد، لذا اجازه داد هنده آن ها را به داخل کاخ بیاورد. یزید گفت: اجازه داری بروی، امّا به صورت رسمی. لذا تعداد زیادی کنیز و غلام جلوتر رفتند و با مشعل خرابه را روشن کردند. چه خبر است؟ هنده به دیدن شما می آید . طبق نقل دیگر هنده از جریان شهادت امام حسین علیه السلام خبر نداشت. (با سانسور خبری که در شهر شام خصوصاً در قصر یزید بود). بعضی کنیزهایش به او گفتند: به دیدن اسرا و خارجیان برویم و او قبول کرد. لباس فاخر پوشید، با جمع زیادی از خدمه به تماشای اسرا رفت. حضرت زینب سلام الله علیه تا او را دید شناخت، به خواهرش، امّ کلثوم گفت: این زن را می شناسی؟ گفت: نه. گفت: او هنده، دختر عبدالله بن عامر است، هر دوتایی سر را به زیر انداختند که هنده آن ها را نبیند و یا نشناسد. هنده جلو آمد و گفت: خانم چرا سرت را به زیر انداختی؟ حضرت زینب سلام الله علیه جوابی نداد. پرسید: مِن اَیِّ البِلادِ انتم؟ از کدام شهرید؟ فرمود: مِنَ المدینة. از شهر مدینه. تا نام مدینه را شنید از صندلی پایین آمد و گفت: بهترین سلام ها بر ساکنان مدینه. زینب سلام الله علیه پرسید: چرا از صندلی پایین آمدی؟ به احترام ساکنان مدینه. هنده پرسید: سؤالی دارم. خانم فرمود: بپرس. عرض کرد: شما خاندان علی علیه السلام را در مدینه می شناسید؟ آخه من زمانی کنیز آن ها بودم. زینب سلام الله علیه فرمود: آری، از حال کدام یک از آن ها می خواهی، بدانی؟ عرض کرد: از حال حسین علیه السلام و بقیه فرزندان علی علیه السلام ؛ آخه من شفا یافته ی حسینم، کنیز زینبم. زینب سلام الله علیه گریه زیادی کرد و فرمود: وَ اِن سَئَلتِ عَنِ الحٌسَینِ فَهذا رأسهُ بَینَ یَدَی یزیدٍ... اگر از حسین علیه السلام می پرسی، این سر بریده ی اوست که در برابر یزید است. اگر از عبّاس علیه السلام و سایر فرزندان می پرسی، آن سرهای بالای نیزه متعلّق به آن هاست و بدن هایشان در کربلاست. اگـر از زین العابدین علیه السلام می پرسی، از شدّت درد قادر به حرکت نیست. و اِن سَئَلت عَنِ زَینَبٍ، فَاَنَا زَیَنَبُ بنت عَلّیٍ وَ هذِی اُمُّ کُلثُومٍ وَ هؤُلاءِ بَقیةُ مُخَدّرات فاطِمَة الزّهراءِ سلام الله علیه. اگر از زینب می پرسی من زینبم، این خواهرم، امّ کلثوم است و بقیّه ی این زن ها منسوب به مادرم فاطمه زهرا سلام الله علیه هستند ، وقتی هنده شنید، فریاد زد و می گفت: وا اِماماهُ، وا سیّداه، وا حُسیناه! لَیتَنی کُنتُ قَبلَ هذا الیوم عَمیاء وَلا اَنظُرُ بناتَ فاطمة الزّهراء سلام الله علیه علی هذِهِ الحالَةِ. ای کاش کور شده بودم و این حالت را نمی دیدم. سنگی به سر خودش زد و خون جاری شد، بی هوش شد و وقتی به هوش آمد، حضرت زینب سلام الله علیه فرمود: به خانه ات برو، می ترسم شوهرت به تو آسیبی برساند. گفت: به خدا قسم نمی روم، مگر این که شما را به خانه ببرم. لباسش را پاره کرد، با سر برهنه وارد مجلس یزید شد، فریاد زد: تو فرمان دادی که سر حسین علیه السلام را ببرند و بالای نیزه کنند؟ یزید بلند شد و سر او را پوشانید و گفت: وَ مالِی و لِلْحُسَینِ؟ مرا با حسین چه کار؟ خدا ابن زیاد را لعنت کند، در کشتن او عجله نمود. هنده گفت: وای بر تو، درباره ی من غیرت نشان می دهی، امّا فرزندان زهرای اطهر را بدون پوشیه در خرابه جای دادی؟ بگذار از آن ها را به داخل حرم بیاورم. یزید از طرفی عاشق هنده بود و حرفش را پذیرفت. ولی مرحوم صدر قزوینی در کتاب حدائق می نویسد: می خواست کاخ زیبا و یا قدرت و عظمت خود را نشان دهد، لذا اجازه داد... (منابع : بحار الانوار، ج45 ص 196 ، کتاب مجموعه سخنرانی های واعظ شهر، مرحوم آقای کافی، ص65 ، نفس المهموم، مرحوم حاج شیخ عبّاس قمی ص 455 ، بحار الانوار، ج 45، ص196 ، سحاب رحمت، ص740 ، از مدینه تا مدینه، ص 974 و ص978 ، سوگنامه آل محمّد صلی الله علیه و آله 486 ، معالی السّبطین، ج 2، ص ۱۷۳)

هنده سر و قت ا سیر ا ن بلا

هنده سر و قت ا سیر ا ن بلا - شد سو ی و یر ا نه پر ابتلا

دیدجمعی اززنان وکودکان - درخرابه بادوچشم خونچکان

گفت با خیل اسیران کیستید - اینچنین زار و نحیف از چیستید

اهل رو مید و یا ا ز ا هل چین - که گرفتا ر جفا ئید ا ینچنین

گفت زینب د خت پا ك مرتضی - هنده ا ی با نو ی ایمان و وفا

خودتوحق داری که نشناسی مرا - چون ندیدی اینچنین ازابتدا

ماكه ا هل یثر بیم و ا ز حجاز - آشكار ا ز ما شد ه حج و نماز

ما اسیر ا نیم ا ز آ ل رسول - بادل ا فسر د ه و ز ا ر و ملول

هنده ما ذ ر یه پیغمبر یم - ما عزیزان ر سو ل و حید ر یم

هنده مید ا ن زینب کبری منم - بنت حید ردخترزهرامنم

گفت هند ه خا ك عا لم برسرم - زینبی تو نو رچشما ن ترم

خا ك عا لم برسرم تو ز ینبی - من زهجر تو نیا سو د م شبی

بانوی من گوحسینم دركجاست؟ - سرورونوردوعینم دركجاست؟

گفت ای هنده حسینم شد شهید - از جفا و جو ر یاران یزید

تشنه لب اندر زمین كربلا - شد شهید از ظلم و جور اشقیا

کشته شد اکبر شبیه مصطفی - غرقه خون شدقاسم نوکدخدا

کشته شد عباس و عون و جعفرم - شیرخو ا ر نازدانه اصغرم

پیكرمجروحشان د ر كربلا - راسشان د ر شا م و روی نیزه ها

ما چنین د ر گریه و آ ه وفغان - روزوشب اینك بچشم خونفشان

باقری گوید چنین با شوروشین - گریه کن برشاه مظلومان حسین

چو شد زینب مصمم بر اسیری

چو شد زینب مصمم بر اسیری - اسیری بعد شاهی و امیری

همه ا ز کربلا د ر شا م ر فتند - بصد خواری ببز م عام رفتند

بشام از کینه گردون گردان - چو شد جای اسیران کنج ویران

یزیدی که ز دین بیگانه میبود - زنی نیکویش اندر خانه میبود

ز نی خو ر شید ر و و عنبرین مو - تمام خصلت او بود نیکو

نمیبودش بشهر شا م ما نند - همیشه بود د ر ذ کر خداوند

بخلوت ا ز یز ید شو م پنهان - تلاوت می نمود آ یا ت قرآن

غرض معروف ازنیکی درایام - بنیکی شهره وهندش بدی نام

چو بشنید او که کرده چرخ بازی - باهل البیت سلطان حجازی

فلک کرده جفا با آن اسیران - برایشان داده منزلگه بویران

برسم نذ ر آ مد سو ی زندان - که تا سازد ترحم بر اسیران

چو آمد دید یکزن قد خمیده - برش اطفال رنگ از رخ پریده

بسا کودک در آنجا دربدر بود - یکی ورد زبانش ای پدر بود

یکی میگفت با آ ه ا ی برادر - مرا بین د ر غمت با دیده تر

یکی گفتی کجا شد نو ر عینم - شهید کر بلا یعنی حسینم

چوهند آگاه گشت و واقف حال - بنزد زینب آمد آن نکو فال

بگفت ای زن بگو تو از کجائی - که براین دردومحنت مبتلائی

بگو تو از عراقی یا از حجازی - که اینسان چرخ کرده با تو بازی

بگفتا من حجازی هستم ای زن - که کرده ترکتازی چرخ با من

بگفت ا ی بی نو ا ا ی بی قرینه - کجا بد منز ل تو ا ی حزینه

بگفتامنزلم اندرمدینه است - که ویران ازجفای اهل کینه است

بگفتا ا ی جلا لت ا ز تو پیدا - مراوِد با تو هر گز بو د ه زهرا

بگفت ای زن همان زهرای اطهر - که میگوئی مرامیبودمادر

چوهندآگاه شدازحال زینب - جهان بردیده اوگشت چون شب

بگفت ای خاک بر فرقِ من زار - که توگشتی اسیرقوم خونخوار

بگفتاهند احوال تو چونست - جوابش گفت دل دریای خونست

بگفتا بهر چه قدرت کما نست - بگفت از مرگ عباس جوانست

بگفتا گو که ا کبر د ر کجا شد - بگفتا کشته د ر راه خدا شد

بگفتا گوکه قاسم گشته داماد؟ - بگفتاکشته شد آن سروآزاد

بگفتا گو حسین ا ند ر کجا شد - بگفتا سر بریده ا ز قفا شد

مزن بینا از این ماتم دگردم - که در ماتم گذاری جان عالم

بینا : خزائن الشهدا ص 138

میدهم شرحی ز یک عالی مقام

میدهم شرحی زیک عالی مقام - داستان هنده را زان شهرشام

بعد قتل کشتگا ن کر بلا - د ر ا سیر ی ز ینب بی ا قر با

در خرابه ان مه محنت قرین - کرد منزل با اسیران حزین

بعد چندی هند ه فرخ لقا - همسر آ ن شو م ملعو ن د غا

با یزید بی حیا گفت این سخت - این اسیران از کجایند اهرمن

داد پاسخ پو ر سفیا ن لعین - این اسیران فرنگند ا ین چنین

گفت که من میروم با شوخ شنگ - تا ببینم این اسیران فرنگ

پس که آمد در خرابه با وقار - دید زنهایی به یک خواری خوار

یک طرف یک کودکان در بدر - درخرابه خا ک غم ر یز ند بسر

سربروی خشت وتن اندرزمین - یک بیک درروی خاک ودل غمین

از یتیمی می کشند آ ه و فغان - راز د ل با خا لق کون و مکان

بر سر زنها بود شا ل سیاه - طفل ها پژمرده همچو قرص ماه

لب گشود هنده به آ و ا ز بلند - از کجایید ا ی ز نا ن ارجمند

کای اسیران همچوگل پژمرده اید - عیسوی یا پیروان احمدید

در سوال هند ه گفتندی جواب - از مد ینه خا نه زاد بو تراب

ما مسلمانیم و ا ز نسل عرب - نی ز کفا ر فر نگ عیسی نسب

هنده گفتا درمدینه کوچه ایست - از بنی هاشم نشان سرمدیست

دختری بود ا ز ا میر ا لمؤ نین - آگهید ا ز زینب آ ن حور برین

تا که هنده نام زینب راسرود - دید یک زن سر به زانویش نمود

هنده آمد پیش وگفت ای مه جبین - سربه زانوازچه داری این چنین

در جوابش زینب محزون زار - با اسیران پرسشت بهر چه کار

هند ه تا بشنید حر ف آ شنا - گفت بر گو کیستی ا ی د لر با

صحبت توآشنا آید به گوش - نام خودرا گو زمن رفت عقل و هوش

گفت ز ینب با ید ت نشنا سیم - پیر گشتم ا ند ر ا ین و یر ا نیم

هیچ دانی هنده نیکو سرشت – خود مراکی میشناسی درکنشت

هنده حق د ا ر ی ا گر نشناسیم - با لبا س کهنه و شید ا ییم

من نه آن زینب که درشهرودیار - داشتم اندروطن من افتخار

در مد ینه داشتم جا ه ومکان - مسند شاهی و من شاه زنان

من که داغ شش برادر دیده ام - کی دگر آن ز ینبم پنداری ام

من نه آن زینب که بشناسی مرا - بانوی شاهی چه میپرسی مرا

از کلام زینب سیمین عذار - شد یقینش زینب است این دل فکار

تا که آگه شد ا ز آ ن نیکو سیر - اشک غم با ر ید ا ز چشمان تر

دست زینب راببوسید ازوفا - گفت ازچیست این همه جوروجفا

من کنیزم ز ینبا ا ند ر بر ت - بر تو و ز هر ا ی ا طهرما د ر ت

این شنید ستم حسین مه لقا - شد شهید ا ند ر ز مین کربلا

گرتوئی زینب جوانانت چه شد - آن حسین نوردوچشمانت چه شد

اشک ا ز چشمان زینب شد رها - گفت ظلمی دیده ام بی انتها

الامان ا ز جو ر و ظلم کوفیان - وامصیبت از جفای شامیان

بر لب آب آ ن گروه بی و فا - آب ر ا بستند به آل مصطفی

از جفای ظلم و بید ا د یزید - شد حسینم با لب تشنه شهید

گلستان نوجوانان شد خزان - یک به یک شد کشته با تیروسنان

آن گروه کا فر د و ر ا ز خدا - دست عباسم زتن کردند جدا

کربلا شد یکسره د شت بلا - شو ر محشر شد زمین کربلا

روزعاشورابه دستور یزید - گشت هفتاد و دوتن یکجا شهید

بعدازآن مارا به یک زجر تمام - دراسیری تا بیاوردند به شام

گفت هنده بس نما ای زینبم - بیش ازاین منما تودرتاب وتبم

رفت هنده ازخرابه با شتاب - کرد با آن شوم ملعون این خطاب

کی یزید کا فر دور ا ز خدا – راس شاه د ین ز تن کرد ی جدا

دودمان شاه را کردی اسیر - درخرابه جای دادی چون فقیر

عترت آل علی را بی درنگ - کردی نصرانی و از اهل فرنگ

نه د گر فر ش و ا ثا ث زندگی - یا سر تسلیم حق ر ا بندگی

عصمت حق را نشاندی روی خاک - این یتیمان را به قلب چاکچاک

نه چراغ ومحفل و کاشانه ای - دور زینب جمع چون پروانه ای

تا سحر شا م غریبان ا ند همه - زاشک غم سردرگریبانند همه

ای یز ید ا حق تر ا لعنت کند - این فلک با خا ک یکسانت کند

الغرض هند ه ا سیر ا ن ر ا همه - از خرابه برد شان بی واهمه

داد درقصری تمامی رامکان - «نیری»خون گریدازاین داستان


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ | 14:3 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

قصه زنى از مردم شام

از بحرالمصائب نقل مى كنند كه در خرابه شام هیجده صغیر و صغیره در میان اسیران بود كه به آلام و اسقام مبتلا، و هر بامداد و شامگاه از جناب زینب سلام الله علیه آب و نان طلب مى كردند و از گرسنگى و تشنگى شكایت مى نمودند. یك روز یكى از اطفال طلب آب نمود. زنى از اهل شام فورا جام آبى حاضر نمود و به علیا مخدره زینب سلام الله علیه عرض كرد كه اى اسیر، ترا به خدا قسم مى دهم كه رخصت فرمایى من این طفل را به دست خویش آب دهم ، لان رعایه الا یتام یوجب قضاء الحوائج و حصول المرام، شاید خداى تعالى حاجت مرا برآورد. علیا مخدره فرمود: حاجت تو چیست و مطلوب تو كیست ؟ عرض كرد من از خدمتكاران فاطمه زهرا سلام الله علیه بودم ، انقلاب روزگار به این دیارم افكند. مدّتى دراز است كه از اهل بیت اطهار خبرى ندارم و بسیار مشتاقم كه یك مرتبه دیگر خدمت خاتون خود علیا مخدره زینب برسم و مولاى خود امام حسین را زیارت كنم . شاید خداوند متعال به دعاى این طفل حاجت مرا برآورد و بار دیگر دیده مرا به جمال ایشان روشن بفرماید و بقیه عمر را به خدمت ایشان سپرى كنم . زینب سلام الله علیه چون این سخن را شنید ناله از دل و آه سرد از سینه بركشید و گفت یا امة الله حاجت تو برآورده شد. ها اءنا زینب بنت امیرالمؤ منین و هذا راءس الحسین على باب دار یزید، من زینب دختر امیرالمؤ منینم ، و این نیز سر حسین است كه بر درب خانه یزید آویخته است . آن زن با شنیدن این مطلب همانند شخص صاعقه زده مدّتى خیره خیره به علیا مخدّره زینب نظر كرد و سپس ناگهان نعره اى زد و بیهوش بر روى زمین بیفتاد. چون به هوش آمد چنان نعره واحسیناه ، واسیداه ، وااماماه ، واغریباه ، وواقتیل اولاد على از جگر بركشید كه آسمان و زمین را منقلب كرد.(ریاحین الشریعه ج 3)

قصه زنى كه نذر كرده بود

در بحر المصائب مى خوانیم : یك روز زنى طبقى از طعام آورد و در نزد علیا مخدّره گذارد. آن علیامخدّره فرمود این چه طعامى است ، مگر نمى دانى صدقه بر ما حرام است ؟ عرض كرد اى زن اسیر، به خدا قسم صدقه نیست ، بلكه نذرى است كه بر من لازم است و براى هر غریب و اسیر مى برم . حضرت زینب فرمود این عهد و نذر چیست ؟ عرض كرد من در ایام كودكى در مدینه رسول خدا صلى الله علیه و آله بودم و در آنجا به مرضى دچار شدم كه اطبا از معالجه آن عاجز آمدند. چون پدر و مادرم از دوستان اهل بیت بودند براى استشفا مرا به دارالشفاى امیرالمؤ منین علیه السلام بردند و از بتول عذرا فاطمه زهرا طلب شفا نمودند. در آن حال حضرت حسین علیه السلام نمودار شد. امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود اى فرزند، دست بر سر این دختر بگذار و از خداوند شفاى این دختر را بخواه ! پس دست بر سر من گذاشت و من در همان حال شفا یافتم و از بركت مولایم حسین تاكنون مرضى در خود نیافتم . پس از آن ، گردش لیل و نهار مرا به این دیار افكند و از ملاقات موالیان خود محروم ساخت . لذا بر خود لازم كردم و نذر نمودم كه هرگاه اسیر و غریبى را ببینم چندانكه مرا ممكن مى شود براى سلامتى آقایم حسین به آنها احسان كنم ، باشد كه یك مرتبه دیگر به زیارت ایشان نایل بشوم و جمال ایشان را زیارت كنم . آن زن چون این سخن را بدین جا رسانید علیا مخدّره زینب صیحه از دل بركشید و فرمود یا امة الله همین قدر بدان كه نذرت تمام و كارت به انجام رسید و از حالت انتظار بیرون آمدى . همانا من زینب دختر امیرالمؤ منینم و این اسیران ، اهل بیت رسول خداوند مبین هستند و این هم سر حسین است كه بر در خانه یزید منصوب است . آن زن صالحه از شنیدن این كلام جانسوز، فریاد ناله برآورد و مدّتى از خود بیخود شد. چون به هوش آمد خود را بر روى دست و پاى ایشان انداخت و همى بوسید و خروشید و ناله وا سیداه ، وا اماماه ، و واغریباه به گنبد دوّار رسانید و چنان شور و آشوب برآورد كه گفتى واقعه كربلا نمودار شده است . سپس در بقیه عمر خود از ناله و گریه بر حضرت سیّدالشهداء علیه السلام ساکت نگردید تا به جوار حق پیوست. (منبع: علی غزالی اصفهانی،"دانستنی های حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیهما"،1387، ص22)

ام حبيبه خادمه زينب (س ) در دوران حضور وى در كوفه ، صداى ام كلثوم را كه مى شنود، مى گويد: غير از اهل بيت پيامبر اكرم (ص ) صدقه بر احدى حرام نمى باشد . اينان كه هستند؟ زينب (س ) نگاهى به ام حبيبه مى كند و مى فرمايد: من الان از سرزمين كربلا مى آيم . اين گرد و غبار، گرد و غبار رنج كربلاست . اما، گويى ام حبيبه او را نمى شناسد . زينب (س ) با سوز دل مى فرمايد: ام حبيبه ! منم ، زينب ، دختر على (ع )، تو در اين كوفه كنيز من بودى . چگونه است كه مرا اينك نمى شناسى ؟ ام حبيبه نگران و مضطرب سؤ ال مى كند: اگر تو زينب هستى ، او هيچ گاه بدون برادرش حسين جايى نمى رفت ، بگو حسينت كجاست ؟ دل زينب (س ) آتش مى گيرد و مى فرمايد: نگاه بر نوك نيزه رو به رويت بنما. آن ، سر بريده حسين مى باشد! (عقيله بنى هاشم ، ص 41 و 42) (۲۰۰ داستان از فضايل ، مصايب و كرامات حضرت زينب (ع))

حکایت ام حبیبه و حضرت زینب

روایت ا ست چنین ا ز شفیعه د و سرا - جناب فاطمه ، ا م ا لا ئمة النجباء

که داشت خادمه ای درسرای عزوشرف - به بحر پرورشش داد جا چه دروصدف

زهر صفت که کنی و صف ا و بحسن تمام - گرفته ا م حبیبه ا ز آ ن مخد ره نام

زیمن خدمت خیر ا لنساء خو رد و کبار - زنان شا م شد ند ش تما م خدمتکار

ولی زدوری زینب درآن فرح غم داشت - دلی درآن همه راحت قرین ماتم داشت

همیشه لشکر ا ند و ه بر لبش میتاخت - بیا د زینب مظلو مه نرد غم میباخت

مد ا م بو د د ر ا ین آ ر ز و که با ر د گر - بپای بوسی زینب نهد به منت سر

میان غرفه آن خانه ای که ماوی داشت - نشسته دیده یکی روزدرتماشاداشت

که د ید شو ر قیا مت بشا م برپا شد - میان کو چه ا سیر ا ن چند پید ا شد

دو د ست بسته زن چند د لکبا بی د ید - به هر سنان سرما نند آفتابی دید

هرآن یتیم که کند ی نمودی اندرراه - رخش ز صد مه سیلی یکی نمود سیاه

گرفته دامن اوکودکی بعجز وگریست - که ازگرسنگی ای عمه جان توانم نیست

ز بسکه زآه جگرسوزخود شررافروخت - بحال وی دل ام حبیبه بی حدسوخت

ز جای جست وبهمراه چندقرص ازنان - گرفت واز پی آن طفل زارگشت روان

نمود در بر زینب چنین سخن تقریر - که این دو قرصه نان ای زن اسیر بگیر

با ین صغیره بد ه د ر غمش تسلی کن - بحق من د و د عا نزد فرد یکتا کن

یکی که مثل همین طفل دل زدرددونیم- مباد در بدر اطفال من بدهریتیم

دوم دوچشم من افتد بدون رنج وتعب - دوباره برقدموزون بی بی ام زینب

جناب زینب ازاین غم بشد دگرگون حال - بگریه گفت که ام حبیبه دیده بمال

ببین بر ا ی کِه آورده ای تصد ق نان - بآتش د ل من ا ز چه میز نی دامان

چو نیک ا م حبیبه بسوی او نگریست - دودست زد بسرو اوفتاد و زارگریست

بگریه گفت که ا ی بی بی حمیده سیر - چه حالتست شودخاک عالمم برسر

جواب داد به ا م حبیبه زینب زار - دگر سئو ا ل مکن د ست از دلم بردار

همین سری که شده پرزخاک وخاکستر - سرحسین من است وعزیزپیغمبر


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ | 14:2 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

بازگشت اسرای کربلا از شام

اسرای کربلا پس از مدتی اقامت در دمشق، و ایراد خطبه‌ها و افشاگری‌های علیه بنی امیه، به دستور یزید بن معاویه به مدینه بازگردانده شدند. پس از آنکه اهل بیت امام حسین (علیه‌ السّلام) از فرصت استفاده کرده و به افشاگری‌ علیه بنی امیه پرداختند، یزید که خود را در برابر کیاست و سیاست اسرا شکست خورده می‌دید، برای جلوگیری از بدنامی بیشتر، اسرا را برای ماندن در دمشق یا رفتن به مدینه آزاد گذاشت و آنها هم رفتن به مدینه را انتخاب کردند، و با تعدادی از ماموران یزید به مدینه برگشتند.

حضور اسرای کربلا در شام و اقدامات تبلیغی آنها در شهر دمشق، سبب شد یزید از حضور آنها در این منطقه احساس نگرانی کند.[۱] . یزید برای جلوگیری از پیامدهای خطرناک حضور اهل بیت علیه ‌السّلام در شام نسبت به آنها اظهار دل‌جویی کرد و به اکرام و احترام آنها پرداخت.[۲] . در منابع آمده است اهل بیت (علیه ‌السّلام) حدود هفت روز در دمشق به عزاداری پرداختند، در روز هشتم یزید آنها را فراخواند و پیشنهاد ماندن در دمشق را به آنان مطرح کرد؛ اما اهل بیت (علیه‌ السّلام) خواستار مراجعت به مدینه بودند. (و ندبوه علی ما نقل سبعة ایام- فلما کان الیوم الثامن دعاهن یزید- و عرض علیهن المقام فابین - و ارادوا الرجوع الی المدینة). [۳] . در برخی از منابع آمده است: «یزید با احضار امام سجاد علیه‌ السّلام اسرا را در رفتن به مدینه و یا ماندن با اکرام و احترام در شام مخیر ساخت و اهل بیت علیه‌ السّلام خواستار بازگشت شدند.» یزید به حضرت گفت: ان احببت ان تقیم عندنا فنصل رحمک و نعرف لک حقک فعلت. و ان احببت ان اردک الی بلادک و اصلک. قال: بل تردنی الی بلادی. [۴] [۵] [۶] . طبق نقلی دیگر یزید وقتی می‌خواست کاروان اسرا را به طرف مدینه حرکت دهد، علی بن حسین علیه ‌السّلام را نزد خود فرا خواند و با او خلوت کرد و به حضرت گفت: خدا لعنت کند پسر مرجانه (عبیدالله) را آگاه باش اگر من با پدرت برخورد کرده بودم، هیچ چیز از من نمی‌خواست جز آن که به او می‌دادم و به هر نیرویی از مرگ او جلوگیری می‌کردم؛ ولی خدا چنین مقدر کرده بود که دیدی. هر حاجتی داری برای من بنویس تا اجابت شود. و لما ارادوا ان یخرجوا دعا یزید علی بن الحسین ثم قال: لعن الله ابن مرجانة، اما و الله لو انی صاحبه ما سالنی خصله ابدا الا اعطیتها ایاه، و لدفعت الحتف عنه بکل ما استطعت و لو بهلاک بعض ولدی، و لکن الله قضی ما رایت، کاتبنی و انه کل حاجه تکون لک .[۷] [۸] [۹] . در واقع یزید می‌خواست با رفع اتهام از خویش از طرفی عبیدالله را مقصر معرفی کند و از طرفی این امر را، خواست خدا (جبر) جلوه دهد. (یزید و پدرش معاویه در صدد گسترش اندیشه جبر گرایی بودند.) این در حالی بو د که یزید پس از واقعه کربلا به ابن زیاد جایزه داد و او را از حاکمیت بصره و کوفه عزل نکرد. یزید نه تنها عبیدالله را برکنار نکرد، بلکه او را تشویق هم کرد . مسعودی می‌نویسد: یزید روزی به شراب نشسته بود و ابن زیاد طرف راست او بود، و این بعد از قتل حسین علیه ‌السّلام بود، رو به ساقی خود کرد و شعری بدین مضمون خواند: جرعه ‌ای بده که جان مرا سیراب کند و نظیر آن را به ابن زیاد بده که رازدار و امین من است و همه جهاد و غنیمت من به او وابسته است. سپس به خوانندگان گفت که شعر او را با آواز و ساز بخوانند. [۱۰] . هنگامی که اهل بیت خواستند از شام خارج شوند، یزید بن معاویه گفت: ای نعمان بن بشیر![۷۸] هر چه لازم دارند برایشان مهیا کن، و فرد امین و صالحی از اهالی شام را با آنها بفرست، و سواران و یارانی همراهشان بفرست تا آنها اهل بیت را به طرف مدینه هدایت کنند. لذا نعمان بن بشیر خودش آنان را به سوی مدینه برد، در حالی که شب‌ها آنها را راه می‌برد و در حین راه رفتن آنان را پیش روی خویش قرار می‌داد تا از دیده ‌اش ناپدید نشوند، ولی وقتی جایی فرود می‌آمدند از آنان دور می‌شد، و اصحاب خودش را برای نگهبانی به اطرافشان می‌فرستاد و خود در فاصله دوری منزل می‌کرد به‌ طوری که وقتی کسی از آنها می‌خواست وضو بگیرد یا قضاء حاجت کند شرمگین نمی‌شد. خلاصه پیوسته در مسیر راه این‌گونه با آنان منزل می‌کرد، و به آنها لطف می‌نمود و حوائجشان را جویا می‌شد تا این که وارد مدینه شدند[۷۹][۸۰].[۸۱] .

علت فرستادن اسرا به مدینه

با افشاگری‌های اهل بیت در شام، اوضاع چنان دگرگون شد که یزید دیگر خود را در برابر کیاست و سیاست آنها شکست خورده می‌دید و این وضع با سخنرانی امام سجاد علیه ‌السّلام ابعاد گسترده ‌تری پیدا کرد؛ زیرا امام، مردم غافل شام را از جایگاه خاندان پیامبر، و مکر و حیله امویان در مخفی کردن فضایل آنها آگاه کرد. از این‌رو یزید برای جلوگیری از بدنامی بیشتر، با یک چرخش آشکار، از طرفی به دلجویی از اهل بیت‌ امام حسین علیه ‌السّلام پرداخت و از طرف دیگر برای تبرئه خود از قتل امام حسین علیه ‌السّلام، عبیدالله بن زیاد را آمـاج لعن و نفرین قرار داد و اهل بیت امام حسین را برای ماندن یا رفتن آزاد گذاشت.
مورخان نوشته‌اند یزید به آنها پیشنهاد کرد که در شام بمانند؛ اما آنها نپذیرفتند و گفتند ما را به مدینه بفرست. [۱] . یزید به نعمان بن بشیر گفت: وسایل سفر آنها را مطابق میلشان فراهم کن و مردی امین و صالح را از اهل شام با سپاهی همراه ایشان بفرست. وی سپس به آنها لباس، هدیه، آذوقه و انعام داد؛ آنگاه علی بن حسین علیه ‌السّلام را فراخواند و به او گفت : خدا ابن مرجانه را لعنت کند! به خدا قسم اگر من نزد او (حسین بـن علی) آنچه از من درخواست می‌کرد به او می‌دادم و با تمام قدرتی که داشتم، مرگ را از او دور می‌کردم؛ حتی اگر بعضی از فرزندانم هلاک می‌شدند؛ ولی آنچه دیدی قضای الهی بود. هر حاجتی که داشتی برای من بنویس. وی سپس سفارش ایشان را به مامور همراه آنان کرد. او نیز با آنها از دمشق خارج شد و پیشاپیش آنها حرکت می‌کرد و از آنها چندان فاصله نمی‌گرفت. وقتی که فرود می‌آمدند از آنها دور می‌شد و با یارانش، که سی نفر بودند،-[۲] اطرافشان را همچون نگهبانان فرامی‌گرفتند و وقتی که یکی از آنها می‌خواست وضو بگیرد، او را پیاده می‌کردند و خواسته‌هایش را برآورده می‌کردند و همچنان به آنها مهربانی کردند تا به مدینه رسیدند.[۳] [۴] [۵] [۶] [۷] [۸] [۹] . بنا بر روایتی آنها در شب، حرکت و درروزاستراحت می‌کردند.[۱۰] [۱۱] [۱۲]

اهلبیت امام حسین علیه السلام و خرابه شام

زينب چو در خرابه، در شهر شام ويران

شهادت حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام سوم یا پنجم صفر سال ۶۱ ه ق

بابا كجايي*اين نيمه ي شب

با دل خونين و چشم پربكاء اي اهل شام - مي رویم امروز از شهرشما اي اهل شام

پایان حضور اسرای کربلا در شام

باز گشت اهلبیت به مدینه و پایان سفر کربلا و کوفه و شام

زینب آمد شام را یکباره ویران کرد ورفت

زینب رود ازشامِ غم سوی مدینه

حركت اهلبیت ازشام بجانب مدینه

بازگشت اهلبیت ازشام

فرجام قاتلان امام حسین علیه السلام

اربعین حسینی چهلمین روز شهادت امام حسین ع

اربعين آمد عزا ازسر گرفت

اربعين آمد اربعين آمد _ باز عزايِ آن شاهِ دين آمد


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ | 14:1 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

حضرت رقیه (سلام ‌الله‌علیها) در روز سوم صفر به شهادت رسید یا روز پنجم؟

حضرت رقیه سلام ‌الله‌علیها در روز سوم یا پنجم صفر سال ۶۱ ه ق در سفر اهل بیت به شهر شام از دنیا رفته است. طبق نقلی رقیه (سلام ‌الله ‌علیها) در روز سوم صفر سال ۶۱ ه ق در سفر اهل بیت به شهر شام از دنیا رفته است. بعضی هم با اندكى تفاوت. تاريخ وفات حضرت رقيه(سلام ‌الله ‌علیها) را پنجم صفر سال ۶۱ ه. ق ذكر كرده ‌اند.[۲۴]. شاید نام‌گذاری روز سوم محرم یا پنجم محرم به نام این دختر کوچک و با کرامت به این انگیزه بوده که در گرماگرم عزاداری دهه اول، از مظلومیت او یادی شود. اگر طبق گفتۀ مورخان، ورود اسرا به شام را، اول ماه صفر بدانیم و شهادت حضرت رقیه (سلام ‌الله ‌علیها) را در پنجم صفر، نتیجه می‌گیریم که حضرت رقیه (سلام ‌الله ‌علیها) چهار روز در آن خرابه به سر برده است.[۱۸۲] . حضرت رقیه الگوی تربیت صحیح است. با تدبر در جملات کوتاهی که او هنگام دیدن سر بریده پدر به زبان آورده به خوبی می‌توان دریافت که این کودک از چه معرفت والایی برخوردار بوده است. برخی منابع از رقیه با نام فاطمه کوچک اسم برده ‌اند و چنین گزارش کرده ‌اند: هنگامی که چشم حضرت زینب سلام ‌الله ‌علیها در کوفه به سر نازنین برادر که بر روی نیزه بود افتاد، فرمود: ‌ای برادرم! با این فاطمه‌ کوچک سخن بگو، زیرا نزدیک است دلش از شدّت‌ اندوه آب شود.»[۱۷۰] این فاطمه، همان رقیّه (سلام ‌الله ‌علیها) است که به علّت نداشتن مادر، امام حسین (علیه ‌السلام) بسیار به او علاقه داشت و به زینب سلام ‌الله ‌علیها نیز توصیه می‌کرد که او را نگه‌داری کند.[۱۷۱] محلّ اقامت حضرت رقیه (سلام ‌الله ‌علیها) و سایر اسیران در شام، خرابه ‌ای بود که یزید به قصد زیر آوار ماندن و کشتن اهل‌ بیت علیهم ‌السّلام، آنان را در آن، جای داده است.[۱۷۲] . رقیه یکی از دختران امام حسین (علیه ‌السلام) و از مادری به نام شاه زنان ـ دختر یزجرد ساسانی ـ متولد شد؛ از‌این ‌رو او خواهر تنی امام سجاد علیه ‌السلام به شمار می‌رفت.[۱۵] در منابع، عمر شریف ایشان هنگام وفات، سه،[۱۷] چهار،[۱۸] پنج[۱۹] و هفت سال[۲۰] عنوان شده است. . خرابه شام در ادبیات عاشورایی به ویژه مرثیه ‌سرایی، نوحه ‌خوانی و روضه‌ خوانی مورد توجه است. معمولاً روضه‌ حضرت رقیه و ذکر اقامت کاروان اسیران در شام با نام خرابه شام همراه است. در این روضه‌ ها به خرابه بودن محل اقامت اسیران و تابیدن آفتاب بر آنان اشاره می‌شود. صبا به پیر خرابات از خرابه شام - ببر ز کودک زار این جگر گداز پیام - ای پدر ز من زار هیچ آگاهی - که روز من شب تار است و صبح روشن شام[۲۲] . خرابه شام مکانی در دمشق که یزید بن معاویه اسیران کربلا را در آن جای داد. در منابع روایی این مکان بدون سقف و دیوارهای آن سست توصیف شده است. بنابر برخی نقل‌ها شهادت حضرت رقیه از وقایعی است که در این مکان رخ داده است. بر طبق برخی از منابع، دختر خردسالی از امام حسین(ع) در خرابه شام از دنیا رفته است. به گزارش منابع، این دختر بهانه پدرش را گرفت. یزید دستور داد سر امام حسین را نزد او بردند او سر پدر را در دامن گرفت و آن قدر گریه کرد تا از دنیا رفت.[۱۶] برخی از منابع بعدی نام این دختر را رقیه گفته‌ اند.[۱۷] . رقیه نازدانه امام حسین علیه السلام وخرابه شام . زينب چو در خرابه، در شهر شام ويران . شهادت "حضرت رقيه(س)" دختر كوچك امام حسين(ع) در شام 5صفر61 ق . رقیه نازدانه امام حسین علیه السلام وخرابه شام . شهادت حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام سوم یا پنجم صفر سال ۶۱ ه ق . حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیها) در روز سوم به شهادت رسید . شهادت "حضرت رقيه(س)" دختر كوچك امام حسين(ع) در شام 5صفر61 ق . شهادت حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام سوم یا پنجم صفر سال ۶۱ ه ق . رُقَیّه جان رُقَیّه ، جانَم فدات رُقَیّه . شعر-بابا كجايي*اين نيمه ي شب بابا كجايي . بابا كجايي*اين نيمه ي شب .

بياد رقيه بنت الحسين عليهاسلام

شهادت حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام سوم یا پنجم صفر سال ۶۱ ه ق

رقیه نازدانه امام حسین علیه السلام وخرابه شام

رقیه نازدانه امام حسین علیه السلام وخرابه شام. بى تابى نمودن فاطمه دختر سیدالشهداء (علیه السلام) براى پدر و از دنیا رفتنش در خرابه شام.

روضه اهلبیت امام حسین علیه السلام و خرابه شام

خرابه شام مکانی در دمشق که یزید بن معاویه اسیران کربلا را در آن جای داد. · درباره مدت اقامت اسیران کربلا در خرابه شام، اختلاف است. · ‏زينب چو در خرابه، در شهر شام ...

روضه روزسوم محرم بیادحضرت رقیه علیهاسلام

صبا به پیر خرابات از خرابه شام - ببر ز كودك زار، این جگر گداز پیام ... از دست من گرفته خرابه رقیه را - من بى رقیه سوى عزیزیان نمى روم. دارم ...

حضرت رقیه (سلام‌ الله‌علیها) در روز سوم به شهادت رسید

حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیها) در روز سوم یا پنجم صفر سال ۶۱ ه ق در سفر اهل بیت به شهر شام از دنیا رفته است. طبق نقلی رقیه (سلام‌الله‌علیها) در روز سوم صفر سال ...

رقیه نازدانه امام حسین علیه السلام وخرابه شام

بیائید سر پدرش را براى او ببرید تا آرام بگیرد پس آن سر مطهر را در میان طشت نهادند و رو به خرابه آوردند كه اى گروه اسیران سر حسین (علیه السلام) ...

شهادت "حضرت رقيه(س)" دختر كوچك امام حسين(ع) در شام 5صفر61 ق

معروف است كه در خرابه‏ي شام، پس از ديدن سَرِ بريده‏ي پدر و گفتگوي سوزناك با وي، لب بر لب‏هاي پدر نهاده و آن چنان گريسته كه بيهوش شد. وقتي كه او را حركت دادند، ...

بياد رقيه بنت الحسين عليهاسلام

یکی از دختران امام حسین(علیه‏السلام) به نام رقیه(علیهاالسلام)، از اندوه بسیار و گرما و سرمای شدید و گرسنگی، در خرابه شام از دنیا رفت و در همانجا به خاک سپرده شد ...

حضرت رقیه بنت الحسین

... رقیه (سلام‌الله‌علیها) افتاد و فرمود: اما مصیبت وفات رقیه (سلام‌الله‌علیها) در خرابه شام کمرم را خم و مویم را سفید کرد. زن‌ها وقتی این سخن را شنیدند ...

شعر-اَلسّلامُ عَلَیك رقیّه بنت الحسین - وبلاگ هدایت-حُجَّةُ الاسلام باقری پور

میخوام برم زیارت درحرم رقیّه - بوسه زنم ضریح محترم رقیّه. آن حرمی كه بوده كنج خرابه یِ شام – رقیه یِ صغیره اسیرقوم لئام. زگرمی روزها وسردی شبانه - رقیّه ...

5 صفرشهادت"حضرت رقيه(س)"دختر كوچك امام حسين(ع)درشام61 ق

معروف است كه در خرابه‏ي شام، پس از ديدن سَرِ بريده‏ي پدر و گفتگوي سوزناك با وي، لب بر لب‏هاي پدر نهاده و آن چنان گريسته كه بيهوش شد. وقتي كه او را حركت دادند، ...

وقایع دهه اول صفر 5

بنابر برخی نقل‌ها شهادت حضرت رقیه از وقایعی است که در این مکان رخ داده است. بر طبق برخی از منابع، دختر خردسالی از امام حسین(ع) در خرابه شام از ...

از ورود اهلبیت به شام تا خروج از شام چه گذشت؟

ماجرای درگذشت رقیه در خرابه : گفته شده است دختری سه یا چهار ساله همراه ... خرابه شام · مقام و مقبرۀ حضرت رقیه علیها السلام · خطابه زینب(س)، حماسه جاودانه ...

اهلبیت امام حسین علیه السلام و خرابه شام

خرابه شام و چگونگی شهادت حضرت رقیه - اسرای اهل بیت در شام - ویکی فقه ... - هنده در خرابه ی شام - هنده همسر یزید و خرابه شام - مرحوم کافی و روضه هنده ...

روضه وقایع شام - وبلاگ هدایت-حُجَّةُ الاسلام باقری پور

خرابه شام ، زندان اهل بیت سیدالشهدا علیه السلام. در روایت مرحوم صدوق ... رقیه سلام الله علیها گفت : السلام علیك یا ابتاه و امصیبتاه بعد ...

معمولاً روضه‌ حضرت رقیه و ذکر اقامت کاروان اسیران در شام با نام خرابه شام همراه است. در این روضه‌ها به خرابه بودن محل اقامت اسیران و تابیدن آفتاب بر آنان اشاره ...

میخوام برم زیارت درحرم رقیّه - بوسه زنم ضریح محترم رقیّه. آن حرمی كه بوده كنج خرابه یِ شام – رقیه یِ صغیره اسیرقوم لئام. زگرمی روزها وسردی ...

شهریور ۱۳۹۹ - وبلاگ هدایت-حُجَّةُ الاسلام باقری پور

رقیه (سلام‌الله‌علیها) ...اما مصیبت وفات رقیه (سلام‌الله‌علیها) در خرابه شام کمرم را خم و مویم را سفید کرد. زن‌ها وقتی این سخن ...

بابا كجايي*اين نيمه ي شب

خرابه شام و چگونگی شهادت حضرت رقیه - اسرای اهل بیت در شام - ویکی ... - هنده در خرابه ی شام - هنده همسر یزید و خرابه شام - مرحوم کافی ...

فصل عزاداری - وبلاگ هدایت-حُجَّةُ الاسلام باقری پور

(5صفر 61ق) --- اَلسّلامُ عَلَیك رقیّه بنت الحسین --- رقیه نازدانه امام حسین علیه السلام وخرابه شام --- از ورود اهلبیت به شام تا خروج از شام چه گذشت؟ --- ...

رویدادهای مهم روز 5 صفر

رقيّه خاتون در شام، شب و روز در فراق پدر مي‏گريست و پدر را طلب مي‏كرد. معروف است كه در خرابه‏ي شام، پس از ديدن سَرِ بريده‏ي پدر و گفتگوي سوزناك با ...


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴ | 13:13 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |
تاريخ : جمعه ۳ مرداد ۱۴۰۴ | 13:11 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

وقایع دهه اول صفر

وقایع دهه اول صفر

وقایع دهه اول صفر 1 - وقایع دهه اول صفر 2 - وقایع دهه اول صفر 3 - وقایع دهه اول صفر 4 - وقایع دهه اول صفر 5 - وقایع دهه اول صفر 6 - وقایع دهه اول صفر 7 - وقایع دهه اول صفر 8

صفر المظفر یا ماه صفرالخیر دومین ماه قمری است

با پایان یافتن ماه‌های حرام رجب، ذی‌القعده، ذی‌الحجه و محرم قبایل بار دیگر وارد جنگ می‌شدند و شهرها خالی می‌شد. رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و‌آله وسلم، شهادت امام حسن علیه السلام و امام رضا علیه السلام در این ماه را ذکر می‌کنند. هم‌چنین ابتدای ماه صفر با ورود کاروان اسرا به شهر شام مصادف است و نیز آغاز جنگ صفین در نخستین روز صفر بوده است. در برخی روایات اسلامی آمده است که مسلمانان از انجام کارهای مهم در ماه صفر، پرهیز و برای دفع آفات و بلایای این ماه بسیار صدقه دهند. به همین دلیل مسلمانان از این ماه به عنوان ماهی نحس و بدیُمن یاد می‌کنند؛ چراکه در این ماه وحی قطع می‌شود. حضرت علی علیه السلام در این مورد فرموده است: با رحلت پیامبر (صلی‌ الله‌علیه و‌آله وسلّم) چیزی قطع شد که با فوت هیچ احدی قطع نشد. در برخی روایات، روزهای اول، دهم و بیستم ماه صفر از ایام نحس شمرده و از سفرکردن در این روزها نهی شده است.[۱] پس از ماه محرم، این ماه نیز ماه حزن و اندوه شیعیان است. رحلت پیامبرص، شهادت امام حسن و امام رضا و اربعین امام حسین در این ماه قرار دارند. معروف است که ماه صفر به خصوص چهارشنبه آخر آن نحس است، اما در این مورد روایتی نداریم.[۴] برخی با استناد به روایت پیامبر اسلام که «هر کس خبر تمام شدن این ماه را به من دهد، بشارت بهشت را به او می‌دهم.»، ماه صفر را شوم قلمداد کرده، پایان آن را به یکدیگر تبریک گفته و آمدن ربیع الاول را جشن می‌گیرند.[۵] در حالی که این روایت در کتب روایی به عبارتی متفاوت در تجلیل از شخصیت اباذر غفاری آمده است و ارتباطی با نحوست ماه صفر ندارد.[۶][یادداشت ۱] و برخی از علمای شیعه[۷] و سنی[۸] سند آن را معتبر ندانسته‌ ند. خواندن دعای : یا شَدیدَ الْقُوی وَیا شَدیدَ الْمِحالِ یا عَزیزُ یا عَزیزُ یا عَزیزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنی شَرَّ خَلْقِکَ یا مُحْسِنُ یا مُجْمِلُ یا مُنْعِمُ یا مُفْضِلُ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّیناهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ وَصَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطَّیبینَ الطّاهِرینَ. ای سخت نیرو و‌ای سخت عقوبت! ‌ای عزیز! ‌ای عزیز! ‌ای عزیز! در برابر عظمت تو همه آفریدگانت خوار شدند؛ پس کفایت کن از من شر خلقت را.‌ ای نیکو ده! ‌ای زیبایی بخش! ‌ای نعمت بخش! ‌ای فزون‌بخش! ‌ای که معبودی جز تو نیست! منزهی تو و من از ستم‌ کاران هستم. پس دعای او (یونس) را اجابت کردیم و از‌ اندوه نجاتش دادیم و این چنین نجات دهیم مؤمنان را و درود خدا بر محمد و آل پاک و پاکیزه‌ اش. [۳]. این دعا هر روز ۱۰ مرتبه قرائت شود.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۳ مرداد ۱۴۰۴ | 10:11 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

یکم صفر : روز ورود اهل بیت و سر مطهّر امام به شام.[۲۴][۲۵]

حبس ۳ روزه کاروان اسرا پشت دروازه شام

به نظر حسن بن علی الطبری ، اهل بیت را سه روز پشت دروازه شام نگه داشتند، شهر را زیور بستند، به گونه ‌ای که چشمی ندیده بود. سپس پانصد هزار نفر از مردم شام از زن و مرد با دف و طبل و بوق و دهل از خانه‌هایشان بیرون آمدند، در حالی که جامه نو پوشیده بودند و خود را آراسته بودند به دیدن اسرار رفتند. آن روز شانزدهم ربیع الاول بود و بیرون شهر، محشری به پا شد. مردم میان هم موج می‌زدند. چون روز برآمد سر‌ها را به شهر وارد کردند؛ و هنگام ظهر با رنج فراوان از ازدحام جمعیت به در خانه (قصر) یزید بن معاویه رسیدند.

رسیدن سپاه کفرآئین پسر زیاد مخذول به چهار فرسخی شام و خبر دادن از ورود اهل اهل بیت(علیه السلام) به یزید پلید

اهل‏ بيت امام حسين علیه السلام روز اول ماه صفر سال 61 هجری قمری با دف و چنگ و نقاره یزیدیان وارد شهر شام شدند

ورود اهل بیت به شام یکی از مصائب رنج‌آور حادثه عاشورا بود که به امر یزید بن معاویه به عبیدالله بن زیاد و در جریان اسارت اهل بیت امام حسین علیه ‌السّلام و در راس آن‌ها حضرت امام سجاد علیه‌ السّلام و حضرت زینب سلام ‌الله‌علیها روی داد. عبیدالله بن زیاد پس از کسب تکلیف از یزید بن معاویه در خصوص اسرای کربلا، دستور اعزام آن‌ها را به سوی شام صادر کرد که در مسیر حرکت و در شام اتفاقاتی روی داده که در منابع تاریخی و مقاتل به آنها اشاره شده است.

در پی فرمان یزید بن معاویه که به واسطه نامه، از عبیدالله بن زیاد خواسته بود تا اسرا را به همراه سرهای شهدا به دمشق انتقال دهد،[۳] [۴] . عبیدالله دستور داد تا اسرای اهل بیت (علیهم ‌السّلام) را آماده کرده، در حالی ‌که غل و زنجیر بر گردن امام سجاد علیه‌ السّلام انداخته بودند[۵] [۶] [۷] [۸] . و حرم رسول خدا صلی ‌الله ‌علیه ‌و‌آله ‌وسلّم را به مانند اسیران روم و دیلم سوار بر محمل‌های برهنه و بدون پوشش و سایبان کرده بودند از شهری به شهری و از منزلی به منزلی حرکت دادند و سپس راهی شام کردند.[۹] [۱۰] . فرستادن اسرای اهل بیت (علیهم ‌السّلام) با چنان وضع رقت‌ باری، چنان قلب ابن عباس را جریحه ‌دار ساخت که او را بر آن داشت تا طی نامه ‌ای خطاب به یزید به او اعتراض کرده چنین بنویسد: «بدان که از عجیب ‌ترین عجائب در روزگار تو این بود که دختران عبدالمطلب و کودکان خردسالش را مانند اسیر در شام بردی تا به مردم نشان دهی که بر ما چیره شده ‌ای و بر ما حکم می‌رانی. به خدا سوگند اگر تو از زخم شمشیر من در امان باشی یقین بدان که روز و شب از دست زخم زبانم آسوده نخواهی بود...[۱۱] [۱۲] . با رسیدن کاروان اسرا به شام، دمشق غرق در شادی و سرور شد. ساکنان شهر به مانند اعیاد بر در و دیوار شهر پرده‌های دیبا آویخته بودند و به یکدیگر تبریک می‌گفتند و زنانشان دف می‌زدند و بر طبل می‌کوبیدند.[۱۳]

روایت سهل ساعدی : در توصیف چگونگی ورود اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) به شام از یکی از اصحاب پیامبر اکرم (صلی ‌الله ‌علیه ‌و‌آله ‌وسلّم) به نام سهل بن سعد ساعدی روایت شده که می‌گفت: «در راه بیت المقدس به شام رسیدم. در آن‌جا شهری دیدم پر از درخت با جویبارهای فراوان؛ در و دیوارش با پرده ‌های دیبا آذین بسته شده بود و مردم گرم شادی و سرور بودند و زنان نوازنده را دیدم که دف و طبل به دست، می‌نوازند. با خود گفتم گویا اهل شام عیدی دارند که ما نمی‌دانیم. (در همین فکرها بودم که) به گروهی از مردم دمشق برخوردم که مشغول صحبت بودند، پس به آنان گفتم: آیا شما عیدی دارید که ما نمی‌دانیم؟ گفتند: «پیرمرد، به نظر غریب می‌نمایی.» گفتم: «آری؛ من سهل ساعدی هستم که رسول خدا صلی ‌الله ‌علیه ‌و‌آله ‌وسلّم) را دیده و احادیث او را می‌دانم. گفتند: «ای سهل آیا در شگفت نیستی که چرا از آسمان خون نمی‌بارد و زمین اهلش را فرو نمی‌برد؟» گفتم: «مگر چه شده است؟» گفتند: «ای سهل، سر حسین علیه‌ السّلام را از عراق به هدیه می‌آورند.» گفتم: «عجبا سر حسین (علیه‌ السّلام) را می‌آورند و این مردم چنین شادمانی می‌کنند؟ از کدام دروازه وارد می‌شوند؟» گفتند: «از دروازه ساعات. برخی از منابع ورود اسراء به شام را از دروازه باب توماء دانسته‌ اند. [۱۴] . می‌شوند؟» گفتند: «از دروازه ساعات. برخی از منابع ورود اسراء به شام را از دروازه باب توماء دانسته‌ اند». [۱۴] . هنوز گفتگوهایمان به پایان نرسیده بود که دیدم بیرق‌ها یکی پس از دیگری از راه می‌رسند. پس مردی را دیدم که سری بر نیزه داشت که سیمایش بسیار شبیه سیمای رسول خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و‌آله ‌وسلّم) بود و از پی آن دختری را دیدم که بر شتری برهنه و بی محمل سوار بود. خود را شتابان به او رساندم و گفتم: «دخترم شما کیستی؟» گفت : سکینه دختر حسین علیه ‌السّلام» گفتم: «آیا از من کاری ساخته است؟ من سهل بن سعد هستم که جدت را دیده سخن او را شنیده ‌ام» گفت: «ای سهل اگر برای تو ممکن است بگو تا این سرها را از اطراف ما کنار ببرند تا مردم به تماشای این سرها مشغول شده کمتر به حرم رسول خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و‌آله ‌وسلّم) نگاه کنند. سهل ساعدی می‌گوید: من خود را به حامل آن سر شریف رساندم و گفتم: آیا برای تو ممکن است که برای حاجتی که من به تو دارم چهل دینار زر سرخ (چهار صد دینار) بگیری و حاجت مرا بپذیری؟ گفت: حاجتت چیست؟ گفتم: این پول‌ها را بگیر و این سر را جلوتر و دور از این زنان ببر. آن مرد پذیرفت و پول‌ها را گرفت و آن سر را از زنان اهل حرم دور کرد. [۱۵] [۱۶]

سید بن طاوس در مورد این واقعه می‌نویسد: وقتی اسرای کربلا نزدیک شهر دمشق رسیدند، ‌ام کلثوم نزد شمر بن ذی الجوشن رفت و گفت: ما را از دروازه‌ ای ببر که تماشاچیان کمتر حضور داشته باشند و به سپاه بگو این سرها را از محل‌ها دورتر ببرند تا نگاه مردم کمتر به ما بیفتد. اما شمر در اثر خباثت و پلیدی که داشت دستور داد سرها را بالای نیزه‌ها زدند و در میان محمل‌ها قرار دادند و آنان را از میان تماشاچیان عبور دادند. [۱۸]

به نظر حسن بن علی طبری،[۱۹] اهل بیت را سه روز پشت دروازه شام نگه داشتند، شهر را زیور بستند، به گونه ‌ای که چشمی ندیده بود. سپس پانصد هزار نفر از مردم شام از زن و مرد با دف و طبل و بوق و دهل از خانه ‌هایشان بیرون آمدند، در حالی‌که جامه نو پوشیده بودند و خود را آراسته بودند به دیدن اسرا رفتند. آن روز شانزدهم ربیع الاول بود و بیرون شهر، محشری به پا شد. مردم میان هم موج می‌زدند. چون روز برآمد سرها را به شهر وارد کردند. و هنگام ظهر با رنج فراوان از ازدحام جمعیت به در خانه (قصر) یزید بن معاویه رسیدند.

شیخ عباس قمی می‌نویسد: اسرای کربلا را پس از ورود به دمشق در پله ‌کان مسجد محلی که توقف‌گاه اسیران بود نگه داشتند، {پس از ورود اسیران به شهر، آنها را در ورودی مسجد جامع اموی، بر سکویی جای دادند.[۴۵] امروزه در این مسجد، در مقابل محراب و منبر اصلی مسجد، محلی از سنگ و با نرده‌های چوبی وجود دارد که معروف به محل استقرار اسیران کربلا است. [۴۶]} پیرمردی از اهل شام نزد اسرا آمد و گفت: حمد، خدا را که شما را کشت و نابود کرد و آشوب را خاموش کرد... چون سخنش تمام شد، امام سجاد (علیه ‌السّلام) به او فرمود: قرآن خدا را خوانده ‌ای. گفت: آری فرمود: این آیه را خوانده ‌ای: «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی؛[۲۰] بگو من بر اجر رسالتم چیزی از شما جز مودت و دوستی با اهل بیتم و خویشانم نمی‌خواهم»؟ گفت: آری فرمود: ما خویشان پیامبریم... سپس حضرت فرمود: این آیه را خوانده ‌ای: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا؛[۲۱] خداوند می‌خواهد رجس و پلیدی را از شما اهل بیت دور سازد و شما را پاکیزه گرداند؟ گفت: بله خوانده ‌ام. حضرت فرمود: اهل بیت ما هستیم... مرد شامی دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا من از دشمنان آل محمد و کشندگان آنان بیزاری می‌جویم. [۲۲]

ابن اعثم می‌نویسد: سرهای شهدای کربلا را به همراه امام سجاد (علیه ‌السّلام) و مخدرات اهل بیت نزد یزید بردند. آن لعین اشاره کرد سر امام حسین علیه ‌السّلام رادر طشتی زرین نهادند. سپس از فرستادگان ابن زیاد سؤالاتی کرد و آن‌ها تفصیل واقعه را برای او بیان کردند. [۲۳] . وقتی مردم اسرای کربلا را شناختند و به عظمت مقام آنان پی بردند، از کردار یزید بدشان آمد و او را لعن کردند و دشنام دادند و روی به اهل بیت آوردند. چون یزید چنین دید خواست خود را از خون حسین برکنار دارد لذا قتل امام را به گردن ابن زیاد گذاشت و او را بر این کردار لعن کرد.[۲۴]

هفت مصیبت جانسوز شام از زبان امام سجاد علیه السلام

مصیبت‌ها و توهین‌های صورت گرفته در شهر شام به خاندان اهل بیت (ع) و کاروان اسرای کربلا به حدی بود که در روایت داریم، از امام سجاد (ع) پرسیدند:‌ سخت‌ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ در پاسخ ۳ بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام! امان از شام !. و طبق روایت دیگر امام سجاد (ع) به نعمان بن منذر مدائنی فرمود: در شام ۷ مصیبت بر ما وارد کردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود: ۱. ستمگران در شام اطراف ما را به شمشیرهای برهنه و استوار کردن نیزه‌ها احاطه کردند و بر ما حمله می‌کردند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می‌زدند. ۲. سرهای شهداء را در میان کجاوه‌ های زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس (ع) را در برابر چشم عمه‌ هایم زینب و ام ‌کلثوم (ع) نگه ‌داشتند و سر برادرم علی ‌اکبر و پسر عمویم قاسم (ع) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه (س) و فاطمه (س) می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم سُتوران قرار می‌گرفت. ۳. زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می‌ریختند، آتش به عمامه ‌ام افتاد و چون دست‌ هایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند. ۴. از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار چرخاندند و می‌گفتند: ای مردم! بکُشید این‌ها را که در اسلام هیچ‌ گونه احترامی ندارند! ۵. ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن‌ها می‌گفتند: این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر، خندق و ...) کشتند و خانه ‌های آن‌ها را ویران کردند. امروز شما انتقام آن‌ها را از این‌ها بگیرید. ۶. ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند، ولی خداوند این موضوع را برای آن‌ها مقدور نساخت. ۷. ما را در مکانی اسکان دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می‌بردیم. اهل بیت (ع) نهایتا در اول ماه صفر به شام رسیدند و در مسجد اموی این شهر با یزید روبرو شدند، خطبه‌های امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) و توهین‌ها و جسارت‌های صورت گرفته به سر بُریده امام حسین (ع) و اسرای اهل بیت (ع) از جمله اتفاقاتی بود که در زمانش به آن خواهیم پرداخت.

شامیان خون به دل خون شده ما نکنید

شامیان خون به دل خون شده ما نکنید - این قدر ظلم به ذریّه زهرا (س) نکنید . بگذارید بگرییم به مظلومی خویش - به سرشک غم ما خنده بی جا نکنید . دین ندارید اگر غیرتتان رفته کجا - اُسرا را، سر بازار تماشا نکنید . هر چه خواهید به ما زخم رسانید ولی - دیگر از زخم زبان، خون به دل ما نکنید . پیش چشم اُسرا سنگ به سرها نزنید - پای رأس شهدا هلهله بر پا نکنید . این توقّع که بگریید به ما نیست ولی - خنده بر گریه ذریّه طاها نکنید . آیه ای کز لب خونین، سر نی می شنوید - با دف و چنگ و نی و هلهله معنی نکنید . داغ دل چاره به خندیدن دشمن نشود - زخم را با زدن سنگ مداوا نکنید . محمل دختر معصوم مصیبت زده را - روبرو با سر ببریده بابا نکنید . میثم از آل علی (ع) با همه خلق بگو - ترک دین در طلب لذّت دنیا نکنید.

الشام الشام - جائُوا بِرَأسِکَ یَابنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ - مُتَرَمِّلاً بِدِمائِهِ تَرْمِیلاً - وَکَاَنَّما بِکَ یَابْنَ مُحَمَّدٍ - قَتَلُوا جِهارا عامِدِینَ رَسُولاً - قَتَلُوکَ عَطْشانا وَلَمْ یَتَرَقَّبُوا - فی قَتلِکَ التَّأوِیلَ وَالتَّنْزِیلا - وَیُکَبِّرُونَ بِاَنْ قُتِلْتَ وَاِنَّما - قَتَلُو بِکَ التَّکْبِیرَ وَالتَّهْلِیلا .سر بریده ات ای میوه دل زهرا - بخون خویش خضاب است و آورند به شام - به کشتن تو نمودند آشکار و به عمد - به قتل ختم رسل این گروه دین، اقدام - لبان تشنه، شهیدت نمود و خصم نگفت - کز آیه آیه قرآن توئی مراد و مرام - تو را که معنی تکبیر بودی و تهلیل - کشند و بانگ به تکبیر، این گروه لِئام(1) [نفس المهموم، ص240] . ملاحبیب کاشانی(ره) در تذکرة الشهداء آورده که از امام سجاد(ع) پرسیدند:‌ سخت ‏ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ که امام(ع) در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام! . وروداهلبیت امام حسین علیه السلام بشام . روضه وقایع شام . وروداهلبیت امام حسین علیه السلام بشام . شعري درباره وروداهلبيت امام حسين عليه السلام به شام . روضه وروداهلبیت امام حسین علیه السلام بشام . شعر-اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد . شعر-اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد . اهلبیت امام حسین علیه السلام و خرابه شام . شعر-‏زينب چو در خرابه، در شهر شام ويران . خطبه حضرت زینب علیه سلام در کاخ یزید . خطبه امام سجادعلیه السلام درمسجدشام . زينب چو در خرابه، در شهر شام ويران . اهلبیت امام حسین علیه السلام و خرابه شام

ذکر مصیبت می کند: الشام الشام - تا یاد غربت می کند: الشام الشام . منزل به منزل درد و داغ و بی کسی را - یک جا روایت می کند: الشام الشام . موی سپید و چهره ای در هم شکسته - از چه حکایت می کند: الشام الشام . هر روز با اندوه و آه و بی شکیبی - یاد اسارت می کند: الشام الشام . در این دیار پُر بلا هر کس به نوعی - عرض ارادت می کند: الشام الشام . یک شهر چشم خیره وقت هر عبوری - ابراز غیرت می کند: الشام الشام . هر سنگ با پیشانی مجروح خورشید - تجدید بیعت می کند: الشام الشام . قرآن پرپر روی نیزه غربتت را - هر دم تلاوت می کند: الشام الشام . قلب تو را یک مرد رومی با نگاهش - بی صبر و طاقت می کند: الشام الشام . هر جا که دارد خوف از جان تو، عمه - خود را فدایت می کند: الشام الشام . جان می دهی وقتی به لبهایی مقدس - چوبی جسارت می کند: الشام الشام . کنج تنوری حنجری آتش گرفته - ذکر مصیبت می کند: الشام الشام .

ورود خاندان پیامبر ص به دمشق

در کتاب الإرشاد نقل است که: بستان الواعظین: حسین ع زمانی که کشته شد، آب خواست، ولی به او ندادند و با زبان تشنه، کشته شد و نزد خدا رفت و خداوند، او را از نوشیدنی بهشتی، سیراب ساخت. او را آن چنان، سر بُریدند و خانواده ‌اش را به اسارت بردند و در حالی سرهایشان باز بود، با مَرکب‌های بدون جهاز و پالان، حرکتشان دادند، تا وارد دمشق شدند، در حالی که سرِ حسین (ع)، در میانشان بر بالای نیزه بود. هرگاه یکی از آنان با دیدن سر می‌گریست، نگهبانان، او را با تازیانه می‌زدند. اهل ذمّه، در بازار دمشق برای تماشای آنان، صف کشیده بودند و به صورتشان، آب دهان می‌انداختند تا این که بر درِ کاخ یزید، متوقف شدند. یزید، دستور داد تا سر حسین (ع) را بر در بیاویزند، در حالی که خانواده امام ع در اطرافش بودند. همچنین، نگهبانانی را بر آن گماشت و دستور داد که: هرگاه یکی از آنان گریست، او را بزنید. آنان، همچنان ماندند، در حالی که سر حسین ع در میان آنها به مدت هفت ساعت، در روز آویزان بود. ام کلثوم، سرش را بلند کرد و سرِ حسین (ع) را دید و گریست و گفت: ای پدربزرگ (منظورش پیامبر خدا ص بود)! این، سرِ حبیب تو حسین است که آویزان شده است. سپس گریست. یکی از نگهبانان، دستش را بالا برد و به صورت ام کلثوم زد که به تمامی صورت او آسیب زد. در دَم، دست نگهبان، از کار افتاد[۳۰]. عبداللّه بن میمون، از امام صادق ع: هنگامی که خاندان حسین ع را بر یزید وارد کردند، روز بود و صورت‌های آنان باز بود. شامیان جفاکار گفتند: ما اسیرانی نیکوتر از اینها ندیده ‌ایم. شما کیستید؟! سکینه دختر حسین (ع) گفت: ما اسیران خاندان محمّدیم[۳۱].[۳۲]

گفتگوی امام زین العابدین ع و پیرمرد شامی : صدوق در کتاب الأمالی به نقل از دربان عبیداللّه بن زیاد نقل کرده است: آنان را بر راه‌ پله مسجد، آنجا که اسیران را نگاه می‌دارند، نگاه داشتند و علی بن الحسین زین العابدین ع هم که در آن روزگار، جوانی تازه سال بود، میان آنان بود. پیرمردی از شامیان، نزد آنان آمد و به آنان گفت: ستایش، خدایی را که شما را کشت و هلاکتان کرد و شاخ فتنه را بُرید. آن گاه، از دشنام گویی به آنان، چیزی فرو ننهاد. هنگامی که سخنش به پایان رسید، علی بن الحسین (زین العابدین (ع)) به او فرمود: «آیا کتاب خدای عز و جل را خوانده ‌ای؟». گفت: آری. فرمود: «آیا این آیه را خوانده ‌ای: «بگو: بر آن رسالت، اجری از شما نمی‌طلبم، جز دوستی با نزدیکانم ؟. گفت: آری. فرمود: «آنان، ما هستیم». سپس فرمود: آیا خوانده ‌ای: «و حقّ نزدیکان را به آنها بده» ؟صدوق در کتاب الأمالی به نقل از دربان عبیداللّه بن زیاد نقل کرده است: آری. فرمود: «آنان، ما هستیم». [سپس] فرمود: «آیا این آیه را خوانده ‌ای: «خداوند، اراده آن دارد که آلودگی را تنها از شما اهل بیت بِزُداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند ؟. گفت: آری. فرمود: «آنان، ما هستیم». مرد شامی، دستش را به سوی آسمان، بالا برد و آنگاه سه بار گفت: خدایا! من توبه می‌کنم. [سپس گفت:] خدایا! من از دشمن خاندان محمّد، به سوی تو بیزاری می‌جویم و نیز از قاتلان اهل بیتِ محمّد. من قرآن را خوانده بودم؛ اما تا امروز، به این، پی نبرده بودم[۳۳].[۳۴]


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۳ مرداد ۱۴۰۴ | 10:4 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

تبریک پیروزی به یزید : عمار دهنی از امام باقر ع نقل شده است که: [عبیداللّه] آنان را سوار و به سوی یزید، روانه کرد. هنگامی که بر او وارد شدند، یزید، همه کسانی (بزرگانی) را که در شام حضور داشتند، گِرد آورد و آن گاه، اسیران را وارد کردند و حاضران، پیروزی یزید را به او تبریک گفتند[۳۵]. از عذری بن ربیعة بن عمرو جرشی اینگونه نقل است: من نزد یزید بن معاویه بودم که زحربن قیس مذحجی به سوی یزید آمد. یزید به او گفت: وای بر تو! چه در پشتِ سر داری؟ گفت: به پیروزی و یاری خدا، بشارتت باد!... این، پیکرهای برهنه آنان و صورت‌های خاک‌ آلودشان و لباس‌های خونینشان است. خورشید، آنها را می‌گُدازد و باد بر آنها می‌وزد. زائران آنها، عُقاب‌ها و لاشخورهای بیابان‌های هموار و یک دست‌اند. نه کفن دارند و نه نازْبالشی![۳۶].[۳۷]

خاندان پیامبر ص در مجلس یزید : در کتاب الملهوف آمده است: اثاث، زنان و هر که را از خاندان حسین ع مانده بود، طناب‌ پیچ آوردند و چون به همان حال، پیشِ روی یزید ایستادند، علی بن الحسین زین العابدین)ع) فرمود: «تو را - ای یزید - به خدا سوگند می‌دهم، گمان می‌بری اگر پیامبر خدا ص ما را بر این حال می‌دید، چه می‌کرد؟». پس یزید فرمان داد که بندها را بگشایند[۳۸]. صدوق در کتاب الأمالی به نقل از دربان عبیداللّه بن زیاد نقل کرده است: زنان حسین (ع) را بر یزید بن معاویه، وارد کردند و زنان خاندان یزید و دختران معاویه و خانواده ‌اش صیحه زدند و فریاد کشیدند و نوحه سر دادند. سرِ امام حسین ع پیشِ روی یزید، نهاده شد. سَکینه گفت: به خدا سوگند، سنگدل‌تر از یزید و کافر و مشرکی بدتر و جفاکارتر از او ندیده‌ ام. یزید، در حالی که به سر می‌نگریست، شروع به خواندن کرد: کاش پدرانم در بدر، اکنون بودند و بی‌تابی خزرج را از زخم سلاح می‌دیدند! سپس فرمان داد سرِ حسین (ع) را بر درِ مسجد دمشق، نصب کنند[۳۹].[۴۰] .

جسارت یزید به سر امام

خدمتگزاران یزید سر امام حسین (علیه ‌السّلام) را در تشتی از طلا قرار دادند،[۶] [۷] [۸] [۹] [۱۰] [۱۱] [۱۲] [۱۳] و یزید در نهایت قساوت با چوب دستی به دندان‌های پیشین امام می‌زد[۱۴] [۱۵] [۱۶] [۱۷] [۱۸] و سر و صورت او را وارسی می‌کرد[۱۹] و این اشعار را خواند: لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلكِ فَلا - خَبَرٌ جاءَ ولا وَحيٌ نَزَلَ . لَيتَ أشياخي بِبَدرٍ شَهِدوا - جَزَعَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأَسَل . لَأَهَلّوا وَاستَهَلّوا فَرَحا - ولَقالوا يا يَزيدُ لا تُشَل . فَجَزَيناهُم بِبَدرٍ مَثَلاً - وأقمَنا مِثلَ بَدرٍ فَاعتَدَل . لَستُ مِن خِندِفَ إن لَم أنتَقِم - مِن بَني أحمَدَ ما كانَ فَعَل . هاشم پادشاهی را به بازی گرفت وگرنه نه خبری از خدا رسید و نه وحی‌ای فرود آمد. کاش بزرگان قومم که در بدر کشته شدند، زنده بودند و می‌دیدند که طایفه خزرج چگونه از شمشیرها و نیزه‌های ما به فریاد آمدند، و شادی می‌کردند و دیگران را در شادی شان شرکت می‌دادند و می‌گفتند: یزید دستت شکسته مباد. ما انتقام خویش در جنگ بدر را از آنان گرفتیم و (سواران و بزرگانشان را کشتیم) و این با کشتگان ما در بدر برابر شد. من از نسل خندف عتبه نیستم، اگر از فرزندان احمد انتقام نگیرم.[۲۰] [۲۱] [۲۲] [۲۳] [۲۴] [۲۵] . در گزارش دیگری آمده که یزید این اشعار را خواند: نُفَلِّقُ هاماً مِن رِجالٍ أعِزَّةٍ - عَلَينا وهُم كانوا أَعَقّ وأظلَما . سرهایی را شکافتیم از کسانی که عزیز بودند و آن‌ها آزار دهنده تر و ستمکارتر بودند.[۲۶] [۲۷] [۲۸] [۲۹] [۳۰] [۳۱] [۳۲]

شیون و ناله زنان و دختران

حضرت زینب کبری سلام ‌الله ‌علیها نیز هنگامی که چشمش به سر افتاد، گریبان چاک کرد و با ناله‌ ای غم‌انگیز و جانسوز فریاد زد: «ای حسین من! ‌ای حبیب رسول خدا! ‌ ای زاده مکه و منا ! ‌ای پسر فاطمه زهرا سرور زنان! ‌ای فرزند دختر مصطفی!» راوی می‌گوید: به خدا قسم از گریه حضرت زینب تمام حاضران جز یزید به گریه افتادند. [۳۳] [۳۴][۳۵] . آنگاه یکی از زنان بنی‌هاشم که در خانه یزید زندگی می‌کرد برای امام حسین این‌گونه به مرثیه ‌خوانی پرداخت: يا حُسَيناه ! يا حَبيباه ! يا سَيِّداه ! يا سَيِّدَ أهلِ بَيتاه! يَابنَ مُحَمَّداه! يا رَبيعَ الأَرامِلِ وَاليَتامى‌! يا قَتيلَ أولادِ الأَدعِياءِ!؛ ‌آه ای حسین! وای‌ ای حبیب! آخ‌ ای مولا! ‌ای سرور اهل بیت! ‌ای پسر محمد! ‌ای پناه و امید پیرزنان و یتیمان! ‌ای کسی که به دست فرزندان انسان‌های پست کشته شدی![۳۶] [۳۷] [۳۸] . طبرانی از محدثان اهل سنت می‌نویسد: یزید دستور داد سکینه دختر امام حسین علیه ‌السلام را پشت سر تخت سلطنتی او جای دهند تا سر پدر خود را نبیند.[۳۹] [۴۰] [۴۱] . برخی منابع تاریخی در ادامه ماجرا چنین نوشته ‌اند: یزید زنان را در پشت سر خود قرار داد، و سکینه و فاطمه دختران امام حسین (علیه‌السلام) از پشت سر یزید گردن می‌کشیدند تا شاید بتوانند سر پدر بزرگوارشان را ببینند؛ اما یزید سعی می‌کرد مانع دیدن آنان شود. وقتی آن دو دختر سر پدر را دیدند، فریادی کشیدند که در پی آن، زنان یزید و دختران معاویه صدا به شیون و زاری برآوردند.[۴۲] . در خبری آمده است که سکینه دختر حسین درباره یزید گفت: وَاللَّهِ ما رَأَيتُ أقسى‌ قَلباً مِن يَزيدَ، ولا رَأَيتُ كافِراً ولا مُشرِكاً شَرّاً مِنهُ ولا أجفى‌ مِنهُ؛ به خدا قسم سنگدل‌تر از یزید ندیدم و هیچ کافر و مشرکی بدتر از او نیافتم.[۴۳]

اعتراض حاضران به یزید

رفتار یزید با سر امام حسین (علیه ‌السلام) چنان زشت و با نهایت قساوت بود که موجب اعتراض شماری از صحابه پیامبر که در مجلس بودند؛ گردید و حتی اعتراض برخی از افراد خاندان بنی امیه و مهمانان غیر مسلمان را برانگیخت.

اعتراض یحیی بن حکم

پیش از همه یحیی بن حکم برادر مروان که نزد یزید نشسته بود، وی را به باد نکوهش گرفت و در قالب شعری گفت: لهام بادنی الطف ادنی قرابة - من ابن زیاد العبد ذی الحسب الرذل . امنیة امسی نسلها عدد الحصی - وبنت رسول الله لیس لها نسل . سری که کنار طف جدا شد در خویشاوندی به تو نزدیک‌تر است از پسر زیاد؛ آن برده‌ای که از نژادی پست است. نسل امیه به شماره ریگ‌هاست؛ اما دختر رسول خدا دودمانی ندارد زیرا پسر او کشته شد.[۴۴] [۴۵] ولی یزید در برابر این اعتراض، طبق عادت همیشگی متوسل به زور شد و به سینه یحیی بن حکم زد و او را وادار به سکوت کرد.[۴۶] [۴۷] [۴۸] [۴۹] [۵۰] . خوارزمی اسم وی را عبدالرحمن بن حکم ذکر کرده و افزوده است که یزید در پاسخ او گفت: اینجا جای گفتن این سخن است؟! نمی ‌توانی ساکت باشی؟.[۵۱] . یحیی بن حکم در مسجد دمشق نیز وقتی حاملان سرها را دید و گزارش واقعه کربلا را از آنان شنید، با لحن تندی آنان را سرزنش کرد و گفت: میان شما و پیامبر در قیامت پرده جدایی افتاد و من از این پس در هیچ کاری با شما موافقت نمی‌کنم. [۵۲] [۵۳] [۵۴]

اعتراض ابوبرزه اسلمی

بعد از یحیی بن حکم، ابوبرزه اسلمی از اصحاب پیامبر بود که در هفت جنگ از جنگ‌های صدر اسلام، از جمله خیبر و فتح مکه، حضور داشته و در جنگ نهروان نیز همراه علی بن ابی‌طالب علیه‌ السلام بوده است. او پس از تاسیس بصره، در این شهر ساکن شد. وی در لشکر کشی به خراسان حضور داشت و سرانجام در سال ۹۵ قمری در مرو از دنیا رفت. [۵۵][۵۶] [۵۷] [۵۸] به او اعتراض کرد. او خطاب به یزید گفت: وای بر تو! با چوب دستی خود به دندان‌های حسین می‌زنی؟! گواهی می‌دهم که رسول خدا دندان‌های او و برادرش حسن را می‌بوسید و می‌گفت: شما سرور جوانان بهشت هستید؛ خدا قاتلان شما را بکشد و لعن کند و در دوزخ جای دهد که بد جایگاهی است. اما تو‌ ای یزید! در روز قیامت وارد محشر می‌شوی، در حالی‌که عبیدالله بن زیاد شفیع توست؛ اما حسین وارد محشر می‌شود، در حالی‌که محمد شفیع اوست. یزید ناراحت شد و دستور داد او را از مجلس بیرون کنند.[۵۹] [۶۰] [۶۱] [۶۲] [۶۳] [۶۴] [۶۵] [۶۶] [۶۷] [۶۸] [۶۹] [۷۰] . از قاسم بن بخیت نقل شده است: یزید به مردم، اجازه ورود داد و آنان، وارد شدند. سر، پیشِ روی یزید بود و او با سرِ چوبِ دستی ‌اش بر دندان‌های پیشینِ حسین ع می‌زد. سپس گفت: ما و این، مانند همان اشعار حصین بن حمام مری هستیم که: سر مردانی را می‌شکافند که دوستشان داریم ولی آنان، نافرمان‌ترین و ستمکارترین بودند. مردی از یاران پیامبر خدا ص به نام ابو برزه اسلمی به او گفت: آیا با چوب ‌دستی بر دندان‌های حسین، می‌زنی؟ هان که چوب دستی ‌ات بر جایی از دهان او فرود آمد که بسی دیدم که پیامبر خدا ص آن را می‌مکید. هان - ای یزید - تو روز قیامت می‌آیی، در حالی که ابن زیاد، شفیع توست و این می‌آید، در حالی که محمّد ص شفیع اوست. سپس برخاست و رفت[۴۱].[۴۲] .

عکس‌العمل یزید : روایت فوق گویای این است که در مجلس یزید، شماری از صحابه پیامبر حضور داشته‌ اند و به او اعتراض کرده‌ اند؛ اما یزید نه تنها به آنان بی‌اعتنایی کرد، بلکه کفر و کینه خود را نیز نتوانست پنهان نگاه دارد، و از این‌رو با وام گرفتن ابیاتی از عبدالله بن زبعری چنین سرود: یَا غُرَابَ الْبَیْنِ! مَا شِئْتَ فَقُلْ - إِنَّمَا تَنْدُبُ أَمْراً قَدْ فَعَلَ . كلّ ملك و نعيم زائل - و بنات الدهر يلعبن بكل . لَیْتَ أَشْیَاخِی بِبَدْرٍ شَهِدُوا . جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الأَسَل . فَأَهَلُّوا، وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً - ثم قَالُوا یَا یَزِیدُ لا تَشَلْ . لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ - مِنْ بَنِی أَحْمَدَ مَا كَانَ فَعَلَ . لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا - خَبَرٌ جَاءَ وَلا وَحْیٌ نَزَلَ . قَدْ قَتَلْنَا الْقَوم مِنْ سَادَاتِهِمْ - وَعَدَلْنَا قَتْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلَ . ای کلاغ شوم نالان! هرچه می‌خواهی بگو، که این بار ناله ‌ات خبر از آینده نمی‌دهد، بلکه برای کاری است که شده! هر سلطنت و نعمتی از بین رفتنی است و حوادث روزگار همه بازیگرند. کاش بزرگان من که در بدر کشته شدند، امروز بودند و می‌دیدند که خزرجیان چگونه از درد نباشم، اگر از فرزندان احمد در برابر آنچه کرده‌ اند، انتقام نگیرم. هاشمیان تنها چند روزی با سلطنت بازی کردند، وگرنه نه خبری از آسمان آمده و نه وحی نازل شده است. ما انتقام خون خود را از علی گرفتیم و این قهرمان شجاع سلحشور (حسین) را کشتیم. سرآمد بزرگانشان را کشتیم و شکست بدر را جبران کردیم. اینک عمل ما و آنان سر به سر شد. [۷۱] [۷۲] [۷۳] [۷۴] [۷۵] [۷۶] [۷۷] [۷۸] [۷۹] [۸۰] [۸۱] [۸۲] [۸۳] [۸۴] [۸۵] [۸۶] [۸۷] [۸۸] [۸۹] .

اعتراض سفیر روم

بر اساس روایتی از امام سجاد (علیه ‌السّلام) یکی دیگر از کسانی که به یزید اعتراض کرد، سفیر روم بود. البته روشن نیست که این اعتراض در همان مجلس نخستی که در ابتدای ورود اهل بیت برگزار شد صورت گرفته است، یا در مجلس دیگری. بر اساس آنچه در روایت آمده است، احتمالا این واقعه در جلسه دیگری غیر از آنچه تا به حال از آن سخن گفتیم، اتفاق افتاده است؛ زیرا حضرت می‌فرماید: روی عن علی بن الحسین زین العابدین لَمّا اُتِيَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلى‌ يَزيدَ كانَ يَتَّخِذُ مَجالِسَ الشُّربِ، ويَأتي بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ويَضَعُهُ بَينَ يَدَيهِ ويَشرَبُ عَلَيهِ»؛ وقتی سر حسین را نزد یزید آوردند، وی همواره مجالس شراب بر پا می‌کرد و سر امام حسین را در مقابل خود قرار داده، شراب می‌نوشید.[۹۰] [۹۱] [۹۲] اگر این اعتراض فقط در همان مجلس اول اتفاق افتاده بود، امام به آن تصریح می‌کرد و دست‌ کم نیازی به این تعبیر که در روایت آمده و دلالت بر استمرار می‌کند، نبود. در طول ایام اقامت اسرا در شام، یزید بن معاویه مجالس متعدی را تشکیل داده بود. در این مجالس سر مقدس امام (علیه‌ السّلام) را نزد یزید حاضر می‌کردند و او مجالس شرابخواری بر پا می‌کرد و سر را پیش روی خود می‌گذاشت و شراب می‌نوشید.[۹۳] [۹۴] [۹۵] [۹۶] . او روزی از فرستاده پادشاه روم دعوت کرد تا در یکی از این مجالس حاضر شود. سفیر روم دعوت یزید را پذیرفت و در یکی از این مجالس حضور یافت. او با دیدن سر امام حسین علیه ‌السّلام و رفتار کینه توزانه یزید نسبت به آن سر از یزید پرسید: ای پادشاه عرب، این سر کیست؟ گفت: تو را با این سر چه کار؟ گفت: پس از آن که باز گردم پادشاه ما از هر چه دیده‌ ام از من می‌پرسد و من دوست دارم که داستان این سر را برایش بازگویم تا او نیز در این شادی با تو شریک گردد.» یزید گفت: این سر حسین بن علی بن ابیطالب علیه ‌السّلام است سفیر گفت: «مادرش کیست؟» یزید گفت: فاطمة الزهرا سلام ‌الله‌علیها بار دیگر سفیر روم پرسید: دختر چه کسی؟ گفت: «دختر پیامبر خدا صلی ‌الله ‌علیه ‌و‌آله ‌وسلّم.» فرستاده روم از این سخن برآشفت و گفت: «لعنت بر تو و بر دینی که تو داری هر دینی از دین تو بهتر است بدان که من از نوادگان داودم و میان من و او، پدران بسیاری فاصله است با این وجود مسیحیان مرا احترام می‌کنند و به خاطر این که نوه داود نبی هستم خاک پایم را به تبرک برمی دارند؛ ولی شما فرزند دختر رسول خدا (صلی ‌الله ‌علیه ‌و‌آله ‌وسلّم) را می‌کشید، در حالی که میان او و پیامبر شما جز یک مادر فاصله نیست این چه دینی است. و سپس فرستاده روم از تقدس کلیسای "حافر" که به جهت پندار مردم، رد سم مرکب حضرت عیسی علیه ‌السّلام در آن است سخن به میان آورد.[۹۷] [۹۸] [۹۹] [۱۰۰] [۱۰۱] [۱۰۲] [۱۰۳] [۱۰۴] [۱۰۵] . نقل شده که یزید با شنیدن سخنان سفیر روم، دستور داد تا او را بکشند. او سر امام حسین (علیه ‌السّلام) را در بر گرفت و در حالی که آن را در آغوش داشت کشته شد.[۱۰۶] [۱۰۷] [۱۰۸]

اعتراض عالم یهودی

نقل شده که پس از سخنرانی امام سجاد (علیه ‌السّلام) در مجلس یزید، یکی از عالمان بزرگ یهود که در مجلس حاضر بود؛ به شدت تحت تاثیر گفت‌ وگوی امام سجاد علیه‌ السّلام با یزید قرار گرفت و از یزید پرسید: ای امیرالمؤمنین این جوان کیست؟ یزید به او گفت: «صاحب این سر پدر اوست.» گفت: «صاحب سر کیست؟» گفت: «حسین بن علی بن ابیطالب (علیه ‌السّلام)» گفت: «مادرش کیست؟» گفت: «فاطمه سلام‌ الله‌ علیها دختر محمد (صلی ‌الله ‌علیه ‌و‌آله ‌وسلّم). آن مرد گفت: سبحان الله؛ این پسر دختر پیامبرتان است که او را کشته ‌اید؛ رفتار شما پس از او با فرزندانش چه بد است به خدا قسم اگر پیامبر (صلی ‌الله ‌علیه ‌و‌آله ‌وسلّم) ما موسی بن عمران فرزندی از خود در میان ما به یادگار می‌گذاشت گمان دارم که پس از خداوند او را می‌پرستیدیم پیامبر (صلی ‌الله ‌علیه ‌و‌آله ‌وسلّم) شما دیروز از میان شما رفت و شما امروز به فرزندش حمله بردید و او را کشتید؛ شما چه بد امتی هستید. [۱۰۹] . نقل شده که یزید دستور مجازات او را صادر کرد. در این هنگام آن مرد یهودی برخاست و با صدای بلند فریاد زد: «هر چه می‌خواهید درباره من انجام دهید می‌خواهید بکشید و اگر می‌خواهید مرا زنده بگذارید من در کتاب تورات چنین خوانده‌ام که هر کس ذریه پیامبری را بکشد مورد لعن ابدی خواهد بود و هر گاه بمیرد خداوند او را به آتش جهنم خواهد سوزاند.[۱۱۰] [۱۱۱] [۱۱۲] [۱۱۳] [۱۱۴] [۱۱۵] [۱۱۶] . قطب ‌الدین راوندی همین خبر را با‌ اندکی تفاوت نقل کرده و افزوده است:
وقتی عالم یهودی پی برد که این سر امام حسین از فرزند رسول خداست که اینک در میان تشت و در مقابل یزید است، گفت: «خدا خیرتان ندهد! وای بر تو‌ ای یزید! بین من و داود نبی هفتاد و چند نسل فاصله شده است؛ اما وقتی یهودیان مرا می‌بینند، در حد پرستش مرا تعظیم و تکریم می‌کنند؛ ولی شما دیروز پیامبرتان در کنارتان بوده و امروز فرزند دخترش را کشته‌ اید؟!» آن‌گاه به سمت تشتی که سر حضرت در میان آن بود خم شد و سر مبارک امام حسین را بوسید و خطاب به آن سر گفت: «من شهادت می‌دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و جد تو محمد فرستاده خداست». بعد از این سخن از مجلس خارج شد و یزید دستور داد او را بکشند.[۱۱۷] [۱۱۸]


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۳ مرداد ۱۴۰۴ | 9:52 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

مشاجره زینب س و یزید

در کتاب الإرشاد به نقل از فاطمه دختر امام حسین ع نقل شده است: هنگامی که پیشِ روی یزید نشستیم، دلش به حال ما سوخت. مردی سرخ ‌رو از شامیان برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! این دختر را (منظورش من بودم که دختری زیبا بودم) به من ببخش. بر خود لرزیدم و گمان کردم که این، برایشان رَواست. لباس عمّه‌ ام زینب (س) را گرفتم و او می‌دانست که این، نمی‌شود. عمّه ‌ام به آن مرد شامی گفت: به خدا سوگند، خطا کردی و پَستی نشان دادی. به خدا سوگند، این، نه حقّ توست و نه حقّ یزید. یزید، خشمگین شد و گفت: تو خطا کردی. این، حقّ من است و اگر بخواهمچنین کنم، می‌کنم. زینب (س) گفت: به خدا سوگند، هرگز! خداوند، این حق را برای تو ننهاده است، مگر آنکه از دین ما خارج شوی و به دین دیگری بگروی. یزید، از خشم، عقل از سرش پرید و گفت: با این‌گونه سخن، با من رویارو می‌شوی؟! آنانی که از دین خارج شده‌اند، پدر و برادرت هستند. زینب (س) گفت: تو و جدّ و پدرت، اگر مسلمان باشید، به دین خدا و دین پدرم و دین برادرم، هدایت شده‌اید. یزید گفت: ای دشمن خدا! دروغ گفتی. زینب (س) به او گفت: تو امیری و به ستم، ناسزا می‌گویی و به قدرتت، [نه بُرهانت،] چیره ‌ای. یزید، گویی خجالت کشید و ساکت شد. آن شامی، دوباره گفت: این دختر را به من ببخش. یزید به او گفت: دور شو! خداوند، به تو مرگی دهد که زندگی ‌ات به پایان رسد![۴۳].[۴۴] .

امام محمد باقر علیه السلام، در صحنه کربلا حضور داشت و برخی سن آن حضرت را در آن هنگام چهار ساله [1] و عده ای هم دو سال [2] گفته اند و هنگامی که حضرت به همراه دیگر اسیران کربلاء وارد مجلس یزید ملعون شد؛ و پرخاشگری هایی را از یزید در مقابل پدرش امام سجاد علیه السلام مشاهده کرد. و چون امام سجاد، زین العابدین علیه السلام در مقابل سخنان زشت و ناپسند یزید ساکت نبود و جواب می داد، یزید با اطرافیان خود مشورت کرد و آنها پیشنهاد قتل حضرت را دادند. به همین جهت حضرت باقرالعلوم علیه السلام در همان سنین کودکی، پس از مشاهده چنین صحنه ای لب به سخن گشود و خطاب به یزید کرد و فرمود: ای یزید! پیشنهاد و نظریه اطرافیان تو بر خلاف نظریه ی اطرافیان فرعون می باشد، چون که آن ها در مقابل حرکت و سخن حضرت موسی و هارون علیهماالسلام، گفتند: ای فرعون! دانشمندان و جادوگران را جمع کن تا موسی و هارون را محکوم نمایند. ولیکن اطرافیان تو پیشنهاد قتل و کشتار ما را می دهند. یزید ضمن تعجب از سخنوری و استدلال این کودک خردسال، سؤ ال کرد: علت و سبب این دو نظریه مخالف در چیست؟! حضرت باقرالعلوم علیه السلام با کمال شهامت فرمود: آن ها رشید و هوشیار بودند؛ ولی این ها بی فکر و عقب افتاده اند. و سپس افزود: پیامبران و فرزندانشان را کسی نمی کشد، مگر آن که زنازاده باشد. پس از آن یزید سرافکنده شد و ساکت ماند؛ و دیگر هیچ عکس العملی از خود نشان نداد.[3] .

گفتگوی تند امام زین العابدین ع و یزید

در کتاب تفسیر القمی از امام صادق نقل است: هنگامی که سرِ حسین بن علی ع و علی بن الحسین زین العابدین (ع) را دست بسته و در بند، همراه دخترانِ اسیر شده امیر مؤمنان علی (ع) نزد یزید - که خدا، لعنتش کند - آوردند، یزید گفت: ای علی بن الحسین! ستایش، خدایی را که پدرت را کُشت. علی بن الحسین (ع) فرمود: "خداوند، لعنت کند هر کس را که پدرم را کشت!". یزید، خشمگین شد و فرمان داد تا گردنش را بزنند. علی بن الحسین (ع) فرمود: «اگر مرا بکُشی، چه کسی دختران پیامبر خدا (ص) را به خانه‌هایشان باز گردانَد، که مَحرمی غیر از من ندارند؟». یزید گفت: تو آنان را به خانه ‌هایشان باز می‌گردانی. سپس سوهانی خواست و جلو آمد و با دست خود، غُل و زنجیر را از گردن امام (ع) گشود. سپس به امام ع گفت: ای علی بن الحسین! آیا می‌دانی از این کار، چه قصدی دارم؟ فرمود: آری. می‌خواهی که غیر از تو، کسِ دیگری بر من منّت نداشته باشد». یزید گفت: به خدا سوگند، این، همان چیزی است که می‌خواستم بکنم. سپس یزید گفت: ای علی بن الحسین! "و هر مصیبتی که به شما رسید، دستاورد خودتان است"[۴۵]. علی بن الحسین (ع) فرمود: "هرگز! این آیه در حقّ ما نازل نشده است. درباره ما، تنها این آیه نازل شده است: "مصیبتی در زمین مانند زلزله و یا در خودتان مانند بیماری به شما نمی‌رسد، جز آنکه پیش از آنکه ایجادش کنیم، ثبت شده است. این برای خدا آسان است، تا بر آنچه از دستتان رفت، اندوهگین نشوید و بر آنچه به شما داد، سرمستی نکنید»[۴۶]. ما کسانی هستیم که بر آنچه از دست ما برود، اندوهگین نمی‌شویم و بر آنچه [خدا] به ما داده است، شادی فزون از حد نمی‌کنیم[۴۷]. از کتاب الفتوح نقل است: علی بن الحسین زین العابدین)ع) پیش آمد تا جلوی یزید بن معاویه ایستاد و شروع به خواندن کرد: طمع نورزید که ما را خوار بدارید تا ما، بزرگتان بداریم یا آزارمان دهید تا ما از آزارتان، دست نگاه داریم. از کتاب الفتوح نقل شده است: خدا می‌داند که دوستتان نداریم و سرزنشتان نمی‌کنیم، اگر دوستمان نداشته باشید. یزید گفت: ای جوان! راست گفتی؛ اما پدرت و جدّت خواستند که فرمان روا باشند و ستایش، خدایی را که آن دو را خوار کرد و خونشان را ریخت! علی بن الحسین (ع) به او گفت: ای پسر معاویه و هند و صَخر ابو سفیان! پدران و نیاکان من، پیش از آنکه ما متولّد شویم، فرمان روا بوده‌اند و جدّم علی بن ابی طالب ع، در جنگ بدر و اُحُد و احزاب، پرچم پیامبر خدا (ص) را به دست داشت و پدرت و جدّت، پرچم‌های کافران را به دست داشتند. سپس علی بن الحسین (ع) شروع به خواندن این شعرها کرد: چه می‌گویید اگر پیامبر ص به شما بگوید: شما امّت آخرین، چه کردید با عترت و خاندانم، پس از رفتن من؟ برخی از آنان، اسیرند و برخی هم خفته به خون. مزد خیرخواهی ‌ام برای شما، این نبود که با خویشاوندانم، چنین بدرفتاری کنید!. سپس علی بن الحسین (ع) فرمود: وای بر تو، ای یزید! اگر می‌دانستی چه کرده ‌ای و چه کاری با پدر و با خاندان و برادر و عموهایم کرده ‌ای، به کوه‌ها می‌گریختی و بر خاکستر می‌آرمیدی و از این که سر حسین، پسر فاطمه و علی را - او که امانت پیامبر خدا ص در میان شما بود - بر دروازه شهر نصب کرده باشند، فریاد و فغان می‌کردی. پس بشارتت باد به رسوایی و پشیمانی در فردا، آنگاه که بی‌تردید، مردم را در آن روز برای حساب، گرد می‌آورند[۴۸].[۴۹] .

سخنرانی زینب س در مجلس یزید

از کتاب الملهوف نقل است: زینب دختر علی ع برخاست و گفت: ستایش، ویژه خدای جهانیان است و خداوند بر محمّد و خاندانش همگی درود فرستد! خدا، راست می‌گوید و این‌گونه می‌گوید: سپس فرجام بدکاران، این شد که آیات خدا را انکار کردند و آنها را مسخره می‌کردند[۵۰]. ای یزید! آیا گمان بردی که بستن راه‌ها به روی ما و سخت گرفتن بر ما و کشاندنِ ما به مانند کنیزان به هر کجا، نشانه خواریِ ما نزد خدا و کرامت خدا برای توست؟! و این، از بزرگیِ ارزش تو نزد اوست؟! پس، آنگاه که دیدی دنیا به کام توست و کارها به خواست تو می‌چرخد و امور، مرتّب‌اند و فرمانراویی و حکومتی که از آنِ ماست، به تو رسیده است، به دَماغت باد انداختی و از سرِ شادی و سَرمستی، سر به این سو و آن سو چرخاندی؟! اندکی بِایست و مهلت بده! آیا سخن خدای متعال را از یاد برده‌ای که فرمود: و کافران نپندارند که مهلت ما به آنان، برایشان نیکوست. ما به آنها تنها برای آن، مهلت می‌دهیم که بر گناهان خود بیفزایند و آنان، عذابی خوار کننده دارند[۵۱]. ای فرزند آزادشدگان مکه! آیا این، عدالت است که کنیزان و زنانت را در پرده می‌داری و دختران پیامبر خدا (ع) را به اسارت می‌کشی و پرده‌شان را می‌دری و سیمایشان را آشکار می‌کنی و دشمنان، آنان را از این شهر به آن شهر می‌برند و اهل هر منزل و آبادی، به تماشای آنان می‌آیند و دور و نزدیک و شریف و پست، صورت‌های آنان را می‌بینند، در حالی که نه سرپرستی از مردانشان، با آنان است و نه حمایتگری از حامیان آنها؟ و چگونه مواظبت کسی امید برده شود که دهانش جگر پاکان را [در جنگ احد، گاز زد و] بیرون انداخت و گوشتش از خون شهیدان، روییده است؟! و چگونه کسی سایه خود را بر ما اهل بیت اندازد، درحالی که با نفرت و دشمنی و حقد و کینه به ما می‌نگرد؟! سپس بی‌آنکه احساس گناه کنی و یا این سخن را بزرگ بشماری، می‌گویی: [پدرانم] هلهله می‌کردند و فریاد شادی بر می‌کشیدند و می‌گفتند: ای یزید! سربلند و برقرار باشی! در حالی که بر دندان‌های پیشِ ابا عبداللّه، سَرور جوانان بهشت، خم می‌شوی و با سرِ چوب‌دستی‌ات بر آنها می‌زنی. و چگونه این را نگویی، در حالی که با ریختن خون فرزندان محمد ص و ستارگان زمین از خاندان عبد المطّلب، زخم را شکافتی و آن را از بیخ و بُن در آوردی؟! پدرانت را ندا می‌دهی و می‌پنداری که آنان را صدا می‌زنی! به زودی، تو هم به جایگاه آنان در خواهی آمد و آن گاه، دوست خواهی داشت که اِفلیج و گُنگ بودی تا آنچه را گفته‌ ای، نمی‌گفتی و آنچه را کرده ‌ای، نمی‌کردی. خدایا! حقّ ما را بستان و از آنکه بر ما ستم کرد، انتقام بگیر و خشمت را بر کسی که خون‌های ما را ریخت و حامیان ما را کشت، فرود آر. به خدا سوگند، جز پوست خود را نبریدی و جز گوشت خود را نشکافتی و بر پیامبر خدا ص با بر دوش کشیدن خون‌هایی که از فرزندانش ریخته‌ای و حرمتی که از خاندان و خویشانش هتک کرده‌ ای، وارد می‌شوی، در آنجا که خدا، پراکندگی شان را گِرد می‌آورد و پریشانی شان را سامان می‌دهد و حقّشان را می‌گیرد و مپندارید کسانی که در راه خدا کشته شده‌اند، مُرده هستند؛ بلکه زنده‌اند و نزد خدایشان روزی می‌خورند[۵۲]. تو را داوری خدا، طرفِ دعوا بودن محمّد ص و پشتیبانی جبرئیل، بس است و آنکه جنایت را برای تو آراست و تو را بر گردن مسلمانان سوار کرد، به زودی خواهد دانست که ستمکاران، چه بد جایگزینی بر گرفته ‌اند و کدام یک از شما جایگاهی بدتر و سپاهی ناتوان‌تر دارد. اگرچه پیشامدها مرا به سخن گفتن با تو وا داشته است، اما من منزلتت را کوچک می‌بینم و سرزنش کردن تو را کسرِ شأن خود می‌دانم؛ اما چشم‌ها اشکبارند و سینه‌ها سوزان. هان! شگفت و بس شگفت که نجیب ‌زادگان حزب خدا، به دست آزادشدگانِ حزب شیطان، کشته می‌شوند! از این دست‌ها، خون ما می‌چکد و دهانشان از [دیدن] گوشت ما آب افتاده است، و آن پیکرهای پاک و پاکیزه را گرگ‌ها دهان می‌زنند و بقیه‌اش را کفتارهای ماده می‌خورند. اگر ما را غنیمت بگیری، به زودی خسارت می‌بینی، آن هنگام که چیزی جز دستاوردهای پیش‌فرستِ خود، چیزی نمی‌یابی و خدایت، بر بندگان، ستمکار نیست[۵۳]. شِکوه به خداست و تکیه بر هموست. حیله‌ ات را به کار ببند، تلاشت را بکن و همه توانت را به کار گیر؛ اما به خدا سوگند، نخواهی توانست یاد ما را [از خاطرها] پاک کنی و وحیِ ما را بمیرانی، و مهلت ما را در نمی‌یابی و ننگت شُسته نمی‌شود. آیا اندیشه ‌ات جز دروغ و سستی، و روزگارت جز روزهایی شمردنی و جمعت جز پریشانی است، آن روز که منادی ندا می‌دهد: «هان! لعنت خدا بر ستمکاران باد» ؟![۵۴] ستایش، ویژه خدایی است که آغازِ ما را سعادت و مغفرت، و فرجامِ ما را شهادت و رحمت، قرار داد! از خدا می‌خواهیم که پاداش آنان را کامل کند و افزون هم بدهد و جانشین خوبی در نبودِ آنها برای ما باشد، که او بخشنده و مهربان است و «خدا، ما را بس است و او خوبْ وکیلی است![۵۵] [۵۶].[۵۷]


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۳ مرداد ۱۴۰۴ | 9:50 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

احتجاج امام زین العابدین ع با سخنران یزید

در کتاب الملهوف نقل است: یزید - که خدا لعنتش کند - سخنرانی را خواست و به او فرمان داد بر منبر برود و حسین و پدرش - که درودهای خدا بر آن دو باد - را نکوهش کند. او بالا رفت و در نکوهش امیر مؤمنان علی بن ابی طالب ع و حسینِ شهید، و ستایش معاویه و یزید، سنگ تمام گذاشت. علی بن الحسین زین العابدین (ع) بر او بانگ زد: وای بر تو، ای سخنران! خشنودیِ آفریده را به خشم آفریدگار خریدی. جایگاهت را در دوزخ، آماده بِدان! [۵۸].[۵۹]

سخنرانی امام زین العابدین (ع) در مسجد دمشق

از کتاب مقتل الحسین از خوارزمی نقل است: روایت شده که یزید، فرمان داد منبر و سخنران، حاضر کنند تا از حسین و پدرش علی، به بدی یاد کند. سخنران، از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای خداوند، نکوهش و ناسزای فراوانی نثار علی (ع) و حسین (ع) کرد و در ستایش معاویه و یزید، زیاده‌روی کرد. علی بن الحسین (زین العابدین) (ع) بر او بانگ زد و فرمود: «وای بر تو، ای سخنران! خشنودیِ آفریده را با خشم آفریدگار خریدی! جایگاهت را از آتش دوزخ بر گیر». سپس فرمود: «ای یزید! اجازه بده تا از این چوب‌ها، بالا بروم و سخنانی بگویم که رضایت خدا را فراهم آورد و برای اهل مجلس، اجر و ثوابْ داشته باشد»؛ اما یزید نپذیرفت. مردم گفتند: ای امیر مؤمنان! به او اجازه بده تا بالا برود. شاید از او چیزی بشنویم و استفاده‌ای ببریم. یزید به آنان گفت: اگر این از منبر بالا برود، جز با رسوا کردن من و خاندان ابو سفیان، پایین نمی‌آید. گفتند: در این اندازه‌ها نیست و نمی‌تواند چنین کند. گفت: او از خاندانی است که علم را از کودکی به آنان خورانده‌اند. آن قدر به یزید گفتند تا اجازه بالا رفتن را به ایشان داد. علی بن الحسین ع از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای خداوند، خطبه‌ ای خواند که چشم‌ها را گریاند و دل‌ها را بیمناک کرد و از جمله گفت: ای مردم! به ما شش چیز، داده شده و با هفت چیز، برتر گشته ‌ایم. دانش و بردباری و بزرگواری و شیوایی گفتار و شجاعت و محبّت در دل‌های مؤمنان، به ما داده شده است و با هفت چیز، برتری داریم: پیامبرِ برگزیده، محمّد ص، از ماست. علیِ صدّیق، از ماست. [جعفرِ] طیّار، از ماست. شیرِ خدا و پیامبر حمزه، از ماست. سَرور زنان جهان، فاطمه بتول، از ماست. دو سِبط این امّت و دو سَرور جوانان بهشت، از مایند. هر کس مرا می‌شناسد، که می‌شناسد و هر کس مرا نمی‌شناسد، او را از حَسَب و نَسَبم باخبر می‌کنم: من، پسر مکّه و مِنا هستم. من، فرزند زمزم و صفا هستم. من، پسر کسی هستم که زکات را [پیچیده] در گوشه عبا برای بینوایان بُرد. من، پسر بهترین عباپوش و رَدااندازم. من، پسر بهترین کفش ‌پوش و پابرهنه ‌ام. من، پسر بهترین طواف و سعی ‌کننده‌ ام. من، پسر بهترین حج‌ گزار و لبّیک‌ گویم. من، پسر کسی هستم که در شب معراج بر بُراق[۶۰] به آسمان برده شد. من، پسر کسی هستم که او را شبانه از مسجد الحرام تا مسجد الأقصی سیر دادند - و پاک است آنکه سیر داد -. من، پسر کسی هستم که جبرئیل، او را تا سدرة المنتهی آخرین درخت سِدر، در آسمان هفتم برد. من، پسر کسی هستم که به پروردگارش نزدیک و نزدیک‌تر شد، تا آنجا که به اندازه فاصله دو سرِ کمان یا کمتر، نزدیک او شد. من، پسر کسی هستم که با فرشتگان آسمان، نماز خواند. من، پسر کسی هستم که خداوندِ جلیل، وحی را بر او فرود آورد. من، پسر محمّد مصطفایم. من، پسر علی مرتضایم. من، پسر کسی هستم که بر بینیِ مردم زد تا بگویند: خدایی جز خداوند یگانه نیست. من، پسر کسی هستم که پیشِ روی پیامبر خدا، با دو شمشیر و دو نیزه جنگید، دو هجرت کرد و دو بیعت نمود، به دو قبله نماز گزارد و در بدر و حُنَین جنگید و به اندازه پلک زدنی هم به خدا کافر نشد. من، پسر صالحِ مؤمنان، وارث پیامبرانِ، در هم کوبنده ملحدان، آقای مسلمانان، نور مجاهدان، زیور عابدان، تاج سرِ گریه‌ کنندگان، شکیباترینِ شکیبایان و برترین قیام ‌کننده آل یاسین و فرستاده پروردگار جهانیانم. من، پسر کسی هستم که با جبرئیل، تأیید و با میکائیل، یاری شده است. من، پسر حمایتگر از حرم مسلمانان هستم؛ همان قاتل پیمان‌شکنان ناکثین و ستمکاران قاسطین و بیرون رفتگان از دین مارِقین، و جهادکننده با دشمنان ناصبی‌ اش، و باافتخارترین فرد در میان همه افراد قریش، و نخستین مؤمنی که دعوت خداوند به ایمان را پاسخ داد و پذیرفت، و پیشتاز سابقه ‌داران در اسلام، و در هم کوبنده متجاوزان، و هلاک‌ کننده مشرکان، و تیری از تیرهای خدا بر منافقان، و زبان حکمت عابدان، و یاور دین خدا، و متولّی کار خدا، و بوستان حکمت خدا، و نهانگاه علم خدا، و بزرگوار و بخشنده، و مِهتر و پاک از سرزمین اَبطَح و راضی و پسندیده شده، جسور و دلیر، شکیبا و روزه‌دار، مهذّب و بر پا دارنده، شجاع و نیکوکار، شکننده پشت دشمن، و پراکنده کننده دسته‌ها[ی حمله‌ ور]، دارای دلی محکم ‌تر از همه، تیزتک‌ تر، و زبان‌آورتر، و از همه مصمّم ‌تر، و از همه سرکش ‌تر در برابر دشمن، شیری دلاور و بارانی انبوه، و [کسی که] در جنگ‌ها، هنگامی که نیزه‌ها جلو می‌آمدند و عنان اسب‌ها نزدیک می‌شدند، آنها را مانند سنگ آسیاب، خُرد می‌کرد و به سان باد که ساقه خشکیده را می‌پراکَنَد، آنها را می‌پراکَنْد، شیر حجاز و صاحب اعجاز، قهرمان عراق و امام به تصریح و استحقاق، مکّی مدنی، ابطحی تَهامی، خَیفی عَقَبی[۶۱]، بدری اُحُدی، شجری[۶۲] مهاجر، سَرور عرب، شیر نبرد، وارث هر دو مَشعَر، پدر دو سِبط پیمبَر: حسن و حسین، آشکارکننده شگفتی‌ها، پراکنده‌ کننده گروه‌های دشمن، شهاب ‌سنگ بُرّان، نور جانشین، شیر چیره خدا، مطلوب هر جوینده و پیروز بر هر پیروزمند، و اوست جدّم علی بن ابی طالب. من، پسر فاطمه زهرایم. من، پسر سَرور زنانم. من، پسر بتول پاکم. من، پسر پاره تن پیامبرم. و پیوسته می‌فرمود من چه کسی هستم و چه کسی هستم تا صدای مردم به گریه و ناله بلند شد و یزید ترسید که فتنه به پا شود. از این‌رو، به مؤذّن دستور داد که اذان بگوید و [این‌گونه،]سخن علی بن الحسین ع را قطع کرد و ایشان، ساکت شد. هنگامی که مؤذّن گفت: « اللَّهِ أَكْبَرُ، علی بن الحسین (ع) فرمود: بزرگی را بزرگ شمردی که با دیگران، سنجیده نمی‌شود و با حواس، دریافت نمی‌شود. هیچ چیز، از خداوند، بزرگ‌تر نیست». هنگامی که مؤذّن گفت: «أَشْهَدُ أَنْ‏ لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ‏»، علی بن الحسین (ع) فرمود: «مو و پوست و گوشت و خون و استخوان و مغز استخوانم، به آن، گواهی می‌دهد». هنگامی که مؤذّن گفت: أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ، علی بن الحسین ع از بالای منبر به سوی یزید، رو کرد و فرمود: ای یزید! این محمّد، جدّ من است یا تو؟ اگر ادّعا کنی که جدّ توست، دروغ گفته‌ای، و اگر بگویی جدّ من است، پس چرا خاندانش را کُشتی؟!. راوی گفت: مؤذّن، اذان و اقامه را به پایان برد و یزید، جلو رفت و نماز ظهر را خواند[۶۳].[۶۴]

خاندان پیامبر ص در زندان یزید

اهلبیت امام حسین علیه السلام و خرابه شام : در کتاب مثیر الأحزان نقل است: زنان، در مدّت اقامتشان در دمشق، با اندوه و ناله بر حسین ع نوحه می‌خواندند و با آوا و صدای بلند، بر او می‌گریستند. مصیبت اسیران، بس سنگین شد و اندوه زخمِ فرزندْ از دست‌ دادگان، بالا گرفت. آنان را در خانه‌ هایی جای دادند که نه از گرما و نه از سرما، نگاهشان نمی‌داشت، تا آنجا که بدن‌هایشان پوست انداخت و پوستشان چرک کرد؛ آنانی که [پیش‌تر] در پسِ پرده و زیرِ سایه بودند. صبر، از کف رفت و بی‌تابی، خیمه زد و اندوه، همدمشان شد[۶۵].[۶۶] زینب چه در خرابۀ ویران نزول کرد - میگفت با نسیم سحرگه بیان حال . کی باد اگر بسوی شهیدان گذر کنی - بر گوی با حسین شهیدم که کیف حال . بر گو خرابه منزل اهل و عیال شد - یا مونسی تعال الی الاهل و العیال . خرما و نان بر سم تصدق بما دهند - بر ما کجا بود صدقات خسان حلال .

رؤیای سکینه س : در کتاب الملهوف به نقل از سَکینه آمده است: روز چهارم اقامتمان در شام، در عالم رؤیا دیدم که... زنی سوار بر هودج است و دستش را بر سرش نهاده است. از [نامِ] او جویا شدم. به من گفتند: فاطمه دختر محمّد، مادر پدرت است. گفتم: به خدا سوگند، به سوی او می‌روم و آنچه را که با ما کرده ‌اند، به او خواهم گفت. بلافاصله، به سوی او دویدم تا به او رسیدم و پیشِ رویش ایستادم و می‌گریستم و می‌گفتم: ای مادر! به خدا سوگند، حقّ ما را انکار کردند. ای مادر! به خدا سوگند، جمع ما را پراکنده کردند. ای مادر! به خدا سوگند، حریم ما را نادیده گرفتند و حلال شمردند. ای مادر! به خدا سوگند، پدرمان حسین را کُشتند. او به من گفت: بس کن، ای سَکینه! دلم را پاره کردی و جگرم را سوزاندی. این، پیراهن پدرت حسین است که آن را از خود، دور نمی‌کنم تا با آن، خدا را دیدار کنم! [۶۷].[۶۸]

سرگذشت اسراء در شام و مجلس یزید

سپس ابن زیاد، زحر بن قیس را خواست و سر حسین ع و سایر یارانش را، با وی و دو تن از همراهانش - ابو بردة بن عوف ازدی و طارق بن ظبیان ازدی - به سوی یزید بن معاویه فرستاد[۶۹]. در ضمن دستور داد زنان و بچه‌های حسین ع آماده شدند و بر گردن علی بن الحسین ع غل و زنجیر بسته شد، پس از آمادگی اسراء آنان را با مخفر بن ثعلبه عائذی قرشی و شمر بن ذی الجوشن به طرف شام فرستاد. آن دو اسراء را به شام بردند و وارد مجلس یزید شدند[۷۰]. وقتی سر حسین (ع) و اهل بیت و اصحابش - پیش روی یزید نهاده شد یزید با زبان شعر این معانی را گفت: این شمشیرها سران مردانی را شکافتند که برایمان عزیز بوده‌ اند اما در عین عزت ستمگری کرده و قطع رحم نموده‌اند[۷۱]. در این هنگام یحیی بن حکم برادر مروان بن حکم زبان به اعتراض گشود و با اشعاری به این مضمون گفت: سری که در کناره طفّ[۷۲] کربلا بریده شد، از ابن زیاد، آن برده کم شرافت به ما نزدیکتر بود. با این کار نسل سمیه به اندازه ریگ‌ها افزایش یافت و حال آنکه دختر رسول خدا ص بی‌نسل گردید! یزید بن معاویه از این سخنان برآشفت و به سینه یحیی بن حکم زد و گفت: ساکت شو![۷۳] آنگاه به مردم اجازه ورود داده شد، در حالی که سر حسین ع پیش روی یزید بود و با چوبدستی خود بر لب مبارک آن حضرت میزد، ابو برزه اسلمی - از اصحاب رسول خدا ص - از این حرکت یزید ناراحت شد و خطاب به او گفت: آیا با چوبدستی‌ ات به لب حسین می‌زنی؟! مگر نمی‌دانی که چوب ‌دستی‌ ات بر جایی می‌خورد که بارها دیده ام رسول الله ص آنجا را می‌مکیده است؟! مگر نه این است که شفیع تو در روز قیامت ابن زیاد و شفیع این حسین در آن روز محمد ص خواهد بود. سپس برخاست و از مجلس بیرون رفت. همسر یزید هند دختر عبدالله بن عامر بن کریز وقتی این گفتگوها را شنید لباسش را به سر پیچید و از اندرون بیرون آمد. و به یزید گفت: ای امیرالمؤمنین! آیا این سر حسین پسر فاطمه دختر رسول خدا است! یزید گفت: بله، برای پسر دختر رسول خدا و عزیز دردانه قریش، بنال و آرایش را ترک گفته، لباس سیاه بر تن کن! ابن زیاد عجله به خرج داده او را کشت! خدا ابن زیاد را بکشد! یحیی بن حکم گفت: با این عمل‌تان در روز قیامت، از محمد دور مانده ‌اید، من از این پس هرگز در هیچ کاری با شما همکاری نخواهم کرد! آنگاه برخاست و از مجلس بیرون رفته گفت[۷۴]: وقتی یزید بن معاویه می‌خواست وارد این مجلس شود، ابتدا اشراف اهل شام را دعوت کرد و آنان را در اطراف خود نشاند، سپس علی بن الحسین و زنان و فرزندان حسین را خواست، آنها جلوی دیدگان مردم بر یزید وارد شده و پیش رویش نشانده شدند، وقتی یزید وضع نابه‌سامان آنان را مشاهده کرد گفت: خدا پسر مرجانة را زشت گرداند! اگر بین شما و او پیوند خویشاوندی و یا قرابتی بود با شما این گونه رفتار نمی‌کرد و بدین نحو شما را نمی‌فرستاد! سپس به علی بن حسین گفت: یا علی! پدرت ابتدا پیوند خویشاوندی مرا قطع کرد و حقم را نادیده گرفت و برای گرفتن سلطنتم با من ستیز نمود؛ لذا خدا با او این گونه کرد که می‌بینی! علی بن حسین (ع) فرمود: ﴿مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا[۷۵]. یزید گفت: ﴿وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ[۷۶][۷۷]. فاطمه دختر علی ع می‌گوید: هنگامی که ما را جلوی یزید بن معاویه نشاندند فردی سرخ‌رو از اهالی شام در حالی که به من اشاره می‌کرد به یزید گفت: یا امیرالمؤمنین! این را به من هدیه کن! وقتی این سخن را شنیدم لرزه بر اندامم افتاد و به ‌شدت ترسیدم، گمان کردم بر ایشان جایز است این کار را بکنند، لباس خواهرم زینب را گرفتم، او از من بزرگ ‌تر و عاقل ‌تر بود و می‌دانست این کار عملی نمی‌شود. خواهرم زینب به آن مرد شامی گفت: دروغ گفتی - والله - از خود پستی نشان داده ‌ای! نه تو حق چنین کاری داری و نه او یزید. یزید غضبناک شد و به خواهرم زینب گفت: والله تو دروغ میگویی! این کار در اختیار من است و اگر می‌خواستم این کار را بکنم حتماً میکردم! زینب (س) فرمود: نه، هرگز! به خدا قسم خدا چنین اختیاری را برای تو قرار نداده است. مگر آنکه بخواهی از دین ما خارج شده و به دینی غیر از دین ما درآیی! یزید وقتی این جملات را شنید عصبانی شد و برآشفت و گفت: با این حرف‌ها روبه ‌روی من می‌ایستی! این پدر و برادرت بودند که از دین خارج شده‌ اند! زینب فرمود: تو و پدر و جدت اگر هدایت شده باشید در پرتو دین خدا و دین پدر و برادر و جدم هدایت شده‌ اید! زینب فرمود: تو امیری و تسلط داری از این‌رو از روی ظلم و ستم دشنام می‌دهی؟ و با سلطه ‌ای که داری زورگویی می‌کنی! و آنگاه ساکت شد! سپس آن مرد شامی بار دیگر درخواستش را تکرار کرد. گفت: یا امیرالمؤمنین! این دوشیزه را به من واگذار کن! یزید گفت: روی برگردان! خدا مرگ کشنده‌ ای به تو وا دهد! سپس دستور داد زنان در خانه مستقلی مستقر شوند و علی بن حسین هم با آنان بوده و هر چه لازم دارند به همراه خود داشته باشند پس از این ماجرا زنها از مجلس یزید بیرون رفتند و وارد آن خانه شدند. همه زنان خاندان معاویه به استقبالشان آمدند و برای حسین ع نوحه و گریه کردند! و سه روز برای آن حضرت مجلس سوگواری به پا کردند!


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۳ مرداد ۱۴۰۴ | 9:49 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

اهلبیت امام حسین علیه السلام و خرابه شام

http://dl.hodanet.tv/filespicturs/kharabehsham.jpg

زینب چه در خرابۀ ویران نزول کرد - میگفت با نسیم سحرگه بیان حال . کی باد اگر بسوی شهیدان گذر کنی - بر گوی با حسین شهیدم که کیف حال . بر گو خرابه منزل اهل و عیال شد - یا مونسی تعال الی الاهل و العیال . خرما و نان بر سم تصدق بما دهند - بر ما کجا بود صدقات خسان حلال .

خرابه شام مکانی در دمشق که یزید بن معاویه اسیران کربلا را در آن جای داد. در منابع روایی این مکان بدون سقف و دیوارهای آن سست توصیف شده است. بنابر برخی نقل‌ها شهادت حضرت رقیه از وقایعی است که در این مکان رخ داده است. یزید بن معاویه، اسیران کربلا را در دمشق در خرابه‌ای بی سقف جای داد.[۱] . در ادبیات عاشورایی از آن به خرابه شام یاد می‌شود. بنا به نقل شیخ مفید محل اقامت اسیران، خانه‌ای متصل به کاخ یزید بوده است.[۲] . در برخی روایات[۳] توصیفاتی برای خرابه شام آمده است.[یادداشت ۱] از جمله اینکه خانه‌ای که سقف نداشته و دیوارهایش سست بوده است.[۴] همچنین برپایه گفتگویی که سید نعمت الله جزایری از منهال بن عمرو با امام سجاد(ع) نقل کرده خانه سایبان نداشته و آفتاب به داخلش می‌تابیده[۵] و اسیران را از سرما و گرما حفظ نمی‌کرده است.[۶] برخی از اسیران می‌گفتند یزید ما را در این خرابه فرستاده تا بر سر ما خراب شود[۷] و ما کشته شویم.[۸] . از برخی روایات برمیآید که اسیران کربلا در خرابه وضعیت مناسبی نداشته‌اند؛ آفتاب آنها را اذیت می‌کرده[۹] و بر اثر آن، صورت‌هایشان پوست انداخته بود.[۱۰] آنان در خرابه برای امام حسین(ع) نوحه‌سرایی و گریه می‌کردند.[۱۱] همچنین در برخی از روایات آمده است یزید بر خرابه نگهبانانی گمارده بود که زبان عربی نمی‌دانستند.[۱۲] . خرابه‌ای بود که یزید به قصد زیر آوار ماندن و کشتن اهل‌ بیت (علیهم‌السّلام)، آنان را در آن، جای داده است.[۱۷۲] . شیخ صدوق (رحمة‌الله‌علیه) می‌گوید: این بازداشتگاه، زندانی بود که اسیران، در آن از نظر سرما و گرما آزار می‌دیدند. به طوری که صورت‌های‌شان پوست‌انداخته بود.[۱۷۳] . سید نعمت الله جزائری در کتاب انوار نعمانیه می‌نویسد: «منهال امام سجاد (علیه‌السّلام) را دید در حالتی که تکیه بر عصا کرده بود و ساق‌های پای او مانند دو نی بود و خون از آن‌ها جاری بود و رنگ شریفش زرد بود، و چون حال او را پرسیدم فرمود: چگونه است حال کسی که اسیر یزید بن معاویه است، و زن‌های ما تا به حال شکم‌هایشان از طعام سیر نگشته، ... و شب و روز به نوحه و گریه می‌گذرانند، ... منهال گفت: عرضه داشتم اکنون کجا می‌روید؟ فرمود: آن جایی که ما را منزل داده‌اند، سقف ندارد و آفتاب ما را گداخته است و هوای خوبی در آنجا نمی‌بینیم، ...»[۱۷۴] . [۱۷۵] . در برخی منابع آمده است که یزید در منزل خود مجلس عزا به پا کرد اسیران را به آنجا آوردند و در قصر جای دادند.[۲۱] . حضرت زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) با تشکیل مجلس عزا در خرابه شام، آنچنان تحولی در مرکز حکومت یزید بپا کرد که زنان شامی و دیگران دسته‌دسته و گروه‌گروه برای عرض تسلیت به زینب کبری و بازماندگان دیگر امام (علیه‌السّلام) به نزد آن حضرت می‌آمدند و دختر امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) نیز جزئیات شهادت امام (علیه‌السّلام) و مصایب دیگر وارد شده بر آن‌ها را در قالب نثر و نظم برای زنان شامی تشریح می‌کرد. کار مجلس عزاداری تا آنجا بالا گرفت که حتی زنان آل ابوسفیان از جمله هنده ، همسر یزید (در خرابه) به پیشواز اهل بیت (علیه‌السّلام) رفتند و دست و پای دختران رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را می‌بوسیدند و گریه و زاری می‌کردند. این برنامه بنابر نقلی ۷ و به نقلی ۳ روز ادامه داشت.[۱۸۵] [۱۸۶] [۱۸۷] [۱۸۸] [۱۸۹]

حضرت رقیه (سلام ‌الله‌علیها) در روز سوم صفر به شهادت رسید یا روز پنجم؟

حضرت رقیه سلام ‌الله‌علیها در روز سوم یا پنجم صفر سال ۶۱ ه ق در سفر اهل بیت به شهر شام از دنیا رفته است. طبق نقلی رقیه (سلام ‌الله ‌علیها) در روز سوم صفر سال ۶۱ ه ق در سفر اهل بیت به شهر شام از دنیا رفته است. بعضی هم با اندكى تفاوت. تاريخ وفات حضرت رقيه(سلام ‌الله ‌علیها) را پنجم صفر سال ۶۱ ه. ق ذكر كرده ‌اند.[۲۴]. شاید نام‌گذاری روز سوم محرم یا پنجم محرم به نام این دختر کوچک و با کرامت به این انگیزه بوده که در گرماگرم عزاداری دهه اول، از مظلومیت او یادی شود. اگر طبق گفتۀ مورخان، ورود اسرا به شام را، اول ماه صفر بدانیم و شهادت حضرت رقیه (سلام ‌الله ‌علیها) را در پنجم صفر، نتیجه می‌گیریم که حضرت رقیه (سلام ‌الله ‌علیها) چهار روز در آن خرابه به سر برده است.[۱۸۲] . حضرت رقیه الگوی تربیت صحیح است. با تدبر در جملات کوتاهی که او هنگام دیدن سر بریده پدر به زبان آورده به خوبی می‌توان دریافت که این کودک از چه معرفت والایی برخوردار بوده است. برخی منابع از رقیه با نام فاطمه کوچک اسم برده ‌اند و چنین گزارش کرده ‌اند: هنگامی که چشم حضرت زینب سلام ‌الله ‌علیها در کوفه به سر نازنین برادر که بر روی نیزه بود افتاد، فرمود: ‌ای برادرم! با این فاطمه‌ کوچک سخن بگو، زیرا نزدیک است دلش از شدّت‌ اندوه آب شود[۱۷۰] این فاطمه، همان رقیّه (سلام ‌الله ‌علیها) است که به علّت نداشتن مادر، امام حسین (علیه ‌السلام) بسیار به او علاقه داشت و به زینب سلام ‌الله ‌علیها نیز توصیه می‌کرد که او را نگه‌داری کند.[۱۷۱] محلّ اقامت حضرت رقیه (سلام ‌الله ‌علیها) و سایر اسیران در شام، خرابه ‌ای بود که یزید به قصد زیر آوار ماندن و کشتن اهل‌ بیت علیهم ‌السّلام، آنان را در آن، جای داده است.[۱۷۲] . رقیه یکی از دختران امام حسین (علیه ‌السلام) و از مادری به نام شاه زنان ـ دختر یزجرد ساسانی ـ متولد شد؛ از‌این ‌رو او خواهر تنی امام سجاد علیه ‌السلام به شمار می‌رفت.[۱۵] در منابع، عمر شریف ایشان هنگام وفات، سه،[۱۷] چهار،[۱۸] پنج[۱۹] و هفت سال[۲۰] عنوان شده است. . خرابه شام در ادبیات عاشورایی به ویژه مرثیه ‌سرایی، نوحه ‌خوانی و روضه‌ خوانی مورد توجه است. معمولاً روضه‌ حضرت رقیه و ذکر اقامت کاروان اسیران در شام با نام خرابه شام همراه است. در این روضه‌ ها به خرابه بودن محل اقامت اسیران و تابیدن آفتاب بر آنان اشاره می‌شود. صبا به پیر خرابات از خرابه شام - ببر ز کودک زار این جگر گداز پیام - ای پدر ز من زار هیچ آگاهی - که روز من شب تار است و صبح روشن شام[۲۲] . خرابه شام مکانی در دمشق که یزید بن معاویه اسیران کربلا را در آن جای داد. در منابع روایی این مکان بدون سقف و دیوارهای آن سست توصیف شده است. بنابر برخی نقل‌ها شهادت حضرت رقیه از وقایعی است که در این مکان رخ داده است. بر طبق برخی از منابع، دختر خردسالی از امام حسین(ع) در خرابه شام از دنیا رفته است. به گزارش منابع، این دختر بهانه پدرش را گرفت. یزید دستور داد سر امام حسین را نزد او بردند او سر پدر را در دامن گرفت و آن قدر گریه کرد تا از دنیا رفت.[۱۶] برخی از منابع بعدی نام این دختر را رقیه گفته‌ اند.[۱۷] . رقیه نازدانه امام حسین علیه السلام وخرابه شام . زينب چو در خرابه، در شهر شام ويران . شهادت "حضرت رقيه(س)" دختر كوچك امام حسين(ع) در شام 5صفر61 ق . رقیه نازدانه امام حسین علیه السلام وخرابه شام . شهادت حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام سوم یا پنجم صفر سال ۶۱ ه ق . حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیها) در روز سوم به شهادت رسید . شهادت "حضرت رقيه(س)" دختر كوچك امام حسين(ع) در شام 5صفر61 ق . شهادت حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام سوم یا پنجم صفر سال ۶۱ ه ق . رُقَیّه جان رُقَیّه ، جانَم فدات رُقَیّه . شعر-بابا كجايي*اين نيمه ي شب بابا كجايي . بابا كجايي*اين نيمه ي شب .


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۳ مرداد ۱۴۰۴ | 9:47 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

عرایض یزید خدمت امام سجاد

قبل از حرکت اهلبیت از شام ، یزید امام سجاد (علیه‌ السّلام) را پیش خواند و در خلوت به ایشان عرض کرد: خدا پسر مرجانه را لعنت کند، بدان به خدا قسم اگر من با پدرت برخورد کرده بودم هر آن چه که او از من طلب می‌کرد به او می‌دادم و به هر شکلی مانع از قتل او می‌شدم؛ ولی خدا چنین مقدر کرده بود که دیدی. پس هر گاه به مدینه رسیدی از آن جا برای من نامه بنویس و هر حاجتی که داشتی به من گوشزد کن که من حتما آن را برآورده خواهم کرد. آن گاه لباس‌های او و خاندانش (که در کربلا به غارت برده بودند، یا لباس هائی که خود برای ایشان آماده کرده بود) پیش آنان نهاد و آنان را رهسپار مدینه کرد.[۱۷۸] [۱۷۹] [۱۸۰] [۱۸۱] [۱۸۲] . یزید به همراه نعمان بن بشیر، افرادی را فرستاد و به آنان دستور داد تا شب‌ها حرکت کنند و به آنان تاکید کرد که «همیشه کاروان اهل بیت (علیهم ‌السّلام) را مقدم داشته خود در پشت سر آنان حرکت کنند به گونه ‌ای که چشمانشان به زنان اهل بیت علیهم ‌السّلام نیفتد.» یزید هم چنین به نعمان بن بشیر و همراهانش دستور داد هر جا که کاروان اهل بیت (علیهم ‌السّلام) فرود آمدند آنان از ایشان دور شوند و خود و همراهانش مانند نگهبانانی در اطراف آنان پراکنده شوند، و جای خود را چنان قرار دهند که اگر یکی از آنان خواست وضو بگیرد یا قضای حاجت کند از آنان شرم نکند. [۱۸۳] [۱۸۴] [۱۸۵] [۱۸۶] . فرستادگان یزید به همراه نعمان بن بشیر حرکت کردند و چنان چه یزید سفارش کرده بود با آنان مدارا کرده و مراعاتشان را نمودند تا اینکه به مدینه رسیدند.[۱۸۷] [۱۸۸] [۱۸۹] [۱۹۰]

سه حاجت امام سجاد (ع)

مرحوم سید در لهوف مى‏نویسد: یزید رو كرد به امام زین العابدین (علیه السلام) و گفت اذكر حاجتك الثلات التى و عدتك بقضائهن. بخواه از من آن سه حاجتى كه وعده داده بودم از تو بر آورم امام چهارم (علیه السلام) فرمود حاجت من آنست: الاول ان ترینى وجه سیدى و مولاى و ابى. اول آنكه سر پدرم را كه سرور شهیدان است بمن بنمائى كه من او را ببینم و توشه از جمالش بردارم. و الثانیة ان ترد علینا ما اخذمنا. حاجت دوم آنكه آنچه از ما بغارت برده ‏اند رد كنى حاجت سوم من آنكه اگر خیال كشتن مرا دارى پس شخص امینى را تعیین كن كه حرم پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را به مدینه برگرداند. یزید گفت: اما وجه ابیك فلن تراه ابدا. اما جمال پدر هرگز نخواهى دید. اما از كشتن تو نیز در گذشتم و این حرم رسالت را غیر از تو كسى به حرم رسالت عودت نمى‏دهد و اما آنچه از شما برده‏ اند من به اضعاف آنها عوض مى‏دهم حضرت سیدالساجدین (علیه السلام) در جواب فرمود: اما مالك فلا نرید و هو موفر علیك. مال تو را ما نمى‏خواهیم ارزانى خودت باد اینكه غارتى‏هاى مال خود را از اسباب و لباس خواستم جهت آن بود: لان فیه مغزل فاطمة بنت رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم). كه در میان آنها البسه هائى بود كه جده ‏ام فاطمه دختر رسولخدا تار و پود آنها را رشته و بافته بود و از جمله مقنعه‏ها و قلاده‏ها و قمیصها یعنى مقنعه فاطمه زهرا (علیه السلام) و قلاده آن مخدره و پیراهن آن معصومه در میان آن لباسهاى غارتى بوده شایسته نیست لباس و معجر و قلاده دختر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بدست نامحرم بیفتد. فامر یزید برد ذلك و زاد فیه من عنده مأتى دینار. پس یزید امر كرد هر كه هر چه در كربلا به غارت برده و موجود است بیاورد آوردند. و در كتاب معتبرى برنخوردم كه چه آوردند لیكن مشهور در بعضى از كتب متاخره مسور آنكه از جمله اسبابهاى غارتى ساروق بسته بود كه آوردند و در حضور یزید نهادند چون سر ساروق گشودند در آن پیراهنى بود عتیق خون تازه در وى مانند عقیق سرخ رنگین لیكن سوراخ سوراخ یزید از روى تامل بر آن پیراهن نگریست پرسید كه این چیست؟ گفتند: هذا قمیص الحسین (علیه السلام) اخذه اخنس بن مرتد. اى یزید این پیراهن سلطان مظلومان حسین (علیه السلام) است كه اخنس بن مرتد ملعون حرامزاده از بدن حضرت بیرون آورده. یزید گفت: نباید چنین باشد زیرا حسین (علیه السلام) دعوى سلطنت مى‏كرد البسه فاخر قیمتى مى‏پوشد او را به این پیراهن كهنه چكار!!؟ گفتند امیر حسین (علیه السلام) این پیراهن كهنه را در بر كرده براى اینكه كسى رغبت نكند از بدنش بیرون آورد و بجاى كفن بماند لیكن چنان مجرد و عریان ساختند بدن او را كه گرد و غبار كفن او شد. یزید پرسید این چاكها و سوراخها چیست؟ گفتند: این چاكها كه بدین جامه اندر است جاى سنان و نیزه و شمشیر و خنجر است. اما چون چشم اهالى حرم و خواتین محترم بر پیراهن پر خون امام امم افتاد ضجه و ناله از دل بر آوردند و فریاد واحسیناه و واحبیبا از جگر بر كشیدند. علیا مكرمه زینب خاتون آن پیراهن را چون جان شیرین در بر گرفت و همراه خود به مدینه آورد همینكه سر قبر فاطمه زهراء (علیه السلام) رسید خروشى از دل بر آورد كه مادر جان حسینت را بردم و نیاوردم لیكن یك نشانه آورده ‏ام پس دست در زیر چادر برده و آن پیراهن پاره پاره را روى قبر مادر نهاد قبر شكافته شده دست فاطمه بیرون آمد پیراهن را در میان قبر برده هر كه از سادات و غیره فاطمه زهرا را در خواب دیده همین نحو است تا روز قیامت كه سر از قبر بردارد و وارد عرصه محشر شود و بیده قمیص الحسین (علیه السلام) [منبع : کتاب روضه های محرم وصفر نوشته حجة الاسلام سیدمحمدباقری پورجلددوم]

مجلس عزاى حضرت زینب كبرى علیه السلام در شام و روضه خواندن ایشان

به روایت ابى مخنف و دیگران ، یزید امام زین العابدین علیه السلام را بین ماندن شام و حركت به سوى مدینه مخیّر نمود. آن حضرت به پاس تكریم علیا مخدره زینب علیهاسلام فرمود: بایستى در این باب با عمه ام زینب علیهاسلام صحبت كنم ، چون پرستار یتیمان و غمگسار اسیران ، اوست . یزید از این سخن بر خود لرزید. چون آن حضرت با زینب كبرى علیهاسلام سخن در میان نهاد، فرمود: هیچ چیز را بر اقامت در جوار جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله اختیار نخواهم كرد، ولى اى یزید بایستى براى ما خانه اى اختصاص دهى كه مى خواهیم به مراسم عزادارى بپردازیم ، زیرا از هنگامى كه ما را از جسد كشتگان خود جدا نمودند نگذاشته اند كه بر كشتگان خود گریه كنیم ، و بایستى هر كس از زنان كه مى خواهد بر ما وارد بشود كسى او را منع ننماید. یزید از این سخنان بر خود لرزید، و بسى بیمناك شد، چون مى دانست آن مخدره در آن مجلس ، یزید و سایر بنى امیه را با خاك سیاه برابر نموده و بغض و عداوت او را در قلوب مردم مستقر خواهد كرد و آثار آل محمد صلى الله علیه و آله را تازه خواهد نمود، و زحمات او و پدرش را كه مى خواسته اند آثار آل محمد صلى الله علیه و آله را نابود كنند به باد فنا خواهد داد. ولى از اجابت چاره ندید، فرمان داد تا خانه وسیعى براى آنها تخلیه كردند و منادى ندا كرد: هر زنى مى خواهد به سر سلامتى زینب علیه السلام بیابد مانعى ندارد. چون این خبر منتشر شد به روایت عوالم ، زنى از هاشمیه در شام نماند مگر آنكه در مجلس حضرت زینب علیه السلام حاضر گردید. زنان امویه و بنات مروانیه نیز با زینت و زیور وارد مجلس شدند. اما چون آن منظره رقت آور را مشاهده كردند یكباره زیورهاى خود را ریخته و همگى لباس سیاه مصیبت در بر كردند و از زنان شام جمع كثیرى به آنها پیوستند و همى ناله و عویل از جگر بر كشیدند و جامه ها بر تن دریدند و خاك مصیبت بر سر ریختند و موى پریشان كرده صورتها بخراشیدند، چندانكه آشوب محشر برخاست و بانگ و زارى به عرش رسید، در آن وقت زینب كبرى علیه السلام به روایت بحار اشعاری انشاد نمود و قلب عالم را كباب نمود. از مرثیه آن مخدره گفتى قیامتى بر پا شد. فرمود: اى زنان شام ، بنگرید كه این مردم جانى شقى ، با آل على علیه السلام چگونه معامله كردند و چه به روز اهل بیت مصطفى صلى الله علیه و آله در آوردند؟ اى زنان شام ، شما این حالت و كیفیت را ملاحظه مى نمایید، اما از هنگامه كربلا و رستخیز روز عاشورا و حالت عطش اطفال و شهادت شهدا و برادرم و حالات قتلگاه بى خبر هستید و نمى دانید كه از ستم كوفیان بی وفا و پسر زیاد بی حیا و صدمات طى راه ، بر این زنان داغدار و یتیمان دل افگار و حجت خدا سید سجاد علیه السلام چه گذشت ؟ زنان شام و هاشیمات از مشاهده این حال و استماع این مقال جملگى به ولوله در آمدند. آنان تا مدت هفت روز مشغول ناله و سوگوارى بودند و افغان به چرخ كبود رسانیدند. در بحر المصائب گوید: آن مخدره در آن وقت روى به بقیع آورده و این اشعار را خطاب به مادر قرائت نمود، چنانكه گفتى آسمان و زمین را متزلزل ساخت . به نظر حقیر، این اشعار هم زبان حال است كه به آن مخدره نسبت داده اند. ایا ام قد قتل الحسین بكربلا - ایا ام ركنى قد هوى وتزلزلا - ایا ام قد القى حبیبك بالعرا - طریحا ذبیحا بالدما مغسلا - ایا ام نوحى فالكریم على القنا - یلوح كالبدر المنیر اذا نجلا - و نوحى على النحر الخضیب و اسكبى - دموعا على الخد التریب مرملا. در این وقت زنان شام هر یك به تسلى و دلدارى اهل بیت پرداختند. (ریاحین الشریعه ج 3 ص 193)

آموزش نمازغفیله به یزید

ثم انزلهم یزید داره الخاصة فما كان یتغذى و لا یتعشى حتى یحضر على بن الحسین (علیه السلام) یعنى عیال حضرت را یزید به حرم خاص خود منزل داد امام چهارم على بن الحسین (علیه السلام) را اغلب در نزد خود مى‏خواند به مرتبه ‏اى كه شام و نهار بى وجود امام زین العابدین (علیه السلام) نمى‏خورد حضرت را در سر سفره حاضر مى‏كرد آنوقت دست به سفره دراز مى‏نمود انتهى كلام آن علامه. روزى از روزها كه یزید پلید حضرت را خواسته و مشغول صحبت بود اظهار ندامت از كرده‏ هاى خود مى‏كرد كه حب ریاست و سلطنت چشم مرا كور كرد كه قطع رحم كردم و با پدرت حسین (علیه السلام) نهایت خصومت بجاى آوردم و بد كردم خطا كردم یا على اكنون راه نجاتى از براى من هست هرگاه استغفار كنم خداوند از سر تقصیر من مى‏گذرد یا نه امام چهارم (علیه السلام) فرمود اى یزید ریختن خون امام كه جگر گوشه حضرت خیرالأنام بود سهل كارى نبود كه بتوان در صدد علاج آن بر آمد اگر به فرض من از تو بگذرم جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) از تو نخواهد گذشت پدرم على مرتضى وجده ‏ام فاطمه زهراء سلام الله علیهما از تو نخواهند گذشت خداوند و ملائكه ملاء اعلى به تو نفرین مى‏كنند. اى یزید اگر اندكى بیاندیشى و در كارهاى زشت خود تفكر نمائى هر آینه به كوهها فرار كرده و سر به بیابان‏ها مى‏گذارى. اى ظالم این چه ظلمى است كه بعد از كشتن پدر و برادر و اعمام و بنى اعمام من و اسیرى حرم پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و این همه خوارى‏ها كه بر سر ما آوردى به اینها اكتفاء نكرده اكنون سر نازنین پدرم حسین (علیه السلام) را بر دروازه شهر آویخته‏ اى و هیچ نمى‏گوئى كه این امانت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است، مژده باد تو را به ندامت و پشیمانى كه در روز جزا در نظر خلائق در محضر خالق بكشى و سزاى خود ببینى. یزید آب حسرت از دیده ریخت و آه ندامت بركشید عاقبت حضرت نماز غفیله را تعلیم او نمودند كه جهت آمرزش گناهانش به خواندن آن مبادرت نماید ولى آن پلید موفق به خواندن آن نماز نشد و به همان حالت كفر و زندقه و ارتداد و الحاد روى به درك نهاد.

پایان حضور اسرای کربلا در شام و بازگشت اهلبیت ازشام

در منابع آمده است اهل بیت (علیه ‌السّلام) حدود هفت روز در دمشق به عزاداری پرداختند، در روز هشتم یزید آنها را فراخواند و پیشنهاد ماندن در دمشق را به آنان مطرح کرد؛ اما اهل بیت (علیه‌ السّلام) خواستار مراجعت به مدینه بودند. و ندبوه علی ما نقل سبعة ایام- فلما کان الیوم الثامن دعاهن یزید- و عرض علیهن المقام فابین- و ارادوا الرجوع الی المدینة. [۲۲۷] . در برخی از منابع آمده است: «یزید با احضار امام سجاد(علیه‌ السّلام) اسرا را در رفتن به مدینه و یا ماندن با اکرام و احترام در شام مخیر ساخت و اهل بیت علیه ‌السّلام خواستار بازگشت شدند.» یزید به حضرت گفت: ان احببت ان تقیم عندنا فنصل رحمک و نعرف لک حقک فعلت. و ان احببت ان اردک الی بلادک و اصلک. قال: بل تردنی الی بلادی .[۲۲۸] [۲۲۹] [۲۳۰] سرانجام یزید تصمیم گرفت اسرا را به مدینه بازگرداند. پس نعمان بن بشیر را به حضور طلبید و از او خواست تا آماده حرکت شود و زنان اهل بیت (علیهم ‌السّلام) را به مدینه ببرد. قبل از حرکت، یزید امام سجاد (علیه ‌السّلام) را پیش خواند و در خلوت به ایشان عرض کرد: خدا پسر مرجانه را لعنت کند، بدان به خدا قسم اگر من با پدرت برخورد کرده بودم هر آن چه که او از من طلب می‌کرد به او می‌دادم و به هر شکلی مانع از قتل او می‌شدم؛ ولی خدا چنین مقدر کرده بود که دیدی. پس هر گاه به مدینه رسیدی از آن جا برای من نامه بنویس و هر حاجتی که داشتی به من گوشزد کن که من حتما آن را برآورده خواهم کرد. آن گاه لباس‌های او و خاندانش (که در کربلا به غارت برده بودند، یا لباس هائی که خود برای ایشان آماده کرده بود) پیش آنان نهاد و آنان را رهسپار مدینه کرد.[۱۸۲] [۱۸۳] [۱۸۴] [۱۸۵] [۱۸۶] . یزید به همراه نعمان بن بشیر، افرادی را فرستاد و به آنان دستور داد تا شب‌ها حرکت کنند و به آنان تاکید کرد که «همیشه کاروان اهل بیت علیهم‌ السّلام را مقدم داشته خود در پشت سر آنان حرکت کنند به گونه ‌ای که چشمانشان به زنان اهل بیت (علیهم‌ السّلام) نیفتد.» یزید هم چنین به نعمان بن بشیر و همراهانش دستور داد هر جا که کاروان اهل بیت علیهم‌ السّلام فرود آمدند آنان از ایشان دور شوند و خود و همراهانش مانند نگهبانانی در اطراف آنان پراکنده شوند، و جای خود را چنان قرار دهند که اگر یکی از آنان خواست وضو بگیرد یا قضای حاجت کند از آنان شرم نکند. [۱۸۷] [۱۸۸] [۱۸۹] [۱۹۰] . فرستادگان یزید به همراه نعمان بن بشیر حرکت کردند و چنان چه یزید سفارش کرده بود با آنان مدارا کرده و مراعاتشان را نمودند تا اینکه به مدینه رسیدند.[۱۹۱] [۱۹۲] [۱۹۳] [۱۹۴] . روایت شده که یزید در یکی از جلسات به امام (علیه‌ السّلام) وعده داده بود که سه خواسته امام (علیه ‌السّلام) را برآورده سازد.[۱۹۵] [۱۹۶] . از این رو وقتی یزید تصمیم گرفت اهل بیت (علیهم ‌السّلام) پیامبر (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) را به مدینه باز گرداند بنابر وعده‌ ای که یزید به حضرت (علیه ‌السّلام) داده بود که تا سه خواسته ایشان را برآورده سازد، امام (علیه ‌السّلام) از یزید خواست تا اولا سر امام علیه ‌السّلام را به ایشان بازگرداند. ثانیا آن چه را که از اهل بیت علیهم ‌السّلام گرفته شده است به آنان باز گرداند. و ثالثا این که اگر آهنگ کشتن حضرت علیه ‌السّلام را دارد کسی را با این زنان همراه کند تا آن‌ها را به حرم جدشان باز گرداند. یزید به امام (علیه ‌السّلام) گفت: اما چهره پدرت را نخواهی دید و از کشتن تو چشم پوشیدم و زنان را جز تو کسی به مدینه باز نمی‌گرداند. اما اموالی که از شما گرفته شده است من چندین برابر قیمتش را به شما می‌پردازم. امام (علیه ‌السّلام) فرمود: ما را به مال تو نیازی نیست آن چه از ما گرفته ‌اند به ما باز گردانند. [۱۹۷] [۱۹۸] [۱۹۹] . طبق نقلی دیگر یزید وقتی می‌خواست کاروان اسرا را به طرف مدینه حرکت دهد، علی بن حسین علیه ‌السّلام را نزد خود فرا خواند و با او خلوت کرد و به حضرت گفت: خدا لعنت کند پسر مرجانه (عبیدالله) را آگاه باش اگر من با پدرت برخورد کرده بودم، هیچ چیز از من نمی‌خواست جز آن که به او می‌دادم و به هر نیرویی از مرگ او جلوگیری می‌کردم؛ ولی خدا چنین مقدر کرده بود که دیدی. هر حاجتی داری برای من بنویس تا اجابت شود. و لما ارادوا ان یخرجوا دعا یزید علی بن الحسین ثم قال: لعن الله ابن مرجانة، اما و الله لو انی صاحبه ما سالنی خصله ابدا الا اعطیتها ایاه، و لدفعت الحتف عنه بکل ما استطعت و لو بهلاک بعض ولدی، و لکن الله قضی ما رایت، کاتبنی و انه کل حاجه تکون لک [۷] [۸] [۹] . در واقع یزید می‌خواست با رفع اتهام از خویش از طرفی عبیدالله را مقصر معرفی کند و از طرفی این امر را، خواست خدا (جبر) جلوه دهد. (یزید و پدرش معاویه در صدد گسترش اندیشه جبر گرایی بودند.) این در حالی بو د که یزید پس از واقعه کربلا به ابن زیاد جایزه داد و او را از حاکمیت بصره و کوفه عزل نکرد. یزید نه تنها عبیدالله را برکنار نکرد، بلکه او را تشویق هم کرد. مسعودی می‌نویسد: یزید روزی به شراب نشسته بود و ابن زیاد طرف راست او بود، و این بعد از قتل حسین علیه ‌السّلام بود، رو به ساقی خود کرد و شعری بدین مضمون خواند: جرعه‌ ای بده که جان مرا سیراب کند و نظیر آن را به ابن زیاد بده که رازدار و امین من است و همه جهاد و غنیمت من به او وابسته است. سپس به خوانندگان گفت که شعر او را با آواز و ساز بخوانند. [۱۰] . وقتی کاروان آماده سفر شد، یزید نعمان بن بشیر را به ریاست گروهی مامور بازگرداندن آن‌ها به مدینه کرد نعمان بن بشیر و همراهانش موظف شدند با اسرا برخورد شایسته ‌ای داشته باشند و احترام آن‌ها رعایت کرده و هنگام استراحت از کاروان آن‌ها فاصله بگیرند.[۱۱] [۱۲] . یزید به نعمان بن بشیر دستور داد به همراه عده ‌ای دیگر گفته شده تعداد آن‌ها ۳۰ نفر بوده است. و وجه معه رجلا فی ثلاثین فارسا یسیر امامهم. [۱۳] . اسرای کربلا به به مدینه بازگردانند.[۱۴] . یزید دستور داده بود: هر کجا کاروان آن‌ها برای استراحت توقف کرد آنان از ایشان دور شوند و خود و همراهانش مانند نگهبانانی در اطراف آنان پراکنده شوند، و جای خود را چنان قرار دهند که اگر یکی از آنان خواست وضو بگیرد یا قضای حاجت کند از آنان شرم نکند، آن‌ها نیز چنان چه یزید سفارش کرده بود با اسرا مدارا کرده و مراعات‌شان نمودند تا به مدینه رسیدند.[۱۵] [۱۶] . در مسیر شام به کربلا یا مدینه ماموان یزید با اهل بیت (علیه ‌السّلام) با خوبی رفتار کردند. طبری از ابی مخنف نقل می‌کند که حارث بن کعب به نقل از فاطمه بنت علی می‌گوید به خواهرم زینب گفتم: خواهر جان این مرد شامی در همراهی ما نیک رفتار بود، می‌خواهی چیزی به او بدهیم؟ او گفت: به خدا ما چیزی جز زیور و زینت خویش نداریم من گفتم: زیورهایمان را به او می‌دهیم. دست بند و ساق بند خویش را درآوردم خواهرم نیز دست بند و ساق بند خویش را بیرون آورد و پیش او فرستادیم و از او به خاطر رفتار نیکویش تشکر کردیم. مرد شامی گفت: من به خدا این کار را جز برای رضایت خدا و به خاطر قرابت شما به رسول الله انجام ندادم . و الله ما فعلته الا لله و لقرابتکم من رسول الله [۱۷] . برخی معتقدند این که یزید عده ‌ای را به عنوان همراه و محافظ اسرای کربلا می‌فرستد در واقع علاوه بر محافظت از آن‌ها سیطره بر اوضاع است، چرا که یزید از تاثیر اهل بیت در شهرها و نشر حقایق به سایر شهرها می‌ترسید. یزید هراس داشت که در شهرهای واقع در مسیر اسرا علیه او شورش‌هایی برپا شود.[۱۸]

اسامى اسراى کربلا از اهل بیت و دیگران

(طبق آنچه در منتخب التواریخ آمده است) چنین است:[۳] . امام زین العابدین علیه السلام ، امام محمدباقر علیه السلام (چهار ساله) ، محمد بن حسین بن‌ على ، عمر بن حسین ، حسن بن حسین ، زید بن الحسن المجتبى ، عمر بن الحسن المجتبى (مجروح شد و به کوفه بردند) ، محمد بن عمر بن الحسن المجتبى . اما از بانوان: حضرت زینب علیها السلام ، ام کلثوم علیها السلام ، فاطمه، رقیه ، صفیه ، ام هانى ۶ نفر مزبور از دختران امام على علیه السلام بودند ، فاطمه و سکینه دختران امام حسین علیه السلام ، دخترى از امام حسین علیه السلام که ‌مى ‌گویند در خرابه شام جان داد ، رباب همسر امام حسین علیه السلام ، شاه زنان همسر امام سجاد علیه السلام ، مادر محسن فرزند سیدالشهدا علیه السلام (این فرزند در راه شام سقط شد)، دختر مسلم بن عقیل ، فضه کنیز حضرت فاطمه سلام الله علیها ، یکى از کنیزان امام حسین علیه السلام ، مادر وهب بن عبدالله . نسبت به برخى از این ۲۵ نفر، نقل هاى دیگر هم وجود دارد و همه مورد اتفاق نیست.

پایان حضور اسرای کربلا در شام وبازگشت از شام . پایان حضور اسرای کربلا در شام . زینب رود ازشامِ غم سوی مدینه . با دل خونين و چشم پربكاء اي اهلِ شام . حركت اهلبیت ازشام بجانب مدینه . بازگشت كاروان اُسرا از شام به کربلا . ​ باز گشت اهلبیت به مدینه و پایان سفر کربلا و کوفه و شام . الشام الشام - امان ازشام - كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۳ مرداد ۱۴۰۴ | 9:36 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

خطبه امام سجاد علیه السلام در مسجد شام

خطبه امام سجاد علیه السلام در شام پس از واقعه عاشورا در شام و در حضور یزید است. این خطبه پس از آن ایراد شد، که به دستور یزید، خطیبی بر منبر رفت و در تمجید آل ابوسفیان و مذمت امام علی علیه السلام و اولادش سخن راند. امام سجادع در جواب خطیب به بیان فضائل حضرت علی علیه السلام پرداخت. این خطبه که بیشتر آن در توصیف حضرت علی(ع) است بازتاب وسیعی در شام داشت و تغییر ظاهری سیاست یزید را به دنبال آورد.

یکی از تاثیرگذارترین خطبه‌ های ایرادشده در شام، خطبه امام سجاد (علیه ‌السلام) بود که رسالت خاندان امام حسین (علیه ‌السلام) را در ایام اسارت تکمیل کرد؛ عمادالدین طبری نیز ضمن ذکر بخشی از گزارش فوق، به ایراد این خطبه در روز جمعه اشاره کرده، می‌افزاید: «یزید با اصرار فرزندش معاویه، به امام اجازه داد که بالای منبر برود . [۶] . به هر روی سرانجام یزید به رغم میلش با سخنرانی امام موافقت کرد. امام بالای منبر رفت و خطبه‌ای ایراد کرد که بنا بر نقل مورخان، چشم‌ها را گریان، و قلب‌ها را هراسان کرد.

در ایامى که اسرای اهل بیت علیهم‌ السلام در شام به سر مى‌بردند، یزید بن معاویه مجلسى در مسجد ترتیب داد و خطیبى را به منبر فرستاد تا از امام حسین علیه‌ السلام و پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین علیه ‌السلام بدگویى کند. در این مجلس امام سجاد علیه‌ السلام، خطبه ‌اى خواند و ضمن معرفی خود، یزید را رسوا نمود. موفق بن احمد خوارزمی در کتاب مقتل الحسین علیه السلام، در شرح ماجرای حضور اسرای اهل بیت در مجلس یزید می نویسد: روایت شده که یزید، فرمان داد منبر و سخنران حاضر کنند تا از حسین و پدرش على، به بدى یاد کند. سخنران، از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثناى خداوند، نکوهش و ناسزاى فراوانى نثار على علیه السلام و حسین علیه السلام کرد و در ستایش معاویه و یزید، زیاده روى نمود. على بن الحسین علیه السلام بر او بانگ زد و فرمود: «واى بر تو، اى سخنران! خشنودىِ آفریده را با خشم آفریدگار خریدى! جایگاهت را از آتش دوزخ] برگیر». سپس فرمود: «اى یزید! اجازه بده تا از این چوب ها (منبر)، بالا بروم و سخنانى بگویم که رضایت خدا را فراهم آورد و براى اهل مجلس، اجر و ثوابْ داشته باشد»؛ اما یزید نپذیرفت. مردم گفتند: اى امیرمؤمنان! به او اجازه بده تا بالا برود. شاید از او چیزى بشنویم [و استفاده اى ببریم]. یزید به آنان گفت: اگر این از منبر بالا برود، جز با رسواکردن من و خاندان ابوسفیان پایین نمى آید. گفتند: در این اندازه ها نیست و نمى تواند چنین کند. گفت: او از خاندانى است که علم را [از کودکى] به آنان خورانده اند. آنقدر به یزید گفتند تا اجازه بالا رفتن را به ایشان داد. امام سجاد علیه السلام از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثناى خداوند، خطبه اى خواند که چشم ها را گریانْد و دلها را بیمناک کرد، از جمله گفت: اى مردم! به ما شش چیز داده شده و با هفت چیز برتر گشته ایم. دانش و بردبارى و بزرگوارى و شیوایى گفتار و شجاعت و محبت در دلهاى مؤمنان به ما داده شده است، و با هفت چیز برترى داریم: پیامبرِ برگزیده محمد صلى الله علیه وآله از ماست . علىِ صدیق، از ماست . جعفرِ طیار، از ماست. شیرِ خدا و پیامبر حمزه از ماست. سَرور زنان جهان فاطمه بتول، از ماست. دو سِبط این امّت و دو سَرور جوانان بهشت از مایند. هر کس مرا مى شناسد که مى شناسد و هر کس مرا نمى شناسد، او را از حَسَب و نَسَبم باخبر مى کنم: من، پسر مکه و مِنا هستم. من، فرزند زمزم و صفا هستم. من، پسر کسى هستم که زکات را [پیچیده] در گوشه عبا [براى بینوایان] بُرد. من، پسر بهترین عباپوش و رَدا اندازم. من، پسر بهترین کفش پوش و پابرهنه ام. من، پسر بهترین طواف و سعى کننده ام. من، پسر بهترین حج گزار و لبّیک گویم. من، پسر کسى هستم که در شب معراج بر بُراق به آسمان برده شد. من، پسر کسى هستم که او را شبانه از مسجدالحرام تا مسجدالأقصى سیر دادند ـ و پاک است آن که سیر داد ـ. من، پسر کسى هستم که جبرئیل او را تا سِدرةُ المنتهى آخرین درخت سِدر، در آسمان هفتم برد. من پسر کسى هستم که به پروردگارش نزدیک و نزدیکتر شد تا آنجا که به اندازه فاصله دو سرِ کمان یا کمتر نزدیک او شد. من پسر کسى هستم که با فرشتگان آسمان نماز خواند. من پسر کسى هستم که خداوندِ جلیل وحى را بر او فرود آورد. من پسر محمد مصطفایم. من پسر على مرتضایم. من پسر کسى هستم که بر بینىِ مردم زد تا بگویند: خدایى جز خداوند یگانه نیست. من پسر کسى هستم که پیشِ روى پیامبر خدا با دو شمشیر و دو نیزه جنگید، دو هجرت کرد و دو بیعت نمود، به دو قبله نماز گزارد و در بدر و حُنَین جنگید و به اندازه پلک زدنى هم به خدا کافر نشد. من پسر صالحِ مؤمنان، وارث پیامبرانِ، در هم کوبنده ملحدان، آقاى مسلمانان، نور مجاهدان، زیور عابدان، تاج سرِ گریه کنندگان، شکیباترینِ شکیبایان و برترین قیام کننده آل یاسین و فرستاده پروردگار جهانیانم. من، پسر کسى هستم که با جبرئیل، تأیید و با میکائیل یارى شده است. من، پسر حمایتگر از حرم مسلمانان هستم؛ همان قاتل پیمان شکنان ناکثین و ستمکاران قاسطین و بیرون رفتگان از دین مارِقین و جهاد کننده با دشمنان ناصبى اش و باافتخارترین فرد در میان همه افراد قریش و نخستین مؤمنى که دعوت خداوند به ایمان را پاسخ داد و پذیرفت و پیشتاز سابقه داران در اسلام و در هم کوبنده متجاوزان و هلاک کننده مشرکان و تیرى از تیرهاى خدا بر منافقان و زبان حکمت عابدان و یاور دین خدا و متولى کار خدا و بوستان حکمت خدا و نهانگاه علم خدا و بزرگوار و بخشنده و مِهتر و پاک از سرزمین اَبطَح و راضى و پسندیده شده، جسور و دلیر، شکیبا و روزه دار، مهذّب و برپادارنده، شجاع و نیکوکار، شکننده پشت [دشمن] و پراکنده کننده دسته ها[ى حمله ور]، داراى دلى محکمتر از همه، تیزتک تر و زبان آورتر و از همه مصمّم تر و از همه سرکش تر [در برابر دشمن]، شیرى دلاور و بارانى انبوه و [کسى که] در جنگ ها، هنگامى که نیزه ها جلو مى آمدند و عنان اسب ها نزدیک مى شدند، آنها را مانند سنگ آسیاب خُرد مى کرد و بسان باد که ساقه خشکیده را مى پراکنَد، آنها را مى پراکنْد. شیر حجاز و صاحب اعجاز، قهرمان عراق و امام به تصریح و استحقاق، مکى مدنی، ابطحى تَهامى، خَیفى عَقَبى، بدرى اُحُدى، شجرى مهاجر، سَرور عرب، شیر نبرد، وارث هر دو مَشعَر، پدر دو سِبط پیامبر حسن و حسین، آشکارکننده شگفتى ها، پراکنده کننده گروهها[ى دشمن]، شهابْ‌سنگ بُرّان، نور جانشین، شیر چیره خدا، مطلوب هر جوینده و پیروز بر هر پیروزمند و اوست جدّم على بن ابى طالب. من، پسر فاطمه زهرایم. من، پسر سَرور زنانم. من پسر بتول پاکم. من، پسر پاره تن پیامبرم... و پیوسته مى فرمود من چه کسى هستم و چه کسى هستم، تا صداى مردم به گریه و ناله بلند شد و یزید ترسید که فتنه به پا شود. از این رو، به مؤذّنْ دستور داد که اذان بگوید و [این گونه] سخن على بن الحسین علیه السلام را قطع کرد و ایشان، ساکت شد. هنگامى که مؤذّن گفت: «اللّه أکبر» على بن الحسین علیه السلام فرمود: «بزرگى را بزرگ شمردى که با دیگران، سنجیده نمى شود و با حواس دریافت نمى شود. هیچ چیز از خداوند، بزرگتر نیست». هنگامى که مؤذّن گفت: أشهد أن لا إله إلّا اللّه، على بن الحسین علیه السلام فرمود: «مو و پوست و گوشت و خون و استخوان و مغز استخوانم به آن گواهى مى دهد». هنگامى که مؤذّن گفت: «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه»، على بن الحسین علیه السلام از بالاى منبر به سوى یزید، رو کرد و فرمود: «اى یزید! این محمّد، جدّ من است یا تو؟ اگر ادّعا کنى که جد توست، دروغ گفته اى و اگر بگویى جدّ من است، پس چرا خاندانش را کشتى؟!». راوى گوید: مؤذّن، اذان و اقامه را به پایان برد و یزید، جلو رفت و نماز ظهر را خواند.[۱]

خطبه امام سجاد به نقل دیگر

خطبه امام سجاد علیه السلام در مجلس یزید، با اندکی اختلاف در منابع دیگر به شکل زیر نیز روایت شده است: در زمان اقامت اسرای کربلا در شام، روزى امام سجاد علیه السلام از یزید خواست که خطبه نماز جمعه را خود ایراد کند و یزید موافقت کرد؛ ولى وقتى روز جمعه فرا رسید، یزید به شخص دیگرى دستور داد که به منبر برود و هر چه به زبانش مى آید در بدى امیرمؤمنان و امام حسین علیه السلام و خوبى ابوبکر و عمر بگوید. پس از آن که وى به منبر رفت و در این باره به ایراد سخن پرداخت، امام زین العابدین علیه السلام از یزید خواست که اجازه بدهد او نیز به منبر برود و یزید با وجود پشیمانى از وعده اى که به امام علیه السلام داده بود، پس از میانجی گرى پسرش معاویة بن یزید مجبور به پذیرش شد و امام علیه السلام به منبر رفت و فرمود: ستایش خدا را که آغازى براى او نیست، جاودانه اى که هرگز نابود نمى گردد، و اولى که نقطه آغازى براى اولیت او، و آخرى که نقطه پایانى براى او وجود ندارد، و بعد از نابودى مخلوقات پاینده است. شب ها و روزها را مقدر نمود، و سهم روزى خلق را میان آن ها تقسیم کرد. پس برتر (یا: پر خیر) باد خداوند که فرمانرواى (همه موجودات) و بسیار دانا است... خداوند متعال دانش، بردبارى، دلیرى، بخشندگى، دوستى در دل مؤمنان را به ما عطا کرده است، و رسول خدا و جانشین او، و سرور شهیدان، و جعفر طیار که در بهشت در پرواز است، و دو سبط این امت (دو نوه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام) و مهدى که "دجال" را مى کشد، از ما است. اى مردم هر کس مرا مى شناسد که مى شناسد، هر کس نمى شناسد من با ذکر حَسَب و نَسَب، خود را معرّفى مى کنم: من فرزند مکه و منا هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم، من فرزند کسى هستم که رکن حجرالاسود را با اطراف عباى خود برداشت، من فرزند کسى هستم که بهتر از همه بالاپوش و زیرپوش (لباس مخصوص حج) را به تن کرد، من فرزند بهترین طواف و سعى کنندگان، من فرزند بهترین حج و (مناسک) به جا آورندگان هستم. من فرزند کسى هستم که شبانه به سوى مسجدالاقصى به معراج برده شد، من فرزند کسى هستم که او را به سدرة المنتهى بردند، من فرزند کسى هستم که نزدیک حضرت حق گردید و نزدیک تر شد تا این که فاصله اش به طول دو کمان یا نزدیکتر شد، من فرزند کسى هستم که خداوند بزرگ آن چه را که باید به او وحى نمود. من فرزند حسین کشته شده در کربلایم، من فرزند على مرتضایم، من فرزند محمد مصطفایم، من فرزند خدیجه کبرایم، من فرزند فاطمه زهرایم، من فرزند سدرة المنتها هستم، من فرزند درخت طوبى هستم، من فرزند کسى هستم که به خون خود غلطید، من فرزند کسى هستم که حتى جنیان و پریان در تاریکى بر او گریستند، من فرزند کسى هستم که پرندگان در آسمان بر او نوحه سرایى کردند. هنگامى که سخن حضرت به این جا رسید، مردم با گریستن و ناله ضجه سر دادند، و یزید - لعنت خداوند بر او - ترسید که آشوبى به پا شود، لذا به مؤذن دستور داد که براى نماز اذان بگوید. مؤذن ایستاد و گفت: "أللهُ أکْبَر، أللهُ أکْبَر" این جا بود که امام زین العابدین علیه السلام فرمود: "آرى، خداوند بزرگتر، برتر، و والاتر و گرامى تر است از آن چه از آن بیم و هراس دارم و مى پرهیزم." وقتى مؤذّن گفت: "أشْهَدُ أنْ لَا إِلهَ إِلّا الله". امام علیه السلام فرمود: "آرى، با هر گواهى دهنده گواهى مى دهم و از طرف هر انکار کننده مى گویم که معبود و پروردگارى جز او وجود ندارد." هنگامى که مؤذن گفت: "أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله". امام علیه السلام عمامه خود را از سر برداشت و به مؤذن فرمود: "به حق این محمد که اسم او را بردى از تو مى خواهم که یک لحظه سکوت اختیار کنى. سپس رو به یزید نمود و فرمود: "اى یزید! این رسول عزیز و گرامى جد من است یا جد تو؟ اگر بگویى: جد توست، همه آگاهان مى دانند که دروغ مى گویى؛ و اگر بگویى: جد من است، پس چرا پدر مرا از روى ظلم و ستم کشتى و اموال او را به تاراج بردى و زنانش را اسیر گرفتى؟" حضرت این سخن را فرمود و سپس لباس خود را شکافت و گریست و فرمود: "به خدا سوگند، کسى که در دنیا جد او رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد جز من نیست، پس چرا این مرد پدر مرا از روى ظلم و ستم کشت و ما را مانند رومیان اسیر گرفت؟ اى یزید! آیا این کار را مى کنى و آن گاه مى گویى: محمد، رسول خدا است، و رو به قبله مى کنى؟! واى بر تو از روز قیامت، آن جا که خصم و شاکى تو جد و پدرم خواهند بود." در این زمان یزید با فریاد به مؤذن گفت که نماز را به پا دارد، و میان مردم سر و صدا و غوغاى عظیمى واقع شد، لذا برخى نماز گزاردند، و برخى نماز نگزارده متفرق شدند. در نقل دیگر آمده است که امام سجاد علیه السلام فرمود: انا ابن الحسین القتیل بکربلا، انا ابن على المرتضى، انا ابن محمد المصطفى، انا ابن فاطمه الزهرا، انا ابن خدیجه الکبرى، انا ابن سدره المنتهى، انا ابن شجره طوبى انا ابن المرمل بالدماء، در ایامى که اسرای اهل بیت علیهم‌ السلام در شام به سر مى‌بردند، یزید بن معاویه مجلسى در مسجد ترتیب داد و خطیبى را به منبر فرستاد تا از امام حسین علیه‌ السلام و پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین علیه ‌السلام بدگویى کند. در این مجلس امام سجاد علیه ‌السلام، خطبه ‌اى خواند و ضمن معرفی خود، یزید را رسوا نمود، انا ابن من بکى علیه الجن فى الظلماء، انا ابن من ناح علیه الطیور فى الهواء . من فرزند حسین شهید کربلایم، من فرزند على مرتضى و فرزند محمد مصطفى و پسر فاطمه زهرایم و فرزند خدیجه کبرایم، من فرزند سدره المنتهى و شجره طوبا هستم، من فرزند آنم که در خون آغشته شد و پسر آنم که پریان در ماتم او گریستند و من فرزند آنم که پرندگان در ماتم او شیون کردند.

متن خطبه : فَصَعِدَ المِنبَرَ، فَحَمِدَ اللَّهَ وأثنى‌ عَلَيهِ، ثُمَّ خَطَبَ خُطبَةً أبكى‌ مِنهَا العُيونَ؛ وأوجَلَ مِنهَا القُلوبَ، فَقالَ فيها: أيُّهَا النّاسُ، اُعطينا سِتّاً، وفُضِّلنا بِسَبعٍ: اُعطينَا العِلمَ، وَالحِلمَ، وَالسَّماحَةَ، وَالفَصاحَةَ، وَالشَّجاعَةَ، وَالمَحَبَّةَ في قُلوبِ المُؤمِنينَ. وفُضِّلنا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِيَّ المُختارَ مُحَمَّداً صلى اللَّه عليه وآله، ومِنَّا الصِّدّيقُ، ومِنَّا الطَّيّارُ، ومِنَّا أسَدُ اللَّهِ وأسَدُ الرَّسولِ، ومِنّا سَيِّدَةُ نِساءِ العالَمينَ فاطِمَةُ البَتولُ، ومِنّا سِبطا هذِهِ الاُمَّةِ، وسَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ؛ فَمَن عَرَفَني فَقَد عَرَفَني، ومَن لَم يَعرِفني أنبَأتُهُ بِحَسَبي ونَسَبي، أنَا ابنُ مَكَّةَ ومِنىً، أنَا ابنُ زَمزَمَ وَالصَّفا، أنَا ابنُ مَن حَمَلَ الزَّكاةَ بِأَطرافِ الرِّدا، أنَا ابنُ خَيرِ مَنِ ائتَزَرَ وَارتَدى‌، أنَا ابنُ خَيرِ مَنِ انتَعَلَ وَاحتَفى‌، أنَا ابنُ خَيرِ مَن طافَ وَسعى‌، أنَا ابنُ خَيرِ مَن حَجَّ ولَبّى‌، أنَا ابنُ مَن حُمِلَ عَلَى البُراقِ‌ فِي الهَوا، أنَا ابنُ مَن اُسرِيَ بِهِ مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ إلَى المَسجِدِ الأَقصى‌، فَسُبحانَ مَن أسرى‌، أنَا ابنُ مَن بَلَغَ بِهِ جَبرائيلُ إلى‌ سِدرَةِ المُنتَهى‌، أنَا ابنُ مَن دَنى‌ فَتَدَلّى‌ فَكانَ مِن رَبِّهِ قابَ قَوسَينِ أو أدنى‌، أنَا ابنُ مَن صَلّى‌ بِمَلائِكَةِ السَّما، أنَا ابنُ مَن أوحى‌ لَهُ الجَليلُ ما أوحى‌، أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفى‌، أنَا ابنُ عَلِيٍّ المُرتَضى‌، أنَا ابنُ مَن ضَرَبَ خَراطيمَ الخَلقِ حَتّى‌ قالوا: لا إلهَ إلَّا اللَّهُ. أنَا ابنُ مَن ضَرَبَ بَينَ يَدَي رَسولِ اللَّهِ بِسَيفَينِ، وطَعَنَ بِرُمحَينِ، وهاجَرَ الهِجرَتَينِ، وبايَعَ البَيعَتَينِ، وصَلَّى القِبلَتَينِ، وقاتَلَ بِبَدرٍ وحُنَينٍ، ولَم يَكفُر بِاللَّهِ طَرفَةَ عَينٍ، أَنا ابنُ صالِحِ المُؤمِنينَ، ووارِثِ النَّبِيّينَ، وقامِعِ المُلحِدينَ، ويَعسوبِ المُسلِمينَ، ونورِ المُجاهِدينَ، وزَينِ العابِدينَ، وتاجِ البَكّائينَ، وأصبَرِ الصّابِرينَ، وأفضَلِ القائِمينَ مِن آلِ ياسينَ، ورَسولِ رَبِّ العالَمينَ. أنَا ابنُ المُؤَيَّدِ بِجَبرائيلَ، المَنصورِ بِميكائيلَ، أنَا ابنُ المُحامي عَن حَرَمِ المُسلِمينَ، وقاتِلِ النّاكِثينَ وَالقاسِطينَ وَالمارِقينَ، وَالمُجاهِدِ أعداءَهُ النّاصِبينَ، وأفخَرِ مَن مَشى‌ مِن قُرَيشٍ أجمَعينَ، وأَوّلِ مَن أجابَ وَاستَجابَ للَّهِ‌ِ مِنَ المُؤمِنينَ، وأقدَمِ السّابِقينَ، وقاصِمِ المُعتَدينَ، ومُبيرِ المُشرِكينَ، وسَهمٍ مِن مَرامِي اللَّهِ عَلَى المُنافِقينَ، ولِسانِ حِكمَةِ العابِدينَ، ناصِرِ دينِ اللَّهِ، ووَلِيِّ أمرِ اللَّهِ، وبُستانِ حِكمَةِ اللَّهِ، وعَيبَةِ عِلمِ اللَّهِ، سَمِحٌ سَخِيٌّ، بُهلولٌ‌ زَكِيٌّ أبطَحِيٌّ رَضِيٌّ مَرضِيٌّ، مِقدامٌ هُمامٌ، لاصابِرٌ صَوّامٌ، مُهَذَّبٌ قَوّامٌ، شُجاعٌ قَمقامٌ‌، قاطِعُ الأَصلابِ، ومُفَرِّقُ الأَحزابِ، أربَطُهُم جَناناً، وأطبَقُهُم عِناناً، وأجرَأَهُم لِساناً، وأمضاهُم عَزيمَةً، وأشَدُّهُم شَكيمَةً، أسَدٌ باسِلٌ، وغَيثٌ هاطِلٌ، يَطحَنُهُم فِي الحُروبِ - إذَا ازدَلَفَتِ الأَسِنَّةُ، وقَرُبَتِ الأَعِنَّةُ - طَحنَ الرَّحى‌، ويَذرُوهُم ذَروَ الرّيحِ الهَشيمِ، لَيثُ الحِجازِ، وصاحِبُ الإِعجاز، وكَبشُ العِراقِ، الإِمامُ بِالنَّصِّ وَالاستِحقاقِ، مَكِّيٌّ مَدَنِيٌّ، أبطَحِيُّ تِهامِيٌّ، خَيفِيٌّ عَقَبِيٌّ، بَدرِيٌّ اُحُدِيٌّ، شَجَرِيٌّ مُهاجِرِيٌّ، مِنَ العَرَبِ سَيِّدُها، ومِنَ الوَغى‌ لَيثُها، وارِثُ المَشعَرَينِ، وأبُو السِّبطَينِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ، مَظهَرُ العَجائِبِ، ومُفَرِّقُ الكَتائِبِ وَالشِّهابُ الثّاقِبُ، وَالنّورُ العاقِبُ، أسَدُ اللَّهِ الغالِبُ، مَطلوبُ كُلِّ طالِبٍ، غالِبُ كُلِّ غالِبٍ؛ ذاكَ جَدّي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ. أنَا ابنُ فاطِمَةَ الزَّهراءِ، أنَا ابنُ سَيِّدَةِ النِّساءِ، أنَا ابنُ الطُّهرِ البَتولِ، أنَا ابنُ بضَعَةِ الرَّسولِ. قالَ: ولَم يَزَل يَقولُ: أنَا أنَا، حَتّى‌ ضَجَّ النّاسُ بِالبُكاءِ وَالنَّحيبِ»، وخَشِيَ يَزيدُ أن تَكونَ فِتنَةٌ، فَأَمَرَ المُؤَذِّنَ أن يُؤَذِّنَ، فَقَطعَ عَلَيهِ الكَلامَ وسَكَتَ. فَلَمّا قالَ المُؤَذِّنُ: «اللَّهُ أكبَرُ» قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام: «كَبَّرتَ كَبيراً لايُقاسُ، ولا يُدرَكُ بِالحَواسِّ، لا شَي‌ءَ أكبَرُ مِنَ اللَّهِفَلَمّا قالَ: «أشهَدُ أن لا إلهَ إلَّا اللَّهُ» قالَ عَلِيٌّ عليه السلام: «شَهِدَ بِها شَعري وبَشَري، ولَحمي ودَمي، ومُخّي وعَظميفَلَمّا قالَ: «أشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللَّهِ» التَفَتَ عَلِيٌّ عليه السلام مِن أعلَى المِنبَرِ إلى‌ يَزيدَ، وقالَ: «يا يَزيدُ! مُحَمَّدٌ هذا جَدّي أم جَدُّكَ ؟ فَإِن زَعَمتَ أنَّهُ جَدُّكَ فَقَد كَذَبتَ، وإن قُلتَ إنَّهُ جَدّي فَلِمَ قَتَلتَ عِترَتَهُ ؟قالَ: وفَرَغَ المُؤَذِّنُ مِنَ الأَذانِ وَالإِقامَةِ، فَتَقَدَّمَ يَزيدُ وصَلّى‌ صَلاةَ الظُّهرِ.[۷] . این خطبه با‌ اندکی تفاوت در کتاب‌های الفتوح، مناقب آل ابی‌طالب، بحار الانوار، کامل بهایی، [۸] [۹] [۱۰] [۱۱] [۱۲] نیز آمده است. ابوالفرج اصفهانی[۱۳] نیز به فرازهایی از این خطبه اشاره کرده است.

ترجمه خطبه

امام پس از حمد و ثنای الهی فرمود: ‌ای مردم، به ما شش چیز عطا شده و با هفت چیز برتری داده شده‌ایم، دانش، بردباری، بزرگواری، فصاحت در گفتار، شجاعت، محبت در دل مؤمنان، به ما عطا شده است، و برتری داده شده‌ایم به اینکه پیامبر برگزیده، محمد از ماست؛ علی صدیق از ماست؛ جعفر طیار از ماست؛ شیر خدا و شیر رسول از ما هستند؛ سرور و زنان عالم، فاطمه بتول از ماست، و دو سبط پیامبر این امت و دو سرور جوانان اهل بهشت، از ما هستند. پس هر کس مرا می‌شناسد، که می‌شناسد و کسی که مرا نمی‌شناسد، او را از حسب و نسیم آگاه می‌کنم. من فرزند مکه و منایم. من فرزند زمزم و صفایم! من پسر کسی هستم که زکات را در گوشه ‌های عبای خویش برای فقرا می‌برد. من پسر بهترین عبا پوش و ردا پوشم. من پسر بهترین نعلین پوش و پابرهنه ‌ام. من پسر بهترین طواف کننده و سعی کننده‌ ام. من پسر بهترین حج‌ گزار و لبیک‌ گو هستم. من پسر کسی هستم که بر براق نام مرکبی است که حضرت رسول در شب معراج بر آن سوار شد.[۱۴] سوار شد و به سوی آسمان رفت. من پسر کسی هستم که از مسجدالحرام به سوی مسجدالاقصی سیر داده شد و منزه است آن که او را سیر داد. من پسر کسی هستم که جبرئیل او را تا سدرة المنتهی رساند. من پسر کسی هستم که به حریم الهی نزدیک و نزدیک تر شد تا جایی که فاصله ‌اش به ‌اندازه سر دو کمان یا نزدیک‌تر شد. (ماخوذ از آیه (ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى • فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى. [۱۵] من پسر کسی هستم که با فرشتگان آسمان نماز خواند. من پسر کسی هستم که خداوند جلیل به او آنچه خواست وحی کرد. من پسر محمد مصطفی و پسر علی مرتضایم. من پسر کسی هستم که آنقدر بر بینی مردم زد تا کلمه لا اله الا الله را بر زبان آوردند. من پسر کسی هستم که در پیش روی رسول خدا با دو شمشیر و دو نیزه می‌جنگید و دو بار هجرت کرد و دو بار بیعت کرد و به سوی دو قبله نماز خواند و در جنگ‌های بدر و حنین جنگید و حتی به ‌اندازه پلک زدنی به خدا کفر نورزید. من پسر صالح مؤمنان و وارث پیغمبران و درهم کوبنده ملحدان و پیشوای مسلمانان، نور مجاهدان و زینت عابدان، تاج گریه‌ کنندگان و صبورترین صابران و بهترین قیام کننده از آل یاسین، فرستاده پروردگار جهانیان هستم. من پسر کسی هستم که او را با جبرئیل تایید، و با میکائیل یاری کردند. من پسر کسی هستم که از حریم مسلمانان حمایت کرد و با ناکثین پیمان‌شکنان و قاسطین ستمکاران و مارقین از دین خارج‌ شدگان جنگید و با دشمنان ناصبی ‌اش مبارزه کرد؛ با افتخارترین کس در بین تمامی قریش، و نخستین شخصیتی که دعوت اسلام را اجابت کرد و پذیرفت و پیشگام ‌ترین پیشگامان در اسلام و درهم ‌شکننده متجاوزان و هلاک‌ کننده مشرکان و تیری از تیرهای الهی بر منافقان و زبان حکمت عابدان، نصرت‌ کننده دین خدا، متولی امر خدا، بوستان حکمت الهی و نهانگاه و مخزن علم خدا، بزرگوار و بخشنده، مخزن همه خیرات، پاکیزه ای از سرزمین مکه و راضی و مورد رضایت الهی، با شهامت و دلیر، صبور روزه ‌دار، مهذب و اقدام ‌کننده، شجاع و نیکوکار و قطع‌ کننده نسل دشمن و پراکنده کننده احزاب و دسته ‌های دشمن، دارای محکم ‌ترین دلها و مطیع ‌تر و زبان آورتر و مصمم ‌تر و جدی ‌تر از همه، شیری دلاور و بارانی انبوه؛ کسی که وقتی نیزه‌ های مسلمانان و دشمنان به هم نزدیک می‌شد و سرهای اسب‌ها در کنار هم قرار می‌گرفت، دشمنان را مانند آسیاب خرد می‌کرد و آنها را مانند باد که کاه‌ها را می‌پراکند، پراکنده می‌کرد، او شیر حجاز و صاحب اعجاز و قهرمان عراق، امام به فرمان خدا و پیامبر و بر اساس لیاقت و اهلیت، مکی، مدنی، ابطحی، "ابطح: وادی سیل‌ گیر مکه". تهامی، "تهامه : باریکه دامنه کوه‌ های حجاز به سوی دریای سرخ". خیفی، "خیف: دامنه کوه منا" اهل بیعت عقبه منا، رزمنده جنگ بدر، عضو پیمان شجره، اهل هجرت، سرور عرب، شیر نبرد، وارث هر دو مشعر مشعر و منا و پدر دو سبط پیامبر، حسن و حسین، ظاهرکننـده عجایـب و شگفتی‌ها و پراکنده‌ کننده گروه‌ها و شهاب سنگ درخشان و پاره ‌کننده پرده تار شب، فروغ پس از تیرگی، شیر چیره خدا، مطلوب هر طلب‌کننده و پیروز بر هر غلبه یافته، جدم علی بن ابی ‌طالب است. من پسر فاطمه زهرا سـرور زنان و پسر بتول پاک و پسر پاره تن رسول خدایم.
راوی گوید: او به سخن گفتن درباره خود ادامه داد تا اینکه صدای گریه و ناله مردم بلند شد و یزید ترسید این قضیه موجب فتنه شود؛ پس بـه مؤذن فرمان داد با اذان گفتن، کلام علی بن حسین (علیه‌ السلام) را قطع، و او را ساکت کنـد. وقتی مؤذن گفت : الله اکبر، امام علی بن حسین (علیه ‌السلام) فرمود: بزرگ شمردی بزرگی را که با کسی قیاس نمی‌شود و با حواس درک نمی‌گردد و هیچ چیزی از خـدا بـزرگ‌تر نیست . وقتـی مـؤذن گفت: «اشهد ان لا اله الا الله»، علی بن حسین علیه‌ السلام فرمود: مو و پوست و گوشت و خون و مغز و استخوانم به این امر شهادت می‌دهد، و زمانی که مؤذن گفت: «اشهد ان محمداً رسول الله»، امام از همان بالای منبر رو به یزید کرد و فرمود: ای یزید، این محمـد، جـد من است یا جد تو؟ اگر بگویی جد توست، دروغ گفته‌ ای و اگر بگویی جد من است، پس چرا عترت او را کشتی؟
راوی گوید: در این هنگام اذان مؤذن تمام شد و یزید جلو ایستاد و نماز ظهر را خواند.

رویداد بعد از خطبه

فلما فرغ من صلاته امر بعلی بن الحسین واخواته وعماته رضوان الله علیهم ففرغ لهم داراً فنزلوها[۱۶] سپس یزید دستور داد تا منزلی را برای امام سجاد (علیه ‌السّلام) و اهل بیت آماده کرده، آنان را در آن جای دهند. در بعضی منابع آمده است که یزید امر کرد که سر مبارک امام را در شهرهای شام بگردانند [۱۷] و سپس فرمان داد آن را در بالای در مسجد دمشق نصب کنند. [۱۸]

پس از خطبه غراى زینب کبری سلام الله علیها و خطبه امام زین العابدین علیه السلام، مردم ماهیت یزید کافر ستمکار را شناختند و شروع کردند به لعن و طعن یزید. یزید که خود را بیچاره دید و فهمید منفور جامعه است، با کمال بى شرمى و ندامت تمام این جنایات را به گردن امراى لشگر به خصوص عبیدالله بن زیاد انداخت تا خود را تبرئه کند، ولى این ننگ تا قیامت پاک شدنى نبود.[۲]


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۴ | 18:40 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

مناظره حضرت زينب با يزيد

چون اسیران اهل بیت علیهم ‌السلام وارد كاخ یزید بن معاویه شدند و در گوشه‌ای كه در نظر گرفته شده بود، قرار گرفتند، یزید دستور داد تا سر مطهر امام حسین علیه‌ السلام را در میان طشتی نهادند. لحظه ‌ای بعد او با چوبی كه در دست داشت به دندانهای امام علیه ‌السلام می‌زد و اشعاری را كه «عبدالله بن زِبَعری سهمی» در زمان كافر بودن خود گفته بود و یادآور كینه‌های جاهلی بود خواند و چنین گفت: لِیتَ أشیاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا * جَزَعَ الخَزرَج مِنْ وَقعِ الاَسَلِ . لَاَهَلّوُا واستَهَلُّوا فَرَحاً * ثُمَّ قالوا یا یزیدُ لاتَشَلُ . فَجَزَیناهُمْ بِبَدْرٍ مِثلُها * وَ اَقَمنا میل بَدرٍ فَاعْتَدل؛[۱] . كاش بزرگان من كه در بدر حاضر بودند و گزند تیرهای قبیله خزرج را دیدند، امروز در این مجلس حاضر بودند و شادمانی می ‌كردند و انتقام خود را از آنان گرفتیم... حضرت زینب سلام الله علیها چون این سخنان یاوه را از یزید شنید، با قدرت و شهامت تمام چنین پاسخ داد: یزید! چنین می‌پنداری كه چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتی و ما را به دستور تو مانند اسیران از این شهر به آن شهر بردند، ما خوار شدیم و تو عزیز گشتی؟ "یَابن الطُلقاء"؛ ای پسر آزاد شدگان![۲] آیا این عدالت است كه زنان و دختران و كنیزكان تو در پس پرده عزت بشینند و تو دختران پیامبر صلی الله علیه وآله را اسیر كنی و پرده حرمت آنان را بدری و آنان را بر پشت شتران از این شهر به آن شهر بدون سرپرست و محرمی بگردانی؟ می ‌گوئی كاش پدرانم كه در جنگ بدر كشته شدند اینجا بودند و هنگام گفتن این جمله با چوب به دندان پسر پیغمبر می ‌زنی؟ ابداً به خیالت نمی ‌رسد كه گناهی كرده ‌ای و رفتار زشتی مرتكب شده ‌ای! بی ‌جهت شادی مكن! چون بزودی در پیشگاه خدا حاضر خواهی شد، آن وقت است كه آرزو می ‌كنی كاش كور و لال بودی و این روز را نمی ‌دیدی. و اما آن كسی كه تو را چنین به ناحق برگردن مسلمانان سوار كرد "یعنی معاویه "در محكمه الهی حاضر خواهد شد. روزی كه دادخواه، محمد صلی الله علیه وآله، دادستان خدا و دست و پای شما گواه جنایات شما در آن محكمه باشد. در آن روز خواهی دانست كه تو بدبخت ‌تری یا پدرت معاویه. یزید! ای دشمن خدا! و پسر دشمن خدا! سوگند به خدا تو در دیده من ارزش آن را نداری كه سرزنشت كنم و كوچكتر از آن هستی كه تحقیرت نمایم. اگر گمان می ‌كنی با كشتن و اسیر كردن ما سودی بدست آورده ‌ای، بزودی خواهی دید آنچه سود می ‌پنداشتی جز زیان نیست. آن روز جز آنچه كرده ‌ای حاصلی نخواهی داشت، آن روز تو عبیدالله بن زیاد را به كمک می ‌خوانی و او نیز از تو یاری می ‌خواهد! تو و پیروانت در كنار میزان عدل خدا جمع می ‌شوید، آن روز خواهی دانست بهترین توشه سفر كه معاویه برای تو آماده كرده است این بود كه فرزندان رسول خدا صلّی الله علیه وآله را كشتی. به خدا قسم من جز از خدا نمی ‌ترسم و جز به او شكایت نمی ‌كنم. هر كاری می ‌خواهی بكن! هر نیرنگی كه داری به كار زن! هر دشمنی‌ ای كه داری نشان بده! به خدا این لكه ننگ كه بر دامن تو نشسته است هرگز پاک نخواهد شد. سپاس خدای را كه كار سروران جوانان بهشت (یعنی امام حسن و امام حسین علیهماالسلام) را به سعادت پایان داد و بهشت را برای آنان واجب ساخت. از خدا می‌خواهم رتبه ‌های آنان را فراتر برد و رحمت خود را بر آنان بیشتر گرداند. چون سرپرست و یاوری تواناست.[۳] . سكوتی مرگبار سراسر كاخ را فراگرفت، یزید كه ناتوانی خود و قدرت حریف را دید و آثار ناخوشایندی را در چهره حاضران دید، گفت: خدا بكشد پسر مرجانه را؛ من راضی به كشتن حسین نبودم!... بخش دیگری از مناظره و مشاجره میان حضرت زینب با یزید را شیخ مفید در الإرشاد، از قول فاطمه دختر امام حسین علیه السلام به اینگونه نقل می کند: هنگامى که پیشِ روى یزید نشستیم، دلش به حال ما سوخت. مردى سرخ رو از شامیان برخاست و گفت: اى امیر مؤمنان! این دختر را (منظورش من بودم که دخترى زیبا بودم) به من ببخش. بر خود لرزیدم و گمان کردم که این، برایشان رَواست. لباس عمّه ام زینب علیهاالسلام را گرفتم و او مى‌دانست که این، نمى‌شود. عمّه ‌ام به آن مرد شامى گفت: به خدا سوگند، خطا کردى و پَستى نشان دادى. به خدا سوگند، این، نه حقّ توست و نه حقّ یزید. یزید، خشمگین شد و گفت: تو خطا کردى. این، حقّ من است و اگر بخواهم چنین کنم، مى‌کنم. زینب علیها السلام گفت: به خدا سوگند، هرگز! خداوند این حق را براى تو ننهاده است، مگر آن که از دین ما خارج شوى و به دین دیگرى بگروى. یزید، از خشم گفت: با این گونه سخن، با من رویارو مى شوى؟! آنانى که از دینْ خارج شده اند، پدر و برادرت هستند! زینب علیهاالسلام گفت: تو و جدّ و پدرت، اگر مسلمان باشید، به دین خدا و دین پدرم و دین برادرم، هدایت شده‌ اید. یزید گفت: اى دشمن خدا! دروغ گفتى. زینب علیها السلام به او گفت: تو امیرى و به ستم، ناسزا مى گویى و به قدرتت چیره‌اى. یزید گویى خجالت کشید و ساکت شد. آن شامى، دوباره گفت: این دختر را به من ببخش. یزید به او گفت: دور شو! خداوند به تو مرگى دهد که زندگى‌ات به پایان رسد!

خطبه حضرت زینب علیه سلام در کاخ یزید

یکی از مصائب حادثه عاشورا در جریان اسارت اهل بیت امام حسین (علیه‌ السّلام) و در راس آن‌ها امام سجاد علیه ‌السّلام و حضرت زینب سلام ‌الله ‌علیها، ورود اسرای کربلا به درباره یزید بن معاویه و بدرفتاری او با اسرا بود. در آن مجلس، یزید نسبت به سر مقدس سیدالشهداء علیه‌ السّلام اهانت کرد و ابیاتی از ابن زبعری خواند، در پاسخ حضرت زینب کبری (سلام ‌الله‌ علیها) به پا خاست و خطبه‌ای خواند که یزید را رسوا نمود. پس از جسارت یزید نسبت به سر امام حسین علیه ‌السّلام و امتثال او به ابیات ابن زبعری، زینب کبری سلام ‌الله ‌علیها به پا خاست پس از حمد و ثنای الهی و فرستادن درود و تحیت بر محمد صلی ‌الله ‌علیه ‌و‌آله ‌وسلّم و آلش، فرمودند:

الحَمدُ للَّهِ رَبِّ العالَمينَ، وصَلَّى اللَّهُ عَلى‌ مُحَمَّدٍ وآلِهِ أجمَعينَ، صَدَقَ اللَّهُ كَذلِكَ يَقولُ: ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُاْ السُّوأَى‌ أَن كَذَّبُواْ بِآيَاتِ اللَّهِ وَ كَانُواْ بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ . أظَنَنتَ يا يَزيدُ، حَيثُ أخَذتَ عَلَينا أقطارَ الأَرضِ وآفاقَ السَّماءِ فَأَصبَحنا نُساقُ كَما تُساقُ الإِماءُ، أنَّ بِنا عَلَى اللَّهِ هَواناً وبِكَ عَلَيهِ كَرامَةً! وأنَّ ذلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ عِندَهُ! فَشَمَختَ بِأَنفِكَ ونَظَرتَ في عِطفِكَ‌ جَذَلاً مَسروراً، حينَ رَأَيتَ الدُّنيا لَكَ مُستَوسِقَةً، وَالاُمورَ مُتَّسِقَةً ، وحينَ صَفا لَكَ مُلكُنا وسُلطانُنا . فَمَهلاً مَهلاً، أنَسيتَ قَولَ اللَّهِ تَعالى‌: وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِاَّنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ ، أمِنَ العَدلِ - يَابنَ الطُّلَقاءِ - تَخديرُكَ إماءَكَ ونِساءَكَ وسَوقُكَ بَناتِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه وآله سَبايا، قَد هَتَكتَ سُتورَهُنَّ وأبدَيتَ وُجوهَهُنَّ، تَحدوا بِهِنَّ الأَعداءُ مِن بَلَدٍ إلى‌ بَلَدٍ، ويَستَشرِفُهُنَّ أهلُ المَنازِلِ وَالمَناهِلِ، ويَتَصَفَّحُ وُجوهَهُنَّ القَريبُ وَالبَعيدُ، وَالدَّنِيُّ وَالشَّريفُ، لَيسَ مَعَهُنَّ مِن رِجالِهِنَّ وَلِيٌّ ، ولا مِن حُماتِهِنَّ حَمِيٌّ؟! وكَيفَ تُرتَجى‌ مُراقَبَةُ مَن لَفَظَ فوهُ أكبادَ الأَزكِياءِ، ونَبَتَ لَحمُهُ بِدِماءِ الشُّهَداءِ؟ مُنتَحِياً عَلى‌ ثَنايا أبي عَبدِ اللَّهِ عليه السلام سَيِّدِ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ تَنكُتُها بِمِخصَرَتِكَ، وكَيفَ لا تَقولُ ذلِكَ، وقَد نَكَأتَ‌ القُرحَةَ وَاستَأصَلتَ الشّأفَةَ بِإِراقَتِكَ دِماءَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ صلى اللَّه عليه وآله ونُجومِ الأَرضِ مِن آلِ عَبدِ المُطَّلِبِ؟ وتَهتِفُ بِأَشياخِكَ، وزَعَمتَ أنَّكَ تُناديهِم! فَلَتَرِدَنَّ وَشيكاً مَورِدَهُم ، ولَتَوَدَّنَّ أنَّكَ شَلَلتَ وبَكِمتَ‌، ولَم تَكُن قُلتَ ما قُلتَ، وفَعَلتَ ما فَعَلتَ. اللَّهُمَّ خُذ بِحَقِّنا ، وَانتَقِم مِمَّن ظَلَمَنا، وأحلِل غَضَبَكَ بِمَن سَفَكَ دِماءَنا وقَتَلَ حُماتَنا. فَوَاللَّهِ ما فَرَيتَ إلّا جِلدَكَ، ولا حَزَزتَ إلّا لَحمَكَ، ولَتَرِدَنَّ عَلى‌ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه وآله بِما تَحَمَّلتَ مِن سَفكِ دِماءِ ذُرِّيَّتِهِ، وَانتَهَكتَ مِن حُرمَتِهِ في عِترَتِهِ ولُحمَتِهِ، وحَيثُ يَجمَعُ اللَّهُ شَملَهُم، ويَلُمَّ شَعَثَهُم، ويَأخُذُ بِحَقِّهِم ، وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تَا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ، وحَسبُكَ بِاللَّهِ حاكِماً، وبِمُحَمَّدٍ صلى اللَّه عليه وآله خَصيماً وبِجَبرَئيلَ ظَهيراً، وسَيَعلَمُ مَن سَوَّلَ لَكَ ومَكَّنَكَ مِن رِقابِ المُسلِمينَ، بِئسَ لِلظّالِمينَ بَدلاً، وأيُّكُم شَرٌّ مَكاناً وأضعَفُ جُنداً. ولَئِن جَرَت عَلَيَّ الدَّواهي مُخاطَبَتَكَ، إنّي لَأَستَصغِرُ قَدرَكَ، وأستَعظِمُ تَقريعَكَ، وأستَكثِرُ تَوبيخَكَ، لكِنَّ العُيونَ عَبرى‌ وَالصُّدورَ حَرّى‌. ألا فَالعَجَبُ كُلُّ العَجَبِ لِقَتلِ حِزبِ اللَّهِ النُّجَباءِ بِحِزبِ الشَّيطانِ الطُّلَقاءِ، فَهذِهِ الأَيدي تَنضَحُ مِن دِمائِنا، وَالأَفواهُ تَتَحَلَّبُ مِن لُحومِنا، وتِلكَ الجُثَثُ الطَّواهِرُ الزَّواكي تَتَناهَبُهَا العَواسِلُ‌، وتَعفوها أُمَّهاتُ الفَراعِلِ. ولَئِنِ اتَّخَذتَنا مَغنَماً لَتَجِدُنا وَشيكاً مَغرَماً، حينَ لا تَجِدُ إلّا ما قَدَّمَت يَداكَ، وما رَبُّكَ بِظَلّامٍ لِلعَبيدِ ، فَإِلَى اللَّهِ المُشتَكى‌ وعَلَيهِ المُعَوَّلُ. فَكِد كَيدَكَ وَاسعَ سَعيَكَ وناصِب جَهدَكَ، فَوَاللَّهِ لا تَمحُوَنَّ ذِكرَنا، ولا تُميتُ وَحيَنا، ولا تُدرِكَ أمَدَنا، ولا تَرحَضُ‌ عَنكَ عارَها، وهَل رَأيُكَ إلّا فَنَدٌ، وأيّامُكَ إلّا عَدَدٌ ، وجَمعُكَ إلّا بَدَدٌ، يَومَ يُنادِي المُنادِ: «ألا لَعنَةُ اللَّهِ عَلَى الظّالِمينَ ». فَالحَمدُ للَّهِ الَّذي خَتَمَ لِأَوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَالمَغفِرَةِ، ولِآخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَالرَّحمَةِ، ونَسأَلُ اللَّهَ أن يُكمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ ويوجِبَ لَهُمُ المَزيدَ، ويُحسِنَ عَلَينَا الخِلافَةَ إنَّهُ رَحيمٌ وَدودٌ، حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ.

خدای بزرگ به راستی می‌فرماید: ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُون؛[۱] سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن‌را به مسخره گرفتند. ای یزید آیا گمان برده ‌ای که با بستن راه ‌های زمینی و تار کردن افق‌های آسمان بر ما و چونان اسیران ما را از این سو به آن سو کشاندن، ما در نزد خداوند خوار گشته‌ ایم و توعزیز؟ آیا گمان می‌بری با این کار بر قدر و منزلت تو در نزد خداوند افزوده می‌شود؟ آیا این که دنیا را به کام و کارها را سامان یافته می‌بینی چنین بر خود می‌بالی و با خودپسندی تمام شادی می‌کنی؟ اگر امروز ملک و اقتدار ما به تو داده شده است، اندکی درنگ کن و این سخن خدای را به یاد آور که می‌فرماید: وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهْمُ عَذَابٌ مُّهِينٌ؛[۲] آن‌ها که کافر شدند (و راه طغیان پیش گرفتند) تصور نکنند اگر به آن‌ها مهلت می‌دهیم به سودشان است ما به آن‌ها مهلت می‌دهیم، فقط برای این‌که بر گناهان خود بیفزایند و برای آن‌ها عذاب خوار کننده‌ای (آماده شده) است. ‌ای پسر آزاد شده، آیا این عدالت است که زنان و دختران و کنیزان تو در پس پرده عزت بنشینند و دختران رسول خدا (صلی‌ الله ‌علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) را چونان اسیران در کوچه و بازار بگردانی؟ و آنان را با سر برهنه و چهره باز از این شهر به آن شهر ببری تا مردم در آبشخورها و منزلگاه‌ها به تماشایشان بنشینند و دور و نزدیک و شریف و پست دیده بر چهره‌ هایشان اندازند و مردی که سرپرستی یا حمایت‌شان کند نداشته باشند. آن کس که سینه ‌اش از بغض ما -اهل بیت (علیهم‌السّلام)- آکنده است چرا باید در دشمنی با ما کوتاهی کند؟ آن‌گاه بی‌هیچ احساس گناهی و بی‌آنکه گناهت را بزرگ بشماری با چوبدستی بر لب و دندان اباعبدالله علیه ‌السّلام می‌زنی و می‌گویی: «ای کاش بزرگانم در بدر حاضر بودند؟» چرا نباید این را بگویی و پدرانت را فرا نخوانی که با ریختن خون اهل بیت محمد (صلی ‌الله ‌علیه ‌و‌آله ‌وسلّم) و ستارگان زمین از آل ابوطالب انتقام گرفتی و زخم‌هایت التیام یافت. بدان که به زودی به آنان خواهی پیوست و آرزو خواهی کرد که‌ ای کاش شل و لال بودی و نمی‌گفتی که «شادی می‌کردند و از شادمانی هلهله سر می‌دادند» خداوندا! حق ما را بستان و انتقام ما را از کسانی که بر ما ستم کردند بگیر. ‌ای یزید تو با این خون‌هایی که از فرزندان رسول خدا صلی ‌الله ‌علیه‌ و‌آله ‌وسلّم) ریخته ‌ای و حرمتی را که از آنان شکسته‌ ای نزد آن حضرت (صلی ‌الله ‌علیه ‌و‌آله ‌وسلّم) حاضر خواهی شد و این سخن خدای تبارک و تعالی است که می‌فرماید: وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ؛[۳] ای پیامبر صلی‌ الله ‌علیه ‌و‌آله ‌وسلّم هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند مردگانند، بلکه آنان زنده ‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند. اما آن کس که تو را چنین بر گرده مسلمانان سوار کرد و زمام امور آنان را به دست تو سپرد در آن روز که خداوند حاکم و دادخواه محمد صلی ‌الله ‌علیه ‌و‌آله ‌وسلّم باشد و دست و پای تو گواه جنایت تو در آن محکمه باشد خواهد دانست کدام یک از شما بدبخت ‌تر و بی‌ پناه‌تر هستید. ‌ای یزید، ‌ای دشمن خدا و‌ای پسر دشمن خدا، سوگند به خدا تو در دیده من ارزش آن ‌را نداری که سرزنشت کنم و کوچک‌تر از آن هستی که تحقیرت نمایم، اما چه کنم که دیده‌ ها اشک‌بار و سینه‌ها سوزان است و این کار نه ما را بس است و نه بی‌نیازمان می‌کند. پس از آن‌که حسین علیه ‌السّلام کشته شد و حزب شیطان ما را از کوفه به بارگاه بی‌خردان آورد تا به خاطر شکستن حرمت خاندان پیامبر صلی ‌الله ‌علیه ‌و‌آله ‌وسلّم، پاداش خود را از بیت المال مسلمانان بگیرد، پس از آن که دست این دژخیمان به خون ما رنگین و دهانشان از پاره گوشت‌های ما آکنده شده است، پس از آن‌که گرگ‌های درنده بر کنار آن بدن‌های پاک جولان می‌دهند توبیخ و سرزنش تو چه دردی را دوا می‌کند؟ اگر ما را غنیمت انگاشته ‌ای بدان در آن روزی که به کیفر کردار خود می‌رسی ما را از دست رفته خواهی یافت و در آن هنگام که جز آنچه از پیش فرستاده ‌ای نیابی خویش را زیانکار خواهی دید، تو از پسر مرجانه کمک بخواهی و او از تو و در کنار میزان تو و پیروان تو به روی یکدیگر عوعو کنید و خواهی دید بدترین توشه‌ای که معاویه با تو همراه کرده است این بود که فرزندان محمد صلی ‌الله‌ علیه ‌و‌آله ‌وسلّم) را کشته ‌ای. به خدا سوگند من جز از خدا نترسیده ‌ام و جز نزد او شکایت نمی‌برم، هر مکری خواهی بیندیش و هرچه از دستت بر می‌آید انجام بده و هرچه می‌توانی دشمنی کن به خدا ننگ این رفتاری که با ما کرده ‌ای پاک نخواهد شد. خدای را سپاس که سرانجام سروران جوانان بهشت را به سعادت و مغفرت ختم کرد و بهشت را بر ایشان واجب ساخت. از خدا می‌خواهم که بر درجات آنان بیفزاید و آنان را از بسیاری فضلش بهره‌مند گرداند که او ولی و تواناست. [۴] [۵] [۶] [۷]

عکس‌العمل یزید

پس از خطبه حضرت زینب (سلام ‌الله ‌علیها)، یزید چنان در جواب ایشان عاجز و مستاصل گردید که چاره ‌ای ندید جز این‌که بر این گفته از شاعر تمثل جوید که می‌گفت: يا صَيحَةً تُحمَدُ مِن صَوائِحِ‌ ما أهوَنَ المَوتَ عَلَى النَّوائِحِ ‌: چه صیحه خوبی میان صیحه‌ هاست! و چه زود، مرگ، بر نوحه ‌گران، آسان می‌شود. [۸] [۹] [۱۰] [۱۱] . چه بسا فریادی که از زنان نوحه ‌گر پسندیده است. چقدر مرگ بر زنان نوحه‌گر آسان است . [۱۴] [۱۵] [۱۶] [۱۷] [۱۸] . به گزارش بلاذری هنگامی که زنان خاندان یزید با دیدن سر امام حسین از صدا به گریه بلند کردند، یزید این شعر را خوانده است.[۱۹]

پس از آن یزید با بزرگان شام مشورت کرد که با اسیران چه کند. آنان با بی ادبی خاص خودشان، رای به کشتن اهل بیت دادند؛ ولی نعمان بن بشیر گفت: بنگر که اگر رسول خدا آنها را در این حالت می‌دید، چگونه رفتار می‌کرد. تو نیز همان ‌گونه رفتار کن. [۲۰] [۲۱] [۲۲] [۲۳] برخی نقل کرده‌ اند امام باقر علیه ‌السلام، که در آن دوران طفلی بیش نبود، وقتی این قساوت قلب شامیان را دید، خطاب به یزید فرمود: اینان برخلاف مشاوران فرعون رای دادند؛ زیرا هنگامی که فرعون درباره موسی و‌ هارون با یارانش مشورت کرد، آنها گفتند: قَالُوا أَرْجِهِ وَأَخَاهُ وَابْعَثْ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ.[۲۴] "او و برادرش را مهلت ده". ولی اینان رای به کشتن ما دادند، و این علتی دارد. یزید گفت: علت آن چیست؟ حضرت فرمود: «ولا يَقتُلُ الأَنبِياءَ وأولادُهُم إلّا أولادُ الأَدعِياءِ» «آنان از زنان نجیب و حلال زاده بودند، ولی اینان از زنان نانجیب و حرام زاده هستند؛ چون پیامبران و اولادشان را جز زنازادگان نمی‌کشند.» یزید سر به زیر‌انداخت و از این تصمیم منصرف شد.[۲۵]

پس از خطبه غراى زینب کبری سلام الله علیها و خطبه امام زین العابدین علیه السلام، مردم ماهیت یزید کافر ستمکار را شناختند و شروع کردند به لعن و طعن یزید. یزید که خود را بیچاره دید و فهمید منفور جامعه است، با کمال بى شرمى و ندامت تمام این جنایات را به گردن امراى لشگر به خصوص عبیدالله بن زیاد انداخت تا خود را تبرئه کند، ولى این ننگ تا قیامت پاک شدنى نبود.[۲] . خطبه حضرت زینب علیه سلام در کاخ یزید - زينب چو در خرابه، در شهر شام ويران - اهلبیت امام علیه السلام در شام - پایان حضور اسرای کربلا در شام وبازگشت از شام - حركت اهلبیت ازشام بجانب مدینه


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۴ | 18:27 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

به جغدی بلبلی گفتا تو در ویرانه جا داری

اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ.

به جغدی بلبلی گفتا تو در ویرانه جا داری - من اندر بوستان بر شاخه سرو آشیان دارم

بگردان روی از این ویران بیا با من سوی بستان - ببین چندین هزاران سرو و کاج و ارغوان دارم

جوابش داد ای بلبل تو را ارزانی آن گلشن - مرا این بس که ویرانه، مأوی و مکان دارم

اگر ویرانه بد بودی چرا پس دختر زهرا - به ویران می نشستی که غمش آتش به جان دارم

ای بلبل! من هم مثل تو چمن نشین بودم می دانی کی ویرانه نشین شدم؟

گذشتم از گل احمر پس از مرگ علی اکبر - به دل، داغ غم ناکامی آن نوجوان دارم

تو بر سر، شورش شمشاد و یاس و ارغوان داری - من اندر لانه دل، داغ عباس جوان دارم

اُف بر این روزگار! بچه های فاطمه(س) کجا و گوشه ویرانه کجا. چراغها را خاموش کردند. در این تاریکی به یاد یک خرابه نشین باشد. مجلس،خوب مجلسی است حال خوشی هم داریم. روز اربعین هم است، نزدیک زوال ظهر است. آی امام حسین(ع)! این قدر دلمان می خواست امروز کربلا باشیم. آی امام حسین! این قدر دلمان می خواست امروز دور قبرت مثل پروانه بچرخیم. آقایان اهل علم! فضلا! محترمین! رجال فضیلت! متدینین! مذهبی ها! خود امام حسین(ع) هم راضی است که من امروز شما را به حرم این سه ساله ببرم. خدا نکند سرپرست شوی، به خدا سرپرستی خیلی زحمت دارد، مسوولیت دارد. زینب(س) سرپرست بچه ها بود. زینب (س) این همه غمی که دارد باید به همه کارها برسد. بی بی، تمام زنها و بچه ها را خواب کرد. حالا آمد خودش بخوابد. کمتر من این کلمه را با صراحت گفته ام، اما روز اربعین است بگذارید بگویم، آتش بزنم. آی زن و مرد! زینب(ع) آمد روی خاکها بخوابد. تا آمد بخوابد یک وقت دید گوشه خرابه در تاریکیها یک بچه بلند شده، هی می گوید: بابا! بابا! بابا! ای خدا! چه کار کنم؟ با این همه زحمت من این زن و بچه را خواباندم، باز یکی یکی بیدار می شوند بلند شد آمد جلوببیند چه کسی است؟ دید رقیه است. امروز برای امام حسین(ع) داد بزنید. رقیه گفت: من بابایم را می خواهم، من پدرم را می خواهم، الان بابایم اینجا بود.

دختر دُر دانه منم - به کنج ویرانه منم - عمه چه آمد به سرم - چرا نیام پدرم - الله اکبر، الله اکبر

امروز می خواهم نوحه بخوانم، همه با من بخوانید:

دختر دُر دانه منم - به کنج ویرانه منم - عمه چه آمد به سرم - چرا نیام پدرم - الله اکبر، الله اکبر

یک وقت دیدند غلامی آمد یک طبق هم در دستش است. یا الله! یا الله! این بچه دوید جلو روپوش را از روی طبق برداشت، دید سر بریده حسین(ع) است.

عمه بیا گمشده پیدا شده - کنج خرابه شب یلدا شده - پدر! فدای سر نورانیت - سنگ جفا که زد به پیشانی ات - بس که دویدم عقب قافله - پای من از ره شده پر آبله

سر بابایش را به سینه چسباند. صدا زد: بابا! چه کسی مرا یتیم کرد؟ یک وقت دیدند این بچه دیگر ناله نمی کند. وقتی زیر بغل بچه را گرفتند دیدند رقیه جان داده است.

سر تا به پا خیـر النسائی یا رقیـه

سر تا به پا خیـر النسائی یا رقیـه - زهـرای دشت کربلایی یا رقیـه...

[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر ، وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۷ | 18:9 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |