بازگشت اسرای کربلا از شام
اسرای کربلا پس از مدتی اقامت در دمشق، و ایراد خطبهها و افشاگریهای علیه بنی امیه، به دستور یزید بن معاویه به مدینه بازگردانده شدند. پس از آنکه اهل بیت امام حسین (علیه السّلام) از فرصت استفاده کرده و به افشاگری علیه بنی امیه پرداختند، یزید که خود را در برابر کیاست و سیاست اسرا شکست خورده میدید، برای جلوگیری از بدنامی بیشتر، اسرا را برای ماندن در دمشق یا رفتن به مدینه آزاد گذاشت و آنها هم رفتن به مدینه را انتخاب کردند، و با تعدادی از ماموران یزید به مدینه برگشتند.
حضور اسرای کربلا در شام و اقدامات تبلیغی آنها در شهر دمشق، سبب شد یزید از حضور آنها در این منطقه احساس نگرانی کند.[۱] . یزید برای جلوگیری از پیامدهای خطرناک حضور اهل بیت علیه السّلام در شام نسبت به آنها اظهار دلجویی کرد و به اکرام و احترام آنها پرداخت.[۲] . در منابع آمده است اهل بیت (علیه السّلام) حدود هفت روز در دمشق به عزاداری پرداختند، در روز هشتم یزید آنها را فراخواند و پیشنهاد ماندن در دمشق را به آنان مطرح کرد؛ اما اهل بیت (علیه السّلام) خواستار مراجعت به مدینه بودند. (و ندبوه علی ما نقل سبعة ایام- فلما کان الیوم الثامن دعاهن یزید- و عرض علیهن المقام فابین - و ارادوا الرجوع الی المدینة). [۳] . در برخی از منابع آمده است: «یزید با احضار امام سجاد علیه السّلام اسرا را در رفتن به مدینه و یا ماندن با اکرام و احترام در شام مخیر ساخت و اهل بیت علیه السّلام خواستار بازگشت شدند.» یزید به حضرت گفت: ان احببت ان تقیم عندنا فنصل رحمک و نعرف لک حقک فعلت. و ان احببت ان اردک الی بلادک و اصلک. قال: بل تردنی الی بلادی. [۴] [۵] [۶] . طبق نقلی دیگر یزید وقتی میخواست کاروان اسرا را به طرف مدینه حرکت دهد، علی بن حسین علیه السّلام را نزد خود فرا خواند و با او خلوت کرد و به حضرت گفت: خدا لعنت کند پسر مرجانه (عبیدالله) را آگاه باش اگر من با پدرت برخورد کرده بودم، هیچ چیز از من نمیخواست جز آن که به او میدادم و به هر نیرویی از مرگ او جلوگیری میکردم؛ ولی خدا چنین مقدر کرده بود که دیدی. هر حاجتی داری برای من بنویس تا اجابت شود. و لما ارادوا ان یخرجوا دعا یزید علی بن الحسین ثم قال: لعن الله ابن مرجانة، اما و الله لو انی صاحبه ما سالنی خصله ابدا الا اعطیتها ایاه، و لدفعت الحتف عنه بکل ما استطعت و لو بهلاک بعض ولدی، و لکن الله قضی ما رایت، کاتبنی و انه کل حاجه تکون لک .[۷] [۸] [۹] . در واقع یزید میخواست با رفع اتهام از خویش از طرفی عبیدالله را مقصر معرفی کند و از طرفی این امر را، خواست خدا (جبر) جلوه دهد. (یزید و پدرش معاویه در صدد گسترش اندیشه جبر گرایی بودند.) این در حالی بو د که یزید پس از واقعه کربلا به ابن زیاد جایزه داد و او را از حاکمیت بصره و کوفه عزل نکرد. یزید نه تنها عبیدالله را برکنار نکرد، بلکه او را تشویق هم کرد . مسعودی مینویسد: یزید روزی به شراب نشسته بود و ابن زیاد طرف راست او بود، و این بعد از قتل حسین علیه السّلام بود، رو به ساقی خود کرد و شعری بدین مضمون خواند: جرعه ای بده که جان مرا سیراب کند و نظیر آن را به ابن زیاد بده که رازدار و امین من است و همه جهاد و غنیمت من به او وابسته است. سپس به خوانندگان گفت که شعر او را با آواز و ساز بخوانند. [۱۰] . هنگامی که اهل بیت خواستند از شام خارج شوند، یزید بن معاویه گفت: ای نعمان بن بشیر![۷۸] هر چه لازم دارند برایشان مهیا کن، و فرد امین و صالحی از اهالی شام را با آنها بفرست، و سواران و یارانی همراهشان بفرست تا آنها اهل بیت را به طرف مدینه هدایت کنند. لذا نعمان بن بشیر خودش آنان را به سوی مدینه برد، در حالی که شبها آنها را راه میبرد و در حین راه رفتن آنان را پیش روی خویش قرار میداد تا از دیده اش ناپدید نشوند، ولی وقتی جایی فرود میآمدند از آنان دور میشد، و اصحاب خودش را برای نگهبانی به اطرافشان میفرستاد و خود در فاصله دوری منزل میکرد به طوری که وقتی کسی از آنها میخواست وضو بگیرد یا قضاء حاجت کند شرمگین نمیشد. خلاصه پیوسته در مسیر راه اینگونه با آنان منزل میکرد، و به آنها لطف مینمود و حوائجشان را جویا میشد تا این که وارد مدینه شدند[۷۹][۸۰].[۸۱] .
با افشاگریهای اهل بیت در شام، اوضاع چنان دگرگون شد که یزید دیگر خود را در برابر کیاست و سیاست آنها شکست خورده میدید و این وضع با سخنرانی امام سجاد علیه السّلام ابعاد گسترده تری پیدا کرد؛ زیرا امام، مردم غافل شام را از جایگاه خاندان پیامبر، و مکر و حیله امویان در مخفی کردن فضایل آنها آگاه کرد. از اینرو یزید برای جلوگیری از بدنامی بیشتر، با یک چرخش آشکار، از طرفی به دلجویی از اهل بیت امام حسین علیه السّلام پرداخت و از طرف دیگر برای تبرئه خود از قتل امام حسین علیه السّلام، عبیدالله بن زیاد را آمـاج لعن و نفرین قرار داد و اهل بیت امام حسین را برای ماندن یا رفتن آزاد گذاشت.
مورخان نوشتهاند یزید به آنها پیشنهاد کرد که در شام بمانند؛ اما آنها نپذیرفتند و گفتند ما را به مدینه بفرست. [۱] . یزید به نعمان بن بشیر گفت: وسایل سفر آنها را مطابق میلشان فراهم کن و مردی امین و صالح را از اهل شام با سپاهی همراه ایشان بفرست. وی سپس به آنها لباس، هدیه، آذوقه و انعام داد؛ آنگاه علی بن حسین علیه السّلام را فراخواند و به او گفت : خدا ابن مرجانه را لعنت کند! به خدا قسم اگر من نزد او (حسین بـن علی) آنچه از من درخواست میکرد به او میدادم و با تمام قدرتی که داشتم، مرگ را از او دور میکردم؛ حتی اگر بعضی از فرزندانم هلاک میشدند؛ ولی آنچه دیدی قضای الهی بود. هر حاجتی که داشتی برای من بنویس. وی سپس سفارش ایشان را به مامور همراه آنان کرد. او نیز با آنها از دمشق خارج شد و پیشاپیش آنها حرکت میکرد و از آنها چندان فاصله نمیگرفت. وقتی که فرود میآمدند از آنها دور میشد و با یارانش، که سی نفر بودند،-[۲] اطرافشان را همچون نگهبانان فرامیگرفتند و وقتی که یکی از آنها میخواست وضو بگیرد، او را پیاده میکردند و خواستههایش را برآورده میکردند و همچنان به آنها مهربانی کردند تا به مدینه رسیدند.[۳] [۴] [۵] [۶] [۷] [۸] [۹] . بنا بر روایتی آنها در شب، حرکت و درروزاستراحت میکردند.[۱۰] [۱۱] [۱۲]
اهلبیت امام حسین علیه السلام و خرابه شام
زينب چو در خرابه، در شهر شام ويران
شهادت حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام سوم یا پنجم صفر سال ۶۱ ه ق
با دل خونين و چشم پربكاء اي اهل شام - مي رویم امروز از شهرشما اي اهل شام
باز گشت اهلبیت به مدینه و پایان سفر کربلا و کوفه و شام
زینب آمد شام را یکباره ویران کرد ورفت
فرجام قاتلان امام حسین علیه السلام
اربعین حسینی چهلمین روز شهادت امام حسین ع
اربعين آمد اربعين آمد _ باز عزايِ آن شاهِ دين آمد
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر