به جغدی بلبلی گفتا تو در ویرانه جا داری

اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ.

به جغدی بلبلی گفتا تو در ویرانه جا داری - من اندر بوستان بر شاخه سرو آشیان دارم

بگردان روی از این ویران بیا با من سوی بستان - ببین چندین هزاران سرو و کاج و ارغوان دارم

جوابش داد ای بلبل تو را ارزانی آن گلشن - مرا این بس که ویرانه، مأوی و مکان دارم

اگر ویرانه بد بودی چرا پس دختر زهرا - به ویران می نشستی که غمش آتش به جان دارم

ای بلبل! من هم مثل تو چمن نشین بودم می دانی کی ویرانه نشین شدم؟

گذشتم از گل احمر پس از مرگ علی اکبر - به دل، داغ غم ناکامی آن نوجوان دارم

تو بر سر، شورش شمشاد و یاس و ارغوان داری - من اندر لانه دل، داغ عباس جوان دارم

اُف بر این روزگار! بچه های فاطمه(س) کجا و گوشه ویرانه کجا. چراغها را خاموش کردند. در این تاریکی به یاد یک خرابه نشین باشد. مجلس،خوب مجلسی است حال خوشی هم داریم. روز اربعین هم است، نزدیک زوال ظهر است. آی امام حسین(ع)! این قدر دلمان می خواست امروز کربلا باشیم. آی امام حسین! این قدر دلمان می خواست امروز دور قبرت مثل پروانه بچرخیم. آقایان اهل علم! فضلا! محترمین! رجال فضیلت! متدینین! مذهبی ها! خود امام حسین(ع) هم راضی است که من امروز شما را به حرم این سه ساله ببرم. خدا نکند سرپرست شوی، به خدا سرپرستی خیلی زحمت دارد، مسوولیت دارد. زینب(س) سرپرست بچه ها بود. زینب (س) این همه غمی که دارد باید به همه کارها برسد. بی بی، تمام زنها و بچه ها را خواب کرد. حالا آمد خودش بخوابد. کمتر من این کلمه را با صراحت گفته ام، اما روز اربعین است بگذارید بگویم، آتش بزنم. آی زن و مرد! زینب(ع) آمد روی خاکها بخوابد. تا آمد بخوابد یک وقت دید گوشه خرابه در تاریکیها یک بچه بلند شده، هی می گوید: بابا! بابا! بابا! ای خدا! چه کار کنم؟ با این همه زحمت من این زن و بچه را خواباندم، باز یکی یکی بیدار می شوند بلند شد آمد جلوببیند چه کسی است؟ دید رقیه است. امروز برای امام حسین(ع) داد بزنید. رقیه گفت: من بابایم را می خواهم، من پدرم را می خواهم، الان بابایم اینجا بود.

دختر دُر دانه منم - به کنج ویرانه منم - عمه چه آمد به سرم - چرا نیام پدرم - الله اکبر، الله اکبر

امروز می خواهم نوحه بخوانم، همه با من بخوانید:

دختر دُر دانه منم - به کنج ویرانه منم - عمه چه آمد به سرم - چرا نیام پدرم - الله اکبر، الله اکبر

یک وقت دیدند غلامی آمد یک طبق هم در دستش است. یا الله! یا الله! این بچه دوید جلو روپوش را از روی طبق برداشت، دید سر بریده حسین(ع) است.

عمه بیا گمشده پیدا شده - کنج خرابه شب یلدا شده - پدر! فدای سر نورانیت - سنگ جفا که زد به پیشانی ات - بس که دویدم عقب قافله - پای من از ره شده پر آبله

سر بابایش را به سینه چسباند. صدا زد: بابا! چه کسی مرا یتیم کرد؟ یک وقت دیدند این بچه دیگر ناله نمی کند. وقتی زیر بغل بچه را گرفتند دیدند رقیه جان داده است.

سر تا به پا خیـر النسائی یا رقیـه

سر تا به پا خیـر النسائی یا رقیـه - زهـرای دشت کربلایی یا رقیـه

روح الامین همـراه کلی از ملائک - آید به کوی تو گـدایی یا رقیـه

تو مجمع الانوار کل اهـل بیتی - جلوه گه اهـل کسایی یا رقیـه

از تو سرودن یعنی از زهـرا سرودن - آئینه ی زهـرا نمایی یا رقیـه

سر تا به پا خیـر النسائی یا رقیـه - زهـرای دشت کربلایی یا رقیـه

یا رقیـه رقیـه رقیـه

در آسمان ها و زمین دل می ربایی - هم دلبری هم دلربایی یا رقیـه

با یاد زهـرا گیردت بابا در آغوش - دردانه ی خون خـدایی یا رقیـه

آغوش عبـاس علی گهواره ی تو - با قصـه هایش آشنایی یا رقیـه

حتی قمـر هم روی ماهت را ندیده - الگوی عالم در حیـایی یا رقیـه

از روز اول تا قیامت بر خلایق - کارت بود مشکـل گشایی یا رقیـه

سر تا به پا خیـر النسائی یا رقیـه - زهـرای دشت کربلایی یا رقیـه

یا رقیـه رقیـه رقیـه

آسیه مـریم حضرت حوا و هاجـر - بگرفته اند از تو بهـائی یا رقیـه

انسیة الحوراء پس از زهـرا و زینب - باشد سزوارات خـدایی یا رقیـه

از جنـس یاسی ولطافت زائر توست - ام الفضائل در سمـایی یا رقیـه

سر اللهی و عروة الوثقی و معصوم - فخـر الائمه جان مائی یا رقیـه

تو قرة العین حسینی و اباالفضـل - درمان درد بی نوایی یا رقیـه

سر تا به پا خیـر النسائی یا رقیـه - زهـرای دشت کربلایی یا رقیـه

کـربلایی حمیـدرضـاعلیـمی

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها-حجت الاسلام سید حسین مومنی

تو خرابه بی بی تب داشت، از روز عاشورا رقیه تب كرد،خدا رو شكر رقیه یا خواب بوده یابی هوش بوده یا مریض بود،خدا رو شكر رقیه نیومد بالای تل زینبیه،اگه یه دختر بیاد بالای تل و ببینه، دور باباشو دوره كردند،بارك الله صداتو خرج كن،اصلاًنذار من روضه بخونم،خوابید تو خرابه،یه داغی به جگر رقیه نشسته می دونی، از كجاست،مرحوم مقرم می گه تب كردن رقیه از این جا شروع شد،رقیه كجا تب كرد،یه نامردی عرق خورده بود، سر حسین علیه السلام رو جلوش گذاشته بود،به خاطر اینكه جیگر بچه هارو آتیش بزنه،با چوب هی به لب های حسین می زد، رقیه دید و تب كرد،دید دارن به لب های باباش می زنن.نانجیب خواب بود،طاهر نامی می گه نانجیب رو پای من خواب بود، یه وقت صدای گریه از تو خرابه بلند شد،از خواب نحسش پرید،گفت:ببینید تو خرابه چه خبره،خبر آوردند امیر دختر سه ساله و صغیر حسین ،یاد بابا كرده،گفت:بابا می خواد؟ بی حیا گفت:سرباباشوبراش ببرید،رقیه سر بابا رو گرفت:همه دیدند لب هاشو رو لب های بابا گذاشت،هی گفت:بابا،بابا

یکی نو غنچه ای از باغ زهرا

یکی نو غنچه ای از باغ زهرا - بجست از خواب نوشین بلبل آسا

به افغان از مژه خوناب مى ریخت - نه خونابه ، كه خون ناب مى ریخت

بگفت : اى عمه بابایم كجا رفت ؟ - بد این دم دربرم ، دیگر چرا رفت ؟

مرا بگرفته بود این دم در آغوش - همى مالید دستم بر سر و گوش

بناگه گشت غایب از بر من - ببین سوز دل و چشم تر من

حجازى بانوان دل شكسته - به گرداگرد آن كودك نشسته

خرابه جایشان با آن ستمها - بهانه ى طفلشان سربار غمها

ز آه و ناله و از بانگ و افغان - یزید از خواب بر پا شد، هراسان

بگفتا كاین فغان و ناله از كیست - خروش و گریه و فریاد از چیست ؟

بگفتش از ندیمان كاى ستمگر - بود این ناله از آل پیمبر

یكى كودك ز شاه سر بریده - در این ساعت پدر خواب دیده

كنون خواهد پدر از عمه خویش - و زین خواهش جگرها را كند ریش

چو این بشنید آن مردود یزدان - بگفتا چاره كار است آسان

سر بابش برید این دم به سویش - چو بیند سر بر آید آرزویش

همان طشت و همان سر، قوم گمراه - بیاوردند نزد لشگر آه

یكى سر پوش بد بر روى آن سر - نقاب آسا به روى مهر انور

به پیش روى كودك ، سر نهادند - ز نو بر دل ، غم دیگر نهادند

به ناموس خدا آن كودك زار - بگفت : اى عمه دل ریش افگار

چه باشد زیر این مندیل ، مستور - كه جز بابا ندارم هیچ منظور

بگفتش دختر سلطان والا - كه آن كس را كه خواهى ، هست اینجا

چو این بشنید خود برداشت سر پوش - چون جان بگرفت آن سر را در آغوش

بگفت : اى سرور و سالار اسلام - ز قتلت مر مرا روز است چون شام

كناره سجاده ، چشم به راه پدر بود

از كتاب سرور المومنین نقل شده است : حضرت رقیه علیه السلام هر بار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن مى كرد، و آن حضرت بر روى آن نماز مى خواند. ظهر عاشورا نیز، طبق عادت ، سجاده پدر را پهن كرد و به انتظار نشست . ولى پس از مدتى ، ناگهان دید شمر وارد خیمه شد. رقیه علیه السلام به او گفت : آیا پدرم را ندیدى ؟ شمر بعد از آنكه آن كودك را در كنار سجاده ، چشم به راه پدر دید، به غلام خود گفت : این دختر را بزن . غلام به این دستور عمل نكرد. شمر خود پیش آمد و چنان سیلى به صورت آن نازدانه زد كه عرش خداوند به لرزه در آمد

نیز در كتاب مفاتیح الغیب ابن جوزى آمده است كه ، صالح بن عبدالله مى گوید: موقعى كه خیمه ها را آتش زدند و اهل بیت علیه السلام رو به فرار نهادند، دخترى كوچك به نظرم آمد كه گوشه جامه اش آتش گرفته ، سراسیمه مى گریست و به اطراف مى دوید و اشك مى ریخت . مرا به حالت او رحم آمد. به نزد او تاختم تا آتش جامه اش را فرو نشانم . همین كه صداى سم اسب مرا شنید اضطرابش بیشتر شد. گفتم : اى دختر، قصد آزارت ندارم . بناچار با ترس ایستاد. از اسب پیاده شدم و آتش جامه اش را خاموش نمودم و او را دلدارى دادم . یكمرتبه فرمود: اى مرد، لبهایم از شدت عطش كبود شده ، یك جرعه آب به من بده . از شنیدن این كلام رقتى تمام به من دست داده ظرفى پر از آب به او دادم . آب را گرفت و آهى كشید و آهسته رو به راه نهاد. پرسیدم : عزم كجا دارى ؟ فرمود: خواهر كوچكترى دارم كه از من تشنه تر است . گفتم مترس ، زمان منع آب گذشت ، شما بنوشید گفت : اى مرد سوالى دارم ، بابایم حسین علیه السلام تشنه بود، آیا آبش دادند یا نه ! گفتم : اى دختر نه والله ، تا دم آخر مى فرمود: (اسقونى شربه من الما) مى فرمود: یك شربت آب به من بدهید، ولى كسى او را آبش نداد بلكه جوابش را هم ندادند. وقتى كه آن دختر این سخن را از من شنید، آب را نیاشامید، بعضى از بزرگان مى گویند اسم او حضرت رقیه خاتون علیه السلام بوده است .

اى خصم بدمنش ، مزن تازیانه ام - من از كنار كشته بابا نمى روم

من با على اكبر و عباس آمده ام - از این دیار، بیكس و تنها نمى روم

تنها فتاده چنین در بیان و بى كفن - من سوى شام همره سرها نمى روم

سیلى مزن به صورتم اى شمر بى حیا - من بى على اكبر و لیلا نمى روم

قطره اى بودم كه در بحر شهادت جا گرفتم - این شهامت را من از جانبازى بابا گرفتم

آن قدر از دورى بابا فغان و ناله كردم - تا در آغوشم سر ببریده بابا گرفتم

من یتیمم صورتم از ضرب سیلى خیش ، آرى - لا جرم این ارث را از جده ام زهراگرفتم

مى كشم بار شفاعت را به دوش خویش ، آرى - این شجاعت را ز بابا ظهر عاشورا گرفتم

كودكى دامان پاكش شعله آتش گرفت - گفت با مردى بكن خاموش دامان مرا

دامنش خاموش چون شد، گفت با مرد عرب - كن تو سیراب از كرم این كام عطشان مرا

آب داد او را ولى گفتا نخواهم خورد آب - تشنه لب كشتند این مردم عزیزان مرا

خراب آباد ویرانه هوای تازه ای دارد

اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

خراب آباد ویرانه هوای تازه ای دارد - نوای بلبل ویران نشین آوازه ای دارد

ببین ای مرغ قنطاره فضای آشیانم را - قدو بام خراباتم چه سقف و سازه ای دارد

میان دخترت در دفتر غم برگ زرین شد - کتاب عمر کوتاهم عجب شیرازه ای دارد

لبت را بیشتر وا کن اگر خون ریخت ان با من - دم گرم یتیمانه شفای تازه ای دارد

سحر با سر تو را خواندم به ویر ان یک سخن گویم - که بابا انتظار طفل هم اندازه ای دا رد

من از لبخند این مردم به اشک عمه میمیرم - ندیدی شهر نامردان عجب دروازه ای دارد

امام حسین علیه السلام دختر کوچکی داشت که چهار ساله بود . و شبی از خواب بیدار شد در حالیکه به شدت مضطرب بود می گفت پدرم کجاست من الان او را در خواب دیدم . وقتی زنهای اهل بیت این صحنه را دیدند به گریه افتادند و کودکان دیگه هم با گریه آنها شروع به گریه کردند و صدای ضجه زنان و کودکان بلند شد . در این هنگام یزید (لعنت الله) از خواب بیدار گشت و گفت چه خبر شده است؟ مامورینش جستجو کرده از قضیه باخبر شدند و به یزید (لعنت الله علیه) جریان را اطلاع دادند یزید دستور داد سر پدرش را برایش ببرند و ... سر مبارک حضرت سیدالشهداء علیه السلام را برای حضرت رقیه آوردند در حالیکه در تشتی قرار داشت و روی آن با پارچه ای پوشانده بود او پارچه را از روی تشت برداشت و پرسید این سر کیست؟ به او گفتند : پدر توست . ای پدر چه کسی محاسنت را به خونت خضاب کرده ؟ ای پدر چه کسی رگ گردنت را بریده؟ ای پدر چه کسی مرا یتیم کرده در کودکیم؟ ای پدر چه امیدی بعد تو به زندگی و بقای من در این دنیاست؟ ای پدر چه کسی از یتیم نگهداری می کند تا بزرگ شود و سپس دهان مبارک را بر دهان شریف پدر گذاشت و گریه شدیدی نمود تا غش کرد. وقتی او را حرکت دادند روح از بدنش مفارقت کرده بود وقتی اهل بیت این صحنه را دیدند صدا به گریه بلند کردند و دوباره عزاداری نمودند و هیچ کس از اهل دمشق از این داستان مطلع نشد مگر گریست . (منبع : کتب کامل بهائی - کتاب الحاویه)

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

روز فراق عمه به سر آمده - نخل امید عمه به برآمده

طایر اقبال ز در آمده - باب من عمه ز سفر آمده

پشت سر باب شدم ره سپر - پاى پیاده ، من خونین جگر

تا بكشد دست نوازش به سر - آمده دنبال من اینك ، به سر

عمه نیارم دل بابا به درد - اشك نریزم ، مكشم آه سرد

بیند اگر حال من از روى زرد - خصم نگویم به من عمه چه كرد

گوشم اگر پاره شد اى عمه جان - عمه ، به بابا ندهم من نشان

پرسد اگر عمه ز معجر چه سان - گو بكنم درد دل خود بیان ؟

بس كه دویدم ز پى قافله - پاى من عمه شده پر آبله

عمه ، به بابا نكنم من گله - كامدم این ره همه بى راحله

عمه زند طعنه خرابه ، به طور - خیزد ازین سر بنگر موج نور

چشم بد از محفل ما عمه دور - عمه خرابه شده بزم حضور

قطره اشك عمه چو دریا شده - غنچه غم عمه شكوفا شده

بزم وصال عمه مهیا شده - وه كه چه تعبیر ز رویا شده

عمه ، به بابا شده ام میزبان - آمده بابا بر من میهـمان

نیست به كف تحفه بجز نقد جان - تا بكنم پیشكش اش عمه جان

بود مـرا عمه به دل آرزو - تا غم دل شرح دهم مو به مو

ریخته من عمه ، شكسته سبو - باز نگردد دگر آبم به جو

كرد تهى دل چو غزال حرم - لب ز سخن بست غزل خوان غم

دست قضا نقش دگر زد رقم - شام ، به شومى ، شد از آن متهم

جان خود او در ره جانان بداد - خود به سویى سر سوى دیگر فتاد

آه كشید عمه - چو دید - از نهاد - گنج خود او كنج خرابه نهاد

اشعارحضرت رقیه علیهاسلام

مرغ دلم خرابه شام آرزو كند - تا با سه ساله دختركى گفتگو كند

آن دخترى كه قبله ارباب حاجت است - حاجت رواست هر كه بدین قبله رو كند

تاریكى خرابه به چشمان اشكبار - با راس باب شكوه ز جور عدو كند

خونین چه دید راس پدر را رقیه خواست - با اشك خویش خون زرخش شستشو كند

خوابید در خرابه كه تا كاخ ظلم را - با ناله یتیمى خود زیر و رو كند

زایرین ، من پیروى از رادمردان كرده ام

زایرین ، من پیروى از رادمردان كرده ام - پیروى از نهضت شاه شهیدان كرده ام

باب من در كربلا جان داد و دین را زنده كرد - من هم آخر جان فداى امر قرآن كرده ام

من در دریاى عصمت دختر شاه شهید - كاین چنین افتاده ، جا در كنج ویران كرده ام

گرچه خوردم تازیانه از عدو در راه شام - در بقاى دین بحق من عهد و پیمان كرده ام

دخترى هستم سه ساله رنج بى حد دیده ام - كاخ ظلم و جور را با خاك یكسان كرده ام

خورده ام سیلى ز دشمن همچو زهرا مادرم - چون دفاع از حق جدم شاه مردان كرده ام

رنجها بسیار دیدم در ره شام خراب - دین حق ترویج با رنج فراوان كرده ام

من گلى هستم ولى اعداى دین خوارم نمود - آل سفیان را به ناله خوار و ویران كرده ام

در زمین كربلا گرچه خزان شد باغ دین - من به اشك دیده عالم را گلستان كرده ام

مى دویدم بر سر خار مغیلان نیمه شب - این فداكارى براى نور ایمان كرده ام

با پریشانى و با درد و یتیمى تا ابد - قبر خود آباد و قصر كفر ویران كرده ام

پایدارى كرده ام در امر باب تاجدار - ظاهرا عالم پریشان و حال گریان كرده ام

در نهادم بود رمزى از شه لب تشنگان - واژگون تخت عدو با راز پنهان كرده ام

روز محشر كن شفاعت از من اى آرام جان - عمر خود بیهوده صرف جرم و عصیان كرده ام

زائرین قبر من این شام عبرت خانه است

زائرین قبر من این شام عبرت خانه است - مدفنم آباد و قصر دشمنم ویرانه است

دخترى بودم سه ساله ، دستگیر و بى پدر - مرغ بى بال و پرى را این قفس كاشانه است

بود سلطانى ستمگر صاحب قدرت یزید - فخر مى كرد او كه مستم در كفن پیمانه است

داشت او كاخى مجلل ، دستگاهى با شكوه - خود چه مردى كز غرور سلطنت دیوانه است

داشتم من بسترى از خاك و بالینى ز خشت - همچو مرغى كو بسا محروم ز آب و دانه است

تكیه مى زد او به تخت سلطنت با كبر و و جد - این تكبر ظالمان را عادت روزانه است

من به دیوار خرابه مى نهادم روى خود - زین سبب شد رو سفیدم ، شهرتم شاهانه است

بر تن رنجور من شد كهنه پیراهن كفن - پر شكسته بلبلى را این خرابه لانه است

محو شد آثار او، تابنده شد آثار من - ذلت او عزت من هر دو جاویدانه است

(كهنمویى) چشم عبرت باز كن ، بیدار شو - هر كه از اسرار حق آگه نشد بیگانه است

كودكى را كه پدر در سفر است

كودكى را كه پدر در سفر است - روز و شب دیده حسرت به در است

تا زمانى كه بود چشم به راه - دلش آزرده بود خواه نخواه

هر صدایى كه ز در مى آید - به گمانش كه پدر مى آید

باز چون دیده ز در برگیر - گرید و دامن مادر گیرد

همه كوشند ز بیگانه و خویش - بهر دلجوى او بیش از پیش

آن یكى خندد و بوسد رویش - آن دگر شانه زند بر مویش

مادرش شهد كند در كامش - گاه با وعده كند آرامش

گاه گوید پدرت در راه است - غم مخور، عمر سفر كوتاه است

مى برندش گهى از خانه به در - تا شود منصرف از فكر پدر

نگذارند دمى تنهایش - سر نپیچند ز خواهشهایش

تا كه دوران سفر طى گردد - رفع افسردگى از وى گردد

پدرش آید و گیرد به برش - بكشد دست محبت به سرش

دلش از وصل پدر شاد شود - جانش از قید غم آزاد شود

لیك افسوس به ویرانه شام - كار این سان نپذیرفت انجام

بعضى گفته اند و شاید اتفاق افتاده باشد كه در شب دفن آن دختر مظلومه اهل بیت اطهار علیه السلام ، جناب ام كلثوم علیه السلام را دیدند كه قرار و آرام ندارد و با ناله و ندبه به دور خرابه مى گردد و هر چه تسلى مى دهند آرام نمى یابد. از علت این بیقرارى پرسیدند، گفت : شب گذشته این مظلومه در سینه من بود، چون بیدار شدم دیدم كه به شدت گریه مى كند و آرام نمى گیرد، از سببش پرسیدم ، گفت : عمه جان ، آیا در این شهر مانند من كسى یتیم و اسیر و دربدر مى باشد؟ عمه جان ، مگر اینها ما را مسلمان نمى دانند، به چه جهت آب و نان را از ما مضایقه مى نمایند و طعام به ما یتیمان نمى دهند؟ این مصیبت مرا به گریه آورده و طاقت خوابیدن ندارم .

بپیچ اى قلم قصه شهر شام - كه شد صبح عالم ز غصه چو شام

تو شیخا نمودى قیامت پدید - به مردم عیان گشته یوم الوعید

ز فرط بكا بر حسین شهید - چو یعقوب شد چشم خلقى سفید (مصباح الحرمین ص 371)

در كتاب «مبكی العیون» آمده است كه : در شب شام غریبان حضرت زینب (سلام الله علیها) در زیر خیمه نیم سوخته ، اندكی به خواب فرو رفت . ناگاه در عالم خواب حضرت زینب(سلام الله علیها) مادر خود حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را دید. او به مادر خویش عرض كرد :« مادرجان ! آیا از حال ما خبر داری ؟!» حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) فرمودند : «من طاقت شنیدن ندارم» . حضرت زینب(سلام الله علیها) عرضه داشت : «پس من شكوه و شكایت خویش را به چه كسی بگویم؟» حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) فرمودند : «آن گاه كه سر از تن فرزندم حسین (علیه السلام) جدا كردند ، من حضور داشتم و شاهد این قضیه بودم . اینك از جای برخیز و حضرت رقیه(سلام الله علیها) را پیدا كن» . حضرت زینب (سلام الله علیها) از خواب برخواست . رقیه(سلام الله علیها) را صدا می كرد ، اما پاسخی نمی شنید . سرانجام با خواهرش حضرت ام كلثوم در حالی كه گریه می كردند و ناله سر می دادند ، از خیمه بیرون آمدند و برای پیدا كردن حضرت رقیه(سلام الله علیها) به راه افتادند . ناگاه در نزدیكی قتلگاه صدای حضرت رقیه(سلام الله علیها) را شنیدند . جلوتر آمدند تا اینكه به پیكرهای آغشته به خون رسیدند . در این هنگام مشاهده كردند كه حضرت رقیه(سلام الله علیها) خود را بر روی پیكر پاك و مطهر پدر بزرگوارش حضرت امام حسین) ع) انداخته و در حالی كه دستهایش را به سینه پدر چسبانده با او درد و دل می كند . حضرت زینب(سلام الله علیها) او را نوازش كرد . در این هنگام حضرت سكینه(سلام الله علیها) آمد و آنها با هم به خیمه گاه برگشتند . در بین راه حضرت سكینه(سلام الله علیها) از حضرت رقیه (سلام الله علیها) پرسید : «چگونه پیكر پدر را در این شب تیره و تار پیدا كردی ؟!» حضرت رقیه (سلام الله علیها) پاسخ داد : «آنقدر پدر را صدا كردم و پدر پدر گفتم تا اینكه صدای پدرم را شنیدم كه فرمود : «اینجا بیا ، من اینجا هستم» . (200 داستان از فضایل و كرامات حضرت زینب ، ص 113).

سر امام حسین علیه السلام با دخترش - رقیه علیه السلام - سخن مى گوید :

در كتاب بحر الغرائب ، جلد 2، قریب به این مضامین مى نویسد: حارث كه یكى از لشگریان یزید بود گفت : یزید دستور داد سه روز اهل بیت علیه السلام را در دم دروازه شام نگاه بدارند تا چراغانى شهر شام كامل شود. حارث مى گوید: شب اول من به شكل خواب بودم ، دیدم دخترى كوچك بلند و نگاهى كرد. دید لشگر از خستگى راه خوابیده اند و كسى بیدار نیست ، اما فورا از ترسش بازنشست و باز بلند شد و چند قدم آمد به طرف سر امام حسین علیه السلام كه بر درختى كه نزدیك خرابه دم دروازه شام آویزان بود. آرى ، به طرف آن درخت و سر مقدس آمد و از ترس ‍ برگشت ، تا چند مرتبه . آخر الامر زیر درخت ایستاد و به سر مقدس امام حسین علیه السلام پایین آمد و در مقابل نازدانه قرار گرفت و رقیه سلام الله علیها گفت : السلام علیك یا ابتاه و امصیبتاه بعد فراقك و اغربتاه بعد شهادتك . بعد دیدم سر مقدس با زبان فصیح فرمود: اى دختر من ، مصیبت تو و رجز و تازیانه و روى خار مغیلان دویدن تو تمام شد، و اسیریت به پایان رسید. اى نور دیده ، چند شب دیگر به نزد ما خواهى آمد آنچه بر شما وارد شده صبر كن كه جز او مزد او شفاعت را در بردارد. حارث مى گوید: من خانه ام نزدیك خرابه شام بود، از اینكه حضرت به او فرموده بود نزد ما خواهى آمد منتظر بودم كى از دنیا مى رود، تا یك شبى شنیدم صداى ناله و فریاد از میان خرابه بلند است ، پرسیدم چه خبر است ؟ گفتند: حضرت رقیه علیها السلام از دنیا رفته است . (نقل از كتاب حضرت رقیه ص 26)

نیز حجت الاسلام صدر الدین قزوینى در جلد دوم كتاب شریف ثمرات الحیوه ، به سند خود آورده است : حضرت رقیه علیه السلام لب خود را بر لب پدرش امام حسین علیه السلام نهاد و آن حضرت فرمود: الى ، الى ، هلمى فانا لك بالانتظار. یعنى اى نور دیده بیا بیا به سوى من ، كه من چشم به راه تو مى باشم ، و در اینجا بود كه دیدند حضرت رقیه علیها السلام از دنیا رفت . (سخن گفتن امام حسین علیه السلام در 120 محل ص 59)

صاحب (مصباح الحرمین) مى نویسد: طفل سه ساله امام حسین علیه السلام شبى از شبها پدر را در عالم رویا دید و از دیدارش شاد گردید و در ظل مرحمتش آرمید و فلك ستیزه جو، این وع استراحت را براى آن صغیره نتوانست ببیند. چون آن محترمه از خواب بیدار شد پدر خود را ندید. شروع به گریه كردن كرد. هر چه اهل بیت علیه السلام او را تسلى دادند آرام نشد. سبب گریه از او پرسیدند، آن مظلومه در جواب گفت : این ابى ابتونى بوالدى و قره عینى یعنى كجاست پدر من ، بیاورید پدر مرا و نور چشم مرا. پس آن مصیبت زدگان دانستند كه آن یتیم پدر را در خواب دیده است ، هر چند تسلى دادند آرام نشد. خود اهل بیت نیز منتظر بهانه براى گریه بودند، لذا گریه سكوت شب را شكست . همه با آن صغیره هماواز شده مشغول گریه و زارى و ناله شدند. پس موهاى خود را پریشان نموده و سیلى بر صورتها مى زدند و خاك خرابه را بر سر خود مى ریختند، و صداى گریه ایشان چنان بلند گردید كه به گوش یزید پلید كافر رسید.

به روایتى دیگر، طاهر بن عبدالله دمشقى گوید: من ندیم آن لعین بودم و اكثر شبها براى او صحبت مى كردم و او را مشغول مى نمودم . شبى نزد آن ملعون بودم و قدرى هم از شب گذشته بود، پس به من گفت : اى طاهر! امشب وحشت بر من غالب است و قلبم در تپش افتاده و دلم از غصه و حزن پر شده ، بسیار اندوه و غصه دارم كه حالت نشستن و صحبت كردن ندارم . بیا سر من را در دامن گیر و از افعال ناشایسته و گذشت من صحبت من و طاهر گوید: من سر نحس او را در دامن گرفتم . آن لعین به خواب رفت ، و سر نورانى سیدالشهدا علیه السلام در آن وقت در طشت طلا در مقابل ما بود. چون ساعتى گذشت دیدم كه ناگهان پرد گیان حرم محترم امام حسین علیه السلام از خرابه بلند شد. آن لعین در خواب و من در اندوه بودم ، كه آیا چه ظلم و ستم بود كه یزید بدماب به اولاد بوتراب نمود؟ به طرف طشت نظر كرده دیدم كه از چشمهاى امام حسین علیه السلام اشك جارى شده است ، تعجب كردم ، پس دیدم آن سر انور به قدر چهار ذراع گویا بلند شد و لبهاى مباركش به حركت آمده و آواز اندوهناك و ضعیفى از آن دهان معجز بیان بلند گردید كه مى گفت : (اللهم هولا اولادنا و اكبادنا و هولا اصحابنا) یعنى خداوندا، اینان اولاد و جگر گوشه من هستند و اینها اصحاب منند طاهر گوید: چون این حال را از آن حضرت مشاهده كردم وحشت و دهشت بر من غلبه كرد. شروع به گریه كردن كردم . به بالاى عمارت یزید آمدم كه خرابه در پشت آن عمارت بود، خیال مى كردم شاید یكى از اهل بیت رسول خدا صلى الله علیه و آله فوت شده ، كه مرگ او باعث این همه ناله وندبه شده است . وقتى بالاى قصر رسیدم دیدم تمامى اهل بیت اطهار علیه السلام طفل صغیرى را در میان گرفته اند و آن دختر، خاك بر سر مى ریزد و با ناله و فغان مى گوید: (یا عمتى و یا اخت ابى این ابى این ابى) . یعنى : اى عمه ، واى خواهر پدر بزرگوار من ، كجاست پدر من ؟ كجاست پدر من ؟ آنها را صدا زدم و از ایشان پرسیدم كه چه پیش آمده كه باعث این همه ناله و گریه شده است ؟ گفتند: اى مرد، طفل صغیر سیدالشهدا علیه السلام پدرش ‍ را در خواب دیده ، و اینك بیدار شده و از ما پدر خود را مى خواهد، هر چه به وى تسلى مى دهیم آرام نمى گیرد. طاهر گوید: بعد از مشاهده این احوال دردناك ، پیش یزید برگشتم . دیدم آن بدبخت بیدار شده به طرف آن سر، سر حسین بن على علیه السلام نگاه مى كند، و از كثرت وحشت و دهشت و خوف و خشیت ، مانند برگ بید بر خود مى لرزد. در آن اثنا سر اطهر آن مولا به طرف یزید متوجه شده فرمود: اى پسر معاویه ، من در حق تو چه بدى كرده بودم كه تو با من این ستم و ظلم نمودى و اهل بیتم را در خرابه جا دادى ؟ (ثم توجه الراس الشریف الى الله الخبیر اللطیف و قال : اللهم انتقم منه بما عامل بى و ظلمنى و اهلى (و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون) یعنى سر مبارك شریف آن حضرت به سوى خداوند خبیر و لطیف توجه نموده و گفت : خداوندا، از یزید به كیفر رفتارى كه با من كرده و به من و اهل بیت من ظلم نموده انتقام بگیر. وقتى یزید این را شنید بدنش به لرزه در آمد و نزدیك بود كه بندهایش از یكدیگر بگسلد. پس از من سبب گریه اهل بیت علیهم السلام را پرسید و سر آن حضرت را به خرابه نزد آن صغیره فرستاد و گفت : سر را نزد آن صغیره بگذارید، باشد كه با دیدن آن تسلى یابد. ملازمان یزید سر حضرت سیدالشهدا علیه السلام را برداشته به در خرابه آمدند. چون اهل بیت دانستند كه سر امام حسین علیه السلام را آورده اند، تماما به استقبال آن سر شتافتند و سر امام حسین علیه السلام را از ایشان گرفته و اساس ماتم را از سر گرفتند، بویژه زینب كبرى علیه السلام كه پروانه وار به دور آن شمع محفل نبوت مى گردید. پس ‍ چون نظر آن صغیره بر سر مبارك افتاد پرسید: (ما هذا الراس ؟) این سر كیست ؟ گفتند: (هذا راس ابیك ) این ، سر مبارك پدر توست . پس آن مظلومه آن سر مبارك را از طشت برداشت و در برگرفت و شروع به گریستن نمود و گفت : پدر جان ، كاش من فداى تو مى شدم ، كاش قبل از امروز كور و نابینا بودم ، و كاش مى مردم و در زیر خاك مى بودم و نمى دیدم محاسن مبارك تو به خون خضاب شده است . پس این مظلومه دهان خود را بر دهان پدر بزرگوار خود گذاشت و آن قدر گریست كه بیهوش شد. چون اهل بیت (علیهم السلام) آن صغیره را حركت دادند، دیدند كه روح مقدسش از دنیا مفارقت كرده و در آشیان قدس در كناره جده اش فاطمه زهرا علیه السلام آرمیده است . چون آن بى كسان این وضع را دیدند، صدا به گریه و زارى بلند كردند، و عزاى غم و زارى را تجدید نمودند آن دخترى كه در خرابه شام از دنیا رحلت فرموده و شاید اسم شریفش رقیه علیه السلام بوده ، و از صبایاى خود حضرت سیدالشهدا علیه السلام بوده چون مزارى كه در خرابه شام است منسوب به این مخدره و معروف به مزار رقیه علیها السلام است . (منتخب التواریخ ، باب پنجم ، ص 299)

دختر حضرت سیدالشهدا علیه السلام و وفات او در خرابه شام و مكالماتش ‍ با حضرت زینب علیها السلام و رحلت او و غسل دادن زینب و ام كلثوم علیه السلام او را و آن كلمات و اخبار كه از آن صغیره نوشته اند، كه سنگ را آب و مرغ و ماهى را كباب مى كند و معلوم است حالت حضرت زینب علیه السلام چه خواهد بود. نوشته اند آن دختر سه ساله بود بعضى نامش را زینب و بعضى رقیه علیه السلام و بعضى سكینه علیه السلام دانسته اند. و عده اى نوشته اند به دستور یزید، عمارتى ساختند و واقعه روز عاشورا و حال شهدا و اسیرى اسرا را در آنجا نقش كردند و اهل بیت علیهم السلام را به آنجا وارد كردند، و اگر این خبر مقرون به صدق باشد حالت اهل بیت علیهم السلام و محنت ایشان را در مشاهدات این عمارات جز حضرت احدیت نخواهد دانست . (ناسخ التواریخ زندگانى حضرت زینب كبرى علیها السلام ، ج 2، ص 456) (منبع:ستاره درخشان شام حضرت رقیه سلام الله علیها - سایت راسخون)

صبا به پیر خرابات از خرابه شام - ببر ز كودك زار، این جگر گداز پیام

كه اى پدر ز من زار هیچ آگاهى - كه روز من شب تار است و صبح روشن شام

به سرپرستى ما سنگ آید از چپ و راست - به دلنوازى ماها ز پیش و پس دشنام

نه روز از ستم دشمنان تنى راحت - نه شب ز داغ دل آرامها دلى آرام

به كودكان پدر كشته ، مادر گیتى - همى ز خون جگر مى دهد شراب و طعام

چراغ مجلس ما شمع آه بیوه زنان - انیس و مونس ما ناله دل ایتام

فلك خراب شود كاین خرابه بى سقف - چه كرده باتن این كودكان گل اندام

دریغ و درد كز آغوش نار افتادم - به روى خاك مذلت ، به زیر بند لئام

به پاى خار مغیلان ، بهدست بند ستم - ز فرق تا قدم از تازیانه نیلى فام

به روى دست تو طوطى خوش نوا بودم - كنون چو قمرى شوریده ام میانه دام

به دام تو چو طوطى شكر شكن بودم - بریخت زاغ و زغن زهر تلخم اندر كام

مرا كه حال ز آغاز كودكى این است - خداى داند و بس تا چه باشدم انجام

هزار مرتبه بدتر ز شام ماتم بود - براى غمزدگان صبح عید مردم شام

به ناله شررانگیز بانوان حجاز - به نغمه دف و نى شامیان خون آشام

سر تو بر سر نى شمع ، ما چو پروانه - به سوز و ساز ز نا سازگارى ایام

شدند پردگیان تو شهره هر شهر - دریغ و درد ز ناموس خاص و مجلس عام

سر برهنه به پا ایستاده سرور دین - یزیدو تخت زر و سفره قمار و مدام

ز گفتگوى لبت بگذرم كه جان به لب است كراست تاب شنیدن ، كرا مجال كلام؟

(دیوان کمپانی)

دختر سلطان عشق وکودکی ویران نشینم

دختر سلطان عشق وکودکی ویران نشینم - لرزد عالم با نوای ناله های آتشینم

سوزم از درد جدایی – ابتا – بگو – کجایی - ابتا یا ثاراله

انتظارم سررسیدوآمدی ای میهمانم - راس پر خاکسترت را روی دامان می نشانم

بهترین بابای دنیا - دخترت دارد تماشا - ابتا یا ثاراله

من سه ساله هستم اما داغ بابا کرده پیرم - آنقدر بوسم لبت را تا کنار تو بمیرم

یا سم اما ارغوانی - دارم از زهرا نشانی - ابتا یا ثاراله

شب است و خورشید و خرابه و من

شب است و خورشید و خرابه و من - سـرِ پـدر گرفتـه‌ام بــه دامــن

من و دو چشم پرستاره تو و گلوی پاره پاره - یا ابتا آجرک الله

ماه به خاکستر نشسته بابا - پیشانی‌ات چرا شکسته بابا

سر تو را به بر بگیرم دعا کن ای پدر بمیرم - یا ابتا آجرک الله

در خیر مقدم اشک و ناله دارم - از زلف خون گرفته لاله دارم

من که همای بام عرشم خاک خرابه شده فرشم - یا ابتا آجرک الله

من روضه خوان کوچک حسینم - طفلـم و لیکـن کـودک حسینم

اینجا حسینیه شام است برلب من خنده حرام است - یا ابتا آجرک الله

اگر چه مـا را لحظه‌ای امان نیست - قرآن بخوان اینجا که خیزران نیست

قرآن بخوان تا بزنم من بوسه به‌جای چوب دشمن - یا ابتا آجرک الله

هدیه من دو چشم پـرستاره - سوغات تو گلوی پاره پاره

زلف رقیه لاله‌گون است محاسن توغرق خون است - یا ابتا آجرک الله

شکـر خدا که ما به هم رسیدیم - رخسار هم در این خرابه دیدیم

سكینه می‌كند نظاره بر این گلوی پاره پاره - یا ابتا آجرک الله

مرغ دلم خرابه شام آرزو كند

مرغ دلم خرابه شام آرزو كند - تا با سه ساله دختركى گفتگو كند

آن دخترى كه قبله ارباب حاجت است - حاجت رواست هر كه بدین قبله رو كند

تاریكى خرابه به چشمان اشكبار - با راس باب شكوه ز جور عدو كند

خونین چه دید راس پدر را رقیه خواست - با اشك خویش خون زرخش شستشو كند

خوابید در خرابه كه تا كاخ ظلم را - با ناله یتیمى خود زیر و رو كند

زایرین ، من پیروى از رادمردان كرده ام

زایرین ، من پیروى از رادمردان كرده ام - پیروى از نهضت شاه شهیدان كرده ام

باب من در كربلا جان داد و دین را زنده كرد - من هم آخر جان فداى امر قرآن كرده ام

من در دریاى عصمت دختر شاه شهید - كاین چنین افتاده ، جا در كنج ویران كرده ام

گرچه خوردم تازیانه از عدو در راه شام - در بقاى دین بحق من عهد و پیمان كرده ام

دخترى هستم سه ساله رنج بى حد دیده ام - كاخ ظلم و جور را با خاك یكسان كرده ام

خورده ام سیلى ز دشمن همچو زهرا مادرم - چون دفاع از حق جدم شاه مردان كرده ام

رنجها بسیار دیدم در ره شام خراب - دین حق ترویج با رنج فراوان كرده ام

من گلى هستم ولى اعداى دین خوارم نمود - آل سفیان را به ناله خوار و ویران كرده ام

در زمین كربلا گرچه خزان شد باغ دین - من به اشك دیده عالم را گلستان كرده ام

مى دویدم بر سر خار مغیلان نیمه شب - این فداكارى براى نور ایمان كرده ام

با پریشانى و با درد و یتیمى تا ابد - قبر خود آباد و قصر كفر ویران كرده ام

پایدارى كرده ام در امر باب تاجدار - ظاهرا عالم پریشان و حال گریان كرده ام

در نهادم بود رمزى از شه لب تشنگان - واژگون تخت عدو با راز پنهان كرده ام

روز محشر كن شفاعت از من اى آرام جان - عمر خود بیهوده صرف جرم و عصیان كرده ام

زائرین قبر من این شام عبرت خانه است

زائرین قبر من این شام عبرت خانه است - مدفنم آباد و قصر دشمنم ویرانه است

دخترى بودم سه ساله ، دستگیر و بى پدر - مرغ بى بال و پرى را این قفس كاشانه است

بود سلطانى ستمگر صاحب قدرت یزید - فخر مى كرد او كه مستم در كفن پیمانه است

داشت او كاخى مجلل ، دستگاهى با شكوه - خود چه مردى كز غرور سلطنت دیوانه است

داشتم من بسترى از خاك و بالینى ز خشت - همچو مرغى كو بسا محروم ز آب و دانه است

تكیه مى زد او به تخت سلطنت با كبر و و جد - این تكبر ظالمان را عادت روزانه است

من به دیوار خرابه مى نهادم روى خود - زین سبب شد رو سفیدم ، شهرتم شاهانه است

بر تن رنجور من شد كهنه پیراهن كفن - پر شكسته بلبلى را این خرابه لانه است

محو شد آثار او، تابنده شد آثار من - ذلت او عزت من هر دو جاویدانه است

(كهنمویى) چشم عبرت باز كن ، بیدار شو - هر كه از اسرار حق آگه نشد بیگانه است

آن بلبلم كه سوخته شد آشیانه ام

آن بلبلم كه سوخته شد آشیانه ام - صیاد سنگدل زده آتش به خانه ام

اى گل ز جاى خیز كه بلبل ز ره رسیده - بشنو صداى نغمه و بانگ ترانه ام

من رقیه دختر ناكام شاه كربلایم

من رقیه دختر ناكام شاه كربلایم - بلبل شیرین زبان گلشن آل عبایم

میوه باغ رسولم ، پاره قلب بتولم - دست پرورد حسینم ، نور چشم مصطفایم

كعبه صاحبدلانم ، قبله اهل نیازم - مستمندان را پناهم ، دردمندان را دوایم

من یتیمم ، من اسیرم ، كودكى شوریده حالم - طایرى بشكسته بالم ، رهروى آزاده پایم

زهره ایوان عصمت ، میوه بستان رحمت - منبع فیض و عنایت ، مطلع نور خدایم

گلبنى از شاخسار قدس و تقوى و فضیلت - كوكبى از آسمان عفت و شرم و حیایم

شعله بر دامان خاك افكنده آه آتشینم - لرزه بر اركان عرش افتاده از شور و نوایم

گرچه در این شام ویران گشته ام چون گنج پنهان - دستگیر مردم افتاده پاى بینوایم

من گلابم بوى گل جویید از من ز آنكه آید - بوى دلجوى حسین از خاك پاك با صفایم

اى (رسا) از آستانش هر چه خواهى آرزو كن - عاجز از اوصاف این گل مانده طبع نارسایم

جبریل امین خادم و دربان رقیه

جبریل امین خادم و دربان رقیه - گردید فلك و اله و حیران رقیه

آن زهره جیینى كه شد از مصدر عزت - گشته خجل او از رخ تابان رقیه

هم وحش و طیور و ملك و عالم و آدم - هستند همه ریزه خور خوان رقیه

خواهى كه شود مشكلت اندر دو جهان حل - دست طلب انداز به دامان رقیه

جن و ملك و عالم و آدم همه یكسر - هستند سر سفره احسان رقیه

كو ملك یزید و چه شد آن حشمت و جاهش - اما بنگر مرتبت و شان رقیه

یك شب ز فراق پدرش گشت پریشان - عالم شده امروز پریشان رقیه

دیدى كه چسان كند ز بن كاخ ستم را - در نیمه شب آن دل سوزان رقیه

مـرغ د لم خـر ا به شـا م آرزو كـنـد

مـرغ د لم خـر ا به شـا م آرزو كـنـد - تا با سه سا له دختركی گفـتگو كند

آن بلبلی كه در دل شب ازغـم گـلـش - بس نا له كرد تا گل نشـكفـته بـو كند

در آن خرابه دردل شب اوباشك و آه - با راس با ب شكوه ز جور عـدو كند

با عمه گفت عمه كجا رفت با ب من - كی آ ید ا و بـد ختر خود گفـتگو كند

نا گه بد ید ر ا س پد ر د ر مقا بلش - چون بلبلی كه نوگل خود جستجو كند

خود را فكند بر سر با با و نا له كرد - گفـتا پـد ر كه زخـم د لم را رفـو كند

خو ا بید در خرابه كه بنیا د ظلم را - با نا له یـتـیـمی خـود زیـر و رو كند

كودكى را كه پدر در سفر است

كودكى را كه پدر در سفر است - روز و شب دیده حسرت به در است

تا زمانى كه بود چشم به راه - دلش آزرده بود خواه نخواه

هر صدایى كه ز در مى آید - به گمانش كه پدر مى آید

باز چون دیده ز در برگیر - گرید و دامن مادر گیرد

همه كوشند ز بیگانه و خویش - بهر دلجوى او بیش از پیش

آن یكى خندد و بوسد رویش - آن دگر شانه زند بر مویش

مادرش شهد كند در كامش - گاه با وعده كند آرامش

گاه گوید پدرت در راه است - غم مخور، عمر سفر كوتاه است

مى برندش گهى از خانه به در - تا شود منصرف از فكر پدر

نگذارند دمى تنهایش - سر نپیچند ز خواهشهایش

تا كه دوران سفر طى گردد - رفع افسردگى از وى گردد

پدرش آید و گیرد به برش - بكشد دست محبت به سرش

دلش از وصل پدر شاد شود - جانش از قید غم آزاد شود

لیك افسوس به ویرانه شام - كار این سان نپذیرفت انجام

عـمه جا ن شب نیمه شد ما ه شبستا نم نیا مـد

عـمه جا ن شب نیمه شد ما ه شبستا نم نیا مـد - نوبها رم شد خـزان زیب گلستا نم نیا مد

آ فـتــا ب عـمــرم آ مـد بـر لـب بـا م خـرا بـه - لیك بر سر سا یه خورشید تا با نم نیا مد

گشته بسترخاك وبالین خشت وروپوشم دوگیسو - آنكه بنشا ند ز احسا نش بد ا ما نم نیا مد

میرود در خا نه هر كس دست طفلی را گرفته - آنكه با شد د ستگـیـر من به ویرانم نیا مد

گوشه ویرانه شا م ا نـد ر ا ین شا م غـم ا فـزا - مردم ازدردومحن داروی درما نم نیا مد

مؤید

آ مـد چـو یا ر آشـنا آ ر ا م شو آ ر ا م شو

آ مـد چـو یا ر آشـنا آ ر ا م شو آ ر ا م شو - از غـم شدی د یگر رها آرام شو آرام شو

دیدی كه آخر ا ین سفرپا یا ن شد و آمد پد ر - آمد كه تا ببیند ترا آ ر ا م شو آ ر ا م شو

گفتی پدرجانم چه شد گفتی كه درمانم چه شد - اینت پدر اینت دوا آ ر ا م شو آ ر ا م شو

آمد بد ید ا ر ت پد ر ا مّا میا ن طشت زر - واویلتا و ا و یـلـتا آ ر ا م شو آ ر ا م شو

حسا ن

سوختم ز آتش هجر تو پدر تب كردم

سراینده : حسان

سوختم ز آتش هجر تو پدر تب كردم - روز خود را به چه روزى بنگر شب كردم

تازیانه چو عدو بر سر و رویم مى زد - نا امید از همه كس روى به زینب كردم

آ مـد ی بـا بـا كـنـج و یـر ا نـه

آ مـد ی بـا بـا كـنـج و یـر ا نـه - با صفــا كردی ا یـن عزاخا نه

ای پد ر ا مشب یا د ما كردی - بی كسا ن را یا د ازوفا كردی

بـزم مـا بـا بـا با صـفــا كردی - از رخ خو ب و لطف شا ها نه

آ فـتـا ب مـن گـو كـجـــا بـودی - در د ل ا ین شب یا د ما بودی

روزی آ خـر تـو آ شـنا بـودی - گشته ای با ما ا ز چه بیگا نه

رفتی ای با با خوش به مهما نی - گه تنور و گه د یر نصر ا نی

ای پد ر د و ر ا ز ما یتیما نی - مـنـزل مـا شـد كـنـج و یر ا نه

فا نی

گفت رقیه به دو چشمان تر

گفت رقیه به دو چشمان تر - با سر ببریده پاك پدر

آه كه شد خاك عزایم به سر - تو حجت ذوالمننى یا ابه

اى شه خوبان كه نمودت شهید - تیغ جفاى كه گلویت برید

اى گل زهرا ز درختت كه چید - تو زاده بوالحسنى یا ابه

آه بمیرد زغمت دخترت - از چه كبود است لب اطهرت

برده لب اطهر از خون سرت - رنگ عقیق یمنى یا ابه

خواستم از خالق بیچون تو - تا كه ببینم رخ گلگون تو

آه كه دیدم سر پر خون تو - از چه جدا از بدنى یا ابه

جان پدر خوش ز سفر آمدى - دیدن این خسته جگر آمدى

پاى نبودت كه به سر آمدى - تو شه دور از وطنى یا ابه

نیست مرا فرش و اثاثى دیگر - تا كه ضیافت كنمت اى پدر

جان تو را تنگ بگیرم به بر - كنون كه مهمان منى یا ابه

بعد تو ویرانه سرایم شده - لخت جگر قوت غذایم شده

سنگ جفا برگ نوایم شده - ز جور اعداى دنى یا ابه

(سیفى) غمدیده زار حزین - نوحه گر از بهر من بى معین

تا به سرش اى شه دنیا و دین - یك نظری بیفكنی یا ابه

عمه جا ن با بم كجا رفت ازبرم

عمه جا ن با بم كجا رفت ازبرم - آن ا ما م و سرور و تا ج سرم

بود ا كنو نم نـشـسـتـه د ر كنا ر - میر بود از چهره ام گرد وغبا ر

من بد م بنشسته بر زا نو ی ا و - شا د بو د م ا ز رخ د لجوی او

پس چه شد عمه چرارفت از برم - آن ضیا ء د یـده ا ز خـون ترم

خا طرش گویا ز من رنجیده شـد - كه جد ا ا و ا ز من رنجیده شـد

چون به او گفتم غم و رنج سفـر - گوئیا ا فـسـرده شـد ا ز من پد ر

عمه گر ا ز گـفـتـنم شد با ملا ل - گو بیا ید من نگـویم شرح حا ل

شرح غـم د یگر نگـو یم با پد ر - گر مـرا آ یـد بـسـر بـا ر د گر

آذر

در آ ن خر ا به چون سر با با بد ید گفت

در آ ن خر ا به چون سر با با بد ید گفت - آن كودكی كه تاب وتوان بیش ازآن نداشت

با با مرا كه كرد ه د ر ا ین كودكی یتیم - هـرگز رقـیه د خـتـر تو ا ین گما ن نداشت

رگها ی گر د نت كه بر ید ه پد ر چنین - گـو یـا خـبـر ز حا ل من نـا تـو ا ن نداشت

آنشب فد ا ی را س پد ر كرد جا ن خود - كز بهر هد یه بهتراز آن نیمه جا ن نداشت

عمه بیا عقده دل واشده

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

روز فراق عمه به سر آمده - نخل امید عمه به برآمده

طایر اقبال ز در آمده - باب من عمه ز سفر آمده

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

پشت سر باب شدم رهسپر - پاى پیاده ، من خونین جگر

تا بكشد دست نوازش به سر - آمده دنبال من اینك ، به سر

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

عمه نیارم دل بابا به درد - اشك نریزم ، مشكم آه سرد

بیند اگر حال من از روى زرد - خصم ، نگویم به من عمه چه كرد

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

عمه زند طعنه خرابه ، به طور - خیزد ازین سر بنگر موج نور

چشم بد از محفل ما عمه دور - عمه خرابه شدم بزم حضور

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

قطره اشك عمه چو دریا شده - غنچه غم عمه شكوفا شده

بزم وصال عمه مهیا شده - وه كه چه تعبیر ز رویا شده

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

گوشم اگر پاره شد اى عمه جان - عمه ، به بابا ندهم من نشان

پرسد اگر عمه ز معجر، چه سان - گو بكنم درد دل خود بیان ؟

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

عمه ، به بابا شده ام میزبان - آمده بابا بر من میهمان

نیست به كف تحفه بجز نقد جان - تا بكنم پیشكش اش عمه جان

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

بس كه دویدم ز پى قافله - پاى من عمه شده پر آبله

عمه ، به بابا نكنم من گله - كامدم این ره همه بى راحله

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

بود مرا عمه به دل آرزو - تا غم دل شرح دهم مو به مو

ریخته من عمه ، شكسته سبو - باز نگردد دگر آبم به جو

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

كرد تهى دل چو غزال حرم - لب ز سخن بست غزل خوان غم

دست قضا نقش دگر زد رقم - شام ، به شومى ، شد از آن متهم

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

جان خود او در ره جانان بداد - خود به سویى ، سر سوى دیگر فتاد

آه كشید عمه - چو دید - از نهاد - گنج خود او كنج خرابه نهاد

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

از دست من گرفته خرابه رقیه را

از دست من گرفته خرابه رقیه را - من بى رقیه سوى عزیزیان نمى روم

دارم خجالت از پدر تا جدار او - بى طوطى عزیز غزلخوان نمى روم

همره نباشدم من دلخون رقیه را - بى همسفر رقیه گریان نمى روم

جان داد در خرابه ز بس ریخت اشك غم - با دست خالى سوى شهیدان نمى روم

ای همنشین زینب، نام حسینت بر لب

ای همنشین زینب، نام حسینت بر لب - داری چه آتشین تب، من در کنارت امشب

با گریه ی تو گریم

در این سفر به هرجا، در سیر کوه و صحرا - گوئی: کجاست بابا؟ من مات ازین تمنا

با گریه ی تو گریم

ای دخت پاک لولاک، گریان ز داغت افلاک - خفتی به سینه خاک، چون اشک تو، کنم پاک

با گریه ی تو گریم

گاهی به یاد اکبر، گاهی ز داغ اصغر - داری دلی پر آذر، ای دخت نازپرور

باگریه ی تو گریم

چون می‌کنم نظاره، از بهر گوشواره - گوش تو گشته پاره، دارم غمی دوباره

با گریه ی تو گریم

از آن هجوم و یغما، آثار خشم اعدا - بر چهره تو پیدا، ای یادگار زهرا

با گریه ی تو گریم

شاعر:حبیب چایچیان

شام غم من گویا به سر رسیده

شام غم من گویا به سر رسیده - شادم که بابایم از سفر رسیده

بگو تو با من سخنی بابابابا من الذی ایتمنی بابا بابا

از اشک چشمکم خرابه شد چراغان - عمه بیا که از ره رسیده مهمان

با یاد رویش امشب شدم هوایی - با ناله گفتم بابای من کجایی

بگو تو با من سخنی بابابابا من الذی ایتمنی بابا بابا

بابای خوبم تو راه کوفه تا شام - به قد یک عمر شنیدم طعن ودشنام

بابای خوبم دلم برا تو تنگه - زخم سر تو جای جفای سنگه

بگو تو با من سخنی بابابابا من الذی ایتمنی بابا بابا

هر جا که بر لب اسم تو رو میبردم - از دشمن تو من تازیانه خوردم

دارم چو زهرا در جسم خود نشانه - یاس کبودم از جور تازیانه

بگو تو با من سخنی بابابابا من الذی ایتمنی بابا بابا

قافله، رفته بود و من بیهوش

قافله، رفته بود و من بیهوش - روی شنزارهای تفتیده

ماه با هر ستاره ای می گفت: - بی صدا باش!تازه خوابیده

قافله رفته بود و در خوابم - عطر شهر مدینه پیچیده

خواب دیدم پدر ز باغ فدك - سیب سرخی برای من چیده

قافله رفته بود ومن بی جان - پشت یك بوته خار خشكیده

بر وجودم سیاهی صحرا - بذر ترس و هراس پاشیده

قافله رفته بود و من تنها - مضطرب،ناتوان ز فریادی

ماه گفت:ای رقیه چیزی نیست - خواب بودی ز ناقه افتادی

قافله رفته بودودلتنگی - قلب من را دوباره رنجانده

باد در گوش ماه دیدم گفت: - طفلكی باز هم كه جامانده

قافله رفته بودو تاول ها - مانعی در دویدنم بودند

خستگی،تشنگی،تب بالا - سد راه رسیدنم بودند

قافله رفته بودو می دیدم - می رسد یك غریبه ازآن دور

دیدمش-سایه ای هلالی شكل- چهره اش محو هاله ای از نور

ازنفس های تندو بی وقفه - وحشت و اضطراب حاكی بود

دیدم او را زنی كه تنها بود - چادرش مثل عمه خاكی بود

بغض راه گلوی من را بست - گفتمش من یتیم و تنهایم

بغض زن زودتر شكست وگفت: - دخترم،مادر تو زهرایم

[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر ، وقایع دهه اول صفر

تاريخ : پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۷ | 18:9 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |