یکم صفر : روز ورود اهل بیت و سر مطهّر امام به شام.[۲۴][۲۵]
حبس ۳ روزه کاروان اسرا پشت دروازه شام
به نظر حسن بن علی الطبری ، اهل بیت را سه روز پشت دروازه شام نگه داشتند، شهر را زیور بستند، به گونه ای که چشمی ندیده بود. سپس پانصد هزار نفر از مردم شام از زن و مرد با دف و طبل و بوق و دهل از خانههایشان بیرون آمدند، در حالی که جامه نو پوشیده بودند و خود را آراسته بودند به دیدن اسرار رفتند. آن روز شانزدهم ربیع الاول بود و بیرون شهر، محشری به پا شد. مردم میان هم موج میزدند. چون روز برآمد سرها را به شهر وارد کردند؛ و هنگام ظهر با رنج فراوان از ازدحام جمعیت به در خانه (قصر) یزید بن معاویه رسیدند.
ورود اهل بیت به شام یکی از مصائب رنجآور حادثه عاشورا بود که به امر یزید بن معاویه به عبیدالله بن زیاد و در جریان اسارت اهل بیت امام حسین علیه السّلام و در راس آنها حضرت امام سجاد علیه السّلام و حضرت زینب سلام اللهعلیها روی داد. عبیدالله بن زیاد پس از کسب تکلیف از یزید بن معاویه در خصوص اسرای کربلا، دستور اعزام آنها را به سوی شام صادر کرد که در مسیر حرکت و در شام اتفاقاتی روی داده که در منابع تاریخی و مقاتل به آنها اشاره شده است.
در پی فرمان یزید بن معاویه که به واسطه نامه، از عبیدالله بن زیاد خواسته بود تا اسرا را به همراه سرهای شهدا به دمشق انتقال دهد،[۳] [۴] . عبیدالله دستور داد تا اسرای اهل بیت (علیهم السّلام) را آماده کرده، در حالی که غل و زنجیر بر گردن امام سجاد علیه السّلام انداخته بودند[۵] [۶] [۷] [۸] . و حرم رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم را به مانند اسیران روم و دیلم سوار بر محملهای برهنه و بدون پوشش و سایبان کرده بودند از شهری به شهری و از منزلی به منزلی حرکت دادند و سپس راهی شام کردند.[۹] [۱۰] . فرستادن اسرای اهل بیت (علیهم السّلام) با چنان وضع رقت باری، چنان قلب ابن عباس را جریحه دار ساخت که او را بر آن داشت تا طی نامه ای خطاب به یزید به او اعتراض کرده چنین بنویسد: «بدان که از عجیب ترین عجائب در روزگار تو این بود که دختران عبدالمطلب و کودکان خردسالش را مانند اسیر در شام بردی تا به مردم نشان دهی که بر ما چیره شده ای و بر ما حکم میرانی. به خدا سوگند اگر تو از زخم شمشیر من در امان باشی یقین بدان که روز و شب از دست زخم زبانم آسوده نخواهی بود...[۱۱] [۱۲] . با رسیدن کاروان اسرا به شام، دمشق غرق در شادی و سرور شد. ساکنان شهر به مانند اعیاد بر در و دیوار شهر پردههای دیبا آویخته بودند و به یکدیگر تبریک میگفتند و زنانشان دف میزدند و بر طبل میکوبیدند.[۱۳]
روایت سهل ساعدی : در توصیف چگونگی ورود اسرای اهل بیت (علیهمالسّلام) به شام از یکی از اصحاب پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلّم) به نام سهل بن سعد ساعدی روایت شده که میگفت: «در راه بیت المقدس به شام رسیدم. در آنجا شهری دیدم پر از درخت با جویبارهای فراوان؛ در و دیوارش با پرده های دیبا آذین بسته شده بود و مردم گرم شادی و سرور بودند و زنان نوازنده را دیدم که دف و طبل به دست، مینوازند. با خود گفتم گویا اهل شام عیدی دارند که ما نمیدانیم. (در همین فکرها بودم که) به گروهی از مردم دمشق برخوردم که مشغول صحبت بودند، پس به آنان گفتم: آیا شما عیدی دارید که ما نمیدانیم؟ گفتند: «پیرمرد، به نظر غریب مینمایی.» گفتم: «آری؛ من سهل ساعدی هستم که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم) را دیده و احادیث او را میدانم. گفتند: «ای سهل آیا در شگفت نیستی که چرا از آسمان خون نمیبارد و زمین اهلش را فرو نمیبرد؟» گفتم: «مگر چه شده است؟» گفتند: «ای سهل، سر حسین علیه السّلام را از عراق به هدیه میآورند.» گفتم: «عجبا سر حسین (علیه السّلام) را میآورند و این مردم چنین شادمانی میکنند؟ از کدام دروازه وارد میشوند؟» گفتند: «از دروازه ساعات. برخی از منابع ورود اسراء به شام را از دروازه باب توماء دانسته اند. [۱۴] . میشوند؟» گفتند: «از دروازه ساعات. برخی از منابع ورود اسراء به شام را از دروازه باب توماء دانسته اند». [۱۴] . هنوز گفتگوهایمان به پایان نرسیده بود که دیدم بیرقها یکی پس از دیگری از راه میرسند. پس مردی را دیدم که سری بر نیزه داشت که سیمایش بسیار شبیه سیمای رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلّم) بود و از پی آن دختری را دیدم که بر شتری برهنه و بی محمل سوار بود. خود را شتابان به او رساندم و گفتم: «دخترم شما کیستی؟» گفت : سکینه دختر حسین علیه السّلام» گفتم: «آیا از من کاری ساخته است؟ من سهل بن سعد هستم که جدت را دیده سخن او را شنیده ام» گفت: «ای سهل اگر برای تو ممکن است بگو تا این سرها را از اطراف ما کنار ببرند تا مردم به تماشای این سرها مشغول شده کمتر به حرم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلّم) نگاه کنند. سهل ساعدی میگوید: من خود را به حامل آن سر شریف رساندم و گفتم: آیا برای تو ممکن است که برای حاجتی که من به تو دارم چهل دینار زر سرخ (چهار صد دینار) بگیری و حاجت مرا بپذیری؟ گفت: حاجتت چیست؟ گفتم: این پولها را بگیر و این سر را جلوتر و دور از این زنان ببر. آن مرد پذیرفت و پولها را گرفت و آن سر را از زنان اهل حرم دور کرد. [۱۵] [۱۶]
سید بن طاوس در مورد این واقعه مینویسد: وقتی اسرای کربلا نزدیک شهر دمشق رسیدند، ام کلثوم نزد شمر بن ذی الجوشن رفت و گفت: ما را از دروازه ای ببر که تماشاچیان کمتر حضور داشته باشند و به سپاه بگو این سرها را از محلها دورتر ببرند تا نگاه مردم کمتر به ما بیفتد. اما شمر در اثر خباثت و پلیدی که داشت دستور داد سرها را بالای نیزهها زدند و در میان محملها قرار دادند و آنان را از میان تماشاچیان عبور دادند. [۱۸]
به نظر حسن بن علی طبری،[۱۹] اهل بیت را سه روز پشت دروازه شام نگه داشتند، شهر را زیور بستند، به گونه ای که چشمی ندیده بود. سپس پانصد هزار نفر از مردم شام از زن و مرد با دف و طبل و بوق و دهل از خانه هایشان بیرون آمدند، در حالیکه جامه نو پوشیده بودند و خود را آراسته بودند به دیدن اسرا رفتند. آن روز شانزدهم ربیع الاول بود و بیرون شهر، محشری به پا شد. مردم میان هم موج میزدند. چون روز برآمد سرها را به شهر وارد کردند. و هنگام ظهر با رنج فراوان از ازدحام جمعیت به در خانه (قصر) یزید بن معاویه رسیدند.
شیخ عباس قمی مینویسد: اسرای کربلا را پس از ورود به دمشق در پله کان مسجد محلی که توقفگاه اسیران بود نگه داشتند، {پس از ورود اسیران به شهر، آنها را در ورودی مسجد جامع اموی، بر سکویی جای دادند.[۴۵] امروزه در این مسجد، در مقابل محراب و منبر اصلی مسجد، محلی از سنگ و با نردههای چوبی وجود دارد که معروف به محل استقرار اسیران کربلا است. [۴۶]} پیرمردی از اهل شام نزد اسرا آمد و گفت: حمد، خدا را که شما را کشت و نابود کرد و آشوب را خاموش کرد... چون سخنش تمام شد، امام سجاد (علیه السّلام) به او فرمود: قرآن خدا را خوانده ای. گفت: آری فرمود: این آیه را خوانده ای: «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی؛[۲۰] بگو من بر اجر رسالتم چیزی از شما جز مودت و دوستی با اهل بیتم و خویشانم نمیخواهم»؟ گفت: آری فرمود: ما خویشان پیامبریم... سپس حضرت فرمود: این آیه را خوانده ای: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا؛[۲۱] خداوند میخواهد رجس و پلیدی را از شما اهل بیت دور سازد و شما را پاکیزه گرداند؟ گفت: بله خوانده ام. حضرت فرمود: اهل بیت ما هستیم... مرد شامی دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا من از دشمنان آل محمد و کشندگان آنان بیزاری میجویم. [۲۲]
ابن اعثم مینویسد: سرهای شهدای کربلا را به همراه امام سجاد (علیه السّلام) و مخدرات اهل بیت نزد یزید بردند. آن لعین اشاره کرد سر امام حسین علیه السّلام رادر طشتی زرین نهادند. سپس از فرستادگان ابن زیاد سؤالاتی کرد و آنها تفصیل واقعه را برای او بیان کردند. [۲۳] . وقتی مردم اسرای کربلا را شناختند و به عظمت مقام آنان پی بردند، از کردار یزید بدشان آمد و او را لعن کردند و دشنام دادند و روی به اهل بیت آوردند. چون یزید چنین دید خواست خود را از خون حسین برکنار دارد لذا قتل امام را به گردن ابن زیاد گذاشت و او را بر این کردار لعن کرد.[۲۴]
هفت مصیبت جانسوز شام از زبان امام سجاد علیه السلام
مصیبتها و توهینهای صورت گرفته در شهر شام به خاندان اهل بیت (ع) و کاروان اسرای کربلا به حدی بود که در روایت داریم، از امام سجاد (ع) پرسیدند: سختترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ در پاسخ ۳ بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام! امان از شام !. و طبق روایت دیگر امام سجاد (ع) به نعمان بن منذر مدائنی فرمود: در شام ۷ مصیبت بر ما وارد کردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود: ۱. ستمگران در شام اطراف ما را به شمشیرهای برهنه و استوار کردن نیزهها احاطه کردند و بر ما حمله میکردند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل میزدند. ۲. سرهای شهداء را در میان کجاوه های زنهای ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس (ع) را در برابر چشم عمه هایم زینب و ام کلثوم (ع) نگه داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم (ع) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه (س) و فاطمه (س) میآوردند و با سرها بازی میکردند و گاهی سرها به زمین میافتاد و زیر سم سُتوران قرار میگرفت. ۳. زنهای شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما میریختند، آتش به عمامه ام افتاد و چون دست هایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند. ۴. از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار چرخاندند و میگفتند: ای مردم! بکُشید اینها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند! ۵. ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آنها میگفتند: اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر، خندق و ...) کشتند و خانه های آنها را ویران کردند. امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید. ۶. ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند، ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت. ۷. ما را در مکانی اسکان دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شبها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر میبردیم. اهل بیت (ع) نهایتا در اول ماه صفر به شام رسیدند و در مسجد اموی این شهر با یزید روبرو شدند، خطبههای امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) و توهینها و جسارتهای صورت گرفته به سر بُریده امام حسین (ع) و اسرای اهل بیت (ع) از جمله اتفاقاتی بود که در زمانش به آن خواهیم پرداخت.
شامیان خون به دل خون شده ما نکنید
شامیان خون به دل خون شده ما نکنید - این قدر ظلم به ذریّه زهرا (س) نکنید . بگذارید بگرییم به مظلومی خویش - به سرشک غم ما خنده بی جا نکنید . دین ندارید اگر غیرتتان رفته کجا - اُسرا را، سر بازار تماشا نکنید . هر چه خواهید به ما زخم رسانید ولی - دیگر از زخم زبان، خون به دل ما نکنید . پیش چشم اُسرا سنگ به سرها نزنید - پای رأس شهدا هلهله بر پا نکنید . این توقّع که بگریید به ما نیست ولی - خنده بر گریه ذریّه طاها نکنید . آیه ای کز لب خونین، سر نی می شنوید - با دف و چنگ و نی و هلهله معنی نکنید . داغ دل چاره به خندیدن دشمن نشود - زخم را با زدن سنگ مداوا نکنید . محمل دختر معصوم مصیبت زده را - روبرو با سر ببریده بابا نکنید . میثم از آل علی (ع) با همه خلق بگو - ترک دین در طلب لذّت دنیا نکنید.
الشام الشام - جائُوا بِرَأسِکَ یَابنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ - مُتَرَمِّلاً بِدِمائِهِ تَرْمِیلاً - وَکَاَنَّما بِکَ یَابْنَ مُحَمَّدٍ - قَتَلُوا جِهارا عامِدِینَ رَسُولاً - قَتَلُوکَ عَطْشانا وَلَمْ یَتَرَقَّبُوا - فی قَتلِکَ التَّأوِیلَ وَالتَّنْزِیلا - وَیُکَبِّرُونَ بِاَنْ قُتِلْتَ وَاِنَّما - قَتَلُو بِکَ التَّکْبِیرَ وَالتَّهْلِیلا .سر بریده ات ای میوه دل زهرا - بخون خویش خضاب است و آورند به شام - به کشتن تو نمودند آشکار و به عمد - به قتل ختم رسل این گروه دین، اقدام - لبان تشنه، شهیدت نمود و خصم نگفت - کز آیه آیه قرآن توئی مراد و مرام - تو را که معنی تکبیر بودی و تهلیل - کشند و بانگ به تکبیر، این گروه لِئام(1) [نفس المهموم، ص240] . ملاحبیب کاشانی(ره) در تذکرة الشهداء آورده که از امام سجاد(ع) پرسیدند: سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ که امام(ع) در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام! . وروداهلبیت امام حسین علیه السلام بشام . روضه وقایع شام . وروداهلبیت امام حسین علیه السلام بشام . شعري درباره وروداهلبيت امام حسين عليه السلام به شام . روضه وروداهلبیت امام حسین علیه السلام بشام . شعر-اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد . شعر-اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد . اهلبیت امام حسین علیه السلام و خرابه شام . شعر-زينب چو در خرابه، در شهر شام ويران . خطبه حضرت زینب علیه سلام در کاخ یزید . خطبه امام سجادعلیه السلام درمسجدشام . زينب چو در خرابه، در شهر شام ويران . اهلبیت امام حسین علیه السلام و خرابه شام
ذکر مصیبت می کند: الشام الشام - تا یاد غربت می کند: الشام الشام . منزل به منزل درد و داغ و بی کسی را - یک جا روایت می کند: الشام الشام . موی سپید و چهره ای در هم شکسته - از چه حکایت می کند: الشام الشام . هر روز با اندوه و آه و بی شکیبی - یاد اسارت می کند: الشام الشام . در این دیار پُر بلا هر کس به نوعی - عرض ارادت می کند: الشام الشام . یک شهر چشم خیره وقت هر عبوری - ابراز غیرت می کند: الشام الشام . هر سنگ با پیشانی مجروح خورشید - تجدید بیعت می کند: الشام الشام . قرآن پرپر روی نیزه غربتت را - هر دم تلاوت می کند: الشام الشام . قلب تو را یک مرد رومی با نگاهش - بی صبر و طاقت می کند: الشام الشام . هر جا که دارد خوف از جان تو، عمه - خود را فدایت می کند: الشام الشام . جان می دهی وقتی به لبهایی مقدس - چوبی جسارت می کند: الشام الشام . کنج تنوری حنجری آتش گرفته - ذکر مصیبت می کند: الشام الشام .
ورود خاندان پیامبر ص به دمشق
در کتاب الإرشاد نقل است که: بستان الواعظین: حسین ع زمانی که کشته شد، آب خواست، ولی به او ندادند و با زبان تشنه، کشته شد و نزد خدا رفت و خداوند، او را از نوشیدنی بهشتی، سیراب ساخت. او را آن چنان، سر بُریدند و خانواده اش را به اسارت بردند و در حالی سرهایشان باز بود، با مَرکبهای بدون جهاز و پالان، حرکتشان دادند، تا وارد دمشق شدند، در حالی که سرِ حسین (ع)، در میانشان بر بالای نیزه بود. هرگاه یکی از آنان با دیدن سر میگریست، نگهبانان، او را با تازیانه میزدند. اهل ذمّه، در بازار دمشق برای تماشای آنان، صف کشیده بودند و به صورتشان، آب دهان میانداختند تا این که بر درِ کاخ یزید، متوقف شدند. یزید، دستور داد تا سر حسین (ع) را بر در بیاویزند، در حالی که خانواده امام ع در اطرافش بودند. همچنین، نگهبانانی را بر آن گماشت و دستور داد که: هرگاه یکی از آنان گریست، او را بزنید. آنان، همچنان ماندند، در حالی که سر حسین ع در میان آنها به مدت هفت ساعت، در روز آویزان بود. ام کلثوم، سرش را بلند کرد و سرِ حسین (ع) را دید و گریست و گفت: ای پدربزرگ (منظورش پیامبر خدا ص بود)! این، سرِ حبیب تو حسین است که آویزان شده است. سپس گریست. یکی از نگهبانان، دستش را بالا برد و به صورت ام کلثوم زد که به تمامی صورت او آسیب زد. در دَم، دست نگهبان، از کار افتاد[۳۰]. عبداللّه بن میمون، از امام صادق ع: هنگامی که خاندان حسین ع را بر یزید وارد کردند، روز بود و صورتهای آنان باز بود. شامیان جفاکار گفتند: ما اسیرانی نیکوتر از اینها ندیده ایم. شما کیستید؟! سکینه دختر حسین (ع) گفت: ما اسیران خاندان محمّدیم[۳۱].[۳۲]
گفتگوی امام زین العابدین ع و پیرمرد شامی : صدوق در کتاب الأمالی به نقل از دربان عبیداللّه بن زیاد نقل کرده است: آنان را بر راه پله مسجد، آنجا که اسیران را نگاه میدارند، نگاه داشتند و علی بن الحسین زین العابدین ع هم که در آن روزگار، جوانی تازه سال بود، میان آنان بود. پیرمردی از شامیان، نزد آنان آمد و به آنان گفت: ستایش، خدایی را که شما را کشت و هلاکتان کرد و شاخ فتنه را بُرید. آن گاه، از دشنام گویی به آنان، چیزی فرو ننهاد. هنگامی که سخنش به پایان رسید، علی بن الحسین (زین العابدین (ع)) به او فرمود: «آیا کتاب خدای عز و جل را خوانده ای؟». گفت: آری. فرمود: «آیا این آیه را خوانده ای: «بگو: بر آن رسالت، اجری از شما نمیطلبم، جز دوستی با نزدیکانم ؟. گفت: آری. فرمود: «آنان، ما هستیم». سپس فرمود: آیا خوانده ای: «و حقّ نزدیکان را به آنها بده» ؟ … صدوق در کتاب الأمالی به نقل از دربان عبیداللّه بن زیاد نقل کرده است: آری. فرمود: «آنان، ما هستیم». [سپس] فرمود: «آیا این آیه را خوانده ای: «خداوند، اراده آن دارد که آلودگی را تنها از شما اهل بیت بِزُداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند ؟. گفت: آری. فرمود: «آنان، ما هستیم». مرد شامی، دستش را به سوی آسمان، بالا برد و آنگاه سه بار گفت: خدایا! من توبه میکنم. [سپس گفت:] خدایا! من از دشمن خاندان محمّد، به سوی تو بیزاری میجویم و نیز از قاتلان اهل بیتِ محمّد. من قرآن را خوانده بودم؛ اما تا امروز، به این، پی نبرده بودم[۳۳].[۳۴]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر