مدینه! کاروانی سوی تو با شیون آوردم

مدینه! کاروانی سوی تو با شیون آوردم - ره آوردم بود اشکی که، دامن دامن آوردم... مدینه! در به رویم وا مکن! چون یک جهان ماتم - ولی اکنون گلاب حسرت از آن گلشن آوردم!... اگر موی سیاهم شد سپید از غم، ولی شادم - که مظلومیت خود را گواهی روشن آوردم... اسیرم کرد اگر دشمن، بجان دوست خرسندم - به پایان خدمت خود را به نحو احسن آوردم... مدینه! یوسف آل علی را بردم، و اکنون - اگر او را نیاوردم، از و پیراهن آوردم!... مدینه! از بنی هاشم نگردد با خبر یک تن؟! - که من از کوفه، پیغام سر دور از تن آوردم!... مدینه! اگر به سویت زنده برگشتم، مکن منعم - که من این نیمه جان را هم به صد جان کندن آوردم!... مدینه! این اسیریها نشد سد رهم، بنگر! - چها با خطبه های خود به روز دشمن آوردم؟! .

حضرت سكينه صدا به نوحه و ناله بلند كرد و عرض كرد : «يا رسول الله، يا جداه، اليك المشتكي مما رأيت بالشام من اللئام». يزيد ملعون در پيش من سر پدرم را در ميان طشت نهاد، بر دل مجروح ما رحم نكرد و چوب بر لب و دندان پدرم مي زد، و اشعار كفرآميز مي خواند و مي گفت: اي حسين، ضرب دست مرا چگونه ديدي. [رياض القدس: 360:2[ (اى جدّا! از مصایبى که بر ما گذشت به تو شکایت مى کنم. به خدا سوگند، من سنگ دل تر، جفا کارتر و خشن تر از یزیدندیدم و هیچ کافر و مشرکى را بدتر از او سراغ ندارم! او با چوبدستى اش به دندان پدرم مى زد و مى گفت: ضربه ها چگونه است اى حسین!)؛ «...فَلَقَدْ کانَ یَقْرَعُ ثَغْرَ اَبی بِمِخْصَرَتِهِ وَ هُوَ یَقُولُ: کَیْفَ رَاَیْتَ الْضَّرْبَ یا حُسَیْنُ». ]لهوف سید بن طاووس، ص 233[.

وقتی وارد شهر شدن زینب کبرى(علیها السلام) خود را به مسجد پیامبر(صلى الله علیه وآله) رساند و در حالى که دو طرفِ درِ مسجد را گرفته بود، خطاب به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى گوید: «یا جَدّاه اِنّی ناعِیهٌ اِلَیْکَ اخِی الْحُسَیْنَ»؛ (اى جدّا! من خبرمرگ برادرم حسین را براى تو آورده ام). «اي جد بزرگوار، همانا برادرم حسين عليه السلام را كشتند، و من خبر شهادت او را براي شما آورده ام». پيوسته آن مخدره مشغول گريه بود و اشك از چشمش خشك نمي شد، و هرگاه علي بن الحسين عليه السلام را مي ديد، اندوهش تازه تر مي شد و غصه او زيادتر مي گشت. [منتهي الامال: 449:1، نفس المهموم : 471] . در خبر ديگر آمده كه زينب عرض كرد: يا جداه، اگر در مسجد نامحرم نبود هر آينه بدنم را مي گشودم تا ببيني از بس كه تازيانه خورده ام بدنم كبود است. [رياض القدس: 360:2] .

برخیز حال زینب (س) خونین جگر بپرس - -از دختر ستمزده حال پسر بپرس... با کشتگان به دشت بلا گر نبوده ای - من بوده ام حکایتشان سر به سر بپرس... از ماجرای کوفه و از سرگذشت شام - یک قصه ناشنیده حدیث دگر بپرس... از کودکانت از سفر کوفه و دمشق - پیمودن منازل و رنج سفر بپرس... دارد سکینه از تن صد پاره اش خبر - حال گل شکفته ز مرغ سحر بپرس... از چشم اشکبار و دل بیقرار ما - کردیم چون به سوی شهیدان گذر، بپرس... بال و پرم ز سنگ حوادث به هم شکست - برخیز حال طائر بشکسته پر بپرس .

اي مدينه خجلم از تو قبولم منما - خجل از بهر خدا نزد رسولم منما... تانگوئي بمن آن نور دو عينت چون شد - آخر اي زينب افكار حسينت چون شد... هان نگوئي كه تو زينب ز كجا مي آئي - با حسين رفتي و تنها تو چرا مي آئي... گر رسم بر تو نگوئي كه ترا معجر كو - از من زار نپرسي كه علي اكبر كو... اين نپرسي تو ز من قاسم افكار چه شد - يا كه عباس علي مير علمدار چه شد .

در بعضي كتب معتبره نقل شده كه چون حضرت زينب عليهاالسلام از سفر اسيري شام به مدينه مراجعت نمود و وارد روضه ي منوره ي حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم گرديد، عرض كرد : «يا جداه، اني ناعية أخي الحسين اليك» «يعني من خبر مگ برادرم حسين را براي شما آورده ام» و بعد دست برد و پيراهن پاره پاره ي آن شهيد مظلوم را درآورد و بر روي قبر شريف گذارد و عرض كرد: اين يادگار حسين توست كه ارمغان آورده ام. و لكن در حقيقت اكنون آن پيراهن نزد مادرش زهرا عليهاالسلام مي باشد، و در روز قيامت براي شفاعت به روي دست مي گيرد، «تجي ء فاطمة عليهاالسلام يوم القيامة و في حجرها قميص الحسين مرملا» [منهاج الدموع : 339] .

ابي مخنف نقل مي كند: آنگاه علي بن الحسين عليه السلام به نزد قبر مطهر جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمد و صورت مبارك به قبر مطهر مي ماليد و اشك مي ريخت و مي گفت : أناجيك يا جداه يا خير مرسل - حبيبك مقتول و نسلك ضايع... أناجيك محزونا عليلا مؤجلا - أسيرا و ما لي قط حام و دافع... سبينا كما تسبي الاماء و مسنا - من الضر ما لا تحتمله الأضالع . اي جد بزرگوار، اي بهترين فرستاده شدگان، با تو راز و نياز مي كنم، محبوب تو حسين عليه السلام كشته شد و نسل تو ضايع گشت. ترا مي خوانم محزون و هراسان و اسير، و كسي نيست كه مرا حمايت كند و طرفدار من باشد. ما را اسير كردند آنگونه كه كنيزان را اسير مي كنند، آنچنان ناراحتي و آزار به ما رسيد كه استخوانها تحمل آن را ندارند. [معالي السبطين: 125:2] .

روايت شده است كه حضرت زينب (س) و همراهان، كنار قبر مادرشان زهرا(س) (يعنى حدود و سمت قبر آن حضرت) رفتند. در آن جا نيز شيون به پا شد، زنان و مردان مدينه ، آن چنان مى گريستند كه گويى محشر شده است. زينب (س) كه قافله سالار عزاداران بود، آن قدر (مادر، مادر) كرد تا بى هوش به زمين افتاد. وقتى به هوش آمد صدا زد: (مادرم ! آن قدر تازيانه به بدنم زدند كه بدنم مجروح شد). سپس عرض كرد: (پيراهن حسين را براى تو سوغاتى آورده ام). (طبق نقل سيد بن طاووس در لهوف ، در آن پيراهن صد و چند سوراخ و بريدگى از آثار تيرها و نيزه ها و شمشيرها بود) . زينب (س) به مردم مدينه رو كرد و فرمود: در كربلا نبوديد تا بنگريد كه برادرم را چگونه كشتند، اين سوراخها كه در اين پيراهن مى بينيد، جاى تيرها و شمشيرها و نيزه هاى دشمن است .

برقي رحمه الله روايت كرده است كه چون امام حسين عليه السلام شهيد شد، زنان بني هاشم لباس سياه و خشن پوشيدند و از گرما و سرما شكايتي نمي كردند، و امام سجاد عليه السلام براي آنها غذاي ماتم زدگان و عزاداران تهيه مي كرد. [محاسن : 420، نفس المهموم : 473، بحارالانوار: 188:45] .

از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه هيچ زن هاشميه اي سرمه به چشم نكشيد، و خضاب نكرد، و از هيچ خانه ي هاشمي دود برنخاست و غذا طبخ نشد، تا پنجسال بگذشت و عبيدالله بن زياد ملعون كشته شد. [بحارالانوار: 386:45، نفس المهموم : 473] .

يحيي بن راشد نقل مي كند كه فاطمه دختر علي عليه السلام فرمود: زني از ما خضاب نكرد و سرمه به چشم نكشيد و شانه نكرد، تا مختار سر عبيدالله را فرستاد. [بحارالانوار: 386:45] .

امام صادق عليه السلام فرمودند: امام زين العابدين عليه السلام بر پدرش چهل سال گريست، [با توجه به اين که عمر شريف حضرت بعد از قضيه عاشورا 34 يا 35 سال بوده است، ممکن است عدد چهل تقريبي باشد، يا بيانگر شدت مصيبت و گريه امام مي‏باشد، چون عدد 40 و 70 و... را در بيان کثرت هم بکار مي‏برند، يعني تا آخر عمر گريه مي‏کردند، همانطور که در پايان حديث آمده است[ . و در اين مدت روزها را روزه مي داشت و شبها را به عبادت مي گذرانيد. هنگام افطار كه مي رسيد خدمتگزارش غذا و آب مي آورد و در مقابلش مي گذاشت و عرض مي كرد: آقا بفرمائيد ميل كنيد. مي فرمود: «قتل ابن رسول الله جائعا، قتل ابن رسول الله عطشانا» «فرزند رسول خدا گرسنه كشته شد، فرزند رسول خدا تشنه كشته شد»، آنقدر اين جمله را تكرار مي كرد و مي گريست تا غذايش از آب ديدگانش تر مي شد، و آب آشاميدني حضرت با اشكش مي آميخت. حال حضرت چنين بود تا به خداي عزوجل پيوست. [لهوف : 209] .

پس از ورود اهل بیت به مدینه، مردم مدینه دسته دسته برای عرض تسلیت شهادت فرزندان بنی‌هاشم و دو پسر عبدالله بن جعفر و امام حسین (علیه ‌السّلام) به خانه‌ عبدالله بن جعفر و زینب کبری می‌رفتند.[۱۱] .

با ورود اهل‌ بیت به مدینه، شهر یک‌ پارچه صورت ماتم و عزا و شیون به خود گرفت و با گذشت هر روز از ورود آنان به شهر، گویا مصیبت تازه ‌تر و زمینه تازه ‌ای برای انقلاب بر ضدّ حکومت مرکزی شام فراهم می‌شد. تا آنجا که پس از گذشت یکی دو سال شهر مدینه در واقعه حرّه بر ضدّ بنی‌امیه و یزید قیام کرد و شهرهای دیگر چون مکه و کوفه نیز به تدریج پرچم مخالفت با یزید برافراشتند و توانستند از سلطه یزید خارج شوند. همچنین پس از حدود چهار سال شرّ این خاندان یعنی فرزندان ابوسفیان از سر مسلمانان کم شد و حکومت به‌ بنی‌مروان منتقل گردید و پیشگویی‌های عقیله بنی‌هاشم درباره حکومت یزید محقق گردید.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اهلبیت ازشام تامدینه

تاريخ : یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴ | 16:8 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |