51- قَالَ عليه السلام: الْفَقِيهُ كُلُّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ، وَ لَمْ يُؤْيِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ، وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِ اللَّهِ . (نهج البلاغه ص 1126 حکمت 87)

دانا و تمام دانا کسی است که نومید نگرداند مردمان را از رحمت و آمرزش خدا و مأیوس نگرداند ایشانرا از راحت و آسایش از خدا و ایمن نگرداند ایشان را از عقوبت و عذاب خدا.

پس بر حکیم آگاه لازم است که مرض هر نفسی را تشخیص نماید و به دوای مخصوص آن آنرا معالجه نماید پس کسی را که خوف غلبه کرده بر رجاء معالجه نماید و کسی را که امانی و رجاهای کاذبه غلبه کرده و به این سبب دلیر گشته و روی بگناه و معاصی آورده مانند اکثر مردمان او را بتازیانه خوف تأدیب کند و هرگاه از وعد گوید از وعید نیز حدیث کند و هرگاه وصف جنّت نماید از جحیم نیز ذکر کند چنانچه در قرآن مجید هرجا ترغیب است با او ترهیب است و هرکجا بشارت است مرادف با نذارت است و اگر وعد است مقابل او وعید است اگر غفور رحیم است شدید العقاب است اگر لاَ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ است (سوره 39 آیه 53) فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللهِ (سوره 7 آیه 99) است و هکذا چنانچه بر متأمل بصير مخفی نیست، وفِي دُعاءِ الْاِفْتِتَاحِ : وَأَيْقَنْتُ أَنَّكَ أَنْتَ اَرْحَمُ الرّاحِمِينَ فِي مَوضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَاشَدُّ المُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِيع النِّكالِ وَالنَّقِمَةِ. یعنی در دعای افتتاح است که من یقین دارم ای خدا که تو در مقام عفو و رحمت ارحم الراحمین می باشی و در مقام عذاب عقوبت از همۀ عقوبت کنندگان سخت تر می باشی .

52- قَالَ عليه السلام: فَوْتُ الْحَاجَةِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِها إِلى غَيْرِ أَهْلِها . (نهج البلاغه ص 1115 حکمت 63)

فوت شدن حاجت آسان تر است از طلب نمودن از غیر اهلش.

و مطلب معلوم است که نرسیدن شخص بحاجت خود بهتر است از طلب کردن آنرا از مردمان لئام بی اصل و نشان، زیرا که در آن طلب غالباً عدم وصول است بحاجت و معهذا موجب زيادتي ذُلّ سؤال است از ایشان و گاهی شود که زخم زبانی نیز بآن علاوه کنند و لهذا گفته اند: اَلْمَوْتُ اَحْلَى مِنْ سُؤالِ اللّیّامِ ، یعنی مرگ از سؤال و درخواست از لئیمان شیرین تر است. قال عليه السلام : أَذَلُّ النَّاسِ مُعْتَذِرُ إِلَى اللَّئِيمِ. (شرح نهج البلاغه 304/20 حکمت 479) یعنی خوارترین مردم کسی است که از شخص لئیمی عذرخواهی کند، پس شایسته است که قانع و عالی همت باشد و از اشخاص لئام و تازه بدولت رسیدگان و امثال ایشان حاجت نخواهد .

محالست اگر سفله قارون شود *** که طبع لئیمش دگرگون شود *** کمالست در نفس مرد کریم *** گرش زر نباشد چه نقصان و سیم *** وگر خود نیابد جوانمرد نان *** مزاجش توانگر بود همچنان

أقسِمُ بِاللّهِ لَمَصُّ اَلنَّوى *** وَ شُربُ مَاءِ القُلُبِ المَالِحَة

أحْسَنُ بِالأنسانِ مِن ذِلَّةِ *** وَ مِنْ سُؤَالِ الأَوْجُهِ الکالِحَة

فَاستَغنِ بِاللهِ تَكُنُ ذَالغِنىَ *** مُخْتَبَطاً بِالصَّفقَةِ الرَّابِحَة

طُوبى لِمَن يُصبِحُ ميزانُهُ *** يَوْمَ يُلاقى رَبَّهُ راجِحَة

حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز *** حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم

حکماء فرموده اند اگر آب حیات بآب رو فروشند دانا نخرد که مردن به علت، به از زندگانی بمذلّت.

برای نعمت دنیا که خاک بر سر آن *** منه زمنت هر سفله بار بر گردن

بیک دو روزه رود نعمتش ز دست ولی *** بماندت ابدالدهر عار بر گردن

53- قَالَ عليه السلام: في تَقَلُّبِ الأَحْوَالِ عُلِمَ جَوَاهِرُ الرّجالِ . (نهج البلاغه ص 1183 حکمت 208)

در گردش احوال چون انتقال از بلندی به پستی و از اقبال به ادبار و از غنی بفقر و هکذا بعکس و همچنین در نزول شدائد و محن معلوم می شود جواهر مردمان، چه گردش روزگار بمنزلهٔ بوته امتحان است که آنچه در کمون آدمی است ظاهر می کند. فَعِنْدَ الاِمْتِحَانِ يُكْرَمُ الرَّجُلُ اَوْيُهان. (رَوَتْ اُمّ هاني بِنتَ أبِي طَالِبِ عَلَيْهِ السَّلامُ عَنِ النَّبي صلى الله عليه و آله إِنَّهُ قَالَ : یأتِي عَلَى النّاسِ زَمَانَ إِذَا سَمِعْتَ بِاسْمِ الرَّجُل خَيْرٌ مِنْ أَنْ تَلْقَاهُ فَإِذَا لَقَيْتَهُ خَيْرٌ مِنْ أَنْ تُجَرِّبَهُ وَلَوْ جَرَّبْتَهُ أَظْهَرَ لَكَ اَحوالا دينُهُمْ دَرَاهِمَهُمْ وَهَمَّتُهُمْ بُطُونُهُمْ وَقِبْلَتُهُم نِسَاؤُهُم يَرْكَعُونَ لِلرَّغِيفِ وَيَسْجُدُونَ لِلدّرْهَمِ حَيارى سُكَارى لاَ مُسلمينَ وَلَا نَصارِى، بحار الانوارج 74 ص 196)

به ایام تا برنیاید بسی *** نشاید رسیدن به غور کسی

لاَ تَحْمَدَنَّ امْرَءً حَتَّى تُجرِبَهُ *** وَلاَ تَذُمَّنَّهُ إِلا بِتَجرِيبٍ (هیچ کس را تا نیازمانی ستایش مکن و نیز بدون آزمودن کسی را نکوهش مکن)

نه هر که بصورت نیکو است سیرت زیبا در اوست کار اندرون دارد نه پوست.

توان شناخت بیکروز در شمایل مرد *** که تا کجاش رسیده است پایگاه علوم

ولی ز باطنش ایمن مباش و غره مشو *** که خبث نفس نگردد بسالها معلوم

54- قَالَ عليه السلام: قِلَّةُ الْعِیالِ اَحَدُ اليَسارَيْنِ وَالتَّوَدُّدُ نِصْفُ العَقْلِ وَالهَمُّ نِصْفُ الهَرَمِ. (نهج البلاغه ص 1153 حکمت 135)

کمی اهل و عیال یکی از دو توانگریست در مال زیرا که هر که را اندک باشد عیال او عیش او آسان تر باشد و معیشت او واسع، همچنان که در کثرت مال حال بر این منوال است، و دوستی با مردم و حسن معاشرت با ایشان نصف عقل است یعنی تصرف عقل عملی در تدبیر کار معاش، و غم و اندوه نصف پیریست زیرا که پیری یا بسبب طبیعت و سن است یا بسبب امر خارجی که آن حزن و خوف باشد، فحينئذٍ هم و غم قسيم سبب طبیعی پیری و یک قسم از اسباب خارجی آنست.

اين سخن شبيه چيزى است كه در كتاب «ادب الكتاب» آمده است كه مى گويد: «اَلْقَلُم أحَدُ اللِّسانَيْنِ وَالْعَمُّ أحَدُ الاَبَوَيْنِ وَقِلَّةُ الْعِيالِ أَحَدُ الْيَسارَيْنِ وَالْقَناعَةُ أحَدُ الرِّزْقَيْنِ وَالْهَجْرُ أَحَدُ الْفِراقَيْنِ وَالْيَأْسُ أَحَدُ النَّجْحَيْنِ; قلم يكى از دو زبان و عمو يكى از دو پدر و كمى عيال يكى از دو آسايش و قناعت يكى از دو روزى و قهر كردن يكى از دو فراق و مأيوس شدن يكى از دو پيروزى است».( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 122)

55- قَالَ عليه السلام: الْقَنَاعَةُ مَالٌ لا يَنْفَدُ . (نهج البلاغه ص 1113 حکمت 54)

وَ قَالَ (عليه السلام): الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا يَنْفَدُ. قال الرضي: و قد رَوى بعضهم هذا الكلام لرسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم).

قناعت که مساهله در اسباب معاش باشد مالی است که فانی نمی شود و گنجی است که تمام نمی شود، و قناعت فضیلتی است که همه فضائل بآن منوط بلکه راحت دنیا و آخرت بآن مربوط است. سعدی گوید: که ده آدمی از سفره ای بخورند و دو سگ بر لاشه ای بسر نبرند حریص با جهانی گرسنه است و قانع بنانی سیر.

ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.

نیم‌نانی گر خورد مردِ خدا *** بذلِ درویشان کند نیمی دگر *** ملکِ اقلیمی بگیرد پادشاه *** همچنان در بندِ اقلیمی دگر .

حکما گفته اند: که درویشی بقناعت به از توانگری ببضاعت.

کاسه چشم حریصان پرنشد *** تا صدف قانع نشد پر در نشد

خبر مشهور است : عَزَّ مَنْ قَنَعَ وَذَلَّ مَنْ طَمَعَ. (جمله اول در شرح غرر الحكم 474/4 و جمله دوم با کمی تفاوت در 451/5 می باشد . معنی این چند بیت در آخر کتاب آمده است)

وَلَقَدْ أَجادَ الظُّغْرائي :

فِيمَ اقِتِحامُكَ لُجَّ البَحْرِ تَركَبُهُ *** وَأَنتَ يَكْفِيكَ مِنْهَا مَصَّةُ الوَشَل

مُلْكُ القَنَاعَةِ لَا يُخْشَى عَلَيْهِ وَلَا *** يُحْتاجُ فِيهِ إِلَى الأَنصارِ وَ الخِوَلِ

تَرْجُوا الْبَقَاءَ بِدَارٍ لا ثَبَات لَها *** فَهَلْ سَمِعْتَ بِظِلٍّ غَيْرِ مُنْتَقِل

سعدی [گوید]:

قناعت توانگر کند مرد را *** خبر کن حریص جهانگرد را

کسی سیرت آدمی گوش کرد *** که اول سگ نفس خاموش کرد

مشو تابع نفس شهوت پرست *** که هر ساعتش قبلهٔ دیگر است

چه سیراب خواهی شد از آب جوی *** چرا ریزی از بهر برف آبروی

مرو در پی هر چه دل خواهدت *** که تمکین تن نورجان کاهدت

کند مرد را نفس اماره خوار *** اگر هوشمندی عزیزش مدار

وگر هر چه باشد مرادش بری *** ز دوران بسی نامرادی بری

قناعت سرافرازدای مرد هوش *** سر پر طمع بر نیاید ز دوش

قَالَ ( عليه السّلام ) اَلصَّبْرُ مَطِيَّةٌ لا تَكْبُو وَالقَناعَةُ سَيْفٌ لا يَنبُو. (كنز الفوائد ص 58) یعنی امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که صبر مرکوبی است که بر روی در نمی افتد و قناعت شمشیری است که کند نمی شود.

56- قَالَ عليه السلام: قيمَةُ كُلُّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ . (نهج البلاغه ص 1122 حکمت 78)

قیمت هر مردی و مرتبه هر شخصی همان چیزیست که نیکو می داند آنرا از هنر و علم و عرفان، غرض تحریص و ترغیب بر کسب کمالات نفسانيه و صناعات و نحو آنست چه آنکه هر کس کمال و صنعتش عظیمتر است رفعتش در نفوس مردم زیادتر است و این مطلب مسلم و مشاهد است.

قَالَ الخَلِيلُ بْنُ أَحْمَدَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَفْضَلُ كَلِمَةٍ يُرَغَبُ الْإِنْسَانَ إِلىَ طَلَبِ العِلْمِ وَالمَعْرِفَةِ قَوْلُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلام) : قَدْرُ كُلِّ امْرِءٍ مَا يُحْسِنُ (غرر الحکم چاپ نجف ص 235 و در این چاپ «مایحسنه» دارد) یعنی خلیل بن احمد گفته که بهتر کلمه که ترغیب کند آدمی را بسوی طلب علم و معرفت قول امير المؤمنين علیه السلام است که قدر هر مردی همان چیزیست که نیکو می داند. (قَالَ عليه السلام : قَبيحُ بِذِي العَقْلِ أَنْ يَكُونَ بَهِيمَةٌ وَقَدْ أَمْكَنَهُ أَنْ يَكُونَ إِنْسَاناً وَأَنْ يَكُونَ إنسَاناً وَقَد أمكَنَهُ أن يَكُونَ مَلَكاً و أن يَرْضَى لِنَفْسِهِ بِقُنيةٍ مُعَارَةِ وَ حَيَاةٍ مُسْتَعارَةِ وَلَهُ أَنْ يَتَّخِذَ قُنْيَةً مُخَلَّدَةً وَحَيَاةً مُوْبَدَةً. "شرح نهج البلاغه 306/20 حکمت 508" . ترجمه: برای عاقل زشت است که حیوان باشد با اینکه می تواند انسان باشد؛ و یا انسان باشد و حال آنکه می تواند فرشته باشد و یا راضی شود برای خود به زندگی موقت و عاریت در صورتی که میتواند زندگی جاویدان داشته باشد)

و قال الشاعر- تعلم فليس المرء يخلق عالما *** و ليس أخو علم كمن هو جاهل *** و إنّ كبير القوم لا علم عنده *** صغير إذا التفت عليه المحافل (شرح نهج البلاغة(ابن أبي الحديد)، ج 18 ، صفحه ى 230-231)

بهر چه مرد اندر كار نيكو است *** همان اندازه قدر و قيمت او است *** به نيكى هر چه باشد در فزايش *** همان اندازه ميباشد بهايش *** رضى فرموده است اين درّ شهوار *** بهايش برتر است از قدر و مقدار *** زِ هر حكمت و را افزون مقام است *** كجا همسنگ و هموزنش كلام است .(شرح نهج البلاغه منظوم، ج 9 ص98)

هدف از اين سخن، تشويق در حد اعلاى آن به كسب كمالات نفسانى و فراگيرى صنعتها و نظاير آنهاست. ارزش شخص، مقام وى در نظر ارباب خرد، و جايگاه او در دل آنان و شايسته بودن به تعظيم و بزرگداشت و يا تحقير و ناقص شمردن اوست. بديهى است كه تمام اينها در گرو چيزى است كه خوب مى شمارد و كمالات نامبرده اى است كه به دست آورده بنا بر اين پرارزشترين و والاترين افراد در نزد مردم با كمالترين آنان، و فرومايه ترين آنها كسانى هستند كه پست ترين حرفه و شغل را دارند، و تمام اينها بر حسب ارزشى است كه عقل مردم براى كمالات و لوازم كمالات قائلند. ( ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 477) (شرح ابن میثم، ج 5 ص 281 و 282)

57- قَالَ عليه السلام: كَفَاكَ اَدَباً لِنَفْسِكَ اِجْتِنَابُ مَا تَكْرَهُهُ لِغَيْرِكَ. (نهج البلاغه ص 1278 حکمت 404)

بس است تو را از برای ادب کردن نفس خود دوری کردن از آنچه مکروه می شمری از غیر خودت .

حاصل آنکه هر که طالب سعادت نفس و تهذیب اخلاق است باید دیگران را آئینۀ عیوب خود کند و آنچه از ایشان سرزند تأمل در حسن و قبح آن کند و بقیح هر چه برخورد بداند که چون آن عمل از خود او سر زند نیز قبیح است و بحسن هر چه برخورد بداند که این عمل از خود او نیز حسن است پس در ازاله قبایح خود بکوشد و در تحصیل اخلاق حسنه سعی بلیغ نماید.

قالَ رَسُولُ الله صَلَّى الله عليه وآله السَّعِيدُ مَنْ وُعِظَ بِغَيْرِهِ . (بحار 115/77 و 116 و نهج البلاغه ص 208) یعنی نیک بخت کسی است که پند داده شود بغیر خود یعنی پند بگیرد از پندیکه بغیر او دهند.

لقمان حکیم را گفتند ادب از که آموختی؟ فرمود: از بی ادبان که هر چه از فعل ایشان در نظرم ناپسند آمد از آن پرهیز کردم . (قَالَ عليه السلام: عَلَيْكَ بِمُجالَسَة أَصْحَابِ التَجارِبٍ فَإِنَّهَا تَقُومُ عَلَيْهِمْ بِاغْلَى الغَلَاءِ وَتَأْخُذُها مِنهُمُ بِارخَصِ الرُّخُصِ. شرح نهج البلاغه 435/20 . یعنی نتائیج تجربت آنان بسیار گران بدست آمده و تو نیک ارزان می ستانی (شعرانی))

58- قَالَ عليه السلام: كَمْ مِنْ اَكْلَةِ مَنَعَتْ اَكَلاتِ. (نهج البلاغه ص 1168 حکمت 162)

بسا یکبار خوردنی یا خوردن یک لقمه که مانع شود از خوردنی های بسیار، این مثال کسی است که افراط کند در خوردن طعامی بحیثیتی که بیمار گردد پس از خوردن طعام های بسیار دیگر ممنوع شود.

و حریری در مقامات معنی همین کلام مبارک را اخذ کرده در آنجا که گفته: يَارُبَّ اَكَلَهٍ هَاضَتِ الاَكِلَ ومَنَعَتهُ مَآكِلَ. ای بسا یک بار خوردنی یا خوردن یک لقمه که در هم شکست استخوان خورنده را و مانع شد او را از خوراک های دیگر.

قَالَ عليه السلام : يَنْبَغي لِلعاقِلِ أنْ يَتَذَكَّر عِنْدَ حَلَاوَةِ الغَذاء مَرَارَةَ الدَّواءِ (شرح نهج البلاغه 272/20 حکمت 149) . یعنی سزاوار است عاقل را که نزد شیرینی غذاء تلخی دوا را هم یاد آورد.

قال عليه السلام : مَنْ كَانَ هِمَتُهُ ما يَدْخُلُ جَوفَهُ كَانَتْ قِيمَتُهُ مَا يَخْرُجُ مِنْهُ. (شرح نهج البلاغه 319/20) ترجمه: کسی که همش همان است که می خورد ارزش او همان است که از او خارج می شود)

و ابن علاف شاعر نیز در مرثیه هِر [گربه] همین معنی را آورده:

أَرَدْتَ أَنْ تَأكُلَ الفِراخَ وَلَا *** يَأكُلَكَ الدَّهْرُ اَكْلَ مُضْطَهَدٍ

يا مَنْ لَذيذُ الفِراخَ أَوْقَعَهُ *** وَيْحَكَ هَلا قَنَعْتَ بِالْغُدَدِ

كَم اكلَةٍ خامّرَتْ حَشاشَرِهٍ *** فَاَخْرَجَتْ رُوحَهُ مِنَ الجَسَدِ

(ترجمه خطاب به گربه می گوید: می خواستی جوجه پرندگان را بخوری و روزگار تو را مظلومانه نخورد. ای که جوجه های لذید از هستی ساقطت کرد و ای بر تو چرا به غده های اضافی قناعت نکردی . چه بسا لقمه هایی که وارد معده آدم طماع شد و روح او را از کالبدش خارج ساخت)

شکم بند دستست و زنجیر پای *** شکم بنده کمتر پرستد خدای

سراسر ملخ شد شکم لاجرم *** بپایش کشد مور کوچک شکم

برو اندرونی بدست آرپاک *** شکم پر نخواهد شد الّا بخاک

شکم بنده بسیار بینی خجل *** شکم پیش من تنگ بهتر که دل

رنجوری را گفتند دلت چه میخواهد گفت آنکه دلم هیچ نخواهد.

وَ فِى مَعْنَى كَلامِهِ (عليه السّلام) قَولُهُ (عليه السّلام) أَيْضاً : كَمْ مِنْ شَهْوَةِ سَاعَةٍ أَوْرَثَتْ حُزْناً طَوِيلاً. (بحارج 78 ص 45) یعنی بسا شهوت یک ساعتی که سبب حزن های طولانی شود.

59- قَالَ عليه السلام: كُنْ فِى اَلفِتْنَةِ كَابْنِ اللُبونِ لاَ ظَهْرٌ فَيُرْكَبُ وَلا ضَرعٌ فَيُحْلَبُ . (نهج البلاغه ص 1088)

باش در زمان فتنه (فتنه آنجا است که حق و باطل روشن نباشند یا هر دو فرقه باطل باشند) مانند بچه شتریکه داخل در سن سه سالگی شده باشد که نه پشتی است او را که بسواری او کوشند و نه پستانی که از آن شیر دوشند.

حاصل آنکه در فتنه داخل مشو و بقوّت بازو و مال همراهی مکن و چنان باش که از تو انتفاعی نبرند چه بسا شود که خون ها ریخته شود و مال ها غارت گردد و عِرض ها بباد رود و تو در آن شریک شوی و خسران دنیا و آخرت بری.

در احادیث معتبره وارد شده که هر که اعانت کند بر قتل مؤمنی به نیم کلمه باشد روز قیامت بیاید در حالتی که مابین دیدگان او نوشته باشد (ایِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللهِ) یعنی این مأیوس است از رحمت واسعه الهى.

در زمان فتنه و تباهكارى مانند ابن اللّبون (بچه شتر نر كه دو سالش تمام شده و مادرش بچه اى را كه پس از آن زائيده شير مى دهد) باش كه نه پشت (توانائى) دارد تا بر آن سوار شوند، و نه پستانى كه از آن شير دوشند (هنگام فتنه و تباهكارى طورى رفتار كن كه فتنه جويان در جان و مال تو طمع نكنند ولى اين وقتى است كه جنگ و زد و خورد بين دو رئيس و پيشواى گمراه و گمراه كننده باشد مانند فتنه عبد الملك و ابن زبير و فتنه حجّاج ابن اشعث، و امّا هنگامى كه يكى از آنها بر حقّ و ديگرى بر باطل بود فتنه نيست مانند جنگ جمل و صفّين كه واجب است همراهى صاحب حقّ و بذل جان و مال در راه او). (ترجمه وشرح نهج البلاغه(فيض الاسلام)، ج 6 ، صفحه ى 1088)

در فتنه چنان باش كه بارت ننهند *** و ز دست و زبانت استعانت نبرند *** زين آتش تند در حذر باش و بهوش *** تا مدّعيان رند جانت نخرند . (منهاج البراعةفي شرح نهج البلاغة(الخوئي)، ج 21 ، صفحه ى 8)

بگيتى چون بپاشد گرد آشوب *** از آن آشوب دورى هست مطلوب *** بفتنه راه حق گر كه پديدار *** نبُد منما بباطل خود گرفتار *** ز هرج و مرج خود را كش كنارى *** بدوشت بر مگير از وزر بارى *** برو آزاد چون ابن لبون باش *** ز بار و شير داد ن ها برون باش *** شتر بچّه ندارد طاقت بار *** نه پستانى كه شير از آن پديدار *** سوارى را نه كس زو در توقّع *** نخواهد بردن از شيرش تمتّع *** بمرتع دور از خير است و از شرّ *** خوش و خرّم زند اندر چمن چر (شرح نهج البلاغه منظوم، ج 9 ، صفحه ى 3)

60- قَالَ عليه السلام: لاَ تَرَى الجَاهِلَ إِلاَّ مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً. (نهج البلاغه ص 1116 حكمت 67)

نمی بینی نادان را مگر بسبب جهالت یا از حد در گذرنده است یا تقصیر کننده و این هر دو طرف عدولند از عدالت بخلاف دانا که اختیار می کند وسط را که آن حد اعتدال است.

بدانکه اوصاف حمیده حکم وسط دارند که انحراف از آنها یا بطرف افراط یا تفریط هر کدام که باشد مذموم و از اخلاق رذیله است پس در مقابل هر جنسی از صفات فاضله دو جنس از اوصاف رذیله متحقق خواهد گشت چنانچه در مقابل حکمت جربزه و بلاهت است و مقابل شجاعت تهور و جبن و مقابل عفت شره و خمود و مقابل عدالت ظلم و تمكين ظالم است بر خود و هكذا.

جهل يا جهل بسيط است كه همان طرف كندروى از فضيلت و به كودنى موسوم است. و يا جهل مركب است كه همان طرف تندروى است. توضيح آن كه نادانى كه در جهل مركب است، گاهى در پيگيرى از حق زياده روى مى كند و در نتيجه تلاش پرده اى جلو چشم بصيرت او پديد مى آيد كه او با قطع بر اين كه اين دليل رسيدن وى به حق است، از دريافت حق و حقيقت باز مى ماند. كه گاهى اين طرف را جربزه مى نامند و همواره چنين فردى در يكى از دو طرف است و به اندازه نادانى اش حالت وى در تمام رفتارها و گفتارها بر يكى از دو سمت: تندروى يا كندروى است. (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 464) ( شرح ابن میثم، ج 5 ص 273 و 274)

نادان نتواند که بسر حد باشد *** يا كمتر از آنست و يا رد باشد (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص104و105)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: صدکلمه امام علی

تاريخ : جمعه ۱۵ فروردین ۱۴۰۴ | 11:5 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |