81- قَالَ عليه السلام: مَنْ أَبْطَابِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُسْرِعْ بِهِ حَسَبُهُ. (نهج البلاغه ص 1097 حکمت 22)
هر که کاهل سازد او را عمل او تیز رو نگرداند او را حسب و نسب او بلکه او را در عقب اندازد.
حاصل آنکه آدمی ببضاعت احمقان که مفاخره بعظام بالیه گذشتگان در قرون ماضیه است مفاخرت نکند.
قَالَ (عَلَيْهِ السَّلام) حُسْنُ الأَدَب يَنُوبُ عَن الحَسَب. (غرر الحکم چاپ نجف ص 165 با کمی تفاوت) یعنی امیرالمؤمنين عليه السّلام فرمود که حسن و خوبی ادب می ایستد در جای بزرگی نسب و نیابت می کند از آن.
كُن ابْنَ مَنْ شِئتَ وَاكْتَسِبْ اَدَباً *** يُغْنِيكَ مَحْمُودُهُ عَن النَّسَب
إِنَّ الفَتَى مَنْ يَقُولُ ها اَنَاذا *** لَيْسَ الفَتَى مَنْ يَقُولُ كَانَ أَبِي
جائیکه بزرگ بایدت بود *** فرزندی کس نداردت سود
چون شیر بخود سپه شکن باش *** فرزند خصال خویشتن باش
و چه خوش نصیحت کرد آنمرد عرب پسرش را که یا بُنَيَّ إِنَّكَ مَسْئُولٌ يَوْمَ القِيمَةِ بِمَا ذَا اكْتَسَبْتَ وَلَا يُقَالُ بِمَنِ انْتَسَبْتَ.
یعنی ای پسرک من از تو می پرسند در روز قیاست که چیست عملت و نگویند که کیست پدرت.
82- قَالَ عليه السلام: مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الاراءِ عَرَفَ مَواقِعَ الخَطَاءِ. (نهج البلاغه ص 1169 حكمت 164)
کسی که استقبال نموده وجوه و طرق اندیشه ها را و تفحص آن نمود، شناخت مواضع خطا را، زیرا که آن مستلزم معرفت خطا است از صواب.
این ترغیب است در استشاره و فکر در استصلاح اعمال قبل از وقوع در آن.
و هم فرموده: مَنْ شاوَرَ الرّجالَ شارَكَهُمْ فى عُقُولِهِمْ . (نهج البلاغه ص 1165 حکمت 152) یعنی هر که مشورت کند با مردمان شرکت کرده است ایشان را در عقل های ایشان .
و از کلمات بدیعه است : ثَمَرَةُ رَأي المُشِيرَ أحلِى مِنَ الاَرْي المَشُورِ.
یعنی میوه اندیشه شیرین تر است از انگبین گرفته شده.
لقمان حکیم را گفتند حکمت از که آموختی؟ گفت: از نابینایان که تا جای ندانند پای ننهند .
83- مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ، قَالُوا فِيهِ [مَا] بِمَا لَا يَعْلَمُون . (نهج البلاغه ص 1103 حکمت 34)
کسی که شتاباند بسوی مردمان چیزی را که مکروه شمرند و دوست نداشته باشند که بایشان گفته شود لاجرم بگویند در حق او چیزی را که ندانند، بواسطۀ غالب شدن قوۀ غضبیه بر عقول ایشان نزد شنیدن ناملایم و مکروه، پس کسیکه عزّت و آبروی خود را خواهد چیزی را که مردم ناخوش دارند بآنها نگوید خواه از روی جدی باشد یا از روی مزاح.
بدهقان نادان چه خوش گفت زن *** بدانش سخن گوی یا دم مزن
مگو آنچه طاقت نداری شنود *** که جو کشته گندم نخواهد درود
چه دشنام گوئی دعا نشنوی *** بجز کشته خویش می ندروی
چه نیکو زده است این مثل برهمن *** بود حرمت هر کس از خویشتن
ابان بن احمر روایت کرده که شریک بن اعور که یکی از اصحاب با اخلاص امیرالمؤمنین علیه السّلام بوده بر معاویه وارد شد معاویه لعنه الله گفت که تو شریکی و خدا شریک ندارد و تو پسر اعوری و چشم صحیح بهتر از اعور است و تو زشتی و جید بهتر از زشتی است با این حال چگونه سید و بزرگ قوم خود شدی!؟ شریک گفت تو معاویه ای و معاویه یعنی مادۀ سگی که عوعو کند و سگ ها را بصدا درآورد و تو پسر صخری و سهل بهتر از صخر است و تو پسر حربی و سلم و صلاح بهتر از حرب و جنگ است و تو پسرامیه ای و اميه مصغرامه است که کنیزکی باشد با اینحال چگونه خود را امیرالمؤمنین گفتی معاویه در غضب شد شریک از نزد او بیرون شد و می گفت :
أَيَشْتِمُني مُعَاوِيَةُ بْنُ صَخْرٍ *** وَسَيْفي صَارِمٌ وَمَعَي لِسَانِي
فَلا تَبْسُطُ عَلَيْنَا يَابْنَ هِنْدِ *** لِسَانَكَ إِنْ بَلَغْتَ ذُرَى الأماني (سفينة البحار 697/1)
و هم نقل است که وقتی معاویه بعقیل گفت مرحبا به آن کسی که عمویش ابولهب است عقیل گفت و آهلاً بآن کسی که عمه اش حمّالة الحطب است، معاویه گفت ای عقیل چه گمان میبری در حق عمویت ابولهب و او را در چه حال فرض می کنی گفت هرگاه داخل جهنّم شدی بطرف دست چپ خود نظر انکن خواهی یافت او را که عمه ات را فراش خود قرار داده و بر روی او خوابیده آنوقت ببین ناکح بهتر است یا منکوح، و عمّه معاويه همان حمّالة الحطب زوجة ابولهب است که ام جمیل نامش است. (سفينة البحار 181/1)
قَالَ عَلىِ بنِ الحُسَيْن عَلَيْهِ السَّلام: مَنْ رَمَيَ النَّاسَ بِمَا فِيهِمْ رَمَوْهُ بِمَا لَيْسَ فيهِ . (بحار 160/78) یعنی کسی که بدگوئی کند برای مردم بچیزی که در ایشان باشد ایشان دشنام دهند او را بچیزی که در او نباشد.
84- قَالَ عليه السلام: مِنْ أَشْرَفِ أَفْعَالِ الكَريمٍ غَفْلَتُهُ عَمَّا يَعْلَمُ . (نهج البلاغه ص 1185 حکمت 213)
از شریف ترین کارهای شخص کریم تغافل و چشم پوشانیدن او است از آنچه می داند از معایب مردم و از هفوات ایشان، دانایان گفته اند که تغافل علامت سیادت و بزرگیست، و بهمین معنی است شعر ابوتمام رحمه الله : لَيْسَ الغَبِيُّ بِسَيِّدٍ في قَوْمِهِ *** لكِنَّ سَيِّدَ قَوْمِهِ المُتَغابى (غبي = جاهل و کودن المتغابی کسی که جاهل نیست ولی خود را به جهالت می زند)
پس مؤمن باید از عیوب مردم غض بصر کند و عیوب خود را ببیند و از آن غفلت ننماید و اگر مردم در حق او تقصیری کردند و از او معذرت خواستند قبول کند و چشم از ایشان بپوشاند و چنان باشد که
گفته اند :
وَلَقَدْ أَمُرُّ عَلَى اللَّئيمِ يَسُبُّنِي *** فَمَضَيْتُ ثَمَّةَ قُلْتُ لاَ يُعِنيني .
قال عليه السلام : مَا اسْتَقْصى كَريمٌ قَط . (شرح نهج البلاغه 264/20 حکمت 86) . ترجمه : شخص کریم هرگز زیاد تفحص نمی کند.
قَالَ تَعَالَى فِى وَصفِ نَبِيِه : عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعض. سوره تحریم آیه 5)
حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام به پسران خود وصیّت فرمود که اگر کسی در گوش راست شما مکروهی بشما شنوانید پس از آن سر بگوش چپ شما گذاشت و معذرت خواست و گفت من چیزی نگفتم شما قبول کنید عذر او را . (سفينة البحار 664/2)
قَالَ اميرُ المُؤمِنينَ (عَلَيْهِ السَّلام) اِقْبَلْ عُذرَ اَخيكَ وَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ عُذرٌ فَالْتَمِسْ لَهُ عُذْراً . یعنی قبول کن عذر برادر خود را و اگر عذری نداشته باشد بطلب برای او عذری را.
85- قَالَ عليه السلام: مَنْ أصْلَحَ ما بَيْنَهُ وَبَيْنَ الله أَصْلَحَ الله ما بَيْنَهُ وَبَيْنَ النَّاسِ وَمَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ اخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللهُ لَهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ وَمَنْ كَانَ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظُ كانَ عَلَيْهِ مِنَ اللَّهِ حافِظ. (نهج البلاغه ص 1126 حکمت 86)
کسی که بصلاح آورد آنچه میان او است و میان حقتعالی به تقوی و پرهیزکاری بصلاح آورد خداوند آنچه میان او است و میان مردم از معاشرت و زندگانی، زیرا که تقوی اصلاح کند قوه شهویه و غضبيّه را که فساد ایشان مبدء فساد است میان خلقان، و کسی که باصلاح آورد امر آخرت و عقبای خود را باصلاح آورد حقتعالی امر دنیای او را، و هر که باشد مر او را از قبل نفس خودش پند دهنده و واعظی، باشد بر او از خدا نگهبان و حافظی که خلاصی دهد او را از عذاب اخروی.
اصلاح ما بين خود و خدا به وسيله تقواست كه باعث خوشنودى خدا مى گردد، و چون از جمله آثار تقوا اصلاح قواى شهوت و غضب، كه اساس فساد در ميان مردمند، و نيز پايبندى به اعتدال در مورد اين قوا مى باشد، بنا بر اين اصلاح ما بين او و مردم نيز وابسته به اصلاح همان قواست.
و هم چنين از جمله لوازم اصلاح امر آخرت، جذب نشدن مردم به طرف دنيا و خوددارى از حرص نسبت به مال دنياست، و اين نيز بسته به برخورد صحيح آنان و رفتارشان با اخلاق حسنه است كه خود موجب اصلاح امر آخرت و باعث تحت تأثير قرار گرفتن و علاقه مندى آنان به كسى است كه واجد اين صفات است و باعث سودرسانى و كمك و آزار نرساندن مردم به او مى گردد، و به اين ترتيب باعث اصلاح دنياى او مى شود. از طرفى تحصيل دنياى مطلوب براى كسى كه امر آخرتش را اصلاح كند سهل است، و دنياى مطلوب همان حدّ اعتدال از نياز وى مى باشد. و اين هم امرى است كه عنايت پروردگار و فراهم آوردن و اصلاح آن را در طول مدّت زندگانى دنيا، عهده دار است.
امّا مطلب سوم، خود را موعظه كردن باعث تقواى الهى و پايبندى به اعتدال در مورد قواى شهوت و غضب است كه اينها اساس شرّ و ريشه فسادى هستند كه مستلزم هلاكت دنيا و آخرت مى باشند،
امّا موعظه كردن خويش باعث آن مى گردد كه خدا انسان را از شر آنها نگاه دارد. ( ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 482 و 483)
هر كه اصلاح كند بين خداوند و خودش *** خالق اصلاح كند بين وى و خلق جهان *** هر كه اصلاح كند كار سراى ديگرش *** كار دنياى وى اصلاح كند باري ء جان *** هر كه را خويشتنش واعظ و پند آموز است *** حافظ او است بهر حال خداى سبحان (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص134و135)
هر آن كس بين خود را با خداوند *** باصلاح و عبادت داد پيوند *** خدا او را كشاند سوى افلاح *** نمايد بين او با مردم اصلاح *** بسامان چون كه از وى كار عقبا است *** ز حق بهرش بسامان كار دنيا است *** ز نفس خود چو بر خود داشت واعظ *** ز نزد حق برايش هست حافظ (شرح نهج البلاغه منظوم، ج 9 ص106)
86- قَالَ عليه السلام: مَن أطاعَ التَّوانى ضَيَّعَ الحُقوقَ وَمَنْ أَطاعَ الوَاشَى ضَيَّعَ الصِّدِيقَ. (نهج البلاغه ص 1193 حکمت 231)
(الواشي: النّمام. شرح حکم نهج البلاغه شیخ عباس قمی، ص 229)
کسی که اطاعت کند کسالت و سستی کردن در امور را ضایع سازد حق هائی را که باید اداء آن کند، و کسی که اطاعت کند سخن چین را یعنی کلام او را قبول کند ضایع گرداند دوست با وثوق خود را.
پس بر هر عاقلی لازم است که بر سخن سخن چین وقعی ننهد چه نمام فاسق است و خبر فاسق مردود بلکه او را نهی کند و از این جهت او را دشمن داشته باشد و بدترین انواع نمامی سعایت است. کسی گفت با عارفی در صفا *** ندانی فلانت چه گفت از قفا
بگفتا خموش ای برادر نهفت *** ندانسته بهتر که دشمن چه گفت
کسانیکه پیغام دشمن برند *** ز دشمن همانا که دشمن ترند
از آن همنشین تا توانی گریز *** که مر فتنۀ خفته را گفت خیز
زبان کرد شخصی بغیبت دراز *** بدو گفت داننده سرفراز
که یاد کسان پیش من بد مکن *** مرا بد گمان در حق خود مکن
رفیقی که غائب شد ای نیکنام *** دو چیز است از او بر رفیقان حرام
یکی آنکه مالش بباطل خورند *** دگر آنکه نامش بزشتی برند
هر آنکو برد نام مردم بعار *** تو خیر خود از وی توقع مدار
که اندر قفای تو گوید همان *** که پیش تو گفت از پس دیگران
کسی پیش من در جهان عاقل است *** که مشغول خود وز جهان غافل است
تسليم در برابر كاهلى، نسبت به حقوقى كه انسان در پى آنهاست، باعث مى شود كه وقت مناسب براى دست آوردن آنها از دست برود، و اين خود مستلزم تباه ساختن و از دست دادن آن حقوق خواهد بود، و هم چنين تسليم شدن در برابر"نمام"سخن چين كه كارش، تلاش در برهم زدن ميان دو دوست است، و اطاعت از گفتار وى باعث ايجاد سردى و كدورت در بين دوستان، و از دست دادن يكديگر است. (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 613 و 614)
هر كه سستي گرفت حق بنهاد *** گوش نمّام، دوست از كف داد (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص308)
87- قَالَ عليه السلام: مَنْ تذَكَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ اسْتَعَدَّ . (نهج البلاغه ص 1222 حکمت 272)
کسی که یاد کند دوری سفر خود را، استعداد و تهیه آن راه دور خود را بیند، پس کسی که متذکر دوری طریق آخرت باشد البته آماده می سازد ساز و برگ آن سفر هولناک را که تقوی و عمل صالح باشد، پس اشخاصی که در تهیه توشه و زاد آخرت نیستند جهتش غفلت آنها است از آن سرای .
جهان ای پسر ملک جاوید نیست *** ز دنیا وفاداری امید نیست
نشستی بجای دگر کس بسی *** نشیند بجای تو دیگر کسی
منه دل بر این سالخورده مکان *** که گنبد نپاید بر او گردکان
پس ای عزیز من لختی بهوش بیا و نظر کن ببین چگونه رفقای تو رفتند و در بستر قبر خفتند تو هم باید مسافرت کنی و همان طریق را بپیمائی پس در تهیه کار خود باش و بغفلت مگذران و خود را خطاب کن و بگو :
خاک من و تو است که باد شمال *** می بردش سوی یمین و شمال
ما لَكَ فِي الخَيْمَةِ مُسْتَلْقِياً *** قَدْ نَهَضَ الْقَوْمُ وَشَدُّ والرِحّال
عمر بافسوس برفت آنچه رفت *** دیگرش از دست مده بر محال
قَدْ وَعَرَ الْمَسْلَكُ ياذَا الفَتى *** اَفْلَحَ مَنْ هيَّأزادَ المال
بسکه در آغوش لحد بگذرد *** بر من و تو روز و شب و ماه و سال
لاتَكُ تَغْتَرُّ بِمَعْمُورَةٍ *** يَعْقِبُهَا الْهَدْمُ أَوِ الاِنتِقَالُ
ایکه درونت بگنه تیره شد *** ترسمت آئینه نگیرد صقال
مالَكَ تَعْصى وَمُنَادِى الْقَبُولِ *** مِنْ قِبَلِ الحَقِّ يُنَادِى تَعال
زنده دلا مرده ندانی که کیست *** آنکه ندارد بخدا اشتغال
وَرُويَ أَنَّ أَميرَ المُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلام) كَانَ يُنَادِى فِى كُلّ لَيْلَةٍ حينَ يَأْخُدُ النَّاسُ مَصاجِعَهُمْ لِلْمَنَامِ بِصَوْتِ يَسْمَعُهُ كافَّهُ أَهْلِ المَسْجِدِ وَ مَنْ جاوَرَهُ مِنَ النَّاسِ : تَزَوَّدوا - رَحِمَكُمُ اللهُ - فَقَدْ نُودِيَ فِيكُمُ بالرَّحيلِ وَاَقِلُّوا العُرْجَةَ عَلَى الدُّنْيا وَانْقَلِبُوا بِصَالِحٍ مَا يَحْضُرُكُمْ مِنَ الزَّادِ فَإِنَّ اَمَامَكُمْ عَقَبَةً كَؤُوداً ومَنَازِلَ مَهُوَلَةً لابُدَّ مِنَ الْمَمَرِّ بِها وَالوُقُوفِ عَلَيْها . (نهج البلاغه ص 655 با کمی تفاوت) یعنی روایت شده که امیرالمؤمنین ندا می کرد در هر شب هنگامی که مردم بجهت خواب بخوابگاه خویش می رفتند بصدائی که می شنیدند آنرا همه اهل مسجد یعنی مسجد کوفه و مردمی که در همسایگی مسجد بودند می فرمود : زاد و توشه بردارید خدا رحمت کند شماها را پس بتحقیق که منادی رحلت و کوچ در میان شما ندا کرده و کم بکنید اقامت بر دنیا را و برگردید بسوی آخرت با آنچه ممکن می شود شما را از توشه صالح و نیکوپس بدرستیکه در پیش راه شما گردنه و کتل سخت و منزل های هولناک است که نیست چاره از گذشتن از آنها و وقوف بر آنها .
88- قَالَ عليه السلام: مَنْ تَرَكَ قَوْلَ «لا اَدرى» اُصيبَتْ مَقاتِلُه . (نهج البلاغه ص 1124 حکمت 82)
کسی که ترک کند گفتار «نمی دانم» را و ندانسته جواب گوید سبب هلاكت دنیا و عقبای خود شود.
پس عاقل دانا آن کس است که چیزی را که نمی داند بگوید نمی دانم تا سبب هلاک خود و گمراهی دیگران نشود، بلکه چیزیرا که نمی داند بپرسد تا یاد گیرد چنانچه گفته اند : لا أدري نِصفُ العِلْمِ. گویند غزالی را پرسیدند که چگونه رسیدی بدین مقام در علوم؟ گفت برای آنکه هر چه ندانستم از پرسیدن آن ننگ نداشتم .
امید عافیت آنگه بود موافق عقل *** که نبض را بطبیعت شناس بنمائی
بپرس آنچه ندانی که ذُلّ پرسیدن *** دلیل راه تو باشد به عزّ دانائی
فروگذاردن اين سخن كنايه از گفتار بدون علم است، و رسيدن به گشتنگاهها كنايه از هلاكتى است كه در اثر سخن از روى نادانى نصيب گوينده مى شود، از آن رو كه باعث گمراه شدن و گمراه كردن است، و چه بسا باعث هلاكت هم در دنيا و هم در آخرت است. (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 480)
في كتاب «الحكمة الخالدة: «تعلّم قول لا أدري. فإنك ان قلت لا أدري علّموك حتى تدري. و إن قلت اني أدري سألوك حتى لا تدري. و ما أحد من أصحاب رسول اللّه (ص): قال سلوني إلّا علي بن أبي طالب عليه السّلام». (فی ضلال نهج البلاغه، ج 4 ص 266)
جاءت امرأة إلى بزرجمهر، فسألته عن مسألة، فقال: لا أدري، فقالت: أ يعطيك المَلِك كلّ سنة كذا و كذا و تقول: لا أدري، فقال: إنّما يعطيني المَلِك على ما أدري، و لو أعطاني على ما لا أدري لما كفاني بيت ماله. و كان يقول: «لا أعلم» نصف العلم. (شرح حکم نهج البلاغه شیخ عباس قمی، ص215)
هر كه را ننگ از نمى دانم *** بر رگ زندگيش نشتر باد (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص131)
قال بعض الفضلاء- إذا قال لنا إنسان لا أدري علمناه حتى يدري، و إن قال أدري امتحناه حتى لا يدري (شرح نهج البلاغة(ابن أبي الحديد)، ج 18 ، صفحه ى 236)
89- قَالَ عليه السلام: مَنْ جَرى فِي عِنانِ اَمَلِهِ عَثَرَ بِأَجَلِهِ. (نهج البلاغه ص 1095 حکمت 18)
کسی که بدست گرفته لجام آرزو را و سیر می کند در عنان آن ناگاه بسر در آید در اجل خود.
حاصل آنکه آدمی غافل از کار مرگ مشغول بآمال و آرزوهای بسیار دراز و مشعوف بجمع کردن دنیا است که یک دفعه مرگ او را می رسد و با دل پر حسرت از دنیا می رود، پس شایسته است که آدمی مرگ را فراموش نکند و پیوسته نصب العین او باشد و هر نمازیکه می کند نماز مُوَدِّع کند خصوص اگر سن او بچهل رسیده باشد که زراعتی را ماند که وقت حصادش رسیده باشد چه ایام لذت گذشت و روزگار نشاط و شادمانی بسر آمد و هر روز عضوی از او کوچ می کند و بیچاره از آن غافل و پای بند طول امل و فکرهای باطل است.
چو دوران عمر از چهل درگذشت *** مزن دست و پا کابت از سر گذشت
چوشیبت درآمد بروی شباب *** شبت روز شد دیده برکن ز خواب
چوباد صبا برگلستان وزد *** چمیدن درخت جوانرا سزد
نزیبد ترا با جوانان چمید *** که بر عارضت صبح پیری دمید
دریغا که فصل جوانی گذشت *** بلهو و لعب زندگانی گذشت
دریغا چنان روح پرور زمان *** که بگذشت بر ما چه برق یمان
دریغا که مشغول باطل شدیم *** ز حق دور ماندیم و عاطل شدیم
چه خوش گفت با کودک آموزگار *** که کاری نکردی و شد روزگار
ز سودا که این نوشم و این خورم *** نپرداختم تا غم دین خورم
دریغا که بگذشت عمر عزیز *** بخواهد گذشت این دم چند نیز
اگر در سرای سعادت کس است *** ز گفتار سعدیش حرفی بس است
پس ای جان برادر لختی بقبرستان برو و بر خاک دوستان گذری کن و بر لوح مزارشان نظری افکن و عبرت بگیر و تفکر کن که در زیر قدمت بفاصله کمی چه خبر و چه داستانی است .
زدم تیشه یکروز بر تلّ خاک *** بگوش آمدم ناله دردناک
که زنهار اگر مردی آهسته تر *** که چشم و بناگوش و رویست و سر
جهاندار بودم من اندر جهان *** شدستم برابر بخاک این زمان
قالَ رَسُولُ الله صلى الله عَلَيْهِ وآله : أغْفَلُ النَّاسِ مَنْ لَمْ يَتَّعِظ بتَغَيُّر الدُّنْيا مِنْ حَالٍ إلى حالٍ. (بحارج 71 ص 324) یعنی حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود که غافل ترین مردم آن کسی است که پند نمی گیرد از تغیر دنیا از حالی بحالی دیگر .
90- قَالَ عليه السلام: مَنْ كَتَمَ سِرَّهُ كانَتِ الخِيَرَةُ بِيَدِه "فی یدهِ". (نهج البلاغه ص 1166 حکمت 153)
هر که پنهان کرد سر خود را از غیر خود اختیار افشا و کتمان سرش بدست خودش است، بخلاف آنکه اگر افشا کند که دیگر متمکن از کتمان آن نیست.
پس ای عزیز من رازی که پنهان خواهی با کس در میان منه اگر چه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را دوستان بسیار است و همچنین مسلسل .
فَلا تُفْشِ سِرَّكَ إِلا إِلَيْكَ *** فَإِنَّ لِكُلِّ نَصيحٍ نَصيحاً
دانایان گفته اند: كُلُّ سِرٍّ جَاوَزَ الأَثْنَيْنِ شاعَ. (كُلِّ عِلْمٍ لَيْسَ فِي الْقِرْطَاسِ ضَاعَ) هر چه از میان دو لب خارج شد شایع شد.
گر آرام خواهی در این آب و گل *** مگوتا توانی بکس راز دل
و نظیر این کلمه شریفه است کلمه دیگر آنحضرت علیه السّلام : اَلكَلامُ فِي وِثاقِكَ ما لَمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِي وَثَاقِهِ فَاخزُنْ لِسَانَكَ كَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَكَ وَ وَرِقَكَ فَرُبَّ كَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً وَ جَلَبَتْ نِقْمَةً . (نهج البلاغه ص 1267 حکمت 373) یعنی کلام در بند تو است مادامی که تکلّم نکرده ای به آن پس هرگاه که تکلم نمودی بآن تو در بند آن می شوی پس بگنجینه بنه زبان خود را همچنان که بگنجینه می نهی طلا و نقره خود را پس بسا یک کلمه که ربود نعمتی را و پدید آورد عقوبتی را .
سخن تا نگفتی بر او دست هست *** چه گفته شود یابد او بر تو دست
تو پیدا مکن راز دل با کسی *** که او خود بگوید بَرِ هر کسی
جواهر بگنجینه داران سپار *** ولی راز با خویشتن پاس دار
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: صدکلمه امام علی