11- قَالَ عليه السلام: اَشْرَفُ الغِنى تَرْكُ المُنى. (نهج البلاغه ص 1103)

شریفترین اقسام غنی و توانگری ترک تمنّی و آرزوها است، زیرا که آن لازم قناعت است و قناعت مستلزم غنى، بدليل القناعة كنز لا یفنی : قناعت گنجی است که تمام نمی شود.

مُنى جمع مُنيه به معنى آرزو داشتن. از آنجا كه اين خوى ناپسند همراه با صفات پست ديگرى مانند حرص و آز و امثال آنهاست، و كمترين حدّ آرزو سرگرمى به كارهاى بى فايده است، امام (ع) در تشويق به ترك آن، تعبير به برترين توانگرى و بلكه عين آن فرموده است. بديهى است كه رها كردن آرزو مستلزم پيشه ساختن قناعت، و لازمه قناعت، توانگرى معنوى و بى نيازى روحى است. (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 440 و 441)

بهترين بى نيازىِ هر كس *** آنكه گويد به آرزو: كن بس (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص68)

كس ار خواهان بود عيش نكو را *** ببايد واگذارد آرزو را *** چو دست ديو خواهشها بتابد *** به تخت بى نيازى جاى يابد *** نمايد زندگى آزاد و مسرور *** ز استغناى طبعش قلب پر نور (شرح نهج البلاغه منظوم، ج 9 ص 40)

12- قَالَ عليه السلام: إضَاعَةُ الفُرْصَةِ عُصَّةٌ . (نهج البلاغه ص 1141)

ضایع کردن اوقات فرصت و فراغت را به بیکاری و کسالت باعث غصه و اندوه است، در آن وقتی که فرصت از دست رفته و کار گذشته است، پس عاقل آنست که اوقات فراغ خود را غنیمت شمرد و نگذارد که بیخود از دستش برود. وَ فِى المَثَلِ : انْتَهِزُوا الفُرَصَ فَإِنَّها تَمُرُّمَرَّ السَّحَابِ. یعنی در مثل است که غنیمت بشمرید فرصتها را چه آنکه زمان فرصت می گذرد مانند گذشتن ابر. (قال عليه السلام: مِنْ اَنْ تَعَلَّمَ كُلَّ ما يَحْسُنُ بِكَ عِلْمُهُ فَتَعَلَّم الاَهَمَّ فَالاَهَم. عمر کوتاه تر از آنست که هر چه دانستنش نیکو است بیاموزی، پس بیاموز آنچه اهمیتش بیشتر است. (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 262/20)

تا توانستم ندانستم چه سود *** چونکه دانستم توانستن نبود

وَفِي الحَدِيثِ : مَنْ ساوَى يَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ . (بحار الانوارج 77 ص 164 و 378 با مختصر تفاوت) و قال عليه السلام : يَابنَ آدَمَ إنَّما أنتَ ايّام مجموعة فإذا مضى يوم مضى بعضُكَ : (شرح نهج البلاغه 319/20)

جوانا ره طاعت امروز گیر *** که فردا جوانی نیاید زپیر

قضا روزگاری زمن در ربود *** که هر روزش از پی شب قدر بود

من آنروز را قدر نشناختم *** بدانستم اکنونکه در باختم

بغفلت بدادم ز دست آب پاک *** چه چاره کنون جز تیمم بخاک

چه شیبت درآمد بروی شباب *** شبت روز شد دیده برکن ز خواب

کنون کوش کاب از کمر درگذشت *** نه وقتی که سیلاب از سرگذشت

مكن عمر ضايع بافسوس و حیف *** که فرصت عزیز است و الوقت ضيف (یعنی وقت مهمانی است که میگذرد. قال علیه السلام : الْفُرْصَةٌ سَرِيعةُ الْفَوْتِ بطيئة العَود؛ فرصت زودگذر است و دیر بر می گردد. شرح غرر الحکم آقا جمال 113/2)

13- قَالَ عليه السلام: الأَعْجَابُ يَمْنَعُ مِنَ الأَزْدِیادِ . (نهج البلاغه ص 1167)

عُجب و خودپسندی منع می کند از زیاده کردن هنر، چه آنکه کسیکه تصوّر کرد کمال هنری را در خود و آنکه بغایت قصوای آن هنر رسیده دیگر در پی ازدیاد و تکمیل آن برنمی آید و به آنحال می ماند و بهمین معنی است نیز کلام آنحضرت : عُجْبُ المَرْءِ بِنَفْسِهِ اَحَدُ حُسّادِ عَقْلِهِ (نهج البلاغه ص 1182) یعنی عُجب آدمی بنفس خود یکی از دشمنان عقل او است. (قال عليه السلام : المُتَوَاضِعَ كالوَهَدَةِ يجتمع فِيهَا قَطَرَهَا وقَطَرُ غَيْرِها وَالْمُتِكَبِّرُ كَالرُبوةِ لاَ يَقِرُ عَلَيْها قَطَرُها وَلا قَطرُ غَيْرِها ؛ یعنی متواضع چون گودالی است که قطره های باران در آن جمع میشود چه از خودش و چه از اطرافش و متکبّر چون بلندی است که آب بر او قرار نمی گیرد نه از خودش و نه از اطرافش. (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 20 ص 288 حکمت 291)

بچشم کسان در نیاید کسی *** که از خود بزرگی نماید بسی

مگوتا بگویند شکرت هزار *** چه خود گفتی از کس توقع مدار

بزرگان نکردند در خود نگاه *** خدا بینی از خویشتن بین مخواه

پیاز آمد آن بی هنر جمله پوست *** که پنداشت چون پسته مغزی در اوست

پس کسیکه طالب کمال و ازدیاد هنر است باید خود را، همیشه ناقص ببیند و در تحصیل کمال برآید و الّا ناقص خواهد ماند. (قال عليه السلام: إِيَّاكَ وَصَدْرَ الْمَجْلِسِ فَانهُ مَجْلِسُ قُلْعَةٍ. شرح نهج البلاغه 285/20 حکمت 264)

چه خوب گفته شیخ سعدی در این مقام :

یکی قطره باران زابری چکید *** خجل شد چه پهنای دریا بدید

که جائی که دریاست من کیستم *** گر او هست حقا که من نیستم

چه خود را بچشم حقارت بدید *** صدف در کنارش چوجان پرورید

سپهرش بجائی رسانید کار *** که شد نامور لُؤلؤ شاهوار

بلندی از آن یافت کان پست شد *** در نیستی کوفت تا هست شد

14- قَالَ عليه السلام: أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنْ اِكْتِسابِ الْاِخْوَانِ وَأَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفَرَبِهِ مِنْهُمْ. (نهج البلاغه ص 1093)

عاجزترین مردم کسی است که عاجز باشد از به دست آوردن برادران و عاجزتر از این کس آن کسی است که ضایع کرد و از دست داد آندوست و برادری را که بدست داشت.

روایت است که حضرت رسول صلی الله عليه و آله از قتل جعفر بن ابی طالب بگریست و فرمود : الْمَرْءُ كَثِيرٌ باخيه . (بحار 57/21)

یکی از دانایان گفته که هرگاه خبر موت یکی از برادران من بمن می رسد گویا که عضوی از من ساقط می گردد.

قال الشاعر :

أخَاكَ اَخَاكَ إِنَّ مَنْ لا أَخَالَهُ *** كساعٍ إِلَى الهَيْجا بِغَيْرِ سِلاح

وَ إِنَّ ابْنَ عَمَّ القَوْمِ فَاعْلَم جَنَاحُهُم *** وَ هَلْ يَنْهَضُ البازي بِغَيْرِ جَناح

کسی که برادر ندارد مانند کسی است که بی اسلحه به جنگ می رود و بدان که پسر عموی هر قوم بال آنها است و آیا باز بدون بال میتواند پرواز کند. پس شایسته است که انسان دوستان خود را از دست ندهد خصوص دوستان قدیمی و احبّاء پدر خود را . (وقال عليه السلام : تحتاج القرابة الى المودة ولا تحتاج المودة إلى قرابة. شرح نهج البلاغه 305/20)

قال أمير المُؤْمِنِينَ علیه السلام: مَوَدَّةُ الابْاءِ قَرَابَةٌ بَيْنَ الأَبْنَاءِ . (نهج البلاغه ص 1233 و قال عليه السلام : مِنْ كَرَمَ الْمَرْءِ بُكَاؤُهُ عَلَى مَا مَضَى مِنْ زَمَانَه وَحنيُنُه اِلىَ اوَطانِه وَ حِفظُ قَدِيم اِخوَانَه . شرح نهج البلاغه 274/20)

وَعَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه: وآله ثَلاثُ يُطفِينَ نُورَ العَبْدِ، مَنْ فَطَعَ اَوِدَاءَ ابيهِ وَغَيَّرَ شَيْبَهُ وَرَفَعَ بَصَرَهُ فِي الحُجُرَاتِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُؤْذَنَ لَهُ. (بحار الانوار 264/74) یعنی رسول خدا فرمود سه چیز است که خاموش می نماید نور آدمیرا یکی آنکه شخص قطع کند دوستان پدرش را یعنی دوستی با ایشانرا ببرد و دیگر آنکه تغییر دهد سفیدی موی خود را از پیری سیم آنکه بلند کند چشم خود را و نظر افکند در حجره ها و خانه ها بدون آنکه مأذون باشد.

و روایت است که حضرت صادق علیه السّلام فضیل بن یسار را دوست می داشت و می فرمود فضیل از اصحاب پدر است و من دوست می دارم که شخص اصحاب پدرش را دوست بدارد. (سفينة البحار 370/2)

15- قَالَ عليه السلام: اِعْقِلُوا الخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَايَةٍ لا عَقْلَ رِوايَةٍ فَإِنَّ رُواةَ العِلْم كَثيرٌ ورُعَاتَهُ قَلِيلٌ ... (نهج البلاغه ص 1130)

دریابید خبر را چون بشنوید آنرا بدریافت رعایت که آن تدبّر در فهم معنی آن است نه دریافتن روایت که مجرد نقل لفظ باشد بدون تدبّر معنی آن مانند قرائت قرآن اکثر مردمان است، همانا راویان علم بسیارند و مراعات کنندگان آن کم .

فرموده اند : حَديثُ تَدْرِيهِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ تَرْوِيهِ . یعنی یک حدیث که بفهمی و بدانی معنی آنرا بهتر است از هزار حدیث که روایت آن کنی و معنی آنرا ندانی.

عقل الرعاية: ضبط خبر به وسيله درك و فهم و رعايت علم و آگاهى، عقل الرّواية: ضبط الفاظ و شنيدن يك خبر بدون درك معنى

«چون خبرى را شنيديد، آن را از روى فهم و آگاهى درك كنيد و به دريافت لفظ روايت بسنده نكنيد، زيرا نقل كنندگان دانش فراوانند، اما رعايت كنندگان اندكند».

امام (ع) در اين عبارت به وسيله يك قياس مضمرى شخص را به عمل مزبور ترغيب فرموده است كه مقدمه صغراى آن عبارت: فإنّ رواة العلم... و كبراى مقدّر آن نيز چنين است: و هر چه چنان باشد شايسته است تا از روى تدبير و انديشه درك شود، براى آن كه رعايت كنندگان دانش افزون شوند. (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 491)

الفرق بين الرعاية و الرواية كالفرق بين من بنى صرحا بعلمه و يده، و من رأى هذا الصرح بعينه، و أخبر عنه بلسانه. (فی ضلال نهج البلاغه، ج 4 ص 274)

چون شنيدى خبرى از راوي *** ضوء انديشه در آن مى تابى *** راوى علم و خبر بسيار است *** مرد انديشه در آن كميابست (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص145و146)

16- قَالَ عليه السلام: أَغْضِ عَلَى الْقَذَى وَ اِلّا لَمِ تَرْضَ أَبَداً . (نهج البلاغه ص 1183)

چشم بپوش بر خار، کنایه از آنکه از مکاره و رنج و بلای دنیا و ناملایمات از دوستان بی وفا چشم بپوش و تحمل آن کن و اگر نه خوشنود نشوی هرگز و همیشه بحالت خشم و تلخی زندگی کنی زیرا که طبیعت دنیا مشوبست به مکاره.

وَمَنْ ذَالَّذى تَرْضى سَجَايَاهُ كُلَّها . کیست آنچنان کسی که بپسندی تو تمام خوی و طبیعت او را.

تحمّل چه زهرت نماید نخست *** ولی شهد گردد چه در طبع رُست

شنیدم که وقتی سحرگاه عید *** ز گرما به آمد برون بایزید

یکی طشت خاکسترش بی خبر *** فرو ریختش از سرائی بسر

همی گفت ژولیده دستار و موی *** کف دست شکرانه مالان بروی

که ای نفس من درخور آتشم *** زخاکستری روی درهم کشم

بزرگان نکردند در خود نگاه *** خدا بینی از خویشتن بین مخواه

طریقت جز این نیست درویش را *** که افکنده دارد تن خویش را

17- قَالَ عليه السلام: أَفْضَلُ الأَعْمَالِ ما أَكْرَهْتَ نَفْسَكَ عَلَيْهِ. (نهج البلاغه ص 1196)

بهترین عملها آن عملی است که نفس بآن میل نداشته باشد و باکراه و اجبار بداری او را بر آن مانند قیام لیل در هوای سرد و روزه در هوای گرم.

و هكذا بهمین معنی است: اَفْضَلُ الأَعْمَالِ أَحْمَزُها. (حدیث نبوی است) یعنی افضل عملها آن عملی است که مشقتش بر نفس زیادتر باشد.

سعدی گفته : بزرگی را پرسیدم از معنی این حدیث : أعْدَى عَدُوّكَ نَفْسُكَ الَّتى بَيْنَ جَنْبَيْكَ (بحار الانوارج 70 ص 64) دشمن ترین دشمن تو نفس تو است،گفت به حکم آنکه هر آن دشمنی را که بَر وی احسان کنی دوست گردد مگر نفس را که هر چند مدارا بیش کنی مخالفت زیاده کند.

فرشته خوی شود آدمی زکم خوردن *** وگر خورد چو بهایم بیوفتد چو جماد

مراد هر که برآری مطیع امر تو شد *** خلاف نفس که فرمان دهد چه یافت مراد

18- قَالَ عليه السلام: أفْضَلُ الزُّهْدِ اِخْفَاءُ الزُّهْدِ. (نهج البلاغه ص 1098)

فاضلترین زهد که اعراض است از متاع دنیا پنهان داشتن آنست از اطلاع مردم، تا دور باشد از مخالطه سمعه و ریا، چه آنکه جهر به عبادت و زهادت کم است که از ریا سالم بماند.

گویند منصور مردی را دید واقف بباب خود در حالیکه درمیان پیشانیش آثار سجده است گفت تو به

طمع مال بر در خانه من ایستاده ای با آنکه در میان جبهه تو چنین درهمی است؟ ربیع حاجب گفت بلی چنین است لكن سکه در همش قلب است.

کلید در دوزخ است آن نماز *** که بر چشم مردم گذاری دراز

اگر جز بحق میرود جاده ات *** بدوزخ نشانند سجاده ات

ریاضت کش از بهر نام و غرور *** که طبل تهی را رود بانگ دور

19- قَالَ عليه السلام: اكْبَرُ العَيْب أَنْ تَعِيبَ مَا فِيكَ مِثْلُهُ. (نهج البلاغه ص 1252)

بزرگتر عیب تو آنست که عیب کنی مردم را به چیزی که مثل آن در تو باشد.

ای عزیز: عیبجوئی مردم کردن از علامات خباثت نفس و دنائت طبع و عیبناک بودن است چه هر عیب دار طالب اظهار عیوب مردم است.

و در حدیث نبوی است که هر که ظاهر کند عمل ناشایست کسی را مثل آنست که خود بجا آورده. (بحار الانوار 385/70)

و به تجربه ثابت است که هر که بنای عیبجوئی مردم نهاد ایشانرا رسوا کرد و خود را بی اعتماد. (قال عليه السلام : اَبصَرُ النَّاسِ لِعَوَرِ النَّاسِ المُعْورُ: شرح نهج البلاغه 291/20)

پس احمق آن کسی است که خود به هزار عیب آلوده و سرتاپای او را معصیت فروگرفته چشم از عیوب خود پوشیده و زبان بعیوب مردم گشوده .

همه حمّال عيب خویشتنند *** طعنه بر عیب دیگران چه زنند

مكن عيب خلق ای خردمند فاش *** بعیب خود از خلق مشغول باش

منه عيب خلق ای فرومایه پیش *** که چشمت فرو دوزد آن عیب خویش

گرفتم که خود هستی ازعیب پاک *** تعنّت (تعنّت:عیبجویی وبدوبدگویی) مکن بر من عیب ناک

قال اَميرُ المُؤْمِنِينَ عليه السلام : مَنْ نَظَرَ فِى عُيُوبِ غَيْرِهِ فَانْكَرَها ثُمَّ رَضِیَها لِنَفْسِهِ فَذَلِكَ الأَحْمَقُ بِعَيْنِهِ . (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد طبع بيروت 399/4 و نهج البلاغه ص 1250 با کمی تفاوت) یعنی امیر المؤمنين على عليه السلام فرمود: که هر که نظر کند در عیب های دیگران و زشت شمرد و نپسندد از ایشان ولکن از خودش آن عیب ها را بپسندد چنین کس عین احمق است.

وقَالَ رَسُولُ الله صلى الله عليه وآله : إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً أَلْهَاهُ عَنْ مَحَاسِنِهِ وَجَعَلَ مَسَاوِيَهُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ كَرَّهَهُ مُجَالَسَةَ الْمُعْرِضِينَ عَنْ ذِكرِ الله، ترجمه حدیث : هرگاه خدا برای بنده ای خیر بخواهد او را از خوبی هایش غافل میکند و بدی هایش را همیشه برابر چشمش قرار میدهد و همنشینی با کسانی را که از یاد خدا رو گردانند مورد کراهت او می سازد. (سفينة البحار 361/1) و قال امير المؤمنين عليه السلام : اَلاَشرارُ يَتَّبِعُونَ مَساوِىَ النَّاسِ وَ يَترِكُونَ مَحَاسِنَهُمْ كَمَا يَتَّبِعُ الذَّبَابُ الْمَوَاضِعَ الْفَاسِدَةَ مِنَ الْجَسَدِ وَ يَتْرَكَ الصَّحِيح. ترجمه حدیث: مردمان بد از بدی های مردم پی جویی می کنند و خوبی هایشان را وا می گذارند مانند مگس که دنبال جاهای زخم بدن است و جاهای سالم را رها می کند. و قال عليه السلام : مَنْ عَابَ سِفْلَةً فَقَدْ رَفَعَهُ وَمَنْ عَابَ كَرِيمًا فَقَدْ وَضَعَ نَفْسَهُ (شرح نهج البلاغه 329/20 حکمت 773). ترجمه : هر کس شخص پستی را عیب کند او را بالا برده و هر که کریمی را عیب کند خود را پست کرده است. و قال عليه السلام : لا تَسُبَّنَّ إِبْلِيسَ فِي الْعَلانِيَةِ وَأَنْتَ صَدِيقَهُ فِي السِّرِّ (شرح نهج البلاغه 329/20 ، حکمت 767) ترجمه : در آشکارا به شیطان دشنام مده در حالی که در پنهانی با او دوستی

بطرف بوستانش گفته سعدی *** دو پندم داد شیخ سُهر وردی

یکی برعیب مردم دیده مگشا *** دوم پرهیز کن از خودپسندی

20- قَالَ عليه السلام: اَلا وَاِنَّ مِنَ البَلاءِ الفاقَةَ وَاَشَدُّ مِنَ الفَاقَةِ مَرَضُ البَدَنِ وَاَشَدُّ مِنْ مَرَضِ البَدَنِ مَرَضُ القَلْبِ، اَلا وَ اِنَّ مِنَ النِّعَمِ سَعَةَ المَالِ وَأَفْضَلُ مِنْ سَعَةِ المَالِ صِحَّةُ البَدَنِ وَ أَفْضَلُ مِنْ صِحَّةِ البَدَنِ تَقْوَى القَلْب. (نهج البلاغه ص 1270)

همانا از جمله بلا و محن فقیری و بی چیزیست و سخت تر از فقیری بیماری بدنست و سخت تر از بیماری بدن بیماری دل است و همانا از جمله نعمت ها فراخی مال است و بهتر از فراخی مال صحت بدن و افضل از صحت بدن پرهیزکاری دل است از رذائل . ﴿قال تعالى : يَوْمَ لا يَنْفَعُ مَالٌ وَلا بَنُونَ إِلا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ. ﴾ (سوره شعراء آیه 89)

امام (ع) به مراتب گرفتارى و تفاوت آنها در شدّت و ضعف، و همچنين در مقابل آنها به مراتب نعمت و تفاوت آنها اشاره فرموده است. و براستى كه مبتلا شدن دل به بيمارى رذايل بدتر از بيمارى جسم است، به خاطر اين كه لازمه آن از دست دادن كاملترين خوشبختيها در آخرت است و در حقيقت آن نوعى مرگ است كه پس از آن زندگى وجود ندارد، و به همين جهت تقواى دل و كامل ساختن آن با فضايل، بالاتر از تندرستى است چون لازمه آن خوشبختى هميشگى و حيات جاويد است. (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 737)

بيّن عليه السّلام بلايا ثلاث بعضها فوق بعض و هى: الفاقة، و مرض الجسم، و مرض القلب، و هو أشدّ هن لأنّ الأولتين بلاء دنيوى، و الثالثة بلاء اخروي، و لأنّ الأولتين أسهل معالجة من الثالثة و تزولان بسرعة، و الثالثة أصعب علاجا و أكثر لزوما و بقاء. و يقابلها نعم ثلاث: و هي سعة المال، و صحّة البدن، و تقوى القلب، فالتقوى صحّة القلب فكما أنّ علامة صحّة البدن اعتدال الأعمال الصادرة عن جهازاته و نشاط صاحبها في أعماله، فصحّة القلب علامتها اعتدال الأخلاق و نشاط صاحبها في عباداته و توجّهه إلى اللَّه تعالى. (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج 21، ص 477 و 478)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: صدکلمه امام علی

تاريخ : جمعه ۱۵ فروردین ۱۴۰۴ | 11:9 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |