درامتداد تاریکی-مهریه ام را بخشیدم اما ...

بعد از مرگ شوهرم به ناچار با یکی دیگر از هموطنانم ازدواج کردم که در مشهد اقامت داشت، اما طولی نکشید که بهانه گیری ها شروع شد و من به پیشنهاد شوهرم مهریه ام را بخشیدم تا فرزندانش تصور نکنند که من به خاطر ثروت و دارایی هایش با او ازدواج کرده ام ،ولی متاسفانه ...

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، زن 53 ساله که برای شکایت از همسرش به کلانتری طبرسی شمالی مشهد آمده بود با بیان این مطلب به مشاور و مددکار اجتماعی این مرکز انتظامی گفت: من در شهر هرات افغانستان به دنیا آمدم اما هنوز 5 سال بیشتر نداشتم که پدر و مادرم به مشهد مهاجرت کردند ولی من هیچ گاه درس نخواندم و بی سواد ماندم. پدرم که در افغانستان کارگاه خیاطی داشت به همین شغل در مشهد نیز ادامه داد و بدین ترتیب همه اعضای خانواده در کارگاه پدرم مشغول کار شدیم ،خلاصه هنوز 13 سال بیشتر نداشتم که با «شاه غلام» ازدواج کردم. او مردی مهربان و خوش قلب بود و من که صاحب 3 فرزند شده بودم روزگار شیرینی را سپری می کردم اما گویی چرخ گردون با من یار نبود و این روزهای خوش دوام زیادی نداشت. یک روز در آشپزخانه مشغول پختن غذا برای ناهار خانواده بودم که یکی از بستگانم خبر تصادف شوهرم را داد. هراسان و نگران خودم را به بیمارستان رساندم ولی او در همان لحظات اولیه تصادف جان خود را از دست داده بود. با پس اندازها و فروش طلاهایم، مجلس عزاداری آبرومندانه ای برای همسرم برگزار کردم و سپس با 3 فرزند قد و نیم قد که بزرگ ترین آن ها 6 ساله بود، تنها ماندم. همه دنبال کار و زندگی خودشان رفتند و دیگر کسی سراغی از من نگرفت. به ناچار برای تامین هزینه ها و مخارج زندگی، به کارگری در خانه های مردم روی آوردم و بالاخره با هر بدبختی و سختی فرزندانم را بزرگ کردم.

پسرم در همان سن جوانی راهی آلمان شد و در آن جا اقامت گرفت و دخترانم نیز در مشهد ازدواج کردند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند. سال ها تنها بودم و برای خوشبختی و سعادت فرزندانم تلاش کردم. آن ها هم سعی می کردند تا از من مراقبت کنند ،ولی بعد از گذشت سال ها از مرگ شوهرم، اکنون احساس تنهایی بیشتری می کردم ،به همین دلیل یکی از بستگانم پیشنهاد ازدواج با «صالح» را مطرح کرد و من هم برای رهایی از این وضعیت، تصمیم به ازدواج گرفتم.«صالح» همسرش را چند سال قبل به دلیل بیماری سرطان از دست داده بود و فرزندانش نیز ازدواج کرده بودند.

خلاصه بعد از چند جلسه آشنایی به عقد موقت «صالح» درآمدم و با برگزاری یک مراسم ساده به خانه او رفتم. قرار بود هفته ای یک بار فرزندان صالح و هفته دیگر فرزندان من به منزل ما بیایند ولی زمانی که نوبت فرزندان من می شد، «صالح» با غرغر و نیش و کنایه، آن ها را ناراحت می کرد. بداخلاقی های شوهرم موجب شد تا فرزندانم دیگر به خانه من نیایند! ولی بدرفتاری های همسرم پایانی نداشت ،او مدعی بود من همه پول ها و مخارج زندگی را به فرزندانم می دهم و با این بهانه دیگر به من پولی نمی داد. چند ماه بعد بهانه دیگری گرفت و گفت فرزندانش به خاطر رفتارها و ولخرجی های من ناراحت هستند. او در گوشم زمزمه می کرد که برای راحتی خیال آن ها، مهریه ام را ببخشم! من هم برای آن که تصور نکنند برای مال و ثروت ازدواج کرده ام، به محضر رفتم و همه حق و حقوقم را به طور رسمی به همسرم بخشیدم اما از آن روز به بعد بدرفتاری های «صالح» شدت گرفت، حالا دیگر با هر بهانه ای مرا کتک می زد و فرزندانش نیز تهمت های ناروا به من می زدند و به من توهین می کردند. آن ها می گفتند من انتظار مرگ پدر آن ها را می کشم تا از ارثیه ام استفاده کنم! به همین دلیل هم «صالح» همه اموال و املاک خود را به نام فرزندانش سند زد و مرا در تنگنای مشکلات مالی تنها گذاشت...

گزارش روزنامه خراسان حاکی است با صدور دستوری از سوی سرهنگ قاسم همت آبادی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسی مشکل خانوادگی این زن میان سال، به مشاوران و کارشناسان دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21269 - ۱۴۰۲ سه شنبه ۳ مرداد

گریز دختر نوجوان از باغ وحشت!

اختصاصی خراسان

سید خلیل سجادپور- وحشت سراپای وجودش را فرا گرفته بود، دیگر پاهایش رمقی برای فرار نداشت، مدام به پشت سرش می نگریست و در تاریکی شب به سوی نورهایی می دوید که از فاصله دور نمایان بود. دخترک هراسان خود را به اولین خانه ای رساند که در منطقه روستایی خلق آباد بنا شده بود. نفس نفس زنان کنار در آهنی ایستاد و با مشت به در می کوبید. فریادهای دلهره آورش، در فضا می پیچید و با اضطراب خاصی فریاد «کمک» سر می داد. طولی نکشید که صاحبخانه خواب آلود، در حیاط را گشود و دختر نوجوان وحشت زده خود را به داخل حیاط انداخت. او که گویی از چنگ گرگ های بیابان رها شده است با چهره ای رنگ پریده و در حالی که همچنان نفس نفس می زد، مدعی شد از چنگ چند جوان شیطان صفت گریخته و به آن خانه پناه آورده است! لحظاتی بعد دیگر اعضای خانواده نیز از خواب بیدار شدند و با دیدن حال و روز دخترک ، لیوانی پر از آب به دستش دادند و او را به آرامش دعوت کردند. دقایقی بعد زنگ تلفن پلیس 110 به صدا درآمد و صاحبخانه ماجرای دختری را بازگو کرد که در تاریکی شب به خانه اش پناه آورده بود. دختر نوجوان هنوز از ترس به خود می لرزید و با چشمانی نگران به اطرافش می نگریست که خودروی گشت انتظامی به محل رسید. او که دیگر ضربان قلبش با مشاهده پلیس آرام تر شده بود به مرکز انتظامی هدایت شد و در پناه پلیس قرار گرفت. ساعتی بعد هنگامی که دخترک آرامش روحی خود را بازیافت ،به افشای ماجرایی تکان دهنده پرداخت که همه افسران پلیس منتظر شنیدن آن بودند. او که 17 سال بیشتر نداشت، تقویم خاطراتش را به دوران کودکی ورق زد و گفت: من اهل و ساکن تهران هستم اما با مادربزرگم زندگی می کنم چرا که هنوز یک سال از تولدم نگذشته بود که خواهر و برادر دوقلویم به دنیا آمدند. حالا دیگر مادرم توان نگهداری از 3 فرزند را نداشت که تقریبا همسن و سال بودند. به همین دلیل مرا به مادربزرگم سپردند و من نزد او رشد کردم و تا کلاس دهم درس خواندم اما مشکلات مالی مرا به ترک تحصیل واداشت و به ناچار برای تامین مخارجم به فروشندگی و کارگری روی آوردم. با درآمد و دسترنج خودم ابتدا یک دستگاه گوشی تلفن هوشمند خریدم و بدین ترتیب وارد فضاهای مجازی شدم، 3 ماه قبل بود که در یکی از همین شبکه های اجتماعی با پسر جوانی ارتباط برقرار کردم که خود را اهل شهرستان سرخس معرفی می کرد. این ارتباط های مجازی با جملات و کلمات عاشقانه ادامه یافت تا این که روزی «محمود» به تهران آمد و ما برای اولین بار با یکدیگر به صورت حضوری گفت وگو کردیم. هنوز مدت زیادی از این دیدار سپری نشده بود که او از من خواست به مشهد بیایم و او هم برای ملاقات با من از سرخس به مشهد خواهد آمد. این پیشنهاد در حالی از سوی «محمود» بیان شد که خانواده ام قصد داشتند مرا به عقد یکی از بستگان نزدیکم درآورند اما من هیچ علاقه ای به «سجاد» نداشتم و پدر و مادرم نیز به خواسته هایم بی توجهی می کردند. در این شرایط بود که برای فرار از ازدواج اجباری تردید را کنار گذاشتم و با برداشتن همه پس اندازهایم سوار یک دستگاه خودروی مسافربر شدم و با پرداخت یک میلیون و 300 هزار تومان به طرف مشهد حرکت کردم. وقتی به محل قرار با «محمود» رسیدم او به همراه چند تن از دوستانش به سراغم آمد و مرا به یک خانه مجردی در هسته مرکزی شهر برد که ادعا می کرد متعلق به یکی از دوستان نزدیکش است. دو روز آن جا بودم ولی هیچ کس برایم ایجاد مزاحمت نکرد تا این که بین آن ها اختلاف پیش آمد و با یکدیگر درگیر شدند. در همین حال دو نفر از آن ها چشمان مرا بستند و به زور سوار موتورسیکلت کردند. آن ها شبانه مرا به مکان نامعلومی بردند و زمانی که چشمانم را باز کردند خودم را درون باغی در یک بیابان وسیع دیدم. گریه کنان از آن ها خواستم مرا رها کنند ولی آن دو نفر اصرار داشتند که لباس هایم را باید عوض کنم!

حتی لباس هم برایم آوردند، ابتدا مقاومت کردم ولی وقتی با تهدید وحشتناک آن ها روبه رو شدم ، از شدت ترس تسلیم شدم. دقایقی بعد و در تاریکی شب مرا به یک زمین کشاورزی بردند تا به خواسته شوم و شرم آور خود برسند. وحشت کرده بودم و دست و پاهایم می لرزید.آن ها اکنون 3 نفر شده بودند و با هم به آرامی صحبت می کردند که در یک لحظه من از غفلت آن ها استفاده کردم و در تاریکی شب بی هدف پا به فرار گذاشتم تا این که به یک دستگاه تریلی رسیدم که در حاشیه بیابان پارک بود. خودم را زیر تریلی کشیدم و مخفی شدم. هنگامی که دیگر اثری از آن 3 جوان شیطان صفت ندیدم به آرامی و در حالی که هنوز وحشت زده بودم از زیر تریلی بیرون آمدم و هراسان به طرف جاده فرار کردم که در همان نزدیکی بود. در این هنگام نور چراغ های خودروی پرایدی را دیدم و از آن ها که 2 جوان بودند کمک خواستم. ولی از چاله به چاه افتاده بودم چرا که سرنشینان پراید هم وقتی وضعیت آشفته و ظاهر به هم ریخته مرا دیدند، وسوسه های شیطانی وجودشان را فرا گرفت و با تهدید مرا به باغی دیگر بردند اما باز هم موفق شدم با ترفندی از چنگ آن ها بگریزم.

سرگردان و حیران همچنان فرار می کردم تا این که نوری را از فاصله دور دیدم و در حالی به طرف آن نور آمدم که احساس می کردم پرایدسواران در تعقیبم هستند اما به منزل مسکونی رسیدم و با مشت به در آن منزل کوبیدم که ...

گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است در پی اظهارات و ادعاهای این دختر 17 ساله، بلافاصله عملیات اطلاعاتی نیروهای انتظامی با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد علی محمدزاده (رئیس کلانتری خلق آباد مشهد) برای شناسایی و دستگیری شیاطین مورد ادعای دختر نوجوان آغاز شد و از طرف دیگر نیز این دختر به دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری هدایت شد .بدین ترتیب تلاش مشاوران و کارشناسان پلیس برای بررسی های روان شناختی و همچنین شناسایی خانواده وی در حالی ادامه یافت که دختر نوجوان متوجه اشتباه بزرگ خود در ارتباط های خیابانی و فضاهای مجازی شده بود. خراسان : شماره : 21269 - ۱۴۰۲ سه شنبه ۳ مرداد

آژیر سرقت

آن قدر خمار بودم که حتی به صدای دزدگیر خودرو هم توجهی نمی کردم. فقط به فکر سرقت اموال و قطعات داخل پراید بودم که مالک خودرو به همراه اهالی محل اطرافم را گرفتند و در حالی به پلیس 110 زنگ زدند که ...

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این ها بخشی از اظهارات دزد 28 ساله ای است که ساعت 5 بامداد آخرین روز تیر گذشته حلقه های قانون بر دستانش خودنمایی کرد. این سارق سابقه دار که در بازجویی های مقدماتی افسران دایره تجسس به ارتکاب 12 فقره سرقت محتویات و قطعات خودروهای پارک شده در حاشیه خیابان های شهر اعتراف کرد، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت: دوستان ناباب مرا بیچاره کردند. آن روزها جوان بودم و از سر کنجکاوی و هیجان به استعمال مواد مخدر روی آوردم. البته می خواستم نزد دوستانم که همگی معتقد بودند به صورت تفننی مواد مصرف می کنند کم نیاورم. به همین دلیل من هم پای بساط آن ها نشستم و خیلی زود به یک معتاد حرفه ای تبدیل شدم. خانواده ام زمانی متوجه اعتیادم شدند که من دیگر به مصرف مواد مخدر صنعتی (شیشه) آلوده شده بودم. آن ها خیلی تلاش کردند تا مرا از این مسیر تباهی بازدارند ولی همه زحمات آن ها بی فایده بود چرا که وقتی مرا در مرکز ترک اعتیاد بستری می کردند هر لحظه انتظار می کشیدم تا از آن جا بیرون بیایم و باز به پاتوق های مصرف موادمخدر بروم. بالاخره کار به جایی رسید که خانواده ام نیز از رفتارهای من خسته شدند و مرا به حال خودم رها کردند. این گونه بود که برای تامین مخارج اعتیادم شیوه های سرقت را از هم بساطی هایم آموختم و از آن روز به بعد از راه سرقت های خرد و فروش قطعات و دیگر اموالی که از داخل خودروها به سرقت می بردم، هزینه های اعتیادم را می پرداختم. حالا دیگر هر روز مقدار مصرفم بیشتر می شد و من در کنار استعمال شیشه، انواع قرص های مخدردار را هم مصرف می کردم. چند بار هنگام سرقت قطعات دستگیر و راهی زندان شدم اما وقتی از زندان بیرون می آمدم بلافاصله به پاتوق دوستانم می رفتم و با اولین مصرف شیشه، دوباره روزگار شوم را از سر می گرفتم. دیگر برایم آبرو و خانواده اهمیتی نداشت و تنها به تامین موادمخدر می اندیشیدم. صبح تا عصر را به دلیل نشئگی ناشی از استعمال مواد می خوابیدم و بعد از بیداری دوباره باید پای بساط می نشستم تا خمار نشوم. به این ترتیب تا اوایل بامداد مواد مخدر مصرف می کردم و بعد هنگامی که همه مردم به خواب می رفتند من از خانه بیرون می آمدم تا با دستبرد به خودروها در تاریکی شب، هزینه های اعتیادم را تامین کنم. امروز هم به دلیل این که موادمخدر کمتری مصرف کرده بودم از خماری رنج می کشیدم که به خیابان المهدی(عج) آمدم و پرایدی را دیدم که به راحتی می توانستم در آن را باز کنم اما وقتی در پراید را باز کردم اصلا نفهمیدم که آن خودرو دزدگیر دارد و آژیر آن به صدا درآمده است؛ چرا که از شدت خماری حال طبیعی نداشتم و تنها به سرقت قطعات و لوازم داخل آن فکر می کردم. هنوز درون خودرو مشغول باز کردن برخی قطعات بودم که ناگهان صاحب خودرو و اهالی محل را در اطرافم دیدم و تازه فهمیدم که دزدگیر خودرو به صدا درآمده است. این گونه بود که با تماس اهالی محل، نیروهای گشت کلانتری رسالت هم از راه رسیدند و مرا به مرکز انتظامی منتقل کردند اما خودم می دانم که این زندگی آشفته را دوستان ناباب برایم ساخته اند و اکنون بسیار سرافکنده و شرمسارم...

گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است، با توجه به شگرد این دزد حرفه ای در حالی دستور تحقیقات بیشتر توسط سرگرد لطفی (رئیس کلانتری رسالت مشهد) برای واکاوی سرقت های احتمالی دیگر وی صادر شد که این سارق سابقه دار به سرقت های دیگری نیز اعتراف کرد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21271 - ۱۴۰۲ شنبه ۷ مرداد

دستبرد از نقطه کور!

اختصاصی خراسان

سیدخلیل سجادپور- دزدی که طی چند سال گذشته با شگرد خاصی به داروهای داروخانه دستبرد می زد و آن ها را به خود مال باختگان یا در بازار آزاد به فروش می رساند با تلاش نیروهای کلانتری آبکوه مشهد در حالی دستگیر شد که انبار بزرگ داروهای کمیاب سرقتی وی نیز لو رفت.

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، صبح بیست و نهم تیر متصدی داروخانه ای در خیابان مهدی وارد کلانتری آبکوه شد و پلیس را در جریان سرقت های متعدد دارو از داروخانه اش قرار داد و مدعی شد تاکنون چندین میلیارد تومان ضرر مالی را با فروش منزل مسکونی اش جبران کرده است. به دنبال دریافت این خبر و با توجه به اهمیت موضوع داروهای کمیاب، بی‌درنگ گروهی از عوامل انتظامی به سرپرستی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری آبکوه) راهی خیابان مهدی در بولوار فردوسی مشهد شدند و تحقیقات پلیسی نامحسوس را از درون داروخانه آغاز کردند. آنان که به طور غیرمستقیم داروخانه را زیر نظر داشتند با راهنمایی های مال باخته به جوانی مشکوک شدند که در زمینه خرید و فروش دارو فعالیت داشت. آنان چندین ساعت به انتظار نشستند تا این که بالاخره جوان مذکور در حالی که کیفی را در دست داشت از داروخانه خارج شد و به طرف خودروی دنا حرکت کرد که در کوچه پشت داروخانه پارک شده بود. هنگامی که او با خیال راحت پشت فرمان خودرو نشست ناگهان خود را در محاصره نیروهای انتظامی دید و ناباورانه به کیف دستی همراهش خیره شد. ماموران انتظامی هم که خروج او از داروخانه را مستندسازی کرده بودند، ابتدا دستبندهای آهنین را بر دستان وی حلقه زدند و سپس به بازرسی کیف و خودرو پرداختند.

گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است، در حالی تعداد زیادی داروهای کمیاب از داخل کیف وی کشف شد که صندوق عقب دنا مملو از انواع داروهای کمیاب و گران قیمت بود و 90 سرم تقویتی نیز روی یکدیگر تلنبار شده بود. با کشف این داروها، بی درنگ نیروهای کلانتری آبکوه مراتب را به معاون دادستان مرکز خراسان رضوی اطلاع دادند و سپس با کسب مجوزهای قضایی عازم منزل وی در منطقه بولوار شهید فرامرز عباسی شدند اما آن چه مقابل دیدگان عوامل انتظامی قرار گرفت باورکردنی نبود. منزل یاد شده بیشتر به داروخانه‌ای بزرگ شبیه بود که حتی درون کمدها نیز انواع داروهای کمیاب و پرتقاضای بازار قرار داشت. طولی نکشید که با ثبت و ضبط داروهای مذکور، دوباره نیروهای انتظامی به طرف داروخانه ای در بزرگراه شهید چراغچی حرکت کردند که متهم در آن مکان مشغول کار بود. در بازرسی از آن جا نیز تعداد زیادی دارو کشف شد و بدین ترتیب جوان داروفروش به مقر انتظامی انتقال یافت و در دایره تجسس مورد بازجویی های فنی قرار گرفت. این جوان سارق که دیگر همه راه های فرار را بسته می دید به ناچار لب به اعتراف گشود و راز سرقت هایش را فاش کرد. او گفت: نقطه کور دوربین های مداربسته داروخانه را فهمیده بودم و به طور دقیق می دانستم که باید از کدام قسمت داروخانه داروها را خارج کنم، به همین دلیل وقتی به بهانه خرید و فروش وارد داروخانه می شدم، از غفلت مدیر فنی و دیگر کارکنان استفاده می کردم و داروهای کمیاب را به نقطه کور انتقال می دادم و سپس شب هنگام با استفاده از همان نقطه ای که دوربین ها ضبط نمی کردند، داروها را درون کیف می ریختم و به کوچه پشتی انتقال می دادم که خودروام را آن جا پارک کرده بودم. بعد هم در فرصت های مناسب، داروها را به مال باختگان می فروختم یا به صورت آزاد در داروخانه های دیگر به فروش می رساندم!

بنابر گزارش روزنامه خراسان، مال باخته که در جریان اعترافات متهم قرار گرفته بود، با ابراز تاسف از این که چند سال به وی اعتماد کرده است، مبلغ خسارت های خود را 4 میلیارد تومان بیان کرد و افزود: او فقط در یک قلم اخیر مبلغ 900 میلیون تومان به من داروهایی را فروخت که از داروخانه خودم سرقت کرده بود و من به او بدهکار بودم. وی افزود: با آن که فروش دارو سود خوبی دارد و داروخانه از درآمد بالایی برخوردار بود اما به دلیل همین سهل انگاری ها و اعتماد بی جا مجبور شدم منزل مسکونی ام را برای جبران خسارت ها و پرداخت حق و حقوق کارکنان داروخانه به فروش برسانم در حالی که متهم مذکور صاحب منزل مجلل، خودرو و پس انداز مالی در حساب بانکی اش شده بود.

به گزارش روزنامه خراسان، تحقیقات نیروهای انتظامی با دستورهای ویژه سرهنگ نگهبان (رئیس پلیس مشهد) برای ریشه یابی ماجرا و کشف سرقت های احتمالی دیگر وی در حالی ادامه دارد که همه داروهای مکشوفه به کلانتری انتقال یافت تا بررسی های تخصصی در این باره صورت گیرد. خراسان : شماره : 21271 - ۱۴۰۲ شنبه ۷ مرداد


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ | 18:48 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |