ارثیه خون آلود در اعترافات «دراکولا»

سیدخلیل سجادپور– مرد 40 ساله ای که متهم است پدرش را به خاطر گرفتن ارثیه زود هنگام به قتل رسانده است در حالی به تخریب اموال و کتک کاری در نزاع خونبار اعتراف کرد که از مرگ پدرش اطلاع نداشت!
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،متهم این پرونده جنایی که برای پاسخ به سوالات تخصصی قاضی ویژه قتل عمد به شعبه 208 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد هدایت شده بود، ناگهان هنگام تفهیم اتهام قتل عمدی ،متوجه مرگ پدرش شد و حال طبیعی خود را از دست داد. در این لحظه بود که امداد‌گران اورژانس وارد اتاق بازپرس شدند و با کمک های اولیه به درمان وی پرداختند.
مرد 40ساله که پس از گذشت چندین ساعت از این ماجرا به حال طبیعی خود بازگشته بود با ابراز ندامت از مرگ پدرش ،ادعا کرد ؛از مرگ پدرم اطلاع نداشتم و در مرگ او هم نقشی ندارم!
گزارش روزنامه خراسان حاکی است وی که به سوالات قضایی و تخصصی قاضی دکتر صادق صفری پاسخ می داد درباره چگونگی وقوع این حادثه تاسف بار گفت:سال ها قبل بعد از مرگ مادرم،اموال ارثیه ای را بین خودمان تقسیم کردیم اما ساختمانی را که پدرم درآن زندگی می کرد نفروختیم ،چون هنوز پدرم زنده بود. ولی بعد از گذشت چند سال از این ماجرا من دچار مشکلات مالی شدم و از خواهران وبرادرانم خواستم تا سهم الارث مرا بدهند که بتوانم تغییری در زندگی ام ایجاد کنم ولی آن ها موافقت نمی کردند به طوری که کارمان به شکایت حقوقی کشید. در عین حال پس از مدتی بی خیال این موضوع شدم اما روزحادثه خودم نفهمیدم که چرا این رفتار را انجام دادم. آن روز با همسرم در بیرون از شهر بودیم و از فضای طبیعت لذت می بردیم که ناگهان بساط چای را جمع کردم وبرای گرفتن میراث به طرف خانه پدرم حرکت کردم.
همسرم داخل خودرو خیلی سعی کرد خشم مرا فرو بنشاند و از این کار بازدارد ولی من که عصبانی بودم او را هم کتک زدم تا این که به بولوار خیام رسیدم و با سنگ و لگد شیشه های منزل را شکستم و بالای سر پدرم رفتم و به او گفتم من تا زمانی که زنده هستم باید از این ارث استفاده کنم! در همین حال خواهرم از طبقه بالای ساختمان پایین آمد و ما در حالی باهم گلاویز شدیم که او موهای مرا گرفته بود. من حال خودم را نمی فهمیدم و به خاطر این که چند نفری دست وپای مرا می گرفتند من هم آن ها را با دندان گاز می گرفتم. حتی وقتی به خانه برادر دیگرم حمله ور شدم چانه او را هم گاز گرفتم و شیشه ها را تخریب کردم اما پدرم را نکشتم و از مرگ او هم خبر نداشتم!
بنا برگزارش اختصاصی روزنامه خراسان،ادعاهای این مرد که همانند«دراکولا» صحنه های خونباری را با دندان هایش رقم زده بود در حالی مورد واکاوی قضایی قرارگرفت که با دستور قاضی دکتر صفری،جسد پیرمرد80 ساله به پزشکی قانونی انتقال یافته است تا متخصصان پزشکی،نظر خود را درباره علت دقیق مرگ«ع-غ»اعلام کنند. این درحالی است که برخی از شاهدان صحنه درگیری مدعی هستند که «م-غ»(متهم40ساله) با عصای پیرمرد ضرباتی را به شکم وی وارد آورده و او براثر عوارض ناشی از اصابت عصای چماق گونه به قتل رسیده است.

پلیس مالخر را ازلای«دیوار»بیرون کشید

سجادپور – مالخرسابقه دار و حرفه ای که با آگهی فروش دوچرخه های سرقتی در سایت دیوار، پول های هنگفتی به جیب می زد درحالی با تلاش نیروهای کلانتری طبرسی شمالی مشهد دستگیر شد که انبار دوچرخه های سرقتی را نیز لو داد.به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،یکی از شهروندان با مراجعه به پلیس مدعی شد دوچرخه پسرش را که مدتی قبل سرقت شده بود،در سایت دیوار شناسایی کرده است.با طرح این شکایت بلافاصله عوامل تجسس کلانتری طبرسی شمالی مشهد وارد عمل شدند و در پوشش خریدار با فروشنده دوچرخه ارتباط برقرار کردند. طولی نکشید که عملیات نفوذی نیروهای انتظامی نتیجه داد و فروشنده در محل قرار صوری حاضر شد. در همین حال نیروهای انتظامی که لباس مبدل به تن داشتند اعتماد او را چنان جلب کردند که مرد 35 ساله، آن ها را برای انتخاب دوچرخه های دیگر به انبار دوچرخه های سرقتی برد.این گونه بود که بلافاصله دستبندهای قانون بر دستان مالخر حرفه ای گره خورد و همه دوچرخه های سرقتی نیز به مقر انتظامی انتقال یافت. این مرد معتاد که با دزدان حرفه ای ارتباط دارد و با دستور رئیس کلانتری طبرسی شمالی مورد بازجویی های تخصصی قرارگرفت، اعتراف کرد برخی از دوچرخه ها رادر جمعه بازار هم فروخته است.این مرد سابقه دار که «علی-ر» نام دارد به مراجع قضایی معرفی شد و بررسی های پلیس برای دستگیری باند سارقان ادامه یافت.

سـوءظن نامـادری !

بعد از آن که برادر مجردم به دلیل مصرف بیش از حد مواد مخدر از دنیا رفت،پدرم نیز با همسرش در خانه تنها ماند. حالا وقتی قصد داریم پدر پیرمان را به هر دلیلی بیرون ببریم، نامادری ام مانع می شود چرا که می ترسد ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، زن 40 ساله با بیان این ماجرا به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت:15سال قبل و بعد از مرگ مادرم،تصمیم گرفتیم تا همدمی برای پدر پیرمان پیدا کنیم چرا که هرکدام از خواهر و برادرانم گرفتار مشکلات عجیب زندگی خودشان بودند و به همین دلیل کمتر می توانستیم به پدرمان رسیدگی کنیم، این بود که به سراغ زنی مطلقه در روستا رفتیم و با او شرط کردیم که برادر کوچکمان نیز باید در خانه پدرمان زندگی کند.برادرم مجرد بود و به مواد مخدر صنعتی اعتیاد داشت و نمی توانست کار کند!
«بتول» هم شرایط ما را پذیرفت و ما او را به عقد پدرمان درآوردیم اما چند سال بعد از این ماجرا،او با برادرم لج کرد و دیگر «عیسی» را به خانه راه نمی داد. به همین دلیل او سرگردان شده بود و هر چند روز را درخانه یکی از برادران و خواهران سپری می کرد. بالاخره حدود یک ماه قبل برادرم با مصرف زیاد مواد مخدر سنکوب کرد و بر اثر عوارض ناشی از مواد مخدر جان سپرد. از سوی دیگر هم در گذشته هر کدام از خواهران و برادرانم دچار مشکلات عجیبی در زندگی شده بودند به گونه ای که خواهرم به خاطر اختلافات شدید خانوادگی از شوهرش طلاق گرفت،یکی از برادرانم در سانحه رانندگی جان خود را ازدست داد و چند ماه بعد هم برادر دیگرم به دلیل ابتلا به بیماری قند از دنیا رفت. در این شرایط مادرم که تحمل این همه مصیبت را نداشت چند ماه بعد ما را تنها گذاشت و او هم دارفانی را وداع گفت. از سوی دیگر من هم که دچار افسردگی شدید شده بودم رفتارهایی انجام می دادم که شوهرم مجبور شد مرا طلاق بدهد! بعد از این ماجرا به عقد مردی درآمدم که همسر چهارم او بودم ولی شوهرم مدتی بعد به اتهام حمل محموله سنگین مواد مخدر به اعدام محکوم شد و خانواده ما در حالی از هم پاشید که پدرم نیز به دلیل ابتلا به بیماری های مختلف روزهای سختی را می گذراند. این بود که تصمیم گرفتیم بیشتر حواسمان به پدرمان باشد و گاهی او را به منزل خودمان ببریم تا احساس تنهایی و بی کسی نکند ولی در این میان «بتول» با حرف های دیگران دچار سوءظن شده است و تصور می کند ما قصد داریم ساختمان محل سکونت پدرمان را به نام خودمان سند بزنیم واو را بیرون کنیم.
او با این تصورات غلط مدام در برابر درخواست های ما جبهه می گیرد و نمی گذارد پدرمان را از خانه خارج کنیم یا او را به منزل خودمان ببریم اما ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است بررسی های مشاوره ای و روان شناختی این ماجرا با دستور سرهنگ احمد زمانی(رئیس کلانتری قاسم آباد مشهد)به کارشناسان دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

بزنگاه عشق وجدایی !

سید خلیل سجادپور- در پاتوق استعمال مواد مخدر، مرا تشویق می کردند که اگر نمی توانم از نوزادم مراقبت کنم آن را تا 90 میلیون تومان به دیگران بفروشم، ولی من رضایت نداده بودم که پلیس از راه رسید و ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، زن 24 ساله معتاد در بزنگاه عشق مادری و جدایی از فرزند، با وجدان خود درگیر بود که پلیس مشهد از ماجرای فروش یک نوزاد در پاتوق معتادان، اطلاع یافت و بی درنگ وارد عمل شد. نیروهای کلانتری طبرسی شمالی که می دانستند باید از وقوع این ماجرای تلخ جلوگیری کنند با هماهنگی های قضایی، این زن جوان را به همراه «یلدا»(نوزاد20 روزه) به کلانتری هدایت کردند و پس از بررسی ابعاد این ماجرا «یلدا» را تحویل کارشناسان اجتماعی بهزیستی دادند.
مادر این نوزاد که اکنون مدعی بود قصد فروش «یلدا» را نداشت و تنها دیگران او را ترغیب به فروش دخترش می کردند، بعد از آن که با دستور رئیس کلانتری طبرسی شمالی در دایره مددکاری اجتماعی مورد مشاوره های تخصصی قرار گرفت به سوالات خبرنگار روزنامه خراسان نیز درباره سرگذشت خود پاسخ داد.
آن‌چه می خوانید نتیجه گفت وگوی یک ساعته با زن جوان است.
نامت چیست؟ مرا با نام مستعار «مهلا» صدا می زنند.
چند سال داری؟24 ساله هستم.
خانه و زندگی هم داری؟ قرار است یکی از بستگان شوهرم که خانه ای در حاشیه شهر می سازد، بعد از آن که ساختمان تکمیل شد اجازه بدهد آن جا زندگی کنیم.
ایرانی هستی؟ بله!
فرزندت در بیمارستان متولد شد؟ نه! من در خانه زایمان کردم اما به خاطر این که حالم وخیم شده بود، اورژانس مرا به بیمارستان شهید هاشمی نژاد برد که آن جا هم دخترم را درون ساک گذاشتم و فرارکردم چون هزینه های بیمارستان را نداشتم.
چند کلاس سواد داری؟ تا مقطع ابتدایی درس خواندم.
پدر و مادرت زنده هستند؟ بله! اما آن ها از یکدیگر طلاق گرفته اند.
چرا؟ به خاطر اعتیاد!
چه نوع موادی مصرف می کردند؟ کریستال
قبلا هم ازدواج کردی؟بله! با پسر عمویم ازدواج کردم ولی جدا شدیم،چون دست بزن داشت!
یعنی طلاق گرفتی؟ او مرا نخواست و طلاق داد.
خودت هم معتادی؟ بله! کریستال مصرف می کنم.
قبلا چه چیزی مصرف می کردی؟ از سال 96 که به مواد مخدر آلوده شدم با کریستال اعتیادم شروع شد.
چرا؟ چون با این ماده مخدر از قبل آشنایی داشتم و پدر و مادرم آن را مصرف می‌کردند.
پدرت چه کاره بود؟ در نانوایی کار می کرد.
با پدر «یلدا» چگونه آشنا شدی؟ سال 96 وقتی از پسر عمویم جدا شدم با پدر«یلدا» آشنا شدم. آن ها در همسایگی ما زندگی می کردند و من گاهی به منزل آن ها می رفتم.
او هم معتاد بود؟ ابتدا مواد مخدر سنتی می کشید اما الان شیشه مصرف می کند و پلیس در تعقیب اوست.
چرا؟ می گویند سرقت کرده است.
الان با هم رابطه خوبی دارید؟ بله! اگر چه جا و مکان نداریم اما گاهی به منزل مادر شوهرم یا مادر بزرگ من می رویم!
چرا الان به کلانتری آمده ای؟ نمی دانم! چون در پاتوق وقتی از وضعیت شوهرم صحبت می کردم دیگران مرا تشویق می کردند که دخترم را بفروشم چون توان مراقبت و نگهداری از او را ندارم ولی من راضی نمی شدم. نمی دانم چه کسی به پلیس اطلاع داده بود که من قصد فروش دخترم را دارم! آن ها هم مرا به کلانتری آوردند.
چرا چنین چیزی می گفتی؟ چون مراقبت از او سخت بود حتی بستگانم می گفتند دخترت را ما نگهداری می کنیم ولی من قصد فروش او را نداشتم.
همسرت فرزندت را دیده است؟ بله! یک فردی با بستگانم صحبت کرده بود که او را بفروشم!...
به چه مبلغی قصد داشتند فرزندت را بخرند؟آن ها بین 50 تا 90 میلیون تومان پیشنهاد کرده بودند! ولی من قصد فروش نداشتم!حتی یک میلیارد هم نمی توانم بفروشم! دلم از او کنده نمی شود وگرنه یک پسر از ازدواج قبلی ام دارم.
آن پسرت الان کجاست؟ با پدرش زندگی می‌کند!
با همسر قبلی خودت چند سال زندگی کردی؟4 سال با او زندگی کردم.
مخارج اعتیادت را چگونه تامین می کنی؟ به عهده مادر شوهرم است! شوهرم هم کار می کند!
الان در کجا زندگی می کنی؟ قبلا در یک ساختمان نیمه ساز زندگی می کردم ولی بعد از به دنیا آمدن فرزندم گاهی به خانه مادر شوهرم می روم.
سابقه هم داری؟ بله! یک بار 3 ماه در زندان بودم، رفتم مواد بخرم به جرم همدستی با دیگران دستگیر شدم!
بعد از آزادی چرا دوباره استعمال مواد را شروع کردی؟ 6ماه پاک بودم اما نمی دانم چرا باز هم به سمت مواد رفتم.
می خواهی فرزندت را خودت بزرگ کنی؟ بله!
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با دستورات ویژه قاضی «عابدین زاده» این زن جوان تحت حمایت های قانونی قرارگرفت و نوزادش نیز به بهزیستی تحویل شد. بررسی های بیشتر در این باره از سوی مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد ادامه دارد.

دو راهی مرگ و زندگی !

بیش از 20 روز است که شوهرم مرا از خانه بیرون کرده است و تهدیدم می کند یا باید جنینم را سقط کنم یا این که برای همیشه از او جدا شوم چراکه ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان ، بعد از4 برادرم قدم به خانواده ای پر از عشق گذاشتم که اوضاع مالی مناسبی نداشتند؛ اما من تک دختر بودم و همه امکانات را در حد توان برایم فراهم می کردند. با وجود این، پدرم در یک سانحه رانندگی قطع نخاع و زندگی مان سخت‌تر شد. در همان دوران کودکی بهترین روزها را با خاله بازی های عاشقانه با دوستانم می‌گذراندم و هیچ گاه رنگ شهر بازی و تفریح های آن‌چنانی را ندیدم. هنگامی که کلاس اول دبیرستان تحصیل می کردم «محمود» به خواستگاری ام آمد. او شاگرد شیرینی فروشی بود و من درآرزوی یک زندگی زیبا به او دل بستم.
6 ماه بعد بدون برگزاری هیچ مراسمی، زندگی مشترکمان را در حالی آغاز کردیم که من هم دوست داشتم مانند خیلی از عروس ها، لباس عروسی به تن کنم و شاهد جشن و پایکوبی باشم اما به نظر بزرگ‌ترها احترام گذاشتم و به دلسوزی های خانواده همسرم افتخار می کردم. در همین شرایط بود که فهمیدم همه این رفتارها، ریاکاری و ساختگی است چراکه احساس می کردم من باید همه کارهای خانواده همسرم را انجام بدهم اما آن ها به خواسته های من بی توجهی می کردند و دلیل آن را درآمد ناکافی شوهرم می دانستند.
دیگر از رفتارهای سختگیرانه و آزارهای روحی و نیش زبان های خانواده همسرم خسته شده بودم که یکی از آشنایان پیشنهاد سرایداری باغ ویلایی در شمال کشور را به «محمود» داد. من هم برای رهایی از شرایط زندگی در کنار خانواده شوهرم بلافاصله قبول کردم که به همراه «محمود» به شمال کشور بروم. بالاخره یک سال هم در شمال زندگی کردیم اما صاحب باغ به خاطر بی مسئولیتی شوهرم و راحت طلبی هایش، او را اخراج کرد و به ناچار دوباره به مشهد بازگشتیم این درحالی بود که من باردار شده بودم و از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم. وقتی «محمود» این خبر را شنید اخم هایش را درهم کشید و گفت: در این شرایط اقتصادی، بچه را می خواهیم چه کار کنیم! در عین حال من امید بیشتری برای زندگی پیدا کرده بودم ولی ناگهان مادر شوهرم تهمتی زد که قلبم را سوزاند. او ادعا می کرد پسرم بچه نمی خواست و این فرزند نامشروع است! کار به جایی رسید که مادر شوهرم با صراحت به «محمود» گفت: «باید بین من و همسرت یکی را انتخاب کنی!» به همین خاطر همسرم مرا از خانه بیرون کرد و تهدیدم می کند که باید جنینم را سقط کنم وگرنه مرا طلاق می‌دهد. الان بیشتر از 20 روز از آن ماجرا کی گذرد و من در دوراهی مرگ و زندگی فرزندم قرارگرفته ام به همین خاطر به کلانتری آمدم تا مرا یاری کنید ای کاش...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با توجه به حساسیت و اهمیت این ماجرای تکان دهنده، جلسات مشاوره برای زن جوان و همسرش با دستورات ویژه سرگرد احسان سبکبار) رئیس کلانتری شفای مشهد) در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد تا این داستان، به فرجامی شیرین برسد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲ | 15:34 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |