سیدخلیل سجادپور- دزد جوانی که بعد از آزادی از زندان، دستبرد به خودروهای شهروندان را از سر گرفته بود،در حالی با تیراندازی های شبانه پلیس شکار شد که با ویراژهای دلهره آور در خیابان های مشهد، صحنه های وحشتناکی را برای فرار از چنگ قانون رقم زد.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، ماموران گشت نامحسوس کلانتری شفای مشهد که چتر اطلاعاتی و عملیاتی خود را برای مراقبت و حفاظت از اموال مردم در حوزه استحفاظی گسترانیده بودند، ناگهان در تاریکی شب به راننده پرایدی مشکوک شدند که به طرز عجیبی خودروهای پارک شده در کوچه آرام حائری را می پایید.
در این هنگام وقتی نور چراغ خودروی پلیس روی پلاک پراید141 قفل شد،افسر گشت انتظامی بر اساس تجربه پلیسی به مخدوش بودن شماره های پلاک پی برد و دیگر تردیدی باقی نماند که دزد حرفه ای وارد منطقه شده است. عقربه های ساعت 3 بامداد را نشانه رفته بودند که بی سیم ها به کار افتاد و رمزهای رویارویی با سارق پرایدسوار،نیروهای مرتبط با عملیات شبانه را به تکاپو انداخت. طولی نکشید که با دستور ویژه سرگرد «احسان سبکبار» (رئیس کلانتری شفا) عملیات شکار شبانه دزد اموال مردم آغاز شد و خودروی گروه گشت انتظامی از میان تاریکی بیرون آمد و به سوی جوان پرایدسوار حرکت کرد اما راننده آن با مشاهده خودروی پلیس در یک لحظه سراسیمه پدال گاز را فشرد و به اخطارهای قانونی و فریادهای «ایست» نیز توجهی نکرد.
در همین حال نیروهای گشت نامحسوس هم در حالی به تعقیب تبهکار مذکور پرداختند که مانند همیشه نباید اجازه می دادند تا شکار شبانگاهی از چنگ آنان بگریزد. عملیات تعقیب زمانی وحشت آور شد که پرایدسوار شیوه ویراژهای دلهره آور را در پیش گرفت و در خلاف جهت حرکت خودروها وارد بولوار ابوطالب شد. او به تیراندازی های هوایی پلیس هم بی اعتنایی می کرد و برای فرار از چنگ قانون، صحنه های وحشتناکی را در دل شب رقم می زد. از سوی دیگر رئیس کلانتری که بر این عملیات نظارت مستقیم داشت، مدام با رمزهای پلیسی به افسران انتظامی تاکید می کرد مراقب خودروهای عبوری و اموال مردم باشند. به همین دلیل تیراندازی ها در حالی با حساسیت خاصی انجام می شد که خودروی پراید با یک پراید پارک شده برخورد کرد و همچنان در میان ویراژهای دلهره آور در بولوار عبدالمطلب ادامه مسیر داد.
وقتی نیروهای گشت موفق شدند با مسدود کردن برخی مسیرها، پراید را به داخل خیابان های خلوت هدایت کنند،شلیک به سوی لاستیک ها را شروع کردند. دقایقی بعد چند لاستیک پراید هدف گلوله قرارگرفت و پنچر شد اما مظنون به سرقت در حالی روی رینگ های خودرو به حرکت ترسناک خود ادامه می داد که بوی سوختگی و دود لاستیک ها فضای خیابان را پرکرده بود.گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است:در این شرایط خودروی پلیس در چهارراه عبدالمطلب به پراید نزدیک شد اما او بازهم با تخریب چراغ جلوی خودروی پلیس به فرار ادامه داد چرا که نیروهای انتظامی برای حفظ جان رانندگان عبوری در شرایط مناسبی برای ادامه شلیک ها قرار نداشتند. تا این که دامنه عملیات تعقیب وگریز به بولوار شهید موسوی قوچانی کشید و تبهکار خطرناک که خود را در معرض دستگیری می دید،خودروی پراید را با لاستیک های بیرون زده از رینگ،رها کرد و با پای پیاده به سمت کوچه وپس کوچه های اطراف گریخت ولی در همین حال استوار مومنی(سرپرست گشت نامحسوس) از خودرو بیرون پرید و با چند فن دفاع شخصی، دزد فراری را زمینگیرکرد.
در بازرسی از پراید141نقره ای رنگ،تعداد زیادی قطعات سرقتی مانند جک،زاپاس،جعبه ابزار وآلات و ادوات استعمال مواد مخدر صنعتی کشف شد و دزد جوان به مقر انتظامی انتقال یافت.
بنابر گزارش روزنامه خراسان ،این سارق 28 ساله که «علی محمد-م» نام دارد در همان بازجویی های اولیه به افسران کارآزموده دایره تجسس کلانتری شفا گفت:چندین سابقه کیفری دارم و مدت زیادی نیست که از زندان آزاد شده ام اما به خاطر این که آشپزی کفاف هزینه های زندگی و اعتیادم را نمی دهد، قطعات و لوازم خودروهای پارک شده را سرقت می کنم و به فردی به نام «ابراهیم-ش»می فروشم.
این سارق جوان در حالی به حدود60فقره سرقت از خودروها اعتراف کرد که بررسی های پلیس نشان داد خودروی پراید نقره ای نیز از منطقه شهرک شهید رجایی سرقت شده است. این در حالی بود که سارق حرفه ای برای فریب پلیس ادعا می کرد خودرو متعلق به همسرش است و او برای آن که همسرش به دردسر نیفتد شماره های پلاک آن را مخدوش کرده است!
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان ، با لو رفتن این ماجرا،دزد جوان از یک سرقت دیگر نیز قبل از دستگیری خود پرده برداشت و گفت:حدود ساعت 3 بامداد بود که در خیابان رئوف به محتویات یک دستگاه پژو پارس دستبرد زدم و اموال و قطعات داخل صندوق عقب آن را سرقت کردم اما وقتی از آن جا دور شدم ناگهان خودم را در محاصره پلیس دیدم و از ترس دستگیری دوباره فرارکردم.
این دزد جوان که به «شیشه»اعتیاد دارد، درباره مکان های سرقت و شگرد خود به نیروهای کلانتری شفا گفت: بیشترسرقت ها را در خیابان های ابوطالب، ایثارگران، مطهری ،موسوی قوچانی،هدایت،حرعاملی،سجاد و خیام انجام داده ام اما قبل از آن که به خودرویی دستبرد بزنم، ابتدا مسیر فرارم را بررسی می کردم و سپس به خودروهایی دستبرد می زدم که در خیابان های خلوت و بدون دوربین مداربسته پارک شده باشند. وی در ادامه اعترافاتش گفت:اموال و قطعات سرقتی را به مالخر می فروختم و در بسیاری مواقع در قبال آن مواد مخدر از او می گرفتم.
گزارش روزنامه خراسان حاکی است: تحقیقات پلیس برای ریشه یابی دیگر سرقت های این سارق حرفه ای در حالی ادامه یافت که نیروهای انتظامی طرح ویژه مقابله با سرقت های خرد را با دستورات قاطع سردار سرتیپ دوم احمد نگهبان(جانشین فرمانده انتظامی خراسان رضوی)در مشهدآغاز کرده اند.
راز سر به مهر در معمای جسدی که مثله شد
سجادپور – تحقیقات کارآگاهان پلیس آگاهی مشهد برای شناسایی هویت جوانی ادامه دارد که جسد تکهتکه شده وی درون گاری زباله در شهرک مهرگان مشهد کشف شد.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان ، ظهر بیست و دوم تیر،کارگران شهرداری هنگامی که قصد داشتند زباله های گاری آهنی را درون کامیون حمل زباله تخلیه کنند با بقایای مثله شده مردی روبه رو شدند که درون کیسه های پلاستیکی مشکی قرارداشت.
دقایقی بعد با حضور قاضی ویژه قتل عمد در خیابان مهرالرضا(ع)30،تحقیقات درباره این جنایت هولناک در حالی آغاز شد که هیچ مشخصاتی از مقتول به دست نیامد. به همین دلیل بررسی های تخصصی با دستور قاضی«محمود عارفیراد» به گروهی از کارآگاهان زبده پلیس آگاهی خراسان رضوی سپرده شد و بدین ترتیب تحقیقات برای شناسایی هویت مقتول و رمزگشایی از این راز سر به مهر ادامه یافت. گزارش روزنامه خراسان حاکی است:در همین حال سرهنگ مهدی سلطانیان(جانشین پلیس آگاهی خراسان) از شهروندان خواست چنان چه اطلاعاتی در این باره دارند و یا فردی از نزدیکان آن ها گم شده است که خبری از وی ندارند با تلفن های 21825290 و یا 09057132062 تماس بگیرند.
دختری در لانه سیاه !
دختر 17 ساله معتاد که با سرو وضعی نامناسب در یکی از پارک های مشهد پرسه می زد، پس از انتقال به مرکز انتظامی، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی گفت: پدر و مادرم به موادمخدر اعتیاد شدیدی دارند به همین خاطر هم از عهده مخارج زندگی ما برنمی آمدند و خواهر بزرگ ترم را تحویل بهزیستی دادند. من هم در حالی تا مقطع راهنمایی درس خواندم که هیچ گاه طعم مهر و محبت پدر و مادرم را نچشیدم. پدرم قبلا کارگر ساختمانی بود اما از 10 سال قبل به خاطر اعتیاد شدیدی که دارد، دیگر سرکار نمی رود و بیکار است. در این شرایط مادرم از طریق یک شرکت خدماتی در خانه های مردم کار می کرد تا هزینه های زندگی را تامین کند ولی او نیز از 3 سال قبل به خاطر سرقت از منازل مردم از محل کارش اخراج شد و دیگر سرکار نرفت. خواهرم در آن زمان ترک تحصیل کرده بود و برخی شب ها دیر به خانه می آمد. یک روز وقتی به خانه برمی گشتم او را با پسری جوان در حال گفت وگو دیدم و از خواهرم درباره آن جوان موتورسوار پرسیدم؛ او گفت:با آن جوان که اکبر نام دارد در پارک آشنا شدم و از او برای پدر و مادرمان مواد می خرم! ولی من نمی دانستم که خواهر 16ساله ام خودش نیز به مصرف موادمخدر آلوده شده است. خلاصه در حالی که پدر ومادرم هیچ توجهی به ما نداشتند، خواهرم به طور ناگهانی گم شد و دیگر شب ها هم به خانه نمی آمد. وقتی از پدرم درباره خواهرم پرسیدم او سیلی محکمی به صورتم زد و گفت:تو هم زیاد حرف بزنی ،از خانه بیرون می کنم! ولی یک سال بعد از این ماجرا روزی مادرم به من گفت:به خاطر این که هزینه های زندگی را نمی توانستیم تامین کنیم خواهرت را به بهزیستی سبزوار سپردیم. بالاخره روزها به همین ترتیب سپری می شد و من هم در 15سالگی دیگر به مدرسه نرفتم چرا که پدرم هزینه ثبت نام در دبیرستان را نداد و دیگر من هم خانه نشین شدم.در همین حال یک روز هنگامی که برای خرید به خواربار فروشی محله رفته بودم، ناگهان جوان موتورسواری مقابلم توقف کرد و از من درباره خواهرم پرسید. وقتی دقت کردم فهمیدم او همان «اکبر» دوست خواهرم است. او مرا به صرف ناهار دعوت کرد و من هم بدون تفکر ترک موتورسیکلت نشستم و این گونه با فریبی احمقانه مسیر زندگی ام تغییرکرد. آن روز «اکبر» پیشنهاد داد برایش مواد بفروشم و پولدار شوم! ابتدا ترسیدم ولی روز بعد به محل قراررفتم و بسته های مواد مخدر را به افرادی می فروختم که «اکبر» مشخصات مرا به آن ها می داد. تا چشم بازکردم 2سال گذشت و من با پول هایی که از این طریق به دست می آوردم همه چیز می خریدم و خوش می گذراندم تا این که 6ماه قبل از خانه فرارکردم و به پاتوق مجردی اکبر رفتم .آن جا چند دختر فراری دیگر هم بودند که برای اکبر مواد می فروختند. در همین لانه سیاه بود که من هم با تشویق یکی از آن دخترها به مصرف گل روی آوردم و خیلی زود معتاد شدم . حالا دیگر رفتارهای اکبر هم تغییر کرد و مدعی بود اگر مواد نفروشم حق استراحت در پاتوق را ندارم! و این گونه مرا از آن لانه مجردی بیرون انداخت. اکنون 4شب است که در پارک ها سرگردان هستم و از این وضعیت خسته شده ام ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است:با توجه به اهمیت این موضوع ،تلاش نیروهای انتظامی برای کشف «لانه سیاه» با دستور سرهنگ علی ابراهیمیان(رئیس کلانتری شهید نواب صفوی)آغاز شد و دختر نوجوان نیز با هماهنگی قضایی به مراکز ترک اعتیاد اجباری معرفی شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
فروش گوشت الاغ تا کودک آزاری !
سید خلیل سجادپور- زن جوانی که حکم جلب شوهرش را به خاطر نپرداختن نفقه در دست داشت، در حالی حوادث تکان دهنده ای از فروش گوشت الاغ تا کودک آزاری را فاش کرد که مدعی بود فرزندانش در شرایط اسفباری زندگی می کنند.به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این زن 33 ساله که ادعا می کرد شوهر قصابش از یک سال قبل او را از خانه بیرون انداخته است و اکنون با دیدن بیماریهای وحشتناک پوستی و آثار زخم های دردناک روی سر و اندام فرزندان خردسالش دیگر نمی تواند این صحنه های کودک آزاری را تحمل کند، به ماموران کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: سال 85 زمانی که 15 سال بیشتر نداشتم، جوان غریبه ای به خواستگاری ام آمد که مدعی بود قصاب است و درآمد خوبی دارد. من هم با رضایت خانواده ام پای سفره عقد نشستم و قدم به خانه بخت گذاشتم. پدر شوهرم منزل کوچکی داشت و ما هم در یکی از طبقات منزل آن ها در حاشیه شهر ساکن شدیم؛ اما من باردار نشدم تا این که بالاخره بعد از پیگیریهای درمانی زیاد، سال 92 اولین پسرم را باردار شدم و به همین خاطر خیلی خوشحال بودم ولی این خوشحالی خیلی کوتاه بود چون در همان زمان یک روز کارآگاهان پلیس آگاهی با دستور قضایی وارد خانه ام شدند و شوهر 32 سالهام را دستگیر کردند. وقتی به پلیس آگاهی رفتیم، تازه متوجه شدم که شوهرم به مردم گوشت الاغ می فروخت و به همین خاطر دستگیر شده است. خلاصه او به یک سال زندان محکوم شد ولی 5 ماه بعد در حالی از زندان آزاد شد که باقی مانده مدت محکومیتش به حالت تعلیق درآمده بود. البته من تا روزی که شوهرم دستگیر شد، از اعتیاد او به مواد مخدر هم خبر نداشتم. بعد از آن که از زندان هم آزاد شد دوباره به مصرف مواد مخدر ادامه داد و من هم سال 93 دختر و پسر دوقلویم را باردار شدم که یک سال با پسر بزرگم اختلاف سنی داشتند اما پسر بزرگم به خاطر نداشتن گوشی تلفن هوشمند در دوران همه گیری کرونا نتوانست به مدرسه برود که به همین خاطر یک سال بعد هر 3 فرزندم با هم در کلاس اول ابتدایی ثبت نام کردند؛ اما با آن که اکنون در کلاس سوم تحصیل میکنند ولی از نظر تحصیلی بسیار ضعیف هستند به طوری که معلمانش میگویند باید در شهریور دوباره امتحان بدهند. این زن جوان ادامه داد: با این شرایط زندگی و تهمت های ناروایی که شوهرم بعد از مصرف انواع قرص ها به من می زد به حدی رسید که دیگر نمی توانستم به این زندگی مشترک ادامه بدهم. این بود که حدود یک سال قبل به روی من چاقو کشید و مرا از خانه بیرون انداخت. من هم که در یک شرکت خدمات نظافتی کار می کردم با پیشنهاد پدر شوهرم به صورت قانونی از او شکایت کردم ولی شوهرم دیگر اجازه نمی داد تا فرزندانم را ملاقات کنم. به همین دلیل گاهی به طور پنهانی به مدرسه می رفتم تا آن ها را به آغوش بکشم اما فرزندانم اشک ریزان می گفتند اگر پدرمان متوجه شود ما را کتک می زند!بالاخره در میان این کشمکش ها و شکایت ها، رضایت داد که من هفته ای یک بار فرزندانم را ببینم؛ اما وقتی پسرانم را بعد از مدتی به آغوش گرفتم تازه فهمیدم که آثار زخم و بیماری های پوستی وحشتناکی دارند. وقتی به کف سر فرزندانم نگاه کردم، ناخودآگاه اشک هایم سرازیر شد و اکنون از همسرم به اتهام کودک آزاری نیز شکایت دارم.
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با توجه به اهمیت این ماجرا و با صدور دستوری از سوی سرگرد احمدآبکه(رئیس کلانتری طبرسی شمالی)پروندهای در این باره تشکیل شد و این ماجرای تاسفبار مورد پیگیریهای قانونی قرار گرفت.
ماجرای نزاع زنان همسایه !
باورم نمی شد که با اقامت همسایه جدید در محل سکونتمان، چنین حوادث تلخی رخ دهد و کارمان به نزاع و درگیری بکشد.
زن53 ساله با بیان این مطلب درباره ماجرایی که آن را به مرکز انتظامی کشانده بود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: از 25 سال قبل در بولوار عبدالمطلب زندگی می کنم. همسرم که تعمیرگاه خودرو داشت چندسال قبل از دنیا رفت و من به سختی 6 فرزندم را بزرگ کردم . در گذر زمان وارد امور خیریه ای شدم و به همراه دیگر اهالی محل و هیئت امنای مسجد تلاش می کردیم تا گرهی از مشکلات مردم بازکنیم و به همین خاطر خیلی احساس رضایت داشتم. پیرزنی مهربان هم در همسایگی ما زندگی می کند که همواره حواسم به او بود و سعی میکردم در امور زندگی کمک حالش باشم. روزی آمنه خانم به من گفت: قرار است عروسم و دخترانش به این جا بیایند و در طبقه بالای منزل من ساکن شوند اما دلم رضایت نمی دهد چراکه ما با آن ها تفاوت اخلاقی و فرهنگی زیادی داریم. اما من او را دلداری می دادم که این بهترین فرصت است تا شما هم از تنهایی بیرون بیایید! ولی پیرزن آهی کشید و گفت: نمی دانم با حضور آن ها در این محل چه اتفاقاتی رقم میخورد. خلاصه چند روز بعد مهین خانم و دو دخترش اثاثکشی کردند و در منزل آمنه خانم ساکن شدند. اما از همان روز اول چنان سر و صدایی به راه انداختند که سکوت و آرامش از محله ما رفت. در همین حین من هم به بهانه بردن کاسه آش به خانه پیرزن رفتم تا عروسش را ببینم اما او خیلی سرد برخورد کرد و به بهانه ای از منزل بیرون رفت. آمنه خانم مدام نگران بود و از رفتارها و اخلاق عروسش دلخوشی نداشت. با آن که دختران جوان مهین خانم حجاب بسیار نامناسبی داشتند و با پوشش نامتعارف بیرون می رفتند، اما من به دخترانم تاکید کردم که با آن ها ارتباط بگیرند و با آن ها دوست شوند ولی با این وجود دخترانم زیاد علاقه ای به دوستی با آن ها نداشتند چراکه معتقد بودند با اخلاق و رفتار آن ها سازگاری ندارند. خلاصه روزها در حالی سپری می شد که مهین خانم نیز همواره با دخترانش مشاجره داشت و آسایش و آرامش را از همسایگان گرفته بودند تا این که شب گذشته با سر و صدایی که از داخل کوچه بلند شده بود به بیرون از منزل رفتم و دختران مهین خانم را دیدم که دخترم را داخل کوچه زیر مشت و لگد گرفته اند. بلافاصله خودم را به آن ها رساندم که در همین هنگام مهین خانم هم شروع به فحاشی کرد و مدعی شد که من و دخترم آن ها را کتک زده ایم! ولی دخترم گفت: من در حال عبور از کوچه بودم که دختران مهین خانم شروع به متلک گویی و تمسخر کردند و در این لحظه دو پسر جوان هم به آن ها پیوستند و به سمت من آمدند که در این هنگام با هم درگیر شدیم و آن ها مرا کتک زدند! هنوز مشاجره ها ادامه داشت که گشت پلیس 110 رسید و از ما خواست به کلانتری بیاییم ولی آن ها با نیشخند و تمسخر از این که پای ما هم به مرکز انتظامی رسیده است، باز هم به توهین های خود ادامه می دادند. اکنون با این وضعیت دیگر نمی توانم در این محل زندگی کنم و باید از همسایگان مهربانم خداحافظی کنم چراکه ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: در همین حال و پس از چند ساعت مشاوره های اجتماعی و اخلاقی که با دستور و راهنمایی های سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفا) در دایره مددکاری اجتماعی برگزار شد، همسایگان با یکدیگر آشتی کردند، اما مهین خانم همچنان معتقد بود که باید همسایگانش پشت میله های زندان قرار بگیرند!
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی