اهلبیت امام علیه السلام در شام قسمت اول

عبیدالله بن زیاد، گروهی از جمله شمر و طارق بن مُحَفِّز را به همراه اسیران کربلا به شام فرستاد.[۲۶] طبق بعضی گزارش‌ها زحر بن قیس نیز با آنها بوده‌ است.[۲۷] مسیر دقیق حرکت اسیران از کوفه تا شام مشخص نیست؛ برخی بر این عقیده‌اند که با توجه به اماکن منسوب به امام حسین(ع)، می‌توان مسیر حرکت اسیران کربلا را مشخص ساخت؛ از جمله مقام رأس الحسین و امام زین العابدین در دمشق،‌[۲۸] مقام‌های حِمص،[۲۹] حماء،[۳۰] بعلبک،[۳۱] حَجَر[۳۲] و طُرح.[۳۳]

در دانشنامه امام حسین(ع) آمده است که میان کوفه و شام در آن روزگار، سه مسیر اصلی (راه بادیه، راه کناره فرات و راه کناره دجله) بود که هر یک از آنها راه‌های فرعی متعددی داشته‌اند.[۳۴] نویسندگان این دانشنامه معتقدند به دلیل نبود دلایل روشن و قطعی نمی‌توان در این باره اظهار نظر قطعی کرد؛ اما با بررسی نشانه‌ها و قرائن، به احتمال زیاد مسیر اسیران از کوفه به شام از راه بادیه بوده است.[۳۵]

طبق برخی گزارش‌ها همچون گزارش تاریخ طبری، شیخ مفید و تاریخ دمشق، ابتدا سر امام حسین(ع) و سرهای شهدا به شام فرستاده شد و پس از آن اسیران را اعزام کردند؛ اما برپایه گزارش‌های دیگر، سرهای شهدا همراه با اسیران به شام فرستاده شدند.[۳۶]

ورود اهل بیت به شام یکی از مصائب رنج‌آور حادثه عاشورا بود که به امر یزید بن معاویه به عبیدالله بن زیاد و در جریان اسارت اهل بیت امام حسین (علیه‌السّلام) و در راس آن‌ها حضرت امام سجاد (علیه‌السّلام) و حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) روی داد. عبیدالله بن زیاد پس از کسب تکلیف از یزید بن معاویه در خصوص اسرای کربلا، دستور اعزام آن‌ها را به سوی شام صادر کرد که در مسیر حرکت و در شام اتفاقاتی روی داده که در منابع تاریخی و مقاتل به آنها اشاره شده است.

در پی فرمان یزید بن معاویه که به واسطه نامه، از عبیدالله بن زیاد خواسته بود تا اسرا را به همراه سرهای شهدا به دمشق انتقال دهد،[۱] [۲]

عبیدالله دستور داد تا اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) را آماده کرده، در حالی که غل و زنجیر بر گردن امام سجاد (علیه‌السّلام) انداخته بودند[۳] [۴] [۵] [۶]

و حرم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به مانند اسیران روم و دیلم سوار بر محمل‌های برهنه و بدون پوشش و سایبان کرده بودند از شهری به شهری و از منزلی به منزلی حرکت دادند و سپس راهی شام کردند.[۷] [۸]

(فرستادن اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) با چنان وضع رقت باری، چنان قلب ابن عباس را جریحه دار ساخت که او را بر آن داشت تا طی نامه‌ای خطاب به یزید به او اعتراض کرده چنین بنویسد: «بدان که از عجیب‌ترین عجائب در روزگار تو این بود که دختران عبدالمطلب و کودکان خردسالش را مانند اسیر در شام بردی تا به مردم نشان دهی که بر ما چیره شده‌ای و بر ما حکم می‌رانی. به خدا سوگند اگر تو از زخم شمشیر من در امان باشی یقین بدان که روز و شب از دست زخم زبانم آسوده نخواهی بود... -[۹] )[۱۰]

با رسیدن کاروان اسرا به شام، دمشق غرق در شادی و سرور شد. ساکنان شهر به مانند اعیاد بر در و دیوار شهر پرده‌های دیبا آویخته بودند و به یکدیگر تبریک می‌گفتند و زنانشان دف می‌زدند و بر طبل می‌کوبیدند.[۱۱]

در توصیف چگونگی ورود اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) به شام از یکی از اصحاب پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به نام سهل بن سعد ساعدی روایت شده که می‌گفت: «در راه بیت المقدس به شام رسیدم. در آن جا شهری دیدم پر از درخت با جویبارهای فراوان؛ در و دیوارش با پرده‌های دیبا آذین بسته شده بود و مردم گرم شادی و سرور بودند و زنان نوازنده را دیدم که دف و طبل به دست، می‌نوازند. با خود گفتم گویا اهل شام عیدی دارند که ما نمی‌دانیم. (در همین فکرها بودم که) به گروهی از مردم دمشق برخوردم که مشغول صحبت بودند، پس به آنان گفتم: «آیا شما عیدی دارید که ما نمی‌دانیم؟» گفتند: «پیرمرد؛ به نظر غریب می‌نمایی.» گفتم: «آری؛ من سهل ساعدی هستم که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را دیده و احادیث او را می‌دانم.» گفتند: «ای سهل آیا در شگفت نیستی که چرا از آسمان خون نمی‌بارد و زمین اهلش را فرو نمی‌برد؟» گفتم: «مگر چه شده است؟» گفتند: «ای سهل، سر حسین (علیه‌السّلام) را از عراق به هدیه می‌آورند.» گفتم: «عجبا سر حسین (علیه‌السّلام) را می‌آورند و این مردم چنین شادمانی می‌کنند؟ از کدام دروازه وارد می‌شوند؟» گفتند: «از دروازه ساعات.» (برخی از منابع ورود اسراء به شام را از دروازه توماء دانسته‌اند. [۱۲]

) هنوز گفتگوهایمان به پایان نرسیده بود که دیدم بیرق‌ها یکی پس از دیگری از راه می‌رسند. پس مردی را دیدم که سری بر نیزه داشت که سیمایش بسیار شبیه سیمای رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود و از پی آن دختری را دیدم که بر شتری برهنه و بی محمل سوار بود. خود را شتابان به او رساندم و گفتم: «دخترم شما کیستی؟» گفت: «سکینه دختر حسین (علیه‌السّلام)» گفتم: «آیا از من کاری ساخته است؟ من سهل بن سعد هستم که جدت را دیده سخن او را شنیده‌ام» گفت: «ای سهل اگر برای تو ممکن است بگو تا این سرها را از اطراف ما کنار ببرند تا مردم به تماشای این سرها مشغول شده کمتر به حرم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نگاه کنند.» سهل ساعدی می‌گوید: «من خود را به حامل آن سر شریف رساندم و گفتم: «آیا برای تو ممکن است که برای حاجتی که من به تو دارم چهل دینار زر سرخ (چهار صد دینار) بگیری و حاجت مرا بپذیری؟» گفت: «حاجتت چیست؟» گفتم: «این پول‌ها را بگیر و این سر را جلوتر و دور از این زنان ببر.» آن مرد پذیرفت و پول‌ها را گرفت و آن سر را از زنان اهل حرم دور کرد.» [۱۳] [۱۴]

ورود سرهای شهیدان به شام در روز اول صفر بوده است.[۴۰] در این روز اسیران را از دروازه «توما» یا «ساعات» وارد شهر کرده و بنا به نقل سهل بن سعد، شهر را به دستور یزید، آذین‌بندی بی‌نظیری کرده بودند.( فصارت بحیث لم تر عین مثلها)[۴۱]و پانصد هزار نفر از مردم در حالی که جامه نو پوشیده و دف، طبل، بوق و دهل می‌زدند به تماشای اسیران آمده بودند.[۴۲] براساس گزارش برخی منابع سه روز اسیران را بیرون شهر و پشت دروازه نگاه داشتند تا شهر را آذین ببندند.[۴۳]

پس از ورود اسیران به شهر، آنها را در ورودی مسجد جامع اموی، بر سکویی جای دادند.[۴۴] امروزه در این مسجد، در مقابل محراب و منبر اصلی مسجد، محلی از سنگ و با نرده‌های چوبی وجود دارد که معروف به محل استقرار اسیران کربلا است. [۴۵]

حضور اهل‌بیت امام حسین(ع) در شام را برخی منابع دو روز،[۴۶] و در ویرانه‌ای بی‌سقف، معروف به خرابه شام دانسته‌اند.[۴۷] شیخ مفید، محل استقرار اسیران را خانه‌ای نزدیک قصر یزید معرفی کرده است.[۴۸] قول مشهور[۴۹] درباره مدت اقامت اسیران در شام، سه روز دانسته شده است، اما هفت روز[۵۰] و یک ماه نیز نقل شده است.[۵۱] برخی از گزارش‌های تاریخی درباره اسیران کربلا در شام، عبارت است از:

نقل شده که پس از ورود اسرا به شام، یزید دستور داد تا آنان را در خانه‌ای که متصل به کاخ یزید بود، جای دادند. این خانه در شرف ویران شدن بود و اهل بیت (علیهم‌السّلام) می‌گفتند: «ما را در این خانه جای داد تا بر سر ما خراب شود و کشته شویم.» اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) در این خانه که نه آن‌ها را از گرما حفظ می‌کرد و نه از سرما، به نقل از برخی از منابع چند روز و به نقل دیگر منابع یک ماه و نیم و به نقل برخی دیگر بیش از چهل روز به سر بردند.

در توصیف چگونگی ورود اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) به شام از یکی از اصحاب پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به نام سهل بن سعد ساعدی روایت شده که می‌گفت: «در راه بیت المقدس به شام رسیدم. در آن‌جا شهری دیدم پر از درخت با جویبارهای فراوان؛ در و دیوارش با پرده‌های دیبا آذین بسته شده بود و مردم گرم شادی و سرور بودند و زنان نوازنده را دیدم که دف و طبل به دست، می‌نوازند. با خود گفتم گویا اهل شام عیدی دارند که ما نمی‌دانیم. (در همین فکرها بودم که) به گروهی از مردم دمشق برخوردم که مشغول صحبت بودند، پس به آنان گفتم: «آیا شما عیدی دارید که ما نمی‌دانیم؟» گفتند: «پیرمرد، به نظر غریب می‌نمایی.» گفتم: «آری؛ من سهل ساعدی هستم که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را دیده و احادیث او را می‌دانم.» گفتند: «ای سهل آیا در شگفت نیستی که چرا از آسمان خون نمی‌بارد و زمین اهلش را فرو نمی‌برد؟» گفتم: «مگر چه شده است؟» گفتند: «ای سهل، سر حسین (علیه‌السّلام) را از عراق به هدیه می‌آورند.» گفتم: «عجبا سر حسین (علیه‌السّلام) را می‌آورند و این مردم چنین شادمانی می‌کنند؟ از کدام دروازه وارد می‌شوند؟» گفتند: «از دروازه ساعات.» (برخی از منابع ورود اسراء به شام را از دروازه توماء دانسته‌اند. [۱۴]

)
هنوز گفتگوهایمان به پایان نرسیده بود که دیدم بیرق‌ها یکی پس از دیگری از راه می‌رسند. پس مردی را دیدم که سری بر نیزه داشت که سیمایش بسیار شبیه سیمای رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود و از پی آن دختری را دیدم که بر شتری برهنه و بی محمل سوار بود. خود را شتابان به او رساندم و گفتم: «دخترم شما کیستی؟» گفت: «سکینه دختر حسین (علیه‌السّلام)» گفتم: «آیا از من کاری ساخته است؟ من سهل بن سعد هستم که جدت را دیده سخن او را شنیده‌ام» گفت: «ای سهل اگر برای تو ممکن است بگو تا این سرها را از اطراف ما کنار ببرند تا مردم به تماشای این سرها مشغول شده کمتر به حرم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نگاه کنند.»

سهل ساعدی می‌گوید: «من خود را به حامل آن سر شریف رساندم و گفتم: «آیا برای تو ممکن است که برای حاجتی که من به تو دارم چهل دینار زر سرخ (چهار صد دینار) بگیری و حاجت مرا بپذیری؟» گفت: «حاجتت چیست؟» گفتم: «این پول‌ها را بگیر و این سر را جلوتر و دور از این زنان ببر.» آن مرد پذیرفت و پول‌ها را گرفت و آن سر را از زنان اهل حرم دور کرد.» [۱۵] [۱۶]


پس از ورود اسرا به دمشق، آنان را وارد مسجد جامع شهر کردند و در کنار پلکان مسجد - جایی که اسرا را برای دیدن مردم نگه می‌داشتند- نگه داشتند و منتظر ماندند تا یزید به آنان اجازه ورود به مجلس بدهد. در این هنگام پیرمردی به آنان نزدیک شد و گفت: «خدای را سپاس که شما را هلاک کرد و مردم را از ستم شما آسوده ساخت و امیرمؤمنان را بر شما چیره ساخت.»

امام سجاد (علیه‌السّلام) به آن مرد فرمود: «ای پیرمرد آیا قرآن خوانده‌ای؟» گفت: «بله خوانده‌ام» امام (علیه‌السّلام) فرمود: «آیا این آیه قرآن را خوانده‌ای؟ «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی؛ بگو من هیچ پاداشی از شما برای رسالتم در خواست نمی‌کنم، جز دوست داشتن نزدیکانم (اهل بیتم).»[۱۵]

پیرمرد گفت: «آری آن را خوانده‌ام.» امام (علیه‌السّلام) فرمود: «خویشان و نزدیکان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ماییم که خداوند دوستی ما را مزد رسالت خویش قرار داده است.»
حضرت (علیه‌السّلام) فرمود: «آیا آیه «و ءات ذوی القربی حقه؛ و حق نزدیکان را بپرداز.» [۱۶]

را در قرآن خوانده‌ای؟» پیرمرد گفت: «آری آن را نیز خوانده‌ام.» امام (علیه‌السّلام) فرمود: «ای پیرمرد خویشان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ماییم.»

بار دیگر امام (علیه‌السّلام) پرسید: «ای پیرمرد آیا این آیه از قرآن را خوانده‌ای؟ «واعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه وللرسول ولذی القربی و الیتمی و المسکین وابن السبیل.... بدانید هر گونه غنیمتی که به دست آوردید، خمس آن برای خدا و برای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و برای ذی القربی و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه (از آن‌ها) است...» »[۱۷]

گفت: «این آیه را هم خوانده‌ام.» امام (علیه‌السّلام) فرمود: «بدان که منظور از ذوی القربی در این آیه ما هستیم.»

باز امام (علیه‌السّلام) پرسیدند: «آیا این آیه از قرآن را هم خوانده‌ای که «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا، خداوند فقط می‌خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت (علیهم‌السّلام) دور کند و کاملا شما را پاک سازد.» »[۱۸]

پیرمرد گفت: «این آیه را هم خوانده‌ام.» امام (علیه‌السّلام) فرمود: «منظور از اهل بیتی که خداوند آنان را از رجس و پلیدی پاک کرد ماییم.»

در این هنگام پیرمرد اندکی خاموش شد و در حالی که از گفته هایش پشیمان شده بود، سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: «پروردگارا من به پیشگاه تو از آن چه گفته‌ام و از دشمنی با آل محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) توبه می‌کنم و از دشمنان خاندان محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از انس و جن بیزاری می‌جویم.» [۱۹] [۲۰] [۲۱] [۲۲]

نقل شده که جاسوسان جریان این واقعه را به اطلاع یزید رساندند و او دستور قتل آن پیرمرد را صادر کرد.[۲۳]

· ورود اسرا به کاخ یزید: پس از ورود اسیران کربلا به شام، زَحر بن قَیس و یا شمر بن ذی‌الجوشن [۵۲] جزئیات واقعه کربلا را به یزید گزارش کرد.[۵۳] یزید پس از شنیدن گزارش، دستور داد کاخ را تزیین کرده، بزرگان شام را دعوت و اسیران را به قصر وارد کنند.[۵۴] گزارش‌ها حاکی از آن است که اسیران را در حالی وارد مجلس یزید کردند که با طناب به هم بسته بودند.[۵۵] در این هنگام فاطمه دختر امام حسین(ع) گفت: ای یزید! شایسته است دختران رسول خدا(ص) اسیر باشند؟ در این هنگام حاضران و اهل خانه یزید گریستند.[۵۶]

با ورود اسرا به شام یزید بار عام داد.[۲۴] [۲۵]

به دستور او شامیان مجلس بزرگی که در آن بسیاری از اشراف و اعیان و شخصیت‌های برجسته شام حضور داشتند ترتیب دادند، آن گاه یزید در این مجلس نشست و همه بزرگان شام را فرا خواند و پیرامون خود نشاند.[۲۶] [۲۷] [۲۸]

سپس دستور داد تا اسرا را وارد کنند. چون اسرا به در قصر رسیدند، محفر بن ثعلبه -که از سوی عبیدالله بن زیاد مامور انتقال اسرا از کوفه به شام بود-[۲۹] [۳۰] [۳۱] [۳۲]

با صدای بلند گفت: «این محفر بن ثعلبه است که مردمان پست نابکار را نزد امیرالمؤمنین آورده است!! » امام سجاد (علیه‌السّلام) فرمود: «آن کس که مادر محفر زائیده پست تر و بد نهادتر است.» [۳۳] [۳۴]

نقل شده که امام سجاد (علیه‌السّلام) اولین نفر از اسرا بود که بر یزید بن معاویه وارد شد، عمال یزید در حالی که دستانش را به گردنش بسته بودند، ایشان را وارد قصر کردند. سپس سایر اسرا و زنان اهل بیت (علیهم‌السّلام) را در حالی که با ریسمان به هم بسته بودند، وارد مجلس کردند.[۳۵] [۳۶] [۳۷] [۳۸]

پس از ورود اهل بیت (علیهم‌السّلام) به مجلس یزید، امام (علیه‌السّلام) خطاب به او فرمود: «ای یزید تو را به خدا قسم چه گمان می‌بری اگر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ما را چنین به بند می‌دید.» [۳۹] [۴۰] [۴۱] [۴۲]

نقل شده که فاطمه -دختر امام حسین (علیه‌السّلام) - نیز فریاد زد: «ای یزید آیا دختران رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) باید چنین به اسیری بروند؟»[۴۳] [۴۴] [۴۵] [۴۶] [۴۷] [۴۸]

پس یزید به ناچار فرمان داد ریسمان را از گردن آنان برداشتند.

ابن اعثم می‌نویسد: «سرهای شهدای کربلا را به همراه امام سجاد (علیه‌السّلام) و مخدرات اهل بیت نزد یزید بردند. آن لعین اشاره کرد سر امام حسین (علیه‌السّلام) رادر طشتی زرین نهادند. سپس از فرستادگان ابن زیاد سؤالاتی کرد و آن‌ها تفصیل واقعه را برای او بیان کردند». [۲۳]

خدمتگزاران یزید سر امام حسین (علیه‌السّلام) را در تشتی از طلا قرار دادند،[۴۹] [۵۰]

و رو به روی یزید نهادند یزید با دیدن سر گفت: «یفلقن هاما من رجال اعزه علینا و هم کانوا اعق و اظلما: سرهایی را شکافتیم از کسانی که عزیز بودند و آن‌ها آزار دهنده تر و ستمکارتر بودند.» [۵۱] [۵۲] [۵۳] [۵۴] [۵۵]

  • یزید در حضور اسیران، سر امام حسین(ع) را در ظرف طلا گذاشته[۵۷] و با چوب‌دستی به آن می‌زد.[۵۸] به گزارش ابن اثیر وقتی سکینه و فاطمه، دختران امام حسین(ع)، این موضوع را دیدند، چنان فریاد زدند که زنان یزید و دختران معاویة بن ابوسفیان به گریه افتادند.[۵۹] بنابر روایتی از امام رضا(ع) که شیخ صدوق نقل کرده، یزید سر امام حسین(ع) را در تشتی گذاشت و بر روی آن میز غذا نهاد. سپس با یارانش سرگرم غذا خوردن شد و پس از آن، میز بازی شطرنج را روی آن تشت گذاشت و با یارانش به بازی شطرنج مشغول شد. گفته‌اند او هنگامی که در بازی می‌برد، جام آب جو را گرفته می‌نوشید و ته‌مانده آن را در کنار تشت که سر بریده امام در آن بود، بر زمین می‌ریخت.[۶۰] سکینه(س) در باره یزید گفته است: به خدا سوگند! هرگز کسی را سخت دل‌تر، کافرتر و جفاکارتر از یزید ندیدم که به سر پدرم در مجلسی که برپا کرده بود می‌نگریست و شعر می‌خواند.[۶۱]

یحیی بن حکم برادر مروان بن حکم که نزد یزید نشسته بود گفت: «لهام بجنب الطف ادنی قرابه من ابن زیاد العبد ذی النسب الوغل امیه(برخی از منابع به جای نام "امیه"، نام "سمیه" را عنوان کرده‌اند.[۵۶] )[۵۷] [۵۸]

امسی نسلها عدد الحصی و بنت رسول الله لیست بذی نسل به درستی که سرهایی که در کنار طف (از بدن جدا شدند) در خویشاوندی از پسر زیاد - بنده‌ای که دارای نژاد پستی است- به ما نزدیکتر بودند. امیه، دودمانش به شماره ریگ‌ها است، اما از دختر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نسلی باقی نمانده است.»

یزید بر سینه یحیی کوبید و گفت: «خاموش باش (در چنین وقتی بر کمی فرزندان فاطمه دریغ و افسوس می‌خوری؟)»[۵۹] [۶۰] [۶۱] [۶۲]

سپس یزید رو به اهل مجلس کرد و گفت: «می‌دانید از چه روی این حادثه ( شهادت امام حسین (علیه‌السّلام) ) برای صاحب این سر اتفاق افتاد؟ این سر بر من فخر می‌فروشد و می‌گوید: «پدرم بهتر از پدر یزید و مادرم بهتر از مادر او و جدم بهتر از جد یزید است و خودم بهتر از یزیدم و همین امر او را به کشتن داده است؛ اما این که می‌گوید پدرم بهتر از پدر یزید است، پدرم با پدرش احتجاج کرد و خداوند به نفع پدر من و زیان پدر او حکم داد؛ اما این که مادرش بهتر از مادرم است، به خدا سوگند راست می‌گوید فاطمه (سلام‌الله‌علیها) دختر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از مادر من بهتر است؛ اما سخن او که جدش بهتر از جد یزید است، هیچ کس نیست که به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد و بگوید که او از محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بهتر است؛ اما این که می‌گوید او خود بهتر از من است، شاید این آیه قرآن را نخوانده است که: «قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شیء قدیر؛ بگو: بارالها مالک حکومت‌ها تویی به هر کس بخواهی حکومت می‌بخشی و از هر کس بخواهی حکومت را می‌گیری هر کس را بخواهی عزت می‌دهی و هر که را بخواهی خوار می‌کنی تمام خوبی‌ها به دست توست تو بر هر چیزی قادری.» »[۶۳] -[۶۴] [۶۵] [۶۶] [۶۷]

سپس رو به امام سجاد (علیه‌السّلام) کرد و گفت: «ای پسر حسین (علیه‌السّلام) پدرت رابطه خویشاوندی خود را نادیده گرفت و توجهی به مقام و منزلت من نکرد و در سلطنت با من به نزاع برخاست، پس خدا با او چنان کرد که دیدی.» امام (علیه‌السّلام) فرمود: «ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتب من قبل ان نبراها ان ذلک علی الله یسیر؛ هیچ مصیبتی (ناخواسته) نه در زمین و نه در وجود شما روی نمی‌دهد، مگر این که همه ی آن‌ها قبل از آن که زمین را بیآفرینیم در لوح محفوظ ثبت است و این امر برای خدا آسان است.» [۶۸]

یزید به پسرش خالد گفت: «پاسخش را بده» خالد نمی‌دانست چه بگوید، پس یزید گفت: «و ما اصابتکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر؛ هر مصیبتی که به شما می‌رسد به خاطر اعمالی است که انجام داده‌اید و بسیاری را نیز خداوند عفو می‌کند»[۶۹] -[۷۰] [۷۱] [۷۲] [۷۳] [۷۴]

در این هنگام مردی شامی از جای برخاست و گفت: «بگذارید او را بکشم، حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) امام (علیه‌السّلام) را در آغوش گرفت تا مانع از انجام احتمالی این عمل شود.» [۷۵]

امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س)، در شام نیز به خطبه‌خوانی پرداختند. محتوای این خطبه‌ها، سرزنش یزید درباره ستم بر اهل بیت امام حسین(ع) و گرداندن آنها در شهرها،[۶۹] و همچنین بیان فضائل اهل بیت پیامبر(ع) و علی(ع) گزارش شده است.[۷۰] این سخنان، به خطبه امام سجاد(ع) و خطبه حضرت زینب در شام معروف است.[۷۱]


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا

تاريخ : پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۳ | 11:55 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |