عصر امـام صـادق (علیهالسّلام)، یکی از دورانهای پرشکوه و طلایی در تاریخ تشیع است. در این عصر، تشیع گسترش چشمگیری نمود و بر تعدد شیعیان افزوده گـشت و در اثر آزادی نسبی روابط شیعیان با امام صادق (علیهالسّلام)، آن حضرت توانست فقه و کلام شیعه را توسعه دهـد و اصول و مبانی آن را روشن کـند. نـقش آن حضرت در معرفی مبانی شیعه به حدیبود که مذهب شیعه به نام آن جناب و «مذهب جعفری» شهرت یافت.
بعد از رحلت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، دیگران در جایگاه آن حضرت نشستند و علی (علیهالسّلام) در حاشیه ماند. با اینحال تـعداد زیادی از بزرگان صحابه تنها آن جناب را امام بر حق میدانستند؛ حذیفة بن یمان میگفت: «هر کس که طالب دیدار امیرالمؤمنین بر حق است، علی را ملاقات نماید.»[۷۵]
عبدالله بن مسعود میگفت: «در قرآن خلفا چهار تن هستند: آدم، هارون، داوود و عـلی (علیهمالسّلام) » [۷۶]
این بزرگان کاملا با امامشان در ارتباط بودند ولی تشکل جداگانهای از سایر مسلمانان نداشتند. اما بعد از قتل عثمان و آغاز خلافت علی (علیهالسّلام) همانطور که طرفداران بنیامیه شکل حزبی به خود گرفتند و عثمانیان نـامیده شـدند، شیعیان نیز صف خویش را از دیگران جدا نمودند و آزادانه تشیع خود را اعلام کردند. ولی این وضع دیری نپایید و با حاکمیت بنیامیه، شیعهگری جرمی سنگین بهشمار آمد؛ معاویه طی بخشنامهای به عمال و فرماندارانش در سـراسر کشور نـوشت: «اگر دو نفر شهادت دادند که شخصی از دوستداران علی و خاندان او است، اسمش را از دفتر بیت المال حذف کنید و حقوق و مقرری او را قطع نمایید.»[۷۷]
و با وجود حکمرانی سفاکانی چون: زیاد، ابن زیاد و حجاج بن یوسف، ارتـباط شیعیان با رهبرانشان بهنهایت درجـه کـاهش یـافته بود. لذا اخباری بدین مضمون به چشم میخورد که بعد از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) تنها چهار تن در کنار امام سجاد (علیهالسّلام) ماندند. [۷۸]
و شخصی چون سعید بن جبیر بـهجرم رابطه داشتن با امام زینالعابدین (علیهالسّلام) بالای دار مـیرود. [۷۹]
تـا اینکه با پایان یافتن قرن اول هجری و شروع دعوت عباسیان و قیامهای طالبیان، وضع عوض میشود و توجه بنیامیه بهجـای دیـگر معطوف مـیگردد و شیعیان نفس راحتی میکشند و توان اینرا مییابندکه با امامانشان رابـطه برقرار نمایند که اینمطلب در عصر امامصادق (علیهالسّلام) به اوج خود رسید.
بنیالعباس در اواخـر دوره بنیامیه از فـرصت سیاسی که به وجود آمده بود، استفاده کردند و حکومت را در سال ۱۳۲ هجری قمری بهدست گرفتند. [۹۸]
و تا سال ۶۵۶ هـجری قـمری حکومت کردند. سیاست عباسیان تا زمان معتصم بر مبنای حمایت از ایرانیان و تقویت علیه اعراب بـود. صـد سـاله اول حکومت عباسی برای ایرانیان، عصر طلایی بود. چه آنکه برخی از وزرای ایرانی همانند برامکه و فضل بن سهل ذوالریاستین بـعد از خـلیفه، بزرگترین قدرت بهشمار میرفتند. [۹۹]
روسای بنیهاشم اعم از عبدالله محض و پسرانش محمد و ابراهیم و همچنین بنیالعباس به نامهای ابراهیم امام، ابوالعباس سفاح، ابوجعفر منصور دوانیقی و عموهای اینها، در محلی به نـام «ابواء» (ابواء مکانی اسـت مـابین مدینه و مکه. این مکان جـایی اسـت که آمنه (سلاماللهعلیها) مـادر پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آنجا وفات یافت و حضرت امام کاظم (علیهالسّلام) بـه دنـیا آمد؛ [۱۰۰]
) نهضت ضد اموی را از سال ۱۰۰ هجری آغاز کردند. وچون بنیالعباس زمینه را برای خـودشان مـهیا نمیدیدند، با «محمد نفس زکیه» (محمد بن عبدالله بن حسن بن حـسن بـن علی (علیهالسّلام) بهعنوان مـهدی امـت بیعت کـردند. [۱۰۱] [۱۰۲]
بعد از آنکه روسای بنیهاشم با محمد بـیعت کـردند، از امام جعفر صادق (علیهالسّلام) نیز دعوت نمودند که با محمد بهعنوان مهدی امت بیعت کـند ولی حـضرت به آنها فرمود که در نـزد مـا اسراری اسـت. ایـن پسر، مـهدی امت نیست و وقت ظهور نیز فـرا نـرسیده است. حضرت در آن جلسه بیان داشتند که ابوالعباس سفاح و برادرانش به خلافت خواهند رسید و بـه عـبدالعزیز بن عمران زهری فرمود که ابـوجعفر منصور قاتل محمد و برادرش ابـراهیم خـواهد شد. [۱۰۳]
مبلغان بنیعباس در آغاز، مـردم را بـا عنوان «الرضا من آلمحمد» یا «الرضی من آل محمد» تبلیغ میکردند. دو تن از ماهرترینشان عـبارت بـودند از: «ابوسلمه خلال» و «ابومسلم خراسانی». ابوسلمه کـه بـه وزیـر آل محمد لقب گـرفت، در کوفه مخفیانه تبلیغ میکرد و ابومسلم کـه بـه امیر آل محمد ملقب شد، در خراسان مردم را بر علیه دستگاه حاکمه اموی میشوراند. [۱۰۴] [۱۰۵]
یکی از کـارهای زشـت ابومسلم این بود که نسبت به ابـوسلمه حسادت میورزید. نامههایی بـه سـفاح و عـموهای سفاح نوشت و به آنها اطلاع داد که ابوسلمه قصد دارد خلافت را از آلعباس به نفع آل ابیطالب تغییر دهد. ولی سفاح نپذیرفت و گفت: چیزی بـر من ثـابت نشده است. ابومسلم وقتی که فـهمید ابـوسلمه از تـوطئه او آگـاه اسـت، عدهای را مامور کـرد کـه هنگام برگشت ابوسلمه از نزد سفاح، او را شبانه به قتل برسانند. [۱۰۶]
و چون قاتل یا قاتلین از اطرافیان سفاح بودند، خون ابـوسلمه لوث شـد و خوارج را بهعنوان قاتل معرفیکردند. [۱۰۷] [۱۰۸]
مسعودی در مروج الذهب[۱۰۹] [۱۱۰] [۱۱۱] مـینویسد: ابـوسلمه بـعد از کـشته شدن ابـراهیم امام به این فکر افتاد که خلافت را از آلعباس بهنفع آلابیطالب تغییر دهد. نامهای در دو نسخه برای امام جعفر صادق (علیهالسّلام) و عبدالله محض نوشت و به مامور گفت: این دو نامه را مخفیانه بـه امام جعفر صادق (علیهالسّلام) بده و اگر قبول کرد، نامه دیگر را از بین ببر و اگر نپذیرفت، نامه دوم را برای عبدالله ببر و طوری عمل کن که هیچکدام نفهمند که برای دیگری نامه نوشتم. فـرستاده، نـامه را اول برای امام (علیهالسّلام) برد. ایشان قبل از آنکهنامه را مورد مطالعه قرار دهد، به آتش گرفت و آن را سوزاند و بیان داشت که ابوسلمه شیعه و طرفدار ما نیست. فرستاده، نامه دیگر را به عبدالله محض داد که بـسیار خـوشحال و مسرور گردید.
صبح زود نزد امام صادق (علیهالسّلام) آمد و جریان را اطلاع داد. امام به او گفت که ابوسلمه عین این نامه را برای من نیز نوشته بود ولی آنـرا سـوزاندم. به او گفت: ابوسلمه طرفدار مـا نـیست. از چه زمان اهل خراسان شیعه تو شدهاند که میگویی شیعیان ما نوشتهاند؟ آیا تو ابومسلم را به خراسان فرستادی؟ آیا تو به آنها گفتی لباس سیاه بپوشند و آن را شعار خود قـرار دهـند ...؟ عبدالله از این سخنان ناراحت شد و شـروع بـه بحث با امام نمود. [۱۱۲]
در بررسی نامه ابوسلمه باید گفته شود که این جریان مقارن ظهور بنیالعباس است و ابومسلم شدیدا در فعالیت است که ابوسلمه را از میدان به در کند و در این قضیه عموهای سفاح نیز او را تـایید و تـقویت میکنند. با این وصفی که مسعودی نوشته، معلوم میگردد که ابوسلمه مردی سیاسی بوده و سیاستش از اینکه به نفع آلعباس کار کند، تغییر میکند و چون هرکسی را نیز برای خلافت نمیتوان معرفی نمود، سـیاستمآبانه یـک نامه را بـه هر دو نفر که از شخصیتهای مبرز بنیهاشم هستند، از اولاد بنیالحسن «عبدلله محض» و از اولاد بنیالحسین «امام صادق (علیهالسّلام)) مینویسد که تیرش بـه هرجا اصابت کرد، از آن استفاده کند. بنابراین در کار ابوسلمه باتوجه بـه وفـاداریش بـه بنیعباس و تثبیت حکومت در خاندان آنها و دعوت از دو نفر برای بیعت با آنان، نشان دهنده جدی نبودن دعوت و آمیخته بودن آن با تزویر و عدم آگـاهی از نـظام واقعی امامت است و فقط میخواسته کسی را ابزار قرار دهد.
بهعلاوه اینکـار، کـاری نـبوده که به نتیجه برسد و بهترین دلیل آن، این است که هنوز جواب نامه بهدست ابـوسلمه نرسیده بود که غائله به کلی خوابید و ابوسلمه از میان رفت. [۱۱۳]
بعضی از کسانی که ادعـای تاریخشناسی دارند، با انـکار و اعـتراض میپرسند که چرا امام صادق (علیهالسّلام) در جواب نامه ابوسلمه چنان برخوردی داشته است؟
در جواب به این افراد، باید گفته شود که در این قضیه نه شرایط معنوی در کار بوده که افرادی با خلوص نیت چنین پیـشنهادی را بیان کنند و نه شرایط ظاهری و امکاناتی فراهم بوده که بتوان به واسطه آن اقدام عملی نمود. [۱۱۴]
علتخودداری و امتناع امام صادق (علیهالسّلام) از قبول درخواست ابوسلمه:
اولا این بود که امام میدانست بنیعباس ساکت نخواهند نشست و امام را بهشـهادت مـیرسانند. بدون آنکه شهادت امام هیچ فایده و اثری برای اسلام و مسلمین داشته باشد.
ثانیا در آن عصری که امام میزیست، آنچه که برای جامعه اسلامی بهتر و مفیدتر بود، رهبری نهضت علمی، فکری و تربیتی بود کـه اثـر آن تاکنون هست؛ کما اینکه در عصر امام حسین (علیهالسّلام) آن نهضت ضرورت داشت که اثرش هنوز نیز باقی است. [۱۱۵]
در سال ۱۳۶ هجری منصور دوانیقی دومـین خلیفه عباسی، بهخلافت رسید و تا سال ۱۵۸ هجری حکومت کرد. دوران منصور یکی از پر اختناقترین دورانهای تاریخ اسلام است. بهطوری که حـکومت ارعـاب و ترور، نفسهای مردم را در سینه خفه کرده و وحشت، همه را فـرا گرفته بـود. او برای استحکام پایههای حکومت خود، افراد زیادی را به قتل رساند که ابومسلم خراسانی را میتوان یکی از این افراد دانست. [۱۵۴] [۱۵۵]
مهمترین مسئلهای کـه مـنصور را بـه رنج و زحمت میانداخت، وجود علویان که در راس آنان شخص امام جعفر صادق (علیهالسّلام) قـرار داشت، بود.
وی برای این که شخصیت و عظمت امام (علیهالسّلام) را بکاهد، شاگردان امام را رو در روی امام قرار میداد تا با آن حـضرت بـه مـباحثه برخیزند[۱۵۶] [۱۵۷] و امام را مغلوب کنند ولی موفق نگردید.
از روزی که منصور به حکومت رسید تـا روز شـهادت امام جعفر صادق (علیهالسّلام) که ۱۲ سال به طول کشید، با وجودی که بین امام و منصور فاصله زیادی وجود داشـت، زیـرا امـام در حجاز بودند و منصور در عراق میزیست ولی به انواع مختلف، امام را مورد آزار و اذیت خود قرار مـیداد و چـندین بـار امام را نزد خود فراخواند تا او را به شهادت برساند ولی موفق به انجام نیتشوم خود نـشد. [۱۵۸] [۱۵۹]
او برای فرماندار مدینه و مکه «حسن بن زید» پیام داد که خانه جعفر بن محمد (علیهالسّلام) را بسوزان! او نیز این دستور را اجرا کرد و خانه امام (علیهالسّلام) را آتش زد که آتش آن تا به راهرو خانه سرایت کرد.
مـنصور دربـاره امام (علیهالسّلام) تعبیر عجیبی دارد. میگوید: جعفر بن محمد مثل یک استخوان در گلوی من است؛ نه مـیتوانم بـیرونش بیاورم و نه میتوانم آن را فرو برم. نه میتوانم مدرکی از او بهدست آورم و کلکش را بکنم و نه مـیتوانم تـحملش کـنم. [۱۶۰] [۱۶۱] [۱۶۲] [۱۶۳]
فرزندان امام صادق علیهالسلام
از امام جعفر صادق علیهالسلام هفت پسر و سه دختر بر جاى ماند که عبارتند از:
امام موسی کاظم علیه السلام، امام هفتم شیعیان.
اسماعیل بن جعفر معروف به اعرج، که بزرگترین فرزند امام است. اسماعیل در زمان حیات آن حضرت از دنیا رفت. پس از شهادت حضرت صادق علیه السلام، عده ای از کجاندیشان به امامت اسماعیل و عده ا ی به امامت فرزند اسماعیل محمد پیوستند که آنان را اسماعیلیه می گویند.
عبدالله افطح، وی همیشه با خواسته های پدر مخالفت میکرد. بعد از پدر مدعی خلافت و امامت شد و جمعی نیز امامت وی را پذیرفتند که آنان را فطحیه مینامند. بعدها چون مردم ضعف علمی و عملی وی را مشاهده کردند از او برگشته و به امامت موسی بن جعفر روی آوردند.
اسحاق بن جعفر، شخص جلیلالقدر و اهل فضل و تقوی بود و احادیث بسیاری نقل کرده است و به امامت برادرش امام موسی علیه السلام قائل بود.
محمد دیباج بن جعفر، این شخص والا از سخیترین و شجاعترین مردمان عصر خود بود و در تمام سال یک روز در میان روزهدار بود. در سال یکصد و نود و نه به مأمون عباسی به خاطر ظلمها و حقکشیهای وی خروج کرد و مأمون نیز یکی از سرداران سپاه خود به نام عیسی جلودی را با لشکری مجهز به جنگ وی فرستاد. در این جنگ سپاهیانش را فراری دادند و خود ایشان را نیز دستگیر کردند. وقتی که به مرز خراسان رسیدند در محلی به نام «فرقان چاپی» که امروزه معروف به لطف آباد است «امروزه روستای شیلگان» دار فانی را وداع گفت. و در روستای شیلگان حرم و بارگاهی دارد
عباس بن جعفر، که سید جلیل القدر و دانشمند و فاضلی بوده است.
علی بن جعفر، شخصی کثیر الفضل و پرهیزگار و صاحب عقیده صادق بود. این بزرگوار تحت تربیت برادرش حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام به مقامات عالی علمی و عملی نایل شد.
دختران امام صادق علیه السلام:
ام فروه که همنام مادرش بود. او عروس زید بن علی بن الحسین بوده است. اسماء. و فاطمه.
شبی منصور به وزیر دربارش «ربیع» دستور داد که هماکنون جعفر بن محمد (علیهالسّلام) را در اینجا حاضر کن. ربیع فرمان منصور را اجرا کرد، حضرت صادق (علیهالسّلام) را در نیمههای شب با سر برهنه و بدون روپوش بهحضور او آوردند. منصور با کمال جسارت و خشونت به آن حضرت گفت: اباجعفر تو با این سن و سال شرم نمیکنی که خواهان ریاست هستی و میخواهی میان مسلمین فتنه و آشوب بپا کنی؟ خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم، آیا در مورد سلطنت من اشکال تراشی میکنی،...»؟ امام فرمود: «آنکس که چنین خبری به تو داده دروغگو است ...»
سپس منصور شمشیر خود را از غلاف بیرون کشید تا گردن امام را بزند. ناگاه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در برابر خود دید. شمشیرش را در غلاف گذاشت. این اتفاق تا سه بار تکرار شد و منصور از قتل امام منصرف شد.
ربیع میگوید: امام صادق (علیهالسّلام) را دیدم هنگام ورود لبهایش حرکت میکند، وقتی که کنار منصور نشست، لحظه به لحظه از خشم منصور کمتر میشد. وقتی که امام صادق (علیهالسّلام) از نزد منصور رفت، پشت سر امام رفتم و به او عرض کردم: وقتی که شما وارد بر منصور شدید، منصور نسبت به شما بسیار خشمگین بود. زمانی که نزد او آمدی و لبهای تو حرکت کرد، خشم او کم شد، شما لبهایتان را به چه چیز حرکت میدادی؟
امام صادق (علیهالسّلام) فرمود: «لبهایم را به دعای جدم امام حسین (علیهالسّلام) حرکت میدادم و آن دعا این است: «يا عُدَّتي عِنْدَ شِدَّتي وَياغَوْثي عِنْدَ كُرْبَتي، إحْرُسْني بِعَيْنِكَ الَّتي لاتَنامُ وَاكْفِني بِرُكْنِكَ الَّذي لايُرامُ» «ای نیرو بخش من بههنگام دشواریهایم، و ای پناه من به هنگام اندوهم، با چشمت که نخوابد مرا حفظ کن و مرا در سایه رکن استوار و خلل ناپذیرت قرار بده». [۱۶۸]
سرانجام منصور بهوسیله انگوری که آن را به زهرآلوده کرده بود، امام صادق (علیهالسّلام) را مسموم کرد. بالاخره آن امام همام در سال ۱۴۸ هجری در سن شصت و پنج سالگی مظلومانه به شهادت رسید و پیکر پاکش را در قبرستان بقیع و در جوار ائمه بقیع (ائمه بقیع عبارتند از: امام حسن (علیهالسّلام)، امام سجاد (علیهالسّلام)، امام باقر (علیهالسّلام) و امام صـادق (علیهالسّلام) [۱۶۹] [۱۷۰] [۱۷۱] [۱۷۲] [۱۷۳] [۱۷۴]
) به خاک سپردند.
درباره زمان شهادت گروهی ماه شوال و دستهای دیگر ۲۵ رجب را بیان کردند. [۱۷۵] [۱۷۶] [۱۷۷] [۱۷۸] [۱۷۹]
هنگام شهادت، آن حضرت به دو مورد تاکید بسیار فرمودند:۱) صله رحم؛۲) نماز.
قال الصادق (علیهالسّلام): «اِنَّ شَفاعَتَنا لا تَنالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلاة» «شفاعت ما به او نرسد که نماز را سبک شمرد.»[۱۸۰]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم هشتم امام صادق ع