ترجمه و شرح حکمت 226 نهج البلاغه: طمع، عامل ذلت
نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): الطَّامِعُ فِي وِثَاقِ الذُّلِ
شرح
شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )منهاج البراعه (خوئی)جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
اسيران ذلّت:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به يكى از آفات طمع اشاره كرده، مى فرمايد: «طمع كار در بند ذلت گرفتار است»; (الطَّامِعُ في وَثَاقِ الذُّلِّ).
«وَثاق» به معنى بند و زنجيرى است كه اسير و يا حيوانى را با آن مى بندند. شبيه اين سخن همان است كه در حكمت 180 گذشت كه فرمود: «الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ; طمع بندگى جاويدان است» نيز در حكمت 219 خوانديم كه امام مى فرمود: «قربانگاه عقل ها غالباً در زير نور خيره كننده طمع هاست».
همان گونه كه پيش از اين نيز اشاره شد طمع معمولا به معناى علاقه شديد به چيزى است كه فوق استحقاق انسان و غالباً به دست ديگران است شخص طمع كار براى به دست آوردن آن بايد در مقابل اين و آن خضوع كند و طناب ذلت بر گردن خويش نهد، شايد به مقصود برسد و شايد هم نرسد. به تعبير ديگر طمع ريسمانى نامرئى است كه انسان بر گردن خود مى نهد و سر آن را به دست كسى كه از او طمع دارد مى سپارد و همچون برده يا حيوانى در اختيار او قرار مى گيرد. نقطه مقابل طمع قناعت است كه انسان را از همگان بى نياز و عزت و كرامت او را حفظ مى كند. اضافه بر اين ها، اموال و مقامات و اشيايى كه مورد طمع طمعكاران است در بسيارى از موارد دست نيافتنى است، به همين دليل طمع كار براى رسيدن به آن عمرى دست و پا مى زند و چه بسا ناكام از دنيا برود در حالى كه سرمايه عمر خود را بيهوده از دست داده نه به مقامى در دنيا رسيده و نه در پيشگاه خدا منزلتى دارد.
در حدیث معروفى که ملاصالح مازندرانى در شرح اصول کافى آورده است، مى خوانیم: «عَزَّ مَنْ قَنَعَ وَ ذَلَّ مَنْ طَمَعَ; کسى که قناعت پیشه کند عزیز مى شود، و کسى که طمع بورزد ذلیل خواهد شد».(1)
در حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان مى خوانیم: «عِنْدَ غُرُورِ الاْطْماعِ وَالاْمالِ تَنْخَدِعُ عُقُولُ الْجُهّالِ وَتَخْتَبِرُ ألْبابُ الرِّجالِ; به هنگام فریب طمع ها و آرزوها عقول جاهلان گرفتار مى شود و عقل مردان بزرگ در آزمون قرار مى گیرد».(2)
در حکمت 275 نیز خواهد آمد که امام(علیه السلام)مى فرماید: «إنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَیْرُ مُصْدِر، وَ ضامِنٌ غَیْرُ وَفِىّ; طمع آدمى را به سرچشمه آب وارد مى کند و بى آنکه او را سیراب کرده باشد باز مى گرداند، طمع ضامنى است که هرگز به عهد خود وفا نمى کند».(3)
این سخن را با شعر مشهورى که ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در ذیل این گفتار حکیمانه آورده پایان مى دهیم:
طَمِعْتَ بِلَیْلى أنْ تَریعَ وَإنَّما *** تَقَطَّعَ أعْناقَ الرِّجالِ الْمَطامِعُ
به لیلا طمع ورزیدى که نظر لطفى به تو کند (و این اشتباه بود) آرى گردن مردان را طمع ها قطع مى کند. (4)
*****
پی نوشت:
(1). شرح اصول کافى، ج 8، ص 181.
(2). غررالحکم، ح 6222.
(3). نهج البلاغه، حکمت 275 .
(4). سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر تنها چیزى که در اینجا آورده این است که مى گوید این کلام حکمت آمیز در مختارات جاحظ آمده و زمخشرى نیز در ربیع الابرار آن را نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج4، ص179)
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 227 نهج البلاغه: حقیقت ایمان
نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ [قَدْ] سُئِلَ عَنِ الْإِيمَانِ، فَقَالَ (علیه السلام): الْإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ، وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ، وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ.
شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )منهاج البراعه (خوئی)جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
حقيقت ايمان:
امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى خود، كه بر گرفته از كلام رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) است حقيقت ايمان كامل را در عبارتى كوتاه و پرمعنا بيان كرده است، هنگامى كه از امام(عليه السلام) درباره تفسير ايمان سؤال كردند فرمود: «ايمان معرفت با قلب (عقل) و اقرار به زبان و عمل به اركان (دين) است»; (وَسُئِلَ عَنِ الاِْيمَانِ فَقَالَ(عليه السلام): الاِْيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ، وَإِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ، وَعَمَلٌ بِالاَْرْكَانِ).
در واقع ايمان درختى است كه ريشه آن شناخت خدا و پيامبر اكرم و پيشوايان دين و معاد است و به دنبال آن بر زبان ظهور پيدا مى كند و ثمره اين شجره طيبه انجام وظايف الهى است، بنابراين كسانى كه در انجام وظايف كوتاهى مى كنند ايمانشان ناقص است و از دو حال خارج نيست يا گرفتار ضعف ايمانند و يا هوا و هوس چنان بر آنها غالب شده كه از تجلى ايمان در عمل پيش گيرى مى كند.
ابن ابى الحديد در اينجا به نفع مذهب معتزله استفاده كرده مى گويد: آنچه امام(عليه السلام) در اينجا فرموده عين چيزى است كه معتزله اهل سنت به آن معتقدند كه عمل به اركان و انجام واجبات (و ترك محرمات) را در مفهوم ايمان داخل مى دانند و آن كس كه عمل نكند نمى توان نام مؤمن بر او نهاد، هرچند با قلب پذيرفته و با زبان اقرار كرده باشد و اين بر خلاف اعتقاد اشعرى ها از اهل سنت و اماميه است. ولى ابن ابى الحديد از اين نكته غافل شده است كه اماميه، اسلام و ايمان را متفاوت مى دانند; كسى كه شهادتين را ابراز كند و يقين به خلاف گويى او نداشته باشيم در زمره مسلمانان است و جان و مال و خونش محفوظ، ذبيحه او حلال و ازدواج با او مباح است; اماميه آن را به معناى اقرار به شهادتين و اقرار به امامت ائمه دوازده گانه مى دانند و براى آن درجاتى قائلند; بعضى داراى درجات پايين، بعضى درجات متوسط و بعضى درجات عالى هستند و آنچه در كلام امام(عليه السلام) آمده اشاره به درجه عالى ايمان است.
از آن بالاتر چيزى است كه قرآن مجيد در اوائل سوره «انفال» بيان كرده است: «(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ * أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَّهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ); مؤمنان، تنها كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شود، دل هاشان ترسان مى گردد; و هنگامى كه آيات او بر آنها خوانده مى شود، ايمانشان فزونتر مى گردد; و تنها بر پروردگارشان توكل دارند. * آنها كه نماز را برپا مى دارند; و از آنچه به آنها روزى داده ايم، انفاق مى كنند. * (آرى،) مؤمنان حقيقى آنها هستند; براى آنان درجاتى والا نزد پروردگارشان است; و براى آنها، آمرزش و روزى پرارزش است».(1)
از این سه آیه شریفه به خوبى استفاده مى شود که ایمان کامل علاوه بر اعتقاد قلبى و عمل به ارکان مسائل دیگرى را نیز شامل مى شود; از جمله این که هنگامى که نام خدا برده مى شود دل لرزان گردد و احساس مسئولیت کند و هنگامى که آیات قرآن بر او خوانده شود ایمانش رشد یابد و اینها امورى است که حتى معتزله نیز آن را شرط ایمان نمى دانند و جالب این که در دو مورد از این آیات واژه حصر به کار برده است در ابتدا مى گوید: «(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ...); مؤمنان تنها اینها هستند که داراى این صفات پنج گانه مى باشند» و در پایان آیه مى فرماید: «(أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً); مؤمنان حقیقى فقط آنها هستند» و از اینجا به خوبى روشن مى شود که ایمان داراى درجات متفاوت و مختلفى است.
اضافه بر این در بعضى از روایات که در منابع اهل بیت آمده است مى خوانیم: هنگامى که درباره ایمان سؤال کردند در جواب فرمودند: «الإیمانُ أنْ یُطاعَ اللهُ فَلا یُعْصى; ایمان آن است که انسان خدا را اطاعت کند پس هیچ معصیتى به جا نیاورد. (این تعبیر معاصى کبیره و صغیره را هر دو شامل مى شود)».(2)
در حدیث دیگرى از همان امام (امام صادق(علیه السلام)) آمده است که در برابر این سؤال که آیا ایمان عمل است یا قولِ بدون عمل (اعتراف به شهادتین) امام(علیه السلام) فرمود: «الإِیمانُ عَمَلٌ کُلُّهُ وَالْقَوْلُ بَعْضُ ذلِکَ الْعَمَلِ; ایمان تمامش عمل و قول بخشى از آن عمل است».(3)
از این تعبیرها استفاده مى شود که ایمان، اطلاقات مختلفى دارد; گاه به حد اقل آن اشاره شده و گاه به حد اکثر و گواه آن حدیث معروفى است که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که مى فرماید: «الإیمانُ عَشْرُ دَرَجات فَالْمِقْدادُ فِی الثّامِنَةِ وَ أبُوذَرّ فِى التّاسِعَةِ وَ سَلْمانُ فِی الْعاشِرَةِ; ایمان ده درجه دارد. مقداد در درجه هشتم، ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم قرار داشتند».(4) (البته ایمان انبیا و اوصیاى معصوم حساب دیگرى دارد).(5)
*****
پی نوشت:
(1). انفال، آیه 2-4.
(2). کافى، ج 2، ص 33 .
(3). همان.
(4). بحارالانوار، ج 22، ص 341.
(5). سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: نخستین بار این سخن را پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بیان فرمود و همه محدثان آن را از آن حضرت نقل کرده اند و امام(علیه السلام) که باب مدینه علم نبى بوده همین سخن را در پاسخ این سؤال کننده بیان فرمود. سپس مى افزاید: کافى است که به امالى صدوق و عیون اخبار الرضا(علیه السلام) و خصال و تاریخ بغداد و امالى شیخ طوسى مراجعه شود که از طرق کثیره این حدیث به وسیله امیرمؤمنان على(علیه السلام) از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 179)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 228 نهج البلاغه: نتیجه برخی ضد ارزشها
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْيَا حَزِيناً، فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً؛ وَ مَنْ أَصْبَحَ يَشْكُو مُصِيبَةً نَزَلَتْ بِهِ، فَقَدْ أَصْبَحَ يَشْكُو رَبَّهُ؛ وَ مَنْ أَتَى غَنِيّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ، ذَهَبَ ثُلُثَا دِينِهِ؛ وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ، فَهُوَ مِمَّنْ كَانَ يَتَّخِذُ آيَاتِ اللَّهِ هُزُواً؛ وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْيَا، الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلَاثٍ: هَمٍّ لَا يُغِبُّهُ، وَ حِرْصٍ لَا يَتْرُكُهُ، وَ أَمَلٍ لَا يُدْرِكُهُ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
نتايج غم انگيز پنج صفت:
امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به پنج رذیله اخلاقى و آثار سوء آن اشاره کرده نخست مى فرماید: «کسى که براى دنیا غمگین باشد (درواقع) از قضاى الهى ناخشنود است»; (مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْیَا حَزِیناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً).
با توجه به این که آنچه در عالم رخ مى دهد به اراده خداست و معناى توحید افعالى همین است که «لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ إلاَّ اللهُ» بنابراین اگر بر اثر حوادثى بخشى از امکانات دنیوى ما از دست برود در واقع قضاى الهى بوده و اگر کسى به سبب آن اندوهگین گردد در واقع به قضاى الهى خشمگین شده است.
به تعبیر دیگر، گاه ضررها و زیان ها و حوادث نامطلوب بر اثر کوتاهى ها و ندانم کارى هاى خود ماست که باید خود را درباره آن ملامت کنیم و گاه بر اثر امورى است که خارج از اختیار ماست و این همان چیزى است که به عنوان قضاى الهى تعبیر مى شود. اندوهگین شدن براى این امور در واقع اظهار ناراحتى در برابر قضاى الهى است.
از سوى دیگر توجه به این حقیقت که انسان باید در برابر قضاى الهى تسلیم باشد دو اثر مثبت در انسان دارد: نخست موجب آرامش روح انسان است و دیگر این که یأس و نومیدى را از انسان دور مى دارد و وى را از حالت انفعالى دور ساخته به سوى آینده اى بهتر حرکت مى دهد.
در قرآن مجید در سوره «توبه» مى خوانیم: «(إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکَ مُصیبَةٌ یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَیَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ * قُلْ لَنْ یُصیبَنا إِلاَّ ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ); هرگاه نیکى به تو رسد، آنها را ناراحت مى کند; و اگر مصیبتى به تو رسد، مى گویند: «ما تصمیم خود را از پیش گرفته ایم». و (از نزد تو) بازمى گردند در حالى که خوشحالند! * بگو: «هیچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد، مگر آنچه خداوند براى ما مقرّر داشته است; او پشتیبان و سرپرست ماست; و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند!».(1)
دشمنان اسلام اصرار داشتند که مسلمانان و شخص پیامبر را در برابر حوادثى که رخ مى دهد ناراحت کنند، لذا هنگامى که مصیبتى براى مسلمانان پیش مى آمد اظهار خوشحالى مى کردند و آن را دلیل بر عدم حقانیت اسلام مى گرفتند. خداوند به پیغمبر گرامى اش مى فرماید: «بگو این حوادث قضاى الهى است او مولاى ماست (و براى ما غیر از نیکى نمى خواهد و به همین دلیل ما بر او توکل مى کنیم). این منطق منافقان را مأیوس و دوستان را امیدوار مى کرد.
البته طبیعى است که انسان با از دست دادن مال و ثروت یا مقام و فرزند و امثال آن غمگین مى شود; ولى براى مؤمن این غمگینى امر موقتى است; هنگامى که در قضاى الهى فکر کند و به این نکته توجه نماید که خداوند هم حکیم است هم رحمان و رحیم است و چیزى جز خیر بندگانش را نمى خواهد در این حال غم و اندوه فروکش مى کند و جاى خود را به رضا و تسلیم مى دهد.
در دومین جمله حکیمانه مى فرماید: «و آنکس که از مصیبتى که به او رسیده شکایت کند از پروردگارش شکایت کرده است»; (وَمَنْ أَصْبَحَ یَشْکُو مُصِیبَةً نَزَلَتْ بِهِ فَقَدْ أَصْبَحَ یَشْکُو رَبَّهُ).
این جمله در واقع جمله سابق را تکمیل مى کند، زیرا حوادث تلخ گاه به شکل ضرر و زیان خودنمایى مى کند و گاه به صورت مصیبت; آن کس که ایمان و توحیدش کامل است مى داند در این مصائب نیز حکمت ها و رحمت هایى است و به همین دلیل زبان به شکایت نمى گشاید که اگر زبان به شکایت بگشاید در واقع از خداوندى که این مصیبت را مقدر کرده شکایت کرده است.
البته همان طور که در بالا گفتیم اینها مربوط به ضررها و مصائبى است که خود ساخته نباشد، بلکه از دایره اختیار ما بیرون باشد.
جالب این که بعضى براى این که زبان به شکایت بگشایند چرخ گردون را مخاطب قرار مى دهند و زمانه را نفرین مى کنند که نمونه هاى آن در اشعار شعرا و نثر نویسندگان فراوان است; اما اگر درست آن را بشکافیم گاهى این شکایت به شکایت از پروردگار باز مى گردد.
همان گونه که در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود: «لا تَسُبُّوا الدَّهْرَ فَإنَّ اللهَ هُوَ الدَّهْرُ; زمانه را دشنام ندهید، زیرا این همان خداوند است (که با این تعبیر بیان شده است)».(2)
در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است که فرمود: «لا تَسِبُّوا الرِّیاحَ فَإنَّها مَأمُورَةٌ وَلاَ الْجِبالَ وَلاَ السّاعاتِ وَلاَ الاَْیّامَ وَلاَ اللَّیالِىَ فَتَأْثِمُوا وَیَرْجِعَ إلَیْکُمْ; بادها را دشنام ندهید زیرا از طرف خدا مأمورند و نه کوه ها و نه ساعت ها و نه روزها و شب ها را که اگر این کار را کنید مرتکب گناه شده اید و آن لعن و نفرین، به خود شما باز مى گردد».(3)
البته گاه انسان براى جلب آرامش مصیبت خود را با دوستان مؤمن در میان مى گذارد تا آن ها به او تسلى دهند، این ضررى ندارد; ولى گاه نزد غیر آنها شکایت مى کند که این کار، زیان بار است.
البته شکایت کردن به درگاه خداوند نه تنها عیبى ندارد، بلکه نوعى دعا و تضرع و درخواست از اوست و در دعاهاى معصومان هم آمده است، همان گونه که یعقوب پیغمبر بعد از آنکه یوسف و بنیامین را از دست داد در برابر سرزنش افراد گفت: «(قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنی إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ); گفت: من غم و اندوهم را تنها به خدا شکوه مى کنم; و از خدا چیزهایى مى دانم که شما نمى دانید!».(4)
نیز در مناجات دوم از مناجات هاى پانزده گانه امام سجاد(علیه السلام) مى خوانیم: «إِلَهِى إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً».
سپس در سومین گفتار حکیمانه مى افزاید: «کسى که در برابر ثروتمندى به علّت ثروتش تواضع کند، دو سوم دین خود را از دست داده است»; (وَ مَنْ أَتَى غَنِیّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِینِهِ).
در این که چگونه تواضع کردن در برابر ثروتمندى براى غناى او سبب مى شود که دو سوم دین انسان بر باد رود، توجیهات فراوانى از سوى شارحان نهج البلاغه ذکر شده است از جمله:
1. همان گونه که در حکمت 227 گذشت، ایمان داراى سه رکن است: معرفت قلبى، اقرار زبانى و عمل به ارکان دین; کسى که در برابر چنین ثروتمندى خضوع مى کند در واقع اقرار زبانى به توحید را با کلمات تملق آمیزش در هم شکسته و همچنین خضوعى که باید در برابر ذات پاک پروردگار داشته باشد به وسیله خضوع در مقابل این ثروتمند، به شرک آلوده کرده است، بنابراین دو رکن از ارکان ایمان را بر باد داده، هرچند ایمان قلبى او محفوظ مانده باشد.(5)
2. کمال نفس انسانى به وسیله علم و عفت و شجاعت است و کمال قوه شهوانى به داشتن عفت و کمال قوه غضبى به داشتن شجاعت است و از آنجا که فروتنى در مقابل ثروتمند براى ثروتش موجب علاقه زیاد به دنیا و خارج شدن از فضیلت عفت مى شود و همچنین سبب بیرون رفتن از دایره حکمت و دانش است که باید هر چیز را به جاى خود بگذارد به این ترتیب دو رکن از ارکان سه گانه فضلیت و کمال انسانى از بین مى رود.(6)
ولى این توجیه قابل نقد است، زیرا چنین کسى فضیلت سوم او که شجاعت است نیز براى این خضوع ذلیلانه از بین مى رود، بنابراین هر سه رکن فضیلت از میان رفته است.
3. توجیه سوم این است که منظور از دو ثلث، بخش اعظم دین است که مجازا اطلاق دو ثلث بر آن شده، زیرا انسانى که در برابر غیر خدا براى غنایش تواضع مى کند و او را در واقع روزى رسان خود مى پندارد آلوده به شرک شده است و مى دانیم که توحید، اعظم بخش هاى دین است.
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: هنگامى که آیه شریفه «(لاَ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ ...); (بنابر این،) هرگز چشم خود را به مواهب مادّى، که به گروه هایى از آنها دادیم، مدوز» نازل شد.(7) پیغمبر(صلى الله علیه وآله)بیان مشروحى فرمود; از جمله فرمود: «مَنْ أَتى ذا مَیْسَرَة فَتَخَشَّعَ لَهُ طَلَبَ ما فی یَدَیْهِ ذَهَبَ ثُلْثا دینِهِ; کسى که نزد ثروتمندى برود و به امید استفاده آنچه او در اختیار دارد، در برابر او خضوع کند دو سوم دینش بر باد رفته است».
سپس امام صادق(علیه السلام) به راوى این روایت (مفضل بن عمر) فرمود: (در تفسیر این جمله) عجله نکن. کسى که نزد دیگرى برود که داراى امکاناتى است و او را احترام و توقیر کند گاهى لازم است که چنین کارى را انجام دهد، زیرا مى خواهد شکر نعمت را بگزارد (بنابراین چنین کسى دو ثلث دینش از بین نمى رود).(8)
4. توجیه دیگر این است که لازمه خضوع در برابر غیر خداوند این است که انسان عمل خود را براى غیر خدا قرار داده باشد و بزرگ شمردن مال در واقع نشانه ضعف یقین است، بنابراین چیزى جز اقرار به زبان باقى نمى ماند.(9)
این توجیه نیز قابل ایراد است، زیرا این گونه اشخاص معمولاً در مقابل اغنیا تعبیرات شرک آلودى مى کنند; مثلاً مى گویند: امید ما اول به خدا و بعداً به توست یا مى گویند همه امید ما به توست، بنابراین هر سه بخش از دینش مطابق این توجیه از بین مى رود.
بهترین توجیه همان است که در ابتدا گفته شد.
به هر حال شک نیست که تواضع در برابر ثروتمندان براى ثروتشان هم موجب ذلت تواضع کننده است و هم طغیان ثروتمندى که به او تواضع شده تا آنجا که گویى خود را روزى رسان مى داند و دیگران را روزى خوار خودش و متأسفانه این رذیله اخلاقى در افراد بسیارى دیده مى شود; اما در هر حال نباید احترام ثروتمندان مؤمن و صالح را به سبب خدماتشان به نیازمندان و جامعه اسلامى را مصداق این حدیث دانست; آن در واقع فضیلتى است و اداى حقى.
آن گاه امام(علیه السلام) در چهارمین نکته حکیمانه مى فرماید: «کسى که قرآن بخواند و پس از مرگ وارد آتش دوزخ گردد از کسانى بوده که آیات خدا را استهزا مى کرده است»; (وَمَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ کَانَ یَتَّخِذُ آیَاتِ اللَّهِ هُزُواً).
قرائت قرآن چندگونه است: گاه انسان مؤمن قرآن را تلاوت مى کند و گوش جان به آیاتش مى سپارد تا پیام خدا را از لابه لاى آن بشنود و زندگى خود را با آن هماهنگ سازد و به گفته امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه متقیان: «أَمَّا اللَّیْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِینَ لاَِجْزَاءِ الْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهَا تَرْتِیلاً یُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَیَسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ فَإِذَا مَرُّوا بِآیَة فِیهَا تَشْوِیقٌ رَکَنُوا إِلَیْهَا طَمَعاً وَتَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَیْهَا شَوْقاً وَظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْیُنِهِمْ وَإِذَا مَرُّوا بِآیَة فِیهَا تَخْوِیفٌ أَصْغَوْا إِلَیْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَظَنُّوا أَنَّ زَفِیرَ جَهَنَّمَ وَشَهِیقَهَا فِی أُصُولِ آذَانِهِمْ; پرهیزگاران در دل شب بر پا مى خیزند و قرآن را با تدبر قرائت مى کنند و جان خود را با آن محزون مى سازند و داروى درد خود را از آن مى گیرند، هرگاه به آیه اى برسند که در آن تشویق (به پاداش هاى الهى) است با علاقه فراوان به آن روى مى آورند و روح و جانشان با شوق بسیار به آن مى اندیشد و آن را نصب العین خود قرار مى دهند و هرگاه به آیه اى برخورد کنند که بیم دهنده است گوش دل را براى شنیدن پیام آن باز مى کنند و گویى صداى زبانه هاى آتش دوزخ با آن وضع مهیبش در گوششان طنین انداز است».(10)
نیز به فرموده امام صادق(علیه السلام) در دعایى که قبل از تلاوت قرآن خوانده مى شود: «اللّهُمَّ فَاجْعَلْ نَظَری فیهِ عِبادَةً وَقِرائَتی فیهِ فِکْراً وَفِکْری فیهِ اعْتِباراً وَاجْعَلْنی مِمَّنْ أتَّعِظُ بِبَیانِ مَواعِظِکَ فیهِ وَأجْتَنِبُ مَعاصیکَ; خداوندا! نگاه مرا به آیات قرآن عبادت و قرائتم را توأم با اندیشه و تفکرم را در آن مایه عبرت قرار ده و مرا از کسانى قرار ده که از مواعظ تو در آن پند مى گیرد و از گناهانت پرهیز مى کند».(11)
گروه دیگرى آیات قرآن را تنها براى ثواب قرائت مى خوانند بى آنکه به پیام هایش گوش فرا دهند.
گروه سومى نیز اضافه بر این به استهزاى آیات مى پردازند و اگر در سخن استهزا نکنند، عملاً استهزا دارند; آیات تحریم ربا را مى خوانند ولى رباخوارى مى کنند، آیه تحریم غیبت را تلاوت مى کنند ولى غیبت کردن کار همه روزه آنهاست و همچنین در برابر سایر پیام هاى قرآن. این گونه تلاوت نه تنها سبب نجات نیست، بلکه به فرموده امیرمؤمنان(علیه السلام) سبب دخول در آتش جهنم است، چون قرآن را به صورت استهزا قولاً یا عملاً خوانده است و کسى که آیات قرآن را با استهزا بخواند مستحق آتش دوزخ است.
در حدیث معروفى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «رُبَّ تالِى الْقُرْآنَ وَالْقُرآنُ یَلْعَنُهُ; چه بسا کسانى که قرآن مى خوانند و در همان حال قرآن آنها را لعنت مى کند (چرا که هرگز به آن عمل نمى کنند)».(12)
مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود داستانى از تاریخ بغداد نقل مى کند که شخصى مى گوید: من از کنار قبر «احمد بن طولون» (یکى از امرا و مؤسس دولت طولونیه در مصر و سوریه در قرن سوم هجرى) عبور مى کردم. پیرمردى را مى دیدم که در کنار قبر او نشسته و قرآن مى خواند بعد از مدتى او را ندیدم سپس به او برخورد کردم گفتم: تو همان شخص نبودى که در کنار قبر «احمد بن طولون» قرائت قرآن مى کردى چرا رها ساختى؟ گفت: او خدمت هایى به من کرده بود و من دوست داشتم به جبران آن خدمت ها مدتى بر سر قبرش قرآن بخوانم گفتم: پس چرا رها کردى؟ گفت: شبى او را در خواب دیدم به من گفت: دوست دارم که این محبت را رها سازى و قرآن در کنار قبر من نخوانى. من به او گفتم چرا؟ گفت: هر آیه اى که مى خوانى: ضربه اى بر من مى کوبند و مى گویند: آیا این آیه را نشنیدى (پس چرا عمل نکردى؟).(13)
این سخن را با حدیث دیگرى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم، فرمود: «أنْتَ تَقْرَأُ الْقُرْآنَ ما نَهاکَ فَإذا لَمْ یَنْهَکَ فَلَسْتَ تَقْرَأَهُ; تو تا آن زمان قرآن مى خوانى که تو را از معصیت الهى باز دارد و اگر باز نداشت قرآن نخوانده اى».(14)
سرانجام امام(علیه السلام) در آخرین جمله حکیمانه به آثار شوم دنیاپرستى اشاره کرده مى فرماید: «آن کس که قلبش با محبت دنیا پیوند خورده سه چیز او را رها نخواهد کرد: اندوه دائم، حرصى که هرگز او را ترک نمى کند و آرزویى که هیچ گاه به آن نخواهد رسید»; (وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْیَا الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلاَث هَمّ لاَ یُغِبُّهُ وَحِرْص لاَ یَتْرُکُهُ وَأَمَل لاَ یُدْرِکُهُ).
«لَهِجَ» از ماده «لَهَج» (بر وزن کرج) به معناى وابستگى وشیفتگى به چیزى است. «التاطَ» از ماده «التیاط» به معناى چسبیدن است.
در این کلام حکیمانه امام(علیه السلام) رابطه حب دنیا را با سه ثمره شوم بیان فرموده است:
نخست این که دنیاپرستى همواره با غم و اندوه مستمر همراه است و چنان نیست که یک روز این غم و اندوه باشد و روز دیگر نباشد. (توجه داشته باشید که «غِبّ» به معناى یک روز در میان است و (لا یغبّ) به معناى همواره و مستمر مى باشد.
دلیل آن روشن است: انسان دنیاپرست براى به چنگ آوردن دنیا و همچنین براى حفظ آن به کوشش فراوان و گذشتن از موانع زیادى احتیاج دارد که عبور از همه آنها بسیار مشکل است. به همین دلیل غم و اندوهى، پیوسته وجود او را احاطه مى کند. آیا فلان بدهکار به موقع بدهى خود را مى پردازد؟ آیا قادر به اداى فلان دین به موقع هست؟ آیا فلان تجارت سود مى کند یا با شکست مواجه مى شود و آیا مزارع و باغات من با خشکسالى و آفت روبه رو نمى شون د؟ و آیا فلان شریک به من خیانت نخواهد کرد؟ و امثال اینها که همچون کابوسى دائماً روح او را مى فشارد.
دومین اثر شوم دنیاپرستى حرص است. حرص به معناى زیاده طلبى بى دلیل و سیر نشدن از مال و جاه دنیاست. حرص به معناى این که:
هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه *** همچنان در بند اقلیمى دگر بدیهى است چنین حرصى آرامش را از انسان مى گیرد و شب و روز او را به خود مشغول مى کند.
بالاخره سومین پدیده شوم آن آرزوهاى طول و دراز است که امام(علیه السلام) با جمله «لا یُدْرِکُهُ» (آن را به دست نمى آورد) به آن اشاره فرموده است; آرزوهایى که گاهى چند برابر عمر آدمى براى رسیدن به آن نیز کفایت نمى کند، آرزوهاى نامعقولى که به چنگ آوردن آن هزارگونه بدبختى و ذلت و گرفتارى دارد و آرامش انسان را بر هم مى زند.
خوشا به حال قناعت پیشگان که نه آن اندوه بى پایان را دارند و نه آن حرص خطرناک شرربار و نه آرزوهاى طولانى کشنده.
در حدیثى که از فاطمه دختر امام حسین از پدرش(علیهم السلام) از جدش رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده آمده است: «الرَّغْبَةُ فِى الدُّنْیا تَکْثِرُ الْهَمَّ وَالْحُزْنَ وَالزُّهْدُ فِی الدُّنْیا یُرِیحُ الْقَلْبَ وَالْبَدَنَ; دنیاپرستى غم و اندوه انسان را زیاد مى کند و زهد و قناعت در دنیا هم قلب را آرامش مى بخشد و هم بدن را».(15)
در حدیث پرمعناى دیگرى نیز از آن حضرت در این زمینه مى خوانیم: «أنَا زَعِیمٌ بِثَلاث لِمَنْ أکَبَّ عَلَى الدُّنْیا: بِفَقْر لا غِناءَ لَهُ وَبِشُغْل لا فَراغَ لَهُ وَبِهَمّ وَحُزْن لاَ انْقِطاعَ لَهُ; من ضامنم کسى که خود را بر دنیا بیفکند سه چیز را دریافت خواهد داشت: فقرى که هرگز بى نیازى در آن نخواهد بود و گرفتارى که هرگز فراغتى ندارد و غم و اندوهى که هیچ گاه قطع نمى شود»(16). (17)
*****
پی نوشت:
(1). توبه، آیه 50 و 51.
(2). عوالى اللئالى، ج 1، ص 56 .
(3). من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 544 .
(4). یوسف، آیه 86.
(5). شرح نهج البلاغه ابن میثم، ذیل حکمت مورد بحث; بحارالانوار، ج 75، ص 69.
(6). شرح نهج البلاغه ابن میثم، ذیل حکمت مورد بحث.
(7). طه، آیه 131 .
(8). بحارالانوار، ج 79، ص 78.
(9). همان، ج 75، ص 56، پاورقى شماره 2.
(10). نهج البلاغه، خطبه 193.
(11). بحارالانوار، ج 89، ص 207.
(12). بحارالانوار، ج 89، ص 184.
(13). شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 12، ص 31. این داستان علاوه بر تاریخ بغداد در کتاب «المنتظم» (ابن جوزى) ج 12، ص 233 نیز آمده است.
(14). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 10، ص 23 (مطابق نقل میزان الحکمة، ح 5201).
(15). بحارالانوار، ج 70، ص 91، ح 65.
(16). همان، ص 81 .
(17). سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر در ذیل این کلام نورانى آمده است که ابن جوزى در تذکرة الخواص و کراجکى در کنزالفوائد آن را با اضافه اى آورده اند. (که نشان مى دهد از منبع دیگرى دریافت داشته اند) به علاوه این جمله هاى حکیمانه به صورت پراکنده در کتاب هاى مختلف دیگرى آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 183). مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار این کلام حکیمانه را با تفاوتى از «تفسیر عیاشى» که قبل از مرحوم سید رضى بوده نقل مى کند، تحت این عنوان که امیرمؤمنان على(علیه السلام) فرمود: در تورات چنین نوشته شده است... آن گاه این حدیث را با تفاوت و اضافاتى بیان فرموده». (بحارالانوار، ج 69، ص 196، ح 21)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 229 نهج البلاغه: ارزش قناعت و حسن خلق
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): كَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْكاً، وَ بِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِيماً. وَ سُئِلَ (علیه السلام) عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى "فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً"، فَقَالَ: هِيَ الْقَنَاعَةُ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
حيات طيّبه:
امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى به اهميت قناعت و حُسن خلق اشاره مى كند، مى فرمايد: «مُلك قناعت براى انسان كافى است و حُسن خلق به عنوان نعمت»; (كَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْكاً، وَبِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِيماً).
سپس مرحوم سيد رضى مى افزايد: «از امام(عليه السلام) از تفسير آيه (فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً) سؤال كردند فرمود: «منظور از حيات طيبه قناعت است»; (وَسُئِلَ(عليه السلام) عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً فَقَالَ هِيَ الْقَنَاعَةُ).
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به دو نكته مهم به زبان كنايه اشاره كرده است: نخست مُلك قناعت را براى انسان كافى مى داند، زيرا كسى كه به حد اقل زندگى قانع شود نه نيازى به خلق روزگار دارد و نه محتاج به حاجت بردن نزد اين و آن، آرامشى بر وجود او حكمفرماست و لذتى را كه او از زندگى توأم با قناعت خود مى برد هيچ سلطانى از مملكت وسيع و گسترده خود نخواهد برد و به گفته شاعر:
مُلك آزادگى و گنج قناعت گنجى است *** كه به شمشير ميسر نشود سلطان را
تعبیر به «مُلک» (مملکت و کشور) اشاره به اهمیت فوق العاده قناعت است که گویى زندگى قانعانه معادل حکمرانى بر کشورى پهناور است.
همین معنا در ذیل گفتار حکیمانه 57 به تعبیر دیگرى گذشت، آنجا که فرمود: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ یَنْفَدُ; قناعت مالى است که پایان نمى پذیرد» در خطبه قاصعه(1) و موارد دیگر نیز کلامى از امام(علیه السلام) در فضیلت قناعت ذکر شده است.
در حدیث پرمعنایى از امام صادق(علیه السلام) در کتاب کافى آمده است: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَصَّ الاَْنْبِیَاءَ بِمَکَارِمِ الاَْخْلاَقِ فَمَنْ کَانَتْ فِیهِ فَلْیَحْمَدِ اللَّهَ عَلَى ذَلِکَ وَمَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ فَلْیَتَضَرَّعْ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَلْیَسْأَلْهُ إِیَّاهَا; خداى متعال پیامبر خود را به فضایل اخلاقى اختصاص داده است. کسى که آن فضایل را داشته باشد خدا را به سبب آن شکر گوید و کسى که نداشته باشد از پیشگاه خداوند متعال آن را تقاضا کند».
راوى مى گوید: از امام(علیه السلام) پرسیدم آن فضایل اخلاقى چیست؟ امام(علیه السلام) فرمود: «الْوَرَعُ وَالْقَنَاعَةُ وَالصَّبْرُ وَالشُّکْرُ وَالْحِلْمُ وَالْحَیَاءُ وَالسَّخَاءُ وَالشَّجَاعَةُ وَالْغَیْرَةُ وَالْبِرُّ وَصِدْقُ الْحَدِیثِ وَأَدَاءُ الاَْمَانَةِ; تقوا و قناعت و صبر و شکیبایى و شکر و بردبارى و حیا و سخاوت و شجاعت و غیرت و نیکوکارى و راستگویى و اداى امانت. (که مجموعا دوازده صفت برجسته مى شود)».(2)
در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «مَنْ قَنَعَ بِما رَزَقَهُ اللهُ فَهُوَ مِنْ أغْنَى النّاسِ; کسى که به آنچه خدا به او روزى داده قانع باشد از غنى ترین مردم است».(3)
سعدى گویا از همین احادیث بهره گرفته که در گلستان خود از سائلى چنین نقل مى کند که خطاب به گروهى از ثروتمندان چنین مى گفت: اى خداوندان نعمت! اگر شما را انصاف بودى و ما را قناعت رسم سؤال از جهان برخواستى.
اى قناعت توانگرم گردان *** که براى تو هیچ نعمت نیست
گنج صبر اختیار لقمان است *** هر که را صبر نیست حکمت نیست
در تفسیر «قناعت» تعبیرات مختلفى در منابع لغت و تعبیرات بزرگان آمده که تضادى با هم ندارند:
بعضى قناعت را به معناى رضایت به آنچه خدا به انسان داده تفسیر کرده اند و برخى به راضى بودن به کمتر از نیازها و عدّه اى به رضایت به حداقل زندگى و گاه گفته اند قناعت آن است که انسان در برابر آنچه خدا به او داده است خشنود باشد و بیش از آن را طلب نکند و این همان حقیقتى است که بسیارى از بارهاى زندگى را از دوش انسان بر مى دارد.
این سخن را به یک حدیث قدسى که مرحوم علامه مجلسى در جلد 75 بحارالانوار آورده است پایان مى دهیم: خداوند به داود وحى فرستاد اى داود! من پنج چیز را در پنج چیز قرار دادم و مردم آن را در پنج چیز دیگر جستوجو مى کنند و به آن نمى رسند. من علم را در گرسنگى (کم خوردن) و تلاش و کوشش قرار دادم و مردم آن را در شکمبارگى و راحتى مى طلبند و به آن نمى رسند. من عزت را در طاعتم قرار دادم و آنها آن را در خدمت سلاطین جستوجو مى کنند و نمى یابند. غنا و بى نیازى را در قناعت قرار دادم و آنها آن را در فزونى مال مى طلبند و نمى یابند. رضایم را در مخالفت با نفس قرار دادم و آنها آن را در رضایت نفس جستوجو مى کنند و نمى یابند و راحتى و آسودگى را در بهشت قرار دادم و آنها آن را در دنیا مى طلبند و به آن نمى رسند.(4)
دومین نکته اى را که در اینجا امام(علیه السلام) به آن اشاره فرموده همان حسن خلق است که آن را نعمتى مهم و با عظمت شمرده و به راستى حسن خلق هم نعمتى است در دنیا، چرا که قلوب مردم را به انسان متوجه مى سازد و همه به عنوان انسانى با فضیلت به او مى نگرند و هم مایه نجات وى در آخرت است، زیرا در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «أَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِىَ الْجَنَّةَ تَقْوَى اللَّهِ وَحُسْنُ الْخُلُق; بیشترین چیزى که امت من به وسیله آن وارد بهشت مى شوند پرهیزگارى و حسن خلق است».(5)
در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «مَا یُوضَعُ فِی مِیزَانِ امْرِئ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَفْضَلُ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ; در ترازوى اعمال هیچ کس در قیامت چیزى بهتر از حسن خلق گذارده نمى شود».(6)
اما جمله اخیر امام(علیه السلام) اشاره به آیه شریفه 97 سوره «نحل» است که مى فرماید: «(مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَر أَوْ أُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً); هر کس کار شایسته اى انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالى که مؤمن است، به طور مسلّم او را حیات پاکیزه اى مى بخشیم».
در تفسیر «حَیاةً طَیِّبَةً» مفسران تعبیرات مختلفى دارند: بعضى آن را به قناعت آن گونه که امام(علیه السلام) در اینجا تفسیر فرموده، تفسیر کرده اند و برخى به عبادت توأم با روزى حلال و یا توفیق به اطاعت فرمان خدا و روشن است که این امور با هم منافاتى ندارد و حیات طیبه همه آنها مخصوصا قناعت را شامل مى شود، زیرا قناعت، انسان را بى نیاز از مردم و آزاد از پیچ و خم هاى زندگى ثروتمندان مى سازد و فرد مى تواند آسوده خاطر و سربلند زندگى کند.(7)
****
پی نوشت:
(1). نهج البلاغه، خطبه 192.
(2). کافى، ج 2، ص 56، ح 3.
(3). همان، ص 139، ح 9.
(4). بحارالانوار، ج 75، ص 453، ح 21.
(5). کافى، ج 2، ص 100، ح 6.
(6). همان، ص 99، ح 2.
(7). سند گفتار حکیمانه: خطیب(رحمه الله) در مصادر مى گوید: جمله اول در غررالحکم با اضافه اى نقل شده که در نهج البلاغه نیست (و نشان مى دهد از منبع دیگرى دریافت داشته; ولى در غررالحکم موجود در نزد ما فقط جمله «کفى بالقناعة ملکاً» ذکر شده است). سپس اضافه مى کند که جمله دوم که تفسیر حیات طیبه به قناعت است در بسیارى از کتب و تفاسیر از آن حضرت و از غیر آن حضرت نقل شده است. آن گاه اشاره به تفسیر على بن ابراهیم، فخر رازى، کشاف و امالى شیخ طوسى و ادب الدین و الدنیاى ماوردى و برهان سید بحرانى مى کند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 184)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 230 نهج البلاغه: شراکت با صاحبان روزی
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): شَارِكُوا الَّذِي قَدْ أَقْبَلَ عَلَيْهِ الرِّزْقُ، فَإِنَّهُ أَخْلَقُ لِلْغِنَى وَ أَجْدَرُ بِإِقْبَالِ الْحَظِّ عَلَيْهِ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
با چنين كسى شريك شويد:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به يكى از طرق تحصيل غنا اشاره كرده مى فرمايد: «با كسى كه روزى به او روى آورده شريك شويد كه براى بى نياز شدن مؤثرتر و جهت روى آوردن بهره مندى مناسب تر است»; (شَارِكُوا الَّذِي قَدْ أَقْبَلَ عَلَيْهِ الرِّزْقُ، فَإِنَّهُ أَخْلَقُ لِلْغِنَى، وَأَجْدَرُ بِإِقْبَالِ الْحَظِّ عَلَيْهِ).
بعضى از مفسران، اين كلام حكيمانه را بر حقيقت داشتن بخت و اقبال حمل كرده و گفته اند: چيز مرموزى به نام بخت و اقبال وجود دارد كه در بعضى هست و در برخى نيست. آنها كه داراى بخت خوب و شانس و طالع اند به هر كجا روى آورند با موفقيت روبرو مى شوند، درها به رويشان گشوده و گره ها باز مى شود و مشكلات حل مى گردد و موانع برطرف مى شود. گويى زندگى را نوعى بخت آزمايى پنداشته اند كه عده اى بدون هيچ دليل منطقى پيروزى هاى مهمى پيدا مى كنند و عده اى باز بدون هيچ دليلى محروم مى شوند. همان گونه كه در بعضى از شروح نهج البلاغه آمده كه بعضى گفته اند: بخت به منزله مردى نابينا و گنگ و كر است كه در برابر او مقدارى جواهرات و سنگ ريزه باشد و او با هر دو دستش بى حساب آنها را به سوى حاضران پرت كند، گروهى بى دليل جواهرات را به چنگ مى آورند و گروه ديگرى سنگ ريزه ها را.
در حالى كه اين سخن صحيح به نظر نمى رسد. درست است گاهى پاره اى از تصادف ها سبب پيشرفت بعضى از اشخاص نالايق و عقب ماندگى برخى از افراد لايق مى شود; ولى اينها را بايد استثنايى دانست. اساس پيشرفت بر تلاش و كار و مديريت و نظم و تدبير است. ممكن است بعضى عوامل موفقيت و پيروزى اشخاص بر ما روشن نباشد ولى به يقين آنها كه موفقيت بيشترى در امور اقتصادى، فرهنگى، سياسى و نظامى و مانند آن را پيدا مى كنند داراى امتيازاتى هستند كه ديگران ندارند; خواه اين امتيازات براى ما روشن شده باشد يا نه و اين كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: با كسانى كه روزى به سوى آنها روى آورده شريك شويد، ممكن است اشاره به همين عوامل موفقيت و بهره گرفتن از مديريت و لياقت هاى آنها باشد و به اين ترتيب مسئله اقبال و شانس از جنبه خرافى بيرون مى آيد و به صورت مستدل و منطقى خودنمايى خواهد كرد.
مرحوم كمره اى در ادامه بحث منهاج البراعة در ذيل اين كلام حكيمانه، اين گفتار امام(عليه السلام) را اشاره به استفاده كردن از يك اصل اقتصادى مهم مى داند كه ممالك پيشرفته از آن بهره مى برند، وى مى گويد: آنها اساس كار اقتصادى خود را بر تأسيس شركت ها و تعاون در فعاليت هاى اقتصادى گذارده اند. سپس مى افزايد: يك دست به يقين كوتاه است و هر انسانى آمادگى براى بخشى از فعاليت هاى ثمربخش دارد; اما هنگامى كه گروهى دست به دست هم بدهند و استعدادها و تخصص هاى خود را بسيج كنند، عوامل تأثيرگذار بيشتر مى شود و سود بيشتر خواهند برد.(1)
البته آنچه مرحوم کمره اى گفته صحیح است; ولى کلام امام(علیه السلام) ناظر به اصل شرکت نیست، بلکه امام(علیه السلام) مى فرماید: با آنهایى که در زندگى اقتصادى خود موفقیت بیشترى پیدا کرده اند شرکت کنید و از عوامل موفقیت آنها بهره مند شوید.
از آنچه گفته شد پاسخ بعضى از سخنان مرحوم «مغنیه» که در شرح نهج البلاغه اش آورده روشن مى شود و نیازى به ذکر آن نیست.
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «لا تُخالِطُوا وَلا تُعامِلُوا إلاّ مَنْ نَشَأَ فِی الْخَیْرِ; دوستى و معامله نکنید مگر با کسانى که در خیر و نیکى پرورش یافته اند»(2). (3)
*****
پی نوشت:
(1). منهاج البراعة، ج 21، ص 299.
(2). کافى، ج 5، ص 158.
(3). سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر مى گوید: این کلام نورانى در غررالحکم و در ربیع الابرار (زمخشرى) با تفاوت هایى آمده است که نشان مى دهد آنها آن را از منابع دیگر گرفته اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص184)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 231 نهج البلاغه: تفاوت عدل و احسان
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام) فِي قَوْلِهِ تَعَالَى "إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ": الْعَدْلُ الْإِنْصَافُ، وَ الْإِحْسَانُ التَّفَضُّلُ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
تفاوت ميان عدالت و احسان:
امام(عليه السلام) در اين گفتار پربارش به تفسير آيه 90 سوره «نحل»: (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاِْحْسانِ) اشاره كرده مى فرمايد: «عدالت همان رعايت انصاف (و پرداختن حق مردم) و احسان به معناى نيكى بيشتر (از حد انصاف) است»; (فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاِْحْسانِ) الْعَدْلُ الاِْنْصَافُ، وَالاِْحْسَانُ التَّفَضُّلُ).
خداوند در اين آيه شريفه به سه چيز امر و از سه چيز نهى كرده است، مى فرمايد: «خداوند به عدل و احسان و كمك به خويشاوندان فرمان و از فحشا و منكر و ستم نهى مى كند» و در پايان آيه مى افزايد: «خداوند به شما اندرز مى دهد تا متذكر شويد»; (إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ).(1)
این آیه دربرگیرنده یکى از جامع ترین برنامه هاى اجتماعى بشر است که هر گاه جامه عمل به خود بپوشد، امنیت و آرامش بر او حکمفرما مى شود. در این که میان عدل و احسان چه تفاوتى است مفسران احتمالات فراوانى ذکر کرده بعضى گفته اند: عدل اداى واجبات و احسان انجام مستحبات است برخى دیگر عدل را توحید و احسان را اداى واجبات مى دانند و عدّه اى عدالت را به معناى هماهنگى ظاهر و باطن و احسان را به معناى برترى باطن نسبت به ظاهر دانسته اند. این تفسیر نیز از سوى گروهى عنوان شده که عدالت مربوط به جنبه هاى عملى و احسان مربوط به جنبه هاى گفتارى است.
ولى از همه این تفسیرها بهتر همان است که در کلام امام(علیه السلام) آمده که عدل را به معناى انصاف تفسیر فرموده، زیرا رعایت انصاف آن است که حق کسى را به او بپردازند (و به نظر مى رسد که این واژه از ماده «نصف» گرفته شده زیرا هرگاه انسان در حقوق مشترک آن را تنصیف کند رعایت عدالت را به طور کامل کرده است). سپس این واژه به معناى هرگونه عدالت آمده است.
«احسان» همان گونه که از مفهوم آن استفاده مى شود، نیکى کردن به دیگران است و این نیکى همان تفضل است که امام(علیه السلام) در کلام بالا فرموده است.
بدون شک برقرار شدن نظم جامعه انسانى بدون عدل و انصاف و احسان و تفضل امکان پذیر نیست، زیرا ترک عدالت و انصاف سبب خشم کسانى مى شود که حقوقشان پایمال شده و طبعا برمى خیزند و نظم جامعه را به هم مى ریزند و اى بسا منجر به خون ریزى هاى وسیعى گردد.
در مورد «احسان» بسیار مى شود که تنها با استفاده از اصل عدالت و انصاف مشکلات جامعه حل نمى گردد; مثلاً سیل عظیمى آمده و خانه هاى فراوانى را ویران کرده و یا زلزله شدیدى رخ داده و منجر به ویرانى هاى وسیعى شده است در اینجا نمى توان تنها با استفاده از حقوق واجب و حتى مالیات هاى معمولى مشکلات را حل کرد. اینجاست که اصل احسان و تفضل باید به میدان آید و نیکوکاران دامن همت به کمر بزنند، ویرانى ها را آباد و ضایعات را جبران و مشکلات ناشى از حوادث را حل کنند.
گاه در یک خانواده نیز مشکلاتى به وجود مى آید مثلاً شوهر در حادثه اى از دنیا مى رود و اطفال صغیر او باقى مى مانند. اینجاست که باید افراد فامیل صرف نظر از اصل عدالت به سراغ احسان و تفضل بروند و ایتام را تحت حمایت خود قرار دهند و مشکلات آن خانواده را حل کنند; خواه یک نفر اقدام به این کار کند یا همه فامیل دست به دست هم دهند.
در معانى الاخبار که این حدیث را قبل از سید رضى نقل کرده مى خوانیم: امیرمؤمنان بر اصحاب وارد شد در حالى که آنها درباره مروت بحث مى کردند فرمود: چرا در این باره به سراغ قرآن نمى روید: عرض کردند: کجاى قرآن درباره مروت بحث کرده؟ فرمود: این آیه شریفه که مى فرماید: (إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاِْحْسانِ)عدل همان انصاف است و احسان همان تفضل.(2)
در حدیثى که مرحوم طبرسى آن را در مجمع البیان ذیل آیه مورد بحث نقل کرده مى خوانیم: «عثمان بن مظعون» که از صحابه معروف پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) است مى گوید: من در آغاز اسلام را به طور ظاهرى پذیرفته بودم نه با قلب و جان و این وضع ادامه داشت تا آنکه روزى خدمت آن حضرت بودم دیدم در فکر فرو رفته ناگهان چشم خود را به طرف آسمان دوخت گویا پیامى را دریافت مى دارد. وقتى که به حال عادى برگشت از ماجرا پرسیدم فرمود: هنگامى که با تو سخن مى گفتم ناگهان جبرئیل را مشاهده کردم که این آیه را براى من آورد: (إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاِْحْسانِ...) عثمان مى گوید چنان محتواى آیه در قلب من اثر گذاشت که اسلام همان لحظه در جان و روح من جاى گرفت.(3)
*****
پی نوشت:
(1). نحل، آیه 90
(2). معانى الاخبار، ص 257.
(3). سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه به صورت روایاتى در کتب جمعى از بزرگان که قبل از سید رضى مى زیسته اند آمده; از جمله در کتاب عیون الاخبار ابن قتیبه (متوفاى 276) که به صورت سؤال و جوابى ذکر شده و در معانى الاخبار صدوق (متوفاى 381) به صورت مشروح ترى آمده است و همچنین در تفسیر عیاشى (متوفاى 320) ذکر شده و کسانى که بعد از مرحوم سید رضى آن را نقل کرده اند فراوانند. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 184)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 232 نهج البلاغه: پاداش فراوان خدا به نیکی بندگان
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ يُعْطِ بِالْيَدِ الْقَصِيرَةِ، يُعْطَ بِالْيَدِ الطَّوِيلَةِ.
[قال الرضي رحمه الله تعالى و معنى ذلك أن ما ينفقه المرء من ماله في سبيل الخير و البر و إن كان يسيرا فإن الله تعالى يجعل الجزاء عليه عظيما كثيرا؛ و اليدان هاهنا عبارة عن النعمتين ففرّق (علیه السلام) بين نعمة العبد و نعمة الرب تعالى ذكره بالقصيرة و الطويلة، فجعل تلك قصيرة و هذه طويلة لأن نعم الله أبدا تضعف على نعم المخلوق أضعافا كثيرة إذ كانت نعم الله أصل النعم كلها فكل نعمة إليها ترجع و منها تنزع].
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
فزونى پاداش هاى الهى:
امام(علیه السلام) در این گفتار نورانى اشاره به تفاوت پاداش الهى نسبت به اعمال بندگان کرده مى فرماید: «کسى که با دست کوتاه ببخشد با دست بلند به او بخشیده مى شود»; (مَنْ یُعْطِ بِالْیَدِ الْقَصِیرَةِ یُعْطَ بِالْیَدِ الطَّوِیلَةِ).
اشاره به این که عطاى بندگان هرقدر زیاد باشد در مقابل عطاى الهى و پاداش هاى بسیار عظیمش کم و کوچک است. قرآن مجید مى فرماید: «(مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا); هر کس کار نیکى را به جا آورد، ده برابر آن پاداش دارد».(1)
در جاى دیگر مى فرماید: «(مَّثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ کَمَثَلِ حَبَّة أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى کُلِّ سُنْبُلَة مِّائَةُ حَبَّة وَاللهُ یُضَاعِفُ لِمَنْ یَشَاءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ); کسانى که اموال خود را در راه خدا انفاق مى کنند، همانند بذرى هستند که هفت خوشه برویاند; که در هر خوشه، یکصد دانه باشد و خدا آن را براى هر کس بخواهد (و شایسته باشد)، دو یا چند برابر مى کند; و لطف خدا گسترده، و او (به همه چیز) داناست».(2)
در این آیه ملاحظه مى کنیم که پاداش الهى هفتصد برابر و گاهى دو یا چند برابر این مقدار است که قابل مقایسه با کار نیک بندگان نیست.
سرانجام در آیه دیگرى خداى متعال به بندگان عطاى «غیر مجذوذ» (بخشش همیشگى و جاویدان) را نوید مى دهد.(3)
البته جاى تعجب نیست; عظمت خداوند و وسعت رحمت او و جود و بخشش چنین اقتضایى را دارد و همه اینها جزو برنامه اى تشویقى براى ایجاد انگیزه هاى قوى تر در بندگان براى انجام کارهاى خیر است.
تعبیر به «یَد طَویله» (دست بلند) و «یَد قَصیره» (دست کوتاه) کنایه از نعمت هاى بزرگ و کوچک است، زیرا انسان معمولا چیزى را که مى بخشد با دست خود مى بخشد. در حدیثى که مسلم در کتاب صحیح خود نقل کرده است مى خوانیم که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به همسرانش فرمود: «أسْرَعُکُنَّ لِحاقاً بی أطْوَلُکُنَّ یَداً; از میان شما کسى زودتر به من ملحق مى شود که دستش از همه بلندتر باشد»(4) همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) معناى این سخن را نفهمیدند و گمان کردند اشاره به همین عضو مخصوص است و گاه طول دست خود را با هم مقایسه مى کردند تا این که «زینب بنت جحش» (همسر پیامبر(صلى الله علیه وآله)) از دنیا رفت و نخستین کسى از همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود که به آن حضرت ملحق شد و او زنى بود که بسیار در راه خدا صدقه مى داد و کارهاى خیر فراوانى مى کرد حتى وسائلى با دست خود مى ساخت و مى فروخت و بهاى آن را در راه خدا انفاق مى کرد اینجا بود که آنها مراد پیامبر(صلى الله علیه وآله) را فهمیدند.
علامه شوشترى(رحمه الله) بعد از نقل این سخن در شرح نهج البلاغه خود از عایشه چنین نقل مى کند که زینب (بنت جحش) به مقامى رسید که هیچ کس به آن نرسید; پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او بشارت داد که به زودى به وى ملحق مى شود و همسرش در بهشت خواهد بود.(5)
مرحوم «مغنیة» تفسیر دیگرى براى این گفتار گرانبهاى مولا کرده و «یَد قَصیره» را اشاره به جهاد در راه خدا و شهادت و امثال آن مى داند در حالى که این تفسیر مناسبتى با تعبیر «ید» ندارد به خصوص این که تعبیر به «ید» در مورد بخشش در راه خدا در روایات دیگر نیز آمده است. اضافه بر این چنین تفسیرى سبب مى شود که «ید طویلة» و «ید قصیرة» با یکدیگر هماهنگ نباشند در حالى که در تفسیرى که در بالا آمد و مرحوم سید رضى نیز بعداً ذکر مى کند این دو ید با یکدیگر هماهنگ اند و هر دو به معناى بخشش نعمت اند.
مرحوم سید رضى در اینجا بر خلاف روش معمولى خود، شرح نسبتاً مفصلى براى این سخن آورده، مى گوید: «معناى این کلام این است که آنچه انسان از اموال خود در راه خیر و نیکى انفاق مى کند هرچند کم باشد خدا پاداش او را بسیار مى دهد و منظور از دو دست (دست کوتاه و بلند) در اینجا دو نعمت است که امام(علیه السلام) میان نعمت پروردگار و نعمت انسان را با کوتاهى و بلندى فرق گذاشته است; نعمت و بخشش از سوى بنده را کوتاه و آنچه را از ناحیه خداوند است بلند شمرده است و این بدان جهت است که نعمت خدا همواره چندین برابر نعمت مخلوق است، زیرا نعمت هاى الهى اصل و اساس تمام نعمت هاست; تمام نعمت ها به او باز مى گردد و از سوى او سرچشمه گرفته مى شود (حتى نعمتى که انسان آن را به دیگرى مى بخشد آن هم از سوى خداست و با توفیق الهى بذل و بخشش مى شود)»; (قالَ الرَّضِىُّ وَمَعنى ذلِکَ أنَّ ما یُنْفِقُهُ الْمَرْءُ مِنْ مالِهِ فِی سَبیلِ الْخَیْرِ وَالْبِرِّ وَإنْ کانَ یَسیراً فَإنَّ اللهَ تَعالى یَجْعَلُ الْجَزاءَ عَلَیْهِ عَظیماً کَثیراً وَالْیَدانِ هاهُنا عِبارَةٌ عَنِ النِّعْمَتَیْنِ فَفَرَّقَ(علیه السلام) بَیْنَ نِعْمَةِ الْعَبْدِ وَنِعْمَةِ الرَّبِّ تَعالى ذِکْرُهُ بِالْقَصیرَةِ وَالطَّویلَةِ فَجَعَلَ تِلْکَ قَصیرَةً وَهذِهِ طَویلَةً لاِنَّ نِعَمِ اللهِ أبَداً تَضْعُفُ عَلى نِعَمِ الْمَخْلُوقِ أضْعافاً کَثیرَةً إذْ کانَتْ نِعَمِ اللهِ أصْلُ النِّعَمِ کُلُّها فَکُلُّ نِعْمَة إلَیْها تَرْجِعُ وَمِنْها تَنْزِعُ).
*****
نكته:
اهميت صدقه و كمك به نيازمندان در اسلام:
در آیات و روایات اسلامى تأکید فراوانى بر انفاق در راه خدا و کمک به نیازمندان شده که در کمتر چیزى این گونه تأکید وارد شده است.
اهمیت این مسئله به اندازه اى است که در قرآن مجید هنگامى که به پرهیزگاران نوید بهشت برین را با وسعتى که به اندازه آسمانها و زمین است مى دهد اولین صفت آنها را انفاق در هر حال مى شمارد، مى فرماید: «(وَسارِعُوا إِلى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّة عَرْضُهَا السَّماواتُ وَالاَْرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ * الَّذینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَالْعافینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ); و شتاب کنید براى رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتى که وسعت آن، آسمانها و زمین است و براى پرهیزگاران آماده شده است * (همان) کسانى که در توانگرى و تنگدستى، انفاق مى کنند; و خشم خود را فرو مى برند; و از (خطاى) مردم درمى گذرند و خدا نیکوکاران را دوست دارد».(6)
در جاى دیگر به کسانى که آشکارا و پنهان در راه خدا انفاق مى کنند وعده مى دهد که هیچ ترس و اندوهى (در قیامت) در برابر عذاب هاى الهى نخواهند داشت: «(الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهارِ سِرًّا وَعَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ); آنها که اموال خود را، شب یا روز، پنهان یا آشکار، انفاق مى کنند، مزدشان نزد پروردگارشان (محفوظ) است; نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهگین مى شوند».(7)
مرحوم کلینى در کتاب کافى در آغاز جلد چهارم، چندین باب با روایات بسیار ذکر مى کند درباره اهمیت صدقه و این که تأثیر عمیقى در دفع بلا دارد و موجب افزایش و برکت اموال مى شود از جمله در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «الْبِرُّ وَالصَّدَقَهُ یَنْفِیانِ الْفَقْرَ وَیَزیدانِ فِی الْعُمْرِ وَیَدْفَعانِ تِسْعینَ میتَةَ السّوءِ; نیکى و صدقه فقر را از انسان دور مى کند و سبب طول عمر مى شود و نود (و در بعضى از نسخه هاى سبعین به معناى هفتاد) نوع مرگ بد را دور مى سازد».(8)
در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است که فرمود: «وَلاََنْ اَعْوَلَ أهْلَ بَیْت مِنَ الْمُسْلِمینَ أشْبَعُ جَوْعَتَهُمْ وَأکْسُوَ عَوْرَتَهُمْ وَأکُفَّ وُجُوهَهُمْ عَنِ النّاسِ أحَبُّ إلَىَّ مِنْ أنْ اَحُجَّ حَجَّةً وَحَجَّةً وَحَجَّةً حَتَّى انْتَهى إلى عَشْر وَعَشْر وَعَشْر وَمِثْلَها وَمِثْلَها حَتَّى انْتَهى إلى سَبْعینَ; اگر خانواده اى از مسلمانان را که فقیرند تکفل کنم، گرسنگى آنها را برطرف سازم، برهنگان آنها را بپوشانم و آنها را از این که دست نیاز به سوى مردم دراز کنند باز دارم براى من محبوب تر از آن است که یک حج و یک حج و یک حج، و همچنان امام(علیه السلام) ادامه داد تا ده حج و ده حج و ده حج تا به هفتاد حج رسید به جا آورم».(9)
احادیث در این زمینه بسیار است. با حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) این سخن را پایان مى دهیم، فرمود، «بَکِّرُوا فِی الصَّدَقَةِ وَارْغَبُوا فِیها فَما مِنْ مُؤْمِن یَتَصَدَّقُ بِصَدَقَة یُریدُ بِها ما عِنْدَاللهِ لِیَدْفَعَ اللهُ بِها عَنْهُ شَرَّ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ إلَى الاْرْضِ فی ذلِکَ الْیَوْمِ إلاّ وَقاهُ اللهُ شَرَّ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ إلَى الاْرْضِ فی ذلِکَ الْیَوْمِ; صبحگاهان صدقه دهید و به آن علاقه مند باشید. هیچ مؤمنى نیست که براى خدا به نیازمند صدقه دهد تا شر بلاهایى که از آسمان به زمین نازل مى شود در آن روز ازاو باز دارد مگراین که خداوند چنین خواهد کرد و این شرور را از او دفع مى کند»(10). (11)
*****
پی نوشت:
(1). انعام، آیه 160.
(2). بقره، آیه 261.
(3). هود، آیه 108.
(4). صحیح مسلم، ج 7، ص 144.
(5). شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 13، ص 253.
(6). آل عمران، آیه 133 و 134.
(7). بقره، آیه 274.
(8). کافى، ج 4، ص 2.
(9). همان، ص 2 .
(10). همان، ص 5 .
(11). سند گفتار حکیمانه: به گفته خطیب(رحمه الله) در مصادر نهج البلاغه، این کلام نورانى را زمخشرى در ربیع الابرار و آمدى در غررالحکم آورده و سید رضى در کتاب مجازات النبویه نیز آن را به مناسبتى ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 185). اضافه بر این ابن عساکر در تاریخ دمشق، این کلام حکیمانه را در ضمن داستان مفصلى نقل کرده و به یقین منبعى جز نهج البلاغه داشته است. (تاریخ دمشق، ج 50، ص 173)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 233 نهج البلاغه: آغازگر جنگ نباش
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام) لِابْنِهِ الْحَسَنِ (علیه السلام): لَا تَدْعُوَنَّ إِلَى مُبَارَزَةٍ، وَ إِنْ دُعِيتَ إِلَيْهَا فَأَجِبْ؛ فَإِنَّ الدَّاعِيَ إِلَيْهَا بَاغٍ، وَ الْبَاغِيَ مَصْرُوعٌ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
آغازگر جنگ نباش!
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اندرز مهمى به فرزندش مى دهد و مى فرمايد: «هرگز كسى را به مبارزه دعوت مكن (و آغازگر جنگ مباش) ولى اگر كسى تو را به مبارزه فراخواند اجابت كن (و سستى در جهاد با دشمن مكن) زيرا دعوت كننده به مبارزه ستمكار و ستمكار در هر حال مغلوب است»; (لاَ تَدْعُوَنَّ إِلَى مُبَارَزَة، وَإِنْ دُعِيتَ إِلَيْهَا فَأَجِبْ، فَإِنَّ الدَّاعِيَ إِلَيْهَا بَاغ، وَالْبَاغِيَ مَصْرُوعٌ).
«مبارزة» به معناى جنگ تن به تن است و «باغى» به معناى ستمگر و «مصروع» به معناى شكست خورده بر زمين افتاده است. شايد بعضى از شارحان چنين پنداشته اند كه اين سخن اشاره به جنگ هاى تن به تن در بيرون از دايره جهاد است در حالى كه هرگز چنين نيست. هرگاه كسى ما را در غير ميدان جهاد به مبارزه طلبد نه تنها پذيرش دعوت او مطلوب نيست بلكه حرام است، زيرا القاى نفس در تهلكه است تنها جايى كه مى توان دعوت به مبارزه را پذيرفت ميدان جهاد است، زيرا در بسيارى از ميدان هاى جهاد در آغاز، جنگ هاى تن به تن انجام مى شد; كسى از لشكر دشمن بيرون مى آمد و مبارز مى طلبيد، ديگرى در برابر او قرار مى گرفت و سرانجام يكى از آن دو بر خاك مى افتاد.
مسلمانان دستور داشتند آغازگر مبارزه در ميدان هاى جنگ نباشند; ولى در صورتى كه كسى از لشكر دشمن در وسط ميدان قرار گرفت و مبارز طلبيد، سكوت در برابر او جايز نيست، زيرا چنين سكوتى مساوى با شكست به شمار مى آيد و مى دانيم اميرمؤمنان(عليه السلام) كرارا در ميدان هاى جنگ با دشمنان اسلام به مبارزه طلبيده شد و امام(عليه السلام) در برابر حريف خود قرار گرفت و او را از پاى در آورد كه بارزترين نمونه آن ميدان جنگ خندق و قرار گرفتن در مقابل «عمرو بن عبدود» است، زيرا او بارها در وسط ميدان مبارز طلبيد و هيچ كس جرأت نكرد در مقابل او ظاهر شود و اميرمؤمنان(عليه السلام) بارها از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) تقاضا كرد كه اجازه دهد در برابر او قرار گيرد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى اين كه ديگران را آزمايش كند رخصت نمى داد; ولى آخرين بار اجازه داد و آن حضرت در برابر عمرو قرار گرفت و با مبارزه اى قهرمانانه او را بر خاك افكند و حديث معروف «لَضَرْبَةُ عَلِىّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَيْنِ; ضربه اى كه على(عليه السلام) در روز خندق (بر پيكر عمرو بن عبد ود) وارد كرد از عبادت جن و انس بالاتر است» (1) را بيان فرمود.
*****
نكته:
جنگ هاى تن به تن در تاريخ:
آنچه در حديث پربار بالا آمد اشاره به جنگ هاى تن به تنى بود كه در ميدان هاى جهاد واقع مى شد و در واقع ضرورتى اجتناب ناپذير بود و گاه اين جنگ هاى تن به تن از جنگ هاى مغلوبه كه همه لشكريان دو طرف به پيكار مى پرداختند جلوگيرى مى كرد، همان گونه كه در نبرد عظيم خندق صورت گرفت كه با كشته شدن عمرو بن عبدود در جنگ تن به تن با اميرمؤمنان على(عليه السلام) روحيه دشمن شكست خورد و با عوامل ديگرى از قبيل طوفان دست به دست هم داد و لشكر عظيم قريش از ميدان عقب نشينى كردند. ولى در تاريخ اروپا جنگ هاى تن به تن به صورت بسيار زشتى انجام مى گرفت به اين معنا كه دو نفر كه با هم خصومت داشتند يكديگر را به مبارزه فرا مى خواندند و با استفاده از سلاح هاى مرگبار به هم حمله مى كردند و تا يكى كشته مى شد مبارزه آنها تمام مى گشت كه در كتب مختلف آنها شرح آن آمده است.
آنچه را در ذيل مى خوانيد عصاره اى است كه از سه دائرة المعارف معروف غربى گرفته شده است:
مبارزه تن به تن يا همان دوئل واژه اى است كه از زبان لاتين گرفته شده است به اين شكل كه دو تن كه با يكديگر خصومت داشتند با استفاده از شمشير و يا اسلحه اى مرگبار به مبارزه بر مى خواستند. اين عمل در ابتدا در قرون وسطى و در اروپاى شرقى مرسوم بود و حتى گفته شده است كه به دوران قبل از مسيح باز مى گردد. بعد از مدتى اين عمل از سوى دادگاه جنبه قانونى يافت و به عنوان وسيله اى براى رفع خصومت معرفى شد و در مواردى دادگاه حكم به انجام دوئل مى كرد. در زمان چارلز نهم در فرانسه انجام اين عمل تا جايى شدت يافت كه او در سال 1566 مجازات اعدام را براى كسانى كه دست به اين عمل مى زدند مقرر كرد. با اين وجود در تواريخ نوشته شده است كه بعداً در زمان لوئى چهارم در فرانسه در عرض هجده سال بيش از چهار هزار نفر در اين نبرد تن به تن كشته شدند و يا در زمان لوئى سيزدهم تعداد كشتگان در عرض بيست سال به هشت هزار نفر بالغ شد. دامنه اين نوع نبرد تا جايى گسترش يافته بود كه به محض كوچك ترين توهين و يا صرف احتمال وجود توهين، فردى كه مورد اهانت قرار گرفته بود زمان و مكان دوئل را تعيين مى كرد و انجام اين عمل نوعى دفاع از آبرو و حفظ شرافت تلقى مى شد و حتى گفته شده كه همه افراد به انجام دادن اين كار مجاز بودند و فقط زنان، افراد زير بيست سال و يا بالاتر از شصت سال و يا كسانى كه بيمارى داشتند از اين عموميت مستثنا بودند. با اين وجود همواره در جواز اين عمل بحث بود و آن را مخالف قوانين مى دانستند و سرانجام در اوائل قرن بيستم ممنوعيت جهانى آن اعلام شد و يكى از عوامل ممنوعيت آن را افول طبقه اشراف دانسته اند، زيرا دوئل غالباً در ميان آنها و به اصطلاح براى حمايت از آبرو و شرافت خانوادگى انجام مى گرفت. نوع ديگرى از دوئل نيز وجود داشت كه محدود به خصومت هاى شخصى نبود و در جنگ ها و نبردها به شكل مبارزه تن به تن نمودار مى شد و حتى در كتاب تاريخ اثراتى از آن در سده هفتم پيش از ميلاد به چشم مى خورد و نبردهاى شواليه ها و يا به مبارزه طلبيدن هاى مرسوم در نبردهاى اسلامى از اين قبيل است. امروزه اين نوع نبرد در ميادين جنگ منسوخ شده و سلاح هاى كشتار جمعى جايگزين آن گرديده است.(2)
*****
پی نوشت:
(1). اقبال الأعمال سید بن طاووس، ص 467 .
(2). سند گفتار حکیمانه: به گفته خطیب در مصادر نهج البلاغه همین معنا را جمعى از کسانى که قبل یا بعد از مرحوم سید رضى مى زیسته اند و بعضاً با تفاوت هایى نقل کرده اند از جمله ابن قتیبه در عیون الاخبار و مبرد در کامل و ابن عبد ربه عقد الفرید آورده اند و راغب نیز آن را در محاضرات و «اسامة بن منقذ» در لباب الالباب نقل نموده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 186). اضافه مى کنیم ابن حجر در کتاب فتح البارى این حدیث را با تفاوت هایى از امیرمؤمنان آورده که به یقین از نهج البلاغه نگرفته است. (فتح البارى، ج 6، ص 109)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 234 نهج البلاغه: صفات خوب برای زنان
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): خِيَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ، شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ؛ الزَّهْوُ وَ الْجُبْنُ وَ الْبُخْلُ؛ فَإِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَكِّنْ مِنْ نَفْسِهَا، وَ إِذَا كَانَتْ بَخِيلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَ مَالَ بَعْلِهَا، وَ إِذَا كَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ يَعْرِضُ لَهَا.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
تفاوت صفات مردان و زنان:
امام(عليه السلام) در اين كلام پربار به نكاتى از تفاوت فضايل اخلاقى در زن و مرد اشاره كرده مى فرمايد: «خصلت هاى نيك زنان، خصلت هاى بد مردان است (اين خصلت ها عبارتند از:) تكبر و ترس و بخل (زيرا) هنگامى كه زن متكبر باشد بيگانه را به خود راه نمى دهد و اگر بخيل باشد مال خود و همسرش را حفظ مى كند و اگر ترسو باشد از هر چيزى كه ممكن است به آبرو و عفت او صدمه بزند مى ترسد (و از آن فاصله مى گيرد)»; (خِيَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ: الزَّهْوُ، وَالْجُبْنُ، وَالْبُخْلُ; فَإِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً (1) لَمْ تُمَكِّنْ مِنْ نَفْسِهَا، وَإِذَا كَانَتْ بَخِيلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَمَالَ بَعْلِهَا، وَإِذَا كَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ كُلِّ شَيْء يَعْرِضُ لَهَا).
«خيار» به معناى بهترين ها و «شرار» به معناى بدترين هاست. «زَهْو» به معناى تكبر و «فَرِقَت» از ريشه «فَرَقَ» بر وزن «ورق» به معناى ترس است. آنچه امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى فرموده امورى براى حفظ عفت زن و دور نگه داشتن او از تعرض مردان آلوده و كثيف و حفظ جايگاه او در خانواده است. روشن است اگر زن در برابر مردان بيگانه تواضع و فروتنى كند ممكن است در او طمع ورزند، همچنين اگر به اصطلاح نترس باشد و به جاهاى خطرناك و يا بيابان هاى دوردست و خالى از سكنه برود و يا در شب هاى تاريك تنهايى بيرون برود و يا دعوت افراد مشكوك را براى سوار شدن به اتومبيل و مجالس مختلف آنها بپذيرد، ممكن است در معرض خطرات ناموسى قرار گيرد. اين جاست كه ترس براى او فضيلت خواهد شد و پاسدار و نگاهبان عفت اوست.
همچنين اگر زن نسبت به هزينه كردن اموال شوهر بخيل باشد مى تواند حافظ و نگاهبان ثروت او گردد; اما به عكس اگر دست بذل و بخشش او گشاده گردد ممكن است اموال شوهر و حتى اموال خودش را در مدت كوتاهى بر باد دهد و همين امر سبب اختلاف او با همسرش گردد و منجر به حوادثى شود كه بسيار ناخوشايند است.
اين صفاتِ به ظاهر مذموم جبران ضعف هايى را مى كند كه در بسيارى از زنان هست; جاذبه جنسى در برابر نامحرمان نقطه ضعفى براى او محسوب مى شود كه تكبر آن را جبران مى كند و ضعف جسمانى در برابر مهاجمان بيگانه نقطه ضعفى است كه ترس جبران كننده آن است و موقعيت آسيب پذير او در امانت دارى خانه چيزى است كه بخل آن را جبران مى كند.
بديهى است آنچه را امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى بيان فرموده به صورت مطلق و فراگير نيست، به بيان ديگر منظور امام(عليه السلام) اين نيست كه در همه جا متكبر، يا ترسو و يا بخيل باشد، بلكه منظور مواردى است كه در صورت نداشتن اين صفات به عفت يا امانت او لطمه مى زند وگرنه زنان نبايد به بستگان، محرمان و دوستان زن خود تكبر ورزند يا از همه چيز حتى سايه خود بترسند يا در بخشش از اموال خود بخل به خرج دهند.
در حالات فاطمه زهرا(عليها السلام) مى خوانيم كه او در پايان جنگ احد به ميدان آمد و پيشانى و دهان پدر بزرگوارش را از خون شست و يا در شب زفاف پيراهن عروسى خود را به سائل بخشيد و همچنين دختر شجاعش زينب كبرى در كوفه و شام خطبه هايى خواند كه پشت دشمنان را به لرزه درآورد و پايه هاى كاخ آنها را متزلزل ساخت. نيز روشن است كه آنچه امام(عليه السلام) فرموده شامل تمام صفات فضيلت نمى شود; بسيارى از صفات برجسته است كه در زن و مرد هر دو يكسان است; مانند تقوا و پرهيزگارى و عبادات و اطاعات و امر به معروف و نهى از منكر، عشق و علاقه به علم، محبت به زيردستان و امثال آنها. اين نكته نيز قابل توجه است كه ممكن است اين صفات در زن وجود نداشته باشد كه بايد به صورتى كه در بالا آمد براى خود فراهم سازد و در پناه آنها عفت خويش را حفظ كند و از شر مردان هوس باز در امان بماند و نيز حافظ اموال خود و همسرش باشد.
مرحوم كمره اى مطابق معمول اين كلام نورانى را به نظم ترجمه كرده است:
آنچه در زن بود خجسته خصال *** برشمر بدترين صفات رجال
زنِ با كبر «خودنگه دار» است *** ندهد بر مراد غير مجال
چون كه باشد بخيل حفظ كند *** مال خود را و شوى در هر حال
گر بترسد، به خانه پا بند است *** چون هراسد ز سوى استقبال (2)
*****
پی نوشت:
(1). در نسخه علامه مجلسى از نهج البلاغه «ذاتَ زَهْو» آمده است. (بحارالانوار، ج 100، ص 238، ح 42).
(2). سند گفتار حکیمانه: این کلام حکمت آمیز را جمعى از علمایى که پیش از سید رضى و پس از او مى زیسته اند در کتاب هاى خود نقل کرده اند از جمله ابوطالب مکّى در قوت القلوب و زمخشرى در ربیع الابرار و آمدى در غررالحکم و فتال نیشابورى در روضه الواعظین آن را با تفاوت هایى آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 186)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 235 نهج البلاغه: نشانه عاقل و جاهل
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قِيلَ لَهُ صِفْ لَنَا الْعَاقِلَ، فَقَالَ (علیه السلام): هُوَ الَّذِي يَضَعُ الشَّيْءَ مَوَاضِعَهُ؛ فَقِيلَ فَصِفْ لَنَا الْجَاهِلَ، فَقَالَ قَدْ فَعَلْتُ.
[قال الرضي رحمه الله تعالى يعني أن الجاهل هو الذي لا يضع الشيء مواضعه فكأن ترك صفته صفة له إذ كان بخلاف وصف العاقل].
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
عاقل كيست؟
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به وصف عاقل مى پردازد به اين صورت كه خدمتش عرض شد: عاقل را براى ما توصيف كن. فرمود: عاقل كسى است كه هر چيز را در جاى خود قرار مى دهد. گفته شد: جاهل را توصيف بفرما. فرمود: توصيف كردم»; (وَ قِيلَ لَهُ صِفْ لَنَا الْعَاقِلَ فَقال(عليه السلام): هُوَ الَّذِي يَضَعُ الشَّيْءَ مَوَاضِعَهُ فَقِيلَ: فَصِفْ لَنَا الْجَاهِلَ، فَقَالَ: قَدْ فَعَلْتُ).
مرحوم سيد رضى در ذيل اين كلام مى گويد: «منظور امام(عليه السلام) اين است كه جاهل كسى است كه هرچيزى را در جاى خود قرار نمى دهد، بنابراين ترك وصف جاهل خود صفت او محسوب مى شود، زيرا بر خلاف وصف عاقل است»; (قالَ الرَّضِىُ يَعْني أنَّ الْجاهِلَ هُوَ الَّذي لا يَضَعُ الشَّىْءَ مَواضِعَهُ فَكانَ تَرْكُ صِفَتِهِ صَفَةٌ لَهُ إذْ كانَ بِخَلافِ وَصْفِ الْعاقِلِ).
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه در عبارتى كوتاه و پرمعنا در واقع تمام اوصاف عاقل و جاهل را خلاصه كرده است; عاقل كسى است كه درباره هرچيز مى انديشد و محل مناسب آن را بررسى مى كند و سپس آن را در محل مناسب قرار مى دهد; مثلاً اگر رئيس اداره يا رئيس حكومت است شايستگى هاى افراد را در نظر مى گيرد و هر كدام را در محل لايق خود قرار مى دهد يا اگر مى خواهد مثلاً سخنرانى كند، مطالب را چنان تنظيم مى كند كه مقدمه در جايگاه خود، شرح مطالب در جاى خود و نتيجه گيرى پايانى سخن نيز در جاى خود باشد. اگر عبادتى انجام مى دهد، اجزا و شرايط و واجبات و مستحبات آن را هر كدام در جاى خود به جا مى آورد. اگر طبيب است و مى خواهد بيمارى را درمان كند مراحل مختلف درمان را دقيقا در نظر مى گيرد و هر دارو و درمانى را در جاى خود قرار مى دهد و اگر مى خواهد اموال زكات و بيت المال را تقسيم كند نياز افراد و گروه ها را در نظر مى گيرد و به هر كدام به اندازه نيازش مى پردازد. حتى اگر مى خواهد مجازات كند، مجازات نيز درجات و مراحلى دارد. او هر مرحله را در جايگاه خود قرار مى دهد تا نتيجه مطلوب عائد شود. آرى عاقل مى انديشد و اندازه گيرى مى كند و تدبير مى نمايد و نظم هر كار را رعايت مى كند.
تعبير به «رُشد» در قرآن مجيد در مورد دادن اموال يتيمان به آنان نيز مى تواند اشاره اى به همين معنا باشد; يعنى يتيم به مرحله اى برسد كه بتواند در مسائل مالى هرچيز را در جايگاه مناسب انجام دهد. به عكس جاهل، كه هيچ يك از اين امور را رعايت نمى كند; در جايى كه بايد نرمش انجام دهد شدت عمل به كار مى گيرد و به عكس در جاى شدت عمل نرمش، افراد را در جايگاه خود قرار نمى دهد، حقوق را متناسب تقسيم نمى كند، واجبات و مستحبات شرع را به طور صحيح در جايگاه اصلى قرار نمى دهد و همين امر باعث شكست او در همه زمينه هاست.
روایات دیگرى در زمینه توصیف عقل یا عاقل از معصومان(علیهم السلام) نقل شده که با آنچه در این کلام نورانى آمده هماهنگ است; از جمله در حدیثى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «الْعَقْلُ أنَّکَ تَقْتَصِدُ فَلا تَسْرِفَ وَتَعِدَ فَلا تُخْلِفَ وَإذا غَضِبْتَ حَلِمْتَ; عقل آن است که میانه روى را انتخاب کنى و اسراف ننمایى و هرگاه وعده مى دهى تخلف ننمایى و به هنگام غضب، حلم کنى».(1)
در حدیث دیگرى در همان کتاب از آن حضرت مى خوانیم: «النُّفُوسُ طَلِقَةٌ لکِنْ أیْدِى الْعُقُولِ تَمْسِکُ أعْنَتَها عَنِ النُّحُوسِ; نفوس آدمیان آزاد است; ولى دست هاى عقل زمام آن را گرفته و از چموشى و سرکشى باز مى دارد».(2)
نیز در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «إنَّمَا الْعَقْلُ التَّجَنُّبُ مِنَ الاْثْمِ وَالنَّظَرِ فِی الْعَواقِبِ وَالاْخْذِ بِالْحَزْمِ; عقل تنها پرهیز از گناه و نگاه کردن در عواقب امور و رعایت احتیاط در کارهاست».(3)
جالب این که امام(علیه السلام) در کلام حکیمانه 437 عدالت را نیز به چیزى شبیه آنچه در بالا درباره عقل فرمود وصف کرده است، مى فرماید: «الْعَدْلُ یَضَعُ الاْمُورَ مَواضِعَهَا; عدل هر چیزى را در جایگاه خود قرار مى دهد». و به یقین هر عاقلى عادل است و هر عادلى باید عاقل باشد.
در عهدنامه مالک اشتر نیز آمده است که امام(علیه السلام) به او دستور مى دهد «فَضَعْ کُلَّ أمْر مَوْضِعَهُ وَأوْقِعْ کُلَّ أمْر مَوْقِعَهُ; هر چیز را در جایگاه خود قرار ده و هر امرى را در محل مناسب آن».(4) و این هم امر به عدالت است و هم رعایت عقل و تدبیر.
ابن ابى الحدید در اینجا ضرب المثلى نقل مى کند که به پندار خودش شبیه کلام امام(علیه السلام) است در این جهت که از بیان مطلبى، مطلب دیگرى فهمیده مى شود ولى ضرب المثل گفته شده بسیار نامناسب نسبت به گفتار حکیمانه امام(علیه السلام) است(5). (6)
*****
پی نوشت:
(1). غررالحکم، ح 2130 .
(2). غررالحکم، ح 2048 .
(3). همان، ح 3887 .
(4). نهج البلاغه، نامه 53 .
(5). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 67.
(6). سند گفتار حکیمانه: خطیب(رحمه الله) در مصادر تنها مدرک دیگرى که براى این کلام حکیمانه نقل کرده غررالحکم است که با تفاوتى آن را ذکر کرده و نشان مى دهد منبع دیگرى داشته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 186). اضافه بر این، کلام مزبور در کتاب جواهر المطالب نوشته ابن دمشقى (متوفاى 871) با تفاوت روشنى آمده است و ذیل آن چنین است: «قِیلَ: فَمَنِ الْجاهِلُ؟ قالَ: الَّذی لایَضَعُ الشَّیءَ مَواضِعَهُ». (جواهر المطالب، ص165)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 236 نهج البلاغه: بیاعتنایی به دنیا
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): وَ اللَّهِ لَدُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِي عَيْنِي مِنْ عِرَاقِ [عُرَاقِ] خِنْزِيرٍ فِي يَدِ مَجْذُومٍ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
پستى دنيا در نظر امام(عليه السلام):
امام(عليه السلام) در اين كلام حكيمانه شدت تنفر خود را از زرق و برق دنيا بيان كرده مى فرمايد: «به خدا سوگند اين دنياى شما در نظر من از استخوان خنزيرى كه در دست شخص جذامى باشد پست تر است»; (وَ اللَّهِ لَدُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِي عَيْنِي مِنْ عِرَاقِ خِنْزِير فِي يَدِ مَجْذُوم).
«عِراق» با كسره و ضمه عين، جمع «عَرق» (بر وزن فرق) به معناى استخوانى است كه گوشت آن را كنده باشند. امام(عليه السلام) با اين تشبيه كه بيان فرموده رساترين تعبير را در مورد تنفرش از زرق و برق دنيا ذكر كرده است. استخوان بى گوشت ارزشى ندارد به ويژه اگر استخوان حيوان نجس العين مانند خنزير باشد و مخصوصاً اگر در دست انسان بيمار مبتلا به جذام باشد كه همه از وى فرار مى كنند! سوگندى كه در آغاز اين سخن آمده و تعبير به «دنياكم» (دنياى شما) مطلب را روشن تر مى سازد.
ابن ابى الحدید در شرح این کلام مى گوید: به جانم سوگند که حضرت در این گفتارش صادق و همیشه صدق و راستى پیشه وى بود و کسى که در سیره و روش زندگى او در آن زمان که در مقام ولایت ظاهرى بود و آن زمان که در کنار، قرار داشت بنگرد صحت این کلام را درمى یابد (چرا که او در هر دو حالت در نهایت بى اعتنایى به دنیا بود).(1)
امام(علیه السلام) در طول کلماتى که از نهج البلاغه از آن حضرت نقل شده بى اعتنایى خود را به مقامات دنیوى و مواهب آن با تعبیرات مختلفى بیان کرده که هر کدام از دیگرى گویاتر و فصیح تر است.
در خطبه «شقشقیه» چنین بیان فرمود: «وَلاََلْفَیْتُمْ دُنْیاکُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدی مِنْ عَفْطَةِ عَنْز»(2) (اگر براى احقاق حقوق مظلومان نبود مهار ناقه خلافت را بر پشتش مى افکندم و رهایش مى ساختم و در آن هنگام) در مى یافتید که ارزش این دنیاى شما در نظر من از آب بینى بز کمتر است.
در خطبه 224 آمده است که مى فرماید: «وَإنَّ دُنْیاکُمْ عِنْدی لاَهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فی فَمِ جَرادَة تَقْضَمُها; این دنیاى (پر زرق و برق) شما در نظر من از برگ جویده اى که در دهان ملخى باشد خوارتر و بى ارزش تر است.
در مقدمه خطبه 33 خواندیم که ابن عباس مى گوید: در منطقه «ذى قار» خدمت امام(علیه السلام) رسیدم در حالى که پارگى کفش خود را مى دوخت، حضرت رو به من کرد و گفت: قیمت این کفش چقدر است؟ من عرض کردم: قیمتى ندارد. فرمود: «وَاللهِ لَهِىَ أحَبُّ اِلَىَّ مِنْ إمْرَتِکُمْ إلاّ أنْ أُقیمَ حَقّاً أوْ أدْفَعْ باطِلاً; به خدا قسم این کفش بى ارزش در نظر من محبوب تر از فرمانروایى بر شماست مگر این که با این حکومت حقى را به پا دارم یا باطلى را دفع کنم».(3)
تعبیرات دیگرى از این قبیل هست که همه حاکى از بى اعتنایى و عدم وابستگى آن امام بزرگوار به مواهب مادى دنیاست.
مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار حدیث بسیار مشروحى درباره فضایل امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل کرده که در پایان آن به حوادث ایام شهادت آن حضرت اشاره شده است; وى نقل مى کند: «یک روز پیش از آنکه امام(علیه السلام) به شهادت برسد مردم به عیادت آن حضرت آمدند و این در حالتى بود که حقوق آنها را از بیت المال پرداخته بود و چیزى از دنیاى آنها را براى خود انتخاب نکرده بود «وَلَمْ یَتَناوَلُ مِنْ بَیْتِ مالِ الْمُسْلِمینَ ما یُساوی عِقالاً وَلَمْ یَأْکُلْ مِنْ مالِ نَفْسِهِ إلاّ قَدْرَ الْبُلْغَةِ; و در حالى بود که از بیت المال مسلمانان حتى به اندازه یک عقال (پایبند) شتر براى خود بر نداشته بود و از اموالى که خودش (با زحمت فراوان) فراهم مى ساخت تنها به اندازه ضرورت استفاده مى کرد». و همه حاضران گواهى دادند که دورترین مردم از آن حضرت همچون نزدیک ترین مردم به آن حضرت بود (و هیچ گونه تفاوتى در میان نزدیکان و افراد دور یا بیگانه نمى گذاشت)».(4) این نشان مى دهد که اگر امیرمؤمنان سخنى درباره دنیا مى گوید عملش نیز کاملاً با آن هماهنگ است.(5)
*****
پی نوشت:
(1). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 67.
(2). نهج البلاغه، خطبه 3 معروف به شقشقیه.
(3). همان، خطبه 33 .
(4). بحارالانوار، ج 40، ص 116.
(5). سند گفتار حکیمانه: مطابق نقل کتاب مصادر، صدوق این گفتار حکیمانه را با اضافات روشنى در امالى در ضمن خطبه اى نقل کرده است و در غررالحکم با کمى تفاوت آمده است و همچنین در کتاب غرر الخصائص الواضحة (تألیف محمد بن ابراهیم الوطواط)، بنابراین این کلام نورانى قبل از رضى و بعد از او از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) نقل شده و تفاوت در الفاظ، ضررى به وحدت معنا نمى زند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 187)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 237 نهج البلاغه: عبادت بردگان و آزادگان
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (عليه السلام): إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ، وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ، وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
عبادت آزادگان و احرار:
امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى انگيزه هاى عبادت عابدان را با ذكر سلسله مراتب آنها بيان كرده، مى فرمايد: «گروهى خدا را از روى رغبت و ميل (به بهشت) و پرستش كردند، اين عبادت تاجران است و عدّه اى از روى ترس او را پرستيدند و اين عبادت بردگان است و جمعى ديگر خدا را براى شكر نعمت ها (و اين كه شايسته عبادت است) پرستيدند. اين عبادت آزادگان است»; (إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ، وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ، وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الاَْحْرَارِ).
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه انگيزه هاى عبادت را به صورت بسيار لطيف، زيبا و دقيق بيان فرموده و مردم را به سه گروه تقسيم مى كند. گروه اوّل كسانى هستند كه شوق بهشت و عشق به حور و قصور و مواهب ديگر بهشتى آنها را به سوى عبادت پروردگار دعوت مى كند، گرچه عبادت اينها بر خلاف آنچه بعضى از ناآگاهان پنداشته اند صحيح است; ولى به يقين در حد اعلا نيست، زيرا كارشان شبيه تاجرانى است كه سرمايه اى را به بازار مى برند تا چيز بهتر و بيشتر به دست آورند. گروه دوم كسانى هستند كه ترس از آتش دوزخ و عذاب هاى جانكاه آن، ايشان را وادار به اطاعت و عبادت پروردگار مى كند. گرچه عبادت اين گروه ـ همان گونه كه خواهد آمد ـ نيز صحيح است; ولى در حد اعلى نيست، زيرا كار آنها شبيه غلامانى است كه از ترس تازيانه مولا انجام وظيفه مى كنند. اما گروه سوم كسانى هستند كه سطح فكر و معرفت و اخلاصشان برتر از اين است كه عشق به نعمت هاى بهشتى و وحشت از عذاب هاى دوزخى آنها را به عبادت پروردگار وادارد، بلكه محبت پروردگار و شكر نعمت هاى او و عشق به قرب حق آنها را به عبادت جذب مى كند. اين برترين انگيزه عبادت است و اين عبادت آزادگان است; آزادگان از عشق به جنت و ترس از نار. شبيه اين معنا به صورت ديگرى ـ طبق روايتى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار آورده از آن حضرت نقل شده مى فرمايد: «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَلاَ طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك; (خداوندا!) من تو را از ترس دوزخت پرستش نكردم و نه به جهت طمع در بهشت تو; ولى تو را شايسته عبادت ديدم و پرستيدم».(1)
در حدیث دیگرى از آن حضرت این تقسیم هاى سه گانه به تعبیر دیگرى نقل شده و در آخر آن آمده است: «لَکِنِّی أَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّوَجَلَّ فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْکِرَامِ وَهُوَ الاَْمْنُ لِقَوْلِهِ عَزَّوَجَلَّ وَهُمْ مِنْ فَزَع یَوْمَئِذ آمِنُونَ; ولى من او را به جهت عشق به آن ذات پاک مى پرستم و این عبادت بزرگواران است که سبب آرامش و امنیت در روز جزاست، زیرا خداى متعال مى فرماید: آنها از وحشت آن روز در امانند».(2)
*****
نكته:
انگيزه هاى عبادت:
شك نيست كه عبادت نياز به قصد قربت دارد; يعنى بايد انگيزه هاى آن الهى باشد و خلوص از هرگونه ريا و قصد غير خدا نيز لازم است. فقها فرموده اند: اگر كسى وضو مى گيرد به نيت اطاعت فرمان خدا و هم براى اين كه به وسيله آب خنك بدن او خنك شود، وضوى او خالى از اشكال نيست چرا كه انگيزه مشتركى بين قصد قربت و قصد برودت آب داشته است. البته اگر قصد اصلى قربت است كه در هر حال وضو براى نماز مى گرفت; ولى قصدهاى تبعى هم در كار باشد، ضررى نمى زند.
در اينجا سؤال پيش مى آيد كه آيا به جا آوردن عبادات براى رسيدن به پاداش بهشت و نعمت هاى آن و حور و قصور جنت با قصد قربت سازگار است؟ همچنين انجام آن براى ترس از آتش دوزخ و عذاب هاى آن واقعاً خالصانه است؟ در زمينه آثار دنيوى و مواهب مادى، خواندن نماز باران براى رفع خشكسالى يا انجام دادن نماز شب براى وسعت روزى و امثال آن نيز قابل پرسش است كه چگونه اين گونه نيات با قصد قربت سازگار است.
پاسخ همه اين پرسش ها يك چيز است و آن اين كه آنچه را انسان از خدا بخواهد عين قربت است و به تعبير ديگر، پاداش هاى بهشتى و نجات از عذاب دوزخ يا پاداش هاى مادى دنيوى از قبيل داعى بر داعى يعنى انگيزه اى است براى قصد قربت، زيرا عبادت كننده مى داند كه اگر نيت قربت نداشته باشد اين امور حاصل نمى شود. به همين دليل در سرتاسر قرآن مجيد براى تشويق مؤمنان به اطاعت پرودگار و تقرب به او سخن از نعمت هاى بهشتى به ميان آمده و براى نهى از مخالفت، سخن از عذاب هاى دوزخ. هرگاه اين امور با قصد قربت مخالفت داشت، هرگز در قرآن مجيد آن هم به صورت بسيار گسترده مطرح نمى شد. همچنين مسئله نماز باران و مانند آن در احاديث اسلامى وارد شده و معصومان(عليهم السلام) به آن تشويق كرده اند. اگر با قصد قربت منافات داشت امكان نداشت تشويق كنند. نيز پاداش هاى مادى كه براى برپاداشتن نماز شب يا خواندن سوره هاى مختلف قرآن يا دعاهايى براى خلاص زندانيان و شفاى بيماران همه دليل بر اين است كه آنچه از خدا خواسته شود، هرچند داعى بر آن رسيدن به مواهب مادى باشد منافات با قصد قربت ندارد.
البته شك نيست اگر انسان به مقامى از ايمان و اخلاص برسد كه عبادت پروردگار را تنها براى اداى شكر و شايستگى حق براى عبادت به جاى آورد و حتى عشق به نعمت هاى بهشتى و ترس از آتش دوزخ و رسيدن به مواهب دنيوى را رها سازد، عبادتى در حد بسيار اعلا انجام داده است; ولى اين بدان معنا نيست كه اگر طمع در جنت و خوف از عذاب يا رسيدن به مواهب مادى دنيا انگيزه رفتن به در خانه خدا شود و همه را از او بخواهد با اخلاص نيت مخالفت داشته باشد، از اين رو در آيات قرآن در كنار «(جَنَّات تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ); باغ هايى از بهشت كه نهرها از كنار درختانش عبور مى كند» تعبير به (وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللهِ أَكْبَرُ) (خشنودى و رضايت خداوند از همه برتر است) نيز آمده در آنجا كه مى فرمايد: «(وَعَدَ اللهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّات تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِى جَنَّاتِ عَدْن وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللهِ أَكْبَرُ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ); خداوند به مردان و زنان باايمان، باغ هاى بهشتى وعده داده كه نهرها از پاى درختانش جارى است; جاودانه در آن خواهند ماند; و (همچنين،) خانه ها و (قصرهاى) پاكيزه در باغ هاى جاودان بهشتى (به آنها وعده داده); و خشنودى خدا، (از همه اينها) برتر است; واين، همان رستگارى و پيروزى بزرگ است».(3)
چه خوب است كه انسان افق فكر و معرفت خود را چنان بالا برد كه از عبادات و مناجات هاى خود غير او را نخواهد، همان گونه كه در مناجات هشتم از مناجات هاى پانزده گانه امام سجاد(عليه السلام) وارد شده است كه به پيشگاه خدا عرضه مى دارد: «فَأَنْتَ لاَ غَيْرُكَ مُرَادِي وَلَكَ لاَ لِسِوَاكَ سَهَرِي وَسُهَادِي وَلِقَاؤُكَ قُرَّةُ عَيْنِي وَ وَصْلُكَ مُنَى نَفْسِي وَإِلَيْكَ شَوْقِي وَفِي مَحَبَّتِكَ وَلَهِي وَإِلَى هَوَاكَ صَبَابَتِي وَرِضَاكَ بُغْيَتِي... وَقُرْبُكَ غَايَةُ سُؤْلِي; تو مراد منى و غير تو مراد من نيست. شب زنده دارى و بيدارى ام فقط براى توست نه غير تو. ديدارت نور چشم من و وصل تو آرزوى من و به سوى تو شوق و اشتياق من است. در وادى محبت تو سرگشته و در هواى تو دل داده ام و خشنودى ات مقصد و مقصود من... و قرب تو منتهاى خواسته من است».(4)
*****
پی نوشت:
(1). بحارالانوار، ج 67، ص 186.
(2). همان، ص 197.
(3). توبه، آیه 72.
(4). سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه مى گوید: این کلام حکیمانه را جمعى از بزرگان، قبل و بعد از مرحوم سید رضى نقل کرده اند که از جمله مرحوم کلینى در کتاب کافى و ابن قاسم در روض الاخیار و آمدى در غررالحکم هستند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 187)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 238 نهج البلاغه: ناچاری از تحمل بدیهای زنان
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (عليه السلام): الْمَرْأَةُ شَرٌّ كُلُّهَا، وَ شَرُّ مَا فِيهَا أَنَّهُ لَا بُدَّ مِنْهَا.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
زنان تربيت نايافته:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به مشكلات موجود در گروهى از زنان اشاره كرده، مى فرمايد: «تمامى وجود زن شرّ است و بدترين چيزى كه در اوست اين كه از وجودش چاره اى نيست»; (أَلْمَرْأَةُ شَرٌّ كُلُّهَا، وَشَرُّ مَا فِيهَا أَنَّهُ لاَبُدَّ مِنْهَا!).
روشن است كه منظور امام(عليه السلام) در اين كلام تمام زنان نيستند زيرا زنان برجسته در اسلام فراوان بوده اند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)، امام و ساير ائمه(عليهم السلام) براى آنها احترام فراوان قائل بودند.
حدیث معروف رسول اکرم که مى فرمود: «حُبِّبَ إلَىَّ مِنَ الدُّنْیا ثَلاثٌ: النِّساءُ وَالطّیبُ وَجُعِلَتْ قُرَّةُ عَیْنی فِی الصَّلاةِ; سه چیز از دنیاى شما محبوب من است: بوى خوش و زنان و نور چشمانم نماز است»(1) شاهد گویاى این مطلب است.
افزون بر این قرآن مجید بسیارى از زنان را مدح کرده است; مثلا مى فرماید: «(مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِّنْ ذَکَر أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ); هر کس کار شایسته اى انجام دهد خواه مرد باشد یا زن در حالى که مؤمن است به طور مسلّم او را حیات پاکیزه اى مى بخشیم; و پاداش آنها را مطابق بهترین اعمالى که انجام مى دادند، خواهیم داد».(2)
در حدیث معروفى که در تفسیر نور الثقلین آمده مى خوانیم: هنگامى که اسماء بنت عمیس با همسرش جعفر بن ابى طالب از حبشه آمد بر زنان پیغمبر وارد شد و از آنها سؤال کرد: آیا چیزى از قرآن درباره اهمیت زنان آمده است؟ آنها گفتند: نه. اسماء بى درنگ نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمد، عرض کرد: اى رسول خدا! زنان در ناامیدى و خسارتند، فرمود: چرا؟ عرض کرد: زیرا درباره آنها خوبى هایى که درباره مردان گفته مى شود ذکر نمى گردد! (براى رفع اشتباه او) این آیه نازل شد: «(إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکِرِینَ اللهَ کَثِیراً وَالذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللهُ لَهُمْ مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِیماً); به یقین مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ایمان و زنان با ایمان، مردان مطیع (فرمان خدا) و زنان مطیع (فرمان خدا)، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شکیبا و زنان صابر و شکیبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاق کننده و زنان انفاق کننده، مردان روزه دار و زنان روزه دار، مردان پاکدامن و زنان پاکدامن و مردانى که بسیار به یاد خدا هستند و زنانى که (بسیار خدا را) یاد مى کنند خداوند براى همه آنان آمرزش و پاداش عظیمى فراهم ساخته است».(3)
نیز قرآن بعضى از زنان را به عنوان الگو و اسوه حتى براى مردان قرار داده است: «(وَضَرَبَ اللهُ مَثَلا لِّلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِى عِنْدَکَ بَیْتاً فِى الْجَنَّةِ وَنَجِّنِى مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ وَمَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِى أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهِ مِنْ رُوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِکَلِمَاتِ رَبِّهَا وَکُتُبِهِ وَکَانَتْ مِنَ الْقَانِتِینَ); و خداوند براى مؤمنان به همسر فرعون مثل زده است در آن هنگام که گفت پروردگارا نزد خود براى من خانه اى در بهشت بساز و مرا از فرعون و کار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهایى بخش و همچنین به مریم دختر عمران که دامان خود را پاک نگه داشت، و ما از روح خود در آن دمیدیم او کلمات پروردگار خویش و کتاب هایش را تصدیق کرد و از مطیعان (فرمان خدا) بود».(4)
آرى این دو زن فداکار و با ایمان و با تقوا در نوع خود سرمشق و اسوه اى براى مردان و زنان جهان شدند.
هر چند قرآن مجید در کنار این دو زن سخن از دو زن دیگر ناصالح مى گوید که الگو براى کافران بوده اند: همسر نوح و همسر لوط که در کنار دو پیغمبر مى زیستند; اما از نورانیت وجود آنها بهره نگرفتند و گمراه و همصدا با کافران شدند.
در اخبار اسلامى روایاتى که دوست داشتن زنان را نشانه ایمان یا از اخلاق انبیا مى شمرد فراوان است; در حدیثى از رسول خدا مى خوانیم: «کُلَّما ازْدادَ الْعَبْدُ إیماناً إزْدادَ حُبّاً لِلنِّساءِ; هر قدر بندگان خدا در ایمانشان افزوده شود محبت زنان در قلوب آنها فزونى مى یابد».(5)
در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «مِنْ أخْلاقِ الاْنْبِیاءِ حُبُّ النِّساءِ; یکى از اخلاق برجسته پیامبران محبت زنان است».(6)
خدماتى که اسلام به زنان کرده و آنان را از آن وضع جاهلیت که معامله انسان با آنها نمى شد، در آورده و شخصیت والاى انسانى به آنها بخشیده بر همه روشن است.
در عین حال مذمت هایى نیز درباره زنان در نهج البلاغه و سایر روایات اسلامى مى بینیم و اگر همه اینها را در کنار هم بگذاریم نتیجه این مى شود که گروهى از زنان مورد نکوهش اند و گروه دیگرى مورد ستایش و از آنجا که از وجود زن براى گمراه کردن مردان در طول تاریخ استفاده ابزارى فراوانى شده در روایات اسلامى و نهج البلاغه به این موضوع هشدار داده شده است. این سخن در میان دانشمندان معروف است که در هر پرونده جنایى پاى زنى در میان است. در حالى که استفاده ابزارى از مردان کمتر شده است.
این نکته نیز شایان توجه است که بعضى از عبارات نهج البلاغه که در نکوهش زنان است بعد از داستان جنگ جمل که سردمدار آن یکى از همسران پیامبر بود، وارد شده، جنگى که هفده هزار نفر از مسلمانان را به کشتن داد و شکاف عظیمى در صفوف مسلمانان ایجاد کرد.
دلیل روشن این مطلب خطبه 80 نهج البلاغه است که در طلیعه آن آمده است «مِنْ خُطْبَة لَهُ(علیه السلام) بَعْدَ فَراغِهِ مِنْ حَرْبِ الْجَمَلِ، فی ذَمِّ النِّساءِ بِبَیانِ نَقْصِهِنَّ; این یکى از خطبه هاى امام(علیه السلام) است که پس از جنگ جمل در نکوهش زنان ایراد فرموده است». بنابراین هدف آن حضرت زنانى از آن قبیل بوده است. توضیحات بیشترى در این زمینه در ذیل همان خطبه آمده است.(7)
*****
پی نوشت:
(1). بحارالانوار، ج 73، ص 141.
(2). نحل، آیه 97.
(3). احزاب، آیه 35.
(4). تحریم، آیه 11 و 12.
(5). بحارالانوار، ج 100، ص 228.
(6). کافى، ج 5، ص 320.
(7). سند گفتار حکیمانه: تنها مدرکى جز نهج البلاغه که در کتاب مصادر براى این کلام حکیمانه آمده غررالحکم است که آن را با تفاوتى ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 188). اضافه بر این مرحوم طبرسى در مجمع البیان ذیل آیه 14 سوره «آل عمران» این حدیث را با اضافه اى نقل کرده است. (مجمع البیان، ج 2، ص 252)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 239 نهج البلاغه: زیان سستى و سخن چینى
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ أَطَاعَ التَّوَانِيَ ضَيَّعَ الْحُقُوقَ، وَ مَنْ أَطَاعَ الْوَاشِيَ ضَيَّعَ الصَّدِيقَ.
و آن حضرت فرمود: هر كس در پى سستى باشد حقوق همگان را ضايع نمايد، و هر كه سخن چين را اطاعت كند دوست خود را از دست بدهد.
زشتى سستى و سخن چينى: (اخلاقى، اجتماعى)
و درود خدا بر او، فرمود: هر كس تن به سستى دهد، حقوق را پايمال كند، و هر كس سخن چين را پيروى كند دوستى را به نابودى كشاند.
[و فرمود:] آن كه زمام خود را به دست سستى سپارد، حقوق را خوار دارد، و آن كه سخن چين را پيروى كند، دوست را از دست بدهد.
امام عليه السّلام (در زيان سستى و سخن چينى) فرموده است:
1- هر كه (در كارها) سستى نمايد بهره ها را از دست مى دهد،
2- و كسيكه به گفتار سخن چين (دو بهم زن) گوش دهد دوست (خويش) را از دست مى دهد.
امام(عليه السلام) فرمود: آن كس كه از سستى اطاعت كند حقوق افراد را ضايع مى سازد و كسى كه از سخن چين پيروى كند دوستان خود را از دست خواهد داد.
شرح
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
نه سستى و نه پيروى از سخن چين:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه خود به دو خصلت بد و آثار منفى آنها اشاره كرده مى فرمايد: «آن كس كه از سستى اطاعت كند حقوق افراد را ضايع مى سازد و كسى كه از سخن چين پيروى كند دوستان خود را از دست خواهد داد»; (مَنْ أَطَاعَ التَّوَانِيَ ضَيَّعَ الْحُقُوقَ، وَمَنْ أَطَاعَ الْوَاشِيَ ضَيَّعَ الصَّدِيقَ).
توانى از ماده «ونى» (بر وزن رمى) به معناى سستى كردن است. منظور امام(عليه السلام) از اطاعت «توانى» آن است كه انسان در كارهاى خود تنبلى كند و امورى را كه لازم است به موقع انجام گيرد انجام ندهد و تدبير و مديريت صحيح در كارهاى خود نداشته باشد. روشن است كه سستى در انجام كارها در موقع مناسب سبب تراكم آنها مى گردد و تراكم آنها سبب ضايع شدن بخشى از آن مى شود. به يقين چنين كسى هم حق خالق را ضايع مى كند و هم حق مخلوق را كه ساده ترين نمونه آن كاهل بودن در نماز است; كسى كه نماز را به تأخير مى اندازد بسيار مى شود كه آن را ضايع مى كند. در مورد حقوق مخلوق نيز همين گونه است; مثلاً شخصى كارمند يا اجير كسى شده كه امورى را براى او انجام دهد. اگر تنبلى بر وجود او مستولى شود، به وقت سر كار نيايد، تا آخر وقت كار نكند و در اثناى وقت سستى به خرج دهد، حق كسانى را كه او را استخدام كرده اند ضايع خواهد كرد. حتى افراد سست و تنبل، حق حيواناتى را كه در اختيار او هستند و از آنها بهره بردارى مى كند ضايع مى سازد; به موقع به آنها استراحت نمى دهد، غذا و آب نمى رساند، مراقبت هاى لازم را انجام نمى دهد و در نتيجه حق آنها ضايع مى شود.
منظور از «واشى» افراد سخن چين است كه براى بر هم زدن رابطه دوستان، خواه به منظور حسادت باشد يا به دليل ديگر، نقطه ضعف هايى را از اين دوست به آن دوست منتقل مى كنند و بالعكس و در نتيجه آن دو را به يكدگر بدبين و از هم جدا مى سازند. ممكن است هر دو دوست نقطه ضعف هايى داشته باشند و آنچه سخن چين مى گويد مطابق واقع باشد و يا اين كه دوستى درباره دوستش لغزشى پيدا كند و سخن نامناسبى در غياب او بگويد; ولى نقل كردن اين عيوب يا لغزش ها براى دوست ديگر كه سبب سردى آنها مى شود حرام و گناه است و اگر دروغ و تهمت باشد گناه مضاعفى خواهد بود.
قرآن مجید نیز پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از گوش دادن به گفتار سخن چینان و عیب جویان نهى کرده خطاب به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «(وَلاَ تُطِعْ کُلَّ حَلاَّف مَّهِین * هَمَّاز مَّشَّاء بِنَمِیم); و از کسى که سوگند یاد مى کند و پست است اطاعت مکن. کسى که عیب جو و سخن چین است».(1)
رابطه این دو جمله (مَنْ أطاعَ التَّوانی ... وَمَنْ أطاعَ الْواشی...) از این نظر است که هر دو مربوط به رعایت حقوق است و انجام هر دو سبب تضییع حقوق مى گردد.
این دو موضوع در روایات دیگر معصومان(علیهم السلام) نیز بازتاب گسترده اى دارد.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در یکى از دعاهایش از چند چیز به خدا پناه مى برد: از غم و اندوه و ناتوانى و تنبلى، عرضه مى دارد: «اللّهُمَّ إنّی أعُوذُ بِکَ مِنَ الْهَمِّ وَالْحُزْنِ وَالْعَجْزِ وَالْکَسَلِ».(2)
در حدیثى از امام امیرمؤمنان که در غررالحکم آمده مى خوانیم: «مَنْ أطاعَ التَّوانی أحاطَتْ بِهِ النَّدامَةُ; کسى که از سستى پیروى کند پشیمانى از هر سو او را احاطه خواهد کرد».(3)
در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) آمده است: «إیّاکَ وَالتَّوانی فیما لا عُذْرَ لَکَ فیهِ فَإلَیْهِ یَلْجَأُ النّادِمُونَ; از سستى کردن در آنجا که عذرى ندارى بپرهیز که پناه گاه پشیمان ها است».(4)
در حدیث دیگرى که در کتاب کافى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «إِنَّ الاَْشْیَاءَ لَمَّا ازْدَوَجَتْ ازْدَوَجَ الْکَسَلُ وَالْعَجْزُ فَنُتِجَا بَیْنَهُمَا الْفَقْرَ; هنگامى که اشیاء با یکدگر ازدواج کردند تنبلى و ناتوانى نیز به هم پیوستند و فرزند آنها فقر بود».(5)
شاعر عرب نیز این مضمون لطیف را در شعر زیباى خود منعکس کرده است مى گوید:
إنَّ التَّوانی أَنْکَحَ الْعَجْزَ بِنْتَهُ *** وَساقَ إلَیْها حینَ زَوَّجَها مَهْراً
فِراشاً وَطیئاً ثُمَّ قالَ لَها: إتّکی *** قُصاراهُما لابُدَّ اَنْ یَلِدَا الْفَقْرا
سستى و تنبلى دخترش را به ازدواج «عجز» در آورد و هنگامى که اقدام به ازدواج او کرد، مهرى براى او فرستاد.
(آن مهر عبارت از) بسترى آماده بود و به دخترش گفت: بر آن تکیه کن و نتیجه کار آن دو این مى شود که فرزندى به نام فقر به بار آورند.(6)
در مورد سخن چینى نیز روایات فراوانى وارد شده و نسبت به آن هشدار شدیدى در این روایات دیده مى شود. در حدیثى که در غررالحکم از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل شده مى فرماید: «إیّاکَ وَالنَّمِیمَةِ فَإنَّها تَزْرَعُ الضَّغینَةَ وَتُبْعِدُ عَنِ اللهِ وَالنّاسِ; از سخن چینى بپرهیز که بذر عداوت مى افشاند و انسان را از خدا و مردم دور مى سازد».(7)
در حدیث دیگرى که از امام صادق(علیه السلام) در پاسخ نامه «نجاشى» والى اهواز نوشته و «شهید ثانى» در کتاب الغیبة آن را مسنداً نقل کرده، آمده است: «إِیَّاکَ وَالسُّعَاةَ وَأَهْلَ النَّمَائِمِ فَلاَ یَلْتَزِقَنَّ بِکَ أَحَدٌ مِنْهُمْ وَلاَ یَرَاکَ اللَّهُ یَوْماً وَلاَ لَیْلَةً وَأَنْتَ تَقْبَلُ مِنْهُمْ صَرْفاً وَلاَ عَدْلاً فَیَسْخَطَ اللَّهُ عَلَیْکَ وَیَهْتِکَ سِتْرَکَ; از سخن چینان و اهل نمیمه بپرهیز. نباید احدى از آنها به دستگاه تو راه یابند و مبادا خداوند تو را روز یا شبى ببیند که از آنها سخنى مى پذیرى که سبب مى شود بر تو خشمگین شود و پرده تو را بدرد».(8)
این سخن را با حدیث پر از تأکیدى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم که فرمود: «أَ لاَ أُنَبِّئُکُمْ بِشِرَارِکُمْ قَالُوا بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمِیمَةِ الْمُفَرِّقُونَ بَیْنَ الاَْحِبَّةِ الْبَاغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعَایِبَ; آیا بدترین افراد شما را به شما معرفى نکنم؟ عرض کردند: آرى اى رسول خدا. فرمود: آنهایى که پیوسته سخن چینى مى کنند و در میان دوستان جدایى مى افکنند و براى بى گناهان عیب مى تراشند».(9)
بسیار مى شود که دوستان پى به خیانت سخن چین مى برند و با هم صلح و آشتى مى کنند و در این میان سخن چین بدبخت شرمسار مى شود و به گفته سعدى:
کنند این و آن خوش دگر باره دل *** وى اندر میان شوربخت و خجل (10)
*****
پی نوشت:
(1). قلم، آیه 10 و 11 .
(2). من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 335 .
(3). غررالحکم، ح 10631 .
(4). بحارالانوار، ج 75، ص 164 .
(5). کافى، ج 5، ص 86، ح 8.
(6). شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 13، ص 314.
(7). غررالحکم، ح 2663 .
(8). بحارالانوار، ج 74، ص 191، ح 11.
(9). کافى، ج 2، ص 369، ح 1.
(10). سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر مدرک دیگرى که براى این کلام حکیمانه نقل شده است غررالحکم است که با تفاوتى آن را ذکر نموده. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 188)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 240 نهج البلاغه: نتیجه مال غصبى
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): الْحَجَرُ الْغَصِيبُ فِي الدَّارِ، رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا.
[قال الرضي رحمه الله تعالى و يُروى هذا الكلام عن النبي (صلی الله علیه وآله) و لا عجب أن يشتبه الكلامان، لأن مستقاهما من قليب و مفرغهما من ذنوب].
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
سنگ غصبى خانه خرابت مى كند:
امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه، آینده شوم بناهایى را بیان مى کند که با وسائل غصبى ساخته شوند، مى فرماید: «سنگ غصبى در بناى خانه گروگان ویرانى آن است»; (الْحَجَرُ الْغَصِیبُ(1) فِی الدَّارِ رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا).
اشاره به این که همان گونه که «رهن» و گروگان، سبب مى شود انسان، مطالباتش را وصول کند، سنگ غصبى هم سبب مى شود که ویرانى براى خانه وصول شود.
مرحوم مغنیة در کتاب فى ظلال نهج البلاغه در شرح این کلام حکیمانه مى گوید: کسى که بنایى کند یا چیزى در اختیار بگیرد یا بخورد یا بنوشد یا به هر صورتى، از اموال دیگران (بدون رضاى آنها) بهره گیرد، سرانجام کارش وبال و خسران است، هرچند این زیان پس از مدتى صورت گیرد و اگر کسى بپرسد این آسمان خراش هایى که از خون ملت هاى بى گناه بنا شده و محکم در جاى خود ایستاده و ویران نمى شود چگونه است؟ در پاسخ آنها مى گوییم: اگر اینها ویران نشود بناکننده آنها به زودى آنها را ترک گفته و به قبور تاریک و متعفنى پناه مى برند... اضافه بر این، بناى راسخ، همان وجدان پاک و روح آرامى است که انسان بدون هرگونه نگرانى زندگى کند. (آیا بانیان آنها چنین اند؟ قطعاً نیستند).(2)
مرحوم طبرسى در مجمع البیان از ابن عباس نقل مى کند که مى گوید: من از قرآن به خوبى استفاه کرده ام که ظلم و ستم خانه ها را ویران مى سازد. سپس به آیه شریفه سوره «نمل» تمسک مى کند که مى فرماید: «(فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خَاوِیَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِى ذَلِکَ لاَیَةً لِّقَوْم یَعْلَمُونَ); این خانه هاى آنهاست در حالى که به خاطر ظلم و ستمشان فرو ریخته; و در این نشانه روشنى است براى کسانى که آگاهند».(3)
مرحوم سید رضى در ذیل این کلام شریف مى گوید: «این سخن از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز نقل شده و جاى تعجب نیست که هر دو کلام مانند هم باشند; زیرا هر دو از یک محل سرچشمه گرفته و ریزش هر دو از یک دلو بوده است»; (قالَ الرَّضِیُ وَیُروى هذَا الْکَلامُ عَنِ النَّبِی(صلى الله علیه وآله) وَلا عَجَبَ أَنْ یَشْتَبِهَ الْکَلامانِ لاَِنَّ مُسْتَقاهُما مِنْ قَلیب وَمَفْرَغَهُما مِنْ ذَنُوب).
«مُسْتَقى» به معناى محل سیراب شدن است «قلیب» (بر وزن صلیب) به معناى چاه و در اینجا کنایه از سرچشمه است و «مفروغ» (مفرغ) به معناى محل ریزش است و «ذَنوب» بر وزن (قبول) به دلو بزرگ گفته مى شود.
مرحوم دیلمى از علماى قرن نهم در کتاب ارشاد القلوب خود حدیث را به این صورت از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل کرده است: «خَمْسُ کَلِمات فِی التَّوْراةِ وَیَنْبَغی أَنْ تُکْتَبَ بِماءِ الذَّهَبِ أَوَّلُها حَجَرُ الْغَصْبِ فِی الدّارِ رَهْنٌ عَلى خَرابِها وَالْغالِبُ بِالظُّلْمِ هُوَ الْمَغْلُوبُ وَما ظَفَرَ مَنْ ظَفَرَ الاْثْمُ بِهِ وَمَنْ أَقَلَّ حَقَّ اللهِ عَلَیْکَ أنْ لا تَسْتَعینَ بِنِعَمِهِ عَلى مَعاصِیهِ وَوَجْهُکَ ماءٌ جامِدٌ یَقْطُرُ عِنْدَ السُّؤالِ فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تَقْطُرُهُ; پنج جمله در تورات آمده است که سزاوار است با آب طلا نوشته شود: نخستین آنها این است که سنگ غصبى در بناى خانه گروگان ویرانى آن است و آن کس که با ظلم غلبه مى کند در حقیقت مغلوب و شکست خورده است و کسى که از طریق گناه پیروز شود در واقع پیروز نشده است و کمترین حق خداوند بر تو این است که از نعمت هاى او براى معصیتش کمک نگیرید و آبروى تو همچون آب منجمدى است که تقاضا آن را آب مى کند مراقب باش نزد چه کسى آن را آب مى کنى».(4)
در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اتَّقُوا الْحَرامَ فِی الْبُنْیانِ فَاِنَّهُ أساسُ الْخَرابِ; از به کار گرفتن اشیاى حرام در بناها بپرهیزید که سبب خرابى آن خواهد شد»(5). (6)
خداوندا توفیق پیروى از این کلمات دلنشین و حکمت آموز و به کار بستن آنها را در زندگى به همه ما مرحمت فرما تا راه بهتر زیستن را بیابیم و از آن به مقصد برسیم.
*****
پی نوشت:
(1). در بسیارى از نسخ به جاى «الغَصیب» «الغَصْب» آمده و این واژه مناسب تر و معروف تر است و در بعضى از کتبى که در اسناد این کلام شریف آوردیم به جاى «الغَصیب» «الْمَغْصُوب» آمده است.
(2). فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 361.
(3). نمل، آیه 52.
(4). ارشاد القلوب، ج 1، ص 195.
(5). تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج 59، ص 296.
(6). سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر، این کلام نورانى را از غررالحکم و سراج الملوک و زهر الآداب قیروانى (متوفاى 413) با تفاوت هایى نقل کرده است (و این نشان مى دهد که از منابع دیگرى آن را گرفته اند). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 188)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 241 نهج البلاغه: انتقام سخت خدا از ظالمان
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): يَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ، أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى الْمَظْلُومِ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
روز انتقام ظالمان:
امام (ع) در این کلام حکیمانه به ظالمان هشدار مىدهد که در انتظار انتقام باشند، مى فرماید: «روز انتقام مظلوم از ظالم، شدیدتر از روز ستم کردن ظالم بر مظلوم است»؛ (یَوْمُ آلْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى آلْمَظْلُومِ).
همانگونه که در ذکر سند این حکمت آمد، شبیه آن با تفاوتى در حکمت 341 آمده است آنجا که مى فرماید: «یَوْمُ الْعَدْلِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ؛ روز اجراى عدالت بر ستمگر، سختتر است از روز ظلم ستمگر بر مظلوم». جمعى از شارحان نهج البلاغه این سخن را اشاره به انتقام الهى در روز قیامت دانسته اند. در این صورت شدیدتر بودن روز انتقام مظلوم آشکار است، زیرا مظلوم مثلاً یک بار به دست ظالم کشته یا مجروح مى شود ولى کیفر ظالم در روز قیامت مکرر خواهد بود و به آسانى پایان نمى یابد.
در حالى که بعضى دیگر آن را اشاره به انتقامهاى الهى در دنیا و آخرت، هر دو دانسته اند، زیرا تجربه نشان مى دهد که گروه زیادى از ظالمان، پیش از گرفتار شدن به مجازات الهى در آخرت، در همین دنیا کیفر شدیدى مى بینند. اگر تاریخ را مطالعه کنیم مصداقهاى زیادى براى این مطلب دیده مى شود. در طول عمر خود نیز بسیارى از ظالمان را دیده ایم که به چه روز سیاهى نشستند و گرفتار چه عقوبتهاى دردناکى شدند؛ افزون بر رسوایى هاى فراوان و اهانتهاى شدید که دامان آنها را گرفت.
در قرآن مجید نیز بارها به این حقیقت اشاره شده که بسیارى از ظالمان در همین دنیا نیز گرفتار کیفرهاى شدیدى مى شوند؛ از جمله در آیه 102 سوره «هود» مى خوانیم: «(وَکَذَلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَهِىَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ)؛ و این چنین است مجازات پروردگار تو، هنگامى که شهرها و آبادى هاى ظالم را مجازات مى کند! (آرى،) مجازات او، دردناک و شدید است!». در آیه 45 سوره «حج» نیز آمده است: «(فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا وَهِىَ ظَالِمَةٌ فَهِىَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَّشِیدٍ)؛ چه بسیار شهرها و آبادى هایى که آنها را نابود و هلاک کردیم در حالى که (مردمش) ستمگر بودند، به گونه اى که بر سقفهاى خود فروریخت! (نخست سقفها ویران گشت؛ و بعد دیوارها بر روى سقفها!) و چه بسیار چاه پرآب که بى صاحب ماند؛ و چه بسیار قصرهاى محکم و مرتفع!».
در روایات اسلامى و نیز در نهج البلاغه کراراً به این مطلب اشاره شده است. امام امیرمؤمنان على (ع) در عهدنامه مشهور خود به مالک اشتر مى فرماید : «وَلَیْسَ شَیْءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْیِیرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَتَعْجِیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَى ظُلْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِینَ وَهُوَ لِلظَّالِمِینَ بِالْمِرْصَادِ؛ (بدان) هیچ چیز در تغییر نعمتهاى خداوند و تعجیل انتقام و کیفر او از اصرار بر ظلم و ستم سریعتر نیست، زیرا خداوند دعاى مظلومان را مىشنود و در کمین ستمکاران است». در حدیث دیگرى که در غررالحکم از آن حضرت نقل شده آمده است: «الظُّلْمُ فِى الدُّنیا بَوارٌ وَفِی الاْخِرَةِ دَمارٌ؛ ظلم در دنیا مایه نابودى و در آخرت موجب هلاکت است».(1)
در حدیث دیگرى در همان کتاب آمده است: «الظُّلْمُ یَزِلُّ الْقَدَمَ وَیَسْلُبُ النِّعَمَ وَیُهْلِکُ الاُْمَمَ؛ ظلم موجب لغزش و سلب نعمت و سبب هلاکت امتهاست».(2)
در کتاب «کافى» از امام صادق (ع) آمده است که دو نفر درباره دعوایى که در میان آنها بود خدمت حضرت رسیدند. هنگامى که امام (ع) سخن آنها را شنید فرمود: «أَمَا إِنَّهُ مَا ظَفِرَ أَحَدٌ بِخَیْرٍ مِنْ ظَفَرٍ بِالظُّلْمِ؛ بدانید کسى که با ظلم پیروز شود هرگز به خیرى دست نیافته است». سپس افزود: «أَمَا إِنَّ الْمَظْلُومَ یَأْخُذُ مِنْ دِینِ الظَّالِمِ أَکْثَرَ مِمَّا یَأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ مَالِ الْمَظْلُومِ؛ بدانید مظلوم از دین ظالم بیش از آنچه ظالم از مال مظلوم مى گیرد خواهد گرفت». و در ذیل حدیث آمده است که آن دو بعد از شنیدن سخنان امام (ع) پیش از آنکه از جاى برخیزند با یکدیگر صلح کردند».(3)
این سخن را با حدیثى از رسول خدا (ص) پایان مى دهیم آنجا که فرمود: «بَیْنَ الْعَبْدِ وَالْجَنَّةِ سَبْعُ عِقابٍ أهْوَنُهَا الْمَوْتُ. قالَ أنَس: قُلْتُ: یا رَسُولُ اللهِ! ما أصْعَبُها؟ قالَ: الْوُقُوفُ بَیْنَ یَدَىِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ إذا تَعَلَّقَ الْمَظْلُومُونَ بِالظّالِمِینَ؛ در میان بهشت و انسان هفت گردنه مخوف است که ساده ترین آنها مرگ است. انس (از اصحاب رسول الله 9) مى گوید: عرض کردم اى رسول خدا! سختترین آنها کدام است؟ فرمود: حضور در پیشگاه خداوند متعال در زمانى که مظلومان دامن ظالمان را مى گیرند».(4)
مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود داستان عبرت انگیزى نقل مى کند و مى گوید: «معروف است شخصى به نام «بکبوش»، وزیر «جلال الدوله آل بویه» بود و کارهاى او را به تدریج قبضه کرد. روزى «بکبوش» مردى از اشراف بصره را آزار بسیار داد و او را همچون مرده رها کرد. مدتى بعد با گروهى عظیم سواره عبور مى کرد. همان مرد مظلوم او را دید، گفت: خداوند داور میان من و تو باشد. من تو را با تیرهاى شبانه هدف قرار مى دهم. «بکبوش» دستور داد او را آنقدر زدند که همچون مرده به روى زمین افتاد و به او گفت: این تیرهاى روز است که به تو اصابت کرد. سه روز بیشتر نگذشت که «جلال الدوله» دستور داد «بکبوش» را بگیرند و او را در اتاقى روى حصیرى نشاندند و کسى را مأمور کرد که مرتبآ به او اهانت کند. فراشها براى نظافت وارد اتاق شدند وحصیر را از زیر پاى او کشیدند، نامه اى زیر آن یافتند و آن را به «ابن الهدهد» که رئیس فراشان بود، دادند. او گفت: چه کسى این نامه را در آنجا انداخته است؟ گفتند: نه احدى در آن حجره وارد و نه از آن خارج شده است. نامه را خواندند دیدند این دو شعر در آن است:
سِهامُ اللَّیْلِ لا تُخْطِىءُ وَلکِنْ لَها أمَدٌ وَلِلاَْمَدِ انْقِضاءٌ
أَتَهْزَأُ بِالدُّعاءِ وَتَزْدَریهِ تَأَمَّلْ فیکَ ما صَنَعَ الدُّعاءُ
تیرهاى شبانه هرگز خطا نمى کند ولى ـ زمانى دارد و آن زمان به هر حال مى گذرد.
آیا دعاى شبانه را مسخره مى کنى و بر آن عیب مى نهى؟ ـ حال ببین دعا با تو چه خواهد کرد.
این خبر به گوش «جلال الدوله» به طور مشروح رسید. دستور داد فراشان آنقدر بر دهانش کوبیدند که دندانهایش فرو ریخت و سپس انواع شکنجه ها را به او دادند تا هلاک شد.(5)
یکى از بزرگان و اولیاء الله «سعید بن جبیر»، یاور امام سجّاد (ع) و مومن خالص متوکّل بر خدا و کسى است که به مرگ لبخند زده است. مأموران حجّاج بن یوسف ثقفى، سعید بن جبیر را به نزد این سنگدل و جنایتکار بى رقیب تاریخ مى آورند. حجّاج چون نمى تواند در سخن بر او چیره شود، دستور مى دهد رو به قبله سرش را از بدن جدا کنند. حاضران مى بینند که سعید در نهایت خونسردى رو به قبله این آیه شریفه را تلاوت مى کند: «(إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ حَنِیفآ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ)؛ من روى خود را به سوى کسى کردم که آسمانها و زمین را آفرید. من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم».(6)
حجّاج به قصد توهین به سعید فرمان داده بود او را همچون حیوانى رو به قبله گردن زنند. وقتى مى بیند قرائت آن آیه براى سعید عزّت و سعادتى ایجاد کرده است، بار دیگر دستور مى دهد که پشت به قبله او را بکشند. این بار آواى ملکوتى این آیه شریفه از حلقوم سعید بلند مى شود که: «(وَللهِِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ إِنَّ اللهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)؛ مشرق و مغرب از آن خداست! به هر سو رو کنید ـ حتّى پشت به قبله ـ خدا آنجاست! خداوند بى نیاز و داناست».(7)
حجّاج خشمگینانه و شکست خورده دستور مى دهد سرش را بر روى زمین از تنش جدا کنند و سعید که مرگ را به بازى گرفته بود، با آرامش خاطرى بى نظیر این کلام خدا را زمزمه مى کند که: «(مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَى)؛ ما شما را از زمین آفریدیم و به آن بازمى گردانیم و بار دیگر (در قیامت) شما را از آن بیرون مى آوریم.(8)
حجّاج بى اختیار فریاد مى زند: «گردنش را بزنید و ما را از شرّ او راحت کنید». سعید در آخرین لحظه عمرش با خدایش سخن گفت و از او خواست: «اللّهُمَ لاَ تُسَلِّطُهُ عَلى أحَدٍ بَعْدى؛ پروردگارا! پس از من، حجّاج را بر هیچکس مسلّط مفرما». و لحظه اى بعد به دیدار پروردگارش نایل آمد. نفرین سعید مستجاب شد و گریبان حجّاج را گرفت تا جایى که بدنش سرد مى شد و همواره مى لرزید، آنقدر احساس سرما مى کرد که دستهایش را داخل آتش قرار مى داد؛ ولى باز هم مى لرزید! یکى از بزرگان به دیدنش آمد، حجّاج گفت: «برایم دعایى بکن». آن شخص گفت: «مگر نگفتم اینقدر جنایت مکن! این نتیجه جنایات توست». حجّاج گفت: «نمى گویم دعا کن تندرست و سالم شوم، بلکه دعا کن بمیرم تا از این وضع نجات یابم»(9). (10)
*****
پی نوشت:
(1) . غررالحکم، ح 10437.
(2) . غررالحکم، ح 10411.
(3) . کافى، ج 2، ص 334، ح 22.
(4) . کنزالعمّال، ح 7625، مطابق نقل میزان الحکمة، ح 11384.
(5) . بهج الصباغه، ج 13، ص 356.
(6) . انعام، آیه 79.
(7) . بقره، آیه 115.
(8) . طه، آیه 55.
(9) . به نقل از مثالهاى زیباى قرآن، ج 1، ص 64
(10) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب به این کلام حکمت آمیز که مى رسد مى گوید: شبیه این کلام در حکمت 341 آمده و منابعش را در آنجا ذکر مى کنیم. وى در آنجا آن را از وطواط در الغُرر والعُرر با تفاوتى آورده و همچنین از آمُدى درغررالحکم نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 258)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 242 نهج البلاغه: حفظ حرمت بین خود و خدا
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): اتَّقِ اللَّهَ بَعْضَ التُّقَى وَ إِنْ قَلَّ، وَ اجْعَلْ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ سِتْراً وَ إِنْ رَقَّ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
تمام پردهها را پاره مكن!
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه، افراد ضعيف الايمان را از پردهدرى كامل برحذر مىدارد و مىفرمايد: «تقوا و پرهيزكارى پيشه كن، هرچند كم باشد و ميان خود و خدا پردهاى قرار ده، هرچند نازك باشد»؛ (اِتَّقِ اللّهَ بَعْضَ التُّقَى وَإِنْ قَلَّ، وَاجْعَلْ بَيْنَکَ وَبَيْنَ اللّهِ سِتْراً وَإِنْ رَقَّ).
روشن است كه مخاطب در اين كلام حكمتآميز، اولياء الله و پاكان و نيكان وپرهيزكاران سطح بالا نيستند، بلكه مخاطب، تودههاى مردمند كه گاه لغزشى براى آنها پيدا مىشود و به گناه نزديك شده و يا آلوده مىگردند. گاه در ميان آنها كسانى يافت مىشوند كه همه پردهها را پاره كرده و به اصطلاح، پلهاى پشت سر خويش را ويران مىسازند و رابطه خود را به كلى با خدا قطع مىكنند. امام عليه السلام به آنها خطاب كرده، مىفرمايد: اگر لغزشى هم پيدا كرديد، پردهدرى كامل نكنيد؛ لااقل بخشى از تقوا را حفظ كنيد كه اميد است شما را به سوى خدا بازگرداند و توفيق توبه كامل پيدا كرده از هرگونه گناه پاك شويد. تقوا مانند بسيارى از فضايل اخلاقى، داراى درجات متفاوتى است؛ گاه بهقدرى والاست كه به سرحدّ عصمت مىرسد و گاه به اندازه تقواى بزرگانى مىرسد كه در درجات بعد از معصومين قرار داشتهاند؛ مانند سلمانها وابوذرها و علماى راستين، و گاه بهقدرى ضعيف مىشود كه صاحبش را بر لب پرتگاه قرار مىدهد.
در قرآن مجيد به اينگونه افراد اشاره شده و در آيه 102 سوره «توبه» مىخوانيم: «(وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلا صَالِحآ وَآخَرَ سَيِّئآ عَسَى اللهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)؛ و گروهى ديگر، به گناهان خود اعتراف كردند وكار خوب و بد را به هم آميختند. اميد مىرود كه خدا توبه آنها را بپذيرد. به يقين، خداوند آمرزنده و مهربان است!».
واژه «سَتر» (پرده) درواقع كنايه از حاجب و مانعى است كه انسان را از طغيان باز مىدارد و جمله «وَإنْ رَقَّ» (هرچند نازك باشد) اشاره به ضعيف بودن اين حاجب و مانع است.
مرحوم «مغنيه» در شرح نهجالبلاغه خود در جلد 4، صفحه 361 مىگويد: «گفتار امام عليه السلام مخصوصاً براى زمان ما كه عوامل گناه و شهوتپرستى زياد شده است صادق است؛ آنها كه دست كم اندكى از تقوا و ايمان داشته باشند همان مقدار إنشاءالله مايه نجاتشان مىشود. وى سپس به اين حديث معروف نبوى اشاره كرده كه مىفرمايد: «يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ الصَّابِرُ عَلَى دِينِهِ مِثْلُ الْقَابِضِ عَلَى الْجَمْرَةِ بِكَفِّه؛ زمانى بر مردم فرا مىرسد كه آن كس كه دين و ايمان خود را حفظ مىكند مانند كسى است كه شعله آتشى در كف دست خود نگاه داشته باشد».(1)
در حديث ديگرى آمده است: «لِلْعامِلِ مِنْكُمْ بِطاعَةِ اللهِ مِثْلُ أجْرِ خَمْسينَ فَقالَ رَجُلٌ مِنَ الصَّحابَةِ مِثْلُ أجْرِ خَمْسينَ مِنّا أوْ مِنْهُمْ؟ قالَ: بَلْ مِنْكُمْ؛ كسانى كه در آن زمان اطاعت فرمان خدا مىكنند معادل پاداش پنجاه نفر به آنها داده مىشود. يكى از صحابه عرضه داشت: پنجاه نفر از آنها يا از ما؟ حضرت فرمود: از شما».(2)
در آيات قرآن مجيد اشارههاى ديگرى نيز به امثال اين گروه شده است؛ از جمله در آيه 31 سوره «نساء» مىخوانيم: «(إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُمْ مُّدْخَلا كَرِيما)؛ اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى مىشويد پرهيز كنيد، گناهان كوچك شما را مىپوشانيم؛ و شما را در جايگاه خوبى وارد مىسازيم».
همچنين در آيه 32 سوره «نجم» مىخوانيم: «(الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الاِْثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ)؛ همانان كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت دورى مىكنند، جز گناهان صغيره (كه گاه آلوده آن مىشوند)؛ آمرزش پروردگار تو گسترده است».
كوتاه سخن اينكه اگر انسان راه خطا را مىرود لااقل بايد چنان باشد كه روى برگشت به درگاه خدا و تقاضاى عفو را داشته باشد و تمام پلها را پشت سر خود ويران نسازد. به گفته شاعر:
گرت هواست كه معشوق نگسلد پيوند نگاه دار سر رشته تا نگه دارد (3)
*****
پی نوشت:
(1) . بحارالانوار، ج 74، ص 99.
(2) . این حدیث در بحارالانوار به این صورت نقل شده: «یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ الصَّابِرُ مِنْهُمْ عَلَى دِینِهِ لَهُأَجْرُ خَمْسِینَ مِنْکُمْ قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ أَجْرُ خَمْسِینَ مِنَّا قَالَ نَعَمْ أَجْرُ خَمْسِینَ مِنْکُمْ قَالَهَا ثَلاثاً».(بحارالانوار، ج 28، ص 47، ح 10).
(3) . سند گفتار حکیمانه : در مصادر، این کلام شریف از غررالحکم با تفاوتهایى نقل شده است؛ ولى زمخشرى در ربیع الابرار عین آنچه را که مرحوم سیّد رضى آورده نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 189). اضافه مى کنیم ابن شعبه حرانى که قبل از مرحوم سیّد رضى مى زیسته این عبارت را با تفاوت مختصرى درکتاب تحف العقول آورده است. (تحف العقول، ص 361)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 243 نهج البلاغه: زیان پاسخهای زیاد
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): إِذَا ازْدَحَمَ الْجَوَابُ، خَفِيَ الصَّوَابُ.
و آن حضرت فرمود: هرگاه جواب از پرسش زياد شود پاسخ درست پنهان ماند.
روش صحيح پاسخگويى (علمى):
و درود خدا بر او، فرمود: هرگاه پاسخ ها همانند و زياد شد، پاسخ درست پنهان گردد.
[و فرمود:] هرگاه پاسخ ها همانند و در هم بود، پاسخ درست پوشيده و مبهم بود.
امام عليه السّلام (در زيان چند پاسخ گفتن بيك پرسش) فرموده است:
هر گاه (در باره يك پرسش) پاسخ دادن شلوغ و بسيار گردد درستى (آن پاسخ) پنهان شود (پرسش كننده در شكّ و دو دلى افتد و نمى تواند بفهمد پاسخ پرسش او كدام است).
امام عليه السلام فرمود: هنگامى كه جوابها زياد (و دَرهم) شود حق مخفى مىگردد.
شرح
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
از دَرهم شدن جوابها بپرهيزيد:
امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه به نكته مهمى در مسائل مربوط به پرسشها وجوابها اشاره كرده، مىفرمايد: «هنگامى كه جوابها زياد (و دَرهم) شوند حق مخفى مىگردد»؛ (إِذَا ازْدَحَمَ آلْجَوَابُ خَفِيَ الصَّوَابُ).
بسيار ديدهايم كه سؤالى در مجلسى مطرح مىشود و هركس هرچيزى كه به ذهنش آمد به عنوان جواب ذكر مىكند و حتى احتمالات ضعيف و پاسخهاى بى پايه نيز عنوان مىشود، در چنين مجلس و چنان شرايطى روشن است كه حق براى بسيارى مخفى مىماند، زيرا جدا كردن پاسخ حقيقى از آن همه احتمالات گوناگون كار آسانى نيست. اين سخن درسى براى محققان هم هست كه اصرار نداشته باشند مثلاً در تفسير يك آيه يا يك حديث يا پاسخ يك شبهه، احتمالات زياد و جوابهاى متعددى ذكر كنند. چه بهتر كه فشردهتر و سنجيدهتر سخن گويند. به خصوص اين كه بسيار ديدهايم هنگامى كه جوابهاى يك مسئله متعدد مىشود و يكى از آنها آسيبپذير است، مخالفان، همان يكى را مورد نقد قرار داده و بعد مى گويند: مشت، نمونه خروار است و پاسخهاى متين را نيز از اين طريق زير سؤال مىبرند.
ابن ابىالحديد در شرح اين گفتار حكيمانه مىگويد: اين مانند آن است كه انسانى در بعضى از مسائل نظرى اشكالى ذكر كند آن هم در حضور جماعتى از اهل نظر، سپس آنها در گفتن پاسخ بر يكديگر پيشى گيرند و هركدام بخواهند بر ديگرى غلبه كنند و هركس هرچه به نظرش آمد ذكر كند. شك نيست كه در اين صورت حق مخفى مىشود و اين سخن درواقع به بحث كنندگان درباره مسائل مختلف توصيه مىكند كه انصاف را در بحث خود با دوستان رعايت كنند و قصد مراء و قهر و غلبه بر ديگرى نداشته باشند. (كه در چنين شرايطى حق مخفى مىگردد).(1)
علامه مجلسى در شرح اين گفتار مىگويد: شايد در اين دستور حكيمانه توصيهاى به سؤال كنندگان نيز باشد كه يك مسئله را از افراد زيادى پرسش نكنند، زيرا جوابهاى متعدد سبب مىشود آنها در تشخيص حق، گرفتار شك و ترديد شوند.(2) البته تمام اين تفسيرها قابل جمع است. درواقع ازدحام در جواب، شاخهاى از شاخههاى افراطگرى است كه در همه چيز مذموم است.
*****
نكته:
آداب پاسخگفتن:
امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه به يكى از آداب مهم پاسخگويى اشاره فرموده ودر كلمات ديگرى به آداب ديگرى پرداخته است؛ از جمله پاسخگويى سريع را مذموم شمرده مىفرمايد: «مَنْ أسْرَعَ فِي الْجَوابِ لَمْ يُدْرِکِ الصَّوابَ؛ كسى كه در پاسخگويى شتاب كند به پاسخ صحيح نخواهد رسيد».(3)
نيز از حدّت و شدّت برحذر داشته مىفرمايد: «دَعِ الْحِدَّةَ وَتَفَكَّرْ فِي الْحُجَّةِ وَتَحَفَّظْ مِنَ الْخَطَلِ تَأْمَنُ الزَّلَلَ؛ تندى را رها كن و در دليل بينديش و از ياوه گفتن برحذر باش تا از لغزشها در امان باشى».(4)
نيز به بعضى از سؤالات بىجا اشاره كرده مىفرمايد: «رُبَّ كَلامٍ جَوابُهُ السُّكُوتُ؛ چه بسا سخنى كه جوابش سكوت است».(5)
همچنين توصيه مىكند كه هنگام عاجز ماندن از جواب نبايد سكوت را فراموش كرد، مىفرمايد: «إذا غُلبتَ عَلَى الْكَلامِ فَإيّاکَ أنْ تَغْلِبَ عَلَى السُّكُوتِ؛ هرگاه در سخن گفتن مغلوب شدى مبادا در سكوت كردن مغلوب گردى».(6)
امام صادق عليه السلام نيز توصيه مىكند كه انسان نبايد هر سؤالى را كه از او كردند پاسخ گويد كه اين كار عاقلان نيست، مىفرمايد: «إِنَّ مَنْ أَجَابَ فِي كُلِّ مَا يُسْأَلُ عَنْهُ فَهُوَ الْمَجْنُونُ».(7)
آخرين نكته اين كه در حكمت 85 از نهجالبلاغه اين گفتار حكيمانه نيز گذشت: «مَنْ تَرَکَ قَوْلَ لا أدْرى أُصيبَتْ مَقاتِلُهُ؛ كسى كه جمله نمىدانم را ترك كند (گاه) خود را به كشتن داده است».(8)
*****
پی نوشت:
(1) . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، 76.
(2) . بحارالانوار، ج 1، ص 223.
(3) . غررالحکم، ح 4216.
(4) . غررالحکم، ح 591.
(5) . همان، ح 4228.
(6) . همان، ح 4226.
(7) . بحارالانوار، ج 2، ص 117، ح 15.
(8) . سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه در غررالحکم با تفاوت مختصرى آمده و زمخشرى نیز آن را در ربیع الابرار بدون تفاوت ذکر کرده و طرطوشى در سراج الملوک آن را با تفاوت زیادى آورده که احتمال دارد کلام حکیمانه دیگرى باشد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 190)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 244 نهج البلاغه: عامل افزایش نعمت و زوال آن
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): إِنَّ لِلَّهِ [تَعَالَى] فِي كُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً؛ فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنْهَا، وَ مَنْ قَصَّرَ فِيهِ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
راه بقاى نعمتها:
امام عليه السلام در اين كلام نورانى اشاره به اهميت مسئله شُكر با تعبير جديد مىكند، مىفرمايد: «خداوند در هر نعمتى حقى دارد. كسى كه حق آن را ادا كند، آن نعمت را بر او افزون مىكند و كسى كه در آن كوتاهى نمايد آن نعمت را در خطر زوال قرار مىدهد»؛ (إِنَّ لِلّهِ فِي كُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً، فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنَها، وَمَنْ قَصَّرَ عَنْهُ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ).
«خاطَرَ» (از ماده مخاطره) به معناى به خطر افكندن است. منظور امام عليه السلام از حق نعمت، همان شكر است؛ نه تنها شكر زبانى و قلبى بلكه اساس شكر، شكر عملى است؛ يعنى از آن نعمت خداداد به نفع مظلومان استفاده كردن، صله رحم بهجا آوردن، آلام بيماران را تخفيف دادن، تعظيم شعائر نمودن، به فكر يتيمان بودن و امثال اينها. شكر نعمتهايى مانند چشم و گوش و عقل و هوش، اين است كه آنها را در مسير اهدافى كه براى آن آفريده شدهاند به كار بگيريم و مطابق تعبير معروف علماى اخلاق، «الشُّكْرُ هُوَ صَرْفُ الْعَبْدِ جَميعَ ما أنْعَمَهُ اللهُ فيما خُلِقَ لاِجْلِهِ؛ شكر عبارت از اين است كه انسان، تمام آنچه را خدا به او روزى داده براى آن اهدافى كه آفريده شده است صرف كند».
البته شكر زبانى جايگاه خود را دارد؛ در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم : «تَمَامُ الشُّكْرِ قَوْلُ الرَّجُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛ تمام شكر آن است كه انسان (از روى اخلاص و ايمان) بگويد: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ».(1)
در حديث ديگرى از امام باقر و امام صادق عليهما السلام آمده است كه نوح عليه السلام همه روز صبحگاهان و عصرگاهان اين كلمات را به درگاه خدا عرضه مىداشت : «أَللّهُمَّ إِنِّى أُشْهِدُکَ أَنَّ ما أَصْبَحَ أَوْ أَمْسى بِى مِنْ نِعْمَةٍ فِى دِيْنٍ أَوْ دُنْيا فَمِنْکَ، وَحْدَکَ لا شَرِيْکَ لَکَ، لَکَ الْحَمْدُ وَلَکَ الشُّكْرُ بِها عَلَىَّ حَتّى تَرْضى، وَبَعْدَ الرِّضا؛ خداوندا من تو را گواه مىگيرم: هر نعمتى صبح و شام به من مىرسد، چه دينى و چه دنيوى، چه معنوى و چه مادى، همه از سوى توست، يگانهاى و شريكى ندارى، حمد مخصوص توست و شكر هم از آن تو، آنقدر شكرت مىگويم تا از من خشنود شوى و حتى بعد از خشنودى».(2) در بعضى از روايات آمده است كه خداى متعال بدين سبب او را عبد شكور خوانده است.(3)
همچنين شكر قلبى نيز جايگاه خود را دارد كه انسان واقعاً از خداوند به سبب نعمتهايى كه به او ارزانى داشته راضى باشد؛ ولى به هر حال شكر در صورتى كامل مىشود كه جنبههاى عملى آن آشكار گردد.
از بعضى روايات استفاده مىشود كه علاوه بر اينها انسان بايد از واسطه نعمت هم تشكر كند تا شكر او كامل گردد. در حديثى از امام زين العابدين على بن الحسين عليه السلام مىخوانيم: «إِنَّ اللَّهَ... يُحِبُّ كُلَّ عَبْدٍ شَكُورٍ يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى لِعَبْدٍ مِنْ عَبِيدِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَشَكَرْتَ فُلاناً فَيَقُولُ بَلْ شَكَرْتُکَ يَا رَبِّ فَيَقُولُ لَمْ تَشْكُرْنِي إِذْ لَمْ تَشْكُرْهُ ثُمَّ قَالَ أَشْكَرُكُمْ لِلَّهِ أَشْكَرُكُمْ لِلنَّاسِ؛ خداوند... هر بنده شكرگزارى را دوست دارد. خداوند متعال روز قيامت به بعضى از بندگانش مىگويد: آيا از فلان شخص تشكر كردى؟ عرض مىكند: خدايا! من شكر تو را گزاردم. خداوند مىفرمايد: به سبب آن كه از او تشكر نكردى شكر مرا ادا ننمودهاى. سپس امام عليه السلام فرمود: شاكرترين شما در برابر خدا شاكرترين شما در برابر بندگان خداست».(4)
در احاديث متعددى آمده است كه شكر هر نعمتى پرهيز از گناهان است ازجمله در حديثى از امام اميرمؤمنان عليه السلام مىخوانيم: «شُكْرُ كُلِّ نِعْمَةٍ الْوَرَعُ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ».(5) دليل آن هم روشن است؛ پرهيز از گناه دليل فرمانبردارى بنده است وفرمانبردارى، بهترين تشكر به پيشگاه بخشنده نعمتهاست.
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم كه ابو بصير از حضرت سؤال كرد: «هَلْ لِلشُّكْرِ حَدٌّ إِذَا فَعَلَهُ الْعَبْدُ كَانَ شَاكِراً؛ آيا شكر حد نهايى دارد كه هرگاه بندهاى آن را انجام دهد شاكر محسوب شود؟» امام عليه السلام فرمود: آرى. ابوبصير سؤال كرد: آن كدام است؟ امام عليه السلام فرمود: «يَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى كُلِّ نِعْمَةٍ عَلَيْهِ فِي أَهْلٍ وَمَالٍ وَإِنْ كَانَ فِيمَا أَنْعَمَ عَلَيْهِ فِي مَالِهِ حَقٌّ أَدَّاهُ وَمِنْهُ قَوْلُهُ جَلَّ وَعَزَّ (سُبْحانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ)؛ انسان در برابر هر نعمتى كه خدا به او داده؛ خواه در خانوادهاش باشد يا در اموالش، او را شكر مىگويد و اگر حقى در اموال او در نعمتى كه به وى داده شده، باشد، آن را ادا مىكند و از آن جمله است گفتار خداوند متعال كه مىفرمايد: «(انسان به هنگام سوار شدن بر مركبى بگويد:) منزه است خداوندى كه آن را مسخّر ما كرد و (اگر لطف خدا نبود) ما نمىتوانستيم در كنار آن قرار بگيريم».(6)
اين بخش از كلام حكيمانه را با حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام درباره آخرين مرحله شكرى كه از انسان امكانپذير است پايان مىدهيم. آن حضرت مىفرمايد: «أوْحَى اللهُ تَعالى إلى مُوسى عليه السلام: يا مُوسى! أُشْكُرْني حَقَّ شُكْري. فَقالَ : يا رَبِّ كَيْفَ أشْكُرُکَ حَقَّ شُكْرِکَ وَلَيْسَ مِنْ شُكْرٍ أشْكُرُکَ بِهِ إلّا وَأنْتَ أنْعَمْتَ بِهِ عَلَىَّ؟ فَقالَ: يا مُوسى! شَكَرْتَني حَقَّ شُكْري حينَ عَلِمْتَ أنّ ذَلِکَ مِنّي؛ خداوند به موسى وحى فرستاد كه اى موسى! حق شكر من را ادا كن. موسى عرض كرد : چگونه حق شكر تو را ادا كنم در حالى كه همين نعمت توفيق شكرگزارى، نعمت ديگرى از سوى تو بر من است؟ (بنابراين با شكرگزارى نعمت جديدى به من عطا مىشود كه بايد شكر آن را هم بگزارم) خداوند فرمود: اى موسى! حق شكر من را بهجا آوردى چون مىدانى اين توفيق هم ازسوى من است».(7)
اما كفران نعمت بىشك مايه زوال نعمتهاست و در قرآن سرگذشت امتهايى كه كفران نعمت كردند و گرفتار شدند بهكرار نقل شده كه نمونه روشنى از آن داستان قوم سبأ است كه خداوند آن همه نعمت به آنها داد و كفران كردند وتمام آنها از آنان گرفته شد.
در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم: «أَحْسِنُوا جِوَارَ نِعَمِ اللَّهِ وَاحْذَرُوا أَنْ تَنْتَقِلَ عَنْكُمْ إِلَى غَيْرِكُمْ أَمَا إِنَّهَا لَمْ تَنْتَقِلْ عَنْ أَحَدٍ قَطُّ فَكَادَتْ أَنْ تَرْجِعَ إِلَيْهِ قَالَ وَكَانَ عَلِيٌّ عليه السلام يَقُولُ قَلَّ مَا أَدْبَرَ شَيْءٌ فَأَقْبَلَ؛ با نعمتهاى پروردگار به خوبى رفتار كنيد و بترسيد كه (براثر كفران) آن نعمتها از شما گرفته شود و به ديگران داده شود بدانيد هيچ نعمتى از كسى منتقل نشد كه به اين آسانى به او بازگردد. على عليه السلام مىفرمود: كمتر مىشود كه نعمتى به انسان پشت كند و سپس بار ديگر بازگردد».(8) همين مضمون در حكمت 246 بهزودى خواهد آمد.(9)
*****
پی نوشت:
(1) . کافى، ج 2، ص 95، ح 10.
(2) . بحارالانوار، ج 11، ص 290.
(3) . کافى، ج 2، ص 99، ح 21.
(4) . کافى، ج 2، ص 99، ح 30.
(5) . بحارالانوار، ج 67، ص 307، ح 31.
(6) . کافى، ج 2، ص 95، ح 12؛ زخرف، آیه 13.
(7) . میزان الحکمة، ح 9603.
(8) . کافى، ج 4، ص 38، ح 3.
(9) . سند گفتار حکیمانه: خطیب در مصادر تصریح مى کند که این گفتار حکیمانه از کلام مشروحترى اقتباس شده است که پیش از مرحوم سیّد رضى، ابن شعبه حرانى آن را در کتاب تحف العقول آورده است. بعد از سیّد رضى نیز نویسنده غررالحکم آن را با تفاوتهایى در کتاب خود ذکر کرده که نشان مى دهد منبع دیگرى داشته است.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 190)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 245 نهج البلاغه: تأثیر توانایی در کاهش تمنّا
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): إِذَا كَثُرَتِ الْمَقْدِرَةُ [الْمَقْدُرَةُ]، قَلَّتِ الشَّهْوَةُ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
با افزايش قدرت، حرص كم مىشود:
امام علیه السلام در اين گفتار حكيمانه به يك نكته روانى اشاره مىكند كه در زندگى انسان، سرنوشتساز است، مىفرمايد: «هنگامى كه قدرت بر چيزى فزونى يابد علاقه به آن كم مىشود»؛ (وَقال علیه السلام: إِذَا كَثُرَتِ آلْمَقْدِرَةُ قَلَّتِ الشَّهْوَةُ).
به گفته مرحوم «كمرهاى» در منهاجالبراعة اين گفتار حكيمانه از يك اصل روانى معروف سرچشمه مىگيرد كه مىگويد: «الإنْسانُ حَريصٌ عَلى ما مُنِعَ؛ انسان نسبت به چيزى كه براى او ممنوع شده حرص فراوان دارد». دليل آن هم روشن است؛ چيزى كه در دسترس انسان باشد و هر زمان بخواهد به آن برسد، نه براى ذخيره كردن آن دست و پا مىزند، نه به علّت ازدست دادنش اضطراب دارد و اى بسا با بىاعتنايى به آن نگاه كند و حتى گاه از آن سير و ملول شود؛ ولى به عكس، چيزى كه در دسترس او نيست يا به زحمت پيدا مىشود به آن علاقه نشان مىدهد و گاه اصرار دارد بيش از مقدار حاجت خود از آن ذخيره كند. به همين دليل هنگامى كه چيزى از مواد غذايى كم مىشود، مردم به فروشگاهها هجوم مىبرند و هركس چند برابر نيازش خريدارى مىكند و براثر آن، نوعى قحطى مصنوعى حاصل مىگردد. در اينگونه موارد اگر مديران جامعه فروشگاههايى را ـ هرچند بهطور موقت ـ پر از مواد مذكور كنند هجوم براى خريدن فرو مىنشيند و مردم تنها به مقدار حاجت روزانه از آن تهيه مىكنند وبازار، كساد مىشود.
نيز به همين دليل است كه بازرگانان سودجو در عرصه داخلى و بينالمللى براى اينكه متاع خود را به قيمتهاى گزاف بفروشند، موقتا جلوى توزيع آن را گرفته و گاه افرادى را به بازار مىفرستند كه هرچه در بازار هست خريدارى كنند و به اين ترتيب قحطى مصنوعى ايجاد كنند و سپس اجناس خود را بهتدريج به بازار مىفرستند تا به قيمت گزاف بفروشند. يكى از دلايل تحريم احتكار در اسلام نيز همين است كه ايجاد گرانى مصنوعى مىكند و مردم را در وحشت فرو مىبرد و سبب تحريك حرص مردم مىشود كه بيش از نياز خود مطالبه مىكنند و قحطى كاذب جديدى به وجود مىآورند.
مديران جامعه بايد از اين نكته بهرهگيرى كنند و هميشه مقدار قابل توجهى از مواد غذايى و ساير مواد مورد نياز را در بازار حاضر سازند تا مردم بر تهيه نيازهاى خود در كوتاهمدّت و درازمدّت احساس توانايى كنند و مصداق «كَثُرَتِ الْمَقْدِرَةُ» شود كه نتيجه آن، احساس بىنيازى و مصداق «قَلَّتِ الشَّهْوَةُ» است؛ درست، كارى كه سودجويان و توليدكنندگان بازار سياه از ضد آن بهرهگيرى مىكنند و از اين طريق، آلاف و الوفى به ناحق بهدست مىآورند.
*****
پی نوشت:
(1) . سند گفتار حکیمانه: تنها مدرک دیگرى که خطیب در مصادر براى این کلام نورانى ذکر کرده غررالحکم آمدى است که باکمى تفاوت آن را آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 190). نویسنده کتاب عیون الحکم و المواعظ از علماى قرن ششم نیز این کلام حکیمانه را با کمى تفاوت ذکرکرده است. (عیون الحکم والمواعظ، ص 115)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 246 نهج البلاغه: تلاش برای حفظ نعمتها
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): احْذَرُوا نِفَارَ النِّعَمِ، فَمَا كُلُّ شَارِدٍ بِمَرْدُودٍ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
نعمتها را از خود رم ندهيد!
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه درباره ازدست رفتن نعمتها هشدار مىدهد ومىفرمايد: «از فرار كردن (و رميدن) نعمتها برحذر باشيد كه هر فرارى بازنمىگردد»؛ (احْذَرُوا نِفَارَ النِّعَمِ فَمَا كُلُّ شَارِدٍ بِمَرْدُودٍ).
«نِفار» به معنى فرار كردن و «نِعَم» جمع نعمت است، بعضى آن را به فتح نون و به معنى حيوان چهارپا مانند گاو و گوسفند و شتر دانستهاند و «شارد» به معناى حيوان فرارى است. در اين گفتار حكيمانه، امام عليه السلام نعمتها را تشبيه به حيوانات اهلى سودمند كرده كه گاه فرار مىكنند، فراركردنى كه هرگز به چنگ نمىآيند و توصيه مىفرمايد كه قدر نعمتها را بدانيد، شكر آن را به جا آوريد، از فرصتها استفاده كنيد و از نعمتهاى الهى بهره گيريد. به يقين، «جوانى» از آن نعمتهايى است كه وقتى فرار كرد هرگز بازنمىگردد، بايد جوانان از آن بهره گيرند و علم و آداب و فضايل اخلاقى تحصيل كنند كه همه اينها در جوانى امكانپذير است. به گفته شاعر عرب:
فَتَراكَضُوا خَيْلَ الشَّبابِ وَبادِرُوا اَنْ تَسْتَرِدَّ فَإنَّهُنَّ عَواري
بر اسبهاى جوانى سوار شويد و با سرعت برانيد (و خود را به مقصد برسانيد) ـ مبادا گرفته شوند و براى هميشه از دست بروند، زيرا اين مركبها عاريتى هستند.
سلامتى جسم، يكى ديگر از آن نعمتهاست كه در بسيارى از موارد هنگامى كه گرفته شد بازنمىگردد و يا اگر بازگردد به شكل اوّل نخواهد بود. انسان سالم قادر بر هر كار مثبتى است؛ ولى هنگامى كه سلامتى ازدست رفت عجز و ناتوانى جاى آن را خواهد گرفت به خصوص بيمارىهايى كه در سنين بالا انسان را مبتلا مىكنند، مصداق بارز همين مطلب است. امنيت نيز يكى ديگر از نعمتهاى بزرگ است؛ انسان در محيط امن قادر به انجام دادن هر كار خوبى است؛ امّا بسيار ديده شده با تزلزل امنيت، سالها ناامنى و آثارش باقى مىماند و بهزودى بازنمى گردد.
كوتاه سخن اينكه تمام نعمتها اعم از نعمتهاى فردى يا اجتماعى، مادى يا معنوى، همواره در معرض زوالند؛ زوالى كه گاه امكان بازگشت در آن هست وگاه زوالى است كه هرگز امكان بازگشت ندارد. البته چيزى كه باعث رميدن نعمتهاست در درجه اوّل، ناسپاسى است؛ همان چيزى كه در حكمت 244، امام عليه السلام به آن اشاره فرمود كه هر نعمتى حقى دارد، كسى كه حق آن را ادا كند خداوند آن را افزون مىسازد و هركس در اداى حق نعمت كوتاهى نمايد آن را در معرض زوال قرار خواهد داد. بعضى از شارحان نهجالبلاغه مسئله خارج شدن آدم و حوا را از بهشت، يكى از مصاديق همين گفتار حكيمانه مولا دانستهاند. جد و جده ما براثر ترك اولى وناسپاسى براى هميشه از بهشت خارج شدند و به دنيايى كه پر از مشكلات وناراحتىهاست گام نهادند؛ نعمتى بود كه بعد از رميدن، به آنها و فرزندانشان بازنگشت (البته حساب بهشت و آخرت حساب ديگرى است).
در روايتى از امام على بن موسىالرضا عليه السلام خطاب به يكى از اصحابش چنين مىخوانيم: «إِنَّ النِّعَمَ كَالاِْبِلِ الْمُعْتَقَلَةِ فِي عَطَنِهَا عَلَى الْقَوْمِ مَا أَحْسَنُوا جِوَارَهَا فَإِذَا أَسَاءُوا مُعَامَلَتَهَا وَإِنَالَتَهَا نَفَرَتْ عَنْهُمْ؛ نعمتها همچون شترى است كه مهار وبسته شده است. مادامى كه صاحبانش با آن خوشرفتارى كنند در جايگاه خود مىماند ولى هنگامى كه بدرفتارى نمايند (اى بسا مهار خود را پاره و) از آنها فرار كند».(1)
شيخ حرّ عاملى در وسائلالشيعه در كتاب امر به معروف و نهى از منكر بابى تحت عنوان «وُجُوبُ حُسْنِ جَوارِ النِّعَمِ بِالشُّكْرِ وَأداءِ الْحُقُوقِ» نوشته و روايات متعددى در اين زمينه آورده است. در آيه شريفه «(إِنَّ اللهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ)؛ خداوند سرنوشت قومى را تغيير نمىدهد مگر آنكه آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند».(2) نيز اشارهاى به اين مطلب ديده مىشود.(3)
*****
پی نوشت:
(1) . کافى، ج 4، ص 38، ح 1.
(2) . رعد، آیه 11.
(3) . سند گفتار حکیمانه: به گفته صاحب کتاب مصادر، جاحظ پیش از سیّد رضى این گفتار حکیمانه را در کتاب المائة المختارة از امیرمؤمنان على (ع) نقل کرده است و زمخشرى در کتاب ربیع الابرار و ابن قاسم در ریاض الاخبار نیز آن را آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 190)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 247 نهج البلاغه: کرامت، سودمندتر از قرابت
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): الْكَرَمُ، أَعْطَفُ مِنَ الرَّحِمِ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
سخاوت، بهترين وسيله ارتباط:امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه به يكى از آثار مهم كرم و سخاوت اشاره مىكند و مىفرمايد: «رابطه سخاوت از خويشاوندى بيشتر است»؛ (الْكَرَمُ أَعْطَفُ مِنَ آلرَّحِمِ).«اعطف» به معناى مايلتر و بامحبت تر است و از ماده «عطف» (بر وزن وقت) گرفته شده است. در بعضى از منابع لغت، «كرم» را بخشش توأم با سهولت و بدون سختگيرى گفتهاند، ازاينرو «كريم» كسى است كه به راحتى به افراد نيازمند بخشش مىكند. توجه به اين نكته نيز لازم است كه در منابع لغت براى واژه «كرم» دو معنا ذكر شده است: نخست جود و بخشش و دوم شخصيت و شرافت و ممكن است كه هر دو به يك معنا بازگشت كنند، زيرا يكى از نشانههاى شخصيت و شرافت انسان، جود و بخشش است؛ ولى در هر حال معناى اين كلمه در گفتار حكيمانه بالا همان جود و بخشش است.دانشمندان و شارحان نهجالبلاغه براى اين كلام دو تفسير كردهاند: نخست اينكه تأثيرى كه كرم دارد بيش از تأثير خويشاوندى است، زيرا كرم جزء طبيعت شخص كريم است، ازاينرو بدون هيچگونه تكلفى آن را اعمال مىكند؛ ولى خويشاوندى گاه در حدى نيست كه انسان را وادار به سخاوت و بخشش كند، بلكه ممكن است در بعضى از اوقات براثر ترس از سرزنش مردم يا ساير خويشاوندان باشد كه چرا فلان كس به برادر نيازمندش توجهى ندارد، بنابراين در بعضى از موارد، كرم خويشاوندان توأم با تكلف است در حالى كه كرم كريمان چنين نيست.تفسير ديگر اينكه كرم و سخاوت سبب عطف توجه مردم به شخص كريم مىشود و چه بسا او را حتى بيش از برادر يا پدر و مادر خود دوست مىدارند وبه تعبير ديگر آن رابطه عاطفى كه از كرم سرچشمه مىگيرد گاه قوىتر از روابط عاطفىاى است كه از خويشاوندى ناشى مىشود. ممكن است هر دو معنا در كلام امام عليه السلام جمع باشد، هرچند معناى اوّل مناسبتر به نظر مىرسد. در هر صورت پيام اين كلام حكيمانه اين است كه كريمان را در كار خود تشويق مىكند؛ از يك سو آنها را برتر از خويشاوندان مىشمارد و از سويى ديگر رابطه عاطفى آنها را با مردم بيش از رابطه خويشاوندان با يكديگر توصيف مىنمايد و اينها همه از آثار كرم است.درباره اهميت كرم و مقام كريمان روايات زيادى از معصومان نقل شده است. درباره اهميت كرم همين بس كه يكى از صفات بارز خدا كريم بودن است و پيغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله) كرم خويش را از همه برتر مىشمرد و مىفرمود: «أنَا أكْرَمُ الاْوَّلينَ وَالاْخِرينَ وَلا فَخْرَ؛ من كريمترين اولين و آخرين هستم و افتخار هم نمىكنم (زيرا آن را وظيفه خود مىدانم)».(1)در حديثى از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله مىخوانيم كه فرمود: «إِنَّ السَّخَاءَ شَجَرَةٌ مِنْ أَشْجَارِ الْجَنَّةِ لَهَا أَغْصَانٌ مُتَدَلِّيَةٌ فِي الدُّنْيَا فَمَنْ كَانَ سَخِيّاً تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِهَا فَسَاقَهُ ذَلِکَ الْغُصْنُ إِلَى الْجَنَّة؛ سخاوت، درختى از درختان بهشت است كه شاخههاى آن در دنيا آويزان شده، هركس سخاوتمند باشد به يكى از اين شاخهها مىچسبد و او را به بهشت مىرساند».(2)در بعضى از احاديث ميان سخاوت و كرامت تفاوت ذكر شده و كريم بالاتر از سخى شمرده شده است همانگونه كه از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله در حديثى مىخوانيم : «الرِّجَالُ أَرْبَعَةٌ سَخِيٌّ وَكَرِيمٌ وَبَخِيلٌ وَلَئِيمٌ فَالسَّخِيُّ الَّذِي يَأْكُلُ وَيُعْطِي وَالْكَرِيمُ الَّذِي لاَ يَأْكُلُ وَيُعْطِي وَالْبَخِيلُ الَّذِي يَأْكُلُ وَلاَ يُعْطِي وَاللَّئِيمُ الَّذِي لاَ يَأْكُلُ وَلاَ يُعْطِي؛ انسانها چهار گونهاند: سخاوتمند و كريم و بخيل و لئيم. سخاوتمند كسى است كه هم خودش مىخورد و هم به ديگران مىبخشد و كريم كسى است كه خودش نمىخورد (و ايثار مىكند) و به ديگران عطا مىنمايد و بخيل كسى است كه خودش مىخورد اما چيزى به ديگرى نمىدهد و لئيم آنكس است كه نه خود مىخورد و نه به ديگرى مىبخشد».(3)در حديث ديگرى از اميرمؤمنان عليه السلام مىخوانيم كه فرمود: «الْكَريمُ مَنْ بَدَأَ بِإِحْسانِهِ؛ كريم كسى است كه بىآنكه از او طلب كنند احسان مىكند».(4) در تعبير ديگرى از همان حضرت عليه السلام آمده است: «الْكريمُ مَنْ سَبَقَ نَوالُهُ سُؤالَه؛ كريم كسى است كه بخشش او بر سؤال و تقاضا پيشى مىگيرد»(5). (6)*****پی نوشت:(1) . صحیح ترمذى، ح 3610.(2) . بحارالانوار، ج 68، ص 352، ح 9.(3) . همان، ص 356، ح 18.(4) . غررالحکم، ح 8746.(5) . همان، ح 8748.(6) . سند گفتار حکیمانه: خطیب در اینجا در ذیل این کلام حکیمانه منبع خاصى نقل نمى کند و تنها مى گوید: ما در پایان این کتاب (کتاب مصادر) به آن اشاره خواهیم کرد که ظاهرآ توفیقى براى او در این کار حاصل نشده است.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 191). اضافه مى کنیم: آمُدى در غررالحکم و على بن محمّد اللیثى در عیون الحکم والمواعظ، ص 28 عین این کلام نورانى را آورده اند.
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 248 نهج البلاغه: عمل نیک، در مقابل گمان نیک مردم
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ ظَنَّ بِكَ خَيْراً، فَصَدِّقْ ظَنَّهُ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
حُسن ظن مردم را با عمل، تصديق كن:امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه اشاره به نكته لطيفى درمورد حسن ظن مردم نسبت به انسان مىكند، مىفرمايد: «كسى كه به تو گمان خوبى دارد گمانش را (با عمل) تصديق كن»؛ (مَنْ ظَنَّ بِکَ خَيْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ).اشاره به اينكه، بسيار مىشود افراد به سبب خاطره خوبى كه از كسى دارند و او را باسخاوت و خيّر و مثبت مىدانند گمان مىبرند حل مشكل آنها ـ خواه مشكل مالى باشد يا جز آن ـ به دست اوست و به سراغ وى مىروند. امام عليه السلام مىفرمايد: در اينگونه موارد بايد به حل مشكل آنها پرداخت و حسن ظن آنها را عملاً تصديق كرد. اين كار از يكسو سبب حل مشكلات مردم مىگردد و از سويى ديگر بر شخصيت انسان مىافزايد و گمانى را كه مردم در حق او دارند تثبيت مىكند واصولاً اينگونه حسن ظنها نوعى توفيق اجبارى است كه براى نيكوكاران حاصل مىشود.بعضى از دانشمندان گفتهاند: «هرگاه نقطه مقابل آن براى انسان رخ دهد؛ يعنى كسى به او سوءظن پيدا كند كه مثلا آدمى بخيل و تندخو و بداخلاق است در اينجا با اعمال نيك بايد سوءظن آنها را تكذيب كرد، همانگونه كه با اعمال نيك، حسن ظن را عملاً تصديق مىكند». اين كلام حكيمانه پيش از اين در لابهلاى نصيحت امام عليه السلام به فرزند دلبندش امام حسن عليه السلام آمده است. در آنجا گفتيم: اشاره به اين است كه اگر كسى مثلا تو را اهل خير و بذل و بخشش وسخاوت مىداند و از تو چيزى مىخواهد به او كمك كن تا گمان او را تصديق كرده باشى وبزرگوارى تو تثبيت شود. اينگونه رفتار دو مزيّت دارد؛ هم خوشبينى و حسن ظن مردم را تثبيت مىكند و هم با اين خوشبينىها انسان به راه خير كشيده مىشود. بسيار اتفاق مىافتد كه افرادى نزد انسان مىآيند و مىگويند مشكلى داريم كه گمان مىكنيم تنها به دست تو حل مىشود. انسان بايد در حل مشكل چنين افرادى بكوشد و حسن ظن آنها را به سوءظن تبديل نكند.*****نكته:بلاى سوءظن و بدبينى:مسئله تشويق به حسن ظن و برحذر داشتن سوءظن در آيات و روايات اسلامى بازتاب گستردهاى دارد و به تعبير ديگر، اسلام نهتنها براى مسلمانان بلكه براى تمام انسانها، حفظ آبرو در عمل و زبان خواسته است، بلكه در منطقه فكر و روح نيز چنين امنيتى را براى آنها مىخواهد و مىگويد: هيچكس به ديگرى سوءظن پيدا نكند، زيرا بعضى از گمانها گناه است و مىفرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ).(1)امام اميرمؤمنان عليه السلام يكى از آثار سوءظن را ارتكاب گناهان خطرناك مىشمارد و مطابق نقل غررالحكم مىفرمايد: «مَنْ ساءَتْ ظُنُونُهُ اِعْتَقَدَ الْخِيانَةَ بِمَنْ لا يَخُونُهُ؛ كسى كه به مردم، بدگمان است معتقد به خيانت كردن به كسى مىشود كه به او خيانت نكرده است».(2)در حديث ديگرى از آن حضرت كه در همان منبع آمده مىخوانيم: «مَنْ لَمْ يَحْسُنْ ظَنُّهُ اسْتَوْحَشَ مِنْ كُلِّ أحَدٍ؛ شخص بدگمان از همه مىترسد».(3) همان حضرت در مقابل، به حسن ظن دعوت مىكند و طبق روايتى مىفرمايد: «وَ لاتَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخيکَ سُوءاً وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مَحْمِلاً؛ هرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر در حالى كه محمل صحيح نيكويى براى آن دارى».(4)درحديث ديگرى ازآن حضرت، حسن ظن ازبهترين خصلتها وبرترين نعمتها شمرده شده است: «حُسْنُ الظَّنِّ مِن أحْسَنِ الشِّيَمِ وَأفْضَلِ القِسَم». براى حفظ حسن ظن مردم، در كلام حكيمانه مورد نظر دستور مىدهد كه اگر كسى به تو حسن ظن داشت و انتظار كمك، بخشش، خدمت و مانند آن را از تو دارد مطابق آن عمل كن تا همچنان حسن ظن وى، پايدار بماند(5). (6)*****پی نوشت:(1) . حجرات، آیه 12.(2) . غررالحکم، ح 5681.(3) . همان، ح 5333.(4) . کافى، ج 2، ص 362، ح 3.(5) . براى مطالعه بیشتر به کتاب اخلاق در قرآن، ج 3، ص 321 به بعد مراجعه کنید.(6) . سند گفتار حکیمانه: این جمله حکیمانه در ضمن وصیت امام امیرالمؤمنین به امام حسن عليه السلام آمده که آن را به هنگام بازگشت از صفین در محلى که نامش «حاضرِیْن» بود مرقوم داشت (و شرح آن در اواخر نامه 31 گذشت) و زمخشرى آن را در ربیع الابرار درست با همین عبارت آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 191)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 249 نهج البلاغه: اجبار نفس بر انجام کار خیر
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ، مَا أَكْرَهْتَ نَفْسَكَ عَلَيْهِ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه به برترين اعمال اشاره كرده مىفرمايد: «برترين اعمال آن است كه خود را (به زحمت) بر آن وادار كنى»؛ (أَفْضَلُ الاَْعْمَالِ مَا أَكْرَهْتَ نَفْسَکَ عَلَيْهِ).اشاره به اينكه، كارى است برخلاف خواسته نفس؛ مثل اينكه مىخواهد مالى ببخشد و نفس او به سبب علاقه به مال با آن موافق نيست، يا از ارتباط نامشروعى بپرهيزد كه نفس تمايل به آن دارد و يا قدرت بر انتقام پيدا كرده ونفس تمايل به آن دارد و او از انتقامجويى بپرهيزد. در تمام اين موارد كه نفس انسان تمايل به فعل معروف يا ترك منكر ندارد هنگامى كه افراد با ايمان در برابر خواسته نفس مقاومت كنند و آن معروف را به جا آورند و آن منكر را ترك كنند، عملى بسيار پرفضيلت انجام دادهاند، چراكه هم كار خير انجام شده و هم نفس سركش تحت رياضت قرار گرفته و از طغيان آن پيشگيرى شده است.اكثر شارحان نهجالبلاغه در اينجا تصريح كردهاند كه اين گفتار حكيمانه شبيه حديث معروف پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله است كه در بسيارى از منابع آمده است؛ آن حضرت فرمود: «أفْضَلُ الاَْعْمال أحْمَزُها (1)؛ بهترين اعمال عملى است كه سختتر و قوىتر و پرمشقتتر باشد».(2)منتها امام عليه السلام شاخه خاصى از آن حديث نبوى را بيان كرده، زيرا مشقتبار بودن يك عمل گاه به واسطه انجام دادن كارهاى بدنى سنگين است و گاه به سبب طول مدت و گاه به علّت فراهم نبودن مقدمات و نيز گاهى بهواسطه مخالفت نفس با آن است كه امام عليه السلام روى همين نكته تكيه فرموده است. دليل آن هم روشن است؛ پاداشهاى مادى در عرفِ عقلا همواره متناسب با مقدار زحمتى است كه براى كارى كشيده مىشود و به همين دليل كار پرزحمتتر پاداش و مزد و اجرت بيشترى دارد. پاداشهاى الهى نيز همينگونه است؛ هرقدر عمل سختتر و پرمشقتتر باشد، پاداشش نزد خداوند بيشتر است و اينگونه احاديث به هنگامى كه انسان در انجام وظايف خود يا ترك گناه گرفتار زحمت و مشقت شديدى مىشود اسباب آرامش روح است، زيرا مىداند هرچه زحمتش بيشتر باشد لطف و كرامت و عنايت حق به او بيشتر است.بعضى از بزرگان مانند علامه مجلسى؛ در بحارالانوار در اينجا به اِشكالى اشاره كردهاند و آن اينكه اين كلام حكيمانه در بدو نظر با رواياتى كه مىگويد : «نِيَّةُ الْمُؤمِنُ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ» منافات دارد، زيرا «نيت» به تنهايى كار آسانى است وعمل است كه غالباً داراى مشكلاتى است. سپس پاسخ سيد مرتضى را درباره حل اين اشكال پذيرفته كه مىفرمايد: «خير» (در حديث نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ) به معناى افعل تفضيل نيست بلكه اشاره به اين است كه نيت مؤمن همواره خير خوب است. ولى هرگاه به تفسيرى كه از امام باقر عليه السلام در بحارالانوار نقل شده مراجعه مىشود اشكال بدون تكلف حل مىگردد آنجا كه مىفرمايد: «نِيَّةُ الْمُوْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِهِ وَذَلِکَ لاَِنَّهُ يَنْوِي مِنَ الْخَيْرِ مَا لاَ يُدْرِكُهُ وَنِيَّةُ الْكَافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ وَذَلِکَ لاَِنَّ الْكَافِرَ يَنْوِي الشَّرَّ وَيَأْمُلُ مِنَ الشَّرِّ مَا لايُدْرِكُهُ؛ نيت مؤمن از عمل او بهتر است، زيرا همواره قصد كارهاى (مهمى) را دارد كه به آن نمىرسد و نيت كافر از عمل او بدتر است، زيرا قصد كارهاى بدترى را دارد كه به آن دسترسى پيدا نمىكند» (3)، بنابراين بهتر بودن نه ازنظر فضيلت است، بلكه ازنظر همت وقصد والاست.(4)*****پی نوشت:(1) . «أحمز» از ریشه «حمز» بر وزن «رمز» به معناى شدت، قوت، زحمت و مشقت آمده است.(2) . بحارالانوار، ج 67، ص 191.(3) . بحارالانوار، ج 67، ص 206، ح 19.(4) . سند گفتار حکیمانه :در کتاب مصادر آمده است که این کلام حکیمانه از امیرمؤمنان (ع) در کتاب تذکرة الخواص ذکر شده است، سپس مى افزاید: بارها گفته ایم که نویسنده این کتاب تنها کلماتى را از امیرمؤمنین(ع) نقل مى کند که سند متصل در آن داشته باشد و مفهوم آن این است که این کلام نورانى را از نهج البلاغه که اسناد آن ذکر نشده نقل نکرده و بعد مى گوید: این سخن در غررالحکم با تفاوتى آمده است (و آن هم نشان مى دهد که از جاى دیگرى آن را اخذ کرده است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 191). اضافه مى کنیم که این کلام حکیمانه در کتاب جواهر المطالب ابن الدمشقى (متوفاى قرن نهم) از همان حضرت (ع) با افزوده اى به این صورت آمده است: «وَقَلِیلٌ تَدُومُ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثیرٍ مَمْلُولٌ مِنْهُ». (جواهرالمطالب، ج 2، ص 165)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 250 نهج البلاغه: اراده خدا فوق ارادههاست
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ، وَ حَلِّ الْعُقُودِ، وَ نَقْضِ الْهِمَم.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
ارادهاى برتر از اراده ما! امام عليه السلام در اين كلام نورانىاش به يكى از دلايل توحيد اشاره كرده مىفرمايد: «خداوند را بهوسيله بَرهم خوردن تصميمها، فسخ پيمانها و نقض ارادهها شناختم»؛ (عَرَفْتُ آللّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ، وَحَلِّ آلْعُقُودِ، وَنَقْضِ آلْهِمَمِ).اشاره به اينكه، بسيار مىشود انسان تصميم محكمى به انجام كارى مىگيرد، اما ناگهان اراده او تغيير پيدا مىكند بىآنكه عاملى براى آن تغيير بشناسد! اين نشان مىدهد كه ارادهاى از بيرون به آن تعلّق گرفته بود كه اراده اين شخص فسخ شود وگرنه دليلى ندارد كه انسان با داشتن تصميم قوى بر كارى ناگهان منصرف شود. اين تفسير مطابق همان روايت صدوق است كه در شرح سند اين حكمت آمده است.تفسير ديگرى نيز براى اين كلام نورانى شده است كه بسيار مىشود انسان تصميم محكمى بر كارى مىگيرد؛ ولى تقديرات الهى مانع از آن مىگردد وانسان ناچار عقبنشينى مىكند و از آن چنين مىفهمد كه مافوق اراده او اراده ديگرى است كه اگر تعلق به چيزى گيرد هرچه برخلاف آن است دَرهم مىريزد و از بين مىرود. كوتاه سخن اينكه اگر انسان، فعّالٌ ما يَشاء بود و هرچه مىخواست مىتوانست انجام دهد ممكن بود در وجود خدا شك كنيم؛ اما اينكه مىبيند مافوق اراده او، ارادهاى است كه در بسيارى از مواقع اراده او را بَرهم مىزند يا مانع تحقق مراد او مىشود مىفهمد عالَم، مدبّر قادر و توانايى دارد كه آن را بر طبق اراده حكيمانهاش تدبير و اداره مىكند.در اينكه آيا واژههاى «عزائم» و «عقود» و «همم» مترادف است و همه به معناى اراده انسان است يا با هم تفاوت دارد، در ميان شارحان نهجالبلاغه اختلاف نظر است؛ بعضى هر سه را به يك معنا مىدانند و بعضى معتقدند «عزائم» ارادههاى بسيار قوى است و «عقود» مرحلهاى پايينتر و «همم» مرتبه نازله است. در بعضى از منابع لغت، «عزم» را به معناى تصميم محكم گرفتهاند در حالى كه «همم» جمع «همت» را به معناى تصميمى كه انسان گرفته و آن را عمل نكرده ذكر نمودهاند و «عقود» معناى وسيعى دارد كه مىتواند تصميم و غير تصميم را شامل شود، بنابراين بعيد نيست كه تفاوت اين سه واژه با يكديگر بر حسب درجات قوت و ضعف باشد و امام عليه السلام مىخواهد بفرمايد گاهى مىشود ارادههاى عادى و يا ارادههاى قوى بر انجام كارها، بدون عامل شناخته شدهاى فسخ مىشود و اين نشانه وجود اراده قوىترى بالاتر از اراده ماست.بعضى چنين پنداشتهاند كه اين كلام حكيمانه با آنچه در آيات قرآن درباره عزم و اراده آمده سازگار نيست؛ قرآن خطاب به پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله مىگويد: (فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ) (1) و در نكوهش ترك اولاى آدم مىفرمايد: (وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِىَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما).(2)ولى روشن است كه هيچكس نمىتواند نقش تصميم و اراده انسان را در پيشرفت كارها انكار كند، سخن در اينجاست كه گاه موارد استثنايى پيش مىآيد كه انسان تصميمى مىگيرد و عزم خود را بر انجام كارى راسخ مىكند و ناگهان به علل ناشناختهاى بَرهم مىخورد، در اين موارد استثنايى انسان احساس مىكند كه ارادهاى مافوق اراده او وجود دارد. البته دلايل خداشناسى بسيار است. آنچه امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه بيان كرده اشاره به نكته تازهاى است كه بسيارى از آن غافلند.علامه شوشترى در شرح نهجالبلاغه خود مىگويد: كلام امام عليه السلام در اينجا شبيه حديث معروفى است كه از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله (در كتب بسيارى) نقل شده است كه فرمود: «ما مِنْ آدَمِىٍّ إلّا وَقَلْبُهُ بَيْنَ إصْبَعَيْنِ مِنْ أصابِعِ اللهِ؛ هيچ انسانى نيست مگر اينكه قلب او در ميان دو انگشت از انگشتهاى قدرت پروردگار قرار دارد»(3) و سپس به اين آيه شريفه استشهاد مىكند: «(وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ)؛(4) بدانيد كه خداوند ميان انسان و قلب او حائل مىشود و بدانيد كه بهسوى او باز مىگرديد و محشور مىشويد».اين سخن در جاى خود صحيح است؛ ولى آنچه را علّامه شوشترى آورده ازقبيل پى بردن به معلول از ناحيه علت است در حالى كه آنچه امام عليه السلام فرموده ازقبيل پى بردن به علّت از ناحيه معلول است.اين سخن را با كلماتى از امام باقر عليه السلام پايان مىدهيم كه مىفرمايد: «كسى از جدم اميرمؤمنان عليه السلام سؤال كرد با چه وسيلهاى پروردگارت را شناختهاى؟ امام فرمود: بِفَسْخِ الْعَزْمِ وَنَقْضِ الْهَمِّ لَمّا هَمَمْتُ فَحيلَ بَيْني وَبَيْنَ هَمّي وَعَزَمْتُ فَخالَفَ الْقَضاءُ عَزْمي عَلِمتُ أنَّ الْمُدَبِّرَ غَيْري؛ خدا را بهوسيله فسخ اراده و نقض تصميمها شناختم اى بسا تصميم بر كارى گرفتم و او ميان من و خواستهام جدايى افكند و عزم انجام برنامهاى را داشتم و قضاى او عزم من را بَرهم زد، از اينجا دانستم كه مدبّر، غير من است»(5). (6)*****پی نوشت:(1) . آل عمران، آیه 159.(2) . طه، آیه 115.(3) . این روایت در بسیارى از منابع اهل سنت مانند سنن ابن ماجه، مسند احمد، مستدرک حاکم و کنزالعمّال آمده و در منابع ما نیز در بحارالانوار، ج 75، ص 48 از امام باقر (ع) ضمن روایتى نقل شده است.(4) . شرح نهج البلاغه علامه شوشترى؛، ج 1، ص 384.(5) . توحید صدوق، ص 288.(6) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: این کلام حکیمانه را پیش از سیّد رضى؛ مرحوم صدوق در کتاب خصال و در کتاب توحید به طور مسند از امام باقر از پدرش از جدش امیرمؤمنان : نقل کرده است سپس اضافه مى کند: شیخ ابوطالب زاهدى گیلانى (متوفاى قرن 12) کتابى در شرح این گفتار حکیمانه دارد که به وسیله فرزندش شیخ محمدعلى به فارسى ترجمه شده است. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 191)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 251 نهج البلاغه: نتیجه خوشی دنیا و سختی آن
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): مَرَارَةُ الدُّنْيَا، حَلَاوَةُ الْآخِرَةِ؛ وَ حَلَاوَةُ الدُّنْيَا، مَرَارَةُ الْآخِرَةِ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
تلخى و شيرينى دنيا و آخرت:امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه اشاره به تفاوت آشكار ميان امور شيرين و تلخ در دنيا و آخرت مىكند و مىفرمايد: «تلخى دنيا شيرينى آخرت است و شيرينى دنيا تلخى آخرت»؛ (مَرَارَةُ آلدُّنْيَا حَلاَوَةُ آلاْخِرَةِ، وَ حَلاَوَةُ آلدُّنْيَا مَرَارَةُ آلاْخِرَةِ).اشاره به اينكه بسيارى از طاعات و عبادات و انجام دادن دستورات الهى تلخ كامىهايى دارد؛ جهاد فى سبيل الله، جهاد با هواى نفس و گاه رفتن به زيارت خانه خدا، پرداختن خمس و زكات و چشمپوشى از اموال حرام و مقامات عالى نامشروع، تلخىها و مشكلاتى براى انسان دارد؛ ولى به يقين اين تلخىها سبب شيرينى در سراى آخرت و بهشت برين است. نعمتهايى كه نه چشمى آن را ديده و نه گوشى سخنى از آن شنيده و نه به خاطر انسانى خطور كرده است. به عكس، بسيارى از گناهان ممكن است لذتبخش باشد. پيروى از هوا وهوس و عيش و نوشهاى گناهآلود و اموال فراوانى كه از طرق نامشروع تحصيل مىشود براى صاحبان آنها لذّتى دارد؛ ولى اين لذّات، تلخ كامىهايى را در آخرت به دنبال دارد عذابهايى كه بسيار شديد و طولانى است و حتى يك روز آن را نمىتوان تحمل كرد تا چه رسد به ساليان دراز. مقصود امام عليه السلام از اين گفتار حكيمانه اين است كه اگر در مسير اطاعت، مشكلات و شايد ناراحتىها و مرارتهايى وجود داشته باشد، نگران نشويم، آنها را به جان و دل بپذيريم به اميد وعدههاى الهى در آخرت و به عكس اگر در گناه، لذّتى باشد از عواقب تلخ آن غافل نگرديم و كوتاه سخن اينكه هدف امام عليه السلام تشويق به طاعات و ترك گناهان است.شبيه اين سخن، تعبيرى است كه در خطبه 174 نهجالبلاغه گذشت كه امام عليه السلام مىفرمايد: «إِنَّ آلْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكَارِهِ وَإِنَّ آلنَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ؛ بهشت در لابهلاى ناراحتىها پيچيده شده و دوزخ در لابهلاى شهوات».نيز در حكمت 376 مىفرمايد: «إِنَّ الْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ، وَإِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيءٌ؛ حق، سنگين اما گوارا و باطل، سبك و آسان؛ اما بلاخيز و مرگآور است». حق گرچه ثقيل و سنگين است ولى عاقبتش گواراست. به عكس، باطل كه در آغاز آسان و راحت است؛ ولى در پايان ناگوار و خطرناك است.البته آنچه امام عليه السلام در اين جا فرموده بيان حكم غالبى است وگرنه موارد استثنايى نيز وجود دارد كه انسان از انجام دادن حق لذت ببرد و از انجام دادن باطل ناراحت شود. حديث معروفى كه مىگويد: «مؤمن اوقات شبانهروز خود را به سه بخش تقسيم مىكند: بخشى براى عبادت و بندگى پروردگار و بخشى براى سامان دادن به وضع زندگى و در بخش ديگرى به لذات حلال مىپردازد تا نيرو وآرامش براى انجام وظايف پيدا كند»، دليل روشنى بر اين استثناست.در حالات انبيا و اولياى الهى به خصوص در آزمايش هاى سخت آنها، شواهد زيادى بر اصل گفتار امام عليه السلام هست. اگر حضرت يوسف عليه السلام تسليم خواسته نامشروع زليخا مىشد براى او لذتبخش بود؛ اما مرارت آخرت را به دنبال داشت و اينكه تسليم نشد وبه سبب آن، سالها در زندان ماند و مرارت زيادى را چشيد بر كسى پوشيده نيست؛ اما حلاوت آخرت بلكه حلاوت دنيا را در پايان و بعد از مدتى به دنبال داشت. حضرت آدم عليه السلام ترك اولى كرد و از شجره ممنوعه موقتا لذت برد؛ اما پايان غمانگيزى براى او داشت. بسيار مىشود مرارتهاى دنيا نتيجه شيرينى در همين دنيا نصيب انسان مىكند مانند جوانى كه سالها در غربت و با مشقت درس خوانده تا توانسته به مراحل عالى علم و دانش برسد كه لذت آن را در پايان در همين دنيا مىبيند وبه عكس جوانى كه تن به تنبلى و خوشگذرانى و عيش و نوش داده و بىسواد باقى مانده مرارت آن را در پايان كار در همين دنيا مىچشد.(1)*****پی نوشت:(1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب در مصادر مى گوید: این کلام شریف در کتاب روضة الواعظین با تفاوت تقدیم جمله دوم بر جمله اوّل آمده است و در غررالحکم نیز به این صورت ذکر شده: «حلاوة الدنیا توجب مرارة الآخرة». این تفاوتها نشان مى دهد که آنها آن را از منبع دیگرى جز نهج البلاغه گرفته اند. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 192)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 252 نهج البلاغه: حکمت بعضی احكام شرعی
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): فَرَضَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلَاةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْرِ، وَ الزَّكَاةَ تَسْبِيباً لِلرِّزْقِ، وَ الصِّيَامَ ابْتِلَاءً لِإِخْلَاصِ الْخَلْقِ، وَ الْحَجَّ [تَقْوِيَةً] تَقْرِبَةً لِلدِّينِ، وَ الْجِهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلَامِ، وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ، وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ، وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنْمَاةً لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ، وَ إِقَامَةَ الْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ، وَ تَرْكَ شُرْبِ الْخَمْرِ تَحْصِيناً لِلْعَقْلِ، وَ مُجَانَبَةَ السَّرِقَةِ إِيجَاباً لِلْعِفَّةِ، وَ تَرْكَ الزِّنَى [الزِّنَا] تَحْصِيناً لِلنَّسَبِ، وَ تَرْكَ اللِّوَاطِ تَكْثِيراً لِلنَّسْلِ، وَ الشَّهَادَاتِ اسْتِظْهَاراً عَلَى الْمُجَاحَدَاتِ، وَ تَرْكَ الْكَذِبِ تَشْرِيفاً لِلصِّدْقِ، وَ السَّلَامَ أَمَاناً مِنَ الْمَخَاوِفِ، وَ الْأَمَانَةَ [الْإِمَامَةِ] نِظَاماً لِلْأُمَّةِ، وَ الطَّاعَةَ تَعْظِيماً لِلْإِمَامَةِ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
فلسفه بخش مهمى از احكام اسلامى:امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه مبسوط اشاره به فلسفههاى بخش مهمى از احكام اسلامى كرده است كه در بيست بخش خلاصه مىشود.1. نخست مىفرمايد: «خدا ايمان را براى تطهير دل از شرك واجب كرده است»؛ (فَرَضَ اللّهُ الاِْيمانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْکِ).اشاره به اينكه ايمان به يگانگى خداوند، انسان را از آلودگى به شرك وبتپرستى نجات مىدهد، همانآلودگى بسيار بدى كه همه انبيا براى تطهير آن بهپا خاستهاند و نخستين دعوت آنها دعوت به توحيد بود. اگر قلب انسان فقط جايگاه ايمان به خدا باشد همه چيز را براى او مىخواهد و همواره در طريق اطاعت فرمان او گام برمىدارد، از هرگونه دوگانگى و چندگانگى رهايى مىيابد، هدفى واحد، معبودى واحد و برنامه واحدى خواهد داشت. در حالى كه وقتى آلوده شرك مىشود معبودهاى متعدد، برنامههاى مختلف و اهداف پراكنده پيدا مىكند.2. «خدا نماز را براى پاك شدن از كبر و غرور واجب كرده است»؛ (وَالصَّلاَةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْرِ).نماز، آثار و بركات فراوانى دارد كه يكى از آنها پاك شدن از كبر و غرور است، زيرا به هنگام نماز، انسان همچون عبد ذليل در برابر خداوند جليل مىايستد، سپس تعظيم مىكند و به خاك مىافتد و پيشانى را بر درگاه او به خاك مىسايد و اين عمل را چند بار تكرار مىكند. به يقين اين برنامه نورانى، كبر وغرور او را درهم مىشكند، همان چيزى كه انسان را به طغيان وا مىدارد وآلوده انواع گناهان مىكند، چراكه سرچشمه انواع معاصى همين مسئله تكبر است. در حالات ابليس نيز خواندهايم كه كبر و غرور او مانع از سجده بر آدم در پيشگاه خدا شد، سجدهاى كه اگر انجام مىداد كبر و غرور او درهم مىشكست وهرگز گرفتار آن عاقبت بسيار شوم نمىشد. اصولاً آنچه درباره نماز در قرآن مجيد آمده است كه نماز انسان را از فحشا ومنكرات باز مىدارد: (إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَر) (1) يكى از دلائلش همين است. هنگامى كه كبر و غرور كنار برود انسان تسليم فرمان خدا مىشود واز معاصى چشم مىپوشد.3. «خداوند زكات را سبب روزى قرار داد»؛ (وَالزَّكاةَ تَسْبِيباً لِلرِّزْقِ).اين عبارت دو تفسير دارد: نخست اينكه پرداختن زكات، روزىِ فقرا را تضمين مىكند، زيرا در حديث آمده كه اگر مردم زكات اموالشان را بدهند، فقيرى در سراسر جهان اسلام پيدا نخواهد شد. همانگونه كه در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم: «وَلَوْ أَنَّ النَّاسَ أَدَّوْا زَكَاةَ أَمْوَالِهِمْ مَا بَقِيَ مُسْلِمٌ فَقِيراً مُحْتَاجاً».(2) تفسير ديگر اينكه پرداختن زكات سبب مىشود خداوند روزى را بر زكات دهنده فراوان كند و اموال او را از خطرات تجاوز گرسنگان حفظ نمايد وجمع ميان اين دو تفسير در جمله بالا بعيد نيست، همانگونه كه در حديثى از امام على بن موسىالرضا عليه السلام نيز آمده است كه مىفرمايد: «أَنَّ عِلَّةَ الزَّكَاةِ مِنْ أَجْلِ قُوتِ الْفُقَرَاءِ وَتَحْصِينِ أَمْوَالِ الاَْغْنِيَاء؛ علت تشريع زكات تأمين قوت فقرا وحفظ اموال اغنياست».(3)4. «و روزه را براى اين تشريع كرد كه آزمايشى براى اخلاص بندگان باشد»؛ (وَالصِّيَامَ آبْتِلاَءً لاِخْلاَصِ آلْخَلْقِ).تمام عبادات، مشروط به اخلاص و به يك معنا از اسباب خلوص نيت است؛ ولى از آنجا كه روزه عبادتى است كه در ظاهر آشكار نيست، تأثير بسيار عميقترى در آزمودن اخلاص مردم دارد و به تعبير ديگر، تنها خدا از آن آگاه است و تا روزهدار چيزى نگويد كسى از روزه او باخبر نمىشود و اين درواقع يك مرحله عالى از تقواست و به همين سبب در قرآن مجيد تشريع روزه براى نيل به تقوا ذكر شده است.5. «و حج را براى تقويت دين قرار داد»؛ (وَآلْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّينِ).بدون شك در موسم حج، مسلمانان پاكدلى از سراسر دنيا و جهان اسلام به سوى مركز توحيد مىآيند و يكصدا لبيك مىگويند و اطراف خانه خدا طواف مىكنند و با هم نماز مىگزارند و با هم به منا و مشعر و عرفات مىروند وشيطان را سنگسار مىكنند. از اخبار و حالات يكديگر باخبر مىشوند و روابط دوستى در ميان آنها عميقتر مىگردد و براى حل مشكلات يكديگر مىانديشند ومجموع اينها سبب تقويت اسلام مىشود، ازاينرو دشمنان همواره از اين عبادت بزرگ وحشت داشتند و مىكوشيدند بر آن ضربهاى وارد كنند تا هر سال از طريق اين عبادت بزرگ روح تازهاى در كالبد اسلام در آن كانون وحدت دميده نشود، ازاينرو در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم: «لاَ يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَةُ؛ مادامى كه كعبه برپاست اسلام هم برپاست».(4) در اكثر نسخههاى نهجالبلاغه جمله بالا با واژه «تَقْوِيَةً» ذكر شده در حالى كه در نسخه «صبحى صالح» «تَقْرِبَةً» است. گرچه آن هم نامناسب نيست، زيرا حج باعث مىشود كه مردم ازنظر دين با هم نزديك شوند؛ ولى به يقين تعبير اوّل مناسبتر و مأنوستر است، زيرا واژه «تَقْرِبَةً» در كمتر حديث يا عبارتى به چشم مىخورد.6. «و جهاد را براى عزت و سربلندى اسلام (و مسلمانان) قرار داد»؛ (وَآلْجَهَادَ عِزّاً لِلاِْسْلاَمِ).دليل آن روشن است؛ اگر مسلمانان در برابر حيلهها و حملات و تهاجمات دشمنان خاموش بنشينند و به جهاد برنخيزند چيزى نمىگذرد كه عظمت آنها پايمال دشمنان مىشود وعزت وسربلندى تبديل به ذلت و سربهزيرى مىگردد. ازاينرو در خطبه معروف جهاد، اميرمؤمنان عليه السلام مىفرمايد: «فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ وَهُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى وَدِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ وَجُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّل؛ (آگاه باش) جهاد درى از درهاى بهشت است كه خداوند آن را به روى ياران خاصش گشوده، جهاد، لباس تقوا و زره محكم و سپر مطمئن خداوند است و مردمى كه از جهاد روىگردان شوند خداوند لباس ذلت بر تن آنها مى پوشاند و بلاها به آنها هجوم مىآورند».(5)7 و 8. «و امر به معروف را براى اصلاح توده مردم و نهى از منكر را براى باز داشتن بىخردان قرار داد»؛ (وَالاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ، وَالنَّهْيَ عَنِ آلْمُنْكَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ).اين امتياز مهم را قانون اسلام بر بسيارى از قوانين جهان دارد كه همه افراد جامعه را در برابر آنچه در جامعه مىگذرد مسئول مىداند، هرگاه كسى از انجام وظيفه خود عدول كند، همه به عنوان واجب كفايى مأمورند او را نصيحت كرده وبه انجام وظيفه فرا خوانند و هرگاه كسى آشكارا منكرى را انجام دهد و كارى برخلاف موازين اسلامى مرتكب شود، همه مسئولند او را اندرز دهند و از آن كار بازدارند. بنابراين، امر به معروف، مصلحتى است براى توده مردم و نهى از منكر سبب پيشگيرى از كار سفيهان است. قابل توجه است كه در امر به معروف بر عوام تكيه مىكند. اشاره به اينكه خواص، وظايف خود را انجام مىدهند و كمتر نوبت به امر به معروف مىرسد ودرمورد نهى از منكر بر سفها تكيه مىكند اشاره به اينكه آدم عاقل و خردمند به دنبال گناه نمىرود و آنها كه با ارتكاب گناه، هم به خود ظلم مىكنند و هم به جامعه، سفيه و كمخردند. قرآن مجيد هم به اين موضوع اشارهاى دارد ومىفرمايد: «(وَمَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ)؛ چه كسى از آيين ابراهيم، روىگردان خواهد شد به جز افراد نادان و سفيه؟».(6) درباره اهميت امر به معروف و نهى از منكر و شرايط آن در بحثهاى گذشته مطالب قابل ملاحظهاى آمده است.(7)9. «و صله رحم را براى افزايش نفوس مقرر داشت»؛ (وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنَْماةً لِلْعَدَدِ).«مَنْمَاة» مصدر ميمى و به معناى نمو كردن است و چون به صورت مفعول لاجله ذكر شده به معناى سببيت نمو است. روشن است هنگامى كه افراد يك فاميل صله رحم به جاى آورند و مراقب يكديگر باشند و به همديگر كمك كنند، تلفات در ميان آنها كم خواهد بود واين سبب كثرت فاميل و درنتيجه كثرت عدد مسلمانان خواهد شد و در برابر دشمنان قدرت و قوت بيشترى پيدا مىكنند. افزون بر اين، از روايات استفاده مىشود كه صله رحم تأثير معنوى و الهى خاصى در فزونى عمر و عمران و آبادى شهرها دارد. در حديثى از امام صادق از پدرانش از رسول خدا : آمده است: «صِلَةُ الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّيَارَ وَتَزِيدُ فِي الاَْعْمَارِ وَإِنْ كَانَ أَهْلُهَا غَيْرَ أَخْيَارٍ؛ صله رحم خانهها را آباد و عمرها را زياد مىكند، هرچند اهل آن از نيكان نباشند».(8) در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السلام مىخوانيم: «إِنَّ الْقَوْمَ لَيَكُونُونَ فَجَرَةً وَلاَ يَكُونُونَ بَرَرَةً فَيَصِلُونَ أَرْحَامَهُمْ فَتَنْمِي أَمْوَالُهُمْ وَتَطُولُ أَعْمَارُهُمْ فَكَيْفَ إِذَا كَانُوا أَبْرَاراً بَرَرَةً؛ ممكن است جمعيتى فاجر و گنهكار باشند و از نيكان نباشند؛ ولى در عين حال صله رحم به جا آورند. در اين صورت اموالشان افزايش پيدا مىكند و عمرشان طولانى مىشود تا چه رسد به اينكه از نيكان و خوبان باشند».(9) بعضى از شارحان نهجالبلاغه تفسير ديگرى براى اين كلام حكيمانه ذكر كردهاند كه هرگاه انسان صله رحم به جاى آورد، ارحام او اطراف وى را مىگيرند و قوت و قدرت آن شخص كه صله رحم به جاى آورده فزونى مىيابد ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مىرسد.(10)10. «و قصاص را براى حفظ خونها (و جانها) قرار داد»؛ (وَالقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ).اين سخن برگرفته از قرآن مجيد است كه مىفرمايد: «(وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الاَْلْبَابِ)؛ اى خردمندان! در قصاص، حيات و زندگى شما است».(11) درست است كه ظاهرا براثر قصاص، فردى از جامعه حذف مىشود؛ ولى اين حذف سبب پيشگيرى از قتلهاى آينده است، زيرا افرادى كه به فكر قتل ديگران مىافتند، هنگامى كه منظره قصاص در نظرشان مجسم مىشود و خود را در خطر قطعى مىبينند از اين عمل خوددارى مىكنند و به فرض كه بتوانند قتلى انجام دهند و متوارى شوند بايد يك عمر به صورت دربه در زندگى مخفيانه داشته باشند كه ناراحتى و زجر آن كمتر از قصاص نيست. متأسفانه در دنياى امروز، بعضى از گروهها و به اصطلاح طرفداران حقوق بشر با هرگونه قصاص مخالفند و مىگويند: خون را با خون نبايد شست؛ قاتل كار خطايى انجام داده و اگر ما قاتل را به قتل برسانيم خطاى ديگرى است. اينها براى قاتل دلسوزى مىكنند؛ اما گويا براى صدها يا هزاران نفرى كه جانشان بهوسيله قاتلان در خطر است و آن قاتلان با نفى قصاص احساس امنيت مىكنند دلشان نسوخته است.11. «و اقامه حدود را براى بزرگ شمردن محرمات الهى قرار داد»؛ (وَإِقَامَةَ آلْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ).«محارم» در اينجا اشاره به گناهان كبيره يا بخش مهمى از آنهاست كه درموردشان اقامه حدود و اجراى تعزيرات مىشود، زيرا حدود به معناى عام شامل تعزيرات هم مىگردد. بديهى است با اجراى حد، گناه در نظرها پراهميت خواهد شد و كمتر كسى به سراغ آن مىرود زيرا مىداند علاوه بر مجازات الهى در سراى آخرت، در اين دنيا هم مجازات سنگينى دامن او را مىگيرد و اين امر سبب امنيت جامعه و حفظ آن از آلودگىهاى گسترده خواهد شد. ازاينرو در حديثى از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله آمده است: «وَحَدٌّ يُقَامُ لِلَّهِ فِي الاَْرْضِ أَفْضَلُ مِنْ مَطَرِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً؛ حدى كه در زمين اجرا شود برتر از چهل روز باريدن باران است».(12) در حديث ديگرى از ابو ابراهيم (امام كاظم عليه السلام) در تفسير آيه شريفه (وَيُحْىِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا) (13) مىفرمايد: «اين فقط احياى بهوسيله باران نيست، بلكه خداوند مردانى را مبعوث مىكند كه عدل را زنده كنند وزمين با احياى عدل زنده مىشود. سپس افزود: «وَلاَِقَامَةُ الْحَدِّ لِلَّهِ أَنْفَعُ فِي الاَْرْضِ مِنَ الْقَطْرِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً؛ و اقامه حد در آن سودمندتر است از نزول چهل روز باران در زمين».(14) البته اساس دعوت انبيا بر برنامههاى فرهنگى است و اكثريت مردم از اين طريق به راه راست دعوت مىشوند؛ ولى مواردى پيدا مىشود كه افرادى سرسختانه در مقابل اوامر و نواهى آنها به مخالفت برمىخيزند. در اينگونه موارد جز توسل به اجراى حدود و مجازاتها راهى نيست، همانگونه كه در برنامه تمام عقلاى جهان و قوانين عالم نيز همينگونه است.12. «و ترك شرب خمر را براى حفظ و سلامت عقل تشريع كرد»؛ (وَتَرْکَ شُرْبِ آلْخَمْرِ تَحْصِيناً لِلْعَقْلِ).جاى شك و ترديد نيست كه شراب و همه مواد مخدر از دشمنان شماره يك عقل انسانى هستند؛ نهتنها در حالت مستى شعله عقل بهكلى خاموش مىشود وافراد مست دست به هر كارى مىزنند، بلكه بعد از آن نيز تأثيرات زيادى در تخريب مغز و اعصاب از خود به جاى مىگذارد و گاه منجر به جنون مىشود. مرحوم «كلينى» در جلد ششم كتاب كافى بابى تحت عنوان «إنّ الْخَمْرَ رَأسُ كُلِّ إثْمٍ وَشَرٍّ» (شراب سرچشمه هر گناه و بدى است) آورده است و احاديث فراوانى در ذيل آن ذكر كرده است؛ از جمله در حديثى از رسول خدا صلي الله عليه وآله آمده است: «إِنَّ الْخَمْرَ رَأْسُ كُلِّ إِثْمٍ؛ شراب سرچشمه هر گناهى است».(15) در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالاً وَجَعَلَ مَفَاتِيحَهَا أَوْ قَالَ مَفَاتِيحَ تِلْکَ الاَْقْفَالِ الشَّرَابَ؛ خداوند براى شرور وبدىها قفلهايى قرار داده (كه همان قفل عقلهاست) و كليد آن قفلها را شراب قرار داده است».(16) در حديث ديگرى از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام نقل شده است كه فرمود: «مَا عُصِيَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِشَيْءٍ أَشَدَّ مِنْ شُرْبِ الْخَمْرِ إِنَّ أَحَدَهُمْ لَيَدَعُ الصَّلاَةَ الْفَرِيضَةَ وَيَثِبُ عَلَى أُمِّهِ وَأُخْتِهِ وَابْنَتِهِ وَهُوَ لا يَعْقِلُ؛ گناهى در پيشگاه خداوند شديدتر از شرب خمر نيست. بعضى از شراب خواران نماز واجب را بهكلى ترك مىكنند وممكن است به مادروخواهرودخترخود در حالى كه نمىفهمند تجاوز كنند».(17) همين مضمون را يكى از شعراى فارسى زبان در شعر خود مجسم ساخته است آنجا كه مىگويد :ابليس شبى رفت به بالين جوانى آراسته با شكل مهيبى سر و بر راگفتا كه منم مرگ اگر خواهى زنهار بايد بگزينى تو يكى زين سه خطر رايا آن پدر پير خودت را بكشى زار يا بشكنى از خواهر خود سينه و سر رايا خود ز مىناب بنوشى دو سه ساغر تا آنكه بپوشم ز هلاك تو نظر رالرزيد از اين بيم جوان بر خود و جا داشت كز مرگ فتد لرزه به تن ضيغم نر راگفتا نكنم با پدر و خواهرم اين كار ليكن به مى از خويش كنم رفع ضرر راجامى دو سه مِى خورد چو شد چيره ز مستى هم خواهر خود را زد و هم كشت پدر رااى كاش شود خشك بن تاك خداوند زين مايه شر حفظ كند نوع بشر را13. «و دورى از سرقت را براى حفظ عفت (و پرهيز از آلودگى به اموال مردم) مقرر داشت»؛ (وَمُجَانَبَةَ السَّرِقَة إِيجاباً لِلْعِفَّةِ).سرقت و دزدى به هر شكل باشد از بزرگترين گناهان در اسلام و داراى حدّ شرعى است و در همه عرفها و تمام عقلا كارى بسيار زشت محسوب مىشود و در تمام قوانين دنيا براى آن مجازات مقرر شده است. تعبير به «عفت» در كلام امام عليه السلام اشاره به خويشتندارى و مناعت طبع و ترك هرگونه حرص است. خداوند سرقت را ازاينرو تحريم فرموده كه افزون بر حفظ امنيت مالى جامعه، روح عفت را در افراد زنده كند، هيچكس به اموال ديگرى چشم ندوزد و حتى در بدترين حالات معيشتى به فكر دستبرد به اموال ديگران نيفتد، همانگونه كه در قرآن مجيد خداوند عدهاى از نيازمندان را با اين عبارت ستوده است: «(لِلفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِى الاَْرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ)؛ (انفاقهاى شما براى) كسانى باشد كه در راه خدا در تنگنا قرار گرفتهاند (و توجه به آيات خدا آنها را از وطنهاى خويش آواره ساخته و شركت در ميدان جهاد به آنها اجازه نمىدهد تا براى تأمين هزينه زندگى دست به كسب و تجارتى بزنند) نمىتوانند مسافرتى كنند (و سرمايهاى به دست آورند) و از شدت عفت و خويشتندارى افراد ناآگاه آنها را بىنياز مىپندارند؛ اما آنها را از چهرههايشان مىشناسى».(18) به يقين همان اندازه كه حفظ امنيت جامعه اهميت دارد پرورش روح عفّت وابراز بىنيازى از اموال مردم نيز مهم است و درواقع اين روحيه است كه جامعه را به امنيت مالى رهنمون مىشود.14. «و ترك زنا را براى حفظ نسبها قرار داد»؛ (وَتَرْکَ الزِّنَى تَحْصِيناً لِلنَّسَبِ).به يقين زنا وآميزشهاى نامشروع آثار سوء فراوانى دارد كه امام عليه السلام به يكى از مهمترين آنها اشاره كرده است. هرگاه در جامعه آميزشهاى نامشروع رواج پيدا كند محصول آن فرزندان نامشروعى است كه وابسته به هيچكس نيستند، نه كسى حضانت آنها را بر عهده مىگيرد و نه تكيهگاهى براى خودشان پيدا مىكنند، نه حمايت مالى مىشوند، نه ارث دارند و نه از عواطف پدرانه و مادرانه برخوردارند. چنين فرزندانى بزرگترين مخاطره را براى جامعه دربر دارند. آمارها نشان مىدهد كه بسيارى از جنايات هولناك به دست همين فرزندان نامشروع انجام مىگيرد. به فرض كه نهادى اجتماعى فرزندان نامشروع را جمعآورى و حفاظت كند باز محروميت از پيوند با پدر و مادر و آثار عاطفى وقانونى آن كار خود را خواهد كرد. به همين دليل اسلام زنا را حرام كرده و مجازات سنگينى براى آن قائل شده است؛ ولى متأسفانه در تمدّن مادّى غرب نهتنها زنا حرام نيست، بلكه مراكز فحشا تحت حمايت دولتها نيز هست و به دولتها ماليات نيز مىپردازند. آنها حتى براى روابط نامشروعِ زنان شوهردار نيز اهميتى قائل نيستند. تنها زناى به عنف را ممنوع و قابل تعقيب قانونى مىدانند و به همين دليل فرزندان نامشروع در جوامع غربى بسيار زياد است و مفاسد آن را نيز با چشم خود مىبينند؛ اما غلبه هوا و هوس و آزادىهاى به معناى بى بندوبارى به آنها اجازه محدودساختن را نمىدهد. در بعضى از جوامع غربى كار به آنجا رسيده كه در شناسنامهها تنها نام مادر نوشته مىشود و از نام پدر خبرى نيست، زيرا ديدهاند اگر نام پدر را بخواهند بنويسند مجهول بودن پدران براى بسيارى ازنوزادان مشكل عظيمى ايجادمىكند. شگفتآور است كه مجاز شمردن زنا حتى مانع از تجاوز به عنف نشده وبهگونهاى است كه آمار بعضى از كشورهاى غربى نشان مىدهد در هر دقيقه يك تجاوز به عنف صورت مىگيرد. البته زنا مفاسد بسيار ديگرى دارد كه امام على بن موسىالرضا عليه السلام در حديثى كه علامه مجلسى؛ در بحارالانوار از علل الشرايع نقل كرده به بخشى از آن اشاره مىكند، آن حضرت عليه السلام مىفرمايد: «وَحَرَّمَ الزِّنَا لِمَا فِيهِ مِنَ الْفَسَادِ مِنْ قَتْلِ الاَْنْفُسِ وَذَهَابِ الاَْنْسَابِ وَتَرْکِ التَّرْبِيَةِ لِلاَْطْفَالِ وَفَسَادِ الْمَوَارِيثِ وَمَا أَشْبَهَ ذَلِکَ مِنْ وُجُوهِ الْفَسَاد؛ خداوند زنا را حرام كرده است به علّت مفاسدى كه در آن است ازقبيل : قتل نفس، (به سبب برافروخته شدن آتش خشم همسران يا بستگان) و از دست رفتن نسب و ترك تربيت فرزندان و فاسد شدن نظم ميراث و امثال آن از مفاسد گوناگون».(19)15. «و ترك لواط (و همجنسگرايى) را براى افزايش نسل مقرر داشت». (وَتَرْکَ آللِّوَاطِ تَكْثِيراً لِلنَّسْلِ).مىدانيم آفرينش شهوت جنسى در زنان و مردان براى اين است كه از طريق صحيح، نسل انسان افزايش پيدا كند و از ميان نرود و اگر اين علاقه جنسى ميان زن و مرد نبود ممكن بود در مدت كوتاهى نسل انسان نابود شود. حال اگر اين علاقه جنسى به صورت همجنسگرايى درآيد كه هيچ تأثيرى در بقاى نسل نداشته باشد و اين مطلب در جامعه بشرى گسترش يابد آن هم سبب قطع نسل انسان يا كمبود افراد بشر خواهد شد. به همين دليل، استمنا يا آميزش با حيوانات نيز در اسلام تحريم شده است، زيرا آنها نيز مانند همجنسگرايى سبب ضايع شدن نطفههاى انسانى مىگردد. در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم كه زنديقى از آن حضرت سؤالى درباره تحريم زنا كرد و حضرت پاسخ او را فرمود و سپس از تحريم لواط پرسيد. امام عليه السلام فرمود: علتش اين است كه «أَنَّهُ لَوْ كانَ إِتْيانُ الْغُلامِ حَلالاً لاَسْتَغْنَى الرِّجالُ عَنِ النِّساءِ وَكانَ فِيهِ قَطْعُ النَّسْلِ وَتَعْطِيلُ الْفُرُوجِ وَكانَ فِى إِجازَةِ ذلِکَ فَسادٌ كَثِيرٌ؛ هرگاه آميزش با پسر حلال بود مردان از زنان بىنياز مىشدند و سبب قطع نسل و تعطيل آميزش مشروع و طبيعى مىشد و مجاز بودن اين كار مفاسد بسيارى دربر داشت».(20)شبيه همين معنا با توضيح بيشترى از امام على بن موسىالرضا عليه السلام نقل شده است.(21) البته آنچه امام عليه السلام در اينجا بيان فرموده و در روايات ديگرى نيز به آن اشاره شده يكى از آثار بسيار شوم همجنسگرايى است؛ آثار زيانبار ديگرى نيز دارد كه يكى از آنها ازنظر مسائل بهداشتى و عاطفى است، زيرا اين كار، تحريف روشنى در آفرينش علاقه جنسى و اعضاى تناسلى است و امروز زيان آشكار آن به صورت بيمارى ايدز بروز كرده كه طبق بعضى از آمار، اكثر موارد ايدز از مسئله همجنس گرايى ناشى مىشود، همان بيمارىاى كه امروز تمام اطباى جهان در درمان آن وامانده اند، زيرا نيروى دفاعى بدن را از كار مىاندازد و انسان در مدت كوتاهى به انواع بيمارىها مبتلا مىشود و با تمام كوشش هايى كه از سوى پزشكان دنيا به عمل آمده هنوز داروى مطمئنى براى درمان آن پيدا نشده است. تشديد مجازات لواط در اسلام نسبت به زنا ممكن است ناشى از اين امور باشد. البته امروز برخى از طبيبان فاقد مسئوليت، به افرادى چراغ سبز نشان مىدهند و مىگويند كه علاقه آنها به جنس موافق عامل ژنتيكى دارد و قابل تغيير نيست وبراى آنها همجنسگرايى را مجاز مىشمرند و اين شبيه اظهار نظر جمعى ديگر از آنگونه اطباست كه استمنا را بى ضرر و بى خطر معرفى مىكنند. بدون شك صحه گذاشتن بر اين انحرافات و بيمارىها كه به هر حال قابل علاج است ناشى از هماهنگ شدن با خواستههاى انحرافى اينگونه بيماران است.(22)16. «و شهادت و گواهى را براى اظهار حق در برابر انكارها قرار داد»؛ (وَالشَّهَادَاتِ اسْتِظْهَاراً عَلَى آلُْمجَاحَدَاتِ).مىدانيم در اسلام كسى كه از حادثهاى باخبر باشد و آن را با چشم خود ببيند اگر به شهادت فراخوانده شود بر او واجب است بپذيرد و آنچه را ديده بيان كند؛ خواه درباره دوست باشد يا دشمن، خويشاوند باشد يا بيگانه. كتمان شهادت يكى از گناهان كبيره است، همانگونه كه قرآن مجيد باصراحت فرمود: «(وَلاَ تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَنْ يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ)؛ شهادت را كتمان نكنيد و هركس كتمان كند قلب او گناهكار است (چراكه حقيقتى را مخفى داشته است)».(23) در آيه قبل از آن مىفرمايد: «(وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا)؛ و شاهدان هنگامى كه دعوت (به دادگاه براى اداى شهادت) بشوند ابا نكنند».(24) روايات اسلامى نيز درباره كتمان شهادت، حرمت آن را با صراحت بيان كرده است در حالى كه در قوانين ديگر دنيا، شهادت شهود معمولا الزامى نيست؛ هركس مايل باشد و سود خود را در شهادت دادن ببيند شهادت مىدهد وگرنه مىتواند آن را مكتوم نمايد. واجب ساختن اين كار براى آن است كه افراد نتوانند حقوق مردم را پايمال كنند. در حديثى از رسول خدا صلي الله عليه و آله مىخوانيم: «مَنْ شَهِدَ شَهَادَةَ حَقٍّ لِيُحْيِيَ بِهَا حَقَّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَتَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلِوَجْهِهِ نُورٌ مَدَّ الْبَصَرِ تَعْرِفُهُ الْخَلَائِقُ بِاسْمِهِ وَنَسَبِه؛ كسى كه شهادت حقى بدهد تا حق مسلمانى را بهوسيله آن احيا كند، روز قيامت در حالى وارد عرصه محشر مىشود كه از صورتش نورى برمىخيزد كه تا آنجا كه چشم كار مىكند پيش مىرود و تمام خلايق او را با نام و نسبش مىشناسند».(25)در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم كه در تفسير آيه (وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا) مىفرمايد: «لاَ يَنْبَغِي لاَِحَدٍ إِذَا دُعِيَ إِلَى الشَّهَادَةِ يَشْهَدُ عَلَيْهَا أَنْ يَقُولَ لا أَشْهَدُ لَكُمْ؛ براى هيچكس سزاوار نيست هنگامى كه دعوت به شهادت دادن بر چيزى شود بگويد: من براى شما شهادت نمىدهم».(26) شگفت اينكه بعضى از شارحان نهجالبلاغه شهادت را در اينجا به معناى شهادت در راه خدا در ميدان نبرد تفسير كردهاند و آن را سبب تقويت دين دانستهاند در حالى كه تعبيرات امام عليه السلام ، قبل و بعد از آن تناسبى با آن ندارد، زيرا امام عليه السلام قبلاً جهاد را به عنوان عزت اسلام بيان فرمود و تعبير به «مجاحدات» (يعنى انكارها) مناسب بحث دعاوى است به خصوص كه ترك كذب نيز بعد از آن ذكر شده است كه با ترك شهادت دادن مناسب است. بهعلاوه آغاز حديث با جمله «فرض الله» شروع مىشود و به يقين خداوند شهادت را مأمورٌبِه نكرده بلكه جهاد را واجب فرموده كه احيانآ منتهى به شهادت مىشود.17. «و ترك دروغ را براى احترام و بزرگداشت صدق و راستى قرار داد»؛ (وَتَرْکَ آلْكَذِبِ تَشْرِيفاً لِلصِّدْقِ).اساس زندگى اجتماعى بر اعتماد متقابل افراد نسبت به يكديگر است كه اگر اعتمادى نباشد رشته اجتماع از هم گسيخته خواهد شد. اعتماد در صورتى حاصل مىشود كه صدق و امانت بر جامعه حاكم باشد، زيرا دروغ و خيانت مهمترين اسباب بدبينى و بىاعتمادى است. امام عليه السلام در اين تعبير زيبا مىفرمايد: خداوند ترك دروغ را واجب كرده تا راستگويى به عنوان يك فضيلت شمرده شود و افراد جامعه به سوى آن حركت كنند. در روايات اسلامى شديدترين تعبيرات درباره زشتى دروغ آمده است. قرآن مجيد مىگويد: «(إِنَّمَا يَفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللهِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْكَاذِبُونَ)؛ تنها كسانى دروغ مىبندند كه به آيات خدا ايمان ندارند».(27) در حديثى از رسول خدا صلي الله عليه وآله مىخوانيم: «إنَّ الْكِذْبَ بابٌ مِنْ أبْوابِ النِّفاقِ؛ دروغ درى از درهاى نفاق است».(28) در كتاب كافى از اميرمؤمنان عليه السلام چنين نقل شده كه فرمود: «لا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الاِْيمَانِ حَتَّى يَتْرُکَ الْكَذِبَ هَزْلَهُ وَجِدَّهُ؛ انسان طعم ايمان را نمىچشد مگر زمانى كه دروغ را خواه شوخى باشد يا جدى، رها كند».(29) احاديث در اين زمينه بسيار است. با حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلي اله عليه وآله اين سخن را پايان مىدهيم آنجا كه فرمود: «إيّاكُمْ وَالْكِذْبَ فَإِنَّهُ مِنَ الْفُجُورِ وَهُما فِى النّار؛ از دروغ بپرهيزيد، زيرا دروغ با فجور و گناهان (ديگر) همراه است و هر دو در آتشند».(30)18. «و سلام را امان در برابر ترسها قرار داد»؛ (وَالسَّلاَمَ أَمَاناً مِنَ آلَْمخَاوِفِ).منظور از «سلام» در اينجا همان سلام كردن است كه هرگاه كسى به ديگرى سلام كند مفهومش اين است كه هيچگونه قصد آزار و اذيت او را ندارد وهنگامى كه شنونده سلام را با سلام پاسخ مىگويد مفهوم آن نيز اين است كه از ناحيه او خوف و ضررى براى سلام كننده موجود نيست. توضيح اينكه در آغاز اسلام و مدتى پس از آن بسيارى از مردم هنگام برخورد با يكديگر اگر طرف از قبيله خودشان نبود، احساس ناامنى مىكردند؛ ولى اگر او ابتدا سلام مىكرد و طرف مقابل نيز پاسخ مىگفت، به منزله تعهدى بود كه هيچگونه ضرر و زيانى به يكديگر نمىرساندند، همانگونه كه اگر شخصى بر آنها وارد مىشد و غذايى مىآوردند و از غذاى صاحب منزل مىخورد طرفين نسبت به يكديگر احساس امنيت مىكردند؛ صاحب خانه عملاً تحيتى گفته بود و ميهمان تازه وارد نيز عملاً به آن پاسخ داده بود. البته گاه مىشد كه پس از سلام و جواب آن، قرائن و شواهدى برخلاف موارد مذكور به نظر مىرسيد كه براى برطرف كردن آن خوف، احتياج به گفتوگوى بيشترى بود، ازاينرو در داستان ابراهيم عليه السلام مىخوانيم: هنگامى كه فرشتگان پروردگار به صورت افراد ناشناسى بر او وارد شدند و سلام كردند ابراهيم عليه السلام كه چهرههاى آنها را بسيار ناشناس ديد گفت: «ما از شما مىترسيم». به خصوص هنگامى كه غذا براى آنها آورد و آنها دست به سوى غذا دراز نكردند؛ اما چيزى نگذشت كه ترس ابراهيم عليه السلام زائل شد هنگامى كه گفتند: «ما فرستادگان پروردگار توايم» و او را به فرزند بشارت دادند. «(وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلاَمآ قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ * فَلَمَّا رَءَا أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ).(31)اكنون اين سؤال پيش مىآيد كه سلام كردن جزء مستحبات است و با جمله «فرض الله» كه در آغاز اين كلام حكمتآميز آمده سازگار نيست، ازاينرو بعضى از شارحان، سلام را در اينجا به معناى پاسخ سلام تفسير كردهاند تا با وجوب سازگار باشد.(32) در حالى كه اين تفسير افزون بر اينكه مخالف ظاهر عبارت امام عليه السلام است با مسئله امنيت از ترس سازگار نيست، زيرا هم ابتدا به سلام و هم پاسخ آن هر دو سبب احساس امنيت مىشد. ولى با توجه به اينكه «فرض» معناى وسيعى دارد كه هرگونه تشريع را اعم از واجب و مستحب شامل مىشود، مشكلى به وجود نمىآيد كه ما ناچار باشيم سلام را به معناى پاسخ سلام بدانيم. درنتيجه به يقين فلسفهاى كه امام عليه السلام براى نماز بيان فرموده، هم نماز واجب را فرا مىگيرد و هم مستحب را و همچنين درمورد زكات و روزه. بعضى از شارحان نهجالبلاغه «سلام» را به معناى صلح تفسير كردهاند وگفتهاند: «آن چيزى كه سبب زائل شدن خوف و ترس در جامعه بشرى مىشود همان مسئله صلح است كه مانع از بروز جنگهاى ويرانگر و مخرب است».(33) اين تفسير، تفسير بعيدى به نظر نمىرسد و ممكن است هر دو تفسير در مفهوم كلام امام عليه السلام جمع باشد. شگفت اينكه بعضى به جاى «سلام»، «اسلام» ذكر كردهاند(34) در حالى كه در هيچ يك از نسخ نهجالبلاغه اين واژه نيامده، هرچند در غررالحكم به جاى «سلام»، «اسلام» آمده است(35)، بنابراين تكيه بر يك احتمال نادر، مناسب تفسير كلام امام عليه السلام است به خصوص اينكه اگر به جاى «سلام»، «اسلام» بود مىبايست در آغاز اين سخن و به دنبال «فَرَضَ اللهُ الاْيمانَ تَطْهيرآ مِنَ الشِّرْکِ» ذكر شود.19. «و امامت را براى نظم و نظام امت قرار داد»؛ (وَالاَْمَامَةَ نِظَاماً لِلاُْمَّةِ).هرچند در نسخه صبحى صالح در اينجا واژه «الامانة» آمده ولى در بسيارى از نسخ نهجالبلاغه به جاى آن «الامامة» است و در كتاب تمام نهجالبلاغه نيز «الامامة» آمده است. در غررالحكم نيز به همين صورت است. حتى در شرح ابن ابى الحديد نيز «الامامة» ذكر شده است و همان را نيز تفسير كرده است. به يقين تعبير «نِظامآ لِلاُْمَّةِ» و به دنبال آن «وَالطّاعَةِ تَعْظيمآ لِلاِْمامَةِ» تناسبى با امامت دارد نه امانت و درواقع دو جمله اخير (نوزدهم و بيستم) به منزله ضمانت اجرايى براى هجده جمله پيشين است. به هر حال شك نيست كه اگر حكومت عادلى بر كار نباشد و امامت به معناى صحيح پياده نشود، نظم امت به هم مىريزد، ظالمان بر مظلومان چيره مىشوند و فاسدان و مفسدان پستهاى حساس را در اختيار مىگيرند و بيتالمال مسلمانان به غارت مىرود و ناامنى همه جا را فرا مىگيرد كه تاريخ معاصر و گذشته، نمونههاى فراوانى از آن را به ما ارائه داده است. در خطبه بانوى اسلام فاطمه زهرا سلام الله عليها نيز تعبيرى شبيه به اين ديده مىشود، مىفرمايد: «وَطَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَإِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ؛ خداوند اطاعت از ما را سبب نظام امت قرار داده و پيشوايى ما را سبب جلوگيرى از اختلاف وپراكندگى».(36) در خطبه امام على بن موسىالرضا عليه السلام كه در مسجد جامع مرو در روز جمعه بيان فرمود نيز آمده است: «إِنَّ الاِْمَامَةَ زِمَامُ الدِّينِ وَنِظَامُ الْمُسْلِمِينَ وَصَلاحُ الدُّنْيَا وَعِزُّ الْمُوْمِنِينَ إِنَّ الاِْمَامَةَ أُسُّ الاِْسْلامِ النَّامِي وَفَرْعُهُ السَّامِي؛ امامت، زمام دين وسبب نظام مسلمين و صلاح دنيا و سبب عزت مؤمنان است. امامت اساس اسلام بارور و شاخه بلند آن است».(37) البته سخن درباره اهميت امامت و تأثير حكومت اسلامى در نظم جامعه مسلمانان و حفظ كيان آنها بسيار است و مقصود در اينجا اشارهاى به عنوان تفسير كلام امام عليه السلام است.20. «و اطاعت و فرمانبردارى (از امام مسلمين) را براى (تعظيم و تحكيم) مقام امامت قرار داد»؛ (وَالطَّاعَةَ تَعْظِيماً لِلاِْمَامَةِ).به يقين آنچه سبب تقويت امامتِ امامان و حاكميتِ حاكمان مىشود همكارى و هماهنگى مردم است. اگر اطاعت و همكارى مردم نباشد نظام امامت نيز به هم مىريزد، ازاينرو در مسائل مربوط به حكومت اسلامى نيز مىگوييم : حمايت مردم و آراى ملت از اساسىترين پايههاى حكومت است، زيرا امامى مىتواند نظام امت را برقرار كند كه مبسوط اليد باشد و مبسوط اليد بودن جز از طريق همكارى مردمى حاصل نمىشود. در بخش چهارم خطبه 34 مطالب بيشترى در اين زمينه آمده است؛ آنجا كه امام عليه السلام مىفرمايد: «اى مردم! من حقى بر شما دارم شما نيز بر من حقى داريد؛ اما حق شما بر من اين است كه از خيرخواهى و خدمت به شما دريغ نورزم وبيتالمال را به نفع شما بهطور كامل به كار گيرم و شما را تعليم دهم تا از جهل ونادانى رهايى يابيد و تربيت كنم تا فراگيريد و آگاه شويد و اما حق من بر شما اين است كه بر بيعت خويش وفادار باشيد و در آشكار و نهان خيرخواهى را در حق من به جا آوريد. هر زمان شما را براى انجام كارى بخوانم اجابت كنيد و هر وقت به شما فرمان دهم اطاعت نماييد».(38)*****نكته:آيا حق داريم از فلسفه احكام سؤال كنيم؟بعضى از فرق مسلمين عقيده دارند «احكام الله معلل بالاغراض نيست»؛ يعنى لزومى ندارد آنچه خدا امر كرده داراى فلسفهاى باشد و آنچه را نهى كرده داراى مفسدهاى. آنها درواقع حكيم بودن خدا را زير سؤال مىبرند و توجه ندارند كه اگر احكام تابع مصالح و مفاسد نباشد ترجيح بدون مرجح لازم مىآيد و اساسآ اين سخن برخلاف آيات زيادى از قرآن است كه براى نماز و روزه و حج وقصاص و امثال آن فلسفههايى ذكر كرده است. به يقين آنچه را خدا امر فرموده داراى فوايد مادى يا معنوى يا هر دو بوده و آنچه را نهى كرده مفاسدى اينچنين داشته است.نهتنها احكام الهى، احكام وقوانينى نيزكه درعرف عقلا وضع مىشود همه از اين قبيل است؛ گاهى هفتهها و ماهها درباره مصلحت و مفسده يك قانون مطالعه و بررسى مىكنند تا بتوانند حكمى را در عرف خودشان وضع كنند. آيات مربوط به حلال كردن طيبات و حرام كردم خبائث(39) همگى شاهد بر اين است كه قبلاً طيب و خبيثى وجود دارد كه به سبب آن حكم الهى مطابق آن صادر مىشود. تنها تفاوتى كه ميان احكام الهى و احكام عرفى است اين است كه احكام عرفى چه بسا بر اساس مصالح و مفاسدى وضع مىشود كه نتوانستهاند تمام جوانب آن را بررسى كنند و به همين دليل پس از مدتى ممكن است خلاف آن كشف شود؛ ولى احكام الهى چنين نيست، علم بىپايان خداوند سبب مىشود كه احكام بر اساس رعايت تمام جوانب مصالح و مفاسد وضع شود و هرگز خلافى در آن نخواهد بود.بعضى نيز معتقدند گرچه احكام داراى مصالح و مفاسدى است؛ ولى ما نبايد به سراغ آنها برويم، بايد مطيع فرمان باشيم؛ آنجا كه امر شده انجام دهيم وآنجا كه نهى شده خوددارى كنيم و مطلقآ به سراغ فلسفه احكام نبايد رفت. ولى اين نيز برخلاف آياتى است كه ما را تشويق به فهم مصالح و مفاسد احكام مىكند و همچنين برخلاف رواياتى است ـ مانند آنچه در بالا آمد ـ كه ائمه هدى: مصالح احكام را مشروحاً بيان كردهاند و نيز بعضى از اصحاب خدمت امامان مىرسيدند و فلسفه پارهاى از احكام را مىپرسيدند. هرگز هيچ امامى آنها را نهى از اين سؤالات نكرد و اين دليل بر آن است كه مردم حق دارند از فلسفه احكام سؤال كنند و پاسخ بشنوند.منتها در اين جا دو نكته مهم باقى مىماند و آن اين است كه اولاً بيان فلسفه احكام چه فايدهاى دارد؟ پاسخ اين سؤال روشن است؛ انسان هنگامى كه به منافع نماز و روزه و امثال آن آگاه مىشود، شوق بيشترى براى انجام دادن آن در خود مىيابد و هنگامى كه مثلاً مفاسد بى شمار شرب خمر را مىشنود، نفرت بيشترى از آن پيدا مىكند. درست مانند دستورات طبيب كه وقتى براى بيمارش فوايد دارو را ذكر كند بيمار با شوق بيشترى دارو را مصرف كرده و تلخى احتمالى آن را تحمل مىكند. از اينجا مىتوان استفاده كرد كه آگاهى بر فلسفه احكام مىتواند فقيه را در مسير استنباط حكم كمك كند.ثانياً: معناى آگاهى بر فلسفه احكام اين نيست كه ما همواره مقيد به آن باشيم وبگوييم چون مثلاً فلسفه دو ركعت بودن نماز صبح و سه ركعت بودن نماز مغرب را نمىدانيم بنابراين آن را انجام نمىدهيم. ما بايد گوش بر امر و چشم بر فرمان داشته باشيم چه فلسفه احكام را بدانيم يا ندانيم؛ ولى تا آنجا كه بدانيم به اطاعت راسخ ما كمك مىكند. اين نكته نيز شايان توجه است كه فلسفهها و مصالح و مفاسد احكام غالباً جنبه حكمت دارد نه علّت؛ يعنى در غالب موارد، ممكن است حاكم باشد. مثلاً نوشيدن يك قطره شراب ممكن است هيچكدام از آن مفاسد را نداشته باشد ولى به هر حال حرام است، بنابراين افراط در اين مسئله كه ما فلسفههاى احكام را وسيلهاى قرار دهيم براى محدود كردن حكم يا توسعه آن به جايى كه ادله شامل آن نمىشود، كار نادرستى است. به تعبير ديگر پذيرفتن فلسفه احكام يا مقاصد الشريعة به معناى اين نيست كه ما به دنبال قياسات ظنى برويم و حلال و حرامهايى از اين طريق درست كنيم. تنها در صورتى مىتوان حكم را بهوسيله فلسفه احكام توسعه داد يا محدود كرد كه به صورت علت در متن كتاب و سنت ذكر شده باشد؛ مثلاً بفرمايد: «لا تَشْرَبُوا الْخَمْرَ لاَِنَّهُ مُسْكِرٌ مُفْسِدٌ لِلْعَقْلِ» از اين تعبير مىتوانيم هرچيزى را كه مسكر وموجب فساد عقل است تحريم كنيم.(40)در حديثى از امام كاظم عليه السلام مىخوانيم: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يُحَرِّمِ الْخَمْرَ لاِسْمِهَا وَلَكِنَّهُ حَرَّمَهَا لِعَاقِبَتِهَا فَمَا كَانَ عَاقِبَتُهُ عَاقِبَةَ الْخَمْرِ فَهُوَ خَمْرٌ؛ خداوند شراب را به دليل نام آن تحريم نكرد، بلكه تحريم آن بهواسطه آثار آن بود، بنابراين هرچيزى كه عاقبت آن عاقبت شراب باشد آن هم به منزله شراب است»(41). (42)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 253 نهج البلاغه: سوگند دادن ظالم
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ كَانَ (علیه السلام) يَقُولُ: أَحْلِفُوا الظَّالِمَ -إِذَا أَرَدْتُمْ يَمِينَهُ- بِأَنَّهُ بَرِيءٌ مِنْ حَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ، فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا كَاذِباً، عُوجِلَ الْعُقُوبَةَ؛ وَ إِذَا حَلَفَ بِاللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ، لَمْ يُعَاجَلْ، لِأَنَّهُ قَدْ وَحَّدَ اللَّهَ تَعَالَى.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
سوگند سريع التأثير:امام عليه السلام در اين گفتار نورانى دستورى درباره سوگندهاى مؤثر در برابر كارهايى كه ظالمى مرتكب شده مىدهد و مىفرمايد: «هرگاه خواستيد ظالمى را سوگند دهيد اينگونه سوگند دهيد كه از حول و قوه الهى برى است (اگر فلان كار را انجام داده باشد) زيرا اگر اين قسم دروغ باشد مجازات او به سرعت فرا مىرسد (يا به درد سختى مبتلا مىگردد و يا مىميرد) اما اگر چنين سوگند ياد كند: به خدايى كه جز او خدايى نيست (اين كار را نكردهام) در كيفرش تعجيل نمىشود، زيرا خدا را به يگانگى ستوده است»؛ (أَحْلِفُوا الظَّالِمَ ـ إِذَا أَرَدْتُمْ يَمِينَه ـ بِأَنَّهُ بَرِيءٌ مِنْ حَوْلِ آللّهِ وَقُوَّتِهِ؛ فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا كَاذِباً عُوجِلَ آلْعُقُوبَةَ، وَإِذَا حَلَفَ بِاللّهِ آلَّذِي لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَمْ يُعَاجَلْ، لاَِنَّهُ قَدْ وَحَّدَ آللّهَ تَعَالَى).از اين سخن امام عليه السلام روشن مىشود كه تعبيرات سوگندها بسيار متفاوت است؛ تعبيرهايى كه مدح و ثناى الهى در آن است سبب تعجيل عقوبت نمىشود اما تعبيرات خشنى كه بر ضد آن باشد، عقوبت را تعجيل مىكند. در حديث معروفى كه در كتب مختلف آمده مىخوانيم: شخصى نزد منصور، خليفه عباسى از امام صادق عليه السلام بدگويى كرد. منصور به دنبال حضرت فرستاد وهنگامى كه امام عليه السلام حضور پيدا كرد عرض كرد: فلان كس درباره شما چنين وچنان مىگويد. امام عليه السلام فرمود: چنين چيزى دروغ است؛ اما بدگويىكننده گفت: دروغ نيست و واقعيت دارد. امام عليه السلام او را به برائت از حول و قوه الهى اگر دروغگو باشد قسم داد. او همين سوگند را ياد كرد و هنوز گفتارش تمام نشده بود كه فلج شد و مانند قطعه گوشتى بىجان به روى زمين افتاد! پاى او را گرفتند و كشانكشان از مجلس بيرون بردند و امام صادق عليه السلام از اين توطئه رهايى يافت.(1)در رخداد ديگرى مىخوانيم كه منصور دوانيقى به امام صادق عليه السلام عرض كرد : يكى از ياران شما به نام «معلى بن خنيس» مردم را به سوى شما فرا مىخواند و(براى خروج كردن) اموالى ذخيره مىكند. امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند چنين چيزى نبوده است. منصور گفت: من كسى را كه چنين خبرى داده نزد شما حاضر مىكنم. و سپس آن مرد را حاضر كرد. امام عليه السلام رو به آن فرد كرده فرمود: قسم مىخورى؟ عرض كرد: آرى؛ سپس گفت: «وَاللهِ الَّذى لا إلهَ إلّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ الرَّحْمانِ الرَّحيمِ كه او اين كار را كرده است». امام عليه السلام فرمود: تو خداوند را با اوصاف جلالش مىستايى و او به همين سبب تو را مجازات نمىكند. اينگونه كه من مىگويم قسم بخور. بگو: «بَرِئْتُ مِنْ حَوْلِ اللَّهِ وَقُوَّتِهِ وَأَلْجَأْتُ إِلَى حَوْلِي وَقُوَّتِي (كه تو اين سخن را گفتهاى)» آن مرد اينگونه قسم خورد. هنوز كلامش تمام نشده بود كه بر زمين افتاد و مرد. منصور گفت: بعد از اين، كلام هيچ سخنچينى را درباره تو نخواهم پذيرفت.(2)*****نكته:سوگند به برائت از خداوند و پيامبر صلي الله عليه وآله:مرحوم صاحب جواهر در كتاب «الأيْمان» مسئلهاى آورده كه حاصلش اين است: سوگند به برائت از خداوند سبحان و پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله نهتنها منعقد نمىشود و كفارهاى در مخالفت آن نيست، بلكه نفس اين سوگند حرام است هرچند گوينده در گفتارش صادق باشد. سپس به احاديثى استناد مىكند، از جمله حديث نبوى كه مىفرمايد: «مَنْ قالَ إنّى بَرِىءٌ مِنْ دينِ الاْسْلامِ فَإنْ كانَ كاذِبآ فَهُوَ كَما قالَ وَإنْ كانَ صادِقآ لَمْ يَعِدْ إلَى الاْسْلامِ سالِمآ؛ كسى كه بگويد: «من از آيين اسلام بيزارم اگر دروغ گفته باشم يا همانگونه است كه گفتهام» و اگر راست گفته و بيزارى جسته هرگز به اسلام باز نمىگردد».(3)در حديث ديگرى از يونس بن حيان (صحيح يونس بن ظبيان است) نقل مىكند كه امام صادق عليه السلام به من فرمود: «يَا يُونُسُ لا تَحْلِفْ بِالْبَرَاءَةِ مِنَّا فَإِنَّهُ مَنْ حَلَفَ بِالْبَرَاءَةِ مِنَّا صَادِقاً كَانَ أَوْ كَاذِباً فَقَدْ بَرِئَ مِنَّا؛ اى يونس! قسم به برائت از ما مخور، زيرا اگر كسى چنين قسمى ياد كند، صادق باشد يا كاذب، از ما بيزار خواهد شد». سپس مىافزايد: ولى از كلام اميرمؤمنان عليه السلام در نهجالبلاغه (حكمت مورد بحث) استفاده مىشود كه ظالم را مىتوان به اين كيفيت قسم داد و حتى از فعل امام صادق عليه السلام و قسم دادن شخص سعايتكننده به اين كيفيت در برابر منصور دوانيقى بر مىآيد كه اينگونه سوگند در چنين مواردى مانعى ندارد. وى در پايان مىگويد: ولى من كسى از اصحاب را نديدم كه به چنين حديثى فتوا بدهد، هرچند عنوان باب در وسائل نشان مىدهد كه او معتقد است ظالم را مىتوان به برائت از حول و قوه الهى سوگند داد. سپس در پايان اين سخن مىگويد: احتياط اين است كه اين كار جز درمورد مهدورالدم، ترك شود.(4)البته از بعضى كلمات بزرگانى كه قبل از مرحوم صاحب جواهر بودهاند استفاده مىشود كه به اين روايات فتوا دادهاند؛ مانند مرحوم فاضل هندى در كشف اللثام در بحث جواز «تغليظ قسم» (در مسائل قضايى) و نيز خود صاحب جواهر در بحث قضا (5) تعبيرى دارد كه از آن، تمايل به اين فتوا استفاده مىشود. مهم آن است كه در اينجا چند مسئله از هم جدا نشده است : نخست اينكه آيا مىتوان بدون هيچ قيد و شرطى چنين قسمى خورد؟ كه كسى بگويد: والله من از دين محمد صلي الله عليه و آله «العياذ بالله» بيزارم. قطعا چنين سخنى كفر است و حرام بودن آن جاى ترديد نيست؛ حتى اگر سوگند او دروغ هم باشد گناه بزرگى مرتكب شده است. ديگر اينكه به صورت قضيه شرطيه براى اثبات مدعاى خود بگويد: والله از خدا و رسولش برىء باشم اگر چنين كارى را كرده باشم. اگر چنين شخصى راست مىگويد و اين كار را نكرده دليلى بر حرام بودن سوگند او نيست. آرى اگر او در گفتارش دروغگو باشد قطعآ قسم حرامى خورده و ممكن است كافر نيز شده باشد. صورت سوم اين است كه قسم ياد كند براى انجام كارى و بگويد: من به اين وعده خود وفا مىكنم. اگر نكنم از حول و قوه الهى و دين محمد صلي الله عليه و آله بيزار باشم. اين قسم قطعآ منعقد نمىشود و اگر مخالفت كند نيز كفارهاى ـ طبق قواعد مقرره باب قسم كه تنها بايد به نام خداوند سوگند ياد كرد ـ ندارد. دليل روشنى بر حرام بودن قسمت دوم و سوم نداريم، زيرا گوينده آن هرگز نمىگويد: من از دين اسلام يا از خداوند متعال بيزارم بلكه براى تأكيد بر گفته خود به اينكه تخلفى وجود ندارد چنين سخنى را مىگويد، مثل اينكه بعضى از عوام مردم براى تأكيد بر سخنانشان مىگويند: بىايمان از دنيا بروم، دشمن خدا و پيغمبر باشم اگر چنين سخنى را گفته باشم. مگر اينكه گفته شود: اين تعبير نيز خالى از نوعى اهانت نيست و شايد به همين دليل بر حرمت آن، ادعاى اجماع شده است (در صورتى كه حرمت شامل تمام اين اقسام شود).در اينجا نكته ديگرى است و آن اينكه اگر بدانيم بعضى از اينگونه قسمها سبب تعجيل عقوبت مىشود و ممكن است به زندگى فرد پايان دهد آيا جايز است او را به چنين سوگندى قسم دهيم، هرچند باعث مرگ او شود؟ ظاهر كلام امام اميرالمؤمنين عليه السلام كه در بالا آمد اين است كه هر ظالمى را مىتوان چنين سوگندى داد. (و هرچه باشد از ناحيه خود اوست) ولى تعبير بعضى از فقها اين است كه تنها مهدور الدم را مىتوان چنين سوگند داد(6) و از آنجا كه تعجيل عقوبت مرگ، هميشه حاصل نيست بلكه ممكن است عقوبتهاى ديگرى در كار باشد حكم به تحريم چنين سوگندى درباره غير مهدورالدم، خالى از اشكال نيست و اگر يقين به هلاكت باشد اجراى آن در غير مهدورالدم اشكال دارد و كلام حضرت عليه السلام را در اين صورت مىتوان بر ظالمان مهدورالدم حمل كرد. توضيح بيشتر در اين زمينه را بايد در كتب فقهى بررسى كرد.(7)*****پی نوشت:(1) . شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانى، ج 5، ص 368. مرحوم علامه شوشترى نیز آن را در شرح نهج البلاغه خود از کتاب الفصول المهمة نقل کرده است.(2) . کافى، ج 6، ص 445، ح 3.(3) . سنن بیهقى، ج 10، ص 30 .(4) . جواهر الکلام، ج 35، ص 345.(5) . ج 40، ص 231 .(6) . جواهر الکلام، ج 35، ص 345.(7) . سند گفتار حکیمانه: خطیب در مصادر مى گوید: این گفتار حکیمانه امام(ع) از آن حضرت به صورت گسترده نقل شده و اهل بیت در برابر کسانى که درباره آنها نزد حاکمان ظلم سخن چینى مى کردند از این نوع سوگند براى نابودى آنها استفاده مى کردند. سپس مواردى از این قبیل را نقل مى کند و در پایان مى گوید: این کلام نورانى پیش از سیّد رضى در کتاب کافى جلد ششم (البته در کافى این کلام از امام صادق (ع) ضمن داستانى که بعدآ به آن اشاره خواهد شد آمده است. همچنین در تمامى کتب دیگر که مرحوم خطیب آدرس داده است) و مقاتل الطالبیین و مروج الذهب آمده است و بعد از سیّد رضى؛ در کتاب تاریخ بغداد و ارشاد مفید و الخرائح و الجرائح آمده است به گونه اى که به وضوح نشان مى دهد از نهج البلاغه نقل نکرده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 195)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 254 نهج البلاغه: انفاق مالی در حال حیات
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): يَا ابْنَ آدَمَ، كُنْ وَصِيَّ نَفْسِكَ فِي مَالِكَ، وَ اعْمَلْ فِيهِ مَا تُؤْثِرُ أَنْ يُعْمَلَ [يَعْمَلَ] فِيهِ مِنْ بَعْدِكَ [مَنْ بَعْدَكَ].
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
وصى خويشتن باش:امام عليه السلام در اين كلام نورانى به نكته مهمى اشاره كرده مىفرمايد: «اى فرزند آدم! تو خود وصى خويشتن در اموال خود باش و (امروز) بهگونهاى در آن عمل كن كه مىخواهى پس از تو (مطابق وصيتت) عمل كنند»؛ (يَابْنَ آدَمَ، كُنْ وَصِيَّ نَفْسِکَ فِي مَالِکَ، وَآعْمَلْ فِيهِ مَا تُؤْثِرُ اَنْ يُعْمَلَ فِيهِ مِنْ بَعْدِکَ).بسيارى از مردم باايمان علاقهمند هستند كه بخشى از اموالشان پس از آنها در راه خيرات مصرف شود و اسلام نيز به وصيت براى كارهاى خير تشويق كرده وآن را به يكسوم مال محدود نموده تا ورثه نيز بهرهمند شوند. قرآن مجيد مىگويد: «(كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَيْرآ الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالاَْقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّآ عَلَى الْمُتَّقِينَ)؛ بر شما نوشته شده: هنگامى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد، اگر چيز خوبى (مالى) از خود به جاى گذاشته، براى پدر ومادر و نزديكان، بهطور شايسته وصيت كند! اين حقّى است بر پرهيزكاران!».(1)مؤمنان براى اين كار سعى مىكنند وصى يا اوصياى مطمئنى انتخاب كنند تا حتمآ كارهاى خير انجام گيرد. ولى بسيار ديده شده است كه يا وصى عمل به وصيت نمىكند يا ورثه مانع مىشوند و سعى دارند ثلث را به نفع خود مصادره كنند. حتى در بعضى از افراد متدين ديده مىشود كه مىخواهند براى مصرف ثلث به نفع خودشان وجهى شرعى بيابند. اگر انسان خودش وصى خويشتن باشد و آنچه را پس از خود مايل است در راه خير صرف شود شخصآ اقدام كند بهتر است، همانگونه كه بعضى از افراد باايمان را در عصر خود مىبينيم كه ثلث مال خويش را در زمان حيات خود جدا كرده و در كارهاى خير به خصوص كارهايى كه باقى و برقرار مىماند؛ مانند احداث بيمارستان، مسجد، مدرسه، بانكهاى قرض الحسنه، نشر آثار دينى وامثال آن صرف مىكنند. اينها از همه موفقترند، زيرا هيچكس بهاندازه خود انسان براى خويش دلسوزى نمىكند. افزون بر اين، آنچه را انسان با دست خود در راه خدا مىدهد بسيار با ارزشتر است از آنچه ديگران پس از او مىدهند، چون در حال حيات علاقهمند به اموال خويش است و دل كندن و صرف آن در كارهاى خير نياز به ايمانى قوى دارد. حديث معروفى است كه مىگويد: شخصى وصيت كرده بود كه انبار خرمايى را پس از او در راه خدا انفاق كنند. پيغمبر اكرم صلي الله غليه وآله اين كار را انجام داد. در آخر، يك عدد خرما ته انبار افتاده بود. آن را به دست گرفت و فرمود: اگر خود با دست خويش اين دانه خرما را در راه خدا داده بود از تمام آنچه من بعد از او انفاق كردم بهتر بود.چنانكه اشاره كرديم امام صادق عليه السلام همين معنا را با اضافات ديگرى به كسى كه از او تقاضاى وصيت و اندرزى كرد بيان نمود و فرمود: «أَعِدَّ جَهَازَکَ وَقَدِّمْ زَادَکَ وَكُنْ وَصِيَّ نَفْسِکَ وَلا تَقُلْ لِغَيْرِکَ يَبْعَثُ إِلَيْکَ بِمَا يُصْلِحُکَ؛ وسيله سفر (آخرت) خود را آماده ساز و زاد و توشه اين سفر طولانى را فراهم كن و وصى خويشتن باش و به ديگرى نده كه آنچه را مفيد براى توست به سوى تو بفرستد (چه بسا اين كار را نخواهد كرد و تو محروم خواهى شد)».(2) شاعر عرب نيز مىگويد:تَمَتَّعْ إنَّما الدُّنْيا مَتاعٌ وَإِنَّ دَوامَها لا يُسْتَطاعُوَقَدِّمْ ما مَلَكْتَ وَأنْتَ حَىٌّ أميرٌ فيهِ مُتَّبَعٌ مُطاعٌوَلا يَغْرُرْکَ مَنْ تُوصي إِلَيْهِ مَصيرُ وَصيَّةِ الْمَرْءِ ضِياعٌاز دنيا بهره گير كه دنيا متاعى بيش نيست و دوامش امكانپذير نمىباشد. آنچه را در اختيار دارى از پيش بفرست در حالى كه زندهاى و در آن امير ومطاعى. به كسى كه وصيت مىكنى دلبسته مباش، زيرا سرنوشت بسيارى از وصيتها نابودى است.(3)شاعر فارسى نيز مىگويد:برگ عيشى به گور خويش فرست كس نيارد ز پس تو پيش فرست (4)*****پی نوشت:(1) . بقره، آیه 180.(2) . کافى، ج 7، ص 65، ح 29.(3) . تنبیه الخواطر بنا به نقل مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 198.(4) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر تنها سند دیگرى که براى این کلام نورانى نقل مى کند غررالحکم است که چون تعبیرات آن با آنچه در نهج البلاغه آمده متفاوت است قاعدتآ از جاى دیگرى آن را اخذ کرده است. در ضمن، مضمون آن را از امام صادق(ع) نیز با تفاوتهایى آورده که در متن به آن اشاره خواهیم کرد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 198)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 255 نهج البلاغه: خشم و خشونت، نوعی دیوانگی
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): الْحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ، لِأَنَّ صَاحِبَهَا يَنْدَمُ؛ فَإِنْ لَمْ يَنْدَمْ، فَجُنُونُهُ مُسْتَحْكِمٌ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
غضب و جنون!امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه در نكوهش شدّت غضب مىفرمايد: «طغيان غضب نوعى جنون و ديوانگى است، چراكه صاحبش بعدا پشيمان مىشود واگر پشيمان نشود دليل بر آن است كه جنونش مستحكم است»؛ (الحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ آلْجُنُونِ، لاَِنَّ صَاحِبَهَا يَنْدَمُ، فَإِنْ لَمْ يَنْدَمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْكَمٌ).همه مىدانيم كه انسان در حالى كه به شدت غضبناك مىشود نيروى عقل او تحت الشعاع آن قرار گرفته، از كار بازمىايستد و در آن حالت كه صورت برافروخته، رگهاى گردن پر از خون شده و تمام اعصاب و عضلات تحريك گشته است، دست به كارهايى مىزند كه خارج از عرف عقلا و بيرون از دايره شرع و كاملا زيانآور است. به همين دليل معمولا پس از اين حركت نادم و پشيمان مىگردد، ندامتى كه گاهى روزها و ماهها و سالها ادامه مىيابد، حتى گاهى دست به كارهايى مىزند كه بعدآ جبرانناپذير است و تمام عمر را در اندوه و ندامت آن به سر مىبرد. ولى افراد كمى هستند كه از كارهاى جنونآميز خود در حال شدت و طغيان وغضب پشيمان نمىشوند و همچنان بر آن اصرار دارند كه كار خوبى انجام دادهاند! اينها همان كسانى هستند كه امام عليه السلام جنون آنها را مستحكم و پايدار شمرده است.در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى درباره كظم غيظ (فروخوردن خشم) و نكوهش غضب تعبيرات بسيار پرمعنا آمده است. در سوره «شورى» يكى از نشانههاى افراد باايمان را اين مىشمرد كه چون از دست كسى عصبانى مىشوند او را مىبخشند و خشم خود را فرو مىخورند. (وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ).(1) در آيه 134 سوره «آل عمران» در نشانههاى مؤمنان و نيكوكاران مىفرمايد : «آنها كسانى هستند كه در زمان شادكامى و ناراحتى در راه خدا انفاق مىكنند وخشم خود را فرو مىبرند و از خطاى مردم درمىگذرند»؛ (الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ).خطرات غضب بهقدرى است كه در حديثى از حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله مىخوانيم: مردى خدمت آن حضرت آمد، عرض كرد: «يَا رَسُولَ اللَّهِ عَلِّمْنِي عِظَةً أَتَّعِظُ بِهَا؛ اندرزى به من بده تا از آن پند گيرم»، فرمود: «انْطَلِقْ وَلا تَغْضَبْ؛ برو و هرگز غضب مكن». آن مرد بار ديگر همان تقاضا را از پيامبر صلي الله عليه و آله كرد وحضرت همان جمله را تكرار فرمود و همچنين در مرتبه سوم.(2)در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است كه شخصى خدمتش رسيد وچنين تقاضايى كرد، پيامبر صلي الله عليه و آله به او فرمود: «برو و هرگز غضب مكن». آن مرد عرض كرد: همين يك دستور مرا كافى است. سپس به سراغ خانوادهاش آمد ومشاهده كرد كه در ميان قبيله او جنگى درگرفته، در برابر هم صف كشيدهاند واسلحه برداشتهاند، هنگامى كه اين منظره را ديد او هم اسلحه برداشت و در كنار آنها ايستاد ناگهان به ياد كلام پيامبر صلي الله عليه و آله افتاد، سلاح را بر زمين افكند وبه سوى جمعيت دشمنانش آمد و گفت: اى جمعيت اگر بر شما جراحت يا قتل يا ضربى وارد شده كه اثرى از آن باقى نمانده من از مال خودم ادا مىكنم. آنها در پاسخ گفتند: اگر چيزى بوده به شما بخشيديم، ما به اين كار سزاوارتريم. وهمين امر سبب شد كه هر دو گروه با هم سازش كردند و آتش غضب فرونشست.(3)در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم: «الْغَضَبُ مِفْتَاحُ كُلِّ شَرٍّ؛ غضب، كليد تمام بدىهاست».(4) در حديث ديگرى امام صادق عليه السلام جملهاى از پدرش امام باقر عليه السلام نقل مىكند كه گويى شرح حديث فوق است مىفرمايد: «أَيُّ شَيْءٍ أَشَدُّ مِنَ الْغَضَبِ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَغْضَبُ فَيَقْتُلُ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ وَيَقْذِفُ الْمُحْصَنَةَ؛ چه چيزى بدتر از غضب است هنگامى كه انسان غضبناك مىشود دست به كشتن بىگناهان مىزند ونسبت ناروا به زنان پاكدامن مىدهد».(5)بسيارى از نزاعهاى خونين به سبب همين طغيان غضب است، بسيارى از طلاقها و جدايى همسران از يكديگر و تشكيل پروندههاى جنايى مختلف به سبب همين حالت خطرناك است و به همين دليل امام عليه السلام نام جنون بر آن گذاشته است. آثار سوء غضب بيش از اينهاست، زيرا هنگامى كه كنترل عقل از اعضا وجوارح انسان برداشته شود هرچه بر زبانش آمد مىگويد و هر كار زشتى به نظرش رسيد انجام مىدهد، هر حقى را باطل و هر باطلى را حق مىكند.(6)*****پی نوشت:1. شوری، 372. کافی، ج2 ص303، ح53. کافی، ج2 ص304، ح114. کافی، ج2 ص303، ح35. کافی، ج2 ص303، ح46. در کتاب مصادر تنها موردی که در باره این کلام نورانی غیر از نهج البلاغه نقل کرده غررالحکم است که در آن بدون تفاوت آمده است. سپس از کتاب الحکم المنثوره ابن ابی الحدید حدیثی نقل می کند که با آنچه در نهج البلاغه آمده کاملا متفاوت است. (مصادر نهج البلاغه، ج4 ص198)
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
