ترجمه و شرح حکمت 241 نهج البلاغه: انتقام سخت خدا از ظالمان

  • نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )

وَ قَالَ (علیه السلام): يَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ، أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى الْمَظْلُومِ.

  • شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
  • شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
  • منهاج البراعه (خوئی)
  • جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )

روز انتقام ظالمان:
امام (ع) در این کلام حکیمانه به ظالمان هشدار مىدهد که در انتظار انتقام باشند، مى فرماید: «روز انتقام مظلوم از ظالم، شدیدتر از روز ستم کردن ظالم بر مظلوم است»؛ (یَوْمُ آلْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى آلْمَظْلُومِ).
همانگونه که در ذکر سند این حکمت آمد، شبیه آن با تفاوتى در حکمت 341 آمده است آنجا که مى فرماید: «یَوْمُ الْعَدْلِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ؛ روز اجراى عدالت بر ستمگر، سختتر است از روز ظلم ستمگر بر مظلوم». جمعى از شارحان نهج البلاغه این سخن را اشاره به انتقام الهى در روز قیامت دانسته اند. در این صورت شدیدتر بودن روز انتقام مظلوم آشکار است، زیرا مظلوم مثلاً یک بار به دست ظالم کشته یا مجروح مى شود ولى کیفر ظالم در روز قیامت مکرر خواهد بود و به آسانى پایان نمى یابد.
در حالى که بعضى دیگر آن را اشاره به انتقامهاى الهى در دنیا و آخرت، هر دو دانسته اند، زیرا تجربه نشان مى دهد که گروه زیادى از ظالمان، پیش از گرفتار شدن به مجازات الهى در آخرت، در همین دنیا کیفر شدیدى مى بینند. اگر تاریخ را مطالعه کنیم مصداقهاى زیادى براى این مطلب دیده مى شود. در طول عمر خود نیز بسیارى از ظالمان را دیده ایم که به چه روز سیاهى نشستند و گرفتار چه عقوبتهاى دردناکى شدند؛ افزون بر رسوایى هاى فراوان و اهانتهاى شدید که دامان آنها را گرفت.
در قرآن مجید نیز بارها به این حقیقت اشاره شده که بسیارى از ظالمان در همین دنیا نیز گرفتار کیفرهاى شدیدى مى شوند؛ از جمله در آیه 102 سوره «هود» مى خوانیم: «(وَکَذَلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَهِىَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ)؛ و این چنین است مجازات پروردگار تو، هنگامى که شهرها و آبادى هاى ظالم را مجازات مى کند! (آرى،) مجازات او، دردناک و شدید است!». در آیه 45 سوره «حج» نیز آمده است: «(فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا وَهِىَ ظَالِمَةٌ فَهِىَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَّشِیدٍ)؛ چه بسیار شهرها و آبادى هایى که آنها را نابود و هلاک کردیم در حالى که (مردمش) ستمگر بودند، به گونه اى که بر سقفهاى خود فروریخت! (نخست سقفها ویران گشت؛ و بعد دیوارها بر روى سقفها!) و چه بسیار چاه پرآب که بى صاحب ماند؛ و چه بسیار قصرهاى محکم و مرتفع!».
در روایات اسلامى و نیز در نهج البلاغه کراراً به این مطلب اشاره شده است. امام امیرمؤمنان على (ع) در عهدنامه مشهور خود به مالک اشتر مى فرماید : «وَلَیْسَ شَیْءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْیِیرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَتَعْجِیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَى ظُلْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِینَ وَهُوَ لِلظَّالِمِینَ بِالْمِرْصَادِ؛ (بدان) هیچ چیز در تغییر نعمتهاى خداوند و تعجیل انتقام و کیفر او از اصرار بر ظلم و ستم سریعتر نیست، زیرا خداوند دعاى مظلومان را مىشنود و در کمین ستمکاران است». در حدیث دیگرى که در غررالحکم از آن حضرت نقل شده آمده است: «الظُّلْمُ فِى الدُّنیا بَوارٌ وَفِی الاْخِرَةِ دَمارٌ؛ ظلم در دنیا مایه نابودى و در آخرت موجب هلاکت است».(1)
در حدیث دیگرى در همان کتاب آمده است: «الظُّلْمُ یَزِلُّ الْقَدَمَ وَیَسْلُبُ النِّعَمَ وَیُهْلِکُ الاُْمَمَ؛ ظلم موجب لغزش و سلب نعمت و سبب هلاکت امتهاست».(2)
در کتاب «کافى» از امام صادق (ع) آمده است که دو نفر درباره دعوایى که در میان آنها بود خدمت حضرت رسیدند. هنگامى که امام (ع) سخن آنها را شنید فرمود: «أَمَا إِنَّهُ مَا ظَفِرَ أَحَدٌ بِخَیْرٍ مِنْ ظَفَرٍ بِالظُّلْمِ؛ بدانید کسى که با ظلم پیروز شود هرگز به خیرى دست نیافته است». سپس افزود: «أَمَا إِنَّ الْمَظْلُومَ یَأْخُذُ مِنْ دِینِ الظَّالِمِ أَکْثَرَ مِمَّا یَأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ مَالِ الْمَظْلُومِ؛ بدانید مظلوم از دین ظالم بیش از آنچه ظالم از مال مظلوم مى گیرد خواهد گرفت». و در ذیل حدیث آمده است که آن دو بعد از شنیدن سخنان امام (ع) پیش از آنکه از جاى برخیزند با یکدیگر صلح کردند».(3)
این سخن را با حدیثى از رسول خدا (ص) پایان مى دهیم آنجا که فرمود: «بَیْنَ الْعَبْدِ وَالْجَنَّةِ سَبْعُ عِقابٍ أهْوَنُهَا الْمَوْتُ. قالَ أنَس: قُلْتُ: یا رَسُولُ اللهِ! ما أصْعَبُها؟ قالَ: الْوُقُوفُ بَیْنَ یَدَىِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ إذا تَعَلَّقَ الْمَظْلُومُونَ بِالظّالِمِینَ؛ در میان بهشت و انسان هفت گردنه مخوف است که ساده ترین آنها مرگ است. انس (از اصحاب رسول الله 9) مى گوید: عرض کردم اى رسول خدا! سختترین آنها کدام است؟ فرمود: حضور در پیشگاه خداوند متعال در زمانى که مظلومان دامن ظالمان را مى گیرند».(4)
مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود داستان عبرت انگیزى نقل مى کند و مى گوید: «معروف است شخصى به نام «بکبوش»، وزیر «جلال الدوله آل بویه» بود و کارهاى او را به تدریج قبضه کرد. روزى «بکبوش» مردى از اشراف بصره را آزار بسیار داد و او را همچون مرده رها کرد. مدتى بعد با گروهى عظیم سواره عبور مى کرد. همان مرد مظلوم او را دید، گفت: خداوند داور میان من و تو باشد. من تو را با تیرهاى شبانه هدف قرار مى دهم. «بکبوش» دستور داد او را آنقدر زدند که همچون مرده به روى زمین افتاد و به او گفت: این تیرهاى روز است که به تو اصابت کرد. سه روز بیشتر نگذشت که «جلال الدوله» دستور داد «بکبوش» را بگیرند و او را در اتاقى روى حصیرى نشاندند و کسى را مأمور کرد که مرتبآ به او اهانت کند. فراشها براى نظافت وارد اتاق شدند وحصیر را از زیر پاى او کشیدند، نامه اى زیر آن یافتند و آن را به «ابن الهدهد» که رئیس فراشان بود، دادند. او گفت: چه کسى این نامه را در آنجا انداخته است؟ گفتند: نه احدى در آن حجره وارد و نه از آن خارج شده است. نامه را خواندند دیدند این دو شعر در آن است:
سِهامُ اللَّیْلِ لا تُخْطِىءُ وَلکِنْ لَها أمَدٌ وَلِلاَْمَدِ انْقِضاءٌ
أَتَهْزَأُ بِالدُّعاءِ وَتَزْدَریهِ تَأَمَّلْ فیکَ ما صَنَعَ الدُّعاءُ
تیرهاى شبانه هرگز خطا نمى کند ولى ـ زمانى دارد و آن زمان به هر حال مى گذرد.
آیا دعاى شبانه را مسخره مى کنى و بر آن عیب مى نهى؟ ـ حال ببین دعا با تو چه خواهد کرد.
این خبر به گوش «جلال الدوله» به طور مشروح رسید. دستور داد فراشان آنقدر بر دهانش کوبیدند که دندانهایش فرو ریخت و سپس انواع شکنجه ها را به او دادند تا هلاک شد.(5)
یکى از بزرگان و اولیاء الله «سعید بن جبیر»، یاور امام سجّاد (ع) و مومن خالص متوکّل بر خدا و کسى است که به مرگ لبخند زده است. مأموران حجّاج بن یوسف ثقفى، سعید بن جبیر را به نزد این سنگدل و جنایتکار بى رقیب تاریخ مى آورند. حجّاج چون نمى تواند در سخن بر او چیره شود، دستور مى دهد رو به قبله سرش را از بدن جدا کنند. حاضران مى بینند که سعید در نهایت خونسردى رو به قبله این آیه شریفه را تلاوت مى کند: «(إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ حَنِیفآ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ)؛ من روى خود را به سوى کسى کردم که آسمانها و زمین را آفرید. من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم».(6)
حجّاج به قصد توهین به سعید فرمان داده بود او را همچون حیوانى رو به قبله گردن زنند. وقتى مى بیند قرائت آن آیه براى سعید عزّت و سعادتى ایجاد کرده است، بار دیگر دستور مى دهد که پشت به قبله او را بکشند. این بار آواى ملکوتى این آیه شریفه از حلقوم سعید بلند مى شود که: «(وَللهِِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ إِنَّ اللهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)؛ مشرق و مغرب از آن خداست! به هر سو رو کنید ـ حتّى پشت به قبله ـ خدا آنجاست! خداوند بى نیاز و داناست».(7)
حجّاج خشمگینانه و شکست خورده دستور مى دهد سرش را بر روى زمین از تنش جدا کنند و سعید که مرگ را به بازى گرفته بود، با آرامش خاطرى بى نظیر این کلام خدا را زمزمه مى کند که: «(مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَى)؛ ما شما را از زمین آفریدیم و به آن بازمى گردانیم و بار دیگر (در قیامت) شما را از آن بیرون مى آوریم.(8)
حجّاج بى اختیار فریاد مى زند: «گردنش را بزنید و ما را از شرّ او راحت کنید». سعید در آخرین لحظه عمرش با خدایش سخن گفت و از او خواست: «اللّهُمَ لاَ تُسَلِّطُهُ عَلى أحَدٍ بَعْدى؛ پروردگارا! پس از من، حجّاج را بر هیچکس مسلّط مفرما». و لحظه اى بعد به دیدار پروردگارش نایل آمد. نفرین سعید مستجاب شد و گریبان حجّاج را گرفت تا جایى که بدنش سرد مى شد و همواره مى لرزید، آنقدر احساس سرما مى کرد که دستهایش را داخل آتش قرار مى داد؛ ولى باز هم مى لرزید! یکى از بزرگان به دیدنش آمد، حجّاج گفت: «برایم دعایى بکن». آن شخص گفت: «مگر نگفتم اینقدر جنایت مکن! این نتیجه جنایات توست». حجّاج گفت: «نمى گویم دعا کن تندرست و سالم شوم، بلکه دعا کن بمیرم تا از این وضع نجات یابم»(9). (10)
*****
پی نوشت:
(1) . غررالحکم، ح 10437.
(2) . غررالحکم، ح 10411.
(3) . کافى، ج 2، ص 334، ح 22.
(4) . کنزالعمّال، ح 7625، مطابق نقل میزان الحکمة، ح 11384.
(5) . بهج الصباغه، ج 13، ص 356.
(6) . انعام، آیه 79.
(7) . بقره، آیه 115.
(8) . طه، آیه 55.
(9) . به نقل از مثالهاى زیباى قرآن، ج 1، ص 64
(10) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب به این کلام حکمت آمیز که مى رسد مى گوید: شبیه این کلام در حکمت 341 آمده و منابعش را در آنجا ذکر مى کنیم. وى در آنجا آن را از وطواط در الغُرر والعُرر با تفاوتى آورده و همچنین از آمُدى درغررالحکم نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 258)

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲ | 21:13 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 242 نهج البلاغه: حفظ حرمت بین خود و خدا

  • نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )

وَ قَالَ (علیه السلام): اتَّقِ اللَّهَ بَعْضَ التُّقَى وَ إِنْ قَلَّ، وَ اجْعَلْ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ سِتْراً وَ إِنْ رَقَّ.

  • شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
  • شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
  • منهاج البراعه (خوئی)
  • جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )

تمام پرده‌ها را پاره مكن!
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه، افراد ضعيف الايمان را از پرده‌درى كامل برحذر مى‌دارد و مى‌فرمايد: «تقوا و پرهيزكارى پيشه كن، هرچند كم باشد و ميان خود و خدا پرده‌اى قرار ده، هرچند نازك باشد»؛ (اِتَّقِ اللّهَ بَعْضَ التُّقَى وَإِنْ قَلَّ، وَاجْعَلْ بَيْنَکَ وَبَيْنَ اللّهِ سِتْراً وَإِنْ رَقَّ).
روشن است كه مخاطب در اين كلام حكمت‌آميز، اولياء الله و پاكان و نيكان وپرهيزكاران سطح بالا نيستند، بلكه مخاطب، توده‌هاى مردمند كه گاه لغزشى براى آن‌ها پيدا مى‌شود و به گناه نزديك شده و يا آلوده مى‌گردند. گاه در ميان آن‌ها كسانى يافت مى‌شوند كه همه پرده‌ها را پاره كرده و به اصطلاح، پل‌هاى پشت سر خويش را ويران مى‌سازند و رابطه خود را به كلى با خدا قطع مى‌كنند. امام عليه السلام به آن‌ها خطاب كرده، مى‌فرمايد: اگر لغزشى هم پيدا كرديد، پرده‌درى كامل نكنيد؛ لااقل بخشى از تقوا را حفظ كنيد كه اميد است شما را به سوى خدا بازگرداند و توفيق توبه كامل پيدا كرده از هرگونه گناه پاك شويد. تقوا مانند بسيارى از فضايل اخلاقى، داراى درجات متفاوتى است؛ گاه به‌قدرى والاست كه به سرحدّ عصمت مى‌رسد و گاه به اندازه تقواى بزرگانى مى‌رسد كه در درجات بعد از معصومين قرار داشته‌اند؛ مانند سلمان‌ها وابوذرها و علماى راستين، و گاه به‌قدرى ضعيف مى‌شود كه صاحبش را بر لب پرتگاه قرار مى‌دهد.
در قرآن مجيد به اين‌گونه افراد اشاره شده و در آيه 102 سوره «توبه» مى‌خوانيم: «(وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلا صَالِحآ وَآخَرَ سَيِّئآ عَسَى اللهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)؛ و گروهى ديگر، به گناهان خود اعتراف كردند وكار خوب و بد را به هم آميختند. اميد مى‌رود كه خدا توبه آن‌ها را بپذيرد. به يقين، خداوند آمرزنده و مهربان است!».
واژه «سَتر» (پرده) درواقع كنايه از حاجب و مانعى است كه انسان را از طغيان باز مى‌دارد و جمله «وَإنْ رَقَّ» (هرچند نازك باشد) اشاره به ضعيف بودن اين حاجب و مانع است.
مرحوم «مغنيه» در شرح نهج‌البلاغه خود در جلد 4، صفحه 361 مى‌گويد: «گفتار امام عليه السلام مخصوصاً براى زمان ما كه عوامل گناه و شهوت‌پرستى زياد شده است صادق است؛ آن‌ها كه دست كم اندكى از تقوا و ايمان داشته باشند همان مقدار إن‌شاءالله مايه نجاتشان مى‌شود. وى سپس به اين حديث معروف نبوى اشاره كرده كه مى‌فرمايد: «يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ الصَّابِرُ عَلَى دِينِهِ مِثْلُ الْقَابِضِ عَلَى الْجَمْرَةِ بِكَفِّه؛ زمانى بر مردم فرا مى‌رسد كه آن كس كه دين و ايمان خود را حفظ مى‌كند مانند كسى است كه شعله آتشى در كف دست خود نگاه داشته باشد».(1)
در حديث ديگرى آمده است: «لِلْعامِلِ مِنْكُمْ بِطاعَةِ اللهِ مِثْلُ أجْرِ خَمْسينَ فَقالَ رَجُلٌ مِنَ الصَّحابَةِ مِثْلُ أجْرِ خَمْسينَ مِنّا أوْ مِنْهُمْ؟ قالَ: بَلْ مِنْكُمْ؛ كسانى كه در آن زمان اطاعت فرمان خدا مى‌كنند معادل پاداش پنجاه نفر به آن‌ها داده مى‌شود. يكى از صحابه عرضه داشت: پنجاه نفر از آن‌ها يا از ما؟ حضرت فرمود: از شما».(2)
در آيات قرآن مجيد اشاره‌هاى ديگرى نيز به امثال اين گروه شده است؛ از جمله در آيه 31 سوره «نساء» مى‌خوانيم: «(إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُمْ مُّدْخَلا كَرِيما)؛ اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى مى‌شويد پرهيز كنيد، گناهان كوچك شما را مى‌پوشانيم؛ و شما را در جايگاه خوبى وارد مى‌سازيم».
همچنين در آيه 32 سوره «نجم» مى‌خوانيم: «(الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الاِْثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ)؛ همانان كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت دورى مى‌كنند، جز گناهان صغيره (كه گاه آلوده آن مى‌شوند)؛ آمرزش پروردگار تو گسترده است».
كوتاه سخن اين‌كه اگر انسان راه خطا را مى‌رود لااقل بايد چنان باشد كه روى برگشت به درگاه خدا و تقاضاى عفو را داشته باشد و تمام پل‌ها را پشت سر خود ويران نسازد. به گفته شاعر:
گرت هواست كه معشوق نگسلد پيوند نگاه دار سر رشته تا نگه دارد (3)
*****
پی نوشت:
(1) . بحارالانوار، ج 74، ص 99.
(2) . این حدیث در بحارالانوار به این صورت نقل شده: «یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ الصَّابِرُ مِنْهُمْ عَلَى دِینِهِ لَهُأَجْرُ خَمْسِینَ مِنْکُمْ قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ أَجْرُ خَمْسِینَ مِنَّا قَالَ نَعَمْ أَجْرُ خَمْسِینَ مِنْکُمْ قَالَهَا ثَلاثاً».(بحارالانوار، ج 28، ص 47، ح 10).
(3) . سند گفتار حکیمانه : در مصادر، این کلام شریف از غررالحکم با تفاوتهایى نقل شده است؛ ولى زمخشرى در ربیع الابرار عین آنچه را که مرحوم سیّد رضى آورده نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 189). اضافه مى کنیم ابن شعبه حرانى که قبل از مرحوم سیّد رضى مى زیسته این عبارت را با تفاوت مختصرى درکتاب تحف العقول آورده است. (تحف العقول، ص 361)

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۹ تیر ۱۴۰۲ | 21:10 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 243 نهج البلاغه: زیان پاسخهای زیاد

  • نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )

وَ قَالَ (علیه السلام): إِذَا ازْدَحَمَ الْجَوَابُ، خَفِيَ الصَّوَابُ.

و آن حضرت فرمود: هرگاه جواب از پرسش زياد شود پاسخ درست پنهان ماند.

روش صحيح پاسخگويى (علمى):
و درود خدا بر او، فرمود: هرگاه پاسخ ها همانند و زياد شد، پاسخ درست پنهان گردد.

[و فرمود:] هرگاه پاسخ ها همانند و در هم بود، پاسخ درست پوشيده و مبهم بود.

امام عليه السّلام (در زيان چند پاسخ گفتن بيك پرسش) فرموده است:
هر گاه (در باره يك پرسش) پاسخ دادن شلوغ و بسيار گردد درستى (آن پاسخ) پنهان شود (پرسش كننده در شكّ و دو دلى افتد و نمى تواند بفهمد پاسخ پرسش او كدام است).

امام عليه السلام فرمود: هنگامى كه جواب‌ها زياد (و دَرهم) شود حق مخفى مى‌گردد.

شرح

  • شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
  • شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
  • منهاج البراعه (خوئی)
  • جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )

از دَرهم شدن جواب‌ها بپرهيزيد:
امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه به نكته مهمى در مسائل مربوط به پرسش‌ها وجواب‌ها اشاره كرده، مى‌فرمايد: «هنگامى كه جواب‌ها زياد (و دَرهم) شوند حق مخفى مى‌گردد»؛ (إِذَا ازْدَحَمَ آلْجَوَابُ خَفِيَ الصَّوَابُ).
بسيار ديده‌ايم كه سؤالى در مجلسى مطرح مى‌شود و هركس هرچيزى كه به ذهنش آمد به عنوان جواب ذكر مى‌كند و حتى احتمالات ضعيف و پاسخ‌هاى بى‌ پايه نيز عنوان مى‌شود، در چنين مجلس و چنان شرايطى روشن است كه حق براى بسيارى مخفى مى‌ماند، زيرا جدا كردن پاسخ حقيقى از آن همه احتمالات گوناگون كار آسانى نيست. اين سخن درسى براى محققان هم هست كه اصرار نداشته باشند مثلاً در تفسير يك آيه يا يك حديث يا پاسخ يك شبهه، احتمالات زياد و جواب‌هاى متعددى ذكر كنند. چه بهتر كه فشرده‌تر و سنجيده‌تر سخن گويند. به خصوص اين‌ كه بسيار ديده‌ايم هنگامى كه جواب‌هاى يك مسئله متعدد مى‌شود و يكى از آن‌ها آسيب‌پذير است، مخالفان، همان يكى را مورد نقد قرار داده و بعد مى‌ گويند: مشت، نمونه خروار است و پاسخ‌هاى متين را نيز از اين طريق زير سؤال مى‌برند.
ابن ابى‌الحديد در شرح اين گفتار حكيمانه مى‌گويد: اين مانند آن است كه انسانى در بعضى از مسائل نظرى اشكالى ذكر كند آن هم در حضور جماعتى از اهل نظر، سپس آن‌ها در گفتن پاسخ بر يكديگر پيشى گيرند و هركدام بخواهند بر ديگرى غلبه كنند و هركس هرچه به نظرش آمد ذكر كند. شك نيست كه در اين صورت حق مخفى مى‌شود و اين سخن درواقع به بحث‌ كنندگان درباره مسائل مختلف توصيه مى‌كند كه انصاف را در بحث خود با دوستان رعايت كنند و قصد مراء و قهر و غلبه بر ديگرى نداشته باشند. (كه در چنين شرايطى حق مخفى مى‌گردد).(1)
علامه مجلسى در شرح اين گفتار مى‌گويد: شايد در اين دستور حكيمانه توصيه‌اى به سؤال كنندگان نيز باشد كه يك مسئله را از افراد زيادى پرسش نكنند، زيرا جواب‌هاى متعدد سبب مى‌شود آن‌ها در تشخيص حق، گرفتار شك و ترديد شوند.(2) البته تمام اين تفسيرها قابل جمع است. درواقع ازدحام در جواب، شاخه‌اى از شاخه‌هاى افراط‌گرى است كه در همه چيز مذموم است.
*****
نكته:
آداب پاسخ‌گفتن:
امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه به يكى از آداب مهم پاسخ‌گويى اشاره فرموده ودر كلمات ديگرى به آداب ديگرى پرداخته است؛ از جمله پاسخ‌گويى سريع را مذموم شمرده مى‌فرمايد: «مَنْ أسْرَعَ فِي الْجَوابِ لَمْ يُدْرِکِ الصَّوابَ؛ كسى كه در پاسخ‌گويى شتاب كند به پاسخ صحيح نخواهد رسيد».(3)
نيز از حدّت و شدّت برحذر داشته مى‌فرمايد: «دَعِ الْحِدَّةَ وَتَفَكَّرْ فِي الْحُجَّةِ وَتَحَفَّظْ مِنَ الْخَطَلِ تَأْمَنُ الزَّلَلَ؛ تندى را رها كن و در دليل بينديش و از ياوه گفتن برحذر باش تا از لغزش‌ها در امان باشى».(4)
نيز به بعضى از سؤالات بى‌جا اشاره كرده مى‌فرمايد: «رُبَّ كَلامٍ جَوابُهُ السُّكُوتُ؛ چه بسا سخنى كه جوابش سكوت است».(5)
همچنين توصيه مى‌كند كه هنگام عاجز ماندن از جواب نبايد سكوت را فراموش كرد، مى‌فرمايد: «إذا غُلبتَ عَلَى الْكَلامِ فَإيّاکَ أنْ تَغْلِبَ عَلَى السُّكُوتِ؛ هرگاه در سخن گفتن مغلوب شدى مبادا در سكوت كردن مغلوب گردى».(6)
امام صادق عليه السلام نيز توصيه مى‌كند كه انسان نبايد هر سؤالى را كه از او كردند پاسخ گويد كه اين كار عاقلان نيست، مى‌فرمايد: «إِنَّ مَنْ أَجَابَ فِي كُلِّ مَا يُسْأَلُ عَنْهُ فَهُوَ الْمَجْنُونُ».(7)
آخرين نكته اين‌ كه در حكمت 85 از نهج‌البلاغه اين گفتار حكيمانه نيز گذشت: «مَنْ تَرَکَ قَوْلَ لا أدْرى أُصيبَتْ مَقاتِلُهُ؛ كسى كه جمله نمى‌دانم را ترك كند (گاه) خود را به كشتن داده است».(8)
*****
پی نوشت:
(1) . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، 76.
(2) . بحارالانوار، ج 1، ص 223.
(3) . غررالحکم، ح 4216.
(4) . غررالحکم، ح 591.
(5) . همان، ح 4228.
(6) . همان، ح 4226.
(7) . بحارالانوار، ج 2، ص 117، ح 15.
(8) . سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه در غررالحکم با تفاوت مختصرى آمده و زمخشرى نیز آن را در ربیع الابرار بدون تفاوت ذکر کرده و طرطوشى در سراج الملوک آن را با تفاوت زیادى آورده که احتمال دارد کلام حکیمانه دیگرى باشد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 190)

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۹ تیر ۱۴۰۲ | 20:34 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 244 نهج البلاغه: عامل افزایش نعمت و زوال آن

  • نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )

وَ قَالَ (علیه السلام): إِنَّ لِلَّهِ [تَعَالَى] فِي كُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً؛ فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنْهَا، وَ مَنْ قَصَّرَ فِيهِ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ.

  • شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
  • شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
  • منهاج البراعه (خوئی)
  • جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )

راه بقاى نعمت‌ها:
امام عليه السلام در اين كلام نورانى اشاره به اهميت مسئله شُكر با تعبير جديد مى‌كند، مى‌فرمايد: «خداوند در هر نعمتى حقى دارد. كسى كه حق آن را ادا كند، آن نعمت را بر او افزون مى‌كند و كسى كه در آن كوتاهى نمايد آن نعمت را در خطر زوال قرار مى‌دهد»؛ (إِنَّ لِلّهِ فِي كُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً، فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنَها، وَمَنْ قَصَّرَ عَنْهُ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ).
«خاطَرَ» (از ماده مخاطره) به معناى به خطر افكندن است. منظور امام عليه السلام از حق نعمت، همان شكر است؛ نه تنها شكر زبانى و قلبى بلكه اساس شكر، شكر عملى است؛ يعنى از آن نعمت خداداد به نفع مظلومان استفاده كردن، صله رحم به‌جا آوردن، آلام بيماران را تخفيف دادن، تعظيم شعائر نمودن، به فكر يتيمان بودن و امثال اين‌ها. شكر نعمت‌هايى مانند چشم و گوش و عقل و هوش، اين است كه آن‌ها را در مسير اهدافى كه براى آن آفريده شده‌اند به كار بگيريم و مطابق تعبير معروف علماى اخلاق، «الشُّكْرُ هُوَ صَرْفُ الْعَبْدِ جَميعَ ما أنْعَمَهُ اللهُ فيما خُلِقَ لاِجْلِهِ؛ شكر عبارت از اين است كه انسان، تمام آنچه را خدا به او روزى داده براى آن اهدافى كه آفريده شده است صرف كند».
البته شكر زبانى جايگاه خود را دارد؛ در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم : «تَمَامُ الشُّكْرِ قَوْلُ الرَّجُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛ تمام شكر آن است كه انسان (از روى اخلاص و ايمان) بگويد: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ».(1)
در حديث ديگرى از امام باقر و امام صادق عليهما السلام آمده است كه نوح عليه السلام همه روز صبحگاهان و عصرگاهان اين كلمات را به درگاه خدا عرضه مى‌داشت : «أَللّهُمَّ إِنِّى أُشْهِدُکَ أَنَّ ما أَصْبَحَ أَوْ أَمْسى بِى مِنْ نِعْمَةٍ فِى دِيْنٍ أَوْ دُنْيا فَمِنْکَ، وَحْدَکَ لا شَرِيْکَ لَکَ، لَکَ الْحَمْدُ وَلَکَ الشُّكْرُ بِها عَلَىَّ حَتّى تَرْضى، وَبَعْدَ الرِّضا؛ خداوندا من تو را گواه مى‌گيرم: هر نعمتى صبح و شام به من مى‌رسد، چه دينى و چه دنيوى، چه معنوى و چه مادى، همه از سوى توست، يگانه‌اى و شريكى ندارى، حمد مخصوص توست و شكر هم از آن تو، آن‌قدر شكرت مى‌گويم تا از من خشنود شوى و حتى بعد از خشنودى».(2) در بعضى از روايات آمده است كه خداى متعال بدين سبب او را عبد شكور خوانده است.(3)
همچنين شكر قلبى نيز جايگاه خود را دارد كه انسان واقعاً از خداوند به سبب نعمت‌هايى كه به او ارزانى داشته راضى باشد؛ ولى به هر حال شكر در صورتى كامل مى‌شود كه جنبه‌هاى عملى آن آشكار گردد.
از بعضى روايات استفاده مى‌شود كه علاوه بر اين‌ها انسان بايد از واسطه نعمت هم تشكر كند تا شكر او كامل گردد. در حديثى از امام زين العابدين على بن الحسين عليه السلام مى‌خوانيم: «إِنَّ اللَّهَ... يُحِبُّ كُلَّ عَبْدٍ شَكُورٍ يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى لِعَبْدٍ مِنْ عَبِيدِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَشَكَرْتَ فُلاناً فَيَقُولُ بَلْ شَكَرْتُکَ يَا رَبِّ فَيَقُولُ لَمْ تَشْكُرْنِي إِذْ لَمْ تَشْكُرْهُ ثُمَّ قَالَ أَشْكَرُكُمْ لِلَّهِ أَشْكَرُكُمْ لِلنَّاسِ؛ خداوند... هر بنده شكرگزارى را دوست دارد. خداوند متعال روز قيامت به بعضى از بندگانش مى‌گويد: آيا از فلان شخص تشكر كردى؟ عرض مى‌كند: خدايا! من شكر تو را گزاردم. خداوند مى‌فرمايد: به سبب آن‌ كه از او تشكر نكردى شكر مرا ادا ننموده‌اى. سپس امام عليه السلام فرمود: شاكرترين شما در برابر خدا شاكرترين شما در برابر بندگان خداست».(4)
در احاديث متعددى آمده است كه شكر هر نعمتى پرهيز از گناهان است ازجمله در حديثى از امام اميرمؤمنان عليه السلام مى‌خوانيم: «شُكْرُ كُلِّ نِعْمَةٍ الْوَرَعُ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ».(5) دليل آن هم روشن است؛ پرهيز از گناه دليل فرمانبردارى بنده است وفرمانبردارى، بهترين تشكر به پيشگاه بخشنده نعمت‌هاست.
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم كه ابو بصير از حضرت سؤال كرد: «هَلْ لِلشُّكْرِ حَدٌّ إِذَا فَعَلَهُ الْعَبْدُ كَانَ شَاكِراً؛ آيا شكر حد نهايى دارد كه هرگاه بنده‌اى آن را انجام دهد شاكر محسوب شود؟» امام عليه السلام فرمود: آرى. ابوبصير سؤال كرد: آن كدام است؟ امام عليه السلام فرمود: «يَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى كُلِّ نِعْمَةٍ عَلَيْهِ فِي أَهْلٍ وَمَالٍ وَإِنْ كَانَ فِيمَا أَنْعَمَ عَلَيْهِ فِي مَالِهِ حَقٌّ أَدَّاهُ وَمِنْهُ قَوْلُهُ جَلَّ وَعَزَّ (سُبْحانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ)؛ انسان در برابر هر نعمتى كه خدا به او داده؛ خواه در خانواده‌اش باشد يا در اموالش، او را شكر مى‌گويد و اگر حقى در اموال او در نعمتى كه به وى داده شده، باشد، آن را ادا مى‌كند و از آن جمله است گفتار خداوند متعال كه مى‌فرمايد: «(انسان به هنگام سوار شدن بر مركبى بگويد:) منزه است خداوندى كه آن را مسخّر ما كرد و (اگر لطف خدا نبود) ما نمى‌توانستيم در كنار آن قرار بگيريم».(6)
اين بخش از كلام حكيمانه را با حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام درباره آخرين مرحله شكرى كه از انسان امكان‌پذير است پايان مى‌دهيم. آن حضرت مى‌فرمايد: «أوْحَى اللهُ تَعالى إلى مُوسى عليه السلام: يا مُوسى! أُشْكُرْني حَقَّ شُكْري. فَقالَ : يا رَبِّ كَيْفَ أشْكُرُکَ حَقَّ شُكْرِکَ وَلَيْسَ مِنْ شُكْرٍ أشْكُرُکَ بِهِ إلّا وَأنْتَ أنْعَمْتَ بِهِ عَلَىَّ؟ فَقالَ: يا مُوسى! شَكَرْتَني حَقَّ شُكْري حينَ عَلِمْتَ أنّ ذَلِکَ مِنّي؛ خداوند به موسى وحى فرستاد كه اى موسى! حق شكر من را ادا كن. موسى عرض كرد : چگونه حق شكر تو را ادا كنم در حالى كه همين نعمت توفيق شكرگزارى، نعمت ديگرى از سوى تو بر من است؟ (بنابراين با شكرگزارى نعمت جديدى به من عطا مى‌شود كه بايد شكر آن را هم بگزارم) خداوند فرمود: اى موسى! حق شكر من را به‌جا آوردى چون مى‌دانى اين توفيق هم ازسوى من است».(7)
اما كفران نعمت بى‌شك مايه زوال نعمت‌هاست و در قرآن سرگذشت امت‌هايى كه كفران نعمت كردند و گرفتار شدند به‌كرار نقل شده كه نمونه روشنى از آن داستان قوم سبأ است كه خداوند آن همه نعمت به آن‌ها داد و كفران كردند وتمام آن‌ها از آنان گرفته شد.
در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم: «أَحْسِنُوا جِوَارَ نِعَمِ اللَّهِ وَاحْذَرُوا أَنْ تَنْتَقِلَ عَنْكُمْ إِلَى غَيْرِكُمْ أَمَا إِنَّهَا لَمْ تَنْتَقِلْ عَنْ أَحَدٍ قَطُّ فَكَادَتْ أَنْ تَرْجِعَ إِلَيْهِ قَالَ وَكَانَ عَلِيٌّ عليه السلام يَقُولُ قَلَّ مَا أَدْبَرَ شَيْءٌ فَأَقْبَلَ؛ با نعمت‌هاى پروردگار به خوبى رفتار كنيد و بترسيد كه (براثر كفران) آن نعمت‌ها از شما گرفته شود و به ديگران داده شود بدانيد هيچ نعمتى از كسى منتقل نشد كه به اين آسانى به او بازگردد. على عليه السلام مى‌فرمود: كمتر مى‌شود كه نعمتى به انسان پشت كند و سپس بار ديگر بازگردد».(8) همين مضمون در حكمت 246 به‌زودى خواهد آمد.(9)
*****
پی نوشت:
(1) . کافى، ج 2، ص 95، ح 10.
(2) . بحارالانوار، ج 11، ص 290.
(3) . کافى، ج 2، ص 99، ح 21.
(4) . کافى، ج 2، ص 99، ح 30.
(5) . بحارالانوار، ج 67، ص 307، ح 31.
(6) . کافى، ج 2، ص 95، ح 12؛ زخرف، آیه 13.
(7) . میزان الحکمة، ح 9603.
(8) . کافى، ج 4، ص 38، ح 3.
(9) . سند گفتار حکیمانه: خطیب در مصادر تصریح مى کند که این گفتار حکیمانه از کلام مشروحترى اقتباس شده است که پیش از مرحوم سیّد رضى، ابن شعبه حرانى آن را در کتاب تحف العقول آورده است. بعد از سیّد رضى نیز نویسنده غررالحکم آن را با تفاوتهایى در کتاب خود ذکر کرده که نشان مى دهد منبع دیگرى داشته است.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 190)

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۶ تیر ۱۴۰۲ | 22:7 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 245 نهج البلاغه: تأثیر توانایی در کاهش تمنّا

  • نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )

وَ قَالَ (علیه السلام): إِذَا كَثُرَتِ الْمَقْدِرَةُ [الْمَقْدُرَةُ]، قَلَّتِ الشَّهْوَةُ.

  • شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
  • شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
  • منهاج البراعه (خوئی)
  • جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )

با افزايش قدرت، حرص كم مى‌شود:
امام علیه السلام در اين گفتار حكيمانه به يك نكته روانى اشاره مى‌كند كه در زندگى انسان، سرنوشت‌ساز است، مى‌فرمايد: «هنگامى كه قدرت بر چيزى فزونى يابد علاقه به آن كم مى‌شود»؛ (وَقال علیه السلام: إِذَا كَثُرَتِ آلْمَقْدِرَةُ قَلَّتِ الشَّهْوَةُ).
به گفته مرحوم «كمره‌اى» در منهاج‌البراعة اين گفتار حكيمانه از يك اصل روانى معروف سرچشمه مى‌گيرد كه مى‌گويد: «الإنْسانُ حَريصٌ عَلى ما مُنِعَ؛ انسان نسبت به چيزى كه براى او ممنوع شده حرص فراوان دارد». دليل آن هم روشن است؛ چيزى كه در دسترس انسان باشد و هر زمان بخواهد به آن برسد، نه براى ذخيره كردن آن دست و پا مى‌زند، نه به علّت ازدست دادنش اضطراب دارد و اى بسا با بى‌اعتنايى به آن نگاه كند و حتى گاه از آن سير و ملول شود؛ ولى به عكس، چيزى كه در دسترس او نيست يا به زحمت پيدا مى‌شود به آن علاقه نشان مى‌دهد و گاه اصرار دارد بيش از مقدار حاجت خود از آن ذخيره كند. به همين دليل هنگامى كه چيزى از مواد غذايى كم مى‌شود، مردم به فروشگاه‌ها هجوم مى‌برند و هركس چند برابر نيازش خريدارى مى‌كند و براثر آن، نوعى قحطى مصنوعى حاصل مى‌گردد. در اين‌گونه موارد اگر مديران جامعه فروشگاه‌هايى را ـ هرچند به‌طور موقت ـ پر از مواد مذكور كنند هجوم براى خريدن فرو مى‌نشيند و مردم تنها به مقدار حاجت روزانه از آن تهيه مى‌كنند وبازار، كساد مى‌شود.
نيز به همين دليل است كه بازرگانان سودجو در عرصه داخلى و بين‌المللى براى اين‌كه متاع خود را به قيمت‌هاى گزاف بفروشند، موقتا جلوى توزيع آن را گرفته و گاه افرادى را به بازار مى‌فرستند كه هرچه در بازار هست خريدارى كنند و به اين ترتيب قحطى مصنوعى ايجاد كنند و سپس اجناس خود را به‌تدريج به بازار مى‌فرستند تا به قيمت گزاف بفروشند. يكى از دلايل تحريم احتكار در اسلام نيز همين است كه ايجاد گرانى مصنوعى مى‌كند و مردم را در وحشت فرو مى‌برد و سبب تحريك حرص مردم مى‌شود كه بيش از نياز خود مطالبه مى‌كنند و قحطى كاذب جديدى به وجود مى‌آورند.
مديران جامعه بايد از اين نكته بهره‌گيرى كنند و هميشه مقدار قابل توجهى از مواد غذايى و ساير مواد مورد نياز را در بازار حاضر سازند تا مردم بر تهيه نيازهاى خود در كوتاه‌مدّت و درازمدّت احساس توانايى كنند و مصداق «كَثُرَتِ الْمَقْدِرَةُ» شود كه نتيجه آن، احساس بى‌نيازى و مصداق «قَلَّتِ الشَّهْوَةُ» است؛ درست، كارى كه سودجويان و توليدكنندگان بازار سياه از ضد آن بهره‌گيرى مى‌كنند و از اين طريق، آلاف و الوفى به ناحق به‌دست مى‌آورند.
*****
پی نوشت:
(1) . سند گفتار حکیمانه: تنها مدرک دیگرى که خطیب در مصادر براى این کلام نورانى ذکر کرده غررالحکم آمدى است که باکمى تفاوت آن را آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 190). نویسنده کتاب عیون الحکم و المواعظ از علماى قرن ششم نیز این کلام حکیمانه را با کمى تفاوت ذکرکرده است. (عیون الحکم والمواعظ، ص 115)

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۱ تیر ۱۴۰۲ | 21:37 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 246 نهج البلاغه: تلاش برای حفظ نعمتها

  • نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )

وَ قَالَ (علیه السلام): احْذَرُوا نِفَارَ النِّعَمِ، فَمَا كُلُّ شَارِدٍ بِمَرْدُودٍ.

  • شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
  • شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
  • منهاج البراعه (خوئی)
  • جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )

نعمت‌ها را از خود رم ندهيد!
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه درباره ازدست رفتن نعمت‌ها هشدار مى‌دهد ومى‌فرمايد: «از فرار كردن (و رميدن) نعمت‌ها برحذر باشيد كه هر فرارى بازنمى‌گردد»؛ (احْذَرُوا نِفَارَ النِّعَمِ فَمَا كُلُّ شَارِدٍ بِمَرْدُودٍ).
«نِفار» به معنى فرار كردن و «نِعَم» جمع نعمت است، بعضى آن را به فتح نون و به معنى حيوان چهارپا مانند گاو و گوسفند و شتر دانسته‌اند و «شارد» به معناى حيوان فرارى است. در اين گفتار حكيمانه، امام عليه السلام نعمت‌ها را تشبيه به حيوانات اهلى سودمند كرده كه گاه فرار مى‌كنند، فراركردنى كه هرگز به چنگ نمى‌آيند و توصيه مى‌فرمايد كه قدر نعمت‌ها را بدانيد، شكر آن را به جا آوريد، از فرصت‌ها استفاده كنيد و از نعمت‌هاى الهى بهره گيريد. به يقين، «جوانى» از آن نعمت‌هايى است كه وقتى فرار كرد هرگز بازنمى‌گردد، بايد جوانان از آن بهره گيرند و علم و آداب و فضايل اخلاقى تحصيل كنند كه همه اين‌ها در جوانى امكان‌پذير است. به گفته شاعر عرب:
فَتَراكَضُوا خَيْلَ الشَّبابِ وَبادِرُوا اَنْ تَسْتَرِدَّ فَإنَّهُنَّ عَواري
بر اسب‌هاى جوانى سوار شويد و با سرعت برانيد (و خود را به مقصد برسانيد) ـ مبادا گرفته شوند و براى هميشه از دست بروند، زيرا اين مركب‌ها عاريتى هستند.
سلامتى جسم، يكى ديگر از آن نعمت‌هاست كه در بسيارى از موارد هنگامى كه گرفته شد بازنمى‌گردد و يا اگر بازگردد به شكل اوّل نخواهد بود. انسان سالم قادر بر هر كار مثبتى است؛ ولى هنگامى كه سلامتى ازدست رفت عجز و ناتوانى جاى آن را خواهد گرفت به خصوص بيمارى‌هايى كه در سنين بالا انسان را مبتلا مى‌كنند، مصداق بارز همين مطلب است. امنيت نيز يكى ديگر از نعمت‌هاى بزرگ است؛ انسان در محيط امن قادر به انجام دادن هر كار خوبى است؛ امّا بسيار ديده شده با تزلزل امنيت، سال‌ها ناامنى و آثارش باقى مى‌ماند و به‌زودى بازنمى‌ گردد.
كوتاه سخن اين‌كه تمام نعمت‌ها اعم از نعمت‌هاى فردى يا اجتماعى، مادى يا معنوى، همواره در معرض زوالند؛ زوالى كه گاه امكان بازگشت در آن هست وگاه زوالى است كه هرگز امكان بازگشت ندارد. البته چيزى كه باعث رميدن نعمت‌هاست در درجه اوّل، ناسپاسى است؛ همان چيزى كه در حكمت 244، امام عليه السلام به آن اشاره فرمود كه هر نعمتى حقى دارد، كسى كه حق آن را ادا كند خداوند آن را افزون مى‌سازد و هركس در اداى حق نعمت كوتاهى نمايد آن را در معرض زوال قرار خواهد داد. بعضى از شارحان نهج‌البلاغه مسئله خارج شدن آدم و حوا را از بهشت، يكى از مصاديق همين گفتار حكيمانه مولا دانسته‌اند. جد و جده ما براثر ترك اولى وناسپاسى براى هميشه از بهشت خارج شدند و به دنيايى كه پر از مشكلات وناراحتى‌هاست گام نهادند؛ نعمتى بود كه بعد از رميدن، به آن‌ها و فرزندانشان بازنگشت (البته حساب بهشت و آخرت حساب ديگرى است).
در روايتى از امام على بن موسى‌الرضا عليه السلام خطاب به يكى از اصحابش چنين مى‌خوانيم: «إِنَّ النِّعَمَ كَالاِْبِلِ الْمُعْتَقَلَةِ فِي عَطَنِهَا عَلَى الْقَوْمِ مَا أَحْسَنُوا جِوَارَهَا فَإِذَا أَسَاءُوا مُعَامَلَتَهَا وَإِنَالَتَهَا نَفَرَتْ عَنْهُمْ؛ نعمت‌ها همچون شترى است كه مهار وبسته شده است. مادامى كه صاحبانش با آن خوش‌رفتارى كنند در جايگاه خود مى‌ماند ولى هنگامى كه بدرفتارى نمايند (اى بسا مهار خود را پاره و) از آن‌ها فرار كند».(1)
شيخ حرّ عاملى در وسائل‌الشيعه در كتاب امر به معروف و نهى از منكر بابى تحت عنوان «وُجُوبُ حُسْنِ جَوارِ النِّعَمِ بِالشُّكْرِ وَأداءِ الْحُقُوقِ» نوشته و روايات متعددى در اين زمينه آورده است. در آيه شريفه «(إِنَّ اللهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ)؛ خداوند سرنوشت قومى را تغيير نمى‌دهد مگر آن‌كه آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند».(2) نيز اشاره‌اى به اين مطلب ديده مى‌شود.(3)
*****
پی نوشت:
(1) . کافى، ج 4، ص 38، ح 1.
(2) . رعد، آیه 11.
(3) . سند گفتار حکیمانه: به گفته صاحب کتاب مصادر، جاحظ پیش از سیّد رضى این گفتار حکیمانه را در کتاب المائة المختارة از امیرمؤمنان على (ع) نقل کرده است و زمخشرى در کتاب ربیع الابرار و ابن قاسم در ریاض الاخبار نیز آن را آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 190)

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲ | 20:36 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 247 نهج البلاغه: کرامت، سودمندتر از قرابت

  • نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )

وَ قَالَ (علیه السلام): الْكَرَمُ، أَعْطَفُ مِنَ الرَّحِمِ.

  • شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
  • شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
  • منهاج البراعه (خوئی)
  • جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )

سخاوت، بهترين وسيله ارتباط:امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه به يكى از آثار مهم كرم و سخاوت اشاره مى‌كند و مى‌فرمايد: «رابطه سخاوت از خويشاوندى بيشتر است»؛ (الْكَرَمُ أَعْطَفُ مِنَ آلرَّحِمِ).«اعطف» به معناى مايل‌تر و بامحبت‌ تر است و از ماده «عطف» (بر وزن وقت) گرفته شده است. در بعضى از منابع لغت، «كرم» را بخشش توأم با سهولت و بدون سخت‌گيرى گفته‌اند، ازاين‌رو «كريم» كسى است كه به راحتى به افراد نيازمند بخشش مى‌كند. توجه به اين نكته نيز لازم است كه در منابع لغت براى واژه «كرم» دو معنا ذكر شده است: نخست جود و بخشش و دوم شخصيت و شرافت و ممكن است كه هر دو به يك معنا بازگشت كنند، زيرا يكى از نشانه‌هاى شخصيت و شرافت انسان، جود و بخشش است؛ ولى در هر حال معناى اين كلمه در گفتار حكيمانه بالا همان جود و بخشش است.دانشمندان و شارحان نهج‌البلاغه براى اين كلام دو تفسير كرده‌اند: نخست اين‌كه تأثيرى كه كرم دارد بيش از تأثير خويشاوندى است، زيرا كرم جزء طبيعت شخص كريم است، ازاين‌رو بدون هيچ‌گونه تكلفى آن را اعمال مى‌كند؛ ولى خويشاوندى گاه در حدى نيست كه انسان را وادار به سخاوت و بخشش كند، بلكه ممكن است در بعضى از اوقات براثر ترس از سرزنش مردم يا ساير خويشاوندان باشد كه چرا فلان كس به برادر نيازمندش توجهى ندارد، بنابراين در بعضى از موارد، كرم خويشاوندان توأم با تكلف است در حالى كه كرم كريمان چنين نيست.تفسير ديگر اين‌كه كرم و سخاوت سبب عطف توجه مردم به شخص كريم مى‌شود و چه بسا او را حتى بيش از برادر يا پدر و مادر خود دوست مى‌دارند وبه تعبير ديگر آن رابطه عاطفى كه از كرم سرچشمه مى‌گيرد گاه قوى‌تر از روابط عاطفى‌اى است كه از خويشاوندى ناشى مى‌شود. ممكن است هر دو معنا در كلام امام عليه السلام جمع باشد، هرچند معناى اوّل مناسب‌تر به نظر مى‌رسد. در هر صورت پيام اين كلام حكيمانه اين است كه كريمان را در كار خود تشويق مى‌كند؛ از يك سو آن‌ها را برتر از خويشاوندان مى‌شمارد و از سويى ديگر رابطه عاطفى آن‌ها را با مردم بيش از رابطه خويشاوندان با يكديگر توصيف مى‌نمايد و اين‌ها همه از آثار كرم است.درباره اهميت كرم و مقام كريمان روايات زيادى از معصومان نقل شده است. درباره اهميت كرم همين بس كه يكى از صفات بارز خدا كريم بودن است و پيغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله) كرم خويش را از همه برتر مى‌شمرد و مى‌فرمود: «أنَا أكْرَمُ الاْوَّلينَ وَالاْخِرينَ وَلا فَخْرَ؛ من كريم‌ترين اولين و آخرين هستم و افتخار هم نمى‌كنم (زيرا آن را وظيفه خود مى‌دانم)».(1)در حديثى از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله مى‌خوانيم كه فرمود: «إِنَّ السَّخَاءَ شَجَرَةٌ مِنْ أَشْجَارِ الْجَنَّةِ لَهَا أَغْصَانٌ مُتَدَلِّيَةٌ فِي الدُّنْيَا فَمَنْ كَانَ سَخِيّاً تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِهَا فَسَاقَهُ ذَلِکَ الْغُصْنُ إِلَى الْجَنَّة؛ سخاوت، درختى از درختان بهشت است كه شاخه‌هاى آن در دنيا آويزان شده، هركس سخاوتمند باشد به يكى از اين شاخه‌ها مى‌چسبد و او را به بهشت مى‌رساند».(2)در بعضى از احاديث ميان سخاوت و كرامت تفاوت ذكر شده و كريم بالاتر از سخى شمرده شده است همان‌گونه كه از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله در حديثى مى‌خوانيم : «الرِّجَالُ أَرْبَعَةٌ سَخِيٌّ وَكَرِيمٌ وَبَخِيلٌ وَلَئِيمٌ فَالسَّخِيُّ الَّذِي يَأْكُلُ وَيُعْطِي وَالْكَرِيمُ الَّذِي لاَ يَأْكُلُ وَيُعْطِي وَالْبَخِيلُ الَّذِي يَأْكُلُ وَلاَ يُعْطِي وَاللَّئِيمُ الَّذِي لاَ يَأْكُلُ وَلاَ يُعْطِي؛ انسان‌ها چهار گونه‌اند: سخاوتمند و كريم و بخيل و لئيم. سخاوتمند كسى است كه هم خودش مى‌خورد و هم به ديگران مى‌بخشد و كريم كسى است كه خودش نمى‌خورد (و ايثار مى‌كند) و به ديگران عطا مى‌نمايد و بخيل كسى است كه خودش مى‌خورد اما چيزى به ديگرى نمى‌دهد و لئيم آن‌كس است كه نه خود مى‌خورد و نه به ديگرى مى‌بخشد».(3)در حديث ديگرى از اميرمؤمنان عليه السلام مى‌خوانيم كه فرمود: «الْكَريمُ مَنْ بَدَأَ بِإِحْسانِهِ؛ كريم كسى است كه بى‌آن‌كه از او طلب كنند احسان مى‌كند».(4) در تعبير ديگرى از همان حضرت عليه السلام آمده است: «الْكريمُ مَنْ سَبَقَ نَوالُهُ سُؤالَه؛ كريم كسى است كه بخشش او بر سؤال و تقاضا پيشى مى‌گيرد»(5). (6)*****پی نوشت:(1) . صحیح ترمذى، ح 3610.(2) . بحارالانوار، ج 68، ص 352، ح 9.(3) . همان، ص 356، ح 18.(4) . غررالحکم، ح 8746.(5) . همان، ح 8748.(6) . سند گفتار حکیمانه: خطیب در اینجا در ذیل این کلام حکیمانه منبع خاصى نقل نمى کند و تنها مى گوید: ما در پایان این کتاب (کتاب مصادر) به آن اشاره خواهیم کرد که ظاهرآ توفیقى براى او در این کار حاصل نشده است.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 191). اضافه مى کنیم: آمُدى در غررالحکم و على بن محمّد اللیثى در عیون الحکم والمواعظ، ص 28 عین این کلام نورانى را آورده اند.

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۲ | 22:1 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 248 نهج البلاغه: عمل نیک، در مقابل گمان نیک مردم

  • نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )

وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ ظَنَّ بِكَ خَيْراً، فَصَدِّقْ ظَنَّهُ.

  • شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
  • شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
  • منهاج البراعه (خوئی)
  • جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )

حُسن ظن مردم را با عمل، تصديق كن:امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه اشاره به نكته لطيفى درمورد حسن ظن مردم نسبت به انسان مى‌كند، مى‌فرمايد: «كسى كه به تو گمان خوبى دارد گمانش را (با عمل) تصديق كن»؛ (مَنْ ظَنَّ بِکَ خَيْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ).اشاره به اين‌كه، بسيار مى‌شود افراد به سبب خاطره خوبى كه از كسى دارند و او را باسخاوت و خيّر و مثبت مى‌دانند گمان مى‌برند حل مشكل آن‌ها ـ خواه مشكل مالى باشد يا جز آن ـ به دست اوست و به سراغ وى مى‌روند. امام عليه السلام مى‌فرمايد: در اين‌گونه موارد بايد به حل مشكل آن‌ها پرداخت و حسن ظن آن‌ها را عملاً تصديق كرد. اين كار از يك‌سو سبب حل مشكلات مردم مى‌گردد و از سويى ديگر بر شخصيت انسان مى‌افزايد و گمانى را كه مردم در حق او دارند تثبيت مى‌كند واصولاً اين‌گونه حسن ظن‌ها نوعى توفيق اجبارى است كه براى نيكوكاران حاصل مى‌شود.بعضى از دانشمندان گفته‌اند: «هرگاه نقطه مقابل آن براى انسان رخ دهد؛ يعنى كسى به او سوءظن پيدا كند كه مثلا آدمى بخيل و تندخو و بداخلاق است در اين‌جا با اعمال نيك بايد سوءظن آن‌ها را تكذيب كرد، همان‌گونه كه با اعمال نيك، حسن ظن را عملاً تصديق مى‌كند». اين كلام حكيمانه پيش از اين در لابه‌لاى نصيحت امام عليه السلام به فرزند دلبندش امام حسن عليه السلام آمده است. در آن‌جا گفتيم: اشاره به اين است كه اگر كسى مثلا تو را اهل خير و بذل و بخشش وسخاوت مى‌داند و از تو چيزى مى‌خواهد به او كمك كن تا گمان او را تصديق كرده باشى وبزرگوارى تو تثبيت شود. اين‌گونه رفتار دو مزيّت دارد؛ هم خوش‌بينى و حسن ظن مردم را تثبيت مى‌كند و هم با اين خوش‌بينى‌ها انسان به راه خير كشيده مى‌شود. بسيار اتفاق مى‌افتد كه افرادى نزد انسان مى‌آيند و مى‌گويند مشكلى داريم كه گمان مى‌كنيم تنها به دست تو حل مى‌شود. انسان بايد در حل مشكل چنين افرادى بكوشد و حسن ظن آن‌ها را به سوءظن تبديل نكند.*****نكته:بلاى سوءظن و بدبينى:مسئله تشويق به حسن ظن و برحذر داشتن سوءظن در آيات و روايات اسلامى بازتاب گسترده‌اى دارد و به تعبير ديگر، اسلام نه‌تنها براى مسلمانان بلكه براى تمام انسان‌ها، حفظ آبرو در عمل و زبان خواسته است، بلكه در منطقه فكر و روح نيز چنين امنيتى را براى آن‌ها مى‌خواهد و مى‌گويد: هيچ‌كس به ديگرى سوءظن پيدا نكند، زيرا بعضى از گمان‌ها گناه است و مى‌فرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ).(1)امام اميرمؤمنان عليه السلام يكى از آثار سوءظن را ارتكاب گناهان خطرناك مى‌شمارد و مطابق نقل غررالحكم مى‌فرمايد: «مَنْ ساءَتْ ظُنُونُهُ اِعْتَقَدَ الْخِيانَةَ بِمَنْ لا يَخُونُهُ؛ كسى كه به مردم، بدگمان است معتقد به خيانت كردن به كسى مى‌شود كه به او خيانت نكرده است».(2)در حديث ديگرى از آن حضرت كه در همان منبع آمده مى‌خوانيم: «مَنْ لَمْ يَحْسُنْ ظَنُّهُ اسْتَوْحَشَ مِنْ كُلِّ أحَدٍ؛ شخص بدگمان از همه مى‌ترسد».(3) همان حضرت در مقابل، به حسن ظن دعوت مى‌كند و طبق روايتى مى‌فرمايد: «وَ لاتَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخيکَ سُوءاً وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مَحْمِلاً؛ هرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر در حالى كه محمل صحيح نيكويى براى آن دارى».(4)درحديث ديگرى ازآن حضرت، حسن ظن ازبهترين خصلت‌ها وبرترين نعمت‌ها شمرده شده است: «حُسْنُ الظَّنِّ مِن أحْسَنِ الشِّيَمِ وَأفْضَلِ القِسَم». براى حفظ حسن ظن مردم، در كلام حكيمانه مورد نظر دستور مى‌دهد كه اگر كسى به تو حسن ظن داشت و انتظار كمك، بخشش، خدمت و مانند آن را از تو دارد مطابق آن عمل كن تا همچنان حسن ظن وى، پايدار بماند(5). (6)*****پی نوشت:(1) . حجرات، آیه 12.(2) . غررالحکم، ح 5681.(3) . همان، ح 5333.(4) . کافى، ج 2، ص 362، ح 3.(5) . براى مطالعه بیشتر به کتاب اخلاق در قرآن، ج 3، ص 321 به بعد مراجعه کنید.(6) . سند گفتار حکیمانه: این جمله حکیمانه در ضمن وصیت امام امیرالمؤمنین به امام حسن عليه السلام آمده که آن را به هنگام بازگشت از صفین در محلى که نامش «حاضرِیْن» بود مرقوم داشت (و شرح آن در اواخر نامه 31 گذشت) و زمخشرى آن را در ربیع الابرار درست با همین عبارت آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 191)

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۲ | 18:15 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 249 نهج البلاغه: اجبار نفس بر انجام کار خیر

  • نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )

وَ قَالَ (علیه السلام): أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ، مَا أَكْرَهْتَ نَفْسَكَ عَلَيْهِ.

  • شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
  • شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
  • منهاج البراعه (خوئی)
  • جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )

امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه به برترين اعمال اشاره كرده مى‌فرمايد: «برترين اعمال آن است كه خود را (به زحمت) بر آن وادار كنى»؛ (أَفْضَلُ الاَْعْمَالِ مَا أَكْرَهْتَ نَفْسَکَ عَلَيْهِ).اشاره به اين‌كه، كارى است برخلاف خواسته نفس؛ مثل اين‌كه مى‌خواهد مالى ببخشد و نفس او به سبب علاقه به مال با آن موافق نيست، يا از ارتباط نامشروعى بپرهيزد كه نفس تمايل به آن دارد و يا قدرت بر انتقام پيدا كرده ونفس تمايل به آن دارد و او از انتقام‌جويى بپرهيزد. در تمام اين موارد كه نفس انسان تمايل به فعل معروف يا ترك منكر ندارد هنگامى كه افراد با ايمان در برابر خواسته نفس مقاومت كنند و آن معروف را به جا آورند و آن منكر را ترك كنند، عملى بسيار پرفضيلت انجام داده‌اند، چراكه هم كار خير انجام شده و هم نفس سركش تحت رياضت قرار گرفته و از طغيان آن پيشگيرى شده است.اكثر شارحان نهج‌البلاغه در اين‌جا تصريح كرده‌اند كه اين گفتار حكيمانه شبيه حديث معروف پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله است كه در بسيارى از منابع آمده است؛ آن حضرت فرمود: «أفْضَلُ الاَْعْمال أحْمَزُها (1)؛ بهترين اعمال عملى است كه سخت‌تر و قوى‌تر و پرمشقت‌تر باشد».(2)منتها امام عليه السلام شاخه خاصى از آن حديث نبوى را بيان كرده، زيرا مشقت‌بار بودن يك عمل گاه به واسطه انجام دادن كارهاى بدنى سنگين است و گاه به سبب طول مدت و گاه به علّت فراهم نبودن مقدمات و نيز گاهى به‌واسطه مخالفت نفس با آن است كه امام عليه السلام روى همين نكته تكيه فرموده است. دليل آن هم روشن است؛ پاداش‌هاى مادى در عرفِ عقلا همواره متناسب با مقدار زحمتى است كه براى كارى كشيده مى‌شود و به همين دليل كار پرزحمت‌تر پاداش و مزد و اجرت بيشترى دارد. پاداش‌هاى الهى نيز همين‌گونه است؛ هرقدر عمل سخت‌تر و پرمشقت‌تر باشد، پاداشش نزد خداوند بيشتر است و اين‌گونه احاديث به هنگامى كه انسان در انجام وظايف خود يا ترك گناه گرفتار زحمت و مشقت شديدى مى‌شود اسباب آرامش روح است، زيرا مى‌داند هرچه زحمتش بيشتر باشد لطف و كرامت و عنايت حق به او بيشتر است.بعضى از بزرگان مانند علامه مجلسى؛ در بحارالانوار در اين‌جا به اِشكالى اشاره كرده‌اند و آن اين‌كه اين كلام حكيمانه در بدو نظر با رواياتى كه مى‌گويد : «نِيَّةُ الْمُؤمِنُ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ» منافات دارد، زيرا «نيت» به تنهايى كار آسانى است وعمل است كه غالباً داراى مشكلاتى است. سپس پاسخ سيد مرتضى را درباره حل اين اشكال پذيرفته كه مى‌فرمايد: «خير» (در حديث نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ) به معناى افعل تفضيل نيست بلكه اشاره به اين است كه نيت مؤمن همواره خير خوب است. ولى هرگاه به تفسيرى كه از امام باقر عليه السلام در بحارالانوار نقل شده مراجعه مى‌شود اشكال بدون تكلف حل مى‌گردد آن‌جا كه مى‌فرمايد: «نِيَّةُ الْمُوْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِهِ وَذَلِکَ لاَِنَّهُ يَنْوِي مِنَ الْخَيْرِ مَا لاَ يُدْرِكُهُ وَنِيَّةُ الْكَافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ وَذَلِکَ لاَِنَّ الْكَافِرَ يَنْوِي الشَّرَّ وَيَأْمُلُ مِنَ الشَّرِّ مَا لايُدْرِكُهُ؛ نيت مؤمن از عمل او بهتر است، زيرا همواره قصد كارهاى (مهمى) را دارد كه به آن نمى‌رسد و نيت كافر از عمل او بدتر است، زيرا قصد كارهاى بدترى را دارد كه به آن دسترسى پيدا نمى‌كند» (3)، بنابراين بهتر بودن نه ازنظر فضيلت است، بلكه ازنظر همت وقصد والاست.(4)*****پی نوشت:(1) . «أحمز» از ریشه «حمز» بر وزن «رمز» به معناى شدت، قوت، زحمت و مشقت آمده است.(2) . بحارالانوار، ج 67، ص 191.(3) . بحارالانوار، ج 67، ص 206، ح 19.(4) . سند گفتار حکیمانه :در کتاب مصادر آمده است که این کلام حکیمانه از امیرمؤمنان (ع) در کتاب تذکرة الخواص ذکر شده است، سپس مى افزاید: بارها گفته ایم که نویسنده این کتاب تنها کلماتى را از امیرمؤمنین(ع) نقل مى کند که سند متصل در آن داشته باشد و مفهوم آن این است که این کلام نورانى را از نهج البلاغه که اسناد آن ذکر نشده نقل نکرده و بعد مى گوید: این سخن در غررالحکم با تفاوتى آمده است (و آن هم نشان مى دهد که از جاى دیگرى آن را اخذ کرده است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 191). اضافه مى کنیم که این کلام حکیمانه در کتاب جواهر المطالب ابن الدمشقى (متوفاى قرن نهم) از همان حضرت (ع) با افزوده اى به این صورت آمده است: «وَقَلِیلٌ تَدُومُ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثیرٍ مَمْلُولٌ مِنْهُ». (جواهرالمطالب، ج 2، ص 165)

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۲ | 20:51 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 250 نهج البلاغه: اراده‌ خدا فوق اراده‌هاست

  • نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )

وَ قَالَ (علیه السلام): عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ، وَ حَلِّ الْعُقُودِ، وَ نَقْضِ الْهِمَم.

  • شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
  • شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
  • منهاج البراعه (خوئی)
  • جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )

اراده‌اى برتر از اراده ما! امام عليه السلام در اين كلام نورانى‌اش به يكى از دلايل توحيد اشاره كرده مى‌فرمايد: «خداوند را به‌وسيله بَرهم خوردن تصميم‌ها، فسخ پيمان‌ها و نقض اراده‌ها شناختم»؛ (عَرَفْتُ آللّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ، وَحَلِّ آلْعُقُودِ، وَنَقْضِ آلْهِمَمِ).اشاره به اين‌كه، بسيار مى‌شود انسان تصميم محكمى به انجام كارى مى‌گيرد، اما ناگهان اراده او تغيير پيدا مى‌كند بى‌آن‌كه عاملى براى آن تغيير بشناسد! اين نشان مى‌دهد كه اراده‌اى از بيرون به آن تعلّق گرفته بود كه اراده اين شخص فسخ شود وگرنه دليلى ندارد كه انسان با داشتن تصميم قوى بر كارى ناگهان منصرف شود. اين تفسير مطابق همان روايت صدوق است كه در شرح سند اين حكمت آمده است.تفسير ديگرى نيز براى اين كلام نورانى شده است كه بسيار مى‌شود انسان تصميم محكمى بر كارى مى‌گيرد؛ ولى تقديرات الهى مانع از آن مى‌گردد وانسان ناچار عقب‌نشينى مى‌كند و از آن چنين مى‌فهمد كه مافوق اراده او اراده ديگرى است كه اگر تعلق به چيزى گيرد هرچه برخلاف آن است دَرهم مى‌ريزد و از بين مى‌رود. كوتاه سخن اين‌كه اگر انسان، فعّالٌ ما يَشاء بود و هرچه مى‌خواست مى‌توانست انجام دهد ممكن بود در وجود خدا شك كنيم؛ اما اين‌كه مى‌بيند مافوق اراده او، اراده‌اى است كه در بسيارى از مواقع اراده او را بَرهم مى‌زند يا مانع تحقق مراد او مى‌شود مى‌فهمد عالَم، مدبّر قادر و توانايى دارد كه آن را بر طبق اراده حكيمانه‌اش تدبير و اداره مى‌كند.در اين‌كه آيا واژه‌هاى «عزائم» و «عقود» و «همم» مترادف است و همه به معناى اراده انسان است يا با هم تفاوت دارد، در ميان شارحان نهج‌البلاغه اختلاف نظر است؛ بعضى هر سه را به يك معنا مى‌دانند و بعضى معتقدند «عزائم» اراده‌هاى بسيار قوى است و «عقود» مرحله‌اى پايين‌تر و «همم» مرتبه نازله است. در بعضى از منابع لغت، «عزم» را به معناى تصميم محكم گرفته‌اند در حالى كه «همم» جمع «همت» را به معناى تصميمى كه انسان گرفته و آن را عمل نكرده ذكر نموده‌اند و «عقود» معناى وسيعى دارد كه مى‌تواند تصميم و غير تصميم را شامل شود، بنابراين بعيد نيست كه تفاوت اين سه واژه با يكديگر بر حسب درجات قوت و ضعف باشد و امام عليه السلام مى‌خواهد بفرمايد گاهى مى‌شود اراده‌هاى عادى و يا اراده‌هاى قوى بر انجام كارها، بدون عامل شناخته شده‌اى فسخ مى‌شود و اين نشانه وجود اراده قوى‌ترى بالاتر از اراده ماست.بعضى چنين پنداشته‌اند كه اين كلام حكيمانه با آنچه در آيات قرآن درباره عزم و اراده آمده سازگار نيست؛ قرآن خطاب به پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله مى‌گويد: (فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ) (1) و در نكوهش ترك اولاى آدم مى‌فرمايد: (وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِىَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما).(2)ولى روشن است كه هيچ‌كس نمى‌تواند نقش تصميم و اراده انسان را در پيشرفت كارها انكار كند، سخن در اين‌جاست كه گاه موارد استثنايى پيش مى‌آيد كه انسان تصميمى مى‌گيرد و عزم خود را بر انجام كارى راسخ مى‌كند و ناگهان به علل ناشناخته‌اى بَرهم مى‌خورد، در اين موارد استثنايى انسان احساس مى‌كند كه اراده‌اى مافوق اراده او وجود دارد. البته دلايل خداشناسى بسيار است. آنچه امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه بيان كرده اشاره به نكته تازه‌اى است كه بسيارى از آن غافلند.علامه شوشترى در شرح نهج‌البلاغه خود مى‌گويد: كلام امام عليه السلام در اين‌جا شبيه حديث معروفى است كه از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله (در كتب بسيارى) نقل شده است كه فرمود: «ما مِنْ آدَمِىٍّ إلّا وَقَلْبُهُ بَيْنَ إصْبَعَيْنِ مِنْ أصابِعِ اللهِ؛ هيچ انسانى نيست مگر اين‌كه قلب او در ميان دو انگشت از انگشت‌هاى قدرت پروردگار قرار دارد»(3) و سپس به اين آيه شريفه استشهاد مى‌كند: «(وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ)؛(4) بدانيد كه خداوند ميان انسان و قلب او حائل مى‌شود و بدانيد كه به‌سوى او باز مى‌گرديد و محشور مى‌شويد».اين سخن در جاى خود صحيح است؛ ولى آنچه را علّامه شوشترى آورده ازقبيل پى بردن به معلول از ناحيه علت است در حالى كه آنچه امام عليه السلام فرموده ازقبيل پى بردن به علّت از ناحيه معلول است.اين سخن را با كلماتى از امام باقر عليه السلام پايان مى‌دهيم كه مى‌فرمايد: «كسى از جدم اميرمؤمنان عليه السلام سؤال كرد با چه وسيله‌اى پروردگارت را شناخته‌اى؟ امام فرمود: بِفَسْخِ الْعَزْمِ وَنَقْضِ الْهَمِّ لَمّا هَمَمْتُ فَحيلَ بَيْني وَبَيْنَ هَمّي وَعَزَمْتُ فَخالَفَ الْقَضاءُ عَزْمي عَلِمتُ أنَّ الْمُدَبِّرَ غَيْري؛ خدا را به‌وسيله فسخ اراده و نقض تصميم‌ها شناختم اى بسا تصميم بر كارى گرفتم و او ميان من و خواسته‌ام جدايى افكند و عزم انجام برنامه‌اى را داشتم و قضاى او عزم من را بَرهم زد، از اين‌جا دانستم كه مدبّر، غير من است»(5). (6)*****پی نوشت:(1) . آل عمران، آیه 159.(2) . طه، آیه 115.(3) . این روایت در بسیارى از منابع اهل سنت مانند سنن ابن ماجه، مسند احمد، مستدرک حاکم و کنزالعمّال آمده و در منابع ما نیز در بحارالانوار، ج 75، ص 48 از امام باقر (ع) ضمن روایتى نقل شده است.(4) . شرح نهج البلاغه علامه شوشترى؛، ج 1، ص 384.(5) . توحید صدوق، ص 288.(6) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: این کلام حکیمانه را پیش از سیّد رضى؛ مرحوم صدوق در کتاب خصال و در کتاب توحید به طور مسند از امام باقر از پدرش از جدش امیرمؤمنان : نقل کرده است سپس اضافه مى کند: شیخ ابوطالب زاهدى گیلانى (متوفاى قرن 12) کتابى در شرح این گفتار حکیمانه دارد که به وسیله فرزندش شیخ محمدعلى به فارسى ترجمه شده است. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 191)

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ | 21:15 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 251 نهج البلاغه: نتیجه خوشی دنیا و سختی آن

  • نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )

وَ قَالَ (علیه السلام): مَرَارَةُ الدُّنْيَا، حَلَاوَةُ الْآخِرَةِ؛ وَ حَلَاوَةُ الدُّنْيَا، مَرَارَةُ الْآخِرَةِ.

  • شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
  • شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
  • منهاج البراعه (خوئی)
  • جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )

تلخى و شيرينى دنيا و آخرت:امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه اشاره به تفاوت آشكار ميان امور شيرين و تلخ در دنيا و آخرت مى‌كند و مى‌فرمايد: «تلخى دنيا شيرينى آخرت است و شيرينى دنيا تلخى آخرت»؛ (مَرَارَةُ آلدُّنْيَا حَلاَوَةُ آلاْخِرَةِ، وَ حَلاَوَةُ آلدُّنْيَا مَرَارَةُ آلاْخِرَةِ).اشاره به اين‌كه بسيارى از طاعات و عبادات و انجام دادن دستورات الهى تلخ ‌كامى‌هايى دارد؛ جهاد فى سبيل الله، جهاد با هواى نفس و گاه رفتن به زيارت خانه خدا، پرداختن خمس و زكات و چشم‌پوشى از اموال حرام و مقامات عالى نامشروع، تلخى‌ها و مشكلاتى براى انسان دارد؛ ولى به يقين اين تلخى‌ها سبب شيرينى در سراى آخرت و بهشت برين است. نعمت‌هايى كه نه چشمى آن را ديده و نه گوشى سخنى از آن شنيده و نه به خاطر انسانى خطور كرده است. به عكس، بسيارى از گناهان ممكن است لذت‌بخش باشد. پيروى از هوا وهوس و عيش و نوش‌هاى گناه‌آلود و اموال فراوانى كه از طرق نامشروع تحصيل مى‌شود براى صاحبان آن‌ها لذّتى دارد؛ ولى اين لذّات، تلخ ‌كامى‌هايى را در آخرت به دنبال دارد عذاب‌هايى كه بسيار شديد و طولانى است و حتى يك روز آن را نمى‌توان تحمل كرد تا چه رسد به ساليان دراز. مقصود امام عليه السلام از اين گفتار حكيمانه اين است كه اگر در مسير اطاعت، مشكلات و شايد ناراحتى‌ها و مرارت‌هايى وجود داشته باشد، نگران نشويم، آن‌ها را به جان و دل بپذيريم به اميد وعده‌هاى الهى در آخرت و به عكس اگر در گناه، لذّتى باشد از عواقب تلخ آن غافل نگرديم و كوتاه سخن اين‌كه هدف امام عليه السلام تشويق به طاعات و ترك گناهان است.شبيه اين سخن، تعبيرى است كه در خطبه 174 نهج‌البلاغه گذشت كه امام عليه السلام مى‌فرمايد: «إِنَّ آلْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكَارِهِ وَإِنَّ آلنَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ؛ بهشت در لابه‌لاى ناراحتى‌ها پيچيده شده و دوزخ در لابه‌لاى شهوات».نيز در حكمت 376 مى‌فرمايد: «إِنَّ الْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ، وَإِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيءٌ؛ حق، سنگين اما گوارا و باطل، سبك و آسان؛ اما بلاخيز و مرگ‌آور است». حق گرچه ثقيل و سنگين است ولى عاقبتش گواراست. به عكس، باطل كه در آغاز آسان و راحت است؛ ولى در پايان ناگوار و خطرناك است.البته آنچه امام عليه السلام در اين‌ جا فرموده بيان حكم غالبى است وگرنه موارد استثنايى نيز وجود دارد كه انسان از انجام دادن حق لذت ببرد و از انجام دادن باطل ناراحت شود. حديث معروفى كه مى‌گويد: «مؤمن اوقات شبانه‌روز خود را به سه بخش تقسيم مى‌كند: بخشى براى عبادت و بندگى پروردگار و بخشى براى سامان دادن به وضع زندگى و در بخش ديگرى به لذات حلال مى‌پردازد تا نيرو وآرامش براى انجام وظايف پيدا كند»، دليل روشنى بر اين استثناست.در حالات انبيا و اولياى الهى به خصوص در آزمايش‌ هاى سخت آن‌ها، شواهد زيادى بر اصل گفتار امام عليه السلام هست. اگر حضرت يوسف عليه السلام تسليم خواسته نامشروع زليخا مى‌شد براى او لذت‌بخش بود؛ اما مرارت آخرت را به دنبال داشت و اين‌كه تسليم نشد وبه سبب آن، سال‌ها در زندان ماند و مرارت زيادى را چشيد بر كسى پوشيده نيست؛ اما حلاوت آخرت بلكه حلاوت دنيا را در پايان و بعد از مدتى به دنبال داشت. حضرت آدم عليه السلام ترك اولى كرد و از شجره ممنوعه موقتا لذت برد؛ اما پايان غم‌انگيزى براى او داشت. بسيار مى‌شود مرارت‌هاى دنيا نتيجه شيرينى در همين دنيا نصيب انسان مى‌كند مانند جوانى كه سال‌ها در غربت و با مشقت درس خوانده تا توانسته به مراحل عالى علم و دانش برسد كه لذت آن را در پايان در همين دنيا مى‌بيند وبه عكس جوانى كه تن به تنبلى و خوش‌گذرانى و عيش و نوش داده و بى‌سواد باقى مانده مرارت آن را در پايان كار در همين دنيا مى‌چشد.(1)*****پی نوشت:(1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب در مصادر مى گوید: این کلام شریف در کتاب روضة الواعظین با تفاوت تقدیم جمله دوم بر جمله اوّل آمده است و در غررالحکم نیز به این صورت ذکر شده: «حلاوة الدنیا توجب مرارة الآخرة». این تفاوتها نشان مى دهد که آنها آن را از منبع دیگرى جز نهج البلاغه گرفته اند. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 192)

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۱۹ خرداد ۱۴۰۲ | 18:24 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 252 نهج البلاغه: حکمت بعضی احكام شرعی

  • نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )

وَ قَالَ (علیه السلام): فَرَضَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلَاةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْرِ، وَ الزَّكَاةَ تَسْبِيباً لِلرِّزْقِ، وَ الصِّيَامَ ابْتِلَاءً لِإِخْلَاصِ الْخَلْقِ، وَ الْحَجَّ [تَقْوِيَةً] تَقْرِبَةً لِلدِّينِ، وَ الْجِهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلَامِ، وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ، وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ، وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنْمَاةً لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ، وَ إِقَامَةَ الْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ، وَ تَرْكَ شُرْبِ الْخَمْرِ تَحْصِيناً لِلْعَقْلِ، وَ مُجَانَبَةَ السَّرِقَةِ إِيجَاباً لِلْعِفَّةِ، وَ تَرْكَ الزِّنَى [الزِّنَا] تَحْصِيناً لِلنَّسَبِ، وَ تَرْكَ اللِّوَاطِ تَكْثِيراً لِلنَّسْلِ، وَ الشَّهَادَاتِ اسْتِظْهَاراً عَلَى الْمُجَاحَدَاتِ، وَ تَرْكَ الْكَذِبِ تَشْرِيفاً لِلصِّدْقِ، وَ السَّلَامَ أَمَاناً مِنَ الْمَخَاوِفِ، وَ الْأَمَانَةَ [الْإِمَامَةِ] نِظَاماً لِلْأُمَّةِ، وَ الطَّاعَةَ تَعْظِيماً لِلْإِمَامَةِ.

  • شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
  • شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
  • منهاج البراعه (خوئی)
  • جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )

فلسفه بخش مهمى از احكام اسلامى:امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه مبسوط اشاره به فلسفه‌هاى بخش مهمى از احكام اسلامى كرده است كه در بيست بخش خلاصه مى‌شود.1. نخست مى‌فرمايد: «خدا ايمان را براى تطهير دل از شرك واجب كرده است»؛ (فَرَضَ اللّهُ الاِْيمانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْکِ).اشاره به اين‌كه ايمان به يگانگى خداوند، انسان را از آلودگى به شرك وبت‌پرستى نجات مى‌دهد، همان‌آلودگى بسيار بدى كه همه انبيا براى تطهير آن به‌پا خاسته‌اند و نخستين دعوت آن‌ها دعوت به توحيد بود. اگر قلب انسان فقط جايگاه ايمان به خدا باشد همه چيز را براى او مى‌خواهد و همواره در طريق اطاعت فرمان او گام برمى‌دارد، از هرگونه دوگانگى و چندگانگى رهايى مى‌يابد، هدفى واحد، معبودى واحد و برنامه واحدى خواهد داشت. در حالى كه وقتى آلوده شرك مى‌شود معبودهاى متعدد، برنامه‌هاى مختلف و اهداف پراكنده پيدا مى‌كند.2. «خدا نماز را براى پاك شدن از كبر و غرور واجب كرده است»؛ (وَالصَّلاَةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْرِ).نماز، آثار و بركات فراوانى دارد كه يكى از آن‌ها پاك شدن از كبر و غرور است، زيرا به هنگام نماز، انسان همچون عبد ذليل در برابر خداوند جليل مى‌ايستد، سپس تعظيم مى‌كند و به خاك مى‌افتد و پيشانى را بر درگاه او به خاك مى‌سايد و اين عمل را چند بار تكرار مى‌كند. به يقين اين برنامه نورانى، كبر وغرور او را درهم مى‌شكند، همان چيزى كه انسان را به طغيان وا مى‌دارد وآلوده انواع گناهان مى‌كند، چراكه سرچشمه انواع معاصى همين مسئله تكبر است. در حالات ابليس نيز خوانده‌ايم كه كبر و غرور او مانع از سجده بر آدم در پيشگاه خدا شد، سجده‌اى كه اگر انجام مى‌داد كبر و غرور او درهم مى‌شكست وهرگز گرفتار آن عاقبت بسيار شوم نمى‌شد. اصولاً آنچه درباره نماز در قرآن مجيد آمده است كه نماز انسان را از فحشا ومنكرات باز مى‌دارد: (إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَر) (1) يكى از دلائلش همين است. هنگامى كه كبر و غرور كنار برود انسان تسليم فرمان خدا مى‌شود واز معاصى چشم مى‌پوشد.3. «خداوند زكات را سبب روزى قرار داد»؛ (وَالزَّكاةَ تَسْبِيباً لِلرِّزْقِ).اين عبارت دو تفسير دارد: نخست اين‌كه پرداختن زكات، روزىِ فقرا را تضمين مى‌كند، زيرا در حديث آمده كه اگر مردم زكات اموالشان را بدهند، فقيرى در سراسر جهان اسلام پيدا نخواهد شد. همان‌گونه كه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم: «وَلَوْ أَنَّ النَّاسَ أَدَّوْا زَكَاةَ أَمْوَالِهِمْ مَا بَقِيَ مُسْلِمٌ فَقِيراً مُحْتَاجاً».(2) تفسير ديگر اين‌كه پرداختن زكات سبب مى‌شود خداوند روزى را بر زكات دهنده فراوان كند و اموال او را از خطرات تجاوز گرسنگان حفظ نمايد وجمع ميان اين دو تفسير در جمله بالا بعيد نيست، همان‌گونه كه در حديثى از امام على بن موسى‌الرضا عليه السلام نيز آمده است كه مى‌فرمايد: «أَنَّ عِلَّةَ الزَّكَاةِ مِنْ أَجْلِ قُوتِ الْفُقَرَاءِ وَتَحْصِينِ أَمْوَالِ الاَْغْنِيَاء؛ علت تشريع زكات تأمين قوت فقرا وحفظ اموال اغنياست».(3)4. «و روزه را براى اين تشريع كرد كه آزمايشى براى اخلاص بندگان باشد»؛ (وَالصِّيَامَ آبْتِلاَءً لاِخْلاَصِ آلْخَلْقِ).تمام عبادات، مشروط به اخلاص و به يك معنا از اسباب خلوص نيت است؛ ولى از آن‌جا كه روزه عبادتى است كه در ظاهر آشكار نيست، تأثير بسيار عميق‌ترى در آزمودن اخلاص مردم دارد و به تعبير ديگر، تنها خدا از آن آگاه است و تا روزه‌دار چيزى نگويد كسى از روزه او باخبر نمى‌شود و اين درواقع يك مرحله عالى از تقواست و به همين سبب در قرآن مجيد تشريع روزه براى نيل به تقوا ذكر شده است.5. «و حج را براى تقويت دين قرار داد»؛ (وَآلْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّينِ).بدون شك در موسم حج، مسلمانان پاكدلى از سراسر دنيا و جهان اسلام به سوى مركز توحيد مى‌آيند و يك‌صدا لبيك مى‌گويند و اطراف خانه خدا طواف مى‌كنند و با هم نماز مى‌گزارند و با هم به منا و مشعر و عرفات مى‌روند وشيطان را سنگسار مى‌كنند. از اخبار و حالات يكديگر باخبر مى‌شوند و روابط دوستى در ميان آن‌ها عميق‌تر مى‌گردد و براى حل مشكلات يكديگر مى‌انديشند ومجموع اين‌ها سبب تقويت اسلام مى‌شود، ازاين‌رو دشمنان همواره از اين عبادت بزرگ وحشت داشتند و مى‌كوشيدند بر آن ضربه‌اى وارد كنند تا هر سال از طريق اين عبادت بزرگ روح تازه‌اى در كالبد اسلام در آن كانون وحدت دميده نشود، ازاين‌رو در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم: «لاَ يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَةُ؛ مادامى كه كعبه برپاست اسلام هم برپاست».(4) در اكثر نسخه‌هاى نهج‌البلاغه جمله بالا با واژه «تَقْوِيَةً» ذكر شده در حالى كه در نسخه «صبحى صالح» «تَقْرِبَةً» است. گرچه آن هم نامناسب نيست، زيرا حج باعث مى‌شود كه مردم ازنظر دين با هم نزديك شوند؛ ولى به يقين تعبير اوّل مناسب‌تر و مأنوس‌تر است، زيرا واژه «تَقْرِبَةً» در كمتر حديث يا عبارتى به چشم مى‌خورد.6. «و جهاد را براى عزت و سربلندى اسلام (و مسلمانان) قرار داد»؛ (وَآلْجَهَادَ عِزّاً لِلاِْسْلاَمِ).دليل آن روشن است؛ اگر مسلمانان در برابر حيله‌ها و حملات و تهاجمات دشمنان خاموش بنشينند و به جهاد برنخيزند چيزى نمى‌گذرد كه عظمت آن‌ها پايمال دشمنان مى‌شود وعزت وسربلندى تبديل به ذلت و سربه‌زيرى مى‌گردد. ازاين‌رو در خطبه معروف جهاد، اميرمؤمنان عليه السلام مى‌فرمايد: «فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ وَهُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى وَدِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ وَجُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّل؛ (آگاه باش) جهاد درى از درهاى بهشت است كه خداوند آن را به روى ياران خاصش گشوده، جهاد، لباس تقوا و زره محكم و سپر مطمئن خداوند است و مردمى كه از جهاد روى‌گردان شوند خداوند لباس ذلت بر تن آن‌ها مى‌ پوشاند و بلاها به آن‌ها هجوم مى‌آورند».(5)7 و 8. «و امر به معروف را براى اصلاح توده مردم و نهى از منكر را براى باز داشتن بى‌خردان قرار داد»؛ (وَالاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ، وَالنَّهْيَ عَنِ آلْمُنْكَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ).اين امتياز مهم را قانون اسلام بر بسيارى از قوانين جهان دارد كه همه افراد جامعه را در برابر آنچه در جامعه مى‌گذرد مسئول مى‌داند، هرگاه كسى از انجام وظيفه خود عدول كند، همه به عنوان واجب كفايى مأمورند او را نصيحت كرده وبه انجام وظيفه فرا خوانند و هرگاه كسى آشكارا منكرى را انجام دهد و كارى برخلاف موازين اسلامى مرتكب شود، همه مسئولند او را اندرز دهند و از آن كار بازدارند. بنابراين، امر به معروف، مصلحتى است براى توده مردم و نهى از منكر سبب پيشگيرى از كار سفيهان است. قابل توجه است كه در امر به معروف بر عوام تكيه مى‌كند. اشاره به اين‌كه خواص، وظايف خود را انجام مى‌دهند و كمتر نوبت به امر به معروف مى‌رسد ودرمورد نهى از منكر بر سفها تكيه مى‌كند اشاره به اين‌كه آدم عاقل و خردمند به دنبال گناه نمى‌رود و آن‌ها كه با ارتكاب گناه، هم به خود ظلم مى‌كنند و هم به جامعه، سفيه و كم‌خردند. قرآن مجيد هم به اين موضوع اشاره‌اى دارد ومى‌فرمايد: «(وَمَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ)؛ چه كسى از آيين ابراهيم، روى‌گردان خواهد شد به جز افراد نادان و سفيه؟».(6) درباره اهميت امر به معروف و نهى از منكر و شرايط آن در بحث‌هاى گذشته مطالب قابل ملاحظه‌اى آمده است.(7)9. «و صله رحم را براى افزايش نفوس مقرر داشت»؛ (وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنَْماةً لِلْعَدَدِ).«مَنْمَاة» مصدر ميمى و به معناى نمو كردن است و چون به صورت مفعول لاجله ذكر شده به معناى سببيت نمو است. روشن است هنگامى كه افراد يك فاميل صله رحم به جاى آورند و مراقب يكديگر باشند و به همديگر كمك كنند، تلفات در ميان آن‌ها كم خواهد بود واين سبب كثرت فاميل و درنتيجه كثرت عدد مسلمانان خواهد شد و در برابر دشمنان قدرت و قوت بيشترى پيدا مى‌كنند. افزون بر اين، از روايات استفاده مى‌شود كه صله رحم تأثير معنوى و الهى خاصى در فزونى عمر و عمران و آبادى شهرها دارد. در حديثى از امام صادق از پدرانش از رسول خدا : آمده است: «صِلَةُ الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّيَارَ وَتَزِيدُ فِي الاَْعْمَارِ وَإِنْ كَانَ أَهْلُهَا غَيْرَ أَخْيَارٍ؛ صله رحم خانه‌ها را آباد و عمرها را زياد مى‌كند، هرچند اهل آن از نيكان نباشند».(8) در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السلام مى‌خوانيم: «إِنَّ الْقَوْمَ لَيَكُونُونَ فَجَرَةً وَلاَ يَكُونُونَ بَرَرَةً فَيَصِلُونَ أَرْحَامَهُمْ فَتَنْمِي أَمْوَالُهُمْ وَتَطُولُ أَعْمَارُهُمْ فَكَيْفَ إِذَا كَانُوا أَبْرَاراً بَرَرَةً؛ ممكن است جمعيتى فاجر و گنهكار باشند و از نيكان نباشند؛ ولى در عين حال صله رحم به جا آورند. در اين صورت اموالشان افزايش پيدا مى‌كند و عمرشان طولانى مى‌شود تا چه رسد به اين‌كه از نيكان و خوبان باشند».(9) بعضى از شارحان نهج‌البلاغه تفسير ديگرى براى اين كلام حكيمانه ذكر كرده‌اند كه هرگاه انسان صله رحم به جاى آورد، ارحام او اطراف وى را مى‌گيرند و قوت و قدرت آن شخص كه صله رحم به جاى آورده فزونى مى‌يابد ولى تفسير اول صحيح‌تر به نظر مى‌رسد.(10)10. «و قصاص را براى حفظ خون‌ها (و جان‌ها) قرار داد»؛ (وَالقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ).اين سخن برگرفته از قرآن مجيد است كه مى‌فرمايد: «(وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الاَْلْبَابِ)؛ اى خردمندان! در قصاص، حيات و زندگى شما است».(11) درست است كه ظاهرا براثر قصاص، فردى از جامعه حذف مى‌شود؛ ولى اين حذف سبب پيشگيرى از قتل‌هاى آينده است، زيرا افرادى كه به فكر قتل ديگران مى‌افتند، هنگامى كه منظره قصاص در نظرشان مجسم مى‌شود و خود را در خطر قطعى مى‌بينند از اين عمل خوددارى مى‌كنند و به فرض كه بتوانند قتلى انجام دهند و متوارى شوند بايد يك عمر به صورت دربه ‌در زندگى مخفيانه داشته باشند كه ناراحتى و زجر آن كمتر از قصاص نيست. متأسفانه در دنياى امروز، بعضى از گروه‌ها و به اصطلاح طرفداران حقوق بشر با هرگونه قصاص مخالفند و مى‌گويند: خون را با خون نبايد شست؛ قاتل كار خطايى انجام داده و اگر ما قاتل را به قتل برسانيم خطاى ديگرى است. اين‌ها براى قاتل دلسوزى مى‌كنند؛ اما گويا براى صدها يا هزاران نفرى كه جانشان به‌وسيله قاتلان در خطر است و آن قاتلان با نفى قصاص احساس امنيت مى‌كنند دلشان نسوخته است.11. «و اقامه حدود را براى بزرگ شمردن محرمات الهى قرار داد»؛ (وَإِقَامَةَ آلْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ).«محارم» در اين‌جا اشاره به گناهان كبيره يا بخش مهمى از آن‌هاست كه درموردشان اقامه حدود و اجراى تعزيرات مى‌شود، زيرا حدود به معناى عام شامل تعزيرات هم مى‌گردد. بديهى است با اجراى حد، گناه در نظرها پراهميت خواهد شد و كمتر كسى به سراغ آن مى‌رود زيرا مى‌داند علاوه بر مجازات الهى در سراى آخرت، در اين دنيا هم مجازات سنگينى دامن او را مى‌گيرد و اين امر سبب امنيت جامعه و حفظ آن از آلودگى‌هاى گسترده خواهد شد. ازاين‌رو در حديثى از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله آمده است: «وَحَدٌّ يُقَامُ لِلَّهِ فِي الاَْرْضِ أَفْضَلُ مِنْ مَطَرِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً؛ حدى كه در زمين اجرا شود برتر از چهل روز باريدن باران است».(12) در حديث ديگرى از ابو ابراهيم (امام كاظم عليه السلام) در تفسير آيه شريفه (وَيُحْىِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا) (13) مى‌فرمايد: «اين فقط احياى به‌وسيله باران نيست، بلكه خداوند مردانى را مبعوث مى‌كند كه عدل را زنده كنند وزمين با احياى عدل زنده مى‌شود. سپس افزود: «وَلاَِقَامَةُ الْحَدِّ لِلَّهِ أَنْفَعُ فِي الاَْرْضِ مِنَ الْقَطْرِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً؛ و اقامه حد در آن سودمندتر است از نزول چهل روز باران در زمين».(14) البته اساس دعوت انبيا بر برنامه‌هاى فرهنگى است و اكثريت مردم از اين طريق به راه راست دعوت مى‌شوند؛ ولى مواردى پيدا مى‌شود كه افرادى سرسختانه در مقابل اوامر و نواهى آن‌ها به مخالفت برمى‌خيزند. در اين‌گونه موارد جز توسل به اجراى حدود و مجازات‌ها راهى نيست، همان‌گونه كه در برنامه تمام عقلاى جهان و قوانين عالم نيز همين‌گونه است.12. «و ترك شرب خمر را براى حفظ و سلامت عقل تشريع كرد»؛ (وَتَرْکَ شُرْبِ آلْخَمْرِ تَحْصِيناً لِلْعَقْلِ).جاى شك و ترديد نيست كه شراب و همه مواد مخدر از دشمنان شماره يك عقل انسانى هستند؛ نه‌تنها در حالت مستى شعله عقل به‌كلى خاموش مى‌شود وافراد مست دست به هر كارى مى‌زنند، بلكه بعد از آن نيز تأثيرات زيادى در تخريب مغز و اعصاب از خود به جاى مى‌گذارد و گاه منجر به جنون مى‌شود. مرحوم «كلينى» در جلد ششم كتاب كافى بابى تحت عنوان «إنّ الْخَمْرَ رَأسُ كُلِّ إثْمٍ وَشَرٍّ» (شراب سرچشمه هر گناه و بدى است) آورده است و احاديث فراوانى در ذيل آن ذكر كرده است؛ از جمله در حديثى از رسول خدا صلي الله عليه وآله آمده است: «إِنَّ الْخَمْرَ رَأْسُ كُلِّ إِثْمٍ؛ شراب سرچشمه هر گناهى است».(15) در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالاً وَجَعَلَ مَفَاتِيحَهَا أَوْ قَالَ مَفَاتِيحَ تِلْکَ الاَْقْفَالِ الشَّرَابَ؛ خداوند براى شرور وبدى‌ها قفل‌هايى قرار داده (كه همان قفل عقل‌هاست) و كليد آن قفل‌ها را شراب قرار داده است».(16) در حديث ديگرى از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام نقل شده است كه فرمود: «مَا عُصِيَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِشَيْءٍ أَشَدَّ مِنْ شُرْبِ الْخَمْرِ إِنَّ أَحَدَهُمْ لَيَدَعُ الصَّلاَةَ الْفَرِيضَةَ وَيَثِبُ عَلَى أُمِّهِ وَأُخْتِهِ وَابْنَتِهِ وَهُوَ لا يَعْقِلُ؛ گناهى در پيشگاه خداوند شديدتر از شرب خمر نيست. بعضى از شراب‌ خواران نماز واجب را به‌كلى ترك مى‌كنند وممكن است به مادروخواهرودخترخود در حالى كه نمى‌فهمند تجاوز كنند».(17) همين مضمون را يكى از شعراى فارسى زبان در شعر خود مجسم ساخته است آن‌جا كه مى‌گويد :ابليس شبى رفت به بالين جوانى آراسته با شكل مهيبى سر و بر راگفتا كه منم مرگ اگر خواهى زنهار بايد بگزينى تو يكى زين سه خطر رايا آن پدر پير خودت را بكشى زار يا بشكنى از خواهر خود سينه و سر رايا خود ز مى‌ناب بنوشى دو سه ساغر تا آن‌كه بپوشم ز هلاك تو نظر رالرزيد از اين بيم جوان بر خود و جا داشت كز مرگ فتد لرزه به تن ضيغم نر راگفتا نكنم با پدر و خواهرم اين كار ليكن به مى از خويش كنم رفع ضرر راجامى دو سه مِى خورد چو شد چيره ز مستى هم خواهر خود را زد و هم كشت پدر رااى كاش شود خشك بن تاك خداوند زين مايه شر حفظ كند نوع بشر را13. «و دورى از سرقت را براى حفظ عفت (و پرهيز از آلودگى به اموال مردم) مقرر داشت»؛ (وَمُجَانَبَةَ السَّرِقَة إِيجاباً لِلْعِفَّةِ).سرقت و دزدى به هر شكل باشد از بزرگ‌ترين گناهان در اسلام و داراى حدّ شرعى است و در همه عرف‌ها و تمام عقلا كارى بسيار زشت محسوب مى‌شود و در تمام قوانين دنيا براى آن مجازات مقرر شده است. تعبير به «عفت» در كلام امام عليه السلام اشاره به خويشتن‌دارى و مناعت طبع و ترك هرگونه حرص است. خداوند سرقت را ازاين‌رو تحريم فرموده كه افزون بر حفظ امنيت مالى جامعه، روح عفت را در افراد زنده كند، هيچ‌كس به اموال ديگرى چشم ندوزد و حتى در بدترين حالات معيشتى به فكر دستبرد به اموال ديگران نيفتد، همان‌گونه كه در قرآن مجيد خداوند عده‌اى از نيازمندان را با اين عبارت ستوده است: «(لِلفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِى الاَْرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ)؛ (انفاق‌هاى شما براى) كسانى باشد كه در راه خدا در تنگنا قرار گرفته‌اند (و توجه به آيات خدا آن‌ها را از وطن‌هاى خويش آواره ساخته و شركت در ميدان جهاد به آن‌ها اجازه نمى‌دهد تا براى تأمين هزينه زندگى دست به كسب و تجارتى بزنند) نمى‌توانند مسافرتى كنند (و سرمايه‌اى به دست آورند) و از شدت عفت و خويشتن‌دارى افراد ناآگاه آن‌ها را بى‌نياز مى‌پندارند؛ اما آن‌ها را از چهره‌هايشان مى‌شناسى».(18) به يقين همان اندازه كه حفظ امنيت جامعه اهميت دارد پرورش روح عفّت وابراز بى‌نيازى از اموال مردم نيز مهم است و درواقع اين روحيه است كه جامعه را به امنيت مالى رهنمون مى‌شود.14. «و ترك زنا را براى حفظ نسب‌ها قرار داد»؛ (وَتَرْکَ الزِّنَى تَحْصِيناً لِلنَّسَبِ).به يقين زنا وآميزش‌هاى نامشروع آثار سوء فراوانى دارد كه امام عليه السلام به يكى از مهم‌ترين آن‌ها اشاره كرده است. هرگاه در جامعه آميزش‌هاى نامشروع رواج پيدا كند محصول آن فرزندان نامشروعى است كه وابسته به هيچ‌كس نيستند، نه كسى حضانت آن‌ها را بر عهده مى‌گيرد و نه تكيه‌گاهى براى خودشان پيدا مى‌كنند، نه حمايت مالى مى‌شوند، نه ارث دارند و نه از عواطف پدرانه و مادرانه برخوردارند. چنين فرزندانى بزرگ‌ترين مخاطره را براى جامعه دربر دارند. آمارها نشان مى‌دهد كه بسيارى از جنايات هولناك به دست همين فرزندان نامشروع انجام مى‌گيرد. به فرض كه نهادى اجتماعى فرزندان نامشروع را جمع‌آورى و حفاظت كند باز محروميت از پيوند با پدر و مادر و آثار عاطفى وقانونى آن كار خود را خواهد كرد. به همين دليل اسلام زنا را حرام كرده و مجازات سنگينى براى آن قائل شده است؛ ولى متأسفانه در تمدّن مادّى غرب نه‌تنها زنا حرام نيست، بلكه مراكز فحشا تحت حمايت دولت‌ها نيز هست و به دولت‌ها ماليات نيز مى‌پردازند. آن‌ها حتى براى روابط نامشروعِ زنان شوهردار نيز اهميتى قائل نيستند. تنها زناى به عنف را ممنوع و قابل تعقيب قانونى مى‌دانند و به همين دليل فرزندان نامشروع در جوامع غربى بسيار زياد است و مفاسد آن را نيز با چشم خود مى‌بينند؛ اما غلبه هوا و هوس و آزادى‌هاى به معناى بى‌ بندوبارى به آن‌ها اجازه محدودساختن را نمى‌دهد. در بعضى از جوامع غربى كار به آن‌جا رسيده كه در شناسنامه‌ها تنها نام مادر نوشته مى‌شود و از نام پدر خبرى نيست، زيرا ديده‌اند اگر نام پدر را بخواهند بنويسند مجهول بودن پدران براى بسيارى ازنوزادان مشكل عظيمى ايجادمى‌كند. شگفت‌آور است كه مجاز شمردن زنا حتى مانع از تجاوز به عنف نشده وبه‌گونه‌اى است كه آمار بعضى از كشورهاى غربى نشان مى‌دهد در هر دقيقه يك تجاوز به عنف صورت مى‌گيرد. البته زنا مفاسد بسيار ديگرى دارد كه امام على بن موسى‌الرضا عليه السلام در حديثى كه علامه مجلسى؛ در بحارالانوار از علل الشرايع نقل كرده به بخشى از آن اشاره مى‌كند، آن حضرت عليه السلام مى‌فرمايد: «وَحَرَّمَ الزِّنَا لِمَا فِيهِ مِنَ الْفَسَادِ مِنْ قَتْلِ الاَْنْفُسِ وَذَهَابِ الاَْنْسَابِ وَتَرْکِ التَّرْبِيَةِ لِلاَْطْفَالِ وَفَسَادِ الْمَوَارِيثِ وَمَا أَشْبَهَ ذَلِکَ مِنْ وُجُوهِ الْفَسَاد؛ خداوند زنا را حرام كرده است به علّت مفاسدى كه در آن است ازقبيل : قتل نفس، (به سبب برافروخته شدن آتش خشم همسران يا بستگان) و از دست رفتن نسب و ترك تربيت فرزندان و فاسد شدن نظم ميراث و امثال آن از مفاسد گوناگون».(19)15. «و ترك لواط (و همجنس‌گرايى) را براى افزايش نسل مقرر داشت». (وَتَرْکَ آللِّوَاطِ تَكْثِيراً لِلنَّسْلِ).مى‌دانيم آفرينش شهوت جنسى در زنان و مردان براى اين است كه از طريق صحيح، نسل انسان افزايش پيدا كند و از ميان نرود و اگر اين علاقه جنسى ميان زن و مرد نبود ممكن بود در مدت كوتاهى نسل انسان نابود شود. حال اگر اين علاقه جنسى به صورت همجنس‌گرايى درآيد كه هيچ تأثيرى در بقاى نسل نداشته باشد و اين مطلب در جامعه بشرى گسترش يابد آن هم سبب قطع نسل انسان يا كمبود افراد بشر خواهد شد. به همين دليل، استمنا يا آميزش با حيوانات نيز در اسلام تحريم شده است، زيرا آن‌ها نيز مانند همجنس‌گرايى سبب ضايع شدن نطفه‌هاى انسانى مى‌گردد. در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم كه زنديقى از آن حضرت سؤالى درباره تحريم زنا كرد و حضرت پاسخ او را فرمود و سپس از تحريم لواط پرسيد. امام عليه السلام فرمود: علتش اين است كه «أَنَّهُ لَوْ كانَ إِتْيانُ الْغُلامِ حَلالاً لاَسْتَغْنَى الرِّجالُ عَنِ النِّساءِ وَكانَ فِيهِ قَطْعُ النَّسْلِ وَتَعْطِيلُ الْفُرُوجِ وَكانَ فِى إِجازَةِ ذلِکَ فَسادٌ كَثِيرٌ؛ هرگاه آميزش با پسر حلال بود مردان از زنان بى‌نياز مى‌شدند و سبب قطع نسل و تعطيل آميزش مشروع و طبيعى مى‌شد و مجاز بودن اين كار مفاسد بسيارى دربر داشت».(20)شبيه همين معنا با توضيح بيشترى از امام على بن موسى‌الرضا عليه السلام نقل شده است.(21) البته آنچه امام عليه السلام در اين‌جا بيان فرموده و در روايات ديگرى نيز به آن اشاره شده يكى از آثار بسيار شوم همجنس‌گرايى است؛ آثار زيان‌بار ديگرى نيز دارد كه يكى از آن‌ها ازنظر مسائل بهداشتى و عاطفى است، زيرا اين كار، تحريف روشنى در آفرينش علاقه جنسى و اعضاى تناسلى است و امروز زيان آشكار آن به صورت بيمارى ايدز بروز كرده كه طبق بعضى از آمار، اكثر موارد ايدز از مسئله همجنس‌ گرايى ناشى مى‌شود، همان بيمارى‌اى كه امروز تمام اطباى جهان در درمان آن وامانده ‌اند، زيرا نيروى دفاعى بدن را از كار مى‌اندازد و انسان در مدت كوتاهى به انواع بيمارى‌ها مبتلا مى‌شود و با تمام كوشش‌ هايى كه از سوى پزشكان دنيا به عمل آمده هنوز داروى مطمئنى براى درمان آن پيدا نشده است. تشديد مجازات لواط در اسلام نسبت به زنا ممكن است ناشى از اين امور باشد. البته امروز برخى از طبيبان فاقد مسئوليت، به افرادى چراغ سبز نشان مى‌دهند و مى‌گويند كه علاقه آن‌ها به جنس موافق عامل ژنتيكى دارد و قابل تغيير نيست وبراى آن‌ها همجنس‌گرايى را مجاز مى‌شمرند و اين شبيه اظهار نظر جمعى ديگر از آن‌گونه اطباست كه استمنا را بى‌ ضرر و بى‌ خطر معرفى مى‌كنند. بدون شك صحه گذاشتن بر اين انحرافات و بيمارى‌ها كه به هر حال قابل علاج است ناشى از هماهنگ شدن با خواسته‌هاى انحرافى اين‌گونه بيماران است.(22)16. «و شهادت و گواهى را براى اظهار حق در برابر انكارها قرار داد»؛ (وَالشَّهَادَاتِ اسْتِظْهَاراً عَلَى آلُْمجَاحَدَاتِ).مى‌دانيم در اسلام كسى كه از حادثه‌اى باخبر باشد و آن را با چشم خود ببيند اگر به شهادت فراخوانده شود بر او واجب است بپذيرد و آنچه را ديده بيان كند؛ خواه درباره دوست باشد يا دشمن، خويشاوند باشد يا بيگانه. كتمان شهادت يكى از گناهان كبيره است، همان‌گونه كه قرآن مجيد باصراحت فرمود: «(وَلاَ تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَنْ يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ)؛ شهادت را كتمان نكنيد و هركس كتمان كند قلب او گناهكار است (چراكه حقيقتى را مخفى داشته است)».(23) در آيه قبل از آن مى‌فرمايد: «(وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا)؛ و شاهدان هنگامى كه دعوت (به دادگاه براى اداى شهادت) بشوند ابا نكنند».(24) روايات اسلامى نيز درباره كتمان شهادت، حرمت آن را با صراحت بيان كرده است در حالى كه در قوانين ديگر دنيا، شهادت شهود معمولا الزامى نيست؛ هركس مايل باشد و سود خود را در شهادت دادن ببيند شهادت مى‌دهد وگرنه مى‌تواند آن را مكتوم نمايد. واجب ساختن اين كار براى آن است كه افراد نتوانند حقوق مردم را پايمال كنند. در حديثى از رسول خدا صلي الله عليه و آله مى‌خوانيم: «مَنْ شَهِدَ شَهَادَةَ حَقٍّ لِيُحْيِيَ بِهَا حَقَّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَتَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلِوَجْهِهِ نُورٌ مَدَّ الْبَصَرِ تَعْرِفُهُ الْخَلَائِقُ بِاسْمِهِ وَنَسَبِه؛ كسى كه شهادت حقى بدهد تا حق مسلمانى را به‌وسيله آن احيا كند، روز قيامت در حالى وارد عرصه محشر مى‌شود كه از صورتش نورى برمى‌خيزد كه تا آن‌جا كه چشم كار مى‌كند پيش مى‌رود و تمام خلايق او را با نام و نسبش مى‌شناسند».(25)در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم كه در تفسير آيه (وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا) مى‌فرمايد: «لاَ يَنْبَغِي لاَِحَدٍ إِذَا دُعِيَ إِلَى الشَّهَادَةِ يَشْهَدُ عَلَيْهَا أَنْ يَقُولَ لا أَشْهَدُ لَكُمْ؛ براى هيچ‌كس سزاوار نيست هنگامى كه دعوت به شهادت دادن بر چيزى شود بگويد: من براى شما شهادت نمى‌دهم».(26) شگفت اين‌كه بعضى از شارحان نهج‌البلاغه شهادت را در اين‌جا به معناى شهادت در راه خدا در ميدان نبرد تفسير كرده‌اند و آن را سبب تقويت دين دانسته‌اند در حالى كه تعبيرات امام عليه السلام ، قبل و بعد از آن تناسبى با آن ندارد، زيرا امام عليه السلام قبلاً جهاد را به عنوان عزت اسلام بيان فرمود و تعبير به «مجاحدات» (يعنى انكارها) مناسب بحث دعاوى است به خصوص كه ترك كذب نيز بعد از آن ذكر شده است كه با ترك شهادت دادن مناسب است. به‌علاوه آغاز حديث با جمله «فرض الله» شروع مى‌شود و به يقين خداوند شهادت را مأمورٌبِه نكرده بلكه جهاد را واجب فرموده كه احيانآ منتهى به شهادت مى‌شود.17. «و ترك دروغ را براى احترام و بزرگداشت صدق و راستى قرار داد»؛ (وَتَرْکَ آلْكَذِبِ تَشْرِيفاً لِلصِّدْقِ).اساس زندگى اجتماعى بر اعتماد متقابل افراد نسبت به يكديگر است كه اگر اعتمادى نباشد رشته اجتماع از هم گسيخته خواهد شد. اعتماد در صورتى حاصل مى‌شود كه صدق و امانت بر جامعه حاكم باشد، زيرا دروغ و خيانت مهم‌ترين اسباب بدبينى و بى‌اعتمادى است. امام عليه السلام در اين تعبير زيبا مى‌فرمايد: خداوند ترك دروغ را واجب كرده تا راستگويى به عنوان يك فضيلت شمرده شود و افراد جامعه به سوى آن حركت كنند. در روايات اسلامى شديدترين تعبيرات درباره زشتى دروغ آمده است. قرآن مجيد مى‌گويد: «(إِنَّمَا يَفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللهِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْكَاذِبُونَ)؛ تنها كسانى دروغ مى‌بندند كه به آيات خدا ايمان ندارند».(27) در حديثى از رسول خدا صلي الله عليه وآله مى‌خوانيم: «إنَّ الْكِذْبَ بابٌ مِنْ أبْوابِ النِّفاقِ؛ دروغ درى از درهاى نفاق است».(28) در كتاب كافى از اميرمؤمنان عليه السلام چنين نقل شده كه فرمود: «لا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الاِْيمَانِ حَتَّى يَتْرُکَ الْكَذِبَ هَزْلَهُ وَجِدَّهُ؛ انسان طعم ايمان را نمى‌چشد مگر زمانى كه دروغ را خواه شوخى باشد يا جدى، رها كند».(29) احاديث در اين زمينه بسيار است. با حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلي اله عليه وآله اين سخن را پايان مى‌دهيم آن‌جا كه فرمود: «إيّاكُمْ وَالْكِذْبَ فَإِنَّهُ مِنَ الْفُجُورِ وَهُما فِى النّار؛ از دروغ بپرهيزيد، زيرا دروغ با فجور و گناهان (ديگر) همراه است و هر دو در آتشند».(30)18. «و سلام را امان در برابر ترس‌ها قرار داد»؛ (وَالسَّلاَمَ أَمَاناً مِنَ آلَْمخَاوِفِ).منظور از «سلام» در اين‌جا همان سلام كردن است كه هرگاه كسى به ديگرى سلام كند مفهومش اين است كه هيچ‌گونه قصد آزار و اذيت او را ندارد وهنگامى كه شنونده سلام را با سلام پاسخ مى‌گويد مفهوم آن نيز اين است كه از ناحيه او خوف و ضررى براى سلام كننده موجود نيست. توضيح اين‌كه در آغاز اسلام و مدتى پس از آن بسيارى از مردم هنگام برخورد با يكديگر اگر طرف از قبيله خودشان نبود، احساس ناامنى مى‌كردند؛ ولى اگر او ابتدا سلام مى‌كرد و طرف مقابل نيز پاسخ مى‌گفت، به منزله تعهدى بود كه هيچ‌گونه ضرر و زيانى به يكديگر نمى‌رساندند، همان‌گونه كه اگر شخصى بر آن‌ها وارد مى‌شد و غذايى مى‌آوردند و از غذاى صاحب منزل مى‌خورد طرفين نسبت به يكديگر احساس امنيت مى‌كردند؛ صاحب خانه عملاً تحيتى گفته بود و ميهمان تازه وارد نيز عملاً به آن پاسخ داده بود. البته گاه مى‌شد كه پس از سلام و جواب آن، قرائن و شواهدى برخلاف موارد مذكور به نظر مى‌رسيد كه براى برطرف كردن آن خوف، احتياج به گفت‌وگوى بيشترى بود، ازاين‌رو در داستان ابراهيم عليه السلام مى‌خوانيم: هنگامى كه فرشتگان پروردگار به صورت افراد ناشناسى بر او وارد شدند و سلام كردند ابراهيم عليه السلام كه چهره‌هاى آن‌ها را بسيار ناشناس ديد گفت: «ما از شما مى‌ترسيم». به خصوص هنگامى كه غذا براى آن‌ها آورد و آن‌ها دست به سوى غذا دراز نكردند؛ اما چيزى نگذشت كه ترس ابراهيم عليه السلام زائل شد هنگامى كه گفتند: «ما فرستادگان پروردگار توايم» و او را به فرزند بشارت دادند. «(وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلاَمآ قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ * فَلَمَّا رَءَا أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ).(31)اكنون اين سؤال پيش مى‌آيد كه سلام كردن جزء مستحبات است و با جمله «فرض الله» كه در آغاز اين كلام حكمت‌آميز آمده سازگار نيست، ازاين‌رو بعضى از شارحان، سلام را در اين‌جا به معناى پاسخ سلام تفسير كرده‌اند تا با وجوب سازگار باشد.(32) در حالى كه اين تفسير افزون بر اين‌كه مخالف ظاهر عبارت امام عليه السلام است با مسئله امنيت از ترس سازگار نيست، زيرا هم ابتدا به سلام و هم پاسخ آن هر دو سبب احساس امنيت مى‌شد. ولى با توجه به اين‌كه «فرض» معناى وسيعى دارد كه هرگونه تشريع را اعم از واجب و مستحب شامل مى‌شود، مشكلى به وجود نمى‌آيد كه ما ناچار باشيم سلام را به معناى پاسخ سلام بدانيم. درنتيجه به يقين فلسفه‌اى كه امام عليه السلام براى نماز بيان فرموده، هم نماز واجب را فرا مى‌گيرد و هم مستحب را و همچنين درمورد زكات و روزه. بعضى از شارحان نهج‌البلاغه «سلام» را به معناى صلح تفسير كرده‌اند وگفته‌اند: «آن چيزى كه سبب زائل شدن خوف و ترس در جامعه بشرى مى‌شود همان مسئله صلح است كه مانع از بروز جنگ‌هاى ويرانگر و مخرب است».(33) اين تفسير، تفسير بعيدى به نظر نمى‌رسد و ممكن است هر دو تفسير در مفهوم كلام امام عليه السلام جمع باشد. شگفت اين‌كه بعضى به جاى «سلام»، «اسلام» ذكر كرده‌اند(34) در حالى كه در هيچ‌ يك از نسخ نهج‌البلاغه اين واژه نيامده، هرچند در غررالحكم به جاى «سلام»، «اسلام» آمده است(35)، بنابراين تكيه بر يك احتمال نادر، مناسب تفسير كلام امام عليه السلام است به خصوص اين‌كه اگر به جاى «سلام»، «اسلام» بود مى‌بايست در آغاز اين سخن و به دنبال «فَرَضَ اللهُ الاْيمانَ تَطْهيرآ مِنَ الشِّرْکِ» ذكر شود.19. «و امامت را براى نظم و نظام امت قرار داد»؛ (وَالاَْمَامَةَ نِظَاماً لِلاُْمَّةِ).هرچند در نسخه صبحى صالح در اين‌جا واژه «الامانة» آمده ولى در بسيارى از نسخ نهج‌البلاغه به جاى آن «الامامة» است و در كتاب تمام نهج‌البلاغه نيز «الامامة» آمده است. در غررالحكم نيز به همين صورت است. حتى در شرح ابن ابى الحديد نيز «الامامة» ذكر شده است و همان را نيز تفسير كرده است. به يقين تعبير «نِظامآ لِلاُْمَّةِ» و به دنبال آن «وَالطّاعَةِ تَعْظيمآ لِلاِْمامَةِ» تناسبى با امامت دارد نه امانت و درواقع دو جمله اخير (نوزدهم و بيستم) به منزله ضمانت اجرايى براى هجده جمله پيشين است. به هر حال شك نيست كه اگر حكومت عادلى بر كار نباشد و امامت به معناى صحيح پياده نشود، نظم امت به هم مى‌ريزد، ظالمان بر مظلومان چيره مى‌شوند و فاسدان و مفسدان پست‌هاى حساس را در اختيار مى‌گيرند و بيت‌المال مسلمانان به غارت مى‌رود و ناامنى همه جا را فرا مى‌گيرد كه تاريخ معاصر و گذشته، نمونه‌هاى فراوانى از آن را به ما ارائه داده است. در خطبه بانوى اسلام فاطمه زهرا سلام الله عليها نيز تعبيرى شبيه به اين ديده مى‌شود، مى‌فرمايد: «وَطَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَإِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ؛ خداوند اطاعت از ما را سبب نظام امت قرار داده و پيشوايى ما را سبب جلوگيرى از اختلاف وپراكندگى».(36) در خطبه امام على بن موسى‌الرضا عليه السلام كه در مسجد جامع مرو در روز جمعه بيان فرمود نيز آمده است: «إِنَّ الاِْمَامَةَ زِمَامُ الدِّينِ وَنِظَامُ الْمُسْلِمِينَ وَصَلاحُ الدُّنْيَا وَعِزُّ الْمُوْمِنِينَ إِنَّ الاِْمَامَةَ أُسُّ الاِْسْلامِ النَّامِي وَفَرْعُهُ السَّامِي؛ امامت، زمام دين وسبب نظام مسلمين و صلاح دنيا و سبب عزت مؤمنان است. امامت اساس اسلام بارور و شاخه بلند آن است».(37) البته سخن درباره اهميت امامت و تأثير حكومت اسلامى در نظم جامعه مسلمانان و حفظ كيان آن‌ها بسيار است و مقصود در اين‌جا اشاره‌اى به عنوان تفسير كلام امام عليه السلام است.20. «و اطاعت و فرمانبردارى (از امام مسلمين) را براى (تعظيم و تحكيم) مقام امامت قرار داد»؛ (وَالطَّاعَةَ تَعْظِيماً لِلاِْمَامَةِ).به يقين آنچه سبب تقويت امامتِ امامان و حاكميتِ حاكمان مى‌شود همكارى و هماهنگى مردم است. اگر اطاعت و همكارى مردم نباشد نظام امامت نيز به هم مى‌ريزد، ازاين‌رو در مسائل مربوط به حكومت اسلامى نيز مى‌گوييم : حمايت مردم و آراى ملت از اساسى‌ترين پايه‌هاى حكومت است، زيرا امامى مى‌تواند نظام امت را برقرار كند كه مبسوط اليد باشد و مبسوط اليد بودن جز از طريق همكارى مردمى حاصل نمى‌شود. در بخش چهارم خطبه 34 مطالب بيشترى در اين زمينه آمده است؛ آن‌جا كه امام عليه السلام مى‌فرمايد: «اى مردم! من حقى بر شما دارم شما نيز بر من حقى داريد؛ اما حق شما بر من اين است كه از خيرخواهى و خدمت به شما دريغ نورزم وبيت‌المال را به نفع شما به‌طور كامل به كار گيرم و شما را تعليم دهم تا از جهل ونادانى رهايى يابيد و تربيت كنم تا فراگيريد و آگاه شويد و اما حق من بر شما اين است كه بر بيعت خويش وفادار باشيد و در آشكار و نهان خيرخواهى را در حق من به جا آوريد. هر زمان شما را براى انجام كارى بخوانم اجابت كنيد و هر وقت به شما فرمان دهم اطاعت نماييد».(38)*****نكته:آيا حق داريم از فلسفه احكام سؤال كنيم؟بعضى از فرق مسلمين عقيده دارند «احكام الله معلل بالاغراض نيست»؛ يعنى لزومى ندارد آنچه خدا امر كرده داراى فلسفه‌اى باشد و آنچه را نهى كرده داراى مفسده‌اى. آن‌ها درواقع حكيم بودن خدا را زير سؤال مى‌برند و توجه ندارند كه اگر احكام تابع مصالح و مفاسد نباشد ترجيح بدون مرجح لازم مى‌آيد و اساسآ اين سخن برخلاف آيات زيادى از قرآن است كه براى نماز و روزه و حج وقصاص و امثال آن فلسفه‌هايى ذكر كرده است. به يقين آنچه را خدا امر فرموده داراى فوايد مادى يا معنوى يا هر دو بوده و آنچه را نهى كرده مفاسدى اينچنين داشته است.نه‌تنها احكام الهى، احكام وقوانينى نيزكه درعرف عقلا وضع مى‌شود همه از اين قبيل است؛ گاهى هفته‌ها و ماه‌ها درباره مصلحت و مفسده يك قانون مطالعه و بررسى مى‌كنند تا بتوانند حكمى را در عرف خودشان وضع كنند. آيات مربوط به حلال كردن طيبات و حرام كردم خبائث(39) همگى شاهد بر اين است كه قبلاً طيب و خبيثى وجود دارد كه به سبب آن حكم الهى مطابق آن صادر مى‌شود. تنها تفاوتى كه ميان احكام الهى و احكام عرفى است اين است كه احكام عرفى چه بسا بر اساس مصالح و مفاسدى وضع مى‌شود كه نتوانسته‌اند تمام جوانب آن را بررسى كنند و به همين دليل پس از مدتى ممكن است خلاف آن كشف شود؛ ولى احكام الهى چنين نيست، علم بى‌پايان خداوند سبب مى‌شود كه احكام بر اساس رعايت تمام جوانب مصالح و مفاسد وضع شود و هرگز خلافى در آن نخواهد بود.بعضى نيز معتقدند گرچه احكام داراى مصالح و مفاسدى است؛ ولى ما نبايد به سراغ آن‌ها برويم، بايد مطيع فرمان باشيم؛ آن‌جا كه امر شده انجام دهيم وآن‌جا كه نهى شده خوددارى كنيم و مطلقآ به سراغ فلسفه احكام نبايد رفت. ولى اين نيز برخلاف آياتى است كه ما را تشويق به فهم مصالح و مفاسد احكام مى‌كند و همچنين برخلاف رواياتى است ـ مانند آنچه در بالا آمد ـ كه ائمه هدى: مصالح احكام را مشروحاً بيان كرده‌اند و نيز بعضى از اصحاب خدمت امامان مى‌رسيدند و فلسفه پاره‌اى از احكام را مى‌پرسيدند. هرگز هيچ امامى آن‌ها را نهى از اين سؤالات نكرد و اين دليل بر آن است كه مردم حق دارند از فلسفه احكام سؤال كنند و پاسخ بشنوند.منتها در اين‌ جا دو نكته مهم باقى مى‌ماند و آن اين است كه اولاً بيان فلسفه احكام چه فايده‌اى دارد؟ پاسخ اين سؤال روشن است؛ انسان هنگامى كه به منافع نماز و روزه و امثال آن آگاه مى‌شود، شوق بيشترى براى انجام دادن آن در خود مى‌يابد و هنگامى كه مثلاً مفاسد بى‌ شمار شرب خمر را مى‌شنود، نفرت بيشترى از آن پيدا مى‌كند. درست مانند دستورات طبيب كه وقتى براى بيمارش فوايد دارو را ذكر كند بيمار با شوق بيشترى دارو را مصرف كرده و تلخى احتمالى آن را تحمل مى‌كند. از اين‌جا مى‌توان استفاده كرد كه آگاهى بر فلسفه احكام مى‌تواند فقيه را در مسير استنباط حكم كمك كند.ثانياً: معناى آگاهى بر فلسفه احكام اين نيست كه ما همواره مقيد به آن باشيم وبگوييم چون مثلاً فلسفه دو ركعت بودن نماز صبح و سه ركعت بودن نماز مغرب را نمى‌دانيم بنابراين آن را انجام نمى‌دهيم. ما بايد گوش بر امر و چشم بر فرمان داشته باشيم چه فلسفه احكام را بدانيم يا ندانيم؛ ولى تا آن‌جا كه بدانيم به اطاعت راسخ ما كمك مى‌كند. اين نكته نيز شايان توجه است كه فلسفه‌ها و مصالح و مفاسد احكام غالباً جنبه حكمت دارد نه علّت؛ يعنى در غالب موارد، ممكن است حاكم باشد. مثلاً نوشيدن يك قطره شراب ممكن است هيچ‌كدام از آن مفاسد را نداشته باشد ولى به هر حال حرام است، بنابراين افراط در اين مسئله كه ما فلسفه‌هاى احكام را وسيله‌اى قرار دهيم براى محدود كردن حكم يا توسعه آن به جايى كه ادله شامل آن نمى‌شود، كار نادرستى است. به تعبير ديگر پذيرفتن فلسفه احكام يا مقاصد الشريعة به معناى اين نيست كه ما به دنبال قياسات ظنى برويم و حلال و حرام‌هايى از اين طريق درست كنيم. تنها در صورتى مى‌توان حكم را به‌وسيله فلسفه احكام توسعه داد يا محدود كرد كه به صورت علت در متن كتاب و سنت ذكر شده باشد؛ مثلاً بفرمايد: «لا تَشْرَبُوا الْخَمْرَ لاَِنَّهُ مُسْكِرٌ مُفْسِدٌ لِلْعَقْلِ» از اين تعبير مى‌توانيم هرچيزى را كه مسكر وموجب فساد عقل است تحريم كنيم.(40)در حديثى از امام كاظم عليه السلام مى‌خوانيم: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يُحَرِّمِ الْخَمْرَ لاِسْمِهَا وَلَكِنَّهُ حَرَّمَهَا لِعَاقِبَتِهَا فَمَا كَانَ عَاقِبَتُهُ عَاقِبَةَ الْخَمْرِ فَهُوَ خَمْرٌ؛ خداوند شراب را به دليل نام آن تحريم نكرد، بلكه تحريم آن به‌واسطه آثار آن بود، بنابراين هرچيزى كه عاقبت آن عاقبت شراب باشد آن هم به منزله شراب است»(41). (42)

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۱۲ خرداد ۱۴۰۲ | 17:41 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 253 نهج البلاغه: سوگند دادن ظالم

  • نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )

وَ كَانَ (علیه السلام) يَقُولُ: أَحْلِفُوا الظَّالِمَ -إِذَا أَرَدْتُمْ يَمِينَهُ- بِأَنَّهُ بَرِيءٌ مِنْ حَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ، فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا كَاذِباً، عُوجِلَ الْعُقُوبَةَ؛ وَ إِذَا حَلَفَ بِاللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ، لَمْ يُعَاجَلْ، لِأَنَّهُ قَدْ وَحَّدَ اللَّهَ تَعَالَى.

  • شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
  • شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
  • منهاج البراعه (خوئی)
  • جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )

سوگند سريع التأثير:امام عليه السلام در اين گفتار نورانى دستورى درباره سوگندهاى مؤثر در برابر كارهايى كه ظالمى مرتكب شده مى‌دهد و مى‌فرمايد: «هرگاه خواستيد ظالمى را سوگند دهيد اين‌گونه سوگند دهيد كه از حول و قوه الهى برى است (اگر فلان كار را انجام داده باشد) زيرا اگر اين قسم دروغ باشد مجازات او به سرعت فرا مى‌رسد (يا به درد سختى مبتلا مى‌گردد و يا مى‌ميرد) اما اگر چنين سوگند ياد كند: به خدايى كه جز او خدايى نيست (اين كار را نكرده‌ام) در كيفرش تعجيل نمى‌شود، زيرا خدا را به يگانگى ستوده است»؛ (أَحْلِفُوا الظَّالِمَ ـ إِذَا أَرَدْتُمْ يَمِينَه ـ بِأَنَّهُ بَرِيءٌ مِنْ حَوْلِ آللّهِ وَقُوَّتِهِ؛ فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا كَاذِباً عُوجِلَ آلْعُقُوبَةَ، وَإِذَا حَلَفَ بِاللّهِ آلَّذِي لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَمْ يُعَاجَلْ، لاَِنَّهُ قَدْ وَحَّدَ آللّهَ تَعَالَى).از اين سخن امام عليه السلام روشن مى‌شود كه تعبيرات سوگندها بسيار متفاوت است؛ تعبيرهايى كه مدح و ثناى الهى در آن است سبب تعجيل عقوبت نمى‌شود اما تعبيرات خشنى كه بر ضد آن باشد، عقوبت را تعجيل مى‌كند. در حديث معروفى كه در كتب مختلف آمده مى‌خوانيم: شخصى نزد منصور، خليفه عباسى از امام صادق عليه السلام بدگويى كرد. منصور به دنبال حضرت فرستاد وهنگامى كه امام عليه السلام حضور پيدا كرد عرض كرد: فلان كس درباره شما چنين وچنان مى‌گويد. امام عليه السلام فرمود: چنين چيزى دروغ است؛ اما بدگويى‌كننده گفت: دروغ نيست و واقعيت دارد. امام عليه السلام او را به برائت از حول و قوه الهى اگر دروغ‌گو باشد قسم داد. او همين سوگند را ياد كرد و هنوز گفتارش تمام نشده بود كه فلج شد و مانند قطعه گوشتى بى‌جان به روى زمين افتاد! پاى او را گرفتند و كشان‌كشان از مجلس بيرون بردند و امام صادق عليه السلام از اين توطئه رهايى يافت.(1)در رخداد ديگرى مى‌خوانيم كه منصور دوانيقى به امام صادق عليه السلام عرض كرد : يكى از ياران شما به نام «معلى بن خنيس» مردم را به سوى شما فرا مى‌خواند و(براى خروج كردن) اموالى ذخيره مى‌كند. امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند چنين چيزى نبوده است. منصور گفت: من كسى را كه چنين خبرى داده نزد شما حاضر مى‌كنم. و سپس آن مرد را حاضر كرد. امام عليه السلام رو به آن فرد كرده فرمود: قسم مى‌خورى؟ عرض كرد: آرى؛ سپس گفت: «وَاللهِ الَّذى لا إلهَ إلّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ الرَّحْمانِ الرَّحيمِ كه او اين كار را كرده است». امام عليه السلام فرمود: تو خداوند را با اوصاف جلالش مى‌ستايى و او به همين سبب تو را مجازات نمى‌كند. اين‌گونه كه من مى‌گويم قسم بخور. بگو: «بَرِئْتُ مِنْ حَوْلِ اللَّهِ وَقُوَّتِهِ وَأَلْجَأْتُ إِلَى حَوْلِي وَقُوَّتِي (كه تو اين سخن را گفته‌اى)» آن مرد اين‌گونه قسم خورد. هنوز كلامش تمام نشده بود كه بر زمين افتاد و مرد. منصور گفت: بعد از اين، كلام هيچ سخن‌چينى را درباره تو نخواهم پذيرفت.(2)*****نكته:سوگند به برائت از خداوند و پيامبر صلي الله عليه وآله:مرحوم صاحب جواهر در كتاب «الأيْمان» مسئله‌اى آورده كه حاصلش اين است: سوگند به برائت از خداوند سبحان و پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله نه‌تنها منعقد نمى‌شود و كفاره‌اى در مخالفت آن نيست، بلكه نفس اين سوگند حرام است هرچند گوينده در گفتارش صادق باشد. سپس به احاديثى استناد مى‌كند، از جمله حديث نبوى كه مى‌فرمايد: «مَنْ قالَ إنّى بَرِىءٌ مِنْ دينِ الاْسْلامِ فَإنْ كانَ كاذِبآ فَهُوَ كَما قالَ وَإنْ كانَ صادِقآ لَمْ يَعِدْ إلَى الاْسْلامِ سالِمآ؛ كسى كه بگويد: «من از آيين اسلام بيزارم اگر دروغ گفته باشم يا همان‌گونه است كه گفته‌ام» و اگر راست گفته و بيزارى جسته هرگز به اسلام باز نمى‌گردد».(3)در حديث ديگرى از يونس بن حيان (صحيح يونس بن ظبيان است) نقل مى‌كند كه امام صادق عليه السلام به من فرمود: «يَا يُونُسُ لا تَحْلِفْ بِالْبَرَاءَةِ مِنَّا فَإِنَّهُ مَنْ حَلَفَ بِالْبَرَاءَةِ مِنَّا صَادِقاً كَانَ أَوْ كَاذِباً فَقَدْ بَرِئَ مِنَّا؛ اى يونس! قسم به برائت از ما مخور، زيرا اگر كسى چنين قسمى ياد كند، صادق باشد يا كاذب، از ما بيزار خواهد شد». سپس مى‌افزايد: ولى از كلام اميرمؤمنان عليه السلام در نهج‌البلاغه (حكمت مورد بحث) استفاده مى‌شود كه ظالم را مى‌توان به اين كيفيت قسم داد و حتى از فعل امام صادق عليه السلام و قسم دادن شخص سعايت‌كننده به اين كيفيت در برابر منصور دوانيقى بر مى‌آيد كه اين‌گونه سوگند در چنين مواردى مانعى ندارد. وى در پايان مى‌گويد: ولى من كسى از اصحاب را نديدم كه به چنين حديثى فتوا بدهد، هرچند عنوان باب در وسائل نشان مى‌دهد كه او معتقد است ظالم را مى‌توان به برائت از حول و قوه الهى سوگند داد. سپس در پايان اين سخن مى‌گويد: احتياط اين است كه اين كار جز درمورد مهدورالدم، ترك شود.(4)البته از بعضى كلمات بزرگانى كه قبل از مرحوم صاحب جواهر بوده‌اند استفاده مى‌شود كه به اين روايات فتوا داده‌اند؛ مانند مرحوم فاضل هندى در كشف اللثام در بحث جواز «تغليظ قسم» (در مسائل قضايى) و نيز خود صاحب جواهر در بحث قضا (5) تعبيرى دارد كه از آن، تمايل به اين فتوا استفاده مى‌شود. مهم آن است كه در اين‌جا چند مسئله از هم جدا نشده است : نخست اين‌كه آيا مى‌توان بدون هيچ قيد و شرطى چنين قسمى خورد؟ كه كسى بگويد: والله من از دين محمد صلي الله عليه و آله «العياذ بالله» بيزارم. قطعا چنين سخنى كفر است و حرام بودن آن جاى ترديد نيست؛ حتى اگر سوگند او دروغ هم باشد گناه بزرگى مرتكب شده است. ديگر اين‌كه به صورت قضيه شرطيه براى اثبات مدعاى خود بگويد: والله از خدا و رسولش برىء باشم اگر چنين كارى را كرده باشم. اگر چنين شخصى راست مى‌گويد و اين كار را نكرده دليلى بر حرام بودن سوگند او نيست. آرى اگر او در گفتارش دروغگو باشد قطعآ قسم حرامى خورده و ممكن است كافر نيز شده باشد. صورت سوم اين است كه قسم ياد كند براى انجام كارى و بگويد: من به اين وعده خود وفا مى‌كنم. اگر نكنم از حول و قوه الهى و دين محمد صلي الله عليه و آله بيزار باشم. اين قسم قطعآ منعقد نمى‌شود و اگر مخالفت كند نيز كفاره‌اى ـ طبق قواعد مقرره باب قسم كه تنها بايد به نام خداوند سوگند ياد كرد ـ ندارد. دليل روشنى بر حرام بودن قسمت دوم و سوم نداريم، زيرا گوينده آن هرگز نمى‌گويد: من از دين اسلام يا از خداوند متعال بيزارم بلكه براى تأكيد بر گفته خود به اين‌كه تخلفى وجود ندارد چنين سخنى را مى‌گويد، مثل اين‌كه بعضى از عوام مردم براى تأكيد بر سخنانشان مى‌گويند: بى‌ايمان از دنيا بروم، دشمن خدا و پيغمبر باشم اگر چنين سخنى را گفته باشم. مگر اين‌كه گفته شود: اين تعبير نيز خالى از نوعى اهانت نيست و شايد به همين دليل بر حرمت آن، ادعاى اجماع شده است (در صورتى كه حرمت شامل تمام اين اقسام شود).در اين‌جا نكته ديگرى است و آن اين‌كه اگر بدانيم بعضى از اين‌گونه قسم‌ها سبب تعجيل عقوبت مى‌شود و ممكن است به زندگى فرد پايان دهد آيا جايز است او را به چنين سوگندى قسم دهيم، هرچند باعث مرگ او شود؟ ظاهر كلام امام اميرالمؤمنين عليه السلام كه در بالا آمد اين است كه هر ظالمى را مى‌توان چنين سوگندى داد. (و هرچه باشد از ناحيه خود اوست) ولى تعبير بعضى از فقها اين است كه تنها مهدور الدم را مى‌توان چنين سوگند داد(6) و از آن‌جا كه تعجيل عقوبت مرگ، هميشه حاصل نيست بلكه ممكن است عقوبت‌هاى ديگرى در كار باشد حكم به تحريم چنين سوگندى درباره غير مهدورالدم، خالى از اشكال نيست و اگر يقين به هلاكت باشد اجراى آن در غير مهدورالدم اشكال دارد و كلام حضرت عليه السلام را در اين صورت مى‌توان بر ظالمان مهدورالدم حمل كرد. توضيح بيشتر در اين زمينه را بايد در كتب فقهى بررسى كرد.(7)*****پی نوشت:(1) . شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانى، ج 5، ص 368. مرحوم علامه شوشترى نیز آن را در شرح نهج البلاغه خود از کتاب الفصول المهمة نقل کرده است.(2) . کافى، ج 6، ص 445، ح 3.(3) . سنن بیهقى، ج 10، ص 30 .(4) . جواهر الکلام، ج 35، ص 345.(5) . ج 40، ص 231 .(6) . جواهر الکلام، ج 35، ص 345.(7) . سند گفتار حکیمانه: خطیب در مصادر مى گوید: این گفتار حکیمانه امام(ع) از آن حضرت به صورت گسترده نقل شده و اهل بیت در برابر کسانى که درباره آنها نزد حاکمان ظلم سخن چینى مى کردند از این نوع سوگند براى نابودى آنها استفاده مى کردند. سپس مواردى از این قبیل را نقل مى کند و در پایان مى گوید: این کلام نورانى پیش از سیّد رضى در کتاب کافى جلد ششم (البته در کافى این کلام از امام صادق (ع) ضمن داستانى که بعدآ به آن اشاره خواهد شد آمده است. همچنین در تمامى کتب دیگر که مرحوم خطیب آدرس داده است) و مقاتل الطالبیین و مروج الذهب آمده است و بعد از سیّد رضى؛ در کتاب تاریخ بغداد و ارشاد مفید و الخرائح و الجرائح آمده است به گونه اى که به وضوح نشان مى دهد از نهج البلاغه نقل نکرده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 195)

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۲ | 11:26 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 254 نهج البلاغه: انفاق مالی در حال حیات

  • نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )

وَ قَالَ (علیه السلام): يَا ابْنَ آدَمَ، كُنْ وَصِيَّ نَفْسِكَ فِي مَالِكَ، وَ اعْمَلْ فِيهِ مَا تُؤْثِرُ أَنْ يُعْمَلَ [يَعْمَلَ] فِيهِ مِنْ بَعْدِكَ [مَنْ بَعْدَكَ].

  • شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
  • شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
  • منهاج البراعه (خوئی)
  • جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )

وصى خويشتن باش:امام عليه السلام در اين كلام نورانى به نكته مهمى اشاره كرده مى‌فرمايد: «اى فرزند آدم! تو خود وصى خويشتن در اموال خود باش و (امروز) به‌گونه‌اى در آن عمل كن كه مى‌خواهى پس از تو (مطابق وصيتت) عمل كنند»؛ (يَابْنَ آدَمَ، كُنْ وَصِيَّ نَفْسِکَ فِي مَالِکَ، وَآعْمَلْ فِيهِ مَا تُؤْثِرُ اَنْ يُعْمَلَ فِيهِ مِنْ بَعْدِکَ).بسيارى از مردم باايمان علاقه‌مند هستند كه بخشى از اموالشان پس از آن‌ها در راه خيرات مصرف شود و اسلام نيز به وصيت براى كارهاى خير تشويق كرده وآن را به يك‌سوم مال محدود نموده تا ورثه نيز بهره‌مند شوند. قرآن مجيد مى‌گويد: «(كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَيْرآ الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالاَْقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّآ عَلَى الْمُتَّقِينَ)؛ بر شما نوشته شده: هنگامى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد، اگر چيز خوبى (مالى) از خود به جاى گذاشته، براى پدر ومادر و نزديكان، به‌طور شايسته وصيت كند! اين حقّى است بر پرهيزكاران!».(1)مؤمنان براى اين كار سعى مى‌كنند وصى يا اوصياى مطمئنى انتخاب كنند تا حتمآ كارهاى خير انجام گيرد. ولى بسيار ديده شده است كه يا وصى عمل به وصيت نمى‌كند يا ورثه مانع مى‌شوند و سعى دارند ثلث را به نفع خود مصادره كنند. حتى در بعضى از افراد متدين ديده مى‌شود كه مى‌خواهند براى مصرف ثلث به نفع خودشان وجهى شرعى بيابند. اگر انسان خودش وصى خويشتن باشد و آنچه را پس از خود مايل است در راه خير صرف شود شخصآ اقدام كند بهتر است، همان‌گونه كه بعضى از افراد باايمان را در عصر خود مى‌بينيم كه ثلث مال خويش را در زمان حيات خود جدا كرده و در كارهاى خير به خصوص كارهايى كه باقى و برقرار مى‌ماند؛ مانند احداث بيمارستان، مسجد، مدرسه، بانك‌هاى قرض الحسنه، نشر آثار دينى وامثال آن صرف مى‌كنند. اين‌ها از همه موفق‌ترند، زيرا هيچ‌كس به‌اندازه خود انسان براى خويش دلسوزى نمى‌كند. افزون بر اين، آنچه را انسان با دست خود در راه خدا مى‌دهد بسيار با ارزش‌تر است از آنچه ديگران پس از او مى‌دهند، چون در حال حيات علاقه‌مند به اموال خويش است و دل كندن و صرف آن در كارهاى خير نياز به ايمانى قوى دارد. حديث معروفى است كه مى‌گويد: شخصى وصيت كرده بود كه انبار خرمايى را پس از او در راه خدا انفاق كنند. پيغمبر اكرم صلي الله غليه وآله اين كار را انجام داد. در آخر، يك عدد خرما ته انبار افتاده بود. آن را به دست گرفت و فرمود: اگر خود با دست خويش اين دانه خرما را در راه خدا داده بود از تمام آنچه من بعد از او انفاق كردم بهتر بود.چنان‌كه اشاره كرديم امام صادق عليه السلام همين معنا را با اضافات ديگرى به كسى كه از او تقاضاى وصيت و اندرزى كرد بيان نمود و فرمود: «أَعِدَّ جَهَازَکَ وَقَدِّمْ زَادَکَ وَكُنْ وَصِيَّ نَفْسِکَ وَلا تَقُلْ لِغَيْرِکَ يَبْعَثُ إِلَيْکَ بِمَا يُصْلِحُکَ؛ وسيله سفر (آخرت) خود را آماده ساز و زاد و توشه اين سفر طولانى را فراهم كن و وصى خويشتن باش و به ديگرى نده كه آنچه را مفيد براى توست به سوى تو بفرستد (چه بسا اين كار را نخواهد كرد و تو محروم خواهى شد)».(2) شاعر عرب نيز مى‌گويد:تَمَتَّعْ إنَّما الدُّنْيا مَتاعٌ وَإِنَّ دَوامَها لا يُسْتَطاعُوَقَدِّمْ ما مَلَكْتَ وَأنْتَ حَىٌّ أميرٌ فيهِ مُتَّبَعٌ مُطاعٌوَلا يَغْرُرْکَ مَنْ تُوصي إِلَيْهِ مَصيرُ وَصيَّةِ الْمَرْءِ ضِياعٌاز دنيا بهره گير كه دنيا متاعى بيش نيست و دوامش امكان‌پذير نمى‌باشد. آنچه را در اختيار دارى از پيش بفرست در حالى كه زنده‌اى و در آن امير ومطاعى. به كسى كه وصيت مى‌كنى دل‌بسته مباش، زيرا سرنوشت بسيارى از وصيت‌ها نابودى است.(3)شاعر فارسى نيز مى‌گويد:برگ عيشى به گور خويش فرست كس نيارد ز پس تو پيش فرست (4)*****پی نوشت:(1) . بقره، آیه 180.(2) . کافى، ج 7، ص 65، ح 29.(3) . تنبیه الخواطر بنا به نقل مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 198.(4) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر تنها سند دیگرى که براى این کلام نورانى نقل مى کند غررالحکم است که چون تعبیرات آن با آنچه در نهج البلاغه آمده متفاوت است قاعدتآ از جاى دیگرى آن را اخذ کرده است. در ضمن، مضمون آن را از امام صادق(ع) نیز با تفاوتهایى آورده که در متن به آن اشاره خواهیم کرد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 198)

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۲ | 18:54 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 255 نهج البلاغه: خشم و خشونت، نوعی دیوانگی

  • نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )

وَ قَالَ (علیه السلام): الْحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ، لِأَنَّ صَاحِبَهَا يَنْدَمُ؛ فَإِنْ لَمْ يَنْدَمْ، فَجُنُونُهُ مُسْتَحْكِمٌ.

  • شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
  • شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
  • منهاج البراعه (خوئی)
  • جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )

غضب و جنون!امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه در نكوهش شدّت غضب مى‌فرمايد: «طغيان غضب نوعى جنون و ديوانگى است، چراكه صاحبش بعدا پشيمان مى‌شود واگر پشيمان نشود دليل بر آن است كه جنونش مستحكم است»؛ (الحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ آلْجُنُونِ، لاَِنَّ صَاحِبَهَا يَنْدَمُ، فَإِنْ لَمْ يَنْدَمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْكَمٌ).همه مى‌دانيم كه انسان در حالى كه به شدت غضبناك مى‌شود نيروى عقل او تحت الشعاع آن قرار گرفته، از كار بازمى‌ايستد و در آن حالت كه صورت برافروخته، رگ‌هاى گردن پر از خون شده و تمام اعصاب و عضلات تحريك گشته است، دست به كارهايى مى‌زند كه خارج از عرف عقلا و بيرون از دايره شرع و كاملا زيان‌آور است. به همين دليل معمولا پس از اين حركت نادم و پشيمان مى‌گردد، ندامتى كه گاهى روزها و ماه‌ها و سال‌ها ادامه مى‌يابد، حتى گاهى دست به كارهايى مى‌زند كه بعدآ جبران‌ناپذير است و تمام عمر را در اندوه و ندامت آن به سر مى‌برد. ولى افراد كمى هستند كه از كارهاى جنون‌آميز خود در حال شدت و طغيان وغضب پشيمان نمى‌شوند و همچنان بر آن اصرار دارند كه كار خوبى انجام داده‌اند! اين‌ها همان كسانى هستند كه امام عليه السلام جنون آن‌ها را مستحكم و پايدار شمرده است.در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى درباره كظم غيظ (فروخوردن خشم) و نكوهش غضب تعبيرات بسيار پرمعنا آمده است. در سوره «شورى» يكى از نشانه‌هاى افراد باايمان را اين مى‌شمرد كه چون از دست كسى عصبانى مى‌شوند او را مى‌بخشند و خشم خود را فرو مى‌خورند. (وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ).(1) در آيه 134 سوره «آل عمران» در نشانه‌هاى مؤمنان و نيكوكاران مى‌فرمايد : «آن‌ها كسانى هستند كه در زمان شادكامى و ناراحتى در راه خدا انفاق مى‌كنند وخشم خود را فرو مى‌برند و از خطاى مردم درمى‌گذرند»؛ (الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ).خطرات غضب به‌قدرى است كه در حديثى از حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله مى‌خوانيم: مردى خدمت آن حضرت آمد، عرض كرد: «يَا رَسُولَ اللَّهِ عَلِّمْنِي عِظَةً أَتَّعِظُ بِهَا؛ اندرزى به من بده تا از آن پند گيرم»، فرمود: «انْطَلِقْ وَلا تَغْضَبْ؛ برو و هرگز غضب مكن». آن مرد بار ديگر همان تقاضا را از پيامبر صلي الله عليه و آله كرد وحضرت همان جمله را تكرار فرمود و همچنين در مرتبه سوم.(2)در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است كه شخصى خدمتش رسيد وچنين تقاضايى كرد، پيامبر صلي الله عليه و آله به او فرمود: «برو و هرگز غضب مكن». آن مرد عرض كرد: همين يك دستور مرا كافى است. سپس به سراغ خانواده‌اش آمد ومشاهده كرد كه در ميان قبيله او جنگى درگرفته، در برابر هم صف كشيده‌اند واسلحه برداشته‌اند، هنگامى كه اين منظره را ديد او هم اسلحه برداشت و در كنار آن‌ها ايستاد ناگهان به ياد كلام پيامبر صلي الله عليه و آله افتاد، سلاح را بر زمين افكند وبه سوى جمعيت دشمنانش آمد و گفت: اى جمعيت اگر بر شما جراحت يا قتل يا ضربى وارد شده كه اثرى از آن باقى نمانده من از مال خودم ادا مى‌كنم. آن‌ها در پاسخ گفتند: اگر چيزى بوده به شما بخشيديم، ما به اين كار سزاوارتريم. وهمين امر سبب شد كه هر دو گروه با هم سازش كردند و آتش غضب فرونشست.(3)در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم: «الْغَضَبُ مِفْتَاحُ كُلِّ شَرٍّ؛ غضب، كليد تمام بدى‌هاست».(4) در حديث ديگرى امام صادق عليه السلام جمله‌اى از پدرش امام باقر عليه السلام نقل مى‌كند كه گويى شرح حديث فوق است مى‌فرمايد: «أَيُّ شَيْءٍ أَشَدُّ مِنَ الْغَضَبِ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَغْضَبُ فَيَقْتُلُ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ وَيَقْذِفُ الْمُحْصَنَةَ؛ چه چيزى بدتر از غضب است هنگامى كه انسان غضبناك مى‌شود دست به كشتن بى‌گناهان مى‌زند ونسبت ناروا به زنان پاكدامن مى‌دهد».(5)بسيارى از نزاع‌هاى خونين به سبب همين طغيان غضب است، بسيارى از طلاق‌ها و جدايى همسران از يكديگر و تشكيل پرونده‌هاى جنايى مختلف به سبب همين حالت خطرناك است و به همين دليل امام عليه السلام نام جنون بر آن گذاشته است. آثار سوء غضب بيش از اين‌هاست، زيرا هنگامى كه كنترل عقل از اعضا وجوارح انسان برداشته شود هرچه بر زبانش آمد مى‌گويد و هر كار زشتى به نظرش رسيد انجام مى‌دهد، هر حقى را باطل و هر باطلى را حق مى‌كند.(6)*****پی نوشت:1. شوری، 372. کافی، ج2 ص303، ح53. کافی، ج2 ص304، ح114. کافی، ج2 ص303، ح35. کافی، ج2 ص303، ح46. در کتاب مصادر تنها موردی که در باره این کلام نورانی غیر از نهج البلاغه نقل کرده غررالحکم است که در آن بدون تفاوت آمده است. سپس از کتاب الحکم المنثوره ابن ابی الحدید حدیثی نقل می کند که با آنچه در نهج البلاغه آمده کاملا متفاوت است. (مصادر نهج البلاغه، ج4 ص198)

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۲ خرداد ۱۴۰۲ | 22:6 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 256 نهج البلاغه: تاثیر منفی حسادت بر سلامتی

  • نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )

وَ قَالَ (علیه السلام): صِحَّةُ الْجَسَدِ، مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ.

  • شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
  • شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
  • منهاج البراعه (خوئی)
  • جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )

ترك حسد، و تندرستى:امام عليه السلام در اين كلام كوتاه و پرمعنا به نكته‌اى دقيق ازنظر روانشناسى اشاره مى‌كند ومى‌فرمايد: «تندرستى، از كمى حسادت است»؛ (صِحَّةُ الْجَسَدِ، مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ).مى‌دانيم رابطه روح و جسم به قدرى زياد است كه هرگونه ناراحتى كه در روح ايجاد شود آثارى در جسم به جاى مى‌گذارد به‌گونه‌اى كه بسيارى از بيمارى‌هاى جسمانى هيچ عاملى جز ناراحتى روح ندارند؛ زخم معده به گفته پزشكان در بسيارى از موارد، ناشى از استرس‌ها و نگرانى‌هاست، بيمارى‌هاى مغز و اعصاب، سكته‌هاى قلبى و مغزى و دردهاى عضلانى در بسيارى از موارد از ناراحتى‌هاى روحى سرچشمه مى‌گيرند. حسد در ميان بيمارى‌هاى روحى يكى از بدترين آن‌هاست؛ حسد گاه چنان شخص حاسد را ناراحت مى‌كند كه نه روز استراحت دارد و نه شب و در آتشى كه خود در درون خود برافروخته مى‌سوزد و آثارش در بدن او روزبه روز نمايان‌تر مى‌شود.خطيب؛ در مصادر كلامى از يكى از روانشناسان معروف به نام پيتر اشتاينكرون نقل مى‌كند كه خلاصه‌اش چنين است: ممكن نيست انسان زندگى سعادتمندانه‌اى داشته باشد در حالى كه حسد در درون جانش رخنه كرده است. حسد تمام مجارى حيات را مسموم مى‌كند. بسيارى از بيمارى‌هاى خونى به خصوص زخم معده ناشى از حسد است؛ هر كجا زخم معده‌اى يافتيد تحقيق كنيد ببينيد، در ريشه‌هاى آن حسد وجود دارد. حسد شبيه افسونگرى است كه داراى سه سر باشد كه هرگاه يكى از آن‌ها در جايى نمايان بشود دو تا ديگر نيز نمايان مى‌شوند و حسد در ميان آن‌ها قرار دارد؛ هرجا حسد پيدا شد كينه وتعصب در كنار آن خواهند بود.در قرآن مجيد و روايات اسلامى نيز مطالب فراوانى درباره نكوهش حسد ديده مى‌شود؛ از جمله خداوند به پيامبرش دستور مى‌دهد كه از شرّ حاسدان به او پناه برد (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ... وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ * وَمِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَد).قرآن انگيزه بسيارى از كارهاى زشت دشمنان را حسد مى‌شمارد: «وَدَّ كَثيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ كُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ؛ بسيارى از اهل كتاب، از روى حسد ـ كه در وجود آن‌ها ريشه دوانده ـ آرزو مى‌كردند شما را پس از اسلام و ايمان، به حال كفر بازگردانند؛ با اين‌كه حق براى آن‌ها كاملاً روشن شده است».در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم كه مى‌فرمايد: «آفَةُ الدِّينِ الْحَسَدُ وَالْعُجْبُ وَالْفَخْرُ؛ آفت دين انسان، حسد، خودبينى و فخر فروشى است». در جاى ديگر مى‌فرمايد: «إِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الإِيمَانَ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ؛ حسد، ايمان انسان را مى‌خورد همان‌گونه كه آتش، هيزم را مى‌خورد و نابود مى‌كند».مى‌دانيم حسد عبارت از اين است كه انسان نمى‌تواند نعمت‌هايى را كه خدا به ديگران داده ببيند و تحمل كند و پيوسته زوال آن نعمت‌ها را آرزو مى‌كند، بنابراين او درواقع به حكمت خدا اعتراض دارد همان‌گونه كه در حديثى از رسول خدا مى‌خوانيم كه خداى متعال به موسى بن عمران عليه السلام فرمود: «يَا ابْنَ عِمْرَانَ لا تَحْسُدَنَّ النَّاسَ عَلَى مَا آتَيْتُهُمْ مِنْ فَضْلِي وَلا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْکَ إِلَى ذَلِکَ وَلا تُتْبِعْهُ نَفْسَکَ فَإِنَّ الْحَاسِدَ سَاخِطٌ لِنِعَمِي صَادٌّ لِقَسْمِيَ الَّذِي قَسَمْتُ بَيْنَ عِبَادِي وَمَنْ يَکُ كَذَلِکَ فَلَسْتُ مِنْهُ وَلَيْسَ مِنِّي؛ اى فرزند عمران! به مردم درباره آنچه از فضلم به آن‌ها داده‌ام حسادت مكن و چشم به آن‌ها مدوز و نفس تو به دنبال آن نرود، زيرا حسود درواقع دشمن نعمت‌هاى من است و مانع از قسمتى است كه بين بندگانم كرده‌ام و هركس چنين باشد من از او نيستم و او هم از من نخواهد بود». در ذيل حكمت 225 نيز توضيحات بيشترى در اين زمينه آمده است.

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 18:33 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 257 نهج البلاغه: پاداش شاد کردن دیگران

  • نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )

وَ قَالَ (علیه السلام) لِكُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ النَّخَعِيِّ: يَا كُمَيْلُ مُرْ أَهْلَكَ أَنْ يَرُوحُوا فِي كَسْبِ الْمَكَارِمِ، وَ يُدْلِجُوا فِي حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ؛ فَوَالَّذِي وَسِعَ سَمْعُهُ الْأَصْوَاتَ، مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلَّا وَ خَلَقَ اللَّهُ لَهُ مِنْ ذَلِكَ السُّرُورِ لُطْفاً، فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَى إِلَيْهَا كَالْمَاءِ فِي انْحِدَارِهِ حَتَّى يَطْرُدَهَا عَنْهُ، كَمَا تُطْرَدُ غَرِيبَةُ الْإِبِلِ.

  • شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
  • شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
  • منهاج البراعه (خوئی)
  • جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )

شاد كردن ديگران:امام عليه السلام خطاب به كميل بن زياد نخعى كه يكى از ياران عالم و دانشمند وباتقواى او بود دو نكته مهم را گوشزد كرده، مى‌فرمايد: «اى كميل! خانواده را دستور ده كه روزها در كسب فضايل و مكارم بكوشند و شامگاهان در انجام حوائج مردمى كه در خوابند تلاش كنند»؛ (يَا كُمَيْلُ، مُرْ أَهْلَکَ أَنْ يَرُوحُوا فِي كَسْبِ آلْمَكَارِمِ، وَيُدْلِجُوا فِي حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ).سپس مى‌افزايد: «سوگند به كسى كه تمام صداها را مى‌شنود، هركس سرور وخوشحالى در قلبى ايجاد كند خدا از آن سرور برايش لطفى مى‌آفريند كه هرگاه مصيبتى بر او وارد شود اين لطف همچون آب (در يك سطح شيب‌دار به سرعت) به سوى او سرازير شود تا آن مصيبت را از وى (بشويد و) دور سازد، همان‌گونه كه شتر بيگانه از گله (يا از چراگاه خصوصى) رانده مى‌شود»؛ (فَوَالَّذِي وَسِعَ سَمْعُهُ الاَْصْوَاتَ، مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلاَّ وَخَلَقَ آللّهُ لَهُ مِنْ ذلِکَ السُّرُورِ لُطْفاً. فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَى إِلَيْهَا كَالْمَاءِ فِي آنْحِدَارِهِ حَتَّى يَطْرُدَهَا عَنْهُ كَمَا تُطْرَدُ غَرِيبَةُ الاِْبِلِ).امام عليه السلام در نكته اوّل، برنامه زندگى را چنين تنظيم مى‌فرمايد كه در بخشى از آن انسان باايمان بايد به خودسازى و كسب فضايل مشغول باشد، بر علم خود بيفزايد، از تجارب ديگران استفاده كند، صفات برجسته انسانى را در خود پرورش دهد، رذايل اخلاقى را دور نمايد و به سوى كمال انسانى سير كند، و در بخش ديگر به دنبال حل مشكلات مردم باشد. بنابراين كسانى كه تنها به اصلاح خويش مى‌پردازند و كارى براى حل مشكلات ديگران انجام نمى‌دهند از حقيقت اسلام دورند. همچنين كسانى كه براى انجام حوائج مردم تلاش مى‌كنند و از خود غافلند آن‌ها نيز بيگانه‌اند؛ مسلمان واقعى كسى است كه هم به اصلاح خويش بپردازد و هم به حل مشكلات مردم توجّه كند.تعبير به «يروح» كه از ماده «رواح» به معناى سير در روز يا سير در بعد از ظهر است (و در اين‌جا مناسب معناى اوّل است، زيرا آن را در مقابل سير در شب قرار داده) نشان مى‌دهد كه بخش اول تلاش و فعاليت انسان بايد در كسب فضايل ومكارم باشد، چراكه انسان تا خود را نسازد نمى‌تواند به ديگران بپردازد.البته مكارم اخلاق، تمام فضايل اخلاقى را كه در آيات و روايات و كتب علماى اخلاق وارد شده است شامل مى‌شود؛ ولى در بعضى از روايات، انگشت روى موارد خاصى گذاشته شده كه درواقع بخش‌هاى مهم مكارم اخلاق است؛ از جمله در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم: «مكارم اخلاق ده چيز است. اگر مى‌توانى تمام آن‌ها در تو باشد انجام ده... راوى سؤال مى‌كند: آن‌ها چيست؟ امام عليه السلام مى‌فرمايد: «صِدْقُ الْيَأْسِ (البأس) وَصِدْقُ اللِّسَانِ وَأَدَاءُ الأَمَانَةِ وَصِلَةُ الرَّحِمِ وَإِقْرَاءُ الضَّيْفِ وَإِطْعَامُ السَّائِلِ وَالْمُكَافَأَةُ عَلَى الصَّنَائِعِ وَالتَّذَمُّمُ لِلْجَارِ وَالتَّذَمُّمُ لِلصَّاحِبِ وَرَأْسُهُنَّ الْحَيَاءُ؛ راستگو بودن در اظهار يأس از آنچه در دست مردم است و نظر به لطف خدا داشتن (يا راستگو بودن در مقام ابراز شجاعت در برابر دشمنان) و راستگويى و اداى امانت و صله رحم و پذيرايى از ميهمان وسير كردن گرسنگان و جبران كردن نيكى‌هاى مردم و تعهد داشتن در برابر همسايگان و تعهّد داشتن در برابر دوستان و رأس همه آن‌ها حياست».تعبير به «يُدْلِجُوا» از ماده «اِدْلاج» كه به معناى سير در ابتداى شب يا تمام شب است اشاره به اين است كه انسان بايد خدماتش به مردم بى سر و صدا و غالبآ مخفيانه باشد مخصوصاً با تعبير «مَنْ هُوَ نائِمٌ» (كسى كه در خواب است) تا آبروهاى آن‌ها محفوظ بماند و در برابر ديگران شرمنده نشوند. اين يك برنامه جامع و كامل است كه زندگى فردى و اجتماعى را كاملاً اصلاح مى‌كند. دنياى مادى امروز، كمك‌رسانى به نيازمندان را تحت برنامه‌هاى محدود، در اختيار دولت‌ها قرار مى‌دهد و افراد، كمتر مسئوليتى براى خود قائلند، در حالى كه در اسلام چنين نيست؛ همه كسانى كه توانايى دارند، در برابر مشكلات ونيازهاى حاجتمندان مسئوليت دارند تا آن‌جا كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله در حديث معروفى مى‌فرمايد: «وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لا يُوْمِنُ بِي عَبْدٌ يَبِيتُ شَبْعَانَ وَأَخُوهُ أَوْ قَالَ جَارُهُ الْمُسْلِمُ جَائِعٌ؛ سوگند به كسى كه جان محمد در دست قدرت اوست كسى كه شب سير بخوابد و برادر مسلمانش (يا فرمود: همسايه مسلمانش) گرسنه باشد به من (كه پيغمبر اسلام) ايمان نياورده است».در نامه معروف امام عليه السلام به «عثمان بن حنيف انصارى» (نامه 45) نيز همين معنا با تعبير جامع ديگرى آمده است، آن‌جا كه مى‌فرمايد: «هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَيَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الأَطْعِمَةِ وَلَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوِ الْيَمَامَةِ مَنْ لا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَلا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِيتُ مِبْطَاناً وَحَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَأَكْبَادٌ حَرَّى؛ هيهات كه هواى نفس بر من چيره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعام‌هاى لذيذ نمايد در حالى كه شايد در سرزمين حجاز يا يمامه (يكى از مناطق شرقى عربستان) كسى باشد كه حتى اميد براى به دست آوردن يك قرص نان نداشته و هرگز شكمى سير به خود نديده باشد. آيا من با شكمى سير بخوابم در حالى كه در اطراف من شكم‌هاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد».آن‌گاه امام عليه السلام در ادامه اين سخن به نكته ديگرى پرداخته كه نكته اوّل را كامل‌تر مى‌كند و آن، دستور به شاد كردن دل‌هاى افسرده است. در اين‌جا امام عليه السلام پاداش بزرگى را براى چنين اشخاصى ذكر مى‌كند و آن اين‌كه اين ادخال سرور در قلب انسان نه‌تنها در سراى ديگر به يارى انسان مى‌شتابد، بلكه در همين دنيا نيز مأموريت دارد كه در مشكلات، او را يارى كند و مصائب و حوادث تلخ را به شدت از او دور سازد. امام عليه السلام براى بيان تأثير سرعت آن به دو مثال پرداخته است: نخست جريان آب در يك سراشيبى و دوم دور ساختن شترهاى بيگانه از مرتع اختصاصى.در احاديث اسلامى نيز درمورد ادخال سرور در قلب مؤمنان به‌طور خاص، يا انسان‌ها به‌طور عام، روايات زيادى وارد شده است؛ از جمله كلينى؛ در جلد دوم كافى بابى تحت عنوان «اِدْخالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤمِنينَ» ذكر كرده و شانزده روايت در آن آورده است؛ از جمله در حديثى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل مى‌كند. «مَنْ سَرَّ مُوْمِناً فَقَدْ سَرَّنِي وَمَنْ سَرَّنِي فَقَدْ سَرَّ اللَّهَ؛ كسى كه مؤمنى را مسرور كند مرا مسرور ساخته و كسى كه مرا مسرور كند خدا را مسرور كرده است».در حديث ديگرى از رسول خدا صلي الله عليه و آله مى‌خوانيم: «إِنَّ أَحَبَّ الأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ إِدْخَالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُوْمِنِينَ؛ محبوب‌ترين اعمال نزد خداوند، وارد كردن سرور بر مؤمنان است».از امام صادق عليه السلام روايت گويايى در اين زمينه نقل شده است كه خلاصه‌اش اين است: «هنگامى كه در قيامت انسانِ باايمان از قبرش خارج مى‌شود شخصى (نورانى) از قبر با او برمى‌خيزد و او را بشارت به خير مى‌دهد ودر تمام مراحل قيامت با اوست و از ترس و وحشت او مى‌كاهد تا زمانى كه او را وارد بهشت مى‌سازد. شخص مؤمن از او مى‌پرسد: تو كيستى كه همراه من آمدى و در تمام اين مسير مونس من بودى؟ مى‌گويد: «أَنَا السُّرُورُ الَّذِي كُنْتَ تُدْخِلُهُ عَلَى إِخْوَانِکَ فِي الدُّنْيَا خُلِقْتُ مِنْهُ لاُِبَشِّرَکَ وَأُونِسَ وَحْشَتَکَ؛ من همان سرورى هستم كه بر برادرانت در دنيا وارد ساختى. من از آن آفريده شدم كه تو را بشارت دهم ومونس تنهايى و وحشت تو باشم».

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 11:22 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 258 نهج البلاغه: صدقه، معامله‌ای با خدا

  • نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )

وَ قَالَ (علیه السلام): إِذَا أَمْلَقْتُمْ، فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَةِ.

  • شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
  • شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
  • منهاج البراعه (خوئی)
  • جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )

امام عليه السلام در اين گفتار نورانى خود، يكى از طرق معنوى مبارزه با فقر را نشان مى‌دهد و مى‌فرمايد: «هر زمان فقير شديد با خداوند از طريق صدقه دادن (در راه او) تجارت (پرسود) كنيد»؛ (إذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللّهَ بِالصَّدَقَةِ).«أمْلَقْتُم» از ماده «مَلَق» (بر وزن علق) به معناى فقر است و هنگامى كه به باب افعال مى‌رود نيز فعل لازم است. اشاره به اين‌كه صدقه در هنگام نيازمندى، اثر معنوى مهمى در زدودن فقر دارد، همان‌گونه كه انسان، فقيرى را كمك مى‌كند، عنايت الهى نيز به يارى او برمى‌خيزد. قرآن مجيد مى‌فرمايد: «(مَنْ ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللهَ قَرْضا حَسَنا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ وَلَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ)؛ كيست كه به خدا وام نيكو دهد (و از اموالى كه به او ارزانى داشته انفاق كند) تا خداوند آن را براى او چندين برابر كند؟ و براى او پاداش پرارزشى است!».لطف و عنايت پروردگار عجيب است، بخشنده همه نعمت‌ها اوست با اين وجود گاه به بندگان مى‌گويد: از شما وام مى‌گيرم و گاه مى‌گويد: با من تجارت پرسودى داشته باشيد. ميان انفاق در راه خدا به هنگام نيازمند بودن و برخوردارى از نعمت پروردگار، رابطه آشكارى بر حسب ظاهر نمى‌بينيم؛ ولى به يقين اين از الطاف خفيه الهيه است. قابل انكار نيست كه شخص ايثارگر كه آنچه را خود به آن نياز دارد به ديگرى مى‌بخشد روح پاكى پيدا مى‌كند كه سرچشمه استجابت دعاست و دعاهاى او براى گشايش روزى به هدف اجابت نزديك مى‌شود.در احاديث اسلامى، رابطه صدقه با درمان بيمارى‌ها، رفع بلاها و خطرات وبه عنوان افزايش روزى با صراحت بيان شده است؛ از جمله در حكمت 137 گذشت كه امام عليه السلام مى‌فرمايد: «اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ؛ روزى را به‌وسيله صدقه بر خود فرود آوريد».در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم «إِنَّ الصَّدَقَةَ تَقْضِي الدَّيْنَ وَ تَخْلُفُ بِالْبَرَكَةِ؛ صدقه سبب اداى دين و برجاى نهادن بركت مى‌شود».اين سخن را با سخنى از رسول خدا صلي الله عليه وآله پايان مى‌دهيم كه فرمود: «أَكْثِرُوا مِنَ الصَّدَقَةِ تُرْزَقُوا؛ به نيازمندان زياد صدقه دهيد تا روزى شما وسيع شود».در اين روايات، تنها به رابطه صدقات با فزونى نعمت و دفع فقر اشاره شده، در حالى كه صدقه بركات و آثار فراوان ديگرى نيز دارد؛ صدقه رفع بلا مى‌كند، موجب پرورش فضايل اخلاقى است، دشمنى‌هاى قشرهاى مختلف جامعه را فرو مى‌نشاند و وسيله نجات در يوم المعاد است. قرآن مجيد مى‌گويد: «(مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ آنچه نزد شماست فانى مى‌شود؛ امّا آنچه نزد خداست باقى است».در آيه ديگر مى‌خوانيم: «(وَأَنفِقُوا فِى سَبِيلِ اللهِ وَلاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ)؛ و در راهِ خدا انفاق كنيد! و (با ترك انفاق،) خود را به دست خود، به هلاكت نيفكنيد! و نيكى كنيد! كه خداوند، نيكوكاران را دوست مى‌دارد».نيز مى‌فرمايد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِىَ يَوْمٌ لّاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ)؛ اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! از آنچه به شما روزى داده‌ايم، انفاق كنيد! پيش از آن‌كه روزى فرا رسد كه در آن، نه خريد و فروش است (تا بتوانيد سعادت و نجات از كيفر را براى خود خريدارى كنيد)، و نه دوستى (و رفاقت‌هاى مادى سودى دارد)، و نه شفاعت؛ (زيرا شما شايسته شفاعت نخواهيد بود). و كافران، خود ستمگرند؛ (هم به خودشان ستم مى‌كنند، هم به ديگران)».انفاق منحصر به انفاق مالى نيست، هرچند بيشتر آيات و روايات، ناظر به انفاق‌هاى مالى است. انفاق علم و دانش، انفاق قدرت و مقام و انفاق نصح وخيرخواهى و خلاصه هرچيزى كه خداوند به انسان روزى داده بايد از آن براى نجات ديگران استفاده كرد و تعبير به (مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ) (از آنچه به شما روزى داده‌ايم) يا شبيه آن در آيات متعددى از قرآن مجيد، ممكن است اشاره به همين باشد.

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 10:1 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 259 نهج البلاغه: بیوفایی در مقابل پیمان شکنان

وَ قَالَ (علیه السلام): الْوَفَاءُ لِأَهْلِ الْغَدْرِ، غَدْرٌ عِنْدَ اللَّهِ؛ وَ الْغَدْرُ بِأَهْلِ الْغَدْرِ، وَفَاءٌ عِنْدَ اللَّهِ.

جزاى پيمان‌شكنان:
امام عليه السلام در اين گفتار حكمت‌آميز دستورى درباره پيمان‌شكنان داده، مى‌فرمايد: «وفادارى در برابر پيمان‌شكنان، پيمان‌شكنى در پيشگاه خداست وپيمان‌شكنى با آنان، وفادارى نزد خداوند است»؛ (أَلْوَفَا لاَِهْلِ الْغَدْرِ غَدْرٌ عِنْدَ اللّهِ، وَالْغَدْرُ بِأَهْلِ الْغَدْرِ وَفَاءٌ عِنْدَاللّهِ).
«غَدْر» در اصل به معناى ترك گفتن چيزى است، ازاين‌رو به كار كسى كه پيمان و عهد خود را بشكند و آن را ترك گويد «غدر» گفته مى‌شود و گودال‌هاى آب را ازآن‌رو «غدير» مى‌گويند كه در آن‌ها مقدارى آب باران رها و ترك شده است. امام عليه السلام در اين گفتار آموزنده مى‌فرمايد: انسان نبايد در برابر پيمان‌شكنان وكسانى كه پايبند به عهد خود نيستند دچار وسوسه شود و پيمان شكستن در برابر آن‌ها را گناه بداند، بلكه به عكس اگر آن‌ها عهد خود را بشكنند و ما در برابر آن‌ها به عهد خود وفا كنيم، نشانه ضعف و ذلت ما در برابر آن‌هاست و آن را حمل بر ترس ما مى‌كنند و سبب جسارت آن‌ها در وقايع مشابه مى‌شود، ازاين‌رو دستور داده شده كه در برابر آن‌ها مقابله به مثل كنيد. اين مقابله به مثل نوعى وفا در پيشگاه خدا محسوب مى‌شود.
قرآن مجيد نيز دراين باره دستور قاطعى داده است. «(وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْخَائِنِينَ)؛ و هرگاه (با ظهور نشانه‌هايى،) از خيانت گروهى بيم داشته باشى (كه عهد خود را شكسته، حمله غافلگيرانه كنند)، به‌طور عادلانه به آن‌ها اعلام كن كه پيمانشان لغو شده است، زيرا خداوند، خائنان را دوست نمى‌دارد!».
در شأن نزول آيه آمده است كه اشاره به قوم يهود مدينه است كه آن‌ها بارها با پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله پيمان بستند و پيمان خويش را ناجوانمردانه شكستند، ازاين‌رو مى‌فرمايد: اگر از خيانت و پيمان‌شكنى آن‌ها بترسى، پيمانت را با آن‌ها قطع كن. البته اين سخن به آن معنا نيست كه يك‌جانبه و بدون هيچ نشانه‌اى پيمان با آن‌ها را بشكنند بلكه هميشه به دنبال نشانه‌هايى از اراده پيمان‌شكنى خوف حاصل مى‌شود. هرگاه اين نشانه‌ها ظاهر شد دستور داده شده پيمان با آن‌ها شكسته شود مبادا از آن براى غافلگير ساختن مسلمانان سوء استفاده كنند.
اين در حالى است كه قرآن تأكيد مى‌كند نسبت به آن‌هايى كه به عهد خود وفادارند وفادار بمانيد. در چهارمين آيه از سوره «توبه» بعد از اعلان جنگ با مشركان پيمان‌شكن مى‌فرمايد: «(إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدتُّمْ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئآ وَلَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَدا فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ)؛ مگر كسانى از مشركان كه با آن‌ها عهد بستيد و چيزى از آن را در حقّ شما فروگذار نكردند، و احدى را بر ضدّ شما تقويت ننمودند؛ پيمان آن‌ها را تا پايان مدّتشان محترم بشمريد، زيرا خداوند پرهيزكاران را دوست دارد!».
ولى درباره پيمان‌شكنان در آيه 12 تأكيد به مقابله به مثل كرده مى‌فرمايد : «(وَإِنْ نَّكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِّنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِى دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ)؛ و اگر پيمان‌هاى خود را پس از عهد خويش بشكنند، وآيين شما را مورد طعن قرار دهند، با پيشوايان كفر پيكار كنيد، چراكه آن‌ها پيمانى ندارند؛ شايد (با شدّت عمل) دست بردارند!».
اين‌ها همه با توجه به اين است كه در اسلام به كمتر چيزى به‌اندازه وفاى به عهد و اداى امانت اهميت داده شده است تا آن‌جا كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله مى‌فرمايد : «مَنْ كَانَ يُوْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآْخِرِ فَلْيَفِ إِذَا وَعَدَ؛ كسى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد بايد هرگاه وعده‌اى مى‌دهد (و عهدى مى‌بندد) به آن وفا كند».
در حديث ديگرى از امام زين العابدين عليه السلام مى‌خوانيم كه در برابر اين سؤال كه جميع تعليمات اسلام در چه چيزى خلاصه مى‌شود؟ فرمود: «قَوْلُ الْحَقِّ وَالْحُكْمُ بِالْعَدْلِ وَالْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ؛ سخن حق گفتن و عادلانه قضاوت كردن و وفاى به عهد نمودن است».
اين حديث را نيز سابقاً در ذيل حكمت 155 آورديم كه امام صادق عليه السلام مى‌فرمايد: سه چيز است كه هيچ‌كس عذرى در مخالفت با آن ندارد. و دومين آن را وفاى به عهد مى‌شمارد خواه در برابر نيكوكار باشد يا بدكار. اشتباه نشود، منظور از وفاى به عهد در برابر بدكاران اين نيست كه در مقابل پيمان‌شكنان وفاى به عهد كنيد، بلكه منظور اين است كه اگر با كسى كه گناهان مختلفى انجام مى‌دهد و پايبند به احكام دين نيست عهد و پيمانى بستيد و او به عهد و پيمانش وفادار بود شما هم وفادار باشيد. به بيان ديگر، فسق و فجور او خارج از حوزه پيمانى است كه با ما بسته است.

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 10:0 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 260 نهج البلاغه: هشدار از آزمایش خداوند

وَ قَالَ (علیه السلام): كَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ، وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَيْهِ، وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِيهِ؛ وَ مَا ابْتَلَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ لَهُ.
[قال الرضي رحمه الله تعالى و قد مضى هذا الكلام فيما تقدم إلا أن فيه هاهنا زيادة جيّدة مفيدة].

از اين امور غافل نشويد:
مرحوم سيّد رضى در ذيل اين گفتار حكيمانه مى‌گويد: «اين سخن سابقاً (در حكمت 116) گذشت جز اين‌كه در اين‌جا اضافه خوب و مفيدى دارد»؛ (قالَ الرَّضِيُ: وَقَدْ مَضى هذَا الْكَلامُ فِيما تَقَدَّمَ، إِلاَّ أنَّ فِيهِ هاهُنا زِيادَةٌ جَيِّدَةٌ مُفيدَةٌ). اين در حالى است كه هنگام مقايسه اين حكمت با آنچه گذشت، كمترين تفاوتى در ميان آن دو ديده نمى‌شود (جز كلمه «سبحانه» كه بعد از نام مقدس «الله» در اين‌ جا آمده است و به يقين منظور مرحوم سيّد رضى اين جمله نبوده است، ازاين‌رو خطيب؛ در مصادر ذيل اين حكمت مى‌گويد: شايد اين جمله اضافاتى داشته كه كاتب آن را فراموش كرده و از قلم انداخته است).
به هر حال امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه و بسيار پرمعنا به چهار نكته اشاره كرده، مى‌فرمايد: «چه بسيارند كسانى كه به‌وسيله نعمت به آن‌ها غافلگير مى‌شوند و به سبب پرده‌پوشى خدا بر آن‌ها مغرور مى‌گردند و براثر تعريف وتمجيد از آنان فريب مى‌خورند و خداوند هيچ‌كس را به چيزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت‌ها و ترك عقوبت) آزمايش نكرده است»؛ (كَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالاِْحْسَانِ إِلَيْهِ، وَمَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَيْهِ، وَمَفْتُونٍ بِحُسْنِ آلْقَوْلِ فِيهِ. وَمَا آبْتَلَى آللّهُ سُبْحَانَهُ أَحَداً بِمِثْلِ الاِْمْلاَءِ لَهُ).
ما هر يك از اين چهار جمله را در ذيل حكمت 116 مشروحآ بيان كرديم. آنچه لازم است در اين‌جا اضافه شود اين است كه اين چهار نعمتى كه امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به آن اشاره كرده (احسان پروردگار، پوشاندن خطاها، ذكر خير بر زبان انسان‌ها و مهلت دادن) قدر مشتركى دارد و آن اين است كه همه اين‌ها در لباس نعمت است؛ اما در بسيارى از افراد سبب غفلت مى‌شود.
جمله اوّل اشاره به افراد طغيانگر و فاسد و مفسدى است كه خداوند به آن‌ها نيكى فراوان مى‌كند و ناگهان همه را از آن‌ها مى‌گيرد تا مجازاتشان دردناك‌تر باشد. جمله دوم اشاره به كسانى است كه خدا بر اعمال زشت آن‌ها پرده مى‌افكند اما آن‌ها به جاى استفاده از اين ستر الهى، مغرور مى‌شوند و به كارهاى خلاف خود همچنان ادامه مى‌دهند و ناگهان خداوند پرده را بر مى‌افكند و آن‌ها را رسوا مى‌سازد. جمله سوم اشاره به كسانى است كه ذكر خير آن‌ها بر زبان همه مردم جارى مى‌شود و اين‌ها براثر آن غافل مى‌گردند و اين غفلت سبب انحراف آنان مى‌شود، ناگهان خداوند وضع آن‌ها را آشكار مى‌سازد و ذكر خير تبديل به ذكر شر مى‌شود. جمله چهارم اشاره به كسانى است كه كارهاى خلاف انجام مى‌دهند؛ ولى خداوند همچنان به آن‌ها مهلت مى‌دهد؛ اما اين مهلت الهى نه‌تنها سبب بيدارى‌شان نمى‌گردد بلكه بر غفلت آن‌ها مى‌افزايد و ناگهان خداوند مهلت را از آنان مى‌گيرد و چنان مبتلايشان مى‌سازد كه رسواى خاص و عام شوند.

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 10:49 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 1-260 نهج البلاغه: قیام امام زمان علیه السلام

فصل نذكر فيه شيئا من غريب كلامه المحتاج إلى التفسير:
1- و في حديثه (علیه السلام): فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ، ضَرَبَ يَعْسُوبُ الدِّينِ بِذَنَبِهِ، فَيَجْتَمِعُونَ إِلَيْهِ كَمَا يَجْتَمِعُ قَزَعُ الْخَرِيفِ.
[قال الرضي رحمه الله تعالى «اليعسوب» السيد العظيم المالك لأمور الناس يومئذ، و القزع قطع الغيم التي لا ماء فيها].

آينده درخشان:
سيّد رضى، صدر اين كلام را ذكر نكرده در حالى كه بدون آن، مفهوم كلام امام عليه السلام كاملا روشن نمى شود، ولى علامه مجلسى از كتاب غيبت شيخ طوسى اين حديث را به طور كامل با ذكر سند از امام صادق عليه السلام نقل مى كند و مى گويد : «اميرمؤمنان عليه السلام چنين فرمود: «لا يَزَالُ النَّاسُ يَنْقُصُونَ حَتَّى لا يُقَالَ اللَّهُ فَإِذَا كَانَ ذَلِکَ ضَرَبَ يَعْسُوبُ الدِّينِ بِذَنَبِهِ فَيَبْعَثُ اللَّهُ قَوْماً مِنْ أَطْرَافِهَا وَيَجِيئُونَ قَزَعاً كَقَزَعِ الْخَرِيفِ وَاللَّهِ إِنِّي لاََعْرِفُهُمْ وَأَعْرِفُ أَسْمَاءَهُمْ وَقَبَائِلَهُمْ وَاسْمَ أَمِيرِهِمْ...؛ مردم پيوسته (ازنظر عقايد مذهبى) رو به نقصان مى روند تا زمانى كه حتى نام «الله» به فراموشى سپرده مى شود. در اين هنگام پيشواى دين در جايگاه خود مستقر مى شود و خداوند گروهى را از اطراف بلاد برمى انگيزد و مانند پاره هاى ابر پاييز به سرعت به سراغ او مى آيند. به خدا سوگند من آنها را مى شناسم و حتى نام آنها و قبيله هاى آنها و نام اميرشان را نيز مى دانم...».
سيّد رضى؛ در تفسير اين حديث شريف مى گويد: «يعسوب به معناى آقا وپيشواى بزرگى است كه در آن روز سرپرستى امور مردم را به دست مى گيرد و«قزع» به معناى قطعه هاى ابرى است كه آب در آنها وجود ندارد (و ازاينرو با سرعت بر صفحه آسمان مى دوند و جمع مى شوند)»؛ (قالَ الرَّضِيُ: اَلْيَعْسُوبُ : السَّيِّدِ الْعَظيمُ الْمالِکُ لاُِمُورِ النّاسِ يَوْمَئِذٍ، وَالْقَزَعُ: قِطَعُ الْغِيَمِ الَّتي لا ماءَ فيها).
جمعى از شارحان نهج البلاغه در تفسيرى كه سيّد رضى؛ براى «قَزَع» (جمع قُزَعة) كرده است ايراد گرفته و گفته اند: در هيچيك از منابع لغت چنين تفسيرى براى «قَزَع» نشده، بلكه همگى آن را به معناى قطعات ابر گرفته اند بى آنكه تصريح كنند: ابرى كه آب نداشته باشد؛ ولى شايد مرحوم سيّد رضى اين معنا را به دلالت التزامى استفاده كرده است، زيرا ارباب لغت گفته اند: قَزَع به قطعه هاى رقيق و پراكنده ابرها گفته مى شود (كه با سرعت حركت مى كنند) و طبيعى است كه اينگونه ابرها آبى با خود حمل نمى كنند و به همين دليل هم به سرعت پيش مى روند. منظور امام عليه السلام نيز اين است كه پيروان او به سرعت گرد اوجمع می شوند.
در تفسير «ذَنَب» نيز شارحان اختلاف كرده و گفته اند «يَعْسُوب» در اصل همان ملكه زنبوران عسل است و هنگامى كه استقرار مى يابد دم خويش را بر زمين مى زند، بنابراين اين جمله كنايه از استقرار و استحكام است. اين احتمال نيز از سوى بعضى ديگر داده شده كه «ذَنَب» به معناى پيروان است و معناى جمله اين است كه پيشواى دين به همراه پيروان خود به راه مى افتاد (در اين صورت «ضَرَبَ» به معناى ضَرْب فِى الأرض و حركت بر روى زمين است).
اين احتمال نيز داده شده كه زنبور عسل هنگامى كه خشم مى گيرد نيش خود را بيرون مى آورد، بنابراين جمله كنايه از اين است كه پيشواى دين در برابر ناهنجارىها خشمگين می شود و به پا مى خيزد؛ ولى معناى اول مناسبتر به نظر مى رسد، هرچند جمع ميان اين تعابير و تفسيرها نيز بعيد نيست.
در اينكه اين سخن درباره چه كسى است، معروف در ميان شارحان اين است كه امام عليه السلام به ظهور حضرت مهدى عليه السلام اشاره مى كند و شاهد زنده اين سخن همان چيزى است كه مرحوم علامه مجلسى در ذيل اين حديث شريف به نقل از غيبت شيخ طوسى از امام صادق عليه السلام از جدش اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده است كه مى گويد: پيروان و حاميان آن مرد الهى سيصد و سيزده نفر مطابق عده رزمندگان اسلام در غزوه بدرند، همگى گرد او جمع مى شوند و آيه شريفه «(أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمْ اللهُ جَمِيعآ إِنَّ اللهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)؛ هرجا باشيد، خدا همه شما را حاضر مى كند؛ زيرا او، بر هر كارى تواناست» نيز اشاره به همين معناست.
به هرحال مى دانيم ياران سيصد وسيزده نفر مربوط به ظهورحضرت مهدى عليه السلام است و اين قرينه روشنى است كه منظور امام عليه السلام نيز همين معنا بوده است. تفسير اين حديث شريف به ظهور حضرت مهدى عليه السلام منحصر به شارحان شيعه نيست، ابن ابى الحديد معتزلى نيز مى گويد: امام عليه السلام در اين جمله از ظهور مهدى عليه السلام خبر مى دهد كه به عقيده ما در آخرالزّمان متولد مى شود. ولى ما پيروان مكتب اهل بيت معتقديم آن حضرت تولد يافته و هم اكنون زنده و در پشت پرده غيبت است.

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 10:15 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 2-260 نهج البلاغه: مهارت در سخنوری

2- و في حديثه (علیه السلام): هَذَا الْخَطِيبُ الشَّحْشَحُ.
[يريد الماهر بالخطبة الماضي فيها و كل ماض في كلام أو سير فهو شحشح، و الشحشح في غير هذا الموضع البخيل الممسك].

امام عليه السلام اين خطيب را ستود:
امام اميرمؤمنان عليه السلام در اين گفتار فصيح خود اشاره به خطيبى كرده ومى فرمايد: «اين خطيبِ ماهر و زبردستى است»؛ (هذَا آلْخَطِيبُ الشَّحْشَحُ).
مرحوم سيّد رضى نظرش از ذكر اين جمله تعبيرى است كه امام عليه السلام درباره آن خطيب به عنوان «شحشح» آورده است كه تعبير فصيح و پرمعنايى است، ازاينرو به دنبال ذكر اين جمله مى گويد: «منظور امام عليه السلام اين است كه او در سخنرانى، سخت ماهر و چيره است و هركس در سخن، يا در سير و حركت چابك و زبردست باشد به او «شحشح» اطلاق مى شود». سپس مى افزايد : «شَحْشَح» در غير اين مقام به معناى شخص بخيل و ممسك است»؛ (يُريدُ الْماهِرَ بِالْخُطْبَةِ الْماضي فيهَا، وَكُلُّ ماضٍ في كَلامٍ أوْ سَيْرٍ فَهُوَ شَحْشَحٌ، وَالشَّحْشَحُ في غَيْرِ هذَا الْمَوْضِعُ: الْبَخيلِ الْمُمْسِکُ).
امام عليه السلام اين سخن را درباره «صعصعة بن صوحان» كه از سخنوران بليغ اصحاب على عليه السلام بود، يا درباره يكى از سخنوران قوم ديگرى و يا درباره هر دو بيان فرموده است و واژه «شَحْشَح» در كتاب لغت به معانى زيادى آمده است؛ از جمله صاحب قاموس مى گويد: «شَحْشَح» به معناى بيابان وسيع و شخصى كه مراقب چيزى است و انسان بدخلق و خطيب توانا و شخص شجاع و غيور آمده است، بنابراين واژه مزبور به حسب مقامات مختلف، معناى متفاوتى دارد؛ هنگامى كه درباره سخنورى ذكر شود به معناى فصاحت و بلاغت و توانگرى و مهارت در سخنورى است و هرگاه درباره بيابانى گفته شود به معناى وسعت و گسترش آن است و گاه به معناى افراد كج خلق نيز آمده است. از كلام مرحوم سيّد رضى استفاده مى شود كه قدر مشترك ميان بسيارى از معانى اين كلمه، همان توانايى است؛ خواه توانايى در سخن باشد يا در سير و حركت. در لسان العرب نيز همين معانى براى واژه «شحشح» ذكر شده است.
*****
نكته:
اين خطيب چه كسى بود؟
همانگونه كه اشاره شد، ابن ابى الحديد در شرح اين كلام نقل كرده كه امام اميرالمؤمنين عليه السلام اين تعبير را درباره «صعصعة بن صوحان» كه از خواص يارانش وبسيار فصيح اللسان بود بيان فرموده است. در اينجا مناسب دانستيم كه به گوشه اى از سخنان فصيح آن مرد سخنور اشاره كنيم؛ از جمله خطبه هاى بسيار فصيح و پرمعناى او خطبه اى است كه به هنگام دفن اميرمؤمنان على عليه السلام در كنار قبر آن حضرت و در برابر فرزندان آن امام عليه السلام بيان كرد. وى در حالى كه يك دست خود را بر قلبش گذاشته بود و با دست ديگر خاك بر سر خود مى پاشيد و بر سر مى زد گفت: «بِأَبِي أَنْتَ وَأُمّي يا أميرَالْمُوْمِنينَ ـ ثُمَّ قالَ ـ هَنِيئاً لَکَ يا أَبَالْحَسَنِ فَلَقَدْ طابَ مَوْلِدُکَ وَقَوِىَ صَبْرُکَ وَعَظُمَ جِهادُکَ وَظَفَرْتَ بِرَأْيِکَ وَ رَبِحْتَ تِجَارَتَکَ وَقَدِمْتَ عَلى خالِقِکَ فَتَلَقّاکَ اللهُ بِبِشارَتِهِ وَحَفَّتْکَ مَلائِكَتُهُ وَاسْتَقْرَرْتَ فِي جِوارِ الْمُصْطَفى فَأكْرَمَکَ اللهُ بِجِوارِهِ وَلَحِقْتَ بِدَرَجَةِ أخيکَ الْمُصْطَفى وَشَرِبْتَ بِكَأْسِهِ الأوْفى فَأسْأَل اللهَ أنْ يَمُنَّ عَلَيْنا بِاقْتِفائِنا أثَرَکَ وَالْعَمَلِ بِسيرَتِکَ وَالْمُوالاةِ لاِوْلِيائِکَ وَالْمُعاداةِ لاِعْدائِکَ وَأنْ يَحْشُرَنا في زُمْرَةِ أوْلِيائِکَ فَقَدْ نِلْتَ ما لَمْ يَنَلْهُ أَحَدٌ وَأَدْرَكْتَ ما لَمْ يُدْرِكْهُ أَحَدٌ وَجاهَدْتَ فِي سَبِيلِ رَبِّکَ بَيْنَ يَدَىْ أَخيکَ الْمُصْطَفى حَقَّ جِهادِهِ وَقُمْتَ بِدِينِ اللهِ حَقَّ الْقِيامِ حَتّى أَقَمْتَ السُّنَنَ وَأَبَرْتَ الْفِتَنَ وَاسْتَقامَ الاْسْلامُ وَانْتَظَمَ الاْيمانُ فَعَلَيْکَ مِنّي أفْضَلَ الصَّلاةِ وَالسَّلامِ بِکَ اشْتَدَّ ظَهْرَ الْمُوْمِنينَ وَاتَّضَحَتْ أَعْلامُ السُّبُلِ وَأُقيمَتِ السُّنَنَ وَما جُمَعَ لاِحَدٍ مَناقِبُکَ وَخِصالُکَ...؛ پدر و مادرم فدايت اى اميرمؤمنان. گوارا باد بر تو اى ابوالحسن (شهادت در راه خدا) ولادتت پاك بود، استقامتت بسيار قوى و جهادت بزرگ و رأى و تصميمت پيروزمند و تجارتت پرسود. به سوى آفريدگارت رفتى و او با بشارتش از تو استقبال كرد و فرشتگانش گرداگردت را گرفتند و در جوار پيامبر مصطفى صلي الله عليه و آله آرام گرفتى و خدا تو را به جوار او گرامى داشت و در درجه برادرت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله قرار گرفتى و از جام پر از رحمتش نوشيدى. از خدا مى خواهم كه بر ما منت گذارد تا بتوانيم گام در جاى گامهاى تو بگذاريم و عمل به سيره تو كنيم، دوستانت را دوست داريم و دشمنانت را دشمن شماريم و ما را در زمره دوستان تو محشور سازد. (اى اميرمؤمنان!) به مقامى رسيدى كه احدى به آن مقام نرسيد و درك كردى چيزى را كه احدى درك نكرد. در راه پروردگارت در پيش روى برادرت پيامبر مصطفى صلي الله عليه و آله جهاد كردى و حق جهاد را ادا نمودى و براى اقامه دين حق قيام كردى و حق قيام را به جاى آوردى تا آن زمان كه سنتها را برپا نمودى و فتنه ها را اصلاح كردى. اسلام برپا شد و ايمان نظام گرفت. برترين درود و سلام از من بر تو باد. پشت مؤمنان به وسيله تو نيرومند شد و نشانه هاى راههاى هدايت به وسيله تو آشكار گشت وسنّتهاى پيامبر صلي الله عليه و آله با تو زنده شد و احدى آن همه مناقب و خصال پسنديده را همچون تو در خود جمع نكرد...».
اين گفتار با تعبيرات بسيار پرمعنا همچنان ادامه مى يابد كه براى رعايت اختصار به همين مقدار بسنده كرديم.

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 10:14 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 3-260 نهج البلاغه: آثار خصومت و دشمنی

3- و في حديثه (علیه السلام): إِنَّ لِلْخُصُومَةِ قُحَماً.
[يريد بالقحم المهالك لأنها تقحم أصحابها في المهالك و المتالف في الأكثر فمن ذلك قحمة الأعراب و هو أن تصيبهم السنة [فتتفرق] فتتعرق أموالهم فذلك تقحمها فيهم. و قيل فيه وجه آخر و هو أنها تقحمهم بلاد الريف أي تحوجهم إلى دخول الحضر عند محول البدو].

آثار سوء خصومتها:
امام عليه السلام در اين گفتار پرمعنا به آثار سوء خصومتها اشاره كرده مى فرمايد : «خصومت و دشمنى مهلكه هايى دربر دارد»؛ (إِنَّ لِلْخُصُومَة قُحَماً).
در اينكه امام عليه السلام چه زمانى اين سخن را بيان فرموده اختلاف نظر است؛ بعضى مانند «نووى» در كتاب خود به نام مجموع مى گويد: اين سخن را على عليه السلام در زمان خليفه اول بيان فرمود هنگامى كه برادرش عقيل را مأمور كرده بود از وى در مخاصمه اى دفاع كند و همچنين عبدالله بن جعفر را در زمان عثمان نيز وكالت داد كه در حضورش از وى دفاع كند. (در برابر كسى كه ادعايى از حضرت داشت و حضرت گفت وگوى با او را در شأن خود نمى دانست) ولى ابن ابى الحديد تنها وكالت عبدالله بن جعفر را ذكر كرده است.
در اينجا نخست به سراغ كلام مرحوم سيّد رضى در تفسير واژه «قُحَم» مى رويم. او مى گويد: «منظور امام عليه السلام از قُحَم، مهلكه هاست، زيرا خصومت ودشمنى، در اغلب موارد افرادى را كه در آن درگيرند به هلاكت و تلف سوق مى دهد و از اين باب است كه در بعضى از تعبيرات آمده كه مى گويند: «قُحْمَة الاعراب» و منظور از آن اين است كه سال قحطى دامان آنها را مى گيرد و اموال آنها را از بين مى برد و اين تَقَحُّم و نفوذ آثار خشكسالى در ميان آنهاست و در اين مورد (قُحْمَة الاعراب) تفسير ديگرى نيز ذكر شده و آن اين است كه خشكسالى، روستاييان را از سرزمين خود بيرون فرستاده و هنگامى كه بيابان خشك شود آنها را نيازمند مى كند كه به مناطق سبز و آباد بروند»؛ (يُريدُ بِالْقُحْمِ الْمَهالِکَ، لاَِنَّها تُقْحِمُ أَصْحابَها فِي الْمَهالِکِ وَالْمَتالِفِ فِي الاْكْثَرِ. وَمِنْ ذلِکَ قُحْمَةُ الاْعْرابِ، وَهُوَ أنْ تُصيبَهُمُ السَّنَةُ فَتَتَعَرَّقَ أَمْوالَهُمْ فَذلِکَ تَقَحُّمُها فِيهِمْ. وَقيلَ فِيهِ وَجْهٌ آخَرٌ: وَهُوَ أنَّها تُقْحِمُهُمْ بِلادَ الرِّيفِ، أَىْ تُحْوِجُهُمْ إلى دُخُولِ الْحَضَرِ عِنْدَ مُحُولِ الْبَدْوِ).
البته سيّد رضى؛ چون در جستوجوى جنبه هاى فصاحت و بلاغت كلام امام عليه السلام است روى واژه هاى پرمعناى خاص تكيه مى كند و به تفسير آنها مى پردازد بى آنكه صدر و ذيل كلام امام عليه السلام را ذكر كند. ولى قطع نظر از آنچه درباره تفسير واژه «قُحَم» در كلام امام عليه السلام آمد با توجه به شأن ورود اين سخن در كلام امام عليه السلام ، نكته مهمى روشن مى شود و آن اينكه امام عليه السلام هشدار مى دهد كه به خصومتها دامن نزنند، زيرا گاه خصومتى جزئى تبديل به جنگى تمام عيار مى شود ونفوس واموال زيادى را از ميان مى برد وچه بهتر كه خصومت را در هرجا پيدا شد، هرچه زودتر پايان دهند و به فراموشى بسپارند تا از مهالك و به تعبير امام عليه السلام از «قُحَم» آن نجات و رهايى يابند.
واژه «قُحَم» از ماده «قَحْم» (بر وزن فهم) در اصل به معناى ورود در كارهاى سخت وخطرناك است. ازاينروهنگامى كه اسب، سوار خودرا به محلّ خطرناكى مى برد تعبير به «قَحَّمَ الفَرَسُ فارِسَهُ» مى كنند و كلام امام عليه السلام نيز اشاره به همين معناست و گاه اقتحام به معناى ورود به كارها بدون فكر و مطالعه قبلى به كار مى رود. آيه شريفه «(فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ)؛ اين انسان ناسپاس از گردنه بزرگ بالا نرفت» نيزاشاره به اين است كه «اقتحام» به معناى ورود به كارهاى دشوار است.
همانگونه كه در شرح اسناد اين كلام پرمعنا اشاره كرديم، امام عليه السلام اين سخن را هنگامى فرمود كه برادرش عقيل را در زمان ابوبكر براى دفاع از او در برابر ادعايى كه كسى نسبت به آن حضرت داشت وكالت داده بود يا در زمان عثمان هنگامى كه عبدالله بن جعفر را از سوى خود وكيل كرده بود. و اينكه امام عليه السلام شخصا در برابر خصم خود در دادگاه اسلامى قرار نگرفت به احتمال قوى از اين نظر بوده است كه طرف در حدى نبود كه چنين لياقتى را داشته باشد و اينكه خودش حضور در محكمه داشت. از اين جهت بود كه مى خواست هرچه زودتر دعوا پايان يابد و شايد جمله «إنَّ لِلْخُصُومَةِ قُحَمآ» را به عنوان علتى براى حضورش در آنجا بيان فرموده است.
اگر در مسير پرونده هايى كه در دادگاهها جريان دارد يا حوادث گوناگونى كه در طول تاريخ رخ داده دقت كنيم، به عمق كلام امام عليه السلام بيشتر مى رسيم وپرتگاهها و تنگناها و هلاكتهايى كه براثر خصومتها ـ گاه به علّت يك موضوع كوچك ـ رخ مى دهد با چشم خود مى بينيم و هشدار امام عليه السلام براى ما روشن مى شود.
در حكمت 298 خواهد آمد كه امام عليه السلام مى فرمايد: «مَنْ بَالَغَ فِي الْخُصُومَةِ أَثِمَ؛ كسى كه در دشمنى با مخالفان خود افراط كند گنهكار است». «كلينى» در جلد دوم كافى بابى تحت عنوان «المِراءُ وَالْخُصومَةُ وَمُعاداةُ الرِّجال» آورده و در آن، احاديث پرمعنايى از پيامبر اكرم و ائمه هدى: ذكر كرده است. از جمله در حديثى از اميرمؤمنان عليه السلام مى خوانيم: «إِيَّاكُمْ وَالْمِرَاءَ وَالْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا يُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الاِْخْوَانِ وَيَنْبُتُ عَلَيْهِمَا النِّفَاقُ؛ از جدال در گفتوگو وخصومت بپرهيزيد كه دلهاى دوستان را در برابر يكديگر بيمار مى سازد ونهال شوم نفاق را مى روياند».
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است: «وَإِيَّاكُمْ وَالْخُصُومَةَ فَإِنَّهَا تَشْغَلُ الْقَلْبَ وَتُورِثُ النِّفَاقَ وَتَكْسِبُ الضَّغَائِنَ؛ از خصومت بپرهيزيد كه فكر انسان را به خود مشغول مى كند و سبب نفاق و جدايى مى گردد و موجب دشمنى (در ميان دوستان و) توده مردم خواهد شد».
قابل توجه اينكه «ابن قدامه»، فقيه معروف اهل سنت در كتاب فقهى خود به نام مغنى در باب وكالت و در اينكه در چه مواردى مى توان وكيل انتخاب كرد، اين كلام شريف را از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل مى كند و مى گويد: آن حضرت عبدالله بن جعفر را به عنوان وكيل نزد عثمان فرستاد و فرمود: «إنَّ لِلْخُصُومَةِ قُحْمآ وَإنَّ الشَّيْطانَ لَيَحْضُرُها وَإنّى لاَكْرَهُ أنْ أُحْضِرَها؛ خصومت مهلكه هايى دارد وشيطان در آنجا حضور پيدا مى كند و من كراهت دارم كه (تا ضرورتى نباشد) در آن صحنه حضور بيابم».
ممكن است اين واقعه غير از وقايعى باشد كه قبلاً ذكر شد و اميرمؤمنان عليه السلام شخصاً در آنجا حضور داشت.

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 10:28 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 4-260 نهج البلاغه: ولیّ دختران در ازدواج

4- و في حديثه (علیه السلام): إِذَا بَلَغَ النِّسَاءُ نَصَّ الْحِقَاقِ، فَالْعَصَبَةُ أَوْلَى.
[قال و يروى نص الحقائق و النص منتهى الأشياء و مبلغ أقصاها كالنص في السير لأنه أقصى ما تقدر عليه الدابة و [يقال] تقول نصصت الرجل عن الأمر إذا استقصيت مسألته عنه لتستخرج ما عنده فيه- فنص الحقاق يريد به الإدراك لأنه منتهى الصغر و الوقت الذي يخرج منه الصغير إلى حد [الكبر] الكبير و هو من أفصح الكنايات عن هذا الأمر و أغربها يقول فإذا بلغ النساء ذلك فالعصبة أولى بالمرأة من أمها إذا كانوا محرما مثل الإخوة و الأعمام و بتزويجها إن أرادوا ذلك. و الحقاق محاقة الأم للعصبة في المرأة و هو الجدال و الخصومة و قول كل واحد منهما للآخر أنا أحق منك بهذا يقال منه حاققته حقاقا مثل جادلته جدالا- [قال] و قد قيل إن نص الحقاق بلوغ العقل و هو الإدراك لأنه (علیه السلام) إنما أراد منتهى الأمر الذي تجب فيه الحقوق و الأحكام. [قال] و من رواه نص الحقائق فإنما أراد جمع حقيقة هذا معنى ما ذكره أبو عبيد القاسم بن سلام. [قال] و الذي عندي أن المراد بنص الحقاق هاهنا بلوغ المرأة إلى الحد الذي يجوز فيه تزويجها و تصرفها في حقوقها تشبيها بالحقاق من الإبل و هي جمع حقة و حق و هو الذي استكمل ثلاث سنين و دخل في الرابعة و عند ذلك يبلغ إلى الحد الذي [يمكن] يتمكن فيه من ركوب ظهره و نصه في [سيره] السير و الحقائق أيضا جمع حقة- فالروايتان جميعا ترجعان إلى [مسمى] معنى واحد و هذا أشبه بطريقة العرب من المعنى المذكور أولا].

ازدواج دختران با اذن اولياء:
امام عليه السلام در اين گفتار فصيح و بليغ خود به وضع دخترانى كه به حدّ بلوغ مى رسند اشاره كرده و حكم آنها را در مسئله ازدواج و غير آن با استعاره لطيفى بيان مى كند و مى فرمايد: «زنان هنگامى كه به حدّ كمال رسيدند خويشاوندان پدرى (براى تصميمگيرى درباره آنان) مقدمند»؛ (إِذَا بَلَغَ النِّسَاءُ نَصَّ آلْحِقَاقِ فَالْعَصَبَةُ أَوْلَى).
مرحوم شريف رضى در تفسير اين جمله (و با تكيه بر واژه «نصّ» و واژه «حِقاق») چنين مى گويد:
منظور از «نصّ» آخرين مرحله هرچيز است. مانند «نصّ» در سير و حركت كه به معناى آخرين مرحله توانايى مركب است، ازاينرو هنگامى كه مى گوييم «نَصَصْتُ الرَّجُلَ عَنِ الاْمْرِ» منظور اين است كه آنقدر سؤال از كسى كردم كه آنچه را مى داند در اين زمينه بيان كند، بنابراين «نَصَّ الْحَقائق» به معناى رسيدن به مرحله بلوغ است كه همان پايان دوره كودكى است (سپس مى افزايد:) اين جمله از فصيح ترين كنايات و شگفت انگيزترين آنها در اين مورد است. منظور امام عليه السلام اين است كه زنان هنگامى كه به اين مرحله برسند «عَصَبة» (مردان خويشاوند پدرى او) كه محرم آنان هستند مانند برادران و عموها، به حمايت از آنها سزاوارتر از مادرند و همچنين در انتخاب همسر براى آنها. (سپس مى افزايد:) «حِقاق» به معناى مخالفت و جدال مادر با «عصبة» درمورد اين دختران است به گونه اى كه هركدام به ديگرى مى گويد: من از تو سزاورترم. عرب مى گويد: «حاقَقْتُهُ حِقاقآ» يعنى با او به جدال برخاستم. بعضى گفته اند: منظور از «نَصُّ الحِقاق» رشد عقلى و بلوغ است، زيرا منظور امام عليه السلام اين است كه به مرحله اى برسد كه حقوق و احكام درباره او انجام مى شود. كسانى كه «نَصُّ الْحَقائق» روايت كرده اند منظورشان از «حقائق» جمع حقيقت است. (سپس مى افزايد:) اين همان تفسيرى است كه «ابو عبيد قاسم بن سلام» براى اين جمله بيان كرد؛ به نظر من (منظور، سيّد رضى است) مقصود از «نص الحقاق» اين است كه زن به مرحله اى برسد كه تزويج او مجاز باشد واختياردار حقوق خود شود و اين در واقع تشبيه به «حِقاق» درمورد شتران است (طبق عادت عرب كه بسيارى از چيزها را به شتر تشبيه مى كرد) چراكه «حقاق» جمع «حِقِّة» و «حِقّ» به معناى شترى است كه سه سالش تمام است وداخل در سال چهارم شده و به حدّى رسيده كه مى توان بر آن سوار شد و او را تا حد توان وادار به سير و حركت كرد. (سپس مى افزايد:) «حقائق» (هرگاه اين نسخه را در نظر بگيريم) نيز جمع «حِقِّة» است، بنابراين هر دو روايت به معناى واحدى بازگشت مى كند و اين معنا به روش عرب از معنايى كه در ابتدا ذكر شد بهتر است (يعنى اين معنا صحيحتر به نظر مى رسد)»؛ (وَالنَّصُ: مُنْتَهَى الاَْشْياءِ وَمَبْلَغُ أقْصاها كَالنَّصِ فِي السِّيْرِ، لاَِنَّهُ أَقْصى ما تَقْدِرُ عَلَيْهَ الدّابَةُ وَتَقُولُ: نَصَصْتُ الرَّجُلَ عَنِ الاَْمْرِ، إذَا اسْتَقْصَيْتَ مَسْأَلَتَهُ عَنْهُ لِتَسْتَخْرِجَ ما عِنْدَهُ فِيهِ. فَنَصُّ الْحَقائِقِ يُريدُ بِهِ الاْدارکَ، لاَِنَّهُ مُنْتَهَى الصِغَرِ، وَالْوَقْتُ الَّذي يَخْرُجُ مِنْهُ الصَّغيرُ إلى حَدِّ الْكَبيرِ، وَهُوَ مِنْ أَفْصَحِ الْكِناياتِ عَنْ هذَا الاَْمْرِ وَأَغْرَبِها. يَقُولُ: فَإذا بَلَغَ النِّساءُ ذلِکَ فَالْعَصَبَةُ أوْلى بِالْمَرْأَةِ مِنْ أُمِّها، إذا كانُوا مَحْرَمآ، مِثْلَ الاِْخْوَةِ وَالاَْعْمامِ؛ وَبِتَزْويجِها إنْ أرادُوا ذلِکَ. وَالْحِقاقُ: مُحاقَّةُ الاُْمِّ لِلْعَصَبَةِ فِي الْمَرْأَةِ وَهُوَ الْجِدالُ وَالْخُصُومَةُ، وَقَوْلُ كُلُّ واحِدٍ مِنْهُما لِلاْخَرِ: «أَنَا أَحَقُّ مِنْکَ بِهذا» يُقالُ مِنْهُ: حاقَقْتُهُ حِقاقآ، مِثْلُ جادَلْتُهُ جِدالاً. وَقَدْ قيلَ: إنَّ «نَصَّ الْحِقاقِ» بُلُوغُ الْعَقْلِ، وَهُوَ الاِْدْراکُ؛ لاَِنَّهُ عليه السلام إنَّما أرادَ مُنْتَهى الاْمْرِ الَّذي تَجِبُ فِيهِ الْحُقُوقُ وَالاْحْكامُ، وَمَنْ رَواهُ «نَصَّ الْحَقائِقِ» فَإنَّما أَرادَ جَمْعَ حَقيقَةٍ. هذا مَعْنى ما ذَكَرَهُ أبوعُبَيْدٍ الْقاسِمُ بْنُ سَلامٍ وَالَّذي عِنْدي أَنَّ الْمُرادَ بِنَصِّ الْحِقاقِ هاهُنا بُلُوغُ الْمَرأةِ إلَى الْحَدِّ الَّذي يَجُوزُ فيهِ تَزْويجُها وَتَصَرَّفُها في حُقُوقِها، تَشْبيهآ بِالْحِقاقِ مِنَ الاْبِلِ، وَهِيَ جَمْعُ حِقَّةٍ وَحَقٍّ وَهُوَ الَّذِي اسْتَكْمَلَ ثَلاثَ سِنينَ وَدَخَلَ فِي الرّابِعَةِ، وَعِنْدَ ذلِکَ يَبْلُغُ إلَى الْحَدِّ الَّذي يَتَمَكَّنُ فِيهِ مِنْ رُكُوبِ ظَهْرِهِ، وَنَصِّهِ فِي السَّيْرِ، وَالْحَقائِقُ أَيْضآ : جَمْعُ حَقَّةٍ. فَالرِّوايَتانِ جَميعآ تَرْجِعانِ إلى مَعْنى واحِدٍ، وَهذا أَشْبَهُ بِطَريقَةِ الْعَرَبِ مِنَ الْمَعنَى الْمَذْكُورِ أوَّلا).
خلاصه معناى مرحوم سيّد رضى اين است كه در تفسير اين كلام امام عليه السلام سه بيان وجود دارد: نخست اينكه منظور از آن، بلوغ دختران است (با توجه به واژه «نصّ» كه اشاره به حركت كردن تا رسيدن به مقصد است و با توجه به اينكه «حِقاق» به معناى جدال و گفتوگو در ميان مادر و نزديكان پدرى دختر بر سر تزويج اوست).
تفسير دوم اين است كه منظور از آن، رسيدن به كمال عقل و بلوغ است به گونه اى كه دختر بتواند حقوق و احكام خود را رعايت كند. معناى سوم اينكه منظوراز«نَصّ الحِقاق» رسيدن به حدّ بلوغ است به گونه اى كه بتوان آن دختررا شوهر داد به عنوان تشبيه به شترى كه آماده بهره گيرى شده است. البته همه اين سه معنا به يك جا منتهى مى شود و تفاوت تنها در تفسير «حِقاق» است كه آيا به معناى مجادله است يا رسيدن به حقوق و احكام و يا قابل بهره گيرى بودن دختر.
نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت مفهوم «عَصَبَه» است. «عصبه» به معناى افراد مذكر از نزديكان پدر است و پدر و جد را نيز شامل مى شود، بنابراين مفهوم جمله بالا اين است كه وقتى دختران به حدّ ازدواج برسند بايد با اجازه پدر يا جد (و در صورت فقدان آنها با اجازه عموها وبرادرها) ازدواج كنند. البته ازنظر فقه ما اجازه پدر يا جد به اعتقاد جمع زيادى از فقها شرط است؛ ولى اجازه عموها يا برادرها (در صورت فقدان پدر يا جد) به عنوان امرى استحبابى و نه وجوبى، تلقى شده است. شرح اين مطلب در كتب فقهيه در كتاب النكاح آمده است. البته بعضى «عَصَبه» را نيز چنان تفسير كرده اند كه پدر و جد را شامل نمى شود در اين صورت ازنظر فقه ما اولويتى در امر نكاح دختر ندارند جز همانچه در بالا به صورت استحباب و احترام آنها اشاره شد.

4- در سخنى از امام (ع) آمده است: «إِذَا بَلَغَ النِّسَاءُ نَصَّ الْحِقَاقِ فَالْعَصَبَةُ أَوْلَى»:
نصّ، منتهى درجه چيزها و پايان آنهاست مثل انتهاى راه رفتن، چون نهايت رفتارى است كه چهارپا توانايى انجام آن را دارد، مى گويى: «نصصت الرجل عن الامر»، يعنى پرسش خود را در باره چيزى از فلان كس به پايان رساندم، و وقتى پرسش را از او بپايان رسانيده اى كه آنچه او مى داند، به دست آورده باشى. بنا بر اين مقصود امام (ع) از «نصّ الحقاق» به كمال رسيدن دختران است، يعنى از پايان خردسالى به حدّ بزرگى رسيدن. و اين سخن، از فصيحترين و عجيبترين كنايات است، مى فرمايد: هرگاه دختران به اين مرحله رسيدند، پس خويشان پدرى كه به دختر محرمند -مانند برادران و عموها- از مادرش، براى شوهر دادن او -اگر بخواهند شوهرش دهند- سزاوارترند. و كلمه حقاق از ريشه محاقّه، زد و خورد و مشاجره مادر است با خويشان پدرى در باره دختر، و اين كه هر كدام بگويند كه من از تو در شوهر دادن دختر سزاوارترم.
گفته مى شود «حاققته حقاقا» از همين ريشه است مثل جادلا يعنى، با او زد و خورد كردم.
بعضى گفته اند: «نصّ الحقاق» يعنى: بلوغ عقل و رسيدن به حدّ كمال، زيرا مقصود امام (ع) منتهاى كار و رسيدن دختر به آن حدّى است كه حقوق و احكام بر او واجب مى شود. و كسى كه نصّ الحقائق روايت كرده است، آن را جمع حقيقت گرفته است.
اين است آن معنى كه ابو عبيد قاسم بن سلام بيان كرده است، امّا آنچه به نظر من مى رسد آن است كه مقصود از «نصّ الحقاق» رسيدن دختر به مرحله ازدواج است كه تصرّف در حقوق برايش ممكن مى شود. از باب تشبيه به حقاق در مورد شتران، جمع حقّة و حقّ و آن شترى است كه سه سال را پشت سر گذاشته و وارد سال چهارم شده و به جايى رسيده است كه سوار شدن بر آن و خوب راندنش ممكن مى باشد. و حقائق نيز جمع حقّة است كه هر دو روايت، به يك معنى است. و اين معنى به روش عرب نزديكتر است تا معنايى كه قبلا ذكر كرديم.
آنچه را كه سيّد نقل كرده است -همان طورى كه خود او نيز مى گويد- با گفتار عرب تناسب بيشترى دارد جز اين كه «نصّ الحقاق» استعاره است، نه تشبيه، هر چند كه اساس استعاره نيز بر تشبيه استوار است.
عصبة، يعنى: فرزندان و خويشاوندان پدرى، از آن رو عصبه گفته اند كه آنان اطراف اويند و وابسته به او مى باشند. بعضى گفته اند: ممكن است، مقصود از نصّ ارتفاع باشد، گفته مى شود: «نصّت الضّبة رأسها»، وقتى كه سوسمار سر خود را بلند كند. و از همان ريشه است: «منصّة العروس» [حجله عروس] براى اين كه عروس بالاى حجله مى رود، و امكان دارد كه كلمه حقاق را استعاره براى پستانهاى كوچك آورده باشد، آن گاه كه برجسته و بالا آمده گردد و به صورت يك حقّه در آيد، يعنى وقتى كه پستان دختران در آن حدّ بالا آمد خويشان پدرى سزاوارترند تا مادر، چون وقت درك آنهاست و نشانه شايستگى شان براى همسرى.

منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 335

(4) و في حديثه عليه السّلام:
إذا بلغ النّساء نصّ الحقاق فالعصبة أولى. (قال: و يروى نصّ الحقائق، الشّرح المعتزلي ج 19- طبع مصر) و النّص: منتهى الأشياء و مبلغ أقصاها كالنّص في السير لأنه أقصى ما تقدر عليه الدّابة، و تقول: نصصت الرّجل عن الأمر، إذا استقصيت مسألته لتستخرج ما عنده فيه، فنص الحقاق يريد به الإدراك لأنّه منتهى الصّغر و الوقت الذي يخرج منه الصّغير إلى حدّ الكبر، و هو من أفصح الكنايات عن هذا الأمر و أغربها، يقول: فإذا بلغ النّساء ذلك فالعصبة أولى بالمرأة من أمّها إذا كانوا محرما مثل الإخوة و الأعمام و بتزويجها إن أرادوا ذلك، و الحقاق محاقّة الأمّ للعصبة في المرأة و هو الجدال و الخصومة و قول كلّ واحد منهما للاخر «أنا أحقّ منك بهذا» يقال منه: حاققته حقاقا مثل جادلته جدالا، و قد قيل: إنّ نصّ الحقاق بلوغ العقل، و هو الإدراك، لأنّه عليه السّلام إنّما أراد منتهى الأمر الّذي تجب فيه الحقوق و الأحكام، و من رواه «نصّ الحقائق» فإنما أراد جمع حقيقة. هذا معنى ما ذكره أبو عبيد القاسم بن سلام و الّذي عندي أنّ المراد بنصّ الحقاق هنا بلوغ المرأة إلى الحدّ الّذي يجوز فيه تزويجها و تصرّفها في حقوقها، تشبيها بالحقاق من الابل، و هى جمع حقّة و حق و هو الّذي استكمل ثلاث سنين و دخل في الرابعة، و عند ذلك يبلغ إلى الحدّ الّذي يتمكّن فيه من ركوب ظهره و نصّه في السير، و الحقائق أيضا جمع حقّة، فالروايتان جميعا ترجعان إلى معنى واحد، و هذا أشبه ب ئ بطريقة العرب من المعنى المذكور أوّلا. (80510- 80275)
اللغة:
(نصّ) نصّا الشيء: دفعه و أظهره، و العروس: أقعدها على المنصّة. (حاق) محاقة و حقاقا في الأمر: خاصمه. الحقة ج حق و حقاق: المرأة- المنجد.
الاعراب:
نصّ الحقاق منصوب بقوله: بلغ من باب الحذف و الايصال أى إلى نصّ الحقاق.
المعنى:
لا إشكال و لا اختلاف بين مفسّري الحديث في أنّ المراد من قوله: «نص الحقاق» البلوغ، فالمقصود بيان انتهاء حضانة الامّ عن الصبية و أنها تنتهى ببلوغها فيكون عصبتها و هم بنوا الرّجل و قرابته لأبيه، سمّوا بذلك لأنّهم عصبوا به و علّقوا عليه أحقّ بها من الامّ في امورها، و إنّما الاشكال في تطبيق اللفظة على هذا المعنى من حيث اللغة، فذكر له وجوه:
1- كنايه أنّ نصّ الحقاق استعمل في الادراك و البلوغ على وجه الكناية، و الحقاق

منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 336

مصدر حاقّه من باب المفاعلة، و المعنى بلوغ وقت المحاقة فيه بين الامّ و بني أبيها.
2- أنّ نصّ الحقاق بمعني بلوغ وقت الحقوق و الأحكام، و اعترض عليه الشارح المعتزلي بأنّ أهل اللّغة لم ينقلوا عن العرب أنها استعملت الحقاق في الحقوق و لا يعرف هذا في كلامهم و لو كان «نصّ الحقائق» فلا يفهم منه شيئا.
3- استعاره [نصّ الحقاق] أنّ حقاقا جمع حقّة من سنين الابل، فنصّ الحقاق معناه وقت البلوغ من باب الاستعارة تشبيها بوقت بلوغ الابل و التمكن من ركوبه و الحمل عليه، و الحقائق ترجع إلى ذلك، لأنّه جمع الجمع لحقّ و حقّة، اختاره السيد الرضيّ رحمه اللَّه.
4- تشبيه [نصّ الحقاق] أنّ معنى نصّ الحقاق ارتفاع الأثداء فالحقاق جمع حقّة تشبيها للثدى المرتفع بها، ذكره ابن ميثم.
5- و هو الّذي أذكره أنّ نصّ الحقاق أي ظهور حالة المرأة فيها، لأنّ أحد معاني النصّ الظهور و أحد معاني الحقاق جمع حقّ المرأة، فالمقصود أنه إذا بلغ النساء إلى ظهور حالة المرأة فيهنّ يرتفع الصغر و الحجر و الحضانة عنهنّ، و حالة المرأة الحيض و الولادة و أمثالهما ممّا جعله الفقهاء علامات بلوغ المرأة كما جعلوا نبت شعر الشارب و العانة علامة لبلوغ الرّجل.
الترجمة:
چون زنان بالغه شوند خويشان پدرى سزاوارترند بكار آنان از مادر.

جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص55

و منه: اذا بلغ النساء نصّ الحقاق فالعصبة اولى. قال: و يروى «نصّ الحقائق» و النص منتهى الاشياء و مبلغ اقصاها كالنّص فى السير لانه اقصى ما تقدر عليه الدابّة، و يقال: نصصت الرجل عن الامر اذا اسّقصيت مسألته لتستخرج ما عنده فيه، و نص الحقاق يريد به الادراك، لانّه منتهى الصغر، و الوقت الذى يخرج منه الصغير الى حد لكبر، و هو من افصح الكنايات عن هذا الامر و اغربها... قال: و الذى عندى ان المراد بنصّ الحقاق هاهنا بلوغ المرأة الى الحدّ الّذى يجوز فيها تزويجها و تصرّفها فى حقوقها... «و از سخنان آن حضرت است كه چون زنان به «نص الحقاق» رسيدند، خويشاوندان پدرى بر آنان اولى تر باشند.» گويد: به صورت «نص الحقائق» هم روايت شده است. نصّ به معنى نهايت هر چيزى است و به پايان رسيدن آن، مثلا اگر در مورد حركت چهارپا گفته شود «نص السير» يعنى نهايت توان آن در راه رفتن، و چون بگويند «نصصت الرجل عن الامر» يعنى كه تا حد نهايت از او بپرسى تا آنچه را در دل دارد بدانى، و منظور از اين كلمه در سخن فوق رسيدن به مرحله بلوغ است كه پايان دوره كودكى و آغاز ورود به دوره بزرگى است و اين از فصيح ترين و غريب ترين كناياتى است كه از اين مرحله شده است.
سيد رضى گويد: آنچه به نظر من مى رسد، اين است كه مراد از اين كنايه رسيدن دختر به مرحله بلوغ است كه در آن شوى گرفتن و تصرف او در حقوق خودش براى او روا باشد و تشبيهى است به شترى كه سه سالگى او تمام شده و به چهار سالگى در آمده باشد كه در خور سوارى است.

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 10:26 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 5-260 نهج البلاغه: افزایش ایمان در قلب

5- و في حديثه (علیه السلام): إِنَّ الْإِيمَانَ يَبْدُو لُمْظَةً فِي الْقَلْبِ؛ كُلَّمَا ازْدَادَ الْإِيمَانُ، ازْدَادَتِ اللُّمْظَةُ.
[و اللمظة مثل النكتة أو نحوها من البياض و منه قيل فرس ألمظ إذا كان بجحفلته شيء من البياض].

پيشرفت تدريجى نور ايمان در قلب:
امام عليه السلام در اين گفتار نورانى به تأثير تدريجى ايمان (و اعمال صالحه) در قلب و روح انسان پرداخته و مى فرمايد: «ايمان، نخست به صورت نقطه سفيد ودرخشانى در دل آشكار مى شود و هرقدر ايمان افزايش مى يابد آن نقطه سفيد و نورانى گسترده تر مى شود»؛ (إِنَّ الاِْيمَانَ يَبْدُو لُمْظَةً في الْقَلْبِ، كُلَّمَا ازْدَادَ آلاِْيْمَانُ ازْدَادَتِ اللُّمْظَةُ).
مرحوم سيّد رضى بعد از ذكر اين كلام به تفسير واژه «لُمْظَة» پرداخته ومى گويد: «لُمْظَة» چيزى مانند يك نقطه سفيد است (و اين تعبيرى است بسيار زيبا و فصيح) و به همين جهت به اسبى كه بر لبش نقطه سفيدى باشد «الْمَظ» مى گويند»؛ (وَاللُّمْظَةُ مِثْلُ النُّكْتَةِ أَوْ نَحْوِها مِنَ الْبَياضِ. وَمِنْهُ قيلَ: فَرَسٌ ألْمَظُ، إذا كانَ بِجَحْفَلَتِهِ شَىْءٌ مِنَ الْبَياضِ).
«جحفله» به معناى لب اسب يا لب زيرين آن است. گويا مرحوم سيّد رضى اين تفسير را از «اصمعى» گرفته كه «ابن سلام» (متوفاى 224) در غريب الحديث از وى به اين صورت نقل كرده است : «وَاللُّمْظَةُ مِثْلُ النُّكْتَةِ أَوْ نَحْوِها مِنَ الْبَياضِ. وَمِنْهُ قيلَ: فَرَسٌ ألْمَظُ، إذا كانَ بِجَحْفَلَتِهِ شَىْءٌ مِنَ الْبَياضِ».
البته ارباب لغت در تفسير واژه «لُمْظَة» معانى ديگرى نيز نقل كرده اند؛ از جمله مقدار مختصرى روغن كه با نوك انگشت برمى گيرند و «لُماظَه» به بقاياى غذا در اطراف دهان و دندانها گفته مى شود و مناسب در اينجا همان معنايى است كه مرحوم سيّد رضى ذكر كرده است.
در حكمت 456 نيز خواهد آمد كه امام عليه السلام مى فرمايد: «أَلا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لاَِهْلِهَا؛ آيا آزادمردى پيدا مى شود كه اين ته مانده دنيا را به اهلش واگذارد؟».
به هرحال مقصود امام عليه السلام تأثير تدريجى اعمال صالح و ناصالح در قلب انسان است و به بيان ديگر، هر عملى تأثيرى در روح مى گذارد كه اگر همان عمل يا شبيه آن تكرارشود، آن آثار گسترده ترمى شود تا آنجا كه تمام قلب را فرا مى گيرد. اگر اعمال صالحه باشد قلب كاملاً نورانى مى شود و اگر كارهاى خلاف باشد قلب به طور كامل ظلمانى مى شود و اينكه در آيات قرآن و اخبار معصومان آمده است كه بعد از گناه فورا توبه كنيد براى آن است كه اثرى كه گناه در قلب گذاشته به صورت رنگ ثابتى درنيايد، زيرا در آغاز قابل شست و شو است؛ اما هنگامى كه به صورت عادت يا ملكه درآمد تغيير آن بسيار مشكل است.
همانگونه كه در ذكر مصادر اشاره شد «ابوطالب مكى» از علماى اهل سنّت در قوت القلوب اين روايت را به شكل مشروحترى از اميرمؤمنان على عليه السلام ذكر كرده است كه فرمود: «إنَّ الاْيمانَ لَيَبْدُو لُمْعَةً بَيْضاءً فَإذا عَمِلَ الْعَبْدُ الصَّالِحاتَ نَما وَزادَ حَتّى يَبيضُ قَلْبُهُ كُلُّهُ، وَإنَّ النِّفاقَ لَيَبْدُو نُكْتَةً سَوْداءً فَإذَا انْتَهَكَتِ الْحُرُماتُ نَمَتْ وَزادَتْ حَتّى يَسُودُ الْقَلْبُ فَيَطْبَعُ بِذلِکَ الْخَتْمُ؛ ايمان در آغاز به صورت نقطه سفيدى آشكار مى شود. هنگامى كه بندگان خداوند اعمال صالحه انجام دهند نمو و افزايش پيدا مى كند تا آنجا كه تمام قلب سفيد و روشن مى شود و (در مقابل) نفاق به صورت نقطه سياهى (در قلب) آشكار مى شود، هنگامى كه انسان در برابر فرمان هاى الهى پرده درى كند نمو و افزايش مى يابد تا زمانى كه تمام قلب سياه مى شود و در اين حالت مُهر بر دل انسان گذاشته مى شود (و راه بازگشت بر او بسته خواهد شد)». سپس امام عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمود: «(كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ)؛ اينگونه نيست كه آنها مى گويند. اعمال آنها زنگار بر قلبشان نهاده است».
ازنظر عقلى نيز اين مسئله كاملاً پذيرفتنى است، زيرا هر كار خوب و بدى اثر مثبت يا منفى در روح انسان مى گذارد و وقتى اين آثار متراكم گردد، روح به طور كامل شفاف يا ظلمانى و تاريك مى شود. در صورت اول، احتمال گمراهى بسيار بعيد و در صورت دوم، احتمال نجات نيز بعيد به نظر مى رسد.
از مباحث بالا (هم ازنظر احاديث و هم ازنظر منطق عقل) روشن است آنچه بعضى از علماى اهل سنّت پنداشته اند كه ايمان قابل افزايش و كاستى نيست اشتباه است؛ ايمان درجات دارد همانگونه كه كفر نيز داراى درجاتى است وانسان به طور محسوس در افرادى كه در اطراف اوست يا نام آنها در تواريخ آمده است مى بيند كه مؤمنان، كافران، منكران و فاسقان ازنظر درجات ايمان وكفر متفاوت بودند. قرآن مجيد نيز تصريح مى كند هنگامى كه آيه اى از قرآن نازل مى شود بر ايمان مؤمنان افزوده مى گردد، همانگونه كه بر رجس و پليدى منافقان و مخالفان به سبب لجاجتى كه دارند: «(وَإِذَا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَّنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَانآ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَانآ وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ * وَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسآ إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ)؛ اما كسانى كه ايمان آورده اند، بر ايمانشان افزوده است؛ و آنها (به فضل و رحمت الهى) خوشحالند. * و امّا آنها كه در دلهايشان بيمارى است، پليدى بر پليدى شان افزوده است؛ و از دنيا رفتند در حالى كه كافر بودند».
اين سخن را با ذكر بخش كوتاهى از حديث بسيار مشروحى از امام صادق عليه السلام پايان مى دهيم: يكى از ياران امام عليه السلام از آن حضرت درباره ايمان سؤال مى كند آن حضرت مى فرمايد: «الاِْيمَانُ حَالاتٌ وَدَرَجَاتٌ وَطَبَقَاتٌ وَمَنَازِلُ فَمِنْهُ التَّامُّ الْمُنْتَهَى تَمَامُهُ وَمِنْهُ النَّاقِصُ الْبَيِّنُ نُقْصَانُهُ وَمِنْهُ الرَّاجِحُ الزَّائِدُ رُجْحَانُهُ قُلْتُ إِنَّ الاِْيمَانَ لَيَتِمُّ وَيَنْقُصُ وَيَزِيدُ قالَ نَعَمْ؛ ايمان حالات و درجات و طبقات و منازلى دارد كه بعضى از آن كامل است و به منتهاى كمال رسيده است و بعضى ناقص است و نقصانش كاملاً آشكار است. بعضى رجحان دارد و در حال افزايش است. راوى مى گويد: از آن حضرت پرسيدم: آيا ايمان كم و زياد مى شود؟ فرمود: آرى. (و به يقين كم و زياد شدن آن براثر اعمال صحيح و غلط و اعمال نيك و بد است)».

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 11:45 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 6-260 نهج البلاغه: اهمیت زکات

6- و في حديثه (علیه السلام): إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا كَانَ لَهُ الدَّيْنُ الظَّنُونُ، يَجِبُ عَلَيْهِ أَنْ يُزَكِّيَهُ لِمَا مَضَى إِذَا قَبَضَهُ.
[فالظنون الذي لا يعلم صاحبه أ [يقضيه] يقبضه من الذي هو عليه أم لا فكأنه الذي يظن به [ذلك] فمرة يرجوه و مرة لا يرجوه و [هو] هذا من أفصح الكلام و كذلك كل أمر تطلبه و لا تدري على أي شيء أنت منه فهو ظنون و على ذلك قول الأعشى:
ما يجعل الجد الظنون الذي جنب صوب اللجب الماطر
مثل الفراتي إذا ما طما يقذف بالبوصي و الماهر
و الجد البئر العادية في الصحراء و الظنون التي لا يعلم هل فيها ماء أم لا].

حكم زكات دين:
امام عليه السلام در اين كلام فصيح و بليغ خود اشاره به يكى از احكام شرعى مربوط به زكات كرده، مى فرمايد: «هرگاه انسان طلبى از كسى دارد كه نمى داند مى پردازد يا نه (لازم نيست زكات آن را فورآ بپردازد ولى) لازم است پس از وصول آن زكاتش را نسبت به تمام سالهاى گذشته ادا كند»؛ (إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا كَانَ لَهُ الدَّينُ الظَّنُونُ، يَجِبُ عَلَيْهِ أَنْ يُزَكِّيَهُ، لِمَا مَضَى، إِذا قَبَضَهُ).
تعبير به «وجوب» در كلام امام عليه السلام اشاره به استحباب مؤكد است، همانگونه كه در موارد ديگرى نيز چنين تعبيرى درباره مستحبات مؤكد آمده است. مرحوم سيّد رضى در ذيل اين حديث پرمعنا مى گويد:
«ظَنون، دِينى است كه صاحبش نمى داند آيا مى تواند آن را از بدهكار بگيرد يا نه. گويى گمانى درباره آن دارد؛ از يكسو اميدوار است و از يكسو نااميد و اين از فصيح ترين تعبيرات است. همچنين هر كارى كه انسان به دنبال آن مى رود و نمى داند پايانش به كجا مى رسد مصداق ظَنون است» (فَالظُّنُونُ: الَّذي لا يَعْلَمُ صاحِبُهُ أَيَقْبِضُهُ مِنَ الَّذي هُوَ عَلَيْهِ أَمْ لا، فَكَأَنَّهُ الَّذي يُظَنُّ بِهِ، فَمَرَّةً يَرْجُوهُ وَمَرَّةً لا يَرْجُوهُ. وَهذا مِنْ أفْصَحِ الْكَلامِ، وَكَذلِکَ كُلُّ أَمْرٍ تَطْلُبُهُ وَلا تَدْري عَلى أىّ شَيْءٍ أنْتَ مِنْهُ فَهُوَ ظَنُونٌ، وَعَلى ذلِکَ قَوْلُ لِلاَْعْشى :). سپس مى افزايد: «و بر همين اساس گفتار (شاعر معروف) اعشى است آنجا كه مى گويد : مَا يَجْعَلُ الجُدَّ الظَّنُونَ الَّذِى جُنِّبَ صَوْبَ اللَّجِبِ المَاطِرِ مِثْلَ الفُرَاتِّي إِذَا مَا طَمَا يَقْذِفُ بالبُوصِيِّ وَالمَاهِرِ چاهى كه معلوم نيست آب دارد يا نه ـ و از محلى كه بارانگير است دور است. نمى توان آن را همچون فرات كه پر از آب است ـ و كشتى و شناگر ماهر را از پاى درمىآورد قرار داد. در پايان مى افزايد: «جُد (كه در آغاز اين شعر آمده) همان چاه قديمى بيابانى است و «ظَنون» به معناى چاهى است كه معلوم نيست آب دارد يا نه»؛ (وَالجُد : الْبِئْرُ الْعادِيَةِ فِي الصَّحْراءِ، وَالظَّنُونُ: الَّتي لا يُعْلَمُ هَلْ فِيها ماءٌ أمْ لا).
آنچه مورد توجه مرحوم سيّد رضى بوده جنبه فصاحت كلام اميرمؤمنان على عليه السلام است و اما ازنظر فقه، اين كلام شريف را مورد بررسى قرار نداده و لازم است اشاره اجمالى در اينجا به نظر فقها داشته باشيم: مشهور در ميان فقهاى اماميه، بلكه آنچه ادعاى اجماع از سوى فقهاى بزرگى مانند صاحب جواهر و ديگران بر آن شده اين است كه اگر دِين قابل وصول نباشد زكات آن بر طلبكار نيست، زيرا يكى از شرايط وجوب زكات، امكان تصرف در مال است در حالى كه در مفروض مسئله امكان وصول دين نيست. ولى اگر طلب قابل وصول باشد (منظور جايى است كه درهم و دينار مورد طلب باشد) در ميان فقها اختلاف نظر است: جمعى از قدماى اصحاب گفته اند در اين صورت زكات آن بر مالكش واجب است؛ ولى مشهور در ميان فقهاى اماميه اين است كه زكات آن بر مالك واجب نيست حتّى صاحب جواهر مى گويد: اجماع متأخران بر عدم وجوب است. سپس به روايات فراوانى براى اثبات اين عقيده تمسك مى جويد ولى عجيب اين است كه هيچكدام اشاره اى به كلام اميرمؤمنان على عليه السلام در نهج البلاغه نكرده اند.
علماى اهل سنّت نظرات ديگرى دارند؛ بنا به نقل موسوعه فقهيه كويتيه درباره «دِين حالّى» كه اميد اداى آن است اقوالى است: بنا به مذهب حنفيه وحنابله، زكات آن بر صاحب اصلى در هر سال واجب است؛ ولى تا زمانى كه آن را قبض نكرده اخراج زكات لازم نيست و بعد از دريافت مال از شخص مديون زكات آن را نسبت به تمام ساله اى گذشته ادا مى كند. شافعى و جمع ديگرى از فقها معتقدند كه او هر سال بايد زكات آن را بپردازد، زيرا مفروض اين است كه مى تواند آن را اخذ كند و اما دينى كه اميد اداى آن نمى رود يا چون مديون چيزى ندارد و يا دين را انكار مى كند و يا دارد و تأخير مى اندازد، در آنجا مذاهب مختلفى است: حنفيه مانند همان قِسم اول در آن فتوا داده اند و در روايتى از احمد همين نقل شده ولى شافعى مى گويد زكاتى ندارد، زيرا شرط زكات قدرت بر انتفاع از مال است و در فرض مسئله قدرت بر انتفاع حاصل نيست. از شافعى قول ديگرى نيز نقل شده كه چون آن را قبض كرد تمام زكاتهاى سالهاى گذشته را مى پردازد. سپس استدلال به كلام امام اميرمؤمنان عليه السلام كرده كه فرمود : «در دين مظنون اگر راست مى گويد هنگامى كه آن را دريافت داشت بايد زكات هاى گذشته را بپردازد».
به هر حال بر پايه آنچه از مذهب ما ثابت است كه مال متعلقِ زكات بايد تحت قدرت انسان باشد و آنجا كه تحت قدرت نيست زكات تعلق نمى گيرد، كلام امام عليه السلام كه در بالا آمد ناظر به يك حكم استحبابى است، همانگونه كه علّامه حلّى؛ در تذكرة الفقهاء گفته است. بعضى از شارحان مانند مرحوم مغنيه در فى ظلال و مرحوم كمره اى در منهاج البراعة بعيد ندانسته اند كه وجوب در كلام امام عليه السلام حمل بر معناى حقيقى آن بشود در حالى كه اين سخن برخلاف اجماع فقهاى ماست همانگونه كه قبلاً از صاحب جواهر نقل كرديم، بنابراين حمل بر استحباب مؤكد، بهترين راه است.

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 11:44 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 7-260 نهج البلاغه: دوری از زنان در جنگ

7- و في حديثه (علیه السلام): أنَّهُ شَيَّعَ جَيْشاً [يُغْزِيهِ] بِغَزْيَةٍ، فَقَالَ اعْذِبُوا [اعْزُبُوا] عَنِ النِّسَاءِ مَا اسْتَطَعْتُمْ.
[و معناه اصدفوا عن ذكر النساء و شغل [القلوب] القلب بهن و امتنعوا من المقاربة لهن لأن ذلك يفت في عضد الحمية و يقدح في معاقد العزيمة و يكسر عن العدو و يلفت عن الإبعاد في الغزو فكل من امتنع من شيء فقد [أعزب] عذب عنه و [العازب و العزوب] العاذب و العذوب الممتنع من الأكل و الشرب].

7- در گفتار آن حضرت است چون سپاهى را به جنگ فرستاد و مشايعت نمود: تا جايى كه مى توانيد از زنان باز ايستيد.
معنايش اين است كه از ياد زنان و دل مشغولى به آنان كناره بگيريد، و از نزديكى با آنان امتناع نماييد، كه بازوى حميّت را سست مى كند، و اراده و عزم را به خلل مى كشاند، و قدرت شخص را از ناحيه دشمن مى شكند، و از كوشش در جنگ دور مى كند. و هر كه از چيزى امتناع نمايد از آن اعذاب نموده. و عاذب و عذوب: خوددارى كننده از خوردن و آشاميدن است.

اخلاق نظامى:
7- روايتى ديگر از امام (وقتى لشكرى را در راه جنگ مشايعت مى كرد فرمود): تا مى توانيد از زنان دورى كنيد.
مى گويم: (معنى اين سخن آن كه از ياد زنان و توجّه دل به آنها در هنگام جنگ، اعراض كنيد، و از نزديكى با آنان امتناع ورزيد، چه اينكه اين كار بازوان حميّت را سست، و در تصميم شما خلل ايجاد مى نمايد، و از حركت سريع، و كوشش در جنگ باز مى دارد، هر كس كه از چيزى امتناع ورزد گفته مى شود «عذب عنه» و «عازب» و «عذوب» به معنى كسى است كه از خوردن و آشاميدن امتناع مى ورزد).

7- [و در حديث آن حضرت است، چون سپاهى را مشايعت كرد كه به جنگشان مى فرستاد فرمود:] چندان كه طاقت داريد خود را از زنان بازداريد.
[و معنى آن اين است كه ياد زنان را به خاطر مياريد، و دل خويش بدانان مشغول مداريد، و به زنان نزديك مشويد كه آن بازوى حميّت را سست گرداند، و پيوندهاى عزيمت را بگسلاند و از دويدن -در پى دشمن- بازدارد و روى را از در شدن در ميدان كارزار بگرداند. هر چه از چيزى باز دارد إعذاب است. و عاذب و عذوب بازداشته از خوردن و نوشيدن است.]

7- در گفتار آن حضرت عليه السّلام است (هنگامى) كه آن بزرگوار لشگرى را بدرقه نموده آنها را بجنگ مى فرستاد (اندرز مى داد) و مى فرمود: آنچه مى توانيد از زنها دورى كنيد.
(سيّد رضىّ «رحمه اللّه» فرمايد:) معنى اين سخن آنست كه (هنگام جنگ) از ياد زنها و دل بستن بآنها دورى نمائيد، و از نزديكى با ايشان خوددارى كنيد كه آن بازوى حميّت و مردى را سست مى گرداند و در تصميمها اخلال نموده رخنه مى نمايد، و شخص را از دشمن شكست مى دهد، و از رفتن و كوشش نمودن در جنگ دور مى دارد، و هر كه از چيزى امتناع نمايد (در باره او گفته ميشود: أعذب عنه يعنى) از آن دورى جسته و خود را نگاه داشته است، و عاذب و عذوب كسى است كه از خوردن و آشاميدن خوددارى نمايد.

امام عليه السلام هنگامى كه سپاهى را براى ميدان نبرد بدرقه مى كرد فرمود: تا آنجا كه مى توانيد از زنان دورى جوييد.
مرحوم سيّد رضى (در تفسير اين كلام شريف) مى گويد: معناى اين سخن آن است كه از ياد زنان و دل مشغولى به آنها به هنگام جنگ صرف نظر كنيد و از نزديكى با آنان امتناع ورزيد، چراكه اين كار، بازوان حميّت را سست و در تصميم خلل ايجاد مى كند و از حركت سريع و كوشش در جنگ بازمى دارد و (به طور كلى) هركس از چيزى امتناع ورزد درباره او گفته مى شود «أعْذَبَ عَنْهُ»، و «الْعاذِبْ» و «الْعَذُوب» به كسى گفته مى شود كه از خوردن وآشاميدن امتناع ورزد.

شرح

به هنگام مقابله با دشمن از زنان دورى كنيد:
امام عليه السلام هنگامى كه سپاهى را براى فرستادن به ميدان نبرد بدرقه مى كرد فرمود: «تا آنجا كه مى توانيد از زنان دورى جوييد»؛ (أَنَّهُ شَيَّعَ جِيْشاً بِغَزْيَةٍ فَقالَ: اِعْذِبوا عَنِ النِّسَاءِ مَا اسْتَطَعْتُمْ).
مرحوم سيّد رضى در شرح اين عبارت بر جمله «اعْذِبوا» به عنوان تعبيرى فصيح و جالب تكيه كرده مى گويد: معناى اين سخن آن است كه از ياد زنان و دلمشغولى به آنها به هنگام جنگ صرف نظر كنيد و از نزديكى با آنان امتناع ورزيد، چراكه اين كار، بازوان حميّت را سست و در تصميم خلل ايجاد مى كند وازحركت سريع وكوشش درجنگ بازمى دارد و (به طور كلى) هركس از چيزى امتناع ورزد درباره او گفته مى شود «اعْذَبَ عَنْهُ»، و «العاذِب» و «الْعَذوب» به كسى گفته مى شود كه از خوردن و آشاميدن امتناع ورزد»؛ (وَمَعْناهُ: اصْدِفُوا عَنْ ذِكْرِ النِّساءِ وَشُغْلِ الْقَلْبِ ِبهِنَّ، وَامْتَنَعُواعَنِ الْمُقارَبَةِ لَهُنَّ، لاَِنَّ ذلِکَ يَفُتُّ في عَضُدِ الْحَمِيَّةِ، وَيَقْدَحُ في مَعاقِدِ الْعَزيمَةِ وَ يَكْسِرُ عَنِ الْعَدُوِّ وَيَلْفِتُ عَنِ الاْبْعادِ فِي الْغَزْوِ، وَكُلُّ مَنِ امْتَنَعَ مِنْ شَىْءٍ فَقَدْ أعْذَبَ عَنْهُ وَالْعاذِبُ وَالْعَذُوبُ: الْمُمْتَنِعُ مِنَ الاَْكْلِ وَالشُّرْبِ).
در بعضى از نسخ به جاى «اعْذِبُوا» «اعْزِبُوا» آمده كه به معناى دورى كردن است و هر دو واژه، قريب المعنى هستند. شك نيست كه انسان در صورتى در كار خود ـ مخصوصاً در ميدان نبرد ـ پيشرفت مى كند كه تمام فكرش متوجه آن كار باشد؛ اما اگر فكر خود را به دو يا چند كار تقسيم كند، به همان نسبت توفيقش كمتر مى شود به خصوص اگر فكر خود را به زنان مشغول دارد كه او را در حال و هواى ديگرى قرار مى دهد و از تصميم و اراده و قدرت و قوت او مى كاهد. به ويژه اگر زنان، همراه لشكر به ميدان نبرد بيايند؛ نبردى كه مدتى به طول مى انجامد و لشكر با آنها مقاربت كنند. به يقين از توان آنها مى كاهد، زيرا بديهى است كه مقاربت منتهى به خروج ماده نطفه، بدن را سست مى سازد و كثرت آن از طول عمر مى كاهد. به همين دليل امام عليه السلام از پرداختن به فكر زنها يا مقاربت با آنان، لشكريانش را بر حذر مى دارد.
البته تعبير به «مَا اسْتَطَعْتُمْ» دليل بر اين است كه در موارد ضرورت و نياز شديد، اين نهى ارشادى استثنا شده است.
قابل توجه اينكه در تاريخ اسلام مى خوانيم مشركان به عكس اين دستور، در بعضى از ميدانهاى جنگ زنانشان را با خود مى آوردند و ترانه براى آنها مى خواندند و به آنها قول مى دادند اگر پيروز شوند با آنها همبستر گردند ويكى از عوامل سستى آنها در جنگ همين بود. در جنگهاى معاصر نيز در ماجراى جنگ ويتنام آمده است كه آمريكايى ها پيوسته گروهى از زنان هرجايى را از آمريكا با هواپيما براى سرگرمى لشكريان خود به ويتنام مى فرستادند و سرانجام شكست مفتضحانه اى دامان آنها را گرفت.
بعضى از شارحان نهج البلاغه اين احتمال را داده اند كه منظور امام عليه السلام اين است كه مزاحمتى براى زنها تا مى توانيد ايجاد نكنيد، زيرا رساندن آزار به غير جنگجويان در اسلام ممنوع است. البته اين احتمال برخلاف ظاهر كلام امام عليه السلام است و ظاهر كلام همان است كه مرحوم سيّد رضى از آن استنباط كرده و غالب شارحان نيز همان را دنبال كرده اند. از جمله امورى كه ضعف اين احتمال را تأييد مى كند چيزى است كه در كتاب نهايه ابن اثير درباره معناى «اعْذِبُوا» آمده و كلام امام عليه السلام را چنين معنى مى كند : «إِمْنَعُوا عَنْ ذِكْرِ النِّسَاءِ أَنْفُسَكُمْ وَشُغْلِ الْقَلْبِ بِهِنَّ، فَإِنَّ ذَلِکَ يَكْسِرُكُمْ عَنِ الْغَزْو».

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 18:34 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 8-260 نهج البلاغه: انتظار پیروزی

8- و في حديثه (علیه السلام): كَالْيَاسِرِ الْفَالِجِ يَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ.
[الياسرون هم الذين يتضاربون بالقداح على الجزور، و الفالج القاهر و الغالب، يقال فلج عليهم و فلجهم و قال الراجز: لما رأيت فالجا قد فلجا].

راه پيروزى سريع!
اين جمله قسمتى است از خطبه بيست و سوم كه مرحوم سيّد رضى به منظور فصاحت و بلاغتى كه دارد آن را جدا ساخته و تفسير كرده است. امام عليه السلام مى فرمايد: «(هرگاه مسلمان دست به عمل زشتى نزند كه از آشكار شدنش شرمنده مى شود و افرادِ پست آن را وسيله هتك حرمتش قرار مى دهند) به مسابقه دهنده ماهرى مى ماند كه منتظر است در همان دورِ نخست پيروز شود. (و از سود وافرى بهره گيرد بى آنكه زيانى ببيند)»؛ (كَالْيَاسِرِ آلْفَالِجِ يَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ).
مرحوم سيّد رضى در شرح اين جمله مى گويد: «ياسرون كسانى هستند كه به وسيله پيكانهاى تير بر شتر نحر شده بخت آزمايى مى كنند و «فالج» كسى است كه پيروز شده است. گفته مى شود «فَلَجَ عَلَيْهِمْ وَفَلَجَهُمْ» يعنى بر آنها پيروز شد، ازاين رو در بعضى از رجزها مى خوانيم: هنگامى كه ديدم شخصى پيروز شد...»؛ (الْياسِرُونَ هُمُ الَّذينَ يَتَضارَبُونَ بِالْقِداحِ عَلَى الْجَزُورِ. وَالْفالِجُ: الْقاهِرُ وَالْغالِبُ؛ يُقالُ: فَلَجَ عَلَيْهِمْ وَفَلَجَهُمْ، وَقالَ الرّاجِزُ: لَمّا رَأيْتُ فالِجآ قَدْ فَلَجا).
مرحوم سيّد رضى به دليل اينكه در صدد شكافتن معناى حقيقى يا كنايى «ياسر» و «فالج» بوده، صدر اين كلام را ذكر نكرده است؛ ولى هرگاه به صدر آن در خطبه 23 باز گرديم معناى كامل و جامعى از اين گفتار حكيمانه به دست مى آيد، زيرا امام عليه السلام مى فرمايد: «هرگاه انسان مسلمان به دنبال كار زشتى كه از آشكار شدنش شرمنده شود نباشد و به كارى كه افراد پست آن را وسيله هتك حرمت او قرار دهند دست نزند مانند مسابقه دهنده ماهرى است كه منتظر است در همان دورِ نخست پيروز گردد و سود وافرى ببرد بى آنكه زيانى دامان او را بگيرد»؛ (فَإِنْ رَأَى أَحَدُكُمْ لاَِخِيهِ غَفِيرَةً فِي أَهْلٍ أَوْ مَالٍ أَوْ نَفْسٍ فَلا تَكُونَنَّ لَهُ فِتْنَةً فَإِنَّ الْمَرْءَ الْمُسْلِمَ مَا لَمْ يَغْشَ دَنَاءَةً تَظْهَرُ فَيَخْشَعُ لَهَا إِذَا ذُكِرَتْ وَيُغْرَى بِهَا لِئَامُ النَّاسِ كَانَ كَالْفَالِجِ الْيَاسِرِ الَّذِي يَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ تُوجِبُ لَهُ الْمَغْنَمَ وَيُرْفَعُ بِهَا عَنْهُ الْمَغْرَم).
اين پيروزى سريع مى تواند پيروزى در دنيا باشد يا در سراى آخرت يا در هر دو، زيرا چنين مؤمن پاكدامنى نه بهانه به دست بدخواهان مى دهد كه از او عيبجويى كنند و نه كارى برخلاف رضاى الهى انجام مى دهد كه در سراى آخرت دامنش را بگيرند، بنابراين او در هر دو سرا پيروز است.
نكته مهمى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت معناى «ياسر» است كه بسيارى از شارحان، آن را به قمارباز تفسير كرده و گفته اند: مؤمن پاكدامن مانند قماربازى است كه در دور اول قمار برنده مى شود و مى دانيم چنين تشبيهى هرگز مناسب كلام امام عليه السلام نيست. گويا آنها به تعبير «قِداح» (چوبه هاى تير) و «جَزُور» (شتر قربانى) توجه نكرده اند. توضيح اينكه طبق آنچه از «زمخشرى» در كشاف نقل شده، عرب هنگام بخت آزمايى ده چوبه تير انتخاب مى كرد و روى هركدام اسمى مى نوشت؛ بعضى به عنوان برنده و بعضى به عنوان بازنده. سپس شترى را خريدارى مى كردند و آن را نحر كرده به ده قسمت تقسيم مى نمودند. تيرهاى دهگانه را در كيسه اى ريخته، مخلوط مى كردند و كسى كه مورد اعتماد آنها بود دست مى كرد تيرها را يكى بعد از ديگرى بيرون مى آورد: هفت چوبه تير كه هركدام نام خاصى بر آن نوشته شده بود و هركدام سهمى مى بردند. سهم برترين، «مُعَلّى» نام داشت اما سه چوبه ديگر هيچكدام سهمى نداشتند بلكه هركس آن چوبه ها به نام او مى افتاد مى بايست يك سوم از قيمت شتر را بپردازد و در پايان، برندگان، سهام خود را به فقرا مى دادند و چيزى از آن را نمى خوردند و به اين كار افتخار مى كردند.
«قِداح»، اشاره به آن چوبهاى تير است و «جَزور» اشاره به شترى است كه براى اين كار انتخاب مى كردند. با توجه به آنچه گفته شد روشن مى شود اين كار گرچه نوعى بخت آزمايى بوده ـ نه قمار ـ ولى سرانجامش خدمتى به فقرا محسوب مى شده است، بنابراين گرچه اصل اين كار ازنظر شرعى باطل است، ولى آن زشتى و قبحى كه در مسئله قمار است، مخصوصاً با توجه به پايان آن، ديده نمى شود و تشبيه امام عليه السلام تشبيه فصيح و بليغى است. از آنجا كه مؤمن پاكدامنى كه بهانه به دست بدخواهان نمى دهد به سرعت در كارهايش پيروز مى شود از آن تعبير به «فالج» شده كه از مادّه «فَلج» (بر وزن گنج) به معناى پيروزى است و تعبير به «أوَّلُ فَوْزَةٍ» شده كه معناى نخستين پيروزى را دارد.

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 18:33 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 9-260 نهج البلاغه: شجاعت پیامبر اکرم

9- و في حديثه (علیه السلام): كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله)، فَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ.
[و معنى ذلك أنه إذا عظم الخوف من العدو و اشتد عضاض الحرب فزع المسلمون إلى قتال رسول الله (صلی الله علیه وآله) بنفسه فينزل الله عليهم النصر به و يأمنون [ما] مما كانوا يخافونه بمكانه. و قوله «إذا احمر البأس» كناية عن اشتداد الأمر و قد قيل في ذلك أقوال أحسنها أنه شبه حمي الحرب بالنار التي تجمع الحرارة و الحمرة بفعلها و لونها و مما يقوي ذلك قول [الرسول] رسول الله (صلی الله علیه وآله) و قد رأى مجتلد الناس يوم حنين و هي حرب هوازن الآن حمي الوطيس، فالوطيس مستوقد النار فشبه رسول الله (صلی الله علیه وآله) ما استحر من جلاد القوم باحتدام النار و شدة التهابها].
انقضى هذا الفصل و رجعنا إلى سنن الغرض الأول في هذا الباب.

روز جنگ از همه نزديكتر به دشمن، رسول خدا صلي الله عليه وآله بود:
در اين كلام شريف كه در منابع بسيار زيادى، پيش و پس از سيّد رضى، با تفاوت هايى نقل شده، امام عليه السلام به موقعيت پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله در ميدان جنگ اشاره مهمى مى كند و مى فرمايد: «هرگاه آتش جنگ، سخت شعله ور مى شد ما به رسول خدا صلي الله عليه وآله پناه مى برديم و در آن هنگام هيچيك از ما به دشمن از او نزديك تر نبود»؛ (كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ الله صلي الله عليه وآله، فَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ).
سيّد رضى؛ كه هدفش شرح نكته هاى فصيح و بليغ اين جمله بوده است مى گويد: «معناى اين سخن اين است كه وقتى ترس از دشمن شديد مى شد وجنگ به گونه اى بود كه گويا مى خواهد جنگجويان را در كام خود فرو ببرد مسلمانان به پيامبر صلي الله عليه وآله پناهنده مى شدند تا رسول خدا صلي الله عليه وآله شخصآ به نبرد پردازد وخداوند به بركت وجود او نصرت و پيروزى را بر آنان نازل كند و در سايه آن حضرت ايمن گردند»؛ (وَمَعْنى ذلِکَ أنَّهُ إذا عَظُمَ الْخَوْفُ مِنَ الْعَدُوِّ، وَاشْتَدَّ عِضاضُ الْحَرْبِ فَزِعَ الْمُسْلِمُونَ إلى قِتالِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه وآله بِنَفْسِهِ، فَيُنْزِلُ اللهُ عَلَيْهِمُ النَّصْرُ بِهِ، وَيَأمَنُونَ مِمّا كانُوا يَخافُونَهُ بِمَكانِهِ).
سپس مى افزايد: «جمله «إذَا احْمَرَّ الْبَأسُ» كنايه از شدت كارزار است ودراين باره سخنان فراوانى گفته شده كه بهترين آنها اين است كه امام عليه السلام گرماى جنگ را به شعله هاى سوزان آتش تشبيه كرده است كه حرارت و سرخى، هر دو را دربر دارد و از امورى كه اين نظر را تقويت مى كند سخن رسول الله صلي الله عليه وآله در جنگ «حنين» (هوازن) است؛ وى هنگامى كه نبرد سخت و شمشير زدن مردم را در آن جنگ مشاهده كرد فرمود: «الآنَ حَمِىَ الْوَطيسُ (الان آتش جنگ شعله ور شد)، زيرا «وَطيس» به معناى تنور آتش است و رسول خدا صلي الله عليه وآله گرماى جنگ را كه از درگيرى جنگجويان به وجود آمده بود به گرمى جنگ و افروختگى آن تشبيه فرموده است»؛ (وَقَوْلُهُ: «إذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ» كِنايَةٌ عَنِ اشْتِدادِ الاَْمْرِ، وَقَدْ قيلَ فِي ذلِکَ أَقْوالٌ أَحْسَنُها: أنَّهُ شَبَّهَ حَمْيَ الْحَرْبِ بِالنّارِ الَّتِي تَجْمَعُ الْحَرارَةَ وَالْحُمْرَةَ بِفِعْلِها وَلَوْنِها وَمِمّا يُقَوّي ذلِکَ قَوْلُ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه وآله، وَقَدْ رَأى مُجْتَلَدَ النّاسِ يَوْمَ حُنَيْنٍ وَهِىَ حَرْبُ هَوازِنَ: «الآنَ حَمِي الْوَطيسُ» فَالْوَطيسُ: مُسْتَوْقَدُ النّارِ، فَشَبَّهَ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله مَا اسْتَحَرَّ مِنْ جِلادِ الْقَوْمِ بِاحْتِدامِ النّارِ وَشِدَّةِ الْتِهابِها).
* * *
آنچه تا اينجا آمد مربوط به تفسير كلمات و جمله هاى اين حديث شريف وارزيابى فصاحت و بلاغت آن بود؛ اما آنچه به محتواى اين كلام شريف مربوط است فراتر از اينهاست: اميرمؤمنان على بن ابىطالب عليه السلام كه مى فرمود: «وَاللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا؛ به خدا سوگند اگر تمام عرب، دست به دست هم دهند و به جنگ با من برخيزند من هرگز به ميدان جنگ پشت نخواهم كرد». همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: «وَاللَّهِ لاَبْنُ أَبِيطَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّه؛ به خدا سوگند انس و علاقه فرزند ابوطالب به مرگ و شهادت از علاقه طفل شيرخوار به پستان مادرش بيشتر است». در يك كلمه، همان على بن ابيطالبى كه در جنگ احزاب و خيبر و بدر و... رشادت هاى بى مانندى در برابر دشمن نشان داد و شجاعان عرب را بر خاك افكند مى گويد: «هنگامى كه آتش جنگ شعله ور مى شد ما به رسول خدا صلي الله عليه وآله پناه مى برديم و او از همه به تيررس دشمن نزديكتر بود». اين مسئله واقعاً عجيب است، فرمانده دشمن معمولاً در تيررس دشمن قرار نمى گيرد آن هم به گونه اى كه از همه به تيررس دشمن نزديكتر باشد تا بتواند مديريت لشكر را انجام دهد. اين نشانه مهمى از شجاعت پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله وتوكل او بر ذات پاك پروردگار و آرامش بخشيدن به نفرات لشكر است تا آنها بدانند يارى خداوند در انتظارشان است و به يقين پيروز مى شوند و هرگز احتمال شكست را در وجود خود راه ندهند كه اين خود عامل مهم پيروزى در ميدان نبرد است.
برخلاف آنچه بعضى مى پندارند كه پيامبر صلي الله عليه وآله شخصاً در ميدان جنگ به مبارزه برنمى خاست، مورخان اسلامى نوشته اند كه در جنگهاى فراوانى شخصآ وارد ميدان نبرد شد؛ از جمله «ابن اسحاق» در كتاب تاريخ خود مى نويسد كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در نُه غزوه از غزوات اسلامى شخصاً به نبرد پرداخت، در جنگ بدر، احد، خندق، بنى قريظه، بنى المصطلق، خيبر، فتح، حنين و طائف. و بعضى بيش از اين تعداد را شمرده اند.
در تفسير قمى آمده است: هنگامى كه پيامبر صلي الله عليه وآله در جنگ اُحد گروهى از ياران خود را ديد كه به سوى كوههاى اطراف احد فرار مى كنند كلاه خود را از سر خود برداشت و فرياد زد: من رسول خدايم، كجا فرار مى كنيد؟ از خدا و پيغمبرش؟ (و اميرمؤمنان على عليه السلام همچنان در كنار او بود و با آن حضرت دفاع مى كرد).
در جنگ «هوازن» (روز حنين) لشكر اسلام بسيار زياد بود، زيرا اين جنگ بعد از فتح مكه واقع شد. در عين حال چون مشركان در نقاط مختلف مخفى شده بودند و كمين كرده بودند و ناگهان بر لشكر اسلام تاختند، بسيارى از مسلمانان فرار كردند هنگامى كه رسول اكرم صلي الله عليه وآله اين صحنه را ديد، به عباس كه صداى رسايى داشت فرمود: مردم را صدا بزن و عهد و پيمان و بيعتى را كه من بر آنها دارم به يادشان بياور. عباس با صداى بلند همه را صدا زد. شب بود وهمه جا ظلمانى و دشمنان از دره ها و كمينگاه ها با شمشير و سلاحهاى ديگر به مسلمانان حمله مى كردند. ناگهان صورت رسول اكرم صلي الله عليه وآله مانند قرص ماه درخشيدن گرفت و شخصاً مسلمانان را صدا زد كه عهد و پيمانى را كه با خدا بستيد چه شد؟ همگى پيام پيامبر صلي الله عليه وآله را شنيدند و به سوى او حركت كردند و با دشمن پيكار نمودند و پيروز شدند.
علامه مجلسى؛ در جلد شانزدهم بحارالانوار در بحث شجاعت پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله اين حديث را از على عليه السلام نقل مى كند: «لَقَدْ رَأَيْتُنِي يَوْمَ بَدْرٍ وَنَحْنُ نَلُوذُ بِالنَّبِيِّ صلي الله عليه وآله وَهُوَ أَقْرَبُنَا إِلَى الْعَدُوِّ وَكَانَ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ يَوْمَئِذٍ بَأْساً؛ من در روز جنگ بدر شاهد و ناظر بودم كه ما به پيامبر صلي الله عليه وآله پناه مى برديم و او از همه ما به دشمن نزديك تر و از برجسته ترين جنگجويان در آن روز بود».
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود از «واقدى» نقل مى كند كه در روز اُحد هنگامى كه آن صدمات را بر وجود پيامبر صلي الله عليه وآله وارد كردند على عليه السلام فرمود: قسم به خدايى كه او را به حق مبعوث كرد «ما زالَ شِبْرا واحد إنّه لَفي وَجْهِ الْعَدُوِّ تَثُوبُ إلَيْهِ طائِفَةٌ مِنْ أصْحابِهِ مَرّةً وَتَتَفَرَّقُ عَنْهُ مَرَّةً؛ آن حضرت صلي الله عليه وآله حتى يك وجب از برابر دشمنان عقب نشينى نكرد و در اين حال، گاه گروهى از يارانش به سوى او مى آمدند و گاه پراكنده مى شدند (اما او همچون كوه ايستاده بود)».
مرحوم سيّد رضى به اينجا كه مى رسد مى گويد: «اين فصل (كه ناظر به تفسير بعضى از واژه ها و جمله هاى فصيح و بليغ آن حضرت عليه السلام بود) پايان يافت و به شيوه سابق در نقل كلمات قصار بازمى گرديم»؛ (إنْقَضى هذَا الْفَصْلُ وَرَجَعْنا إلى سُنَنِ الْفَرَضِ الاْوّلِ فِي هذَا الْبابِ).

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 9:50 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 261 نهج البلاغه: شکایت از سستی یاران

وَ قَالَ (علیه السلام): لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِيَةَ عَلَى الْأَنْبَارِ، فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِياً حَتَّى أَتَى النُّخَيْلَةَ وَ أَدْرَكَهُ النَّاسُ وَ قَالُوا يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ نَحْنُ نَكْفِيكَهُمْ. فَقَالَ (علیه السلام) مَا تَكْفُونَنِي أَنْفُسَكُمْ، فَكَيْفَ تَكْفُونَنِي غَيْرَكُمْ؟ إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ رُعَاتِهَا، وَ إِنَّنِي [فَإِنِّي] الْيَوْمَ لَأَشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي؛ كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ، أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ.
[قال الرضی: فلما قال (علیه السلام) هذا القول في كلام طويل قد ذكرنا مختاره في جملة الخطب تقدم إليه رجلان من أصحابه فقال أحدهما إني لا أملك إلا نفسي و أخي [فمرنا] فَمُر بأمرك يا أمير المؤمنين [ننفذ] ننقد له، فقال (علیه السلام) وَ أَيْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِيدُ؟].

گلايه شديد امام عليه السلام از سُستى بعضى از يارانش:
اين سخن مربوط به خطبه 27 نهج البلاغه است. توضيح اينكه يكى از شيطنت هاى معاويه اين بود كه براى تضعيف روحيه مردم عراق و به خصوص سربازان اميرمؤمنان على عليه السلام گهگاهى عده اى را مى فرستاد تا حمله هاى غافلگيرانه و ناجوانمردانه اى به شهرهايى كه نزديك مرز شام بود انجام دهند؛ عده اى را به قتل برسانند، جمعى را مجروح كنند واموالى را به غارت ببرند. اين همان روشى است كه در طول تاريخ جباران خودكامه از آن بهره گيرى مى كردند. در يكى از اين حملات كه در شهر مرزى انبار (اين شهر اكنون نزديك مرزهاى سوريه و اردن است) به وسيله «سفيان بن اوس» انجام گرفت، هنگامى كه خبر به امام عليه السلام رسيد بسيار ناراحت شد. در كوفه خطبه اى خواند (خطبه 27 نهج البلاغه معروف به خطبه جهاد) و سخت لشكريان، اصحاب خود و مردم كوفه را ملامت و نكوهش كرد، زيرا اين جسارت اصحاب معاويه ناشى از بى تفاوتى مردم كوفه بود. آنگاه امام عليه السلام سكوت كرد تا عكس العمل مردم را در مقابل آن خطبه آتشين ببيند. همه خاموش شدند و سخنى نگفتند.
مرحوم سيّد رضى خلاصه اين ماجرا را به اين صورت نقل كرده است : «هنگامى كه امام عليه السلام خبر حمله ياران معاويه به انبار و غارت آنجا را شنيد شخصاً پياده به سوى «نخيله» كه لشكرگاه معروف كوفه بود به راه افتاد. مردم نيز به دنبال آن حضرت به راه افتادند؛ (جمعى از سرشناسان اصحاب) عرض كردند : اى اميرمؤمنان! شما بازگرديد ما اين مشكل را حل مى كنيم»؛ (لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِيَةَ عَلَى الاَْنْبَارِ فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِياً حَتَّى أَتَى النُّخَيْلَةَ وَ أَدْرَكَهُ النَّاسُ وَقَالُوا يَا أَمِيرَ الْمُوْمِنِينَ نَحْنُ نَكْفِيكَهُمْ). در اينجا بود كه امام عليه السلام فرمود: «شما از عهده حل مشكلات خودتان با من برنمى آييد چگونه مى خواهيد مشكل ديگران را از من دفع كنيد؟»؛ (فَقَالَ مَا تَكْفُونَنِي أَنْفُسَكُمْ فَكَيْفَ تَكْفُونَنِي غَيْرَكُمْ).
اشاره به اينكه شما قادر به دفاع از خويشتن نيستيد چگونه مى توانيد از من دفاع كنيد. دشمن به سرزمين شما حمله مى كند، نفرات شما را به قتل مى رساند، اموالتان را غارت مى كند و شما نشسته ايد و تماشا مى كنيد! سپس مى افزايد: «(مشكل ديگر اين است كه) رعاياى پيشين از ستم فرمانروايان خود شكايت مى كردند؛ ولى من امروز از ستم رعيتم شكايت دارم»؛ (إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ رُعَاتِهَا وَإِنَّنِي الْيَوْمَ لاََشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي).
اشاره به اينكه شما گوش به سخنان من نمى دهيد، فرمان من را اطاعت نمى كنيد. گويا دشمن، اين را احساس كرده و بى مهابا به سرزمين شما حمله مى كند. مى داند كه شما مرد جنگ و دفاع از آبرو و حيثيت و سرزمينتان نيستيد وهمين امر سبب جسارت او شده است.
اين سخن شبيه مطلبى است كه در خطبه 121 وارد شده كه امام عليه السلام مى فرمايد : «أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِيَ بِكُمْ وَأَنْتُمْ دَائِي كَنَاقِشِ الشَّوْكَةِ بِالشَّوْكَة؛ من مى خواهم به وسيله شما دردم را درمان كنم در حالى كه خودتان درد من هستيد».
در پايان مى افزايد: «گويى من پيرو هستم و آنها پيشوا يا من فرمانبر ومحكومم و آنها فرمانده و حاكم»؛ (كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَهُمُ الْقَادَةُ أَوِ الْمَوْزُوعُ وَهُمُ الْوَزَعَةُ).
«وَزَعَة» جمع «وازِع» از ماده «وَزْع» (بر وزن نزع) در اصل به معناى علاقه شديد به چيزى است كه انسان را از امور ديگر بازمى دارد. سپس به معناى بازداشتن استعمال شده است. اين تعبير هرگاه درمورد لشكر يا صفوف ديگر به كار رود مفهومش اين است كه آنها را نگاه دارند تا آخرين نفرات به آنها ملحق شوند و از پراكندگى آنها جلوگيرى نمايند. از آنجا كه اين كار به وسيله شخص حاكم و فرمانده انجام مى گيرد، واژه «وازع» به معناى حاكم و فرمانده استعمال شده است كه در جمله بالا همين معنا منظور است.
سيّد رضى؛ پس از ذكر اين جمله مى افزايد: «هنگامى كه امام عليه السلام اين سخن را درضمن گفتارى طولانى ـ كه قسمت برگزيده اى از آن ضمن خطبه ها گذشت ـ بيان كرد، دو نفر از يارانش جلو آمدند. يكى از آنها عرض كرد: من جز اختيار خودم و برادرم را ندارم، امر فرما تا اطاعت كنيم. امام عليه السلام فرمود: شما دو نفر در برابر آنچه من مى خواهم (كه بسيج يك سپاه است)، چه كارى مى توانيد انجام دهيد؟ (فَلَمّا قالَ عليه السلام هذَا الْقَوْلَ، في كَلامٍ طَويلٍ قَدْ ذَكَرْنا مُختارَهُ فِي جُمْلَةِ الْخُطَبِ، تَقَدَّمَ إِلَيْهِ رَجُلانِ مِنْ أصْحابِهِ فَقالَ أَحَدَهُما: إنّي لا أمْلِکُ إلّا نَفْسي وَأخي فَمُرْ بِأَمْرِکَ يا أمِيرَالْمُؤمِنينَ نُنْقَدْ لَهُ، فَقالَ عليه السلام: وَأَيْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِيدُ؟).
سرانجام، اين سخنان در آنان اثر كرد و گروه زيادى بيدار شدند و «سعيد بن قيس همدانى» با هشت هزار نفر به تعقيب سپاه غارتگر معاويه پرداختند؛ اما آنها فرار را بر قرار ترجيح داده و از مرزهاى عراق گريخته بودند.
*****
نكته:
ياران بى وفا!
از خطبه ها و كلمات مختلف اميرمؤمنان على عليه السلام استفاده مى شود كه آن حضرت از سستى جمعى از اصحاب و ياران خود بسيار افسرده و ناراحت بود ومعتقد بود اگر آنها مردان شجاع و اهل كارزار بودند هرگز معاويه و شاميان نمى توانستند كشور اسلام را به دو پاره تقسيم كنند و حكومتى خودكامه وبه سبك سلاطين جور در منطقه خود به وجود آورند؛ حكومتى كه بعدها نيز سرچشمه انواع مفاسد و مظالم در كشور اسلام شد و چهره تاريخ اسلام را مشوه ساخت و آثار پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله را در مناطق مختلفى كمرنگ يا بى رنگ نمود وچقدر دردناك است براى فرماندهى كه از هر نظر آماده دفع دشمن باشد، هم برنامه داشته باشد و هم تدبير و هم قوت و قدرت؛ ولى نفرات او با وى هماهنگ نگردند تا آنجا كه افراد ناآگاه گمان برند اشكال در فرمانده و حاكمان است. سوز دل اميرمؤمنان على عليه السلام را از اين وضعيت، در خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار آن حضرت به خوبى مشاهده مى كنيم.

از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 10:35 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |