ترجمه و شرح حکمت 291 نهج البلاغه: ارزش صبر بر مصیبت

وَ قَالَ (علیه السلام)، وَ قَدْ عَزَّى الْأَشْعَثَ بْنَ قَيْسٍ عَنِ ابْنٍ لَهُ:
يَا أَشْعَثُ، إِنْ تَحْزَنْ عَلَى ابْنِكَ فَقَدِ اسْتَحَقَّتْ مِنْكَ ذَلِكَ الرَّحِمُ، وَ إِنْ تَصْبِرْ فَفِي اللَّهِ مِنْ كُلِّ مُصِيبَةٍ خَلَفٌ. يَا أَشْعَثُ إِنْ صَبَرْتَ جَرَى عَلَيْكَ الْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْجُورٌ، وَ إِنْ جَزِعْتَ جَرَى عَلَيْكَ الْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْزُورٌ. يَا أَشْعَثُ ابْنُكَ سَرَّكَ وَ هُوَ بَلَاءٌ وَ فِتْنَةٌ، وَ حَزَنَكَ وَ هُوَ ثَوَابٌ وَ رَحْمَةٌ.

اينگونه بايد تسليت گفت:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه، به اشعث بن قيس براى از دست دادن فرزندش تسليت مى گويد؛ تسليتى بسيار پرمعنا و آموزنده كه براى هر مصيبت زده اى كارساز است. نخست به اشعث حق مى دهد كه به سبب جنبه هاى عاطفى، محزون باشد. مى فرمايد: «اى اشعث! اگر براثر از دست دادن فرزندت محزون شوى (جاى ملامت نيست، زيرا) پيوند نَسَبى، تو را سزاوار آن مى كند»؛ (يَا أَشْعَثُ، إِنْ تَحْزَنْ عَلَى ابْنِکَ فَقَدِ اسْتَحَقَّتْ مِنْکَ ذلِکَ الرَّحِمُ).
بدون شك عواطف انسانى ايجاب مى كند كه انسان به دليل از دست دادن فرزند يا برادر يا دوست و يا عزيزى از عزيزان غمگين باشد هيچكس نمى تواند اين واقعيت را انكار كند. به همين دليل پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله براى از دست دادن فرزندش ابراهيم گريست و بزرگان دين در مصائب مختلفى گريه كردند. اگر انسان، محزون نشود جاى تعجب است و دليل بر ضعف عاطفى اوست.
ولى امام عليه السلام به دنبال اين سخن، او را به صبر دعوت مى كند و مى فرمايد: «اگر صبر و شكيبايى پيشه كنى، خداوند به جاى هر مصيبتى عِوَضى (براى تو) قرار مى دهد»؛ (وَإِنْ تَصْبِرْ فَفِي اللّهِ مِنْ كُلِّ مُصِيبَةٍ خَلَفٌ). بنابراين لازم است كه انسان جلوى طغيان عواطف را بگيرد و زبان به ناسپاسى نگشايد و بى تابى نكند و سخنانى كه دليل بر عدم خشنودى در مقابل مقدرات الهى است نگويد تا از اجر و پاداش الهى برخوردار باشد و شايستگى خود را ازنظر خويشتندارى اثبات كند. درواقع صابران، تسليم رضاى خداوند و تقدير او مى شوند و اين تسليم و رضا پاداش الهى به دنبال دارد. اين پاداش ممكن است پاداش دنيوى و معادل چيزى كه از دست رفته است يا بهتر از آن باشد و ممكن است پاداش اخروى باشد و تعبير «خَلَفْ» با هر دو سازگار است. گاه خداوند هر دو را به انسان مى دهد، همانگونه كه در داستان ايوب پيغمبر عليه السلام مى خوانيم كه پس از آن همه صبر و شكيبايى، خداوند تمام آنچه را از زن و فرزند و مال و اموال او از دست رفته بود به او بازگرداند و مقام والاى صابران را نيز به او داد.
در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: «هنگامى كه رسول خدا صلي الله عليه وآله رحلت فرمود (و مصيبت سنگينى بر خاندان او وارد شد) شخصى بر در خانه آن حضرت آمد و به تمام عزاداران سلام كرد، سپس گفت: سلام بر شما اى آل محمّد صلي الله عليه وآله. سپس با استفاده از آيه اى از قرآن چنين گفت: بدانيد همه سرانجام مرگ را مى چشند وپاداش خود را روز قيامت همگى مى يابند، آنها كه از آتش دوزخ نجات يابند وداخل بهشت شوند رستگار شدند و زندگى دنيا جز متاع غرور و فريب نيست. (آنگاه افزود: فِى اللهِ عَزَّوَجَلَّ خَلَفٌ مِنْ كُلِّ هالِکٍ وَعَزاءٌ مِنْ كُلِّ مُصيبَةٍ وَدَرَکٌ لِما فاتَ؛ نزد خداوند متعال براى هرچيزى كه از دست رفته ثوابى است و تسليتى از هر مصيبت و جبرانى است براى آنچه از دست رفته است».
در دومين بخش اين تسليت، امام عليه السلام بار ديگر خطاب به اشعث مى كند و به نكته ديگرى در تأييد نكته اول، نكته اى كه بسيار آموزنده و جامع است، اشاره كرده مى فرمايد: «اگر صبر و شكيبايى كنى مقدرات بر تو جارى مى شود (و مسير خود را طى مى كند) و تو پاداش خواهى داشت و اگر بى تابى كنى بازهم مقدرات مسير خود را مى پيمايد و وزر و گناه بر تو خواهد بود»؛ (يَا أَشْعَثُ، إِنْ صَبَرْتَ جَرَى عَلَيْکَ الْقَدَرُ وَأَنْتَ مَأْجُورٌ، وَإِنْ جَزِعْتَ جَرَى عَلَيْکَ الْقَدَرُ وَأَنْتَ مَأْزُورٌ ).
اشاره به اينكه شكيبايى و بى تابى در حوادث ناخواسته و خارج از اختيار ما چيزى را تغيير نمى دهد، نه شكيبايى جلوى حادثه را مى گيرد و نه بى تابى. تنها تفاوتى كه در اين ميان پيدا مى شود اين است كه شكيبايان اجر و پاداش فراوانى به سبب تسليم و رضايشان در برابر تقديرات الهى مى برند و بى تابان براثر ترك تسليم و رضا و گاه اعتراض به تقدير الهى و شكايت از آن، گرفتار آثار شوم گناه مى شوند.
جالب اينكه در حديثى مى خوانيم: «جمعى (از شيعيان) خدمت امام باقر عليه السلام رسيدند در زمانى كه فرزند بيمارى داشت، آنها آثار غم و اندوه و بى قرارى را در حضرت ديدند، به يكديگر گفتند: به خدا سوگند اگر اين بيمار از دنيا برود ما از اين بيم داريم كه چيزى از حضرت مشاهده كنيم كه براى ما ناخوشايند باشد؛ ولى چيزى نگذشت كه صداى گريه و ناله را از داخل خانه شنيدند. امام بيرون آمد در حالى كه روى او گشاده بود، درست برخلاف حالت قبلى. حاضران عرض كردند: فداى تو شويم ما بيم داشتيم كه اگر چنين حادثه اى واقع شود از تو چيزى ببينيم كه همه ما را اندوهگين كند. امام عليه السلام فرمود: «إنّا لَنُحِبُّ أنْ نُعافا فيمَنْ نُحِبُّ فَإذا جاءَ أمْرُ اللهِ سَلَّمْنا فيما أُحِبُّ؛ ما دوست داريم كه عافيت نصيب كسى بشود كه محبوب ماست و لذا نگرانيم و دعا مى كنيم؛ اما هنگامى كه فرمان خدا فرا برسد (و محبوب ما از دست برود) ما تسليم در برابر چيزى هستيم كه خدا آن را دوست دارد».
حضرت در سومين جمله با تعبير زيبا و گوياى ديگرى اشعث را تسليت مى دهد و مى فرمايد: «اى اشعث، فرزندت تو را مسرور ساخت در حالى كه (زنده بود و) آزمايش و فتنه براى تو محسوب مى شد ولى تو را محزون ساخت در حالى كه براى تو مايه ثواب و رحمت است (آيا بايد از بلا و فتنه مسرور باشى و از ثواب و رحمت غمگين؟)»؛ (يَا أَشْعَثُ، ابْنُکَ سَرَّکَ وَهُوَ بَلاَءٌ وَفِتْنَةٌ، وَحَزَنَکَ وَهُوَ ثَوَابٌ وَرَحْمَةٌ).
اين سخن، اشاره اى است به آيه شريفه (وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ). مرحوم «مغنيه» در شرح نهج البلاغه خود مى گويد: فرزند ازآنرو براى پدر خود بلاست كه تكاليفى بر دوش او مى نهد به خصوص امروز كه پسران ودختران براثر انحرافات اخلاقى مايه غم و اندوه پدرانند و اين پدرانِ بيچاره، گويى در ميان دو طبقه آتش، تحت فشار قرار دارند: آتش محبت و عاطفه و آتش اندوه وحزن نسبت به فرزندى كه شيطان او را از دست آنان گرفته است. وچاره اى جز حسرت و اندوه و ناله ندارند و شك نيست كه اين حزن، مايه ثواب و رحمت است، همانگونه كه امام عليه السلام در جمله بالا فرموده است.
آنچه را مرحوم «مغنيه» گفته گرچه يك واقعيت است؛ ولى تفسير كلام امام عليه السلام نيست. منظور امام عليه السلام اين است كه فرزند در حيات خود، مايه امتحان وآزمايش و فتنه است؛ ولى درمرگش خداوند ثواب و رحمت به صابران مى دهد؛ آيا جاى تعجب نيست كه انسان از حياتش مسرور باشد و از مرگش غمگين؟
*****
نكته ها:
1. اشعث بن قيس كيست؟
در جلد نخست و جلد هشتم از همين كتاب، شرح حال اشعث بن قيس را آورده ايم كه خلاصه اش اين است: اجمالاً او مردى منافق و مفسد بود كه در زمان پيامبر صلي الله عليه وآله ظاهرآ مسلمان شد و بعد از آن حضرت در صف مرتدّين قرار گرفت. سپس اسير شد واظهار ندامت و پشيمانى كرد و خليفه اول او را بخشيد و در حكومت اميرمؤمنان على عليه السلام با دشمنان آن حضرت رابطه داشت، هرچند ظاهرآ در صف پيروان آن حضرت بود و فعاليتهاى تخريبى فراوانى داشت. اينكه اميرمؤمنان على عليه السلام اين منافق را به سزاى اعمالش نمى رساند ظاهرآ به دليل داشتن قوم وقبيله اى نيرومند بود كه امكان داشت ناآگاهانه سر به شورش بردارند. فرزندان اشعث نيز راه او را ادامه دادند و در داستان امام حسين عليه السلام وكربلا در صف دشمنان آن حضرت قرار گرفتند. دخترش جعده، همان كسى بود كه امام حسن مجتبى عليه السلام را مسموم كرد. براى شناختن اين خانواده ننگين اين حديث امام صادق عليه السلام كفايت مى كند كه فرمود: «إِنَّ الاَْشْعَثَ بْنَ قَيْسٍ شَرِکَ فِي دَمِ أَمِيرِالْمُوْمِنِينَ وَابْنَتُهُ جَعْدَةُ سَمَّتِ الْحَسَنَ وَمُحَمَّدٌ ابْنُهُ شَرِکَ فِي دَمِ الْحُسَيْنِ؛ اشعث بن قيس در ريختن خون اميرمؤمنان عليه السلام (با ابن ملجم مرادى) شركت داشت و دخترش جعده، امام حسن عليه السلام را مسموم كرد و پسرش محمد، در ريختن خون پاك امام حسين عليه السلام شركت جست».
2. راه و رسم تعزيت گفتن:
يكى از كارهايى كه اسلام به آن تشويق كرده تعزيت گفتن و تسلّى دادن افراد غمگين و مخصوصاً مصيبت ديده است تا آنجا كه حتى آن بزرگواران به دشمنانشان نيز در مصيبتها تسليت مى گفتند، همان گونه كه در حديث شريف بالا، اميرمؤمنان على عليه السلام به اشعثِ منافق تسليت گفت و اين يك خلق و خوى انسانى و بزرگوارانه است. در حديثى از رسول خدا عليه السلام مى خوانيم: «مَنْ عَزَّى مُصَاباً كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْتَقِصَ مِنْ أَجْرِ الْمُصَابِ شَيْئاً؛ كسى كه مصيبت زده اى را تسليت بگويد به اندازه پاداش آن مصيبت زده ثواب دارد بى آنكه چيزى از اجر شخصى كه گرفتار مصيبت است كم شود».
در حديث ديگرى از ابوجعفر ثانى (امام جواد عليه السلام) مى خوانيم: حضرت مى خواست به مردى كه فرزند عزيز خود را از دست داده بود تسليت بگويد چنين فرمود: از مصيبت تو در مورد فرزندت على باخبر شدم، نيز مطلع شدم كه او از عزيزترين فرزندانت بود. آرى خداى متعال (گاه) عزيزترين افراد انسان را مى گيرد تا پاداشى هرچه بزرگتر به او دهد. خداوند اجر تو را افزون كند و صبر و شكيبايى دهد و قلب تو را آرامش ببخشد كه او بر هر كارى قدرت دارد وخداوند، اين مصيبت را جبران نمايد. اين مسئله ازنظر عقلى نيز مسلم است كه تسلى دادن مصيبت زدگان وهمدردى با آنها سبب تسكين و آرامش خاطر و كاهش درد و رنج مصيبت مى شود و اين، خدمت بزرگى به چنين كسانى است و چه بسا اگر اين اظهار محبتها و همدردى و تسليتها نباشد، طوفان سهمگين مصيبت به قدرى شديد است كه شخص عزادار را از پاى درمى آورد و به يقين نجات جان انسانها از افضل قربات است. به خصوص درمورد مرگ فرزندان روايات زيادى در اجر و پاداش آنها وارد شده كه خواندن اين روايات براى اينگونه افراد مايه تسلى خاطر است. براى توضيح بيشتر به جلد 79 بحارالانوار صفحه 114 باب «اجر المصائب» مراجعه كنيد.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۷ خرداد ۱۴۰۱ | 7:10 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 292 نهج البلاغه: مصیبت بزرگ رحلت پیامبر

وَ قَالَ (علیه السلام) [عِنْدَ وقُوُفِهِ] عَلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) سَاعَةَ دَفْنِهِ: إِنَّ الصَّبْرَ لَجَمِيلٌ إِلَّا عَنْكَ، وَ إِنَّ الْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إِلَّا عَلَيْكَ؛ وَ إِنَّ الْمُصَابَ بِكَ لَجَلِيلٌ، وَ إِنَّهُ قَبْلَكَ وَ بَعْدَكَ لَجَلَلٌ.

اينجا جاى صبر نيست!
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه كه آن را در كنار قبر پيغمبر صلي الله عليه وآله و به هنگام دفن او بيان كرد، خطاب به آن حضرت چنين عرضه مىدارد: «(اى رسول خدا!) صبر و شكيبايى زيباست ولى نه درباره تو و بىتابى زشت و قبيح است ولى نه در فراق تو»؛ (و قال عليه السلام، على قبر رسولالله صلي الله عليه وآله ساعة دفنه: إِنّ الصَّبْرَ لَجَمِيلٌ إِلاَّ عَنْکَ، وَإِنَّ آلْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إِلاَّ عَلَيْکَ).
ظاهر عبارت اين است كه اين كلام درواقع به صورت استثنايى از گفتار حكيمانه اى است كه امام پيش از اين خطاب به «اشعث بن قيس» فرموده بود وهمچنين نسبت به تمام رواياتى كه دعوت به صبر و نهى از جزع مى كند. بنابراين مفهوم كلام چنين مى شود كه زيبايى صبر و شكيبايى نيز در بعضى از موارد استثنايى دارد و همچنين زشتى جزع و بى تابى. آنجا كه براى موارد شخصى و فردى باشد (مانند مصيبت از دست دادن فرزند و برادر و عزيزان ديگر) صبر، جميل است و جزع، قبيح؛ اما آنجا كه براى اهداف مهم اجتماعى باشد مانند آنچه اميرمؤمنان عليه السلام پس از رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله انجام داد وهمچنين بانوى اسلام فاطمه زهرا سلام الله عليها در مصيبت پدر، و بازماندگان خاندان پيغمبرصلي الله عليه وآله در مصائب كربلا و عاشورا، در اين موارد نه صبر جميل است و نه جزع قبيح، زيرا اهميت مقام والاى پيامبر صلي الله عليه وآله و شهداى كربلا و مانند آن را نشان مى دهد. البته اين گونه مصائب ـ برخلاف مصائب شخصى ـ بايد هرگز فراموش نشود. به همين دليل جزع، جميل مى شود و صبر قبيح. ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه استثنا را در اينجا حقيقى ندانسته و آن را كنايه از عظمت مصيبت پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله شمرده اند، زيرا با فقدان آن حضرت مشكلات عظيمى در جهان اسلام به وجود آمد.
قابل توجه است كه در خطبه 235 كلامى از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شد كه به هنگام غسل و دفن پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله بيان فرمود و مى تواند شاهدى باشد بر آنچه در بالا آمد، مى فرمايد: «بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوتِکَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِکَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَالاِْنْبَاءِ وَأَخْبَارِ السَّمَاءِ... وَلَوْ لا أَنَّکَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ، وَنَهَيْتَ عَنِ الْجَزَعِ، لاََنْفَدْنَا عَلَيْکَ مَاءَ الشُّوُونِ؛ پدر و مادرم فدايت باد اى رسول خدا، با مرگ تو چيزى قطع شد كه با مرگ ديگرى قطع نگشت و آن نبوّت و پيام آوردن (از سوى خدا) و اخبار آسمان بود... اگر تو ما را به صبر و شكيبايى امر نفرموده بودى و از جزع و بى تابى نهى نمى كردى، آنقدر بر تو گريه مى كرديم كه اشكهايمان تمام شود».
آنگاه امام عليه السلام در ادامه سخن مى افزايد: «مصيبت وفات تو بسيار سنگين و هر مصيبتى پيش و بعد از تو در برابر آن كوچك و حقير است»؛ (وَإِنَّ الْمُصابَ بِکَ لَجَلِيلٌ، وَإِنَّهُ قَبْلَکَ وَبَعْدَکَ لَجَلَلٌ).
«جَلَل» به معناى كوچك است، هرچند گاه به معناى بزرگ نيز مى آيد و در اينجا همان معناى اول اراده شده است. اين گفتار امام عليه السلام تأييدى است بر آنچه در جمله اول گذشت و آن اينكه مصيبت فقدان پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله و رحلت او از دار دنيا مصيبتى بى نظير بود و همه مصائب در برابر آن كوچك شمرده مى شد. دليل آن نيز همان است كه در خطبه 235 در بالا اشاره شد. وجود پيامبر صلي الله عليه وآله موجب خير و بركت عظيم و هدايت امت وپيوند به عالم وحى و اخبار آسمان بود؛ ولى با موت آن حضرت ارتباط با عالم وحى براى ابد از ميان رفت و اين مصيبتى بسيار بزرگ بود. اضافه بر اين با رحلت پيغمبر صلي الله عليه وآله منافقان به حركت آمدند و كينه هاى نهفته آشكار شد و خلافت از مسير آن منحرف و مصائب براى اهل بيت پيغمبر آغاز گشت و روزبه روز فزونى گرفت. ازاينرو در روايتى مى خوانيم كه امام اميرمؤمنان عليه السلام پس از اين ماجرا بر اساس روايتى كه قاضى قضاعى در دستور معالم الحكم به صورت مسند ذكر كرده، صبح و عصر كنار قبر آن حضرت مى رفت و سخت مى گريست سپس به اين شعر توسل مى جست:
ما ذا عَلى مَنْ شَمَّ تُرْبَةَ أحْمَدَ           أنْ لا يَشُمَّ مَدَى الزَّمانِ غَوالِيآ
صُبَّتْ عَلَىَّ مَصائِبَ لَوْ أَنَّها           صُبَّتْ عَلَى الاْيَّامِ صِرْنَ لَيالِيآ
چه مى شود كسى را كه خاك قبر پيغمبر صلي الله عليه وآله را ببويد ـ ولى تا عمر دارد (عزادار باشد و) بوى خوش ديگرى نبويد؟ (بعد از آن حضرت) مصيبت هايى بر من فرو ريخت كه اگر ـ به روزهاى روشن ريخته مى شد همچون شبها تيره و تار مى گشت.
معروف اين است كه حضرت زهرا سلام الله عليها نيز همين اشعار را در كنار قبر پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله مى خواند. به گفته علامه مجلسى؛ در ديوان منسوب به اميرمؤمنان على عليه السلام نيز در مرثيه پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله آمده است:
نَفْسِي عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَةٌ           يَا لَيْتَهَا خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرَاتِ
لا خَيْرَ بَعْدَکَ فِي الْحَيَاةِ وَإِنَّمَا           أَبْكِي مَخَافَةَ أَنْ تَطُولَ حَيَاتِي
جان من در چنگال آه و ناله هايش محبوس است ـ اى كاش جانم همراه آه وناله ها بيرون مى آمد. بعد از تو (اى رسول خدا!) زندگى ارزشمند نيست و اگر ـ من گريه مى كنم به دليل آن است كه مى ترسم عمرم بعد از تو طولانى شود.
معروف اين است كه اميرمؤمنان على عليه السلام همين اشعار را در مرثيه بانوى اسلام فاطمه زهرا سلام الله عليها نيز بيان فرمود. اين سخن را با يك بيت از «حسان بن ثابت»، شاعر معروف در رثاى پيامبر صلي الله عليه وآله پايان مى دهيم، او مى گويد:
وَما فَقَدَ الماضُونَ مِثْلَ مُحَمَّدٍ         ولا مِثْلِهِ حَتَّى الْقِيامَةَ يَفْقِدُ
پيشينيان شخصيتى مثل محمد صلي الله عليه وآله را از دست ندادند ـ و آيندگان تا روز قيامت نيز گرفتار فقدان ديگرى همانند او نخواهند بود.

توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm

http://hedayat.blogfa.com/post/13668


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱ | 12:14 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 293 نهج البلاغه: پرهیز از دوستی با احمق

وَ قَالَ (علیه السلام): لَا تَصْحَبِ الْمَائِقَ، فَإِنَّهُ يُزَيِّنُ لَكَ فِعْلَهُ وَ يَوَدُّ أَنْ تَكُونَ مِثْلَهُ.

مصاحبت احمق!
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه، از معاشرت با احمق نهى مى كند و دليل روشنى براى آن ذكر مى نمايد و مى فرمايد: «با احمق مصاحبت نكن كه كارهاى احمقانه خود را براى تو زيبا جلوه مى دهد و دوست دارد تو هم مثل او باشى»؛ (لاَ تَصْحَبِ آلْمَائِقَ فَإِنَّهُ يُزَيِّنُ لَکَ فِعْلَهُ، وَيَوَدٌّ أَنْ تَكُونَ مِثْلَهُ).
انسان، موجودى اجتماعى است، نه تنها به اين دليل كه مدنى بالطبع است وعشق به اجتماعى بودن در نهاد او نهفته شده، بلكه به دليل نيازهاى فراوان ومتنوعى كه دارد و نمى تواند بدون كمك گرفتن از ديگران به آن برسد. اضافه بر همه اينها تنهايى او را رنج مى دهد و كسل مى كند و هنگامى كه در جمع دوستان است احساس آرامش مى نمايد و غالبا در مشكلات، به وسيله درد دل كردن با ديگران تسلى خاطر پيدا مى كند. روى اين جهات هرگز نمى توان انسان را از زندگى اجتماعى جدا كرد. به همين دليل كسانى كه مدتى طولانى در سلول هاى انفرادى زندان محبوس مى شوند به بيمارى روانى گرفتار مى گردند. زندگى اجتماعى نيز خالى از آسيب ها نيست، زيرا اگر انسان دوستان مناسبى را براى خود انتخاب نكند چه بسا ضررهايى از دوستان متحمل مى شود كه بيش از زيان هاى زندگى فردى است. به همين دليل پيشوايان بزرگ دين همواره در اين موضوع هشدار داده وروشن ساخته اند با چه كسانى مى توان معاشر و مصاحب شد و با چه كسانى نمى توان معاشرت كرد.
يكى از مهمترين هشدارها در روايات اسلامى درباره معاشرت با احمق است كه امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه به آن اشاره كرده و همگان را از مصاحبت با آنها برحذر مى دارد. البته «مائق» به معناى كسى است كه حماقت او شديد باشد. چنين كسى از كارهاى احمقانه خود لذت مى برد و سعى مى كند آن را زينت دهد و جالب معرفى كند و اصرار دارد ديگران هم مانند او باشند. از آنجا كه در انسان چيزى به نام روحيه محاكات نهفته شده كه مى خواهد خود را شبيه ديگران كند چه بسا همنشينى با احمق تأثير خود را بگذارد و به تدريج به سوى او گرايش پيدا كند به خصوص اگر او كارهاى احمقانه خود را تبليغ و تزئين كند.
در گفتار حكيمانه 38 امام عليه السلام به بُعد ديگرى از خسارات همنشينى با احمق اشاره كرده و خطاب به فرزندش امام حسن عليه السلام مى فرمايد: «يَا بُنَيَّ إِيَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الاَْحْمَقِ فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَکَ فَيَضُرَّکَ؛ فرزندم از دوستى با احمق برحذر باش؛ چراكه او مى خواهد به تو منفعت رساند؛ ولى زيان مى رساند (زيرا براثر حماقتش سود و زيان را تشخيص نمى دهد)». در تأييد اين سخن در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «مَنْ لَمْ يَجْتَنِبْ مُصَادَقَةَ الاَْحْمَقِ أَوْشَکَ أَنْ يَتَخَلَّقَ بِأَخْلاقِهِ؛ كسى كه از دوستى با احمق پرهيز نكند بيم آن مى رود كه اخلاق او را بپذيرد (و مانند او شود)».
اهميت اين موضوع به اندازه اى است كه حتى در بعضى از روايات از اميرمؤمنان عليه السلام آمده است كه «دشمن عاقل از دوست احمق بهتر است؛ عَدُوٌّ عَاقِلٌ خَيْرٌ مِنْ صَدِيقٍ أَحْمَقَ». در حديث جامع و جالبى از امام سجاد عليه السلام مى خوانيم كه فرزند خود امام باقر عليه السلام را چنين نصيحت مى فرمود: «إِيَّاکَ يَا بُنَيَّ أَنْ تُصَاحِبَ الاَْحْمَقَ أَوْ تُخَالِطَهُ وَاهْجُرْهُ وَلا تُجَادِلْهُ فَإِنَّ الاَْحْمَقَ هُجْنَةٌ عين عَيَّابٌ غَائِباً كَانَ أَوْ حَاضِراً إِنْ تَكَلَّمَ فَضَحَهُ حُمْقُهُ وَإِنْ سَكَتَ قَصَرَ بِهِ عِيُّهُ وَإِنْ عَمِلَ أَفْسَدَ وَإِنِ اسْتَرْعَى أَضَاعَ لا عِلْمُهُ مِنْ نَفْسِهِ يُغْنِيهِ وَلا عِلْمُ غَيْرِهِ يَنْفَعُهُ وَلا يُطِيعُ نَاصِحَهُ وَلا يَسْتَرِيحُ مُقَارِنُهُ تَوَدُّ أُمُّهُ ثَكْلَتَهُ وَامْرَأَتُهُ أَنَّهَا فَقَدَتْهُ وَجَارُهُ بُعْدَ دَارِهِ وَجَلِيسُهُ الْوَحْدَةَ مِنْ مُجَالَسَتِهِ إِنْ كَانَ أَصْغَرَ مَنْ فِي الْمَجْلِسِ أَعْيَا مَنْ فَوْقَهُ وَإِنْ كَانَ أَكْبَرَهُمْ أَفْسَدَ مَنْ دُونَهُ؛ فرزندم از همنشينى ومعاشرت با احمق بپرهيز و از او دورى كن و با او گفتگو نكن، زيرا احمق، آدم پست و فرو مايه اى است؛ خواه غايب باشد يا ظاهر. اگر سخن بگويد حماقتش او را رسوا مى كند و اگر سكوت كند ناتوانى اش ضعف او را آشكار مى سازد و اگر كارى انجام دهد خراب مى كند، اگر مسئوليتى به عهده او بيندازند ضايع مى سازد. نه علم خودش او را بى نياز مى كند و نه علم ديگران به حال او سودى دارد. به سخن خيرخواه خود گوش نمى كند و همنشين خود را راحت نمى گذارد. مادرش آرزو مى كند كه اى كاش از دنيا برود و همسرش خواهان فقدان اوست و همسايه اش آرزوى رفتن از جوار او مى كند. اگر كمترين فرد مجلس باشد، افراد بالاتر از خود را به رنج مى اندازد و اگر بالاترين فرد مجلس باشد زيردستان را به فساد مى كشاند».
درباره احمق توضيحات بسيار گسترده ترى در ذيل كلام حكيمانه 38 داشتيم. در كتاب شريف كافى آنچه در اين كلام حكيمانه اميرمؤمنان على عليه السلام آمده، درباره ماجن فاجر (انسان بى بند و بار و فاسق) نيز آمده است.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۱ | 16:24 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 294 نهج البلاغه: فاصله بین مشرق و مغرب

وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَسَافَةِ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ، فَقَالَ (علیه السلام): مَسِيرَةُ يَوْمٍ لِلشَّمْسِ.

فاصله ميان مشرق و مغرب چقدر است؟
امام عليه السلام در پاسخ اين سؤال كه مسافت ميان مشرق و مغرب چه اندازه است؟ جواب جالبى داد كه شنوندگان را قانع ساخت، فرمود: «به اندازه مسير يك روز خورشيد است»؛ (وَقَدْ سُئِلَ عَنْ مَسافَةِ ما بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، فَقَالَ عليه السلام: مَسِيرَةُ يَوْمٍ لِلشَّمْسِ).
علامه مجلسى در بحارالانوار براى اين حديث شريف مقدمه اى ذكر كرده كه چنين است: روزى اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: «(در سينه من دانش فراوانى است) اى كاش حاملانى براى اين علم پيدا مى كردم. مردى برخاست كه در گردن او كتابى آويخته بود. صداى خود را بلند كرد و گفت: اى كسى كه ادعا مى كنى چيزهايى را كه ديگران نمى دانند مى دانى و امورى را كه ديگران نمى فهمند مى فهمى، من از تو سؤالى دارم جواب بده. ياران على عليه السلام برخاستند تا او را به قتل برسانند (ظاهرآ از مرتدين خوارج بود) امام عليه السلام فرمود: او را به حال خود بگذاريد، زيرا دليل هاى منطقى الهى با خشونت همراه نيست و از طريق باطل نمى توان براهين الهى را ثابت كرد. سپس رو به آن مرد كرد و فرمود: آنچه مى خواهى بپرس كه من انشاءالله پاسخ آن را خواهم گفت. آن مرد پرسيد: فاصله ميان مشرق و مغرب چه مقدار است؟ امام عليه السلام فرمود : به اندازه فاصله فضايى است كه در ميان آنهاست. عرض كرد: مسافت آن هوا چقدر است؟ امام عليه السلام فرمود: به اندازه دوران فلك. عرض كرد: مسافت دوران فلك چه اندازه است؟ امام عليه السلام فرمود: به اندازه حركت خورشيد در يك روز. عرض كرد: راست گفتى...».
حقيقت اين است كه گاه بعضى افراد سؤالاتى مى كنند كه پاسخ آن جنبه فنى دارد و فراتر از عقل و فهم سؤال كننده است و زمانى جواب هاى فراوانى دارد كه هيچ يك از آنها براى پرسش كننده قابل درك نيست. در اينجا گوينده فصيح وبليغ به جواب اجمالى قناعت مى كند؛ جوابى شفاف كه شنونده را قانع سازد ونياز به پيچ وخم هاى علمى نداشته باشد. درمورد كلام حكيمانه بالا نيز همين مطلب صادق است، زيرا مسافت ميان مشرق و مغرب معانى مختلفى دارد: گاه شرق و غرب محلى است كه انسان در آن زندگى مى كند و گاه شرق و غرب كره زمين است و گاه شرق و غرب محل خورشيد است. هر يك از اينها پاسخ خاص خود را دارد. ممكن است مشرق و مغرب محلى كه ما در آن زندگى مى كنيم به اندازه پنجاه كيلومتر باشد و همچنين شايد مشرق و مغرب كره زمين (در خط استوا) مراد باشد كه حدود بيست هزار كيلومتر است، زيرا كمربند زمين در خط استوا حدود چهل هزار كيلومتر است (و در جاهاى ديگر كمتر)، همچنين اگر جايگاه خورشيد را به هنگام طلوع آفتاب نسبت به كره زمين بسنجيم فاصله ما با آن صد و پنجاه ميليون كيلومتر است و جايگاه آن به هنگام غروب نيز به همين اندازه است، بنابراين شرح اين مطالب براى سائل در آن زمان و در آن مجلس عمومى قابل فهم و درك نبود. آنچه قابل فهم و درك بود همان كلام حكيمانه امام عليه السلام است كه فرمود: اين فاصله به اندازه مسير خورشيد در يك روز است كه مى تواند بيشتر ناظر به شرق و غرب كره زمين باشد كه همان فاصله صد و هشتاد درجه است و همانگونه كه اشاره شد، در خط استوا حدود بيست هزار كيلومتر است وهرچه به قطبين زمين نزديك شويم قطر اين دايره كمتر مى شود وسرانجام در نقطه قطب به صفر مى رسد.
ناگفته نماند كه حركت كردن خورشيد از مشرق به مغرب در ديد ماست وگرنه مى دانيم كه خورشيد در منظومه شمسى جاى ثابتى دارد و اختلاف شب و روز براثر گردش زمين به دور خود است، همانگونه كه اختلاف فصول سال براثر گردش زمين به دور آفتاب است. البته خورشيد حركتى دارد كه همراه با مجموعه منظومه شمسى است و در كهكشان راه شيرى حركت مى كند كه مشهور است به سوى ستاره اى به نام «وگا» پيش مى رود.
قابل توجه اينكه جاحظ كه اين كلام حكيمانه را از امام عليه السلام نقل مى كند، جمله ديگرى نيز در آغاز آن از ايشان نقل كرده و مى گويد: «قِيلَ لِعَلِىٍّ عليه السلام كَمْ بَيْنَ السَّماءِ وَالاْرْضِ؟ قالَ: دَعْوَةٌ مُسْتجابَةٌ؛ از آن حضرت پرسيدند: فاصله ميان زمين و آسمان چقدر است؟ فرمود: به اندازه يك دعاى مستجاب».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱ | 6:8 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 295 نهج البلاغه: شناخت دوست و دشمن

وَ قَالَ (علیه السلام): أَصْدِقَاؤُكَ ثَلَاثَةٌ وَ أَعْدَاؤُكَ ثَلَاثَةٌ؛ فَأَصْدِقَاؤُكَ: صَدِيقُكَ وَ صَدِيقُ صَدِيقِكَ وَ عَدُوُّ عَدُوِّكَ؛ وَ أَعْدَاؤُكَ: عَدُوُّكَ وَ عَدُوُّ صَدِيقِكَ وَ صَدِيقُ عَدُوِّك.

دوستان و دشمنان:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى درباره شناخت دوستان ودشمنان اشاره كرده مى فرمايد: «دوستان تو سه گروهند و دشمنانت نيز سه گروه مى باشند»؛ (أَصْدِقَاؤُکَ ثَلاَثَةٌ، وَأَعْدَاؤُکَ ثَلاثَةٌ). آنگاه امام عليه السلام به شرح هر يك از اين دو مى پردازد و درباره دوستان مى فرمايد: «(اما) دوستانت: دوست تو و دوست دوستت و دشمن دشمنت هستند»؛ (فَأَصْدِقَاؤُکَ: صَدِيقُکَ، وَصَدِيقُ صَدِيقِکَ، وَعَدُوُّ عَدُوِّکَ).
درست است كه هميشه دوستِ دوست انسان ممكن است دوست انسان نباشد؛ با كسى دوستى كند و با دوستش دشمنى؛ ولى غالبآ چنين نيست. دوستى ها و دشمنى ها معمولاً براثر اهداف مشترك است، هنگامى كه اهداف مشترك بود، هم دوست انسان هم دوستِ دوست او از در دوستى درمى آيند، بنابراين وجود بعضى استثناها هرگز مانع از يك حكم كلى نيست.
در مقابل مى فرمايد: «دشمنان تو: دشمنت هستند و دشمن دوستت و دوست دشمنت»؛ (وَأَعْدَاؤُکَ: عَدُوُّکَ، وَعَدُوُّ صَدِيقِکَ، وَصَدِيقُ عَدُوِّکَ). در اين مورد نيز همان مطلبى كه درباره دوست گفته شد صادق است؛ دشمنى ها با شخص يا چيزى نيز براثر اهداف مشترك است؛ كسى كه با كسى دشمن مى شود، با دوست او هم كه اهداف مشابهى دارد دشمنى خواهد كرد وبه عكس با دشمنانش دوستى خواهد نمود.
اين كلام حكيمانه امام عليه السلام در بسيارى از مسائل اجتماعى زندگى و درباره ملتها راهگشاست؛ هرگاه ببينيم كسى با دشمن مسلمانان دوستى مى كند بايد بدانيم او هم دشمن مسلمانان است، هر چند به ظاهر ادعاى دوستى مى كند. همچنين اگر با دوستان ما دشمنى مى كند بدانيم او دشمن ما نيز هست، هرچند ظاهرآ خود را در لباس دوستان ما درآورده است. و به اين ترتيب بسيارى از روابط سياسى و اجتماعى را مى توان حل كرد و پيش بينى هاى لازم را درباره موضع گيرى در مقابل اشخاص و گروهها و كشورها داشت.
قريب به اين حديث شريف، حديث ديگرى است كه مرحوم صدوق در كتاب صفات الشيعة از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل كرده كه مى فرمايد: «مَنِ اشْتَبَهَ عَلَيْكُمْ أَمْرُهُ وَلَمْ تَعْرِفُوا دِينَهُ فَانْظُرُوا إِلَى خُلَطَائِهِ فَإِنْ كَانُوا أَهْلَ دِينِ اللَّهِ فَهُوَ عَلَى دِينِ اللَّهِ وَإِنْ كَانُوا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ فَلا حَظَّ لَهُ مِنْ دِينِ اللَّهِ؛ هرگاه وضع باطنى كسى بر شما مشتبه شود و دين او را نتوانيد بشناسيد، نگاه به همنشينانش كنيد. اگر آنها اهل دين خدا هستند او نيز بر دين خداست و اگر آنها بر غير دين خدا هستند او نيز بهره اى از دين خدا ندارد».
باز تكرار مى كنيم، وجود استثناها هرگز منافاتى با كلى بودن اين قواعد اجتماعى و روانى ندارد. اين مطلب در قواعد رياضى هم منعكس است كه مى گويند مساوىِ مساوى، مساوى است؛ يعنى اگر با مساوىِ چيزى مساوى باشد با خود آن چيز هم مساوى خواهد بود.
جالب اينكه «ابن عبد ربه» در عقد الفريد نقل مى كند كه «دحيه كلبى» روزى خدمت اميرمؤمنان على عليه السلام رسيد و در حضور حضرت پيوسته از معاويه ياد مى كرد و او را مدح مى نمود. امام عليه السلام اين دو شعر را براى او خواند:
صَديقُ عَدُوّي داخِلٌ في عَداوَتي           وَإنّى لِمَنْ وَدَّ الصَّديقَ وَدُودٌ
فَلا تَقْرَبَنْ مِنّي وَأنْتَ صَديقُهُ           فَإنَّ الَّذي بَيْنَ الْقُلُوبِ بَعيدٌ
دوستِ دشمن من، داخل دشمنان من است ـ و من نسبت به كسى كه دوستم را دوست دارد، دوستى مى كنم. بنابراين به من نزديك نشو با اينكه تو دوست آن دشمنى ـ زيرا دل هاى ما بسيار از هم دور است.
دحيه با شنيدن اين دو شعر پرمعنا بسيار شرمنده شد. از تواريخ استفاده مى شود كه «دحيه»، برادر رضاعى پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله و بسيار زيبا و صاحب جمال بود و معروف است جبرئيل امين هرگاه مى خواست به صورت انسانى در برابر پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله ظاهر شود به شكل «دحيه» ظاهر مى شد. در جنگ احد و بعضى ديگر از غزوات اسلامى در ركاب پيغمبر صلي الله عليه وآله شركت كرد؛ ولى بعد از رسول الله صلي الله عليه وآله به شام رفت و در آنجا ساكن شد و تا زمان معاويه آنجا بود. بعيد نيست معاويه روى سياست حيله كارانه اش «دحيه» را بسيار اكرام واحترام و محبت مى نمود و به همين دليل «دحيه» تحت تأثير او واقع شد و چنان سخنانى را در برابر اميرمؤمنان على عليه السلام بيان كرد. بعيد نيست كه وى پس از تذكر مولا از خواب غفلت بيدار شده باشد.
اين سخن را با آيه اى از قرآن مجيد كه اشاره دقيقى به همين نكته دارد پايان مى دهيم، مى فرمايد: «(لاَ تَجِدُ قَوْما يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِکَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الاِْيمَانَ)؛ هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند؛ آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته است».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۲۰ اسفند ۱۴۰۰ | 19:2 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 296 نهج البلاغه: نکوهش دشمنی

وَ قَالَ (علیه السلام) لِرَجُلٍ رَآهُ يَسْعَى عَلَى عَدُوٍّ لَهُ بِمَا فِيهِ إِضْرَارٌ بِنَفْسِهِ: إِنَّمَا أَنْتَ كَالطَّاعِنِ نَفْسَهُ لِيَقْتُلَ رِدْفَهُ.

به خودت ضرر مى زنى:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه، اشاره به نكته جالبى مى كند كه بعضى از افراد احمق و نادان مرتكب آن مى شوند: امام عليه السلام به كسى كه بر ضد دشمنش سعايت مى كرد؛ ولى در عين حال به خودش ضرر مى زد فرمود: «تو مانند كسى هستى كه نيزه بر خود مى زند تا كسى را كه پشت سرش سوار شده به قتل برساند»؛ (لِرَجُلٍ رَآهُ يَسْعى عَلى عَدوٍّ لَهُ، بِما فيهِ إِضرارٌ بِنَفْسِهِ: إِنَّما أَنْتَ كَالطَّاعِنِ نَفْسَهُ لِيَقْتُلَ رِدْفَهُ).
«طاعِن» از ريشه «طَعْن» شخصى است كه نيزه مى زند. «رِدْف» به معناى كسى است كه پشت سر ديگرى بر اسب يا شتر سوار مى شود. منظور اين است كه نيزه را در شكم خود فرو كند كه از پشت درآيد وبه شكم دشمنش كه پشت او سوار است برسد. اين نهايت بى عقلى و حماقت است كه براى صدمه زدن به ديگرى، خودش را از ميان بردارد.
در افسانه هاى قديمى آمده است كه شخصى به همسايه اش بسيار حسادت داشت. به غلامش گفت: سر مرا از تن جدا كن و به پشت بام همسايه بينداز و بعد مأموران را خبر كن كه او قاتل است تا او را به عنوان قاتل تعقيب كنند و بگيرند. انگيزه اينگونه كارها گاه حسادت است و گاه حماقت و گاه هر دو و گاه ممكن است انسان، به دست ديگرى چنان گرفتار شود كه از زندگى سير گردد و جز اين راهى براى نجات خود نبيند.
در عصر و زمان ما گروهى از وهابى هاى سلفى انتحارى كه از احمق ترين انسانها هستند، مواد منفجره به خود مى بندند و در ميان جمعيتى بى گناه، آن را منفجر مى كنند، خودشان بيش از همه متلاشى مى شوند تا ديگران را هم به قتل برسانند و از حماقت آنها اين است كه آن را وسيله اى براى قرب الى الله و جاى گرفتن در بهشت جاويدان مى دانند. سلفى هاى متعصب و خونخوار معمولا به سراغ افراد عقب مانده ذهنى مى روند و آنها را در جلساتى شستشوى مغزى مى دهند كه اگر صبح، دست به چنين كارى بزنيد، عصر در آغوش پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله هستيد. آن سبك مغزان هم باور مى كنند و به سراغ چنين جنايت هولناكى مى روند و مصداق بارز كلام مولا على عليه السلام مى شوند. انگيزه سلفى هاى تكفيرى در اين كار، تعصب، حسادت وحماقت است. آنها فكر مى كنند شيعه در اين عصر و زمان با سرعت در دنيا پيشروى مى كند و كشورهاى اسلامى را يكى پس از ديگرى تحت تأثير خود قرار مى دهد و در خارج نيز معارف مكتب اهل بيت برجسته تر از ساير گروه هاى مسلمان جلوه كرده و اين امر حسادت آنها را برانگيخته است.
در زمانى كه اين بخش از سخن مولا را مى نويسيم، حكومت اسلامى شيعه با كمال قدرت بر ايران سلطه دارد، عراق نيز تحت سلطه حكومت شيعى است، در لبنان نيز به بركت پيروزى شگفت انگيز حزب الله بر دشمنان، شيعيان و پيروان مكتب اهل بيت عظمت و قدرت فوق العاده اى پيدا كرده اند و در اين اواخر، در تركيه نيز آثار پيشرفت افكار شيعى ظاهر و آشكار گشته است.
مرحوم علامه شوشترى، داستانى از جنگ جمل كه مى تواند يكى از مصداق هاى كلام امام عليه السلام باشد نقل مى كند، وى مى گويد: «عبدالله بن زبير» در روز جنگ جمل مهار شتر عايشه را در دست داشت. «مالك اشتر» براى جنگ با او آماده شد. ابن زبير مهار ناقه را رها كرد و به سوى مالك آمد. آنها با هم به جنگ پرداختند و هر دو بر زمين افتادند؛ ولى مالك اشتر گلوى ابن زبير را گرفته بود. ابن زبير فرياد مى زد: بياييد من و مالك، هر دو را به قتل برسانيد. اشتر مى گويد: من از اين خوشحال شدم كه نام مرا به عنوان «مالك» برد (كه مردم چندان با آن آشنا نبودند) اگر گفته بود «اشتر»، مردم مى ريختند و ما هر دو را مى كشتند. به خدا قسم از حماقت «ابن زبير» تعجب كردم كه فرياد مى زد: من و او هر دو را به قتل برسانيد؛ در حالى كه قتل هر دو نفر سودى به حال او نداشت. من او را رها كردم و فرار كرد در حالى كه زخم عميقى در يك طرف از صورت خود برداشته بود.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۰ | 18:8 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 297 نهج البلاغه: نکوهش عبرت نگرفتن از عبرتها

وَ قَالَ (علیه السلام): مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ، وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَارَ.

اسباب عبرت بسيار است ولى...:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه خود به يكى از مهمترين مسائل سرنوشت ساز در زندگى انسانها اشاره كرده مى فرمايد: «اسباب عبرت، بسيار است؛ ولى عبرت گيرنده كم است»؛ (مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَأَقَلَّ الاِْعْتبَارَ!).
منظور از «عبرت»، حوادثى است كه در گذشته يا در زمان حال واقع مى شود، خواه در تاريخ زندگى انسانها و خواه در حوادث ديگر كه مايه بيدارى و پند گرفتن و استفاده كردن براى اصلاح اشتباهات و پيمودن صراط مستقيم در زندگى است. يكى از دانشمندان مى گويد: «الْعِبْرَةُ أنْ تَجْعَلَ كُلَّ حاضِرٍ غالِبآ وَالْفِكْرَةُ أنْ تَجْعَلَ كُلَّ غائِبٍ حاضِرآ؛ عبرت آن است كه تمام آنچه را حاضر است در گذشته مشاهده كنى و فكر آن است كه گذشته را امروز در برابر خود ببينى». اين سخن درواقع برگرفته از قرآن مجيد است كه پس از نقل ماجراى بسيار عبرت انگيز يوسف عليه السلام مى فرمايد: «(لَقَدْ كَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لّاُِوْلِى الاَْلْبَابِ)؛ در سرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود!». اين آيه ناظر به حوادث عبرت انگيزى است كه در زندگى انسانها رخ مى دهد و در آيه ديگرى از همين سوره به حوادثى اشاره مى كند كه در جهان پيرامون ما واقع مى شود و مى فرمايد: «(وَكَأَيِّنْ مِّنْ آيَةٍ فِي السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ)؛ و چه بسيار نشانه اى (از خدا) در آسمانها و زمين كه آنها از كنارش مى گذرند و از آن روي گردانند!».
در آيه 41 سوره «نور» نيز مى فرمايد: «(يُقَلِّبُ اللهُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ إِنَّ فِى ذَلِکَ لَعِبْرَةً لّاُِوْلِى الاَْبْصَارِ)؛ خداوند شب و روز را دگرگون مى سازد؛ در اين عبرتى است براى صاحبان بصيرت!».
بنابراين، حوادث عبرت انگيز تنها مربوط به تاريخ بشر نيست، بلكه در كلّ جهان آفرينش ممكن است رخ دهد. به برگ هاى زرد درختان پاييزى نگاه كنيد كه با اندك نسيمى از شاخه جدا مى شوند و به هر سو پراكنده مى گردند. اگر كمى به عقب برگرديم و نشاط وطراوت و استحكام آنها را در فصل بهار ببينيم كه محكم به شاخه ها چسبيده بودند حتى اگر طوفان درخت را واژگون مى كرد، برگ از درخت جدا نمى شد، از اين منظره مى توانيم زندگى خود را بررسى كنيم، فصل جوانى و پيرى كه همچون بهار و پاييز عمر است در برابر ما مجسم مى شود و بهترين عبرتها را مى گيريم. كاخ هاى ويران شده شاهان و قبرستان هاى خاموش و اموال و ثروت هاى ثروتمندانى كه به فرزندان نااهل آنها رسيده، همگى براى ما درس عبرت است.
در حديث معروفى آمده است: «كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِ يذَرٍّ؛ التَّفَكُّرَ وَالاِْعْتِبَارَ؛ بيشترين عبادت ابوذر، انديشيدن و عبرت گرفتن بود».
اين عبرتها را مى توان در سه بخش خلاصه كرد: عبرت هايى كه انسان از تاريخ گذشتگان مى گيرد همان گونه كه قرآن مجيد در شرح حال پيشينيان به كرار به آن اشاره كرده است و اميرمؤمنان عليه السلام در جاى جاى نهج البلاغه آن را يادآورى مى كند؛ از جمله در خطبه 182 براى بيدار ساختن اصحاب خود مى فرمايد: «وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْقُرُونِ السَّالِفَةِ لَعِبْرَةً! أَيْنَ الْعَمَالِقَةُ وَأَبْنَاءُ الْعَمَالِقَةِ! أَيْنَ الْفَرَاعِنَةُ وَأَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَةِ! أَيْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِينَ قَتَلُوا النَّبِيِّينَ، وَ أَطْفَوُوا سُنَنَ الْمُرْسَلِينَ، وَأَحْيَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِينَ! أَيْنَ الَّذِينَ سَارُوا بِالْجُيُوشِ، وَهَزَمُوا بِالاُْلُوفِ، وَعَسْكَرُوا الْعَسَاكِرَ، وَمَدَّنُوا الْمَدَائِنَ!؛ در قرون گذشته براى شما درسهاى عبرت فراوانى است. كجا هستند «عمالقه» و فرزندان عمالقه! كجايند فرعونها و فرزندانشان وكجا هستند صاحبان شهرهاى «رسّ»؛ همانها كه پيامبران را كشتند و چراغ پرفروغ سنّت هاى فرستادگان خدا را خاموش كردند و سنّتهاى جباران را زنده ساختند. كجايند آنها كه لشكرهاى گران به راه انداختند و هزاران نفر را شكست داده و متوارى ساختند، همانها كه سپاهيان فراوان گرد آوردند و شهرهاى بسيار بنا نهادند».
عمالقه، مردان بسيار نيرومند و قوى پيكرى از نوادگان نوح عليه السلام بودند كه ساليان دراز بر منطقه شامات حكومت مى كردند و اصحاب الرس، به قوم مقتدر ديگرى اشاره مى كند كه داراى كشاورزى گسترده وزندگى مرفه بودند و در بعضى از مناطق خاورميانه زندگى مى كردند و در برابر پيامبران خدا به مخالفت برخاسته بودند.
بخش دوم، درسهاى عبرت انگيزى است كه در زندگى انسانها در طول عمر خودمان مى بينيم. اميرمؤمنان على عليه السلام مطابق آنچه در غررالحكم آمده، مى فرمايد: «فى تَصارِيفِ الْقَضاءِ عِبْرَةٌ لاِولِى الاْلْبابِ وَالنُّهى؛ در دگرگونى هاى حوادث عبرتى است براى صاحبان عقل و انديشه». در كلام ديگرى مى فرمايد: «لَوِ اعْتَبَرْتَ بِما أضَعْتَ مِنْ ماضي عُمْرِکَ لَحَفِظْتَ ما بَقِىَ؛ اگر از آنچه از گذشته عمرت ضايع كرده اى عبرت بگيرى، باقىمانده عمر را حفظ خواهى كرد».
بخش ديگرى از درس هاى عبرت انگيز را در جهان غير انسانها مى بينيم. در هر خزانى كه بعد از بهار مى آيد، ويرانى هايى كه پس از عمارت صورت مى گيرد، زلزله ها، سيلاب ها، آتشفشان ها و مانند آنها.
اين سخن را با حديث ديگرى از اميرمؤمنان عليه السلام ـ كه پيش از اين هم به آن اشاره كرده ايم ـ پايان مى دهيم: آن حضرت از كنار مدائن عبور مى كرد، هنگامى كه آثار كاخ كسرا را ديد كه در شرف ويران شدن است يكى از مردانى كه در خدمت آن حضرت بود اين شعر را قرائت كرد:
جَرَتِ الرِّياحُ عَلى رُسُومِ دِيارِهِمْ          فَكَأنَّهُمْ كانُوا عَلى ميعادٍ
بادها در ويرانه هاى خانه هاى آنها وزيد؛ گويى آنها وعده گاهى داشتند كه مى بايست به سراغ آن بروند.
اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: چرا اين آيات را نخواندى؟: «(كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ * وَنَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ * كَذَلِکَ وَ أَوْرَثْنَاهَا قَوْمآ آخَرِينَ * فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالاَْرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ)؛ چه بسيار باغها وچشمه ها كه از خود به جاى گذاشتند و زراعت ها و قصرهاى زيبا و گرانقيمت و نعمتهاى فراوان ديگرى كه در آن غرق بودند. آرى اينگونه بود ماجراى آنان و ما اينها را ميراث براى اقوام ديگرى ساختيم، نه آسمان بر آنان گريست ونه زمين (و نه اهل زمين و آسمان) و نه (به هنگام رسيدن لحظه سرنوشت) به آنها مهلتى داده شد»


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۱ دی ۱۴۰۰ | 11:10 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 298 نهج البلاغه: اعتدال در جدال و خصومت

وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ بَالَغَ فِي الْخُصُومَةِ أَثِمَ، وَ مَنْ قَصَّرَ فِيهَا ظُلِمَ، وَ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَتَّقِيَ اللَّهَ مَنْ خَاصَمَ.

اعتدال در خصومت:
امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه به سه نكته درمورد خصومت پرداخته، نخست مى فرمايد: «كسى كه در دشمنى با مخالفان افراط كند به گناه آلوده مى شود»؛ (مَنْ بَالَغَ فِي الخُصومَةِ أَثِمَ).
معمولا خصومت و ستيز با ديگران قابل كنترل نيست، حتى بهترين افراد وقتى گرفتار آن مى شوند و آتش خشم و غضب در آنان شعله ور مى گردد قادر به كنترل خويشتن نيستند و گرفتار گناهانى ازقبيل ظلم و ستم، گفتن سخنان ناروا، ريختن آبروى ديگران و اذيت و آزار مسلمانان مى شوند.
در جمله دوم به نقطه مقابل آن اشاره كرده، مى فرمايد: «و كسى كه در مقام خصومت و احقاق حق كوتاهى كند بر خود ستم كرده (زيرا حقش پايمال مى شود)»؛ (وَمَنْ قَصَّرَ فِيهَا ظَلَمَ). قرآن مجيد نيز در ذيل آيات نهى از ربا مى فرمايد: «(لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ)؛ نه ظلم كنيد و نه ظلم به شما شود». گرچه اين آيه درباره رباخواران است؛ ولى در حقيقت يك شعار وسيع اسلامى است كه دستور مى دهد به همان نسبت كه مسلمانان بايد از ستمگرى بپرهيزند بايد از تن دادن به ظلم نيز اجتناب كنند و به گفته بعضى از دانشمندان: «اگر ستمكِش نباشد ستمگر كمتر پيدا مى شود». و اگر مسلمانان آمادگى كافى براى دفاع از خود داشته باشند، كسى نمى تواند به آنها ستم كند، بنابراين همانگونه كه بايد به ظالم بگوييم ستم مكن، به مظلوم بايد بگوييم تن به ستم مده.
حال كه چنين است چه بهتر كه انسان وارد ميدان خصومت و ستيز براى احقاق حق نشود و تا مى تواند از گام نهادن در چنين ميدانى جز به هنگام ضرورت بپرهيزد، ازاينرو امام عليه السلام در سومين جمله مى فرمايد: «و كسى كه در مقام خصومت برآيد نمى تواند حق تقوا را رعايت كند»؛ (وَلاَ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَتَّقِيَ اللّهَ مَنْ خَاصَمَ). به همين دليل، افراد باشخصيت و متّقى سعى مى كنند حتى الامكان با كسى به جر و بحث و ستيز و خصومت برنخيزند و چه بسا از بعضى حقوق خود صرف نظر مى كنند و آن را به مخالف مى دهند تا در اين ميدان خطرناك وارد نشوند. البته اين بدان معنا نيست كه افراد باايمان، زبون، ذليل و ظلم پذير باشند چراكه اسلام چنين حالتى را نيز هرگز نمى پسندد و دستور مى دهد نه ظلم كنيد ونه ظلم پذير باشيد.
*****
نكته:
خطرات خصومت:
در روايات معصومان به شدت از مخاصمه و خصومت نهى شده است؛ كلينى در كتاب كافى باب مخصوصى درباره اين موضوع منعقد ساخته و در نخستين حديث آن، از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «إِيَّاكُمْ وَالْمِرَاءَ وَالْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا يُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الاِْخْوَانِ وَيَنْبُتُ عَلَيْهِمَا النِّفَاقُ؛ از جدال و مراء و خصومت بپرهيزيد كه دلهاى دوستان را نسبت به يكديگر بيمار مى سازد و بذر جدايى در ميان آنها مى افشاند».
در حديث ديگرى از رسول خدا صي الله عليه وآله مى خوانيم كه فرمود: «مَا عَهِدَ إِلَيَّ جَبْرَئِيلُ عليه السلام فِي شَيْءٍ مَا عَهِدَ إِلَيَّ فِي مُعَادَاةِ الرِّجَالِ؛ جبرئيل هرگز درباره چيزى مثل اين سفارش نكرده بود كه: از دشمنى با يكديگر بپرهيزيد». در تعبير ديگرى از همان حضرت نقل شده كه فرمود: «مَا أَتَانِي جَبْرَئِيلُ عليه السلام قَطُّ إِلاَّ وَعَظَنِي، فَآخِرُ قَوْلِهِ لِي: إِيَّاکَ وَمُشَارَّةَ النَّاسِ فَإِنَّهَا تَكْشِفُ الْعَوْرَةَ وَتَذْهَبُ بِالْعِزِّ؛ هيچگاه جبرئيل نزد من نيامد جز اينكه من را پند و اندرز مى داد. آخرين اندرزش اين بود: از خصومت با مردم بپرهيز كه عيوب پنهان را آشكار مى سازد و عزت انسان را با خود مى برد».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۰ | 11:20 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 299 نهج البلاغه: توبه، فرصتی برای جبران گناه

وَ قَالَ (علیه السلام): مَا أَهَمَّنِي ذَنْبٌ أُمْهِلْتُ بَعْدَهُ، حَتَّى أُصَلِّيَ رَكْعَتَيْنِ وَ أَسْأَلَ اللَّهَ الْعَافِيَةَ.

راه و روش توبه:
امام عليه السلام راه نجات از گناه را در اين گفتار حكيمانه خود نشان مى دهد ومى فرمايد: «گناهى كه بعد از آن مهلت دو ركعت نماز داشته باشم مرا نگران وغمگين نمى كند (چراكه در اين نماز يا بعد از آن، عفو و) عافيت را از خدا مى طلبم (و توبه مى كنم)»؛ (مَا أَهَمَّنِي ذَنْبٌ أُمْهِلْتُ بَعْدَهُ حَتَّى أُصَلِّىَ رَكْعَتَيْنِ وَأَسْأَلَ اللّهَ الْعَافِيَةَ).
جمله «مَا أَهَمَّنِي ذَنْبٌ» به معناى بى اهميت شمردن گناه نيست، بلكه به معنى اندوهگين و نگران نشدن است، چراكه انسان راه توبه را از طريق نماز باز مى كند. به هر حال اين كلام شريف، تشويق به گناه نيست، بلكه تشويق به توبه است به اينگونه كه هشدار مى دهد هر لحظه ممكن است مرگ انسان فرا برسد خواه عوامل درونى وجود او ازقبيل سكته ها و مرگ ناگهانى باعث شود و يا عوامل برونى و حوادث گوناگونى كه در يك لحظه به عمر انسان پايان مى دهد، بنابراين انسان بايد مهلتى را كه براى دو ركعت نماز و توبه در پيشگاه خدا دارد از دست ندهد و فورآ شيطان را از خود دور سازد و به درگاه خدا روى آورد و با تعظيم و خضوع و اقرار به گناه و اظهار ندامت، عفو و آمرزش را طلب كند.
اين احتمال نيز در تفسير كلام فوق داده شده كه منظور امام عليه السلام اين است: هرگاه انسان نماز بعد از گناه انجام دهد، از باب (إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ) چنين نمازى آثار گناه را از نامه اعمال او و روح و جانش محو مى كند. و جمع ميان هر دو تفسير مانعى ندارد.
همانگونه كه در بحث سند اين گفتار حكمت آميز گفته شد، جمله «وَأَسْأَلَ اللّهَ الْعَافِيَةَ» در غالب نسخ نهج البلاغه نيامده است؛ ولى در نسخه ابن ابى الحديد وصبحى صالح ذكر شده و مفهومش اين است كه از خدا عافيت از آلوده شدن به گناه در آينده و عافيت از عذاب الهى نسبت به گذشته را تقاضا مى كنم. اين جمله مى تواند اشاره اى به اين مطلب باشد كه انسان بعد از آلودگى به گناه و توبه مراقبت كند در آينده آلوده گناه نشود و عافيت در برابر آن داشته باشد، زيرا مطابق حديث معروفى كه از اميرمؤمنان على عليه السلام در بحارالانوار آمده، ترك گناه آسانتر از درخواست توبه است (تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ).
*****
نكته:
حقيقت توبه و تأخير نينداختن آن:
توبه، درى از درهاى مهم رحمت الهى است كه به روى بندگان خطاكار گشوده شده است و اگر اين باب رحمت گشوده نمى شد، گنهكاران در يأس و نوميدى وسپس گناه بيشتر فرو مى رفتند. بايد توجه داشت كه توبه شامل حال همه حتى انبيا و اوليا مى شود؛ ولى هركدام توبه خاص خود را دارند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «التَّوْبَةُ حَبْلُ اللَّهِ وَمَدَدُ عِنَايَتِهِ وَلابُدَّ لِلْعَبْدِ مِنْ مُدَاوَمَةِ التَّوْبَةِ عَلَى كُلِّ حَالٍ وَكُلُّ فِرْقَةٍ مِنَ الْعِبَادِ لَهُمْ تَوْبَةٌ فَتَوْبَةُ الاَْنْبِيَاءِ مِنِ اضْطِرَابِ السِّرِّ وَتَوْبَةُ الاَْصْفِيَاءِ مِنَ التَّنَفُّسِ وَتَوْبَةُ الاَْوْلِيَاءِ مِنْ تَلْوِينِ الْخَطَرَاتِ وَتَوْبَةُ الْخَاصِّ مِنَ الاِْشْتِغَالِ بِغَيْرِ اللَّهِ وَتَوْبَةُ الْعَامِّ مِنَ الذُّنُوبِ؛ توبه ريسمان الهى وامداد عنايت اوست و لازم است بندگان پيوسته و در هر حال به سراغ توبه بروند. ولى هر گروهى از بندگان، توبه خاص خود را دارند. توبه پيامبران از اضطراب درون آنهاست و توبه برگزيدگان از نَفَسى است كه به غير ياد خدا مى كشند و توبه اولياء از خطرات رنگارنگى است كه در برابر آنها ظاهر مى شود و توبه خواص از اشتغال به غير خداست و توبه عوام از گناهان است».
توبه به اندازه اى داراى اهميت است كه امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «لا وَاللَّهِ مَا أَرَادَ اللَّهُ تَعَالَى مِنَ النَّاسِ إِلاَّ خَصْلَتَيْنِ أَنْ يُقِرُّوا لَهُ بِالنِّعَمِ فَيَزِيدَهُمْ وَبِالذُّنُوبِ فَيَغْفِرَهَا لَهُمْ؛ نه، به خدا قسم خداوند از بندگانش جز دو چيز نخواسته است: نخست اينكه به نعمت هاى او اقرار كنند (و شكر نعمت به جاى آورند) تا بر آنها بيفزايد. ديگر اينكه به گناهانشان اعتراف (و از آنها توبه) كنند تا آنها را بر آنان ببخشد».
از جمله مسائلى كه به آن هشدار داده شده است تسويف و تاخير توبه است، چراكه اگر انسان در آستانه رفتن از اين جهان قرار گيرد يا نشانه هاى عذاب الهى ظاهر شود، درهاى توبه بسته خواهد شد، ازاينرو اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «إِنْ قَارَفْتَ سَيِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ؛ اگر مرتكب گناه شدى هرچه زودتر آن را با آب توبه بشوى».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۰ | 6:7 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 330 نهج البلاغه: معصیت نکردن خدا، با نعمتهای خدا

وَ قَالَ (علیه السلام): أَقَلُّ مَا يَلْزَمُكُمْ لِلَّهِ، أَلَّا تَسْتَعِينُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِيهِ.

و آن حضرت فرمود: كمترين حقّى كه براى خدا بر عهده شماست اين است كه به نعمت هايش بر گناه يارى نخواهيد.

مسؤوليت نعمت ها (اعتقادى):
و درود خدا بر او، فرمود: كمترين حق خدا بر عهده شما اينكه از نعمت هاى الهى در گناهان يارى نگيريد.

[و فرمود:] كمترين حقى كه از خداى سبحان بر گردن شماست اين كه از نعمتهاى او در راه نافرمانى اش يارى نبايد خواست.

امام عليه السّلام (در دور ماندن از گناه) فرموده است:
كمتر چيزيكه لازم است شما براى خداوند سبحان بجا آوريد آنست كه به نعمتهاى او بر معصيتهايش كمك نطلبيد (كه موجب خشم او گردد، زيرا بهر كه نعمتى دهد واجب است آنرا در راه طاعت و بندگى بكار برد تا سپاسگزار بوده نعمت او افزوده شود، و اگر اين همّت را نداشت اقلّا آنرا در آنچه مباح و روا است صرف نمايد نه كه آنرا در راه معصيت و نافرمانى بكار برد).

امام عليه السلام فرمود: كمترين حقى كه خدا بر شما دارد اين است كه با استمداد از نعمتهايش او را معصيت نكنيد.

شرح

با نعمتهايش او را معصيت مكن:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى اشاره مى كند و آن اينكه «انسان در برابر نعمتهايى كه خداوند به وى داده كمترين وظيفه اش اين است كه نعمتهايش را وسيله معصيت او قرار ندهد»؛ (أَقَلُّ مَا يَلْزَمُكُمْ لِلّهِ أَلاَّ تَسْتَعِينُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِيهِ).
نافرمانى مولا هميشه زشت است، ولى زشت ترين حالات نافرمانى و عصيان اين است كه انسان نعمتهاى او را وسيله نافرمانى وى قرار دهد. در بعضى از تواريخ آمده است «سبكتكين» كه از كاركنان عزالدوله بختيار بود بر ضد او خروج كرد. «صابى» نويسنده معروف از طرف عز الدوله نامه اى به او نوشت كه اى كاش مى دانستم با چه وسيله اى بر ضد ما قيام كرده اى، در حالى كه پرچم ما بالاى سرت در اهتزاز است و بردگان ما در طرف راست و چپ تو قرار دارند و اسبهاى سوارى تو علامت ما را بر خود دارند و لباسهايى كه بر تن دارى به وسيله ما بافته شده است و سلاح هايى كه براى دشمنانمان تهيه كرده بوديم در دست توست. از اين مثال تاريخى به خوبى روشن مى شود كه چه اندازه زشت است كه انسان مشمول نعمتى از سوى ديگرى شود و همان نعمت را بردارد و بر ضد او اقدام كند.
پيام ديگرى كه اين گفتار حكيمانه دارد اين است كه انسان هر گناهى كه مى كند به يقين با استفاده از يكى از نعمتهاى الهى است؛ چشم، گوش، دست، پا، فكر، قدرت و مواهب ديگر همه نعمتهاى پروردگارند و انسان بدون استفاده از اينها نمى تواند كار خلافى انجام دهد، بنابراين مفهوم كلام اين مى شود كه انسان منصف نبايد هيچ گناهى كند، زيرا هر گناهى مرتكب شود با استفاده از يكى از نعمتهاى خداست و اين كار بسيار شرم آور است. در حديث قدسى آمده است: «مَنْ لَمْ يَرْضَ بِقَضَائِي وَلَمْ يَشْكُرْ لِنَعْمَائِي وَلَمْ يَصْبِرْ عَلَى بَلائِي فَلْيَتَّخِذْ رَبّاً سِوَاي وَلْيَخْرُجْ مِنْ أرْضي وَسَمائي؛ كسى كه شكر نعمتهاى مرا به جا نياورد و صبر بر بلا و آزمونهاى من نكند، پروردگارى غير از من را جستوجو كند و از ميان زمين و آسمان من خارج شود».
در حديث ديگرى امام حسين عليه السلام در پاسخ كسى كه گفت: من مرد گناهكارى هستم و نمى توانم ترك معصيت كنم مرا موعظه اى كن. فرمود: «افْعَلْ خَمْسَةَ أَشْيَاءَ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ فَأَوَّلُ ذَلِکَ لا تَأْكُلْ رِزْقَ اللَّهِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالثَّانِي اخْرُجْ مِنْ وَلايَةِ اللَّهِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالثَّالِثُ اطْلُبْ مَوْضِعاً لا يَرَاکَ اللَّهُ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالرَّابِعُ إِذَا جَاءَ مَلَکُ الْمَوْتِ لِيَقْبِضَ رُوحَکَ فَادْفَعْهُ عَنْ نَفْسِکَ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالْخَامِسُ إِذَا أَدْخَلَکَ مَالِکٌ فِي النَّارِ فَلا تَدْخُلْ فِي النَّارِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْت؛ پنج چيز را انجام بده سپس هرچه مى خواهى گناه كن. (نخست آنكه) روزىِ خدا را مخور وهرچه مى خواهى گناه كن. (دوم) از ولايت خدا بيرون رو و هرچه مى خواهى گناه كن، (سوم) محلى را طلب كن كه خدا تو را در آنجا نبيند و هر گناهى مى خواهى انجام ده، (چهارم) هنگامى كه فرشته مرگ به سراغ تو مى آيد تا قبض روحت كند او را از خود دور كن سپس هر گناهى مى خواهى انجام ده. (پنجم) هنگامى كه مالك دوزخ تو را وارد آن مى كند مقاومت كن و داخل در آتش مشو وهر گناهى مى خواهى انجام ده».
در اين حديث منطق روشنى به كار رفته است و آن اينكه انسان در پنج موقف گرفتار است كه هر يك از آنها براى ترك گناه كافى است: از يكسو دائماً بر سر خوان نعمت خدا نشسته و از رزق او استفاده مى كند. آيا با اين حال وجدان انسانِ بيدار اجازه مى دهد گناهى كند؟ ديگر اينكه دائمآ تحت سرپرستى خداست و خدا فرشتگانى را براى حفظ او مأمور كرده است. آيا شرم آور نيست كه انسان تحت اين حفاظت به معصيت مولايش بپردازد؟ سوم اينكه تمام عالم، محضر خداست آيا شرم آور نيست كه انسان در محضر او مرتكب گناه شود؟ چهارم و پنجم اينكه انسان گنهكار چه بخواهد و چه نخواهد روزى به دست ملك الموت قبض روح مى شود و در عرصه محشر به حساب او مى رسند و او را مجازات خواهند كرد. آيا مى تواند در مقابل فرشته مرگ مقاومت كند و يا بر مالك دوزخ غلبه نمايد؟ حال كه خود را اسير چنگال آنها مى بيند چگونه به خود اجازه مى دهد آشكارا به مخالفت فرمان خدا برخيزد و آلوده انواع گناهان شود؟ فكر كردن در اين امور براى بازداشتن انسان از گناه، به يقين كافى است.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۲ آذر ۱۴۰۰ | 19:4 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 331 نهج البلاغه: اطاعت خدا، ویژگی زیرکان

قَالَ (عليه السلام): إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الطَّاعَةَ غَنِيمَةَ الْأَكْيَاسِ، عِنْدَ تَفْرِيطِ الْعَجَزَةِ.

غنيمت زيركان:
امام علیه السلام در اين كلام نورانى مقايسه اى ميان هوشمندان مطيع وعاجزان بدكار كرده و مى فرمايد: «خداوند سبحان طاعت خود را غنيمت زيركان قرار داده هنگامى كه افراد ناتوان (و هوسباز) كوتاهى مى كنند»؛ (إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الطَّاعَةَ غَنِيمَةَ الاَْكْيَاسِ عِنْدَ تَفْرِيطِ الْعَجَزَةِ).
با اينكه در غالب نسخه هاى نهج البلاغه «عِنْدَ تَفْريطِ الْعَجَزَةِ» ذكر شده، در نسخه كتاب صفين و همچنين در كتاب روض الاخيار به جاى «الْعَجَزَةِ»، «الْفَجَرَةِ» آمده و مناسبتر نيز همين تعبير است، زيرا امام علیه السلام، مطيعان را با فاجران مقايسه مى فرمايد گويى جهان را صحنه جنگى به حساب مى آورد كه هوشمندان به مبارزه با لشكر شيطان و هواى نفس مى پردازند و بر آنها پيروز مى شوند وغنيمتى كه در اين جنگ سرنوشت ساز نصيب آنها مى شود اطاعت فرمان پروردگار است؛ ولى ناتوانها و فاجران كوتاهى مى كنند و در اين ميدان در برابر شيطان و هواى نفس شكست مى خورند و همه چيز را از دست مى دهند. نه تنها غنيمتى به دست نمى آورند بلكه سرمايه هاى عمر و ايمان و عنايات پروردگار را از كف خواهند داد.
همانگونه كه به هنگام ذكر سند خطبه اشاره شد، اميرمؤمنان على علیه السلام پيش از وقعه صفين بر فراز منبر رفت و خطبه اى براى مردم خواند و آنان را دعوت به جهاد كرد و حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و سپس فرمود: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَكْرَمَكُمْ بِدِينِهِ وَخَلَقَكُمْ لِعِبَادَتِهِ فَأَنْصِبُوا أَنْفُسَكُمْ فِي أَدَائِهَا وَتَنَجَّزُوا مَوْعُودَهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ جَعَلَ أَمْرَاسَ الاِْسْلامِ مَتِينَةً وَعُرَاهُ وَثِيقَةً ثُمَّ جَعَلَ الطَّاعَةَ حَظَّ الاَْنْفُسِ وَرِضَا الرَّبِّ وَغَنِيمَةَ الاَْكْيَاسِ عِنْدَ تَفْرِيطِ الْعَجَزَةِ وَقَدْ حَمَلْتُ أَمْرَ أَسْوَدِهَا وَأَحْمَرِهَا وَلا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّه؛ خدا شما را با دينش (دين اسلام) گرامى داشت و براى عبادت (ومعرفت) خود آفريد، بنابراين خود را آماده براى اداى اين وظيفه كنيد و وعده الهى را مسلم بشمريد و بدانيد ريسمان هاى اسلام (كه خيمه اين آيين به آن وابسته است) محكم است و دستگيره هاى آنان استحكام دارد. سپس خداوند، اطاعت را بهره انسانها و موجب رضايت پروردگار و غنيمت هوشمندان قرار داده است، در برابر كوتاهى عاجزان و ناتوانها. من امور شما را اعم از سياهپوست وسرخپوست (و سفيدپوست) بر عهده دارم و قوت و قدرتى جز به وسيله پروردگار نيست. (سپس دستور حركت به سوى ميدان نبرد با شاميان گردنكِش را به آنها داد)».
اين نكته نيز شايان توجه است كه غنيمت داراى يك معناى وسيع و يك معناى محدود است. معناى محدود آن همان غنائم جنگى است؛ اشيايى كه به هنگام شكست دشمن از اموال آنها به دست فاتحان مى افتد و معناى وسيع آن هرگونه درآمد قابل ملاحظه اى است كه از هر طريقى حاصل شود حتى گاه به مواهب معنوى نيز اطلاق مى شود. مثلاً در روايتى از پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله خطاب به ابوذر آمده است: «اغْتَنِمْ خَمْساً قَبْلَ خَمْسٍ شَبَابَکَ قَبْلَ هَرَمِکَ وَصِحَّتَکَ قَبْلَ سُقْمِکَ وَغِنَاکَ قَبْلَ فَقْرِکَ وَفَرَاغَکَ قَبْلَ شُغْلِکَ وَحَيَاتَکَ قَبْلَ مَوْتِکَ؛ پنج چيز را پيش از پنج چيز غنيمت بشمار: جوانیت راپيش از پيرى وسلامتى را قبل از بيمارى وبى نيازى را قبل از فقر و فراغت را پيش از گرفتارى ها و حيات را قبل از مرگ».
امثال اين تعبير در روايات فراوان است، بنابراين كسانى كه تصور مى كنند غنيمت تنها به معناى غنائم جنگى است در اشتباهند. يكى از شواهد اين مدعا كلام حكيمانه مورد بحث است كه حضرت، اطاعت را غنيمت هوشمندان شمرده است. ارباب لغت نيز به طور گسترده به اين معنا اشاره كرده اند، لسان العرب مى گويد: «غُنْم» به معناى دسترسى يافتن به چيزى بدون مشقت است در تاج العروس آمده است كه غنيمت به معناى چيزى است كه بدون زحمت به دست آيد.
در قاموس نيز غنيمت به همين معنا ذكر شده و در كتاب مفردات راغب پس از آنكه غنيمت را از ريشه «غَنَم» به معناى گوسفند دانسته مى گويد: سپس اين واژه در هرچيزى كه انسان به آن دست يابد خواه از سوى دشمنان باشد يا غير آنها اطلاق شده است. به همين دليل ما در قرآن آيه غنيمت را كه حكم خمس را بيان كرده به مفهوم عام آن تفسير مى كنيم و معتقديم هر درآمدى را شامل مى شود، همانگونه كه در روايات اهل بيت آمده است.
واژه «اكياس» جمع «كيِّس» به معناى شخص عاقل است و در برابر آن شخص عاجز و ناتوانِ فكرى است و همچنين فاجرانى كه به عاقبت كارها نمى انديشند، بنابراين مقصود امام علیه السلام اين است كه اگر انسان عاقل و هوشيار باشد اطاعت خدا را غنيمت مى شمرد كه هم سبب آبرومندى و عزت و پيروزى در دنياست و هم موجب نجات در آخرت. به عكس، افراد نادان معصيت و فجور را ترجيح مى دهند كه هم مايه ذلت در دنيا و هم خسارت در آخرت است.
*****
نكته:
غنائم هوشمندان:
در احاديث اسلام به چند چيز به عنوان «غنيمة الاكياس» ـ علاوه بر آنچه در كلام حكيمانه بالا آمده است ـ اشاره شده و تمام آنها از اميرمؤمنان على علیه السلام در غررالحكم است. از جمله مى فرمايد: «غَنِيمَةُ الاْكْياسِ مُدارَسَةُ الْحِكْمَةِ؛ غنيمت هوشمندان بحثهاى مربوط به علم و دانش است».
نيز مى فرمايد: «الطّاعَةُ غَنيمَةُ الاْكْياسِ؛ اطاعت فرمان پروردگار غنيمت هوشمندان است». اين جمله ازنظر محتوا با كلام حكمت آميز مورد بحث شباهت دارد، هر چند در الفاظ متفاوت است.
ديگر اينكه مى فرمايد: «فَوْتُ الْغِنى غَنيمَةُ الاْكْياسِ وَحَسْرَةُ الْحُمْقى؛ از دست رفتن ثروت، غنيمت هوشمندان و حسرت احمقان است». اشاره به اينكه ثروت گرچه در حد ذات خود مطلوب است؛ ولى مشكلات عظيمى به همراه دارد؛ نگهدارى، پرداختن حقوق شرعيه آن و تحمل حسد حسودان و محاسبات مربوط به سود و زيان و طلبكارى ها و بدهكارى ها كه بخش عظيمى از عمر انسان را مى گيرد، هركدام مشكل مهمى مربوط به ثروت است.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۰ | 18:10 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 332 نهج البلاغه: اهمیت وجود حاکم و حکومت

وَ قَالَ (عليه السلام): السُّلْطَانُ وَزَعَةُ اللَّهِ فِي أَرْضِه.

نقش سلطان عادل:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى اشاره دارد و مى فرمايد: «سلطان (عادل) پاسدار الهى در زمين اوست»؛ (السُّلْطَانُ وَزَعَةُ آللّهِ فِي أَرْضِهِ).
اشاره به اينكه وجود قوانين و دستورات الهى به تنهايى براى جلوگيرى از نافرمانى ها و گناهان و ظلم ظالمان و تجاوز متجاوزان كافى نيست، بلكه نيروى بازدارنده اى لازم است كه افراد متخلف را از كار خود بازدارد و آن قدرت حاكم عادل است. «سلطان»، هم به معناى قدرت و سلطه مى آيد؛ مانند آيه «(إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ)؛ سلطه شيطان تنها بر كسانى است كه ولايت او را پذيرفته اند و به خدا مشرك مى شوند (و از شيطان پيروى مى كنند)». و هم به معناى صاحب قدرت؛ مانند آنچه در روايت عمر بن حنظله آمده است كه دو نفر از شيعيان با هم اختلاف داشتند «فَتَحَاكَمَا إِلَى السُّلْطَانِ وَإِلَى الْقُضَاةِ؛ آنها داورى را نزد سلطان و نزد قضاةِ (او) بردند». كه امام عليه السلام فرمود: كار درستى نيست سپس دستورى براى داورى صحيح صادر فرمود.
روشن است كه منظور از واژه سلطان در كلام حكيمانه مورد بحث، همان صاحب قدرت است، زيرا مى فرمايد: «او پاسدار الهى در زمين است». حال آيا «سلطان» در اينجا به معناى هر صاحب قدرتى است تا مفهومش همان مفهوم كلام ديگر مولا باشد كه فرمود: «لابُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُوْمِنُ وَيَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ؛ مردم بايد امير و سرپرستى داشته باشند خواه خوب باشد يا بد (زيرا اگر دسترسى به حاكم نيكوكار و عادل نباشد وجود امير فاجر از نبودن او و حاكميت هرج و مرج بهتر است) اميرى كه در حكومتش، مؤمن به كار خويش بپردازد و كافر از مواهب مادى بهره مند شود». البته معمول است كه حتى حكومت هاى فاسد براى ادامه حكومت خويش ناچارند تا آنجا كه مى شود امنيت را براى مردم فراهم كنند و تا حدى در رفاه مادى مردم بكوشند و از ديگر ظالمان جلوگيرى كنند، بنابراين وجودشان از عدمشان بهتر است.
احتمال ديگر اين است كه منظور از سلطان در اينجا سلطان عادل است، زيرا امام عليه السلام تعبير به «وَزَعَةُ اللهِ» (پاسدار الهى) كرده و انتساب او به خدا با ظالم وبيدادگر بودنش تناسبى ندارد. اين احتمال نزديكتر به نظر مى رسد. ازاينرو در حديثى از رسول خدا صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «السُّلْطَانُ ظِلُّ اللَّهِ فِي الاَْرْض؛ سلطان سايه خداوند در زمين است».
در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «السُّلْطانُ الْعادِلُ الْمُتواضِعُ ظِلُّ اللهِ وَ رُمْحُهُ فِي الاْرْضِ؛ سلطان عادل و متواضع سايه خدا و نيزه (قدرت) او در زمين است».
«وَزَعَة» جمع «وازِع» از ريشه «وزع» (بر وزن وضع) به معناى بازداشتن وبرحذرداشتن آمده است. واژه «وازع» به كسى گفته مى شود كه از چيزى پاسدارى ونگاهبانى مى كند.
پيام خاصى كه اين كلام نورانى دربر دارد اين است كه جامعه اسلامى بدون حكومت قوى كه مردم، خود را موظف به پيروى از آن بدانند اداره نمى شود وهنگامى كه فرد قوى و عادلى در رأس حكومت قرار گيرد همه بايد از او پيروى كنند تا نظم صحيح بر جامعه حاكم گردد و هرج و مرج و بى قانونى برچيده شود.
اين سخن را با روايت ديگرى پايان مى دهيم: اميرمؤمنان على عليه السلام ـ طبق روايتى كه علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آورده است ـ نامه اى به لشكريان خود نوشت و در آن از آنچه به نفع يا زيان آنهاست خبر داد و فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَكُمْ فِي الْحَقِّ جَمِيعاً سَوَاءً أَسْوَدَكُمْ وَأَحْمَرَكُمْ وَجَعَلَكُمْ مِنَ الْوَالِي وَجَعَلَ الْوَالِيَ مِنْكُمْ بِمَنْزِلَةِ الْوَلَدِ مِنَ الْوَالِدِ وَالْوَالِدِ مِنَ الْوَلَدِ فَجَعَلَ لَكُمْ عَلَيْهِ إِنْصَافَكُمْ وَالتَّعْدِيلَ بَيْنَكُمْ وَالْكَفَّ عَنْ فَيْئِكُمْ فَإِذَا فَعَلَ مَعَكُمْ ذَلِکَ وَجَبَتْ عَلَيْكُمْ طَاعَتُهُ فِيمَا وَافَقَ الْحَقَّ وَنُصْرَتُهُ وَالدَّفْعُ عَنْ سُلْطَانِ اللَّهِ فَإِنَّكُمْ وَزَعَةُ اللَّهِ فِي الاَْرْضِ فَكُونُوا لَهُ أَعْوَاناً وَلِدِينِهِ أَنْصَاراً وَلا تُفْسِدُوا فِي الاَْرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِهَا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ؛ اما بعد (از حمد و ثناى الهى) خدا همه شما را در حق، يكسان قرار داده است. سياه و سرخ (و سفيد) شما (همه در حقوق فردى و اجتماعى يكسانند) شما را نسبت به والى و والى را نسبت به شما به منزله فرزند و پدر و پدر و فرزند قرار داد. حق شما بر والى اين است كه درباره همگى انصاف دهد و تبعيض قائل نشود و در حفظ بيت المال شما بكوشد. هنگامى كه با شما چنين كند بر همه شما واجب است او را اطاعت كنيد در آنچه موافق حق است و يارى نماييد و از حكومت الهى دفاع كنيد، زيرا شما پاسداران الهى در زمين هستيد، بنابراين ياور او باشيد و به دين او يارى كنيد و در زمين پس از اصلاح آن فساد نكنيد كه خدا مفسدان را دوست ندارد».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰ | 20:0 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 333 نهج البلاغه: ویژگیهای مؤمن واقعی

وَ قَالَ (عليه السلام) فِي صِفَةِ الْمُؤْمِنِ:
الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ، أَوْسَعُ شَيْءٍ صَدْراً وَ أَذَلُّ شَيْءٍ نَفْساً، يَكْرَهُ الرِّفْعَةَ وَ يَشْنَأُ السُّمْعَةَ، طَوِيلٌ غَمُّهُ، بَعِيدٌ هَمُّهُ، كَثِيرٌ صَمْتُهُ، مَشْغُولٌ وَقْتُهُ، شَكُورٌ، صَبُورٌ، مَغْمُورٌ بِفِكْرَتِهِ، ضَنِينٌ بِخَلَّتِهِ، سَهْلُ الْخَلِيقَةِ، لَيِّنُ الْعَرِيكَةِ، نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ وَ هُوَ أَذَلُّ مِنَ الْعَبْدِ.

صفات مؤمنان راستين:
امام عليه السلام در اين گفتار نورانى صفات مؤمنان راستين را بيان فرموده و هجده وصف براى آنها برمى شمارد. جالب اينكه هر دو فقره، هماهنگى خاصى با هم دارند كه يكى جنبه مثبت را بيان مى كند و ديگرى جنبه منفى را و اگر در كسى اين اوصاف جمع شود به يقين سزاوار است كه نام مؤمن مخلص بر او بنهند.
در وصف اول و دوم مى فرمايد: «انسان باايمان شادى اش در چهره واندوهش در درون قلب اوست»؛ (قال عليه السلام فِي صِفَةِ الْمُوْمِنِ: المُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ وَحُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ). اشاره به اينكه شخص باايمان به قدرى صابر و شكيباست كه غم و اندوه خود را در دل نگه مى دارد و در چهره اش چيزى جز شادى نيست؛ شادى از نعمت هاى خدا و شادى در برابر دوستان و معاشران و همين امر جاذبه فوق العاده اى به آنها مى دهد، چراكه هميشه او را شاد و خندان مى بينند و او هرگز نزد كسى زبان به شكوه نمى گشايد و اندوه درون خود را به دوستان ومعاشران منتقل نمى سازد در حالى كه افراد ضعيف الايمان و كم ظرفيت تا مشكلى براى آنها پيدا مى شود سفره دل خود را در برابر همه كس باز مى كنند ولب به شكايت مى گشايند.
حضرت در سومين و چهارمين صفت مى افزايد: «سينه اش از هرچيز گشاده تر و هوسهاى نفسانى اش از هرچيز خوارتر (و تسليمتر) است»؛ (أَوْسَعُ شَيْءٍ صَدْراً، وَأَذَلُّ شَىْءٍ نَفْساً). اشاره به اينكه حوادث گوناگون زندگى او را تكان نمى دهد، در برابر ناملايمات تحمل مى كند، با همه افراد اعم از دوست و دشمن با سينه گشاده روبرو مى شود، عفو را بر انتقام ترجيح مى دهد و با افرادى كه به او ستم روا مى دارند و دوستانى كه او را در تنگناها محروم و تنها مى گذارند محبت مى ورزد و بدى را با خوبى پاسخ مى گويد. نيز هواى نفس در برابر او ذليل و تسليم است؛ هرگز عنان خويش را به دست هواى نفس نمى سپارد و خواسته هاى دل را با حكم عقل و ايمان كنترل مى كند. جمله اخير تفسير ديگرى نيز دارد و آن اينكه مؤمن از همه در برابر عظمت خدا و در برابر خلق خدا متواضع تر است.
در كتاب كافى درباره سعه صدر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله حديث جالبى آمده و آن اينكه امام صادق عليه السلام به يكى از يارانش فرمود: آيا مى خواهى حديثى را براى تو بازگو كنم كه در دست هيچيك از (محدثان) اهل مدينه نيست؟ عرض كرد: آرى. فرمود: روزى پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در مسجد نشسته بود، كنيز يكى از انصار وارد مسجد شد و گوشه لباس پيغمبر صلي الله عليه و آله را گرفت. پيامبر صلي الله عليه و آله برخاست ببيند چه مى خواهد ولى آن كنيز چيزى نگفت و پيغمبر هم به او چيزى نگفت و نشست. بار ديگر آمد و همين كار را تكرار كرد تا سه مرتبه. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله براى مرتبه چهارم برخاست در حالى كه كنيز پشت سر پيغمبر صلي الله عليه و آله بود. او نخى از لباس پيغمبر صلي الله عليه و آله كشيد و با خود برد. مردم به او گفتند: خدا تو را چنين و چنان كند، پيغمبر صلي الله عليه و آله را سه بار از كار خود بازداشتى و در هيچ مرتبه چيزى نگفتى و او هم چيزى نگفت: از حضرت چه مى خواستى؟ گفت: ما بيمارى داشتيم، خانواده من مرا فرستادند كه نخى از لباس پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله برگيرم تا به وسيله آن بيمار شفا يابد. هنگامى كه تصميم به اين كار گرفتم پيغمبر صلي الله عليه و آله مرا ديد و برخاست. من حيا كردم كه نخى برگيرم در حالى كه او مى ديد مرا و دوست نداشتم كه از او اجازه بخواهم، ازاينرو (پشت سر حضرت رفتم و) آن را گرفتم.
حضرت در پنجمين و ششمين وصف مى فرمايد: «از برترى جويى بيزار و از رياكارى متنفر است»؛ (يَكْرَهُ الرَّفْعَةَ، وَيَشْنَأُ السُّمْعَةَ). اين دو وصف درواقع با هم مرتبطند زيرا انسانى كه از برترى جويى متنفر است هرگز دوست ندارد مردم اعمال او را بشنوند و او را بزرگ بشمرند. قرآن مجيد مىفرمايد: «(تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّآ فِى الاَْرْضِ وَلاَ فَسَادآ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ)؛ اين سراى آخرت را (تنها) براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جويى در زمين و فساد را ندارند؛ و عاقبت نيك براى پرهيزكاران است!». «سُمعَة» به معناى اين است كه انسان از اينكه ديگران اعمالش را بستايند خشنود شود و سعى كند اعمال خود را به ديگران ارائه دهد تا آنها مدح وثنايش گويند. انسان باايمان رفعت و مقام را نزد خدا مى طلبد و قرب او را مى خواهد ومدح و ثناى الهى را مى جويد نه از مردم و بندگان خدا. فرق ريا با «سُمعة» اين است كه رياكار در همان لحظه كه عملى را انجام مى دهد به مردم نشان مى دهد كه او را انسان خوبى بدانند؛ ولى «سُمعة» كه در اصل به معناى شهرت طلبى و گاه به معناى نيكنامى آمده ازنظر شرعى اين است كه اعمال نيك خود را بعدآ بازگو مى كند تا مردم او را بستايند و يا اينكه دوست دارد مردم از اين و آن بشنوند و او را ستايش كنند و به همين منظور عمل نيكى را انجام مى دهد و اين درواقع نوعى رياكارى است.
در روايت پرمعنايى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «ما ذِئْبانِ ضارِيانِ أُرْسِلا في زَريبَةِ غَنَمٍ بِأَكْثَرَ فَسادآ فيها مِنْ حُبِّ الْجاهِ وَالْمالِ فِي دِينِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ؛ دو گرگ خونخوار كه آنها را در آغل گوسفندان بفرستند فساد و تباهى آن بيش از علاقه افراطى به مال و جاه طلبى در دين مرد مسلمان نيست». همين معنا در كتاب كافى از امام باقر و امام صادق علیه السلام با تفاوت مختصرى آمده است. امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «مَا ذِئْبَانِ ضَارِيَانِ فِي غَنَمٍ لَيْسَ لَهَا رَاعٍ هَذَا فِي أَوَّلِهَا وَهَذَا فِي آخِرِهَا بِأَسْرَعَ فِيهَا مِنْ حُبِّ الْمَالِ وَالشَّرَفِ فِي دِينِ الْمُوْمِنِ؛ دو گرگ خونخوار كه در گله گوسفندى كه شبان نداشته باشد رها شوند يكى در آغاز گله و ديگرى در آخر گله، فسادشان بيش از حب مال وجاه در دين انسان مؤمن نيست. (بلكه خطرناكتر است)».
آنگاه در هفتمين و هشتمين وصف مى فرمايد: «اندوهش طولانى و همتش بلند است»؛ (طَوِيلٌ غَمُّهُ، بَعِيدٌ هَمُّهُ). اندوهش براى خطاهايى كه از او سرزده و آتش دوزخ كه ممكن است دامن او را بگيرد، و همّت والايش در مسير تحصيل رضاى خدا و اسباب ورود در بهشت است و اين دو وصف كه درواقع يكى جنبه منفى دارد و ديگرى مثبت، تشكيل دهنده همان تعادل خوف و رجاست كه از شرايط اصلى ايمان محسوب مى شود. شبيه اين معنا در صفات پرهيزكاران در خطبه 193 (خطبه معروف به همّام) نيز آمده است. در يك جا مى فرمايد: «قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ» و در جاى ديگر مى افزايد: «لا يَرْضَوْنَ مِنْ أعْمالِهِمُ الْقَلِيلَ». آرى! آنها از يكسو اندوه كيفر و عذاب در برابر خطاها قلبشان را مى فشارد واز سوى ديگر شوق لقاءالله در پرتو اعمال صالح به آنها آرامش مى دهد. اين سخن را با دو حديث درباره حزن و همت پايان مى دهيم. رسول خدا صلي الله عليه و آله در حديثى به اباذر مى فرمايد: «مَا عُبِدَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَى مِثْلِ طُولِ الْحُزْن؛ به مانند طول حزن، كسى خداى متعال را پرستش نكرده است. (اندوه در برابر مسئوليتها آن هم اندوهى كه در درون دل است نه در چهره)». اميرمؤمنان عليه السلام درباره علوّ همت مى فرمايد: «مَنْ شَرَفَتْ هِمَّتُهُ عَظُمَتْ قِيْمَتُهُ؛ كسى كه همت والا دارد، ارزش او بسيار است».
سپس در نهمين و دهمين وصف مى فرمايد: «سكوتش بسيار و تمام وقتش مشغول است»؛ (كَثِيرٌ صَمْتُهُ، مَشْغُولٌ وَقْتُهُ). اشاره به اينكه از فضول كلام و سخنان غير ضرورى پرهيز مى كند و چيزى از اوقات او به هدر نمى رود و هميشه مشغول به كار مثبتى است. اين دو وصف با هم رابطه دارند؛ زيرا كسى كه مشغول پرگويى است وقت خود را در اين امر بيهوده تلف مى كند و به كارهاى اساسى و لازم نمى رسد. به عكس، آنها كه كثيرالسكوت هستند وقت كافى براى انجام وظايف مهم خويش دارند. درباره اهميت سكوت و نقش فوق العاده آن در تهذيب نفس و مبارزه با وسوسه هاى شيطان و اينكه بايد در چه مواردى سكوت كرد و در چه مواردى سخن گفت، در بحثهاى گذشته بسيار سخن گفته ايم (ذيل گفتار حكيمانه 182 و يكى از فقرات حكمت 289) ولى در اين زمينه هرچه گفته شود كم است، زيرا قسمت مهمى از گناهان كبيره با زبان انجام مى شود؛ بعضى از علماى اخلاق تعداد آن را بيست گناه شمرده اند و ما در كتاب اخلاق در قرآن، ده مورد ديگر را يافته و بر آن افزوده ايم كه شرح آن در ذيل حكمت 349 إنشاءالله خواهد آمد.
درباره اهميت سكوت همين بس كه در حديثى كه در كتاب شريف كافى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل شده است مى خوانيم: «جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِي فَقَالَ احْفَظْ لِسَانَکَ قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِي قَالَ احْفَظْ لِسَانَکَ قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِي قَالَ احْفَظْ لِسَانَکَ وَيْحَکَ وَهَلْ يَكُبُّ النَّاسَ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِي النَّارِ إِلاَّ حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ؛ مردى خدمت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آمده عرض كرد: اى رسول خدا! توصيه اى به من كنيد. فرمود: زبانت را حفظ كن. بار ديگر عرض كرد: اى رسول خدا! به من توصيه اى بفرماييد و حضرت همان كلام را تكرار كرد. بار سوم نيز همين درخواست را ذكر كرده و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله او را به حفظ زبان توصيه كرد و افزود: واى بر تو. آيا جز آنچه فرآورده زبان مردم است آنها را با صورت در آتش دوزخ فرو مى افكند؟». اشاره به اينكه بيشترين عامل گرفتارى انسانها در قيامت فرآورده هاى زبان آنهاست. اينكه مى فرمايد: «با صورت در آتش دوزخ انداخته مى شوند» علاوه بر اينكه بدترين شكل افتادن در دوزخ است، به سبب آن است كه زبان و دهان انسان در صورت اوست و عامل اصلى گناه، پيش از بقيه جسم انسان، در آتش افكنده مى شود.
در حديث ديگرى از همان حضرت جمله تكان دهنده ديگرى آمده است، مى فرمايد: «مَنْ لَمْ يَحْسُبْ كَلامَهُ مِنْ عَمَلِهِ كَثُرَتْ خَطَايَاهُ وَحَضَرَ عَذَابُهُ؛ كسى كه سخنش را جزء اعمالش حساب نكند (و بى پروا هرچه بر سر زبانش آمد بگويد) خطاهايش زياد مى شود و مجازاتش حاضر مى گردد». مشكل مهم در آفات و گناهان زبان اين است كه غالبآ در ارتباط با حقوق ديگران است و جبران كردن حقوق از دست رفته ديگران به سبب غيبت وتهمت و سخن چينى و اهانت و ايذاء و نسبت هاى ناروا دادن و امثال آن، كار آسانى نيست. اينكه مى فرمايد: «مؤمن كسى است كه وقتش مشغول است» نه به اين معناست كه دائم مشغول عبادت و تلاوت قرآن و ذكر الله است، بلكه اوقات شبانه روز را به گونه اى تقسيم مى كند كه به تمام كارهاى ضرورى برسد. همانگونه كه در حكمت 390 خواهد آمد: «مؤمن بايد ساعات شبانه روز خود را تقسيم كند، بخشى را به عبادت پروردگار و مناجات با او بپردازد و در بخش ديگرى به تأمين معاش و در بخش سومى به تفريحات سالم. (و اگر اين كار انجام شود تمام وقت انسان را براى انجام كارهاى ضرورى و وظايف الهى اشغال خواهد ساخت).
آنگاه امام عليه السلام به سراغ يازدهمين و دوازدهمين وصف مؤمنان راستين رفته مى فرمايد: «شكرگزار و صبور است»؛ (شَكُورٌ صَبُورٌ). «شكور» صيغه مبالغه از ماده «شكر» است يعنى شخص بسيار شكرگزار؛ كسى كه پيوسته با قلب و زبان و اعضاى خود شكر نعمتهاى الهى را به جا مى آورد و از صاحب نعمت هرگز غافل نيست. «صبور» نيز صيغه مبالغه از ماده صبر است و همچون «صبار» كه در قرآن مجيد آيه 5 سوره «ابراهيم» و 33 سوره «شورى» آمده، به معناى كسى است كه بسيار صابر و شكيباست. حوادث روزگار او را دگرگون نمىسازد و در برابر آزمونهاى الهى صابر است. در بلاها عنان اختيار را از دست نمى دهد و زبان به شكوه نمى گشايد و جزع و بى تابى نمى كند. درواقع اين دو وصف، حال مؤمنان راستين را در نعمت و بلا ترسيم مى كند؛ به هنگام نعمت شاكر و به هنگام بلا صابرند.
در حديثى از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «الاِْيمَانُ نِصْفَانِ نِصْفٌ فِى الصَّبْرِ وَنِصْفٌ فِى الشُّكْرِ». كلينى؛ در كتاب شريف كافى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله چنين نقل مى كند: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه و آله كَانَ فِى سَفَرٍ يسِيرُ عَلَى نَاقَةٍ لَهُ إِذَا نَزَلَ فَسَجَدَ خَمْسَ سَجَدَاتٍ فَلَمَّا أَنْ رَكِبَ قَالُوا يا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا رَأَينَاکَ صَنَعْتَ شَيئاً لَمْ تَصْنَعْهُ فَقَالَ نَعَمْ اسْتَقْبَلَنِى جَبْرَئِيلُ عليه السلام فَبَشَّرَنِى بِبِشَارَاتٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَسَجَدْتُ لِلَّهِ شُكْراً لِكُلِّ بُشْرَى سَجْدَةً؛ رسول خدا صلي الله عليه و آله در سفرى كوتاه سوار بر شترى بود. ناگهان از شتر فرود آمد و پنج بار سجده به جاى آورد. هنگامى كه سوار بر مركب شد همراهان عرض كردند: اى رسول خدا! ما ديديم كارى انجام دادى كه تا كنون انجام نداده بودى. فرمود : آرى. جبرئيل بر من نازل شد و بشارات فراوانى از سوى خداى متعال به من داد (پنج بشارت) من براى هر بشارتى سجده شكرى به جاى آوردم».
به همين دليل در حديث ديگرى آمده كه شما نيز چنين كنيد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إِذَا ذَكَرَ أَحَدُكُمْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَلْيضَعْ خَدَّهُ عَلَى التُّرَابِ شُكْراً لِلَّهِ فَإِنْ كَانَ رَاكِباً فَلْينْزِلْ فَلْيضَعْ خَدَّهُ عَلَى التُّرَابِ وَإِنْ لَمْ يكُنْ يقْدِرُ عَلَى النُّزُولِ لِلشُّهْرَةِ فَلْيضَعْ خَدَّهُ عَلَى قَرَبُوسِهِ وَإِنْ لَمْ يقْدِرْ فَلْيضَعْ خَدَّهُ عَلَى كَفِّهِ ثُمَّ لْيحْمَدِ اللَّهَ عَلَى مَا أَنْعَمَ عَلَيهِ؛ هنگامى كه يكى از شما به ياد نعمتى از سوى خداوند متعال بيفتد صورت بر خاك بگذارد و خدا را شكر گويد. اگر سوار باشد پياده شود و بر خاك سجده كند و اگر به جهت انگشت نما شدن نمى تواند پياده شود، صورت بر قربوس (اين واژه در عربى با فتح راء استعمال مى شود و در فارسى با سكون راء؛ يعنى برآمدگى جلوى زين) بگذارد و اگر توان آن را نيز نداشته باشد صورت بر كف دست بگذارد و خدا را بر نعمتى كه بر او ارزانى داشته است شكر وسپاس گويد».
درمورد اهميت صبر نيز آيات و روايات، بسيار است و مرحوم كلينى در جلد دوم كافى بابى در اهميت صبر منعقد كرده و بيست و پنج روايت در آن آورده است؛ از جمله در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «إِذَا دَخَلَ الْمُوْمِنُ فِى قَبْرِهِ كَانَتِ الصَّلاةُ عَنْ يمِينِهِ وَالزَّكَاةُ عَنْ يسَارِهِ وَالْبِرُّ مُطِلٌّ عَلَيهِ وَيتَنَحَّى الصَّبْرُ نَاحِيةً فَإِذَا دَخَلَ عَلَيهِ الْمَلَكَانِ اللَّذَانِ يلِيانِ مُسَاءَلَتَهُ قَالَ الصَّبْرُ لِلصَّلاةِ وَالزَّكَاةِ وَالْبِرِّ دُونَكُمْ صَاحِبَكُمْ فَإِنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ؛ هنگامى كه جنازه مومن وارد قبر مى شود نماز در طرف راست و زكات در طرف چپ قرار مى گيرد و نيكوكارى بر او سايه مى افكند و صبر و شكيبايى در گوشه اى واقع مى شود. هنگامى كه دو فرشته مأمور سوال بر او وارد مى شوند، صبر به نماز وزكات و نيكوكارى مى گويد: به كمك صاحبتان برويد و هرگاه ناتوان شديد من به يارى او خواهم آمد».
آنگاه امام عليه السلام در سيزدهمين و چهاردهمين مى فرمايد: «بسيار ژرف انديش است و دست حاجت به سوى كسى دراز نمى كند»؛ (مَغْمُورٌ بِفِكْرَتِهِ، ضَنِينٌ بِخَلَّتِهِ). «مَغْمُور» به كسى گفته مى شود كه غرق در چيزى باشد. مومنان راستين غرق در فكر و انديشه اند؛ تفكر در عظمت و قدرت پروردگار و نشانه هاى او در جهان هستى. تفكر درباره آخرت و سرنوشت او در آن روز و تفكر در حل مشكلات مردم. «ضَنين» به معناى بخيل است و «خَلَّت» به فتح خاء (بر وزن رحمت) به معناى نياز و حاجت. مفهوم جمله اين مى شود كه او در اظهار حاجتش به ديگران بخيل است و تا امكان داشته باشد دست حاجت به سوى ديگران دراز نمىكند و اين نشانه شخصيت و عمق فكر آدمى است.
در بعضى از نسخه ها «خُلَّت» به ضم خاء (بر وزن نصرت) آمده كه به معناى دوستى است و مفهوم جمله اين مى شود كه او در انتخاب دوست، بسيار سختگير و ژرف انديش است و تا شايستگى هاى لازم را در كسى نبيند دست دوستى به سوى او دراز نمى كند. اين احتمال نيز در تفسير اين جمله داده شده است كه او هنگامى كه دوستى را انتخاب كند براى حفظ دوستى مى كوشد و در برابر از دست دادن آن بخيل وسختگير است.
درباره اهميت فكر، همين بس كه خداوند متفكران را به عنوان (أُولُوا الاَْلْباب؛ صاحبان مغز) معرفى كرده و پس از آن كه تفكر درباره آفرينش آسمان وزمين و ساير پديده هاى جهان هستى را مى ستايد، مى فرمايد: (كسانى كه چنين هستند مصداق أوُلُوا الاْلْباب اند). دعوت به تفكر در عالم هستى و در حالات پيشينيان و عبرت گرفتن از سرنوشت آنها و تفكر درباره مسئوليت هايى كه انسان در پيشگاه خدا و خلق بر عهده دارد در بسيارى از آيات قرآن آمده است و در مجموع استفاده مى شود كه اسلام اهميت فوق العاده اى به مسئله فكر و انديشه در امور سرنوشت ساز مى دهد. اهميت تفكر تا آن اندازه است كه برترين عبادت شمرده شده است، امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ إِدْمَانُ التَّفَكُّرِ فِى اللَّهِ وَفِى قُدْرَتِهِ؛ برترين عبادت، دوام تفكر درباره خدا و قدرت اوست». در حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام آمده است: «لَيسَ الْعِبَادَةُ كَثْرَةَ الصَّلاةِ وَالصَّوْمِ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَكُّرُ فِى أَمْرِ اللَّهِ عَزَّوَجَل؛ عبادت، تنها به كثرت نماز و روزه نيست. عبادت واقعى، تفكّر در كار خداى متعال است. (در امور مربوط به آفرينش و نظامات جهان هستى». اميرمومنان على عليه السلام تفكر را سرچشمه خوبى ها و اعمال نيك مى شمارد ومى فرمايد: «إِنَّ التَّفَكُّرَ يدْعُو إِلَى الْبِرِّ وَالْعَمَلِ بِهِ» امام مجتبى عليه السلام تفكر را پدر ومادر تمام نيكى ها معرفى مى كند و مى فرمايد: «التَّفَكُّرُ أَبُو كُلِّ خَيْرٍ وَأُمِّهِ».
درمورد عدم اظهار حاجت نزد ديگران نيز در آيات و روايات، اشارات وتأكيداتى ديده مى شود. قرآن مجيد در يك جا از آن به (تعفّف) تعبير كرده است ومى فرمايد: (گروهى از نيازمندان هستند كه شخص جاهل و بى خبر به سبب كثرت تعفّف، آنها را غنى و بى نياز مى پندارد)؛ (يحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّف). در حديث پرمعنايى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام از پدران بزرگوارش مى خوانيم: «إِنَّمَا اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلاً لاَِنَّهُ لَمْ يرُدَّ أَحَداً وَلَمْ يسْأَلْ أَحَداً قَطُّ غَيرَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ؛ خدا تنها به اين دليل ابراهيم را خليل خود قرار داد كه هيچ سائلى را رد نكرد و هرگز از كسى درخواستى نداشت».
سپس امام عليه السلام در وصف پانزدهم و شانزدهم كه هماهنگى كامل با هم دارند مى فرمايد: «(مؤمن راستين) طبيعتش آسان (و سختگيرى در كار او نيست) وبرخوردش با ديگران توأم با نرمش است»؛ (سَهْلُ آلْخَلِيقَةِ، لَيِّنُ آلْعَرِيكَةِ!). گرچه اين دو وصف، مفهوم نزديكى با هم دارند ولى با دقت، تفاوت ميان آنها روشن مى شود. «سَهْلُ الْخَليقَة» بودن با توجه به اينكه «خليقة» به معناى خُلق وطبيعت است اين است كه انسان در زندگى سختگير نباشد. فلان وسيله اگر حاصل نشد ناراحتى نكند. فلان غذا به موقع نرسيد، نرسد. نظم در زندگى او حاكم است؛ اما چنان نيست كه اگر چيزى به موقع حاصل نشد ابراز ناراحتى كند. به بيان ديگر كسانى هستند كه فى المثل اگر بر سر سفره، فلان چيز و فلان چيز نباشد دست از سفره مى كشند و ابراز ناراحتى مى كنند؛ ولى مؤمنان راستين آسانگيرند؛ با هر غذايى سد جوع مى كنند و در زندگى مقيد به قيود دنياپرستان نيستند. ولى «لَيِّنُ الْعَريكَة» رابطه انسان را با اشخاص ديگر بيان مى كند، زيرا «عَريكَة» (با توجه به اينكه در اصل به معناى چرمى است كه به واسطه نرم بودن، دباغ را به ناراحتى نمى اندازد و سپس به معناى طبيعت انسانى استعمال شده است) به اين معناست كه در برخورد با ديگران ملايم و مهربان و تسليم است ومردم از معاشرت با او لذت مى برند. بنابراين «سَهْلُ الْخَليقَةَ» مى تواند اشاره به سختگيرى نكردن در زندگى شخصى انسان باشد و «لَيّن الْعَريكَة» اشاره به نرمش او در مقابل بستگان، دوستان و ديگران. اين همان چيزى است كه در قرآن مجيد يكى از صفات برجسته پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله شمرده شده است آنجا كه مى فرمايد: «(فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّآ غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)؛ به بركت رحمت الهى در برابر آنها (مردم) نرم (و مهربان) شدى و اگر خشن و سنگدل (و تندخو) بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند».
بعضى از شارحان اين دو وصف را به يك معنا برگردانده و مترادف دانسته اند در حالى كه ظاهرآ چنين نيست. در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «اَلْمُومِنُونَ هَيِّنُونَ لَيِّنُونَ كَالْجَمَلِ الاَْلُوفِ إذا قُيِّدَ انْقادَ وَإنْ أُنيخَ اسْتَناخَ؛ مؤمنان نرمخو و آسان گيرند، مانند شتر رام كه او را به هر طريق (صحيح و مناسبى) ببرند منقاد و مطيع است (در بعضى از روايات در اين فقره آمده است: «وَإنْ اُنيخَ عَلى صَخْرَةٍ اسْتَناخَ؛ اگر او را روى قطعه سنگى بخوابانند مى خوابد)». بديهى است كه منقاد بودن مؤمن در برابر دوستانى است كه او را دعوت به خير و صلاح مى كنند. اين سخن را با حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله پايان مى دهيم، فرمود : «لاَُخْبِرَنَّكُمْ عَلى مَنْ تَحْرِمُ النّارُ عَلَيْهِ غَدآ؟ عَلى كُلِّ هَيِّنٌ لَيِّنٌ قَريبٍ سَهْلٍ؛ آيا به شما خبر بدهم كه آتش دوزخ فرداى قيامت بر چه كسى حرام مىشود؟ بر كسانى كه نرمخو و ملايم و صميمى و آسانگير هستند».
آنگاه امام عليه السلام در هفدهمين و هجدهمين اوصافى كه براى مؤمنان راستين بيان كرده و گفتار خود را با آن پايان مى دهد، مى فرمايد: «دلش از سنگ خارا (در برابر حوادث سخت و دشمنان خطرناك) محكمتر و سختتر و (در پيشگاه خدا) از برده تسليمتر است»؛ (نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ، وَهُوَ أَذَلُّ مِنَ الْعَبْدِ). آرى! مؤمنان ازنظر روحى فوق العاده قوى و نيرومندند، به گونه اى كه در روايات به كوه تشبيه شده اند. مرحوم مولا محمد صالح مازندرانى در شرح اصول كافى مى گويد: در حديثى آمده است: «الْمُؤمِنُ كَالْجَبَلِ لاتُحَرِّكُهُ الْعواصِفُ؛ مؤمن همچون كوه است كه تندبادها او را تكان نمى دهد». آرى! تندبادها كوهها را تكان نمى دهند، بلكه كوهها هستند كه مسير طوفانها را تغيير مى دهند و به اين ترتيب نه تنها طوفان حوادث، مؤمنان را از مسير خود منحرف نمى سازد، بلكه آنها هستند كه طوفانها را به مسيرهاى صحيح هدايت مى كنند.
در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله بِقَوْمٍ يرْبَعُونَ حَجَراً فَقَالَ مَا هَذَا قَالُوا نَعْرِفُ بِذَلِکَ أَشَدَّنَا وَأَقْوَانَا فَقَالَ عليه السلام أَلا أُخْبِرُكُمْ بِأَشَدِّكُمْ وَأَقْوَاكُمْ قَالُوا بَلَى يا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَشَدُّكُمْ وَأَقْوَاكُمُ الَّذِى إِذَا رَضِى لَمْ يدْخِلْهُ رِضَاهُ فِى إِثْمٍ وَلا بَاطِلٍ وَإِذَا سَخِطَ لَمْ يخْرِجْهُ سَخَطُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ وَإِذَا قَدَرَ لَمْ يتَعَاطَ مَا لَيسَ لَهُ بِحَقٍّ؛ پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از كنار جمعيتى مى گذشت كه آنها سنگى را براى زورآزمايى (يكى پس از ديگرى) برمى داشتند. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اين كار براى چيست؟ عرض كردند: مى خواهيم به اين وسيله فرد محكمتر و قوى تر را بشناسيم. پيامبرصلي الله عليه و آله فرمود: مى خواهيد از محكمترين و قوى ترين، شما را باخبر كنم؟ عرض كردند: آرى. فرمود: محكمترين و قوى ترين شما كسى است كه هنگامى كه از شخص يا چيزى راضى مى شود به خاطر او به گناه و باطل اقدام نمى كند وهنگامى كه به شخص يا چيزى خشمگين مى گردد خشم، او را از سخن حق بيرون نمى كند و به هنگام قدرت به سراغ چيزى كه حق او نيست نمى رود».
البته مؤمنان راستين با چنين قوت و قدرت، هنگامى كه در پيشگاه خدا قرار مى گيرند همچون بنده ذليل و تسليمى هستند كه بدون اراده او قدمى برنمى دارند ودر برابر حق خاضعند. درواقع دو وصف اخير دو بعد شخصيت مؤمنان راستين را نشان مى دهد؛ از يكسو استقامت و استحكام آنها را در برابر حوادث سخت بيان مى كند و از سوى ديگر فروتنى و تسليمشان را در برابر پروردگار


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۴ آبان ۱۴۰۰ | 16:56 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 334 نهج البلاغه: تأثیر یاد مرگ در ترک آرزوها

وَ قَالَ (عليه السلام): لَوْ رَأَى الْعَبْدُ الْأَجَلَ وَ مَصِيرَهُ، لَأَبْغَضَ الْأَمَلَ وَ غُرُورَه.

اگر پايان كار را مى ديديد...:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته اى اشاره مى فرمايد كه هركس در آن بينديشد و با تمام وجود باور كند از دنياپرستى كنار خواهد رفت. مى فرمايد: «اگر انسان، سرآمد زندگى و عاقبت كارش را مى ديد، آرزوها و غرورش را دشمن مى شمرد»؛ (لَوْ رَأَى الْعَبْدُ الآجَلَ وَمَصِيرَهُ لاََبْغَضَ الاَْمَلَ وَغُرُورَهُ).
سرآمد زندگى و پايان عمر بر هيچكس روشن نيست؛ خواه جوان باشد يا پير، سالم باشد يا زمين گير، زيرا هر روز ممكن است حادثه اى رخ دهد و حتى جوانان و افراد سالم و نيرومند را با خود از اين جهان ببرد؛ ولى با توجه به اينكه انسان از پايان عمر خويش به طور دقيق آگاه نيست همين امر گاهى سبب اشتباه او مى شود و زندگى را جاودانه مى پندارد، دامنه آرزوهايش گسترش پيدا مى كند و غرور ناشى از آن تمام وجود او را فرا مى گيرد. البته مكتوم بودن پايان زندگى فلسفه مهمى دارد و آن اين است كه اگر هركس از پايان عمر خود باخبر بود، هرگاه پايان آن را نزديك مى ديد در اضطراب شديدى به سر مى برد و زندگى در كام او تلخ مى شد و اگر پايان آن را دور مى ديد در غفلت و غرور فرو مى رفت، خداوند آن را مكتوم داشته تا انسان دائمآ در ميان خوف و رجا باشد نه زندگى در كامش تلخ شود و نه غرور و غفلت و آرزوهاى دور و دراز او را احاطه كند.
امام صادق عليه السلام در حديث معروف مُفضّل اين مطلب را با عبارات زيبايى بيان كرده، مى فرمايد: «اى مفضل! در اين امر انديشه كن كه خداوند مدت حيات انسان را بر انسان پوشيده داشت؛ چراكه اگر مقدار عمر خود را مى ديد و كوتاه بود هرگز زندگى براى او گوارا نبود، زيرا هر زمان در انتظار مرگ بود و انتظار وقتى را مى كشيد كه مى دانست پايان عمر است و همچون كسى بود كه اموالش بر باد رفته و يا نزديك است بر باد برود، چنين كسى احساس فقر مى كرد و از فناى اموالش وحشت به او دست مى داد با اينكه وحشتى كه بر انسان از فناى عمر دست مى دهد بيش از وحشتى است كه از فناى مال دست مى دهد، زيرا كسى كه مالش كم مى شود يا از بين مى رود اميد دارد در آينده مال ديگرى به دست بياورد؛ اما كسى كه يقين به پايان عمر خود داشته باشد نوميدى مطلق بر او حاكم مى شود و هرگاه عمر طولانى داشته باشد و مطمئن به بقاى در دنيا گردد در لذات و گناهان فرو مى رود و چنين مى پندارد كه فعلا به شهوترانى مى پردازم ودر اواخر عمر كه از آن آگاهم به سراغ توبه مى روم (و به اين دليل خداوند مقدار عمر را بر انسان مخفى داشته است)».
ولى اميرالمؤمنين عليه السلام از زاويه ديگرى به اين مسئله مى نگرد و مى فرمايد: اگر هركس باخبر بود ـ خواه عمر خود را طولانى مى ديد يا كوتاه ـ و مشاهده مى كرد با سرعت به مقصد نهايى و پايان عمر نزديك مى شود همين حركت پرشتاب به سوى پايان عمر سبب مى شد كه آرزوها و غرور ناشى از آن را دشمن بشمارد. به راستى عمر با شتاب مى گذرد؛ هنوز دوران كودكى تمام نشده جوانى فرا مى رسد، جوانى تمام نشده كهولت و سپس پيرى و فرسودگى است. بسيارند كسانى كه به گذشته عمر خود مى نگرند و مى گويند چه با سرعت گذشت؛ چقدر كوتاه بود؛ چه اندازه در غفلت و غرور بوديم. البته مؤمنان راستين و آگاه گرچه از پايان عمر خود باخبر نيستند؛ ولى با توجه به احوال ديگران دائمآ آماده ترك دنيا هستند و به همين دليل تلاش وكوشش بيشترى براى سراى آخرت و انجام كارهاى خير دارند و هرگز گرفتار آرزوهاى دور و دراز و غرور و غفلت نمى شوند.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰ | 19:48 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 335 نهج البلاغه: شریکان اموال انسان

وَ قَالَ (عليه السلام): لِكُلِّ امْرِئٍ فِي مَالِهِ شَرِيكَانِ، الْوَارِثُ وَ الْحَوَادِث.

شركاى اموال ما:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به افراد بخيل و خسيس هشدار مى دهد ومى فرمايد: «هر انسانى در اموالش دو شريك دارد: وارثان و حوادث»؛ (لِكُلِّ امْرِيءٍ فِي مَالِهِ شَرِيكَانِ: الْوَارِثُ، وَآلْحَوَادِثُ).
اشاره به اينكه افراد بخيل به چه مى انديشند؟ آيا تصور مى كنند اين اموال را با خود مى برند با اينكه از دو حال خارج نيست: يا به وسيله حوادث وپيش آمدهاى روزگار ازقبيل ورشكست شدن در تجارت، ربوده شدن به وسيله سارقان، سيل و آتش سوزى و امثال آن بر باد مى رود و يا در صورت مصون ماندن از حوادث به دست وارث مى رسد. وارثى كه غالبآ دلش به حال صاحب مال نسوخته و آن را تملك مى كند و از آن براى منافع خود و عيش و لذت بهره مى گيرد؛ بى آنكه به فكر صاحب اصلى مال باشد. بسيار ديده ايم افرادى را كه اموالى از آنها به ارث رسيده و در ميان آن ثلث يا موقوفاتى وجود دارد و وارثان اصرار دارند كه با بهانه هايى حتى ثلث را تملك كرده و وقف را به نوعى باطل كنند و عين موقوفه را به تملك خود درآورند! افراد بخيل اگر در اين امور درست بينديشند به اشتباه بزرگ خود پى مى برند. آيا بهتر آن نيست كه شريك ديگرى براى خود دست و پا كنند؟ شريكى كه در مشكلات برزخ و قيامت به داد آنها مى رسد و به مضمون «(مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ آنچه نزد شماست فانى مى گردد و آنچه نزد خداست باقى مى ماند»، هرگز خللى در آن وارد نمى شود. آرى اين شريك، همان نيازمندان و محرومانى هستند كه انفاق بر آنها در قرآن مجيد با تعبير وام دادن به خدا بيان شده است: (مَّنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللهَ قَرْضآ حَسَنآ فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافآ كَثِيرَةً) همان وامى كه حداقل ده برابر و حداكثر هفتصد برابر و بيشتر به آن سود داده خواهد شد.
همانگونه كه در بحث اسناد اين گفتار حكيمانه اشاره شد اين سخن به دو صورت ديگر نيز نقل شده: نخست: «بَشِّر مالَ الْبَخِيلِ بِحادِثٍ أو وارِثٍ؛ به مال افراد بخيل بشارت ده كه يا حوادث نابودكننده در انتظار آن است و يا وارث» وديگر اينكه: «إنَّ لَکَ فِي مالِکَ شَريكَيْنِ: الْحَدَثانِ وَالْوارِثِ فَإنِ اسْتَطَعْتَ أنْ لا تَكُونَ أبْخَسُ الشُّرَكاءِ حَظّآ فَافْعَلْ؛ در مال تو (جز تو) دو شريك هست: حوادث نابودكننده و وارث، هرگاه بتوانى سهم تو كمتر از آن دو نباشد انجام ده (بخشى از اموالت را انفاق كن)».
شگفت اينكه بسيار ديده شده است فرزندان افراد ثروتمند، انتظار مرگ پدر را مى كشند تا هرچه زودتر بتوانند از اموال او بهره ببرند. عجيب تر از آن اينكه در زمان خود ديده ايم فرزندان در اواخر عمر پدر، مال او را ميان خود تقسيم مى كنند و حتى پدر را از نيازمندى هاى زندگى خود محروم مى سازند در حالى كه هنوز زنده و به حكم خدا و قوانين بشرى مالك اموال خويش است.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۱۸ تیر ۱۴۰۰ | 11:20 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 336 نهج البلاغه: لزوم وفای به وعده

متن نهج البلاغه

وَ قَالَ (عليه السلام): الْمَسْئُولُ حُرٌّ، حَتَّى يَعِدَ.

انسان در گرو وعده هاى خويش است:
اين گفتار حكيمانه در بسيارى از نسخه هاى نهج البلاغه و شروح آن نيامده است. مرحوم فيض الاسلام در نسخه خود وصبحى صالح در نسخه اى كه در دست ماست آن را آورده اند و ظاهر اين است كه از نسخه ابن ابى الحديد گرفته اند. به هر حال گفتارى است بسيار پرمعنا و حكيمانه. امام عليه السلام مى فرمايد: «كسى كه از او درخواستى شده، تا وعده نداده آزاد است»؛ (الْمَسْؤُولُ حُرٌّ حَتَّى يَعِدَ).
اشاره به اينكه پس از وعده دادن در گرو وعده خويش است و تا به آن وفا نكند آزاد نمى شود. همانگونه كه در بيان اسناد اين گفتار حكيمانه آورديم، علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آن را از كتاب العدد القوية، تأليف مرحوم علامه حلى با اضافه اى به اين صورت آورده است: «الْمَسْئُولُ حُرٌّ حَتَّى يَعِدَ وَالْمَسْئُولُ مُسْتَرَقٌّ حَتَّى يُنْجِزَ؛ آنكس كه از او درخواستى شود آزاد است تا زمانى كه وعده نداده، و برده است تا زمانى كه به وعده خود وفا كند». روشن است كه حرّيّت و بردگى در اين گفتار حكيمانه جنبه مجازى دارد ومنظور اين است كه اشخاص حر از هر نظر آزادند و در قيد اسارت ديگرى نيستند؛ ولى برده در قيد اسارت ديگرى است و انسان تا وعده نداده آزاد است؛ اما هرگاه وعده اى به ديگرى بدهد گويا زنجير اسارتى را بر گردن خود نهاده و تا به وعده اش وفا نكند از گردن او برداشته نخواهد شد.
پيامى كه اين كلام دارد مسئله لزوم وفاى به وعده است؛ مبادا كسى وعده بدهد باز هم خود را آزاد پندارد و گمان كند هيچ وظيفه و مسئوليتى در برابر وعده اى كه داده است بر دوش ندارد. بايد خود را همچون اسيرى بداند كه تا وعده اش را وفا نكند آزاد نمى شود.
*****
نكته:
اهميت وفاى به عهد:
بسيارى از افراد درمورد وعده ها و عهدهاى خود بى اعتنا و سهل انگارند در حالى كه قرآن مجيد و روايات اسلامى به آن اهميت فوق العاده اى داده اند. قرآن مجيد مى فرمايد: «(وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولا)؛ به عهد خود وفا كنيد كه از عهد (در قيامت) سؤال مى شود». رسول خدا صلي الله عليه و آله مى فرمايد: «الْعِدَةُ دَيْنُ وَيْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ أخْلَفَ وَيْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ أخْلَفَ وَيْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ أَخْلَفَ؛ وعده به منزله بدهكارى است. واى به حال كسى كه وعده مى دهد و خلاف مى كند، واى به حال كسى كه وعده مى دهد وخلاف مى كند، واى به حال كسى كه وعده مى دهد و خلاف مى كند». ازاين روايت استفاده مى شود كه وعده به منزله بدهكارى شديد و مؤكد است كه افراد باايمان بايد به آن عمل كنند. البته ازنظر فقهى، وعده هاى ابتدايى كه در ضمن عقد و قراردادى نباشد واجب العمل نيست؛ ولى از آيات و روايات استفاده مى شود كه مستحب بسيار مؤكدى است؛ گويا ديواربه ديوار واجبات مؤكد است. بر اين پايه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در حديث ديگرى مى فرمايد: «الواعِدُ بِالْعِدَةِ مِثْلُ الدَّيْنِ أوْ أَشَدَّ؛ كسى كه وعده اى مى دهد (وعده اش) مانند بدهكارى يا شديدتر از آن است».
اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «ما باتَ لِرَجُلٍ عِنْدي مَوْعِدٌ قَطُّ فَباتَ يَتَمَلْمَلُ عَلى فِراشِهِ لِيَغْدُو بِالظَّفَرِ بِحاجَتِهِ أشَدُّ مِنْ تَمَلْمُلِي عَلى فِراشي حِرْصآ عَلَى الْخُروجِ إلَيْهِ مِنْ دَيْنٍ عُدْتُهُ وَخَوْفآ مِنْ عائِقٍ يُوجِبُ الْخُلْفَ فَإِنَّ خُلْفَ الْوَعْدِ لَيْسَ مِنْ أخْلاقِ الْكِرامِ؛ كسى كه وعده اى به او داده ام و شب هنگام در بسترش بيدار است ولحظه شمارى مى كند كه صبح شود و نزد من آيد و حاجتش برآورده شود، ناراحتى و انتظار او هرگز از ناراحتى من شب هنگام در بسترم بيشتر نيست، چرا كه انتظار مى كشم به سراغ او بروم و از دِين وعده او درآيم. مبادا مانعى سبب خلف وعده شود، زيرا خلف وعده از اخلاق انسان هاى باشخصيت وبزرگوار نيست».
روايات درباره نكوهش خلف وعده در منابع اسلامى بسيار است. اين گفتار را با حديثى از امام صادق عليه السلام پايان مى دهيم، فرمود: «عِدَةُ الْمُوْمِنِ أَخَاهُ نَذْرٌ لاكَفَّارَةَ لَهُ فَمَنْ أَخْلَفَ فَبِخُلْفِ اللَّهِ بَدَأَ وَلِمَقْتِهِ تَعَرَّضَ وَذَلِکَ قَوْلُهُ (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لاتَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ)؛ وعده مؤمن به برادرش نوعى نذر است، هرچند كفاره ندارد و هركس خلف وعده كند درواقع با خدا مخالفت كرده و خود را در معرض خشم او قرار داده و اين همان چيزى است كه قرآن مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا سخنى مى گوييد كه به آن عمل نمى كنيد؟ اين كار موجب خشم عظيم در پيشگاه خداست كه سخنى بگوييد و به آن عمل نكنيد»


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۴ تیر ۱۴۰۰ | 19:18 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 337 نهج البلاغه: ضرورت عمل گرایى

وَ قَالَ (عليه السلام): الدَّاعِي بِلَا عَمَلٍ، كَالرَّامِي بِلَا وَتَرٍ.

دعوت كننده بى عمل:
امام عليه السلام در اين گفتار نورانى به كسانى اشاره مى كند كه مردم را به چيزى فرا مى خوانند كه خود عامل به آن نيستند و بدون شك دعوت آنها بى اثر است، مى فرمايد: «آنكس كه مردم را (به نيكى ها) فرا مى خواند ولى خود به آن عمل نمى كند مانند كماندارى است كه با كمان بدون زه مى خواهد تيراندازى كند»؛ (الدَّاعِي بِلاَ عَمَلٍ كَالرَّامِي بِلاَ وَتَرٍ).
مى دانيم كمان از دو بخش اصلى تشكيل شده است: اوّل قوسى كه حالت فنرى دارد. دوم زهى كه دو سر قوس را به هم متصل مى كند (زه را معمولاً از روده گوسفند يا مانند آن مى گرفتند و به هم مى تابيدند و بسيار محكم بود). هنگامى كه تيرانداز آماده كار مى شد ته چوبه تير را به زه تكيه مى داد و سپس زه وچوبه را با هم به عقب مى كشيد. قوس كمان جمع مى شد آنگاه آن را رها مى كرد، فشار قوس كمان بر زه سبب مى شد كه تير به سوى مقصد پرتاب شود. حال اگر كسى تنها قوسى داشته باشد بدون زه آيا مى تواند تيرى پرتاب كند و به هدف بزند؟ به يقين نه. هرگاه مردم كسى را ببينند كه پيوسته ديگران را به نيكى ها دعوت مى كند اما خودش عامل نيست سخن او را باور نمى كنند وهنگامى كه باور نكردند عمل نمى كنند؛ اما اگر ببينند او پيش از ديگران به گفتار خود عمل مى كند يقين پيدا مى كنند كه گوينده به سخن خود ايمان دارد و از دل مى گويد ولاجرم و بر دل مى نشيند و ديگران به آن عمل مى كنند.
تفسير ديگرى كه براى اين حديث شريف شده اين است كه منظور از «داعى» دعا كننده است و معناى جمله اين مى شود: «كسى كه دعا مى كند ـ مثلاً براى فزونى روزى يا فزونى علم يا نجات در آخرت ـ ولى كارى انجام نمى دهد؛ مانند تيراندازى است كه با كمان بدون زه مى خواهد تيراندازى كند». شك نيست كه دعا بسيار مؤثر است؛ اما دعا كننده بايد آنچه را در توان دارد به كار گيرد و آنچه را در توان ندارد از خدا بخواهد. با توجه به اينكه در بعضى از مصادر اين گفتار حكيمانه، به جاى «الداعى»، «العالم» آمده تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد. آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى نيز اين حقيقت را تأييد مى كنند كه دعوت مردم به سوى نيكى ها بدون عمل كارساز نيست.
در خطبه 175 از اميرمؤمنان على عليه السلام خوانديم كه فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي، وَاللَّهِ، مَا أَحُثُّكُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّ وَأَسْبِقُكُمْ إِلَيْهَا، وَلا أَنْهَاكُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلاَّ وَأَتَنَاهَى قَبْلَكُمْ عَنْهَا؛ اى مردم، به خدا سوگند! من شما را به هيچ طاعتى ترغيب نمى كنم، مگر اين كه خودم پيش از شما به آن عمل مى نمايم و شما را از هيچ معصيتى بازنمى دارم، مگر اين كه خودم پيش از شما از آن دورى مى جويم».
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «إنَّ الْعالِمَ إذا لَمْ يَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ كَما يَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفا؛ هرگاه عالم به علمش عمل نكند موعظه و اندرز او از دلها فرو مى ريزد، آنگونه كه دانه هاى باران از سنگ سخت فرو مى ريزد». قرآن مجيد نيز مى فرمايد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتآ عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوييد كه عمل نمى كنيد؟! * نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوييد كه عمل نمى كنيد!».
اينها در صورتى است كه داعى را به معناى دعوت كننده به نيكى ها بدانيم؛ اما اگر به معناى دعا باشد آن نيز هماهنگ با روايات اسلامى است. در حديث پرمعنايى كه علامه مجلسى آن را در بحارالانوار از كتاب دعوات راوندى نقل كرده مى خوانيم كه امام صادق عليه السلام فرمود: «أَرْبَعٌ لا يُسْتَجَابُ لَهُمْ دُعَاءٌ رَجُلٌ جَالِسٌ فِي بَيْتِهِ يَقُولُ يَا رَبِّ ارْزُقْنِي فَيَقُولُ لَهُ أَ لَمْ آمُرْکَ بِالطَّلَبِ وَرَجُلٌ كَانَتْ لَهُ امْرَأَةٌ قَدْ غَالَبَهَا (فدعا عليها) فَيَقُولُ أَلَمْ أَجْعَلْ أَمْرَهَا بِيَدِکَ وَرَجُلٌ كَانَ لَهُ مَالٌ فَأَفْسَدَهُ فَيَقُولُ يَا رَبِّ ارْزُقْنِي فَيَقُولُ لَهُ أَلَمْ آمُرْکَ بِالاِْقْتِصَادِ أَلَمْ آمُرْکَ بِالاِْصْلاحِ ثُمَّ قَرَأَ وَالَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكانَ بَيْنَ ذلِکَ قَواماً وَرَجُلٌ كَانَ لَهُ مَالٌ فَأَدَانَهُ بِغَيْرِ بَيِّنَةٍ فَيَقُولُ أَلَمْ آمُرْکَ بِالشَّهَادَةِ؛ چهار گروهند كه دعاى آنها مستجاب نمى شود (نخست) كسى كه در خانه اش نشسته (و دنبال تلاش براى معاش نمى رود) و عرض مى كند: پروردگارا! به من روزى ده. خدا در پاسخ او مى گويد : آيا به تو دستور نداده ام كه بايد به دنبال كار و طلب روزى بروى؟، و كسى كه همسرى دارد و پيوسته از دست او ناراحت است و دعا مى كند تا از شر او خلاص شود، خدا مى فرمايد: مگر به تو حق طلاق ندادم؟، و كسى كه اموال (فراوانى) داشته و آنها را بيهوده خرج كرده سپس عرضه مى دارد: خدايا! به من روزى ده. خداوند به او پاسخ مى دهد: مگر به تو دستور ميانه روى (و هزينه كردن از روى حساب و كتاب) ندادم و آيا به تو دستور ندادم كه در اصلاح مال بكوشى؟ سپس امام عليه السلام آيه 67 سوره «فرقان» را تلاوت فرمود: «بندگان خدا كسانى هستند كه وقتى انفاق كنند نه اسراف مى كنند و نه سختگيرى و در ميان اين دو حد اعتدالى دارند»، و كسى كه اموالى داشته و آن را بدون گرفتن شاهد وگواه وام داده است (و گيرنده وام آن را انكار مى كند و او پيوسته دعا مى كند كه خداوندا! به قلب او بينداز كه بدهى من را بدهد) خداوند به او مى فرمايد: آيا به تو دستور ندادم كه گواه بگيرى؟».
چهار موردى كه در اين روايت ذكر شده همگى درواقع مثالهايى است براى كسانى كه دعا مى كنند و عملى كه بر آنها لازم است انجام نمى دهند و بديهى است كه دعا كنندگان بى عمل منحصر به اين چهار مورد نيستند. مفهوم دعا اين است كه ما حداكثر تلاش خود را براى رسيدن به مقاصد صحيح انجام دهيم و آنجا كه توانايى نداريم دعا كنيم: خداوندا! حل بقيه مشكل با توست


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۹ | 20:29 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 338 نهج البلاغه: لزوم هماهنگى علم فطری و اکتسابی

وقال (عليه السلام): الْعِلْمُ عِلْمَانِ: مَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ؛ وَلاَ يَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ، إِذَا لَمْ يَكُنِ الْمَطْبُوعُ.

و آن حضرت فرمود: دانش دو نوع است: فطرى و شنيده شده، اگر دانش فطرى در انسان نباشد دانش شنيدنى سودى ندهد.

اقسام علم (علمى):
و درود خدا بر او، فرمود: علم دو گونه است: علم فطرى و علم اكتسابى، علم اكتسابى اگر هماهنگ با علم فطرى نباشد سودمند نخواهد بود.(1)
______________________________
(1). علومى كه انسان در طبيعت و فطرت خود آن را مى ‏يابد و زمينه ‏هاى يافتن آن را دارد (مطبوع) است، و علومى كه با درس و بحث آن را بدست مى‏ آورد (مسموع) مى‏ باشد، اشاره به علم: اين تيوشن ‏INTUITION (علم حضورى، درك مستقيم) و برگسونيسم ‏BERGSONISM (درون بينى يا درك مستقيم) و اشاره به اكتسابى بودن برخى از علوم (اكى‏ رد ACGUIRED) علم اكتسابى و (نيچرال ساينس ‏NATURAL SCIENCE).

[و فرمود:] دانش دو گونه است: در طبيعت سرشته، و به گوش هشته، و به گوش هشته سود ندهد اگر در طبيعت سرشته نبود.

امام عليه السّلام (در باره علم) فرموده است:
علم بر دو نوع است: يكى علم مطبوع و علمى كه طبيعىّ و فطرىّ (اثرش در كردار آشكار) باشد و ديگرى علم مسموع و شنيده شده (از راه آموختن و مطالعه). و علم مسموع سود ندهد هر گاه مطبوع نباشد (شخص را بحقائق معارف نرسانده نيك بخت نگرداند).

امام عليه السلام فرمود: علم و دانش دو گونه است: فطرى و شنيدنى (اكتسابى) و دانش شنيدنى سودى نمى دهد هنگامى كه هماهنگ با فطرى نباشد.

شرح

هماهنگى دانش فطرى و اكتسابى:
امام عليه السلام در اين جا به نكته مهمى درباره علم و دانش انسانى اشاره كرده، مى فرمايد: «علم دو گونه است: فطرى و شنيدنى (اكتسابى) و دانش شنيدنى (اكتسابى) سودى نمى دهد مگر آنكه با فطرى همراه باشد»؛ (الْعِلْمُ عِلْمَانِ: مَطْبُوعٌ وَمَسْمُوعٌ، وَلاَ يَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ يَكُنِ الْمَطْبُوعُ).
براى اين كلام امام عليه السلام تفسيرهاى مختلفى شده است: نخست اينكه منظور از علم مطبوع، دانش هاى غريزى و وجدانيات است كه انسان از آغاز با الهام الهى در درون جان خود دارد و علم مسموع علومى است كه از طريق شنيدن از دانشمندان و صاحبان تجربه و آگاهى به دست مى آيد و اگر اين دسته از علوم با علوم فطرى انسان هماهنگ نباشد نه تنها موجب هدايت نمى شود؛ بلكه گاه موجب گمراهى است. البته نمى توان انكار كرد كه همه مردم در علم فطرى يكسان نيستند؛ بعضى به قدرى تيزبين و ذاتآ هشيارند كه در بسيارى از مسائل نياز به معلم و آموزگار ندارند و بعضى به قدرى كند ذهن كه حتى در مسائل بديهى گاهى پاى آنها مى لنگد، بنابراين از همه نمى توان يكسان انتظار داشت و خداوند نيز هركس را به مقدار استعداد و توانش تكليف مى كند: (لاَ يُكَلِّفُ اللهُ نَفْسا إِلاَّ مَا آتَاهَا).
تفسير ديگر اينكه منظور از علم مطبوع، همان بديهياتى است كه هر كسى بدون استدلال آن را مى پذيرد؛ مانند بطلان اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين وجمع بين ضدين و علوم ديگرى از اين دست كه پايه و اساس علوم نظرى است و تمام علوم نظرى سرانجام به علوم فطرى بازمى گردد، زيرا مثلاً اگر ما با استدلالهاى قوى ثابت كرديم كه فلان مسئله صحيح است؛ ولى آيا مى شود در عين اينكه صحيح باشد باطل هم باشد؟ قضيه امتناع اجتماع نقيضين مى گويد: امكان ندارد، بنابراين آنچه با دليل اثبات شده صحيح است و جز آن باطل.
تفسير سوم اينكه منظور از علم مطبوع، علم به اصول اعتقادى مانند توحيد وعدل الهى و معاد است كه تمام آنها با وجدان قابل اثباتند و علم مسموع همان علم به فروع دين است. به يقين اگر علم به اصول نباشد علم به فروع وعمل به آن سودى نمى بخشد.
تفسير چهارم اينكه مراد از علم مسموع، شنيده هاست خواه در مسائل اخلاقى باشد يا اصول و فروع بى آنكه به صورت ملكه در وجود انسان درآيد ودر اعماق جان نفوذ كند و منظور از علم مطبوع، علم و دانشى است كه در عمق جان انسان رسوخ پيدا مى كند و تبديل به ملكه انسانى مى شود و مسلم است كه تا چنين حالتى براى انسان حاصل نگردد شنيده ها به تنهايى كافى نيست و به تعبير ديگر علم مسموع به تنهايى مانند آبى است كه در ظرف ريخته مى شود؛ ولى علم مطبوع مانند آبى است كه در پاى درخت مى ريزند و در ريشه ها و ساقه و برگ وگل و ميوه نفوذ مى كند. اين آب است كه مفيد است نه آبى كه تنها در ظرف جمع شده و هيچ تأثيرى نگذاشته است.
البته مانعى ندارد كه هر چهار تفسير در كلام امام عليه السلام جمع باشد، زيرا استعمال لفظ در اكثر از يك معنا جايز است، بلكه يكى از فنون فصاحت و بلاغت محسوب مى شود. به هر روى، براى رسيدن به كمال علم و دانش بايد همه اين دستورات را به كار بست؛ از وجدانيات و بديهيات كمك گرفت، در اصول اعتقادى راسخ شد وآنچه را انسان فرا گرفته با رياضت و تهذيب نفس به صورت ملكه باطنى درآورد تا انسان بتواند از اين علوم استفاده كند و مايه نجات او گردد، به حقيقت علم واصل شود و جهلى را كه در لباس علم درآمده از خود دور سازد، راه مستقيم را پيموده و در بيراهه ها گمراه نگردد.
محتواى اين حديث شريف به صورت سه بيت شعرِ جالب نيز آمده است كه «وطواط» در الغرر والعرر آن را به اميرمؤمنان على عليه السلام نسبت مى دهد، هر چند «ابوطالب مكى» در قوت القلوب گوينده آن را بعض الحكماء بدون مشخص كردن نام ذكر كرده، و اشعار اين است:
رَأَيْتُ الْعَقْلَ عَقْلَيْنِ           فَمَطْبُوعٌ وَمَسْمُوعٌ 
وَلا يَنْفَعُ مَسْمُوعٌ           إذا لَمْ يَکُ مَطْبُوعٌ
كَما لا تَنْفَعُ الشَّمْسُ          وَ ضَوْءُ الْعَيْنِ مَمْنُوعٌ
عقل را دو گونه ديدم: عقل فطرى و عقل شنيدنى. عقل شنيدنى سودى نمى بخشد هنگامى كه عقل فطرى نباشد. همانگونه كه نور آفتاب سودى نمى بخشد براى كسانى كه چشم بينا ندارند


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ | 11:20 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 339 نهج البلاغه: تأثیر دولت و قدرت بر اندیشه

وقال (عليه السلام): صَوَابُ الرَّأْي بِالدُّوَلِ؛ يُقْبِلُ بِإِقْبَالِهَا، وَيَذْهَبُ بِذَهَابِهَا.

هماهنگى رأى صائب، با قدرت:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى درباره رابطه آراء صحيح با قدرت وحكومت اشاره مى كند و مى فرمايد: «رأى صائب و صحيح، همراه قدرت وحكومت است؛ با آن مى آيد و با آن مى رود»؛ (صَوَابُ الرَّأْي بِالدُّوَلِ: يُقْبِلُ بِإِقْبَالِهَا، وَيَذْهَبُ بِذَهَابِهَا).
براى اين گفتار امام عليه السلام چند تفسير وجود دارد : نخست اينكه تا انسان آراء صحيح و صائبى نداشته باشد نمى تواند حكومت خوبى تشكيل دهد؛ مديريت هاى عالى و قوى سرچشمه حكومت هاى نيرومند و صالح است همراه اين مديريت ها آن حكومت ها شكل مى گيرد و با از بين رفتن آن، حكومت ها رو به زوال مى نهند. شاعر معروف فارسى زبان، سعدى شيرازى نيز مى گويد:
عقل و دولت قرين يكدگرند          هر كه را عقل نيست دولت نيست
تفسير ديگر اينكه رأى صائب به هنگام قدرت حاصل مى شود، زيرا افراد قوى و نيرومند براى حفظ قدرت خود مى كوشند تا صحيح ترين راه را انتخاب كنند در حالى كه افراد ضعيف و ناتوان آمادگى روحى براى گرفتن تصميم هاى صحيح ندارند، ازاينرو با حصول قدرت، رأى صائب مى آيد و با پشت كردن قدرت، رأى صائب هم از دست مى رود.
تفسير سوم اينكه چون افراد به قدرت مى رسند هر نظرى اظهار دارند از سوى اطرافيان متملق و چاپلوس نظرى صحيح و صواب معرفى مى شود، هرچند باطل باشد و به عكس هنگامى كه قدرت از دست برود گروهى ظاهربين صائب ترين نظرها را نيز انكار مى كنند. شبيه همين معنا در كلام ديگرى از مولا اميرمؤمنان عليه السلام در غررالحكم آمده است: «الدَّوْلَةُ تَرُدُّ خَطَأُ صاحِبِها صَوابآ وَصَواب ضِدِّهِ خَطاءً؛ دولت و قدرت، خطاى صاحب آنرا صواب جلوه مى دهد و صواب بر ضد آن را خطا مى شمارد».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۹ | 10:19 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 340 نهج البلاغه: ارزش شکر و خویشتنداری

وَ قَالَ (عليه السلام): الْعَفَافُ زِينَةُ الْفَقْرِ، وَ الشُّكْرُ زِينَةُ الْغِنَى.

زينت فقر و غنا:
اين گفتار حكيمانه در جلد دوازدهم از همين كتاب در حكمت 68 عيناً تكرار شده و ما در آنجا توضيحات لازم را داديم و در اينجا مى افزاييم : امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به دو نكته مهم اشاره كرده نخست مى فرمايد : «عفت و خويشتندارى زينت فقر است»؛ (الْعَفَافُ زِينَةُ آلْفَقْرِ).
شخص فقير به حسب ظاهر و به تصوّر توده مردم داراى نقطه ضعفى است، چراكه دست او از مال دنيا تهى است؛ اما هرگاه عفت و خويشتندارى داشته باشد، چشم به مال مردم ندوزد، از طريق حرام به دنبال كسب مال نگردد ودر مقابل اغنيا سر تعظيم فرود نياورد، اين حالت خويشتندارى كه در عرف عرب «عفت» ناميده مى شود زينت او مى گردد و نقطه ضعف ظاهرى او را مى پوشاند. بايد توجه داشت كه «عفاف» و «عفت» تنها به معناى خويشتندارى در برابر آلودگى هاى جنسى نيست آنگونه كه در فارسى امروز ما معنا مى شود، بلكه ازنظر واژه عربى، هرگونه خويشتندارى در مقابل گناه و كار خلاف را فرا مى گيرد. خداوند درباره جمعى از فقراى آبرومند و باايمان در سوره «بقره» آيه 273 مى فرمايد: «(يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ)؛ شخص نادان آنها را براثر عفت، غنى و ثروتمند مى پندارد»، بنابراين «عفت» به معناى خوددارى كردن از حرام و هرگونه كار خلاف است؛ خواه در مسائل جنسى باشد يا غير آن.
آنگاه در دومين جمله مى فرمايد: «شكر و سپاسگزارى، زينت توانگرى است»؛ (وَالشُّكْرُ زِينَةُ الْغِنَى).
ثروتمندان و اغنيا اگر شكر توانگرى را به جا آورند، نه تنها شكر لفظى بلكه شكر عملى را نيز انجام دهند و از آنچه خدا به آنها داده به نيازمندان ببخشند وكارهاى خير انجام دهند و باقيات و صالحاتى از خود به يادگار بگذارند، بهترين زينت را دارند؛ اما اگر ثروتمند بخيل و ممسك و خسيس بود لكه ننگى بر دامان او مى نشيند و در نظرها زشت و نازيبا جلوه مى كند.
شايان توجه است كه مرحوم اربلى در كتاب كشف الغمة اين كلام حكيمانه را با اضافات زيادى درمورد امورى كه زينت بر امور ديگرى مى شود از امام عليه السلام به اين طريق نقل كرده است: «الْعَفَافُ زِينَةُ الْفَقْرِ وَالشُّكْرُ زِينَةُ الْغِنَى وَالصَّبْرُ زِينَةُ الْبَلاءِ وَالتَّوَاضُعُ زِينَةُ الْحَسَبِ وَالْفَصَاحَةُ زِينَةُ الْكَلامِ وَالْعَدْلُ زِينَةُ الاِْيمَانِ وَالسَّكِينَةُ زِينَةُ الْعِبَادَةِ وَالْحِفْظُ زِينَةُ الرِّوَايَةِ وَخَفْضُ الْجَنَاحِ زِينَةُ الْعِلْمِ وَحُسْنُ الاَْدَبِ زِينَةُ الْعَقْلِ وَبَسْطُ الْوَجْهِ زِينَةُ الْحِلْمِ وَالاِْيثَارُ زِينَةُ الزُّهْدِ وَبَذْلُ الْمَجْهُودِ زِينَةُ النَّفْسِ وَكَثْرَةُ الْبُكَاءِ زِينَةُ الْخَوْفِ وَالتَّقَلُّلُ زِينَةُ الْقَنَاعَةِ وَتَرْکُ الْمَنِّ زِينَةُ الْمَعْرُوفِ وَالْخُشُوعُ زِينَةُ الصَّلاةِ وَتَرْکُ مَا لا يَعْنِي زِينَةُ الْوَرَعِ؛ عفت (وخويشتندارى) زينت فقر است و شكر زينت غنا و ثروتمندى، صبر زينت بلا و مصيبت است و تواضع زينت شخصيت، فصاحت زينت كلام است و عدالت زينت ايمان، آرامش زينت عبادت است و حفظ كردن زينت روايت، فروتنى زينت علم است و ادب زينت عقل، گشادگى چهره زينت حلم است و ايثار وفداكارى زينت زهد، بخشش به مقدار آنچه انسان در توان دارد زينت روح است و كثرت گريه زينت خوف از خدا، مصرف كم زينت قناعت است و ترك منت زينت كار خير و بخشش، خشوع زينت نماز است و ترك آنچه مربوط به انسان نيست زينت ورع و پرهيزكارى».
آرى هر يك از صفات برجسته انسانى و نعمتهاى الهى بايد آثارى در اعمال و رفتار انسان بگذارد. اگر اين آثار نمايان باشد زينت آن محسوب مى شود و اگر نباشد زشت است. آنها كه گرفتار مصيبت مى شوند اگر صبر و شكيبايى پيشه كنند آبرومندند و اگر بى تابى و جزع كنند رفتار آنها زشت خواهد بود. افراد باشخصيت و همچنين عالمان و دانشمندان اگر تواضع كنند به شخصيت وعلم خود زينت بخشيده اند و اگر كبر و غرور پيشه كنند شخصيت و علم خود را زشت نشان داده اند و همچنين تمام نعمت هاى الهى و صفات برجسته انسانى وحوادث سخت زندگى را. امام عليه السلام در گفتار حكيمانه اى كه مرحوم سيّد رضى نقل كرده است به دو بخش از آن؛ يعنى زينت فقر و زينت غنا اشاره كرده وبه نظر مى رسد سيّد رضى آن را از روايت مفصلى كه نقل كرديم برگزيده وبه اصطلاح، تقطيع كرده است.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۹ | 10:4 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 341 نهج البلاغه: سختی روز مجازات ظالم

وَ قَالَ (عليه السلام): يَوْمُ الْعَدْلِ عَلَى الظَّالِمِ، أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ.

و آن حضرت فرمود: روز عدالت بر ستمگر شديدتر از روز ستم بر ستمديده است.

روز دردناك ظالم (سياسى):
و درود خدا بر او، فرمود: روز انتقام گرفتن از ظالم سخت تر از ستمكارى بر مظلوم است.

[و فرمود:] روز داد بر ستمگر سخت تر است از روز ستم بر ستم بر.

امام عليه السّلام (در باره ستمگر) فرموده است:
روز دادخواهى (قيامت) بر ستمگر سختتر است از روزى كه بر ستمكشيده ستم شده (شرح اين مطلب در فرمايش دويست و سى و سه گذشت).

امام عليه السلام فرمود: روز اجراى عدل بر ستمگر، سخت تر است از روز ظلم كردن ستمگر بر مظلوم.

شرح

روز اجراى عدل بر ستمگران:
همانگونه كه در ذكر سند اين كلام حكيمانه اشاره شد پيش از اين نيز با تفاوتى تحت شماره 241 آمده در آنجا چنين ذكر شده بود: «يَوْمُ الْعَدْلِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ!». درواقع كلام حكيمانه مورد بحث مى تواند شرحى بر روايت 241 باشد، زيرا در آنجا گفته شده بود «يوم المظلوم» در اينجا مى فرمايد: «يوم العدل» بنابراين منظور از روز مظلوم، روز اجراى عدالت است نسبت به ظالم و گرفتن انتقام مظلوم از ستمگر و همانگونه كه در آنجا اشاره كرديم درباره اين روز، خواه روز عدالتش ناميم يا روز مظلوم، دو احتمال هست: نخست اينكه منظور از آن روز رستاخيز است كه بسيارى از شارحان نهج البلاغه آن را پذيرفته اند و در اين صورت شدت اين روز نسبت به روز ظلم و جور آشكار است؛ دنيا و ستمهاى ستمگران هرچه باشد به سرعت مى گذرد؛ اما مجازات آنها در قيامت پايدار وبرقرار است. هم ازنظر طول زمان بيشتر است و هم ازنظر كيفيت مجازات الهى، شديدتر.
تفسير ديگر اينكه منظور از روز اجراى عدالت اعم از دنيا و آخرت است، زيرا تاريخ نشان مى دهد كه بسيارى از ظالمان در همين دنيا به مجازاتهاى سختى گرفتار شده اند و حتى در عمر كوتاه خود نيز بارها صحنه آن را ديده ايم كه اگر آن را جمع آورى كنيم كتابى مى شود.
با توجه به مطلق بودن كلمه «عدل» تفسير دوم مناسبتر به نظر مى رسد به خصوص اينكه جور در دنيا واقع مى شود و اگر عدل هم در دنيا باشد تناسب بيشترى دارد و مى دانيم كه مجازاتهاى ظالمان در دنيا مانع از مجازات آنها در آخرت نيست و بايد كفاره ظلم خود را هم در دنيا بدهند و هم در آخرت، بنابراين كلام حكيمانه پيشگفته، مفهوم عامى دارد كه دنيا و آخرت، هر دو را فرا مى گيرد. بنابر آنچه گفته شد جمله «يَوْمَ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ» نيز شرح «يَوْمَ الظّالِمُ عَلَى الْمَظْلُومِ» است؛ يعنى روز ظلم ظالم نسبت به مظلوم.
اميرمؤمنان على عليه السلام در سخنان ديگرش نيز با تعبيرات ديگرى به اين حقيقت اشاره كرده مى فرمايد: «لِلظَّالِمِ غَداً يَكْفِيهِ عَضُّهُ يَدَيْه؛ ظالم فردايى دارد كه هر دو دست خود را با دندان مى گزد و همين براى او كافى است».
از آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى نيز استفاده مى شود كه خدا در همين دنيا ظالمانى بر ظالمان ديگر مسلط مى كند كه از آنها انتقام بگيرند. امام باقر عليه السلام در حديثى مى فرمايد: «مَا انْتَصَرَ اللهُ مِنْ ظالِمٍ إِلّا بِظالِمٍ وَذلِکَ قَوْلُهُ عَزَّوَجَلَّ : (وَكَذَلِکَ نُوَلِّى بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضا)؛ خداوند از ظالمان به وسيله ظالمان انتقام مى گيرد واين همان است كه در قرآن فرمود: اينگونه بعضى از ظالمين را بر بعضى مسلط مى كنيم».
مى دانيم: اگر عادلى بخواهد انتقام مظلومى را بگيرد اولاً روى حساب و قانون عدالت رفتار مى كند، ثانياً چون از دست شخص عادلى ضربه مى خورد، بر او گواراتر است از اينكه از دست ظالم ديگرى همچون خودش ضربه بى حساب وكتاب بخورد. از اينها گذشته، روايات، نكته دقيق ديگرى را بيان مى كند و آن اينكه ظالم در همان لحظه كه ظلم مى كند بخشى از دين و ايمان خود را از دست مى دهد واين انتقام بزرگى است. امام صادق عليه السلام فرمود: «أَمَا إِنَّ الْمَظْلُومَ يَأْخُذُ مِنْ دِينِ الظَّالِمِ أَكْثَرَ مِمَّا يَأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ مَالِ الْمَظْلُومِ؛ بدانيد مظلوم از دين ظالم بيش از آنچه ظالم از مال مظلوم مى گيرد خواهد گرفت».
در حديث ديگرى از رسول خدا صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «مَنْ خَافَ الْقِصَاصَ كَفَّ عَنْ ظُلْمِ النَّاسِ؛ كسى كه از قصاص (در دنيا و آخرت) بترسد از ظلم مردم خوددارى مى كند».
اضافه بر اين، از روايات استفاده مى شود كه مجازات و كيفر ظلم و ستم سريع تر از هر گناه ديگرى به انسان مى رسد، همانگونه كه نيكوكارى درباره ديگران سريعتر از كارهاى خير ديگر پاداشش به انسانها خواهد رسيد. در كتاب شريف كافى از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «إِنَّ أَسْرَعَ الْخَيْرِ ثَوَاباً الْبِرُّ وَإِنَّ أَسْرَعَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْي؛ سريعترين چيزى كه ثوابش به انسان مى رسد نيكوكارى در حق ديگران وسريع ترين شرى كه كيفرش دامان انسان را مى گيرد ظلم و ستم است».
اين مسئله به قدرى داراى اهميت است كه امام باقر عليه السلام در حديث ديگرى مى فرمايد: در كتاب على عليه السلام آمده است: «ثَلاثُ خِصَالٍ لا يَمُوتُ صَاحِبُهُنَّ أَبَداً حَتَّى يَرَى وَبَالَهُنَّ الْبَغْيُ وَ قَطِيعَةُ الرَّحِمِ وَالْيَمِينُ الْكَاذِبَةُ يُبَارِزُ اللَّهَ بِهَا؛ سه عمل است كه صاحب آنها هرگز از دنيا نمى رود تا وبال و آثار سوء آن را ببيند: ظلم و قطع رحم و قسم دروغين كه با اينها با خدا مبارزه مى كند».
اين سخن را با حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام پايان مى دهيم. آنجا كه فرمود: «مَا مِنْ ذَنْبٍ أَجْدَرَ أَنْ يُعَجِّلَ اللَّهُ لِصَاحِبِهِ الْعُقُوبَةَ فِي الدُّنْيَا مَعَ مَا يَدَّخِرُ لَهُ فِي الاْخِرَةِ مِنَ الْبَغْيِ وَقَطِيعَةِ الرَّحِمِ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً؛ سزاوارترين گناهانى كه خداوند عقوبتش را در دنيا به زودى به صاحبش مى رساند به اضافه كيفرهايى كه در آخرت براى او ذخيره كرده، ظلم و قطع رحم است». در ذيل كلام حكيمانه 241 نيز بحثهاى مهم ديگرى در زمينه تفسير حكمت مورد بحث داشتيم.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۹ | 10:7 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 342 نهج البلاغه: چشم نداشتن به مال مردم

وقال (عليه السلام): الْغِنَى الاَْكْبَرُ، الْيَأْسُ عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ.

برترين بى نيازى:
اين حديث شريف تنها در نسخه ابن ابى الحديد آمده است و ديگران آن را در شروح خود نياورده اند و به همين دليل، سخنى درباره آن نگفته اند، جز بعضى؛ مانند مرحوم مغنية كه آن را از ابن ابى الحديد گرفته و شرح كوتاه و مختصرى كرده است. به هر حال امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته اى اخلاقى و مهم اشاره كرده مى فرمايد: «برترين بى نيازى آن است كه از آنچه در دست مردم است چشم بپوشى و مأيوس باشى»؛ (الْغِنَى الاَْكْبَرُ الْيَأْسُ عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ).
اين يك واقعيت است كه هركس چشمداشتى به اموال و امكانات و مقامات ديگران داشته باشد به همان نسبت كوچك و موهون مى شود؛ خواه دست نياز به سوى آنها دراز كند و يا اين حالت را به سوى ديگرى نشان دهد و تا انسان به اموال و امكانات ديگران بى اعتنا نباشد حقيقت غنا و بى نيازى را درك نمى كند. «غنى» تنها با داشتن ثروت نيست. بسيارند ثروتمندانى كه درواقع فقيرند، زيرا چنان بخيلند كه نه ديگران از ثروتشان استفاده مى كنند و نه حتى خودشان، و چنان حريصند كه به آنچه دارند قانع نيستند و چشم به اموال و ثروتهاى ديگران دوخته اند. اينگونه افراد در عين غناى ظاهرى، در باطن، فقير وبيچاره اند.
در مقابل، كسانى هستند كه زندگى ساده و زاهدانه اى دارند و به حسب ظاهر دستشان از مال دنيا كوتاه است؛ اما همان را كه دارند با ديگران تقسيم مى كنند وهرگز چشم به اموال و ثروت ديگران نمى دوزند. اينها گرچه در چشم ظاهربينان فقيرند؛ اما ازنظر اولياء الله برترين اغنيا محسوب مى شوند. درواقع آنچه امام عليه السلام در اين كلام نورانى فرموده مى تواند برگرفته از آيات قرآن مجيد باشد. آنجا كه قرآن، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را مخاطب ساخته چنين مى گويد: «(وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجآ مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَيْرٌ وَأَبْقَى)؛ و هرگز چشمان خود را به نعمتهاى مادّى، كه به گروههايى از آنان داده ايم، ميفكن! اينها شكوفه هاى زندگى دنياست؛ تا آنان را در آن بيازماييم؛ و روزىِ پروردگارت بهتر و پايدارتر است!». شبيه همين معنا در آيه 88 سوره «حجر» نيز آمده است.
امام عليه السلام طبق روايت غررالحكم همين معنا را با تعبير ديگرى بيان كرده چنين مى فرمايد: «نالَ الْغِنى مَنْ رَزَقَ الْيَأْسَ عَمّا فِي أيْدِي النَّاسَ؛ كسى كه خداوند به او بى اعتنايى نسبت به آنچه در دست مردم است عطا فرموده، به حقيقت غنا رسيده است».
اين مسئله به اندازه اى اهميت دارد كه كلينى؛ در كتاب شريف كافى بابى تحت عنوان «الاستغناء عن الناس» ذكر كرده و روايات بسيارى در اين زمينه از ائمه معصوم نقل كرده است؛ از جمله در حديثى از امام سجاد عليه السلام آمده است : «رَأَيْتُ الْخَيْرَ كُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فِي قَطْعِ الطَّمَعِ عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ وَمَنْ لَمْ يَرْجُ النَّاسَ فِي شَيْءٍ وَرَدَّ أَمْرَهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ اسْتَجَابَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ فِي كُلِّ شَيْءٍ؛ تمام نيكى ها را در طمع نورزيدن به آنچه در دست مردم است ديدم وكسى كه قطع اميد از مردم كند و كار خود را در جميع امور به خداى متعال واگذارد خدا خواسته او را در همه چيز برمى آورد».
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «إِذَا أَرَادَ أَحَدُكُمْ أَنْ لا يَسْأَلَ رَبَّهُ شَيْئاً إِلاَّ أَعْطَاهُ فَلْيَيْأَسْ مِنَ النَّاسِ كُلِّهِمْ وَلا يَكُونُ لَهُ رَجَاءٌ إِلاَّ عِنْدَاللَّهِ فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ ذَلِکَ مِنْ قَلْبِهِ لَمْ يَسْأَلِ اللَّهَ شَيْئاً إِلاَّ أَعْطَاهُ؛ هرگاه كسى از شما اراده مى كند كه چيزى از خدا نخواهد مگر اينكه به او بدهد، از آنچه در دست همه مردم است چشم پوشى كند و اميدش تنها به خدا باشد. هرگاه خداوند چنين حالتى را در قلب او ببيند هرچه از خدا بخواهد به او مى دهد».
اهميت اين موضوع ازنظر عقل علاوه بر نقل، به قدرى آشكار است كه در آثار قديمى كه از حكماى يونان رسيده نيز به خوبى منعكس است؛ از جمله داستان معروف اسكندر و ديوژن است: «اسكندر پس از آنكه ايران را فتح كرد وفتوحات زيادى نصيبش شد، همه آمدند در مقابلش كرنش و تواضع كردند. ديوژن نيامد و به او اعتنا نكرد. آخر دل اسكندر طاقت نياورد، گفت ما مى رويم سراغ ديوژن. سراغ ديوژن در بيابان رفت. او هم به قول امروزى ها حمّام آفتاب گرفته بود. اسكندر مى آمد. آن نزديكى ها كه سر و صداى اسبها و غيره بلند شد او كمى بلند شد، نگاهى كرد و ديگر اعتنا نكرد، دومرتبه خوابيد تا وقتى كه اسكندر با اسب بالاى سرش رسيد. همان جا ايستاد و گفت: بلند شو. دو سه كلمه با او حرف زد و او جواب داد. در آخر اسكندر به او گفت: چيزى از من بخواه. گفت: فقط يك چيز مى خواهم. گفت: چه؟ گفت: سايه ات را از سر من كم كن، من اينجا آفتاب گرفته بودم، آمدى سايه انداختى و جلوى آفتاب را گرفتى. وقتى كه اسكندر با سران سپاه خودش برگشت، سران گفتند: عجب آدم پستى بود، عجب آدم حقيرى! آدم يعنى اينقدر پست! دولت عالم به او رو آورده، او مى توانست همه چيز بخواهد؛ ولى اسكندر در مقابل روح ديوژن خرد شده بود». جمله اى گفته كه در تاريخ مانده است، گفت: «اگر اسكندر نبودم دوست داشتم ديوژن باشم».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۹ | 17:57 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 343 نهج البلاغه: انسان در گرو اعمال خویش

وَ قَالَ (عليه السلام): الْأَقَاوِيلُ مَحْفُوظَةٌ، وَ السَّرَائِرُ مَبْلُوَّةٌ، وَ كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ؛ وَ النَّاسُ مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ، إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ؛ سَائِلُهُمْ مُتَعَنِّتٌ، وَ مُجِيبُهُمْ مُتَكَلِّفٌ؛ يَكَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْياً، يَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْيِهِ الرِّضَى وَ السُّخْطُ؛ وَ يَكَادُ أَصْلَبُهُمْ عُوداً، تَنْكَؤُهُ اللَّحْظَةُ وَ تَسْتَحِيلُهُ الْكَلِمَةُ الْوَاحِدَة.

هركس در گرو اعمال خويش است:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه درباره چند خطر كه در انتظار انسان هاست هشدار مى دهد: نخست مى فرمايد: «گفتار انسانها نگهدارى مى شود»؛ (الأَقَاوِيلُ مَحْفُوظَةٌ).
همانگونه كه قرآن مجيد مى فرمايد: «(وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ * إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ * مَّا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ)؛ ما انسان را آفريديم و وسوسه هاى نفس او را مى دانيم، و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم! * (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه دو فرشته راست و چپ كه ملازم انسانند اعمال او را دريافت مى دارند. * انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر اين كه فرشته اى مراقب وآماده براى (ضبط) آن است!».
در حديثى مى خوانيم: معاذ بن جبل از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله پرسيد: چه چيز مى تواند مرا وارد بهشت كند و از دوزخ دور دارد؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله دستورى به او دادند و در آخر فرمودند: «ألا أُخْبِرُکَ بِمِلاکِ ذلِکَ كُلِّهِ؛ آيا اساس و ريشه همه اينها را به تو بگويم؟» معاذ گفت: «آرى يا رسول الله» پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: «كَفِّ عَلَيْکَ هذا وَأشارَ إلى لِسانِهِ؛ اين را حفظ كن، و اشاره به زبان خود نمود».
در دومين هشدار مى فرمايد: «باطن اشخاص آزموده خواهد شد»؛ (وَالسَّرَائِرُ مَبْلُوَّةٌ). انسانها در كشاكش امتحانهاى سخت قرار مى گيرند تا آنچه در باطن دارند آشكار گردد و معلوم شود تا چه حد در ادعاهاى خود صادقند. همانگونه كه قرآن مجيد خطاب به ياران پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى فرمايد: «(وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ)؛ ما همه شما را قطعاً مى آزماييم تا معلوم شود مجاهدان واقعى و صابران از ميان شما كيانند، و اخبار شما را بيازماييم!».
در حديث شريفى از اميرمؤمنان على عليه السلام در خطبة الوسيلة مى خوانيم : «وَالاَْيَّامُ تُوضِحُ لَکَ السَّرَائِرَ الْكَامِنَة؛ گذشت روزگار آنچه را در باطن نهفته شده براى تو آشكار مى سازد».
در ذيل حكمت 217 و در ذيل گفتار حكيمانه 93 بحثهاى مشروحى درباره مسئله امتحان و اهداف آن و نقش حوادث در ظاهر ساختن باطن انسانها داشتيم.
سپس امام عليه السلام به سراغ هشدار رفته و با استفاده از يكى از آيات قرآن مى فرمايد: «و هركس در گرو اعمال خويش است»؛ (وَكُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ).
«رَهينَة» به معناى گروگان از ماده (رهن) گرفته شده و آن وثيقه اى است كه معمولاً شخص وام گيرنده به طلبكار مى دهد. از اين تعبير استفاده مى شود كه تمام وجود انسانها در گرو اعمالى است كه انجام مى دهند و تا وظيفه خود را انجام ندهند اين گروگان آزاد نمى شود. هرگاه انسان به اين سه هشدار عكس العمل مناسب نشان دهد و ايمان داشته باشد كه تمام سخنانش در نامه اعمالش و نزد خداى متعال حفظ مى شود و آنچه در درون دارد روزى آشكار مى گردد و همواره در گرو اعمال خويش و انجام وظايف الهى است، به يقين مصداق روشن فرد مؤمن صالح خواهد بود و به يقين اهل نجات است.
آنگاه امام عليه السلام سخن از هشدار چهارم مى گويد: «(بدانيد) مردم همگى در نُقصانند و همگى داراى عيوبى هستند جز كسى كه خداوند او را حفظ كرده است»؛ (وَالنَّاسُ مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ إِلاَّ مَنْ عَصَمَ اللّهُ).
منقوص، كسى است كه داراى نقص و عيبى است و مدخول نيز همين معنا را مى دهد. ممكن است اوّلى اشاره به نقصان در عقل و اعتقادات باشد و دومى اشاره به نُقصان اعمال و گرفتار بودن در چنگال رذائل اخلاقى. اين هشدار چهارم اشاره به كسانى است كه گرفتار انواع معاصى و گناهان هستند و مى گويند: ما سرانجام توبه خواهيم كرد و خود را اصلاح مى كنيم. امام عليه السلام مى فرمايد: همگى در حال نُقصانند و عيوب به باطن آنها سرايت مى كند وبازگشت و جبران، روزبه روز مشكل تر مى شود. جمله «إِلاَّ مَنْ عَصَمَ آللّهُ» در درجه اوّل شامل حال معصومان است و ليكن تمام كسانى كه پيرو آنانند و در مسير آنها گام برمى دارند نيز از نوعى عصمت الهى برخوردار مى شوند.
قرآن مجيد در آيه 175 سوره «نساء» بعد از آن كه به اهميت قرآن اشاره كرده، مى فرمايد: «(فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطآ مُّسْتَقِيمآ)؛ اما آنها كه به خدا ايمان آورده اند و به اين كتاب آسمانى چنگ زدند به زودى همه را در رحمت و فضل خود وارد خواهد ساخت و در صراط مستقيم به سوى خودش هدايت مى كند».
آنگاه امام عليه السلام نشانه هايى از اين گروه آلوده به گناه را بيان مى كند كه به وسيله آنها مى توان آنان را شناخت. نشانه اوّل اينكه مى فرمايد: «پرسش كنندگان آنها درپى بهانه جويى وآزارند»؛ (سَائِلُهُمْ مُتَعَنِّتٌ). آنها به قصد حلّ مشكلات و كاستن از مجهولات و پى بردن به حقايق، سؤال نمى كنند، بلكه سؤالشان حتّى از عالمان به صورت انحرافى و به قصد بهانه جويى و آزار طرف است.
نشانه ديگر اينكه «پاسخگويندگان آنها نيز درپى توجيه و تكلّفند»؛ (وَمُجِيبُهُمْ مُتَكَلِّفٌ). اشاره به اينكه عالِم آنها درپى پاسخگويى صحيح نيست، بلكه آنچه را مطابق ميل خود مى بيند بر مبانى شرع و كتاب و سنت تحميل كرده و از طريق تفسير به رأى آنها را به مردم ارائه مى دهد و گاه ممكن است چيزى را نداند وبه جاى اينكه با صراحت بگويد نمى دانم، با تكلّف مى خواهد پاسخى براى آن ـ هر چند نادرست ـ پيدا كند. هم پرسش كنندگان در مسير باطلند و هم پاسخگويان.
در گفتار حكيمانه 320 نيز گذشت كه وقتى كسى مسئله پيچيده اى را از آن حضرت پرسيد، امام عليه السلام در پاسخ گفت: «براى به دست آوردن آگاهى پرسش كنيد نه براى بهانه جويى و توليد دردسر، چراكه نادانِ آماده يادگيرى شبيه عالم است و عالم و دانشمند خلافگو شبيه جاهل بهانه جوست».
در نشانه سوم مى فرمايد: «حتى برترين آنها ازنظر فكر و انديشه به سبب حبّ و بُغض، از رأى خود بازمى گردد»؛ (يَكَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْياً يَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْيِهِ الرِّضَى وَالسُّخْطُ).
آرى چنان كه مى دانيم يكى از موانع معرفت، حُبّ و بُغض هاى افراطى است كه سبب مى شود انسان عقيده صائب و رأى صحيح خود را رها سازد و به چيزى كه دوست دارد روى آورد، هرچند باطل باشد، و از چيزى كه از آن نفرت دارد منصرف شود، گرچه حق باشد. و تا انسان از اين صفات رذيله تهى نشود چهره حقيقت را آن چنان كه هست نمى تواند مشاهده كند.
در آخرين نشانه مى فرمايد: «با استقامت ترين آنها با يك نگاه و يا يك كلمه دگرگون مى شود»؛ (وَيَكَادُ أَصْلَبُهُمْ عُوداً تَنْكَؤُهُ اللَّحْظَةُ، وَتَسْتَحِيلُهُ الْكَلِمَةُ الْوَاحِدَةُ!).
اشاره به اينكه انسان ممكن است كوه علم و دانش و داراى عقل قوى و در برابر مشكلات نيرومند باشد؛ اما هرگاه تابع هوا و هوس گردد يك نگاه هوس آلود ممكن است زندگى او را دگرگون سازد و يك جمله فريبنده او را از راه به دَربَرَد.
در حديثى كه در كتاب شريف كافى از امام باقر عليه السلام نقل شده مى خوانيم: «إنَّما الْمُؤْمِنُ الَّذي إذا رَضِىَ لَمْ يُدْخِلْهُ رِضاهُ فِي إثْمٍ وَلا باطِلٍ وَإذا سَخَطَ لَمْ يُخْرِجْهُ سَخَطُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ وَالَّذِي إذا قَدَرَ لَمْ تُخْرِجْهُ قُدْرَتُهُ إلَى التَّعَدّي إلى ما لَيْسَ لَهُ بِحَقٍّ؛ انسان باايمان كسى است كه هرگاه از كسى يا چيزى راضى شود اين رضايت و خشنودى، او را در گناه و باطل وارد نمى كند و هرگاه به شخصى يا چيزى خشمگين شود اين خشم، او را از قول حق بيرون نمى برد و كسى است كه چون قدرت يابد قدرتش او را به سوى تعدّى كردن و به سراغ چيزى رفتن كه حق او نيست نمى كشاند».
از مجموع آنچه امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه و هشدارگونه بيان فرمود به خوبى استفاده مى شود كه همه افراد اعم از مؤمنان عادى و مؤمنان والامقام، همه بايد مراقب خويش باشند، چراكه خطرهايى از ناحيه زبان و نيت هاى باطن، همه را تهديد مى كند و گاه ممكن است صحنه هاى هوس آلود، هدايا و سخنان تملق آميز، انسان را بلغزاند و آثار اعمال او را از ميان ببرد.
در تواريخ آمده است كه «خالد بن معمر» از ياران بااستقامت على عليه السلام بود؛ اما يك جمله معاويه او را دگرگون ساخت و آن اينكه در صفين، «خالد» صدا زد : چه كسى آماده شهادت است و حاضر است جان خود را به خداوند بفروشد؟ هفت هزار نفر با او بيعت كردند به اين شرط كه دست از نبرد برندارند تا وارد خيمه معاويه شوند. آنها جنگ عظيمى كردند حتى غلاف شمشير را شكستند (اشاره به اينكه اين شمشير نبايد در نيام رود). هنگامى كه به نزديك خيمه معاويه رسيدند او فرار كرد و به بعضى از خيمه هاى لشكر پناه برد و كسى را نزد خالد فرستاد وگفت: تو پيروزى، اگر ادامه ندهى من حكومت خراسان را به تو وامى گذارم. در اين هنگام طمع بر خالد مسلط شد و كار خود را ناقص رها كرد وبعد از آنكه معاويه مسلط بر عراق شد و مردم با او بيعت كردند، حكومت خراسان را به «خالد» داد؛ ولى عجيب اينكه پيش از آنكه «خالد» به مركز حكومت خود برسد از دنيا رفت.
از قديم گفته اند: هدايا چشم دانشمندان را كور مى كند و عقل عاقلان را مى گيرد. نيز گفته اند: هنگامى كه هديه از در وارد مى شود حق از پنجره خارج مى گردد.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۹ | 11:11 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 344 نهج البلاغه: توجه به ناپایدارى دنیا

وَ قَالَ (عليه السلام): مَعَاشِرَ النَّاسِ، اتَّقُوا اللَّهَ، فَكَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ مَا لَا يَبْلُغُهُ، وَ بَانٍ مَا لَا يَسْكُنُهُ، وَ جَامِعٍ مَا سَوْفَ يَتْرُكُهُ، وَ لَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ وَ مِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ، أَصَابَهُ حَرَاماً وَ احْتَمَلَ بِهِ آثَاماً، فَبَاءَ بِوِزْرِهِ وَ قَدِمَ عَلَى رَبِّهِ آسِفاً لَاهِفاً، قَدْ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ "ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ".

زيانكاران هر دو جهان!
امام عليه السلام: در اين كلام حكيمانه و كوبنده به دنياپرستان هشدارهاى جدى مى دهد: نخست مى فرمايد: «اى مردم! تقواى الهى پيشه كنيد چه بسيار آرزومندانى كه به آرزوى خويش نمى رسند و بناكنندگانى كه در آنچه ساخته اند ساكن نمى شوند و گردآورندگان اموالى كه به زودى آن را ترك مى گويند»؛ (مَعَاشِرَ النَّاسِ، اتَّقُوا اللّهَ فَكَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ مَا لاَ يَبْلُغُهُ، وَبَانٍ مَا لاَ يَسْكُنُهُ، وَجَامِعٍ مَا سَوْفَ يَتْرُكُهُ).
درواقع امام عليه السلام: نخست به طور كلى از آرزوهاى عقيم و دست نيافتنى سخن مى گويد، سپس انگشت روى دو مورد خاص؛ يعنى بناها و قصرها، و اموال وثروتها مى گذارد. بناهايى كه انسان مى سازد و رها مى كند و مى رود و اموالى كه گردآورى كرده و بى آنكه از آنها بهره ببرد رها مى سازد و دنيا راترك مى گويد.
سپس به اين نكته اشاره دارد كه مشكل اين گروه از دنياپرستان تنها اين نيست كه از نتيجه زحمات خود بهره مند نمى شوند، بلكه مشكل مهم ترى در پيش دارند و آن تهيه اين اموال از طرق نامشروع و مسئوليت آفرين است. مى فرمايد: «چه بسا آنها را از طريق باطل گردآورى كرده و يا حق آن را نپرداخته اند»؛ (وَلَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ، وَمِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ).
در اينجا نيز امام عليه السلام: به دو موضوع از منابع حرام اشاره فرموده است: نخست، به دست آوردن مال از طريق باطل، مانند اينكه در بخت آزمايى ها وامثال آن اموالى به دست آورد و يا اشيايى را كه معامله بر آن باطل است مورد استفاده قرار دهد و ديگر اينكه حقوقى را كه به آن اموال تعلق مى گيرد ـ اعم از حقوق شرعى و حق الناس ـ نمى پردازد. «(درنتيجه) آن را از طريق حرام به دست آورده و گناهان آن را بر دوش مى كشند»؛ (أَصَابَهُ حَرَاماً، وَاحْتَمْلَ بِهِ آثَاماً).
در حديثى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار آورده است مى خوانيم: «قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام: يقُولُ لا يجْتَمِعُ الْمَالُ إِلاَّ بِخِصَالٍ خَمْسٍ بِبُخْلٍ شَدِيدٍ وَأَمَلٍ طَوِيلٍ وَحِرْصٍ غَالِبٍ وَقَطِيعَةِ الرَّحِمِ وَإِيثَارِ الدُّنْيا عَلَى الاْخِرَةِ؛ راوى مى گويد: از امام على بن موسى الرضا عليه السلام: شنيدم كه مى فرمود: مال، (غالبآ) انباشته نمى شود مگر از پنج راه: بخل شديد، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب بر انسان، قطع رحم و ترجيح دنيا بر آخرت». بديهى است اگر انسان بخيل نباشد و گرفتار آرزوهاى طولانى نگردد وحرص نورزد و خويشاوندان خود را از اموالش بهره مند سازد و آخرت را بر دنيا از طريق انجام دادن كارهاى خير با اموالش ترجيح دهد، اموال، غالبآ انباشته نخواهد شد.
آنگاه امام عليه السلام: به نتيجه نهايى اسف انگيز و شوم اين اعمال اشاره كرده مى فرمايد: «اين افراد بر پروردگار خويش (در قيامت) وارد مى شوند در حالى كه غمگين هستند و افسوس مى خورند كه هم دنيا را از دست داده اند و هم آخرت را واين زيان آشكارى است»؛ (فَبَاءَ بِوِزْرِهِ، وَقَدِمَ عَلَى رَبِّهِ آسِفاً لاَهِفاً، قَدْ (خَسِرَ آلدُّنْيَا وَالاْخِرَةَ ذَلِکَ هُوَ آلْخُسْرَانُ آلْمُبِينُ)).
علامه مجلسى؛ اين كلام شريف را با مقدمه پرمعنايى از آن حضرت در بحارالانوار آورده و مى فرمايد: «انْظُرُوا إِلَى الدُّنْيا نَظَرَ الزَّاهِدِينَ فِيهَا فَإِنَّهَا عَنْ قَلِيلٍ تُزِيلُ السَّاكِنَ وَتَفْجَعُ الْمُتْرَفَ فَلا تَغُرَّنَّكُمْ كَثْرَةُ مَا يعْجِبُكُمْ فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يصْحَبُكُمْ مِنْهَا فَرَحِمَ اللَّهُ امْرَأً تَفَكَّرَ وَاعْتَبَرَ وَأَبْصَرَ إِدْبَارَ مَا قَدْ أَدْبَرَ وَحُضُورَ مَا قَدْ حَضَرَ فَكَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الدُّنْيا عَنْ قَلِيلٍ لَمْ يكُنْ وَكَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الاْخِرَةِ لَمْ يزَلْ وَكُلُّ مَا هُوَ آتٍ قَرِيبٌ...؛ (اى مردم!) به دنيا نگاه زاهدانه كنيد، چراكه به زودى ساكنان خود را زائل مى كند و مترفان و ثروتمندان بى درد را ناگهان گرفتار مى سازد، بنابراين فزونى آنچه مايه اعجاب شماست در دنيا شما را نفريبد، زيرا بسيار كم با شما خواهد بود. خداوند رحمت كند كسى را كه فكر مى كند و عبرت مى گيرد و به پشت كردن آنچه از دنيا پشت كرده و حضور آنچه حاضر است نظر مى كند. گويى آنچه در دنيا موجود است به زودى نابود مى شود و آنچه در آخرت است همواره باقى است. (بدانيد) آنچه مى آيد نزديك است به وقوع بپيوندد». سپس جمله هاى بالا را تا آخر ذكر مى كند.
امام عليه السلام: حال اينگونه افراد را مصداق خسران مبين دانسته است، زيرا انسان گاه بهره اى مى برد؛ ولى به دنبال آن گرفتار خسارت مهمى مى شود؛ مانند اينكه غذاى بسيار لذيذى مى خورد و به دنبال آن گرفتار بيمارى هايى مى گردد. اين خسران است اما نه خسران مبين. يا اينكه اموال نامشروعى فراهم مى كند و با آن چند صباحى به عيش و نوش مى پردازد؛ ولى عذاب طولانى مدت الهى را براى خود فراهم مى بيند. اين هم ممكن است ازنظر ظاهربينان خسران مبين نباشد. «خسران مبين» جايى است كه از راه نامشروع، اموال و ثروتهايى گردآورى وكاخهايى بنا مى كند و بى آنكه كمترين بهره اى ببرد، رها كرده به ديار باقى مى شتابد در حالى كه مسئوليت همه گناه آن بر دوش اوست. اين، «خسران مبين» است كه امام عليه السلام با استفاده از آيات قرآن در بالا به آن اشاره فرموده است. از آنجا كه بسيارند كسانى كه به همين سرنوشت گرفتار مى شوند و انسان نمى داند جزء كدامين دسته است، جاى آن دارد كه به هوش آيد و به جبران گذشته بپردازد.
شاهد گوياى اين مطلب داستانى است كه طبرى در كتاب خود در حوادث سال 61 نقل مى كند وى مى گويد: عبيدالله بن زياد پس از اقدام عمر سعد به قتل امام حسين عليه السلام به او گفت: آن نامه اى كه به تو نوشتم و دستور قتل حسين را دادم كجاست؟ (گويا مى خواست آن را بازپس بگيرد و خود را از مسئوليت آن جدا كند) عمر گفت: من دستور تو را انجام دادم ولى آن نامه از بين رفت. ابن زياد گفت: حتمآ بايد آن نامه را بياورى. عمر باز هم گفت: نامه از بين رفته است. ابن زياد گفت: به خدا سوگند بايد نامه را بياورى. عمر گفت: به خدا قسم اين نامه حتى به دست پيرزنان قريش هم رسيده است تا عذر مرا در مدينه بر آنها آشكار سازد. به خدا سوگند من تو را نصيحتى درباره حسين كردم؛ نصيحتى كه اگر به پدرم سعد بن ابى وقاص كرده بودم حق او ادا شده بود. عثمان بن زياد، برادر عبيدالله بن زياد در آنجا حاضر بود گفت: عمر راست مى گويد. به خدا سوگند من دوست داشتم كه تمام طايفه بنى زياد تا روز قيامت در بينى مردانشان مهارى بود و حسين به وسيله آنها به قتل نمى رسيد. راوى اين روايت مى گويد: به خدا سوگند عبيدالله بن زياد اين سخن را كه شنيد سكوت كرد و انكار نكرد. آرى او هم مى دانست كه مصداق خسر الدنيا والآخرة شده است.

 

 

 


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ | 8:55 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 345 نهج البلاغه: نعمت دست نيافتن به گناه

وَ قَالَ (عليه السلام): مِنَ الْعِصْمَةِ، تَعَذُّرُ الْمَعَاصِي.

شرح

نعمت عدم توانايى بر گناه:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته اى اشاره مى كند كه از جهاتى قابل دقت است، مى فرمايد: «عدم توانايى بر گناه، نوعى عصمت است»؛ (مِنَ الْعِصْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعَاصِي).
مى دانيم عصمت معناى عامى دارد كه به معناى محفوظ ماندن، به ويژه محفوظ ماندن از گناه است. گاه اين حالت در حد كمال ديده مى شود كه مقام والاى انبيا و امامان است. آنها ملكه اى نفسانى دارند كه از هر گناه و خطا آنان را بازمى دارد و همين مقام سبب اعتماد همه مردم به آنها مى شود كه گفتار ورفتارشان حجت و سرمشق براى همگان باشد. مرحله پايين ترى از آن، ملكه عدالت است كه بازدارنده از معاصى كبيره واصرار بر صغيره است؛ ولى چنان نيست كه در برابر همه چيز مقاومت كند. درست مانند سدى است كه در برابر سيلاب بسته اند كه اگر سيلاب شديد و قوى باشد ممكن است سد را بشكند و با خود ببرد. افراد عادل نيز ممكن است گاه در برابر عوامل نيرومند گناه زانو بزنند و سپس پشيمان شوند و رو به درگاه خدا آورند و توبه كنند و سد عصمت عدالت در آنها بار ديگر تجديد شود.
نوع سومى از عصمت است كه انسان به سبب فراهم نبودن وسايل و اسباب گناه از آن دور مى ماند. يا قدرت بر گناه ندارد؛ مانند نابينا كه نمى تواند نگاه هوس آلود به نامحرم داشته باشد و يا قدرت جسمانى دارد اما وسايل گناه فراهم نيست؛ مثل اينكه شرابى نيست تا بنوشد؛ هر چند مايل به آن باشد و يا حكومت اسلامى او را از گناه بازمى دارد هر چند او مايل به گناه باشد. اينگونه عصمت افتخار نيست و ثوابى در برابر ترك گناه به چنين شخصى داده نمى شود؛ ولى فايده اش اين است كه از عذاب الهى دور مى ماند و بسا لطف خدا شامل افرادى شود و گناه كردن را بر آنها متعذّر كند تا از كيفر گناه دور بمانند. البته گاه ادامه تعذر سبب مى شود كه انسان به ترك گناه عادت كند آنگونه كه اگر اسباب آن هم فراهم شود به سراغ آن نمى رود. اين نوعى امداد الهى در زمينه عصمت است.
پيام اين گفتار امام عليه السلام آن است كه افرادى كه نمى توانند خود را در محيط گناه آلود نگه دارند سعى كنند از آن محيط دور بمانند تا گناه براى آنها متعذر شود و البته ثواب ترك گناه را به نوعى خواهند داشت. عدم حضور در مجلس معصيت و لزوم هجرت از مناطقى كه انسان را به هر حال آلوده گناه مى كند ناظر به همين معناست. حتى اگر درست بينديشيم يكى از آثار و بركات هجرت مسلمانان از مكه به مدينه، يا از مكه به حبشه نيز همين بود كه از محيط شرك كه آنها را مجبور به گناه مى كرد دور بمانند و خدا را آزادانه بندگى و عبادت كنند. قرآن مجيد در سوره «نساء»، آيه 97 مى فرمايد: «(إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الاَْرْضِ قالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَساءَتْ مَصيراً)؛ كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح)، روح آنها را گرفتند در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند، به آنها گفتند: «شما در چه حالى بوديد؟ (و چرا با اينكه مسلمان بوديد، در صفِ كفّار جاى داشتيد؟!)» گفتند: «ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم». آنها ـ فرشتگان ـ گفتند: «مگر سرزمين خدا، پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟!» آنها (عذرى نداشتند، و) جايگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدى دارند».
قابل توجه است كه در غررالحكم (همانگونه كه در مصادر ذكر شد) اين كلام شريف به اين صورت نقل شده است: (إنَّ مِنَ النِّعْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعاصي) و اين واقعآ نعمتى الهى است كه انسان بايد شكر آن را بگزارد همانگونه كه سعدى مى گويد:
چگونه شكر اين نعمت گزارم           که زور مردم آزارى ندارم
حافظ نيز مى گويد:
من از بازوى خود دارم بسى شكر          كه زور مردم آزارى ندارم
يكى از شعراى معاصر، كلام امام عليه السلام را به اين صورت ترجمه كرده ومى گويد:
گر دسترست نيست به كارى كه خطاست           اين نيز نشانه اى ز الطاف خداست
گر عاجزى از اينكه گناهى بكنى           كن شكر كه اين عجز هم از نعمتهاست
ابن ابى الحديد حديث ديگرى در اين زمينه مشابه آن نقل كرده است: «إِنَّ مِنَ الْعِصْمَةِ أنْ لا تَجِدَ؛ نوعى از عصمت اين است كه وسايل گناه را در اختيار نداشته باشى».
پيام ديگرى كه اين گفتار حكيمانه دارد اين است كه حاكمان جامعه براى دور ماندن مردم از گناه، كارى كنند كه اسباب معصيت از ميان آنها برچيده شود وبه اصطلاح روز، از طريق اقداماتى تأمينى و تربيتى، جامعه را از گناه دور دارند.

توضیح الحکم «شرح حکمتهای نهج البلاغه» درلینک زیر ببینید

http://dl.hodanet.tv/ketabbageri/toziholhekam.pdf


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹ | 10:38 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 346 نهج البلاغه: نتیجه درخواست از مردم

وَ قَالَ (عليه السلام): مَاءُ وَجْهِكَ جَامِدٌ، يُقْطِرُهُ السُّؤَالُ؛ فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ.

تا مى توانى از كسى تقاضا مكن:
امام عليه السلام درباره تقاضا نزد اشخاص مختلف نكته جالبى را بيان مى كند ومى فرمايد: «آبرويت جامد است و تقاضا آن را آب كرده و فرو مى ريزد. ببين آن را نزد كه فرو مى ريزى»؛ (مَاءُ وَجْهِکَ جَامِدٌ يُقْطِرُهُ السُّؤَالُ، فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ).
«ماءُ وَجْه» كه ترجمه تحت اللفظى آن «آبرو» است دقيقآ در فارسى و عربى معناى يكسان دارد. آبرو عبارت از احترام و شخصيت انسان است؛ شخص آبرومند كسى است كه در جامعه محترم باشد و به ديده احترام به او بنگرند، براى سخنش اهميت قائل باشند و در مشكلات به سراغ او بروند. چرا اين ويژگى نامش آبرو است؟ شايد ـ همانگونه كه بعضى از شارحان نهج البلاغه اشاره كرده اند ـ دليلش اين باشد كه انسان هنگامى كه از كسى تقاضايى مى كند، يا حادثه نامطلوبى اتفاق مى افتد از شرم و حيا چهره او برافروخته شده و عرق بر صورتش جارى مى شود، به اندازه اى كه گاه از صورت مى چكد. اين درواقع آب صورت است كه به تناسب واژه «آبرو» يا «ماء الوجه» بر آن اطلاق شده است. به هر روى، امام عليه السلام مى فرمايد: آب صورت تو در حال عادى جامد است. هنگامى كه از ديگرى تقاضا مى كنى مايع شده و فرو مى ريزد. بنگر نزد چه كسى آن را فرو مى ريزى. اشاره به اينكه انسان تا مى تواند نبايد از كسى تقاضايى كند و آبروى خود را در آن راه بريزد؛ اما اگر روزى ناچار شد، بايد كسى را براى تقاضا كردن برگزيند كه شايسته آن باشد و لااقل آبروى خود را نزد انسان باشخصيتى فروريخته باشد.
در حديثى مى خوانيم كه «حارث همدانى» (از ياران خاص اميرمومنان على عليه السلام) مى گويد: شبى نزد آن حضرت به گفتگو نشسته بودم. عرض كردم : حاجتى دارم. امام عليه السلام فرمود: مرا شايسته دانستى كه حاجت خود را از من بخواهى؟ عرض كردم: آرى. فرمود: خدا تو را جزاى خير دهد. سپس برخاست و چراغ را خاموش كرد و نشست. بعد فرمود: چراغ را براى اين خاموش كردم كه ذلت عرض حاجت را در صورت تو نبينم. اكنون بگو چه مى خواهى، زيرا از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله شنيدم مى فرمود: حوائج مردم امانت الهى در سينه بندگان است. كسى كه آن را بپوشاند عبادتى براى او محسوب مى شود و كسى كه آن را افشا كند لازم است براى انجام آن حاجت تلاش كند.
در اين زمينه، احاديث فراوانى در منابع مختلف اسلامى آمده است: از جمله در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: «لَوْ يعْلَمُ السَّائِلُ مَا فِى الْمَسْأَلَةِ مَا سَأَلَ أَحَدٌ أَحَداً وَلَوْ يعْلَمُ الْمُعْطِى مَا فِى الْعَطِيةِ مَا رَدَّ أَحَدٌ أَحَداً؛ اگر تقاضا كننده مى دانست تقاضا كردن چه عيوبى دارد هيچكس از ديگرى تقاضايى نمى كرد واگر شخص بخشنده مى دانست چه فضيلتى در عطيه است هيچكس ديگرى را محروم نمى ساخت».
نقطه مقابل سوال، «تعفف» است كه قرآن مجيد جمعى از فقرا و نيازمندان را براى داشتن آن ستوده، مى فرمايد: «(لِلفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللهِ لاَيَسْتَطِيعُونَ ضَرْبآ فِى الاَْرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ لاَ يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافآ وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللهَ بِهِ عَلِيمٌ)؛ (انفاقِ شما، مخصوصاً بايد) براى نيازمندانى باشد كه در راه خدا، در تنگنا قرار گرفته اند؛ (وتوجّه به آيين خدا، آنها را از وطن هاى خويش آواره ساخته؛ و شركت در ميدانِ جهاد، به آنها اجازه نمىدهد تا براى تأمين هزينه زندگى، دست به كسب و تجارتى بزنند؛) نمى توانند مسافرتى كنند (و سرمايه اى به دست آورند؛) و از شدّت خويشتندارى، افراد ناآگاه آنها را بى نياز مى پندارند؛ امّا آنها را از چهره هايشان مى شناسى؛ و هرگز با اصرار چيزى از مردم نمى خواهند. (اين است مشخّصات آنها!) و هرچيز خوبى در راه خدا انفاق كنيد، خداوند از آن آگاه است». يعنى با اينكه آثار فقر به هر حال در چهره آنها نمايان است؛ اما حاضر نيستند از كسى سوال و تقاضايى كنند.
در حديثى از رسول خدا صلي الله عليه و آله مى خوانيم كه خطاب به اباذر فرمود: «يا أَبَا ذَرٍّ إِياکَ وَالسُّوَالَ فَإِنَّهُ ذُلٌّ حَاضِرٌ وَفَقْرٌ تَتَعَجَّلُهُ وَفِيهِ حِسَابٌ طَوِيلٌ يوْمَ الْقِيامَة؛ اى اباذر! از سوال و درخواست بپرهيز كه ذلت حاضر و فقرى است كه آن را با شتاب به سوى خود مى آورى (به علاوه) حسابى طولانى در روز قيامت دارد. از اين حديث شريف نبوى استفاده مى شود كه شخص سائل اگر نياز شديد نداشته باشد در قيامت مورد بازخواست قرار مى گيرد.
به همين دليل در حديثى از امام حسين عليه السلام مى خوانيم كه شخصى خدمت آن حضرت رسيد و تقاضايى كرد امام عليه السلام فرمود: «إِنَّ الْمَسْأَلَةَ لا تَصْلُحُ إِلاَّ فِى غُرْمٍ فَادِحٍ أَوْ فَقْرٍ مُدْقِعٍ أَوْ حَمَالَةٍ مُقَطَّعَةٍ فَقالَ السّائِلُ: مَا جِئْتُ إِلاَّ فِى إِحْدَاهُنَّ فَأَمَرَ لَهُ بِمِائَةِ دِينَارٍ؛ سوال و تقاضا شايسته نيست مگر در بدهكارى سنگين يا فقر ناتوان كننده يا ديه ثابت و مسلّم. سائل عرض كرد: من به دليل يكى از اين سه چيز خدمت شما رسيده ام. امام عليه السلام امر فرمود يكصد دينار به او دادند. (هر دينار يك مثقال طلا بود)».
نيز به همين دليل در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «وَمَنْ فَتَحَ عَلَى نَفْسِهِ بَابَ مَسْأَلَةٍ فَتَحَ اللَّهُ عَلَيهِ سَبْعِينَ بَاباً مِنَ الْفَقْرِ لا يسُدُّ أَدْنَاهَا شَىءٌ؛ كسى كه بر خود درى از سوال و تقاضا بگشايد خداوند هفتاد در از فقر به سوى او مى گشايد كه چيزى كمترينِ اين درها را نمى بندد».
از اين احاديث و احاديث ديگر و كلام حكيمانه بالا كه همه به اين مضمون وارد شده استفاده مى شود كه افراد باايمان حتى الامكان و تا زمانى كه به شدت گرفتار نشده اند از كسى چيزى تقاضا نكنند و مناعت طبع و تعفف را نگاه دارند.
اين سخن را با حديثى كه در كتاب شريف كافى از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله نقل شده پايان مى دهيم. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: گروهى از انصار خدمت پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله رسيدند و به آن حضرت سلام كردند. پيامبر صلي الله عليه وآله به آنها جواب گفت. عرض كردند: اى رسول خدا! ما را حاجتى است. فرمود: حاجتتان را بيان كنيد. عرض كردند: حاجت بسيار بزرگى است. فرمود: بگوييد چيست؟ عرض كردند: بهشت را براى ما تضمين كن. پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله سر به زير انداخت و با عصاى كوچكى كه در دست داشت به زمين اشاره كرد. سپس سر بلند كرد و فرمود: «أَفْعَلُ ذَلِکَ بِكُمْ عَلَى أَنْ لا تَسْأَلُوا أَحَداً شَيئآ؛ من اين كار را انجام مى دهم به اين شرط كه هرگز از كسى چيزى تقاضا نكنيد. بعد از اين ماجرا آنها به قدرى به اين شرط وفادار بودند كه اگر در سفرى سوار بر مركب بودند و تازيانه يكى از آنها مى افتاد به شخص پياده اى نمى گفت اين تازيانه را به من بده، چراكه آن هم نوعى تقاضا بود؛ خودش پياده مى شد و تازيانه را برمى داشت و زمانى كه بر سر سفره اى نشسته بودند هرگاه يكى از حاضران به ظرف آب از ديگرى نزديكتر بود به او نمى گفت ظرف آب را به من بده. خودش برمى خاست و از ظرف آب مى نوشيد.

توضیح الحکم «شرح حکمتهای نهج البلاغه» درلینک زیر ببینید

http://dl.hodanet.tv/ketabbageri/toziholhekam.pdf


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۹ | 23:51 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 347 نهج البلاغه: اعتدال در مدح دیگران

وَ قَالَ (عليه السلام): الثَّنَاءُ بِأَكْثَرَ مِنَ الِاسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ، وَ التَّقْصِيرُ عَنِ الِاسْتِحْقَاقِ عِيٌّ أَوْ حَسَد.

حدّ مدح و ستايش:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به مطلب مهمى درباره افراط و تفريط در ستايش افراد اشاره كرده، مى فرمايد: «مدح و ستايشِ بيش از حدّ استحقاق، تملق است و كمتر از استحقاق، عجز و درماندگى و يا حسد است»؛ (الثَّنَاءُ بِأَكْثَرَ مِنَ آلاِسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ، وَالتَّقْصِيرُ عَنِ آلاِسْتِحْقَاقِ عِيٌّ أَوْ حَسَدٌ).
شك نيست كه مدح و ستايش در حد اعتدال، كارى است بسيار پسنديده، زيرا از يكسو سبب تشويق شخصى مى شود كه كارى در خور ستايش انجام داده و يا فضيلتى ازنظر اوصاف انسانى دارد، و احساس مى كند كه افراد، قدردانِ كارها و صفات او هستند و همين امر او را در ادامه راه دلگرم مى سازد، به گونه اى كه مشكلات را به راحتى تحمل مى كند. از سوى ديگر هنگامى كه ديگران ببينند افراد نيكوكار و يا كسانى كه موصوف به صفات انسانى هستند مورد مدح و ستايش قرار مى گيرند، آنها نيز تشويق مى شوند و همين امر سبب گسترش كارهاى نيك و صفات نيك در جامعه مى شود. به همين دليل در هر عصر و زمان به خصوص در عصر ما برنامه هايى براى بزرگداشت افراد و دادن جوايز به آنها در حضور جمعى از شخصيتها برپا مى شود و بهترين ها را ستايش و تشويق مى كنند تا درسى براى همگان باشد ونشانه اى از حق شناسى و قدردانى از سوى مديران جامعه تلقى شود.
ولى اين كارِ نيك و پرفايده هرگاه دستخوش افراط و تفريط گردد تبديل به ضد خواهد شد و آثار بد فراوانى خواهد داشت و اگر از حد بگذرد شكل تملق وچاپلوسى به خود مى گيرد كه از زشت ترين كارهاست؛ كارى است آميخته با دروغ و اظهار ذلت، كارى است كه چه بسا سبب گمراهى افرادى خواهد شد كه مورد ستايش واقع مى شوند و آنها در آغاز ممكن است آن اغراق گويى ها را باطل بدانند ولى كم كم آن را صحيح پندارند و گمراه شوند و اينگونه افراد اگر از مديران و روساى جامعه باشند آثار سوء اين حالت به مردم هم سرايت مى كند وآنها نيز زيان مى بينند و به همين دليل امام عليه السلام مى فرمايد: مدح و ستايشِ بيش از استحقاق، تملق است (و تمام زيانهاى آن را دربر دارد).
ولى اگر مدح و ثنا كمتر از استحقاق باشد؛ يعنى گوينده نخواهد يا نتواند حق آن را به جاى آورد و يا كار مهمى را كه از طرف سر زده كم ارزش بشمرد وصفات فضيلت او را كم اهميت معرفى كند، از يكى از اين دو چيز ممكن است سرچشمه بگيرد كه يكى مربوط به گوينده ازنظر ذاتى است و ديگرى در ارتباطش با طرف مقابل. ازنظر ذاتى آن است كه در بيان ارزش خدمات وصفات اشخاص ناتوان باشد و نتواند حق مطلب را ادا كند و در صورت دوم مانعى جلوى او را مى گيرد كه حق مطلب را ادا كند و آن ممكن است غالبآ حسد و گاه كينه و عداوت و زمانى حفظ منافع مادى باشد و از همين رو امام عليه السلام مى فرمايد: (مدح و ستايش كمتر از استحقاق، ناشى از عجز و درماندگى و يا حسد است).
قرآن مجيد بارها مومنان و مجاهدان و افرادى را كه كارهاى مهمى انجام داده اند ستايش مى كند. درمورد فداكارى اميرمومنان على عليه السلام در «ليلة المبيت» مى فرمايد: «(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللهِ وَاللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ)؛ بعضى از مردم (باايمان و فداكار، همچون على عليه السلام در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر صلي الله عليه و آله) جان خود را براى خشنودى خدا مى فروشند؛ و خداوند به بندگان مهربان است».
در سوره «دهر»، هجده آيه درباره فداكارى اميرمومنان عليه السلام و همسرش زهراى مرضيه و فرزندانش امام حسن و امام حسين كه سه روز روزه گرفتند و طعام افطار خود را به مسكين و يتيم و اسير دادند بيان داشته و كار آنها را بسيار ستوده و وعده انواع نعمتهاى بهشتى را به آنها داده است.
در آيه ولايت (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ) خاتم بخشى اميرمومنان عليه السلام را در حال نماز ستوده است.
درباره ياران پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز نمونه هاى فراوانى هست؛ از جمله «(لَقَدْ رَضِىَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِى قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحا قَرِيبا)؛ خداوند از مومنان ـ هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند ـ راضى و خشنود شد؛ خدا آنچه را در درون دلهايشان (از ايمان و صداقت) نهفته بود مى دانست، ازاينرو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد وپيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود».
از اين قبيل آيات در قرآن فراوان ديده مى شود كه همه آنها درسى است براى ما كه بايد كارهاى نيك نيكوكاران و صفات برجسته آنها را در برابر آنها و در مقابل مردم ستود تا هم آنها تشويق شوند و هم ساير مردم درس بگيرند. ولى اين حكم، استثنايى هم دارد و آن جايى است كه اگر كسى را پيش روى او مدح و ثنا بگوييم مغرور مى شود و همان غرور، او را طلبكار از مردم و گاهى طلبكار از خدا مى سازد و گاه سبب درجازدن يا عقبگرد او مى شود. ازاينرو در حديثى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «إذا مَدَحْتَ أخاکَ فِي وَجْهِهِ فَكَأَنَّما أَمْرَرْتَ عَلى حَلْقِهِ الْمُوسى؛ هنگامى كه برادرت را پيش روى او مدح و ثنا بگويى مانند اين است كه تيغ بر گلويش كشيده باشى».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۹ | 19:20 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 348 نهج البلاغه: نکوهش کوچک شمردن گناه

وَ قَالَ (عليه السلام): أَشَدُّ الذُّنُوبِ، مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُه.

شديدترين گناه:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى در ارتباط با گناهان اشاره كرده مى فرمايد: «شديدترين گناهان گناهى است كه صاحبش آن را كوچك بشمرد»؛ (أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ).
دليل آن روشن است. كسى كه گناهى را كوچك مى شمرد به آسانى به آن گرفتار مى شود و گاه آن را آنقدر تكرار مى كند كه به صورت ملكه او درمى آيد وغرق در آن مى شود و سرانجام به عذاب الهى در دنيا و آخرت گرفتار خواهد شد. اضافه بر اين، از يك نظر هيچ گناهى كوچك نيست، زيرا گناهكار فرمان خدا را مى شكند و عصيان پروردگار هرچه باشد بزرگ و مهم است. به عكس هرگاه انسان براى گناهى اهميت قائل باشد از آن فاصله مى گيرد وخود را حفظ مى كند و كمتر آلوده آن مى شود؛ يعنى ابهت گناه، سدى در برابر آلودگى به آن است. اين درست به آن مى ماند كه انسان بگويد: «فلان دشمن من حقير است، من اعتنايى به او ندارم، من بايد از فلان دشمن ديگر خود را حفظ كنم» و چه بسا اين تصور سبب مى شود كه آن دشمن حقير، ضربه كارى به او وارد كند در حالى كه هيچگونه آمادگى براى دفاع در مقابل او ندارد؛ ولى هرگاه در برابر دشمنى قرار گيرد كه ازنظر او خطرناك است كاملاً آماده دفاع مى شود. كوتاه سخن اينكه انسان ضربه را از جايى مى خورد كه به آن اهميت نمى دهد.
كلينى؛ در كتاب شريف كافى در باب «استصغار الذنب؛ كوچك شمردن گناه» حديث جالبى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه: «اتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّهَا لا تُغْفَرُ قُلْتُ وَمَا الْمُحَقَّرَاتُ قَالَ الرَّجُلُ يذْنِبُ الذَّنْبَ فَيقُولُ طُوبَى لِى لَوْ لَمْ يكُنْ لِى غَيرُ ذَلِکَ؛ از گناهان كوچك بپرهيزيد، چراكه بخشوده نمى شود. راوى سوال مى كند: منظورتان از گناهان كوچك چيست؟ فرمود: گناهى است كه انسان مرتكب مى شود و مى گويد: خوشا به حال من اگر فقط گناه من همين باشد». درواقع چنين كسى فرمان الهى را حقير شمرده و نسبت به آن اهانت كرده است.
در همان باب از كتاب كافى حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه و آله نَزَلَ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ فَقَالَ لاَِصْحَابِهِ ائْتُوا بِحَطَبٍ فَقَالُوا يا رَسُولَ اللَّهِ نَحْنُ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ مَا بِهَا مِنْ حَطَبٍ قَالَ فَلْيأْتِ كُلُّ إِنْسَانٌ بِمَا قَدَرَ عَلَيهِ فَجَاءُوا بِهِ حَتَّى رَمَوْا بَينَ يدَيهِ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله هَكَذَا تَجْتَمِعُ الذُّنُوبُ ثُمَّ قَالَ إِياكُمْ وَالْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّ لِكُلِّ شَىءٍ طَالِباً أَلا وَإِنَّ طَالِبَهَا يكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَآثارَهُمْ وَكُلَّ شَىءٍ أَحْصَيناهُ فِى إِمامٍ مُبِينٍ؛ پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در سفرى در سرزمين خشك و بى آب و علفى فرود آمد وبه يارانش فرمود: مقدارى هيزم بياوريد. (تا آتش براى رفع نياز روشن كنيم) عرضه داشتند: اى رسول خدا! اينجا زمين بى آب و علفى است، هيزمى ندارد. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: هركدام از شما به هراندازه كه مى توانيد بياوريد. (آنها در بيابان پخش شدند و) هركدام چيزى با خود آورد و آنها را در برابر پيامبر صلي الله عليه و آله روى هم ريختند. (و از فزونى آن تعجب كردند). پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: گناهان اينگونه جمع مى شوند. از گناهان كوچك بپرهيزيد، زيرا هر گناهى بازخواست كننده اى دارد. آگاه باشيد بازخواست كننده گناهان آنها را مى نويسد و آثار آنان را حفظ مى كند و (خداوند در قرآن مى فرمايد): هرچيزى را در امام مبين (لوح محفوظ) شمارش كرده ايم». بعيد نيست كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آتشى در آن هيزمها افكنده باشد و هنگامى كه آتش از آن زبانه كشيده اين سخن را فرموده باشد. اشاره به اينكه آتش هاى عظيم قيامت از درون اين گناهان كوچك برمى خيزد.
در حديث ديگرى كه مرحوم «شيخ طوسى» در كتاب امالى آورده است مى خوانيم كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به ابوذر فرمود: «يا أَبَا ذَرٍّ لا تَنْظُرْ إِلَى صِغَرِ الْخَطِيئَةِ وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى مَنْ عَصَيتَ؛ اى اباذر! نگاه به كوچكى گناه مكن؛ بلكه نگاه به عظمت خدايى كن كه او را عصيان مى كنى».
در حديث ديگرى از امام كاظم عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «لَا تَسْتَكْثِرُوا كَثِيرَ الْخَيرِ وَلا تَسْتَقِلُّوا قَلِيلَ الذُّنُوبِ فَإِنَّ قَلِيلَ الذُّنُوبِ يجْتَمِعُ حَتَّى يكُونَ كَثِيراً وَخَافُوا اللَّهَ فِى السِّرِّ حَتَّى تُعْطُوا مِنْ أَنْفُسِكُمُ النَّصَفَ؛ كار خير را، هر چند زياد انجام دهيد بزرگ نشمريد (كه شما را از ادامه راه بازمى دارد) و گناهان كم را اندك ندانيد، زيرا گناهان كم جمع مى شود و تبديل به بسيار خواهد شد و از خدا در پنهانى نيز بترسيد تا انصاف را بتوانيد از ناحيه خود رعايت كنيد». اين حديث مى تواند اشاره به نكته ديگرى در باب كوچك يا كم شمردن گناه باشد كه اگر انسان گناه را كم و يا كوچك بشمرد از تكرار آن بيم ندارد و زمانى متوجه مى شود كه به گناهان كبيره و بسيارى تبديل شده است، بنابراين كوچك شمردن گناه به هر حسابى كه باشد گناهى ديگر است.
افزون بر اينها كوچك و بزرگ بودن گناه دقيقآ روشن نيست؛ چه بسا ما گناهى را كوچك بشمريم و در پيشگاه خداوند بزرگ باشد و مايه خشم و غضب او گردد، همانگونه كه در حديث پرمعنايى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آمده است: «إِنَّ اللَّهَ كَتَمَ ثَلاثَةً فِى ثَلاثَةٍ كَتَمَ رِضَاهُ فِى طَاعَتِهِ وَكَتَمَ سَخَطَهُ فِى مَعْصِيتِهِ وَكَتَمَ وَلِيّهُ فِى خَلْقِهِ فَلا يسْتَخِفَّنَّ أَحَدُكُمْ شَيئاً مِنَ الطَّاعَاتِ فَإِنَّهُ لا يدْرِى فِى أَيهَا رِضَى اللَّهِ وَلا يسْتَقِلَّنَّ أَحَدُكُمْ شَيئاً مِنَ الْمَعَاصِى فَإِنَّهُ لا يدْرِى فِى أَيهَا سَخَطُ اللَّهِ وَلا يزْرِينَّ أَحَدُكُمْ بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لا يدْرِى أَيهُمْ وَلِى اللَّهِ؛ خدا سه چيز را در سه چيز مخفى داشت: رضاى خود را در طاعتش و خشم خود را در معصيتش و وليش را در ميان خلق، بنابراين هيچيك از شما چيزى از طاعات را كوچك نشمرد، چراكه نمى داند شايد در آن رضاى خدا باشد و هيچيك از شما چيزى از معاصى را كم نشمرد، زيرا نمى داند شايد خشم و غضب پروردگار در آن باشد و به هيچكس از خلق خدا عيب جويى و اهانت نكنيد، چراكه نمى دانيد كدام يك از آنها از اولياءالله هستند».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۹ | 23:59 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 349 نهج البلاغه: پندهای مهم اخلاقی

وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ، وَ مَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ اللَّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ، وَ مَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ، وَ مَنْ كَابَدَ الْأُمُورَ عَطِبَ، وَ مَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ، وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ، وَ مَنْ كَثُرَ كَلَامُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ، وَ مَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَيَاؤُهُ، وَ مَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ، وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ؛ وَ مَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ [غَيْرِهِ] النَّاسِ فَأَنْكَرَهَا، ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ، فَذَلِكَ الْأَحْمَقُ بِعَيْنِهِ؛ وَ الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا يَنْفَدُ، وَ مَنْ أَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ الدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ، وَ مَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلَامَهُ مِنْ عَمَلِهِ، قَلَّ كَلَامُهُ إِلَّا فِيمَا يَعْنِيهِ.

يازده نكته مهم:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه كه مجموعه اى است از اندرزهاى بسيار سودمند و سرنوشت ساز، به يازده نكته مهم اشاره مى كند؛ نخست مى فرمايد : «هركس به عيب خود نگاه كند از عيب جويى ديگران بازمى ماند»؛ (مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ).
بى شك انسان بى عيب غير از معصومان وجود ندارد. بعضى عيوب كمترى دارند و بعضى بيشتر، بنابراين عقل و درايت ايجاب مى كند انسان به جاى اينكه به عيب ديگران بپردازد به اصلاح عيب خويش بپردازد. اصولاً كسى كه به اصلاح عيب خويش مى پردازد مجالى براى عيب جويى ديگران نمى بيند واگر مجالى هم داشته باشد شرم مى كند و به خود مى گويد: من با داشتن اين عيوب چگونه به عيب جويى ديگران بپردازم. البته منظور حضرت ترك عيبجويى است و گرنه بيان كردن عيب ديگران به عنوان امر به معروف و نهى از منكر و براى اصلاح آن صفات و آن هم به گونه اى كه به احترام و شخصيت آنان برنخورد نه تنها عيب نيست، بلكه كارى است بسيار پسنديده و در بسيارى از موارد، واجب. در خطبه 176 نيز امام عليه السلام تعبير جالب ديگرى در اين زمينه دارد و مى فرمايد : «طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيبُهُ عَنْ عُيوبِ النَّاسِ؛ خوشا به حال كسى كه اشتغالش به عيوب خود، او را از اشتغال به عيوب مردم بازدارد». اميرمومنان على عليه السلام در حديث ديگرى مى فرمايد: «أَعْقَلُ النّاسِ مَنْ كانَ بِعَيْبِهِ بَصيرآ وَعَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ ضَريرآ؛ عاقل ترين مردم كسى است كه بيناى عيب خود باشد و كور از عيب ديگران».
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «ثَلاثَةٌ فِى ظِلِّ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ يوْمَ لا ظِلَّ إِلاَّ ظِلُّهُ رَجُلٌ أَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ وَرَجُلٌ لَمْ يقَدِّمْ رِجْلاً وَلَمْ يوَخِّرْ رِجْلاً أُخْرَى حَتَّى يعْلَمَ أَنَّ ذَلِکَ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ رِضًى أَوْ سَخَطٌ وَرَجُلٌ لَمْ يعِبْ أَخَاهُ بِعَيبٍ حَتَّى ينْفِى ذَلِکَ الْعَيبَ مِنْ نَفْسِهِ فَإِنَّهُ لا ينْفِى مِنْهَا عَيباً إِلاَّ بَدَا لَهُ عَيبٌ آخَرُ وَكَفَى بِالْمَرْءِ شُغُلاً بِنَفْسِهِ عَنِ النَّاسِ؛ گروهى در سايه عرش خدا در روز قيامت هستند در آن روزى كه سايه اى جز سايه او نيست: كسانى كه عدالت را درمورد حقوق خود با ديگران رعايت مى كنند و كسانى كه گامى جلو و گامى به عقب نمى گذارند مگر اينكه بدانند رضاى خدا در آن است يا خشم او و كسانى كه هيچ عيب را بر برادر خود نگيرند مگر اينكه نخست آن عيب را از خود دور سازند (اگر اين كارها را كند هرگز به عيوب ديگران نمى پردازد) زيرا انسان هيچ عيبى را برطرف نمى سازد مگر اينكه عيب ديگرى از خودش براى او ظاهر مى شود و اين كار او را از پرداختن به عيوب ديگران بازمى دارد)».
در دومين جمله مى فرمايد: «كسى كه به آنچه خدا به او روزى داده راضى وقانع شود، بر آنچه از دست داده اندوهناك نخواهد شد»؛ (وَمَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ اللّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ). بسيارند كسانى كه پيوسته به دليل از دست دادن اموال يا مقامات خود، گرفتار غم و اندوهند و با اينكه زندگى نسبتآ مطلوبى دارند غم و اندوه همچون طوفانى زندگى آنها را مشوش مى سازد، در حالى كه اگر قناعت پيشه مى كردند و به آنچه خدا به آنها داده بود راضى مى شدند، غم و اندوه از صفحه دل آنها برچيده مى شد و زندگى خوب و آرامى داشتند. اضافه بر اين انسان بايد بداند بسيارى از امورى كه از دست مى رود هيچگاه مقدر نبوده است كه نصيب وى شود، پس چرا براى آنچه براى انسان مقدر نيست غمگين گردد.
در سومين نكته مى فرمايد: «آنكس كه تيغ ستم بركشد (سرانجام) با همان تيغ كشته مى شود»؛ (وَمَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ). گرچه اين موضوع مانند بسيارى ديگر از پيامدهاى رذائل اخلاقى جنبه كلى وعمومى و دائمى ندارد؛ ولى در طول تاريخ بسيار ديده شده كه ظالمان با همان روش كه ديگران را مى كشتند كشته شده اند.
در حالات «ابومسلم» آمده است كه «ابوسلمة» را غافلگيرانه كشت وششصدهزار نفر را نيز به طور غافلگيرانه و ناجوانمردانه و توأم با شكنجه به قتل رسانيد. هنگامى كه منصور دوانيقى خواست او را به قتل برساند اين دو شعر را براى او خواند.
زَعَمْتَ أَنَّ الدِّينَ لا يَنْقَضي          فَاسْتَوْفِ بِالْكَيْلِ أبا مُجْرِمٍ
اشْرَبْ بِكَأسٍ كُنْتَ تَسْقي بِها          امَرُّ فِي الْحَلْقِ مِنَ الْعَلْقَمِ
گمان كردى كه دين ادا نمى شود. اى ابومجرم! با همان پيمانه اى كه به ديگران مى دادى دريافت دار! از همان جامى بنوش كه با آن تلخ ترين نوشابه را به ديگران مى دادى.
در همان كتاب آمده است: هنگامى كه متوكل عباسى بر محمد بن عبدالملك زيات خشمگين شد ـ و آن چند ماه پس از خلافت متوكل بود ـ تمام اموال او وآنچه را در اختيار داشت گرفت؛ اموالى كه زيات در ايام وزارتش در دوران معتصم و الواثق بالله از افراد به زور گرفته بود و تنورى از آهن ساخته بود ودرون آن ميخهايى كار گذاشته بود؛ ميخهايى تيز همچون سوزن و به اين وسيله مخالفان خود را شكنجه مى كرد و مى كشت. متوكل دستور داد خودش را در همان تنور بيندازند. او در آنجا دو شعر (عبرت انگيز) براى متوكل نوشت:
هِىَ السَّبِيلُ فَمِنْ يَوْم إلى يَوْمٍ         كَأنَّهُ ما تَريکَ الْعَيْنُ فِي النَّوْمِ
لا تَجْزِعَنَّ رُوَيْدآ إنَّها دُوَلٌ          دُنْيا تُنَقِّلُ مِنْ قَوْمٍ إلى قَوْمٍ
اين راهى است كه هر روز رونده اى دارد و شبيه چيزى است كه انسان در خواب مى بيند. بى تابى نكن، آرام باش اينها حكومت هايى است دنيوى كه از گروهى به گروه ديگر منتقل مى شود.
هنگامى كه فرداى آن روز اين نامه به دست متوكل رسيد (كمى متنبه شد و) دستور داد او را از آن تنور خارج كنند. وقتى به سراغ او آمدند مرده بود و حبس او در آن تنور چهل روز به طول انجاميد. امثال اينگونه داستانها در طول تاريخ بسيار است. اين سخن را با حديثى كوتاه و پرمعنا از اميرمومنان على عليه السلام كه در تحف العقول آمده است پايان مى دهيم كه به فرزندش امام حسين عليه السلام ضمن نصايح فراوانى فرمود: «وَمَنْ حَفَرَ بِئْراً لاَِخِيهِ وَقَعَ فِيهَا؛ كسى كه چاهى براى ديگران حفر كند سرانجام خودش در آن چاه خواهد افتاد».
در چهارمين نكته مى فرمايد: «كسى كه (بى مقدمه) به سراغ كارهاى سخت وسنگين برود هلاك مى شود»؛ (وَمَنْ كَابَدَ الاُْمُورَ عَطِبَ). «كابد» از ماده «مكابدة» به معنى درگير شدن سخت با كارى است و «عَطِب» از ماده «عَطَب» بر وزن «نسب» به معناى هلاكت است.
اين گفتار حكيمانه دو تفسير دارد: نخست اينكه انسان هنگامى كه مى خواهد به سراغ كارهاى مهم وسخت برود بايد پيشبينى هاى لازم و مقدمات كار را از هر نظر فراهم كند. در غير اين صورت گرفتار مى شود و به هلاكت مى رسد. تفسير ديگر اينكه انسان چون به سراغ كارى مى رود در صورتى كه با مشكلات سخت يا بن بست ها روبرو شد نبايد اصرار ورزد و لجوجانه ادامه دهد كه مايه هلاكت اوست. بنابراين نه بدون مقدمه بايد به سراغ كارهاى مهم رفت و نه لجوجانه در انجام كارهاى سخت اصرار داشت كه هر دو مايه از بين رفتن نيروها و قواى انسان و هلاكت است. البته هلاكت در اينجا ممكن است به معناى مرگ يا كنايه از ناتوانى شديد واز دست دادن نيروها باشد.
سپس امام عليه السلام به نكته پنجم كه از جهاتى شباهت با نكته چهارم دارد، هر چند با آن متفاوت است، اشاره كرده مى فرمايد: «هركس خود را در گردابهاى خطرناك بيفكند، غرق مى شود»؛ (وَمَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ). اشاره به اينكه كسى كه بى مطالعه خودش را در امور خطرناك بيندازد، سرانجام غرق خواهد شد. البته شجاعت صفت بسيار پسنديده اى است؛ ولى تهوّر صفت زشت و ناپسندى است، چراكه شجاعت را در غير مورد، صرف كرده است و اين به كار كوهنوردانى شبيه است كه از نقاط خطرناك به سوى قله پيش مى روند، اين كار عاقلانه نيست، بايد راههاى مطمئن تر را پيدا كرد و از آن طريق به قله صعود نمود. يا مثلا هنگام زمستان به كسى مى گويند مسيرى كه مى روى خطر سقوط بهمن در آن است و او مى گويد من شجاعت مى كنم و پيش مى روم، و يا از نقاطى كه احتمال وجود ميدان مين باشد بى مطالعه عبور مى كند. در مسائل اجتماعى، سياسى و اقتصادى نيز همين معنا متصور است كه انسان دست به كارهاى خطرناك بزند و فكر عاقبت آن را نكند. عاقل كسى است كه با تدبير و شجاعت كارها را دنبال كند. در فقه اسلامى نيز طبق حديث معروف: «نَهَى النَّبِىُّ عَنِ الْغَرَرِ «يا» نَهَى النَّبِىُّ عَنْ بَيْعِ الْغَرَرِ» پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله از انجام كارهاى مجهول و خطرناك ومعاملاتى كه اينگونه باشد نهى كرده است. بسيارند كسانى كه در معاملاتى كه يا ثمن مجهول است يا مثمن و يا شرايط مبهم يا وضع بازار تيره و تار است وارد مى شوند وتمام سرمايه خود را از كف داده، به فقر مبتلا مى گردند. شاعر عرب مى گويد: مَنْ حارَبَ الاْيّامَ أَصْبَحَ رُمْحُه قَصِدآ وَأَصْبَحَ سَيْفُهُ مَفْلولا: كسى كه به جنگ حوادث روز، بى مطالعه برود نيزه اش مى شكند و شمشير او كند مى شود.
حضرت در ششمين توصيه مى فرمايد: «هركس در موارد سوءظن گام بگذارد سرانجام متهم خواهد شد»؛ (وَمَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ آلسُّوءِ اتُّهِمَ). گفتار حكيمانه امام عليه السلام در اينجا اشاره به همان چيزى است كه به صورت ضرب المثل در ميان مردم درآمده است: «إتَّقُوا مِنْ مَواضِعِ التُّهَمِ؛ از جاهايى كه تهمت خيز است بپرهيزيد». بى شك انسان هرقدر پاك و منزه باشد نبايد در جاهايى كه تهمت خيز است گام بگذارد؛ مثلا در مجلس شرابخواران حضور يابد، در محله هاى بدنام ومراكز فساد گام نهد و يا با افراد بدنام و آلوده طرح دوستى بريزد. به يقين انسان پاك و پرهيزكار نيز هنگامى كه مرتكب اينگونه كارها شود متهم مى گردد ودرواقع آبروى خود را به دست خود ريخته است.
شبيه همين معنا از امام عليه السلام در حديث ديگرى آمده است كه مى فرمايد: «مَنْ عَرَّضَ نَفْسَهُ لِلتُّهْمَةِ فَلايَلُومَنَّ مَنْ أساءَ بِهِ الظَّنَّ؛ كسى كه خود را در معرض تهمت قرار دهد نبايد كسانى را سرزنش كند كه به او سوءظن پيدا مى كنند». نيز در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «اِتَّقُوا مَواضِعَ الرَّيْبِ وَلا يَقِفَنَّ أَحَدُكُمْ مَعَ أُمِّهِ فِى الطَّريقِ فَإِنَّهُ لَيْسَ كُلُّ أَحَدٍ يَعْرِفُها؛ از مواضعى كه موجب سوءظن است بپرهيزيد و هيچكس از شما با مادرش در وسط راه نايستد، زيرا همه نمى دانند او مادر وى است (و چه بسا فكر كنند او با زن نامحرمى رابطه دارد)». البته مواردى هست كه قرائن نشان مى دهد فلان زن، خواهر يا مادر يا همسر اوست كه اينگونه موارد مستثناست.
امام عليه السلام هفتمين نكته راهگشا و تربيت كننده را بيان مى كند و مى فرمايد : «كسى كه سخنش بسيار شود (و پرحرف باشد) خطاى او فراوان خواهد بود»؛ (وَمَنْ كَثُرَ كَلاَمُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ). دليل آن روشن است. افراد پرحرف مجالى براى تفكر و انديشه كافى ندارند و كسى كه نينديشد و سخن بگويد اشتباهش فراوان خواهد بود. به عكس، كسانى كه كم مى گويند و فكر مى كنند، گزيده مى گويند.
حضرت به دنبال آن مى افزايد: «كسى كه خطايش زياد شود حيائش كم مى شود»؛ (وَمَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قُلَّ حَيَاؤُهُ). دليل آن نيز روشن است. انسان تا زمانى كه گناه نكرده يا خطايى از او سرنزده از انجام آن گناه يا خطا شرم دارد؛ اما هنگامى كه تكرار شد، شرم او فرو مى ريزد. به تجربه ثابت شده است افراد بى بندوبار براثر فزونى گناه، حيا و شرم را از دست مى دهند و از انجام دادن آن گناه در انظار مردم باكى ندارند.
به دنبال آن مى فرمايد: «كسى كه حيائش كم شد تقوايش كاستى مى گيرد»؛ (وَمَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ). اين هم دليل واضحى دارد، زيرا حيا مانع مهمى در برابر گناه است. اگر شرم وحيا از بين برود راه انسان به سوى گناه باز مى شود و افراد گنهكار نمى توانند باتقوا باشند.
در ادامه آن مى فرمايد: «كسى كه تقوا و ورع او كم شود قلبش مى ميرد»؛ (وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ). زيرا حيات قلب به احساس مسئوليت در پيشگاه خدا و در برابر مردم ووجدان خويش است. قلبى كه احساس مسئوليت نكند و عكس العمل مناسب در مقابل خطا نشان ندهد مرده است و به يقين بى تقوايى سبب مرگ قلب است.
در پايان اين سخن مى فرمايد: «كسى كه قلبش بميرد داخل آتش دوزخ مى شود»؛ (وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ). زيرا ناپارسايان گنهكار، پرخطا و فاقد احساس مسئوليت، جايى جز دوزخ نخواهند داشت. درواقع اين گفتار امام عليه السلام مقدمه و نتيجه اى دارد و در ميان آن مقدمه و نتيجه چهار مرحله به صورت علت و معلول پيموده مى شود؛ از پرحرفى و كثرت كلام، شروع و پس از گذشتن از چهار مرحله به دوزخ منتهى مى گردد و همه ازقبيل علت و معلول يكديگرند.
در حديثى از امام باقر عليه السلام كه در كتاب شريف كافى آمده مى خوانيم: «مَا مِنْ عَبْدٍ إِلاَّ وَفِى قَلْبِهِ نُكْتَةٌ بَيضَاءُ فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِى النُّكْتَةِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِکَ السَّوَادُ وَإِنْ تَمَادَى فِى الذُّنُوبِ زَادَ ذَلِکَ السَّوَادُ حَتَّى يغَطِّى الْبَياضَ فَإِذَا غَطَّى الْبَياضَ لَمْ يرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَيرٍ أَبَداً وَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ : (كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ) ؛ هيچ بنده اى نيست مگر اينكه در قلبش نقطه روشنى است (روشنايى و نورانيت ايمان و تقوا). هنگامى كه مرتكب گناهى مى شود در آن نقطه روشن، نقطه سياهى پديدار مى گردد. هرگاه توبه كند آن نقطه سياه برطرف مى شود و اگر ادامه بدهد سياهى فزونى مى يابد تا تمام آن نقطه روشن را بگيرد و هنگامى كه آن نقطه روشن به كلى از بين برود صاحب آن قلب هرگز به سوى خير بازنمى گردد و اين همان است كه خداى متعال در قرآن مجيد فرموده: چنين نيست كه آنها (گروه كافران و منافقان) مى پندارند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است! (ازاينرو حق را درك نمى كنند)».
در نقطه مقابل پرگويى و كثرت كلام، سكوت است و اينكه انسان جز در موارد ضرورت سخن نگويد كه در روايات اسلامى مدح فراوانى از آن شده است. در حديثى از امام اميرمومنان عليه السلام در غررالحكم مى خوانيم: «إنْ كانَ فِي الْكَلامِ الْبَلاغَةُ فَفِى الصُّمْتِ السَّلامَةُ مِنَ الْعِثارِ؛ اگر در سخن گفتن، زيبايى بلاغت باشد، در سكوت، سلامت از لغزش هاست». در حديث ديگرى امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين نقل مى كند كه فرمود: «الصَّمْتُ كَنْزٌ وَافِرٌ وَزَينُ الْحَلِيمِ وَسِتْرُ الْجَاهِلِ؛ سكوت گنج بزرگى است وزينت افراد عاقل و پوششى براى جاهل است». در نكوهش پرگويى و كثرت كلام نيز روايات فراوانى نقل شده است؛ از جمله در بابى كه در ميزان الحكمة تحت عنوان «النهى عن كثرة الكلام» آمده از اميرمومنان عليه السلام مى خوانيم: «مَنْ أكْثَرَ أهْجَرَ وَمَنْ تَفَكَّرَ أبْصَرَ؛ كسى كه پرگو باشد هزيان مى گويد و كسى كه (سكوت و) تفكر كند بينا مى شود».
آنگاه امام عليه السلام در ادامه كلام خود به مسائل مهمى از اخلاق اسلامى اشاره مى كند و در هشتمين نكته مى افزايد: «كسى كه به عيوب مردم بنگرد و آن را بد شمرد ولى براى خويش آن را خوب بداند، احمق واقعى است»؛ (وَمَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ النَّاسِ، فَأَنْكَرَهَا، ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ، فَذلِکَ الاَْحْمَقُ بِعَيْنِهِ). دليل بر احمق واقعى بودن او روشن است، زيرا از يكسو كارهايى را بر ديگران عيب مى گيرد كه مفهومش تنفر از آن كارهاست و از سويى ديگر همان كارها جزء برنامه زندگى اوست كه مفهومش علاقه مندى به آن است؛ يعنى در آنِ واحد دو چيز متضاد را در درون فكر خود جمع كرده است: خوب دانستن چيزى و بد دانستن همان چيز، و اين كار جز از احمقان انتظار نمى رود. البته كم نيستند كسانى كه به اينگونه تضادها گرفتارند؛ مال مردم را مى برند وآن را كار خوبى مى پندارند؛ ولى اگر مالش را ببرند داد و فرياد برمى آورد كه اين مسلمانى نيست. ديگران را به دليل غصب اموال همنوعان، نامسلمان مى شمرد وخودش نيز غاصب است و در عين حال مسلمان! و امثال آن كه همگى طبق فرموده امام عليه السلام در زمره احمقان واقعى اند. بر اين اساس، عاقل واقعى در مكتب اميرمومنان على عليه السلام كسى است كه هيچگونه تضادى در ميان افكار و رفتارش وجود نداشته باشد؛ آنچه را بد مى داند براى همه حتى براى خودش بد بداند و آنچه را خوب مى شمرد براى همه از جمله خودش خوب بشمرد.
امام عليه السلام در حكمت 126 موارد فراوانى از كسانى را كه گرفتار تضاد در عقيده و عمل هستند بيان فرمود. در تواريخ نيز كم نيستند حاكمانى كه گرفتار اينگونه تضادها شده اند و براى ملت خود مصائبى آفريده اند. در حالات عبدالملك مروان آمده است كه يزيد را به دليل ويران كردن كعبه در ماجراى ابن زبير ملامت مى كرد؛ اما هنگامى كه خودش به حكومت رسيد وابن زبير را مزاحم خود در منطقه حجاز ديد، حجاج بن يوسف ثقفى را فرستاد تا به او حمله كند. او به كعبه پناه برد. عبدالملك دستور داد خانه خدا را بر سرش ويران كنند و به بهانه مضحكى متوسل شد، وى مى گفت: هدف من ويران كردن كعبه نبوده، بلكه هدفم دَرهم كوبيدن عبدالله بن زبير بوده است.آرى اينگونه افراد را بايد احمقان تاريخ ناميد.
سپس در نهمين نكته مى فرمايد: «قناعت سرمايه اى است فناناپذير»؛ (وَالْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ). اين جمله عينآ در حكمت شماره 57 و همچنين 475 آمده است و شايد اين تكرار به دليل اين است كه سيّد رضى؛ بخشهايى از نهج البلاغه را با فاصله زمانى زيادى نگاشته كه باعث شده بخشهاى گذشته از حافظه اش محو شود. به هر روى، همانگونه كه در سابق هم گفته ايم، قناعت به معناى راضى بودن به حداقل ضروريات زندگى، سبب مى شود كه انسان زندگى بسيار ساده اى داشته باشد. اداره كردن زندگى ساده كار مشكلى نيست در حالى كه افراد حريص هرقدر اموال و امكاناتشان بيشتر شود، آتش حرصشان تندتر مى گردد و به اين ترتيب همواره در رنج هستند در حالى كه شخص قناعت پيشه زندگى آرام وآسوده اى دارد. در حديثى از رسول خدا صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «خِيارُ أُمَّتِى الْقانِعُ وَشِرارُهُمُ الطَّامِعُ؛ بهترين افراد امت من قناعت پيشگان و بدترين آنها طمع كارانند». افزون بر اين از روايات اسلامى استفاده مى شود كه بى نيازى بدون قناعت حاصل نمى شود؛ از جمله در حديثى از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام نقل شده است: «مَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاسِ؛ كسى كه قانع باشد به آنچه خدا به او روزى داده است، غنى ترين مردم است». كلينى؛ بابى تحت عنوان «باب القناعة» در جلد دوم كافى آورده و در آن احاديث بسيارى در اهميت و فضيلت اين صفت ذكر كرده است.
سپس امام عليه السلام در دهمين نكته مى فرمايد: «آنكس كه فراوان ياد مرگ كند به اندكى از دنيا راضى مى شود»؛ (وَمَنْ أَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ الدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ). روشن است آنكس كه مرگ را فراموش كند و در عالم خيال و پندار، زندگى را جاويد بداند حرص بر او غلبه مى كند و هرچه از دنيا به دست آورد به آن قانع نخواهد بود؛ اما آنكس كه مى داند ممكن است فردا بانگ رحيل از اين جهان براى او سر داده شود و يا به تعبير ديگر پايان عمر خود را در هر لحظه امكانپذير مى بيند به مقدارى كه نياز دارد راضى مى شود و از حرص و طمع بازمى ماند. كلينى؛ در جلد دوم كتاب كافى بابى در مذمت دنيا و زهد ذكر كرده واز جمله امورى كه در ترك دنياپرستى موثر ذكر مى كند ياد مرگ است. در حديث سيزدهم آن باب آمده كه يكى از ياران امام باقر عليه السلام عرض كرد: حديثى براى من بيان كنيد كه از آن بهره مند شوم. امام عليه السلام فرمود: «أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ فَإِنَّهُ لَمْ يكْثِرْ إِنْسَانٌ ذِكْرَ الْمَوْتِ إِلاَّ زَهِدَ فِى الدُّنْيا؛ زياد به ياد مرگ باش، چراكه هيچ انسانى فراوان ياد مرگ نمى كند مگر اينكه نسبت به زرق و برق دنيا بى اعتنا مى شود».
مرحوم علامه مجلسى نيز در بحارالانوار رواياتى در اين زمينه آورده؛ از جمله روايتى است از امام صادق عليه السلام كه مى فرمايد: «ذِكْرُ الْمَوْتِ يمِيتُ الشَّهَواتِ فِى النَّفْسِ وَيقْلَعُ مَنابِتَ الْغَفْلَةِ، وَيقَوِّى الْقَلْبَ بِمَواعِدِ اللَّهِ وَيرِقُّ الطَّبْعَ، وَيكْسِرُ أَعْلامَ الْهَوى، وَيطْفِى نارَ الْحِرْصِ، وَيحَقِّرُ الدُّنْيا، وَهُوَ مَعْنى ما قالَ النَّبِى صلي الله عليه و آله فِكْرُ ساعَةٍ خَيرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَةٍ؛ ياد مرگ، شهوت هاى سركش را در درون آدمى مى ميراند، ريشه هاى غفلت را از دل برمى كند، قلب را به وعده هاى الهى نيرو مى بخشد، به طبع آدمى نرمى و لطافت مىدهد، نشانه هاى هواپرستى را دَرهم مى شكند، آتش حرص را خاموش مى سازد و دنيا را در نظر انسان كوچك مى كند، و اين است معناى سخنى كه پيغمبر صلي الله عليه و آله فرموده: يك ساعت فكر كردن از يك سال عبادت بهتر است».
در يازدهمين و آخرين نكته حكيمانه مى فرمايد: «آنكس كه بداند گفتارش جزء اعمال او محسوب مى شود سخن كم مى گويد مگر در آنجا كه به او مربوط است»؛ (وَمَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ كَلاَمُهُ إِلاَّ فِيَما يَعْنِيهِ). بسيارند كسانى كه هرچه بر سر زبانشان آمد مى گويند و چنين مى پندارند كه سخن، باد هواست و جايى ثبت نمى شود در حالى كه سخنان انسان سرنوشت سازترين اعمال اوست و بارها گفته ايم بخش عظيمى از گناهان كبيره به وسيله زبان انجام مى شود، همانگونه كه بخش عظيمى از طاعات با زبان است. زبان، كليد خوشبختى ها و بدبختى هاست، بنابراين چگونه ممكن است انسان سخنش را جزء اعمالش نداند؟ به يقين اگر بداند (مَّا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ)؛ انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر اينكه همان دم، فرشته اى مراقب و آماده براى انجام مأموريت (و ضبط آن) است!» در سخنان خود دقت مى كند و جز آنچه به او مربوط است و مصلحت وى ايجاب مى كند سخن نخواهد گفت. درباره خطرات زبان و بيهوده گويى ها و سخنان بدون مطالعه روايات فراوانى از معصومان نقل شده است.
*****
نكته:
نسخه اى كامل!
امام عليه السلام در اين مجموعه از كلمات حكمت آميز كه به يازده دستور مهم اشاره كرده، نسخه اى كامل مربوط به سير و سلوك در راه حق و رسيدن به قرب خدا ونجات از عذاب دنيا و آخرت ارائه فرموده است. بخشى از آن مربوط به تربيت نفوس و خودسازى است: نپرداختن به عيوب ديگران و به عكس، دقت در عيوب خويشتن و ترك فضول كلام كه مايه حيات قلب است و توجه به خطرات زبان، همه از امورى است كه سالكان راه حق را در اين مسير كمك مى كند و به اهداف مقدس خود واصل مى نمايد.
بخش ديگر مربوط به تحصيل آرامش در حيات دنياست: قناعت پيشه كردن و ترك تجمل پرستى و به ياد مرگ بودن و راضى شدن به مقدار ضرورت از مواهب دنيا، همه از امورى است كه درهاى آرامش را به روى انسان مى گشايد و او را از غوطه ور شدن در امورى كه مايه پريشانى و اضطراب است حفظ مى كند.
بخش ديگر در ارتباط با مسائل اجتماعى و زندگى صحيح با مردم است؛ ترك ظلم و ستم و توجه به عواقب سوء آن، پرهيز از موارد تهمت و نگاه كردن به وضع مردم و خويشتن با يك چشم، همه از امورى است كه رابطه انسان را با مردم اصلاح مى كند. در مجموع نسخه جامعى است كه هركس آن را به كار بندد در طريق سير وسلوك و پوييدن راه حق نياز به چيز ديگرى ندارد. چه خوب است افراد به جاى اينكه به دنبال پير و شيخ و مرشد و استاد عرفان بيفتند كه خطرات فراوانى دربر دارد همين برنامه مطمئن را نصب العين خود قرار دهند و آنچه را مى خواهند از آن بخواهند و آنچه را مى جويند در آن بجويند.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ | 18:16 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 350 نهج البلاغه: نشانه‌های ظالمان

وَ قَالَ (عليه السلام): لِلظَّالِمِ مِنَ الرِّجَالِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ: يَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ، وَ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ، وَ يُظَاهِرُ الْقَوْمَ الظَّلَمَةَ.

و آن حضرت فرمود: مرد ستمكار را سه نشانه است: به ما فوقش با سرپيچى، و به زير دستش با قهر و غلبه ستم مى كند، و ستمگران را پشتيبانى مى نمايد.

روانشناسى مردان ستمكار (سياسى، اجتماعى، اخلاقى):
و درود خدا بر او، فرمود: مردم ستمكار را سه نشان است: با سركشى به ما فوق خود ستم روا دارد، و به زيردستان خود با زور و چيرگى ستم مى كند، و ستمكاران را يارى مى دهد.

[و فرمود:] ستمكار را سه نشان است: بر آنكه برتر از اوست ستم كند به نافرمانى، و بر آن كه فروتر از اوست به چيرگى و آزار رسانى، و ستمكاران را يارى كند و پشتيبانى.

امام عليه السّلام (در باره ستمگر) فرموده است:
ستمگر از مردم را سه نشانه است (اوّل): با گناه و نافرمانى ستم ميكند بكسى (خداوند) كه برتر از او است، و (دوم) با زور و برترى ستم مى نمايد بكسيكه زير دست او است، و (سوم) گروه ستمكاران را (با گفتار و كردار و صرف مال) كمك ميكند.

امام عليه السلام فرمود: مردان ستمگر سه نشانه دارند: به مافوق خود از طريق نافرمانى ستم مى كنند و با قهر و غلبه، به زيردستان خويش ستم روا مى دارند و پشتيبان گروه ظالمانند.

شرح

نشانه هاى ظالم:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه نشانه هاى ظالمان و ستمگران را روشن مى سازد و نشان مى دهد كه ظالم، تنها كسى نيست كه حق ديگران را ببرد و آنها را در فشار قرار دهد، بلكه ظالم معناى وسيعى دارد كه سه نشانه آن را امام عليه السلام بيان فرموده است. البته كسانى كه هر سه نشانه در آنها باشد در مرحله بالاى ظلم و ستم قرار دارند؛ ولى هر يك از اين سه نشانه نيز به تنهايى مى تواند دليل بر ظالم بودن باشد. نخست مى فرمايد: «ظالم سه نشانه دارد (نشانه اول اينكه) به مافوق خود از طريق نافرمانى ستم مى كند»؛ (لِلظَّالِمِ مِنَ آلرِّجَالِ ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ: يَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ).
غالباً مردم وصف ظالم را براى چنين شخصى به كار نمى برند، بلكه او را عاصى و نافرمان مى دانند؛ ولى هرگاه آن را درست بشكافيم مى بينيم داشتن چنين خصلتى ظلم است. نه تنها از اين جهت كه ظلم معناى وسيعى دارد و هرچيزى كه در غير محل قرار دهند نوعى ظلم محسوب مى شود، بلكه ازاينرو كه واقعآ ظلم و ستم بر شخص مافوق است، زيرا ابهت او را دَرهم مى شكند وديگران را به او جسور مى سازد و به مديريت و فرماندهى او لطمه وارد مى كند وچه ظلم وستمى از اين بدتر كه انسان مدير و مدبرى را در كار خود تضعيف يا فلج كند.
آنگاه در بيان دومين نشانه ظالم، مى فرمايد: «با قهر و غلبه، به زيردستان خويش ستم مى كند»؛ (وَمَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ).
مصداق روشن ستم همين است كه انسان درباره زيردستانش موازين عدالت را رعايت نكند، حقوق آنها را محترم نشمرد، در ميان آنها تبعيض قائل شود، بيش از آنچه در توان دارند از آنها كار بخواهد، سوابق خدمت آنها را فراموش كند، درمشكلات به فكر آنها نباشد و يا حتى بعد از وفاتشان از آنها يادى نكند. همه اينها مصداقهايى براى ستم نسبت به زيردستان است و هركدام مى تواند نشانه اى باشد.
حضرت در سومين نشانه مى فرمايد: «و جمعيت ستمگران را پشتيبانى مى كند»؛ (وَيُظَاهِرُ الْقَوْمَ الظَّلَمَةَ).
همكارى با ظالمان و ستمگران در هر مرحله كه باشد نوعى ظلم محسوب مى شود و به همين دليل معاونت ظلمه يكى از گناهان بزرگ در اسلام شمرده شده است و حتى در روايتى مى خوانيم: «إِذَا كَانَ يوْمُ الْقِيامَةِ نَادَى مُنَادٍ أَينَ الظَّلَمَةُ وَأَعْوَانُ الظَّلَمَةِ وَأَشْبَاهُ الظَّلَمَةِ حَتَّى مَنْ بَرَى لَهُمْ قَلَماً وَلاقَ لَهُمْ دَوَاةً قَالَ فَيجْتَمِعُونَ فِى تَابُوتٍ مِنْ حَدِيدٍ ثُمَّ يرْمَى بِهِمْ فِى جَهَنَّمَ؛ هنگامى كه روز قيامت فرا مى رسد ندا كننده اى ندا مى دهد: ظالمان و كمككاران آنها و شبيهان آنها كجا هستند؟ حتى كسى كه قلمى براى آنها تراشيده و يا دوات آنها را براى نوشتن فرمان ظلم آماده كرده همه آنها را جمع مى كنند و در تابوتى از آهن مى نهند سپس آنها را به جهنّم پرتاب خواهند كرد».
روايات در اين زمينه بسيار است كه در كتب حديث و كتب فقهى در باب «اعانت ظالم» ذكر شده است. در حديث ديگرى كه در كتاب وسائل الشيعه از رسول خدا صلي الله عليه وآله آمده است مى خوانيم: «مَنْ مَشَى إِلَى ظَالِمٍ لِيعِينَهُ وَهُوَ يعْلَمُ أَنَّهُ ظَالِمٌ فَقَدْ خَرَجَ مِنَ الاِْسْلام؛ كسى كه به سوى ستمگرى برود تا به او كمك كند در حالى كه مى داند او ظالم است، از اسلام (راستين) خارج شده است».
اين سه نشانه كه امام عليه السلام براى ظالم ذكر كرده در بسيارى از موارد لازم وملزوم يكديگرند و گاه ممكن است از هم جدا شوند و هركدام نشانه مستقلى محسوب گردند. ممكن است كسى با ظالمان همكارى كند اما به زيردستانش ظلم نكند ويا توانايى آن را نداشته باشد. يا نسبت به بالادست خود عصيان كند؛ اما نسبت به كسانى كه زيردست او هستند ستم روا مدارد. به هر حال هركدام نشانه اى است براى شناخت ظالمان و اگر هر سه در يك فرد جمع شوند وى مصداق اتم ظالم و ستمگر است. اين تعبيرات نشان مى دهد كه اسلام با ظلم و ستم در هر چهره و هر مرحله وهر شكلى كه باشد مخالف است.
بحث را با حديث ديگرى از رسول خدا صلي الله عليه و آله پايان مى دهيم: «إنَّهُ لَيَأْتِي الْعَبْدُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَقَدْ سَرَّتْهُ حَسَناتُهُ فَيَجِيُ الرَّجُلُ فَيَقُولُ: يا رَبِّ ظَلَمَني هذا فَيُوْخَذُ مِنْ حَسَناتِهِ فَيُجْعَلُ فِي حَسَناتِ الَّذي سَأَلَهُ فَما يَزالُ كَذلِکَ حَتّى ما يَبْقى لَهُ حَسَنَةٌ فَإذا جاءَ مَنْ يَسْأَلُهُ نَظَرَ إلى سَيِّئاتِهِ فَجُعِلَتْ مَعَ سَيِّئاتِ الرَّجُلِ فَلا يَزالُ يُسْتَوْفى مِنْهُ حَتّى يَدْخُلُ النّارَ؛ روز قيامت بنده اى از بندگان خدا را (براى حساب) مى آورند در حالى كه حسناتش او را مسرور ساخته است. در اين هنگام كسى مى آيد ومى گويد: خداوندا! اين مرد به من ستم كرده. در اين هنگام از حسنات او برمى دارند و به حسنات مظلوم مى افزايند و همين گونه اين كار تكرار مى شود تا آنكه حسنه اى از او باقى نمى ماند. سپس هنگامى كه مدعى ديگرى پيدا مى كند نگاه به گناهان او مى كنند و به نامه اعمال ظالم منتقل مى نمايند و اين كار پيوسته ادامه پيدا مى كند تا داخل در آتش دوزخ شود».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ | 12:12 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |