ترجمه و شرح حکمت 351 نهج البلاغه: گشایش بعد از سختیها
وَ قَالَ (عليه السلام): عِنْدَ تَنَاهِي الشِّدَّةِ، تَكُونُ الْفَرْجَةُ؛ وَ عِنْدَ تَضَايُقِ حَلَقِ الْبَلَاءِ، يَكُونُ الرَّخَاءُ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
گرفتاران، اميدوار باشند:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به يكى از اصول زندگى بشر نه به عنوان قانونى كلى، بلكه قانونى غالبى اشاره كرده و به وسيله آن به تمام گرفتاران اميد مى بخشد و مى فرمايد: «هنگامى كه سختى ها به آخرين درجه شدت برسد گشايش روى مى دهد و در آن هنگام كه حلقه هاى بلا تنگ مى شود نوبت آسايش و راحتى فرا مى رسد»؛ (عِنْدَ تَنَاهِي الشِّدَّةِ تَكُونُ الْفَرْجَةُ، وَعِنْدَ تَضَايُقِ حَلَقِ الْبَلاَءِ يَكُونُ الرَّخَاءُ).
اين حقيقت به كرار تجربه شده كه پايان شبهاى سياه سپيد است و عاقبت گرفتارى ها راحتى و استراحت است. به همين دليل انسان هرگز نبايد به هنگام هجوم مشكلات و درد و رنجها مأيوس گردد و دست به كارهاى نامعقول بزند ويا زبان به ناشكرى بگشايد و بى تابى كند، بلكه پيوسته اميدوار باشد كه به دنبال اين شدتها و تنگى حلقه هاى بلا گشايش حاصل مى شود، طوفان بلا فرو مى نشيند و ابرهاى نوميدى كنار مى رود و آفتاب شفاف اميد آشكار مى گردد.
قرآن مجيد نيز به همين حقيقت در سوره «انشراح» خطاب به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله اشاره كرده مى فرمايد: «(فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا)؛ زيرا با سختى آسانى است (باز هم) با سختى آسانى است». در تفسير سوره «انشراح» كه خدا در آن مى فرمايد: راحتى به همراه سختى است پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى فرمايد: «لَوْ كانَ الْعُسْرُ فِي حُجْرٍ لَدَخَلَ عَلَيْهِ الْيُسْرُ حَتّى يُخْرِجَهُ؛ هرگاه سختى وارد لانه اى شود، راحتى وارد مى شود و آن را بيرون مى كند» سپس آيه شريفه (إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرآ) را تلاوت فرمود.
بسيار مى شود كه اين سختى ها و تنگى حلقه بلاها آزمون الهى و مقدمه اى است براى ترفيع مقام انسان. در حالات انبياى الهى نيز اين مطلب بسيار ديده مى شود؛ نمونه روشن آن زندگى ايوب عليه السلام است. اين پيامبر داراى همه امكانات، زن و فرزند و زندگى مناسب بود؛ اما خدا در آزمونى سخت يكى را پس از ديگرى از او گرفت و او همچنان صبر كرد. سرانجام دست به دعا برداشت و از پيشگاه پروردگار تقاضاى گشايش كرد، همانگونه كه در آيه 83 و 84 سوره «انبياء» مى خوانيم: «(وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ)؛ و ايوب را (به ياد آور) هنگامى كه پروردگارش را خواند (و عرضه داشت): «بدحالى و مشكلات به من روى آورده؛ و تو مهربان ترين مهربانانى!». به دنبال آن آمده است: «(فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَذِكْرَى لِلْعَابِدِينَ)؛ ما دعاى او را مستجاب كرديم؛ وناراحتى هايى را كه داشت برطرف ساختيم؛ و خاندانش را به او بازگردانديم؛ وهمانندشان را بر آنها افزوديم؛ تا رحمتى از سوى ما و تذكرى براى عبادت كنندگان باشد».
در سوره «بقره» نيز به مومنانى كه در كوران حوادث جنگ احزاب و احد بى تابى مى كردند و پيوسته در انتظار رسيدن يارى خداوند بودند گوشزد مى كند كه اين مشكلات مخصوص شما نيست، انبياى پيشين نيز گرفتار مشكلات عظيمى شدند و سرانجام يارى خداوند بعد از يك دوران سخت به سراغ آنان آمد، مى فرمايد: «(أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللهِ أَلاَ إِنَّ نَصْرَ اللهِ قَرِيبٌ)؛ آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد، بى آنكه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان كه گرفتارى ها وناراحتى ها به آنها رسيد، و آن چنان ناراحت شدند كه پيامبر و افرادى كه ايمان آورده بودند گفتند: «پس يارى خدا كى خواهد آمد؟!» (در اين هنگام، تقاضاى يارى از او كردند، و به آنها گفته شد:) آگاه باشيد، يارى خدا نزديك است!)».
بى شك اين كلام حكمت آميز پيام هاى متعددى دارد: از يكسو پيام اميد به همراه خود دارد و از سوى ديگر جلوى بى تابى ها و جزع را مى گيرد و از سوى سوم به رهروان راه حق نويد مى دهد كه اگر صبر و استقامت پيشه كنند و با مشكلات به مبارزه برخيزند سرانجام امدادهاى الهى و فرج بعد از شدت به سراغ آنان خواهد آمد.
اين نكته را نيز مى توان از اين كلام شريف و از ساير روايات اسلامى استفاده كرد كه برطرف شدن مشكلات گاه نياز به زمان دارد كه اگر انسان پيش از رسيدن وقت آن زياد دست و پا بزند مشكلى بر مشكلات خود مى افزايد.
اين سخن را با حديث جالبى كه «قاضى تنوخى» در كتاب الفرج بعد الشدة از اميرمومنان عليه السلام نقل كرده است پايان مى دهيم. در اين حديث چنين آمده كه مرد عربى خدمت اميرمومنان عليه السلام آمد و عرضه داشت: من گرفتارى ها و مشكلات زيادى دارم، نكته اى به من بياموز كه از آن استفاده كنم. امام عليه السلام فرمود: اى اعرابى! «إنَّ لِلْمِهَنِ أوْقاتآ وَلَها غاياتٌ فَاجْتِهادُ الْعَبْدِ فِي مِهْنِتَهِ قَبْلَ إزالَةِ اللهِ تَعالى يَكُونُ زِيادَةٌ فِيها؛ مهنتها ومشكلات، زمان و سرآمدى دارد وتلاش انسان براى برطرف ساختن آن پيش از آنكه فرمان الهى برسد بر حجم آن مشكلات مى افزايد». سپس امام عليه السلام به آيه شريفه 38 سوره زمر استدلال كرد آنگاه افزود: «لكِنِ اسْتَعِنْ بِاللهِ وَاصْبِرْ وَأكْثِرْ مِنَ الاِْسْتِغْفارِ فَإِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ وَعَدَ الصّابِرينَ خَيْرآ كَثِيرآ؛ از خدا يارى بطلب و شكيبايى پيشه كن و بسيار استغفار كن كه خداى متعال به صابران وعده خير بسيار داده است».
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 352 نهج البلاغه: اعتدال در پرداختن به خانواده
وَ قَالَ (عليه السلام) لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ: لَا تَجْعَلَنَّ أَكْثَرَ شُغُلِكَ بِأَهْلِكَ وَ وَلَدِكَ؛ فَإِنْ يَكُنْ أَهْلُكَ وَ وَلَدُكَ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ، فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَوْلِيَاءَهُ؛ وَ إِنْ يَكُونُوا أَعْدَاءَ اللَّهِ، فَمَا هَمُّكَ وَ شُغُلُكَ بِأَعْدَاءِ اللَّهِ.
و آن حضرت به بعضى از يارانش فرمود: اكثر شغل خود را براى اهل و فرزندت قرار مده، اگر آنها از دوستان خدايند كه خداوند دوستانش را ضايع نمى كند، و اگر از دشمنان خدايند اندوه و شغل تو در راه دشمنان خدا براى چيست.
اعتدال در پرداخت به امور خانواده (اخلاق اجتماعى، خانوادگى):
و درود خدا بر او، فرمود: (به برخى از ياران خود فرمود) بيشترين اوقات زندگى را به زن و فرزندت اختصاص مده، زيرا اگر زن و فرزندت از دوستان خدا باشند خدا آنها را تباه نخواهد كرد، و اگر دشمنان خدايند، چرا غم دشمنان خدا را مى خورى.
[و يكى از ياران خود را فرمود:] بيش در بند زن و فرزندت مباش كه اگر دوستان خدايند، خدا دوستانش را ضايع ننمايد، و اگر دشمنان خدايند، ترا غم دشمنان خدا چرا بايد.
امام عليه السّلام به يكى از اصحابش (در باره زن و فرزند) فرموده است:
بيشتر كارت را براى زن و فرزندت قرار مده كه اگر آنان دوست خدا باشند خدا دوستانش را تباه نسازد (و در كمك و يارى آنها بغير خود نياز ندارد) و اگر دشمن خدا باشند اندوه و كار تو براى دشمنان خدا چيست (براى اصلاح حال دشمنان او كوشش مكن كه كمك بآنها مستلزم عذاب و كيفر است).
امام عليه السلام فرمود: بيشترين دل مشغولى خود را به خانواده و فرزندان (و تأمين زندگى آنها) اختصاص مده، زيرا اگر آنها از دوستان خدا باشند خدا دوستان خود را تنها نمى گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا مى كنى؟!
شرح
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
زياد خود را اسير آنها مكن:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه براى جلوگيرى از حرص حريصان ودنياپرستى دنياپرستان كه علاقه شديدى به زن و فرزند خويش دارند به يكى از ياران خود چنين فرمود: «بيشترين دلمشغولى خود را به خانواده و فرزندان (وتأمين زندگى آنها) اختصاص مده، زيرا اگر آنها از دوستان خدا باشند خدا دوستان خود را تنها نمى گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا مى كنى؟!»؛ (لاَ تَجْعَلَنَّ أَكْثَرَ شُغْلِکَ بِأَهْلِکَ وَوَلَدِکَ: فَإِنْ يَكُنْ أَهْلُکَ وَوَلَدُکَ أَوْلِيَاءَ اللّهِ، فَإِنَّ آللّهَ لاَ يُضِيعُ أَوْلِيَاءَهُ، وَإِنْ يَكُونُوا أَعْدَاءَ اللّهِ، فَمَا هَمُّکَ وَشُغْلُکَ بِأَعْدَاءِ اللّهِ؟!).
بعيد نيست مخاطب امام عليه السلام فردى باشد كه پيوسته به دنبال گردآورى مال وثروت و تأمين زندگى امروز و فرداى فرزندان خود بوده و به وظايف ديگر خويش اهميتى نمى داده است، لذا امام عليه السلام با اين تقسيم دوگانه اى كه بيان فرموده او را از اين كار بازمى دارد و به او توصيه مى كند كه بيش از حد در اين راه تلاش مكن و به فكر خويشتن و زندگى سراى ديگر نيز باش. روشن است كه از دو حال بيرون نيست: يا زن و فرزند انسان از دوستان خدا هستند و تكيه بر لطف پروردگار دارند و خدا هم آنها را محروم نمى سازد. قرآن مجيد مى فرمايد: «(أَلَيْسَ اللهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ)؛ آيا خداوند براى (نجات و دفاع از) بنده اش كافى نيست؟!».
در جاى ديگر مى فرمايد: «(وَمَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَّهُ مَخْرَجآ * وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ)؛ و هركس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند، و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مى دهد؛ و هركس بر خدا توكّل كند، كفايت امرش را خواهد كرد (و كارش را سامان مى بخشد)».
اگر همسر و فرزند انسان در صف دشمنان خدا باشند چرا انسان تمام وقت وفكر خود را صرف تأمين زندگى آينده آنها كند؟ متأسفانه بسيارند كسانى كه به سبب عواطف افراطى حتى وسايل و ابزار گناه فرزندان خود را فراهم مى سازند و از اين طريق در گناه آنها شريك مى شوند واز آن بدتر اينكه گاه اين عواطف افراطى سبب مى شود كه در كسب مال نيز ملاحظه حلال و حرام نكنند و از هر راه ممكن به جمع مال بپردازند. در اينگونه موارد اگر فرزند، صالح باشد و خبر از كار پدر نداشته باشد تصرفات او بعد از مرگ پدر در آن اموال شرعآ مجاز است؛ لذتش را او مى برد وعقوبتش را پدر مى كشد.
در حديثى كه علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آورده مى خوانيم كه يكى از دوستان اميرمومنان عليه السلام از او تقاضاى مالى كرد. حضرت فرمود: بگذار سهم خود را از بيت المال دريافت دارم، با تو تقسيم مى كنم. عرض كرد: اين مقدار براى من كافى نيست (و چون مرد دنياپرستى بود و از بذل و بخشش بى حساب و كتاب معاويه خبر داشت) به سوى معاويه رفت. معاويه مال فراوانى به او داد. او نامه اى براى اميرمومنان على عليه السلام نوشت و حضرت را از اين ماجرا باخبر ساخت. (در واقع مى خواست بگويد: شما به تقاضاى من ترتيب اثر نداديد، دشمن شما انجام داد) امام عليه السلام در پاسخ نامه او چنين مرقوم فرمود: اما بعد از حمد و ثناى الهى، مالى كه در دست توست پيش از آن در دست ديگران بوده و بعد از تو نيز به دست ديگران مى رسد. چيزى نصيب تو مى شود كه براى آخرت خود ذخيره كرده باشى. تو بايد خود را بر نيازمندترين فرزندان خود مقدم دارى. سپس فرمود: «فَإِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لاَِحَدِ رَجُلَينِ إِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِيهِ بِطَاعَةِ اللَّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِيتَ وَإِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِيهِ بِمَعْصِيةِ اللَّهِ فَشَقِى بِمَا جَمَعْتَ لَهُ وَلَيسَ مِنْ هَذَينِ أَحَدٌ بِأَهْلٍ أَنْ تُوْثِرَهُ عَلَى نَفْسِکَ...؛ زيرا تو براى يكى از دو كس اموال را جمع مى كنى (و بعد از خود مى گذارى) يا كسى كه با آن به اطاعت خدا مى پردازد در اين صورت او سعادتمند شده و تو محروم و بدبخت، و يا كسى است كه با آن معصيت الهى مى كند و او با اموالى كه تو جمع كرده اى شقاوتمند مى شود. هيچيك از اين دو صلاحيت ندارند كه او را بر خود مقدم دارى...».
مفهوم اين سخن اين نيست كه انسان به فكر تأمين زندگى همسر و فرزندان خود نباشد، بلكه اين گفته ناظر به حال كسانى است كه همه همّ و غم خود را صرف اين كار مى كنند و از هر طريقى كه امكان داشته باشد به جمع مال و ذخيره كردن براى همسر و فرزند مى پردازند و چه بسيارند كسانى كه در اواخر عمر خود به اشتباه خويش پى مى برند و مى بينند فرزندان آنها اموالشان را ميان خود تقسيم مى كنند و اعتنايى به پدر و نيازهاى او ندارند و گاهى ديده شده كه پدر را از خانه خود نيز بيرون مى اندازند و در اين حال سخت ترين شكنجه هاى روحى نصيب چنين كسانى مى شود كه اموال را براى چنان كسانى جمع آورى كرده اند.
در كتاب البيان و التبيين نوشته «جاحظ» چنين آمده است كه «عبدالله عتبة بن مسعود» زمينى داشت كه آن را به هشتاد هزار (دِرهم) فروخت (تا در كار خيرى مصرف كند). به او گفتند: خوب بود بخشى از اين مال را براى فرزندانت ذخيره مى كردى. او در پاسخ چنين گفت: من اين مال را براى خودم نزد خداى متعال ذخيره كردم و خداى متعال را براى فرزندانم ذخيره قرار مى دهم. يكى از شاعران فارسى زبان، كلام مولا را در اين گفتار حكيمانه در شعرش چنين خلاصه كرده است:
فرزند، بنده اى است خدا را غمش مخور تو كيستى كه به ز خدا بنده پرورى
گر صالح است گنج سعادت براى اوست ور طالح است رنج زيادى چرا برى؟
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 353 نهج البلاغه: بدترین عیب
وَ قَالَ (عليه السلام): أَكْبَرُ الْعَيْبِ، أَنْ تَعِيبَ مَا فِيكَ مِثْلُهُ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
نخست به اصلاح خويش پرداز:
امام عليه السلام در اين گفتار پرمعنا به افراد عيبجو هشدار مى دهد كه «بزرگ ترين عيب آن است كه آنچه خود دارى براى ديگران عيب بشمارى»؛ (أَكْبَرُ الْعَيْبِ أَنْ تَعِيبَ مَا فِيکَ مِثْلُهُ).
اشاره به اينكه چنين انسانى خود داراى عيبى است و آن را ناديده مى گيرد حتى ممكن است به آن افتخار كند؛ اما هنگامى كه اين عيب را در ديگران مى بيند زبان به نكوهش مى گشايد و صاحب آن عيب را ملامت و سرزنش مى كند و گاه بر سر او فرياد مى زند. چنين انسانى گرفتار تناقض آشكارى است و در آنِ واحد چيزى را هم خوب مى داند و هم بد، در حالى كه عدم امكان جمع بين نقيضين وضدين حتى بر كودكان و گاه بر حيوانات هم آشكار است و اين نشانه انحطاط فوق العاده فكرى كسى است كه مرتكب آن مى شود. به همين دليل امام عليه السلام آن را بزرگ ترين عيب شمرده است.
در گفتار حكيمانه 349 كه به تازگى از شرح آن گذشتيم امام عليه السلام چنين كسى را احمق واقعى مى شمارد و مى فرمايد: «وَمَنْ نَظَرَ فِى عُيوبِ النَّاسِ فَأَنْكَرَهَا ثُمَّ رَضِيهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِکَ الاَْحْمَقُ بِعَينِهِ». در خطبه هاى فراوانى نيز امام عليه السلام به همين نكته با تعابير ديگرى اشاره كرده است؛ از جمله در خطبه 140 مى فرمايد: «در عيبجويى هيچكس نسبت به گناهى كه انجام داده شتاب نكن شايد او آمرزيده شده باشد و در عين حال بر گناه كوچكى كه خود انجام داده اى ايمن مباش شايد به سبب آن مجازات شوى، بنابراين هركدام از شما از عيب ديگرى آگاه شود؛ ولى مى داند خودش عيب دارد از عيب جويى او خوددارى كند»؛ (لا تَعْجَلْ فِى عَيبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَلا تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِکَ صَغِيرَ مَعْصِيةٍ فَلَعَلَّکَ مُعَذَّبٌ عَلَيهِ فَلْيَكْفُفْ مَنْ عَلِمَ مِنْكُمْ عَيبَ غَيرِهِ لِمَا يعْلَمُ مِنْ عَيبِ نَفْسِه).
در خطبه 176 مى فرمايد: «خوشا به حال كسى كه پرداختن به حال خويش، او را از پرداختن به عيب مردم بازمى دارد»؛ (طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيبُهُ عَنْ عُيوبِ النَّاس).
در غررالحكم نيز اين معنا با عبارت ديگرى آمده است: «إنْ سَمَتَّ هِمَّتَکَ لإصْلاحِ النّاسِ فَابْدأ بِنَفْسِکَ فَإنْ تَعاطِيکَ صَلاحُ غَيْرِکَ وَأَنْتَ فاسِدٌ أَكْبَرِ الْعَيْبَ».
اين نكته نيز قابل توجه است كه انسان براثر حب ذات، گاه عيب خود را هرگز نمى بيند و يا اگر ببيند كوچك مى شمرد؛ اما براثر رقابت با ديگران گاه عيوب آنها را بسيار بزرگتر از آنچه هست مى پندارد و اين سبب مى شود از عيب خويش غافل گردد و به عيبجويى از ديگران بپردازد و اين خطر بزرگى است بر سر راه پويندگان راه حق و طالبان سير و سلوك الى الله و مشكل بزرگى است در جوامع انسانى كه وحدت جامعه را هدف مى گيرد.
شعراى عرب و عجم نيز اين مطلب را به نظم كشيده اند؛ يكى از شعرا مى گويد:
إذا أَنْتَ عِبْتَ الاْمْرَ ثُمَّ أَتَيْتَهُ فَأَنْتَ وَمَنْ تَزْري عَلَيْهِ سِواءٌ
هنگامى كه كارى را (از ديگران) عيب مى شمرى؛ اما خودت آن را انجام مى دهى تو با آنكس كه بر او خرده مى گيرى يكسان هستى.
شاعر ديگرى مى گويد:
يَمْنَعُني عَنْ عَيْبِ غَيْري الَّذي أعْرِفُهُ عِنْدي مِنَ الْعَيْبي
عَيْبي لَهُمْ بِالظَّنِّ مِنِّي لَهُمْ وَلَسْتُ مِنْ عَيْبي في رَيْبي
عيبى را كه من از خود سراغ دارم مرا از عيبجويى ديگران بازمى دارد. چراكه عيبى را كه در آنها سراغ دارم به ظن و گمان است؛ ولى عيبى را كه در خودم مى دانم يقينى و قطعى است.
شاعر فارسى زبان نيز مى گويد:
هر كسى گر عيب خود ديدى ز پيش كى بُدى فارغ وى از اصلاح خويش
غافلند اين خلق از خود اى پدر لاجرم گويند عيب همدگر
شاعر ديگرى مى گويد:
مكن عيب خلق اى خردمند فاش به عيب خود از خلق مشغول باش
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 354 نهج البلاغه: تبریک گفتن تولد نوزاد
وَ هَنَّأَ بِحَضْرَتِهِ رَجُلٌ رَجُلًا بِغُلَامٍ وُلِدَ لَهُ، فَقَالَ لَهُ لِيَهْنِئْكَ الْفَارِسُ. فَقَالَ (عليه السلام):
لَا تَقُلْ ذَلِكَ، وَ لَكِنْ قُلْ شَكَرْتَ الْوَاهِبَ، وَ بُورِكَ لَكَ فِي الْمَوْهُوبِ، وَ بَلَغَ أَشُدَّهُ، وَ رُزِقْتَ بِرَّهُ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
شيوه تبريك نوزاد:
در آغاز اين كلام نورانى مى خوانيم: «كسى در محضر امام عليه السلام به ديگرى با اين عبارت نوزادش را تبريك گفت: قدم اين نوزاد يكه سوار مبارك باد»؛ (وَهَنَّأ بِحَضْرَتِهِ رَجُلٌ رَجُلاً بِغُلامٍ وُلِدَ لَهُ فَقالَ لَهُ: لِيُهْنِئْکَ الْفَارِسُ). «امام عليه السلام فرمود: اين چنين مگو»؛ (فقال عليه السلام: لاَتَقُلْ ذلِکَ). ولى بگو: «شكرگزار بخشنده باش»؛ (وَلكِنْ قُلْ: شَكَرْتَ الْوَاهِبَ). سپس فرمود: «(اين سه تقاضا را از خدا براى او بكن و بگو:) اين مولود بر تو مبارك باد (اميدوارم) بزرگ شود و از نيكى هايش بهره مند گردى»؛ (وَبُورِکَ لَکَ فِي الْمَوْهُوبِ، وَبَلَغَ أَشُدَّهُ، وَ رُزِقْتَ بِرَّهُ).
بى شك فرزند، موهوبى الهى است و پيش از هرچيز بايد به فكر شكر واهب بود، نه اينكه آن را جداى از بركات الهى شمرد و به شجاعت آينده و يا غارتگرى او انديشيد و بعد از آن بايد دعا كرد كه خدا اين فرزند را از خطرات حفظ كند تا مسير تكامل را طى كند و به حدّ كمال برسد و مبدأ خيرات و بركات شود و نه تنها براى خودش بلكه خير و نيكى او به ديگران هم برسد و چه خوب است كه به هنگام تبريك گفتن براى مولود جديد به تمام اين نكته ها توجه شود.
******
نكته:
تحيتها و تبريكها:
در ميان هر قوم و ملتى به مناسبتهاى مختلف تبريكها و تسليت ها وتهنيت هايى وجود دارد و مجموع آنها مى تواند نشانه فرهنگ آنها باشد كه آنها به چه مى انديشند و براى چه چيزهايى ارزش قائلند. در عصر جاهليت كه همه چيز بر محور مسائل مادى و گاهى از نوع پست وضد ارزش دور مى زد، تبريك ها و تحيتهاى آنها شكل همان فرهنگ را داشت. اسلام كه آمد آن را دگرگون ساخت و در تمام اين موارد تعبيرات را چنان قرار داد كه انسان را به ياد خداوند خالق يكتا بيندازد. مثلا آنها به هنگام ملاقات با يكديگر «أنْعِمْ صَباحآ وَأنْعِمْ مَساءً؛ صبح بخير وعصر بخير» مى گفتند؛ ولى اسلام آمد و آن را تبديل به «سلام» كرد كه مفهومش تقاضاى سلامتى از سوى خدا براى مخاطب است.
على بن ابراهيم در تفسير خود مى گويد: «كَانَ أَصْحَابُ النَّبِى صلي الله عليه و آله إِذَا أَتَوْهُ يقُولُونَ لَهُ أَنْعِمْ صَبَاحاً وَأَنْعِمْ مَسَاءً وَهِى تَحِيةُ أَهْلِ الْجَاهِلِيةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ وَإِذا جاوُکَ حَيوْکَ بِما لَمْ يحَيکَ بِهِ اللَّهُ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله قَدْ أَبْدَلَنَا اللَّهُ بِخَيرٍ مِنْ ذَلِکَ تَحِيَّةَ أَهْلِ الْجَنَّةِ: السَّلامُ عَلَيكُمْ؛ اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله (در آغاز) هنگامى كه خدمت او مى رسيدند مى گفتند: أنْعِمْ صَباحآ وَأنْعِمْ مَساءً و اين تحيت اهل جاهليت بود. خداوند اين آيه شريفه را نازل كرد كه منافقان هنگامى كه نزد تو مى آيند تحيتى به تو مى گويند كه خدا تو را با آن، تحيت نگفته است. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود : خداوند اين تحيت را به بهتر از آن براى ما تبديل كرده كه تحيت اهل بهشت السلام عليكم است».
در حديث ديگرى كه كلينى؛ در كتاب كافى آورده مى خوانيم: «إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِى عليهما السلام خَرَجَ مِنَ الْحَمَّامِ فَلَقِيهُ إِنْسَانٌ فَقَالَ طَابَ اسْتِحْمَامُکَ فَقَالَ يا لُكَعُ وَمَا تَصْنَعُ بِالاِسْتِ هَاهُنَا فَقَالَ طَابَ حَمِيمُکَ فَقَالَ أَمَا تَعْلَمُ أَنَّ الْحَمِيمَ الْعَرَقُ قَالَ فَطَابَ حَمَّامُکَ قَالَ وَإِذَا طَابَ حَمَّامِى فَأَى شَىءٍ لِى وَلَكِنْ قُلْ طَهُرَ مَا طَابَ مِنْکَ وَطَابَ مَا طَهُرَ مِنْکَ؛ امام حسن عليه السلام از حمام خارج شده بود. انسانى او را ملاقات كرد و به عنوان تحيت عرض كرد: (طابَ اسْتِحْمامُکَ) امام عليه السلام فرمود: اى نادان! چرا واژه «إست» را در اينجا به كار بردى؟ آن شخص عرض كرد: «طابَ حَميمُکَ» امام عليه السلام فرمود: مگر نمى دانى «حميم» به معناى عرق است (عرق كه طيب و طاهر نمى شود). عرض كرد: «طابَ حَمّامُکَ» (حمام تو پاكيزه باد) امام عليه السلام فرمود: حمام پاكيزه شود براى من چه خواهد بود؟ (اشاره به اينكه تو بايد به من دعا كنى نه به حمام) سپس امام عليه السلام به او فرمود: اين جمله را بگو: پاكيزه باد آنچه از تو نيكوست و نيكو باد آنچه از تو پاكيزه است.
مرحوم شوشترى از كتاب تاريخ بغداد نقل مى كند كه عقيل به بصره آمد و با زنى ازدواج كرد. به او اين چنين تبريك گفتند: «بِالرِّفاءِ وَالْبَنينَ» ازدواجت با سازش و فرزندان فراوان قرين باد. عقيل گفت: اين چنين نگوييد. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ما را از آن نهى كرده و دستور داده است اينگونه تبريك بگوييم: «بارَکَ اللهُ لَکَ وَبارَکَ عَلَيْکَ» مبارك باد بر تو و توفيق مراقبت بر او يابى.
از آنچه در بالا آمد استفاده مى شود كه اسلام براى كوچكترين مسائل زندگى نيز دستور سازنده اى دارد و در مجموع فرهنگ جامعى را به بشريت عرضه داشته تا آنجا كه نشانه ايمان را دارا بودن همه آنها دانسته است. در حديث جالبى از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله مى خوانيم كه فرمود: «الاْيمانُ بِضْعَةٌ وَسَبْعُونَ شُعْبَةٌ أَعْلاها شَهادَةُ أَنْ لا إلهَ إلاَّ اللهُ وَأَدْناها إماطَةُ الاْذى عَنِ الطَّريقِ؛ ايمان هفتاد و چند شعبه دارد. برترين آنها گواهى به يگانگى خدا و توحيد است و كمترين آنها كنار زدن موانع از مسير (مسلمانان)».
بنابراين مومن واقعى كسى است كه همه اين شعب را دارا باشد و رستگار، جامعه اى است كه داراى همه ارزشهاى اسلامى گردد.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 355 نهج البلاغه: نکوهش تجمل گرایی
وَ بَنَى رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً، فَقَالَ (عليه السلام): أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُءُوسَهَا، إِنَّ الْبِنَاءَ يَصِفُ لَكَ الْغِنَى.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
درهم و دينار تو از قصرت سر برآورده!
امام عليه السلام هنگامى كه مردى از عاملان (فرمانداران) خود را ديد كه بناى باشكوهى ساخته به او فرمود: «درهمها (و دينارِ) تو از اين بنا سر برآورده وچنين بنايى به يقين نشانه غنا و ثروت توست»؛ (وَبَنَى رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً فَقال عليه السلام: أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُؤوسَهَا! إِنَّ الْبِنَاءَ يَصِفُ لَکَ الْغِنَى).
مكرر در نهج البلاغه ديده ايم كه اميرمومنان على عليه السلام درباره وضع خانه هاى مختلف سخن گفته و انگشت روى جزئيات گذاشته است و رهبرى و هدايت خود را از اين طريق كامل كرده است. در داستان خانه شريح قاضى كه ظاهرآ خانه مجللى بود و نمى بايست يك قاضى كشور اسلامى چنان خانه اى براى خود تهيه كند، امام عليه السلام با لحنى ملامت آميز مطالب مهمى را به او تذكر داد وسندى براى آن خانه درست كرد، سندى عجيب و بى سابقه، نه مانند اسناد معمولى خانه ها؛ سندى بسيار آموزنده و عبرت انگيز كه ناپايدارى و بى اعتبارى دنيا را برملا مى سازد و نشان مى دهد كه آنها كه در بند خانه هاى مجلل و بسيار مستحكم هستند تا چه حد گرفتار غفلت و غرورند و از واقعيات مربوط به دنيا بى خبر. به تعبير امام عليه السلام اگر «شريح»، اين سند اخلاقى را پيش از اين مشاهده مى كرد از خريد آن خانه منصرف مى شد. (شرح كامل اين نامه و اين سند را در جلد نهم از همين كتاب ذيل نامه سوم مطالعه فرماييد).
در خطبه 209 نيز خوانديم كه «علاء بن زياد همدانى» يكى از ياران امام عليه السلام در بصره بيمار شده بود. حضرت به عيادت او رفت و هنگامى كه چشمش به خانه وسيع او افتاد به صورت استفهام انكارى فرمود: «با اين خانه وسيع در اين دنيا چه مى خواهى بكنى، در حالى كه در سراى آخرت به آن نيازمندترى؟» سپس راهى به او نشان داد كه اين خانه وسيع مايه ناراحتى او در آخرت نشود. فرمود: آرى اگر بخواهى مى توانى با همين خانه وسيع به آخرت خود برسى وسعادتمند شوى؛ اينگونه كه از ميهمانها (ى نيازمند) در آن پذيرايى كنى و صله رحم در آن به جا آورى و حقوق شرعى آن را بپردازى. اگر چنين كنى به وسيله اين خانه، خانه آخرت تو آباد مى شود. اينگونه حوادث نشان مى دهد كه تا چه اندازه پيشوايان اسلام به مسائل تربيتى و اخلاقى اهميت مى دادند و به اصطلاح از هر سوژه اى براى طرح يكى از مسائل اخلاقى بهره مى گرفتند، با موشكافى به اطراف خود مى نگريستند و هر انحرافى را تذكر مى دادند.
بازمى گرديم به تفسير كلام حكيمانه امام عليه السلام. جمله «إِنَّ الْبِنَاءَ يصِفُ لَکَ الْغِنَى». اشاره به اين است كه اين خانه نشان مى دهد تو مرد ثروتمندى هستى وهمين سبب مى شود كه علامات سوال، اطراف تو به وجود آورد كه يك كارگزار حكومت اسلامى اين همه ثروت را از كجا به دست آورده است و مردم به غيبت تو خواهند نشست و حسودان نيز بر تو حسد خواهند برد. آيا بهتر نبود خانه متوسطى تهيه مى كردى تا از همه اين آزارها در امان بمانى؟ تعبير به «أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُءُوسَهَا؛ دِرهمهاى نقره (و دينارهاى طلا) سر و كله خود را از بالاى اين بنا آشكار ساخته است» نشان مى دهد كه او ثروتهايى اندوخته بود؛ ولى سعى داشت مردم از آن باخبر نشوند، زندگى به ظاهر ساده وبى آلايشى داشت. امام عليه السلام به او هشدار مى دهد كه اين ساختمان تو باطن تو را آشكار ساخته و آنچه را پنهان مى داشتى برملا نموده است. مردم به ثروتمند بودن تو پى برده اند و طبعآ سيل اعتراضاتشان به سوى تو سرازير خواهد شد.
*****
نكته:
خانه مناسب و در حدّ شأن:
در بعضى از روايات اسلامى، داشتن خانه وسيع يكى از نشانه هاى سعادت شمرده شده است. در كتاب وسائل الشيعه در ابواب «احكام المساكن» به تناسب احكام مساجد، بابى تحت عنوان «اسْتِحْبَابِ سَعَةِ الْمَنْزِلِ» وجود دارد و در آن احاديث فراوانى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و ائمه هدى درباره تشويق به وسعت منزل ذكر شده است؛ از جمله در حديثى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ الْمَسْكَنُ الْوَاسِعُ؛ از جمله سعادتهاى انسان مسلمان اين است كه مسكن وسيعى داشته باشد».
در حديث ديگرى مى خوانيم كه از امام ابوالحسن (امام كاظم) عليه السلام پرسيدند: فضيلت زندگى دنيا در چيست؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «سَعَةُ الْمَنْزِلِ وَكَثْرَةُ الْمُحِبِّين؛ وسعت منزل و فزونى دوستان و محبان».
احاديث متعدد ديگرى به همين مضمون در همان باب آمده است. آيا اينگونه احاديث با آنچه در بالا از كلمات اميرمومنان على عليه السلام آمد مخالف است؟ به يقين تعارضى ندارد، زيرا منظور، خانه وسيعى است در حد متعادل نه آنچنان افراط گونه كه اسباب غيبت و حسادت و يا ناراحتى مستمندان گردد و نه آنچنان تنگ و تاريك كه روح انسان را آزار دهد. اسلام در هرجا طرفدار اعتدال و ميانه روى است و همه پيروان خود را از افراط و تفريط برحذر مى دارد؛ افراط و تفريطى كه هر دو مايه مشكلات وبدبختى هاست.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 356 نهج البلاغه: چگونگی رسیدن روزی
وَ قِيلَ لَهُ (عليه السلام): لَوْ سُدَّ عَلَى رَجُلٍ بَابُ بَيْتِهِ وَ تُرِكَ فِيهِ، مِنْ أَيْنَ كَانَ يَأْتِيهِ رِزْقُهُ؟ فَقَالَ (عليه السلام): مِنْ حَيْثُ يَأْتِيهِ أَجَلُه.
به حضرت گفته شد: اگر درب خانه كسى را به رويش ببندند و او را در آنجا رها كنند رزقش از كجا مى آيد؟ آن حضرت فرمود: از آنجا كه اجلش مى آيد.
قدرت خداوند در روزى رسانى (اعتقادى):
و درود خدا بر او، (از امام پرسيدند اگر در خانه مردى را به رويش بندند، روزى او از كجا خواهد آمد؟ فرمود:) از آن جايى كه مرگ او مى آيد.
[و او را گفتند اگر در خانه مردى را به رويش بندند روزى او از كجا سوى او آيد؟ فرمود:] از آنجا كه مرگش بر وى در آيد.
بامام عليه السّلام گفتند اگر در خانه مردى را به رويش ببندند و او را در آن (بى آذوقه) بگذارند روزيش از كجا مى آيد؟ آن حضرت (در باره روزى) فرمود:
از جائيكه اجل و مردنش مى آيد (از هر راه كه مرگ مى آيد خداى تعالى قادر و توانا است كه روزى را از آن راه بياورد پس چنانكه در بسته از آمدن مرگ مانع نمى شود از رسيدن روزى هم مانع نمى گردد).
از امام عليه السلام پرسيدند: اگر درِ خانه كسى را به روى او ببندند و در همان جا محبوس گردد از كجا روزى اش مى رسد؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود: از همان جا كه اجل به سراغ او مى آيد!
شرح
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
كسى كه عمرش باقى است روزى اش مى رسد:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه در برابر سوال پيچيده اى جواب پيچيده اى بيان فرموده است. «از امام عليه السلام پرسيدند: اگر درِ خانه كسى را به روى او ببندند و در همان جا محبوس گردد از كجا روزى اش مى رسد؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود: از همان جا كه اجل به سراغ او مى آيد»؛ (وَ قِيلَ لَهُ عليه السلام لَوْ سُدَّ عَلَى رَجُلٍ بَابُ بَيْتِهِ وَتُرِکَ فِيهِ مِنْ أَيْنَ كَانَ يَأْتِيهِ رِزْقُهُ مِنْ حَيْثُ يَأْتِيهِ أَجَلُهُ).
در اينجا سوالى است كه ابن ابى الحديد آن را در آغاز تفسيرى كه بر اين گفتار شريف دارد ذكر كرده است و آن اينكه بسيار ديده شده افرادى را در زندان يا خانه يا غارى محبوس كرده اند و از گرسنگى مرده اند، بنابراين چگونه پاسخ امام عليه السلام در اينجا قابل قبول است؟ به تعبير ديگر، مرگ، فناست و فنا بر اثر اسبابش كه از جمله آن عدم تغذيه است حاصل مى شود، بنابراين نمى توان آن را با حيات كه سببش رزق و روزى است قياس كرد.
در پاسخ اين مطلب همه شارحان و از جمله ابن ابى الحديد تقريبا راه واحدى را برگزيده اند و آن اينكه اين سخن مربوط به جايى است كه اراده و مشيت الهيه تعلق گرفته باشد كسى زنده بماند و در اين حال خداوند از طرق ممكن اسباب ادامه حيات او را فراهم مى كند؛ مثلاً خدا مى خواست اصحاب كهف سيصد و نه سال در خواب باشند و زنده بمانند و قطعا در اين مدّت نياز به تغذيه داشته اند؛ ولى امدادهاى الهى به نحوى آنها را تغذيه مى كرد و زنده نگاه مى داشت. يا اينكه خدا مى خواست يونس عليه السلام در شكم ماهى چهل روز (بنابر قولى) زنده بماند، ازاينرو اسباب آن را براى او فراهم ساخت. در داستان مريم سلام الله عليها مى خوانيم كه خدا از درخت خشكيده نخل، خرما براى او تهيه كرد و نيز در كنار محرابش غذاهاى بهشتى يا ميوه هايى كه در آن فصل وجود نداشت فراهم مى شد.
بر اين پايه، اگر مشيت الهيه بر حيات كسى تعلق گيرد اسباب حيات او را حتى در اتاق دربسته يا در زندان و غارى كه كسى در آن راه نمى يابد فراهم مى سازد و همانگونه كه فرشته مرگ مى تواند از اين موانع عبور كند فرشته اى كه اسباب حيات را فراهم سازد نيز مى تواند از آن عبور نمايد. بسيار ديده ايم يا شنيده ايم كه در زلزله هاى خطرناك افرادى را بعد از يك هفته يا بيشتر و حتى بچه هاى كوچكى را زنده از زير آوار درآورده اند. در حالى كه طبق موازين عادى نه هواى كافى براى زنده ماندن داشته اند و نه غذا. به تعبير ديگر، رزق دوگونه است: رزق حتمى و رزق غير حتمى. يا رزق مقسوم و رزق غير مقسوم؛ رزق حتمى روزى اى است كه انسان بخواهد يا نخواهد به او مى رسد. جنين كه در شكم مادر زنده است خداوند رزق حتمى به او مى دهد چه بخواهد و چه نخواهد و حتى اگر قادر به تلاش باشد تلاش او هيچ گونه تأثيرى ندارد. اما روزى غير حتمى چيزى است كه انسان بايد براى به دست آوردن آن به كوشش برخيزد. اگر تلاش كند به آن مى رسد و اگر تنبلى كند به آن نخواهد رسد، ازاينرو در روايتى مى خوانيم: كسى كه در خانه اش بنشيند و كار نكند و بگويد: خدا روزى رسان است، دعايش مستجاب نمى شود و به او گفته مى شود: «أَلَمْ آمُرْکَ بِالطَّلَب؟؛ آيا من به تو دستور ندادم برخيزى و براى به دست آوردن روزى تلاش كنى؟».
شعرا نيز هر دو قسم روزى را در اشعار خود آورده اند؛ درمورد قسم اوّل، شاعرى مى گويد:
از مرگ مينديش و غم رزق مخور كين هر دو به وقت خويش ناچار رسد
درمورد قسم دوم روزى كه نيازبه تلاش وكوشش دارد صائب تبريزى مى گويد:
چون شير مادر است مهيا اگرچه رزق اين جهد و كوشش تو به جاى مكيدن است
*****
نكته:
رزق و روزى افراد:
در آيات قرآن و روايات اسلامى بر اين معنا تأكيد شده است كه خدا براى هر موجودى رزق و روزى اى معين كرده كه به او مى رسد؛ در آيه 6 سوره «هود» مى خوانيم: «(وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِى الاَْرْضِ إِلاَّ عَلَى اللهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِى كِتَابٍ مُّبِينٍ)؛ هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خداست! او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى داند».
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلي الله عليه وآله مى خوانيم: «يا أَبَا ذَرٍّ لَوْ أَنَّ ابْنَ آدَمَ فَرَّ مِنْ رِزْقِهِ كَمَا يفِرُّ مِنَ الْمَوْتِ لاََدْرَكَهُ رِزْقُهُ كَمَا يدْرِكُهُ الْمَوْت؛ اى ابوذر اگر انسان از رزق و روزى اش بگريزد همانگونه كه از مرگ گريزان است روزى به سراغش مى آيد همانگونه كه (روزى) مرگ به سراغ او خواهد آمد».
امثال اين روايت در منابع روايى فراوان است. هدف از اين تعبيرات و آنكه دستور داده شده انسان بايد براى به دست آوردن روزى كوشش كند، اين است كه از حرص زدن بپرهيزد و به زندگى معقولى قانع باشد تا آلوده حرام نگردد و ميدان را براى ديگران نيز باز بگذارد، ازاينرو در حكمت 379 اميرمومنان على بن ابى طالب عليه السلام روزى را به دوگونه تقسيم مى كند: يك گونه آن روزى كه در طلب انسان است و يك گونه روزى اى كه انسان آن را طلب مى كند حتى اگر به سراغش نرود روزى به سراغ او مى آيد. سپس مى افزايد: بنابراين فكر فردا را بر فكر امروزت تحميل نكن. (و زياد براى به دست آوردن روزى بيشتر تلاش آميخته با حرص نداشته باش).
امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد: «لِيكُنْ طَلَبُکَ الْمَعِيشَةَ فَوْقَ كَسْبِ الْمُضَيعِ، دُونَ طَلَبِ الْحَرِيصِ؛ بايد تلاش تو براى به دست آوردن روزى فراتر از افرادى باشد كه سستى مى كنند و ضايع مى سازند و كمتر از كسانى باشد كه حرص مى زنند و آز و طمع بر آنها غالب است».
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 357 نهج البلاغه: نگاه امام علی (علیه السلام) به مرگ
وَ عَزَّى قَوْماً عَنْ مَيِّتٍ مَاتَ لَهُمْ، فَقَالَ (عليه السلام): إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَيْسَ لَكُمْ بَدَأَ وَ لَا إِلَيْكُمُ انْتَهَى؛ وَ قَدْ كَانَ صَاحِبُكُمْ هَذَا يُسَافِرُ، فَعُدُّوهُ فِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ؛ فَإِنْ قَدِمَ عَلَيْكُمْ، وَ إِلَّا قَدِمْتُمْ عَلَيْهِ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
تسليتى پرمعنا:
امام عليه السلام به سبب لطف و محبتى كه به همه داشت از جزئيات زندگى افراد نيز غافل نمى شد و سعى داشت مشكلات مردم را از هر قبيل حل كند؛ از جمله هنگامى كه از مرگ يكى از مسلمانان باخبر شد به بازماندگانش چنين تسليت گفت: «اين امر (مرگ) نه آغازش از شما بوده و نه به شما پايان خواهد يافت. اين دوست شما سابقآ هم گاهى مسافرت مى رفت، اكنون نيز تصور كنيد كه به سفرى رفته است. اگر او از سفر بازگردد چه بهتر و اگر بازنگردد شما به سوى او خواهيد رفت (و يكديگر را ملاقات خواهيد نمود)»؛ (وعَزَّى قَوْماً عَنْ مَيِّتٍ ماتَ لَهُمْ فقال عليه السلام: إِنَّ هذا الاَْمْرَ لَيْسَ لَكُمْ بَدَأَ، وَلاَ إِلَيْكُمُ آنْتَهَى، وَقَدْ كَانَ صَاحِبُكُمْ هذَا يُسَافِرُ فَعُدُّوهُ فِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ، فَإِنْ قَدِمَ عَلَيْكُمْ وَإِلاَّ قَدِمْتُمْ عَلَيْهِ).
اين سخن را هر مصيبت زده اى بشنود آرامش مى يابد، زيرا به اين نكته توجه پيدا مى كند كه نه عزيز از دست رفته آنها نخستين كسى بوده كه مرگ، دامانش را گرفته و نه آخرين كس است. نيز امام عليه السلام به اين نكته توجه مى دهد كه مرگ به معناى فنا و نيستى نيست كه شما اينقدر براى آن ناراحت شويد؛ سفرى است كه همه در پيش دارند، سفرى است به جهانى برتر و والاتر كه اگر مردم داراى اعمال صالح باشند در آن سفر در بهشت برين هنگامى كه بر كرسى ها تكيه كرده اند يكديگر را ملاقات مى كنند و با هم سخن مى گويند. اين تصوير از مرگ، مردن را براى همگان آسان مى سازد و مايه تسليت خاطر كسانى است كه عزيزانشان از دست رفته اند.
*****
نكته:
از اندوه مصيبت زدگان بكاهيد:
بى شك زندگى در دنيا خالى از مصائب نيست به خصوص اگر انسان عمر طولانى پيدا كند كه در اين حال گرفتار مصيبت هاى عزيزان و دوستان و بستگان مى شود و گاه شدت مصيبت آن چنان زياد است كه انسان را از پاى درمى آورد و يا خداى نكرده او را به ناسپاسى وامى دارد و براى اينكه انسان گرفتار اينگونه حالات نشود اسلام دستورات دقيق و حساب شده اى داده است. نخست به خود افراد دستور مى دهد كه خودشان تسليت گوى خود باشند. مثلاً با گفتن: «(إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ)؛ ما همه از خدا هستيم و به سوى او بازمى گرديم» به خود آرامش مى بخشد، چراكه به هنگام گفتن اين سخن توجه پيدا مى كند كه قانون مرگ، قانونى عمومى است و همه در اين قافله در حركتند؛ بعضى در پيشاپيش قافله و برخى در پس آن. توجه به اين حقيقت بار مصيبت را سبك مى كند.
در حديثى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «مَا مِنْ مُسْلِمٍ يصَابُ بِمُصِيبَةٍ وَإِنْ قَدُمَ عَهْدُهَا فَأَحْدَثَ لَهَا اسْتِرْجَاعاً إِلاَّ أَحْدَثَ اللَّهُ لَهُ مَنْزِلَةً وَأَعْطَاهُ مِثْلَ مَا أَعْطَاهُ يوْمَ أُصِيبَ بِهَا؛ هيچ مسلمانى گرفتار مصيبتى نمى شود هر چند تازه باشد و او در برابر آن جمله (إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) بگويد، مگر اينكه خداوند منزلت والايى براى او قرار مى دهد و به اندازه آنچه از دست او رفته به او پاداش مى بخشد». ام سلمه، همسر پيامبر گرامى اسلام صلي الله عليه و آله مى گويد: اين حقيقت در زندگى من تجلى كرد. هنگامى كه ابوسلمه (همسر من كه مرد بسيار شريفى بود) از دنيا رفت من جمله (إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) را (مطابق دستور پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله) گفتم سپس پيش خود فكر كردم مگر كسى مثل ابوسلمه پيدا مى شود كه خدا به من بدهد؟ اما چيزى نگذشت كه خداوند افتخار همسرى پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را به من داد.
از سوى ديگر به برادران دينى و نزديكان و بستگان دستور مى دهد كه با سخنان محبّت آميز و ابراز همدردى، فشار مصيبت را از مصيبت زده كم كنند؛ در حديثى كه مرحوم نورى آن را در مستدرك الوسائل آورده است مى خوانيم: فرزندى از معاذ بن جبل از دنيا رفت. او بسيار ناراحت شد. اين مطلب به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله رسيد. حضرت نامه پرمعنايى براى او نوشت به اين مضمون: «بسم الله الرحمن الرحيم، از محمد رسول خدا به سوى معاذ بن جبل. سلام بر تو. حمد مى كنم خدايى را كه معبودى جز او نيست. اما بعد. خداوند متعال اجر و پاداش عظيم و صبر به تو عنايت كند و به ما و تو شكر را روزى فرمايد. (بدان) جان ما وخانواده ما و اموال و اولاد ما از مواهب گواراى الهى است و عاريتهايى است كه به نزد ما سپرده شده است. انسان مدت معينى از آن بهره مى گيرد و (خداوند) در وقت معينى آن را مى گيرد سپس بر ما واجب كرده شكر آن را به هنگامى كه مى دهد وصبر را هنگامى كه مبتلا مى سازد و مى گيرد ترك نكنيم. پسرت از مواهب گواراى الهى و عاريت هايى بود كه خدا به تو داده بود. مدتى با او مسرور بودى سپس او را در برابر پاداش فراوان از تو گرفت. پاداش او همان درود ورحمت وهدايت الهى است اگر صبر و شكيبايى را پيشه كنى. مبادا دو مصيبت الهى را براى خود بپذيرى (مصيبت از دست دادن فرزند و مصيبت از بين رفتن پاداش الهى). درنتيجه اجر تو از بين برود و از آنچه از دست داده اى پشيمان شوى. اگر پاداش مصيبت خود را ببينى، مى بينى كه اين مصيبت در برابر ثوابى كه خدا به تو داده كم و كوچك است. وعده الهى را قطعى بدان و بر مصيبتى كه بر تو وارد شده تأسف مخور، والسّلام»
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 358 نهج البلاغه: مغرور نشدن از نعمتها و صبر در بلاها
وَ قَالَ (عليه السلام): أَيُّهَا النَّاسُ! لِيَرَكُمُ اللَّهُ مِنَ النِّعْمَةِ وَجِلِينَ، كَمَا يَرَاكُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِينَ؛ إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ، فَلَمْ يَرَ ذَلِكَ اسْتِدْرَاجاً، فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً؛ وَ مَنْ ضُيِّقَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ، فَلَمْ يَرَ ذَلِكَ اخْتِبَاراً، فَقَدْ ضَيَّعَ مَأْمُولًا.
و آن حضرت فرمود: اى مردم، بايد خداوند شما را به هنگام نعمت در ترس ببيند به همان صورت كه در بلا هراسان مى نگرد، چرا كه به هر كس نعمت وسيع بخشيده شود و آن را مقدمه كيفر تدريجى به حساب نياورد از برنامه ترسناكى خود را ايمن دانسته، و كسى كه زندگى بر او تنگ گرفته شده و او آن را امتحان نداند پاداشى را كه به آن اميد مى رفت ضايع نموده.
مسؤوليّت نعمت ها (اخلاقى، اقتصادى):
و درود خدا بر او، فرمود: اى مردم، بايد خدا شما را به هنگام نعمت همانند هنگامه كيفر، ترسان بنگرد. زيرا كسى كه رفاه و گشايش را زمينه گرفتار شدن خويش نداند، پس خود را از حوادث ترسناك ايمن مى پندارد، و آن كس كه تنگدستى را آزمايش الهى نداند پاداشى را كه اميدى به آن بود از دست خواهد داد.
[و فرمود:] مردم بايد خدا به هنگام نعمت شما را ترسان بيند، چنانكه از كيفر هراسان. آن را كه گشايشى در مالش پديد گرديد و گشايش را چون دامى پنهان نديد، خود را از كارى بيمناك در امان پنداشت، و آن كه تنگدست شد و تنگدستى را آزمايشى به حساب نياورد پاداشى را كه اميد آن مى رفت، ضايع گذاشت.
امام عليه السّلام (در ترغيب به سپاسگزارى و شكيبائى) فرموده است:
1- اى مردم، بايد خدا شما را از نعمت و بخشش (خود) ترسان ببيند چنانكه از عذاب و كيفر (خويش) هراسان مى بيند (بايد هميشه مواظب سپاسگزارى از نعمتهاى خدا باشيد و كفران ننمائيد كه بعذاب و كيفر گرفتار شويد)
2- محقّقا كسيكه فراخ گردد بر او دارائى كه در دست دارد و آنرا (سبب) بتدريج رسيدن بعذاب نبيند (و ناسپاسى نمايد) از ترسناكى ايمن و آسوده گشته (غافل مانده) است،
3- و كسيكه تنگدست گردد و آنرا آزمايش (خود) نبيند (و شكيبائى از دست دهد) پاداشى را كه اميد و آرزو بآن است (براى شكيبا مقرّر گشته) تباه ساخته است.
امام عليه السلام فرمود: اى مردم! بايد خداوند، شما را به هنگام نعمت ترسان ببيند همانگونه كه از بلا ونقمت ترسان مى بيند؛ زيرا كسى كه خدا به او نعمت گسترده اى بخشيده و آن را (احتمالا) استدراج (مقدمه مجازات تدريجى) نشمرد از امر خوفناكى خود را ايمن دانسته و (به عكس) كسى كه خدا بر او تنگ گيرد (ونعمتهايى راازاوسلب كند) وآن را آزمايش (و مقدمه ترفيع مقام) نداند پاداش اميدبخشى را از دست داده است.
شرح
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
بلا در لباس نعمت و نعمت در شكل بلا:
اميرمومنان على عليه السلام در اين كلام شريف به دو نكته مهم اشاره كرده نخست مى فرمايد: «اى مردم! بايد خداوند، شما را به هنگام نعمت ترسان ببيند همانگونه كه از بلا و نقمت ترسان مى بيند؛ زيرا كسى كه خدا به او نعمت گستردهاى بخشيده و آن را (احتمالا) استدراج (مقدمه مجازات تدريجى) نشمرد از امر خوفناكى خود را ايمن دانسته است»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، لِيَرَكُمُ اللّهُ مِنَ النِّعْمَةِ وَجِلِينَ، كَمَا يَرَاكُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِينَ! إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَرَ ذلِکَ اسْتِدْرَاجاً فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً).
منظور از نعمت هاى استدراجى كه در قرآن به آن اشاره شده: اين است كه خدا افرادى كه طغيان را به مرحله شديد رسانده اند نخست مشمول نعمتهاى خودش قرار مى دهد و هنگامى كه غرق نعمت شدند ناگهان نعمت را از آنها مى گيرد و به سختى آنها را مجازات مى كند كه اين مجازات بعد از نعمت، بسيار دردناك است. همچون كسى كه از درختى بالا مى رود هرچه بالاتر رود به هنگام سقوط براثر طوفان يا لغزشى، به زمين خوردن او دردناكتر است و به گفته شاعر:
لا جرم هركس كه بالاتر نشست استخوانش سخت ترخواهد شكست
اين معنا در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز بدون ذكر واژه استدراج به وضوح آمده است آنجا كه مى فرمايد: «(فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَىْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُّبْلِسُونَ)؛ (آرى،) هنگامى كه (اندرزها سودى نبخشيد، و) آنچه را به آنها يادآورى شده بود فراموش كردند، درهاى همه چيز (از نعمتها) را به روى آنها گشوديم؛ تا (كاملا)ً خوشحال شدند (و دل به آن بستند)؛ ناگهان آنها را گرفتيم (و سخت مجازات كرديم)؛ در اين هنگام، همگى مأيوس شدند؛ (و درهاى اميد به روى آنها بسته شد)».
امير مومنان عليه السلام در اين كلام پرمعنا به صاحبان نعمت هشدار مى دهد كه مراقب باشيد مبادا اين نعمتها مقدمه نقمت شديدى باشد. احتياط را از دست ندهيد، به اعمال خود مغرور نشويد و دائمآ از درگاه خدا عذر تقصير بخواهيد. در «لِيرَكُم»، «لِيرَ» فعل امر (مفرد مذكر غائب) و «كُم» مفعول آن است؛ ولى در نسخه تحف العقول «فَلْيَراكُمْ» آمده كه به صورت جمله خبريه است به معناى انشا و امر، و لام آن براى تأكيد است نه لام امر. «وجلين» جمع «وَجِل» به معناى ترسان است. «فَرِقين» جمع «فَرِق» نيز به معناى ترسان است و اختلاف تعبير با وحدت معنا از شئون بلاغت است.
در جمله دوم اين كلام حكيمانه به نقطه مقابل اين مطلب اشاره شده مى فرمايد: «(به عكس) كسى كه خداوند بر او تنگ گيرد (و نعمتهايى را از او سلب كند) و آن را آزمايش (و مقدمه ترفيع مقام) نداند پاداش اميدبخشى را از دست داده است»؛ (وَمَنْ ضُيِّقَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَرَ ذلِکَ اخْتِبَاراً فَقَدْ ضَيَّعَ مَأْمُولاً).
اين سخن درواقع تسلى و دلدارى به گرفتاران در مصائب است كه زبان به ناشكرى نگشايند و بى تابى و جزع نكنند. چه بسا مصيبت و مشكلى كه رخ داده آزمونى باشد براى ترفيع مقام، بنابراين صبر و شكيبايى پيشه كنند و از خداى رحمان و رحيم پاداش صبر خود را بخواهند. به تعبير ديگر، اين كلام شريف مسئله تعادل خوف و رجاء را به شكل زيبايى ترسيم مى كند. به صاحبان نعمت توصيه مى كند بيم از عذاب الهى را در همان نعمتى كه داريد فراموش نكنيد و به گرفتاران در مصيبت سفارش مى كند كه رجاء و اميد را به رحمت الهى از دست ندهيد. اين همان چيزى است كه در آيات قرآنى و روايات متعدد بر آن تأكيد شده است.
همانگونه كه در ذيل گفتار 319 ذكر كرديم در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه خداوند به موسى عليه السلام خطاب كرد و فرمود: «اى موسى! هنگامى كه ديدى فقر به سوى تو مى آيد بگو آفرين بر شعار صالحان و هنگامى كه ببينى غنى و ثروت به سوى تو مى آيد بگو (مبادا) گناهى باشد كه مجازاتش به سرعت دامنگير شده است»؛ (يا مُوسَى إِذَا رَأَيتَ الْفَقْرَ مُقْبِلاً فَقُلْ مَرْحَباً بِشِعَارِ الصَّالِحِينَ وَإِذَا رَأَيتَ الْغِنَى مُقْبِلاً فَقُلْ ذَنْبٌ عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ).
واژه «مأمول» به معناى شىء مطلوب و مورد توجه است. اين نكته نيز شايان توجه است كه ابن شعبه حرانى جمله اى در آغاز اين كلام حكيمانه آورده است كه مرحوم سيّد رضى آن را جدا ساخته و در حكمت 244 گذشت و آن جمله اين است «(يا أيُّهَا النّاسُ) إِنَّ لِلَّهِ فِى كُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنْهَا وَمَنْ قَصَّرَ فِيهِ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ».
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 359 نهج البلاغه: ترغیب به تربیت نفس
وَ قَالَ (عليه السلام): يَا أَسْرَى الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا، فَإِنَّ الْمُعَرِّجَ عَلَى الدُّنْيَا لَا يَرُوعُهُ مِنْهَا إِلَّا صَرِيفُ أَنْيَابِ الْحِدْثَانِ. أَيُّهَا النَّاسُ تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا، وَ اعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
اى اسيران هوس!
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه خود به دو مطلب اشاره مى كند: نخست دنياپرستان را مخاطب قرار داده مى فرمايد: «اى اسيران حرص در دنيا بازايستيد»؛ (يَا أَسْرَى الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا).
تعبير به «اسير» بيان بسيار مناسبى است، زيرا دنياپرستانى كه گرفتار حرص در دنيا مى شوند به جايى مى رسند كه از خود اراده اى ندارند و همچون اسير، شب و روز در فكر به چنگ آوردن اموال بيشتر يا مقامات بالاترند و چقدر زشت است انسانى كه گل سرسبد جهان آفرينش است چنان اسير حرص شود كه اراده خود را از دست بدهد. افزون بر اين، تشبيه به «اسير» دليل بر بى ارزش بودن اين افراد است، زيرا همواره به اسيران با ديده حقارت مى نگريستند و براى آنها مقام و موقعيتى قائل نبودند و در بسيارى از موارد آنها را به صورت بردگان خريد و فروش مى كردند.
آنگاه امام عليه السلام دليلى براى دستور بازايستادن اسيران حرص ذكر كرده مى فرمايد: «زيرا افراد دلبسته به دنيا را جز صداى برخورد دندان هاى حوادث سخت، به خود نمى آورد»؛ (فَإِنَّ آلْمُعَرِّجَ عَلَى آلدُّنْيَا لاَ يَرُوعُهُ مِنْهَا إِلاَّ صَرِيفُ أَنْيَابِ آلْحِدْثَانِ).
امام عليه السلام در اينجا تشبيه شگفتى كرده، حوادث سخت را به حيوانات درنده اى شبيه مى داند كه به هنگام حمله دندان هايشان را به هم مى سايند و دندان قروچه مى كنند به گونه اى كه صداى دندانهاى آنها شنيده مى شود. امام عليه السلام مى فرمايد : حوادث خطرناك هنگامى كه دامان آنها را گرفت و همچون حيوان درنده اى كه لحظه اى پيش از حمله دندانهايش را به هم مى سايد به آنها حمله ور مى شود وهنگامى بيدار مى شوند كه كار از كار گذشته است. افراد زيادى را سراغ داريم يا در تاريخ نامشان آمده كه چنان غرق زرق و برق دنيا و هوا و هوسها مى شدند كه هيچ موعظه اى در آنها موثر نمى شد. تنها زمانى بيدار مى شدند كه حوادث سخت و خطرناك دامن آنها را گرفته بود.
علامه شوشترى؛ در شرح نهج البلاغه خود ماجراى عبرت انگيزى از كامل ابن اثير نقل مى كند كه شبى از شبها جعفر برمكى (وزير معروف و پرقدرت هارون) در مجلس عياشى خود نشسته بود و زن آوازه خوانى براى او آواز مى خواند از جمله اين شعر را در ميان آوازش خواند:
وَلَوْ فُوديتَ مِنْ حَدَثِ اللَّيالي فَدَيْتُکَ بِالطَّريفِ وَبِالتّلادِ
اگر بتوانى از حوادث ناگوار شبها رهايى يابى من جوايز زيبا و پرقيمتى را فداى تو خواهم كرد.
در اين هنگام ناگهان مسرور خادم، (جلاد) هارون الرشيد وارد شد. (جعفر تعجب كرد) مسرور گفت: آمده ام سر تو را براى هارون ببرم. جعفر خودش را روى پاى مسرور انداخت و آن را مى بوسيد و تقاضا مى كرد كه اين كار را به تأخير بيندازد و او را زنده نزد هارون ببرد تا هرچه او خواست درباره اش تصميم بگيرد؛ ولى مسرور نپذيرفت و در همان جا سر او را از تن جدا كرد و در دامنش انداخت و نزد هارون برد. اين داستان با تفاوتهايى در كتب ديگر مانند الوافى بالوفيات آمده است؛ از جمله اينكه مسرور جعفر را نكشت و نزد هارون برد و در آنجا هارون دستور داد سر او را از تن جدا كنند و بعد از آن نيز دستور داد سر مسرور، قاتل او را از تن جدا كنند و گفت: من نمى خواهم قاتل جعفر را (كه روزى مورد علاقه شديد من بود) ببينم.
سپس امام عليه السلام در نكته دوم راه خودسازى را به همه انسانها نشان مى دهد وتمام مردم جهان را مخاطب ساخته مى فرمايد: «اى مردم! خودتان به تربيت نفس خويش بپردازيد و آن را از جاذبه عادتها بازداريد»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا، وَاعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا).
اشاره به اينكه معلم و مربى انسان قبل از هركس بايد خود او باشد و تا انسان به تربيت خويش نپردازد تعليم و تربيت معلمان و پيشوايان و مربيان در او اثر نخواهد گذاشت. در خطبه 90 نيز امام عليه السلام تعبير جالبى در اين زمينه دارد مى فرمايد: «وَاعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ لَمْ يعَنْ عَلَى نَفْسِهِ حَتَّى يكُونَ لَهُ مِنْهَا وَاعِظٌ وَ زَاجِرٌ لَمْ يكُنْ لَهُ مِنْ غَيرِهَا لا زَاجِرٌ وَلا وَاعِظٌ؛ بدانيد كسى كه بر ضد هواى نفس خود كمك نشود تا واعظ و رادعى از درون جانش براى او فراهم گردد، مانع و واعظى از غير خود نخواهد يافت».
جمله (وَاَعْدِلُوا بِها...) درواقع اشاره به يكى از طرق مهم تهذيب نفس است و آن اينكه بسيار مى شود انسان عادت هايى پيدا مى كند كه براى او كشش وجاذبه زيادى دارد و همين عادات او را دائمآ در هواپرستى غرق مى سازد؛ مانند عادت به شراب و يا حتى عادت به مواد مخدر. امام عليه السلام دستور مى دهد خود را از جاذبه اين عادات سوء، رهايى بخشيد تا بتوانيد نفس خويشتن را اصلاح كنيد. «اسرى» و اسارى جمع اسير و «رغبت» به معناى حرص و ولع است. «الْمُعَرِّجَ»از ريشه عَرَج (بر وزن حرج) به معناى تمايل داشتن به چيزى است. «لايروعه»ازريشه روع (بروزن قول) به معناى ترساندن وترسيدن آمده است. «صريف» به معناى صداى برخورد دندانها و مانند آن است. «الحدثان» به معناى بلاها و حوادث ناخوشايند روزگار است و در بعضى از نسخ «حَدَثان» (بر وزن ضربان) آمده است. «ضراوة» به معناى جاذبه و كشش است.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 360 نهج البلاغه: پرهیز از بدگمانى
وَ قَالَ (عليه السلام): لَا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلًا.
و آن حضرت فرمود: به سخنى كه از كسى صادر مى شود تا جايى كه براى آن محمل خير مى يابى گمان بد مبر.
ضرورت پرهيز از بدگمانى (اخلاق اجتماعى):
و درود خدا بر او، فرمود: شايسته نيست به سخنى كه از دهان كسى خارج شد، گمان بد ببرى، چرا كه براى آن برداشت نيكويى مى توان داشت.
[و فرمود:] به سخنى كه از دهان كسى برآيد، گمان بد بردنت نشايد، چند كه توانى آن را به نيك برگردانى.
امام عليه السّلام (در باره بدگمانى) فرموده است:
به سخنى كه از (دهان) كسى بيرون آيد بايد گمان بد مبرى در حاليكه احتمال نيكى بر آن مى برى (تا ممكن است بآن بد گمان مباش و همچنين اگر فعلى ديدى تا ممكن است نيك پندار ولى دور انديشى را در بعضى جاها نبايد از دست داد، و در فرمايش يك صد و دهم تعيين جاهاى خوش بينى و بد بينى شد).
امام عليه السلام فرمود: هر سخنى كه از دهان كسى خارج مى شود، تا احتمال خير و نيكى در آن مى يابى حمل بر فساد مكن.
شرح
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
تا مى توانى حمل بر صحت كن:
سرمايه اصلى يك جامعه، اعتماد عمومى مردم نسبت به يكديگر است، ازاينرو امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه دستورى در اين زمينه مى دهد ومى فرمايد: «هر سخنى كه از زبان كسى خارج مى شود تا احتمال خير و نيكى در آن مى يابى حمل بر فساد مكن»؛ (لاَ تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلاً).
در كتاب شريف كافى به جاى «من احد»، «من اخيك» آمده است به اين معنا كه مسئله حسن ظن كامل را نسبت به برادران دينى ذكر كرده نه به هركس. در ضمن، امام عليه السلام راه مبارزه با سوءظن را نيز در اين گفتار حكيمانه نشان داده است و آن اينكه انسان تمام احتمالات را درباره سخن يا عملى كه از ديگرى سرمى زند مورد توجه قرار دهد و آنچه مناسب حسن ظن است برگزيند واحتمالات سوء را از فكر خود دور سازد. اين كار سبب مى شود عُلقه و محبت و دوستى و مودت در ميان افراد جامعه بيشتر و از پراكندگى و سلب اعتماد جلوگيرى شود و درنتيجه زمينه هاى همكارى كه بر پايه اعتماد قرار دارد بيشتر گردد و بركات فزونترى بهره فرد وجامعه شود. افرادى كه گرفتار سوءظن هستند غالباً منزوى اند، از همه دورى مى كنند، هر صدايى را بر ضد خود مى پندارند و هركس را در فكر نقشه اى بر ضد خود مى بينند. اين حالت هم آرامش آنها را از بين مى برد و هم بهره گيرى آنها را از كمكهاى ديگران در برابر مشكلات و سختى هاى زندگى. آنچه در اين كلام حكيمانه آمده است درمورد سخنانى است كه انسان از ديگران مى شنود؛ ولى در حديث ديگرى مسئله به صورت گسترده ترى مطرح شده و هر كارى را شامل مى شود: در كتاب شريف كافى اين حديث به اين صورت نقل شده است: «ضَعْ أَمْرَ أَخِيکَ عَلَى أَحْسَنِهِ حَتَّى يأْتِيکَ مَا يغْلِبُکَ مِنْهُ وَلا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِيکَ سُوءاً وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِى الْخَيرِ مَحْمِلاً؛ كار برادر خود را به نيكوترين وجهى توجيه كن تا زمانى كه دليل قاطعى بر ضد آن قائم شود وهرگز به كلامى كه از برادرت صادر شده سوءظن نداشته باش در حالى كه مى توانى محملى در خير براى آن پيدا كنى)».
در حديث ديگرى از امام كاظم عليه السلام كه در كتاب كافى آمده مى خوانيم: راوى خدمت آن حضرت عرض مى كند: فدايت شوم، گاهى از يكى از برادرانم مطلبى به من مى رسد كه من آن را ناخوشايند مى دارم هنگامى كه از او سوال مى كنم انكار مى كند در حالى كه جمعيتى از افراد مورد وثوق آن را به من خبر داده اند. امام عليه السلام فرمود: حتى گوش و چشم خود را در برابر برادر مسلمانت تكذيب كن. اگر پنجاه نفر نزد تو آيند و بر چيزى سوگند ياد كنند؛ ولى او مطلب ديگرى بگويد او را تصديق كن و آن گواهان را تكذيب نما. البته منظور اين نيست كه آن جمعيت را آشكارا تكذيب كند و متهم به دروغ سازد، بلكه منظور اين است كه حسن ظن خود را در دل نسبت به برادر مسلمانت با گفته آنها رها مكن.
اين نكته را در اينجا بايد افزود كه آنچه در اين حديث آمده درمورد مسائل شخصى است وگرنه امورى كه سرنوشت ساز است و به حقوق الهى يا جامعه مرتبط مى شود بايد مورد توجه قرار گيرد و درباره آن تحقيق شود. همه اينها درواقع برگرفته از دستورات قرآن مجيد است، آنجا كه مى فرمايد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرآ مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد، چراكه پاره اى از آنها گناه است».
جالب اينكه قرآن مجيد بعد از اين دستور به عدم تجسس و بعد از آن دستور به عدم غيبت مى دهد و مى فرمايد: (وَلاَ تَجَسَّسُوا وَلاَ يَغْتَبْ بَّعْضُكُمْ بَعْضآ) اشاره به اينكه گمان بد سبب تجسس مى شود و جستجوگرى گاه به نقطه ضعف هايى مى رسد و به دنبال آن گناه غيبت شروع مى شود و درواقع اين سه گناه لازم وملزوم يكديگرند.
مسئله حسن ظن با تمام اهميتى كه در حفظ نظام جامعه و پيوند محبت ودوستى افراد نسبت به هم دارد خالى از استثنا نيست، همانگونه كه در حكمت 114 آمده بود كه امام عليه السلام مى فرمايد: «إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاحُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ وَإِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ؛ هنگامى كه صلاح و نيكى بر زمان واهلش ظاهر گردد اگر كسى در اين حال گمان بد به ديگرى برد كه از او گناهى ظاهر نشده، به او ستم كرده است وهنگامى كه فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد هركس گمان خوب به ديگرى برد خود را فريب داده است!».
در ذيل اين حكمت نيز بيانات ديگرى در اين زمينه داشتيم. همچنين بعضى از افراد به حكم كارى كه دارند (مانند مأموران اطلاعات و ضد جاسوسى) ناچارند حسن ظن را رها سازند و هميشه احتمالهاى سوء را مورد توجه قرار دهند. آنها اگر بخواهند همه چيز را حمل بر صحت كنند و سوءظن را مطلقاً كنار بگذارند ممكن است گرفتار اشتباهات زيادى در تشخيص مجرمان ومفسدان وخائنان شوند؛ ولى ناگفته پيداست آنها نيز نمى توانند سوءظن خود را به ديگران منتقل كنند و يا پيش از ثبوت خلافى، به مجرم بودن كسى حكم نمايند.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 361 نهج البلاغه: راه اجابت دعا
وَ قَالَ (عليه السلام): إِذَا كَانَتْ لَكَ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ حَاجَةٌ، فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلَاةِ عَلَى رَسُولِهِ (صلى الله عليه وآله)، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَكَ، فَإِنَّ اللَّهَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ حَاجَتَيْنِ، فَيَقْضِيَ إِحْدَاهُمَا وَ يَمْنَعَ الْأُخْرَى.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
راه استجابت دعا:
امام(عليه السلام) در اين كلام شريف به نكته مهمى درمورد اسباب اجابت دعا اشاره كرده، مى فرمايد: «هرگاه حاجتى به درگاه حق داشتى، نخست با صلوات بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) شروع كن، سپس حاجت خود را بخواه زيرا خداوند، كريم تر از آن است كه دو حاجت از او بخواهند، يكى را قبول و ديگرى را رد كند»; (إِذَا كَانَتْ لَكَ إِلَى اللّهِ، سُبْحَانَهُ، حَاجَةٌ فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلاَةِ عَلَى رَسُولِهِ(صلى الله عليه وآله)، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَكَ; فَإِنَّ اللّهَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ حَاجَتَيْنِ، فَيَقْضِيَ إِحْدَاهُمَا وَيَمْنَعَ الاُْخْرَى).
در اين جا دو سؤال مهم مطرح است: نخست اين كه چگونه نمى شود بين دو حاجت جدايى افكند، خدا يكى را بپذيرد و ديگرى را نپذيرد، اگر اين موضوع با كرم و رحمت الهى منافات داشته باشد آن مواردى كه يك حاجت بيشتر از خدا نمى خواهيم و برآورده نمى شود چه خواهد شد؟
پاسخ اين سؤال اين است كه خداوند، كريم است و شخص كريم هنگامى كه دو چيز يا چند چيز از او بخواهند در ميان آن ها تجزيه قائل نمى شود و اين نشانه نهايت كرم خداوند است و چنين نيست كه به گفته بعضى از شارحان، يك سخن عاميانه باشد كه در ميان مردم معمول است مى گويند: تبعيض در ميان دو خواهش نبايد كرد، و امام(عليه السلام) هم از باب سخن گفتن مطابق افكار اين دسته از مردم كلام فوق را فرموده باشد. اين اشتباه بزرگى است. مقام امام(عليه السلام) والاتر از آن است كه افكار عاميانه را تأييد كند. البته اجابت دعا همان گونه كه در روايات متعددى وارد شده، گاه به اين صورت است كه خداوند عين آن را به درخواست كننده مى دهد و گاه اگر آن را مصلحت نبيند، عوض آن را در دنيا يا آخرت به صورت ديگرى به او خواهد داد. در واقع هيچ دعايى نيست كه به اجابت نرسد، خواه عين آن خواسته را خدا بدهد يا چيزى را به جاى آن و معادل آن يا بيشتر از آن.
سؤال ديگر اين است كه آيا صلوات فرستادن ما چيزى بر مقام پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى افزايد؟
بعضى از شارحان نهج البلاغه اصرار بر اين دارند كه مقام پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بى نهايت بالاست و چيزى بر آن افزوده نخواهد شد. در حالى كه اين سخن اشتباه بزرگى است، مقامات قرب الى الله بى نهايت است، چنين نيست كه پايان بيابد بنابراين خداوند به بركت دعاى ما رحمت تازه اى بر روان پاك پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى فرستد. و به عبارت ديگر، اين ما نيستيم كه مقام آن حضرت را بالاتر از آنچه هست مى بريم بلكه اين خداوند است كه گاه خودش و گاه به بركت تقاضاى فرشتگان و گاه به تقاضاى بندگان صالح، رحمت تازه اى بر روان پاك پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرستد.
در دعاها و روايات اسلامى شواهد روشنى بر اين مطلب وجود دارد. در روايت معروف تشهّد نماز، اين تعبير از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: «وَتَقبَّلْ شَفاعتَه فى اُمَّتِهِ وارفَعْ دَرَجَتَه».[1]
در يكى از خطبه هاى اميرمؤمنان على(عليه السلام) در روز جمعه نيز اين عبارت آمده است: «اللّهمَّ صَلِّ على محمَّد عَبدِكَ وَرَسولِكَ ونَبِيِّكَ صلاةً نامِيةً زاكِيةً تَرفَعُ بها دَرَجَتَه».[2]
در دعايى كه از امام سجّاد(عليه السلام) وارد شده مى خوانيم كه در مقام صلوات فرستادن بر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به پيشگاه خداوند عرضه مى دارد: «فَارْفَعْهُ بِسَلامِنا إلى حَيثِ قدَّرتَ فى سابقِ عِلمِك أن تُبَلِّغَهُ إيّاهُ وبِصَلاتِنا عليه; مقام او را با سلام و درود ما بالا ببر تا آن جا كه در علم خود براى او مقدر كرده اى كه او را به آن مقام برسانى».[3]
از سويى ديگر مى دانيم كه طبق روايات متعدد، هركس سنت حسنه اى بگذارد به تعداد كسانى كه به آن سنت عمل مى كنند به او پاداش داده مى شود. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بزرگ ترين سنت را كه آيين اسلام است در ميان جامعه بشريت قرار داده است بنابراين به تعداد كسانى كه تا روز قيامت به آيين او مى پيوندند و به سنتش عمل مى كنند خداوند اجر و پاداش و ترفيع مقام به او مى دهد.
اضافه بر اين، فرض كنيم پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ده سال بيشتر از اين، عمر نصيبش مى شد آيا در آن ده سال، عبادات او ترفيع مقام برايش نداشت و در همان مقامى كه داشت باقى مى ماند؟
كوتاه سخن اين كه مدارك فراوانى داريم كه ثابت مى كند قرب خداوند نهايت و پايانى ندارد و معصومين(عليهم السلام) نيز مى توانند هر زمان به قرب و مقام والاترى برسند. همان گونه كه از آغاز رسالت و امامت تا پايان آن به يقين ترفيع مقام داشتند بعد از رحلت و شهادت نيز بهوسيله تقاضاى رحمت و صلوات مؤمنان و يا عمل به سنت آن ها ترفيع مقام مى يابند.
به هر حال بدون شك اگر در استقبال يا بدرقه دعاها صلوات و درود بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد به اجابت نزديك است و به همين دليل در بسيارى از دعاهاى امام سجاد(عليه السلام) مى بينيم هنگامى كه چيزى را از خدا مى خواست نخست صلوات و درود بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرستاد.
اين مطلب در دعاى مكارم الاخلاق كاملاً نمايان است كه در هر فرازى از اين دعا نخست امام(عليه السلام) صلوات و درود بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرستد و بعد تقاضاى تازه اى از خداوند متعال مى نمايد.
اين سخن را با رواياتى كه مرحوم كلينى در جلد دوم كافى در باب «الصلاة على النبى(صلى الله عليه وآله)...» نقل كرده است پايان مى دهيم:
در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: «لاَ يزَالُ الدُّعَاءُ مَحْجُوباً حَتَّى يصَلَّى عَلَى وَ عَلَى أَهْلِ بَيتِى; پيوسته دعا محجوب است (و به اجابت نمى رسد) تا زمانى كه صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود».[4]
در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: «اجْعَلُونِى فِى أَوَّلِ الدُّعَاءِ وَفِى آخِرِهِ وَفِى وَسَطِهِ; مرا در ابتداى دعا و در وسط دعا و در آخر دعا قرار دهيد».[5]
در حديث ديگرى، از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «مَنْ كَانَتْ لَهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ حَاجَةٌ فَلْيبْدَأْ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّد وَآلِهِ ثُمَّ يسْأَلُ حَاجَتَهُ ثُمَّ يخْتِمُ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يقْبَلَ الطَّرَفَينِ وَيدَعَ الْوَسَطَ إِذَا كَانَتِ الصَّلاةُ عَلَى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد لا تُحْجَبُ عَنْهُ; كسى كه حاجتى در پيشگاه خدا دارد نخست صلوات بر محمّد و آلش بفرستد بعد حاجت خود را بخواهد سپس آن را با صلوات بر محمّد و آل محمّد پايان دهد زيرا خداوند متعال گرامى تر از آن است كه دو طرف را بپذيرد و آنچه در وسط آن دو واقع شده است را نپذيرد. چون هنگامى كه صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود (به يقين) محجوب از خداوند نخواهد بود»[6]. [7]
*****
پی نوشت:
[1]. وسائل الشيعه، ج 4، ص 989، ابواب تشهد، باب 3، ح 1 و 2.
[2]. من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 432.
[3]. مطابق نقل مرحوم علاّمه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه)، ج 2، ص 335.
[4]. كافى، ج 2، ص 491، ح 1.
[5]. همان، ص 492، ح 5.
[6]. همان، ص 494، ح 16.
[7]. سند گفتار حكيمانه: به گفته مرحوم خطيب در كتاب مصادر آنچه را مرحوم سيد رضى در اين جا آورده است مرحوم آمدى در غررالحكم با تفاوتى ذكر كرده كه از آن استفاده مى شود از جاى ديگرى گرفته است. سپس مى افزايد: مضمون اين روايت شريف در اخبار اهل بيت(عليهم السلام) به صورت گسترده آمده و در روايات متعددى مى خوانيم كه براى استجابت دعا بايد نخست يا در پايان آن از درود بر محمّد و آل محمّد(عليهم السلام) استفاده كرد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 266)
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 362 نهج البلاغه: ترک مجادله برای حفظ آبرو
وَ قَالَ (عليه السلام): مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ، فَلْيَدَعِ الْمِرَاء.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
براى حفظ آبرو:
امام(عليه السلام) در اين كلام حكيمانه خود به يك نكته روانشناسى در زندگى اجتماعى اشاره كرده، مى فرمايد: «كسى كه به آبروى خود علاقه مند است بايد بحث هاى لجاجت آميز را با ديگران ترك گويد»; (مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْيَدَعِ الْمِرَاءَ).
«ضنّ» از ماده «ضِنّة» (بر وزن منّة) در اصل به معناى بخل درباره اشياء نفيس و گران بهاست و سپس به هرگونه بخل و يا حتى خويشتن دارى در برابر انجام كارى اطلاق شده است. جامع ترين چيزى كه درباره مفهوم «عِرض» در كتب لغت آمده است چيزى است كه نويسنده فرهنگ ابجدى در كتاب خود آورده، مى گويد: عِرض به معناى آن چيزى از اصالت و بزرگى است كه انسان بدان مى بالد و افتخار مى كند، مانند آبرو، حيثيت، نفس، جسد، شرف و بزرگى پدران و نياكان يا در پيروان و فرزندان، بوى اندام و اخلاق پسنديده. واژه «مِراء» به معناى گفتگوهاى لجاجت آميز و توأم با خصومت به منظور پيروزى بر حريف است هر چند حق نباشد، و سرچشمه آن تعصب و لجاجت و برترى جويى است كه مانع از پذيرش سخن حق مى شود.
بنابراين، مفهوم كلام امام(عليه السلام) اين مى شود: هر كس مى خواهد آبرو، شخصيت، اصالت و قداست نفس خويش و آنچه مربوط به اوست را حفظ كند بايد مِراء را كنار بگذارد. زيرا به هنگام مراء، افراد بر سر لجاجت مى افتند و گاه انواع توهين ها را به طرف مقابل روا مى دارند و عيوب پنهانى او را برمى شمارند و هتك حرمت مى كنند، گاه درباره خودش و گاه درباره كسانى كه مورد علاقه او هستند. بنابراين افرادى كه علاقه مند به آبرو و شخصيت خود مى باشند بايد همين كه بحث آن ها با طرف مقابل به مرحله مراء رسيد كلام را قطع كنند و او را رها سازند.
در حكمت 31 اميرمؤمنان على(عليه السلام) حقيقت ايمان را بر اساس چهار پايه تشريح مى كند و در مقابل آن براى شك نيز چهار ستون قائل است. ستون اوّل، مراء و جدال مى باشد و در بيان آن مى فرمايد: «فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيدَناً لَمْ يصْبِحْ لَيلُه; آنكس كه مِراء را عادت خويش قرار دهد هرگز از تاريكى شك به روشنايى يقين گام نمى نهد» و به يقين چنين است زيرا افرادى كه اهل مِراء و جدال هستند دائماً در اين فكرند كه بر حريف خود غلبه يابند خواه حق باشد يا باطل و به همين دليل ضعيف ترين ادله را براى خود حجت مى شمارند و محكم ترين دليل رقيب را ناديده مى انگارند و به اين ترتيب دائماً در بيراهه و تاريكى سير مى كنند و صبحگاهان روشنِ يقين در زندگى آن ها هرگز ظاهر نمى شود. به همين دليل امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در كلام ديگرى كه مرحوم كلينى در كافى از آن حضرت نقل كرده مى فرمايد: «إِياكُمْ وَالْمِرَاءَ وَالْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا يمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الاِْخْوَانِ وَينْبُتُ عَلَيهِمَا النِّفَاقُ; از مِراء و خصومت بپرهيزيد كه دل را در برابر برادران دينى بيمار مى سازد و نفاق از آن مى رويد».[1]
امام عسكرى(عليه السلام) در روايتى كه ابن شعبه حرانى آن را در تحف العقول نقل كرده مى فرمايد: «لاَ تُمَارِ فَيذْهَبَ بَهَاؤُكَ وَلاَ تُمَازِحْ فَيجْتَرَأَ عَلَيكَ; مراء نكن كه شخصيت تو را از بين مى برد و (زياد) مزاح مكن كه افراد را در برابر تو جسور مى سازد (و رعايت احترام تو را نخواهند كرد)».[2]
در غررالحكم در حديث پرمعنايى از اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «سِتَّةٌ لا يُمارون: الفقيهُ والرئيسُ والدّنِيُّ والبَذِىّ والمرأةُ والصبِىّ; با شش گروه بحث توأم با جدل و مراء نكنيد: شخص دانشمند، رئيس جمعيت، شخص پست، فرد بد زبان، زن (نادان) و كودك (زيرا در برابر فقيه و رئيس ناتوان خواهيد شد و در برابر چهار گروه ديگر آبروى شما مى رود)».[3]
در نكوهش مراء روايات بسيار فراوانى از پيشوايان اسلام نقل شده است كه علاقه مندان مى توانند در بحارالانوار، وسايل الشيعه، كنز العمال و ميزان الحكمة در بحث مراء، آن را مطالعه كنند.
اين سخن را با حديث ديگرى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم: «لا يسْتَكْمِلُ عَبْدٌ حَقِيقَةَ الاِْيمَانِ حتَّى يدَعَ الْمِرَاءَ وَإِنْ كَانَ مُحِقّاً;هيچ كس حقيقت ايمان را به کمال نمى رساند مگر زمانى كه مراء و جدال را ترك گويد هرچند حق با او باشد»[4]. [5]
*****
پی نوشت:
[1]. كافى، ج 2، ص 300، ح 1.
[2]. تحف العقول، ص 486.
[3]. غررالحكم، ح 11047.
[4]. بحارالانوار، ج 2 ص 138، ح 53.
[5]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب در مصادر باز ذكر اسناد اين كلام حكمت آميز را به آخر كتابش حواله داده است همان چيزى كه متأسفانه موفق به انجام آن نشد. ولى در كتاب نزهة الناظر و تنبيه الخاطر نوشته دانشمند اهل سنت به نام حلوانى با همين عبارت آمده است.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 363 نهج البلاغه: نشانۀ حماقت
وَ قَالَ (عليه السلام): مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الْإِمْكَانِ، وَ الْأَنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَة.
و آن حضرت فرمود: شتاب ورزيدن پيش از امكان، و كندى نمودن بعد از فرصت از حماقت است.
شرح
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
دو دليل نادانى:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به دو چيز كه از نشانه هاى نادانى است اشاره كرده، مى فرمايد: «عجله كردن پيش از فراهم شدن امكانات، و از دست دادن امكانات و سستى نمودن پس از فرصت، از حماقت و نادانى است»; (مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الاِْمْكَانِ، وَ الاَْنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَةِ).
«خُرْق» (بر وزن مرغ) به گفته غالب ارباب لغت به معناى نادانى و كم عقلى است ولى «خَرق» (بر وزن خلق) به معناى پاره كردن يا سوراخ كردن چيزى به عنوان افساد است كه در قرآن مجيد در داستان موسى و خضر(عليهما السلام) به آن اشاره شده است و بعيد نيست هر دو به يك ريشه بازگردد زيرا پاره كردن و فاسد كردن، كار افراد نادان است. واژه «أناة» به معناى صبر كردن و تأنى نمودن در انجام كارى است. اين واژه هرگاه درمورد خداوند به كار برده مى شود و مى گويند: خداوند ذو أناة است مفهومش اين است كه در مجازات گنهكاران هرگز تعجيل نمى كند تا اتمام حجت بر آن ها شود، و گاه اين واژه به معناى سستى كردن نيز به كار مى رود همانگونه كه در گفتار حكيمانه بالا ديده مى شود.
به هر حال امام(عليه السلام) دو چيز را در اين جا نشانه حماقت و نادانى مى شمرد: نخست تعجيل كردن قبل از فراهم شدن امكانات است مثل اين كه كسى در فصل غوره كردن درختان انگور اصرار بر چيدن انگور داشته باشد كه نشانه نادانى است و ديگر اين كه وقتى فرصت ها فراهم مى شود سستى كند و به اصطلاح اين دست و آن دست نمايد تا فرصت از دست برود; فرصتى كه شايد هرگز بازنگردد اين هم نشانه بى خبرى و نادانى است. عاقل و دانا كسى است كه صبر كند و در انتظار فرصت باشد و هنگامى كه فرصت فراهم شد بدون فوت وقت دست به كار شود و به مقصود خود برسد. اين كار نشانه مديريت صحيح است.
در روايات اسلامى در نكوهش عجله و شتاب بى مورد و همچنين نكوهش از دست دادن فرصت ها مطالب زيادى وارد شده است. ازجمله درباره عجله و شتاب بى مورد در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «إِنَّمَا أَهْلَكَ النَّاسَ الْعَجَلَةُ وَلَوْ أَنَّ النَّاسَ تَثَبَّتُوا لَمْ يهْلِكْ أَحَدٌ; مردم را عجله (بى جا) هلاك مى كند و اگر مردم در كارها درنگ مى كردند (و با آرامش و دقت كارها را انجام مى دادند) احدى هلاك نمى شد». [1]
قابل توجه اين كه در دنياى امروز يكى از مهم ترين عوامل تصادف هاى وسايل نقليه و مرگوميرهاى ناشى از آن عجله و سرعت هاى غير مجاز ذكر شده است.
در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در غررالحكم آمده است: «العَجولُ مُخْطِئٌ وإن مَلَكَ، المُتَأنِّى مُصِيبٌ وإن هَلَك; عجول، خطاكار است هر چند (تصادفاً) پيروز شود و كسى كه با تأنى (و حساب) كار مى كند به واقع مى رسد هر چند (در پاره اى از اوقات، ظاهراً) ناكام شود».[2]
در حديث ديگرى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل كرده است مى خوانيم: «مَنِ اسْتَطَاعَ أَنْ يمْنَعَ نَفْسَهُ مِنْ أَرْبَعَةِ أَشْياءَ فَهُوَ خَلِيقٌ بِأَنْ لاَ ينْزِلَ بِهِ مَكْرُوهٌ أَبَداً قِيلَ وَ مَا هُنَّ يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ الْعَجَلَةُ وَ اللَّجَاجَةُ وَ الْعُجْبُ وَ التَّوَانِى; كسى كه بتواند خود را از چهار چيز بازدارد سزاوار است كه هرگز گرفتار حادثه ناگوارى نشود. عرض كردند: اى اميرمؤمنان آن چهار چيز چيست؟ فرمود: عجله و لجاجت و خودپسندى و تنبلى».[3]
در برابر روايات مذكور، در بعضى از روايات ديگر مشاهده مى كنيم كه دستور به عجله داده شده است ازجمله در حديثى امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «مَنْ هَمَّ بِشَىء مِنَ الْخَيرِ فَلْيعَجِّلْهُ فَإِنَّ كُلَّ شَىء فِيهِ تَأْخِيرٌ فَإِنَّ لِلشَّيطَانِ فِيهِ نَظْرَةً; كسى كه تصميم به كار خيرى گرفت بايد در آن شتاب كند زيرا به هنگام تأخير، شيطان ممكن است در آن وسوسه كند و آن را (براى هميشه) به عقب بيندازد».[4]
بديهى است كه هيچ گونه تضادى بين اين گونه از روايات نيست. عجله مذموم در جايى است كه انسان بدون فراهم شدن مقدمات و امكانات شتاب كند و نيروى خود را به هدر دهد و عجله ممدوح آن است كه هرگاه تمام مقدمات و امكانات فراهم شد به تأخير نيندازد زيرا شياطين انس و جن ممكن است در آن موانعى ايجاد كنند.
درمورد نكوهش از دست دادن فرصت ها نيز روايات فراوانى از معصومين(عليهم السلام) در كتب مختلف نقل شده است ازجمله در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «تَرْكُ الفُرَصِ غُصَصٌ; از دست دادن فرصت ها سبب انواع غصه هاست».[5]
در حديث ديگرى از اميرمؤمنان(عليه السلام) آمده است: «مَنْ أَخَّرَ الْفُرْصَةَ عَنْ وَقْتِهَا فَلْيكُنْ عَلَى ثِقَة مِنْ فَوْتِهَا; كسى كه به موقع از فرصت استفاده نكند مطمئن باشد كه فرصت از دست خواهد رفت».[6]
روشن است كه استفاده كردن از فرصت به معناى عجله بى جا نيست بلكه شتاب و سرعت در كارهايى است كه اسباب آن فراهم شده و هر لحظه ممكن است موانعى پيش آيد. در اين گونه موارد بايد شتاب كرد و پيش از فوت فرصت به مقصد رسيد[7]. [8]
*****
پی نوشت:
[1]. بحارالانوار، ج 68، ص 340، ح 11.
[2]. غررالحكم، ح 5789 و 10961.
[3]. بحارالانوار، ج 75، ص 62، ح 144.
[4]. كافى، ج 2، ص 143، ح 9.
[5]. بحارالانوار، ج 74، ص 167، ح 192.
[6]. ميزان الحكمة، ج 8 باب التحذير من اضاعة الفرص.
[7]. براى توضيح بيشتر مى توانيد به كتاب اخلاق در قرآن، ج 2، ص 415 به بعد مراجعه كنيد.
[8]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب مى گويد: دانشمند و اديب معروف «ميدانى» آن را با تفاوت مختصرى در كتاب مجمع الامثال خود آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267). اضافه مى كنيم: آمدى نيز در غررالحكم آن را با تفاوت هايى نقل كرده كه نشان مى دهد از منبع ديگرى گرفته است. (غررالحكم، ح 5772) و حلوانى از علماى قرن پنجم نيز آن را در كتاب خود نزهة الظاهر ذكر كرده است. (نزهة الظاهر، ص 48)
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 364 نهج البلاغه: سؤال بیهوده نکردن
وَ قَالَ (عليه السلام): لَا تَسْأَلْ عَمَّا لَا يَكُونُ، فَفِي الَّذِي قَدْ كَانَ لَكَ شُغُلٌ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
تفكر منطقى:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى درمورد سؤال كردن اشاره كرده، مى فرمايد: «درباره آنچه تحقق يافتنى نيست سؤال مكن چراكه در آنچه تحقق يافته به اندازه كافى اسباب مشغولى فكر وجود دارد»; (لاَ تَسْأَلْ عَمَّا لاَ يَكُونُ، فَفِي الَّذِي قَدْ كَانَ لَكَ شُغْلٌ).
سؤال كردن كار خوبى است و كليد گنجينه علم و دانش است به همين دليل در قرآن مجيد و روايات اسلامى كراراً به آن دستور داده شده است و حتى حيا كردن از سؤال درباره امورى كه مربوط به سرنوشت انسان در دين و دنياست به عنوان حياء حمق (حياء احمقانه) شمرده شده است. ولى سؤال بايد درباره امورى باشد كه مربوط به حيات مادى يا معنوى انسان است و امورى كه امكان تحقق در آن تصور شود. اما اگر كسى خود را به سؤالاتى درباره امور غير ممكن يا بسيار نادر مشغول كند، از مسائل مهم زندگى بازمى ماند. مثلاً بعضى سؤال مى كنند كه اگر انسان با جن ازدواج كند فرزندانى كه از آن ها متولد مى شوند چگونه اند و چه احكامى دارند؟ و يا اگر از آميزش انسان با حيوان بچه اى متولد شود آن بچه مشمول چه احكامى است؟ گاه سؤال درباره امور ممكن است اما امورى كه هيچ تأثيرى در زندگى مادى و معنوى ما ندارد، مثلاً سؤال مى كنند ابعاد كشتى نوح(عليه السلام) از نظر طول و عرض چقدر بود؟ حيواناتى كه آن حضرت در كشتى با خود سوار كرد كدام يك از حيوانات بودند؟ يا سؤالى كه معروف است اشعث بن قيس از امام اميرمؤمنان على(عليه السلام) كرد و گفت: تعداد موهاى سر من چقدر است؟ كه حضرت جواب كوبنده اى به او داد.[1]
اين در حالى است كه انسان مجهولات بسيارى دارد كه رسيدن به پاسخ آن ها در سرنوشت او بسيار مؤثر است و اگر تمام اوقات فراغت خود را صرف يافتن پاسخ آن ها كند چه بسا موفق به همه آن ها نشود.
آيا در چنين شرايطى عقل اجازه مى دهد كه انسان به سراغ سؤال درباره امور غير ممكن برود و از آنچه ممكن است و در زندگى او مؤثر مى باشد صرف نظر كند؟
***
نكته:
آداب سؤال:
در احاديث اسلامى به پيروى از قرآن، سؤال به عنوان كليد علم معرفى شده است. در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ مَفَاتِيحُهُ السُّؤَالُ فَاسْأَلُوا رَحِمَكُمُ اللَّه فَإِنَّهُ يؤْجَرُ أَرْبَعَةٌ السَّائِلُ وَ الْمُتَكَلِّمُ وَ الْمُسْتَمِعُ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ; علم، گنجينه است و كليد اين گنجينه ها سؤال است بنابراين سؤال كنيد; خدا رحمت كند شما را زيرا چهار گروه درمورد سؤال اجر و پاداش الهى دارند: سؤال كنندگان، پاسخ گويان، شنوندگان و كسانى كه آن ها را دوست دارند».[2]
در حديث ديگرى آن حضرت مى فرمايد: «السُّؤالُ نِصْفُ العِلْمِ; سؤال نيمى از علم و دانش است».[3]
ولى سؤال با تمام اهميّتش، استثنائاتى هم دارد كه در آن موارد سؤال كردن زشت و نازيباست. ازجمله همان مطلبى كه در گفتار حكيمانه بالا آمد كه انسان درباره امور غير ممكن پرسش كند.
ديگر اين كه سؤال ها جنبه تفقه و فراگيرى علم نداشته باشد بلكه كسى بخواهد براى خفيف و خوار كردن طرف مقابل يا به عنوان لجبازى چيزى بپرسد و سؤال خود را پيگيرى نمايد.
نيز امورى وجود دارد كه وقت آن فرا نرسيده است و عجله كردن درمورد آن صحيح نيست مانند آنچه در قرآن مجيد در داستان خضر و موسى(عليهما السلام) آمده است كه خضر(عليه السلام) از موسى(عليه السلام) عهد گرفته بود كه اگر امور عجيبى از خضر(عليه السلام) ديد عجله در سؤال نكند و بگذارد تا او به موقع آن را پاسخ گويد.
همچنين سؤال كردن درباره امورى كه تكليف انسان را سنگين مى كند در حالى كه اگر درباره آن سؤال نشود خداوند براى آن مؤاخذه نمى كند. مثل سؤالات مكررى كه بنى اسرائيل درباره گاوى كه مأمور بودند آن را ذبح كنند از موسى(عليه السلام) كردند و لحظه به لحظه كار خود را مشكل تر و پيچيده تر ساختند. قرآن مجيد نيز مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ).[4]
يا سؤال درباره امورى كه عقل انسان هرگز به حقيقت آن نخواهد رسيد مانند سؤال درباره كنه ذات پروردگار كه هيچ انسانى نمى تواند به آن برسد چون فكر و روح انسان محدود است و ذات پاك خداوند نامحدود.
يا سؤال درباره مسائل پيچيده اى كه فهم آن در استعداد سؤال كننده نيست مانند سؤال درباره قضا و قدر كه از پيچيده ترين مسائل علمى و فلسفى است و ائمه(عليهم السلام) آن دسته از ياران خود را كه استعداد درك اين گونه از مسائل را نداشتند از فكر كردن درمورد آن نهى مى نمودند.
اين امور شش گانه مواردى است كه سؤال كردن درباره آن ها مذموم و نكوهيده است و با توجه به اين كه دنيايى از مسائل سرنوشت ساز وجود دارد كه انسان پاسخ آن ها را نمى داند و بايد براى حل آن ها بكوشد و از دانشمندان آگاه پرسش كند، بسيار بى خردى است كه انسان آن ها را فراموش كند و به امورى بپردازد كه اثرى جز اتلاف وقت يا حيرت و سرگردانى براى او ندارد.[5]
*****
پی نوشت:
[1]. بحارالانوار، ج 41، ص 313.
[2]. همان، ج 74، ص 146، ح 39.
[3]. كنزالعمال، مطابق نقل ميزان الحكمة، ح 2877، باب سؤال.
[4]. مائده، آيه 101.
[5]. سند گفتار حكيمانه: در كتاب مصادر تنها منبع ديگرى كه براى اين گفتار حكيمانه ذكر شده غررالحكم آمدى است كه آن را در حرف «لاء» با تفاوت هايى ذكر كرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267)
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 355 نهج البلاغه: نکوهش تجمل گرایی
وَ بَنَى رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً، فَقَالَ (عليه السلام): أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُءُوسَهَا، إِنَّ الْبِنَاءَ يَصِفُ لَكَ الْغِنَى.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
درهم و دينار تو از قصرت سر برآورده!
امام عليه السلام هنگامى كه مردى از عاملان (فرمانداران) خود را ديد كه بناى باشكوهى ساخته به او فرمود: «درهمها (و دينارِ) تو از اين بنا سر برآورده وچنين بنايى به يقين نشانه غنا و ثروت توست»؛ (وَبَنَى رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً فَقال عليه السلام: أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُؤوسَهَا! إِنَّ الْبِنَاءَ يَصِفُ لَکَ الْغِنَى).
مكرر در نهج البلاغه ديده ايم كه اميرمومنان على عليه السلام درباره وضع خانه هاى مختلف سخن گفته و انگشت روى جزئيات گذاشته است و رهبرى و هدايت خود را از اين طريق كامل كرده است. در داستان خانه شريح قاضى كه ظاهرآ خانه مجللى بود و نمى بايست يك قاضى كشور اسلامى چنان خانه اى براى خود تهيه كند، امام عليه السلام با لحنى ملامت آميز مطالب مهمى را به او تذكر داد وسندى براى آن خانه درست كرد، سندى عجيب و بى سابقه، نه مانند اسناد معمولى خانه ها؛ سندى بسيار آموزنده و عبرت انگيز كه ناپايدارى و بى اعتبارى دنيا را برملا مى سازد و نشان مى دهد كه آنها كه در بند خانه هاى مجلل و بسيار مستحكم هستند تا چه حد گرفتار غفلت و غرورند و از واقعيات مربوط به دنيا بى خبر. به تعبير امام عليه السلام اگر «شريح»، اين سند اخلاقى را پيش از اين مشاهده مى كرد از خريد آن خانه منصرف مى شد. (شرح كامل اين نامه و اين سند را در جلد نهم از همين كتاب ذيل نامه سوم مطالعه فرماييد).
در خطبه 209 نيز خوانديم كه «علاء بن زياد همدانى» يكى از ياران امام عليه السلام در بصره بيمار شده بود. حضرت به عيادت او رفت و هنگامى كه چشمش به خانه وسيع او افتاد به صورت استفهام انكارى فرمود: «با اين خانه وسيع در اين دنيا چه مى خواهى بكنى، در حالى كه در سراى آخرت به آن نيازمندترى؟» سپس راهى به او نشان داد كه اين خانه وسيع مايه ناراحتى او در آخرت نشود. فرمود: آرى اگر بخواهى مى توانى با همين خانه وسيع به آخرت خود برسى وسعادتمند شوى؛ اينگونه كه از ميهمانها (ى نيازمند) در آن پذيرايى كنى و صله رحم در آن به جا آورى و حقوق شرعى آن را بپردازى. اگر چنين كنى به وسيله اين خانه، خانه آخرت تو آباد مى شود. اينگونه حوادث نشان مى دهد كه تا چه اندازه پيشوايان اسلام به مسائل تربيتى و اخلاقى اهميت مى دادند و به اصطلاح از هر سوژه اى براى طرح يكى از مسائل اخلاقى بهره مى گرفتند، با موشكافى به اطراف خود مى نگريستند و هر انحرافى را تذكر مى دادند.
بازمى گرديم به تفسير كلام حكيمانه امام عليه السلام. جمله «إِنَّ الْبِنَاءَ يصِفُ لَکَ الْغِنَى». اشاره به اين است كه اين خانه نشان مى دهد تو مرد ثروتمندى هستى وهمين سبب مى شود كه علامات سوال، اطراف تو به وجود آورد كه يك كارگزار حكومت اسلامى اين همه ثروت را از كجا به دست آورده است و مردم به غيبت تو خواهند نشست و حسودان نيز بر تو حسد خواهند برد. آيا بهتر نبود خانه متوسطى تهيه مى كردى تا از همه اين آزارها در امان بمانى؟ تعبير به «أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُءُوسَهَا؛ دِرهمهاى نقره (و دينارهاى طلا) سر و كله خود را از بالاى اين بنا آشكار ساخته است» نشان مى دهد كه او ثروتهايى اندوخته بود؛ ولى سعى داشت مردم از آن باخبر نشوند، زندگى به ظاهر ساده وبى آلايشى داشت. امام عليه السلام به او هشدار مى دهد كه اين ساختمان تو باطن تو را آشكار ساخته و آنچه را پنهان مى داشتى برملا نموده است. مردم به ثروتمند بودن تو پى برده اند و طبعآ سيل اعتراضاتشان به سوى تو سرازير خواهد شد.
*****
نكته:
خانه مناسب و در حدّ شأن:
در بعضى از روايات اسلامى، داشتن خانه وسيع يكى از نشانه هاى سعادت شمرده شده است. در كتاب وسائل الشيعه در ابواب «احكام المساكن» به تناسب احكام مساجد، بابى تحت عنوان «اسْتِحْبَابِ سَعَةِ الْمَنْزِلِ» وجود دارد و در آن احاديث فراوانى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و ائمه هدى درباره تشويق به وسعت منزل ذكر شده است؛ از جمله در حديثى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ الْمَسْكَنُ الْوَاسِعُ؛ از جمله سعادتهاى انسان مسلمان اين است كه مسكن وسيعى داشته باشد».
در حديث ديگرى مى خوانيم كه از امام ابوالحسن (امام كاظم) عليه السلام پرسيدند: فضيلت زندگى دنيا در چيست؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «سَعَةُ الْمَنْزِلِ وَكَثْرَةُ الْمُحِبِّين؛ وسعت منزل و فزونى دوستان و محبان».
احاديث متعدد ديگرى به همين مضمون در همان باب آمده است. آيا اينگونه احاديث با آنچه در بالا از كلمات اميرمومنان على عليه السلام آمد مخالف است؟ به يقين تعارضى ندارد، زيرا منظور، خانه وسيعى است در حد متعادل نه آنچنان افراط گونه كه اسباب غيبت و حسادت و يا ناراحتى مستمندان گردد و نه آنچنان تنگ و تاريك كه روح انسان را آزار دهد. اسلام در هرجا طرفدار اعتدال و ميانه روى است و همه پيروان خود را از افراط و تفريط برحذر مى دارد؛ افراط و تفريطى كه هر دو مايه مشكلات وبدبختى هاست.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 356 نهج البلاغه: چگونگی رسیدن روزی
وَ قِيلَ لَهُ (عليه السلام): لَوْ سُدَّ عَلَى رَجُلٍ بَابُ بَيْتِهِ وَ تُرِكَ فِيهِ، مِنْ أَيْنَ كَانَ يَأْتِيهِ رِزْقُهُ؟ فَقَالَ (عليه السلام): مِنْ حَيْثُ يَأْتِيهِ أَجَلُه.
به حضرت گفته شد: اگر درب خانه كسى را به رويش ببندند و او را در آنجا رها كنند رزقش از كجا مى آيد؟ آن حضرت فرمود: از آنجا كه اجلش مى آيد.
قدرت خداوند در روزى رسانى (اعتقادى):
و درود خدا بر او، (از امام پرسيدند اگر در خانه مردى را به رويش بندند، روزى او از كجا خواهد آمد؟ فرمود:) از آن جايى كه مرگ او مى آيد.
[و او را گفتند اگر در خانه مردى را به رويش بندند روزى او از كجا سوى او آيد؟ فرمود:] از آنجا كه مرگش بر وى در آيد.
بامام عليه السّلام گفتند اگر در خانه مردى را به رويش ببندند و او را در آن (بى آذوقه) بگذارند روزيش از كجا مى آيد؟ آن حضرت (در باره روزى) فرمود:
از جائيكه اجل و مردنش مى آيد (از هر راه كه مرگ مى آيد خداى تعالى قادر و توانا است كه روزى را از آن راه بياورد پس چنانكه در بسته از آمدن مرگ مانع نمى شود از رسيدن روزى هم مانع نمى گردد).
از امام عليه السلام پرسيدند: اگر درِ خانه كسى را به روى او ببندند و در همان جا محبوس گردد از كجا روزى اش مى رسد؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود: از همان جا كه اجل به سراغ او مى آيد!
شرح
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
كسى كه عمرش باقى است روزى اش مى رسد:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه در برابر سوال پيچيده اى جواب پيچيده اى بيان فرموده است. «از امام عليه السلام پرسيدند: اگر درِ خانه كسى را به روى او ببندند و در همان جا محبوس گردد از كجا روزى اش مى رسد؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود: از همان جا كه اجل به سراغ او مى آيد»؛ (وَ قِيلَ لَهُ عليه السلام لَوْ سُدَّ عَلَى رَجُلٍ بَابُ بَيْتِهِ وَتُرِکَ فِيهِ مِنْ أَيْنَ كَانَ يَأْتِيهِ رِزْقُهُ مِنْ حَيْثُ يَأْتِيهِ أَجَلُهُ).
در اينجا سوالى است كه ابن ابى الحديد آن را در آغاز تفسيرى كه بر اين گفتار شريف دارد ذكر كرده است و آن اينكه بسيار ديده شده افرادى را در زندان يا خانه يا غارى محبوس كرده اند و از گرسنگى مرده اند، بنابراين چگونه پاسخ امام عليه السلام در اينجا قابل قبول است؟ به تعبير ديگر، مرگ، فناست و فنا بر اثر اسبابش كه از جمله آن عدم تغذيه است حاصل مى شود، بنابراين نمى توان آن را با حيات كه سببش رزق و روزى است قياس كرد.
در پاسخ اين مطلب همه شارحان و از جمله ابن ابى الحديد تقريبا راه واحدى را برگزيده اند و آن اينكه اين سخن مربوط به جايى است كه اراده و مشيت الهيه تعلق گرفته باشد كسى زنده بماند و در اين حال خداوند از طرق ممكن اسباب ادامه حيات او را فراهم مى كند؛ مثلاً خدا مى خواست اصحاب كهف سيصد و نه سال در خواب باشند و زنده بمانند و قطعا در اين مدّت نياز به تغذيه داشته اند؛ ولى امدادهاى الهى به نحوى آنها را تغذيه مى كرد و زنده نگاه مى داشت. يا اينكه خدا مى خواست يونس عليه السلام در شكم ماهى چهل روز (بنابر قولى) زنده بماند، ازاينرو اسباب آن را براى او فراهم ساخت. در داستان مريم سلام الله عليها مى خوانيم كه خدا از درخت خشكيده نخل، خرما براى او تهيه كرد و نيز در كنار محرابش غذاهاى بهشتى يا ميوه هايى كه در آن فصل وجود نداشت فراهم مى شد.
بر اين پايه، اگر مشيت الهيه بر حيات كسى تعلق گيرد اسباب حيات او را حتى در اتاق دربسته يا در زندان و غارى كه كسى در آن راه نمى يابد فراهم مى سازد و همانگونه كه فرشته مرگ مى تواند از اين موانع عبور كند فرشته اى كه اسباب حيات را فراهم سازد نيز مى تواند از آن عبور نمايد. بسيار ديده ايم يا شنيده ايم كه در زلزله هاى خطرناك افرادى را بعد از يك هفته يا بيشتر و حتى بچه هاى كوچكى را زنده از زير آوار درآورده اند. در حالى كه طبق موازين عادى نه هواى كافى براى زنده ماندن داشته اند و نه غذا. به تعبير ديگر، رزق دوگونه است: رزق حتمى و رزق غير حتمى. يا رزق مقسوم و رزق غير مقسوم؛ رزق حتمى روزى اى است كه انسان بخواهد يا نخواهد به او مى رسد. جنين كه در شكم مادر زنده است خداوند رزق حتمى به او مى دهد چه بخواهد و چه نخواهد و حتى اگر قادر به تلاش باشد تلاش او هيچ گونه تأثيرى ندارد. اما روزى غير حتمى چيزى است كه انسان بايد براى به دست آوردن آن به كوشش برخيزد. اگر تلاش كند به آن مى رسد و اگر تنبلى كند به آن نخواهد رسد، ازاينرو در روايتى مى خوانيم: كسى كه در خانه اش بنشيند و كار نكند و بگويد: خدا روزى رسان است، دعايش مستجاب نمى شود و به او گفته مى شود: «أَلَمْ آمُرْکَ بِالطَّلَب؟؛ آيا من به تو دستور ندادم برخيزى و براى به دست آوردن روزى تلاش كنى؟».
شعرا نيز هر دو قسم روزى را در اشعار خود آورده اند؛ درمورد قسم اوّل، شاعرى مى گويد:
از مرگ مينديش و غم رزق مخور كين هر دو به وقت خويش ناچار رسد
درمورد قسم دوم روزى كه نيازبه تلاش وكوشش دارد صائب تبريزى مى گويد:
چون شير مادر است مهيا اگرچه رزق اين جهد و كوشش تو به جاى مكيدن است
*****
نكته:
رزق و روزى افراد:
در آيات قرآن و روايات اسلامى بر اين معنا تأكيد شده است كه خدا براى هر موجودى رزق و روزى اى معين كرده كه به او مى رسد؛ در آيه 6 سوره «هود» مى خوانيم: «(وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِى الاَْرْضِ إِلاَّ عَلَى اللهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِى كِتَابٍ مُّبِينٍ)؛ هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خداست! او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى داند».
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلي الله عليه وآله مى خوانيم: «يا أَبَا ذَرٍّ لَوْ أَنَّ ابْنَ آدَمَ فَرَّ مِنْ رِزْقِهِ كَمَا يفِرُّ مِنَ الْمَوْتِ لاََدْرَكَهُ رِزْقُهُ كَمَا يدْرِكُهُ الْمَوْت؛ اى ابوذر اگر انسان از رزق و روزى اش بگريزد همانگونه كه از مرگ گريزان است روزى به سراغش مى آيد همانگونه كه (روزى) مرگ به سراغ او خواهد آمد».
امثال اين روايت در منابع روايى فراوان است. هدف از اين تعبيرات و آنكه دستور داده شده انسان بايد براى به دست آوردن روزى كوشش كند، اين است كه از حرص زدن بپرهيزد و به زندگى معقولى قانع باشد تا آلوده حرام نگردد و ميدان را براى ديگران نيز باز بگذارد، ازاينرو در حكمت 379 اميرمومنان على بن ابى طالب عليه السلام روزى را به دوگونه تقسيم مى كند: يك گونه آن روزى كه در طلب انسان است و يك گونه روزى اى كه انسان آن را طلب مى كند حتى اگر به سراغش نرود روزى به سراغ او مى آيد. سپس مى افزايد: بنابراين فكر فردا را بر فكر امروزت تحميل نكن. (و زياد براى به دست آوردن روزى بيشتر تلاش آميخته با حرص نداشته باش).
امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد: «لِيكُنْ طَلَبُکَ الْمَعِيشَةَ فَوْقَ كَسْبِ الْمُضَيعِ، دُونَ طَلَبِ الْحَرِيصِ؛ بايد تلاش تو براى به دست آوردن روزى فراتر از افرادى باشد كه سستى مى كنند و ضايع مى سازند و كمتر از كسانى باشد كه حرص مى زنند و آز و طمع بر آنها غالب است».
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 357 نهج البلاغه: نگاه امام علی (علیه السلام) به مرگ
وَ عَزَّى قَوْماً عَنْ مَيِّتٍ مَاتَ لَهُمْ، فَقَالَ (عليه السلام): إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَيْسَ لَكُمْ بَدَأَ وَ لَا إِلَيْكُمُ انْتَهَى؛ وَ قَدْ كَانَ صَاحِبُكُمْ هَذَا يُسَافِرُ، فَعُدُّوهُ فِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ؛ فَإِنْ قَدِمَ عَلَيْكُمْ، وَ إِلَّا قَدِمْتُمْ عَلَيْهِ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
تسليتى پرمعنا:
امام عليه السلام به سبب لطف و محبتى كه به همه داشت از جزئيات زندگى افراد نيز غافل نمى شد و سعى داشت مشكلات مردم را از هر قبيل حل كند؛ از جمله هنگامى كه از مرگ يكى از مسلمانان باخبر شد به بازماندگانش چنين تسليت گفت: «اين امر (مرگ) نه آغازش از شما بوده و نه به شما پايان خواهد يافت. اين دوست شما سابقآ هم گاهى مسافرت مى رفت، اكنون نيز تصور كنيد كه به سفرى رفته است. اگر او از سفر بازگردد چه بهتر و اگر بازنگردد شما به سوى او خواهيد رفت (و يكديگر را ملاقات خواهيد نمود)»؛ (وعَزَّى قَوْماً عَنْ مَيِّتٍ ماتَ لَهُمْ فقال عليه السلام: إِنَّ هذا الاَْمْرَ لَيْسَ لَكُمْ بَدَأَ، وَلاَ إِلَيْكُمُ آنْتَهَى، وَقَدْ كَانَ صَاحِبُكُمْ هذَا يُسَافِرُ فَعُدُّوهُ فِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ، فَإِنْ قَدِمَ عَلَيْكُمْ وَإِلاَّ قَدِمْتُمْ عَلَيْهِ).
اين سخن را هر مصيبت زده اى بشنود آرامش مى يابد، زيرا به اين نكته توجه پيدا مى كند كه نه عزيز از دست رفته آنها نخستين كسى بوده كه مرگ، دامانش را گرفته و نه آخرين كس است. نيز امام عليه السلام به اين نكته توجه مى دهد كه مرگ به معناى فنا و نيستى نيست كه شما اينقدر براى آن ناراحت شويد؛ سفرى است كه همه در پيش دارند، سفرى است به جهانى برتر و والاتر كه اگر مردم داراى اعمال صالح باشند در آن سفر در بهشت برين هنگامى كه بر كرسى ها تكيه كرده اند يكديگر را ملاقات مى كنند و با هم سخن مى گويند. اين تصوير از مرگ، مردن را براى همگان آسان مى سازد و مايه تسليت خاطر كسانى است كه عزيزانشان از دست رفته اند.
*****
نكته:
از اندوه مصيبت زدگان بكاهيد:
بى شك زندگى در دنيا خالى از مصائب نيست به خصوص اگر انسان عمر طولانى پيدا كند كه در اين حال گرفتار مصيبت هاى عزيزان و دوستان و بستگان مى شود و گاه شدت مصيبت آن چنان زياد است كه انسان را از پاى درمى آورد و يا خداى نكرده او را به ناسپاسى وامى دارد و براى اينكه انسان گرفتار اينگونه حالات نشود اسلام دستورات دقيق و حساب شده اى داده است. نخست به خود افراد دستور مى دهد كه خودشان تسليت گوى خود باشند. مثلاً با گفتن: «(إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ)؛ ما همه از خدا هستيم و به سوى او بازمى گرديم» به خود آرامش مى بخشد، چراكه به هنگام گفتن اين سخن توجه پيدا مى كند كه قانون مرگ، قانونى عمومى است و همه در اين قافله در حركتند؛ بعضى در پيشاپيش قافله و برخى در پس آن. توجه به اين حقيقت بار مصيبت را سبك مى كند.
در حديثى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «مَا مِنْ مُسْلِمٍ يصَابُ بِمُصِيبَةٍ وَإِنْ قَدُمَ عَهْدُهَا فَأَحْدَثَ لَهَا اسْتِرْجَاعاً إِلاَّ أَحْدَثَ اللَّهُ لَهُ مَنْزِلَةً وَأَعْطَاهُ مِثْلَ مَا أَعْطَاهُ يوْمَ أُصِيبَ بِهَا؛ هيچ مسلمانى گرفتار مصيبتى نمى شود هر چند تازه باشد و او در برابر آن جمله (إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) بگويد، مگر اينكه خداوند منزلت والايى براى او قرار مى دهد و به اندازه آنچه از دست او رفته به او پاداش مى بخشد». ام سلمه، همسر پيامبر گرامى اسلام صلي الله عليه و آله مى گويد: اين حقيقت در زندگى من تجلى كرد. هنگامى كه ابوسلمه (همسر من كه مرد بسيار شريفى بود) از دنيا رفت من جمله (إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) را (مطابق دستور پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله) گفتم سپس پيش خود فكر كردم مگر كسى مثل ابوسلمه پيدا مى شود كه خدا به من بدهد؟ اما چيزى نگذشت كه خداوند افتخار همسرى پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را به من داد.
از سوى ديگر به برادران دينى و نزديكان و بستگان دستور مى دهد كه با سخنان محبّت آميز و ابراز همدردى، فشار مصيبت را از مصيبت زده كم كنند؛ در حديثى كه مرحوم نورى آن را در مستدرك الوسائل آورده است مى خوانيم: فرزندى از معاذ بن جبل از دنيا رفت. او بسيار ناراحت شد. اين مطلب به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله رسيد. حضرت نامه پرمعنايى براى او نوشت به اين مضمون: «بسم الله الرحمن الرحيم، از محمد رسول خدا به سوى معاذ بن جبل. سلام بر تو. حمد مى كنم خدايى را كه معبودى جز او نيست. اما بعد. خداوند متعال اجر و پاداش عظيم و صبر به تو عنايت كند و به ما و تو شكر را روزى فرمايد. (بدان) جان ما وخانواده ما و اموال و اولاد ما از مواهب گواراى الهى است و عاريتهايى است كه به نزد ما سپرده شده است. انسان مدت معينى از آن بهره مى گيرد و (خداوند) در وقت معينى آن را مى گيرد سپس بر ما واجب كرده شكر آن را به هنگامى كه مى دهد وصبر را هنگامى كه مبتلا مى سازد و مى گيرد ترك نكنيم. پسرت از مواهب گواراى الهى و عاريت هايى بود كه خدا به تو داده بود. مدتى با او مسرور بودى سپس او را در برابر پاداش فراوان از تو گرفت. پاداش او همان درود ورحمت وهدايت الهى است اگر صبر و شكيبايى را پيشه كنى. مبادا دو مصيبت الهى را براى خود بپذيرى (مصيبت از دست دادن فرزند و مصيبت از بين رفتن پاداش الهى). درنتيجه اجر تو از بين برود و از آنچه از دست داده اى پشيمان شوى. اگر پاداش مصيبت خود را ببينى، مى بينى كه اين مصيبت در برابر ثوابى كه خدا به تو داده كم و كوچك است. وعده الهى را قطعى بدان و بر مصيبتى كه بر تو وارد شده تأسف مخور، والسّلام»
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 358 نهج البلاغه: مغرور نشدن از نعمتها و صبر در بلاها
وَ قَالَ (عليه السلام): أَيُّهَا النَّاسُ! لِيَرَكُمُ اللَّهُ مِنَ النِّعْمَةِ وَجِلِينَ، كَمَا يَرَاكُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِينَ؛ إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ، فَلَمْ يَرَ ذَلِكَ اسْتِدْرَاجاً، فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً؛ وَ مَنْ ضُيِّقَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ، فَلَمْ يَرَ ذَلِكَ اخْتِبَاراً، فَقَدْ ضَيَّعَ مَأْمُولًا.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
بلا در لباس نعمت و نعمت در شكل بلا:
اميرمومنان على عليه السلام در اين كلام شريف به دو نكته مهم اشاره كرده نخست مى فرمايد: «اى مردم! بايد خداوند، شما را به هنگام نعمت ترسان ببيند همانگونه كه از بلا و نقمت ترسان مى بيند؛ زيرا كسى كه خدا به او نعمت گستردهاى بخشيده و آن را (احتمالا) استدراج (مقدمه مجازات تدريجى) نشمرد از امر خوفناكى خود را ايمن دانسته است»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، لِيَرَكُمُ اللّهُ مِنَ النِّعْمَةِ وَجِلِينَ، كَمَا يَرَاكُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِينَ! إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَرَ ذلِکَ اسْتِدْرَاجاً فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً).
منظور از نعمت هاى استدراجى كه در قرآن به آن اشاره شده: اين است كه خدا افرادى كه طغيان را به مرحله شديد رسانده اند نخست مشمول نعمتهاى خودش قرار مى دهد و هنگامى كه غرق نعمت شدند ناگهان نعمت را از آنها مى گيرد و به سختى آنها را مجازات مى كند كه اين مجازات بعد از نعمت، بسيار دردناك است. همچون كسى كه از درختى بالا مى رود هرچه بالاتر رود به هنگام سقوط براثر طوفان يا لغزشى، به زمين خوردن او دردناكتر است و به گفته شاعر:
لا جرم هركس كه بالاتر نشست استخوانش سخت ترخواهد شكست
اين معنا در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز بدون ذكر واژه استدراج به وضوح آمده است آنجا كه مى فرمايد: «(فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَىْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُّبْلِسُونَ)؛ (آرى،) هنگامى كه (اندرزها سودى نبخشيد، و) آنچه را به آنها يادآورى شده بود فراموش كردند، درهاى همه چيز (از نعمتها) را به روى آنها گشوديم؛ تا (كاملا)ً خوشحال شدند (و دل به آن بستند)؛ ناگهان آنها را گرفتيم (و سخت مجازات كرديم)؛ در اين هنگام، همگى مأيوس شدند؛ (و درهاى اميد به روى آنها بسته شد)».
امير مومنان عليه السلام در اين كلام پرمعنا به صاحبان نعمت هشدار مى دهد كه مراقب باشيد مبادا اين نعمتها مقدمه نقمت شديدى باشد. احتياط را از دست ندهيد، به اعمال خود مغرور نشويد و دائمآ از درگاه خدا عذر تقصير بخواهيد. در «لِيرَكُم»، «لِيرَ» فعل امر (مفرد مذكر غائب) و «كُم» مفعول آن است؛ ولى در نسخه تحف العقول «فَلْيَراكُمْ» آمده كه به صورت جمله خبريه است به معناى انشا و امر، و لام آن براى تأكيد است نه لام امر. «وجلين» جمع «وَجِل» به معناى ترسان است. «فَرِقين» جمع «فَرِق» نيز به معناى ترسان است و اختلاف تعبير با وحدت معنا از شئون بلاغت است.
در جمله دوم اين كلام حكيمانه به نقطه مقابل اين مطلب اشاره شده مى فرمايد: «(به عكس) كسى كه خداوند بر او تنگ گيرد (و نعمتهايى را از او سلب كند) و آن را آزمايش (و مقدمه ترفيع مقام) نداند پاداش اميدبخشى را از دست داده است»؛ (وَمَنْ ضُيِّقَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَرَ ذلِکَ اخْتِبَاراً فَقَدْ ضَيَّعَ مَأْمُولاً).
اين سخن درواقع تسلى و دلدارى به گرفتاران در مصائب است كه زبان به ناشكرى نگشايند و بى تابى و جزع نكنند. چه بسا مصيبت و مشكلى كه رخ داده آزمونى باشد براى ترفيع مقام، بنابراين صبر و شكيبايى پيشه كنند و از خداى رحمان و رحيم پاداش صبر خود را بخواهند. به تعبير ديگر، اين كلام شريف مسئله تعادل خوف و رجاء را به شكل زيبايى ترسيم مى كند. به صاحبان نعمت توصيه مى كند بيم از عذاب الهى را در همان نعمتى كه داريد فراموش نكنيد و به گرفتاران در مصيبت سفارش مى كند كه رجاء و اميد را به رحمت الهى از دست ندهيد. اين همان چيزى است كه در آيات قرآنى و روايات متعدد بر آن تأكيد شده است.
همانگونه كه در ذيل گفتار 319 ذكر كرديم در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه خداوند به موسى عليه السلام خطاب كرد و فرمود: «اى موسى! هنگامى كه ديدى فقر به سوى تو مى آيد بگو آفرين بر شعار صالحان و هنگامى كه ببينى غنى و ثروت به سوى تو مى آيد بگو (مبادا) گناهى باشد كه مجازاتش به سرعت دامنگير شده است»؛ (يا مُوسَى إِذَا رَأَيتَ الْفَقْرَ مُقْبِلاً فَقُلْ مَرْحَباً بِشِعَارِ الصَّالِحِينَ وَإِذَا رَأَيتَ الْغِنَى مُقْبِلاً فَقُلْ ذَنْبٌ عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ).
واژه «مأمول» به معناى شىء مطلوب و مورد توجه است. اين نكته نيز شايان توجه است كه ابن شعبه حرانى جمله اى در آغاز اين كلام حكيمانه آورده است كه مرحوم سيّد رضى آن را جدا ساخته و در حكمت 244 گذشت و آن جمله اين است «(يا أيُّهَا النّاسُ) إِنَّ لِلَّهِ فِى كُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنْهَا وَمَنْ قَصَّرَ فِيهِ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ».
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 359 نهج البلاغه: ترغیب به تربیت نفس
وَ قَالَ (عليه السلام): يَا أَسْرَى الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا، فَإِنَّ الْمُعَرِّجَ عَلَى الدُّنْيَا لَا يَرُوعُهُ مِنْهَا إِلَّا صَرِيفُ أَنْيَابِ الْحِدْثَانِ. أَيُّهَا النَّاسُ تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا، وَ اعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
اى اسيران هوس!
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه خود به دو مطلب اشاره مى كند: نخست دنياپرستان را مخاطب قرار داده مى فرمايد: «اى اسيران حرص در دنيا بازايستيد»؛ (يَا أَسْرَى الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا).
تعبير به «اسير» بيان بسيار مناسبى است، زيرا دنياپرستانى كه گرفتار حرص در دنيا مى شوند به جايى مى رسند كه از خود اراده اى ندارند و همچون اسير، شب و روز در فكر به چنگ آوردن اموال بيشتر يا مقامات بالاترند و چقدر زشت است انسانى كه گل سرسبد جهان آفرينش است چنان اسير حرص شود كه اراده خود را از دست بدهد. افزون بر اين، تشبيه به «اسير» دليل بر بى ارزش بودن اين افراد است، زيرا همواره به اسيران با ديده حقارت مى نگريستند و براى آنها مقام و موقعيتى قائل نبودند و در بسيارى از موارد آنها را به صورت بردگان خريد و فروش مى كردند.
آنگاه امام عليه السلام دليلى براى دستور بازايستادن اسيران حرص ذكر كرده مى فرمايد: «زيرا افراد دلبسته به دنيا را جز صداى برخورد دندان هاى حوادث سخت، به خود نمى آورد»؛ (فَإِنَّ آلْمُعَرِّجَ عَلَى آلدُّنْيَا لاَ يَرُوعُهُ مِنْهَا إِلاَّ صَرِيفُ أَنْيَابِ آلْحِدْثَانِ).
امام عليه السلام در اينجا تشبيه شگفتى كرده، حوادث سخت را به حيوانات درنده اى شبيه مى داند كه به هنگام حمله دندان هايشان را به هم مى سايند و دندان قروچه مى كنند به گونه اى كه صداى دندانهاى آنها شنيده مى شود. امام عليه السلام مى فرمايد : حوادث خطرناك هنگامى كه دامان آنها را گرفت و همچون حيوان درنده اى كه لحظه اى پيش از حمله دندانهايش را به هم مى سايد به آنها حمله ور مى شود وهنگامى بيدار مى شوند كه كار از كار گذشته است. افراد زيادى را سراغ داريم يا در تاريخ نامشان آمده كه چنان غرق زرق و برق دنيا و هوا و هوسها مى شدند كه هيچ موعظه اى در آنها موثر نمى شد. تنها زمانى بيدار مى شدند كه حوادث سخت و خطرناك دامن آنها را گرفته بود.
علامه شوشترى؛ در شرح نهج البلاغه خود ماجراى عبرت انگيزى از كامل ابن اثير نقل مى كند كه شبى از شبها جعفر برمكى (وزير معروف و پرقدرت هارون) در مجلس عياشى خود نشسته بود و زن آوازه خوانى براى او آواز مى خواند از جمله اين شعر را در ميان آوازش خواند:
وَلَوْ فُوديتَ مِنْ حَدَثِ اللَّيالي فَدَيْتُکَ بِالطَّريفِ وَبِالتّلادِ
اگر بتوانى از حوادث ناگوار شبها رهايى يابى من جوايز زيبا و پرقيمتى را فداى تو خواهم كرد.
در اين هنگام ناگهان مسرور خادم، (جلاد) هارون الرشيد وارد شد. (جعفر تعجب كرد) مسرور گفت: آمده ام سر تو را براى هارون ببرم. جعفر خودش را روى پاى مسرور انداخت و آن را مى بوسيد و تقاضا مى كرد كه اين كار را به تأخير بيندازد و او را زنده نزد هارون ببرد تا هرچه او خواست درباره اش تصميم بگيرد؛ ولى مسرور نپذيرفت و در همان جا سر او را از تن جدا كرد و در دامنش انداخت و نزد هارون برد. اين داستان با تفاوتهايى در كتب ديگر مانند الوافى بالوفيات آمده است؛ از جمله اينكه مسرور جعفر را نكشت و نزد هارون برد و در آنجا هارون دستور داد سر او را از تن جدا كنند و بعد از آن نيز دستور داد سر مسرور، قاتل او را از تن جدا كنند و گفت: من نمى خواهم قاتل جعفر را (كه روزى مورد علاقه شديد من بود) ببينم.
سپس امام عليه السلام در نكته دوم راه خودسازى را به همه انسانها نشان مى دهد وتمام مردم جهان را مخاطب ساخته مى فرمايد: «اى مردم! خودتان به تربيت نفس خويش بپردازيد و آن را از جاذبه عادتها بازداريد»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا، وَاعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا).
اشاره به اينكه معلم و مربى انسان قبل از هركس بايد خود او باشد و تا انسان به تربيت خويش نپردازد تعليم و تربيت معلمان و پيشوايان و مربيان در او اثر نخواهد گذاشت. در خطبه 90 نيز امام عليه السلام تعبير جالبى در اين زمينه دارد مى فرمايد: «وَاعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ لَمْ يعَنْ عَلَى نَفْسِهِ حَتَّى يكُونَ لَهُ مِنْهَا وَاعِظٌ وَ زَاجِرٌ لَمْ يكُنْ لَهُ مِنْ غَيرِهَا لا زَاجِرٌ وَلا وَاعِظٌ؛ بدانيد كسى كه بر ضد هواى نفس خود كمك نشود تا واعظ و رادعى از درون جانش براى او فراهم گردد، مانع و واعظى از غير خود نخواهد يافت».
جمله (وَاَعْدِلُوا بِها...) درواقع اشاره به يكى از طرق مهم تهذيب نفس است و آن اينكه بسيار مى شود انسان عادت هايى پيدا مى كند كه براى او كشش وجاذبه زيادى دارد و همين عادات او را دائمآ در هواپرستى غرق مى سازد؛ مانند عادت به شراب و يا حتى عادت به مواد مخدر. امام عليه السلام دستور مى دهد خود را از جاذبه اين عادات سوء، رهايى بخشيد تا بتوانيد نفس خويشتن را اصلاح كنيد. «اسرى» و اسارى جمع اسير و «رغبت» به معناى حرص و ولع است. «الْمُعَرِّجَ»از ريشه عَرَج (بر وزن حرج) به معناى تمايل داشتن به چيزى است. «لايروعه»ازريشه روع (بروزن قول) به معناى ترساندن وترسيدن آمده است. «صريف» به معناى صداى برخورد دندانها و مانند آن است. «الحدثان» به معناى بلاها و حوادث ناخوشايند روزگار است و در بعضى از نسخ «حَدَثان» (بر وزن ضربان) آمده است. «ضراوة» به معناى جاذبه و كشش است.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 359 نهج البلاغه: ترغیب به تربیت نفس
وَ قَالَ (عليه السلام): يَا أَسْرَى الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا، فَإِنَّ الْمُعَرِّجَ عَلَى الدُّنْيَا لَا يَرُوعُهُ مِنْهَا إِلَّا صَرِيفُ أَنْيَابِ الْحِدْثَانِ. أَيُّهَا النَّاسُ تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا، وَ اعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا.
و آن حضرت فرمود: اى اسيران هوا و هوس، آرزوها را كوتاه كنيد، زيرا مردم دلبسته به دنيا را جز صداى دندانهاى حوادث از اين دنيا نمى ترساند، اى مردم، خودتان عهده دار ادب كردن خود شويد، و نفس را از جرأت بر عادات هلاك كننده باز گردانيد.
راه خودسازى (اخلاقى، تربيتى):
و درود خدا بر او، فرمود: اى اسيران آرزوها، بس كنيد زيرا صاحبان مقامات دنيا را تنها دندان حوادث روزگار به هراس افكند، اى مردم كار تربيت خود را خود بر عهده گيريد، و نفس را از عادت هايى كه به آن حرص دارد باز گردانيد.
[و فرمود:] اى اسيران آز باز ايستيد كه گراينده دنيا را آن هنگام بيم فرا آيد كه بلاهاى روزگار دندان به هم سايد. مردم كار ترتيب خود را خود برانيد و نفس خود را از عادتها كه بدان حريص است باز گردانيد.
امام عليه السّلام (در دورى از خواهش نفس) فرموده است:
1- اى گرفتاران خواهش نفس باز ايستيد (از آن پيروى نكنيد) كه دلبند بدنيا را نمى ترساند مگر صداى دندانهاى مصيبتها و اندوهها (شنيدن اندوههاى سخت كه از روى خشم و تندى باشد چنانكه شخص هنگام خشم بر ديگرى دندان بهم مى سايد)
2- اى مردم، خودتان به ادب كردن و اصلاح نفسهاتان بپردازيد (پسنديده ها را شعار خويش نمائيد) و آنها را از جرأت و دليرى بر عادتها و خوها (ى ناشايسته) باز گردانيد (تا از كيفر رستخيز برهيد).
امام عليه السلام فرمود: اى اسيران حرص و رغبت در دنيا! بس كنيد، زيرا افراد دلبسته به دنيا را جز صداى برخورد دندانهاى حوادث سخت، به خود نياورد. اى مردم! تربيت نفس خويش را بر عهده بگيريد و آن را از كشش عادات (بد) بازداريد.
شرح
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
اى اسيران هوس!
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه خود به دو مطلب اشاره مى كند: نخست دنياپرستان را مخاطب قرار داده مى فرمايد: «اى اسيران حرص در دنيا بازايستيد»؛ (يَا أَسْرَى الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا).
تعبير به «اسير» بيان بسيار مناسبى است، زيرا دنياپرستانى كه گرفتار حرص در دنيا مى شوند به جايى مى رسند كه از خود اراده اى ندارند و همچون اسير، شب و روز در فكر به چنگ آوردن اموال بيشتر يا مقامات بالاترند و چقدر زشت است انسانى كه گل سرسبد جهان آفرينش است چنان اسير حرص شود كه اراده خود را از دست بدهد. افزون بر اين، تشبيه به «اسير» دليل بر بى ارزش بودن اين افراد است، زيرا همواره به اسيران با ديده حقارت مى نگريستند و براى آنها مقام و موقعيتى قائل نبودند و در بسيارى از موارد آنها را به صورت بردگان خريد و فروش مى كردند.
آنگاه امام عليه السلام دليلى براى دستور بازايستادن اسيران حرص ذكر كرده مى فرمايد: «زيرا افراد دلبسته به دنيا را جز صداى برخورد دندان هاى حوادث سخت، به خود نمى آورد»؛ (فَإِنَّ آلْمُعَرِّجَ عَلَى آلدُّنْيَا لاَ يَرُوعُهُ مِنْهَا إِلاَّ صَرِيفُ أَنْيَابِ آلْحِدْثَانِ).
امام عليه السلام در اينجا تشبيه شگفتى كرده، حوادث سخت را به حيوانات درنده اى شبيه مى داند كه به هنگام حمله دندان هايشان را به هم مى سايند و دندان قروچه مى كنند به گونه اى كه صداى دندانهاى آنها شنيده مى شود. امام عليه السلام مى فرمايد : حوادث خطرناك هنگامى كه دامان آنها را گرفت و همچون حيوان درنده اى كه لحظه اى پيش از حمله دندانهايش را به هم مى سايد به آنها حمله ور مى شود وهنگامى بيدار مى شوند كه كار از كار گذشته است. افراد زيادى را سراغ داريم يا در تاريخ نامشان آمده كه چنان غرق زرق و برق دنيا و هوا و هوسها مى شدند كه هيچ موعظه اى در آنها موثر نمى شد. تنها زمانى بيدار مى شدند كه حوادث سخت و خطرناك دامن آنها را گرفته بود.
علامه شوشترى؛ در شرح نهج البلاغه خود ماجراى عبرت انگيزى از كامل ابن اثير نقل مى كند كه شبى از شبها جعفر برمكى (وزير معروف و پرقدرت هارون) در مجلس عياشى خود نشسته بود و زن آوازه خوانى براى او آواز مى خواند از جمله اين شعر را در ميان آوازش خواند:
وَلَوْ فُوديتَ مِنْ حَدَثِ اللَّيالي فَدَيْتُکَ بِالطَّريفِ وَبِالتّلادِ
اگر بتوانى از حوادث ناگوار شبها رهايى يابى من جوايز زيبا و پرقيمتى را فداى تو خواهم كرد.
در اين هنگام ناگهان مسرور خادم، (جلاد) هارون الرشيد وارد شد. (جعفر تعجب كرد) مسرور گفت: آمده ام سر تو را براى هارون ببرم. جعفر خودش را روى پاى مسرور انداخت و آن را مى بوسيد و تقاضا مى كرد كه اين كار را به تأخير بيندازد و او را زنده نزد هارون ببرد تا هرچه او خواست درباره اش تصميم بگيرد؛ ولى مسرور نپذيرفت و در همان جا سر او را از تن جدا كرد و در دامنش انداخت و نزد هارون برد. اين داستان با تفاوتهايى در كتب ديگر مانند الوافى بالوفيات آمده است؛ از جمله اينكه مسرور جعفر را نكشت و نزد هارون برد و در آنجا هارون دستور داد سر او را از تن جدا كنند و بعد از آن نيز دستور داد سر مسرور، قاتل او را از تن جدا كنند و گفت: من نمى خواهم قاتل جعفر را (كه روزى مورد علاقه شديد من بود) ببينم.
سپس امام عليه السلام در نكته دوم راه خودسازى را به همه انسانها نشان مى دهد وتمام مردم جهان را مخاطب ساخته مى فرمايد: «اى مردم! خودتان به تربيت نفس خويش بپردازيد و آن را از جاذبه عادتها بازداريد»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا، وَاعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا).
اشاره به اينكه معلم و مربى انسان قبل از هركس بايد خود او باشد و تا انسان به تربيت خويش نپردازد تعليم و تربيت معلمان و پيشوايان و مربيان در او اثر نخواهد گذاشت. در خطبه 90 نيز امام عليه السلام تعبير جالبى در اين زمينه دارد مى فرمايد: «وَاعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ لَمْ يعَنْ عَلَى نَفْسِهِ حَتَّى يكُونَ لَهُ مِنْهَا وَاعِظٌ وَ زَاجِرٌ لَمْ يكُنْ لَهُ مِنْ غَيرِهَا لا زَاجِرٌ وَلا وَاعِظٌ؛ بدانيد كسى كه بر ضد هواى نفس خود كمك نشود تا واعظ و رادعى از درون جانش براى او فراهم گردد، مانع و واعظى از غير خود نخواهد يافت».
جمله (وَاَعْدِلُوا بِها...) درواقع اشاره به يكى از طرق مهم تهذيب نفس است و آن اينكه بسيار مى شود انسان عادت هايى پيدا مى كند كه براى او كشش وجاذبه زيادى دارد و همين عادات او را دائمآ در هواپرستى غرق مى سازد؛ مانند عادت به شراب و يا حتى عادت به مواد مخدر. امام عليه السلام دستور مى دهد خود را از جاذبه اين عادات سوء، رهايى بخشيد تا بتوانيد نفس خويشتن را اصلاح كنيد. «اسرى» و اسارى جمع اسير و «رغبت» به معناى حرص و ولع است. «الْمُعَرِّجَ»از ريشه عَرَج (بر وزن حرج) به معناى تمايل داشتن به چيزى است. «لايروعه»ازريشه روع (بروزن قول) به معناى ترساندن وترسيدن آمده است. «صريف» به معناى صداى برخورد دندانها و مانند آن است. «الحدثان» به معناى بلاها و حوادث ناخوشايند روزگار است و در بعضى از نسخ «حَدَثان» (بر وزن ضربان) آمده است. «ضراوة» به معناى جاذبه و كشش است .
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 360 نهج البلاغه: پرهیز از بدگمانى
وَ قَالَ (عليه السلام): لَا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلًا.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
تا مى توانى حمل بر صحت كن:
سرمايه اصلى يك جامعه، اعتماد عمومى مردم نسبت به يكديگر است، ازاينرو امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه دستورى در اين زمينه مى دهد ومى فرمايد: «هر سخنى كه از زبان كسى خارج مى شود تا احتمال خير و نيكى در آن مى يابى حمل بر فساد مكن»؛ (لاَ تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلاً).
در كتاب شريف كافى به جاى «من احد»، «من اخيك» آمده است به اين معنا كه مسئله حسن ظن كامل را نسبت به برادران دينى ذكر كرده نه به هركس. در ضمن، امام عليه السلام راه مبارزه با سوءظن را نيز در اين گفتار حكيمانه نشان داده است و آن اينكه انسان تمام احتمالات را درباره سخن يا عملى كه از ديگرى سرمى زند مورد توجه قرار دهد و آنچه مناسب حسن ظن است برگزيند واحتمالات سوء را از فكر خود دور سازد. اين كار سبب مى شود عُلقه و محبت و دوستى و مودت در ميان افراد جامعه بيشتر و از پراكندگى و سلب اعتماد جلوگيرى شود و درنتيجه زمينه هاى همكارى كه بر پايه اعتماد قرار دارد بيشتر گردد و بركات فزونترى بهره فرد وجامعه شود. افرادى كه گرفتار سوءظن هستند غالباً منزوى اند، از همه دورى مى كنند، هر صدايى را بر ضد خود مى پندارند و هركس را در فكر نقشه اى بر ضد خود مى بينند. اين حالت هم آرامش آنها را از بين مى برد و هم بهره گيرى آنها را از كمكهاى ديگران در برابر مشكلات و سختى هاى زندگى. آنچه در اين كلام حكيمانه آمده است درمورد سخنانى است كه انسان از ديگران مى شنود؛ ولى در حديث ديگرى مسئله به صورت گسترده ترى مطرح شده و هر كارى را شامل مى شود: در كتاب شريف كافى اين حديث به اين صورت نقل شده است: «ضَعْ أَمْرَ أَخِيکَ عَلَى أَحْسَنِهِ حَتَّى يأْتِيکَ مَا يغْلِبُکَ مِنْهُ وَلا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِيکَ سُوءاً وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِى الْخَيرِ مَحْمِلاً؛ كار برادر خود را به نيكوترين وجهى توجيه كن تا زمانى كه دليل قاطعى بر ضد آن قائم شود وهرگز به كلامى كه از برادرت صادر شده سوءظن نداشته باش در حالى كه مى توانى محملى در خير براى آن پيدا كنى)».
در حديث ديگرى از امام كاظم عليه السلام كه در كتاب كافى آمده مى خوانيم: راوى خدمت آن حضرت عرض مى كند: فدايت شوم، گاهى از يكى از برادرانم مطلبى به من مى رسد كه من آن را ناخوشايند مى دارم هنگامى كه از او سوال مى كنم انكار مى كند در حالى كه جمعيتى از افراد مورد وثوق آن را به من خبر داده اند. امام عليه السلام فرمود: حتى گوش و چشم خود را در برابر برادر مسلمانت تكذيب كن. اگر پنجاه نفر نزد تو آيند و بر چيزى سوگند ياد كنند؛ ولى او مطلب ديگرى بگويد او را تصديق كن و آن گواهان را تكذيب نما. البته منظور اين نيست كه آن جمعيت را آشكارا تكذيب كند و متهم به دروغ سازد، بلكه منظور اين است كه حسن ظن خود را در دل نسبت به برادر مسلمانت با گفته آنها رها مكن.
اين نكته را در اينجا بايد افزود كه آنچه در اين حديث آمده درمورد مسائل شخصى است وگرنه امورى كه سرنوشت ساز است و به حقوق الهى يا جامعه مرتبط مى شود بايد مورد توجه قرار گيرد و درباره آن تحقيق شود. همه اينها درواقع برگرفته از دستورات قرآن مجيد است، آنجا كه مى فرمايد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرآ مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد، چراكه پاره اى از آنها گناه است».
جالب اينكه قرآن مجيد بعد از اين دستور به عدم تجسس و بعد از آن دستور به عدم غيبت مى دهد و مى فرمايد: (وَلاَ تَجَسَّسُوا وَلاَ يَغْتَبْ بَّعْضُكُمْ بَعْضآ) اشاره به اينكه گمان بد سبب تجسس مى شود و جستجوگرى گاه به نقطه ضعف هايى مى رسد و به دنبال آن گناه غيبت شروع مى شود و درواقع اين سه گناه لازم وملزوم يكديگرند.
مسئله حسن ظن با تمام اهميتى كه در حفظ نظام جامعه و پيوند محبت ودوستى افراد نسبت به هم دارد خالى از استثنا نيست، همانگونه كه در حكمت 114 آمده بود كه امام عليه السلام مى فرمايد: «إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاحُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ وَإِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ؛ هنگامى كه صلاح و نيكى بر زمان واهلش ظاهر گردد اگر كسى در اين حال گمان بد به ديگرى برد كه از او گناهى ظاهر نشده، به او ستم كرده است وهنگامى كه فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد هركس گمان خوب به ديگرى برد خود را فريب داده است!».
در ذيل اين حكمت نيز بيانات ديگرى در اين زمينه داشتيم. همچنين بعضى از افراد به حكم كارى كه دارند (مانند مأموران اطلاعات و ضد جاسوسى) ناچارند حسن ظن را رها سازند و هميشه احتمالهاى سوء را مورد توجه قرار دهند. آنها اگر بخواهند همه چيز را حمل بر صحت كنند و سوءظن را مطلقاً كنار بگذارند ممكن است گرفتار اشتباهات زيادى در تشخيص مجرمان ومفسدان وخائنان شوند؛ ولى ناگفته پيداست آنها نيز نمى توانند سوءظن خود را به ديگران منتقل كنند و يا پيش از ثبوت خلافى، به مجرم بودن كسى حكم نمايند
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 361 نهج البلاغه: راه اجابت دعا
وَ قَالَ (عليه السلام): إِذَا كَانَتْ لَكَ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ حَاجَةٌ، فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلَاةِ عَلَى رَسُولِهِ (صلى الله عليه وآله)، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَكَ، فَإِنَّ اللَّهَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ حَاجَتَيْنِ، فَيَقْضِيَ إِحْدَاهُمَا وَ يَمْنَعَ الْأُخْرَى.
و آن حضرت فرمود: هرگاه تو را به خداوند حاجتى باشد دعاى خود را با صلوات بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آغاز كن، سپس حاجت بخواه، كه خداوند كريم تر از آن است كه از او دو حاجت بخواهند، يكى را جواب دهد و ديگرى را منع نمايد.
روش خواستن از خدا (عبادى، معنوى):
و درود خدا بر او، فرمود: هر گاه از خداى سبحان درخواستى دارى، ابتدا بر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درود بفرست، سپس حاجت خود را بخواه، زيرا خدا بزرگوارتر از آن است كه از دو حاجت درخواست شده، يكى را برآورد و ديگرى را باز دارد.
[و فرمود:] هرگاه تو را به خداى سبحان نيازى است در آغاز بر رسول خدا (ص) درود فرست، سپس حاجت خود بخواه كه خدا بزرگوارتر از آن است كه بدو دو حاجت برند، يكى را برآرد و ديگرى را باز دارد.
امام عليه السّلام (در ترغيب بدرود فرستادن) فرموده است:
هر گاه ترا به خداوند سبحان حاجت و درخواستى باشد پس درخواست را بدرود بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آغاز كن آنگاه حاجت خود را بخواه زيرا خداوند بخشنده تر است از اينكه دو حاجت از او خواسته شود يكى از آنها (درخواست رحمت و درود بر پيغمبر) را روا سازد و ديگرى (حاجت تو) را روا نسازد.
امام(عليه السلام) فرمود: هرگاه حاجتى به درگاه حق داشتى، نخست با صلوات بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) شروع كن، سپس حاجت خود را بخواه زيرا خداوند، كريم تر از آن است كه دو حاجت از او بخواهند، يكى را قبول و ديگرى را رد كند.
شرح
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
راه استجابت دعا:
امام(عليه السلام) در اين كلام شريف به نكته مهمى درمورد اسباب اجابت دعا اشاره كرده، مى فرمايد: «هرگاه حاجتى به درگاه حق داشتى، نخست با صلوات بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) شروع كن، سپس حاجت خود را بخواه زيرا خداوند، كريم تر از آن است كه دو حاجت از او بخواهند، يكى را قبول و ديگرى را رد كند»; (إِذَا كَانَتْ لَكَ إِلَى اللّهِ، سُبْحَانَهُ، حَاجَةٌ فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلاَةِ عَلَى رَسُولِهِ(صلى الله عليه وآله)، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَكَ; فَإِنَّ اللّهَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ حَاجَتَيْنِ، فَيَقْضِيَ إِحْدَاهُمَا وَيَمْنَعَ الاُْخْرَى).
در اين جا دو سؤال مهم مطرح است: نخست اين كه چگونه نمى شود بين دو حاجت جدايى افكند، خدا يكى را بپذيرد و ديگرى را نپذيرد، اگر اين موضوع با كرم و رحمت الهى منافات داشته باشد آن مواردى كه يك حاجت بيشتر از خدا نمى خواهيم و برآورده نمى شود چه خواهد شد؟
پاسخ اين سؤال اين است كه خداوند، كريم است و شخص كريم هنگامى كه دو چيز يا چند چيز از او بخواهند در ميان آن ها تجزيه قائل نمى شود و اين نشانه نهايت كرم خداوند است و چنين نيست كه به گفته بعضى از شارحان، يك سخن عاميانه باشد كه در ميان مردم معمول است مى گويند: تبعيض در ميان دو خواهش نبايد كرد، و امام(عليه السلام) هم از باب سخن گفتن مطابق افكار اين دسته از مردم كلام فوق را فرموده باشد. اين اشتباه بزرگى است. مقام امام(عليه السلام) والاتر از آن است كه افكار عاميانه را تأييد كند. البته اجابت دعا همان گونه كه در روايات متعددى وارد شده، گاه به اين صورت است كه خداوند عين آن را به درخواست كننده مى دهد و گاه اگر آن را مصلحت نبيند، عوض آن را در دنيا يا آخرت به صورت ديگرى به او خواهد داد. در واقع هيچ دعايى نيست كه به اجابت نرسد، خواه عين آن خواسته را خدا بدهد يا چيزى را به جاى آن و معادل آن يا بيشتر از آن.
سؤال ديگر اين است كه آيا صلوات فرستادن ما چيزى بر مقام پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى افزايد؟
بعضى از شارحان نهج البلاغه اصرار بر اين دارند كه مقام پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بى نهايت بالاست و چيزى بر آن افزوده نخواهد شد. در حالى كه اين سخن اشتباه بزرگى است، مقامات قرب الى الله بى نهايت است، چنين نيست كه پايان بيابد بنابراين خداوند به بركت دعاى ما رحمت تازه اى بر روان پاك پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى فرستد. و به عبارت ديگر، اين ما نيستيم كه مقام آن حضرت را بالاتر از آنچه هست مى بريم بلكه اين خداوند است كه گاه خودش و گاه به بركت تقاضاى فرشتگان و گاه به تقاضاى بندگان صالح، رحمت تازه اى بر روان پاك پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرستد.
در دعاها و روايات اسلامى شواهد روشنى بر اين مطلب وجود دارد. در روايت معروف تشهّد نماز، اين تعبير از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: «وَتَقبَّلْ شَفاعتَه فى اُمَّتِهِ وارفَعْ دَرَجَتَه».[1]
در يكى از خطبه هاى اميرمؤمنان على(عليه السلام) در روز جمعه نيز اين عبارت آمده است: «اللّهمَّ صَلِّ على محمَّد عَبدِكَ وَرَسولِكَ ونَبِيِّكَ صلاةً نامِيةً زاكِيةً تَرفَعُ بها دَرَجَتَه».[2]
در دعايى كه از امام سجّاد(عليه السلام) وارد شده مى خوانيم كه در مقام صلوات فرستادن بر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به پيشگاه خداوند عرضه مى دارد: «فَارْفَعْهُ بِسَلامِنا إلى حَيثِ قدَّرتَ فى سابقِ عِلمِك أن تُبَلِّغَهُ إيّاهُ وبِصَلاتِنا عليه; مقام او را با سلام و درود ما بالا ببر تا آن جا كه در علم خود براى او مقدر كرده اى كه او را به آن مقام برسانى».[3]
از سويى ديگر مى دانيم كه طبق روايات متعدد، هركس سنت حسنه اى بگذارد به تعداد كسانى كه به آن سنت عمل مى كنند به او پاداش داده مى شود. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بزرگ ترين سنت را كه آيين اسلام است در ميان جامعه بشريت قرار داده است بنابراين به تعداد كسانى كه تا روز قيامت به آيين او مى پيوندند و به سنتش عمل مى كنند خداوند اجر و پاداش و ترفيع مقام به او مى دهد.
اضافه بر اين، فرض كنيم پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ده سال بيشتر از اين، عمر نصيبش مى شد آيا در آن ده سال، عبادات او ترفيع مقام برايش نداشت و در همان مقامى كه داشت باقى مى ماند؟
كوتاه سخن اين كه مدارك فراوانى داريم كه ثابت مى كند قرب خداوند نهايت و پايانى ندارد و معصومين(عليهم السلام) نيز مى توانند هر زمان به قرب و مقام والاترى برسند. همان گونه كه از آغاز رسالت و امامت تا پايان آن به يقين ترفيع مقام داشتند بعد از رحلت و شهادت نيز بهوسيله تقاضاى رحمت و صلوات مؤمنان و يا عمل به سنت آن ها ترفيع مقام مى يابند.
به هر حال بدون شك اگر در استقبال يا بدرقه دعاها صلوات و درود بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد به اجابت نزديك است و به همين دليل در بسيارى از دعاهاى امام سجاد(عليه السلام) مى بينيم هنگامى كه چيزى را از خدا مى خواست نخست صلوات و درود بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرستاد.
اين مطلب در دعاى مكارم الاخلاق كاملاً نمايان است كه در هر فرازى از اين دعا نخست امام(عليه السلام) صلوات و درود بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرستد و بعد تقاضاى تازه اى از خداوند متعال مى نمايد.
اين سخن را با رواياتى كه مرحوم كلينى در جلد دوم كافى در باب «الصلاة على النبى(صلى الله عليه وآله)...» نقل كرده است پايان مى دهيم:
در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: «لاَ يزَالُ الدُّعَاءُ مَحْجُوباً حَتَّى يصَلَّى عَلَى وَ عَلَى أَهْلِ بَيتِى; پيوسته دعا محجوب است (و به اجابت نمى رسد) تا زمانى كه صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود».[4]
در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: «اجْعَلُونِى فِى أَوَّلِ الدُّعَاءِ وَفِى آخِرِهِ وَفِى وَسَطِهِ; مرا در ابتداى دعا و در وسط دعا و در آخر دعا قرار دهيد».[5]
در حديث ديگرى، از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «مَنْ كَانَتْ لَهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ حَاجَةٌ فَلْيبْدَأْ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّد وَآلِهِ ثُمَّ يسْأَلُ حَاجَتَهُ ثُمَّ يخْتِمُ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يقْبَلَ الطَّرَفَينِ وَيدَعَ الْوَسَطَ إِذَا كَانَتِ الصَّلاةُ عَلَى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد لا تُحْجَبُ عَنْهُ; كسى كه حاجتى در پيشگاه خدا دارد نخست صلوات بر محمّد و آلش بفرستد بعد حاجت خود را بخواهد سپس آن را با صلوات بر محمّد و آل محمّد پايان دهد زيرا خداوند متعال گرامى تر از آن است كه دو طرف را بپذيرد و آنچه در وسط آن دو واقع شده است را نپذيرد. چون هنگامى كه صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود (به يقين) محجوب از خداوند نخواهد بود»[6]. [7]
*****
پی نوشت:
[1]. وسائل الشيعه، ج 4، ص 989، ابواب تشهد، باب 3، ح 1 و 2.
[2]. من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 432.
[3]. مطابق نقل مرحوم علاّمه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه)، ج 2، ص 335.
[4]. كافى، ج 2، ص 491، ح 1.
[5]. همان، ص 492، ح 5.
[6]. همان، ص 494، ح 16.
[7]. سند گفتار حكيمانه: به گفته مرحوم خطيب در كتاب مصادر آنچه را مرحوم سيد رضى در اين جا آورده است مرحوم آمدى در غررالحكم با تفاوتى ذكر كرده كه از آن استفاده مى شود از جاى ديگرى گرفته است. سپس مى افزايد: مضمون اين روايت شريف در اخبار اهل بيت(عليهم السلام) به صورت گسترده آمده و در روايات متعددى مى خوانيم كه براى استجابت دعا بايد نخست يا در پايان آن از درود بر محمّد و آل محمّد(عليهم السلام) استفاده كرد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 266)
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 361 نهج البلاغه: راه اجابت دعا
وَ قَالَ (عليه السلام): إِذَا كَانَتْ لَكَ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ حَاجَةٌ، فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلَاةِ عَلَى رَسُولِهِ (صلى الله عليه وآله)، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَكَ، فَإِنَّ اللَّهَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ حَاجَتَيْنِ، فَيَقْضِيَ إِحْدَاهُمَا وَ يَمْنَعَ الْأُخْرَى.
و آن حضرت فرمود: هرگاه تو را به خداوند حاجتى باشد دعاى خود را با صلوات بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آغاز كن، سپس حاجت بخواه، كه خداوند كريم تر از آن است كه از او دو حاجت بخواهند، يكى را جواب دهد و ديگرى را منع نمايد.
روش خواستن از خدا (عبادى، معنوى):
و درود خدا بر او، فرمود: هر گاه از خداى سبحان درخواستى دارى، ابتدا بر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درود بفرست، سپس حاجت خود را بخواه، زيرا خدا بزرگوارتر از آن است كه از دو حاجت درخواست شده، يكى را برآورد و ديگرى را باز دارد.
[و فرمود:] هرگاه تو را به خداى سبحان نيازى است در آغاز بر رسول خدا (ص) درود فرست، سپس حاجت خود بخواه كه خدا بزرگوارتر از آن است كه بدو دو حاجت برند، يكى را برآرد و ديگرى را باز دارد.
امام عليه السّلام (در ترغيب بدرود فرستادن) فرموده است:
هر گاه ترا به خداوند سبحان حاجت و درخواستى باشد پس درخواست را بدرود بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آغاز كن آنگاه حاجت خود را بخواه زيرا خداوند بخشنده تر است از اينكه دو حاجت از او خواسته شود يكى از آنها (درخواست رحمت و درود بر پيغمبر) را روا سازد و ديگرى (حاجت تو) را روا نسازد.
امام(عليه السلام) فرمود: هرگاه حاجتى به درگاه حق داشتى، نخست با صلوات بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) شروع كن، سپس حاجت خود را بخواه زيرا خداوند، كريم تر از آن است كه دو حاجت از او بخواهند، يكى را قبول و ديگرى را رد كند.
شرح
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
راه استجابت دعا:
امام(عليه السلام) در اين كلام شريف به نكته مهمى درمورد اسباب اجابت دعا اشاره كرده، مى فرمايد: «هرگاه حاجتى به درگاه حق داشتى، نخست با صلوات بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) شروع كن، سپس حاجت خود را بخواه زيرا خداوند، كريم تر از آن است كه دو حاجت از او بخواهند، يكى را قبول و ديگرى را رد كند»; (إِذَا كَانَتْ لَكَ إِلَى اللّهِ، سُبْحَانَهُ، حَاجَةٌ فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلاَةِ عَلَى رَسُولِهِ(صلى الله عليه وآله)، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَكَ; فَإِنَّ اللّهَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ حَاجَتَيْنِ، فَيَقْضِيَ إِحْدَاهُمَا وَيَمْنَعَ الاُْخْرَى).
در اين جا دو سؤال مهم مطرح است: نخست اين كه چگونه نمى شود بين دو حاجت جدايى افكند، خدا يكى را بپذيرد و ديگرى را نپذيرد، اگر اين موضوع با كرم و رحمت الهى منافات داشته باشد آن مواردى كه يك حاجت بيشتر از خدا نمى خواهيم و برآورده نمى شود چه خواهد شد؟
پاسخ اين سؤال اين است كه خداوند، كريم است و شخص كريم هنگامى كه دو چيز يا چند چيز از او بخواهند در ميان آن ها تجزيه قائل نمى شود و اين نشانه نهايت كرم خداوند است و چنين نيست كه به گفته بعضى از شارحان، يك سخن عاميانه باشد كه در ميان مردم معمول است مى گويند: تبعيض در ميان دو خواهش نبايد كرد، و امام(عليه السلام) هم از باب سخن گفتن مطابق افكار اين دسته از مردم كلام فوق را فرموده باشد. اين اشتباه بزرگى است. مقام امام(عليه السلام) والاتر از آن است كه افكار عاميانه را تأييد كند. البته اجابت دعا همان گونه كه در روايات متعددى وارد شده، گاه به اين صورت است كه خداوند عين آن را به درخواست كننده مى دهد و گاه اگر آن را مصلحت نبيند، عوض آن را در دنيا يا آخرت به صورت ديگرى به او خواهد داد. در واقع هيچ دعايى نيست كه به اجابت نرسد، خواه عين آن خواسته را خدا بدهد يا چيزى را به جاى آن و معادل آن يا بيشتر از آن.
سؤال ديگر اين است كه آيا صلوات فرستادن ما چيزى بر مقام پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى افزايد؟
بعضى از شارحان نهج البلاغه اصرار بر اين دارند كه مقام پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بى نهايت بالاست و چيزى بر آن افزوده نخواهد شد. در حالى كه اين سخن اشتباه بزرگى است، مقامات قرب الى الله بى نهايت است، چنين نيست كه پايان بيابد بنابراين خداوند به بركت دعاى ما رحمت تازه اى بر روان پاك پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى فرستد. و به عبارت ديگر، اين ما نيستيم كه مقام آن حضرت را بالاتر از آنچه هست مى بريم بلكه اين خداوند است كه گاه خودش و گاه به بركت تقاضاى فرشتگان و گاه به تقاضاى بندگان صالح، رحمت تازه اى بر روان پاك پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرستد.
در دعاها و روايات اسلامى شواهد روشنى بر اين مطلب وجود دارد. در روايت معروف تشهّد نماز، اين تعبير از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: «وَتَقبَّلْ شَفاعتَه فى اُمَّتِهِ وارفَعْ دَرَجَتَه».[1]
در يكى از خطبه هاى اميرمؤمنان على(عليه السلام) در روز جمعه نيز اين عبارت آمده است: «اللّهمَّ صَلِّ على محمَّد عَبدِكَ وَرَسولِكَ ونَبِيِّكَ صلاةً نامِيةً زاكِيةً تَرفَعُ بها دَرَجَتَه».[2]
در دعايى كه از امام سجّاد(عليه السلام) وارد شده مى خوانيم كه در مقام صلوات فرستادن بر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به پيشگاه خداوند عرضه مى دارد: «فَارْفَعْهُ بِسَلامِنا إلى حَيثِ قدَّرتَ فى سابقِ عِلمِك أن تُبَلِّغَهُ إيّاهُ وبِصَلاتِنا عليه; مقام او را با سلام و درود ما بالا ببر تا آن جا كه در علم خود براى او مقدر كرده اى كه او را به آن مقام برسانى».[3]
از سويى ديگر مى دانيم كه طبق روايات متعدد، هركس سنت حسنه اى بگذارد به تعداد كسانى كه به آن سنت عمل مى كنند به او پاداش داده مى شود. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بزرگ ترين سنت را كه آيين اسلام است در ميان جامعه بشريت قرار داده است بنابراين به تعداد كسانى كه تا روز قيامت به آيين او مى پيوندند و به سنتش عمل مى كنند خداوند اجر و پاداش و ترفيع مقام به او مى دهد.
اضافه بر اين، فرض كنيم پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ده سال بيشتر از اين، عمر نصيبش مى شد آيا در آن ده سال، عبادات او ترفيع مقام برايش نداشت و در همان مقامى كه داشت باقى مى ماند؟
كوتاه سخن اين كه مدارك فراوانى داريم كه ثابت مى كند قرب خداوند نهايت و پايانى ندارد و معصومين(عليهم السلام) نيز مى توانند هر زمان به قرب و مقام والاترى برسند. همان گونه كه از آغاز رسالت و امامت تا پايان آن به يقين ترفيع مقام داشتند بعد از رحلت و شهادت نيز بهوسيله تقاضاى رحمت و صلوات مؤمنان و يا عمل به سنت آن ها ترفيع مقام مى يابند.
به هر حال بدون شك اگر در استقبال يا بدرقه دعاها صلوات و درود بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد به اجابت نزديك است و به همين دليل در بسيارى از دعاهاى امام سجاد(عليه السلام) مى بينيم هنگامى كه چيزى را از خدا مى خواست نخست صلوات و درود بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرستاد.
اين مطلب در دعاى مكارم الاخلاق كاملاً نمايان است كه در هر فرازى از اين دعا نخست امام(عليه السلام) صلوات و درود بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرستد و بعد تقاضاى تازه اى از خداوند متعال مى نمايد.
اين سخن را با رواياتى كه مرحوم كلينى در جلد دوم كافى در باب «الصلاة على النبى(صلى الله عليه وآله)...» نقل كرده است پايان مى دهيم:
در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: «لاَ يزَالُ الدُّعَاءُ مَحْجُوباً حَتَّى يصَلَّى عَلَى وَ عَلَى أَهْلِ بَيتِى; پيوسته دعا محجوب است (و به اجابت نمى رسد) تا زمانى كه صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود».[4]
در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: «اجْعَلُونِى فِى أَوَّلِ الدُّعَاءِ وَفِى آخِرِهِ وَفِى وَسَطِهِ; مرا در ابتداى دعا و در وسط دعا و در آخر دعا قرار دهيد».[5]
در حديث ديگرى، از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «مَنْ كَانَتْ لَهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ حَاجَةٌ فَلْيبْدَأْ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّد وَآلِهِ ثُمَّ يسْأَلُ حَاجَتَهُ ثُمَّ يخْتِمُ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يقْبَلَ الطَّرَفَينِ وَيدَعَ الْوَسَطَ إِذَا كَانَتِ الصَّلاةُ عَلَى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد لا تُحْجَبُ عَنْهُ; كسى كه حاجتى در پيشگاه خدا دارد نخست صلوات بر محمّد و آلش بفرستد بعد حاجت خود را بخواهد سپس آن را با صلوات بر محمّد و آل محمّد پايان دهد زيرا خداوند متعال گرامى تر از آن است كه دو طرف را بپذيرد و آنچه در وسط آن دو واقع شده است را نپذيرد. چون هنگامى كه صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود (به يقين) محجوب از خداوند نخواهد بود»[6]. [7]
*****
پی نوشت:
[1]. وسائل الشيعه، ج 4، ص 989، ابواب تشهد، باب 3، ح 1 و 2.
[2]. من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 432.
[3]. مطابق نقل مرحوم علاّمه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه)، ج 2، ص 335.
[4]. كافى، ج 2، ص 491، ح 1.
[5]. همان، ص 492، ح 5.
[6]. همان، ص 494، ح 16.
[7]. سند گفتار حكيمانه: به گفته مرحوم خطيب در كتاب مصادر آنچه را مرحوم سيد رضى در اين جا آورده است مرحوم آمدى در غررالحكم با تفاوتى ذكر كرده كه از آن استفاده مى شود از جاى ديگرى گرفته است. سپس مى افزايد: مضمون اين روايت شريف در اخبار اهل بيت(عليهم السلام) به صورت گسترده آمده و در روايات متعددى مى خوانيم كه براى استجابت دعا بايد نخست يا در پايان آن از درود بر محمّد و آل محمّد(عليهم السلام) استفاده كرد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 266)
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 362 نهج البلاغه: ترک مجادله برای حفظ آبرو
وَ قَالَ (عليه السلام): مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ، فَلْيَدَعِ الْمِرَاء.
و آن حضرت فرمود: كسى كه آبروى خود را خواهد بايد گفتگوهاى لجاجت آميز را رها نمايد.
ضرورت پرهيز از جدال و درگيرى (اجتماعى، اخلاقى):
و درود خدا بر او، فرمود: هر كس كه از آبروى خود بيمناك است از جدال بپرهيزد.
[و فرمود:] آن كه نخواهد آبرويش بريزد، از جدال بپرهيزد.
امام عليه السّلام (در باره ستيزگى) فرموده است:
هر كه به آبروى خويش بخل ورزد (آبرو دوست باشد) بايد ستيزگى (در چيزى با ديگرى) را رها كند (زيرا ستيزگى خصوصا با عيب جويان آبروى شخص را برده دلها را باو كينه دار نمايد).
امام(عليه السلام) فرمود: كسى كه به آبروى خود علاقه مند است بايد بحث هاى لجاجت آميز را با مردم رها كند.
شرح
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
براى حفظ آبرو:
امام(عليه السلام) در اين كلام حكيمانه خود به يك نكته روانشناسى در زندگى اجتماعى اشاره كرده، مى فرمايد: «كسى كه به آبروى خود علاقه مند است بايد بحث هاى لجاجت آميز را با ديگران ترك گويد»; (مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْيَدَعِ الْمِرَاءَ).
«ضنّ» از ماده «ضِنّة» (بر وزن منّة) در اصل به معناى بخل درباره اشياء نفيس و گران بهاست و سپس به هرگونه بخل و يا حتى خويشتن دارى در برابر انجام كارى اطلاق شده است. جامع ترين چيزى كه درباره مفهوم «عِرض» در كتب لغت آمده است چيزى است كه نويسنده فرهنگ ابجدى در كتاب خود آورده، مى گويد: عِرض به معناى آن چيزى از اصالت و بزرگى است كه انسان بدان مى بالد و افتخار مى كند، مانند آبرو، حيثيت، نفس، جسد، شرف و بزرگى پدران و نياكان يا در پيروان و فرزندان، بوى اندام و اخلاق پسنديده. واژه «مِراء» به معناى گفتگوهاى لجاجت آميز و توأم با خصومت به منظور پيروزى بر حريف است هر چند حق نباشد، و سرچشمه آن تعصب و لجاجت و برترى جويى است كه مانع از پذيرش سخن حق مى شود.
بنابراين، مفهوم كلام امام(عليه السلام) اين مى شود: هر كس مى خواهد آبرو، شخصيت، اصالت و قداست نفس خويش و آنچه مربوط به اوست را حفظ كند بايد مِراء را كنار بگذارد. زيرا به هنگام مراء، افراد بر سر لجاجت مى افتند و گاه انواع توهين ها را به طرف مقابل روا مى دارند و عيوب پنهانى او را برمى شمارند و هتك حرمت مى كنند، گاه درباره خودش و گاه درباره كسانى كه مورد علاقه او هستند. بنابراين افرادى كه علاقه مند به آبرو و شخصيت خود مى باشند بايد همين كه بحث آن ها با طرف مقابل به مرحله مراء رسيد كلام را قطع كنند و او را رها سازند.
در حكمت 31 اميرمؤمنان على(عليه السلام) حقيقت ايمان را بر اساس چهار پايه تشريح مى كند و در مقابل آن براى شك نيز چهار ستون قائل است. ستون اوّل، مراء و جدال مى باشد و در بيان آن مى فرمايد: «فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيدَناً لَمْ يصْبِحْ لَيلُه; آنكس كه مِراء را عادت خويش قرار دهد هرگز از تاريكى شك به روشنايى يقين گام نمى نهد» و به يقين چنين است زيرا افرادى كه اهل مِراء و جدال هستند دائماً در اين فكرند كه بر حريف خود غلبه يابند خواه حق باشد يا باطل و به همين دليل ضعيف ترين ادله را براى خود حجت مى شمارند و محكم ترين دليل رقيب را ناديده مى انگارند و به اين ترتيب دائماً در بيراهه و تاريكى سير مى كنند و صبحگاهان روشنِ يقين در زندگى آن ها هرگز ظاهر نمى شود. به همين دليل امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در كلام ديگرى كه مرحوم كلينى در كافى از آن حضرت نقل كرده مى فرمايد: «إِياكُمْ وَالْمِرَاءَ وَالْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا يمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الاِْخْوَانِ وَينْبُتُ عَلَيهِمَا النِّفَاقُ; از مِراء و خصومت بپرهيزيد كه دل را در برابر برادران دينى بيمار مى سازد و نفاق از آن مى رويد».[1]
امام عسكرى(عليه السلام) در روايتى كه ابن شعبه حرانى آن را در تحف العقول نقل كرده مى فرمايد: «لاَ تُمَارِ فَيذْهَبَ بَهَاؤُكَ وَلاَ تُمَازِحْ فَيجْتَرَأَ عَلَيكَ; مراء نكن كه شخصيت تو را از بين مى برد و (زياد) مزاح مكن كه افراد را در برابر تو جسور مى سازد (و رعايت احترام تو را نخواهند كرد)».[2]
در غررالحكم در حديث پرمعنايى از اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «سِتَّةٌ لا يُمارون: الفقيهُ والرئيسُ والدّنِيُّ والبَذِىّ والمرأةُ والصبِىّ; با شش گروه بحث توأم با جدل و مراء نكنيد: شخص دانشمند، رئيس جمعيت، شخص پست، فرد بد زبان، زن (نادان) و كودك (زيرا در برابر فقيه و رئيس ناتوان خواهيد شد و در برابر چهار گروه ديگر آبروى شما مى رود)».[3]
در نكوهش مراء روايات بسيار فراوانى از پيشوايان اسلام نقل شده است كه علاقه مندان مى توانند در بحارالانوار، وسايل الشيعه، كنز العمال و ميزان الحكمة در بحث مراء، آن را مطالعه كنند.
اين سخن را با حديث ديگرى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم: «لا يسْتَكْمِلُ عَبْدٌ حَقِيقَةَ الاِْيمَانِ حتَّى يدَعَ الْمِرَاءَ وَإِنْ كَانَ مُحِقّاً;هيچ كس حقيقت ايمان را به کمال نمى رساند مگر زمانى كه مراء و جدال را ترك گويد هرچند حق با او باشد»[4]. [5]
*****
پی نوشت:
[1]. كافى، ج 2، ص 300، ح 1.
[2]. تحف العقول، ص 486.
[3]. غررالحكم، ح 11047.
[4]. بحارالانوار، ج 2 ص 138، ح 53.
[5]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب در مصادر باز ذكر اسناد اين كلام حكمت آميز را به آخر كتابش حواله داده است همان چيزى كه متأسفانه موفق به انجام آن نشد. ولى در كتاب نزهة الناظر و تنبيه الخاطر نوشته دانشمند اهل سنت به نام حلوانى با همين عبارت آمده است.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 363 نهج البلاغه: نشانۀ حماقت
وَ قَالَ (عليه السلام): مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الْإِمْكَانِ، وَ الْأَنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَة.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (مهدوی دامغانی)
دو دليل نادانى:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به دو چيز كه از نشانه هاى نادانى است اشاره كرده، مى فرمايد: «عجله كردن پيش از فراهم شدن امكانات، و از دست دادن امكانات و سستى نمودن پس از فرصت، از حماقت و نادانى است»; (مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الاِْمْكَانِ، وَ الاَْنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَةِ).
«خُرْق» (بر وزن مرغ) به گفته غالب ارباب لغت به معناى نادانى و كم عقلى است ولى «خَرق» (بر وزن خلق) به معناى پاره كردن يا سوراخ كردن چيزى به عنوان افساد است كه در قرآن مجيد در داستان موسى و خضر(عليهما السلام) به آن اشاره شده است و بعيد نيست هر دو به يك ريشه بازگردد زيرا پاره كردن و فاسد كردن، كار افراد نادان است. واژه «أناة» به معناى صبر كردن و تأنى نمودن در انجام كارى است. اين واژه هرگاه درمورد خداوند به كار برده مى شود و مى گويند: خداوند ذو أناة است مفهومش اين است كه در مجازات گنهكاران هرگز تعجيل نمى كند تا اتمام حجت بر آن ها شود، و گاه اين واژه به معناى سستى كردن نيز به كار مى رود همانگونه كه در گفتار حكيمانه بالا ديده مى شود.
به هر حال امام(عليه السلام) دو چيز را در اين جا نشانه حماقت و نادانى مى شمرد: نخست تعجيل كردن قبل از فراهم شدن امكانات است مثل اين كه كسى در فصل غوره كردن درختان انگور اصرار بر چيدن انگور داشته باشد كه نشانه نادانى است و ديگر اين كه وقتى فرصت ها فراهم مى شود سستى كند و به اصطلاح اين دست و آن دست نمايد تا فرصت از دست برود; فرصتى كه شايد هرگز بازنگردد اين هم نشانه بى خبرى و نادانى است. عاقل و دانا كسى است كه صبر كند و در انتظار فرصت باشد و هنگامى كه فرصت فراهم شد بدون فوت وقت دست به كار شود و به مقصود خود برسد. اين كار نشانه مديريت صحيح است.
در روايات اسلامى در نكوهش عجله و شتاب بى مورد و همچنين نكوهش از دست دادن فرصت ها مطالب زيادى وارد شده است. ازجمله درباره عجله و شتاب بى مورد در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «إِنَّمَا أَهْلَكَ النَّاسَ الْعَجَلَةُ وَلَوْ أَنَّ النَّاسَ تَثَبَّتُوا لَمْ يهْلِكْ أَحَدٌ; مردم را عجله (بى جا) هلاك مى كند و اگر مردم در كارها درنگ مى كردند (و با آرامش و دقت كارها را انجام مى دادند) احدى هلاك نمى شد». [1]
قابل توجه اين كه در دنياى امروز يكى از مهم ترين عوامل تصادف هاى وسايل نقليه و مرگوميرهاى ناشى از آن عجله و سرعت هاى غير مجاز ذكر شده است.
در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در غررالحكم آمده است: «العَجولُ مُخْطِئٌ وإن مَلَكَ، المُتَأنِّى مُصِيبٌ وإن هَلَك; عجول، خطاكار است هر چند (تصادفاً) پيروز شود و كسى كه با تأنى (و حساب) كار مى كند به واقع مى رسد هر چند (در پاره اى از اوقات، ظاهراً) ناكام شود».[2]
در حديث ديگرى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل كرده است مى خوانيم: «مَنِ اسْتَطَاعَ أَنْ يمْنَعَ نَفْسَهُ مِنْ أَرْبَعَةِ أَشْياءَ فَهُوَ خَلِيقٌ بِأَنْ لاَ ينْزِلَ بِهِ مَكْرُوهٌ أَبَداً قِيلَ وَ مَا هُنَّ يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ الْعَجَلَةُ وَ اللَّجَاجَةُ وَ الْعُجْبُ وَ التَّوَانِى; كسى كه بتواند خود را از چهار چيز بازدارد سزاوار است كه هرگز گرفتار حادثه ناگوارى نشود. عرض كردند: اى اميرمؤمنان آن چهار چيز چيست؟ فرمود: عجله و لجاجت و خودپسندى و تنبلى».[3]
در برابر روايات مذكور، در بعضى از روايات ديگر مشاهده مى كنيم كه دستور به عجله داده شده است ازجمله در حديثى امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «مَنْ هَمَّ بِشَىء مِنَ الْخَيرِ فَلْيعَجِّلْهُ فَإِنَّ كُلَّ شَىء فِيهِ تَأْخِيرٌ فَإِنَّ لِلشَّيطَانِ فِيهِ نَظْرَةً; كسى كه تصميم به كار خيرى گرفت بايد در آن شتاب كند زيرا به هنگام تأخير، شيطان ممكن است در آن وسوسه كند و آن را (براى هميشه) به عقب بيندازد».[4]
بديهى است كه هيچ گونه تضادى بين اين گونه از روايات نيست. عجله مذموم در جايى است كه انسان بدون فراهم شدن مقدمات و امكانات شتاب كند و نيروى خود را به هدر دهد و عجله ممدوح آن است كه هرگاه تمام مقدمات و امكانات فراهم شد به تأخير نيندازد زيرا شياطين انس و جن ممكن است در آن موانعى ايجاد كنند.
درمورد نكوهش از دست دادن فرصت ها نيز روايات فراوانى از معصومين(عليهم السلام) در كتب مختلف نقل شده است ازجمله در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «تَرْكُ الفُرَصِ غُصَصٌ; از دست دادن فرصت ها سبب انواع غصه هاست».[5]
در حديث ديگرى از اميرمؤمنان(عليه السلام) آمده است: «مَنْ أَخَّرَ الْفُرْصَةَ عَنْ وَقْتِهَا فَلْيكُنْ عَلَى ثِقَة مِنْ فَوْتِهَا; كسى كه به موقع از فرصت استفاده نكند مطمئن باشد كه فرصت از دست خواهد رفت».[6]
روشن است كه استفاده كردن از فرصت به معناى عجله بى جا نيست بلكه شتاب و سرعت در كارهايى است كه اسباب آن فراهم شده و هر لحظه ممكن است موانعى پيش آيد. در اين گونه موارد بايد شتاب كرد و پيش از فوت فرصت به مقصد رسيد[7]. [8]
*****
پی نوشت:
[1]. بحارالانوار، ج 68، ص 340، ح 11.
[2]. غررالحكم، ح 5789 و 10961.
[3]. بحارالانوار، ج 75، ص 62، ح 144.
[4]. كافى، ج 2، ص 143، ح 9.
[5]. بحارالانوار، ج 74، ص 167، ح 192.
[6]. ميزان الحكمة، ج 8 باب التحذير من اضاعة الفرص.
[7]. براى توضيح بيشتر مى توانيد به كتاب اخلاق در قرآن، ج 2، ص 415 به بعد مراجعه كنيد.
[8]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب مى گويد: دانشمند و اديب معروف «ميدانى» آن را با تفاوت مختصرى در كتاب مجمع الامثال خود آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267). اضافه مى كنيم: آمدى نيز در غررالحكم آن را با تفاوت هايى نقل كرده كه نشان مى دهد از منبع ديگرى گرفته است. (غررالحكم، ح 5772) و حلوانى از علماى قرن پنجم نيز آن را در كتاب خود نزهة الظاهر ذكر كرده است. (نزهة الظاهر، ص 48)
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 364 نهج البلاغه: سؤال بیهوده نکردن
متن نهج البلاغه
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (عليه السلام): لَا تَسْأَلْ عَمَّا لَا يَكُونُ، فَفِي الَّذِي قَدْ كَانَ لَكَ شُغُلٌ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
تفكر منطقى:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى درمورد سؤال كردن اشاره كرده، مى فرمايد: «درباره آنچه تحقق يافتنى نيست سؤال مكن چراكه در آنچه تحقق يافته به اندازه كافى اسباب مشغولى فكر وجود دارد»; (لاَ تَسْأَلْ عَمَّا لاَ يَكُونُ، فَفِي الَّذِي قَدْ كَانَ لَكَ شُغْلٌ).
سؤال كردن كار خوبى است و كليد گنجينه علم و دانش است به همين دليل در قرآن مجيد و روايات اسلامى كراراً به آن دستور داده شده است و حتى حيا كردن از سؤال درباره امورى كه مربوط به سرنوشت انسان در دين و دنياست به عنوان حياء حمق (حياء احمقانه) شمرده شده است. ولى سؤال بايد درباره امورى باشد كه مربوط به حيات مادى يا معنوى انسان است و امورى كه امكان تحقق در آن تصور شود. اما اگر كسى خود را به سؤالاتى درباره امور غير ممكن يا بسيار نادر مشغول كند، از مسائل مهم زندگى بازمى ماند. مثلاً بعضى سؤال مى كنند كه اگر انسان با جن ازدواج كند فرزندانى كه از آن ها متولد مى شوند چگونه اند و چه احكامى دارند؟ و يا اگر از آميزش انسان با حيوان بچه اى متولد شود آن بچه مشمول چه احكامى است؟ گاه سؤال درباره امور ممكن است اما امورى كه هيچ تأثيرى در زندگى مادى و معنوى ما ندارد، مثلاً سؤال مى كنند ابعاد كشتى نوح(عليه السلام) از نظر طول و عرض چقدر بود؟ حيواناتى كه آن حضرت در كشتى با خود سوار كرد كدام يك از حيوانات بودند؟ يا سؤالى كه معروف است اشعث بن قيس از امام اميرمؤمنان على(عليه السلام) كرد و گفت: تعداد موهاى سر من چقدر است؟ كه حضرت جواب كوبنده اى به او داد.[1]
اين در حالى است كه انسان مجهولات بسيارى دارد كه رسيدن به پاسخ آن ها در سرنوشت او بسيار مؤثر است و اگر تمام اوقات فراغت خود را صرف يافتن پاسخ آن ها كند چه بسا موفق به همه آن ها نشود.
آيا در چنين شرايطى عقل اجازه مى دهد كه انسان به سراغ سؤال درباره امور غير ممكن برود و از آنچه ممكن است و در زندگى او مؤثر مى باشد صرف نظر كند؟
***
نكته:
آداب سؤال:
در احاديث اسلامى به پيروى از قرآن، سؤال به عنوان كليد علم معرفى شده است. در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ مَفَاتِيحُهُ السُّؤَالُ فَاسْأَلُوا رَحِمَكُمُ اللَّه فَإِنَّهُ يؤْجَرُ أَرْبَعَةٌ السَّائِلُ وَ الْمُتَكَلِّمُ وَ الْمُسْتَمِعُ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ; علم، گنجينه است و كليد اين گنجينه ها سؤال است بنابراين سؤال كنيد; خدا رحمت كند شما را زيرا چهار گروه درمورد سؤال اجر و پاداش الهى دارند: سؤال كنندگان، پاسخ گويان، شنوندگان و كسانى كه آن ها را دوست دارند».[2]
در حديث ديگرى آن حضرت مى فرمايد: «السُّؤالُ نِصْفُ العِلْمِ; سؤال نيمى از علم و دانش است».[3]
ولى سؤال با تمام اهميّتش، استثنائاتى هم دارد كه در آن موارد سؤال كردن زشت و نازيباست. ازجمله همان مطلبى كه در گفتار حكيمانه بالا آمد كه انسان درباره امور غير ممكن پرسش كند.
ديگر اين كه سؤال ها جنبه تفقه و فراگيرى علم نداشته باشد بلكه كسى بخواهد براى خفيف و خوار كردن طرف مقابل يا به عنوان لجبازى چيزى بپرسد و سؤال خود را پيگيرى نمايد.
نيز امورى وجود دارد كه وقت آن فرا نرسيده است و عجله كردن درمورد آن صحيح نيست مانند آنچه در قرآن مجيد در داستان خضر و موسى(عليهما السلام) آمده است كه خضر(عليه السلام) از موسى(عليه السلام) عهد گرفته بود كه اگر امور عجيبى از خضر(عليه السلام) ديد عجله در سؤال نكند و بگذارد تا او به موقع آن را پاسخ گويد.
همچنين سؤال كردن درباره امورى كه تكليف انسان را سنگين مى كند در حالى كه اگر درباره آن سؤال نشود خداوند براى آن مؤاخذه نمى كند. مثل سؤالات مكررى كه بنى اسرائيل درباره گاوى كه مأمور بودند آن را ذبح كنند از موسى(عليه السلام) كردند و لحظه به لحظه كار خود را مشكل تر و پيچيده تر ساختند. قرآن مجيد نيز مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ).[4]
يا سؤال درباره امورى كه عقل انسان هرگز به حقيقت آن نخواهد رسيد مانند سؤال درباره كنه ذات پروردگار كه هيچ انسانى نمى تواند به آن برسد چون فكر و روح انسان محدود است و ذات پاك خداوند نامحدود.
يا سؤال درباره مسائل پيچيده اى كه فهم آن در استعداد سؤال كننده نيست مانند سؤال درباره قضا و قدر كه از پيچيده ترين مسائل علمى و فلسفى است و ائمه(عليهم السلام) آن دسته از ياران خود را كه استعداد درك اين گونه از مسائل را نداشتند از فكر كردن درمورد آن نهى مى نمودند.
اين امور شش گانه مواردى است كه سؤال كردن درباره آن ها مذموم و نكوهيده است و با توجه به اين كه دنيايى از مسائل سرنوشت ساز وجود دارد كه انسان پاسخ آن ها را نمى داند و بايد براى حل آن ها بكوشد و از دانشمندان آگاه پرسش كند، بسيار بى خردى است كه انسان آن ها را فراموش كند و به امورى بپردازد كه اثرى جز اتلاف وقت يا حيرت و سرگردانى براى او ندارد.[5]
*****
پی نوشت:
[1]. بحارالانوار، ج 41، ص 313.
[2]. همان، ج 74، ص 146، ح 39.
[3]. كنزالعمال، مطابق نقل ميزان الحكمة، ح 2877، باب سؤال.
[4]. مائده، آيه 101.
[5]. سند گفتار حكيمانه: در كتاب مصادر تنها منبع ديگرى كه براى اين گفتار حكيمانه ذكر شده غررالحكم آمدى است كه آن را در حرف «لاء» با تفاوت هايى ذكر كرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267)
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 365 نهج البلاغه: راه خودسازی
وَ قَالَ (عليه السلام): الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ؛ وَ الِاعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ؛ وَ كَفَى أَدَباً لِنَفْسِكَ، تَجَنُّبُكَ مَا كَرِهْتَهُ لِغَيْرِكَ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
بهترين راه ادب آموزى خويشتن:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به سه نكته مهم اشاره كرده، نخست مى فرمايد: «فكر، آينه شفاف و درخشنده اى است»; (الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ).
هنگامى كه اشيا در مقابل آينه قرار مى گيرند و نور بر آن ها مى تابد، نور از اشيا بر مى خيزد و به آينه مى خورد و از آن بازمى گردد و به چشم انسان منتقل مى شود و از آن جا كه هر قسمتى از اشيا نور را به يك نحو منعكس مى كند تمام مشخصات آن شىء در چشم انسان منعكس مى شود، و جمله معروفى كه در تعريف فكر گفته اند: «الفكر حركة الى المبادىء ومن مبادىء الى المراد» فكر از دو حركت تشكيل مى شود: از مبادى به سوى مقصد حركت مى كند و از مقصد به سوى انسان، و حقايق اشيا را به او نشان مى دهد، مى تواند قابل تطبيق بر اين حركت دوگانه در مقابل آينه باشد. به هر حال خداوند لطف بزرگى در حق انسان كرده كه اين آينه شفاف تمام نماى حقايق را در اختيار او گذاشته مشروط بر اين كه آن را به وسيله هوى و هوس ها، تعصب ها، پيش داورى هاى غلط، تقليدهاى كوركورانه و در يك كلمه موانع شناخت، تاريك و كدر نسازد و خود را از اين نعمت بزرگ الهى محروم ننمايد. و به گفته شاعر:
إذا المرء كانت له فكرة *** ففى كل شىء له عبرة
هنگامى كه انسان فكر آماده اى داشته باشد به هرچيز بنگرد درس عبرتى از آن مى آموزد.[1]
در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «إِذَا قَدَّمْتَ الْفِكْرَ فِى أَفْعَالِكَ حَسُنَتْ عَوَاقِبُكَ فِى كُلِّ أَمْر; اگر كارهاى خود را با فكر آغاز كنى پايان تمام كارهاى تو خوب خواهد بود».[2]
در حديث ديگر از آن حضرت مى خوانيم: «ما ذَلَّ مَن أحسَنَ الفِكْرَ; كسى كه خوب بينديشد هرگز ذليل نمى شود».[3]
در حديث ديگرى از امام مجتبى(عليه السلام) آمده است: «أوصيكم بتقوى الله و إدامةِ التفكّرِ فإنّ التّفَكّر أبو كُلِّ خير و أُمِّه; شما را به تقواى الهى و تداوم تفكر توصيه مى كنم زيرا فكر كردن، پدر و مادر همه نيكى هاست».[4]
آنگاه امام(عليه السلام) به نكته دوم اشاره كرده، مى فرمايد: «حوادثِ عبرت انگيز، بيم دهنده و اندرزگوست»; (وَ الاِعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ).
واژه «اعتبار» به معناى عبرت گرفتن است ولى در اين جا به معناى حوادث عبرت انگيز مى باشد. اين حوادث، بشير و نذير است; حوادثى كه عاقبت كار ظالمان و ستمگران را نشان مى دهد، بيم دهنده و انذاركننده است و حوادثى كه پايان كار عدالت پيشگان و نيكوكاران را نشان مى دهد بشير و اندرزگوست.
هنگامى كه از يك سو از آينه شفاف فكر استفاده گردد و از سوى ديگر از حوادث تاريخى و عبرت آموز پند گرفته شود به يقين انسان مى تواند در صراط مستقيم به سوى مقصد الهى پيش رود.
قرآن مجيد، هم به تفكر اهميت فراوان داده و در آيات زيادى انسان ها را به آن دعوت نموده و هم تاريخ عبرت انگيز پيشينيان را در سوره هاى مختلف بازگو كرده است تا اسباب تربيت انسان ها كامل گردد.
از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه رابطه نزديكى ميان انديشيدن و عبرت گرفتن است. در آيه 176 سوره اعراف مى فرمايد: «(فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُون); اين داستان ها را (براى آنها) بازگو كن، شايد بينديشند (وبيدار شوند)!».
اميرمؤمنان على(عليه السلام) در حديثى در غررالحكم مى فرمايد: «كَسْبُ العقلِ الاعتِبارُ وَالاستِظهارُ و كَسْبُ الجَهلِ الغَفلةُ و الاغترِارُ; عقل، عبرت مى گيرد و خود را با آن تقويت مى كند ولى جهل به غفلت و غرور وامى دارد».[5]
سپس امام(عليه السلام) در سومين نكته مى فرمايد: «براى تأديب خويشتن همين بس كه از آنچه براى ديگران نمى پسندى بپرهيزى»; (وَكَفَى أَدَباً لِنَفْسِكَ تَجَنُّبُكَ مَا كَرِهْتَهُ لِغَيْرِكَ).
هيچ انسانى به كمال نمى رسد مگر اين كه در اصلاح عيوب خويش بكوشد ولى شناخت عيوب غالباً مشكل است. اى بسا انسان براثر حب ذات نه تنها عيب خود را نمى بيند بلكه ممكن است آن را نشانه حسن بشمارد; ولى در برابر ديگران چنين نيست; عيوب آن ها را با تمام ريزه كارى ها مى بيند و گاه زبان به انتقاد از اين و آن مى گشايد.
بنابراين بهترين و عاقلانه ترين راه براى شناخت عيوب خويشتن اين است كه انسان آنچه را براى ديگران عيب مى شمرد از خود دور سازد و ديگران را مقياس و معيار براى سنجش حال خويشتن قرار دهد. آيا راهى بهتر از اين براى اصلاح نقاط ضعف يافت مى شود؟
ولى نمى توان انكار كرد كه افرادى هستند كه صفات يا اعمالى را به ديگران خرده مى گيرند اما آن را براى خود مى پسندند و به فرموده اميرمؤمنان(عليه السلام) در حكمت 349 اين ها احمق واقعى هستند: «وَ مَنْ نَظَرَ فِى عُيوبِ النَّاسِ فَأَنْكَرَهَا ثُمَّ رَضِيهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِكَ الاَْحْمَقُ بِعَينِه». اين سخن شبيه چيزى است كه در ميان اديبان، معروف است كه از لقمان پرسيدند: ادب را از كه آموختى؟ گفت: از بى ادبان، هرچه از ايشان در نظرم ناپسند آمد از آن پرهيز كردم.[6]
ريشه اين معنا نيز در قرآن مجيد وجود دارد آن جا كه مى فرمايد: «(أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ); آيا مردم را به نيكى (و ايمان به پيامبرى كه صفات او آشكارا در تورات آمده) دعوت مى كنيد، اما خودتان را فراموش مى نماييد؟».[7]
اشاره به اين كه نبايد تنها نيكى را به ديگران توصيه كرد و پرهيز از زشتى ها را درباره ديگران مورد توجه قرار داد بلكه خود انسان اولويت دارد.
*****
نكته:
خداوند در انسان غريزه اى آفريده كه براى حفظ و صيانت او و رسيدن به كمالاتش نقش بسيار مهمى دارد و به يك معنا از مهمترين مواهب الهى است و آن اين كه انسان خود را دوست مى دارد و به همين دليل به سراغ اطاعت فرمان خدا و پرهيز از گناه مى رود تا به كمال معنوى برسد و از پاداش هاى الهى در قيامت بهره مند شود و از عذاب و كيفر او در امان بماند.
انسان به دنبال علم و دانش مى رود و انگيزه اصلى او حب ذات است چراكه علم را كمال خويشتن مى بيند. براى رسيدن به مواهب مادى و پيشرفت در امور اقتصادى تلاش مى كند زيرا آن ها را ابزارى براى كمال مادى يا معنوى خود مى بيند.
اگر انسان ها از كشور خويش دفاع مى كنند، همسر و فرزند خود را دوست دارند، براى حفظ آبروى خود مى كوشند، همه اين ها سرچشمه اى در حب ذات دارد و اگر روزى اين علاقه از او برچيده شود نشاطِ حيات در او خاموش مى گردد و به موجودى عاطل و باطل تبديل مى شود.
ولى همين حب ذات اگر به صورت افراطى درآيد بزرگ ترين بلاى جان انسان است و نتيجه آن، خودخواهى و خودپسندى و خودبرتربينى، فراموش كردن ديگران، توقعات بى جا، نديدن صفات زشت در خويشتن و در نتيجه سقوط از مقام انسانيت است.
آنچه امام(عليه السلام) در جمله مذكور به آن هشدار مى دهد اشاره به همين نكته است، مى فرمايد: ممكن است حب ذات مانع از اين گردد كه عيوب خويشتن را ببينى; مشاهده كن درباره ديگران چه مى گويى و چه امورى را بر آنان خرده مى گيرى و عيب مى دانى همان را براى خويش عيب و نقص بدان. اين در حقيقت راهى است براى فرار از آثار سوء حب ذات افراطى.[8]
*****
پی نوشت:
[1]. مجموعه ورّام، ج 1، ص 250.
[2]. غررالحكم، ح 597.
[3]. همان، ح 543.
[4]. مجموعه ورّام، ج 1، ص 52.
[5]. غررالحكم، ح 10751.
[6]. گلستان سعدى.
[7]. بقره، آيه 44.
[8]. سند گفتار حكيمانه: جمله «الفكر مرآة صافيه» همان گونه كه مرحوم خطيب نيز به آن اشاره كرده در حكمت پنجم با ذكر مدرك گذشت و اما جمله «الاعتبار منذر ناصح» را قبل از مرحوم سيد رضى، مرحوم ابن شعبه حرانى در كتاب تحف العقول نقل كرده است و تمام اين كلام را مرحوم شيخ طوسى (قبل از سيد رضى) در امالى آورده است. كراجكى نيز در كنزالفوائد جمله اخير را در لابه لاى حكمت هاى ديگرى ذكر كرده كه به وضوح استفاده مى شود از نهج البلاغه نگرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267)
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 366 نهج البلاغه: لزوم عمل به دانستهها
وَ قَالَ (عليه السلام): الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ، فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ؛ وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ، فَإِنْ أَجَابَهُ، وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْه.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
آنجا كه علم فرار مى كند!
در همين باره قرآن مجيد مى فرمايد: «(ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُون); سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را مسخره نمودند!».[1]
اين آيه به وضوح مى گويد: گنهكاران در عاقبت، كارشان به جايى مى رسد كه آيات الهى را نيز تكذيب مى كنند بلكه آن را به سخريه مى گيرند.
بنابراين اگر بخواهيم علم ما تبديل به جهل نشود و در مبانى علمى خود ترديد نكنيم بايد به آنچه مى دانيم جامه عمل بپوشانيم تا علم ما تبديل به يك علم پايدار گردد.
اصولاً علم ـ به خصوص در ارتباط با فروع دين و مسائل اخلاقى ـ جنبه مقدميت دارد يعنى مقدّمه اى است براى عمل و تكامل انسان از اين طريق و مى دانيم اگر تمام مقدمات براى انجام كارى آماده باشد و كار انجام نشود مقدمات ارزشى ندارد.
لذا اميرمؤمنان(عليه السلام) در خطبه 110، عالم بى عمل را به منزله جاهل بى خبر شمرده است و مى فرمايد: «وَ إِنَّ الْعَالِمَ بِغَيرِ عِلْمِهِ كَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِى لاَ يسْتَفِيقُ مِنْ جَهْلِهِ; بَلِ الْحُجَّةُ عَلَيهِ أعْظَمُ، وَ الحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ، وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَلْوَمُ; به يقين، عالمى كه به غير علمش عمل مى كند، همچون جاهل سرگردانى است كه هرگز از جهل خويش بيرون نمى آيد; بلكه حجّت بر او عظيم تر، حسرتش پايدارتر و سرزنش او در پيشگاه خدا سزاوارتر است!».
اين نكته نيز قابل توجه است كه علم مراتبى دارد. در مرحله سطحى ممكن است آثار عملى از خود نشان ندهد ولى اگر به مرحله يقين قطعى كه در درون جان انسان نفوذ دارد برسد توأم با عمل است. آيا كسى كه يقين به سوزندگى آتش دارد هرگز دست خود را در آن فرو مى كند؟ و يا كسى كه يقين به مسموم بودن غذايى دارد آن را تناول مى كند؟
ازهمين رو اميرمؤمنان على(عليه السلام) در حكمت 92 مى فرمايد: «أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِى الْجَوَارِحِ وَ الاَْرْكَانِ; پست ترين مرحله علم آن است كه تنها بر زبان باشد و برترين آن، آن است كه در اعضا و اركان وجود انسان آشكار گردد».
نكته ديگر اين كه عمل به علم گاه سبب توسعه علم مى شود مثلاً كسى كه مى داند تواضع خوب است به خصوص در برابر استاد و تواضع پيشه كند اى بسا علوم بيشترى را از استاد خود فرامى گيرد.
همچنين كسى كه مى داند عبادات واجب الهى لازم العمل است و به آن عمل مى كند نورانيت علم در قلب او فزون تر مى شود.
ازاين رو در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «مَنْ عَمِلَ بِمَا يعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يعْلَمْ; كسى كه عمل كند به چيزى كه مى داند خداوند دانشى را كه نمى داند به او تعليم مى كند».[2]
راغب اصفهانى در مقدمه تفسير خود حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) به اين صورت نقل مى كند: «قالتِ الحكمةُ: مَن أرادَنى فَلْيَعملْ بأحسَنِ ما عَلِمَ، ثمّ تَلا (الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ); دانش مى گويد هركس طالب من است به بهترين چيزهايى كه مى داند عمل كند. سپس امام(عليه السلام) اين آيه را تلاوت فرمود: بندگان حقيقى من همان كسانى هستند كه سخنان را مى شنوند و از نيكوترين آن ها پيروى مى كنند».[3]
اين سخن را با حديثى از حضرت مسيح(عليه السلام) پايان مى دهيم; فرمود: «لَيْسَ بِنافِعِكَ أن تَعْلَمَ ما لَمْ تَعْمَلْ إنَّ كثرةَ العِلمِ لا يَزيدُكَ إلاّ جَهلاً إذا لَمْ تعمَلْ بِه; علمى كه با آن عمل نباشد براى تو سودمند نيست و كثرت علم در صورتى كه خالى از عمل باشد چيزى جز بر جهل تو نمى افزايد»[4]. [5]
*****
پی نوشت:
[1]. روم، آيه 10.
[2]. بحارالانوار، ج 40، ص 128.
[3]. زمر، آيه 18.
[4]. مجموعه ورّام، ج 1، ص 64.
[5]. سند گفتار حكيمانه: اين گفتار حكيمانه را مرحوم كلينى در روايتى در كافى از امام صادق(عليه السلام) نقل كرده است و همچنين ابن كثير در كتاب البداية و النهاية از امام على بن ابى طالب(عليه السلام) با تفاوتى روايت كرده است. در غررالحكم نيز روايتى شبيه به اين روايت آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267.) اضافه مى كنيم كه در غرر دو روايت نقل شده كه يكى از آن دو عين همان چيزى است كه در نهج البلاغه آمده و ديگرى متفاوت است. در يكى چنين مى خوانيم: «العلم مقرون بالعمل فمن علم عمل» و در ديگرى مى خوانيم: «العلم يهتف بالعمل فإن أجابه و إلا ارتحل». (غررالحكم، احاديث 142 و 143)
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 367 نهج البلاغه: پرهیز از دنیا طلبی
وَ قَالَ (عليه السلام): يَا أَيُّهَا النَّاسُ، مَتَاعُ الدُّنْيَا حُطَامٌ مُوبِئٌ، فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ، قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِينَتِهَا وَ بُلْغَتُهَا أَزْكَى مِنْ ثَرْوَتِهَا؛ حُكِمَ عَلَى مُكْثِرٍ مِنْهَا بِالْفَاقَةِ، وَ أُعِينَ مَنْ غَنِيَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ؛ مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَيْهِ كَمَهاً، وَ مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلَأَتْ ضَمِيرَهُ أَشْجَاناً، لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَى سُوَيْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ يَشْغَلُهُ وَ غَمٌّ يَحْزُنُهُ، كَذَلِكَ حَتَّى يُؤْخَذَ بِكَظَمِهِ، فَيُلْقَى بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ، هَيِّناً عَلَى اللَّهِ فَنَاؤُهُ وَ عَلَى الْإِخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ؛ وَ إِنَّمَا يَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَى الدُّنْيَا بِعَيْنِ الِاعْتِبَارِ وَ يَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ الِاضْطِرَارِ وَ يَسْمَعُ فِيهَا بِأُذُنِ الْمَقْتِ وَ الْإِبْغَاضِ؛ إِنْ قِيلَ أَثْرَى، قِيلَ أَكْدَى، وَ إِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ، حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ؛ هَذَا وَ لَمْ يَأْتِهِمْ يَوْمٌ فِيهِ يُبْلِسُونَ.
و فرمود (ع): اى مردم، متاع اين جهانى همانند گياهى است خشك و بيمارى انگيز. پس، از چراگاهى دورى گزينيد كه رخت بر بستن از آن خوشتر است از قرار گرفتن در آن و به اندك روزى آن خرسند شدن، بهتر است از ثروت آن.
آنكه مال فراوان اندوخته، محكوم به فقر است و هر كه از آن بى نيازى جسته به آسودگى رسيده. كسى را كه به زيورها و آرايه هايش فريفته شود، نابينايى در پى است. هر كه دوستيش را شعار خود سازد، دل خود را از اندوه پر ساخته و اين اندوه در اعماق قلبش بماند، اندوهى بر او چيره شود و به خود مشغولش دارد و اندوهى محزونش نمايد و همچنان، با او در ستيز و كشاكش بود تا راه نفسش بسته آيد و او را در گورستانى افكنند، در حالى كه، شاهرگ حياتش بريده شده است. گرفتن جانش بر خداوند آسان بود و به گورستان بردنش براى يارانش سهل.
مؤمن دنيا را به ديده عبرت مى نگرد، و به هر چه روزى روزانه اوست، خرسند است و با خشم و كينه، سخن دنيا را مى شنود، اگر گويند كه توانگر شد، بى درنگ، بانگ برآيد كه تهى دست گرديد و اگر به زندگيش شادمان شوند بايد به سوگ مردنش نشست. چنين است حال آدمى در اين جهان و حال آنكه، روزى كه در آن نوميد شوند هنوز در نرسيده است.
و آن حضرت فرمود: اى مردم، كالاى دنيا گياهى است خشك و وبا خيز، از چراگاه آن بپرهيزيد، چه اينكه دل كندن از آن لذت بخش تر از اعتماد به آن است، و به اندازه برداشت كردن از دنيا پاكيزه تر از اندوختن آن است، بر آن كه به افزون كردن ثروت اقدام كند حكم به تهيدستى شده، و آن كه در آن كوس بى نيازى زده به آسايشش كمك گشته.
آن را كه زيور دنيا به شگفتى اندازد كور دلى از پى در آيد، و آن كه عشقش را به دل گيرد خاطرش را از اندوهها پر كند كه براى آن اندوهها در سويداى قلبش خلجان است، اندوهى مشغولش دارد، و غمى محزونش كند، چنين است تا نفس گلو گيرش شود و او را به بيابان اندازند، در حالى كه رگهاى حياتش قطع شده، نابود كردنش بر خدا، و انداختنش به گورستان براى دوستان آسان است.
مؤمن با ديده عبرت به دنيا مى نگرد، و از آن از باب اضطرار به اندازه شكم بر مى دارد، و وصف دنيا را به گوش خشم و دشمنى مى شنود. اگر بگويند ثروتمند شد بعد از اندكى مى گويند به تهيدستى نشست، و اگر به بودنش شاد شوند به مرگش اندوهگين گردند. اين است وضع دنيا، و هنوز اهل دنيا را روزى كه در آن نوميد شوند نيامده.
روش برخورد با دنيا (اخلاقى، معنوى):
و درود خدا بر او، فرمود: اى مردم، كالاى دنياى حرام چون برگ هاى خشكيده وبا خيز است، پس از چراگاه آن دورى كنيد، كه دل كندن از آن لذّت بخش تر از اطمينان داشتن به آن است، و به قدر ضرورت از دنيا برداشتن بهتر از جمع آورى سرمايه فراوان است.
آن كس كه از دنيا زياد برداشت به فقر محكوم است، و آن كس كه خود را از آن بى نياز انگاشت در آسايش است، و آن كس كه زيور دنيا ديدگانش را خيره سازد دچار كور دلى گردد، و آن كس كه به دنياى حرام عشق ورزيد، درونش پر از اندوه شد، و غم و اندوه ها در خانه دلش رقصان گشت، كه از سويى سرگرمش سازند، و از سويى ديگر رهايش نمايند، تا آنجا كه گلويش را گرفته در گوشه اى بميرد، رگ هاى حيات او قطع شده، و نابود ساختن او بر خدا آسان، و به گور انداختن او به دست دوستان است.
امّا مؤمن با چشم عبرت به دنيا مى نگرد، و از دنيا به اندازه ضرورت برمى دارد، و سخن دنيا را از روى دشمنى مى شنود، چرا كه تا گويند سرمايه دار شد، گويند تهيدست گرديد، و تا در زندگى شاد مى شوند، با فرا رسيدن مرگ غمگين مى گردند، و اين اندوه چيزى نيست كه روز پريشانى و نوميدى هنوز نيامده است.
[و فرمود:] مردم خواسته دنيا خرده گياهى است خشك و با آلود كه از آن چراگاه دورى تان بايد نمود. دل از آن كندن خوشتر تا به آرام رخت در آن گشادن، و روزى يك روزه برداشتن پاكيزه تر تا ثروت آن را روى هم نهادن.
آن كه از آن بسيار برداشت به درويشى محكوم است و آن كه خود را بى نياز انگاشت با آسايش مقرون. آن را كه زيور دنيا خوش نمايد كورى اش از پى در آيد. و آن كه خود را شيفته دنيا دارد، دنيا درون وى را از اندوه بينبارد، اندوه ها در دانه دل او رقصان اندوهيش سرگرم كند و اندوهى نگران تا آن گاه كه گلويش بگيرد و در گوشه اى بميرد. رگهايش بريده -اجلش رسيده- نيست كردنش بر خدا آسان و افكندنش -در گور- به عهده برادران.
و همانا مرد با ايمان به جهان به ديده عبرت مى نگرد، و از آن به اندازه ضرورت مى خورد. و در آن -سخن دنيا را- به گوش ناخشنودى و دشمنى مى شنود. اگر گويند مالدار شد -ديرى نگذرد- كه گويند تهيدست گرديد و اگر به بودنش شاد شوند، غمگين گردند كه عمرش به سر رسيد. اين است -حال آدميان- و آنان را نيامده است روزى كه نوميد شوند در آن.
امام عليه السّلام (در دورى نمودن از دنيا) فرموده است:
1- اى مردم كالاى دنيا گياه خشك خورد شده وباء آورنده تباه كننده است پس دورى كنيد از چراگاهى كه كوچ كردن و نماندن در آن از آرام گرفتن در آن سودمندتر است (چون ماندن و دل بستن بآن سبب بدبختى است) و اندك روزى و خوراك آن (به اندازه اى كه اين راه سر رسد) پاكيزه تر است از دارائى در آن (چون رنج دنيا و حساب آخرتش كمتر است)
2- مقرّر شده است براى كسيكه (بر اثر حرص و آز) بسيار در آن دارائى گرد آورد فقر و بى چيزى (آخرت چون در دنيا گرفتار بوده و نتوانسته توشه اى بردارد) و يارى شده است كسيكه (با قناعت) از آن بى نياز مانده (جمع آورى نكرده) به آسودگى (در روز رستخيز)
3- و كسيرا كه زينت و آرايش آن به شگفت آورده هر دو چشمش را كور مادر زاد گردانده (مانند آنكه نشان بينائى در او نيست)
4- و كسيكه دوستى آنرا روش خود نمايد خاطرش را پر از اندوهها كند كه آن اندوهها را بر دانه دل او نگرانى است، اراده و قصدى (براى بدست آوردن كالاى آن) او را مشغول و گرفتار مى سازد، و اراده و قصدى او را اندوهگين، و همچنين پيوسته در كشاكش اندوهها و گرفتاريها است تا آنكه راه نفس او (گلويش) گرفته شود (بميرد) پس او را بصحراء اندازند (در گورستان بخاك سپارند) در حاليكه دو رگ دل او قطع شده است (هلاك گشته) و بر خدا نابود شدنش و بر برادران و ياران انداختنش (به گورستان) سهل و آسان مى باشد،
5- و مؤمن بچشم عبرت و آگاهى بدنيا مى نگرد، و باندازه نيازمندى شكم از روى اضطرار و ناچارى قوت و روزى بدست مى آورد، و به گوش خشم و دشمنى (گفتار در باره دنيا را) مى شنود
6- (و امّا حال انسان در دنيا) اگر گفته شود فلانى توانگر و بى نياز شد (پس از چندى) گفته ميشود فقير و بى چيز گرديد، و اگر ببقاء و هستيش شاد شوند (روز ديگر) بفناء و نيستيش اندوهگين گردند، اينست حال انسان در دنيا و حال آنكه نيامده است روزى (قيامت) كه در آن (دنيا دوستان بر اثر سختى عذاب و گرفتارى جاويد از رحمت خدا و آسودگى) نوميد ميشوند.
امام(عليه السلام) فرمود: اى مردم! متاع دنيا همچون گياهان خشكيده «وبا خيز» است بنابراين از چنين چراگاهى دورى كنيد. دل كندن از آن لذت بخش تر است از دل بستن و اعتماد به آن، و استفاده از آن به مقدار نياز بهتر است از جمع كردن و انباشتن ثروت آن. كسى كه از آن بسيار گردآورى كند محكوم به فقر و نيازمندى است و هر آن كس از آن بى نيازى جويد به آسايش و آرامش خود كمك كرده است. كسى كه زر و زيورهاى دنيا در نظرش شگفت انگيز باشد قلب او نابينا مى شود و آن كس كه عشق آن را به خداوند بى اهميت و افكندنش به گورستان براى دوستانش آسان است.
(امام(عليه السلام) فرمود:) انسان مؤمن، تنها با چشم عبرت به دنيا مى نگرد، از مواهب آن به مقدار ضرورت بهره مى گيرد و آهنگ دلرباى آن را با بغض و نفرت مى شنود. هرگاه گفته شود فلان كس توانگر شد (ديرى نمى پايد كه) گفته مى شود بدبخت و بى نوا گشت و هرگاه مردم از فكر بقاى او (در اين جهان) شاد شوند (چيزى نمى گذرد كه) خبر مرگ او آن ها را محزون مى كند. اين حال دنياى آنهاست و هنوز روزى كه در آن به راستى غمگين و مأيوس شوند (روز رستاخيز) فرا نرسيده است.
شرح
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (مهدوی دامغانی)
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 368 نهج البلاغه: فلسفه پاداش و کیفر خدا
وَ قَالَ (عليه السلام): إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَضَعَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ، وَ الْعِقَابَ عَلَى مَعْصِيَتِهِ، ذِيَادَةً لِعِبَادِهِ عَنْ نِقْمَتِهِ، وَ حِيَاشَةً لَهُمْ إِلَى جَنَّتِهِ.
و فرمود (ع): خداى تعالى ثواب را در اطاعت خود نهاده است و عقاب را در معصيتش، تا بندگان خود را از عذاب خود مصون دارد و آنها را به بهشت روانه دارد.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
فلسفه ثواب و عقاب:
امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى و فشرده و كوتاه به فلسفه ثواب و عقاب در برابر اطاعت و معصيت اشاره كرده، مى فرمايد: «خداوند سبحان ثواب را بر اطاعتش و كيفر را بر معصيتش مقرر داشته است تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد و آن ها را به سوى بهشتش سوق دهد»; (إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ وَضَعَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ، وَ الْعِقَابَ عَلَى مَعْصِيَتِهِ، ذِيَادَةً لِعِبَادِهِ عَنْ نَقْمَتِهِ وَ حِيَاشَةً لَهُمْ إِلَى جَنَّتِهِ).
«ذيادة» در اصل از ماده «ذود» (بر وزن ذوب) به معناى منع كردن و جلوگيرى نمودن است كه در قرآن مجيد در سوره قصص آيه 23 درمورد دختران شعيب به آن اشاره شده و مى فرمايد: «(وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمْ امْرَأتَيْنِ تَذُودَانِ); در كنار چاه آب مدين به جز چوپان ها دو زن را ديد كه از رفتن گوسفندان خود به سوى چاه آب جلوگيرى مى كردند». در كلام نورانى مورد بحث مفهومش اين است كه خداوند عقاب را بر گناه قرار داده تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد. «حياشة» مصدر حاش يحوش ـ آن گونه كه ارباب لغت ازجمله ابن منظور در لسان العرب، گفته اند ـ به معناى سوق دادن صيد به سوى دام يا به سوى افرادى كه آماده صيد كردن هستند مى باشد سپس به معناى هرگونه سوق دادن، به كار رفته و در كلام نورانى بالا به همين معنا استفاده شده است زيرا امام(عليه السلام) مى فرمايد: خداوند ثواب و عقاب را بر طاعت و معصيت قرار داده تا بندگانش را به سوى بهشتش سوق دهد. (توجه داشته باشيد كه اين واژه اجوف واوى است و اجوف يايى آن به معناى ديگرى است.)
تعبير به «وضع الثواب...» سبب شده است كه در ميان شارحان نهج البلاغه بحث هايى درباره هماهنگى اين كلام با مذهب اشاعره يا عدليه صورت گيرد. مى دانيم اشاعره منكر حسن و قبح عقلى هستند بنابراين اوامر و نواهى را تابع مصالح و مفاسد نمى دانند و همچنين ثواب و عقاب را امر عقلى نمى شمرند بلكه معتقدند همه اين ها قراردادى و طبق وضع شارع مقدس است در حالى كه پيروان مكتب عدل (شيعه و معتزله) معتقدند كه حسن و قبح، عقلى است; آنچه خداوند امر فرموده داراى مصلحتى بوده و آنچه نهى كرده داراى مفسده اى و اين مصالح و مفاسد سبب اوامر و نواهى پروردگار شده است. ثواب و عقاب نيز يك امر عقلى است چراكه مطيع و عاصى نمى توانند در ترازوى عقل يكسان باشند به همين دليل خداوند به مطيعان پاداش نيك و به عاصيان كيفر و مجازات مى دهد.
ولى قابل توجه اين كه اگر خداوند هيچ ثواب و عقابى بر اطاعت و معصيت قرار ندهد بلكه همان مصالح و مفاسد را كه در طاعات و معاصى است سبب امر و نهى قرار دهد كارى برخلاف عدالت و حكمت و حكم عقل انجام نداده است. مثلاً اگر طبيب به بيمار دستور دهد فلان دارو را مصرف كن و اين امر طبيب داراى فوائدى براى اين بيمار باشد همين نكته براى صحت امر طبيب كافى است و نياز به پاداش و جزاى اضافه اى ندارد و همچنين اگر بيمار را از بعضى كارها بازدارد به دليل زيانى كه در آن كارهاست، نهى او حكيمانه است و نيازى به كيفر ندارد. اوامر و نواهى الهى نيز اگر تنها به دليل مصالح و مفاسد آن ها باشد كاملاً حكيمانه است و نيازى به پاداش و كيفر ندارد. ولى خداوند براى لطف و رحمت بيشتر و ايجاد انگيزه در طاعات و نفرت از معاصى، براى اطاعت ثوابى قرار داده و براى معصيت عقابى.
اين در واقع شبيه همان قاعده لطف است كه ارباب علم كلام مى گويند و خلاصه اش اين است كه شخص حكيم هنگامى كه چيزى را از كسى مى خواهد آنچه او را به اطاعت نزديك مى كند و از معصيت بازمى دارد در نظر مى گيرد بى آن كه او را اجبار كرده باشد: (اللُّطفُ هو ما يكونُ المكلَّفُ معه أقرَبَ إلى فعلِ الطاعةِ وأبعَد مِن فِعلِ المَعصيةِ ولم يَكُن له حظٌّ فى التَّمكينِ (أي القدرَةِ) ولم يبلُغْ حَدَّ الإلجاءِ). بنابراين حسن و قبح عقلى، و وضع ثواب و عقاب بر طاعت و معصيت بر اساس حكمت الهى نه تنها منافاتى با يكديگر ندارند بلكه مؤيد يكديگرند.
*****
نكته:
آيا ثواب، تفضّل است يا استحقاق؟
در ذيل خطبه 216 در جلد هشتم، اين مسئله را مطرح كرديم كه آيا پاداش هاى الهى بر اساس استحقاقى است كه بندگان پيدا مى كنند و يا نوعى تفضل و كرم پروردگار است. در اين مسئله اختلاف نظر فراوانى در ميان علماى علم كلام به ويژه اشاعره و معتزله وجود دارد. مهمترين دليلى كه طرفداران استحقاق مى گويند اين است كه اطاعت فرمان خدا غالباً با مشكلاتى همراه است. چگونه ممكن است خداوند حكيم عادل اين مشكلات را بر بندگان خود تحميل كند و اجر و پاداشى در برابر آن قرار ندهد در حالى كه ازنظر فقهى هر كسى براى ديگرى كارى انجام دهد يا بايد اجرة المثل به او داد و يا اجرة المسمى، مگر آن كه خودش قصد تبرع داشته باشد. ولى به يقين قياس اين دو با يكديگر قياس مع الفارق است. كارگر و اجيرى كه براى ما كار مى كند مشكلى را از ما حل مى كند و خدمتى براى ما انجام مى دهد نه اين كه مشكل خود را حل كند. ولى اطاعت فرمان هاى پروردگار خدمتى به خداوند نيست بلكه خدمتى به خود ماست زيرا يقين داريم كه تمام آن ها داراى مصالحى است كه عايد ما مى شود و به تعبير ديگر، شبيه دستورى است كه طبيب به بيمار مى دهد. آيا اگر بيمار دستور طبيب را اجرا كند و سلامتى خود را بازيابد حق دارد از طبيب تقاضاى اجرتى در برابر زحمت خوردن داروهاى تلخ كند؟ فرمان هاى پروردگار درمورد واجبات و محرمات همه از اين قبيل است.
بنابراين نتيجه مى گيريم كه اگر خداوند پاداشى مى دهد صرفاً تفضل است، شبيه جايزه هايى كه به نفرهاى اول در امتحانات مى دهند. مسلم است كه آن ها خدمتى به خودشان كرده اند نه به استادشان ولى استاد براى تشويق تفضلاً جايزه اى هم به آن ها مى دهد. كلام حكيمانه مذكور نيز اشاره به همين معنا مى كند كه خداوند ثواب و عقاب را بر طاعت و معصيت قرار داده است تا بندگانش را از عذاب نجات داده و به سوى بهشت سوق دهد. يعنى اين ثواب و عقاب نيز مصلحتى دارد كه عايد بندگان مى شود.
اين سخن را با حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم، آن جا كه فرمود: «لَنْ يدْخِلَ الْجَنَّةَ أَحَداً عَمَلُهُ، قالُوا: وَ لا أَنْتَ يا رَسُولَ اللَّهِ؟ قالَ: وَ لا أَنَا، الاَّ أَنْ يتَغَمَّدَنِى اللَّهُ بِرَحْمَتِهِ!; هيچ كس را عملش وارد بهشت نمى سازد. عرض كردند: حتى خود شما اى رسول خدا؟! فرمود: آرى، من هم چنين هستم، مگر اين كه رحمت خدا شامل من شود!».[1] و در ذيل حديث آمده است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دست مبارك را بر سر خود نهاد و با صداى بلند جمله بالا را بيان كرد. يعنى يقين بدانيد كه من هم مشمول اين حكم هستم. اشاره به اين كه پاداش الهى به قدرى پراهميت است كه اگر بنا بود ما اجر و مزدى از خداوند طلبكار باشيم اين پاداش هاى عظيم و اين بهشت جاويدان بسيار فراتر از اعمال ما بود.[2]
*****
پی نوشت:
[1]. بحارالانوار، ج 7، ص 11.
[2]. سند گفتار حكيمانه: از آنچه مرحوم خطيب در مصادر آورده استفاده مى شود كه اين كلام نورانى با خطبه اى كه فاطمه زهرا(عليها السلام) درباره فدك خوانده هماهنگ است و مرحوم آمدى نيز آن را در كتاب غررالحكم با تفاوتى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 268)
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد