ترجمه و شرح حکمت 369 نهج البلاغه: مهجوریت اسلام و قرآن

وَ قَالَ (عليه السلام): يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَا يَبْقَى فِيهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ وَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ؛ وَ مَسَاجِدُهُمْ يَوْمَئِذٍ عَامِرَةٌ مِنَ الْبِنَاءِ، خَرَابٌ مِنَ الْهُدَى، سُكَّانُهَا وَ عُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ الْأَرْضِ؛ مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ، وَ إِلَيْهِمْ تَأْوِي الْخَطِيئَةُ، يَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَا فِيهَا، وَ يَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَيْهَا؛ يَقُولُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ فَبِي حَلَفْتُ لَأَبْعَثَنَّ عَلَى أُولَئِكَ فِتْنَةً تَتْرُكُ الْحَلِيمَ فِيهَا حَيْرَانَ، وَ قَدْ فَعَلَ، وَ نَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللَّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ.

و فرمود (ع): بر مردم روزگارى بيايد كه از قرآن جز نشانى و از اسلام جز نامى نماند. در آن روزگار، مسجدهايشان از حيث بنا آباد است و از جهت رستگارى ويران. ساكنان و آباد كنندگانش، از بدترين مردم روى زمين خواهند بود. فتنه ها از آنجا بيرون آيد و خطاكاريها در پناه آنها مأوا گيرد. هر كه خواهد از آن فتنه ها كنارى گيرد، بگيرندش و به ميان فتنه اش افكنند. و هر كه خود را واپس دارد به سوى فتنه هايش رانند. خداى تعالى فرمايد: سوگند به خودم كه بر ايشان فتنه اى برگمارم، آنسان، كه مردم بردبار را در آن حيران گذارم و خداوند چنين خواهد كرد. از خداوند مى خواهيم كه از لغزش و غفلت ما درگذرد.

زمانى طوفانى در پيش است :
امام(عليه السلام) در اين گفتار پرمعناى خويش از زمانى خبر مى دهد كه اسلام و قرآن به فراموشى سپرده مى شود و اهل آن زمان غرق گناه مى گردند، و نُه ويژگى از مفاسد براى آن زمان ذكر مى كند و مى فرمايد: «روزگارى بر مردم خواهد آمد كه در ميان آن ها از قرآن چيزى جز خطوطش و از اسلام جز نامش باقى نمى ماند»; (يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَيَبْقَى فِيهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاَّ رَسْمُهُ، وَ مِنَ الاِْسْلاَمِ إِلاَّ اسْمُهُ).
رسم در اين جا به معنى خطوط است، هرچند بعضى آن را به معنى قرائت، تفسير كرده اند كه بعيد به نظر مى رسد. با اين كه اين دو ويژگى براى معرفى اهل آن زمان كه از اسلام، تنها به ظواهرى قناعت كرده اند و از حقيقت اسلام چيزى در ميان آن ها باقى نمانده كفايت مى كند با اين حال چند جمله ديگر در معرفى آن ها بيان كرده و مى فرمايد: «مساجد آن ها در آن زمان از جهت بنا آباد و محكم ولى از جهت هدايت خراب و ويران است»; (وَمَسَاجِدُهُمْ يوْمَئِذ عَامِرَةٌ مِنَ الْبِنَاءِ، خَرَابٌ مِنَ الْهُدَى).
اشاره به اين كه آن ها تنها به ظواهر اسلام و مساجد قناعت مى كنند و به مسائل مربوط به فرهنگ اسلامى كه بايد در آن جا پياده شود و مسجد كانون آن باشد توجهى ندارند.
سپس در وصف ديگرى مى فرمايد: «ساكنان آن مساجد و آبادكنندگان آن بدترين مردم روى زمين اند فتنه و فساد از آن ها برمى خيزد و خطاها و گناهان به سوى آن ها بازمى گردد»; (سُكَّانُهَا وَعُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ الاَْرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ، وَإِلَيهِمْ تَأْوِى الْخَطِيئَةُ).
اشاره به اين كه ميان ظاهر و باطن آن ها فرق بسيار است، ظاهر آن ها اين است كه اهل مسجد و عمران و آبادى آن هستند در حالى كه جز فتنه گرى و گناه، چيزى از آن ها برنمى خيزد، حتى از همان مساجد آباد براى فتنه گرى و توطئه بر ضدّ مؤمنان راستين، و انحرافات خود بهره مى جويند.
سپس در آخرين بيان صفات آن ها مى فرمايد: «(آن ها به گمراهى خود قانع نيستند بلكه اصرار به گمراه ساختن ديگران نيز دارند) هرگاه كسى از فتنه آنان كناره گيرى كند او را به آن بازمى گردانند و هركس كه از آن جا وامانده به سوى آن سوقش مى دهند»; (يَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَا فِيهَا، وَيَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَيْهَا).
آرى آن ها اصرار دارند كه هيچ مانعى بر سر راه اعمال زشت و كارهاى خلافشان نباشد و اگر كسانى از آن ها كناره گيرى كنند به اجبار آن ها را به جمع خود بازمى گردانند.
امام(عليه السلام) در پايان به عذاب دردناك آن ها اشاره كرده، مى فرمايد: «خداوند سبحان مى فرمايد: به ذاتم سوگند مى خورم فتنه اى بر آنان بر مى انگيزم كه عاقل بردبار در آن حيران بماند»; (يَقُولُ اللّهُ سُبْحَانَهُ: فَبِي حَلَفْتُ لاََبْعَثَنَّ عَلَى أُولئِكَ فِتْنَةً تَتْرُكُ الْحَلِيمَ فِيهَا حَيْرَانَ).
اين فتنه ممكن است يك بلاى آسمانى يا زلزله هاى ويرانگر زمينى يا بيمارى هاى فراگير و يا شمشيرهاى دشمنان سلطه گر باشد كه همگى در برابر آن حيران بمانند و حتى عاقلان بردبار راه برون رفتى از آن نيابند.
و در آخرين جمله مى فرمايد: «هم اكنون اين كار انجام شده و ما از خداوند مى خواهيم كه از لغزش ها و غفلت ها درگذرد»; (وَقَدْ فَعَلَ، وَنَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ).
امام(عليه السلام) در اين گفتار پرمعناى خود زمانى را ترسيم مى كند كه نور هدايت الهى به خاموشى مى گرايد، آفتاب عالم تاب اسلام رو به افول مى نهد و مسلمانان راستين كم مى شوند و آن ها كه هستند براثر فشارها خانه نشين مى گردند، صحنه اجتماع به دست رياكارانى مى افتد كه قرآن را با صداى خوب مى خوانند و آن را با بهترين خط و زيباترين طبع آراسته مى كنند، نمونه ديگر رياكارى آن ها مساجد آباد و پرشكوه است، اين ها همه در حالى است كه در باطن، نه خبرى از تعليمات اسلام است و نه از اخلاق اسلام. بازيگران رياكار اين ميدان كه بدترين مردم روى زمين اند كارى جز فتنه گرى و خطاكارى ندارند و عجب اين كه اصرار دارند ديگران را هم به رنگ خود درآورند چراكه اگر آن ها مسلمان راستين باشند مانع كار آنان مى شوند پس بايد آن ها را نيز از اسلام بيرون بُرد تا راه براى پيشرفت اين گروه فتنه گر صاف و هموار شود. البته خداوند تنها به مجازات آنان در عرصه قيامت اكتفا نمى كند بلكه در همين دنيا نيز آن ها را گرفتار انواع مصائب مى كند، اين مجازات ها ممكن است در اشكال مختلف جلوه گر شود، بلاهاى آسمانى، فتنه هاى زمينى، بيمارى هاى فراگير، قحط سالى و از همه بدتر سلطه گروهى بى رحم بر آن ها و كشت و كشتار آنان به دست اين گروه، فتنه هايى كه به قدرى پيچيده و متراكم است كه آگاه ترين مردم از حلّ آن عاجز مى شوند و ناچار حيران و سرگردان تماشاگر اين صحنه ها خواهند بود.
آيا آنچه امام(عليه السلام) از اين اوصاف براى مردم آن زمان بيان كرده اشاره به زمان خود اوست كه براثر حكومت هاى خودكامه و سلطه بنى اميه و نفوذ بازماندگان عصر جاهليت در مراكز قدرت اسلامى، مردم گرفتار چنين شرايطى شدند و يا اشاره به زمان هاى آينده مثلا زمانى مثل زمان ماست. جمله «يأتى» كه به صورت فعل مضارع است و همچنين «لا يبقى» و افعال مضارع ديگرى كه در كلام امام(عليه السلام) پى درپى به كار رفته است نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) از حادثه اى در آينده خبر مى دهد ولى جمله «وقد فعل» (خداوند اين كار را كرده است) نشان مى دهد كه چنين گروهى در عصر و زمان امام(عليه السلام) بودند و خداوند نيز مجازاتش را بر آن ها وارد ساخت.
ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند كه ممكن است جمله «وقد فعل» اشاره به اين باشد كه خداوند شبيه اين عذاب را بر اقوام پيشين كه از راه حق منحرف مى شدند و گرفتار همين مفاسد اجتماعى و اخلاقى بودند، نازل كرده يعنى اين موضوع در تاريخ بشر سابقه دارد و بارها تكرار شده است. بعضى احتمال ضعيف سومى داده اند و آن اين كه جمله «قد فعل» تأكيد بر اين باشد كه خداوند چنين سوگندى را ياد كرده است. احتمال چهارمى نيز در اين جا وجود دارد كه فعل ماضى اشاره به مضارع متحقق الوقوع باشد; يعنى چيزى كه در آينده قطعاً واقع مى شود گاه به صورت فعل مضارع بيان مى گردد كه در قرآن مجيد نظاير متعددى دارد. البته فعل مضارع براى زمان حال و استقبال، هر دو مى آيد ولى استعمال آن منحصراً در زمان حال، قطعاً خلاف ظاهر است و احتياج به قرائن روشن دارد. (توضيح بيشترى در اين زمينه در قسمت نكته خواهد آمد).
امام(عليه السلام) در پايان اين سخن راه توبه را به مردم نشان مى دهد و مى فرمايد: «ما از خداوند خواستاريم كه از لغزش ها و غفلت هاى ما درگذرد»; (وَنَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ).
اشاره به اين كه اگر مردم بيدار شوند و به درگاه الهى روى آورند و از غفلت ها و لغزش هايى كه داشته اند از پيشگاه خدا آمرزش بطلبند اميد است كه آن بلاها و فتنه ها برطرف گردد.
*****
نكته:
آيا زمان ما مصداق كلام بالاست؟
تعبيراتى كه امام(عليه السلام) در اين جمله هاى پرمعنا به كار برده و تمام آن به صورت فعل مضارع يا شبيه مضارع است خبر مى دهد كه اين شرايط نابسامان و اوضاع دردناك در آينده براى مسلمانان براثر غفلت ها و بيگانگى از تعليمات اسلام روى مى دهد اما جمله آخر آن كه مى فرمايد: «وَ قَدْ فَعَلَ، وَنَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللَّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ; خداوند چنين فتنه اى را به دليل آن كارهاى ناشايست بر آن ها مسلط ساخته و ما از خدا مى خواهيم كه از لغزش ها و غفلت هاى ما بگذرد» نشان مى دهد كه در عصر امام(عليه السلام) چنين حادثه دردناكى روى داده است. از زمان خليفه سوم جامعه اسلامى به تدريج از اسلام فاصله گرفت و مال و ثروت هنگفت حاصل از غنائم آن ها را به خود مشغول ساخت و آلوده گناهان زيادى شدند و به دنبال آن، فتنه بنى اميه به وجود آمد و مردم را در حيرت شديدى فرو برد.
ولى اين احتمال وجود دارد كه گفتار امام(عليه السلام) داراى چند مرحله است، يك مرحله آن در آن عصر اتفاق افتاد و مرحله شديدترش در اعصار بعد. آن گونه كه نمونه آن را با چشم خود در بسيارى از كشورهاى اسلامى مى بينيم كه قرآن، زياد مى خوانند ولى از عمل به قرآن خبرى نيست، داد اسلام زياد مى زنند ولى از تعليمات اسلام بى گانه اند، مساجد فراوانى دارند، بسيار آباد و پرشكوه ولى نور هدايت در آن ها نيست، فتنه ها از آن ها مى جوشد و همه جا را فرامى گيرد به خصوص اين گفتار درباره سلفى هاى تكفيرى و متعصب، كاملاً صادق است و فتنه اى كه بر آن ها مسلط شده فتنه يهود و بعضى از كشورهاى بزرگ است كه قبله اول مسلمين را گرفته اند و همواره كشورهاى اسلامى را تهديد كرده مسلمين را حيران و سرگردان مى كنند. البته اين احتمال را نيز كه فعل ماضى «قد فعل» اشاره به مضارع متحقق الوقوع و مسلم باشد نبايد ازنظر دور داشت.[1]
*****
پی نوشت:
[1]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب در مصادر مى گويد: مطابق آنچه در ميزان الاعتدال ذهبى آمده، اصل اين سخن از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است كه اميرمؤمنان(عليه السلام) آن را از آن حضرت نقل كرده و نويسنده رساله اصول الايمان نيز آن را روايت نموده ولى بخش آخر آن را اميرمؤمنان على(عليه السلام) بر آن افزوده است. مرحوم صدوق نيز در ثواب الاعمال آن را آورده است و اين كه مرحوم سيد رضى آن را از كلمات اميرمؤمنان(عليه السلام) شمرده، شك نيست كه در جايى به عنوان روايت آن حضرت بوده همانگونه كه آمدى در غررالحكم نيز بخش هايى از آن را از اميرمؤمنان(عليه السلام) نقل نموده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 270)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۸ | 11:36 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 370 نهج البلاغه: تاکید بر تقوا و خلقت هدفدار انسان

وَ رُوِيَ أَنَّهُ (عليه السلام)، قَلَّمَا اعْتَدَلَ بِهِ الْمِنْبَرُ إِلَّا قَالَ أَمَامَ الْخُطْبَةِ:
أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ، فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَيَلْهُوَ، وَ لَا تُرِكَ سُدًى فَيَلْغُوَ؛ وَ مَا دُنْيَاهُ الَّتِي تَحَسَّنَتْ لَهُ، بِخَلَفٍ مِنَ الْآخِرَةِ الَّتِي قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ؛ وَ مَا الْمَغْرُورُ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الدُّنْيَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ، كَالْآخَرِ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الْآخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِهِ.

گويند كمتر اتفاق مى افتاد كه امام بر منبر نشيند و پيش از اداى سخن، مردم را چنين اندرزى ندهد:
اى مردم، از خداى بترسيد. هيچكس به عبث آفريده نشده تا سرگرم لهو و بازيچه گردد و او را به خود وانگذاشته اند تا به كارهاى لغو و بيهوده پردازد.
مباد كه دنيا در نظرش به گونه اى آراسته آيد كه آن را جانشين آخرت، كه زشتش انگاشته، قرار دهد.
آن فريب خورده اى كه در دنيا به بالاترين پيروزى رسيده، هرگز به پايه كسى كه از آخرت اندك سهمى يافته، نرسد.

يك پيام مستمر:
امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى به سه نكته مهم اشاره مى فرمايد و جالب اين كه از آغاز اين كلام استفاده مى شود، مواقعى كه به منبر مى رفت غالباً در آغاز خطبه ها به اين نكته ها اشاره مى فرمود; (وَ رُوِى أَنَّهُ(عليه السلام) قَلَّمَا اعْتَدَلَ بِهِ الْمِنْبَرُ إِلا قَالَ أَمَامَ الْخُطْبَةِ).
در نخستين نكته به هدف آفرينش انسان به صورت سربسته اشاره كرده، مى فرمايد: «اى مردم! تقواى الهى پيشه كنيد. هيچ كس بيهوده و عبث آفريده نشده كه به لهو (و انواع سرگرمى ها) بپردازد و مهمل و بى هدف رها نگشته تا پيوسته به كارهاى لغو مشغول شود»; (أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللّهَ فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَيَلْهُو، وَ لاَ تُرِكَ سُدًى فَيَلْغُو).
«سدى» به معناى رها شده و بى هدف و بى برنامه است. به شترى كه ساربان، آن را در بيابان رها كند «ابل سدى» مى گويند. تفاوت «لهو» و «لغو» كه در كلام بالا آمد اين است كه «لهو» به معناى سرگرمى است و انواع بازى هاى سرگرم كننده را شامل مى شود اما «لغو» بيهوده كارى است حتى اگر هيچ سرگرمى اى در آن نباشد. هنگامى كه به اين جهان پهناور با اين همه نظامات و اين همه بدايع نگاه مى كنيم و سپس به مواهب زياد و نعمت هاى گوناگونى كه در وجود ما به وديعت نهاده شده مى نگريم يقين پيدا مى كنيم كه آفريننده آن دستگاه باعظمت و اين موجود عجيب هدف مهمى در نظر داشته است. هرگز نه اين عالم پهناور بيهوده آفريده شده است و نه خلقت اين اعجوبه جهان هستى كه نامش انسان است بى هدف مى باشد. بنابراين بايد آن هدف را پيدا كرد و در مسير آن گام برداشت و آن، چيزى نيست جز سير الى الله و پيمودن مسير تكامل و رسيدن به سعادت جاويدان كه همه پيامبران الهى به خصوص پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از آن خبر دادند.
جالب اين است كه هرگاه از يك فيلسوف مادى گرا سؤال كنيم كه اين چشم انسان براى چيست؟ تمام اهداف چشم را برمى شمارد، گوش براى چيست؟ اهداف آن را نيز ذكر مى كند و همچنين زبان و دست و پا و حتى ابروها و مژه ها، براى هركدام اهداف مهمى ذكر مى كند اما اگر از او سؤال كنيم: اين مجموعه كه جزء جزئش با هدف است براى چيست؟ در پاسخ آن فرو مى ماند و جوابى ندارد. اما فيلسوف الهى شفاف ترين جواب را كه در بالا اشاره شده و انبياى الهى و دليل عقل، پشتيبان آن هستند بيان مى كند. انسان به سرمايه دار عظيمى مى ماند كه بايد با اين سرمايه هاى الهى، گوهرهاى گران بهايى به دست آورد كه ارزش آن را داشته باشد نه اين كه سرمايه وجود خويش و شايستگى ها و لياقتش را به هدر دهد و با دست خالى چشم از جهان ببندد و راهى راه زيان كاران شود.
آنگاه در دومين نكته اشاره به كسانى مى كند كه آخرت را به سبب بدنگرى، به دنيا فروخته اند، مى فرمايد: «(هرگز) دنياى دلپسند او جاى آخرتى را كه با بدنگرى، زشت در نظرش جلوه كرده است نخواهد گرفت»; (وَ مَا دُنْيَاهُ الَّتي تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَف مِنَ الاْخِرَةِ الَّتِي قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ).
هواى نفس، بلاى بزرگى است، گاهى ديدگاه انسان را چنان دگرگون مى سازد كه زشت را زيبا و زيبا را زشت مى بيند همانگونه كه قرآن مجيد درباره گروهى از اقوام منحرف پيشين مى فرمايد: «(وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ); شيطان اعمال آن ها را در نظرشان زينت داده است».[1] و در جاى ديگر مى فرمايد: «(زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا); زندگى دنيا در نظر كافران زينت داده شده است».[2]
طبيعى است، هنگامى كه زندگى دنيا در نظر انسان خوشايند و زيبا باشد، آخرت در نظرش زشت و ناپسند است، از آن مى گريزد و به سوى دنيا باشتاب مى رود و اين است سرنوشت تمام كسانى كه وسوسه هاى شيطان و هوى و هوس هاى نفس، ديد و فكر آن ها را دگرگون ساخته است.
در سومين نكته اشاره به سرنوشت اين گونه فريب خوردگان كرده، مى فرمايد: «آن فريب خورده اى كه با برترين همت (و بالاترين كوشش) بر دنيا ظفر يافته همچون كسى نيست كه به كمترين سهم خود از آخرت دست يافته است»; (وَ مَا الْمَغْرُورُ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الدُّنْيَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ كَالآخَرِ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الآخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِهِ).
چه شوم است سرنوشت كسانى كه بالاترين همت و تلاش خود را براى دست يافتن به متاع ناپايدار و زودگذر دنيا به كار مى گيرند و چه زيباست سرنوشت كسانى كه با تلاش و كوشش و همت خود سهمى از سعادت اخروى پيدا كرده اند، هر چند اين سهم كوچك باشد.
در حديثى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از امام صادق(عليه السلام) آورده است مى خوانيم كه ابوبصير خدمت حضرت رسيد، عرض كرد: فدايت شوم مرا تشويق (به بهشت) كن. امام(عليه السلام) فرمود: بوى بهشت از فاصله هزار سال به مشام مى رسد و كمترين منزلى كه بهشتيان دارند منزلى است كه اگر همه جن و انس را بخواهد به آن دعوت كند مى تواند از آن ها پذيرايى نمايد بى آن كه چيزى از نعمت هاى او كاسته شود و كمترين مقام اهل بهشت مقام كسى است كه داخل بهشت مى شود و سه باغ در برابر او نمايان مى گردد و هنگامى كه در پايين ترين آن ها وارد مى شود همسران و خادمان و نهرها و ميوه هاى فراوانى مى بيند و شكر و حمد خدا را به جا مى آورد. به او گفته مى شود: سر بلند كن و باغ دوم را ببين كه در آن نعمت هايى است كه در باغ اول نيست. عرضه مى دارد: خداوندا! اين باغ را نيز نصيب من كن. مى فرمايد: شايد اگر آن را به تو بدهم باز غير آن را بخواهى. عرضه مى دارد: همين را مى خواهم، همين را مى خواهم. (و به همين ترتيب باغ ديگرى را با نعمت هاى بسيار فراوان مشاهده مى كند و شكر و سپاس خدا را بسيار به جا مى آورد)[3]. [4]
*****
پی نوشت:
[1]. عنكبوت، آيه 38.
[2]. بقره، آيه 212.
[3]. بحارالانوار، ج 8، ص 120، ح 11.
[4]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب در مصادر مى گويد: بخش آغازين اين كلام نورانى در كتاب دُستور معالم الحكم (نوشته قاضى قضاعى متوفاى 454) با تغييراتى آمده كه به روشنى نشان مى دهد از منبع ديگرى اخذ كرده است. زمخشرى نيز در ربيع الابرار آن را آورده است. سپس تصريح مى كند كه اين كلام حكيمانه در نسخه ابن ابى الحديد آمده و در نسخ ديگر وجود ندارد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 270.) در غررالحكم بخش آخرين اين كلام نورانى با تفاوت چشمگيرى ذكر شده كه نشانه تعدد منابع است. (غررالحكم، ح 2502)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۴ تیر ۱۳۹۸ | 10:45 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 371 نهج البلاغه: کلیدهای سعادت دنیا و آخرت

وَ قَالَ (عليه السلام): لَا شَرَفَ أَعْلَى مِنَ الْإِسْلَامِ، وَ لَا عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى، وَ لَا مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ، وَ لَا شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ، وَ لَا كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَةِ، وَ لَا مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ الرِّضَى بِالْقُوتِ، وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ الْكَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَةِ، وَ الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَ مَطِيَّةُ التَّعَبِ، وَ الْحِرْصُ وَ الْكِبْرُ وَ الْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِي الذُّنُوبِ، وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِئِ الْعُيُوبِ.

و فرمود (ع): هيچ شرفى، برتر از اسلام نيست و هيچ عزتى، فراتر از پرهيزگارى نيست و هيچ پناهگاهى، بهتر از پارسايى نيست و هيچ شفيعى، پيروزمندتر از توبه نيست
و هيچ گنجى، توانگرتر از قناعت نيست و هيچ ثروتى، نيكوتر از خشنودى به روزى روزانه، تهى دستى را نزدايد.
هر كس به كفافى كه او را داده اند، بسنده كند، به آسودگى، پيوسته است و در سايه امن و راحت جاى گرفته.
خواهشهاى نفسانى كليد رنجها و مركب خستگيهاست.
حرص و تكبر و حسد، آدمى را به فرو افتادن در ورطه گناهان فرا مى خوانند. و بدكارى، جامع همه زشتيهاست.

ده موضوع مهم و سرنوشت ساز:
امام(عليه السلام) در اين جمله هاى كوتاه و پرمعنا اشاره به ده موضوع مهم مى كند كه هفت موضوع مربوط به فضايل اخلاقى و سه موضوع مربوط به رذايل اخلاقى است. نخست مى فرمايد: «شرافتى برتر از اسلام نيست»; (لاَشَرَفَ أَعْلَى مِنَ الاِْسْلاَمِ).
اين نكته با توجه به اين كه اسلام مجموعه اى از عقايد والاى دينى و برنامه هاى سازنده عبادى و دستورات مهم اخلاقى است كاملاً روشن است. بسيارى از افراد، شرف را در مقام هاى مادى متزلزل و اموال و ثروت هاى ناپايدار و قدرت قوم و قبيله كه دائماً در معرض فناست مى دانند. در حالى كه شرافت واقعى اين است كه انسان يك مسلمان راستين باشد.
در جمله دوم مى فرمايد: «عزت و قدرتى گران بهاتر از پرهيزكارى نيست»; (وَلاَ عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى). زيرا تقوا چنان انسان را مسلط بر خويش مى سازد كه وسوسه هاى شيطان و هواى نفس را به عقب مى راند. چه قدرتى از اين بالاتر كه انسان شيطان را به زمين بزند و هواى نفس را مهار كند.
در سومين جمله مى فرمايد: «هيچ پناهگاهى بهتر و نگهدارنده تر از ورع (و پرهيز از شبهات) نيست»; (وَ لاَ مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ). لغزش هاى انسان در بسيارى از موارد در امور شبهه ناك است كه انسان را به پرتگاه محرمات مسلم شرع سوق مى دهد. كسى كه داراى ورع و پرهيز از شبهات است در پناهگاه مطمئنى قرار گرفته كه او را از چنين لغزشى بازمى دارد.
در حكمت چهارم نيز شبيه اين جمله گذشت آن جا كه مى فرمايد: «الْوَرَعُ جُنَّة; ورع، سپر محكمى است». امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «إِنَّ أَشَدَّ الْعِبَادَةِ الْوَرَعُ; دشوارترين عبادت ورع است».[1] زيرا علاوه بر ترك محرمات و انجام واجبات، انسان را از ارتكاب شبهات بازمى دارد.
در حديث ديگرى آمده است كه يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) خدمتش عرض كرد: من توفيق زيارت شما را چند سال يك بار پيدا مى كنم دستورى بيان فرما كه به آن عمل كنم (و ضامن سعادتم باشد). امام(عليه السلام) فرمود: «أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَالْوَرَعِ وَ الاِجْتِهَادِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لاَ ينْفَعُ اجْتِهَادٌ لاَ وَرَعَ فِيهِ; تو را به تقواى الهى و ورع و تلاش و كوشش (در مسير اطاعت پروردگار) سفارش مى كنم و بدان كه تلاش بدون ورع نتيجه بخش نخواهد بود».[2]
در چهارمين نكته مى فرمايد: «هيچ شفيعى نجات بخش تر از توبه نيست»; (وَلاَ شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ).
زيرا شفاعت شفيعانُ ديگر گاه پذيرفته مى شود و گاه ممكن است پذيرفته نشود زيرا بار گناه، سنگين تر از شفاعت است. اما توبه واقعى كه با ندامت كامل و تصميم بر عدم تكرار گناه و جبران گذشته و اعمال صالح آينده صورت گيرد قطعاً در پيشگاه خداوند پذيرفته خواهد شد. بنابراين گنهكاران به جاى اين كه به انتظار شفاعت شفيعان بنشينند بهتر است توبه كنند و شفاعت را براى تأكيد بر پذيرش آن از شفيعان بخواهند.
خداوند به طور مطلق در قرآن مجيد مى فرمايد: «(وَهُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ); خداوند كسى است كه توبه را از بندگانش مى پذيرد و گناهان آن ها را مى بخشد».[3]
در پنجمين نكته اشاره به اهميت قناعت كرده، مى فرمايد: «هيچ گنجى بى نيازكننده تر از قناعت نيست»; (وَ لاَ كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَةِ).
گنج هاى ديگر پايان مى پذيرند، گنجى كه پايان نمى پذيرد گنج قناعت است.
اضافه بر اين، براى حفظ گنج هاى ظاهرى رنج فراوان بايد كشيد چراكه دشمنان و سارقان و حسودان دائماً در كمين آن اند. ولى گنج قناعت هيچ سارق و دشمن و حسودى ندارد. و به گفته سعدى:
گنج آزادگى و كنج قناعت ملكى است *** كه به شمشير ميسر نشود سلطان را
و به گفته حافظ:
گنج زر گر نبود، كنج قناعت باقى است *** آن كه آن داد به شاهان به گدايان اين داد
در گفتار حكيمانه 57 آمده بود: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ ينْفَدُ; قناعت سرمايه اى است كه هرگز تمام نمى شود». همين مضمون در گفتار حكيمانه 349 و گفتار حكيمانه 229 آمده بود.
حقيقت قناعت يك ملكه درونى است كه انسان با داشتن آن با حدّاقل لازم براى زندگى مى سازد و به دنبال زرق و برق و اضافات و تشريفاتى كه وقت و فكر و عمر انسان را مصروف خود مى سازد نمى رود و به همين دليل آلوده انواع گناهان و مسائل غير اخلاقى نمى شود.
اضافه بر اين، شخص قانع، آزادگى فوق العاده اى دارد زيرا زير بار منت هيچ كس نيست; در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) در غررالحكم آمده است: «الْحُرُّ عَبْدٌ مَا طَمِعَ وَ الْعَبْدُ حُرٌّ إِذَا قَنِعَ; شخص آزاده، برده است هنگامى كه طمع كند، و برده، آزاده است هنگامى كه قناعت پيشه كند».[4]
در ششمين نكته مى فرمايد: «هيچ مالى براى نابودى فقر بهتر از رضا به مقدار نياز نيست»; (وَلاَ مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ الرِّضَى بِالْقُوتِ).
اين جمله كه در واقع تكميل كننده جمله سابق است اشاره به اين دارد كه بى نيازى حقيقى در آن است كه انسان به ضروريات زندگى راضى باشد و درپى مال اندوزى و فراهم كردن اسباب و وسايل تجملاتى كه به يقين مورد نياز او نيست خود را به زحمت نيفكند كه اين نوعى فقر و آن نوعى غناست.
در هفتمين نكته باز بر آنچه در نكته پنجم و ششم گذشت به گونه ديگرى مهر تأييد مى زند و مى فرمايد: «آنكس كه به مقدار نياز اكتفا كند به آسايش و راحتى هميشگى دست يافته و در فراخناى آسودگى جاى گرفته است در حالى كه دنياپرستى كليد رنج و بلا و مَركب تعب و ناراحتى است»; (وَمَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ الْكَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَةِ وَ الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَمَطِيَّةُ التَّعَبِ).
«تبوأ» از ماده «تبوِئَه» (بر وزن تذكره) به معناى سكنى دادن به قصد دوام و بقاست.
«خفض» معانى متعددى دارد ازجمله تنزل و كاهش، فروتنى و نيز به معناى آسايش و فراخى زندگى است.
«دعة» به معناى آسودگى و «رغبة» به معناى دنياپرستى و «نَصَب» به معناى خستگى و درماندگى و «مطية» به معناى مركب است.
روشن است كه آنچه انسان را در زندگى به زحمت و رنج مى افكند دنياپرستى است وگرنه براى به دست آوردن يك زندگى ساده آميخته با قناعت، رنج و زحمت زيادى لازم نيست و همان طور كه امام(عليه السلام) در جمله بالا فرمود، دنياپرستى است كه كليد رنج و ناراحتى هاست و مركب ناراحتى و تعب است.
در پايان براى تكميل نكات گذشته به نكته ديگر كه ناظر به سه رذيله اخلاقى است با ذكر آثار آن ها اشاره كرده، مى فرمايد: «حرص و تكبر و حسد انگيزه اى هستند براى فرو رفتن در گناهان، و شر و بدكارى، جامع تمام (اين) عيب هاست»; (وَالْحِرْصُ وَالْكِبْرُ وَالْحَسَدُ دَوَاع إِلَى التَّقَحُّمِ فِي الذُّنُوبِ، وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِي الْعُيُوبِ).
«تقحُّم» به معناى فرو رفتن در چيزى است.
سه رذيله اى كه امام(عليه السلام) به عنوان انگيزه غوطه ور شدن در گناهان بيان فرموده همان سه رذيله معروف آغاز آفرينش انسان است; شيطان بر اثر تكبر رانده درگاه خدا شد و آدم به دليل حرص، ترك اولى كرد و از درخت ممنوع خورد و از بهشت اخراج شد و قابيل براثر حسد، نخستين قتل و جنايت را در عالم بنيان نهاد و منفور ساحت قدس پروردگار گشت.
در حديثى از امام على بن الحسين(عليه السلام) مى خوانيم: «فَأَوَّلُ مَا عُصِى اللَّهُ بِهِ الْكِبْرُ وَ هِى مَعْصِيةُ إِبْلِيسَ حِينَ أَبَى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ وَ الْحِرْصُ وَ هِى مَعْصِيةُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ حِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمَا فَكُلا مِنْ حَيثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ فَأَخَذَا مَا لاَ حَاجَةَ بِهِمَا إِلَيهِ فَدَخَلَ ذَلِكَ عَلَى ذُرِّيتِهِمَا إِلَى يوْمِ الْقِيامَةِ وَ ذَلِكَ أَنَّ أَكْثَرَ مَا يطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لاَ حَاجَةَ بِهِ إِلَيهِ ثُمَّ الْحَسَدُ وَ هِى مَعْصِيةُ ابْنِ آدَمَ حَيثُ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِكَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ الدُّنْيا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ الرَّاحَةِ وَ حُبُّ الْكَلاَمِ وَ حُبُّ الْعُلُوِّ وَ الثَّرْوَةِ فَصِرْنَ سَبْعَ خِصَال فَاجْتَمَعْنَ كُلُّهُنَّ فِى حُبِّ الدُّنْيا فَقَالَ الاَْنْبِياءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذَلِكَ حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة; نخستين چيزى كه با آن معصيت خدا شد تكبر بود و آن معصيت ابليس بود هنگامى كه از اطاعت فرمان خدا سر باز زد و تكبر كرد و از كافران شد (سپس) حرص بود و آن (سرچشمه) معصيت آدم و حوا شد. هنگامى كه خداوند عزّوجلّ به آن ها فرمود: از ميوه هاى بهشتى هرگونه مى خواهيد بخوريد ولى نزديك اين درخت (ممنوع) نشويد كه از ظالمان خواهيد شد. ولى آن ها چيزى را كه نياز به آن نداشتند برگرفتند و اين مشكلى براى ذريه آن ها تا روز قيامت ايجاد كرد و ازاين رو بيشترين چيزى كه فرزندان آدم به دنبال آن هستند چيزى است كه به آن نيازى ندارند. سپس حسد بود كه (سرچشمه) معصيت فرزند آدم (قابيل) شد در آن جا كه به برادرش حسد ورزيد و او را به قتل رساند. و از اين صفات رذيله سه گانه، عشق به زنان و عشق به دنيا و عشق به رياست و راحت طلبى و عشق به سخن گفتن و برترى جويى و ثروت، سرچشمه گرفت و هفت خصلت شد كه تمام آن ها در حب دنيا جمع شد. ازاين رو پيغمبران و دانشمندان بعد از آگاهى از اين موضوع گفتند: حب دنيا سرچشمه تمام گناهان است».[5]
جمله «وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِى الْعُيوبِ» اشاره به اين نكته است كه اين عيوب سه گانه (حرص و كبر و حسد) و عيوب ديگر، همه تحت عنوان «شر» قرار مى گيرند كه نقطه مقابل خير است و تمام آفات و آسيب ها از آن سرچشمه مى گيرد.[6]
*****
پی نوشت:
[1]. كافى، ج 2، ص 77، ح 5.
[2]. همان، ص 76، ح 1.
[3]. شورى، آيه 25.
[4]. غررالحكم، ح 8975.
[5]. كافى، ج 2، ص 130، ح 11.
[6]. سند گفتار حكيمانه: در كتاب مصادر آمده است كه مرحوم سيد رضى اين گوهرهاى پرارزش را از خطبه اميرمؤمنان(عليه السلام) كه به نام «خطبة الوسيلة» معروف است برگرفته و گروهى قبل از سيد رضى و بعد از او آن را نقل كرده اند. ازجمله مرحوم كلينى در كتاب روضه كافى آن را به طور كامل آورده است و بخشى از آن را ابن شعبه حرانى در تحف العقول آورده همان گونه كه با تفاوت مختصرى در وصيت اميرمؤمنان(عليه السلام) به فرزندش امام حسين(عليه السلام) نيز آمده است. نيز مرحوم صدوق در كتاب امالى به آن اشاره كرده است (مصادر نهج البلاغه، ج4، ص271). اضافه مى كنيم: در كتاب شريف من لا يحضر نيز اين كلمات نورانى به عنوان خطبه اى كه اميرمؤمنان(عليه السلام) بعد از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بيان كرده ذكر شده است. (من لا يحضر، ج 4، ص 406، ح 5880)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۲ تیر ۱۳۹۸ | 13:18 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 372 نهج البلاغه: عوامل پایداری دین و دنیا

وَ قَالَ (عليه السلام) لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ: يَا جَابِرُ، قِوَامُ الدِّينِ وَ الدُّنْيَا بِأَرْبَعَةٍ: عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ، وَ جَاهِلٍ لَا يَسْتَنْكِفُ أَنْ يَتَعَلَّمَ، وَ جَوَادٍ لَا يَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ، وَ فَقِيرٍ لَا يَبِيعُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ. فَإِذَا ضَيَّعَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ اسْتَنْكَفَ الْجَاهِلُ أَنْ يَتَعَلَّمَ، وَ إِذَا بَخِلَ الْغَنِيُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ الْفَقِيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ. يَا جَابِرُ، مَنْ كَثُرَتْ نِعَمُ اللَّهِ عَلَيْهِ، كَثُرَتْ حَوَائِجُ النَّاسِ إِلَيْهِ؛ فَمَنْ قَامَ لِلَّهِ فِيهَا بِمَا يَجِبُ فِيهَا، عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ الْبَقَاءِ، وَ مَنْ لَمْ يَقُمْ فِيهَا بِمَا يَجِبُ، عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَ الْفَنَاءِ.

به جابر بن عبد الله الانصارى فرمود: اى جابر، قوام دنيا بر چهار كس است: عالمى كه علم خود را به كار دارد. جاهلى كه از فرا گرفتن علم سر بر نتابد، بخشنده اى كه در بخشش بخل نورزد و فقيرى كه دنيا را به آخرتش نفروشد. هرگاه، عالم، علم خود را به كار ندارد، جاهل از آموختن سر بر تابد و هرگاه، توانگر از بخشيدن مال خود بخل ورزد، فقير آخرتش را به دنيا خواهد فروخت.
اى جابر، هر كس كه از نعمت خدا بسيار بهره مند شود، نيازهاى مردم به او افزون باشد. هركس كه در نعمتى كه خدا به او ارزانى داشته به گونه اى كه بر او واجب است عمل كند، خداوند نعمت او را دوام بخشد و باقى گذارد و هر كه چنين نكند، داراييش را به فنا و زوال كشاند.

اركان دين و دنيا:
اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اين كلام جامع و نورانى خطاب به جابر بن عبدالله انصارى (آن يار وفادار و باشخصيت) درباره قوام دين و دنيا سخن مى گويد و مى فرمايد: «اى جابر! استوارى دين و دنيا به چهار چيز است»; (لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ الاَْنْصَارِيِّ: يَا جَابِرُ، قِوَامُ الدِّينِ وَالدُّنْيَا بِأَرْبَعَة). اشاره به اين كه اگر اين چهار چيز هركدام در جاى خود قرار گيرد هم دين مردم سامان مى يابد و هم دنياى آنها.
سپس در توضيح آن فرمود: «(نخست) دانشمندى كه علم خود را به كار گيرد (و دوم) نادانى كه از فراگيرى علم سر باز نزند»; (عَالِم مُسْتَعْمِل عِلْمَهُ، وَجَاهِل لاَيَسْتَنْكِفُ أَنْ يَتَعَلَّمَ).
بنابراين نخستين پايه ها علم و دانش، و تعليم و تعلم است و تا اين دو پايه محكم نشود نه دين مردم سامان مى يابد نه دنياى آنها; در دينشان گرفتار انواع خرافات و بدعت ها مى شوند و در دنيايشان گرفتار انواع پريشانى ها و اختلافات و رنج ها و ناكامى ها.
آنگاه به ركن سوم و چهارم اشاره كرده، مى فرمايد: «(و سوم) سخاوتمندى كه در كمك هاى مالى به ديگران بخل نورزد و (چهارم) نيازمندى كه آخرت خود را به دنيا نفروشد»; (وَ جَوَاد[1] لاَ يَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ، وَ فَقِير لاَ يَبِيعُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ).
«معروف» در اين جا به معناى كمك مالى كردن به مردم است.
اشاره به اين كه بعد از علم و دانش، دو ركن اصلى ديگر، مال و ثروت و تقسيم عادلانه آن و حل مشكلات نيازمندان است. جامعه فقير و همچنين جامعه اى كه ثروتمندان بخيلى داشته باشد از آرامش و امنيت محروم خواهد بود.
آنگاه امام(عليه السلام) اشاره به نقطه مقابل اين چهار ركن و آثار شوم آن مى كند و مى فرمايد: «پس هرگاه عالم، علم خود را به كار نگيرد و ضايع كند جاهل از فراگيرى علم خوددارى خواهد كرد و زمانى كه اغنيا در كمك هاى مالى بخل ورزند، نيازمندان، آخرت خود را به دنيا مى فروشند»; (فَإِذَا ضَيَّعَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ اسْتَنْكَفَ الْجَاهِلُ أَنْ يَتَعَلَّمَ، وَ إِذَا بَخِلَ الْغَنِيُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ الْفَقِيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ).
بديهى است كه افراد غير عالم هنگامى كه ببينند علما به علم خود پايبند نيستند، هم به خود آن ها بى اعتماد مى شوند و هم به علمشان و در اين حال به دنبال فراگيرى علوم آن ها نمى روند و مى گويند: اگر علم آن ها حقيقتى داشت خودشان به آن عمل مى كردند. به تعبير ديگر، بهترين راه تبليغ علم، عمل به آن است همان گونه كه در حديث معروف از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيرِ أَلْسِنَتِكُمْ».[2]
در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم كه فرمود: «إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ يعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ كَمَا يزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا; هنگامى كه عالم به علمش عمل نكند مواعظ و اندرزهاى او از دل ها فرو مى ريزد آن گونه كه باران از سنگ هاى سخت فرو مى ريزد (و بر آن باقى نمى ماند)».[3]
نيز روشن است كه هرگاه اغنيا به وظايف خود در برابر نيازمندان عمل نكنند آن ها سد تقوا را شكسته و آلوده انواع گناهان، امثال سرقت و غارت، خيانت در امانت، حتى قيام هاى عمومى بر ضد ثروتمندان و رفتن به سراغ نظام هاى اشتراكى و كمونيستى مى شوند.
در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ مِنْ بَقَاءِ الْمُسْلِمِينَ وَ بَقَاءِ الاِْسْلاَمِ أَنْ تَصِيرَ الاَْمْوَالُ عِنْدَ مَنْ يعْرِفُ فِيهَا الْحَقَّ وَ يصْنَعُ فِيهَا الْمَعْرُوفَ فَإِنَّ مِنْ فَنَاءِ الاِْسْلاَمِ وَ فَنَاءِ الْمُسْلِمِينَ أَنْ تَصِيرَ الاَْمْوَالُ فِى أَيدِى مَنْ لاَ يعْرِفُ فِيهَا الْحَقَّ وَ لاَ يصْنَعُ فِيهَا الْمَعْرُوفَ; از عوامل بقاء اسلام و مسلمين اين است كه اموال و ثروت ها به دست كسانى بيفتد كه حق را در آن بشناسند و به ديگران كمك كنند، و از عوامل فناء اسلام و مسلمين اين است كه اموال به دست كسانى بيفتد كه حق را در آن نشناسند و كمك به ديگران نكنند».[4]
سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن به نكته مهم ديگرى اشاره كرده، مى فرمايد: «اى جابر! كسى كه نعمت فراوان خداوند به او روى آورد نياز مردم به او بسيار خواهد شد»; (يَا جَابِرُ، مَنْ كَثُرَتْ نِعَمُ اللّهِ عَلَيْهِ كَثُرَتْ حَوَائِجُ النَّاسِ إِلَيْهِ).
طبيعى است كه تشنگان به دنبال چشمه هاى آب مى روند و گرسنگان به دنبال منابع غذا. بنابراين كسانى كه خداوند نعمت فراوانى به آن ها داده بايد از مراجعات مكرر مردم تعجب يا وحشت نكنند، و اين خود نعمت ديگرى است كه بتوانند با نعمت هاى وافرى كه در اختيار آنهاست گره از كار مردم بگشايند.
سپس امام(عليه السلام) به واكنش هاى مختلف افراد پرنعمت در برابر اين وضع و آثار آن اشاره كرده، مى فرمايد: «در اين حال آن كس كه وظيفه واجب خود را در برابر اين نعمت هاى الهى انجام دهد زمينه دوام و بقاء آن ها را فراهم ساخته و آن كس كه به وظيفه واجب خود در برابر آن ها عمل نكند آن ها را در معرض زوال و فنا قرار داده است»; (فَمَنْ قَامَ لِلّهِ فِيهَا بِمَا يَجِبُ فِيها عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ الْبَقَاءِ، وَ مَنْ لَمْ يَقُمْ فِيهَا بِمَا يَجِبُ عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَالْفَنَاءِ).
«عرّض» از ماده «تعريض» به معناى چيزى را در معرض شخص يا حادثه اى قرار دادن است.
همين مضمون با تفاوتى در كتب متعددى از امام حسين سيدالشهدا(عليه السلام) نقل شده است كه در يكى از خطبه هاى خود فرمود: «وَاعْلَمُوا أَنَّ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَيكُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيكُمْ فَلاَ تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَحُورَ نِقَما; بدانيد نيازهاى مردم به شما از نعمت هاى خدا بر شماست از اين نعمت ناراحت نشويد كه تبديل به نقمت خواهد شد».[5]
روشن است كه هرگاه درخت پرميوه اى در باغ باشد، تمام افرادى كه وارد باغ مى شوند چشم به آن مى دوزند و از آن توقع و انتظار دارند، حتى پرندگان نيز از آن سهمى مى خواهند. در صورتى كه توقعات مردم برآورده نشود، امواج كينه و عداوت در دل ها پيدا مى شود و همين امر آن نعمت را در معرض زوال قرار مى دهد. اضافه بر اين خداوند بركت را از آن برمى دارد و آن نعمت به سوى زوال و فنا مى رود.
از سويى ديگر نعمت هاى بزرگى كه خداوند به افراد مى دهد خواه مال فراوان باشد يا قدرت بسيار يا هوش سرشار، همه آن براى زندگى شخصى آن ها لازم نيست. پيداست كه خداوند آن ها را مأمور ساخته كه به وسيله آن بار مشكلات را از دوش ديگران بردارند و گره از كار آن ها بگشايند. حال اگر اين امانت دار الهى به وظيفه خود عمل نكند خداونداو را عزل كرده امانتش رابه دست ديگرى مى سپارد.
در قرآن مجيد در داستان قارون ثروتمند گردنكش نيز آمده است كه عقلاى بنى اسرائيل به او گفتند: «(وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللهُ الدَّارَ الاْخِرَةَ وَلاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللهُ إِلَيْكَ وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِى الاَْرْضِ إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ); و در آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را بطلب; و بهره ات را از دنيا فراموش مكن، و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده نيكى كن، و هرگز در زمين در جستوجوى فساد مباش، كه خدا مفسدان را دوست ندارد».[6]
ولى قارون اين نصيحت منطقى و عاقلانه را نپذيرفت و آن ثروت عظيم را مولود علم و تدبير خود شمرد و براى ديگران در آن سهمى قائل نشد. سرانجام خداوند او و ثروتش را در زمين فرو برد. زلزله اى واقع شد و شكافى در زمين ايجاد گرديد و او و سرمايه اش در آن دفن شدند (فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الاَْرْضَ).[7]
در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «مَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَيهِ اشْتَدَّتْ مَئُونَةُ النَّاسِ عَلَيهِ فَاسْتَدِيمُوا النِّعْمَةَ بِاحْتِمَالِ الْمَئُونَةِ وَ لاَ تُعَرِّضُوهَا لِلزَّوَالِ فَقَلَّ مَنْ زَالَتْ عَنْهُ النِّعْمَةُ فَكَادَتْ أَنْ تَعُودَ إِلَيهِ; كسى كه نعمت خداوند بر او فراوان و عظيم شود نياز مردم به او شديد خواهد شد پس نعمت ها را از طريق تحمل اين هزينه ها بر خود پايدار سازيد و آن را در معرض زوال قرار ندهيد زيرا هنگامى كه نعمت (براثر ناسپاسى) زائل شود كمتر ديده مى شود كه بازگردد».[8]
در كتاب كافى در همين باب روايات ديگرى به همين مضمون وارد شده است و در باب «حسن جوار النعم» نيز رواياتى در اين زمينه ديده مى شود ازجمله يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) مى گويد: از آن حضرت شنيدم كه فرمود: «أَحْسِنُوا جِوَارَ النِّعَمِ قُلْتُ وَ مَا حُسْنُ جِوَارِ النِّعَمِ قَالَ الشُّكْرُ لِمَنْ أَنْعَمَ بِهَا وَ أَدَاءُ حُقُوقِهَا; همسايه و ملازم خوبى براى نعمت هاى الهى باشيد. راوى عرض مى كند: چگونه همسايه و ملازم خوبى باشيم؟ امام(عليه السلام) مى فرمايد: شكر بخشنده نعمت را به جاى آوريد و حقوق آن را ادا كنيد».[9]
*****
نكته:
جابر بن عبدالله يكى از اصحاب جليل القدر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و از عاشقان اهل بيت(عليهم السلام) است و روايات فراوانى در فضيلت او نقل شده است. او در داستان عقبه (گروه هفتاد نفرى اى كه قبل از هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مدينه، به نزديكى مكه آمدند و با پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پيمان وفادارى بستند) شركت داشت و در آن زمان جوان كم سن و سالى بود و بعداً كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مدينه هجرت فرمود جزء ياران خاص آن حضرت شد و در غالب غزوات اسلامى در ركاب پيغمبر(صلى الله عليه وآله) شركت داشت و در عمر طولانى خود امامان متعددى را ملاقات كرد و در اواخر عمر نابينا شده بود ولى خدمت امام باقر(عليه السلام) را درك كرد و سلام پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را به او رساند.
در حديثى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار نقل كرده است مى خوانيم كه امام محمّد بن على بن الحسين (الباقر)(عليهم السلام) مى فرمايد: «دَخَلْتُ عَلَى جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَسَلَّمْتُ عَلَيهِ فَرَدَّ عَلَى السَّلاَمَ قَالَ لِى مَنْ أَنْتَ وَ ذَلِكَ بَعْدَ مَا كُفَّ بَصَرُهُ فَقُلْتُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِى بْنِ الْحُسَينِ قَالَ يا بُنَى ادْنُ مِنِّى فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَقَبَّلَ يدِى ثُمَّ أَهْوَى إِلَى رِجْلِى يقَبِّلُهَا فَتَنَحَّيتُ عَنْهُ ثُمَّ قَالَ لِى رَسُولُ اللَّهِ يقْرِئُكَ السَّلاَمَ فَقُلْتُ وَعَلَى رَسُولِ اللَّهِ السَّلاَمُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ فَكَيفَ ذَاكَ يا جَابِرُ فَقَالَ كُنْتُ مَعَهُ ذَاتَ يوْم فَقَالَ لِى يا جَابِرُ لَعَلَّكَ تَبْقَى حَتَّى تَلْقَى رَجُلاً مِنْ وُلْدِى يقَالُ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِى بْنِ الْحُسَينِ يهَبُ اللَّهُ لَهُ النُّورَ وَ الْحِكْمَةَ فَأَقْرِئْهُ مِنِّى السَّلاَمَ; روزى بر جابر بن عبدالله انصارى وارد شدم و به او سلام كردم. پاسخ سلام مرا گفت. بعد سؤال كرد گفت: تو كيستى؟ ـ و اين بعد از آن بود كه نابينا شده بود ـ گفتم: محمّد بن على بن الحسين هستم. گفت: فرزندم نزديك من بيا. به نزديك او رفتم. دست مرا بوسيد و خم شد تا پاهاى مرا ببوسد كه من خود را عقب كشيدم. سپس به من گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به تو سلام رساند. گفتم: سلام و رحمت و بركات الهى بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) باد. اى جابر! اين بيان چگونه بوده است؟ جابر عرض كرد: من روزى خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله) بودم، فرمود: اى جابر! گويا تو باقى مى مانى تا مردى از فرزندان مرا ملاقات كنى كه نامش محمّد بن على بن الحسين است. خداوند نور و حكمت و دانش را به او مى بخشد. سلام مرا به او برسان».[10]
داستان زيارت قبر امام حسين(عليه السلام) توسط جابر در اوّلين اربعين، مشهور است و از نشانه هاى عشق و علاقه او به خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى باشد كه در آن سن و سال در حالى كه نابينا بود مسير ميان مدينه و كربلا را طى كرد و خود را در ميان انبوه مشكلات به آن جا رسانيد و آن زيارت پرمعناى مخصوص را در كنار قبر حضرت خواند و گريست.
جابر بن عبدالله انصارى در سال 74 هجرى قمرى در حالى كه 94 ساله بود در شهر مدينه چشم از دنيا بربست[11]. [12]
*****
پی نوشت:
[1]. در بسيارى از نسخه هاى اين حديث شريف ازجمله در خصال صدوق، غررالحكم، تحف العقول و مشكاة الانوار به جاى واژه «جواد» واژه «غنى» آمده است و مناسب هم همين است زيرا نقطه مقابل فقير، غنى است نه جواد. غنى ممكن است بخل بورزد يا نورزد ولى جواد هرگز بخل نخواهد ورزيد. در ذيل همين كلام نيز واژه «غنى» آمده است.
[2]. كافى، ج 2، ص 78، ح 14.
[3]. كافى، ج 1، ص 44، ح 3.
[4]. همان، ج 4، ص 25، ح 1.
[5]. بحارالانوار، ج 75، ص 121، ح 4.
[6]. قصص، آيه 77 .
[7]. قصص، آيه 81 .
[8]. كافى، ج 4، ص 37، ح 1.
[9]. كافى، ج 4، ص 38، ح 2.
[10]. بحارالانوار، ج 46، ص 227، ح 8.
[11]. براى اطلاع بيشتر از حالات جابر مى توانيد به كتاب اعيان الشيعه، ج 4، ص 45 و سفينة البحار مرحوم محدث قمى ماده «جبر» مراجعه كنيد.
[12]. سند گفتار حكيمانه: ازجمله كتاب هايى كه قبل از تدوين نهج البلاغه اين گفتار حكيمانه را نقل كرده، تفسير منسوب به امام حسن عسكرى(عليه السلام) و خصال صدوق و تحف العقول ابن شعبه حرانى است. بعد از نهج البلاغه نيز در كتاب هاى متعددى از شيعه و اهل سنت آمده است ازجمله مناقب خوارزمى، روضة الواعظين، مشكاة الانوار و تذكرة الخواص سبط بن جوزى و مجمع الامثال ميدانى است كه با مختصر تفاوتى آن را آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 272)

 


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ | 10:47 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 373 نهج البلاغه: مراتب نهى از منکر

وَ رَوَى ابْنُ جَرِيرٍ الطَّبَرِيُّ فِي تَارِيخِهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي لَيْلَى الْفَقِيهِ -وَ كَانَ مِمَّنْ خَرَجَ لِقِتَالِ الْحَجَّاجِ مَعَ ابْنِ الْأَشْعَثِ-، أَنَّهُ قَالَ فِيمَا كَانَ يَحُضُّ بِهِ النَّاسَ عَلَى الْجِهَادِ إِنِّي سَمِعْتُ عَلِيّاً -رَفَعَ اللَّهُ دَرَجَتَهُ فِي الصَّالِحِينَ وَ أَثَابَهُ ثَوَابَ الشُّهَدَاءِ وَ الصِّدِّيقِينَ- يَقُولُ يَوْمَ لَقِينَا أَهْلَ الشَّامِ:
أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ، إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً يُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْكَراً يُدْعَى إِلَيْهِ، فَأَنْكَرَهُ بِقَلْبِهِ، فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِئَ، وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ، وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّيْفِ، لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَ كَلِمَةُ الظَّالِمِينَ هِيَ السُّفْلَى، فَذَلِكَ الَّذِي أَصَابَ سَبِيلَ الْهُدَى وَ قَامَ عَلَى الطَّرِيقِ وَ نَوَّرَ فِي قَلْبِهِ الْيَقِينُ.

محمد بن جرير طبرى در تاريخ خود از عبد الرحمن بن ابى ليلى فقيه روايت كند، (و اين عبد الرحمن از آنان بود كه با ابن اشعث به جنگ حجاج رفت) كه او هنگامى كه مردم را به جهاد با حجاج تحريض مى كرد، گفت كه شنيدم كه على -كه خدا را درجات او را در ميان صالحان فرا برد و ثواب شهيدان و صديقانش عطا كند- در روزى كه با مردم شام روبرو شديم، مى فرمود:
اى مؤمنان، كسى كه ببيند كه بر مردم ستم مى كنند يا آنها را به منكرى فرا مى خوانند و او در دل انكار كند، سالم مانده و مبرّا از گناه. و هر كه آن را به زبان انكار كند، از ثواب بهره يابد و او از آنكه تنها به دل انكار كرده، برتر است و آنكه انكار خود را با شمشير اعلام دارد تا سخن حق بالا گيرد و سخن باطل روى در نشيب نهد، كسى است كه راه رستگارى را يافته و بر آن قيام نموده و نور يقين در قلبش درخشيده است.

مراحل سه گانه نهى از منكر:
سيد رضى در مقدّمه اين حكمت چنين مى گويد: «محمّد بن جرير طبرى (مورخ معروف) در تاريخ خود از عبدالرحمن بن ابى ليلى، فقيه معروف ـ كه از كسانى كه براى پيكار عليه حجاج همراه ابن اشعث خروج كرد ـ نقل كرده كه مى گويد: در سخنانى كه حجاج براى تشويق مردم ايراد كرد چنين گفت كه در روزى كه با شاميان روبرو بوديم من از على(عليه السلام) كه خداوند درجاتش را در ميان صالحان برتر نمايد و ثواب شهيدان و صديقان را به او عنايت كند شنيدم كه چنين فرمود»; (وَرَوَى ابْنُ جَرِير الطَّبَرِيُّ فِي تَارِيخِهِ عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي لَيْلَى الْفَقِيهِ وَكَانَ مِمَّنْ خَرَجَ لِقِتَالِ الْحَجَّاجِ مَعَ ابْنِ الاَْشْعَثِ أَنَّهُ قَالَ فِيمَا كَانَ يَحُضُّ بِهِ النَّاسَ عَلَى الْجِهَادِ إِنِّي سَمِعْتُ عَلِيّاً رَفَعَ اللَّهُ دَرَجَتَهُ فِي الصَّالِحِينَ وَأَثَابَهُ ثَوَابَ الشُّهَدَاءِ وَالصِّدِّيقِينَ يَقُولُ يَوْمَ لَقِينَا أَهْلَ الشَّامِ). «اى مؤمنان! هركس ظلم و ستمى را مشاهده كند كه در حال انجام است يا كار زشت و منكرى را ببيند كه مردم را به سوى آن فرامى خوانند اگر تنها با قلبش آن را انكار كند راه سلامت را برگزيده و گناهى بر او نيست (به شرط اين كه بيشتر از آن در توان نداشته باشد)»; «أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ، إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً يُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْكَراً يُدْعَى إِلَيْهِ، فَأَنْكَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِىءَ).
امام(عليه السلام) مراحل سه گانه اى را براى مبارزه با ظلم ظالم و نهى از منكر بيان فرموده كه نخستين مرحله آن، انكار با قلب و بيزارى از آن در دل است. البته اگر بيش از اين در توان شخص نباشد اين مقدار بر او واجب است و خداوند از او مى پذيرد ولى امام(عليه السلام) پاداشى براى آن ذكر نكرده است شايد به اين دليل كه كارى از او سر نزده تنها آلوده گناه نشده و رضايت به گناه نداده است.
سپس امام(عليه السلام) به سراغ مرحله دوم مى رود و مى فرمايد: «و آن كس كه با زبان و بيان به مبارزه برخيزد و آن را انكار كند پاداش الهى خواهد داشت و مقامش از گروه نخست، برتر است»; (وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ، وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ).
روشن است كه اين اجر و پاداش و برترى مقام در صورتى است كه توانى نداشته باشد كه عملاً با ظلم ظالم و منكرات گنهكاران مبارزه كند و اين دومين مرحله نهى از منكر است كه فقها نيز در كتب فقهى خود در كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر ذكر كرده اند.
سپس امام(عليه السلام) به سراغ برترين و بالاترين و آخرين مرحله نهى از منكر و مبارزه با فساد رفته، مى فرمايد: «اما آن كس كه با شمشير براى بالا بردن نام خدا و سرنگونى ظالمان به انكار برخيزد او كسى است كه به راه هدايت راه يافته و بر جاده حقيقى گام نهاده و نور يقين در قلبش تابيده است»; (وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّيْفِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللّهِ هِىَ الْعَلْيَا وَ كَلِمَةُ الظَّالِمينَ هِيَ السُّفْلَى، فَذَلِكَ الَّذِي أَصَابَ سَبِيلَ الْهُدَى، وَ قَامَ عَلَى الطَّرِيقِ وَ نَوَّرَ فِي قَلْبِهِ الْيَقِينُ).
تعبير به «من انكره بالسيف» به معناى تكيه بر قدرت است و «سيف» به معناى شمشير موضوعيتى ندارد. جمله «لتكون كلمة الله...» بيان كننده اين حقيقت است كه براى پيشبرد اهداف مقدس الهى و برچيدن بساط ظلم بايد از قدرت و قوت استفاده كرد. ممكن است انكار زبانى تأثيرات محدودى داشته باشد ولى آنچه مى تواند بساط ظلم ظالمان را برچيند و عدل و داد را جايگزين سازد همان تكيه بر قدرت است. از اين جا لزوم تشكيل حكومت اسلامى براى تحقق بخشيدن به اهداف اسلام استفاده مى شود و اين موضوع را با چشم خود در تشكيل نظام جمهورى اسلامى مشاهده كرديم. قبل از آن در مساجد و مجالس مختلف مذهبى سخن از احكام و برنامه هاى اسلامى، بسيار بود كتاب هاى فراوانى در اين زمينه نوشته شد ولى تأثير آن ها محدود بود. آنچه توانست به حكومت ظالمان و خودكامگان پايان دهد و به اجراى احكام اسلامى در سطح گسترده كمك كند قيام عمومى مردم و تكيه بر قدرت جماهير بود. تعبير به «فذلك الذى اصاب ...» با توجه به مفهوم حصر كه از آن استفاده مى شود اشاره به اين است كه جز از اين راه نمى توان در طريق هدايت، به معناى وسيع كلمه، گام نهاد. تعبير به «نوّر فى قلبه اليقين» اشاره به اين است كه نور يقين و ايمان در چنان محيطى كه پاك از ظلم و عدوان است بر دل ها مى تابد. كلام نورانى 374 كه بعد از اين خواهد آمد نيز توضيح بيشترى براى اين كلام محسوب مى شود.
در نامه معروفى كه امام حسين سيدالشهدا(عليه السلام) براى اهل كوفه نوشت مضمونى ديده مى شود كه در پاره اى از جهات به آنچه در كلام مولى آمده، شبيه است. مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار چنين نقل مى كند: امام(عليه السلام) در نامه اى به اشراف اهل كوفه چنين مرقوم داشت: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) قَدْ قَالَ فِى حَياتِهِ مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يعْمَلُ فِى عِبَادِ اللَّهِ بِالاِْثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ يغَيرْ بِقَوْل وَ لاَ فِعْل كَانَ حَقِيقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَؤُلاَءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيطَانِ وَتَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَىءِ وَأَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلاَلَهُ وَ إِنِّى أَحَقُّ بِهَذَا الاَْمْرِ لِقَرَابَتِى مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله); اما بعد از حمد و ثناى الهى; شما مى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در زمان حيات خود فرمود: كسى كه سلطان ظالمى را ببيند كه حرام خدا را حلال شمرده، پيمان الهى را شكسته، به مخالفت سنت رسول الله(صلى الله عليه وآله) برخاسته و در ميان بندگان خدا به گناه و ظلم مشغول است سپس با گفتار و عمل خود با او مخالفت نكند سزاوار است كه خداوند او را به سرنوشت همان ظالم گرفتار سازد و شما به خوبى مى دانيد كه اين جمعيت (بنى اميه) اصرار بر اطاعت شيطان دارند و از اطاعت رحمن سر باز زده اند، مفاسد را آشكار ساخته و حدود الهى را تعطيل نموده اند و بر بيت المال مسلمين چنگ انداخته و حرام خدا را حلال شمرده اند و من از همه به اين امر (قيام بر ضد آنان) به سبب قرابت و خويشاوندى با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سزاوارترم».[1]
از كلام طبرى استفاده مى شود كه امام(عليه السلام) بار ديگر اين سخن را به صورت خطبه در سرزمين بيضه در مقابل حر بن يزيد رياحى و لشكرش كه براى جلوگيرى از حركت امام(عليه السلام) آمده بودند بيان فرمود.[2]
*****
نكته ها:
1. محمد بن جرير طبرى:
در مقدمه اى كه مرحوم سيد رضى براى اين گفتار بسيار پرمحتوا بيان كرده نخست اشاره به ابن جرير طبرى شده است. طبرى نام دو نفر است يكى شيعه و ديگرى اهل سنت كه هر دو ابوجعفر محمّد بن جرير طبرى نام دارند. تاريخ معروف طبرى مربوط به طبرى اهل سنت است كه مردى دانشمند و در عصر و زمان خود كم نظير بود. نوشته هاى زيادى دارد كه از جمله آن ها تفسير مهمى به نام جامع البيان و تاريخ مشهورش است و كتابى به نام كتاب الولاية دارد كه طرق مختلف حديث غدير را در آن بيان كرده است. تاريخ او از معروف ترين تاريخ هاست و مطالب زيادى در آن نقل شده است و نسبت به بسيارى از تواريخ اسلامى دقيق تر است (هرچند خالى از اشتباه نيست).
او در آمل مازندران در سال 224 تولد يافت و در سال 310 در بغداد چشم از جهان پوشيد. اما ابن جرير طبرى شيعى آملى نيز كنيه اش ابوجعفر است و از بزرگان علماى اماميه در قرن چهارم بود. نويسنده كتاب دلايل الامامة و كتاب المسترشد مى باشد و مرحوم نجاشى او را مردى ثقه و جليل القدر و كثير العلم از اصحاب ما شمرده است.[3]
2. عبدالرحمن بن ابى ليلى:
به گفته خطيب بغدادى در كتاب تاريخش، ابوليلى پدر عبدالرحمن از ياران خاص على(عليه السلام) بود و در خدمت آن حضرت به مدائن آمد و فرزندش نيز از كسانى است كه در كتب ما از وى به نيكى ياد شده است و تعبير به فقيه در كلام سيد رضى ظاهراً صفت براى عبدالرحمن است نه صفت براى پدرش ابى ليلى و همان گونه كه مرحوم سيد رضى اشاره كرده عبدالرحمن از كسانى بود كه همراه ابن اشعث براى جنگ با حجاج خروج كرد يا از كسانى بود كه مردم را به جهاد در مقابل حجاج دعوت مى كرد. از نوشته هاى مرحوم سيد محسن امين در اعيان الشيعه استفاده مى شود كه او از قرّاء بود، بعضى از قاريان معروف، قرائت قرآن را از او فراگرفته اند.
البته فرد ديگرى به نام عبدالرحمن بن ابى ليلى در ميان فقهاى اهل سنت ديده مى شود كه معاصر با امام صادق(عليه السلام) است و گاه حالات اين دو با يكديگر ممكن است اشتباه شود.
و اما ابن اشعث كه در بالا به آن اشاره شده نامش عبدالرحمن، فرزند محمّد بن اشعث بن قيس بود. او در زمان حجاج از طرف وى به عنوان والى سجستان انتخاب شد ولى برگشت و با حجاج به پيكار برخاست، چند بار با او جنگيد و سرانجام شكست خورد و فرار كرد و در سال 85 جهان را بدرود گفت[4]. [5]
*****
پی نوشت:
[1]. بحارالانوار، ج 44، ص 382.
[2]. تاريخ طبرى، ج 4، ص 304.
[3]. براى توضيح بيشتر به كتاب هاى الكنى و الالقاب، تاريخ نامه طبرى و الذريعة مراجعه شود.
[4]. براى توضيحات بيشتر درباره ابن ابى ليلى و ابن الاشعث به الكنى والالقاب مرحوم محدث قمى و اعيان الشيعه مرحوم سيد محسن امين و معجم الرجال آيت الله خويى و شرح نهج البلاغه مرحوم علاّمه شوشترى ذيل حكمت مورد بحث مراجعه كنيد.
[5]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب در مصادر مى گويد: با توجه به سندى كه سيد رضى براى اين گفتار حكيمانه ذكر كرده نيازى به جستوجو براى سند ديگرى نداريم زيرا طبرى اين گفتار نورانى را در حوادث سال 82 با سند خودش از ابى مخنف نقل كرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 274)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۷ | 11:34 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 374 نهج البلاغه: اهمیت امر به معروف و نهى از منکر

وَ فِي كَلَامٍ آخَرَ لَهُ (علیه السلام) يَجْرِي هَذَا الْمَجْرَى:
فَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ لِلْمُنْكَرِ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ، فَذَلِكَ الْمُسْتَكْمِلُ لِخِصَالِ الْخَيْرِ؛ وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ، فَذَلِكَ مُتَمَسِّكٌ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ وَ مُضَيِّعٌ خَصْلَةً؛ وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِقَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ، فَذَلِكَ الَّذِي ضَيَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلَاثِ وَ تَمَسَّكَ بِوَاحِدَةٍ؛ وَ مِنْهُمْ تَارِكٌ لِإِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ يَدِهِ، فَذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ.
وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنْ الْمُنْكَرِ، إِلَّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ؛ وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ، لَا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ وَ لَا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ؛ وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ.

در سخنى ديگر هم در اين معنى گويد:
كسى است كه كار زشت را نكوهيده دارد و به دست و زبان و دل خود از آن اعراض مى كند. چنين كسى خصال نيكو را به كمال رسانيده است.
و كسى است كه به زبان و دل انكارش مى كند نه به دست. چنين كسى را دو خصلت از خصال نيكوست او يك خصلت را ضايع گذاشته است. و كسى كه فقط به دل انكار كند، نه به دست و زبان، چنين كسى دو خصلت را كه شريفترند، تباه كرده است و كسى كه منكر را به زبان انكار كند و نه به دست و نه به دل، چنين كسى مرده اى است در ميان زندگان.
همه اعمال نيكو در برابر امر به معروف و نهى از منكر، همانند دميدنى است بر درياى مواج، امر به معروف و نهى از منكر نه مرگ كسى را نزديك مى سازد و نه از روزى كسى مى كاهد. از همه اينها برتر، سخن از دادگرى گفتن است، رو در روى حاكمى ستمكار.

مردگان زنده نما!
مرحوم سيد رضى در ابتداى اين گفتار حكيمانه مى گويد: امام(عليه السلام) در سخن ديگرى كه در همين معنا (اشاره به گفتار حكيمانه قبل است) بيان كرده چنين مى فرمايد: «گروهى از مردم با دست و زبان و قلب به مبارزه با منكرات و انكار منكر برمى خيزند. آن ها تمام خصلت هاى نيك را به طور كامل در خود جمع كرده اند»; (وَفِي كَلام آخَرَ لَهُ يَجْرِي هَذَا الْمَجْرَى: فَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ لِلْمُنْكَرِ بِيَدِهِ وَلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ، فَذلِكَ الْمُسْتَكْمِلُ لِخِصَالِ الْخَيْرِ).
امام(عليه السلام) تقسيم سه گانه اى در اين گفتار حكيمانه و پرمعنا براى آمرين به معروف و ناهين از منكر بيان كرده، كه اين قسمِ اوّلِ آن است و اشاره به كسانى است كه با تمام وجود خود و با استفاده از تمام وسايل به مبارزه با منكرات برمى خيزند. منظور از نهى از منكر با قلب (همانگونه كه در تفسير حكمت گذشته آمد) اين است كه انسان در دل از منكرات متنفر باشد و هرگز به آن رضايت ندهد هرچند نتواند بيش از اين كارى انجام دهد و يا بتواند و كوتاهى كند. منظور از مبارزه با زبان واضح است: نصيحت كند، اعتراض نمايد و گاه لازم است فرياد بكشد. معناى انكار منكر با دست هرگونه اقدام عملى است براى پيشگيرى از منكر يا برچيدن بساط منكرات موجود كه گاه منجر به درگيرى فيزيكى به سبب مقاومت عاملين به منكر و جسور بودن آن ها مى شود. قابل توجه اين كه امام(عليه السلام) اين سه را به ترتيب اهميت ذكر كرده است: نخست انكار با يد سپس لسان و بعد قلب. اين كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: چنين كسى تمام خصال نيك را در خود جمع كرده، به سبب اين است كه كارى فراتر از آن تصور نمى شود و اين كه بعضى از شارحان نهج البلاغه كمك هاى مالى را قسم چهارم ذكر كرده اند صحيح به نظر نمى رسد زيرا كمك هاى مالى نيز جزء اقدامات عملى است كه با دست انجام مى شود.
آنگاه امام(عليه السلام) به سراغ گروه دوم مى رود و مى فرمايد: «گروهى ديگر تنها با زبان و قلب به مبارزه برمى خيزند اما با دست كارى انجام نمى دهند آن ها به دو خصلت از خصلت هاى نيك تمسك جسته اند و يكى را ضايع كرده اند»; (وَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ، فَذَلِكَ مُتَمَسِّكٌ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ وَمُضَيِّعٌ خَصْلَةً).
شك نيست كه افراد ناتوان و يا توانمند فاقد مسئوليت كامل، نخستين چيزى را كه ترك مى كنند اقدامات عملى در راه نهى از منكر است. تنها در قلبشان از آن متنفرند و با زبان هم نصيحت و اعتراض مى كنند. آن ها در برابر دو قسمتى كه انجام داده اند مأجورند و درباره ترك مبارزه عملى با منكر ـ در صورتى كه قدرت داشته باشند ـ مسئوليت سنگينى در پيشگاه خدا دارند.
سپس امام(عليه السلام) به سراغ گروه سوم مى رود و مى فرمايد: «گروهى ديگر تنها با قلبشان نهى از منكر مى كنند (و از آن بيزارند) ولى مبارزه با دست و زبان را ترك مى گويند اين گروه بهترين خصلت هاى اين سه را ترك گفته و تنها به يكى چنگ زده اند»; (وَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِقَلْبِهِ وَالتَّارِكُ بِيَدِهِ وَلِسَانِهِ، فَذلِكَ الَّذِي ضَيَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلاثِ وَ تَمَسَّكَ بِوَاحِدَة).
تعبير امام(عليه السلام) به «اشرف الخصلتين» در واقع ازقبيل اضافه صفت به موصوف است و در معنا «الخصلتين الاشرفين» مى باشد. آرى آن ها مهمترين بخش از نهى از منكر را كه بخش عملى و زبانى است رها ساخته و به كمترين آن كه مزاحمتى براى هيچ كس توليد نمى كند قناعت نموده اند و آن ها ضعيف ترين ناهيان از منكرند. ولى اين مرحله نيز داراى تأثير قابل توجهى است زيرا تنفر قلبى سبب مى شود كه شخص لااقل آلوده گناه نشود كه اگر اين تنفر نباشد او نيز به گناه خو مى گيرد و به صف گنهكاران مى پيوندد. در حكمت 201 نيز گذشت كه اميرمؤمنان(عليه السلام)اشاره به داستان قوم ثمود مى كند كه يك نفر از آن ها آمد ناقه اى را كه معجزه آشكار صالح(عليه السلام) بود پى كرد و به قتل رساند ولى خداوند اين كار را به همه آن ها نسبت مى دهد و مى فرمايد: (فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ) و امام(عليه السلام) در توجيه آن مى فرمايد: «إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا; ناقه ثمود را يك نفر پى كرد ولى خداوند همه را مشمول عذاب ساخت زيرا قلباً به آن راضى بودند».
آنگاه امام(عليه السلام) به گروه چهارمى اشاره مى كند كه متفاوت با اين سه گروه اند و آن ها كسانى هستند كه تمام مراحل نهى از منكر را رها كرده و بى خيال از كنار منكرات جامعه مى گذرند. مى فرمايد: «گروهى ديگر نه با زبان نهى از منكر مى كنند و نه با قلب و نه با دست. اين ها (در حقيقت) مردگانى در ميان زندگان هستند»; (وَمِنْهُمْ تَارِكٌ لاِِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ يَدِهِ، فَذلِكَ مَيِّتُ الاَْحْيَاءِ).
چه تعبير جالب و گويايى! زنده كسى است كه داراى حس و حركت باشد و مؤمن زنده كسى است كه در برابر زشتى ها حركتى از خود نشان دهد. كسى كه هيچ گونه حركتى حتى به صورت تنفر قلبى از خودش در مقابل مظاهر زشت و منكر جامعه نشان نمى دهد واقعاً در صف مردگان قرار گرفته است. از ديدگاه اسلام (كتاب و سنت) گروهى ظاهراً از دنيا رفته اند و در ميان ما نيستند و جسم بى جان آن ها در قبرها نهفته است ولى در واقع زنده اند چراكه آثارشان در همه جا نمايان است. مگر زندگى چيزى جز نشان دادن آثار حيات است؟ همان گونه كه قرآن درباره شهدا مى گويد: (وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
اميرمؤمنان على(عليه السلام) در گفتار حكيمانه اى كه خطاب به كميل بيان كرد مى فرمايد: «هَلَكَ خُزَّانُ الاَْمْوَالِ وَ هُمْ أَحْياءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِى الدَّهْر; ثروت اندوزان مرده اند ولى علما و دانشمندان تا پايان دنيا زنده اند».[2]
بنابراين، زندگى بى خاصيت مرگ است، مرگى توأم با آثار حيات مادى.
آنگاه امام(عليه السلام) در بخش ديگرى از اين كلام پرمعنا به بيان اهميت امر به معروف و نهى از منكر به صورت كلى پرداخته، مى فرمايد: «(بدانيد) تمام اعمال نيك و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر همچون آب دهان است در برابر دريايى عميق و پهناور»; «وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللّهِ، عِنْدَ الاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ، إِلاَّ كَنَفْثَة فِي بَحْر لُجِّيٍّ).
اين تعبير به راستى تعبير عجيبى است; تمام كارهاى نيك: نماز و روزه و زكات و حج و حتى جهاد فى سبيل الله در برابر امر به معروف و نهى از منكر بسيار كوچك و ناچيز است. دليلش اين است كه اين دو وظيفه بزرگ اسلامى ضامن اجراى تمام آن كارهاى نيك و فرائض و واجبات است. اگر امر به معروف و نهى از منكر تعطيل شود به دنبال آن نماز و روزه و حج و جهاد نيز به تدريج به فراموشى سپرده مى شود و اين است دليل برترى اين دو بر آنها.
آنگاه امام(عليه السلام) در آخرين بخش از كلام نورانى خود به افراد ضعيف النفس هشدار مى دهد و مى فرمايد: «(بدانيد) امر به معروف و نهى از منكر نه مرگ كسى را نزديك مى كند و نه از روزى كسى مى كاهد (و بدانيد) از همه اين ها مهمتر سخن حقى است كه در برابر پيشواى ستمگرى گفته مى شود (و از مظلومى در مقابل آن ظالم دفاع مى گردد»; (وَ إِنَّ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ لاَ يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَل، وَ لاَ يُنْقِصَانِ مِنْ رِزْق، وَ أَفْضَلُ مِنْ ذلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْل عِنْدِ إِمَام جَائِر).
بسيارند كسانى كه گمان مى كنند اگر به سراغ انجام اين دو وظيفه بروند جانشان يا نانشان به خطر مى افتد در حالى كه چنين نيست. خداوند حافظ جان و نان آن هاست و اين تفكر، تفكرى است شرك آلود و بى گانه از حق.
جمله «وَ اَفْضَلُ مِنْ ذلِكَ كُلِّهِ» حقيقت مهمى را بازگو مى كند و آن اين كه انسان بايد شجاع باشد و در برابر ظالمان، بى اعتنا به خطراتى كه ممكن است او را تهديد كند حق را بيان دارد و اى بسا بيان حق، آن ها را بيدار و يا حداقل شرمنده سازد و از انجام ظلم هايى بازدارد.
جالب اين كه ابن ابى الحديد در ذيل اين جمله اشاره به داستان زيد بن ارقم در برابر ابن زياد يا يزيد بن معاويه مى كند و مى گويد: مصداق اين سخن روايتى است كه مى گويد: زيد بن ارقم، ابن زياد ـ و گاه گفته شده يزيد بن معاويه ـ را ديد كه با چوبدستى خود به دندان امام حسين(عليه السلام)مى زند در آن زمانى كه سر آن حضرت را نزد او برده بودند. زيد بن ارقم فرياد زد و گفت: چوب را بردار. بسيار ديدم كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اين دندان ها را مى بوسيد.[3]
نمونه ديگر آن سخنى است كه عبدالله بن عفيف ازدى در مسجد كوفه در برابر ابن زياد گفت و سخنان او را درهم كوبيد. هنگامى كه ابن زياد بعد از شهادت امام حسين(عليه السلام) و يارانش براى قدرت نمايى به مسجد كوفه آمد و بر فراز منبر رفت و در برابر انبوه جمعيت، خدا را حمد كرد كه پيروز شده و اهانت شديدى به حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) كرد و آن حضرت را به دروغگويى نسبت داد، عبدالله بن عفيف ازدى (كه چشمش نابينا بود) از ميان جمعيت برخاست و فرياد زد: «يا ابْنَ مَرْجانةَ! اِنّ الكذّابَ وَابنَ الكَذّابِ أنتَ و أبوكَ و مَنِ اسْتَعْمَلَكَ وأبوهُ يا عَدُوَّ اللهِ أتقتُلُونَ أولادَ النَّبِيِّين وَتَتَكَلَّمونَ بِهذا الكَلامِ على مَنابِرِ المُسلِمين؟; اى پسر مرجانه! دروغگو و فرزند دروغگو تويى و پدر توست و كسى كه تو را بر اين مسند نشانده و پدر اوست. اى دشمن خدا فرزندان پيامبران را به قتل مى رسانى و اين سخن زشت را بر منبر مسلمانان مى گويى؟». (قابل توجه اين كه او ابن زياد را ابن زياد خطاب نكرد بلكه به مادرش مرجانه نسبت داد تا آلوده بودن نسب او را با اين سخن آشكار كند و در ميان جمعيت رسوايش سازد). ابن زياد كه انتظار چنين سخنى را از هيچ كس نداشت خشمگين شد و گفت: گوينده اين سخن كيست؟ عبدالله بن عفيف گفت: منم اى دشمن خدا! آيا خاندان پاكى را كه خداوند آن ها را از هرگونه آلودگى پيراسته به قتل مى رسانى و مى پندارى مسلمانى؟ وا غوثاه; كجايند فرزندان مهاجر و انصار كه از تو و از آن طغيانگر (يزيد) نفرين شده فرزند نفرين شده توسط پيامبر(صلى الله عليه وآله)، انتقام بگيرند... .
به اين ترتيب، عبدالله، بذر انقلاب بر ضد بنى اميه و خونخواهى امام حسين(عليه السلام)را در دل ها با سخنانش پاشيد و هرچند سرانجام در اين راه شهيد شد ولى كار خود را كرد.[4]
مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه) نمونه ديگرى ذكر مى كند و آن اين كه مروان دستور داد روز عيد (فطر يا قربان) منبر را آماده كنند و قبل از اداى نماز عيد شروع به خواندن خطبه كرد. مردى برخاست و گفت: اى مروان تو مخالفت با سنّت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) كردى. اوّلاً منبر را روز عيد بيرون آوردى (در حالى كه خطبه را بايد ايستاده بخوانى نه نشسته بر منبر). ثانياً خطبه نماز عيد را قبل از نماز مى خوانى (در حالى كه خطبه نماز عيد، بعد از نماز است) ابوسعيد در آن صحنه حاضر بود، پرسيد: اين مرد كيست؟ گفتند: فلان شخص، فرزند فلان شخص. گفت: بدانيد اين مرد وظيفه خود را انجام داد. من از پيامبر(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود: هركس كار منكرى را ببيند اگر بتواند بايد آن را با دست خود و عملاً تغيير دهد و اگر نتواند با زبان و اگر نتواند با قلب (متنفر از آن باشد) و اين ضعيف ترين مرحله ايمان است.[5]
قابل توجه اين كه تغيير دادن زمان خطبه، از بعد از نماز عيد به قبل از آن ـ به گفته ابوبكر كاشانى (نويسنده كتاب بدائع الصنائع و از فقهاى اهل سنت) ـ به اين سبب بود كه سخنان بى اساسى در خطبه هاى خود مى گفتند و مردم مى دانستند و براى خطبه آنها نمى نشستند. ناچار زمان آن را تغيير دادند.[6]
داستان معروف فرزدق و اشعار مشهورش درباره امام سجاد(عليه السلام) در برابر هشام بن عبدالملك در كنار خانه خدا نيز نمونه زنده و بارزى از اين گفتار امام(عليه السلام) است.[7]
البته در ذيل اين داستان آمده است كه هشام سخت از اين اشعار عصبانى شد و حقوق فرزدق را از بيت المال قطع كرد ولى امام سجاد(عليه السلام) آن را جبران فرمود. و در نهايت اشعار فرزدق در تاريخ جاودان و ماندگار شد.
داستان هاى زيادى در تاريخ اسلام از اين دست ديده مى شود. گرچه در بعضى از آن ها جان ناهى از منكر به خطر افتاد ولى اين در موارد نادرى بود كه با كليتى كه امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه فرموده منافاتى ندارد زيرا همواره عمومات، استثنائاتى دارد.
*****
نكته:
امر به معروف و نهى از منكر در تعليمات اسلامى:
درباره اين دو فريضه اسلامى آيات فراوان و روايات بسيارى وارد گرديده و مقدار اهميتى كه به آن ها داده شده در هيچ موضوع ديگرى تا اين حد ديده نمى شود.
قرآن مجيد، امت اسلامى را بهترين امت ها شمرده و در تأييد آن نكاتى فرموده كه نخستين آن مسئله امر به معروف و نهى از منكر و سپس ايمان به خداست. مى فرمايد: (كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللهِ).[8]
در شش آيه قبل از آن دستور مؤكد ديگرى به صورت گروهى دراين باره مى دهد، مى فرمايد: «(وَلْتَكُنْ مِّنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ); بايد از ميان شما، جمعى دعوت به نيكى، و امر به معروف و نهى از منكر كنند! و آن ها رستگاران اند».[9]
به اين ترتيب، هم عنوان بهترين امت ها را داشتن و هم در گروه رستگاران بودن در سايه امر به معروف و نهى از منكر حاصل مى شود.
امام باقر(عليه السلام) نيز درباره اهميت اين دو وظيفه در حديث معروفى مى فرمايد: «إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْكَرِ سَبِيلُ الأَنْبِياءِ وَ مِنْهاجُ الصُّلَحاءِ فَرِيضَةٌ عَظِيمَةٌ بِها تُقامُ الْفَرائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَكاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظالِمُ وَ تُعْمَرُ الأَرْضُ وَ ينْتَصَفُ مِنَ الأَعْداءِ وَ يسْتَقِيمُ الأَمْرُ; امر به معروف و نهى از منكر راه انبيا و طريق صالحان است، دو فريضه بزرگ الهى است كه بقيه فرائض با آن ها برپا مى شود، و به وسيله اين دو، راه ها امن مى گردد، و كسب و كار مردم حلال و حقوق افراد تأمين مى شود، و در سايه آن زمين ها آباد مى گردند، از دشمنان انتقام گرفته مى شود، و در پرتو آن همه كارها روبه راه مى گردد».[10]
براى اهميت اين دو فريضه الهى همين بس كه از روايات استفاده مى شود شرط قبولى دعا انجام آن هاست. همانگونه كه اميرمؤمنان(عليه السلام) در واپسين ساعات عمر در بستر شهادت فرمود: «لاَ تَتْرُكُوا الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْكَرِ فَيوَلَّى عَلَيكُمْ شِرَارُكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ يُسْتَجَابُ لَكُمْ; امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه اشرار بر شما مسلط مى شوند سپس هرچه دعا كنيد مستجاب نمى گردد».[11]
آيه 63 سوره مائده علماى اهل كتاب را سخت نكوهش مى كند كه براثر ترك امر به معروف و نهى از منكر، امت هاى آن ها آلوده انواع گناهان شدند و در پايان آيه مى گويد: چه زشت است كارى كه آن ها انجام مى دادند: (لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالاَْحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاِْثْمَ وَأَكْلِهِمْ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَصْنَعُونَ).
در خطبه قاصعه[12] تعبير تند ديگرى درباره تاركان امر به معروف و نهى از منكر ديده مى شود، مى فرمايد: «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِى بَينَ أَيدِيكُمْ إِلاَّ لِتَرْكِهِمُ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْكَرِ فَلَعَنَ اللَّهُ السُّفَهَاءَ لِرُكُوبِ الْمَعَاصِى، وَ الْحُلَمَاءَ لِتَرْكِ التَّنَاهِى; خداوند سبحان مردم قرون پيشين را از رحمت خود دور نساخت جز به اين سبب كه امر به معروف و نهى از منكر را ترك كردند، لذا افراد نادان را به سبب گناه و دانايان را به علّت ترك نهى از منكر از رحمت خود دور ساخت».
فلسفه اين اهميت ـ همان گونه كه در بالا اشاره شده ـ اين است كه قوانين الهى در صورتى لباس وجود به خود مى پوشد و اجرا مى گردد كه نظارتى بر آن باشد و اين نظارت در درجه اول همان نظارت عمومى از ناحيه امر به معروف و نهى از منكر است كه اگر ترك شود اجراى احكام الهى يا متوقف مى شود و يا سست.
درباره اهميت اين دو فريضه بزرگ الهى و معناى معروف و منكر و مراحل امر و نهى و شرايط آن مى توان كتاب يا كتاب ها نوشت و در فقه اسلامى نيز در كنار مسئله جهاد، كتابى به عنوان كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر ديده مى شود.[13]
در اين جا اين سخن را با حديث نابى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) كه در كتاب تهذيب الاحكام شيخ طوسى آمده است پايان مى دهيم، فرمود: «لاَ يزَالُ النَّاسُ بِخَير مَا أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى فَإِذَا لَمْ يفْعَلُوا ذَلِكَ نُزِعَتْ مِنْهُمُ الْبَرَكَاتُ وَ سُلِّطَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْض وَ لَمْ يكُنْ لَهُمْ نَاصِرٌ فِى الاَْرْضِ وَ لاَ فِى السَّمَاءِ; مردم همواره در طريق خير و سعادت اند تا زمانى كه امر به معروف و نهى از منكر را انجام مى دهند و تعاون بر نيكى و تقوا مى نمايند. زمانى كه اين ها ترك شود بركات الهى از آن ها قطع خواهد شد و بعضى بر بعض ديگر سلطه پيدا مى كنند و ياورى در زمين و آسمان نخواهند داشت»[14]. [15]
*****
پی نوشت:
[1]. آل عمران، آيه 169.
[2]. نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 147.
[3]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 19، ص 307. طبرى، مورخ مشهور نيز در تاريخ خود اين داستان را آورده است. تاريخ طبرى، ج 4، ص 349.
[4]. براى آگاهى از دنباله اين داستان عبرت آموز به كتاب عاشورا (ريشه ها و انگيزه ها...) صفحه 582 مراجعه كنيد.
[5]. شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 13، ص 193; سنن ابى داود، ج 1، ص 254.
[6]. بدائع الصنايع، ج 1، ص 276.
[7]. بحارالانوار، ج 46، ص 123.
[8]. آل عمران، آيه 110
[9]. آل عمران، آيه 104
[10]. كافى، ج 5، ص 55 و 56.
[11]. نهج البلاغه، نامه 47.
[12]. خطبه 192 نهج البلاغه.
[13]. براى توضيح بيشتر مى توانيد به جواهرالكلام، ج 21 و همچنين تفسير نمونه، ج 3، ذيل آيات 106 و 110 سوره آل عمران مراجعه كنيد.
[14]. تهذيب الاحكام، ج 6، ص 181، ح 22.
[15]. سند گفتار حكيمانه: در كتاب مصادر آمده است: بخشى از اين كلام نورانى را قبل از سيد رضى ابوطالب مكى در كتاب قوت القلوب با تفاوت هايى آورده است. سپس مى افزايد: دليل ايراد اين كلام از سوى امام(عليه السلام) آن گونه كه در كتاب فقه الرضا كه قبل از نهج البلاغه نگاشته شده آمده است اين است كه اميرمؤمنان(عليه السلام) مشغول خواندن خطبه بود كه مردى عرضه داشت: اى اميرمؤمنان! از مرده زندگان براى ما سخن بگو. امام(عليه السلام) خطبه خود را قطع كرد و گفتار حكيمانه بالا را ايراد فرمود. آنگاه مى افزايد كه در مصادر خطبه 154 گذشت كه آن خطبه و اين گفتار حكيمانه و چند گفتار حكيمانه ديگر (از كلمات قصار) همه خطبه واحده اى بوده كه يك جا از سوى امام(عليه السلام) ايراد شده (و مرحوم سيد رضى آن ها را از هم جدا ساخته است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص275)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۹۷ | 19:12 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 375 نهج البلاغه: نکوهش بی‌تفاوتی نسبت به منکر

وَ عَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) يَقُولُ:
أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْجِهَادِ، الْجِهَادُ بِأَيْدِيكُمْ، ثُمَّ بِأَلْسِنَتِكُمْ، ثُمَّ بِقُلُوبِكُمْ؛ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَ لَمْ يُنْكِرْ مُنْكَراً قُلِبَ، فَجُعِلَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ وَ أَسْفَلُهُ أَعْلَاهُ.

ابو جحيفه گويد: از امير المؤمنين (ع) شنيدم كه فرمود:
نخستين جهادى كه در آن شكست مى خوريد، جهاد با دستهايتان است. سپس، جهاد است با زبانهايتان و آن گاه جهاد با دلهايتان. كسى كه كار نيكويى را در دل نستايد و كار زشتى را در دل نكوهش نكند، دگرگون شود و زير و زبر گردد.

قلب هاى واژگونه!
اين كلام نورانى در واقع تكميل بر دو گفتار حكيمانه اى است كه قبلا تحت شماره 373 و 374 آمد و ناظر به مراحل سه گانه امر به معروف و نهى از منكر است و در واقع هركدام از زاويه اى به اين مسئله مهم مى نگرد. «در اين جا ابوجحيفه[1] مى گويد: من از اميرمؤمنان(عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: نخستين مرحله اى از جهاد كه از شما مى گيرند و در آن مغلوب مى شويد جهاد با دست (جهاد عملى) است سپس جهاد با زبان و بعد جهاد با قلب»; (وَ عَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام) يَقُولُ: أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْجِهَادِ الْجِهَادُ بِأَيْدِيكُمْ، ثُمَّ بِأَلْسِنَتِكُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِكُمْ).
روشن است كه ظالمان و دشمنان اسلام نخست تلاش مى كنند چراغ پرفروغ امر به معروف و نهى از منكر عملى را از مسلمانان بگيرند و اجازه ندهند كسى عملاً امر به معروف يا نهى از منكر كند مبادا موقعيت آن ها به خطر بيفتد.
هنگامى كه جهاد عملى را خاموش كردند به سراغ جهاد زبانى مى روند و اجازه نمى دهند كسى بر فراز منابر يا در مجامع ديگر امر به معروف و نهى از منكر كند و كسانى را كه اقدام به اين كار كنند تحت تعقيب قرار مى دهند و حتى در تاريخ مى خوانيم كه گاه زبان بعضى از آن ها را قطع مى كردند تا نتوانند امر به معروف و نهى از منكر كنند و بساط ظالمان را متزلزل سازند مانند آنچه درباره ميثم تمار، آن يار باوفا و دوست مخلص على(عليه السلام) نقل شده كه حتى هنگامى كه او را به چوبه دار آويزان كردند (معمول بود طناب را زير بغل شخصى كه مى خواستند به دار بياويزند قرار مى دادند) باز بر فراز چوبه دار فضايل على(عليه السلام) را بيان مى كرد. ابن زياد دستور داد زبانش را قطع كردند.
يا اين كه همچون ابوذر به نقطه دور افتاده اى تبعيد مى شدند تا كسى پيام زبان حق گويشان را نشنود آن گونه كه در زمان معاويه و خليفه سوم روى داد.
و هنگامى كه اين مرحله از جهاد را گرفتند تبليغات منفى را آغاز مى كنند به گونه اى كه آن حالت تنفر قلبى را به تدريج از مردم بگيرند تا شعله جهاد با قلب نيز خاموش شود و يا اين كه وقتى جهاد عملى و جهاد با زبان گرفته شد و مدتى گذشت به تدريج انسان ها زشتى منكرات را فراموش مى كنند همان گونه كه انسان ماهر در انجام يك كار اگر مدتى آن را ترك كند مهارت خود را به كلى از دست خواهد داد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه احتمال ديگرى در تفسير اين كلام داده اند و آن اين كه وقتى حاكميت ظالمان ادامه پيدا كند نسل هايى كه بعداً روى كار مى آيند زشتى منكرات را فراموش مى كنند و به اين ترتيب جهاد با قلب نيز ترك مى شود.
آنگاه امام(عليه السلام) در يك نتيجه گيرى پرمعنا مى فرمايد: «كسى كه حتى با قلبش از نيكى ها طرفدارى و با منكرات مبارزه نكند قلبش واژگونه مى شود، بالاى آن پايين و پايين آن بالا قرار مى گيرد»; (فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً، وَ لَمْ يُنْكِرْ مُنْكَراً، قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلاَهُ أَسْفَلَهُ وَ أَسْفَلُهُ أَعْلاَهُ).
معلوم است كه منظور از «قلب» در اين جا آن عضو صنوبرى كه وسيله رسانيدن خون به تمام اعضاى بدن است نمى باشد بلكه قلب در اين جا به معناى عقل و حس تشخيص است زيرا يكى از معانى قلب در لغت، همان عقل است. اشاره به اين كه انسان حس تشخيص نيك و بد را در چنان محيطى از دست مى دهد و به تدريج نيكى ها در نظرش زشت و زشتى ها در نظرش زيبا خواهد شد.
در حديثى پرمعنا و پيشگويانه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين مى خوانيم: «كَيفَ بِكُمْ إِذَا فَسَدَتْ نِسَاؤُكُمْ وَ فَسَقَ شَبَابُكُمْ وَ لَمْ تَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ لَمْ تَنْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ فَقِيلَ لَهُ وَ يكُونُ ذَلِكَ يا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ كَيفَ بِكُمْ إِذَا أَمَرْتُمْ بِالْمُنْكَرِ وَ نَهَيتُمْ عَنِ الْمَعْرُوفِ فَقِيلَ لَهُ يا رَسُولَ اللَّهِ وَ يكُونُ ذَلِكَ قَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ كَيفَ بِكُمْ إِذَا رَأَيتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْكَراً وَ الْمُنْكَرَ مَعْرُوفاً; چگونه خواهيد بود هنگامى كه زنان شما فاسد شوند و جوانان شما فاسق و امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنيد؟ كسى عرض كرد: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)! آيا چنين امرى واقع مى شود؟ پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: آرى و بدتر از اين واقع خواهد شد. چگونه خواهيد بود هنگامى كه امر به منكر مى كنيد و نهى از معروف؟ عرض كردند: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)! آيا چنين چيزى واقع خواهد شد؟ فرمود: آرى و بدتر از اين روى مى دهد. چگونه خواهيد بود هنگامى كه معروف را منكر و منكر را معروف (و زيبايى ها را زشت و زشتى ها را زيبا) خواهيد ديد؟».[2]
در قرآن مجيد نيز آمده است كه يكى از كارهاى شيطان اين است كه زشتى ها را در نظر انسان زيبا نشان مى دهد: «(وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لاَ يَهْتَدُونَ); و شيطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده، و آن ها را از راه بازداشته; و ازاين رو هدايت نمى شوند!».[3]
اين كار مخصوص شياطين جن نيست بلكه شيطان هاى انسان نما نيز اين كار را انجام مى دهند.[4]
*****
پی نوشت:
[1]. نام او وهب بن وهب و بعضى گفته اند وهب بن عبد الله سوائى است كه در خردسالى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را درك كرد و جزء جوان ترين صحابه محسوب مى شود با اين حال احاديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) شنيده و روايت كرده است. در حديثى آمده است كه ابو جحيفه غذاى فراوانى خورده بود و خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) رسيد و در حضور آن حضرت آروغى زد. پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: ابو جحيفه چنين مكن. كسى كه در دنيا بيش از همه سير شود در قيامت بيش از همه گرسنه خواهد بود. ابو جحيفه كه اين سخن را شنيد ديگر هرگز شكم خود را پر از غذا نمى كرد حتى فرداى شبى كه شام مى خورد، صبحانه نمى خورد و آن روز كه صبحانه مى خورد شام نمى خورد (و گفتار پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را به طور كامل اطاعت كرد) ابو جحيفه بعداً به كوفه آمد و در تمام جنگ هاى اميرمؤمنان على(عليه السلام) در ركاب آن حضرت بود. على (عليه السلام) او را دوست مى داشت و به او اعتماد مى كرد و او را وهب الخير مى ناميد و (به سبب اعتمادى كه به او داشت) او را مأمور بيت المال كوفه كرد. وى در سال 72 هجرى قمرى دنيا را وداع گفت. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 276)
[2]. كافى، ج 5، ص 59، ح 14.
[3]. نمل، آيه 24.
[4]. سند گفتار حكيمانه: در مصادر چنين آمده است كه اين كلام نورانى را قبل از سيد رضى على بن ابراهيم قمى در تفسيرش و قاضى قضاعى در كتاب دستور معالم الحكم با تفاوتى آورده اند. همچنين سيد ابوطالب يحيى بن الحسين الحسنى (متوفاى 424) در امالى خود آن را به صورت مسند ذكر كرده و (بعد از سيد رضى) ابو حامد غزالى در احياء العلوم آن را با تفاوتى آورده است و نيز روايت آمدى در غررالحكم تفاوتى با روايت سيد رضى و روايت ديگران دارد و نشان مى دهد هركدام آن را از منبع خاص خود گرفته اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 277)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۷ | 17:14 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 376 نهج البلاغه: سختی حق و آسانی باطل

وَ قَالَ (عليه السلام): إِنَّ الْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ، وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيءٌ.

و فرمود (ع): حق دشوار است، ولى گواراست و باطل آسان است و بيمارى افزاى.

عاقبت حق و باطل:
از نوشته بلاذرى در انساب الاشراف استفاده مى شود كه اين كلام را اميرمؤمنان على(عليه السلام) هنگامى بيان فرمود كه عثمان تمام فرمانداران خود را از نقاط مختلف كشور اسلام گردآورى كرده بود تا درباره شكايات مردم از آن ها صحبت كند. از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نيز در اين مجلس دعوت به عمل آمد. حضرت خطاب به عثمان اين جمله را بيان فرمود: «حق، سنگين اما گواراست و باطل، سبك اما بلاخيز و مرگ آور است»; (إِنَّ الْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ، وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيءٌ).
«مرىء» به معناى گوارا و «وبىء» به معناى وباخيز است كه گاه تفسير به مرگ آور مى شود.
سپس افزود: واى بر تو هرگاه كسى به تو راست بگويد عصبانى مى شوى و اما اگر دروغ بگويد راضى مى گردى: (انك متى تصدق تسخط و متى تكذب ترض).[1]
توضيح اين كه در كتاب الفتوح ابن اعثم كوفى آمده است كه گروهى از اهل شام نزد عثمان آمدند و از معاويه شكايت كردند و جمعى از خوبان كوفه نزد او آمدند و از والى او سعيد بن عاص شكايت داشتند. عثمان گفت: تا كى اين گونه شكايت ها از اين دو نفر به من مى رسد؟ حجاج بن غزيه انصارى گفت: مردم فقط از اين دو نفر شكايت ندارند آن ها از همه عمال و فرمانداران تو شاكى هستند. يك بار به سراغ آن ها فرستادى و احضارشان كردى سپس بار ديگر آن ها را به مقام خود بازگرداندى، اكنون به سراغ آن ها بفرست و آن ها را در حضور اصحاب پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به اين مسجد احضار كن سپس از آن ها عهد و پيمان بگير كه به كسى ظلم نكنند و آن ها را سوگند ده آنگاه آن ها را به جاى خود بازگردان و اگر نپذيرفتند ديگرى را به جاى آن ها بفرست زيرا صالحان مسلمين كم نيستند. بسيارى از مردم نيز همين پيشنهاد را تأييد كردند.
به دنبال اين ماجرا عثمان به سراغ جميع كارگزاران و فرماندارانش فرستاد و آن ها را احضار كرد سپس رو به اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كرد و گفت: اى مردم! اين ها كارگزاران من اند كه مورد اعتمادم بوده اند اگر دوست داشته باشيد آن ها را عزل مى كنم و آن كس را كه شما دوست بداريد به جاى آن ها مى گذارم.
اين جا بود كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) (كه مى دانست عثمان در اين سخن خود پايدار نخواهد ماند) فرمود: اى عثمان! حق، سنگين است (و تلخ) و باطل، سبك است (و شيرين) تو مردى هستى كه اگر به تو راست بگويند خشمگين مى شوى و اگر دروغ بگويند راضى مى گردى. مطالب بسيارى از مردم به تو رسيده كه اگر آن ها را ترك كنى بهتر از آن است كه اصرار بر آن ها داشته باشى. از خدا بپرهيز و از آنچه مردم درباره تونمى پسندند توبه كن.
آنگاه طلحه نيز سخنانى در تأييد سخنان على(عليه السلام) گفت. سرانجام عثمان عصبانى شد و گفت: چرا مرا رها نمى كنيد؟ چرا اين همه سرزنش مى كنيد؟ من كارى نكرده ام. شما اوضاع را بر ضد من دگرگون ساختيد... .[2]
حوادث بعد از اين ماجرا كه در تاريخ صدر اسلام به طور مشروح آمده نشان مى دهد كه عثمان سرانجام تن به حق نداد چراكه تلخ و سنگين بود و باطل را برگزيد چراكه ظاهراً شيرين بود ولى عاقبت دردناكى براى او و براى جهان اسلام به وجود آمد. اى كاش كلام اميرمؤمنان على(عليه السلام) را پذيرفته بود و آن همه آسيب ها به جهان اسلام نمى رسيد.
سنگينى حق به اين دليل است كه در بسيارى از موارد برخلاف ميل انسان است و اصولاً حركت كردن در مسير حق كار بسيار پيچيده و مشكل است و به گفته بعضى از دانشمندان مانند راه رفتن روى طناب است كه اگر اندك خطايى در آن شود انسان سقوط مى كند; در مسير حق نيز اگر انسان خطا كند در وادى باطل گرفتار خواهد شد. ولى به هر حال نتيجه حق بسيار گواراست، هم در دنيا باعث خشنودى بندگان خداست و هم در آخرت موجب سعادت جاودان و نجات ابدى است. بعضى آن را تشبيه به داروى تلخ شفابخشى كرده اند كه خوردن آن ناگوار اما نتيجه آن رهايى از بيمارى هاى خطرناك است.
اما به عكس، باطل، سبك و آسان است چراكه انسان هرگونه بخواهد آن را مطابق ميل خود تنظيم مى كند و به طور موقت از آن لذت مى برد ولى عاقبتى دردناك دارد; هم در اين دنيا مردم بر ضد او مى شورند و هم در آخرت گرفتار عذاب دردناك الهى مى شود. در داستان عمال عثمان نيز تاريخ مى گويد كه چه عاقبت ناگوار و بدى در انتظار او بود و چه مشكلات عظيمى براى جهان اسلام به وجود آورد. آرى انحراف از حق، آثار بسيار ناگوارى دارد.
شبيه همين كلام نورانى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به صورت ديگرى آمده است كه فرمود: «الْحَقُّ ثَقيلٌ مُرٌّ، وَ الْباطِلُ خَفيفٌ حُلْوٌ، وَ رُبَّ شَهْوَةِ ساعَة تُورِثُ حُزْناً طَويلاً; حق، سنگين و تلخ است، و باطل، سبك و شيرين; ليكن چه بسا يك لحظه شهوت پرستى، نگرانى و حزن طولانى درپى داشته باشد».[3]
آرى; حق، سنگين و تلخ است; زيرا گاهى به ضرر و زيان انسان تمام مى شود و بسيارى از اوقات حق برخلاف خواسته هاى درونى و شهوات انسان است و گاهى نيز اجراى حق، سرزنش ديگران و ناملايمات و مشكلاتى را به همراه دارد كه براى انسان گران و سنگين تمام مى شود. اما باطل، سبك و شيرين است; ولى همچون سمّ، مهلك و كشنده است; به همين دليل، چه بسا سبب يك عمر پشيمانى و ناراحتى بشود; مثلاً كسى كه از روى خواسته نفس براى مدّت كوتاه گناهى را انجام مى دهد كه مجازات آن زندان ابد است پس از دستگيرى و بازداشت، كفّاره يك ساعت گناه را بايد يك عمر بپردازد.[4]
*****
پی نوشت:
[1]. الغدير، ج 9، ص 71 به نقل از انساب الاشراف، ج 5، ص 44.
[2]. الفتوح ابن اعثم، ج 2، ص 394-395 .
[3]. ميزان الحكمة، باب 888، ح 4100.
[4]. سند گفتار حكيمانه: از كسانى كه اين گفتار حكيمانه را نقل كرده اند بلاذرى در انساب الاشراف است كه آن را با اضافاتى نقل كرده است. همچنين ابن اعثم كوفى در كتاب الفتوح (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 277)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷ | 11:33 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 377 نهج البلاغه: نه ایمن از عذاب، نه نومید از رحمت

وَ قَالَ (عليه السلام): لَا تَأْمَنَنَّ عَلَى خَيْرِ هَذِهِ الْأُمَّةِ عَذَابَ اللَّهِ، لِقَوْلِهِ تَعَالَى "فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ"؛ وَ لَا تَيْأَسَنَّ لِشَرِّ هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ، لِقَوْلِهِ تَعَالَى "إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ".

و فرمود (ع): بر بهترين كسان اين امت هم از عذاب خداى ايمن مباش، زيرا خداى تعالى مى فرمايد: «از مكر خداوند جز زيانكاران ايمن نيستند»
 و بر بدترين كسان اين امت، از رحمت خداوند مأيوس مباش كه خداى تعالى فرموده است: «هر آينه از رحمت خدا جز كافران نوميد نگردند».

نه نيكوكاران در امانند نه بدكاران مأيوس:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه كوتاه به دو نكته مهم اشاره مى كند و در واقع به همگان هشدار مى دهد. در نكته اول مى فرمايد: «بهترين افراد اين امت را نبايد از عذاب الهى ايمن بدانيد زيرا خداوند مى فرمايد: جز زيان كاران هيچ كس در برابر مجازات الهى احساس امنيت نمى كند»; (لاَ تَأْمَنَنَّ عَلَى خَيْرِ هذِهِ الاُْمَّةِ عَذَابَ اللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ»).
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود در اين جا ايرادى مطرح كرده و آن را بدون پاسخ گذاشته است و آن اين كه آيه شريفه اول درمورد قوم زيان كار است كه ممكن است در برابر مجازات الهى احساس امنيت كند اما كسى كه از بهترين افراد اين امت است مشمول اين آيه نيست. چگونه امام(عليه السلام) آيه را تطبيق بر اين گونه افراد فرموده است؟
پاسخ اين ايراد روشن است و تعجب مى كنيم چگونه ابن ابى الحديد توجه به آن پيدا نكرده است. منظور امام(عليه السلام) اين است: افرادى كه در صف متقين و نيكوكاران قرار دارند از آينده خود در امان نباشند زيرا هر زمان ممكن است لغزشى براى آن ها پيدا شود و از مسير حق منحرف گردند و گرفتار عذاب الهى شوند. همان گونه كه در ميان ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) افرادى مثل طلحه و زبير بودند كه در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) خدمات بزرگى به اسلام كردند و همه جا از آن ها به نيكى ياد مى شد ولى در زمان على(عليه السلام) بيعت او را شكستند و شمشير به روى امام وقت خود كشيدند و براى به دست آوردن مقام، جنگ جمل را به راه انداختند كه گروه زيادى از مسلمانان در آن جنگ كشته شدند و خود آن ها نيز به قتل رسيدند.
در ذيل آيه شريفه 175 سوره اعراف نيز داستان مردى از بنى اسرائيل در تفاسير مختلف نوشته شده است كه نخست در صف مؤمنان بود و حامل آيات و علوم الهى شده بود سپس از اين مسير گام بيرون نهاد و شيطان به وسوسه او پرداخت و عاقبت كارش به گمراهى و بدبختى كشيده شد. «(وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِى آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ); و بر آن ها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم; ولى (سرانجام) خود را از آن تهى ساخت و شيطان درپى او افتاد، و از گمراهان شد!». مفسران نام اين شخص را بلعم باعورا نوشته اند كه دانشمند مهمى بود ولى سرانجام براثر دنياپرستى منحرف گشت.
آنگاه در دومين جمله مى فرمايد: «براى بدترين افراد اين امت نيز نبايد از رحمت خداوند مأيوس شد زيرا خداوند متعال مى فرمايد: از رحمت خدا جز كافران مأيوس نمى شوند»; (وَلاَ تَيْأَسَنَّ لِشَرِّ هذِهِ الاُْمَّةِ مِنْ رَوْحِ اللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»).
دليل آن هم روشن است. چون بدترين افراد ممكن است روزى متنبه شوند و در مقام توبه و انابه برآيند و مشمول رحمت الهى گردند. همان گونه كه در جمله دوم منظور امام(عليه السلام) اين نيست كه بدترين افراد در حالى كه توبه نكرده اند و تغيير مسير نداده اند مشمول رحمت حق مى شوند، در جمله اول نيز به قرينه مقابله همين است كه بهترين افراد ممكن است تغيير مسير دهند و گرفتار عذاب الهى شوند. در تاريخ اسلام نيز افراد زيادى را سراغ داريم كه روزى در صف كفار و بدكاران و سارقان و مانند آن بودند اما ناگهان بيدار شدند و به راه حق برگشتند و عاقبت به خير شدند.
در ذيل گفتار حكمت آميز شماره 170 داستانى از جلد هشتم كافى نقل كرديم كه سخن از عابدى مى گفت كه شيطان او را فريب داد و به گناه دعوت كرد ولى زن آلوده گنهكارى او را از گناه نجات داد و خودش نيز اهل نجات شد. توضيح آن را در ذيل همان كلام مطالعه فرماييد.
*****
نكته:
منظور از مكر الهى چيست؟
«مكر» در فارسىِ امروز به معناى توطئه مخفيانه براى انجام كارهاى خلاف است و جنبه ضد ارزش دارد در حالى كه در لغت عرب به معناى هرنوع چاره انديشى براى بازداشتن ديگرى از كار يا از چيزى است خواه خوب باشد يا بد. بنابراين هنگامى كه مكر به خداوند نسبت داده مى شود به معناى چاره انديشى براى بازداشتن است كه گاه درمورد گنهكاران به كار مى رود و مفهومش همان مجازات هاى الهى است و گاه درمورد نيكوكاران به كار مى رود كه مفهومش بازداشتن از خطرهاست. در آيه مورد بحث، مكر به همان معناى اول يعنى مجازات الهى است و مى دانيم هيچ كس ـ حتى نيكوكارترين شخص ـ نبايد ترس از مجازات را از خود دور سازد چراكه خوف و رجا به صورت متعادل رمز پيشرفت و پيروزى است. تنها جمعيت زيان كاران هستند كه خود را در امن و امان از مجازات الهى مى بينند و هر كارى را براى خود روا مى دارند. ولى مؤمنان و صالحان همواره در بيم و اميدند; مبادا لغزشى كنند و حسنات آن ها بر باد رود، و همواره به لطف خدا اميدوارند.
در حديثى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) كه در غررالحكم آمده مى خوانيم: «مَنْ أمِنَ مَكرَ اللهِ هَلَك; كسى كه خود را از عذاب الهى در امان ببيند هلاك مى شود».[1]
در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) آمده است كه مى فرمايد: «إِذَا رَأَيتُمُ الْعَبْدَ يتَفَقَّدُ الذُّنُوبَ مِنَ النَّاسِ نَاسِياً لِذَنْبِهِ فَاعْلَمُوا أَنَّهُ قَدْ مُكِرَ بِهِ; هنگامى كه ببينيد كسى از بندگان خدا گناهان مردم را مورد توجه قرار مى دهد و گناه خود را فراموش مى كند بدانيد فريب خورده (و خود را از عذاب الهى مصون دانسته است)»[2]. [3]
*****
پی نوشت:
[1]. غررالحكم، ح 1719.
[2]. بحارالانوار، ج 75، ص 249.
[3]. سند گفتار حكيمانه: در مصادر آمده است كه ابن عبد ربه در كتاب عقد الفريد آن را به اضافه كلام حكمت آميز پيشين به صورت كلام واحد آورده و اسامة بن منقذ در لباب الآداب حكمت 82 و 90 و حكمت مورد بحث را در كلام واحدى ذكر كرده و به هر حال اين كلام حكمت آميز، هم در كتب پيش از سيد رضى و هم كتب بعد از او آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 278)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۷ | 21:14 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 378 نهج البلاغه: نکوهش بخل

وَ قَالَ (عليه السلام): الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُيُوبِ، وَ هُوَ زِمَامٌ يُقَادُ بِهِ إِلَى كُلِّ سُوء.

سرچشمه تمام عيوب:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه بخل را به عنوان يك صفت رذيله كه سرچشمه رذايل ديگر است معرفى كرده، مى فرمايد: «بخل، جامع تمام عيب ها و وسيله اى است كه انسان را به سوى هر بدى اى مى كشاند»; (الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِي الْعُيُوبِ، وَهُوَ زِمَامٌ يُقَادُ بِهِ إِلَى كُلِّ سُوء).
«مساوى» ظاهراً جمع «مسائة» به معناى بدى است و بعضى گفته اند كه «مساوى» جمع «مسوى» مى باشد. انسان بخيل از يك سو از پرداخت حقوق شرعى امتناع كرده و سعى مى كند تا آن جا كه ممكن است از آن بكاهد. از سويى ديگر در مواردى كه صله رحمى ايجاب مى كند به احرام كمك نمايد خوددارى مى كند و به اين ترتيب جزء قاطعان رحم مى شود. از سويى ديگر به سبب علاقه فوق العاده به اندوختن مال ممكن است آلوده احتكار، رباخوارى، غش در معامله و انواع كسب هاى حرام شود. نيز براى پوشانيدن چهره واقعى خود به سراغ رياكارى مى رود و براى اين كه در برابر درخواست كنندگان كمك جواب رد بدهد متوسل به انواع دروغ ها مى شود و به اين ترتيب بخل، سرچشمه گناهان فراوان و عيوب بسيار خواهد بود. از طرف ديگر شخص بخيل در اعتقادات خود نيز مشكل دارد چراكه اگر سوءظن به خدا نداشت انفاق مى كرد و به وعده هاى الهى دل خوش بود. البته بخل درجاتى دارد و تمام صفاتى كه گفته شد مربوط به تمام درجات نيست هرچه شديدتر باشد آثار سوئش بيشتر است.
حقيقت بخل آن است كه انسان نخواهد ديگرى از اموال يا موقعيت او و يا علم او برخوردار شود. دانشمندان براى بخل انواع و اقسامى شمرده اند. كمترين آن اين است كه انسان نخواهد ديگران از امكانات او استفاده كنند و بالاترين آن اين است كه نخواهد ديگران از اموال يكديگر، يا از اموال خودشان بهره مند گردند و گاه بخل به قدرى شديد مى شود كه انسان دربرابر خويشتن هم بخيل مى گردد و حاضر نيست خودش از امكاناتش بهره مند شود.
قرآن مجيد بخيلان را به عذاب خواركننده تهديد كرده است، مى فرمايد: «(الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَيَكْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُّهِيناً); آن ها كسانى هستند كه بخل مى ورزند، و مردم را به بخل دعوت مى كنند، و آنچه را كه خداوند از فضل (و رحمت) خود به آن ها داده، كتمان مى نمايند. (اين عمل، در حقيقت از كفرشان سرچشمه گرفته;) و ما براى كافران، عذاب خواركننده اى آماده كرده ايم».[1]
قابل توجه اين كه خداوند اينگونه افراد را جزء كافران شمرده است.
در احاديث اسلامى نكوهش هاى زيادى درباره بخل و بخيل آمده است ازجمله در حديثى كه در غررالحكم از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) نقل شده است مى خوانيم: «البُخلُ يُذِلّ مُصاحِبَه وَيُعِزّ مُجانِبَهُ; بخل، صاحبش را ذليل و بيگانه از او را عزيز مى كند».[2]
در حديث ديگرى از همان منبع و از همان حضرت مى خوانيم: «البَخيلُ يَبخَلُ عَلى نَفسِه باليَسيرِ مِن دُنياه ويَسمَحُ لِوراثهِ بِكُلِّها; بخيل حتى مقدار كمى از دنيا را بر خود حرام مى كند ولى همه آن را در اختيار وارث مى گذارد».[3]
نيز در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «الْبَخِيلُ بَعِيدٌ مِنَ اللَّهِ بَعِيدٌ مِنَ الْجَنَّةِ قَرِيبٌ مِنَ النَّار; بخيل از خدا و مردم دور است و به آتش دوزخ نزديك».[4]
سرچشمه اصلى بخل همان سوءظن به وعده هاى الهى است آن جا كه در برابر انفاق وعده جبران بى شمار فرموده و بخيل به اين وعده هاى صريح الهى اعتنا نمى كند.
اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد: «البُخلُ بالمَوجودِ سُوءُ الظّنِّ بالمَعبودِ; بخل ورزيدن درباره آنچه انسان در اختيار دارد نشانه سوءظن به معبود است».[5]
نقطه مقابل بخل سخاوت است كه صفت بارز اولياءالله و مؤمنان راستين مى باشد. آن ها آنقدر سخاوت به خرج مى دادند كه گاه تمام يا بخش عمده زندگى خود را در اختيار ديگران مى گذاشتند.
يكى از شاخه هاى بخل، بخل در علم است كه متأسفانه مصاديق زيادى دارد: مطلبى را كشف كرده و حاضر نيست به ديگران بياموزد و گاه بخيلانى در علوم پيدا مى شوند كه علم و دانش خود را با خود به گور مى برند. در دنياى امروز بخل در علم از ناحيه سردمداران جهان يك كار رايج و بسيار زشت است كه حاضر نيستند حتى فرمول هاى داروهاى نجات بخش را در اختيار ديگران بگذارند هرچند اين كار سبب مرگ افراد زيادى شود.
البته همه بخيلان در تمام شاخه هاى بخل مشترك نيستند بعضى بخل به مال دارند بعضى بخل به مقام و گروهى بخل به علم و دانش و گاه بعضى همه اين بخل ها را در خود جمع مى كنند.
در عصر و زمان ما كسانى پيدا مى شوند كه چندين شغل را در اختيار گرفته اند (گاه بيش از ده شغل) در حالى كه جوانانى پيدا مى شوند كه از عهده آن ها برمى آيند ولى آن بخيلان حاضر نيستند يكى از آن ها را در اختيار آنان بگذارند و اين نهايت بخل و پستى است. به خدا پناه مى بريم از اين كه گرفتار چنين رذيله اخلاقى شويم كه ما را، هم از خدا دور مى كند و هم از خلق خدا.[6]
*****
پی نوشت:
[1]. نساء، آيه 37.
[2]. غررالحكم، ح 6553.
[3]. غررالحكم، ح 6515.
[4]. مستدرك الوسائل، ج 15، ص 259، ح 14.
[5]. غررالحكم، ح 6512.
[6]. سند گفتار حكيمانه: در مصادر آمده است كه اين كلام حكيمانه را طرطوشى (متوفاى 520 از دانشمندان اندلس كه در شهر طرطوش مى زيسته است) در كتاب سراج الملوك در ضمن حكمت هاى آن حضرت(عليه السلام) آورده و مرحوم ابن شعبه حرانى آن را در كتاب تحف العقول در وصيت حضرت به امام حسين(عليه السلام) با تفاوت هايى ذكر كرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280). اضافه بر اين ميدانى در مجمع الامثال، ج 2، ص 421 با تفاوت هايى و زمخشرى در ربيع الابرار، ج 4، ص 393 عين آن را ذكر كرده است.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۷ | 17:32 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 379 نهج البلاغه: نهی از حرص زدن برای روزی

وَ قَالَ (عليه السلام): يَا ابْنَ آدَمَ، الرِّزْقُ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَ رِزْقٌ يَطْلُبُكَ، فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاكَ؛ فَلَا تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِكَ عَلَى هَمِّ يَوْمِكَ، كَفَاكَ كُلُّ يَوْمٍ عَلَى مَا فِيهِ؛ فَإِنْ تَكُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ، فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى سَيُؤْتِيكَ فِي كُلِّ غَدٍ جَدِيدٍ مَا قَسَمَ لَكَ، وَ إِنْ لَمْ تَكُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ، فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فِيمَا لَيْسَ لَكَ؛ وَ لَنْ يَسْبِقَكَ إِلَى رِزْقِكَ طَالِبٌ، وَ لَنْ يَغْلِبَكَ عَلَيْهِ غَالِبٌ، وَ لَنْ يُبْطِئَ عَنْكَ مَا قَدْ قُدِّرَ لَكَ.
قال الرضي: و قد مضى هذا الكلام فيما تقدم من هذا الباب إلا أنه هاهنا أوضح و أشرح، فلذلك كررناه على القاعدة المقررة في أول الكتاب.

ترجمه

و فرمود (ع): روزى بر دو گونه است: يكى آنكه تو در طلبش هستى و يكى آنكه او در طلب توست و اگر تو به سوى او نروى او به سوى تو خواهد آمد. پس، اندوه سال خود را بر اندوه روز خود بار مكن كه هر روز، هر چه تو را روزى مقرر كرده اند، كفايت كند. اگر آن سال از عمر تو باشد، خداى تعالى در هر روز كه مى آيد، آنچه قسمت تو ساخته به تو عطا خواهد كرد. و اگر آن سال از عمر تو نباشد پس چرا بايد اندوه چيزى را بخورى كه از آن تو نيست.
در آنچه روزى توست هيچ خواهنده اى بر تو پيشى نگيرد و هيچ غلبه كننده اى بر تو غالب نشود و آنچه براى تو مقدر شده، در رسيدن به تو، درنگ نكند.
(سید رضى گويد: اين سخن پيش از اين در اين باب آمده است، ولى در اينجا واضحتر و مشروح تر بيان شده. از آن رو آن را دوباره آورديم، آنسان، كه در آغاز كتاب مقرر داشته بوديم.)

روزى دو گونه است:
همان گونه كه مرحوم سيد رضى در ذيل اين كلام نورانى آورده (بخشى از) اين كلام قبلا در كلمات قصار (حكمت 267) آمده است و همان گونه كه ديگران گفته اند (بخشى از آن) در نامه 31 كه وصاياى اميرمؤمنان على(عليه السلام) را به امام حسن(عليه السلام) منعكس مى كند ذكر شده است. بخش ديگرى نيز تنها در اين جا آمده است. به هر حال هدف اصلى امام(عليه السلام) اين است كه انسان ها را از حرص به دنيا بازدارد و به گونه اى نباشند كه تمام تلاش و كوشش آن ها براى به دست آوردن رزق و روزى باشد و از وظايف ديگر دور بمانند و لزوم تحصيل روزى را بهانه خود براى حرص به دنيا قرار دهند. مى فرمايد: «اى فرزند آدم! روزى دوگونه است يكى آن كه تو به دنبالش مى روى و ديگرى آن كه به دنبال تو مى آيد كه اگر به دنبالش نروى باز هم به سراغ تو خواهد آمد»; (يَابْنَ آدَمَ، الرِّزْقُ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَ رِزْقٌ يَطْلُبُكَ، فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاكَ).
به يقين همه روزى ها مقدر است ولى بعضى مشروط است به تلاش و كوشش و سعى و كار كه اگر اين شرط حاصل نشود فراهم نخواهد شد. مانند روزى هايى كه از طريق كشاورزى و دامدارى و صنايع و تجارت و امثال آن حاصل مى شود. قسم دوم روزى هايى است كه مشروط به اين شرط نيست بلكه ناخواسته به سراغ انسان مى آيد. مانند ارث غير منتظره اى كه به انسان مى رسد و يا سود كلانى كه بدون تلاش و كوشش از طريق ترقى قيمت ها و يا هداياى غير منتظره عايد انسان مى گردد.
آنگاه امام(عليه السلام) چنين نتيجه مى گيرد: «بنابراين غم و اندوه تمام سال را بر همّ و غمّ امروزت اضافه مكن. غم هر روز براى آن روز كافى است»; (فَلاَ تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِكَ عَلَى هَمِّ يَوْمِكَ! كَفَاكَ كُلُّ يَوْم عَلَى مَا فِيهِ).
درست است كه انسان بايد آينده نگر باشد و تنها به فكر امروز نباشد و به همين دليل در دنيايى كه ما زندگى مى كنيم دولت ها برنامه هاى پنج ساله و ده ساله و پنجاه ساله دارند. منظور امام(عليه السلام) اين است كه حريصان را از حرص زياد بازدارد تا به بهانه تأمين آينده، شب و روز در فكر دنيا نباشند.
آنگاه امام(عليه السلام) به استدلال روشنى پرداخته، مى فرمايد: «اگر در تمام سال زنده بمانى و جزء عمر تو باشد خداوند هر روز آنچه از روزى براى تو معين كرده است به تو مى دهد و اگر تمام آن سال جزء عمر تو نباشد چرا غم و اندوه چيزى را بخورى كه مربوط به تو نيست؟»; (فَإِنْ تَكُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ فَإِنَّ اللّهَ تَعَالَى سَيُؤْتِيكَ فِي كُلِّ غَد جَدِيد مَا قَسَمَ لَكَ; وَ إِنْ لَمْ تَكُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فِيَما لَيْسَ لَكَ).
بسيارند كسانى كه براى به دست آوردن درآمدهاى هنگفت دست و پا مى زنند در حالى كه تنها بخش كوچكى را از آن مصرف كرده و بقيه را براى وارثان خود مى گذارند و در واقع تلاشگران خسته و بى مزدند. هدف امام(عليه السلام) اين است كه اين گروه از افراد را از تلاش هاى بى حد و حساب كه آرامش دنيا و نجات آخرت را بر باد مى دهد بازدارد. و به گفته شاعر:
آن كه مكنت بيش از آن خواهد كه قسمت كرده اند *** گو طمع كم كن كه زحمت بيش باشد بيش را
در آخرين جمله به نكته ديگرى در همين باره اشاره كرده، مى فرمايد: «(بدان) هيچ كس پيش از تو نمى تواند روزى تو را دريافت كند و يا آن را از دست تو بيرون ببرد و آنچه براى تو مقدر شده است بدون تأخير به تو مى رسد»; (وَلَنْ يَسْبِقَكَ إِلَى رِزْقِكَ طَالِبٌ وَلَنْ يَغْلِبَكَ عَلَيْهِ غَالِبٌ، وَ لَنْ يُبْطِىءَ عَنْكَ مَا قَدْ قُدِّرَ لَكَ).
همان گونه كه در بالا اشاره كرديم هرگز هدف امام(عليه السلام) اين نيست كه افراد را از تلاش و كوشش براى حل مشكلات اقتصادى بازدارد چراكه آن حضرت و ساير معصومين(عليهم السلام) در كلمات ديگر خود به اين نوع تلاش سفارش كرده اند بلكه هدف اين است كه با بيان اين واقعيت ها كه روزى بر دوگونه است و خداوند آنچه مقدر باشد به انسان مى رساند، سدى در برابر حرص و طمع و دنياپرستى و افزون طلبى ايجاد كنند.
مرحوم سيد رضى در ذيل اين كلام حكيمانه مى گويد: «مضمون اين سخن در همين باب (حكمت 267) گذشت ولى چون كلام امام(عليه السلام) در اين جا واضح تر و مشروح تر بود آن را بر اساس روشى كه در آغاز كتاب تذكر داده ايم تكرار كرديم»; (قال الرضيُّ: و قد مضى هذا الكلام فيما تقدّم من هذا الباب، إلا أنّه هاهنا أوْضَحُ و أشْرَحُ، فلذلِك كرّرناه على القاعدةِ المقرّرة في أوّل الكتاب).
اين سخن سيد رضى اشاره به نكته اى است كه در مقدمه نهج البلاغه آورده و آن اين كه كلمات امام(عليه السلام) گاهى با روايات مختلف نقل شده است. سيد رضى آن را مطابق يكى از روايات نقل مى كند سپس به روايتى كه از طريق ديگر نقل شده و مشروح تر و گسترده تر است دست مى يابد و لذا آن را تكرار مى كند تا فايده بيشترى نصيب خوانندگان گردد. در اين زمينه توضيحات ديگرى در ذيل حكمت 267 و همچنين در ذيل نامه 31 كه مشتمل بر حكمت ها و اندرزهاى فراوان خطاب به امام حسن مجتبى(عليه السلام) مى باشد، آمده است.[1]
*****
پی نوشت:
[1]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب در مصادر مى گويد: از كسانى كه قبل از سيد رضى اين گفتار حكيمانه را نقل كرده اند، ابوطالب مكى در قوت القوت و ابن عبد ربه در عقد الفريد است كه آن را در ضمن وصيت امام(عليه السلام) به محمّد بن حنفية ذكر كرده است و همچنين صدوق در من لايحضره الفقيه و كراجكى در كنزالفوائد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 279)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۷ | 10:17 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

حکمت 380 نهج البلاغه: ناپایداری و بی‌اعتباری دنیا

وَ قَالَ (عليه السلام): رُبَّ مُسْتَقْبِلٍ يَوْماً لَيْسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ، وَ مَغْبُوطٍ فِي أَوَّلِ لَيْلِهِ قَامَتْ بَوَاكِيهِ فِي آخِرِهِ.

و فرمود (ع): چه بسا كسانى كه آمدن روز را ببينند، ولى رفتنش را نبينند و ديگران در آغاز شب بر او رشك برند و در پايان شب، سوگواران بر او بگريند.

بى اعتبارى اين جهان:
هدف از اين كلام حكيمانه بيان بى اعتبارى دنياست و بيدار كردن غافلان از خواب غفلت; مى فرمايد: «چه بسيار كسانى كه در آغاز روز زنده بودند اما روز را به پايان نبردند و چه بسيار كسانى كه در آغاز شب زندگى شان مورد غبطه مردم بود اما در پايان همان شب عزاداران به سوگشان نشستند»; (رُبَّ مُسْتَقْبِل يَوْماً لَيْسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ، وَ مَغْبُوط فِي أَوَّلِ لَيْلِهِ، قَامَتْ بَوَاكِيهِ فِي آخِرِهِ).
بسيارند كسانى كه خيال مى كنند اگر امروز سالم و شاداب و سرخوش اند ماه ها يا سال ها اين وضع ادامه پيدا مى كند و يا اگر امروز در مجلس جشن و سرورى حضور دارند اين مجالس تا مدت ها ادامه خواهد يافت. در حالى كه اگر به تاريخ مراجعه كنيم و يا حتى حوادثى را كه در دوران عمر خود ديده ايم مورد بررسى قرار دهيم مى بينيم اين ها خيال باطلى بيش نيست. افرادى بودند بسيار قوى و نيرومند ازنظر جسمانى و بسيار قدرتمند ازنظر موقعيت اجتماعى ولى ناگهان با گذشتن يك روز يا يك شب همه چيز دگرگون شد. آن آدم سالم، گرفتار سكته مغزى شد و به صورت يك انسان به تمام معنا فلج درآمد و آن شخص قدرتمند به دست يكى از نزديكانش به قتل رسيد همان گونه كه درباره نادرشاه افشار نقل كرده اند كه در اوج قدرت به وسيله يكى از نزديكانش به قتل رسيد آن گونه كه شاعر آن را ترسيم كرده است:
شبانگه به دل قصد تاراج داشت *** سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت
به يك گردش چرخ نيلوفرى *** نه نادر به جا ماند نى نادرى
مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه) اشاره به بعضى از تحولات عراق كرده، مى گويد: سر شب دولت ملك فيصل كه آخرين نفر از شرفاء بود با قدرت بر سر كار بود ولى در آخر شب عبدالكريم قاسم قيام كرد و حكومت جديد را تشكيل داد.[1]
قرآن مجيد روشن ترين نمونه را در اين زمينه در پايان سوره قصص در داستان قارون، ثروتمند بزرگ بنى اسرائيل آورده است كه يك روز تمام ياران و كارگزاران خود را بسيج كرد تا ثروت او را به نمايش بگذارند به گونه اى كه بسيارى از بنى اسرائيل به حال او غبطه خوردند و گفتند: «(يا لَيتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِى قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظّ عَظيم); اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى كه او بهره عظيمى دارد!».[2]
ولى فردا كه فرمان مرگ او از سوى خداوند صادر شد و زمين شكافت و خودش و تمام اموالش درون زمين مدفون شد آن ها كه ديروز آرزوى زندگى او را مى كردند، گفتند: «(وَيْكَأَنَّ اللهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَوْلاَ أَنْ مَّنَّ اللهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْكَأَنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ); واى بر ما! گويى خدا روزى را بر هركس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد يا تنگ مى گيرد! اگر خدا بر ما منت ننهاده بود، ما را نيز به قعر زمين فرو مى برد! اى واى! گويى كافران هرگز رستگار نمى شوند!».[3]
مرحوم صدوق در كتاب من لا يحضر اين كلام شريف را با اضافه پرمعنايى (ذيل وصاياى امام(عليه السلام) به فرزندش محمّد بن حنفيه) آورده است و آن اين گونه است: «فَلاَ يغُرَّنَّكَ مِنَ اللَّهِ طُولُ حُلُولِ النِّعَمِ وَ إِبْطَاءُ مَوَارِدِ النِّقَمِ فَإِنَّهُ لَوْ خَشِى الْفَوْتَ عَاجَلَ بِالْعُقُوبَةِ قَبْلَ الْمَوْت; چون چنين است، فزونى نعمت هاى خداوند و تأخير مجازات هاى او تو را مغرور نسازد زيرا او اگر از اين ترس داشت كه مجازات از دست رود قبل از مرگ به سرعت كيفر مى داد».[4]
شعراى عرب و عجم در همين مضمون اشعار بيدار كننده اى سروده اند. ازجمله شاعر عرب مى گويد:
يا راقد الليل مسرورا بأوله *** إن الحوادث قد يطرقن أسحارا
اى كسى كه در شب خوشحال به بستر استراحت مى روى مراقب باش كه حوادث تلخ گاهى سحرگاه به سراغ تو مى آيد.
و ديگرى مى گويد:
عجبا لعين تلذّ بالرّقاد *** وملك الموت معه على وساد
در شگفتم از چشمى كه به خواب خوش فرو مى رود در حالى كه فرشته مرگ همواره در كنار او خوابيده است.[5]
و شاعر فارسى زبان مى گويد:
به شب بودى به پا قصر سرورش *** سر و كارش سحر با قبر و گورش
نماز شام بودش تاج بر سر *** شفق چون زد كشيدش خاك دربر
در ذيل كلام حكمت آميز 191 مسائل مشابهى گذشت.[6]
*****
پی نوشت:
[1]. شرح نهج البلاغه علامه شوشترى (بهج الصباغه)، ج 11، ص 343.
[2]. قصص، آيه 79
[3]. قصص، آيه 82.
[4]. من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 386، ح 5834.
[5]. شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 11، ص 343.
[6]. سند گفتار حكيمانه: از كلام مرحوم خطيب در مصادر استفاده مى شود كه قبل و بعد از سيد رضى اين گفتار حكيمانه از منابع ديگرى اخذ شده است ازجمله در كتاب من لايحضره الفقيه آن را جزء وصاياى امام(عليه السلام) به فرزندش محمّد بن حنفية نقل كرده و سبط بن جوزى آن را در تذكرة الخواص توأم با حكمت 344 آورده است. نيز آمدى در غررالحكم با تفاوت قابل ملاحظه اى آن را ذكر كرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 279)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۷ | 18:18 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 381 نهج البلاغه: ضرورت کنترل زبان

وقال (عليه السلام): الْكـَلاَمُ فِي وَثَاقِكَ مَا لَـمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ؛ فَإِذَا تَكَـلَّمْتَ بِهِ، صِرْتَ فی وَثَاقِهِ؛ فَاخْزُنْ لِسَانَكَ، كَمَا تَخْزُنُذَهَبَكَ وَ وَرِقَكَ؛ فَرُبَّ كَلِمَة سَلَبَتْ نِعْمَةً وَ جَلَبَتْ نِقْمَةً.

و فرمود (ع): سخن در بند توست، تا آن را بر زبان نياورده ‏اى، چون بر زبانش آورى تو به بند او در آمده ‏اى. پس، همچنان كه، زر و سيمت را حفظ مى‏ كنى، زبانت را هم حفظ كن، زيرا چه بسا يك كلمه كه نعمتى را سلب كند و محنتى را فراخواند.

حتى با يك كلمه:
درباره اهميت سكوت و خطرات سخن گفتن بى رويه، در كلمات پيشين امام(عليه السلام) مطالب قابل توجهى خوانديد. امام (عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه در ضمن سه جمله ديگر بر اين مسأله تأكيد مى كند. نخست مى فرمايد: «سخن، تا نگفته اى اسير توست اما همين كه گفتى تو اسير او خواهى بود»; (الْكَلاَمُ فِي وَثَاقِكَ مَا لَمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ; فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فی وَثَاقِهِ).
چه تشبيه و تعبير جالبى! به راستى، سخن قبل از آن كه از دهان گوينده اش بيرون آيد همچون اسيرى در نزد اوست ولى همين كه از دهان گوينده بيرون آمد نه تنها قادر بر مهار كردنش نيست بلكه در اسارت آن خواهد بود و تمام مسئوليت هايش را بايد به عهده بگيرد. پس چه بهتر كه انسان كم سخن بگويد و سنجيده بگويد.
امام(عليه السلام) در دومين تعبير از تشبيه ديگرى استفاده كرده، مى فرمايد: «زبانت را همچون طلا و نقره ات حفظ كن»; (فَاخْزُنْ لِسَانَكَ كَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَكَ وَ وَرِقَكَ).
شك نيست كه انسان اجناس گران بهاى خود را با دقت محافظت مى كند مبادا سارقان آن را بربايند و يا به گونه ديگرى از دست برود. امام(عليه السلام) مى فرمايد كه زبان تو نيز سرمايه بسيار گران بهايى است كه بايد با دقت در حفظ آن بكوشى.
در سومين جمله به عنوان يك دليل مى فرمايد: «اى بسا گفتن يك كلمه نعمت بزرگى را از انسان سلب كرده يا بلا و مصيبتى را فراهم ساخته است»; (فَرُبَّ كَلِمَة سَلَبَتْ نِعْمَةً وَجَلَبَتْ نِقْمَةً).
اهميت سكوت تا آنجاست كه از داستان زكريا در قرآن مجيد استفاده مى شود خداوند هنگامى كه به زكريا بشارت فرزندى را به نام يحيى داد عرضه داشت: «خدايا! نشانه اى براى من قرار ده. خطاب آمد: نشانه تو اين است كه سه شبانه روز قدرت تكلم با مردم نخواهى داشت در حالى كه زبانت سالم است; (قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّى آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَال سَوِيّاً) [1] و به اين ترتيب سكوت به عنوان آيتى از آيات خدا نسبت به موهبتى كه ارزانى داشته بود قرار داده شد.[2]
*****
پی نوشت:
[1]. مريم، آيه 10.
[2]. سند گفتار حكيمانه: تنها منبعى كه مرحوم خطيب قبل از نهج البلاغه براى اين كلام شريف نقل كرده است كتاب من لا يحضر مرحوم صدوق است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 289). اضافه مى كنيم كه مرحوم صدوق آن را در من لا يحضر در ذيل كلام حكمت آميز گذشته در وصاياى على(عليه السلام) به محمّد بن حنفيه نقل كرده است.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۷ | 17:22 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 382 نهج البلاغه: آنچه نمیدانی نگو

وَ قَالَ (عليه السلام): لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ، بَلْ لَا تَقُلْ كُلَّ مَا تَعْلَمُ؛ فَإِنَّ اللَّهَ فَرَضَ عَلَى جَوَارِحِكَ كُلِّهَا فَرَائِضَ يَحْتَجُّ بِهَا عَلَيْكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

و فرمود (ع): چيزى را كه نمى دانى مگوى، حتى بسيارى از چيزهايى را، كه مى دانى، بر زبان مياور. زيرا خدا بر اعضاى تو احكامى واجب كرده كه در آن روز به آنها بر تو حجت آورد.

دو نكته حكيمانه:

امام(عليهالسلام) در اين گفتار حكيمانه به دو نكته مهم اشاره مى فرمايد: نخست اينكه انسان بايد از گفتن چيزى كه درباره آن آگاهى ندارد بپرهيزد، مى فرمايد: «آنچه را نمى دانى مگو»; (لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ).
زيرا اولاً درآيات متعددى از قرآن مجيد از اين كار نهى شده است به خصوص هرگاه اسناد بهخداوند متعال داده شود. در سوره بقره مى فرمايد: «(إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْبِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللهِ مَا لاَتَعْلَمُونَ); او شما را فقط به بدى ها و كار زشت فرمان مى دهد; (و نيزدستور مى دهد) آنچه را كه نمى دانيد، به خدا نسبت دهيد».[1]
در سورهاعراف نيز مى خوانيم كه خداوند مى فرمايد: «(قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَالْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالاِْثْمَ وَالْبَغْىَبِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَنْ تُشْرِكُوا بِاللهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِسُلْطَاناً وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ); بگو: «خداوند، تنها اعمال زشت را، چه آشكار باشد چه پنهان، حرام كرده است; و (همچنين) گناه و ستم به ناحق را; و اين كه چيزى را كه خداوند دليلى براى آننازل نكرده، شريك او قرار دهيد; و به خدا مطلبى نسبت دهيد كه نمىدانيد».[2]
در سوره اسراء مى فرمايد: «(وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَبِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَئِكَكَانَ عَنْهُ مَسْئُولا); از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى مكن، چراكه گوشو چشم و دل، همه مسئول اند».[3]
ثانياً ازنظر عقل نيز كار قبيحى استزيرا هنگامى كه انسان چيزى را نمى داند ولى به طور قطع از آن خبر مى دهدمفهومش اين است كه من درباره آن علم و اطلاع دارم در حالى كه اين دروغ است ودروغ، از زشت ترين كارهاست.
اضافه بر اين امكان دارد آن سخن برخلافواقع و كذب باشد بنابراين ذكر آن به طور قطع، نوعى تجرى در برابر خداونداست چراكه چيزى را بى پروا مى گويد كه احتمال دارد معصيت خداوند باشد.
مرحومكلينى در جلد اول كتاب كافى بابى تحت عنوان «النَّهْى عَنِ الْقَوْلِبِغَيرِ عِلْم» ذكر كرده كه در آن روايات بسيارى آورده است. ازجمله درحديثى از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: «لِلْعَالِمِ إِذَاسُئِلَ عَنْ شَىء وَ هُوَ لاَ يعْلَمُهُ أَنْ يقُولَ اللَّهُ أَعْلَمُوَلَيسَ لِغَيرِالْعَالِمِ أَنْ يقُولَ ذَلِكَ; هنگامى كه سؤالى از شخصعالمى شود در حالى كه پاسخ آن را نمى داند بايد بگويد: «الله اعلم» و كسىكه عالم نيست حتى اين جمله را هم نبايد بگويد (زيرا او علمى ندارد كه خدارا از خود اعلم بداند)».[4]
در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است كه شخص غير عالم در برابر چنين سؤالى بايد بگويد: «لا ادرى; نمى دانم» و نگويد: «الله اعلم».[5]
درحديث ديگرى مى خوانيم كه زرارة ابن اعين از امام باقر(عليه السلام) پرسيد: خداوند چه حقى بر بندگان دارد؟ امام(عليه السلام) فرمود: «أَنْ يقُولُوامَا يعْلَمُونَ وَيقِفُوا عِنْدَ مَا لاَ يعْلَمُون; از آنچه مى دانند سخنبگويند و درباره آنچه نمى دانند توقف كنند».[6]
احاديث ديگرى نيز قريب به همين مضمون نقل شده است.
مرحومعلامه مجلسى نيز در جلد دوم بحارالانوار باب 16، همين مطلب (نهى از گفتنچيزى بدون آگاهى از آن) را عنوان كرده و آيات متعدد و 50 روايت در اينزمينه نقل كرده است.
در دومين نكته امام(عليه السلام) مى فرمايد: «بلكههمه آنچه را مى دانى نيز مگو زيرا خداوند بر تمام اعضاى انسان واجباتى قرارداده كه در قيامت از آن ها بازخواست مى كند»; (بَلْ لاَ تَقُلْ كُلَّ مَاتَعْلَمُ، فَإِنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلَى جَوَارِحِكَ كُلِّهَا فَرَائِضَيَحْتَجُّ بِهَا عَلَيْكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ).
زيرا اولاً بيان آنچهانسان مى داند گاه افشاى اسرار مؤمنين و گاه غيبت و عيب جويى ديگران است وگاه سبب اهانت و يا ايجاد اختلاف در ميان مردم و يا اشاعه فحشا و يا سبباضطراب افكار عمومى مى شود و يا افراد كم استعدادى را به گمراهى مى افكندكه همه اين ها از مصاديق گناه است.
ثانياً بيان آنچه انسان مى داند گاهىسبب انحراف از فضايل اخلاقى است زيرا گاهى خودستايى و اظهار كبر و غرور وبرترى بر ديگران است و گاه شكل ريا و سمعه به خود مى گيرد كه تمام اين هامذموم است.
علتى كه امام(عليه السلام) براى نكته دوم گفته است مقصودايشان را كاملاً آشكار مى سازد و آن اين كه چشم و گوش و دست و پا و زبانهركدام مسئوليتى دارند: (إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّأُوْلَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولا)[7] و مسئوليت زبان از همه اعضا بيشتراست و گناهانى كه با زبان انجام مى شود فزون تر و متنوع تر مى باشد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه كلام اخير امام(عليه السلام) بيان علت براى هر دو بخش كلام آن حضرت باشد.
ولىنبايد فراموش كرد كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: همه آنچه را مى دانى (كُلّ ما تعلَم). اشاره به اين كه بسيارى از چيزهايى را كه انسان مى داندبايد براى ديگران بيان كند و مردم را از جهل و بى خبرى درباره احكام الهى ومفاسد اخلاقى و يا خطراتى كه جامعه اسلامى را تهديد مى كند خارج سازد.[8]
*****
پی نوشت:
[1]. بقره، آيه 169.
[2]. اعراف، آيه 33.
[3]. اسراء، آيه 36.
[4]. كافى، ج 1، ص 42، ح 5.
[5]. همان، ح 6.
[6]. همان، ص 43، ح 7
[7]. اسراء، آيه 36.
[8]. سند گفتار حكيمانه: قبل از سيد رضى مرحوم صدوق اين كلام حكيمانه را دركتاب من لا يحضر و مرحوم مفيد در كتاب اختصاص ضمن وصاياى امام(عليه السلام) به فرزندش محمّد بن حنفية آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص279)

 


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۲ تیر ۱۳۹۷ | 13:30 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 383 نهج البلاغه: تلاش بر طاعت و دوری از معصیت

وَ قَالَ (عليه السلام): احْذَرْ أَنْ يَرَاكَ اللَّهُ عِنْدَ مَعْصِيَتِهِ، وَ يَفْقِدَكَ عِنْدَ طَاعَتِهِ، فَتَكُونَ مِنَ الْخَاسِرِينَ. وَ إِذَا قَوِيتَ، فَاقْوَ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ، وَ إِذَا ضَعُفْتَ، فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِيَةِ اللَّهِ.

و فرمود (ع): بترس از اين كه، خدا تو را آنجا كه معصيت اوست ببيند و آنجا كه طاعت اوست، نيابد. پس زيانكار باشى. اگر نيرومند هستى، نيرويت را در طاعت خدا به كار بر و اگر ناتوان هستى در معصيت او ناتوان باش

شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )

شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )

در برابر معاصى ضعيف و در برابر طاعات قوى باش:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اش به دو نكته مهم اشاره مى فرمايد. نكته اول اين است كه به همگان هشدار مى دهد مراقب اعمال خويش باشند، مى فرمايد: «برحذر باش از اين كه خداوند تو را نزد معصيت هايش حاضر ببيند و نزد طاعاتش غايب كه از زيان كاران خواهى بود»; (اِحْذَرْ أَنْ يَرَاكَ اللّهُ عِنْدَ مَعْصِيَتِهِ وَ يَفْقِدَكَ عِنْدَ طَاعَتِهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخَاسِرِينَ).
اشاره به اين كه عالَم محضر خداست و خداوند از ما به ما نزديك تر است حتى افكار و خيالاتى را كه در ذهن ما نقش مى بندد مى داند و مى بيند بنابراين چگونه به خود اجازه مى دهيم كه در صحنه هاى معصيت در حضور خداوند، حضور داشته باشيم و در صحنه هاى اطاعت كه خاصان و مقربان پروردگار و مؤمنان صالح حضور دارند جاى ما خالى باشد؟ امام صادق(عليه السلام) طبق روايتى كه در كتاب شريف كافى آمده است به يكى از ياران خود به نام اسحاق بن عمار مى فرمايد: «يا إِسْحَاقُ خَفِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ وَ إِنْ كُنْتَ لاَ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يرَاكَ فَإِنْ كُنْتَ تَرَى أَنَّهُ لاَ يرَاكَ فَقَدْ كَفَرْتَ وَ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ يرَاكَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِيةِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِنْ أَهْوَنِ النَّاظِرِينَ عَلَيكَ; اى اسحاق! آن گونه از خدا بترس كه گويى او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند. اگر فكر مى كنى كه خدا تو را نمى بيند كافر شده اى و اگر مى دانى تو را مى بيند ولى آشكارا معصيتش را مى كنى او را كمترين بينندگان به حساب آورده اى (زيرا در برابر يك انسان عادى و حتى گاه در مقابل يك كودك حاضر نيستى بسيارى از گناهان را انجام دهى پس چگونه در محضر پروردگار مرتكب آن مى شوى؟)».[1]
از اين سخن مى توان نتيجه گرفت كه بى تقوايى هاى انسان ها نتيجه ضعف ايمان آن ها به خداوند و معاد است. يا او را همه جا حاضر نمى دانند و يا وعده هاى معاد و پاداش و كيفر اعمال را كوچك مى شمرند كه اگر چنين نبود روح تقوا حاكم بود.
از همين رو در حديثى مى خوانيم كه از امام صادق(عليه السلام) تفسير تقوا را پرسيدند. امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود: «أَنْ لاَ يفْقِدَكَ اللَّهُ حَيثُ أَمَرَكَ وَ لاَ يرَاكَ حَيثُ نَهَاكَ; حقيقت تقوا اين است كه خدا تو را در جايى كه امر كرده، غايب نبيند و در جايى كه نهى كرده حضور نداشته باشى».[2]
اميرمؤمنان(عليه السلام) در جمله دوم از گفتار حكيمانه مورد بحث به نكته ديگرى اشاره مى كند كه در واقع تكميل كننده جمله پيشين است. مى فرمايد: «و هرگاه قوى و قدرتمند مى شوى قدرت بر اطاعت خداوند داشته باش و هرگاه ضعيف و ناتوان مى گردى در برابر معصيت خداوند ضعيف و ناتوان باش»; (وَ إِذَا قَوِيتَ فَاقْوَ عَلَى طَاعَةِ اللّهِ، وَ إِذَا ضَعُفْتَ فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِيَةِ اللّهِ).
اشاره به اين كه سعى كن اسباب اطاعت را فراهم كنى و درطريق اطاعت پروردگار قوى شوى و نيز سعى كن اسباب معصيت را از ميان بردارى و در طريق عصيان ضعيف شوى زيرا فراهم آوردن اسباب يا از ميان بردن آن غالباً كارى است كه در اختيار انسان مى باشد. مثلاً هنگامى كه افراد عادى نزد علما و دانشمندان وارسته دينى بروند تا نصيحتى از آن ها بشنوند سبب مى شود كه روح آن ها براى اطاعت پروردگار قوى گردد و هنگامى كه از بدان و دوستان بدكار دورى كنند اسباب معصيت را از ميان برداشته و خود را براى انجام آن ضعيف مى سازند.
در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) در تفسير آيه شريفه (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبّهِ جَنّتانِ) آمده است: «مَنْ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ يراهُ وَ يسْمَعُ ما يقُوْلُ وَ يعْلَمُ ما يعْمَلُ مِنْ خَير أَوْ شَرّ، فَيحْجُزُهُ ذلِكَ عَنِ الْقَبيحِ مِنَ الاَْعمالِ، فَذلِكَ الَّذى خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى; كسى كه بداند خدا او را مى بيند و آنچه را مى گويد مى شنود و از اعمال نيك و بدى كه انجام مى دهد آگاه است و اين امر او را از اعمال قبيح بازدارد اين كسى است كه از مقام پروردگارش خائف است و نفس خويش را از هوى بازمى دارد».[3]
در آيات قرآن مجيد نيز تعبيرات مختلفى ديده مى شود كه در واقع گفتار امام(عليه السلام) برگرفته از آنهاست.
در آيه چهاردهم سوره علق درباره بعضى از كافران و تكذيب كنندگان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) آمده است: «(أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللهَ يَرَى); آيا او نمى دانست كه خداوند اعمالش را مى بيند».
در آيه 108 سوره نساء مى خوانيم: «(يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللهِ); آن ها زشتكارى خود را از مردم پنهان مى دارند; اما از خدا پنهان نمى دارند».
اين سخن را با نكته اى كه مرد سالكى بيان كرده پايان مى دهيم: نقل شده كه او بعد از گناهى توبه كرده بود ولى پيوسته مى گريست. به او گفتند: چرا اين قدر گريه مى كنى؟ مگر نمى دانى خداوند غفور است و آمرزنده گناهان؟ گفت: آرى ممكن است او عفو كند ولى اين خجلت و شرمسارى را از اين كه او مرا به هنگام گناه ديده است، چگونه از خود دور سازم؟
گيرم كه تو از سر گنه درگذرى *** وان شرم كه ديدى كه چه كردم چه كنم؟! [4]
*****
پی نوشت:
[1]. كافى، ج 2، ص 67، ح 2.
[2]. بحارالانوار، ج 67، ص 285.
[3]. كافى، ج 2، ص 7، ح 10.
[4]. سند گفتار حكيمانه: تنها منبعى كه مرحوم خطيب در مصادر براى اين كلام شريف غير از نهج البلاغه ذكر كرده كتاب غررالحكم آمدى است كه آن را با تفاوتى ازنظر الفاظ آورده است هر چند معنا يكى است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص280). ولى با مراجعه به كتاب من لايحضره الفقيه مرحوم صدوق روشن مى شود كه او نيز صدر آن را با تفاوتى ضمن وصيت اميرمؤمنان(عليه السلام) به فرزندش محمّد بن حنفية ذكر نموده است (من لايحضره الفقيه، ج 2، ص628) و مى دانيم مرحوم صدوق پيش از سيد رضى مى زيسته است. قابل توجه اين كه در من لا يحضر اين كلام شريف به صورت دو قسمت جداگانه در دو مورد از وصيت نامه مزبور ذكر شده است. (جمله و اذا قويت... جداگانه است) (من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 556).


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۷ | 21:21 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 384 نهج البلاغه: نکوهش اعتماد به دنیا و کوتاهی در عمل

وَ قَالَ (عليه السلام): الرُّكُونُ إِلَى الدُّنْيَا مَعَ مَا تُعَايِنُ مِنْهَا جَهْلٌ، وَ التَّقْصِيرُ فِي حُسْنِ الْعَمَلِ إِذَا وَثِقْتَ بِالثَّوَابِ عَلَيْهِ غَبْنٌ، وَ الطُّمَأْنِينَةُ إِلَى كُلِّ أَحَدٍ قَبْلَ الِاخْتِبَارِ لَهُ عَجْزٌ.

و فرمود (ع): گرايش به دنيا، با آنچه از آن مى بينى، نادانى است و قصور در انجام كردار نيك، اگر به ثواب آن اطمينان دارى، زيانكارى است و اعتماد به هر كس، پيش از آزمايش او، نشان عجز و ناتوانى در كارهاست.

شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )

شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )

سه نكته حكيمانه:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اشاره به سه نكته مى كند كه هركدام حكمت مستقلى است. نخست مى فرمايد: «اعتماد به دنيا با وجود آنچه با چشم خود از (تحولات و دگرگونى هاى) آن مشاهده مى كنى جهل و نادانى است»; (الرُّكُونُ إِلَى الدُّنْيَا مَعَ مَا تُعَايِنُ مِنْهَا جَهْلٌ).
همه افراد، بدون استثنا يا در تواريخ خوانده اند و يا درباره پيشينيان شنيده اند و يا با چشم خود ديده اند كه افراد قدرتمند يا ثروتمند و پرتوان ناگهان قدرت و ثروت و توان خود را از دست داده و به صورت فردى ضعيف و ناتوان درآمده اند. يك روز امير بود و فرداى آن اسير است، يك روز جوانى نيرومند و فردا بيمار ناتوانى در بستر، يك روز ثروتمند و روز ديگر فقيرى نيازمند. با اين تحولات سريع و دگرگونى هايى كه در امور دنيا مى بينيم اگر به امكانات آن اعتماد كنيم آيا نشانه جهل و نادانى نيست؟ عاقل كسى است كه دل به دنيا نبندد هر چند از امكانات فراوانى برخوردار باشد. اين گونه افراد آسوده زندگى مى كنند و آسوده از جهان مى روند و از تحولات و دگرگونى هاى دهر هرگز ناراحت نمى شوند. در حالى كه دلبستگان به دنيا با از دست دادن مقام يا مال و ثروت، چنان ناراحت مى شوند كه گاه كارشان به جنون و ديوانگى مى كشد.
مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود نقل مى كند كه ابوالفتح ابن عميد از صاحب بن عباد نزد سلطان وقت، مؤيدالدولة، سعايت كرد تا او را از كار خود (وزير مخصوص بودن) بركنار ساخت و خودش به تدبير امور پرداخت همانگونه كه براى ركن الدولة، پدر مؤيدالدولة تدبير مى كرد. روزى نديمان و دوستان خاص خود را دعوت كرد، مجلس عظيمى تشكيل داد و زينت آلات فراوان و ظروف طلا و نقره اى كه از حد و حصر خارج بود حاضر ساخت و مشغول نوشيدن شراب شد و آن روز و آن شب مرتباً شراب مى خورد و به غلامان خود دستور داد كه مجلس را به همان حال نگه داريد، چيزى از آن كم و زياد نشود تا فردا نيز ادامه دهيم و به نديمان و دوستان خاص خود گفت: فردا صبح نيز در اين مجلس شركت كنيد. سپس به اتاق خواب خود رفت و نديمان به خانه هاى خود بازگشتند. سحرگاهان همان شب مؤيدالدولة دستور داد او را دستگير كردند و كسى را به خانه اش فرستاد كه آنچه در آن است گردآورى كرده بياورد و صاحب بن عباد را به وزارت بازگرداند و ابن عميد همچنان در آن حال نكبت بود تا از دنيا رفت.[1]
آنگاه امام(عليه السلام) به دومين نكته اشاره كرده، مى فرمايد: «كوتاهى در حُسن عمل با وجود اطمينان به پاداش (الهى) براى آن، غبن و خسارت است»; (وَالتَّقْصِيرُ فِى حُسْنِ الْعَمَلِ إِذَا وَثِقْتَ بِالثَّوَابِ عَلَيهِ غَبْنٌ).
اشاره به اين كه اگر انسان شك در معاد و ثواب و عقاب داشته باشد كوتاهى او در انجام كارهاى نيك ممكن است قابل توجيه باشد اما افراد باايمان كه معاد را باور كرده و به ثواب و جزاى الهى ايمان دارند آن هم ثواب هاى بسيار عظيمى كه تناسبى با مقدار عمل انسان ها ندارد بلكه فقط مناسب فضل و الطاف الهى است اگر در انجام كارهاى نيك كوتاهى كنند به راستى عجيب است و اين همان غبن و خسارتى است كه انسان با دست خود بر خويشتن وارد مى كند.
حقيقت غبن آن است كه انسان سرمايه اى را از دست دهد و نتواند معادل يا بيش از آن به دست آورد و نيز فرصت مناسبى براى به دست آوردن سود كلانى در اختيار او باشد اما فرصت را از دست دهد و آن سود را تحصيل نكند; اين ها همه مصداق غبن است.
قرآن مجيد روز قيامت را يوم التغابن نام نهاده، مى فرمايد: «(يوْمَ يجْمَعُكُمْ لِيوْمِ الْجَمْعِ ذَلِكَ يوْمُ التَّغَابُنِ); اين (رستاخيز عام) در زمانى خواهد بود كه خداوند همه شما را در روز اجتماع گردآورى مى كند و آن روز، روز تغابن است».[2]
تغابن از باب تفاعل معمولا درمورد كارى گفته مى شود كه دو جانبه باشد مانند تعارض و تزاحم و اين معنى در قيامت صادق است زيرا همگى خود را مغبون مى بينند، مؤمنان به اين دليل كه كارهاى نيك بيشترى انجام نداده اند و اى بسا كافران مانع بودند و كافران به اين دليل كه هيچ اندوخته اى براى آن روز به دستشان نيامده و شايد مؤمنان را در خبررسانى مقصر مى پندارند. از گفته بعضى از اهل لغت نيز استفاده مى شود كه باب تفاعل هميشه به اين معنا نيست و تغابن در آيه مزبور به معنى ظهور غبن است. آرى آن روز ظاهر مى شود كه چه اشخاصى مغبون بوده اند و چه اشخاصى بهره كافى برده اند.
سپس امام(عليه السلام) به سومين و آخرين نكته اشاره كرده، مى فرمايد: «اطمينان به هركس قبل از آزمايش و امتحان او دليل عجز و ناتوانى است»; (وَالطُّمَأْنِينَةُ إِلَى كُلِّ أَحَد قَبْلَ الاِخْتِبَارِ لَهُ عَجْزٌ).
با توجه به اين كه ابليسِ آدم رو بسيار است پس به هر دستى نبايد داد دست. دوستان انسان در سرنوشت او تأثير عميقى دارند نبايد هيچ كس را بدون امتحان به دوستى برگزيد. سرمايه هايى را كه خدا به انسان داده نمى توان در اختيار هركس گذاشت، اى بسا انسانِ خائن و سارق باشد، بايد افراد را كراراً آزمود و سپس به آن ها اطمينان كرد.
اين مطلب در عصر و زمان ما اهميت بيشترى پيدا كرده چراكه ابليسان آدم رو و منافقان ظاهرالصلاح و خائنان در لباس خادم فراوان شده اند، بنابراين تا اطمينان از طريق امتحان حاصل نشود اعتماد به آن ها نشانه عجز و ناتوانى است.
قابل توجه اين كه گاه انسان به كسى بعد از آزمايش هاى متعدد اعتماد مى كند ولى سرانجام، شخصِ فاسد و مفسدى از آب درمى آيد، بنابراين چگونه مى توان بدون آزمايش به هر كسى اعتماد كرد و دين و دنياى خود را به او سپرد؟
به گفته شاعر عرب:
وَكُنتُ أرى أنَّ التّجارِبَ عُدّةٌ *** وَخانَتْ ثِقاةُ النّاسِ حِينَ التَّجارُبِ
من چنين مى پنداشتم كه تجربه و آزمايش، وسيله خوبى است ولى بعضى از افراد مورد اطمينان به هنگام تجربه ها (ى دشوار) خائن از آب درآمدند.
قابل توجه اين كه امام(عليه السلام) به سه پيامد منفى كه مربوط به سه اشتباه است در اين كلام حكيمانه اش اشاره كرده است: «جهل» و «غبن» و «عجز».
نشانه جهل، تكيه كردن بر اين دنياى ناپايدار است و سبب غبن، كوتاهى در انجام كارهاى نيك است و نشانه عجز، اطمينان به افراد، قبل از اختبار و امتحان مى باشد.
مرحوم آمدى در غررالحكم روايات ديگرى از امام(عليه السلام) نقل كرده كه هماهنگ با جمله اخير آن حضرت در حكمتِ مورد بحث است. ازجمله اين كه مى فرمايد: «الطُّمأنِينَةُ على كُلِّ أحَد قَبْلِ اختِبار مِن قُصورِ العَقْلِ; اطمينان به هركس پيش از آزمودن او نشانه كم عقلى است».[3]
و نيز مى فرمايد: «قَدِّمِ الاختِبارَ فِى اتِّخاذِ الإخْوانِ فَإنّ الاختِبارَ مِعمارٌ يُفَرِّق بينَ الأخيارِ وَالأشجارِ; قبل از گزينش دوستان، آن ها را آزمايش كنيد زيرا آزمايش، معمارى است كه نيكان را از بدان جدا مى كند».[4]
ممكن است سؤال شود كه در اخبار متعدد اسلامى آمده است كه به همه مسلمانان حُسن ظنّ داشته باشيد و فعل آن ها را حمل بر صحت كنيد آيا اين روايات با آنچه در بالا آمد سازگار است؟ پاسخ اين سؤال روشن است: ازنظر كلّى و به هنگام معاشرت با مردم بايد فعل افراد را حمل بر صحت كرد اما اگر كسى بخواهد شريكى انتخاب كند يا دوستى برگزيند و سرمايه دين و دنياى خود را در اختيار او بگذارد به يقين بايد بعد از امتحان و اختبار باشد.[5]
*****
پی نوشت:
[1]. شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 14، ص 603.
[2]. تغابن، آيه 9.
[3]. غررالحكم، ح 9490.
[4]. غررالحكم، ح 9492.
[5]. سند گفتار حكيمانه: دانشمند معروف، ميدانى، در مجمع الامثال اين كلام حكيمانه را در ذيل كلمات اميرمؤمنان على(عليه السلام) آورده با بعضى از اضافات (كه نشان مى دهد از منبعى غير از نهج البلاغه گرفته است.) ازجمله «البخل جامع لمساوىء العيوب» كه در حكمت 378 گذشت (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280) و بعيد نيست كه اين ها هر دو با هم در كلام امام(عليه السلام) آمده و سيد رضى آن ها را تفكيك نموده است. اضافه مى كنيم: مرحوم آمدى نيز آن را در غرر با تفاوتى ذكر كرده (غررالحكم، ح 2351، 158 و 9490) و همچنين ابن طلحه شافعى در مطالب السؤول با اضافاتى آورده است. (مطالب السؤول، ص 203)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۷ | 12:6 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |
ترجمه و شرح حکمت 385 نهج البلاغه: نشانه پستی دنیا

وَ قَالَ (عليه السلام): مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ أَنَّهُ لَا يُعْصَى إِلَّا فِيهَا، وَ لَا يُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلَّا بِتَرْكِهَا.

در پستى دنيا همين بس!
درباره پستى دنيا و بى ارزش بودن زرق و برق آن در قرآن مجيد تعبيرات مختلفى ديده مى شود. گاهى از آن تعبير به لهو و لعب شده: (وَمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ)[1] و گاه از آن تعبير به زخرف شده و اين كه اگر مردمِ دنياپرست همگى به دنيا اقبال نمى كردند به قدرى دنيا بى ارزش بود كه براى كافران خانه هاى پرزرق و برق و زينتى قرار مى داديم: (وَلَوْلاَ أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِّنْ فَضَّة وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ * وَلِبُيُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَسُرُراً عَلَيْهَا يَتَّكِئُونَ * وَزُخْرُفاً وَإِنْ كُلُّ ذَلِكَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ).[2]
و در احاديث اسلامى به برگ درخت نيم جويده در دهان ملخ تشبيه شده است (وَإِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لاََهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فِي فَمِ جَرَادَة تَقْضَمُهَا).[3] و امثال اين تعبيرات.
آنچه در اين گفتار حكيمانه مى بينيم تعبير جديدى در اين زمينه است. امام(عليه السلام) مى فرمايد: «براى پستى دنيا (ى فريبنده و پرزرق و برق) همين بس كه معصيت خداوند فقط در آن انجام مى شود و براى رسيدن به پاداش الهى راهى جز ترك آن نيست»; (مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللّهِ أَنَّهُ لاَ يُعْصَى إِلاَّ فِيهَا، وَ لاَ يُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلاَّ بِتَرْكِهَا).
امام(عليه السلام) در اين گفتار نورانى به دو نكته در پستى دنيا اشاره مى كند: نخست اين كه جاى معصيت الهى تنها اينجاست و دوم اين كه وسيله رسيدن به سعادت جاويدان ترك آن است.
عجيب آن است كه در حديثى از امام سجاد(عليه السلام) مى خوانيم كه مى فرمايد: «خَرَجنا مع الحُسَينِ فَما نَزَلَ مَنزِلا وما ارتَحَل مِنه إلاّ ذَكَر يحيى بنَ زكرِيّا وقَتْلَه وقال يَوماً: وَمِن هَوانِ الدُّنيا على اللهِ عزّ وجَلّ أنّ رأسَ يحيى بنَ زكرِيّا أُهدِيَ إلى بَغيّ مِن بَغايا بني إسرائيل; ما با امام حسين (پدرم به سوى كربلا) خارج شديم امام هر زمان در منزلى پياده مى شد و يا از آن حركت مى كرد به ياد يحيى بن زكريا و قتل او مى افتاد و روزى فرمود: در پستى دنيا در برابر خداوند متعال همين بس كه سر يحيى بن زكريا (پيامبر بزرگ الهى) براى زن آلوده اى از زنان آلوده بنى اسرائيل هديه فرستاده شد».[4] اين تعبير اشاره روشنى است به پيش بينى شهادت امام(عليه السلام).
امام كاظم(عليه السلام) در حديث معروف هشام بن حكم كه در آغاز جلد اوّل اصول كافى آمده است خطاب به هشام مى فرمايد: «يا هِشام! إنّ العُقَلاءَ ترَكوا فُضولَ الدُّنيا فَكَيف الذّنوب، وتَرْكُ الدّنيا مِن الفَضْلِ وتَرْكُ الذّنوبِ مِنَ الفَرْضِ; عاقلان اضافات دنيا را ترك كرده اند تا چه رسد به گناهان، چراكه ترك دنيا فضيلت است و ترك گناهان فريضه».[5]
از حديث بالا به خوبى استفاده مى شود كه منظور از ترك دنيا ترك ضروريات و نيازهاى زندگانى ساده نيست چراكه در احاديث ديگر، كمكى براى رسيدن به آخرت شمرده شده (نعم العون الدنيا على الآخرة)[6] بلكه به تعبير امام كاظم(عليه السلام) منظور فضول دنياست، زرق و برق ها، زينت و تجملات بى حساب و مانند آن است بنابراين هيچ منافاتى بين كلام حكيمانه بالا و رواياتى كه درباره لزوم برخوردارى از حدّ معقول زندگى آمده نيست.
در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) از راهى عبور مى كرد، چشمش به بزغاله مرده اى افتاد كه در محل گردآورى زباله ها افتاده بود، به اصحابش فرمود: ارزش اين بزغاله چقدر است؟ عرض كردند: اگر زنده بود شايد به اندازه يك درهم نيز نبود. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «والّذِي نَفْسِى بِيَدِهِ لَلدُّنيا أهوَنُ عَلى اللهِ من هذا الجَدْى على أهْلِه; دنيا كم ارزش تر است در پيشگاه خدا از اين بزغاله در نزد صاحبانش»[7]. [8]
*****
پی نوشت:
[1]. عنكبوت، آيه 64 .
[2]. زخرف، آيات 33-35.
[3]. نهج البلاغه، كلام 224.
[4]. بحارالانوار، ج 45، ص 90.
[5]. اصول كافى، ج 1، ص 17.
[6]. كافى، ج5، ص 72 .
[7]. كافى، ج 2، ص 129; بحارالانوار، ج 70، ص 55.
[8]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب در مصادر مى گويد: اين گفتار حكيمانه را ابوعثمان جاحظ (متوفاى 255) در تعدادى از كتاب هايش نقل كرده و آمُدى نيز در غررالحكم با تفاوت مختصرى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۱۱ خرداد ۱۳۹۷ | 1:45 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 386 نهج البلاغه: جوینده یابنده است

وَ قَالَ (عليه السلام): مَنْ طَلَبَ شَيْئاً، نَالَهُ أَوْ بَعْضَهُ.

و فرمود (ع): هر كس در طلب چيزى برخيزد، يا همه آن را به دست خواهد آورد يا بخشى از آن را.

هر تلاشى سرانجام به نتيجه مى رسد، كم يا زياد:
امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى اشاره به تأثير جدّ و جهد بر وصول به مقاصد عالى كرده، مى فرمايد: «هركس براى رسيدن به چيزى تلاش كند يا به همه آن مى رسد يا به قسمتى از آن»; (مَنْ طَلَبَ شَيْئاً نَالَهُ أَوْ بَعْضَهُ).
بدون شك براى رسيدن به مقصود، عوامل زيادى بايد دست به دست هم بدهند ولى در ميان همه آن عوامل، نقش تلاش و كوشش از همه پررنگ تر است و تجربه نيز همين را نشان مى دهد كه بزرگان دنيا كه به مقاصد عالى دست يافته اند براثر كار و كوشش و تلاش فراوان بوده و حتى مخترعان و مكتشفان كه توانسته اند نيروهاى مختلف جهان طبيعت را به تسخير خود درآورَند، بر فراز آسمان پرواز كنند و يا به بعضى از كرات بالا برسند، در اعماق درياها سير كرده و ذخاير آن را كشف نمايند، نيروى اتم را در اختيار بگيرند و از آن براى مقاصد صلح جويانه استفاده كنند، به كشفيات فراوانى در علوم مختلف دست يابند و درهاى گنجينه هاى علوم را بگشايند، همه اين ها در سايه تلاش و كوشش و استقامت و پشتكار است.
شبيه آنچه در گفتار حكيمانه بالا آمد در افواه دانشمندان مشهور است گاه به عنوان حديث از آن ياد مى شود و گاه به عنوان يك ضرب المثل عام و آن اين كه «من طلب شيئاً وَ جَدَّ وَجَد; كسى كه چيزى را طلب كند و جديت درباره آن داشته باشد آن را خواهد يافت» و نيز گفته اند: «مَن قَرَعَ باباً و لَجَّ وَلَج; كسى كه درى را بكوبد و اصرار كند سرانجام وارد مى شود». و شاعر نيز آن را به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نسبت داده و مى گويد:
گفت پيغمبر كه چون كوبد درى *** عاقبت ز آن در برون آيد سرى
شبيه آنچه در بالا آمد با تفاوتى در غررالحكم از على(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «مَنِ استَدام قَرْعَ البابِ وَ لَجَّ وَلَج; كسى كه كوبيدن در را ادامه دهد و اصرار كند وارد مى شود».[1]
تفاوتى كه گفتار حكيمانه مورد بحث با ساير آنچه در اين زمينه نقل شده، دارد اين است كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: اگر به تمام آنچه مى خواهيد، نائل نشويد لااقل به بخشى از آن خواهيد رسيد و اين نكته حائز اهميت است كه معمولا انسان به طور كامل ناكام نمى شود، گاه به تمام آنچه مى خواهد بر اساس سعى و كوشش مى رسد و گاه حداقل به بعضى از آن نائل مى شود.
در حديث مشابهى نيز از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «ومَن يُكْثِر مِنْ قَرْعِ بابِ المَلِك يُفْتَحُ له; كسى كه بسيار درِ خانه پادشاه (خداوند عالم هستى) را بكوبد سرانجام براى او گشوده خواهد شد».[2]
اين نكته نيز حائز اهميت است كه گاه براى رسيدن به مقصود كوشش فردى نتيجه بخش نيست و بايد از ديگران نيز در امور عمومى كمك گرفت، پيدا كردن اعوان و انصار و ياران نيز نتيجه طلب و تلاش و كوشش انسان است، بنابراين آنچه در اين گفتار حكيمانه آمد با آنچه در خطبه 5 نهج البلاغه آمده كه مى فرمايد: «أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجِنَاح; كسى كه با كمك ياران قيام كند رستگار و پيروز مى شود» منافاتى ندارد.
آخرين نكته اى كه لازم مى دانيم در اين جا يادآور شويم اين است كه آنچه در كلام امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه آمده حكم غالبى است چرا كه ممكن است در بعضى از موارد، مطلوب انسان به قدرى پيچيده و مشكل باشد و يا گاهى غير ممكن به نظر برسد كه با تلاش و كوشش فراوان نيز به آن دست نيابد.[3]
*****
پی نوشت:
[1]. غررالحكم، ح 3758.
[2]. اعلام الدين، ص 192.
[3]. سند گفتار حكيمانه: اين كلام شريف را ميدانى در مجمع الامثال آورده است، صاحب كتاب مصادر بعد از ذكر اين مطلب مى گويد: ما بارها گفته ايم كه ميدانى كتابش را از كتب پيشينيان گردآورى كرده (نه از نهج البلاغه) و قاضى قضاعى نيز در كتاب دستور معالم الحكم آن را ذكر كرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۷ | 1:51 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 387 نهج البلاغه: معیار خیر و شرّ

قَالَ (عليه السلام): مَا خَيْرٌ بِخَيْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ، وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ؛ وَ كُلُّ نَعِيمٍ دُونَ الْجَنَّةِ فَهُوَ مَحْقُورٌ، وَ كُلُّ بَلَاءٍ دُونَ النَّارِ عَافِيَة.

و فرمود (ع): خيرى كه پس از آن عذاب آتش باشد، خير نيست و شرّى كه پس از آن نعيم بهشت بود، شر نيست. هر نعمتى جز نعمت بهشت، حقير است و هر بلايى، جز عذاب آتش، عافيت است.

همه چيز دنيا در برابر آخرت ناچيز است:
همان گونه كه در مصادر اين گفتار حكيمانه اشاره شد مرحوم كلينى آن را در كتاب كافى آورده و به صورت بخشى از خطبه بسيار مفصلى است كه به نام خطبه وسيله معروف شده و طبق نقل كافى اميرمؤمنان على(عليه السلام) اين خطبه را در مدينه بعد از هفت روز از وفات پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ايراد كرد و مواعظ بسيار مهمى در آن بيان شده كه اگر مردم آن را به كار مى بستند وضع مسلمانان بسيار بهتر از امروز بود.
امام(عليه السلام) به دو نكته مهم درباره خير و شر در اين كلام نورانى اشاره كرده است; نخست مى فرمايد: «آن خوبى و نعمتى كه جهنم دنبال آن باشد خوبى نيست»; (مَا خَيْرٌ بِخَيْر بَعْدَهُ النَّارُ). سپس مى افزايد: «و آن بدى و مشكلى كه بعد از آن بهشت باشد بدى محسوب نمى شود»; (وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ).
مفهوم «خير» و «شر» به طور اجمال بر همه روشن است ولى معيار سنجش آن در جوامع و مكاتب مختلف كاملا متفاوت مى باشد، مادى گراها خير و نيكى را در لذات مادى مى دانند و بدى را در ضررها و زيان هاى مادى، در حالى كه مكاتب الهى خير و شر را به گونه ديگرى تفسير مى كنند. آن ها خير را در سعادت جاويدان سراى ديگر و در فضايل انسانى و صفات برجسته اخلاقى مى دانند، هرچند زيان هاى مادى نيز ظاهراً سنگين است و به عكس، شر و بدى را در رذايل اخلاقى و كارهاى غير انسانى و آنچه مايه خسران و زيان در سراى ديگر مى شود حساب مى كنند و اينجاست كه ديدگاه اين دو مكتب كاملا از هم جدا مى شود.
در اين كه تعبير امام(عليه السلام) كه (نفى خير بودن از خيرى كه بعد از آن آتش دوزخ است و نفى شر بودن از شرى كه بعد از آن بهشت جاويدان است)، آيا يك تعبير حقيقى است يا مجازى و ادعايى؟ دو نظر متفاوت وجود دارد، بعضى مى گويند: خير مادى واقعاً خير است اما اگر دنبال آن آتش دوزخ باشد به منزله شر محسوب مى شود و شر مادى واقعاً شر است و اگر بعد از آن بهشت جاويدان باشد به منزله خير محسوب مى شود.
ولى حق اين است كه تعبير، يك تعبير واقعى است زيرا خير و شر و خوب و بد بودن چيزى با در نظر گرفتن تمام جهات آن مى باشد. اگر انسان، امروز غذاى بسيار لذيذى بخورد ولى بعد از آن يك هفته بيمار شود و در بستر بيفتد هيچ عاقلى آن را خير نمى نامد و به عكس اگر انسان داروى تلخى را مى نوشد و به دنبال آن از يك بيمارى سخت بهبودى مى يابد هيچ كس آن را شر حساب نمى كند. بنابراين آغاز و انجام و تمام جوانب را بايد در نظر گرفت تا بتوان حكم به خير بودن يا شر بودن چيزى كرد، به همين دليل كارهاى ظاهراً خيرى كه بعد از آن آتش دوزخ است واقعاً شر است، هوس رانى هاى بى حساب، حكومت كردن به غير حق، لذات گناه آلود دنيوى، تمامشان ازنظر خداپرستان شر است چون پايانش دوزخ است و به عكس، شهادت در راه خدا و انفاق فى سبيل الله و تحمل زحمات در مبارزه با هواى نفس كه بعد از آن بهشت جاويدان الهى است واقعاً خير است.
در ضمن از كلام امام(عليه السلام) به خوبى استفاده مى شود كه خير و شر چيزى است كه با حكم عقل درك مى شود و پاسخ خوبى است براى اشاعره كه منكر خير و شر به حكم عقل اند. امام(عليه السلام) در اين جا به يك استدلال عقلى تمسك جسته كه عقيده منكران را ابطال مى كند.
سپس امام(عليه السلام) به دو نكته ديگر اشاره مى فرمايد كه هركدام تأكيدى بر يكى از دو نكته اول است، در تأكيد بر نكته اوّل مى فرمايد: «هر نعمتى در برابر بهشت، حقير و كوچك است»; (وَ كُلُّ نَعِيم دُونَ الْجَنَّةِ فَهُوَ مَحْقُورٌ).
بنابراين، نعمت هاى مادى كه از طريق حرام به دست آمده گرچه در كوتاه مدت لذتى دارد ولى در برابر بهشتى كه انسان آن را از دست مى دهد بسيار كوچك است.
و در تأكيد بر نكته دوم مى فرمايد: «هر رنج و بلايى در مقايسه با جهنم، عافيت و تندرستى است»; (وَكُلُّ بَلاَء دُونَ النَّارِ عَافِيَةٌ). به همين دليل خداوند انسان را با انواع بلاها آزمايش مى كند تا صفِ صابران را از ديگران جدا سازد و پاداش خير به آن ها دهد. قرآن مجيد مى فرمايد: «(وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنْ الاَْمْوَالِ وَالاَْنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ); به يقين همه شما را با امورى همچون ترس، گرسنگى و كاهش در مال ها و جان ها و ميوه ها آزمايش مى كنيم و بشارت ده به صابران».[1]
و در جاى ديگر مى فرمايد: «(وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ); و شما را با بدى ها وخوبى ها آزمايش مى كنيم و به سوى ما بازگردانده مى شويد»[2]. [3]
*****
پی نوشت:
[1]. بقره، آيه 155 .
[2]. انبياء، آيه 35 .
[3]. سند گفتار حكيمانه: اين گفتار نورانى را سه نفر از بزرگانى كه قبل از سيد رضى مى زيسته اند در كتاب هاى خود آورده اند: مرحوم كلينى در كتاب روضه كافى و صدوق در من لايحضره الفقيه و ابن شعبه حرانى در تحف العقول. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 281)
 

امام (ع) فرمود: «مَا خَيْرٌ بِخَيْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ- وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ- وَ كُلُّ نَعِيمٍ دُونَ الْجَنَّةِ فَهُوَ مَحْقُورٌ- وَ كُلُّ بَلَاءٍ دُونَ النَّارِ عَافِيَةٌ»:
امام (ع) از آنچه كه انسان را به طرف آتش مى برد، شايستگى نام خير را نفى كرده است، اگر چه در دنيا آن را خير و لذّت بنامند، به خاطر تحقير و بر حذر داشتن از آن، چون لازمه نهايى آن آتش و همان نتيجه اى است كه از شرّ عايد مى شود. و همچنين از آن طاعات دشوارى كه انسان را به سمت بهشت مى كشاند، نام شر را نفى كرده است، هر چند كه در دنيا آنها را شرّ و گرفتارى بنامند، به خاطر تشويق به نتيجه نهايى اين اعمال، يعنى ورود به بهشت. و تقدير عبارت اين است «ما خير بعده النّار بخير، و ما شرّ بعده الجّنة بشرّ».
و عبارت «و كلّ نعيم دون الجنّة محقور» يعنى هر نعمت، در حد كمتر از بهشت ناچيز است، تفسير مطلب اوّل است. و جمله و هر گرفتارى غير از آتش دوزخ سلامتى است، تفسير مطلب دوم است و مقصود عافيت و سلامتى نسبى است.
 


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۷ | 23:53 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 388 نهج البلاغه: بیماری دل، بدتر از فقر و مرض

وَ قَالَ (عليه السلام): أَلَا وَ إِنَّ مِنَ الْبَلَاءِ الْفَاقَةَ، وَ أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَةِ مَرَضُ الْبَدَنِ، وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ؛ أَلَا وَ إِنَّ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ.

و فرمود (ع): بدانيد كه يكى از بلاها تهيدستى است و بدتر از تهيدستى بيمارى تن است و بدتر از بيمارى تن بيمارى دل است. بدانيد كه [از نعمتهاست گشايش در مال و برتر از گشايش در مال تندرستى است و] برتر از تندرستى پرهيزگارى است.

بدترين بلاها:
امام(عليه السلام) در اين گفتار نورانى در چهار جمله به چهار نكته مهم اشاره مى كند. در جمله هاى سه گانه نخست اشاره به سه بلا كرده كه يكى از ديگرى شديدتر و رنج آورتر است. نخست مى فرمايد: «آگاه باشيد كه فقر و تنگدستى يكى از بلاهاست»; (ألاَ وَإِنَّ مِنَ الْبَلاَءِ الْفَاقَةَ).
در حكمت 163 نيز فقر به عنوان «الموت الاكبر; مرگ بزرگ تر» معرفى شده است. در حديث ديگرى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: «الْفَقْرُ سَوَادُ الْوَجْهِ فِى الدَّارَينِ; فقر مايه روسياهى در دنيا و آخرت است».[1] دليل آن هم روشن است; شخصى كه گرفتار فقر و تنگدستى مى شود چه بسا آلوده گناهان زيادى ازقبيل سرقت و خيانت و تقلب و مانند آن مى گردد. ازنظر معنوى، فقر، انسان را به ناشكرى و ناسپاسى در برابر پروردگار و جزع و فزع وامى دارد و به اين ترتيب، هم از خدا دور مى شود و هم از خلق خدا. به همين دليل در اسلام دستورهاى فراوانى براى مبارزه با فقر داده شده است چراكه دعوت به فضايل اخلاقى و ايمان و اعتقاد صحيح به هنگام بى نيازى، بسيار آسان تر است. البته نمى توان انكار كرد كه گروهى از اولياء الله هستند كه گرفتار فقرند و در عين حال شاكرند و صابرند و در مسير حق گام برمى دارند.
آنگاه امام(عليه السلام) در جمله دوم اشاره به چيزى كه بدتر از فقر است مى كند، مى فرمايد: «بدتر از فقر، بيمارى بدن است»; «وَ أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَةِ مَرَضُ الْبَدَنِ».
به يقين، غالب افراد اگر زندگانى فقيرانه اى داشته باشند ولى تندرست باشند آن را بر غناى توأم با بيمارى و بيزارى از همه چيز، ترجيح مى دهند. انسان بيمار كه ملازم و حليف بستر است چه بهره اى مى تواند از غنا و ثروت خود ببرد جز اين كه ببيند و حسرت بخورد. بسيارند كسانى كه حاضرند تمام ثروت خود را بدهند تا از بستر بيمارى برخيزند. اساساً همان گونه كه اشاره كرديم ثروتمند بيمار نه تنها از ثروت خود بهره اى نمى برد بلكه زجر هم مى كشد چون مى بيند ديگران از ثروت او بهره مند مى شوند و او محروم است.
سپس امام(عليه السلام) به بلايى كه از آن هم بدتر است اشاره كرده، مى فرمايد: «و بدتر از بيمارى بدن، بيمارى قلب است»; (وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ).
روشن است كه منظور از قلب در اين جا آن عضوى كه وسيله خون رسانى به تمام بدن است نمى باشد بلكه قلب به معناى روح و جان آدمى است و در لغت، يكى از معانى آن نيز همين معنا ذكر شده است. افراد بيماردل كسانى هستند كه يا ازنظر اعتقادى گرفتار انحرافات مختلفى شده اند و يا ازنظر اخلاقى آلوده به انواع رذايل گشته اند مانند بخل و حسد و كينه توزى و شهوت پرستى و ... . معلوم است كه بيمارى تن در دنيا انسان را آزار مى دهد ولى بيمارى قلب و روح، هم در دنيا انسان را آزار مى دهد و هم مايه بدبختى او در سراى ديگر است و به همين دليل بيمارى روح و قلب از همه آنچه قبلا ذكر شد بدتر مى باشد.
در آخرين جمله از اين كلام نورانى، امام(عليه السلام) مى فرمايد: «آگاه باشيد كه به سبب صحت بدن تقواى قلب حاصل مى شود»; (ألاَ وَ إِنَّ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ).
اشاره به اين كه عقل سالم و اخلاق خوب از سلامت جسم سرچشمه مى گيرد يا به تعبير ديگر انسانى كه ازنظر جسمى سالم نباشد زمينه هاى بى تقوايى ممكن است در وى حاصل شود.
ولى بايد توجه داشت كه اين جمله به اين صورت در تمام نسخه هاى اصلى نهج البلاغه كه به دست ما رسيده، نيامده است بلكه در همه نسخه هاى معروف به اين صورت نقل شده است: «وَأَفْضَلُ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْب; بهتر از صحت بدن تقواى قلب است». به اين ترتيب جمله مزبور هماهنگ با جمله هاى قبل از آن مى شود كه امام(عليه السلام) درباره اهميت تقواى الهى و فضايل اخلاقى و برترى آن بر مال و ثروت و سلامت تن بيان فرموده است. در حالى كه جمله مزبور به صورت اول هيچ هماهنگى اى با جمله هاى قبل ندارد و بعيد نيست كه صبحى صالح كه اين نسخه را انتخاب كرده اشتباه نموده باشد.
مرحوم علامه مجلسى نيز در بحارالانوار به نقل از نهج البلاغه جمله مزبور را به صورت دوم آورده است كه نشان مى دهد نسخه نهج البلاغه اى كه نزد ايشان بوده به همين صورت بوده است.[2] در نهج البلاغه اى كه اخيراً از طرف سازمان اوقاف جمهورى اسلامى منتشر شده و در مقدمه آن تصريح شده كه در تحقيق عبارات نهج البلاغه به چهار نسخه قديمى موجود در كتابخانه هاى مهم مربوط به زمانى كه نزديك به زمان مرحوم سيد رضى بوده اعتماد شده است نيز جمله بالا به صورت دوم يعنى «وَأَفْضَلُ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْب» آمده است. بنابراين احتمال اشتباه صبحى صالح بسيار قوى به نظر مى رسد. به خصوص اين كه در مصادر نهج البلاغه نيز به همين صورت دوم ذكر شده است.
در ضمن، از كلام مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار و كسانى كه عبارت نهج البلاغه را به صورت دوم آورده اند استفاده مى شود كه منشأ اشتباه صبحى صالح حذف بعضى از جمله هاى گفتار حكيمانه مورد بحث است و در اصل چنين بوده است: «أَلاَ وَ إِنَّ «مِنَ النِّعَمِ سَعَةَ الْمَالِ وَ أَفْضَلُ مِنْ سَعَةِ الْمَالِ صِحَّةُ الْبَدَنِ وَ أَفْضَل» مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ; آگاه باشيد كه يكى از نعمت هاى مهم الهى وسعت مال است و از وسعت مال برتر صحت بدن است و از صحت بدن برتر تقواى قلب است».
در واقع امام(عليه السلام) در مقابل سه جمله اول كه اشاره به فقر و بيمارى جسمانى و بيمارى قلب فرموده و يكى را از ديگرى بدتر شمرده، در اين عبارت به نقطه هاى مقابل آن اشاره كرده (ثروت و مال و صحت بدن و صحت قلب) و هر كدام را از مورد قبلى بالاتر شمرده است.[3]
*****
پی نوشت:
[1]. بحارالانوار، ج 69، ص 30.
[2]. بحارالانوار، ج 78، ص 175، ح 12.
[3]. سند گفتار حكيمانه: اين كلام حكيمانه ـ به گفته مرحوم خطيب در مصادر ـ جزء وصاياى اميرمؤمنان على(عليه السلام) به فرزندش امام حسن(عليه السلام) است كه مرحوم شيخ طوسى در كتاب امالى خود به صورت مسند از آن حضرت با اضافات فراوانى نقل كرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 281). اضافه مى كنيم كه مرحوم ابن شعبه حرانى آن را در كتاب تحف العقول با اضافاتى نقل كرده است (تحف العقول، ص 203) نيز در غررالحكم با تفاوتى آمده كه نشان مى دهد از منابع ديگرى گرفته شده است. (غررالحكم، ح 8219)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۷ | 23:46 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 389 نهج البلاغه: برتری عمل بر حسب و نسب

وَ قَالَ (عليه السلام): مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ، لَمْ يُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ . وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى: مَنْ فَاتَهُ حَسَبُ نَفْسِهِ، لَمْ يَنْفَعْهُ حَسَبُ آبَائِه.

و فرمود (ع): هر كه عملش او را واپس دارد، نسبش سبب نشود كه پيش افتد . و در روايتى ديگر است: هر كه شرافت و حسب خود را از دست بدهد، شرافت و حسب نياكان سودش نكند.

هر افتخارى است در عمل است:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته اى اشاره مى كند كه بسيارى، از آن غافل اند. مى فرمايد: «كسى كه اعمالش او را به عقب براند نسبش او را پيش نخواهد برد»; (مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ).
اشاره به اين كه ارزش و شخصيت در انسان به صفات و فضايل شخصى اوست، علم و دانش، شجاعت و سخاوت، بزرگوارى و امانت و صفات برجسته ديگر. و آن ها كه از اين صفات بى بهره اند و تنها به مقام پدران خود افتخار مى كنند در اشتباه بزرگى هستند و به گفته شاعر:
گيرم پدر تو بود فاضل *** از فضل پدر، تو را چه حاصل؟
و به گفته بعضى از بزرگان: از عجايب روزگار اين است كه انسان زنده به شخص مرده اى افتخار كند و استخوان هاى پوسيده را نشانه عظمت خود بداند. اين همان است كه قرآن مجيد در سوره حجرات به آن اشاره كرده است: «(يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِّنْ ذَكَر وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ); اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد; (اين ها ملاك امتياز نيست،) گرامى ترين شما نزد خداوند، باتقواترين شماست; خداوند دانا و آگاه است!».
البته عظمت نياكان ممكن است به صورت تشريفاتى مايه افتخار شود ولى افتخار حقيقى در پرتو صفات و اعمال خود انسان است. در حديثى مى خوانيم: شخصى خدمت امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) رسيد و عرض كرد: به خدا سوگند كه بر روى زمين كسى ازنظر شرافت پدر از تو برتر نيست. امام(عليه السلام) فرمود: «التَّقْوَى شَرَّفَتْهُمْ وَطَاعَةُ اللَّهِ أَحْظَتْهم; تقواى الهى آن ها را شريف نمود و اطاعت پروردگار آن ها را والامقام ساخت». آن مرد بار ديگر عرض كرد: به خدا سوگند تو بهترين مردم هستى. امام(عليه السلام) فرمود: اى مرد! قسم مخور; خَيرٌ مِنِّى مَنْ كَانَ أَتْقَى لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَطْوَعَ لَهُ وَ اللَّهِ مَا نَسَخَتْ هَذِهِ الاْيةَ، آيةٌ "وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً... إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم"; بهتر از من كسى است كه تقواى الهى اش بيشتر و مطيع تر در برابر فرمان خدا باشد به خدا سوگند اين آيه را هيچ آيه اى نسخ نكرده است: خداوند شما را طوايف و قبايلى قرار داده تا يكديگر را بشناسيد، گرامى ترين شما نزد خدا با تقواترين شماست».
در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «سه چيز است كه از اعمال دوران جاهليت است...» و نخستين آن را «الفخر بالانساب; افتخار به نسب» ذكر فرمود.
اين سخن را با حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) پايان مى دهيم: زيد بن موسى (برادر امام على بن موسى الرضا (عليه السلام)) در مدينه خروج كرد و بر ضد حكومت قيام نمود و در مدينه آتش افروزى كرد و عده اى را به قتل رساند و به همين دليل زيد النار ناميده شد. لشكريان مأمون او را اسير كردند و نزد مأمون آوردند. مأمون گفت: او را نزد ابوالحسن على بن موسى الرضا(عليه السلام) ببريد. ياسر (غلام حضرت) مى گويد: هنگامى كه او را نزد امام(عليه السلام) آوردند حضرت به او فرمود: آيا سخن افراد بى سروپاى كوفه كه مى گويند: فاطمه زهرا(عليها السلام) دامانش پاك بود و خداوند تمام فرزندانش را بر آتش دوزخ حرام كرد، تو را فريفته؟ اين فقط مربوط به امام حسن و امام حسين بود اگر چنين مى پندارى كه تو خدا را معصيت كنى و وارد بهشت شوى و موسى بن جعفر اطاعت خدا را كند و او هم وارد بهشت شود در اين صورت مقام تو نزد خداوند از موسى بن جعفر(عليه السلام) هم بالاتر است. سپس فرمود: «وَ اللَّهِ مَا ينَالُ أَحَدٌ مَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ إِلاَّ بِطَاعَتِهِ وَ زَعَمْتَ أَنَّكَ تَنَالُهُ بِمَعْصِيتِهِ فَبِئْسَ مَا زَعَمْت; به خدا سوگند كسى به مقامات الهى نمى رسد مگر از طريق طاعت او ولى تو چنين پنداشته اى كه به آن مقامات از طريق معصيت مى رسى، چه پندار غلطى!». سپس زيد عرض كرد: من برادرت و فرزند پدرت هستم. حضرت فرمود: تو برادر من هستى مادامى كه اطاعت خداوند متعال كنى. نوح عرض كرد: خداوندا! فرزند من از خانواده من است و وعده تو حق مى باشد (كه خاندان مرا نجات دهى) و تو احكم الحاكمينى. خداوند فرمود: اى نوح! او از خاندان تو نيست او عمل غير صالحى است (= فرد ناشايسته اى است). خداوند متعال او را به سبب معصيت از خاندان نوح طرد كرد. از بعضى از روايات استفاده مى شود كه مأمون او را به خاطر امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) بخشيد و او تا پايان خلافت متوكل عباسى زنده بود سپس از دنيا رفت و در سامرا به خاك سپرده شد.
مرحوم سيد رضى در ذيل اين گفتار حكيمانه مى افزايد: «در روايت ديگرى (اين مطلب به صورت ديگرى نقل شده است): آن كس كه از ارزش هاى وجودى بى بهره است ارزش پدران و نياكان سودى به او نخواهد بخشيد»; (مَنْ فَاتَهُ حَسَبُ نَفْسِهِ لَمْ يَنْفَعْهُ حَسَبُ آبَائِهِ).
مضمون اين سخن همان است كه امام(عليه السلام) در گفتار حكيمانه اول فرموده و هردو بر اين معنا تأكيد دارند كه ارزش وجودى انسان به فضايل و صفات و ويژگى هاى وجود خود اوست و عظمت پدران و فضايل آن ها سودى به انسان نمى بخشد اگر خودش از آن ها بى بهره باشد. متأسفانه نه تنها در دوران جاهليت افتخار به انساب و آباء امر بسيار رايجى بود تا آن جا كه گاهى به گورستان مى رفتند و تعداد قبرهاى مردگان قبيله خود را مى شمردند تا برترى خود را بر قبايل ديگر اثبات كنند: (أَلْهَاكُمْ التَّكَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ). بلكه در عصر ما نيز همين سنت جاهلى باقى است كه عده اى فاقد هرگونه علم و دانش و فضيلت اخلاقى، تنها با اتكا به فضايل آباء و نياكانشان انتظار دارند در جامعه مورد احترام و صاحب شخصيت باشند.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۷ | 13:5 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 390 نهج البلاغه: سبک زندگی اسلامی

وَ قَالَ (عليه السلام): لِلْمُؤْمِنِ ثَلَاثُ سَاعَاتٍ؛ فَسَاعَةٌ يُنَاجِي فِيهَا رَبَّهُ، وَ سَاعَةٌ يَرُمُّ مَعَاشَهُ، وَ سَاعَةٌ يُخَلِّي بَيْنَ نَفْسِهِ وَ بَيْنَ لَذَّتِهَا فِيمَا يَحِلُّ وَ يَجْمُلُ. وَ لَيْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ شَاخِصاً إِلَّا فِي ثَلَاثٍ: مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ، أَوْ خُطْوَةٍ فِي مَعَادٍ، أَوْ لَذَّةٍ فِي غَيْرِ مُحَرَّمٍ.

و فرمود (ع): مؤمن را سه ساعت است: ساعتى كه در آن با پروردگار خود راز مى گويد و ساعتى كه در پى تحصيل معاش خويش است و ساعتى كه به خوشيها و لذات حلال و نيكوى خود مى پردازد. و عاقل در پى سه كار باشد: يا در پى اصلاح معاش خود يا در كار معاد يا در پى لذتهاى غير حرام.
 تقسيم صحيح ساعات شب و روز:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه برنامه اى به منظور نظم زندگى پربركت براى انسان ها، ارائه داده است. نخست مى فرمايد: «انسان باايمان ساعات شبانه روز خود را به سه بخش تقسيم مى كند»; (لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَات).
روشن است كه منظور از ساعت در اينجا، ساعت مصطلح امروز نيست كه عبارت از شصت دقيقه باشد بلكه ساعت به مفهوم لغوى آن است يعنى بخشى از زمان (برحة من الزمان).
آنگاه به اين تقسيم سه گانه پرداخته، مى فرمايد: «قسمتى را صرف مناجات با پروردگارش مى كند و قسمت ديگرى را براى ترميم معاش و كسب و كار زندگى قرار مى دهد و قسمت سوم را براى بهره گيرى از لذات حلال و دلپسند مى گذارد»; (لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَات: فَسَاعَةٌ يُنَاجِي فِيهَا رَبَّهُ، وَ سَاعَةٌ يَرُمُّ مَعَاشَهُ، وَسَاعَةٌ يُخَلِّي بَيْنَ نَفْسِهِ وَبَيْنَ لَذَّتِها فِيَما يَحِلُّ وَ يَجْمُلُ).
به اين ترتيب قسمت مهم و اصلى زندگى همان مناجات با پروردگار است و قسمت دوم كه انسان را براى بخش اوّل آماده مى سازد ترميم معاش و كسب درآمدهاى مادى است به گونه اى كه سربار ديگران نباشد و زندگى معقول آبرومندى براى خود تهيه كند. بخش سوم كه در واقع كمك به دو بخش اول مى كند اين است كه به استراحت و تفريح سالم بپردازد تا هم نشاط براى كار پيدا كند و هم براى عبادت و نيز بتواند سلامتى را كه شرط انجام بخش اوّل و دوم است براى خود حفظ كند.
چه تقسيم جالب و دلپسندى كه ضامن سعادت دنيا و آخرت است! بعضى از شارحان از اين تقسيمات سه گانه اين گونه استفاده كرده اند كه بايد به هركدام هشت ساعت را اختصاص داد; كار نبايد بيش از هشت ساعت باشد و استراحت و تفريح نيز بيش از اين مطلوب نيست و اما مناجات با پروردگار نيز با توجه به مقدمات و آمادگى هايى كه جهت آن لازم است (شستوشوى بدن، طهارت لباس، غسل و وضو و نيز رفتن به مسجد و بازگشت از آن و انجام عبادات) هشت ساعت را دربر مى گيرد. البته ممكن است براى عده اى اين تقسيم به طور دقيق انجام نشود ولى با مقدارى كم و زياد تقسيم مزبور صادق است.
اما متأسفانه بعضى آن چنان غرق زندگى مادى مى شوند كه تقريباً تمام اوقات شب و روز آن ها به آن تعلق مى گيرد و حتى در خواب نيز حساب درآمدها و بدهى ها را انجام مى دهند و به زن و فرزند خود نيز نمى رسند و حتى سلامتى خود را در اين راه به خطر مى اندازند. اين ها درحقيقت بى نوايانى هستند كه براى ديگران زحمت مى كشند، جمع مى كنند و مى گذارند و مى روند. نه خود از آن بهره اى مى گيرند و نه به نيازمندان بهره اى مى دهند. وبه عكس، بعضى كسب و كار را رها كرده و گوشه عزلت اختيار نموده و دائماً مشغول عبادت اند كه به يقين آن ها نيز از تعليمات اسلام دور و با آن بيگانه اند. و گروه سومى غرق لذات و عياشى و هوسرانى هستند; نه از دنيا خبر دارند و نه از عقبى، اموال بى حسابى از پدر و مادر يا از طرق ديگر به آن ها رسيده و همه چيز را رها كرده و به عيش و نوش پرداخته اند كه به يقين آن ها نيز نه عاقبت خوبى در اين دنيا دارند و نه آينده اى در آخرت.
در بعضى از روايات ساعات شبانه روز به چهار بخش تقسيم شده است. ازجمله در حديثى از امام موسى بن جعفر(عليه السلام) چنين مى خوانيم: «اجْتَهِدُوا فِى أَنْ يكُونَ زَمَانُكُمْ أَرْبَعَ سَاعَات سَاعَةً لِمُنَاجَاةِ اللَّهِ وَ سَاعَةً لاَِمْرِ الْمَعَاشِ وَ سَاعَةً لِمُعَاشَرَةِ الاِْخْوَانِ وَ الثِّقَاتِ الَّذِينَ يعَرِّفُونَكُمْ عُيوبَكُمْ وَ يخْلِصُونَ لَكُمْ فِى الْبَاطِنِ وَسَاعَةً تَخْلُونَ فِيهَا لِلَذَّاتِكُمْ فِى غَيرِ مُحَرَّم; كوشش كنيد كه زمان شما به چهار بخش تقسيم شود: بخشى براى مناجات با پروردگار و بخشى براى امر معاش و بخشى براى معاشرت با دوستان و افراد مورد اعتماد كه عيوب شما را براى شما بازگو مى كنند و با خلوص باطن به شما خدمت مى نمايند، و بخشى از آن را نيز براى لذات غير حرام باقى گذاريد».
و روايات ديگرى نيز به همين مضمون يا قريب به آن از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) نقل شده است. و روشن است كه منافاتى بين اين تقسيم بندى ها نيست براى اين كه در تقسيم سه گانه بخشى در بخش ديگر ادغام شده است.
در ضمن از اين احاديث به خوبى استفاده مى شود كه اسلام هيچ گونه مخالفتى با لذات حلال ندارد بلكه بر آن تأكيد نموده زيرا همان گونه كه در بالا به آن اشاره شد تفريح سالم و لذات حلال، روح را آرامش بخشيده و جسم را سالم مى كند و انسان در پرتو آن مى تواند به بخش هاى مهم زندگى، بهتر برسد. ولى مهم آن است كه خط فاصل لذات حلال و حرام روشن گردد و اين احاديث بهانه اى براى هوس رانان و عياشان نگردد. سپس امام(عليه السلام) در بخش دوم اين گفتار حكيمانه همان مطلب را به صورت زيباى ديگرى بيان كرده است، مى فرمايد: «سزاوار نيست كه انسان عاقل حركتش جز در سه چيز باشد: مرمت معاش، گامى در راه معاد و لذت در غير حرام»; (وَ لَيْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ شَاخِصاً إِلاَّ فِي ثَلاَث: مَرَمَّة لِمَعَاش، أَوْ خُطْوَة فِي مَعَاد، أَوْ لَذَّة فِي غَيْرِ مُحَرَّم).
جمعى از شارحان نهج البلاغه واژه «شاخص» را در اين جا «مسافر» معنا كرده اند كه البته يكى از معانى اين واژه همين است و به اين ترتيب گفته اند: نه تنها انسان در حضر بايد اوقات شبانه روز را به سه بخش تقسيم كند بلكه سفرش نيز بايد چنين باشد. ولى با توجه به اين كه واژه شاخص تنها به معناى مسافر نيست بلكه به كسى كه براى كارى قيام مى كند نيز اطلاق مى شود ضرورتى ندارد كه ذيل اين كلام حكمت آميز را فقط مربوط به زمانى كه كسى در حال سفر است بدانيم.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۶ | 17:13 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

شرح و تفسير حکمت 391 نهج البلاغه

شرح-نهج-البلاغه

وقال علیه السلام:ازْهَدْ فِي الدُّنْيَا يُبَصِّرْكَ اللّهُ عَوْرَاتِهَا، وَ لاَ تَغْفُلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُول عَنْكَ!

امام(عليه السلام) فرمود: زهد و بى اعتنايى به (زرق و برق) دنيا پيشه كن تا خداوند چشم تو را براى ديدن عيوب آن بينا سازد و غافل مباش كه (فرشتگان الهى و از آن بالاتر ذات پاك پروردگار) مراقب تواند.

شرح و تفسير

زاهد باش تا ببينى!

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به دو نكته مهم اشاره مى كند. نخست مى فرمايد: «زهد و بى اعتنايى به (زرق و برق) دنيا پيشه كن تا خداوند چشم تو را براى ديدن عيوب آن بينا سازد»; «ازْهَدْ فِي الدُّنْيَا يُبَصِّرْكَ اللّهُ عَوْرَاتِهَا». روشن است كه انسان هرگاه دل بسته و عاشق چيزى باشد هرگز عيوب آن را نمى بيند بلكه بسيار مى شود كه عيوب را محاسن و صفات برجسته مى شمرد و در حديث مشهورى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است «حُبُّكَ لِلشَّىءِ يعْمِى وَيصِمُّ; علاقه تو به چيزى، نابينا و كرت مى كند». اين مسأله با تجربه هاى شخصى كاملاً به اثبات رسيده است كه در واقع محبت افراطى و عشق به چيزى، از حجاب هاى معرفت محسوب مى شود و تا اين حجاب كنار نرود انسان حسن و عيب ها را از هم تشخيص نمى دهد. شاعر عرب هم مى گويد: وَعَيْنُ الرِّضا عَن كُلِّ عَيْب كَلِيلَةٌ *** وَلكِنّ عَيْنَ السُّخْطِ تُبْدِى المَساوِيا نگاه خوش بينانه (و عاشقانه) به چيزى، تمام عيوب را مى پوشاند ولى نگاه هاى خشمگين همه عيوب را آشكار مى سازد. در شعرى از مجنون عامرىِ معروف درباره معشوقه اش ليلى مى خوانيم: يَقولونَ لَيْلى سَوْدَةٌ حَبَشِيَّةٌ *** وَلَو لا سَوادُ المِسْكِ ما كانَ غالِيا مى گويند ليلى سياه و حبشى است (درست است ولى) اگر مشك، سياه نباشد گران قيمت نيست. و به گفته شاعر فارسى زبان: اگر بر ديده مجنون نشينى *** به جز زيبايى ليلى نبينى از همين رو گفته اند كه عيوب خود را از ديگران بشنويد و در آينه وجود ديگران ببينيد زيرا انسان به خود بسيار خوش بين است و همين خوش بينى مانع از مشاهده عيوب خويشتن است. اين سخن درمورد تمام امورى كه انسان به آن علاقه دارد صادق است. افرادى هستند كه وقتى فحش هاى ركيك از فرزندانشان مى شنوند آن را شيرين زبانى مى پندارند و هنگامى كه شيطنت هاى بدى از آن ها مى بينند آن را نشانه نشاط و استعداد آن ها مى شمرند. امام(عليه السلام) درباره زيبايى هاى ظاهرى دنيا نيز هشدار مى دهد و مى فرمايد: اگر مى خواهيد از عيوب دنيا آگاه شويد بايد زهد در دنيا را پيشه كنيد. هنگامى كه بى اعتنا شديد، عيوب، يكى بعد از ديگرى آشكار مى گردد. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «مَنْ زَهِدَ فِى الدُّنْيا أَثْبَتَ اللَّهُ الْحِكْمَةَ فِى قَلْبِهِ وَ أَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ وَ بَصَّرَهُ عُيوبَ الدُّنْيا دَاءَهَا وَ دَوَاءَهَا وَ أَخْرَجَهُ مِنَ الدُّنْيا سَالِماً إِلَى دَارِ السَّلاَمِ; كسى كه زهد در دنيا را پيشه كند خداوند علم و دانش را در قلب او قرار مى دهد و زبانش را به آن جارى مى سازد و عيوب دنيا را به او نشان مى دهد دردهاى دنيا و دواهاى آن را مى شناسد و از دنيا سالم به دارالسلام (و جوار رحمت الهى) مى رود». در روايت ديگرى كه آن را نيز مرحوم كلينى در كتاب كافى از آن حضرت آورده است مى خوانيم: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْد خَيراً زَهَّدَهُ فِى الدُّنْيا وَ فَقَّهَهُ فِى الدِّينِ وَبَصَّرَهُ عُيوبَهَا; هنگامى كه خداوند خير و نيكى براى بنده اش اراده كند او را به دنيا بى اعتنا مى سازد و عالم به احكام دينش مى كند و عيوب دنيا را در نظرش آشكار مى سازد». سپس امام(عليه السلام) در دومين نكته مى فرمايد: «غافل مباش كه (از تو غفلت ندارند و) مراقب تواند»; (وَلاَ تَغْفُلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُول عَنْكَ!). اشاره به اين كه مأموران پروردگار و فرشتگانِ ثبت اعمال، پيوسته مراقب تو مى باشند; هر عمل كوچك يا بزرگى از تو سر زند آن را ثبت مى كنند و از آن بالاتر عالم، محضر خداست و ذات پاك او به تو از تو نزديك تر است. بنابراين هرگز مورد غفلت نخواهى بود و چون چنين است تو نيز از حال خود غافل مباش. ارتباط اين جمله با جمله اول از اين جا روشن مى شود كه انسان هاى فريفته دنيا غالباً از خود و آينده خويش غافل مى شوند و همين امر سبب بدبختى و تيره روزى آن ها مى شود و انسان غافل همواره در دام بلاها گرفتار مى گردد. در حديثى نيز از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «عَجَبٌ لِغَافِل وَ لَيسَ بِمَغْفُول عَنْهُ وَ عَجَبٌ لِطَالِبِ الدُّنْيا وَ الْمَوْتُ يطْلُبُهُ وَ عَجَبٌ لِضَاحِك مِلْءَ فِيهِ وَ هُوَ لاَ يدْرِى أَرَضِى اللَّهُ أَمْ سَخِطَ لَهُ; در تعجبم از كسى كه غافل است و از او غافل نيستند و نيز در تعجبم از كسى كه در طلب دنياست و مرگ در طلب اوست و در شگفتم از كسى كه با تمام دهانش مى خندد (و قهقهه مى زند) در حالى كه نمى داند خدا از او راضى است يا خشمگين». سلمان فارسى نيز در اين زمينه مى گويد: «عَجِبْتُ بِسِتّ ثَلاَثَةٌ أَضْحَكَتْنِى وَثَلاَثَةٌ أَبْكَتْنِى فَأَمَّا الَّتِى أَبْكَتْنِى فَفِرَاقُ الاَْحِبَّةِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) وَ هَوْلُ الْمُطَّلَعِ وَ الْوُقُوفُ بَينَ يدَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا الَّتِى أَضْحَكَتْنِى فَطَالِبُ الدُّنْيا وَ الْمَوْتُ يطْلُبُهُ وَ غَافِلٌ وَلَيسَ بِمَغْفُول عَنْهُ وَ ضَاحِكٌ مِلْءَ فِيهِ وَ لاَ يدْرِى أَ رَضِى لَهُ أَمْ سَخِطَ; از شش چيز در شگفتم; سه چيز مرا مى خنداند و سه چيز مرا به گريه وامى دارد. اما آنچه مرا به گريه وامى دارد جدايى دوستان عزيز است (دوستى همچون) محمّد(صلى الله عليه وآله)و وحشت قيامت و ايستادن در پيشگاه خداوند عزّوجلّ و اما آنچه مرا به خنده وامى دارد طالب دنياست در حالى كه مرگ در طلب اوست و غافل است در حالى كه مورد غفلت نيست، و كسى كه با تمام دهان خود مى خندد و قهقهه مى زند در حالى كه نمى داند از او خوشنود شده اند يا نه».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶ | 9:35 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |
ترجمه و شرح حکمت 392 نهج البلاغه: زبان، نشان شخصیت انسان

وَ قَالَ (عليه السلام): تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا، فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه.
و فرمود (ع): سخن بگويد تا شناخته شويد كه آدمى در زير زبانش پنهان است.

 شخصيت انسان زير زبان او نهفته است:
امام در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى اشاره كرده سپس دليل زيبايى براى آن ذكر مى كند، نخست مى فرمايد: «سخن بگوييد تا شناخته شويد»; (تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا).
اشاره به اين كه اگر مى خواهيد مقامات علمى و فضل و كمال و ايمان و ارزش هاى وجودى شما آشكار گردد و مردم از آن بهره گيرند سخن بگوييد تا شما را بشناسند و به شخصيت شما پى ببرند و جايگاه خود را در جامعه پيدا كنيد و بتوانيد فرد مفيدى باشيد. زيرا زبان، ترجمان عقل و كليد گنجينه هاى روح آدمى است و «تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد». و اگر سكوت كنيد ممكن است ساليان دراز در ميان مردم باشيد و شما را نشناسند و از وجودتان استفاده نكنند و در واقع مانند محتكرى شويد كه مواد مورد نياز مردم را در انبارى پنهان كرده و درِ آن را قفل نموده است.
آنگاه امام(عليه السلام) با تعبير جالبى براى آن استدلال مى كند، مى فرمايد: «زيرا انسان در زير زبان خود پنهان است»; (فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ).
گويى شخصيت انسان مخفى گاهى دارد و آن، زير زبان اوست، هنگامى كه سخن بگويد، زبان از روى آن برمى خيزد و مخفى گاه آشكار مى شود. ضمناً از اين جمله دو نكته ديگر نيز استفاده مى شود: نخست اين كه گرچه سكوت نشانه كمال انسان است و در روايات تأكيد زيادى بر آن شده ولى در مواردى سخن گفتن لازم و واجب است، همان گونه كه پيش از اين در روايت بسيار پرمعنايى از امام سجاد(عليه السلام) آمد كه از آن حضرت سؤال كردند: آيا كلام افضل است يا سكوت؟ امام(عليه السلام) فرمود: هر دو آفاتى دارند اگر از آفات سالم بمانند كلام از سكوت افضل است. عرض كردند: چگونه افضل است اى فرزند رسول خدا؟ فرمود: خداوند متعال انبيا و اوصيا را به سكوت مبعوث نكرد بلكه آن ها را مبعوث به كلام كرد، هرگز بهشت را با سكوت به كسى نمى دهند و ولايت الله با سكوت حاصل نمى شود، پرهيز از آتش دوزخ با سكوت ميسر نمى گردد، همه اين ها به وسيله كلام به دست مى آيد. آرى من هرگز ماه را با خورشيد برابر نمى بينم، حتى اگر بخواهى فضيلت سكوت را بيان كنى بايد با كلام، اين فضيلت را شرح دهى در حالى كه هرگز نمى توانى فضيلت كلام را با سكوت بيان كنى.
ديگر اين كه افرادى كه فضيلتى ندارند و نقايصى در خود مى بينند چه بهتر كه در مجالس سكوت كنند و شخصيت ناقص خود را كه در زير زبانشان نهفته است آشكار نسازند.
مرحوم صدوق در كتاب خصال سخنى از شعبى (محدث و تابعى معروف، متوفاى 103) نقل مى كند كه مى گويد: اميرمؤمنان(عليه السلام) نُه جمله را به صورت ارتجالى (بدون مقدمه) بيان فرمود كه چشم بلاغت را درآورد و گوهرهاى حكمت و دانش را يتيم نمود و همه مردم را حتى از رسيدن به يكى از آن ها بازداشت. سه جمله در باب مناجات است و سه جمله در باب حكمت و سه جمله در باب ادب.
اما سه جمله اى كه در باب مناجات است: «إلهى كَفى لى عِزّاً أن أكونَ لَكَ عَبداً وكَفى بِى فَخراً أن تكونَ لى رَبّاً أنتَ كما أُحِبّ فاجعَلْنى كَما تُحِبّ; الهى اين عزت براى من بس كه بنده تو باشم و اين افتخار براى من بس كه تو پروردگار من باشى تو همان گونه هستى كه من دوست مى دارم پس مرا آن گونه قرار ده كه تو دوست دارى».
و اما درباره حكمت و دانش چنين فرمود: «قِيمةُ كُلِّ امْرِء ما يُحسِنُه وما هلَك امرِءٌ عَرَف قَدْرَهُ والمَرءُ مَخبوءٌ تَحت لِسانِهِ; ارزش هر انسانى به اندازه كارى است كه به خوبى از عهده آن برمى آيد، و آن كس كه قدر خود را بشناسد (و از آن تجاوز نكند) هرگز هلاك نمى شود و انسان در زير زبانش پنهان است».
و اما سه جمله اى كه درباره آداب است; فرمود: «اُمْنُنْ على مَنْ شِئْتَ تَكُن أمِيرَهُ واحْتَج إلى مَن شِئْتَ تَكُنْ أسِيرَه واسْتَغْنِ عمَّن شِئْتَ تَكُن نَظِيره; به هركس مى خواهى، نعمتى ببخش تا اميرش باشى و به هركس مى خواهى محتاج شو تا اسيرش شوى و از هركس مى خواهى بى نياز باش تا نظيرش باشى».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶ | 23:1 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |
شرح و تفسير حکمت 393 نهج البلاغه

http://14khorshid.ir/wp-content/uploads/2015/02/%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D9%86%D9%87%D8%AC-%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%84%D8%A7%D8%BA%D9%87.jpg

خُذْ مِنَ الدُّنْيَا مَا أَتَاكَ، وَتَوَلَّ عَمَّا تَوَلَّى عَنْكَ; فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ فَأَجْمِلْ فِي الطَّلَبِ.

امام(عليه السلام) فرمود: از دنيا همان قدر را بگير كه به سراغ تو مى آيد و از آنچه از تو روى گردانده روى بگردان (و به دنبال آن مشتاب) و اگر چنين نمى كنى لااقل در طلب دنيا به صورت معقول تلاش كن (و تندروى مكن).

شرح و تفسير

تلاش معقول

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به دو نكته اشاره مى كند كه يكى زاهدانه است و ديگرى عاقلانه. در نكته اول مى فرمايد: «از دنيا همان قدر را بگير كه به سراغ تو مى آيد و از آنچه از تو روى گردانده روى بگردان (و به دنبال آن مشتاب)»; (خُذْ مِنَ الدُّنْيَا مَا أَتَاكَ، وَتَوَلَّ عَمَّا تَوَلَّى عَنْكَ). اشاره به اين كه هر انسانى در شرايط معمولى و كسب و كار عادى، درآمدى دارد كه اين درآمد خواه ناخواه به سراغ او مى آيد. مثلاً هنگامى كه زراعت مى كند معمولاً اين زراعت درآمدى دارد و همچنين دامدارى و تجارت و صنعت. ولى بسيار مى شود كه اضافه بر آن به سراغ انسان نمى آيد. امام(عليه السلام) مى فرمايد: چه بهتر كه تو هم به سراغ آن نروى و اين حقيقت زهد و بى اعتنايى به دنياست. هرگز منظور امام(عليه السلام) اين نيست كه انسان در خانه خود بنشيند تا رزق و روزى اش به سراغ او بيايد اين همان چيزى است كه با صراحت در روايات از آن نهى شده است. بلكه منظور آن است كه اصرار بر افزودن مال و ثروت در جايى كه اسبابش فراهم نيست نداشته باشد چراكه هم مشقت زيادى را بر انسان تحميل مى كند و هم ممكن است آلوده انواع گناهان و انحراف از مسير شرع شود و اى بسا اگر به آن نرسد زبان به ناشكرى و كفران بگشايد. در جمله دوم مى فرمايد: «اگر چنين نمى كنى لااقل در طلب دنيا به صورت معقول تلاش كن (و تندروى مكن)»; (فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ فَأَجْمِلْ فِي الطَّلَبِ). اشاره به اين كه اگر اصرار دارى بر مال و جاه خود بيفزايى، تندروى مكن; عاقلانه تلاش كن و آلوده گناهان مشو و به تعبير ديگر مانند افراد حريص و دنياپرست كه به هر درى مى زنند مباش. به يقين يك زندگى ساده و آبرومندانه و خالى از هرگونه آلودگى به گناه، بسيار افتخارآميزتر است از زندگى پرزرق و برقى كه از طريق تلاش خسته كننده و آلوده به انواع گناهان به دست آمده است. در حديثى كه مرحوم كلينى در كافى آورده است مى خوانيم كه امام صادق(عليه السلام)فرمود: «خَرَجَ النَّبِى(صلى الله عليه وآله) وَ هُوَ مَحْزُونٌ فَأَتَاهُ مَلَكٌ وَ مَعَهُ مَفَاتِيحُ خَزَائِنِ الاَْرْضِ فَقَالَ يا مُحَمَّدُ هَذِهِ مَفَاتِيحُ خَزَائِنِ الاَْرْضِ يقُولُ لَكَ رَبُّكَ افْتَحْ وَ خُذْ مِنْهَا مَا شِئْتَ مِنْ غَيرِ أَنْ تُنْقَصَ شَيئاً عِنْدِى فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) الدُّنْيا دَارُ مَنْ لاَ دَارَ لَهُ وَ لَهَا يجْمَعُ مَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ فَقَالَ الْمَلِكُ وَالَّذِى بَعَثَكَ بِالْحَقِّ نَبِياً لَقَدْ سَمِعْتُ هَذَا الْكَلاَمَ مِنْ مَلَك يقُولُهُ فِى السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ حِينَ أُعْطِيتُ الْمَفَاتِيحَ; پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در حالى كه غمگين بود از منزل خارج شد فرشته اى خدمت آن حضرت آمد در حالى كه كليد گنج هاى زمين را در دست داشت عرض كرد: اى محمّد! اين كليد گنج هاى زمين است پروردگارت مى فرمايد: آن ها را بگشا و هرچه مى خواهى بردار بى آن كه چيزى از مقام تو نزد من كم شود. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: دنيا خانه كسى است كه خانه ديگرى ندارد و آن را كسى گردآورى مى كند كه عقلى ندارد. آن فرشته عرض كرد: قسم به خدايى كه تو را مبعوث به حق كرده است عين اين سخن را از فرشته اى در آسمان چهارم شنيدم در آن هنگام كه كليد اين گنج ها به دست من داده شد». مشكلات عظيمى كه در دنياى ديروز و امروز و فردا وجود داشته، دارد و خواهد داشت ناشى از حرص حريصان و دنياپرستان است كه به سهم و حق خود از دنيا قانع نيستند و اصرار دارند از ديگران بگيرند و به خود بيفزايند. سرچشمه جنگ ها و نزاع ها و بسيارى از پرونده هاى سنگين دادگاه ها همين حرص دنيا و بيش از حق خود طلبيدن است و اگر به دستورى كه امام(عليه السلام) فرموده عمل شود آتش جنگ ها خاموش مى گردد و پرونده هاى دادگاه ها بسته خواهد شد. اين سخن را با شعرى از شاعر عرب پايان مى دهيم هرچند سخن در اين جا بسيار است. يا حَرِيصاً قَطَع الأيّامَ فِى *** بُؤسِ عَيْش وَعَناء و تَعَب لَيْسَ يَعدُوكَ مِنَ الرِّزقِ الّذِى *** قَسَم اللّهُ فأجْمِل فى الطَّلَب اى كسى كه تمام روزها را در ناراحتى و رنج و تعب (براى افزودن مال و ثروت) مى گذرانى! (بدان) آن رزقى كه خدا براى تو مقرر كرده است از تو دريغ نخواهد شد بنابراين در طلب دنيا معقولانه رفتار كن.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۶ | 16:59 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

شرح و تفسير حکمت 394 نهج البلاغه

شرح-نهج-البلاغه

وقال علیه السلام:رُبَّ قَوْل أَنْفَذُ مِنْ صَوْل.

امام(عليه السلام) فرمود: چه بسيار سخن هايى كه از حمله كردن (و اعمال قدرت) نافذتر است.

شرح و تفسير

كلمات نافذتر از تيرها!

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اشاره به نكته مهمى درباره تأثير سخن كرده، مى فرمايد: «چه بسيار سخنانى كه از حمله (و اعمال قدرت) نافذتر است»; (رُبَّ قَوْل أَنْفَذُ مِنْ صَوْل). اين كلام حكمت آميز ممكن است هم ناظر به تأثيرات مثبت سخن باشد هم تأثيرات منفى آن. زيرا گاهى سخن به قدرى نافذ و مؤثر است كه ممكن است دشمن يا دشمنانى را مغلوب سازد و مردم را بر ضد آن ها بشوراند و آن ها را به فرار وادارد. نيز گاه ممكن است تأثير سخن در آزردن اشخاص و ناراحت كردن آن ها از حمله كردن با سلاح بيشتر باشد همان گونه كه شاعر عرب مى گويد: جِراحاتُ السِّنانِ لها التِيامٌ *** وَلا يَلتامُ ما جَرَح اللِّسانُ جراحات نيزه ها ممكن است بهبود يابد ولى اى بسا كه جراحات زبان هرگز بهبودى نيابد. به همين دليل است كه بعضى نام «لسان» را «سنان» گذاشته اند. زبان آدمى به راستى از عجايب مخلوقات پروردگار است. قطعه گوشتى بيشتر نيست اما كارهاى حيرت آورى انجام مى دهد. به هنگام غذا خوردن، مرتب لقمه را از يك طرف دهان به طرف ديگر به زير دندان ها مى فرستد و به قدرى ماهرانه كار مى كند كه خودش زير دندان ها نمى رود ولى گاه اتفاق مى افتد كه خطايى از او سر مى زند و انسان چنان زبان خود را گاز مى گيرد كه فريادش بلند مى شود آنگاه به ياد اين نعمت الهى مى افتد كه اگر مهارت زبان نبود اين گونه حوادث پيوسته اتفاق مى افتاد و زندگى را بر انسان تلخ مى كرد. از سوى ديگر هنگامى كه غذا آماده بلعيدن شد كمك بسيار مؤثرى به بلع آن مى كند و اگر نبود بلعيدن غذا امكان نداشت. تشخيص طعم غذاهاى مختلف و جدا كردن خوب از بد و زهر از دارو نيز بهوسيله آن انجام مى شود. پزشكان نيز از مشاهده رنگ و شكل زبان به بسيارى از بيمارى ها پى مى برند. كار مهم ديگر آن به هنگام سخن گفتن آشكار مى شود. صدايى كه از تارهاى صوتى از گلوى انسان بيرون مى آيد يك صداى ممتد، يكنواخت و بى معناست. اين زبان است كه آن را بهوسيله حركات مختلف تبديل به مخارج حروف مى كند و از آن، كلمه و جمله مى سازد و مكنون دل آدمى را بيان مى كند. صدايى كه از تارهاى صوتى برمى خيزد در واقع مانند مُركبى است كه بر نوك قلم هاى دانشمندان قرار دارد. اين مركب هيچ شكل و قيافه اى ندارد و اين قلم است كه با گردش خود به آن شكل حروف مى دهد و جمله ها را مى سازد و مسائل مهم علمى را منعكس مى كند. اما همين زبان اگر از مسير حق منحرف شد مى تواند مبدل به يكى از بلاهاى خطرناك شود و آدمى را تا سرحد كفر و مرگ بكشاند همان گونه كه از قديم ضمن ضرب المثلى گفته اند: «زبان سرخ، سر سبز مى دهد بر باد». در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «فِتْنَةُ اللِّسَانِ أَشَدُّ مِنْ ضَرْبِ السَّيفِ; گزش زبان از ضربت شمشير سخت تر است». در كتاب تمام نهج البلاغه ضمن وصيت مشروحى از اميرمؤمنان على(عليه السلام)كه خطاب به اصحابش مى كند و آداب دين و دنيا را به آن ها مى آموزد چنين آمده است: «إِحْسَبُوا كَلاَمَكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ يقِلُّ كَلاَمُكُمْ إِلاَّ فِى الْخَيرِ كُفُّوا أَلْسِنَتَكُمْ، وَسَلِّمُوا تَسْليماً تَغْتَنِمُوا فَرُبَّ قَوْل أنْفَذُ مِنْ صَوْل، وَ رُبَّ فِتْنَة أَثَارَهَا قَوْلٌ; گفتار خود را از اعمال خويش حساب كنيد تا سخن شما جز در راه خير و نيكى كم شود زبان هاى خود را نگاه داريد و تسليم فرمان خدا باشيد تا غنيمت ببريد. چه بسيار سخنانى كه از حمله نافذتر است و چه بسيار فتنه ها كه از گفتارها برخاسته است». در كتاب ميزان الحكمة در واژه «اللسان» تحت عنوان «خطر اللسان» روايات تكان دهنده اى ذكر شده است. ازجمله در حديثى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام)آمده است: «رب لسان أتى على إنسان; چه بسيار زبانى كه انسانى را به كشتن داده است». در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «كَم مِن دَم سَفَكَهُ فَمٌ; چه خون هايى كه با دهان ريخته شده است». به عكس، چه بسيار آتش هاى جنگ هايى كه با چند جمله خاموش شده و نزاع هاى فاميلى و قبيله اى با سخنان شيرين و حساب شده اى پايان يافته است. شاعر فارسى زبان مى گويد: با صارم زبان بگشايد هزار حصن *** با تير خامه درشكند پشت صد سوار


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۶ | 13:41 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

شرح و تفسیرحکمت 1 نهج البلاغه

قَالَ عليه السلام كُنْ فِي الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ .

روش برخورد با فتنه ها

ترجمه مرحوم فیض

امام عليه السّلام (در باره رفتار با فتنه جويان) فرموده است : در زمان فتنه و تباهكارى مانند ابن اللّبون (بچه شتر نر كه دو سالش تمام شده و مادرش بچه اى را كه پس از آن زائيده شير مى دهد) باش كه نه پشت (توانائى) دارد تا بر آن سوار شوند، و نه پستانى كه از آن شير دوشند (هنگام فتنه و تباهكارى طورى رفتار كن كه فتنه جويان در جان و مال تو طمع نكنند ولى اين وقتى است كه جنگ و زد و خورد بين دو رئيس و پيشواى گمراه و گمراه كننده باشد مانند فتنه عبد الملك و ابن زبير و فتنه حجّاج ابن اشعث، و امّا هنگامى كه يكى از آنها بر حقّ و ديگرى بر باطل بود فتنه نيست مانند جنگ جمل و صفّين كه واجب است همراهى صاحب حقّ و بذل جان و مال در راه او).  (ترجمه وشرح نهج البلاغه(فيض الاسلام)، ج 6 ، صفحه ى 1088) ...


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۶ | 14:42 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

شرح و تفسير حکمت 395 نهج البلاغه

شرح-نهج-البلاغه

كُلُّ مُقْتَصَر عَلَيْهِ كَاف.

امام(عليه السلام) فرمود: به هرمقدار (از دنيا) قناعت كنى همان براى تو كافى است.

شرح و تفسير

زندگى ساده قانع كننده است

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته اى كه در طرز زندگى انسان بسيار مؤثر است اشاره كرده، مى فرمايد: «به هر مقدار (از دنيا) قناعت كنى همان براى تو كافى است»; (كُلُّ مُقْتَصَر عَلَيْهِ كَاف). اشاره به اين كه نياز آدمى با نحوه تفكر و روحيات او متفاوت مى شود. انسان قانع مى تواند با زندگى ساده اى بسازد در حالى كه افراد غير قانع فكر مى كنند نياز آن ها با اين گونه زندگى ها تأمين نمى شود و بايد امكانات فراوان در اختيار داشته باشند; منزل وسيع همچون يك قصر، وسايل منزل گسترده و در حد آن، خادمان فراوان، مركب هاى سوارى، سفره هاى رنگين و امثال آن. گاهى تصور مى كنند اين ها همه نيازهاى اصلى زندگى آنهاست و گاه نام آن را زندگى در حد شأن مى گذارند كه همه اين ها فريب نفس اماره است. اگر روح قناعت بر آن ها حاكم باشد مى دانند اين ها فوق نياز بلكه اسراف است. همانطور كه در عبارت كفعمى خوانديم كه طبق آن امام(عليه السلام)مى فرمايد: آنچه مافوق ميانه روى است اسراف مى باشد; (كل ما زاد على الاقتصاد اسراف). امام(عليه السلام) در گفتار حكيمانه ديگرى كه مرحوم علامه مجلسى آن را در بحارالانوار نقل كرده مى فرمايد: «مَنْ لَمْ يقْنِعْهُ الْيسِيرُ لَمْ ينْفَعْهُ الْكَثِيرُ; كسى كه مقدار كم، او را قانع نسازد مقدار زياد (از دنيا) نيز او را قانع نخواهد ساخت». در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «ابْنَ آدَمَ إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ مِنَ الدُّنْيا مَا يكْفِيكَ فَإِنَّ أَيسَرَ مَا فِيهَا يكْفِيكَ وَ إِنْ كُنْتَ إِنَّمَا تُرِيدُ مَا لاَ يكْفِيكَ فَإِنَّ كُلَّ مَا فِيهَا لاَ يكْفِيكَ; اى فرزند آدم! اگر از دنيا به مقدارى كه لازم است و كفايت مى كند بخواهى، ساده ترين زندگى براى تو كافى است اما اگر چيزى فراتر از آن بخواهى تمام دنيا را هم به تو بدهند تو را كفايت نمى كند». اين مطلب در ميان مردم معروف است و تجربه نيز آن را نشان داده و در اخبار اسلامى هم منعكس مى باشد كه انسان اگر در مسير حرص قرار بگيرد هيچ چيز او را سير نمى كند و صاحب «نفس لا يشبع» يعنى روح سيرى ناپذير مى گردد. در حديث معروف قدسى كه امام صادق(عليه السلام) آن را نقل فرموده مى خوانيم: «إِنَّ فِيمَا نَزَلَ بِهِ الْوَحْى مِنَ السَّمَاءِ لَوْ أَنَّ لاِبْنِ آدَمَ وَادِيينِ يسِيلاَنِ ذَهَباً وَ فِضَّةً لاَبْتَغَى إِلَيهِمَا ثَالِثاً يا ابْنَ آدَمَ إِنَّمَا بَطْنُكَ بَحْرٌ مِنَ الْبُحُورِ وَ وَاد مِنَ الاَْوْدِيةِ لاَ يمْلاَُهُ شَىءٌ إِلاَّ التُّرَابُ; ازجمله وحى هاى آسمانى اين بود كه اگر انسان دو رودخانه از طلا و نقره داشته باشد باز هم رود سومى را مى خواهد. اى فرزند آدم! شكمت دريايى از درياها و دره اى از دره هاست كه چيزى جز خاك آن را پر نمى كند». به گفته سعدى: گفت چشم تنگ دنيادوست را *** يا قناعت پر كند يا خاك گور اين سخن را با روايت ديگرى از امام صادق(عليه السلام)پايان مى دهيم: «شَكَا رَجُلٌ إِلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) أَنَّهُ يطْلُبُ فَيصِيبُ وَ لاَ يقْنَعُ وَ تُنَازِعُهُ نَفْسُهُ إِلَى مَا هُوَ أَكْثَرُ مِنْهُ وَ قَالَ عَلِّمْنِى شَيئاً أَنْتَفِعْ بِهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) إِنْ كَانَ مَا يكْفِيكَ يغْنِيكَ فَأَدْنَى مَا فِيهَا يغْنِيكَ وَ إِنْ كَانَ مَا يكْفِيكَ لاَ يغْنِيكَ فَكُلُّ مَا فِيهَا لاَ يغْنِيكَ; مردى به امام صادق(عليه السلام)شكايت كرد و عرضه داشت كه به دنبال چيزهايى (از دنيا) مى رود و به آن مى رسد ولى باز هم قانع نيست و نفس او پيوسته بيش از آن را مى طلبد و گفت: چيزى به من بياموز كه از آن بهره مند شوم. امام(عليه السلام) در پاسخ، مطلبى فرمود كه تعبير ديگرى از كلام حكيمانه مورد بحث است، فرمود: اگر آن اندازه كه تو را كفايت مى كند تو را بى نياز سازد، كمترين چيز دنيا سبب بى نيازى توست و اگر بى نيازت نسازد همه دنيا را هم به تو بدهند باز هم (عطش تو فرو نمى نشيند و) بى نياز نخواهى شد.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶ | 13:55 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 396 نهج البلاغه: راه زندگی سعادتمندانه

وَ قَالَ (عليه السلام): الْمَنِيَّةُ وَ لَا الدَّنِيَّةُ، وَ التَّقَلُّلُ وَ لَا التَّوَسُّلُ؛ وَ مَنْ لَمْ يُعْطَ قَاعِداً، لَمْ يُعْطَ قَائِماً؛ وَ الدَّهْرُ يَوْمَانِ، يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ، فَإِذَا كَانَ لَكَ فَلَا تَبْطَرْ، وَ إِذَا كَانَ عَلَيْكَ فَاصْبِرْ.

و فرمود (ع): مرگ، آرى. خوارى و پستى، نه. به اندك ساختن و دست به سوى اين و آن دراز نكردن. آن كس كه اگر بنشيند، چيزى به دستش نيايد، اگر هم بايستد چيزى ندهندش.
روزگار، دو روز است، روزى كه به زيان توست و روزى كه به سود تو است. روزى كه به سود توست، سرمست مشو و روزى كه به زيان توست، شكيبايى ورز.
 مرگ آرى ولى تن دادن به ذلّت هرگز!
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به چهار نكته مهم اشاره مى كند. نخست مى فرمايد: «مرگ آرى اما تن دادن به پستى هرگز»; (الْمَنِيَّةُ وَ لاَ الدَّنِيَّةُ!).
«منية» به معناى مرگ و «دنية» به معناى پستى است. يعنى انسان با شخصيت اگر بر سر دو راهى قرار بگيرد كه يك راه به سوى مرگ و شهادت مى رود و راه ديگر به سوى ذلت و پستى، هرگز دومى را بر اولى ترجيح نمى دهد; با قامتى رسا به سوى خدا مى رود و با قامتى شكسته و پست، زيردست افراد دون همت و پست قرار نمى گيرد. نمونه اين معنا در زندگى بسيارى از اولياء الله و به خصوص معصومين(عليهم السلام) و به ويژه سرور شهيدان كربلا ديده مى شود كه وقتى آن حضرت را بين تسليم شدن و زنده ماندن و سر بر فرمان يزيد نهادن و يا تن به شمشير و نيزه ها سپردن مخير ساختند، فرمود: «أَلاَ وَ إِنَّ الدَّعِى ابْنَ الدَّعِى قَدْ تَرَكَنِى بَينَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَهَيهَاتَ لَهُ ذَلِكَ هَيهَاتَ مِنِّى الذِّلَّةُ أَبَى اللَّهُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ جُدُودٌ طَهُرَتْ وَ حُجُورٌ طَابَتْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَام; آگاه باشيد اين مرد ناپاك ناپاك زاده مرا در ميان شمشير و ذلت رها ساخته هيهات كه بتواند چنين كارى را انجام دهد و هيهات كه من تن به ذلت بدهم. خداوند از اين كار ابا دارد و همچنين پيامبرش و مؤمنان و نياكان پاك و دامن هاى پاكيزه (اين ها به ما اجازه نمى دهد) كه اطاعت لئيمان را بر ميدان شهادت كريمان مقدم داريم».
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود در ذيل خطبه 51 جمله زيبايى دارد كه گرچه در شرح آن خطبه آورديم اما تكرار آن در اين جا مناسب به نظر مى رسد. درباره امام حسين(عليه السلام) مى گويد: «سَيِّد أهلِ الإباء الّذى عَلَّم النّاسَ الحَمِيَّةَ والمَوت تحتَ ظِلال السُّيوفِ اختياراً له على الدَّنِيَّةِ أبو عبدِ اللّهِ الحُسَين بن علىّ بن أبى طالب عليهما السّلام عُرِض عليه الأمانُ و أصحابِه فَأنِفَ مِن الذُّلّ; بزرگ و پيشواى ستم ناپذيران جهان كه درس غيرت و برگزيدن مرگ در سايه شمشيرها را در برابر ذلّت و خوارى، به مردم جهان داد، حسين بن على بود، دشمن به او و يارانش امان داد ولى آن ها تن به ذلّت ندادند».
سپس امام(عليه السلام) در جمله دوم مى فرمايد: «قناعت به مقدار كم آرى ولى دست نياز به سوى ديگران دراز كردن نه»; (وَالتَّقَلُّلُ وَ لاَ التَّوَسُّلُ).
«تقلل» به معناى اكتفا به مقدار قليل است. و «توسل» به معناى دست به دامن ديگران زدن مى باشد. روشن است كه اگر انسان در زندگى قانع باشد هرگز نياز ندارد كه سر در پيش هركس خم كند، تملق بگويد، تعريف و تمجيد بى جا كند و عزت و كرامت خود را پايمال سازد. ولى اگر قناعت به كنار رفت و انسان زندگى پرزرق و برق را براى خود انتخاب نمود، اداره كردن چنين زندگى اى غالباً با عزت و سربلندى ميسر نيست; يا بايد آلوده به انواع گناهان شود و از طرق مشروع و نامشروع كسب درآمد كند و يا سر در پيش اين و آن خم كند و به تعبير امام(عليه السلام)متوسل به اين و آن شود و اين شيوه آزادگان و رادمردان نيست. و به گفته شاعر عرب:
أُقسِمُ بِاللّهِ لَمَصُّ النَّوى *** وَشُربُ ماءِ القُلُبِ المالِحَه
أحسَنُ بالإنسانِ مِن ذُلِّه *** وَمِن سُؤالِ الأوْجُهِ الكالِحَه
فَاستَغْنِ باللّهِ تَكُن ذا غِنىً *** مُغتَبِطاً بالصّفَقَةِ الرّابِحَه
فَالزُّهدُ عِزٌّ والتُّقى سُؤْدَدٌ *** وَذِلَّةُ النّفسِ لَها فاضِحَه
سوگند به خداوند كه مكيدن هسته ها (ى خرما براى سد جوع) و نوشيدن آب چاه هاى شور. براى انسان بهتر است از تن دادن به ذلت و درخواست از افراد ترش روى. بنابراين غناى الهى پيشه كن تا غنى و سربلند باشى و مردم با اين تجارت پرسود به تو غبطه خورند. زهد و قناعت عزت است و تقوا بزرگى و ذلت نفس، رسوايى است.
و شاعر فارسى زبان نيز مى گويد:
آخر ز بهر دو نان *** تا كى دوى چو دونان
و آخر ز بهر سه نان *** تا كى خورى سنانش
و شاعر شيرين زبان ديگرى مى گويد:
چو حافظ در قناعت كوش *** و از دنياى دون بگذر
كه يك جو منت دو نان *** دو صد من زر نمى ارزد
اهميت قناعت تا آن اندازه است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «خِيارُ امّتى القانِعُ وشِرارُ امّتى الطامِع; نيكان امت من قناعت كاران اند و بَدان آن طمع كاران».
و در حديث ديگرى كه مرحوم كلينى در كافى از امام صادق(عليه السلام) نقل كرده است مى خوانيم: «مَا أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ تَكُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ; چقدر براى مؤمن زشت است كه علاقه به چيزى پيدا كند كه باعث ذلت او گردد».
در سومين نكته حكمت آميز مى فرمايد: «آن كس كه با تلاش معتدل و صحيح چيزى را به دست نياورد با تلاش ناصحيح چيزى به دست نخواهد آورد»; (مَنْ لَمْ يُعْطَ قَاعِداً لَمْ يُعْطَ قَائِماً).
منظور امام(عليه السلام) اين است كه انسان بايد براى به دست آوردن روزى، از راه هاى صحيح و معقول وارد شود; حرص و طمع را كنار بگذارد و گمان نكند هميشه تلاش بيشتر سبب درآمد بيشتر است زيرا اگر چيزى براى انسان مقدر نشده باشد هرقدر هم تلاش و كوشش كند به آن نخواهد رسيد. بعضى از شارحان، اين جمله را چنين معنا كرده اند: اگر چيزى را به انسان با مدارا ندهند، با زور نخواهند داد. ولى ظاهر همان است كه در تفسير بالا گفتيم. و شبيه آن، تفسير ديگرى است كه در كلام ابن ابى الحديد آمده است و مى گويد: اگر چيزى را بدون كوشش به انسان ندهند با كوشش به او نخواهند داد. البته اين سخن اگر ناظر به رزق مقسوم باشد قابل قبول است اما روزى هايى كه مشروط به تلاش است نمى تواند در اين تفسير بگنجد.
آنگاه امام(عليه السلام) در آخرين جمله دورنمايى از زندگانى دنيا را نشان مى دهد كه همه حوادث را در دل خود دارد و دستور جامعى براى برخورد با اين حوادث بيان مى كند، مى فرمايد: «دنيا دو روز است: روزى به سود توست و روزى به زيان تو. در آن روز كه به سود توست مست و مغرور مباش و آن روز كه به زيان توست صابر و شكيبا باش»; (الدَّهْرُ يَوْمَانِ: يَوْمٌ لَكَ، وَيَوْمٌ عَلَيْكَ; فَإِذَا كَانَ لَكَ فَلاَ تَبْطَرْ، وَإِذَا كَانَ عَلَيْكَ فَاصْبِرْ!).
«تبطر» از ماده «بطر» (بر وزن ضرر) به معناى غرور و مستى حاصل از فزونى نعمت است. واقعيت چنين است كه دنيا هميشه به كام انسان نيست همانگونه كه همواره به زيان او نمى باشد; مخلوطى است از شيرينى ها و تلخى ها، كاميابى ها و ناكامى ها و پيروزى ها و شكست ها كه بايد با هر يك از اين دو بخش برخورد مناسبى داشت. آن روز كه دنيا به كام انسان است و شاهد پيروزى را در آغوش گرفته و شهد زندگى خوب و مرفه را چشيده بايد مراقب باشد كه اين پيروزى او را به غرور و مستى نكشاند بلكه شكرگزار بخشنده اين نعمت ها باشد و حق آن ها را ادا كند تا خدا نعمتش را بر او افزون سازد. و آن روز كه دنيا چهره عبوس خود را نشان مى دهد و كام انسان را با حوادث ناگوار تلخ مى كند و مشكلات و مصائب يكى پس از ديگرى فرامى رسد در آن روز نبايد دست و پاى خود را گم كند و زبان به شكايت بگشايد و جزع و فزع نمايد بلكه بايد صبر پيشه كند تا از يك سو اجر صابران را داشته باشد (وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ) و از سوى ديگر با صبر و شكيبايى مى تواند اعصابى آرام داشته باشد و براى برون رفت از مشكلات راه چاره اى بينديشد زيرا انسانى كه به هنگام بروز مشكلات بى تابى مى كند راه چاره را نيز گم خواهد كرد. به علاوه بسيار مى شود كه كاميابى و ناكامى، هر دو براى آزمايش انسان هاست و اگر حق آن ها را درست ادا نكند در آزمايش الهى مردود شده است و به همين دليل در روايت تحف العقول بعد از اين دو جمله آمده است: «فَبكلَيَهْمِا سَتُخْتَبَر; با هر دو به زودى آزمايش مى شوى».
امام(عليه السلام) در نامه 72 همين دوگانگى حوادث روزگار را با تعبير حكيمانه ديگرى بيان فرموده است; خطاب به ابن عباس مى فرمايد: «وَ اعْلَمْ بِأَنَّ الدَّهْرَ يوْمَانِ يوْمٌ لَكَ وَ يوْمٌ عَلَيكَ وَ أَنَّ الدُّنْيا دَارُ دُوَل فَمَا كَانَ مِنْهَا لَكَ أَتَاكَ عَلَى ضَعْفِكَ وَمَا كَانَ مِنْهَا عَلَيكَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِكَ; بدان كه دنيا دو روز است: روزى به سود توست و روزى به زيان تو. اين دنيا سرايى است متغير (كه هر روز به دست گروهى مى افتد) آنچه از مواهب دنيا قسمت توست به سوى تو مى آيد هر چند ضعيف باشى و آنچه به زيان توست گريبانت را خواهد گرفت (هر چند قوى باشى) و نمى توانى با قدرتت آن را از خود دور سازى».
به يقين اين گونه توجه به حوادث روزگار آرامش فوق العاده اى به انسان مى دهد و از تلخى ناكامى ها مى كاهد و از مستى و غرور كاميابى ها جلوگيرى مى كند.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۵ دی ۱۳۹۶ | 14:44 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

شرح و تفسير حکمت 397 نهج البلاغه

شرح-نهج-البلاغه

وقال علیه السلام:نِعْمَ الطِّيبُ الْمِسْكُ خَفِيفٌ مَحْمِلُهُ عَطِرٌ رِيحُهُ.

امام(عليه السلام) فرمود: مشك، عطر خوبى است حملش سبك و عطرش بسيار خوب است.

شرح و تفسير

بهترين عطرها

امام(عليه السلام) در اين بيان كوتاه و پرمعنا از يكى از مواد معطر يعنى مِشك تعريف و تمجيد مى كند، مى فرمايد: «مشك، عطر خوبى است حملش سبك و عطرش بسيار خوب است»; (نِعْمَ الطِّيبُ الْمِسْكُ خَفِيفٌ مَحْمِلُهُ عَطِرٌ رِيحُهُ). بوى خوش در اسلام و مخصوصاً احاديث پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه هدى(عليهم السلام)بسيار مدح شده است و به مسلمانان دستور داده اند كه از عطريات استفاده كنند و هميشه خوشبو باشند و مخصوصاً به هنگام نماز از بوى خوش استفاده نمايند. مرحوم كلينى در جلد ششم كافى از امام سجاد(عليه السلام) نقل مى كند كه آن حضرت ظرفى داشت كه در آن مشك بود و در كنار سجده گاهش مى گذاشت و هنگامى كه مى خواست وارد نماز شود از آن بر مى داشت و خود را خوشبو مى ساخت; (كَانَتْ لِعَلِى بْنِ الْحُسَينِ(عليه السلام) قَارُورَةُ مِسْك فِى مَسْجِدِهِ فَإِذَا دَخَلَ لِلصَّلاَةِ أَخَذَ مِنْهُ فَتَمَسَّحَ بِهِ). در حديث ديگرى آمده است كه امام صادق(عليه السلام)فرمود: «صَلاةُ مُتَطَيب أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِينَ صَلاَةً بِغَيرِ طِيب; نماز كسى كه خود را خوشبو مى كند برتر از هفتاد نماز بدون آن است». حتى براى روزه دار كه بوييدن گل ها مكروه است استفاده از عطريات نه تنها ممنوع نيست بلكه توصيه شده است: در روايتى مى خوانيم: «كَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام)إِذَا صَامَ تَطَيبَ بِالطِّيبِ وَيقُولُ الطِّيبُ تُحْفَةُ الصَّائِمِ; امام صادق(عليه السلام)هنگامى كه روزه مى گرفت از عطر استفاده مى كرد و مى گفت: عطر تحفه روزه دار است». استفاده از عطر نه تنها در حال نماز و روزه بلكه در تمام حالات (جز در حال احرام) توصيه شده است تا آن جا كه درباره پيغمبر(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) ينْفِقُ فِى الطِّيبِ أَكْثَرَ مِمَّا ينْفِقُ فِى الطَّعَامِ; آنچه پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى عطر هزينه مى كرد بيش از آن بود كه براى غذا هزينه مى كرد». البته اين موضوع هرگز اسراف نبود زيرا هزينه زندگى ساده پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بسيار كم بود و هزينه عطريات به خصوص مشك كه از راه هاى دور مى آوردند نسبتاً زياد بود. البته درمورد زنان اكيداً نهى شده است كه به هنگام بيرون آمدن از خانه يا ملاقات با نامحرم خود را خوشبو سازند به گونه اى كه ديگران آن عطر را استشمام كنند زيرا ممكن است منشأ مفاسدى گردد. به هر حال امام(عليه السلام) در گفتار حكيمانه مورد بحث، درباره برترى مشك بر عطريات ديگر مى فرمايد: امتياز اين عطر بر ساير عطرها اين است كه اولاً حملش آسان است زيرا ظرف بزرگى لازم ندارد به علاوه مانند بسيارى از عطريات به صورت مايع نيست كه مشكلات خاص خود را داشته باشد بلكه به صورت جامد بوده و استفاده كردن از آن نيز بسيار آسان است; انسان با سر انگشت خود مى تواند مقدارى از آن را بردارد و به خويش بمالد. اضافه بر اين، بوى مشك را غالب مردم با اختلاف سليقه اى كه درباره عطر دارند مى پسندند و لذا امام(عليه السلام)آن را مدح و ستايش مى كند. به همين دليل از حالات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه هدى(عليهم السلام) استفاده مى شود كه بسيارى از آن بزرگواران از مشك استفاده مى كردند حتى گاهى مقدارى از آن را در غذا مى ريختند. در اهميت استفاده از بوى خوش در نمازها همين بس كه مرحوم كلينى در باب الغالية در كافى نقل مى كند كه امام على بن الحسين(عليهما السلام) شبى از شب هاى سرد زمستانى جبه خز و ردايى از خز و عمامه اى از خز پوشيده بود و خود را با بوهاى خوش كاملاً معطر ساخته بود يكى از ياران حضرت، ايشان را با آن حالت مشاهده كرد، عرض كرد: فدايت شوم در اين وقت شب با اين وضع كجا مى رويد؟ فرمود: «إِنِّى أُرِيدُ أَنْ أَخْطُبَ الْحُورَ الْعِينَ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فِى هَذِهِ اللَّيلَةِ; من مى خواهم از خداوند حور العين را خواستگارى كنم». اشاره به اين كه استفاده از بوى خوش به هنگام عبادت و نماز و پوشيدن لباس هاى خوب به هنگام رفتن به مسجد از امورى است كه در آخرت پاداش هاى مهم الهى دارد. ممكن است از كلام حكيمانه مورد بحث به نكته مهم گسترده ترى نيز برسيم و آن اين كه انسان هاى شايسته كسانى هستند كه خفيف مئونة و پرفايده اند و آن ها همچون مشك اند كه وزن آن كم و عطر آن فراوان است. گفتنى است كه مِشك كه در فارسى، هم به كسر ميم و هم به ضم ميم خوانده مى شود ماده اى است سياه و بسيار معطر كه از يك نوع آهو گرفته مى شود و در واقع خونى است كه در كيسه اى در زير شكم او پيدا مى شود سپس جدا شده و مى افتد. در آغاز به صورت مايع و تيره رنگ و بسيار معطر است و پس از خشك شدن سياه مى شود و در واقع از عطرهاى تند است. البته مشك علاوه بر اين كه به عنوان عطر معروفى به كار مى رود خواص طبى فراوانى نيز براى آن ذكر كرده اند و از رواياتى كه در باب تروك احرام وارد شده است استفاده مى شود كه در آن زمان گاه در غذا براى خوشبو كردن مى ريختند و خوردن آن مجاز بوده است.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۶ | 21:19 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |