مقتل خوانی شهادت امام حسین عصر عاشورا

صبح روز عاشورا جنگ آغاز شد و تا ظهر بسیاری از یاران حسین(ع) به شهادت رسیدند.[۱۸۶] در طی جنگ حر بن یزید، از فرماندهان سپاه کوفه، به امام حسین پیوست.[۱۸۷] پس از کشته شدن یاران، خویشان امام به میدان رفتند که اولین آنان، علی اکبر بود[۱۸۸] و آنان نیز یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند. سپس خود حسین بن علی(ع) به میدان رفت و عصرگاه روز دهم محرم به شهادت رسید و شمر بن ذی‌الجوشن[۱۸۹] و به نقلی سنان بن انس[۱۹۰] سر او را جدا کرد. سر حسین بن علی همان روز برای ابن زیاد فرستاده شد.[۱۹۱]

پیادگان تحت امر شمر بن ذی الجوشن، حسین(ع) را احاطه کردند ولی همچنان پیش نمی‌آمدند و شمر آنها را به حمله تشویق می‌کرد.[۱۵۳] شمر به تیراندازان دستور داد امام را تیرباران کنند. از فراوانی تیرها، بدن امام پر از تیر شده بود.[۱۵۴] حسین(ع)، عقب کشید و آنان در برابرش صف بستند.[۱۵۵] جراحات وارده و خستگی ناشی از جنگ، حسین(ع) را به شدت کم توان کرده بود از این رو ایستاد تا اندکی استراحت کند. در این هنگام، سنگی به پیشانی‌اش اصابت کرد و خون از آن جاری شد. همین که امام خواست با لبه پیراهن، خون از صورتش پاک کند تیر سه‌شعبه و مسمومی به سویش پرتاب شد و بر قلبش نشست.[۱۵۶] مالک بن نُسَیر، با شمشیر، چنان ضربتی بر سرِ حسین(ع) زد که بند کلاه‌خود امام، پاره شد.[۱۵۷] و مردی به نام زرعة بن شریک تمیمی نیز ضربتی سخت به شانه چپ امام زد. سنان بن انس هم تیری به گلوی او زد. سپس صالح بن وهب جعفی (به نقلی سنان بن انس) پیش آمد و چنان با نیزه بر پهلوی حسین(ع) زد که با گونه راست از اسب به زمین افتاد.[۱۵۸]

شمربن ذی الجوشن با گروهی از سپاهیان عمر سعد از جمله سنان بن انس نخعی و خولی بن یزید اصبحی، به سوی حسین(ع) آمدند. شمر آنان را به تمام کردن کار حسین(ع) تشویق کرد[۱۵۹] اما کسی نمی‌پذیرفت. او به خولی بن یزید دستور داد تا سر حسین(ع) را جدا کند. وقتی خولی وارد گودال قتلگاه شد دستش لرزید و لرزه بر اندامش افتاد و نتوانست این کار را انجام دهد. شمر[۱۶۰] و به نقلی سنان بن انس[۱۶۱] از اسب پیاده شد و سر حسین(ع) را جدا کرد و به دست خولی داد.[۱۶۲]

پس از آنکه سنان سر امام را به خولی داد. سپاهیان عمر سعد هر چه را که حضرت به تن داشت، غارت کردند. قیس بن اشعث و بحر بن کعب، (لباس‌)[۱۶۳]، اسود بن خالد اودی (نعلین‌)، جمیع بن خلق اودی (شمشیر)، اخنس بن مرثد (عمامهبجدل بن سلیم (انگشتر) و عمر بن سعد، (زره)[۱۶۴] آن حضرت را ربودند.

سپس، سپاه دشمن به خیمه‌ها هجوم بردند و آنچه بود به غنیمت گرفتند. آنان در این امر بر یکدیگر سبقت می‌رفتند.[۱۶۵] شمر به قصد کشتن امام سجاد(ع)همراه گروهی از سپاهیان، وارد خیمه‌گاه شدند که زینب(س) مانع این کار شد. به نقلی دیگر برخی از سپاهیان عمر بن سعد به این امر اعتراض کردند.[۱۶۶] عمر بن سعد دستور داد زنان حرم را در چادری جمع کردند و تعدادی را بر محافظت آنان گماشت.[۱۶۷]

عمر سعد در اجرای فرمان ابن زیاد دستور داد چند اسب سوار بر بدن حسین(ع) بتازند ده نفر داوطلب از سپاهیان کوفه، با اسبان‌شان بدن امام حسین(ع) را لگدکوب کردند و استخوان‌های سینه و پشت آن حضرت را در هم شکستند.[۱۹۲] .[۱۶۸] .

در مقتل ابی مخنف درباره نحوه شهادت و وداع امام حسین(ع) آمده است:  پس حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) ندا کرد که اى امّ کلثوم و اى زینب، اى سکینه، اى رقیه و ای عاتکه و ای صفیه از من بر شما سلام.  به زودی فحایع و مصائبی به شما می رسد پس ام کلثوم با ناله و زاری فرمود: ای بردار گویا تسلیم مرگ شدی. حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: ای خواهرم چگونه تن به مرگ ندهد کسى که یاور و معینى ندارد. عرض کرد: پس ما را به حرم جدّمان باز گردان. حضرت (علیه السّلام) در جواب بدین مثل تمثّل جست: هیهات لو ترک القطا لنام: اگر صیّاد از مرغ قطا دست بر مى ‌داشت آن حیوان در آشیانه خود آسوده مى ‌خفت. (کنایه از آن که این لشکر دست از من بر نمى‌دارند، و نمى‌گذارند که شما را به جایى برم)، سکینه به شیون و گریه صدا بلند کرد. و حضرت امام حسین (علیه السّلام) او را بر سینه شریف خویش فشرد و بوسید و اشک او را با آستینش پاک کرد و فرمود: سیطول بعدی یا سکینة فاعلمی‌ - منک البکاء إذا الحمام دهانی‌ - لا تحرقی قلبی بدمعک حسرة - ما دام منّی الرّوح فی جثمانی‌ - فإذا قتلت فأنت أولى بالّذی‌ - تأتینه یا خیرة النّسوان‌ . در جلاء العیون درباره وداع امام با اهل حرم آمده است: «و پردگیان سرادق عصمت را طلبید و دختران و خواهران را در بر کشید و هر یک را به ثوابهاى حق تعالى تسلّى بخشید و صداى شیون از خیمه‌ هاى حرم بلند گردید و صداى الوداع الوداع و ناله الفراق الفراق از زمین به آسمان مى ‌رسید، پس سکینه دختر آن حضرت مقنعه از سر کشید و گفت: اى پدر بزرگوار تن به مرگ در داده ‌اى و ما را به که مى‌گذارى، آن امام مظلوم گریست و فرمود: اى نور دیده من هر که یاورى ندارد یقین مرگ را بر خود قرار مى‌دهد، اى دختر یاور همه کس خداست و رحمت خدا در دنیا و عقبى از شما جدا نخواهد شد، صبر کنید بر قضاى خدا و شکیبایى ورزید که به زودى دنیاى فانى منقضى مى‌ گردد، و نعیم ابدى آخرت زوال ندارد. پس حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) را طلب نمود و اسرار امامت و خلافت را به او سپرد و او را خلیفه و جانشین خود گردانید و او را وصیّتها نمود. چون حضرت از شهادت خود خبر داشت، پیش از توجّه عراق کتابها و سایر ودایع انبیا و اوصیا را به امّ سلمه زوجه حضرت رسالت (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) سپرد که چون حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) از کربلا بر گردد، به او تسلیم نماید. چون حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) بیمار بود، وصیّتنامه را به فاطمه دختر خود سپرد که به آن حضرت برساند.» . حضرت سید الشهدا (علیه السّلام) بر اسب خود سوار شد و در برابر سپاه دشمن قرار گرفت و خطاب بدیشان فرمود: یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ قُبْحاً لَکُمْ وَ تَرَحاً وَ بُؤْساً لَکُمْ وَ تَعْساً حِینَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَلِهِینَ فَأَتَیْنَاکُمْ مُوجِفِینَ فَشَحَذْتُمْ عَلَیْنَا سَیْفاً کَانَ فِی أَیْمَانِنَا وَ حَشَشْتُمْ لِأَعْدَائِکُمْ‌ مِنْ غَیْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِیکُمْ وَ لَا ذَنْبٍ کَانَ مِنَّا إِلَیْکُمْ فَهَلَّا لَکُمُ الْوَیْلَاتُ إِذْ کَرِهْتُمُونَا تَرَکْتُمُونَا وَ السَّیْفُ مَشِیمٌ وَ الْجَأْشُ طَامُنٌ‌ وَ الرَّأْیُ لَمَّا یُسْتَحْصَدْ لَکِنَّکُمْ أَسْرَعْتُمْ إِلَى بَیْعَتِنَا کَسَرَعِ الدَّبَا وَ تَهَافَتُّمْ إِلَیْهَا کَتَهَافُتِ الْفَرَاشِ‌ ثُمَّ نَقَضْتُمُوهَا سَفَهاً وَ ضَلَّةً وَ فَتْکاً لِطَوَاغِیتِ الْأُمَّةِ وَ بَقِیَّةِ الْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةِ الْکِتَابِ ثُمَّ أَنْتُمْ تَتَخَاذَلُونَ عَنَّا وَ تَقْتُلُونَنَا أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ‌. قَالَ ثُمَّ أَنْشَأَ: کَفَــرَ  الْقَوْمُ  وَ  قِدْماً  رَغِــبُوا . الْأَبْیَاتَ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى رَاحِلَتِهِ وَ قَالَ‌ : أَنَا ابْنُ عَلِیِّ الْخَیْرِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ‌ - الْأَبْیَاتَ . ثُمَّ حَمَلَ عَلَى الْمَیْمَنَةِ وَ قَالَ‌ : الْمَـوْتُ  خَیْرٌ  مِنْ  رُکُوبِ  الْعَارِ - وَ الْعَـــارُ  أَوْلَى مِــنْ دُخُــولِ النَّارِ . ثُمَّ حَمَلَ عَلَى الْمَیْسَرَةِ وَ قَالَ:‌ أَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍ‌ - أَحْمِی عِیَالاتِ أَبِی‌ - آلَیْتُ أَنْ لَا أَنْثَنِی‌ - أَمْضِی عَلَى دِینِ النَّبِیِ‌. در ینابع الموده درباره سخن حضرت امام حسین (علیه السّلام) با آن قوم کافر چنین آمده است: «ثمّ دنا من القوم و قال: یا ویلکم! أتقتلونی على سنّة بدّلتها؟ أم على شریعة غیّرتها؟ أم على جرم فعلته؟ أم على حقّ ترکته؟ فقالوا له: إنّا نقتلک بغضا لأبیک.»  . در کتاب دمعه الساکبه چنین آمده است: «آن حضرت در برابر آن قوم رفت و فرمود: « واى بر شما، به چه دلیل قصد کشتن مرا دارید آیا مرا می کشید به خاطر دگرگون کردن سنت رسول خدا (صلی الله علیه وآله)؟ یا به دلیل اینکه شریعتی را تغییر دادم یا به خاطر جرمی که مرتکب شدم یا به خاطر حقی که پایمال نمودم؟ به حضرت گفتند: ما با تو می جنگیم به خاطر بغض با پدرت. بغض پدرت در دل ما است می جنگیم، به خاطر رفتارش با پدران ما در جنگ بدر و حنین. هنگامی که حضرت این سخنان را شنید گریه شدیدی نمود، آنگاه به سمت چپ و راست خود نگاهی کرد و هیچ یک از انصار و یاران خود را ندید همه به روی خاک افتاده شهید شده بودند. سپس دست از جان شسته به لشگریان حمله نمود (روحی و روح العالمین له الفداء) آنگاه حمله شدیدی به دشمنان کرد و آنها را متفرق ساخت در حمله اش هزار و پانصد سوار را از پای درآورد.» در برخی از مقاتل در اینجا از شهادت پسر کوچکی سخن گفته اند که از خیمه بیرون دوید و به شهادت رسید: «ابو الهذیل سکونى گوید: به روزگار خالد بن عبد الله، هانى بن ثبیت حضرمى را دیدم که در انجمن حضرمیان نشسته بود، پیرى فرتوت بود از او شنیدم که مى ‌گفت: «از جمله کسانى بودم که هنگام کشته شدن حسین حضور داشتند.» مى‌ گفت: «به خدا من ایستاده بودم و یکى از ده نفر بودم که همگى سوار بر اسب بودیم. سواران جولان مى ‌دادند و پس مى ‌رفتند در این وقت پسرى از خاندان حسین از خیمه‌ ها برون شد و چوبى به دست داشت، تنبان و پیراهن داشت وحشت زده بود و از راست و چپ مى ‌نگریست، گویى دو مروارید را بر دو گوش وى مى ‌بینم که وقتى به یکسو مى‌ نگریست در حرکت بود، ناگهان یکى به تاخت آمد و چون نزدیک وى شد از اسب فرود آمد و پسر را بنشانید و او را با شمشیر درید. سکونى گوید: قاتل پسر همان هانى بن ثبیت بود که چون ملامتش کرده بودند از خویشتن به کنایه سخن مى‌کرد.» . در مقاتل الطالبین نیز همین واقعه نقل شده است: قال المدائنیّ فحدّثنی مخلد بن حمزة بن بیض و حباب بن موسى عن حمزة بن بیض قال: حدّثنی هانئ بن ثبیت القایضیّ زمن خالد قال قال: کنت ممّن شهد الحسین فإنّی لواقف على خیول إذ خرج غلام من آل الحسین مذعورا، یلتفت یمینا و شمالا فأقبل‌ رجل منّا یرکض حتّى دنا منه، فمال عن فرسه فضربه فقتله.  در الکامل نیز این واقعه چنین نقل شده است: نوجوانى (یا کودکى) با وحشت از خیمه خارج شد مردى بر او حمله کرد. گفته شده آن مرد هانى بن ثبیت حضرمى بود. او را کشت. «در منتخب آمده امام حسین (علیه السلام) برابر عمر بن سعد (لعنه الله) آمد به او فرمود: تو را در سه کار مخیر می کنم، آن ملعون گفت: آن سه کار چیست؟ حضرت فرمود: مرا رها کن تا به مدینه و حرم جدم رسول الله (صلی الله علیه و آله) باز گردم. آن ملعون گفت: در این مورد راهی نیست و نمی توانم این کار را بکنم. حضرت فرمود: جرعه ای آب به من بنوشان جگرم از تشنگی بسیار خشکیده است، باز آن ملعون گفت: در این مورد نیز راهی ندارم. حضرت فرمود: پس اگر ناچار به کشتن من هستی لشکریانت را یک نفر، یک نفر به سوی من بفرست عمر بن سعد (لعنه الله) گفت: این خواسته را قبول می کنم. در بحار آمده سپس عمر سعد لشگریانش را برای مبارزه با امام فراخواند هر شخصیت و بزرگ و شجاعی برای مبارزه با حضرت می رفت کشته می شد، تا اینکه افراد زیادی از دشمن به دست حضرت کشته شدند.» . «راوى گوید: آنگاه حسین (علیه السّلام) دشمن را به مبارزه فرا خواند، و هماره هر کس که به مبارزت با حضرتش قدم پیش مى ‌نهاد به دست او راهى جهنّم مى ‌گردید تا آن جا که کشتار عظیمى بنمود و در همان حال مى ‌فرمود: القتل أولى من رکوب العار - و العار أولى من دخول النّار . شهادت از پذیرش ننگ اولى، و ننگ از ورود در آتش اولى است یکى از راویان گوید: به خدا سوگند ندیدم مردى را که فرزندان و اهل بیت ویارانش کشته شده باشند، بار این همه دردها و رنجها را به دوش کشیده مع الوصف این‌گونه دلیرانه در صحنه نبرد ابراز شجاعت و رشادت کند تا آن جا که دشمن هم پشت هم به صورت گروهى به جنابش یورش برده حضرت با شمشیرش به آنان حمله ‌ور شده دشمنان چون گلّه بز در برخورد با گرگ مى ‌گریختند، حضرت گاه به صفوف فشرده سى هزار نفرى دشمن حمله مى ‌کرد و آنان را به هزیمت مى ‌برد و دشمن چون ملخ پراکنده مى‌ شدند و امام به مکانش بازگشته مى ‌فرمود: «و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظیم» . عمر بن سعد که با این منظره مواجه شد به لشکر خود گفت: واى بر شما، آیا می دانید با چه کسى مقاتله می کنید؟ هذا ابن الانزع البطین، این بزرگ مرد فرزند دلاور انزع البطین (یعنى حضرت امیر المؤمنین على بن ابى طالب) است. این بزرگ مرد پسر کشنده عرب می باشد. پس باید از هر طرف بر او حمله کنید. تیراندازان که تعداد آنان چهار هزار نفر بود آن امام مظلوم را هدف تیر قرار دادند تا اینکه بین او و بین خیمه‌ هایش جدائى انداختند. «امام بر آنان بانگ زد و فرمود: واى بر شما، اى دنباله روان آل ابى سفیان، اگر برایتان دین نبوده و از معاد و قیامت پروایى ندارید، پس در این دنیا آزاده باشید و اگر آنچنان گمان دارید که عرب هستید به احساب و نژادتان باز گردید. شمر گفت که اى فرزند فاطمه چه مى‌ گویى؟ فرمود: «سخنم این است که من با شما مى ‌جنگم و شما با من و بر زنان گناهى نیست، پس این سرکشان و طاغیان و نادانان را از تعرّض به حرم من تا من زنده هستم باز دارید. شمر گفت: این حقّ تو است. دشمنان به امام (علیه السّلام) حمله نمودند، حضرت حملات خود را از سر گرفت و به دنبال دست یافتن به آب بود تا آن که هفتاد و دو جراحت یافت.» . در برخی از مقتلها نقل شده است که هم حضرت ابوالفضل العباس و هم حضرت امام حسین (علیه السّلام) به شط رسیدند و این نشان دلاوری و جنگاوری این دو فرزند حضرت امیر المومنین (علیه السّلام) می باشد که اگر چه لشکری در پیش روی آنان بود اما توانستند به شط برسند اما به هر نحوی که بود لشکر دشمن از برداشتن آب یا حمل آن به خیمه ها ممانعت نمودند. «جابر جعفى گوید: حسین تشنه بود و تشنگى وى سخت شد نزدیک آمد که آب بنوشد، حصین بن تمیم تیرى سوى وى انداخت که به دهانش خورد، خون از دهان خویش مى ‌گرفت و به هوا مى‌ افکند، آنگاه حمد خدا کرد و ثناى او کرد سپس دو دست خویش را فراهم کرد و گفت: «خدایا شمارشان را کم کن و به پراکندگى جانشان را بگیر و یکی از آنان را در زمین به جاى مگذار.» قاسم بن اصبغ بن نباته به نقل از کسى که هنگام کشته شدن حضرت امام حسین (علیه السّلام) حضور داشت گوید: وقتى اردوگاه حسین به تصرف دشمن در آمد از روى بند روان شد و آهنگ فرات داشت وی گوید یکى از بنى ابان بن دارم فریاد زد: واى بر شما، میان وى و آب حایل شوید که شیعیانش بدو نرسند. گوید: اسب خویش را برد و کسان از پى او برفتند، تا میان حسین و فرات حایل شدند، حسین گفت: «خدایا تشنه ‌اش بدار.» مرد ابانى تیرى بزد و آن به چانه حسین اصابت کرد. گوید: حسین تیر را بیرون کشید و دو دست خویش را بگشود که از خون پر شد آنگاه گفت: «خدایا از آنچه با پسر دختر پیمبر تو مى ‌کنند به تو شکایت مى‌ آورم.» گوید: به خدا چیزى نگذشت که خدا تشنگى را بر آن مرد مسلط کرد و چنان شد که هرگز سیراب نمى ‌شد. قاسم بن اصبغ گوید: از جمله کسانى بودم که براى تسکین وى مى‌ کوشیدم آب را براى وى خنک مى ‌کردم و شکر در آن بود، کاسه‌ هاى بزرگ پر از شیر بود و کوزه‌ ها پر آب بود و او مى ‌گفت: «واى شما، آبم دهید که تشنگیم کشت.» کوزه یا کاسه ‌اى را به او مى‌دادند که براى سیراب کردن اهل خانه بس بود، آب را مى ‌نوشید و چون از دهان خویش برمى ‌داشت لحظه ‌اى، دراز مى ‌کشید آنگاه مى ‌گفت: «واى شما آبم دهید که تشنگیم کشت.» گوید: چیزى نگذشت که شکمش چون شکم شتر بشکافت.» . این واقعه در تاریخ الکامل نیز چنین آمده است: «تشنگى حسین شدت یافت ناگزیر قصد رود فرات کرد که آب بنوشد. حصین بن نمیر او را هدف تیر قرار داد. تیر به دهانش اصابت کرد. او خون را از دهان خود با کف دست گرفت و حواله آسمان کرد. خداوند را حمد و ثنا کرد و گفت: خداوندا من نزد تو شکایت می کنم از آنچه نسبت به فرزند دختر پیغمبر تو مرتکب شده ‌اند. خداوندا آنها را یک یک بشمار و بکش و پراکنده کن و یک تن از آنها باقى مگذار. نیز نقل شده کسى که او را هدف قرار داد مردى از بنى ابان بنى دارم بود. آن مرد اندکى زیست و بعد مبتلا به عطش شد. آب را براى او سرد می کردند و با شکر می آمیختند و پیاپى می دادند. همچنین کوزه ‌هاى دوغ خنک آماده کرده به او می دادند و رفع تشنگى از او نمى ‌شد. او فریاد می زد: مرا آب‌ دهید. یک کوزه آب به او می دادند می نوشید و کوزه دیگر می رسید و او بر پشت می افتاد و باز تشنه می شد و فریاد می زد آبم دهید که تشنگی مرا کشت پس از اندک مدتى شکم او ترکید و مانند شکم شتر دریده شد.» . در انساب الاشراف نیز آمده است:«نقل شده است حسین بن علی (علیه السّلام) تشنه شد نزدیک آب رفت تا آب بنوشد پس حصین بن  تمیم تیری پرتاب کرد که به دهان مبارک ایشان برخورد کرد و حضرت خون را از دهانش گرفت و به آسمان پرتاب کرد و فرمودند: خداوندا آنها را یک یک بشمار و بکش و پراکنده کن و یک تن از آنها باقى مگذار. » . در برخی از نقلها نیز از اصابت تیر بر پیشانی حضرت امام حسین (علیه السّلام) در اینجا سخن گفته اند. در نقلی هم از اصابت تیر به پای حضرت سید الشهدا (علیه السّلام) سخن رفته است: «وقتی حضرت امام حسین (علیه السلام) خواست جرعه ای از آب بنوشد حصین بن نمیر (لعنه الله) تیری به سمت حضرت پرتاب کرد آن تیر به ران پای حضرت اصابت نمود حضرت تیر را از پایش درآورد و خون پایش را در کف دست جمع کرد و به آسمان پاشید و فرمود: خداوندا به تو شکایت می کنم از مردمی که خون مرا می ریزند و از نوشیدن آب مرا منع می نمایند سپس حضرت خواست برای بار دوم آب بنوشد. پس عمر بن سعد (لعنه الله) ندا داد: به حق بیعت یزید بن معاویه بر شما اگر حسین آب بنوشد همه شما را نابود می کند. آنگاه خولی بن یزید اصبحی (لعنه الله) فریاد زد: ای حسین به خیام حرم خود باز گرد که در آتش می سوزند و تو زنده هستی. پس آب از دست امام ریخت و حضرت به سوی خیمه ها بازگشت و دید خیمه ها سالم هستند. در برخی از مقتلها درباره تیراندازی بر دهان حضرت ابا عبدالله (علیه السّلام) طوری سخن رفته است که گویا حضرت در خواست آب نموده و در حالی که قدحی آب می نوشیدند بر دهان مبارک ایشان تیر زدند. و عطش الحسین، فدعا بقدح من ماء. فلما وضعه فی فیه رماه الحصین بن نمیر بسهم، فدخل فمه، و حال بینه و بین شرب الماء، فوضع القدح من یده و لما راى القوم قد أحجموا عنه قام یتمشى على المسناه نحو الفرات، فحالوا بینه و بین الماء، فانصرف الى موضعه الذى کان فیه. حضرت امام حسین (علیه السّلام) سخت تشنه بود. قدح آبى خواست و چون آن را به دهان خود نزدیک ساخت، حصین بن نمیر تیرى بر آن حضرت زد که به دهانش خورد و مانع از آشامیدن شد و امام (علیه السّلام) قدح را رها فرمود. حسین (علیه السّلام) چون دید قوم از نزدیک شدن به او خوددارى مى ‌کنند، برخاست و پیاده به سوى فرات حرکت فرمود که میان او و آب مانع شدند و به جاى نخست خود برگشت.  در نقلهای محدودی از دادن قدحی آب به حضرت امام حسین (علیه السّلام) توسط دشمن خبر داده اند. اما مکالماتی که نقل شده است منع آب از آن حضرت را قویتر می نمایاند. با توجه به شجاعت امام و دستور جنگ گروهی با حضرت سید الشهدا (علیه السّلام) و گزارشات و نقلهایی که در ذیل ذکر می شود. «ابو الفرج می گوید: امام حسین (علیه السلام) طلب آب می کرد و شمر به آن حضرت می گفت: به خدا قسم وارد شریعه نخواهى شد تا اینکه داخل جهنم شوى. مرد دیگرى به آن امام مظلوم گفت: یا حسین آیا نمى‌ بینى که آب فرات نظیر شکم ماهیها می درخشد، به خدا قسم تو از آن نخواهى چشید تا از عطش بمیرى. امام (علیه السلام) فرمود: بار خدایا، این مرد را به وسیله عطش بمیران. راوى می گوید: به خدا قسم آن مرد همچنان می گفت: مرا آّب دهید، مرا آّب دهید. آب می آوردند، او به قدرى مى ‌آشامید تا آب از دهانش خارج می شد. باز هم می گفت: مرا آّب دهید، عطش مرا کشت. وى در همین حال بود تا اینکه به درک اسفل رفت. پس از این جریان مردى که کنیه او ابو الحتوف جعفى بود تیرى به طرف امام حسین انداخت و آن تیر به پیشانى نورانى امام (علیه السلام) فرو رفت، وقتى امام آن را بیرون آورد خونها بر پیشانى و محاسن مبارکش جارى شدند. سپس آن بزرگوار فرمود: پروردگارا، تو حال مرا مى ‌بینى که از دست این مردم معصیت ‌کار چه می کشم. بار خدایا، اینان را نابود کن، اینان را هلاک نما، احدى از ایشان را بر روى زمین مگذار و هرگز آنان را مورد آمرزش قرار مده. سپس نظیر شیرى خشمناک بر آن گروه سفاک حمله کرد، احدى از آن ستم کیشان نزد آن ثانى حیدر کرار نزدیک نمى‌ شد مگر اینکه او را با شمشیر پاره می کرد و به دوزخ می فرستاد. تیر دشمنان از هر طرف بر سر آن حضرت فرو می ریخت و آن بزرگوار آنها را به وسیله گلو و سینه مبارک خود دور می کرد و می فرمود: اى امت نابکار بعد از حضرت محمّد (صلّى اللَّه علیه و آله) چقدر با عترت او بد رفتارى کردید؟ آیا نه چنین است که بعد از کشتن من هرگز از کشتن بنده ‌اى از بندگان‌ خدا باکى نخواهید داشت، بلکه پس از کشتن من، کشتن براى شما سهل خواهد شد. به خدا قسم من امیدوارم که پروردگارم مرا با شهادت گرامى بدارد و انتقام مرا از شما از طریقى که ندانید؛ بگیرد. حصین (بضم حاء و فتح صاد) ابن مالک سکونى فریاد زد و گفت: یا بن فاطمه خدا چگونه انتقام تو را از ما خواهد گرفت؟ فرمود: شر خود شما را دامنگیر خود شما می کند و خون شما را مى ‌ریزد، سپس عذاب دردناک را بر شما مسلط می نماید. امام حسین (علیه السلام) پس از این جریان به قدرى قتال نمود که زخم و جراحات بزرگى بر او وارد شد.» . در نقل دیگر آمده است امام نزدیک شط فرات شدند اما تا آمدند آب بنوشند فردی فریاد زد به خیمه ها حمله کردند و امام برای کمک به اهل بیت از خوردن آب منصرف شد و به سمت خیمه ها رفت.  «پس سپاهیان بر آن حضرت حمله کردند و آن جناب مانند شیر غضبناک در روى ایشان در آمد و شمشیر در ایشان نهاد و آن گروه انبوه را چنان به خاک مى ‌افکند که باد خزان برگ درختان را. و به هر سو که رو مى‌ کرد لشکریان فرار می کردند. پس از کثرت تشنگى راه فرات در پیش گرفت، کوفیان دانسته بودند که اگر آن جناب شربتى آب بنوشد ده چندان از این بکوشد و بکشد. لاجرم در طریق شریعه صف بستند و راه آب را مسدود نمودند و هرگاه آن حضرت قصد فرات مى‌ نمود بر او حمله مى ‌کردند و او را بر مى ‌گردانیدند. اعور سلمى و عمرو بن حجّاج که با چهار هزار مرد کماندار نگهبان شریعه بودند بانگ بر سپاه زدند که حسین را راه بر شریعه مگذارید، آن حضرت مانند شیر غضبان بر ایشان حمله می نمودند و صفوف لشکر را می شکافت و راه شریعه را از دشمن خالی نمود و اسب را به فرات راند و سخت تشنه بود و اسب آن جناب نیز تشنگى از حدّ افزون داشت سر به آب گذاشت. حضرت فرمود که: تو تشنه ای و من نیز تشنه ‌ام به خدا قسم که آب نیاشامم تو بیاشامى، گویا اسب فهم کلام آن حضرت کرد، سر از آب برداشت یعنى در شرب آب من بر تو پیشى نمى ‌گیرم، پس حضرت فرمود: آب بخور من مى ‌آشامم و دست فرا برد و کفى آب برگرفت تا آن حیوان بیاشامد که ناگاه سوارى فریاد برداشت که اى حسین، تو آب مى‌ نوشى و لشکر به سرا پرده تو مى ‌روند و هتک حرمت تو مى ‌کنند. چون آن معدن حمیّت و غیرت این کلام را از آن ملعون شنید، آب از کف بریخت و به سرعت از شریعه بیرون تاخت و بر لشکر حمله کرد تا به سراپرده‌ خویش رسید. معلوم شد که کسى متعرّض خیام نگشته است.» . در مناقب آل ابی طالب در این باره چنین آمده است: «ابن شهر آشوب از جلودى نقل می کند که امام حسین (علیه السلام) بر اعور سلمى و عمرو بن حجاج زبیدى که با تعداد چهار هزار نفر مرد موکل شریعه بودند حمله کرد و اسب خود را به فرات رسانید هنگامى که اسب سر خود را خم کرد که آب بیاشامد امام حسین (علیه السلام) فرمود: تو عطشان و من هم عطشان هستم، به خدا قسم من آب نمى‌آشامم تا تو آب بیاشامى. وقتى آن اسب سخن امام را شنید سر خود را بلند کرد و آب نیاشامید. گویا: کلام امام را فهمید. امام حسین فرمود: من آب مى ‌آشامم. وقتى دست خود را دراز کرد و مشتى آب برداشت ناگاه سوارى گفت: یا ابا عبد اللَّه، تو از آشامیدن آب لذت می برى در صورتى که اهل حرم تو دچار هتک حرمت شدند. امام حسین (علیه السلام) آب را ریخت و بر آن گروه حمله نمود، وقتى به خیمه‌ ها رسید دید خیمه ‌ها سالم هستند.» . حمله به خیمه ها به دستور خیمه خود شمر صورت می گیرد و با درخواست امام حسین (علیه السلام)، شمر (لعنه الله علیه) حمله به خیمه را تا زمانی که امام زنده هستند؛ لغو می کند. بعد از آن شمر بن ذى الجوشن با عده ای قریب ده تن از مردان خود خیمه حسین را قصد کرده ما بین او و رحل و اقامتگاه او حایل و مانع وصول او به خیمه شدند. حسین به آنها گفت: واى بر شما اگر دین هم نداشته باشید و از روز رستاخیز نترسید لا اقل آزاده و داراى شرف و وجدان باشید که خانواده و عیال مرا از اوباش و نادانان و وحوش حفظ کنید. گفتند: این کار را براى تو می کنیم اى فرزند فاطمه. شمر به مردان (تابع) خود که ابو الجنوب که نامش عبد الرحمن جعفى بود و دیگران که قشعم بن یزید جعفى و صالح بن وهب یزنى و سنان بن انس نخعى و خولى بن یزید اصبحى بودند. شمر آنها را به حمله بر حسین وادار و تشویق مى ‌کرد. حسین هم بر آنها حمله مى‌ کرد و آنها پراکنده مى ‌شدند ولى بعد از آن دوباره او را احاطه می کردند.  ابو مخنف گوید: آنگاه شمر بن ذى الجوشن با گروهى در حدود ده نفر از پیادگان مردم کوفه سوى منزلگاه حسین رفتند که بنه و عیال وى در آن بود، حسین سوى آنها رفت که میان وى و بنه ‌اش حایل شدند. گوید: حسین گفت: «واى شما اگر دین ندارید و از روز معاد نمى ‌ترسید در کار دنیایتان آزادگان و جوانمردان باشید، بنه و عیال مرا از اوباش و بى ‌خردانتان محفوظ دارید.» شمر بن ذى الجوشن گفت: «اى پسر فاطمه این به عهده تو است.» . «پس دگر باره با اهل بیت وداع کرد، اهل بیت همگان با حال آشفته و جگرهاى سوخته و خاطرهاى خسته و دلهاى شکسته در نزد آن حضرت جمع آمدند و در خاطر هیچ آفریده صورت نبندد که ایشان به چه حالت بودند و هیچ کس نتواند که صورت حال ایشان را تقریر یا تحریر نماید. بالجمله ایشان را وداع کرد و به صبر و شکیبایى ایشان را وصیّت نمود و فرمان داد تا چادر اسیرى بر سر کنند و آماده لشکر مصیبت و بلا گردند و فرمود: بدانید که خداوند شما را حفظ و حمایت کند و از شرّ دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را به خیر کند و دشمنان شما را به انواع عذاب و بلا مبتلا سازد و شما را به انواع نعم و کرم مزد کرامت فرماید، پس زبان به شکوه مگشایید و سخنى مگویید که از مرتبت و منزلت شما بکاهد، این سخنان بفرمود و رو به میدان نمود.» . در جلاء العیون درباره این وداع چنین آمده است: «پس بار دیگر اهل بیت رسالت و پردگیان سرادق عصمت و طهارت را وداع نمود، و ایشان را به صبر و شکیبائى امر فرمود، و به وعده مثوبات غیر متناهى الهى تسکین داد و فرمود: چادرها بر سر گیرید و آماده لشکر مصیبت و بلا گردید و بدانید که حق تعالى حافظ و حامى شما است و شما را از شرّ اعدا نجات مى ‌دهد و عاقبت شما را به خیر مى‌ گرداند و دشمنان شما را به انواع بلاها مبتلا مى ‌سازد و شما را به عوض این بلاها در دنیا و عقبى به انواع نعمتها و کرامتها مى ‌نوازد، زینهار که دست از شکیبائى بر مدارید و کلام ناخوشى بر زبان میاورید که موجب نقص ثواب شما گردد.» . در مقتل دیگر درباره بازگشت حضرت امام حسین (علیه السّلام) از شط به سمت خیمه ها چنین آمده است: «وقتی حضرت به خیمه ها آمدند زنان و کودکان به خیال اینکه حضرت آب آورده به سوی او آمدند تا آب بگیرند ولی تا امام حسین (علیه السلام) را خون آلوده دیدند زاری کنان بر سر و صورتها زدند، ضجه زدند و فریاد برآوردند پس امام حسین (علیه السلام) به ایشان گفت: آرام باشید که گریه های زیادی را پیش رو دارید.» . «چون حسین (علیه السلام) از شتر مسناة پیاده گشت و به خیمه خویش باز گشت، شمر بن ذى الجوشن با گروهى از همراهان خود پیش آمده آن جناب را احاطه کردند، پس مردى از ایشان بنام مالک بن یسر کندى تندى کرده حسین (علیه السلام) را دشنام داد و شمشیرى بر سر آن حضرت بزد و آن شمشیر کلاهى که بر سرش بود شکافت و بر سر رسید و خون جارى شد و کلاه پر از خون گردید، حسین (علیه السلام) در باره او نفرین کرده فرمود: با این دستت طعام نخورى و آبى نیاشامى و خداوند تو را با مردم ستمکار محشور فرماید. سپس آن کلاه را به یک سوی انداخته پارچه خواست و سر را با آن ببست و کلاه دیگرى خواسته بر سر نهاد و عمامه بر آن بست و شمر بن ذى الجوشن با آن بی شرمان که همراهش بودند به جاى خویش بازگشتند، پس آن جناب لختى درنگ کرده بازگشت. آنان نیز به سویش بازگشتند و اطراف او را گرفتند.» . در اعلام الوری نیز درباره جنگ پس از برگشت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) از شط فرات نقلی شبیه نقل الارشاد آمده است. تاریخ طبری این واقعه را چنین شرح داده است: گوید: شمر با پیادگان که ابو الجنوب عبد الرحمان و مقثعم بن عمرو بن یزید هردوان جعفى و صالح بن وهب یزنى و سنان بن انس نخعى و خولى بن یزید اصبحى از آن جمله بودند سوى وى آمد و به ترغیب آنها پرداخت به ابو الجنوب گذشت که سلاح کامل داشت و بدو گفت: «به سراغ او برو.» گفت: «چرا خودت نمى‌ روى؟» شمر گفت: «با من این جور حرف مى‌ زنى؟» او نیز گفت: «تو هم با من این جور حرف مى ‌زنى؟» گوید: به همدیگر ناسزا گفتند و ابو الجنوب که مردى دلیر بود بدو گفت: «به خدا مى ‌خواستم نیزه را در چشم تو فرو کنم.» گوید: پس شمر از پیش وى برفت و گفت: «به خدا اگر بتوانم زیانت بزنم مىزنم» . در این میان عبد اللَّه بن حسن بن على (علیهما السّلام) که کودکى نابالغ بود از پیش زنان بیرون آمد و لشکر را شکافته خود را به کنار عمویش رسانید، پس زینب دختر على (علیه السلام) خود را به آن کودک رسانید که از رفتنش جلوگیرى کند، حسین (علیه السلام) فرمود: خواهرم این کودک را نگهدار، کودک از بازگشتن (به همراه عمه) خوددارى کرد و با سرسختى از رفتن سرپیچى نمود گفت: به خدا از عمویم جدا نخواهم شد، در این هنگام ابجر بن کعب شمشیرش را براى حسین (علیه السلام) بلند کرد، آن کودک گفت: اى پسر زن ناپاک آیا عمویم را می کشى؟ پس ابجر آن کودک را با شمشیر بزد، کودک دست خویش سپر کرد و آن شمشیر دست او را جدا کرده آویزان ماند، کودک فریاد زد: مادر جان، پس حسین (علیه السلام) آن کودک را در برگرفت و به سینه چسبانید؛ فرمود: فرزند برادر بر این مصیبتى که بر تو رسیده شکیبائى کن و آن را نیکى محسوب کن، زیرا همانا خداوند تو را به پدران شایسته ‌ات می رساند، سپس حسین (علیه السلام) دست به سوى آسمان بلند کرد و گفت: بار خدایا این مردم را تا زمانى بهره زندگى داده ‌اى، پس ایشان را به سختى پراکنده ساز و گروههایی پراکنده دل ساز و هیچ فرمانروانى را هرگز از ایشان خوشنود منما، زیرا که اینان ما را خواندند که یاری کنند سپس به دشمنى ما برخاستند ما را کشتند. تاریخ طبری در این باره می نویسد: «آنگاه شمر بن ذى الجوشن با پیادگان نزدیک حسین آمد و حسین بدانها حمله برد که عقب نشستند و عاقبت او را در میان گرفتند پسرى از یاران حسین سوى وى آمد، خواهرش زینب دختر على او را بگرفت که نگاهش بدارد حسین نیز گفت: «نگاهش بدار.» اما پسر نپذیرفت و دوان سوى حسین آمد و پهلوى وى بایستاد. گوید: بحر بن کعب از بنى تیم الله شمشیر بر حسین فرود آورد، پسر گفت: «اى پسر زن خبیث، عموى مرا مى‌ کشى؟» بحر بن کعب او را با شمشیر بزد. پسر دست را حایل شمشیر کرد که قطع شد و تنها به پوست بند بود. گوید: پسر بانگ برآورد: اى مادر من حسین او را گرفت و به سینه چسبانید و گفت: «برادرزاده ‌ام بر این حادثه که بر تو رخ داد صبورى کن و آنرا ذخیره خیر کن که خدا ترا پیش پدران شایسته‌ ات مى‌ برد، پیش پیمبر خدا (صلى الله علیه و سلم) و على بن ابى طالب و حمزه و جعفر و حسن بن على که خدا همه آنها را رحمت کند.» حمید بن مسلم گوید: آن روز شنیدم که حسین مى ‌گفت: «خدایا قطره ‌هاى آسمان را از آنها باز دار و از برکات زمین محرومشان کن. اگر تا مدتى بهره‌ مندشان مى‌ کنى آنها را به گروههای پراکنده کن که دسته‌ هاى جدا باشند و هرگز والیانشان را از آنها خشنود نباشند که ما را دعوت کردند تا ما را یاری کنند اما به ما تاختند و خون ما را بریختند.» گوید: آنگاه با پیادگان چندان بجنگید که عقب نشینی کردند. پس حرمله ناپاکزاده تیرى بر آن طفل معصوم زد و او را در دامن آن امام مظلوم شهید کرد و مرغ روح مقدّسش به آشیانه قدس پرواز کرد. حضرت ابا عبدالله (علیه السّلام) جامه ای کهنه طلبید تا پس از شهادت کسی در آن جامه طمع نکند اما آن ملعونان به یک کهنه جامه هم رحم نکردند.

زمانی که حضرت امام حسین (علیه السّلام) درخواست جامه کهنه نمود در مقاتل متفاوت است. برخی از مقاتل آن را در همان زمان که لباس رزم پوشیدند؛ ذکر کرده اند.

در مقتل ابی مخنف زمان درخواست جامه کهنه پس از بازگشت حضرت امام حسین (علیه السّلام) از میدان نقل شده است: « وقتى حسین [علیه السّلام‌] در میان سه یا چهار گروه باقى ماند، شلوار راه راه یمانى را که رنگهاى روشنش چشم را خیره مى‌کرد خواست، [آن را برداشت‌] و جاى جایش را شکافت، تا از تنش غارت نکنند.» . در برخی از مقاتل آمده است که پس از شهادت عبد الله بن حسن، حضرت امام حسین (علیه السّلام) درخواست کهنه جامه نمود. سید بن طاووس در لهوف چنین می نویسد: «حرملة بن کاهل تیرى به سوى عبد اللَّه گشود و وى را در دامن عمویش به شهادت رسانید. پس از آن شمر بن ذى الجوشن به خیمه‌ هاى حسین (علیه السلام) حمله کرد و گفت: آتش به من دهید تا خیمه ‌ها را با هر کس که در آن است به آتش کشم. حسین (علیه السّلام) فرمود: «فرزند ذى الجوشن، تو آتش را خواستى تا اهل و عیال مرا آتش زنى، خدا تو را در آتش بسوزاند.» شبث آمد و امام او را نکوهید و او شرمنده بازگشت. راوى گوید: حسین علیه السّلام فرمود: «ایتونی بثوب لا یرغب فیه أجعله تحت ثیابی، لئلّا أجرّد منه.» پیراهن کهنه ‌اى به من دهید تا زیر لباسم پوشیده مرا از آن برهنه نکنند. پیراهن تنگى آوردند، فرمود: این نه، زیرا این لباس اهل ذلّت است. بعد پیراهن کهنه ‌اى را بگرفت و پاره ‌اش کرد و زیر لباسش پوشید و بعد از شهادت ایشان، آن را هم بردند. بعد امام (علیه السلام) شلوارى حبرى بخواست و آن را جدا جدا و تقطیع نموده و پوشید، و بدین ترتیب آن را از حیّز انتفاع بیرون کرد و سوراخش نمود تا از بدنش نربایند، ولى بعد از شهادتش بحر بن کعب آن را ربود و حسین (علیه السلام) را برهنه گذارد. بعد از عاشورا، دو دست بحر بن کعب در تابستانها چون دو تکّه چوب خشک، خشک می شد و در زمستانها در حالى که دو دست او مرطوب بود از آن چرک و خون جارى مى‌ گردید تا آن که خدا هلاکش فرمود.» . تاریخ طبری نیز درخواست کهنه جامه را پس از شهادت عبدالله بن حسن دانسته است: «و چون حسین با سه چهار کس بماند جامه زیرى خواست که خوش بافت بود و شفاف، یمنى و خوش بافت که آن را بدرید و پاره کرد که از او در نیارند.» . بر اساس تاریخ طبری و به نقل از این منبع در چند مقتل دیگر ذکر شده است که سه چهار نفر جنگجو در کنار حضرت بودند و همه با هم می جنگیدند تا جنگجویان شهید شدند و امام تنها ماند. اما ابی مخنف نقل می کند: «وقتى حسین [علیه السّلام‌] در میان سه یا چهار گروه باقى ماند.» اشاره به گروه دشمنان دارد.» «آنگاه پیادگان از راست و چپ به وى حمله بردند و او به سمت راست حمله کرد تا پراکنده شدند و به سمت چپ نیز حمله کرد تا پراکنده شدند پوشش خز به تنش بود و عمامه داشت. گوید: به خدا هرگز شکسته ‌اى را ندیده بودم که فرزند و کسان و یارانش کشته شده باشند و چون او محکم دل و آرام خاطر و دلیر بر پیشروى باشد. به خدا پیش از او و پس از او کسى را همانندش ندیدم وقتى حمله مى ‌برد پیادگان از راست و چپ او چون بزغالگان از حمله گرگ، فرارى مى ‌شدند.» . در جلاء العیون درباره جنگ حضرت امام حسین (علیه السلام) آمده است: «پس آن شیر خدا بار دیگر روى به میدان هیجا آورد و بر صف لشکر مخالف مى‌ تاخت و مى ‌انداخت و با لب تشنه و بدن خسته از کشته پشته مى ‌ساخت و مانند برگ خزان سرهاى کافران را بر زمین مى‌ ریخت و به ضرب شمشیر آبدار، خون اشرار و فجّار را با خاک معرکه مى ‌آمیخت. در مناقب ابن شهر آشوب روایت شده‌ است که در آن روز به دست معجز نماى خود هزار و نهصد و پنجاه نفر از آن اشقیا بر خاک هلاک انداخت. به روایت مسعودى: هزار و هشتصد نفر را به سوى عذاب سقر فرستاد. پس عمر تیر اندازان را حکم کرد که آن شاه شهدا را تیر باران کنند، یک ‌دفعه چهار هزار کافر تیر کین به سوى آن برگزیده ربّ العالمین انداختند و آن سیّد شهدا در راه حق تعالى آن تیرهاى اهل جور و جفا را بر رو و گلو و سینه مبارک خود مى‌ خرید و در جهاد اعدا کوشش مى‌ نمود و مى ‌فرمود که: بد رعایت کردید پیغمبر خود را در حقّ عترت مطهّر او و بعد من از کشتن هیچ بنده خدایى پروا نخواهید کرد، به خدا سوگند که به نزد دوست خود مى‌ روم و شهادت را در راه او سعادت خود مى‌ دانم، واى بر شما که حق تعالى در هر دو جهان انتقام مرا از شما خواهد کشید. حصین بن مالک هالک گفت: به چه نحو انتقام از ما خواهد کشید؟ حضرت فرمود: چنان خواهد کرد که خود شمشیرها بر روى یکدیگر کشید و خونهاى خود را بریزید و از دنیا بهره مند نشوید و به امیدهاى خود نرسید، چون به سراى آخرت روید، عذاب ابدى از براى شما مهیّا است و عذاب شما بدترین عذابهاى کافران خواهد بود. و چندان جراحت بر بدن شریف آن امام شهدا زدند که تاب حرکت در او نماند، به روایتى: هفتاد و دو جراحت نمایان در بدن کریم شاه شهیدان یافتند، به روایت دیگر از حضرت امام جعفر صادق (علیه السّلام) منقول است که به غیر جراحت تیر، سى و سه زخم نیزه و سى و چهار اثر شمشیر یافتند، به روایت معتبر از حضرت امام محمّد باقر (علیه السّلام) منقول است که: زیاده از سیصد و بیست جراحت در پیکر مطهر آن امام مکرّم یافتند، به روایت دیگر مجموع جراحتها که از تیر و نیزه و شمشیر که بر جسد شریف آن امام کبیر رسیده بود هزار و نهصد جراحت بود. چون از بسیارى جراحت آن صدرنشین مسند امامت مانده شد، لحظه‌اى توقّف نمود، ناگاه أبو الحنوق تیرى انداخت و بر پیشانى نورانى آن امام مظلوم آمد، چون تیر را کشید، خون بر روى مبارکش ریخت و گفت: خداوندا مى‌ بینى و مى ‌دانى که در راه رضاى تو از دشمنان چه مى ‌کشم، تو در دنیا و عقبى ایشان را به جزاى خود برسان، پس جامه را برداشت که خون از جبین مبین خود پاک کند، ناگاه تیر زهرآلودى که سه شعبه داشت آمد و بر سینه بى‌ کینه ‌اش که صندوق علوم ربّانى بود نشست، در آن حال گفت: بسم اللَّه و باللَّه و على ملّة رسول اللَّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، پس رو به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا تو مى‌ دانى که ایشان کسى را مى ‌کشند که امروز بر روى زمین فرزند پیغمبرى به غیر او نیست، چون تیر را کشید خون مانند ناودان روان شد، خون را به کف خود مى‌گرفت و به جانب آسمان‌ مى ‌انداخت و یک قطره از آن خون شریف بر نمى‌گشت و از آن روز حمره شفق در آسمان زیاده شد، پس کفى از آن خون گرفت بر سر و روى مبارک خود مالید و فرمود: با خون خود خضاب کرده جدّ بزرگوار خود را ملاقات خواهم کرد. پس سیّد شهدا و نور دیده شهسوار عرصه لا فتى پیاده شد و کسى جرأت نمى‌کرد که به نزدیک آن حضرت بیاید، بعضى از بیم و بعضى از شرم کناره مى ‌گرفتند، تا آنکه مالک بن بشر آمد و ضربتى بر سر مبارکش زد که عمامه‌ اش پر از خون شد، حضرت فرمود که: هرگز به این دست نخورى و نیاشامى و با ظالمان محشور شوى، پس آن ملعون به نفرین آن حضرت به بدترین احوال مرد و دستهاى او خشک شد، و در تابستان مانند چوب مى ‌شد و در زمستان خون از آنها مى‌ریخت، و بر این حال خسران مآل بود تا به جهنّم واصل شد. پس صالح بن وهب مزنى نیزه بر پهلوى آن حضرت زد که بر روى در افتاد، در آن حال زینب خاتون از خیمه بیرون دوید و فریاد وا اخاه بر آورد و مى ‌گفت: کاش در این وقت‌ آسمان بر زمین مى ‌چسبید و کوهها پاره پاره مى ‌شد، پس به عمر گفت که: اى پسر سعد، حسین را مى‌کشند و تو ایستاده نظر مى ‌کنى، در آن وقت آب از دیده‌ هاى آن سنگین دل روان شد و رو گردانید و آن امام مظلوم خون خود را بر سر و رو مى ‌مالید و مى ‌گفت: چنین خداى را ملاقات مى‌ نمایم ستم کشیده و به خون خود غلطیده. پس شمر ناپاکزاده گفت: چه انتظار مى ‌کشید، و چرا کار او را تمام نمى ‌کنید؟ پس آن کافران بى‌ دین هجوم آوردند و حصین بن نمیر تیرى بر دهان معجز بیانش زد و ابو ایّوب غنوى تیر دیگر بر حلق شریفش زد و زرعة بن شریک ضربتى بر دست چپ آن سیّد عرب زد و ضربتى دیگر بر دوش مبارکش زد و سنان بن انس نیزه زد و آن امام را بر رو در انداخت و خولى را گفت که: سرش را جدا کن. خولى چون به نزدیک آمد، دستش لرزید و جرأت نکرد.» . «اشهر آن است که شمر ناپاکزاده از اسب به زیر آمد و خواست که سر آن سرور را جدا کند، حضرت فرمود: مى ‌دانستم که کشنده من تو خواهى بود، زیرا که تو پیسى و در خواب دیدم که سگان بر من حمله مى ‌کردند و مرا مى ‌دریدند و در میان سگان سگ ابلق پیسى بود که بیشتر بر من حمله مى ‌کرد و جدّم رسول خدا نیز چنین خبر داده بود. آن حرامزاده در خشم شد و گفت: مرا به سگ تشبیه مى‌ کنى و در آن وقت تشنگى آن حضرت به نهایت رسیده بود و زبان شریفش را از نهایت عطش مى‌ مکید، آن ناپاکزاده گفت که: اى فرزند ابو تراب تو دعوى مى‌ کنى که پدرم ساقى حوض کوثر است، صبر کن تا تو را آب دهد، حضرت فرمود که: آیا مرا مى ‌کشى و مى ‌دانى که من کیستم، آن ناپاکزاده گفت: تو را نیک مى ‌شناسم، مادر تو فاطمه زهرا و پدر تو علىّ مرتضى و جدّ تو محمّد مصطفى است و تو را مى ‌کشم و پروا نمى ‌کنم. پس به دوازده ضربت، سر مبارک آن حضرت را از بدن مطهّرش جدا کرد.» . در نقلی نیز آمده است: «سنان ملعون خود پیش آمد و سر مبارکش را جدا کرد و مى ‌گفت که: سر تو را جدا مى ‌کنم و مى‌ دانم که تو فرزند رسول خدائى و مادر و پدر تو بهترین خلق هستند.» . از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام چنین روایت شده که قاتل آن حضرت سنان بن انس لعین بود . و اشهر آن است که شمر حرامزاده از اسب به زیر آمد و خواست که سر آن سرور را جدا کند، حضرت فرمود: مى‌دانستم که کشنده من تو خواهى بود، زیرا که تو پیسى، و در خواب دیدم که سگان بر من حمله مى‌کردند و مرا مى‌دریدند، و در میان سگان سگ ابلق پیسى بود که بیشتر بر من حمله مى‌کرد، و جدّم رسول خدا نیز چنین خبر داده بود. آن حرامزاده در خشم شد و گفت: مرا به سگ تشبیه مى‌کنى، و در آن وقت تشنگى آن حضرت به نهایت رسیده بود و زبان شریفش را از نهایت عطش مى‌خائید، آن حرامزاده گفت که: اى فرزند ابو تراب تو دعوى مى‌کنى که پدرم ساقى حوض کوثر است، صبر کن تا تو را آب دهد، حضرت فرمود که: آیا مرا مى‌کشى و مى‌دانى که من کیستم، آن حرامزاده گفت: تو را نیک مى‌شناسم، مادر تو فاطمه زهرا و پدر تو علىّ مرتضى و جدّ تو محمّد مصطفى است و تو را مى‌کشم و پروا نمى‌کنم. پس به دوازده ضربت، سر مبارک آن حضرت را از بدن مطهّرش جدا کرد.  . «به روایت دیگر: خولى سر آن حضرت را جدا کرد و اظهر آن است که هر سه ملعون شریک بودند، اگر چه سنان و شمر دخیل‌ تر بودند. پس اسب آن حضرت چون مولاى خود را و امام مؤمنان را کشته دید، بر کافران حمله کرد و چهل نفر را هلاک کرد و سر خود را به خون آن حضرت رنگین کرد و نعره کشان به جانب خیمه ‌ها روان شد و از حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) منقول است که چون آن امام مظلوم را شهید کردند، اسب آن حضرت پیشانى خود را بر خون آن حضرت گذاشت و شیهه کنان به سوى خیمه ‌هاى حرم دوید، چون مخدّرات خیام عصمت و جلالت صداى اسب را شنیدند، از خیمه بیرون دویدند، چون اسب را دیدند و آن شهسوار میدان خلافت را ندیدند، فریاد وا حسیناه و وا اماماه بر کشیدند. و امّ کلثوم خواهر آن جناب دست بر سر مى ‌زد و ندبه مى ‌کرد و مى‌ گفت: وا محمّداه اینک حسین تو بى ‌عمامه و ردا و کشته به تیغ اهل جفا در صحراى کربلا افتاده‌ و زینب خاتون خواهر آن جناب مى ‌گفت: وا محمّداه این حسین فرزند گرامى تو است که در خاک و خون غلطیده است و اعضایش از یکدیگر جدا شده است و دختران تو را اسیر مى ‌کنند، حال خود را به خدا و به محمّد مصطفى و به علىّ مرتضى و به حمزه سیّد الشّهداء شکایت مى ‌کنم، وا محمّداه این حسین تو است که به تیغ اولاد زنا شهید شده است و عریان در صحراى کربلا افتاده، وا کرباه امروز جدّم محمّد مصطفى مرده است، اى اصحاب محمّد اینها ذریّت پیغمبر شما هستند که به دست اهل جور و جفا گرفتار شده‌اند. در روایات معتبره وارد شده است که چون آن حضرت را شهید کردند، بادى عظیم وزید و زمین بلرزید و باد سیاهى برخاست که هوا تیره شد و آفتاب منکسف گردید و  مردم گمان کردند که قیامت برپا شد و عذاب حق تعالى نازل گردید پس به برکت وجود شریف حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) ساکن گردید.» در حالی که از کثرت‌ زخم‌ها و جراحات‌ وارده‌، ضعف‌ بر آن‌ حضرت‌ آنقدر شدید بود که‌ ایستاد تا بیارامد که‌ مردی‌ سنگ‌ بر پیشانیش‌ زد و خون‌ بر صورتش‌ جاری‌ شد و با لباس‌ خود خواست‌ تا خون‌ را از دو چشمش‌ پاک‌ کند که‌ مرد دیگری‌ به‌ تیر سه‌ شعبه‌ قلب‌ مبارکش‌ را هدف‌ ساخت‌.  پسر رسول‌ خدا، به‌ خدا عرض‌ کرد: بِسْمِ اللَهِ وَبِاللَهِ وَعَلَی‌ مِلَّه رَسُولِ اللَهِ. وَرَفَعَ رَأْسَهُ إلَی‌ السَّمَآءِ وَقَالَ: إلَهِی‌! إنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ رَجُلاً لَیْسَ عَلَی‌ وَجْهِ الاْرْضِ ابْنُ نَبیٍّ غَیْرُهُ! «به‌ نام‌ خدا، و به‌ خود خدا، و بر ملّت‌ و آئین‌ رسول‌ خدا (این‌ شهادت‌ روزی‌ من‌ می‌گردد) و سرش‌ را به‌ طرف‌ آسمان‌ بلند نموده‌ و گفت‌: خدای‌ من‌! تو می‌دانی‌ که‌ این‌ قوم‌  مردی‌ را می‌کشند که‌ در روی‌ زمین‌ پسر پیغمبری‌ جز او نیست‌!» دست‌ برد و تیر را از پشت‌ خود خارج‌ کرد؛ و خون‌ مانند ناودان‌ فَوَران‌ می‌کرد. حضرت‌ دست‌ خود را زیر آن‌ خون‌ گرفت‌، و چون‌ پُر شد به‌ آسمان‌ پاشید و گفت‌: این‌ حادثه‌ که‌ بر من‌ نازل‌ شده‌ است‌ چون‌ در مقابل‌ دیدگان‌ خداست‌، بسیار سهل‌ و ناچیز است‌ و یک‌ قطره‌ از آن‌ خون‌ بر زمین‌ نریخت‌. و برای‌ بار دوّم‌ دست‌ خود را زیر خون‌ گرفت‌؛ و چون‌ پُر شد، با آن‌ سر و صورت‌ و محاسن‌ شریف‌ را خون‌ آلوده‌ نموده‌ و گفت‌: با همین‌ حال‌ باقی‌ خواهم‌ بود تا خدا و جدّم‌ رسول‌ خدا را دیدار کنم‌. و آنقدر خون‌ از بدن‌ مبارکش‌ رفته‌ بود که‌ قدرت‌ و رَمقی‌ در تن‌ نمانده‌ بود. نشست‌ بر روی‌ زمین‌ و با مشقّت‌ سر خود را بلند نگاه‌ می‌داشت‌، که‌ در این‌ حال‌ مالک‌ بن‌ بُسْر آمده‌ و او را دشنام‌ داد و با شمشیر بر سر آن‌ حضرت‌ زد. و بُرْنُس‌ (یعنی‌ کلاه‌ بلندی‌ که‌ بر سر آن‌ حضرت‌ بود) پر از خون‌ شد. حضرت‌ برنس‌ را انداخت‌ و روی‌ قَلَنْسُوَه‌ که‌ کلاه‌ عادی‌ بود عِمامه‌ بست‌. و بعضی‌ گفته‌اند: دستمالی‌ بست‌. که‌ زُرعه‌ بن‌ شَریک‌ بر کتف‌ چپ‌ آن‌ حضرت‌ ضربتی‌ وارد ساخت‌. و حصین‌ بر حلقوم‌ آن‌ حضرت‌ تیری‌ زد. و دیگری‌ بر گردن‌ مبارک‌ ضربه‌ای‌ وارد ساخت‌ و سِنانِ بن‌ أنَس‌ با نیزه‌ در تَرقُوه‌اش‌ زد، و پس‌ از آن‌ بر سینه‌ آن‌ حضرت‌ زد و سپس‌ در گلوی‌ آن‌ حضرت‌ تیری‌ فرو برد؛ و صالح‌ ابن‌ وَهب‌ در پهلویش‌ تیری‌ وارد کرد. هِلال‌ بن‌ نافع‌ می‌گوید: من‌ در نزدیکی‌ حسین‌ ایستاده‌ بودم‌ که‌ او جان‌ می‌داد؛ سوگند به‌ خدا که‌ من‌ در تمام‌ مدّت‌ عمرم‌، هیچ‌ کشته‌ای‌ ندیدم‌ که‌ تمام‌ پیکرش‌ بخون‌ خود آلوده‌ باشد و چون‌ حسین‌ صورتش‌ نیکو و چهره‌اش‌ نورانی‌ باشد. به‌ خدا سوگند لَمَعات‌ نور چهره‌ او مرا از تفکّر در کشتن‌ او باز می‌داشت‌! و در آن‌ حالت‌های‌ سخت‌ و شدّت‌، چشمان‌ خود را به‌ آسمان‌ بلند نموده‌، و در دعا به‌ درگاه‌ حضرت‌ ربّ ذوالجلال‌ عرض‌ می‌کرد:  صَبْرًا عَلَی‌ قَضَآئِکَ یَا رَبِّ! لاَ إلَهَ سِوَاکَ، یَا غِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ! «شکیبا هستم‌ بر تقدیرات‌ و بر فرمان‌ جاری‌ تو ای‌ پروردگار من‌! معبودی‌ جز تو نیست‌، ای‌ پناه‌ پناه‌آورندگان!» از حضرت‌ امام‌ محمّد باقر (ع) روایت‌ است‌ که‌ اسب‌ آن‌ حضرت‌ با صدای‌ بلند شیهه‌ می‌کشید و پیشانی‌ خود را به‌ خون‌ حضرت‌ آلوده‌ می‌نمود و می‌بوئید و می‌گفت‌: الظَّلِیمَه! الظَّلِیمَه! مِنْ أُمَّه قَتَلَتِ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّهَا. «فریاد رس‌! فریاد رس‌! از امّتی‌ که‌ پسر دختر پیغمبر خود را کشتند.» و متوجّه‌ خیام‌ حَرَم‌ شد. اُمّ کلثوم‌ ندا در داد: وَا مُحَمَّدَاهْ، وَا أَبَتَاهْ، وَا عَلِیَّاهْ، وَا جَعْفَرَاهْ، وَا حَمْزَتَاهْ! این‌ حسین‌ است‌ که‌ در بیابان‌ خشک‌ کربلا بر روی‌ زمین‌ افتاده‌ است‌. زینب‌ ندا در داد: وَا أخَاهْ، وَا سَیِّدَاهْ، وَا أَهْلَ بَیْتَاهْ! لَیْتَ السَّمَآءَ أَطْبَقَتْ عَلی‌ الاْرْضِ، وَلَیْتَ الْجِبَالَ تَدَکْدَکَتْ عَلَی‌ السَّهْلِ. «ای‌ کاش‌ آسمان‌ بر زمین‌ می‌چسبید، و ای‌ کاش‌ کوه‌ها خُرد می‌شد و بیابان‌ها را پر می‌کرد.» و به‌ نزد برادرش‌ آمد، و دید که‌ عمر بن‌ سعد با جمعی‌ از یارانش‌ به‌ حضرت‌ نزدیک‌ شده‌اند؛ و برادرش‌ حسین‌ در حال‌ جان‌ دادن‌ است‌. فَصَاحَتْ: ‌ای عُمَرُ! أَ یُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللَهِ وَأَنْتَ تَنْظُرُ إلَیْهِ؟ «فریاد برداشت‌: ای‌ عمر بن‌ سعد! ‌ای أباعبدالله‌ را می‌کشند و تو به‌ او نگاه‌ می‌کنی‌؟» عمر صورت‌ خود را برگردانید و اشکهایش‌ بر روی‌ ریشش‌ جاری‌ بود. زینب‌ فریاد برداشت‌: وَیْحَکُمْ! أَمَا فِیکُمْ مُسْلِمٌ؟! «ای‌ وای‌ بر شما! ‌‌ای در بین‌ شما یک‌ نفر مسلمان‌ نیست‌؟!» هیچکس‌ جواب‌ او را نداد. عمر بن‌ سعد فریاد زد: پیاده‌ شوید و حسین‌ را راحت‌ کنید! شمر مبادرت‌ کرد... و با پایش‌ به‌ آن‌ حضرت‌ زد... و روی‌ سینه‌ اش‌... و با شمشیر... دوازده‌ ضربه‌ بر آن حضرت... و محاسن‌ مقدّسش‌ را گرفت‌، و سر مقدّسش‌ را ... در زیارت ناحیه مقدسه: ... السَّلَامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضِیبِ السَّلَامُ عَلَى الْخَدِّ التَّرِیبِ، السَّلَامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلِیبِ، السَّلَامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضِیبِ...[۱] سلام بر آن مَحاسنِ بخون خضاب شده، سلام بر آن گونه خاک آلوده، سلام بر آن بدنِ برهنه ، سلام بر آن دندانِ چوب خورده ، سلام برآن سرِ بالاى نیزه رفته...

تاراج خیام امام حسین پس از شهادت آن حضرت : ازمقتل الحسین للخوارزمی: ج ٢ ص ٣٧، الفتوح ابن اعثم کوفی: ج ۵ ص ١٢٠: أقبَلَ الأَعداءُ حَتّى أحدَقوا بِالخَیمَةِ، ومَعَهُم شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ، فَقالَ : اُدخُلوا فَاسلُبوا بِزَّتَهُنَّ .فَدَخَلَ القَومُ أَخَذوا کُلَّ ما کانَ بِالخَیمَةِ حَتّى أفضَوا إلى قُرطٍ کانَ فی اُذُنِ اُمِّ کُلثومٍ ـ اُختِ الحُسَینِ ـ فَأَخَذوهُ وخَرَموا اُذُنَها، حَتّى کانَتِ المَرأَةُ لَتُنازَعُ ثَوبَها عَلى ظَهرِها حَتّى تُغلَبَ عَلَیهِ . وأخَذَ قَیسُ بنُ الأَشعَثِ قَطیفَةً لِلحُسَینِ علیه السلام کانَ یَجلِسُ عَلَیها فَسُمِّیَ لِذلِکَ قَیسَ قَطیفَةٍ وأخَذَ نَعلَیهِ رَجُلٌ مِنَ الأَزدِ یُقالُ لَهُ: الأَسوَدُ، ثُمَّ مالَ النّاسُ عَلَى الوَرسِ وَالخَیلِ وَالإِبِلِ، فَانتَهَبوها. مقتل الحسین علیه السلام خوارزمى: دشمنان پیش آمدند تا به گرد خیمه ها حلقه زدند. شمر بن ذى الجوشن نیز با آنها بود. او گفت: به درون خیمه ها بروید و جامه ها و متاعشان را بگیرید. مردم وارد شدند و هر چه در خیمه ها بود برداشتند تا جایى که گوشواره امّ کلثوم خواهر حسین علیه السلام را هم گرفتند و گوشش را دریدند. حتّى جامه رویینِ زنان را به زور مى‌کشیدند و مى‌بردند. قیس بن اشعث قطیفه اى را برداشت که حسین علیه السلام بر روى آن مى‌نشس.  او از این رو «قیسِ قطیفه» نامیده شد. همچنین مردى از قبیله اَزد به نام اسود، کفش هاى ایشان را برداشت و سپس مردم به سوى وسایل زنان و اسبان و شترها رفتند و آنها را به تاراج بردند

عمر بن سعد در همان روز سر حسین(ع) را به همراه خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی به سوی عبیدالله بن زیاد فرستاد. او همچنین دستور داد سر شهدای کربلا را نیز از بدن جدا کنند و آنها را که هفتاد و دو سر بودند با شمر بن ذی الجوشن و قیس بن اشعث، عمرو بن حجاج و عزره بن قیس روانه کوفه کرد.[۱۷۲]

زنان و کودکان و امام سجاد(ع) که بیمار بود، به اسیری گرفته و به کوفه و سپس شام فرستاده شدند.[۱۹۳] پیکر امام حسین(ع) و حدود ۷۲ نفر[۱۹۴] از یارانش، روز ۱۱[۱۹۵] یا ۱۳ محرم توسط گروهی از بنی اسد و بنابر نقلی با حضور امام سجاد(ع) در همان محل شهادت به خاک سپرده شد.[۱۹۶]

مقتل الحسین (علیه السلام) - مقتل سید بن طاووس؛ از لحظه وداع تا بریده شدن سر مطهر بهترین بنده خدا/ مقتل جانسوز امام حسین(ع) در ظهر عاشورا +فیلم و صوت - لشکر اموی در دشت بلا کربلا - مقتل غم بار امام حسین (ع) به روایت های مختلف - شرح کامل واقعه عاشورا از مقتل لهوف - مقتل سیدالشهداء (ع) در لحظات آخر - شرح کامل واقعه عاشورا از مقتل لهوف - شرح روز عاشورا از مقتل لهوف - قتلگاه حسین بن علی (ع)  - نحوه شهادت امام حسین (از روی مقتل) - مقتل غم بار امام حسین (ع) به روایت های مختلف  - مقتل دردناک امام حسین(ع)؛ برگرفته از لهوف

روضه عصر عاشورا از زبان رهبر انقلاب - فیلم/ روضه خوانی شیخ حسین انصاریان در عصر عاشورا - صوت | روضه وداع امام حسین(ع) با حضرت زینب(س) با نوای مرحوم کافی

احمدی اصفهانی - مقتل خوانی شهادت امام حسین (ع) - سلیم موذن زاده - مقتل خوانی و روضه حضرت ابوالفضل عباس - کتاب صوتی: مقتل خوانی کتاب لهوف - کتاب صوتی: مقتل خوانی کتاب نفس المهموم - چگونگی شهادت یاران امام حسین (ع) - احمد اصفهانی - روضه بعد از شهادت امام حسین

خواندن . زیارت عاشورا، زیارت عاشورای غیر معروفه ، متن زیارت عاشورا به همراه ترجمه و صوت قرائت زیارت ، زیارت عاشورا در سیره ابرار ، زیارت وارث ، زیارت ناحیه مقدسه ، و زیارت ناحیه مقدسه . زیارت ناحیه مقدسه. ه از معروف‌ترین این زیارت‌نامه‌ها هستند در روزعاشورا


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا

تاريخ : پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۰ | 1:39 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |