روضه روزیازدهم محرم حركت اهلبیت ازكربلا[قسمت دوم]

عبور قافله اسیران از قتلگاه‏

از دشوارترین لحظات تاریخ کربلا، که در عظمت و سنگینى با همه آسمانها و زمین برابرى مى‏کند، لحظه وداع جانسوز قافله اسیران با بدن‏هاى پاره پاره شهیدان است.

دشمنان، اسیران دل‏سوخته را از کنار آن پیکرهاى پاک شهیدان عبور دادند، همان پیکرهاى غرقه به خونى که یکجا همه عزّت و مظلومیت را در خود جمع و خلاصه کرده بودند.

برابر بعضى از نقل‏ها، اسیران خود چنین درخواستى داشتند تا براى وداع با آن عزیزان شهیدشان از کنار قتلگاهشان عبور کنند.

ناگفته پیداست که ترک سرزمین کربلا در آن وضعیت غمبار و وحشتناک براى آن دل‏سوختگان بسیار دشوار و سخت بوده است. به ویژه آنکه دشمن اجساد پلید سربازانش را دفن کرده بود ولى پیکرهاى ذرارى پیامبر صلى الله علیه و آله به خصوص پیکر پاک سرور جوانان بهشت بى‏غسل و کفن در بیابان رها شده بود. دشمن بدکینه نه خود به دفن آنها اقدام نمود و نه اجازه تدفین آنها را به کسى داد.

مشاهده آن صحنه‏هاى دلخراش با آن بدن‏هاى پاره پاره و پایمال سمّ اسبان که عمدتاً قابل شناسایى نبودند، مى‏توانست هر بیننده‏اى را از پاى درآورد ولى طمأنینه و آرامشى که در زینب کبرى‏ علیهاالسلام، یادگار صبر و شکوه على علیهالسلام ظهور کرد و صلابت و استحکامى که در کلمات دلنشین او موج مى‏زد، تا حدود زیادى آن فضاى سنگین را شکست و آن را براى آل رسول قابل تحمل کرد.

زنان حرم چون چشمشان به آن بدنهاى پاره پاره افتاد، فریادشان به ناله و شیون بلند شد و بر صورت خود لطمه زدند.

زینب که مى‏دانست دشمن در انتظار است تا با دیدن کوچکترین نشانه‏اى از ضعف وپشیمانى درخاندان پیامبر، قهقهه مستانه سر دهد، با دیدن پیکر به خون آغشته برادر، رو به آسمان کرد و گفت: «أَللَّهُمَّ تَقَبَّلْ هذا الْقُرْبانَ؛ خدایا این قربانى را قبول فرما!».

این جمله چون پتکى بر سر دشمن فرود آمد و کوس رسوایى آنها را به ‏صدا در آورد.

راوى مى‏گوید: هر چه را فراموش کنم، هرگز کلمات زینب دختر فاطمه زهرا علیها السلام را فراموش نخواهم کرد، به خدا سوگند بى‏قرارى‏ها و سخنان زینب هر دوست و دشمن را به گریه واداشت.

او با دلى شکسته و صدایى محزون چنین گفت: وامُحَمَّداه! صَلّى‏ عَلَیْکَ مَلیکُ السَّماء، هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الْأَعْضاءِ، یا مُحَمَّداه! بَناتُکَ سَبایا وَذُرِّیَّتُکَ مُقَتَّلَة، تَسْفى‏ عَلَیْها ریحُ الصَّبا، هذا حُسَیْنٌ بِالْعَراءِ، مَجْزُورُ الرَّأسِ مِنَ الْقَفا، مَسْلُوبُ الْعِمامَةِ وَالرِّداءِ؛ اى محمد صلى الله علیه و آله! درود فرشتگان آسمان بر تو باد! این حسین توست که در خون غلتیده است و پیکر او پاره پاره شده است. اى محمد صلى الله علیه و آله! دختران تو اسیر شده‏اند و فرزندانت کشته گشته‏اند و باد صبا بر پیکرهایشان مى‏وزد. این حسین توست که روى خاک افتاده، سرش را از قفا بریده ‏اند، عمامه و رداى او را به یغما برده‏اند.

زینب علیهاسلام همچنان سخن مى‏گفت و دوست و دشمن مى‏گریستند.

زینب علیهاسلام که گویا سخنگوى آن صحنه عجیب بود چنین ادامه داد: بِأَبِی مَنْ [أَضْحى‏] عَسْکَرُهُ فی یَوْمِ الإثْنَیْن نَهْباً، بِأَبی مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّعُ الْعُرى‏، بِأَبِی مَنْ لا هُوَ غائِبٌ فَیُرْتَجى‏ وَلا جَریحٌ فَیُداوى‏، بِأَبِی مَنْ نَفْسی لَهُ الْفِداءُ، بِأبِی الْمَهْمُومَ حَتّى‏ قَضى‏، بِأبی الْعَطْشانَ حَتّى‏ مَضى‏، بِأَبِی مَنْ شَیْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّماءِ؛ پدرم فداى آن کسى باد که (خیمه‏گاه) سپاهش روز دوشنبه غارت شد. پدرم فداى آن کس باد که طنابهاى خیمه‏اش بریده و بر زمین افتاد. پدرم فداى آن که نه سفر رفته است تا امید بازگشتش باشد و نه چنان زخمى برداشته که امید مداوایش باشد. پدرم فداى آن کس که جانم فداى او باد. پدرم فداى آن کس که با دل پرغصّه جان سپرد، پدرم فداى آن کس که با لب تشنه شهید شد، پدرم فداى آن کس که از محاسنش خون مى‏چکد».

دلها مى‏رفت که از سینه‏ها بیرون بزند، باران اشک به احدى مجال نمى‏داد، زینب این بار اصحاب جدّش را مخاطب ساخت و گفت: یا حُزْناه! یا کَرْباه! الْیَوْمَ ماتَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ، یا أَصْحابَ مُحَمَّد هؤُلاءِ ذُرِّیَّةُ الْمُصْطَفى‏، یُساقُونَ سَوْقَ السَّبایا؛ امروز گویا جدم رسول خدا از دنیا رفته، اى اصحاب محمد صلى الله علیه و آله! اینان فرزندان پیامبر برگزیده‏اند که آنان را همانند اسیران مى‏برند.

در اینجا بود که سکینه قدم پیش نهاد، پیکر پاک پدر را در آغوش گرفت، هر چه تلاش کردند وى را جدا کنند ممکن نشد، جماعتى از اعراب آمدند و سکینه را کشان کشان از پیکر پدرش جدا ساختند (ثُمَّ إِنَّ سُکَیْنَةَ اعْتَنَقَتْ جَسَدَ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرابِ حَتّى‏ جَرُّوها عَنْهُ).

ناگهان زینب علیهاالسلام سنگ صبور اهل کاروان، که با نوحه سرائى بجا و به موقعش تا حدودى باعث تخلیه بغض‏هاى فرو خفته در گلو شده بود، متوجه على بن الحسین علیه السلام شد که مى‏رفت از سر بى‏قرارى قالب تهى کند، زینب علیهاالسلام خود را به امام سجاد علیه السلام رساند و گفت: «مالِی أَراکَ تَجُودُ بِنَفسِکَ یا بَقِیَّةَ جَدِّی وَ أَبِی وَإخْوَتی؛ تو را چه شده، اى یادگار جدّ و پدر و برادرانم! مى‏بینم که مى‏خواهى جانت را تسلیم کنى؟!».

امام سجاد علیهالسلام پاسخ داد: چگونه بى‏تابى نکنم در حالى که مى‏بینم پدر و برادران و عموها و عموزادگان و کسان من بر زمین افتاده و در خونشان غلتیده، سرهایشان جداشده، لباسهایشان به غارت رفته است، نه کفنى دارند، نه دفنى و کسى به آنها توجهى ندارد.

زینب علیهاالسلام پاسخ عجیبى داد: فرزند برادرم! نگران مباش، به خدا سوگند این پیمانى است که پیامبر خدا از جد و پدر و عمویت گرفته است و آنان نیز آن را پذیرفته‏اند.

خداوند از جماعتى از این امت که گردنکشان زمین آنها را نمى‏شناسند ولى فرشتگان آسمان آنان را مى‏شناسند، عهد گرفته است که این پیکرهاى پاره پاره و پراکنده را جمع کنند و به خاک بسپارند، در آینده در این سرزمین بر مرقد پدرت حسین علیهالسلام پرچمى به اهتزاز در مى‏آید که هیچگاه کهنه نشود و در گذر زمان گزندى به آن نرسد و سردمداران کفر هرچه در محو آن تلاش کنند، روز به روز بر عظمت آن افزوده شود.

زینب دختر شجاع امیرمؤمنان علیهالسلام با این پیش‏گویى عجیب و شگفت‏آورش، فرزند برادر خود را تسلى بخشید و آینده کربلا و عاشورا را آن‏گونه که ما امروز بعد از حدود 14 قرن مى‏بینیم دقیقاً ترسیم کرد، آرى قلب نازنین زینب علیهاالسلام مى‏دانست که این آغاز کار است هر چند تاریک‏دلان بنى‏امیّه و منافقان آن را پایان کار مى‏پنداشتند.

گفت زینب بادوصدآه وفغان

گفت زینب بادوصدآه وفغان – سوی شامم میبرند این کوفیان

میبرندم کوفیان باشوروشین – ازکنارنورچشمانم حسین

میبرندم اززمین کربلا – اززمین محنت ورنج وبلا

میبرندم بادوصد افغان و آه – کوفیان وشامیان روسیاه

میبرندم همره زجرلعین – سوی شام وکوفه ازاین سرزمین

میبرندم همره شمروسنان – سوی شام کوفه با آه وفغان

میبرندم ازکنارقتلگاه – سوی شام اززیر نورمهروماه

میبرندم با دوصدآه وفسوس – آن سنان وشمرو بن سعدعبوس

کربلا یاکربلا یاکربلا – ای زمین محنت ورنج وبلا

ای زمین کربلا رفتیم ما – باشهیدان الوداع گفتیم ما

ای زمین کربلا باصدفغان – ماشدیم اکنون بشام غم روان

میرویم ازسرزمینت کربلا – سوی شام وکوفه بارنج وبلا

دوم ماه محرم آمدیم – با غم و اندوه وماتم آمدیم

هفته ای بودیم ما مهمان تو – مانخوردستیم زاب ونان تو

ما بهمراه جوانان آمدیم – ازمدینه برتومهمان آمدیم

قاسم وعباس واکبرداشتیم – عون وعبدالله وجعفرداشتیم

لیک اکنون نیست برما یاوری – نه اباالفضل ونه عون وجعفری

جملگی درخاک وخون افتاده اند – پیش چشم من کنون افتاده اند

ما بسوی شام ویران میرویم – لیک ما باجسم بی جان میرویم

روح ماها قاسم وعباس بود – بهرما دسته گلی ازیاس بود

کربلا امشب حسین تنها بود – گرگهایی اندراین صحرابود

کربلا مگذارآزارش کنند – ناروایی با تن زارش کنند

کربلا گهواره شوبراصغرم – آب ده برنورچشمان ترم

آفتابت ای زمین سوزان بود – جسم صدچاک حسین عریان بود

خویش رابهرحسین سجاده کن – سایه ای بهرحسین آماده کن

ای زمین رفتیم باصدشوروشین – بعدما جان تو وجان حسین

باقری رفتند باشورو نوا – اهلبیت ازسرزمین کربلا...

 [منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد2]


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا

تاريخ : جمعه ۲۹ مرداد ۱۴۰۰ | 13:36 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |