روضه روزیازدهم محرم حركت اهلبیت ازكربلا[قسمت اول]

بر حربگاه چو ره آن كاروان فتاد

اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

برحربگاه چون ره آن كاروان فتاد - شور نشو ر و و ا همه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه‌،غلغله درشش جهت فکند - هم گریه برملایک هفت آسمان فتاد

هرجا که بو د آهو ئی ا ز دشت پا کشید - هرجا که بو د طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت - چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد - بر زخمهاى كارى تیر و كمان فتاد

ناگاه چشم د ختر ز هر ا د ر آن میان - بر پیكر شریف امام زمان فتاد

بى اختیار نعره هذا حُسَین از او - سرزد چنانكه آتش او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بَضْعَة البتول - رُو در مدینه كرد كه یا اَیهَّا الرَّسوُل

این كشته فتاده به هامون حسین تست - وین صیددست وپا زده درخون حسین تست

این ماهى فتاده به دریاى خون كه هست - زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست

این خشك لب فتاده و ممنوع از فرات - كز خون او زمین شده جیحون حسین تست

این شاه كم سپاه كه با خیل اشك و آه - خرگاه از این جهان زده بیرون حسین تست

پس ر و ى د ر بقیع و به زهرا خطاب كرد - مرغ هو ا و ما هى دریا كباب كرد

كاى مونس شكسته دلان حال ما ببین - مارا غریب و بى كس و بى آشنا ببین

اولاد خو یش ر ا كه شفیعان محشرند - در و رطه عقو بت ا هل جفا ببین

تن هاى كشتگان همه در خاك و خون نگر - سرهاى سروران همه در نیزه ها ببین

آن تن كه بود پرورشش در كنار تو - غلطان به خاك معركه كربلا ببین

بالجمله ؛ چون عمر سعد سر امام حسین علیه السّلام را به خولى سپرد امر كرد تا دیگرسرها را كه هفتاد و دو تن به شمار مى رفت از خاك و خون تنظیف كردند و به همراهى شمر بن ذى الجوشن و قیس بن اشعث و عمرو بن الحجّاج براى ابن زیاد فرستاد و به قولى سرها را در میان قبایل كِنْدَه و هَوازِن و بنى تَمیم و بنى اسد و مردم مَذْحِج و سایرقبایل پخش كرد تا به نزد ابن زیاد برند و به سوى او تقرّب جویند. و خود آن ملعونبقیه آن روز را ببود و شب را نیز بغنود و روز یازدهم را تا وقت زوال در كربلا اقامت كرد و بر كشتگان سپاه خویش نماز گزاشت و همگى را به خاك سپردو چون روز از نیمه بگذشت عمر بن سعد امر كرد كه دختران پیغمبر صلى اللّه علیه و آلهو سلّم را مُكَشَّفات الْوُجُوه بى مقنعه و خِمار بر شتران بى وطا سوار كردند و سید سجّادعلیه السّلام را (غُل جامعه) بر گردن نهادند. ایشان را چون اسیران ترك وروم روان داشتند چون ایشان را به قتلگاه عبور دادند زنها را كه نظر بر جسد مبارك امام حسین علیه السّلام و كشتگان افتاد و لطمه بر صُورت زدند و صدا را به صیحه و ندبه برداشتند. صاحب (معراج المحبّة ) گفته :

چُه بر مَقْتل رسیدند آن اسیران

چُه بر مَقْتل رسیدند آن اسیران - به هم پیوست نیسان و حزیران

یكى مویه كنان گشتى به فرزند - یكى شد مو كنان بر سوگ دلبند

یكى از خون به صورت غازه مى كرد - یكى داغ على را تازه مى كرد

به سو گ گُلرخان سَروْ قامت - به پا گرد ید غو غا ى قیامت

نظر ا فكند چو ن د خت پیمبر - به نو ر د ید ه ساقىَ كوثر

بناگه نا له هذ ا اَ خى زد - به جان خلد نا ر د و ز خى زد

ز نیر نگ سپهر نیل صو ر ت - سیه شد روزگار آ ل عصمت

ترا طاقت نباشد از شنیدن - شنیدن كى بود مانند دیدن

مَه جَبینان چون گسسته عقد دُرّ

مَه جَبینان چون گسسته عقد دُرّ - خود بر افكندند از پشت شتر

حلقها از بهر ماتم ساختند - شور محشر در جهان انداختند

گشت نالان بر سر هر نوگلى - از جگر هجران كشیده بلبلى

زینب آمد بر سر بالین شاه - خاست محشر از قِران مهر وماه

دید پیدا زخمهاى بى عدید - زخم خواره در میانه ناپدید

هر چه جُستى مو به مو از وى نشان - بود جاى تیر و شمشیر و سِنان

حركت اهلبیت ازكربلا

ای همسفرزینب رفتیم خداحافظ - ای تاج سرزینب رفتیم خداحافظ

ماندی تو وسردارت، عباس علمدارت - ماهمره بیمارت رفتیم خداحافظ

عمر سعد دستور داد یک عده عرب آمدند و محمل ها را بستند. یک وقت دستور داد: حالا بروید زن ها را سوار کنید. تا جلو آمدند که زنها را سوار کنند، زینب صدا زد: شما مردها به ما نامحرمید. ما به شما نامحرمیم. کنار بروید ما خودمان دو تا خواهریم این زن و بچه را سوار می کنیم. تمام زن و بچه را این دو خواهر سوار کردند حالا همه نگاه می کنند ببیند این دو خواهر چه می کنند؟ یک وقت دیدند زینب(س) خواهرش را صدا کرد. حالا همه نگاه می کنند ببینند زینب فاطمه(س) چه می کند؟ یک وقت دیدند زینب(س) صدا زد: وا غربتاه! وا حسیناه! ای داد از غریبی!

خواهر است، کنار بدن برادر است اگر گریه نکند چه کند؟ جا داشت یک عده بیایند دلداریش بدهند، به او تسلیت بگویند و از بدن حسین (ع) جدایش کنند. چه کردند؟ بمیرم زینب را کتک زدند.

مبریدم، نزنیدم در این دشت مرا کاری هست

گر چه گل نیست ولی زمن گلزاری هست

آخر از کوی تو با دیده ی گریان رفتم

آخر از کوی تو با دیـده ی گـریان رفتم - آمدم با تو و با لشگر عدوان رفتم

گر تو با جـمله شهیدان سوی جنت رفتی - من سوی شام به همراه اسیران رفتم

خاطر جمع و دل آسـوده می باش که من - فرق بـی معجـر و گیسـوی پریشان رفتم

ای شـه تشنـه جگر این تو این شـط فرات- آب نـوش آب که مـن با لب عطشان رفتم

بعدازاین بانگ عطش نشنوی ای شاه که من - با یتیمان به سوی کوفه ویران رفتم

عـهد ما بـود که تو کشـته شـوی بر لب آب - تو وفا کردی و من بـر سر پیمان رفتم

چاک پهلوی تو را دیدم و از پنجه غم سینه را چاک زدم تـا بگریبان رفتم

خـاک بر فرق مـن و خـواهری من که تو را - جسم صد چاک فکندم به بیابان رفتم

بر سر نعش تو نگذاشت بـمانم چـون شـمر - با سر پاک تو ای مهر درخشان رفتم

جودیا شرح غم غمزدگان کن کوتاه- که زهوش از اثر ناله و افغان رفتـم

شیخ ابن قولویه قمى به سند معتبر از حضرت سجّاد علیه السّلام روایت كرده كه به زائده ، فرمود: همانا چون روز عاشورا رسید به ما آنچه رسید از دواهى و مصیبات عظیمه و كشته گردید پدرم و كسانى كه با او بودند از اولاد و برادران وسایراهل بیت او، پس حرم محترم و زنان مكرمّه آن حضرت را بر جهاز شتران سوار كردندبراى رفتن به جانب كوفه پس نظر كردم به سوى پدر و سایراهل بیت او كه در خاك و خون آغشته گشته و بدنهاى طاهره آنها بر روى زمین است و كسىمتوجّه دفن ایشان نشد و سخت بر من گران آمد و سینه من تنگى گرفت و حالتى مراعارض شد كه همى خواست جان از بدن من پرواز كند. عمّه ام زینب كبرى علیهاالسّلام چونمرا بدین حال دید پرسید كه این چه حالت است كه در تو مى بینم اى یادگار پدر و مادرو برادران من ، مى نگرم ترا كه مى خواهى جان تسلیم كنى ؟ گفتم : اى عمّه ! چگونه جزعو اضطراب نكنم و حال آنكه مى بینم سید و آقاى خود و برادران و عموها و عموزادگان واهل و عشیرت خود را كه آغشته به خون در این بیابان افتاده و تن ایشان عریان و بى كفناست و هیچ كس بر دفن ایشان نمى پردازد و بشرى متوجّه ایشان نمى گردد و گویاایشان را از مسلمانان نمى دانند.

عمّه ام گفت : (از آنچه مى بینى دلگران مباش و جَزَع مكن ، به خدا قسم كه این عهدى بوداز رسول خدا به سوى جدّ و پدر و عمّ تو ورسول خدا، مصائب هر یك را به ایشان خبر داده به تحقیق كه حق تعالى در این امّتپیمان گرفته از جماعتى كه فراعنه ارض ایشان را نمى شناسند لكن در نزداهل آسمانها معروفند كه ایشان این اعضاى متفرّقه و اجساد در خون طپیده را دفن كنند.

وَینصِبُونَ لِهذا الطَّفِّ عَلَما لِقَبْرِ اَبیكَ سَیدِالشُّهداءِ علیه السّلام لا یدْرَسُ اَثَرُهُ وَ لایعفُو رَسْمُهُ عَلى كرُوُرِ اللَّیالى وَ الاْیامِ. و در ارض طَفّ بر قبر پدرت سید الشهداءعلیه السّلام علامتى نصب كنند كه اثر آن هرگز برطرف نشود و به مرور ایام و لیالى محو و مطموس نگردد یعنى مردم از اطراف و اكناف به زیارت قبر مطهّرش بیایند و او رازیارت نمایند و هر چند كه سلاطین كَفَرَه و اَعْوان ظَلَمَه در محو آثار آن سعى وكوشش نمایند ظهورش زیاده گردد و رفعت و علوّش بالاتر خواهد گرفت).

و بعضى ، عبارت سیدبن طاوس را در باب آتش زدن خیمه ها و آمدن اهل بیت علیهم االسّلام به قتلگاه كه در روز عاشورانقل كرده ، در روز یازدهم نقل كرده اند مناسب است ذكر آن نیز.

چون ابن سعد خواست زنها را حركت دهد به جانب كوفه ، امر كرد آنها را از خیمه بیرونكنند و خِیام محترمه را آتش زنند پس آتش در خیمه هاىاهل بیت زدند شعله آتش بالا گرفت فرزندان پیغمبر دهشت زده با سر و پاى برهنه ازخیمه ها بیرون دویدند و لشكر را قَسَم دادند كه ما را به مَصْرَع حسین علیه السّلام گذردهید پس به جانب قتلگاه روان گشتند، چون نگاه ایشان به اجساد طاهره شهداء افتادصیحه و شیون كشیدند و سر و روى را با مشت و سیلى بخستند.

و چه نیكو سروده محتشم رحمه اللّه در این مقام :

بر حربگاه چو ره آن كاروان فتاد

بر حربگاه چو ره آن كاروان فتاد - شور نشور واهمه را در گمان فتاد

هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد - بر زخمهاى كارى تیر و كمان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان - بر پیكر شریف امام زمان فتاد

بى اختیار نعره هذا حُسَین از او - سرزد چنانكه آتش او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بَضْعَه رسول - رُو در مدینه كرد كه یا اَیهَّا الرَّسوُل :

این كشته فتاده به هامون حسین تست - وین صید دست و پا زده در خون حسین تست

این ماهى فتاده به دریاى خون كه هست - زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست

این خشك لب فتاده و ممنوع از فرات - كز خون او زمین شده جیحون حسین تست

این شاه كم سپاه كه با خیل اشك و آه - خرگاه از این جهان زده بیرون حسین تست

پس روى در بقیع و به زهرا خطاب كرد - مرغ هوا و ماهى دریا كباب كرد

كاى مونس شكسته دلان حال ما ببین - مارا غریب و بى كس و بى آشنا ببین

اولاد خویش را كه شفیعان محشرند - در ورطه عقوبت اهل جفا ببین

تن هاى كشتگان همه در خاك و خون نگر - سرهاى سروران همه در نیزه ها ببین

آن تن كه بود پرورشش در كنار تو - غلطان به خاك معركه كربلا ببین

زینب چو دید پیكر آن شه به روى خاك

زینب چو دید پیكر آن شه به روى خاك - از دل كشید ناله به صد درد سوزناك

كاى خفته خوش به بستر خون دیده باز كن - احوال ما ببین و سپس خواب ناز كن

اى وارث سریر امامت به پاى خیز - بر كشتگان بى كفن خود نماز كن

طفلان خود به ورطه بحر بلانگر - دستى به دستگیرى ایشان دراز كن

برخیز صبح شام شد اى میر كاروان - ما را سوار بر شتر بى جهاز كن

یا دست ما بگیر و از این دشت پُر هراس - بار دگر روانه به سوى حجاز كن

راوى گفت : به خدا سوگند! فراموش نمى كنم زینب دختر على علیهماالسّلام را كه بربرادر خویش ندبه مى كرد وبا صوتى حزین و قلبى كئیب ندا برداشت كه : یا مَحَمَّداه صَلّى عَلَیكَ مَلیكُ السَّماءِ این حسین تُست كه با اعضاى پاره در خون خویش آغشته است ،اینها دختران تواَند كه ایشان را اسیر كرده اند.

یا مُحَمَّداه ! این حسین تست كه قتیل اولاد زنا گشته و جسدش بر روى خاك افتاده و باد صبابر او خاك و غبار مى پاشد، و احُزْناه و اكَرْباه ! امروز، روزى را ماند كه جدّمرسول خدا وفات كرد. اى اصحاب محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم اینك ذُریه پیغمبرشما را مى برند مانند اسیران.

و موافق روایت دیگر مى فرماید:

یا مُحمَّداه ! این حسین تست كه سرش را از قفا بریده اند، و عمامه و رداء او را ربوده اند.پدرم فداى آن كسى كه سرا پرده اش را از هم بگسیختند، پدرم فداى آن كسى كه لشكرش را در روز دوشنبه منهوب كردند، پدرم فداى آن كسى كه با غصّه و غم از دنیابرفت ، پدرم فداى آن كسى كه با لب تشنه شهید شد، پدرم فداى آن كسى كه ریشش خون آلوده است و خون از او مى چكد، پدرم فداى آن كسى كه جدّش محمّد مصطفى  است ،پدرم فداى آن مسافرى كه به سفرى نرفت كه امید برگشتنش باشد، و مجروحى نیست كه جراحتش دوا پذیرد.

بالجمله ؛ جناب زینب علیهاالسّلام از این نحو كلمات از براى برادر ندبه كرد تا آنكه دوست و دشمن از ناله او بنالیدند، و سكینه جسد پاره پاره پدر را در بر كشید و به عویل و ناله كه دل سنگ خاره را پاره مى كرد مى نالید و مى گریست .

همى گفت اى شه با شوكت وفَرّ

همى گفت اى شه با شوكت وفَرّ - ترا سر رفت و ما را افسر از سر

دمى برخیز و حال كودكان بین - اسیر و دستگیر كوفیان بین

و روایت شده كه آن مخدّره جسد پدر را رها نمى كرد تا آنكه جماعتى از اعراب جمع شدند واو را از جسد پدر باز گرفتند.

و در (مصباح ) كَفْعَمى است كه سكینه گفت : چون پدرم كشته شد آن بدن نازنین را درآغوش گرفتم حالت اغما و بى هوشى براى من روى داد در آنحال شنیدم پدرم مى فرمود: شیعَتى ما اِنْ شَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذْكُرونی - اِذْ سَمِعْتُمْ بِغَریبٍ اَوْشَهیدٍ فَانْدُبُونی

پس اهل بیت را از قتلگاه دور كردند پس آنها را بر شتران برهنه به تفصیلى كه گذشت سوار كردند و به جانب كوفه روان داشتند.

زبانحال عمه سادات زینب علیهاسلام درقتلگاه

هرگز کسی چون من تنِ بی سر نبوسید

هرگز کسی چون من تنِ بی سر نبوسید - بوسیدم آن جایی که پیغمبر نبوسید

حیدر نبوسید زهرا نبوسید - حتی نسیمِ صحرا نبوسید

وقتی که در دریای خون زینب شنا کرد - لب را به رگ های برادر آشنا کرد

گفت ای برادر کو رأس پاکت - بینم چه سان من غلطان به خاکت

این سر که ریزد از لبش شهد حلاوت - فردا به نوکِ نی کند قرآن تلاوت

با اینکه این سر مشکاتِ نور است - مهمانسرایش کنجِ تنور است

محمد جواد شفق

***

گلى گم كرده ام مى جویم او را

گلى گم كرده ام مى جویم او را - بهر گل مى رسم مى بویم او را

گل من یك نشانى در بدن داشت - یكى پیراهن كهنه به تن داشت

اگر پید ا كنم ز یبا گلم را - به آب دیدگان مى شویم او را

گل گم كرده ات خواهر منم من - سرور سینه ات خواهر منم من

نشانى را كه گفتى جان خواهر - كه دارد در بدن خواهر منم من

در آندم زینب غم دیده ى زار - روان اشك از دو چشمان گهربار

شتابان رفت و آن محزون نالان - بسوى قتلگه با حال افگار

صداى آشنائى آمدش گوش - كه شد از كف برونش طاقت و هوش

بسوى آن صدا شد زار و نالان - گل خود را بدید و كرد افغان

***

حركت اهلبیت امام حسین علیه السلام ازكربلا

اسرار الشهاده 392 : از حضرت سجاد نقل شده که فرمود چون ابواب مصائب فراز گشت هنگامیکه اهل بیت را سوار بر محملها و از کنار گودی قتلگاه عبور دادند پدرم را کشته و آغشته بخون دیدم و فرزندان او را با برادرها و عموهایم مقتول نگریستم و زنان و خواهرا را مثل اسیران روم و ترک نظاره کردم بر من سخت گران آمد سینه ام تنگ شد خواست روح از تنم پرواز کند عمه ام زینب چون مرا به آنحال دید : قالت : مالی اراک تجود بنفسک یا بقیه جدی و ابی و اخوتی؟  این چه حالتست که در تو می بینم ای یادگار پدر و مادر و برادران من مینگرم ترا که می خواهی جان تسلیم کنی. گفتم ای عمه چگونه ناله و اضطراب نداشته باشم و حال آنکه می بینم سید و آقای خود و برادران و عموها و عمو زادگان و اهل و فامیل خود را که آغشته به خون در این بیابان افتاده و ابدان آنها عریان و بی کفن است و هیچکس بردفن ایشان نمی پردازد. عمه ام فرمود: پسر برادرم! این منظره‏های دلخراش شما را بی‏تاب نکند، پس به خدای سوگند! این عهدی است از رسول الله صلی الله علیه و آله با جد و پدر و عمویت(سلام الله علیهم اجمعین)و هر آینه، خداوند را بر گروهی از این امت میثاقی است که فرعونیان این سرزمین آن‏ها را نشناسند و ستمگران زمین آن‏ها را نمی‏شناسند و(به نشانی‏ای که از محبت ما در پیشانی دارند)نزد آسمانیان معروف باشند و پیش فرشتگان آسمان شناخته شده و آشنایند، آن‏ها این بدن‏های پاره پاره را جمع می‏کنند و دفن می‏سازند. و بر این سرزمین نشانه‏ای برای قبر سیدالشهداء علیه‏السلام نصب می‏کنند که اثر آن محو نخواهد شد و گذشت زمان آن را کهنه نخواهد ساخت. هر قدر جباران و پیروان ضلالت برای نابودی آن کوشش کنند بر عظمت و شوکت آن افزوده خواهد شد و خداوند تبارک و تعالی بر مقام آن بیفزاید.

کامل الزیارت:260-266؛ «قَالَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ (ع) ... إِنَّهُ لَمَّا أَصَابَنَا بِالطَّفِّ مَا أَصَابَنَا وَ قُتِلَ أَبِی (ع) وَ قُتِلَ مَنْ كَانَ مَعَهُ مِنْ وُلْدِهِ وَ إِخْوَتِهِ وَ سَائِرِ أَهْلِهِ وَ حُمِلَتْ حَرَمُهُ وَ نِسَاؤُهُ عَلَى الْأَقْتَابِ یرَادُ بِنَا الْكُوفَةُ فَجَعَلْتُ أَنْظُرُ إِلَیهِمْ صَرْعَى وَ لَمْ یوَارَوْا فَیعْظُمُ ذَلِكَ فِی صَدْرِی وَ یشْتَدُّ لِمَا أَرَى مِنْهُمْ قَلَقِی فَكَادَتْ نَفْسِی تَخْرُجُ وَ تَبَینَتْ ذَلِكَ مِنِّی عَمَّتِی زَینَبُ بِنْتُ عَلِی الْكُبْرَى فَقَالَتْ: مَا لِی أَرَاكَ تَجُودُ بِنَفْسِكَ یا بَقِیةَ جَدِّی وَ أَبِی وَ إِخْوَتِی فَقُلْتُ وَ كَیفَ لَا أَجْزَعُ وَ أَهْلَعُ وَ قَدْ أَرَى سَیدِی وَ إِخْوَتِی وَ عُمُومَتِی وَ وُلْدَ عَمِّی وَ أَهْلِی مُضَرَّجِینَ بِدِمَائِهِمْ مُرَمَّلِینَ بِالْعَرَاءِ مُسَلَّبِینَ لَا یكَفَّنُونَ وَ لَا یوَارَوْنَ وَ لَا یعَرِّجُ عَلَیهِمْ أَحَدٌ وَ لَا یقْرَبُهُمْ بَشَرٌ كَأَنَّهُمْ أَهْلُ بَیتٍ مِنَ الدَّیلَمِ وَ الْخَزَرِ فَقَالَتْ لَا یجْزَعَنَّكَ مَا تَرَى فَوَ الله إِنَّ ذَلِكَ لَعَهْدٌ مِنْ رَسُولِ الله إِلَى جَدِّكَ وَ أَبِیكَ وَ عَمِّكَ وَ لَقَدْ أَخَذَ الله مِیثَاقَ أُنَاسٍ مِنْ هَذِه الْأُمَّةِ لَا تَعْرِفُهُمْ فَرَاعِنَةُ هَذِهِ الْأَرْضِ وَ هُمْ مَعْرُوفُونَ فِی أَهْلِ السَّمَاوَاتِ أَنَّهُمْ یجْمَعُونَ هَذِهِ الْأَعْضَاءَ الْمُتَفَرِّقَةَ فَیوَارُونَهَا وَ هَذِهِ الْجُسُومَ الْمُضَرَّجَةَ وَ ینْصِبُونَ لِهَذَا الطَّفِّ عَلَماً لِقَبْرِ أَبِیكَ سَیدِ الشُّهَدَاءِ (ع) لَا یدْرُسُ أَثَرُهُ وَ لَا یعْفُو رَسْمُهُ عَلَى كُرُورِ اللَّیالِی وَ الْأَیامِ وَ لَیجْتَهِدَنَّ أَئِمَّةُ الْكُفْرِ وَ أَشْیاعُ الضَّلَالَةِ فِی مَحْوِهِ وَ تَطْمِیسِهِ فَلَا یزْدَادُ أَثَرُهُ إِلَّا ظُهُوراً وَ أَمْرُهُ إِلَّا عُلُوّاً ....» (منتهی الآمال، ج 1، ص 486 و بحارالأنوار، ج 28، ص 57)

زیـنب (س) وسایر زنها وبچه ها گفتند مارا به قتلگاه ببرید تا بدن حسین (ع )راببینیم , (بحق اللّه الا مـررتم بنا على مصرع الحسین (ص) چون وارد قتلگاه شدندونگاهشان به بدنهاى شهدا افتاد, با ناله وافغان به چهره زدند. زینب (س) در كنار بدن برادر آمد, منتهى چگونه بدن حسین (ع ) را در میان آن اجساد مطهر بخون آغشته شناسائى كرده روشن نیست ,

اما وصال شیرازى در زبان شعر مى گوید, زینب (س) كه نتوانست بدن برادررا بشناسد, بلكه حسین(ع) ازحلقوم بریده خواهررا صدا زد:

مى گفت ومى گریست چه جانسوز ناله اى - كامد ز حنجر شه لب تشنگان برون .

كى عندلیب گلشن جان , آمدى بیا - ره گم نكرده , خوش به نشان آمدى , بیا.

در كنار بدن برادر, نشست وبا ناله اى دردناك ودلى شكسته از داغ برادر وبرادرزادگان پیامبر(ص) را صدا زد: (یا محمداه , صلى علیك ملائكة السما, هذا حسین مرمل بالدماء)

پس با زبان پرگله , آن بضعة الرسول - روكرد در مدینه كه یا ایها الرسول .

این كشته فتاده به هامون حسین تست - وین صید دست وپا زده در خون حسین است .

قال الراوى:(فابكت واللّه كل عدو وصدیق) آنگاه درموقع وداع, دوجمله, هم با بدن برادر سخن گفت :

به سوى شام وكوفه ام چه ظالمانه مى برند - نمى روم ولى مرا به تازیانه مى برند.

سر تورا به نوك نى زدند این ستمگران - نمى روم ولى مرا به این بهانه مى برند.

آنگاه سكینه بدن آغشته به خون پدررا در بغل گرفت : (ثم ان سكینه اعتنقت جسد ابیها الحسین(ع)

بابا چرا سر از خاك یك لحظه برندارى - حق دارى اى پدر جان ! زیرا كه سرندارى .

مارا سوار كردند با ضرب تازیانه - بابا مگر تو با ما عزم سفر ندارى .

فاجتمعت عدة من الا عراب حتى جروها عنه

مزنیدم كه در این دشت مرا كارى هست - گرچه گل نیست ولى صفحه گلزارى هست .

ساربانا تو مزن این همه آواز رحیل - آخر این قافله را قافله سالارى هست .

تا آقا زنده بود کسی جرات تعرض نداشت امّا؟

سید الشهدا(ع) تا زنده بود, اجازه نمى داد كسى به خیمه ها نزدیك شود, حتى خواستند به خیمه ها حمله كنند, فریاد بر آورد: (یاشیعة آل ابی سفیان ان لم یکن لکم دین ولاتخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم. اگر دین ندارید, لا اقل آزاد مرد باشید)

اى سپه دون به كجا مى روید - جانب ناموس خدا مى روید - تا نرود بر سر نیزه سرم - كس به اسیرى نبرد دخترم .

شمر گفت: ماتقول یابن فاطمة؟ آقا گفت؟ انی اقاتلكم وتقاتلوننی , والنساء لیس علیهن جناح فامنعوا عتاتكم وجهالكم وطغاتكم من التعرض لحرمی ما دمت حیا). یعنى : (این منم كه با شما جنگ مى كنم وشما نیز با من سر جنگ دارید, وبر زنان حرجى نیست , تا زنده هستم سركشها, نادانها وظالمان را از حرم من دور كنید). قال اقصدونی بنفسی واتركوا حرمی - قد حان حینی ولا حت لوائحه . (فقال شمر ـ لعنه اللّه ـ : لك ذلك یابن فاطمة). یعنى : (پس شمر ـ لعنه اللّه علیه ـ گفت اى پسر فاطمه ! این حق را به تو مى دهیم). شمربه لشکر گفت : از حرم حسین دور شوید ومتوجه شخص حسین شوید وهرچه نیرو دارید در كشتن حسین به كار ببرید, لذا از دو طرف جنگ سختى درگرفت مع الوصف عطش سید الشهدا(ع) زیاد شده بود وطلب آب مى كرد, اما كسى نبود كه حسین (ع) را سیراب نماید  .

از آب هم مضایقه كردند كوفیان - خوش داشتند حرمت مهمان كربلا.

بودند دیو ودد همه سیراب ومى مكید - خاتم ز قحط آب سلیمان كربلا.

ز آن تشنگان هنوز به عیوق مى رسد - فریاد العطش ز بیابان كربلا.

حصروه من ماء الفرات وشربه - ولكل ذی روح الحیات محلل - تبا لقوم قد سقوا انعامهم - والسبط من حر الظماء یتململ . حسین (ع )را از نوشیدن آب فرات ممنوع كردند, در حالیكه هر موجودزنده اى از آن استفاده میكرد . نـفـریـن بر مردمى كه حیواناتشان را (هم) سیراب كردند, اما فرزند پیامبر(ص )از تشنگى به خود مى پیچید.

میروم ازكربلایت الوداع

میروم ازكربلایت الوداع – جان بقربان وفایت الوداع

الوداع ای جان من جانان من – الوداع ای روح من ای جان من

الوداع ای زاده زهراحسین – الوداع ای كشته تیغ و سُنین

من بسوی شام ویران میروم – آمدم با جان وبی جان میروم

ای حسین ای زاده خیرالبشر – سوی شام و كوفه هستم رَه سِپر

میروم من همره شمروسنان – همره خولی وزجر و ساربان

میروم اینك بصدجوروجفا – میروم با این گروه بی حیا

میبرندم ای حسین ازاین زمین – با جفا وجوربِن سعدلعین

میبرندم با دوصدجوروجفا – میبرندم این گروه اشقیا

میبرندم ازكنارت ای حسین – میبرندم با فغان و شوروشین

میبرندم بازنان وكودكان – میبرندم با دوصدآه وفغان

میبرندم با دوصدرنج وعذاب – میبرندم ازكنارت با عتاب

میبرندم ازبرت شادی كنان – ابن سعدوخولی وشمروسنان

ازمدینه بابرادرآمدم – باحسین،عباس واكبرآمدم

لیك اكنون بی برادرمیروم – دل غمین و خاك برسرمیروم

میروم افسرده ازاین سرزمین – چون گلِ پژمرده ازاین سرزمین

من سفیرانقلابم یاحسین – بهردین پا درركابم یا حسین

میروم تا شامیان رسوا كنم – كوفیان را همدم غمها كنم

میروم اما جدائی مشكل است – بس غم و غصه كنون دراین دل است

باقری زینب بصدشورونوا – سوی كوفه شدروان ازكربلا

ای حسین جان ای حسین جان ای حسین - ای حسین جان ای حسین جان ای حسین

ای حسین جان ای حسین جان ای حسین - ای حسین جان ای حسین جان ای حسین

تقسیم سرهاى شهدا

«ابن سعد» تا حدود ظهر روز یازدهم به دفن اجساد پلید کوفیان مشغول بود. پس از اتمام کار در حالى که پیکر پاک فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و یاران پاکبازش در زیر آفتاب رها شده بود، دستور داد سرهاى دیگر شهداى کربلا را از بدنها جدا کنند و به قصد تقرّب به ابن زیاد و گرفتن جایزه با خود به کوفه ببرند.

این سرهاى پاک که مجموع آنها با سر امام علیهالسلام به 72 سر نورانى مى‏رسید اینگونه بین قبائل تقسیم شد:

1. قبیله کنده به سرکردگى قیس بن اشعث، سیزده سر!

2. قبیله هوازن به فرماندهى شمر بن ذى الجوشن، دوازده سر!

3. قبیله تمیم، هفده سر!

4. قبیله بنى اسد، نه سر!

5. قبیله مذحج، هفت سر!

6. سایر قبایل، سیزده سر!

اسارت اهل‏بیت علیهم السلام‏

عمر سعد پس از دفن اجساد پلید سپاهیانش نزدیک ظهر روز یازدهم دستور حرکت به سوى کوفه را صادر کرد. با این دستور زنان و دختران و کودکان حرم حسینى را بر شتران بدون جهاز سوار کردند و همانند اسیران بلاد کفر به سوى کوفه‏ حرکت دادند.

«ابن عبد ربه» در «عقد الفرید» مى‏نویسد: در میان اسراء دوازده پسر بچه و نوجوان از جمله آنها محمد بن الحسین و على بن الحسین علیهالسلام بودند.

از جمله زنان بزرگوارى که در کربلا به اسارت درآمدند عبارتند از:

زینب کبرى علیها السلام، ام کلثوم، فاطمه دختر امیرالمؤمنین علیهاسلام، فاطمه دختر امام حسین علیهاسلام، سکینه دختر امام حسین علیهاسلام ، و دختر چهارساله امام حسین علیهاسلام (رقیه)، و رباب دختر امرء القیس همسر با وفاى امام حسین علیهاسلام، رمله، مادر حضرت قاسم و همسر امام حسن مجتبى علیهاسلام. اینان بازماندگان از عترت رسول اللَّه بودند که ابن سعد و سپاهش حرمت پیامبر را در حق آنها رعایت نکردند و با جسارت تمام آنان را چون اسیران جنگى به بند کشیدند و با خیل نامحرمان که قاتلان ذرارى پیامبر صلى الله علیه و آله و یارانش بودند، به سوى کوفه روانه ساختند.

مشهورترین افراد از اسیران کاروان کربلا

1- ام کلثوم کبرى زینب کبرى

2- آمنه سکینه

3 ـ ام اسحاق بنت طلحة

ام اسحاق یـا ام الحق ، فـرزند طلحة بن عبیداللّه است . نام او را، عاتکه  و مادرش را جرباء بنت قسامه ، از قبیله ى طى گفته اند.

ام اسحاق ، همسر امام حسین (ع ) در روز عاشورا فرزندى به دنیا آورد که او را عبداللّه نامیدند. او بـه دست عبداللّه بن عقبه غنوى و به قولى هانى بن ثبیت حضرمى با تیر مجروح شد. امام حـسـین (ع) خون او را به سوى آسمان ریخت و خونش به زمین بازنگشت . امام باقر (ع ) فرموده است :

اگر قطره ى از این خون به زمین مى ریخت عذاب الهـى بـر مـردم نازل مى گشت .

4 ـ ام الکرام

ام الکرام ، دختر گرامى امام على (ع ) و مادرش ام ولد است . به گفته ى عماد زاده ، او هـمـراه بـرادرش سیـّدالشهدا (ع) به کربلا آمـد و پس از عاشورا به دست دشمنان اهل بیت (ع ) از کربلا بـه کوفه و سپس به شام به اسارت برده شد. از جزئیات زندگى و اقدامات وى در طول اسارت اطلاع دیگرى در دست نیست .

5 ـ اُمامه

امامه ، فرزند امام على (ع) و مادرش ام ولد است . او با صلت بن عبداللّه ، از نوادگان عبدالمطلب ، ازدواج کرد و براى او دخترى به نام نفیسه به دنیا آورد. بـه گفته ى عمادزاده ، امامه جزو زنان حاضر در کربلا بوده و قطعا در کاروان اسیران نیز حضور داشته است .

6 ـ ام جعفر

ام جعفر نامش جمانه ، فرزند امام اوّل شیعیان ، و مادرش ام ولد است . بنا به گـزارشـى دیگر، ام جعفر و جـُمانه ، نام دو دختر از فرزندان امام على (ع) مـى باشد.

وى از زنان حاضر در کربلا و از اسیران آن حادثه ى خونین است . از سایر خصوصیات و جزئیات زندگى وى اطلاعى دیگرى در دست نیست .

7 ـ ام الحسن بنت على (ع)

ام الحسن یـا ام الحسین از فرزندان امام على (ع) است . نـام وى رمله ى کبرى ، مادرش ام سعید دختر عروة بن مسعود ثقفى  و بنا به نقلى ام شعیب مخزومیه مى باشد. او با پسر عمّه ى خود، جعدة بن هبیره ى مخزومى که از شیعیان خاص حضرت امیر المؤ منین (ع) و فرزند ام هانى بود ازدواج کرد و خداوند متعال شش فرزند به نام هاى ، جعفر، على ، حسن ، حارث ، عبداللّه ، یحیى به وى عنایت کرد. ام الحسن ، پس از وفات جعدة ، به عقد جعفربن عقیل در آمد ولى براى او فرزندى نزاد. برخى عبداللّه بن زبیربن عوام را نیز از همسران ام الحسن دانسته اند. اگرچه مورّخین به اسارت وى تصریح نکرده اند ولى بنا بر حضورش در کربلا، به یقین جزو اسیران کربلا نیز بوده است .

8 ـ ام خلف

نام او در منابع کهن وجود ندارد. ولى در منابـع متاءخر نـقل شده که وى همسر مسلم بن عوسجه و همان زنى است که در روز عاشورا پس از شهادت مسلم ، فـرزنـدش ، خلف را به رفتن بـه میدان نبرد و دفاع از فرزند رسول خدا (ص) تشویق کرد و خود عصر عاشورا به اسارت نیروهاى دشمن در آمد.

9 ـ ام عبداللّه

ام عبداللّه  فرزنـد امام مجتبى (ع)، نامش ، فاطمه و مادرش ام ولد است . او با امام سجاد (ع) ازدواج کـرد و از وى چهار فرزند به نام هاى امام محمد باقر (ع )، حسن ، على و عبداللّه متولد شد. او در خاندان امام حسن (ع )، در صداقت و راستگویى ، بى نظیر و نخستین زن علویه بود که فرزند علوى (امام باقر (ع)) به دنیا آورد.

ام عبداللّه با عموى بزرگوارش ، امام حسین (ع) به کربلا آمد و در لباس اسارت به کوفه و شـام برده شد. در دوران اسارت شاهد در غل و زنجیر بودن همسر (امام سجاد (ع))، گرسنگى و تشنگى فرزند (امام محمد باقر(ع)) و دیدن سرهاى خویشاوندان بر نیزه بود. در منابع کهن و اخیر اطلاعات دیگرى درباره ى نامبرده وجود ندارد.

10 ـ ام عمروبن جناده

نام او بحریه و پدرش مسعود خزرجى است . وى در روز عاشورا، پس از شهادت همسرش ، جناده ، به فرزند نه یا یازده ساله ى خود امر کرد به میدان رفته و مشغول نبرد شود. وقتى عمرو به شهادت رسید، مادر، با خواندن رجز، سر او را به طرف دشمن انداخت و یک نفر را کشت . سپس عمود خیمه را به دست گرفت و با حمله به خصمِ زبون دو نفر دیـگـر را نـیز به هلاکت رساند. آنگاه ، امام حسین (ع)، او را از ادامه ى جهاد و مبارزه منع کرد و ام عمرو به خیمه بازگشت . از سایر جزئیات زندگى و اقدامات مثبت وى در دوران اسارت اطلاعى در دست نیست .

11 ـ ام کلثوم بنت عبداللّه جعفر

ام کلثوم ، فرزند عبداللّه بن جعفربن ابى طالب (ع) و حضرت زینب (س) است . برخى بـه وى لقب (صغرى) داده اند. معاویه ، او را براى یزید خواستگارى ، ولى دایى بزرگوارش ، امام حسین (ع ) با این وصلت مخالفت کرد و ایشان را بـه عقد ازدواج پسر عمویش ، قاسم بن محمدبن جعفربن ابى طالب (ع) درآورد. خداوند متعال نیز فرزندى به نام (فاطمه) به آنان عنایت کرد.

ام کلثوم ، همراه همسر خود، قاسم ، به دشت خونین نینوا آمد و پس از شهادت وى ، از کربلا به کوفه و شام به اسیرى برده شد. مورّخان درباره ى اقدامات وى در دوران اسارت ، گـزارشى نقل نکرده اند. گروهى از رجال نویسان ، حجّاج بن یوسف ، ابان بن عثمان بن عفان  و خالدبن یزیدبن معاویه را نیز از همسران ام کلثوم ، پس از قاسم دانسته اند.

12 ـ ام کلثوم بنت على (ع) زینب صغرى

13 ـ امّ کلثوم صغرى

امّ کلثومِ صغرى ، یکى از دختران امیر المؤ منین (ع)، به گفته برخى از منابع از کـسانى است که در کربلا حضور داشت و به همراه شمار دیگرى به اسارت لشکریان بنى امیّه درآمد.

گرچه بسیارى از منابع از ام کلثوم به عنوان یکى اسیران حادثه عاشورا نام برده اند، بدون این که مقیّد به صغرى و کبرى کنند.

14 ـ ام کلثوم صغرى رقیه بنت على (ع)

15 ـ امّ کلثوم کبرى

ام کلثوم کبرى یکى از فرزندان امیر المؤ منین (ع) است . وى به همراه شوهرش ، عـون بـن جعفر از مدینه بـه امام حسین (ع ) پیوستند و به همراه آن حضرت در کربلا حضور داشـتـنـد. شـوهـرش در روز عاشورا به درجه رفیع شهادت نایل شد و خودش بـه اسارت لشکریان بنى امیّه درآمد. گرچه بـسیارى از منابع نام ام کلثوم را به عنوان بانویى که در کربلا حضور داشت و جزء اسیران بود آورده اند ولى مقیّد به صغرى و کبرى ننمودند.

16 ـ ام الثغر خوصاء

17 ـ ام محسن

او، مادر محسن بن حسین (ع) و نامش نامعلوم اسـت . ولى احـتمال دارد، وى همان رباب یا شهربانو باشد. یاقوت حُمَوى مى گوید: وقتى کاروان اسیران کربلا به کوه جوشن رسید که معدن مس و در غرب حلب است ، ام محسن فرزندش را سقط کرد. تلاش وى براى تهیّه آذوقه در آن مکان بى نتیجه ماند. کارگران آنجا هم نه تنها وى را مساعدت نکردند بلکه ناسزا نیز گفتند. ام محسن ، از این کار، خشمگین شد و از خداوند متعال خواست تـا آنان را مجازات کند. بر اثر نفرین او برکت از آن کوه گرفته شد. از زندگى وى اطلاع دیگرى در دست نیست .

18 ـ ام وهب

از جمله زنانى که در کربلا حضور داشته ، ام وهب بوده ، وى به همراه شوهرش و یا به همراه فرزندش در همان روز عاشورا طبق گفته اکثر مورّخان به شهادت رسید. اما منتخب التواریخ او را در شمار اسیران کربلا قرار داده است .

19 ـ ام هانى بنت على (ع)

ام هانى ، فرزند امام على (ع) و مادرش ام ولد اسـت . او با پسر عموى خود، عبداللّه اکبربن عـقیل ازدواج کرد و داراى فرزندانى به نام هاى محمد اوسط، عبدالرحمن ، مسلم و ام کلثوم گردید.

ام هانى با همسرش به کربلا آمد و پس از شهادت وى همراه کاروان اسیران به کوفه و شام رفت .

20 ـ امیمة سکینه (ع)

21 ـ امینة سکینه (ع )

22 ـ بحریة بنت مسعود ام عمروبن جناده

23 ـ جُمانة ام جعفر

24 ـ جُمانة

جـُمانة ، فرزند ابوطالب و فاطمه بنت اسد و عمّه ى امام حسین (ع) است . او با پسر عمویش ، ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب ، از اصحاب خوش سخن رسول خدا و از سرایندگان مرثیه آن بزرگوار ازدواج کرد و برایش فرزندى به نام عبداللّه به دنیا آورد. وى در واقعه ى خونین کربلا و حوادث تلخ پس از آن حضور داشت  و افشاگر چهره ى باطل حکومت یزید در دوران اسارت بود.

25 ـ حسن بن حسن (ع) حسن مثّنا

26 ـ حسن مثّنا

حسن ، فرزند امام مجتبى (ع) و مادرش ، خوله دختر منظور فرازیه است . او مردى بـزرگ ، دانشمند و پارسا بود و سرپرستى صدقات امام على (ع) را در زمان خود به عهده داشت .

حسن مثنى ، براى خواستگارى یکى از دو دختر عمویش به منزل امام حسین (ع) رفت . آن حضرت به او فرمود: خودت هر کدام را که بیشتر دوست دارى انتخاب کن . ولى او شرم کرد و پاسخى نداد. امام حسین (ع) فرمود: من دخترم ، فاطمه را برایت انتخاب مى کنم ؛ زیرا او به مادرم فاطمه شبیه تر است .

فرزندان وى ، از فاطمه و دو زن دیگر عبارتند از: محمد، عبداللّه ، ابراهیم ، جعفر، داود، زینب ، ام کلثوم ، فاطمه ، مُلیکه و ام القاسم .

حسن ، در حماسه ى روز عاشورا شرکت جست و در رویارویى با دشمن زبون ، هفده تن از آنان را بـه هلاکت رساند. او که به شدّت مجروح و دست راستش قطع شده بود، با وساطت اسماءبن خارجه فزارى ، از هم قبیله اى هاى مادرش ، از صحنه ى نبرد خارج گردید و به اسارت درآمد. حسن مثنى نیز مانند سایر اسیران بر شتر بى جهاز برهنه ، سوار و به سوى شام برده شد. او مى گوید: چون نزد یزید رفتم تعداد ما بیش از ده نفر بود. به فرمان وى ، بـه سوى مدینه حرکت کـرده. در اوّل ماه بدانجا رسیدیم .

سرانجام ، حسن بن حسن (ع) در سى و پنج سالگى در مدینه دیده از جهان فرو بست و به دیدار حقّ شتافت .

27 ـ حسنیه

از جزئیات زندگى او اطلاع کاملى در دست نیست . تنها، در برخى از منابع متاءخر آمده است : امام حسین (ع)، وى را از نوفل بن حارث بن عبدالمطلب خرید و به عقد ازدواج مردى به نام (سهم) در آورد. حسنیه ، کنیز امام حسین (ع)، که در منزل امام سجاد (ع) خدمت مى کرده همراه سیّدالشهدا (ع) بـا پسرش منجح بن سهم به کربلا آمد. منجح در رکاب اباعبداللّه الحسین (ع) بـه شهادت رسید و حسنیه ، با دل پرغم و چشم اشکبار، با کاروان اسارت به کوفه برده شد.

28 ـ حسین بن حسن (ع)

حسین ، فرزند دوّمین امام شیعیان جهان ، امام حسن (ع)، مادرش ظمیاء و امّ ولد است . از آنجا که دندان هاى جلویش شکسته بود به وى ، اثرم مى گفتند. فرزندانش عبارتند از: على ، حسن ، محمد، ام سلمه ، کلثوم و فاطمه . برخى از معاصرین ، او را در زمره ى اسیران حادثه ى کربلا قرار داده اند. از نامبرده ، اطلاع دیگرى در دست نیست .

29 ـ خدیجه بنت على (ع)

خدیجه ، دخت گرامى امام على (ع ) و مادرش ام ولد است . وى با پسر عموى خود، عبدالرحمن بن عقیل  و سپس با عبدالرحمن بن عبداللّه ... بن عبد شمس ازدواج و خداوند متعال از عبدالرحمن بن عقیل سه فرزند به نام هاى سعید، عقیل و حمیده به ایشان عنایت کرد.

خدیجه ، بانوى شجاع کاروان حسینى ، علاوه بر تحمـّل مصیبت شهادت همسرش ، عبدالرحمن بن عقیل و دو جوان دلبندش در کربلا شاهد و ناظر دوران تلخ اسارت نیز بوده است . او سرانجام در کوفه ، دیده از جهان فروبست و به جوار حق شتافت.

فلک برید لباس عزا بقامت زینب

فلک برید لباس عزا بقامت زینب - یقین من که نیامد ز نی بطاقت زینب

ز بعد فاطمه در شأن و قدر و صبر نیامد - زنی بحوصله زینب و لیاقت زینب       

رسید با دل خونین بقتلگاه حسینش - هجوم لشکر غم شد بروی محنت زینب

خطاب کرد به آن جسم چاکچاک عزیزش - بگفت جان برادر بدی تو عزت زینب

بتازیانه زند شمر سنگدل به حضورت - گهی به تیر زبان میکند ملامت زینب

سنان بکعب سنان میزند بجانب دیگر - زگریه منع کندبین دوچشم مضطر زینب

به دستگیری درماندگان گشای تود ستی - نما تو ای شه خوبان دمی حمایت زینب

به کربلا و مدینه بدی تو یاور خواهر - نمانده بعد تو جانا دگر جلالت زینب

رسیده وقت اسیری بسوی کوفه و شام - علاج کن تو به این درد بی نهایت زینب

ز جای خیز و بگو طرّ قوا بقوم مخالف - که چشم خلق نیفتد بقد و قامت زینب

ز هول عرصه محشر دگر منال تو محزون - عذاب نیست برای تو با شفاعت زینب

سلام من بتو ای جسم پاره پار حسین جان

سلام من بتو ای جسم پاره پار حسین جان - شهید بی کفن و بی مزار حسین جان

بخاک و خون تنت آغشته و سرت بر نی - به پیش دیده من چون مه آشکار حسین جان       

جراحت بدنت را شماره نتوان کرد - فتاده است بدینگونه خوار و زار حسین جان

به جسم بی کفن و آفتاب گرم تو گریم - و یا به حالت زنهای داغدار حسین جان

سوار ناقه عریان ببین چگونه برندم - به هر دیار و به هر شهر و کوهسار حسین جان

نمیرود ز بر نعش اکبرت لیلا - زند بسینه و سر دیده اشکبار حسین جان

زهوش رفته لب شط نگر کنون گلثوم - بروی نعش علمدار نامدار حسین جان

بگو چگونه نمایم رباب را آرام - گرفته است به بر نقش شیرخوار حسین جان

چسان جدا بنمایم ز کشته داماد - عروس بخت سیاه و نگون وقار حسین جان

جدا نمیشود از نعش تو سکینه زارت - بده تسلی او شاه تاجدار حسین جان

رضایم این همه ظلم و جفای بی پایان - برای راه رضای تو راه بار حسین جان

ولی شماتت اعدا چگونه تاب آرم - زند چه اخگر سوزان بدل شرار حسین جان

دهم به سید بیچاره زین مکالمه من - مکان بباغ جنان با صد افتخار حسین جان

ای بخون طپیده بین بحال زارم

ای بخون طپیده بین بحال زارم - سر ز خاک و بردار شاه تاجدارم

پادشاه بطحا از چه روی خاکی - خسرو مدینه از چه چاکچاکی

زینبت نظر کن خوار هر نظر شد - از جفای دشمن زار و خون جگر شد

ای عزیز زهرا جامه برت کو - ای امیر یثرب تخت و افسرت کو

از چه رأس پاکت از بدن جدا شد - گر زکین جدا شد از چه از قفا شد

بین به دخترانت با همه عزیزی - در کف لعینان همچنان کنیزی

بین به خواهرانت جمله بی نقابند - همچه مرغ بی پر بسته طنابند

فرصت و محالم نیست بیش از اینم - تا که یکدم از مهر پهلویت نشینم

سوی شام ویران این زمان روانم - خوار هر دیار و زار هر مکانم

با چنین ز کویت میروم بخواری - گو که خواهرت را بر که میسپاری

خون دل حقیقی از بصر روان کن - از برای زینب روز و شب فغان کن

برادر جان چرا از خواهر خود چشم پوشیدی

برادر جان چرا از خواهر خود چشم پوشیدی - اسیر دشمنان کردی در این صحرا تو خواهر را

بسوی کوفه و شام خرابم می برد دشمن - بباید دید اکنون جور اعدای بد اختر را

گر از من چشم پوشیدی نگاهی کن بطفلانت - ببین بیمار و زار و حال دقت بار دختر را

سکینه با دو چشم تر بود در انتظار تو - گهی جوید تو را گاهی بپرسد حال اکبر را

من غمدیده چون سازم به هجران و فراق تو - چه سازم این دل سوزان و این قلب پر آذر را

اگر دشمن گذارد می روم از کربلا بیرون - بمانم اندر اینجا و فدایت سازم این سر را

اگر دل از تو بر گیرم از این صحرا روم بیرون - چگویم در مدینه من جواب جدّ و مادر را

صحفی مترجم لهوف

ایکه بخون غرقه شده تو را قد و قامت

ایکه بخون غرقه شده تو را قد و قامت - خیز و بپا کن دوباره شور قیامت        

زینب مضطر رود بشام و زجا خیز - وقت رحیلست و نیست جای اقامت      

خیز برادر که خواهر تو در ایندشت - بی تو نشاید که جان برد بسلامت

نقد و جود تو را چو داده ام از کف - جان برت آورده ام بوجه غرامت

خیز که لیلا بروی کشته اکبر - گشته در افغان بپا نموده قیامت

ما سر عریان سر اسر و به سر ما - سایه ای آفتاب برج کرامت

جسم تو عریان در آفتاب روا نیست - گرچه رخت زآفتاب برده علامت

آه که رفتم ز کویت اینک وافتاد - وعده دیدار ما بروز قیامت

خون بفشان جودیا ز دیده در این غم - تا نفشانی به حشر اشک ندامت

برادر از چه بخاک اوفتاده پیکر تو

برادر از چه بخاک اوفتاده پیکر تو - سرت چه شد بفدای سر تو خواهر تو

چرا بسوی من خسته دل نظر نکنی - نظر بسوی من زار خو نجگر نکنی

ز جای خیز و ببین درد مشکل زینب - نگر تو شمر وسنانرا مقابل زینب

سر برهنه من استاده ام برابر تو

سر برهنه من استاده ام برابر تو - ز من بپرس تو آخر که برده معجر تو  

ز جای خیز برادر بدستگیری من - مگر ترا خبری نیست از اسیری من

ز جای خیز و نگاهی بسوی خواهر کن - برای زینب غمدیده فکر معجر کن 

از این بلّیه مرا وار هان برای ثواب - که من پیاده و دور است راه شام خراب

ز جای خیز برادر بخاطر دل من - بسوی شام روانم ببند محمل من

ز جای خیز و ببین حالت دل ما را - جدا ز کشته اکبر نمای لیلا را

ز جای خیز زمانی بخاطر ناشاد - عروس را تو جدا کن ز کشته داماد

جدا نمود اگر شمردون ز تن سر تو - در آفتاب بیفکند از چه پیکر تو

مرا مگوی که رفتی برادرت تنهاست - که زینب تو اگر رفت ساربان اینجاست

بپرس ازدل جودی کزین ستم چون شد - برنج و درد و الم خونمود تا خون شد

ای رفته سرت برنی وی مانده تنت تنها

ای رفته سرت برنی وی مانده تنت تنها - ماندی تو و بنهادیم ما سر به بیابانها

ای کرده بکوی دوست هفتاد و دو قربانی - قربان شومت این رسم ماند از تو بدورانها

قربانی هر کس شد با حرمت و نشنیدم - دست و تن قربانی افتد به بیابانها 

اینگونه تنت از تیغ کردند دو صد پاره - قصّاب نزد ساطور بر پیکر قربانها   

از خون گلوی تو ایندشت گلستان شد - این سیر گلستان کرد سیرم ز گلستانها

ریحانِ خط اکبر برگرد رخ انور - برد از دل ما یکسر یاد گل و ریحانها

ما جمع پریشانیم هم بی سر و سامانیم - بردار سر و بنگر این بی سرو سامانها

اطفال حزین یکسر بی چادر و بی معجر - پاها همه در زنجیر سرها به گریبانها

بهرت نه همین جودی بگذشته ز جان وسر - شاها بفدای تو بادا همه جانها

حدی زد ساربان کفرو  طغیان

حدی زد ساربان کفرو  طغیان - بیاوردند اشترهای عریان

ببعضی محمل بشکسته شد بار - ببعضی بار شد درهای شهوار

بزیر ناقه پای آن مکرِّم - چو عقد عشق بر بستند محکم

چو آهنگ سواری کرد بانو - همایون چرخ را بشکست زانو

چو بر مقتل رسیدند آن اسیران - بهم پیوست نیسان و حزیران

یکی مویه کنان گشتی به فرزند - یکی شد موکنان بر سوک دلبند

یکی از خون بصورت غازه میکرد - یکی داغ علی را تازه می کرد

به سوی گلرخان سرو قامت - بپا گردید غوغای قیامت

نظر افکند چون دخت پیمبر - بنوردیده ساقی کوثر

بناگه ناله هذا اخی زد - بجان خلد نارد و زخی زد

به بر بگرفت خونین پیکر او - دهان بگذاشت بر جای سر او

نهان دل سینه اش خون شد زکاوش - نمود از چشمه چشمش تراوش

ترا طاقت نباشد از شنیدن - شنیدن کی بود مانند دیدن

آه از دمی که از ستم چرخ کجمدار

آه از دمی که از ستم چرخ کجمدار - آتش گرفت خیمه و بر باد شد دیار

بانگ رحیل غلغله در کاروان فتاد - شد بانوان پرده عصمت شتر سوار

خورشید فرو به مغرب و تابنده اختران - بستند بار شام قطار از پی قطار

غارتگران کوفه ز شاهنشه حجاز - نگذاشتند در یتمی به کنج بار

گنجینه های گوهر یکدانه شد نهان - از حلقه های سلسله در آهنین حصار

آمد به لرزه عرش ز فریاد اهل بیت

آمد به لرزه عرش ز فریاد اهل بیت - در قتلگه چو قافله غم فکند بار

ناگه فتاد دید جگر گوشه بتول - نعشی بخون طپیده به میدان کارزار

پس دست حسرت آن شرف دُره بتول - بر سر نهاد و گفت جزاک الله ای رسول

این گوهر بخون شده غلطان حسین تست - وین کشتی شکسته زطوفان حسین تست

این یوسفی که بر تن خود کرده پیرهن - از تار زلفهای پریشان حسین تست

حجة الاسلام نیر

آه از دمی که اهل حرم با  دو چشم تر

آه از دمی که اهل حرم با  دو چشم تر - کردند رو بقتلگه سیدّ بشر

از جسم پاره پاره در آن دشت پر ز کین - دیدند گلشنی ز گل روح بی ثمر

قربانیان کوی وفا لاله گون کفن - گردون کبوتران حرم را شکسته پر

تنها بخاک مانده و سرها بنیزه ها - در خون صدف فتاده و یغما شده گهر

زینب چو دید نعش برادر بروی خاک - از تیر کینه و طایر روحش گشاد پر

آهی کشید و از شتر افتاد و شد ز هوش - آمد بهوش و ناله زد از پرده جگر

کای همسفر ز قافله وا مانده ای چرا - برخیز و کودکان رسن بسته را نگر

زین العباد را نظری کنی برهنه پا - در گردنش رسن نگر و بی عمامه سر

یکدم سکینه راز محبت بدوش کن - اطفال را ز گریه برادر خموش کن

زینب بنعش حسین گفت ای گل بوتراب

زینب بنعش حسین گفت ای گل بوتراب - ما را اسیری برند بسوی شام خراب

ای پادشاه ز من ای کشته بی کفن - برگردن مار سن بر دستهامان طناب

بلبل صفت با فغان رفتم از این گلستان - ماندی تو با ساربان در این دیار خراب

لیلا جگر خون شده از غصه مجنون شده - سر در بیابان شده ز ناله های رباب   

فصیح الزمان شیرازی

ای خسرو گردون وقار زینب

ای خسرو گردون وقار زینب - آرام جان بیقرار زینب

ای بی کفن دور از وطن حسینم - گلگون بدن اندر کنار زینب

رفتی شکستی محفل دلم را - بر باد دادی از چه حاصلم را

کن چاره این درد مشکلم را - ای مایه امیدوار زینب

از دوریت خون شد دل فکارم - بیرون شد از کف طاقت و قرارم

گردیده از هجر تو گریه کارم - تا رفته تو از کنار زینب

ای پادشاه مکه و مدینه - ای دلنواز زینب و سکینه

گشتی شهید از جور اهل کینه - بی تو سیه شد روزگار زینب

ای میوه قلب فکار خواهر - ای گشته اندر خاک و خون شناور

شد پاره پاره پیکرت ز خنجر - ای روشنی شام تار زینب

بی سر چرا افتاده پیکر تو - کردند بر نوک سنان سر تو

بیرون نمودند جامه از بر تو - بودی به هر غم غمگسار زینب

بردار سر از خاک و خون فدایت - بر کودکان خویش کن رعایت

چون بی تو رو آرند در ولایت - بگذارشان اندر کنار زینب

کن یک نظر بر حال ما غریبان - ای داد خواه جمله یتیمان

ما را نگر با دیده های گریان - ازکف برون شد اختیار زینب

افتاده ای بی سرچرابهامون - غلطان بخون گشتی ز جورگردون

سیل سر شکم میرود چو جیحون - بنگر بچشم اشکبار زینب

ای جسم چاکچاک که باشی برابرم

ای جسم چاکچاک که باشی برابرم - جسم برادر منی ای خاک بر سرم

گر تو برادر منی اندر برابرت - از چیست کوفیان بر بایند معجرم

بردارسرزخاک و ببین روی نعش تو - از کعب نی چگونه کبود است پیکرم

زین بیش تاب جور ندارم ز جای خیز - بنما خلاص از کف شمر ستمگرم

زاندم که حلق خشک تودیدم بزیر تیغ - خون جای اشک میرود ازدیده ترم

در آفتاب نعش تو عریان و ای دریغ - نگذاشتند که جسم تو در سایه برم

سازم به هر غمت ولی از کوفه تا بشام - با قاتل ستمگر تو چون بسر برم

خود بسته طناب ولی چون گزیده مار - در پیچ و تاب از غم گیسوی اکبرم

سوراخ کرده قلب مرا چون دل بتول - تیری که جا گرفته به حلقوم اصغرم

با این همه الم به یتیمان خونجگر - در هر بلیه گه پدر و گاه مادرم

جودی خموش باش که از اشک و آه تو - گه باشم اندر آب و گهی اندر آزرم

در قتلگاه چون اسرارا گذر افتاد

در قتلگاه چون اسرارا گذر افتاد - بر نعش بی سر شهداشان نظر فتاد

چندان گریستند و زدند آه آتشین - کز آتشش بخر من گیتی شرر فتاد

آن یک سر برهنه بپای پدر نهاد - وان یک ز پای بر سر نعش پسر فتاد

لیلا بروی کشته اکبر دو دست غم - زد آنقدر بسر که ز خود بی خبر فتاد

ناگاه چشم زینب محزون در آن میان - بر جسم چاکچاک شه بحر و برفتار

از دل کشید ناله هذا اخی چنانک - از ناله اش شرر به همه خشک و تر فتاد

نزدیک شدکه جان رود ازقالبش برون - چون دیده اش به آن تن ببریده سرفتاد

آل نبی به كوفه برده شدازكربلا

آل نبی به كوفه برده شدازكربلا - كوفه پرازمحنت وغم است ورنج وبلا

حسین به كرببلا به دعوت كوفیان - آمده ازمدینه شده دچارخسان

كشته شده مردها اسیراهل وعیال - اهل وعیال حسین اسیرگرگ وشگال

ببین چه كردندبااهل وعیال وحسین - بحالت اسارت بگریه وشوروشین

زكربلامیبرند به كوفه بی وفا - به قصرابن زیاد برده شدند ازجفا

سرِ حسین مظلوم میان طشت زرّین - به قصركوفه نزدِابن زیادِبی دین

باسرِسبط نبی میان طشت طلا - نموده اواهانت نكرده شرم ازخدا

مقابلِ دیده اهل وعیال حسین - همی زندچوب كین برآن لبان حسین

همان لبی كه بوسه برآن زده مصطفی - شده كنون معرضِ چوب ستم ازجفا

گفت یكی زان میان چوب مزن این لبان - این بودآنكس كه شدملائكش پاسبان

ببین براین سركه او منوّ ر و باصفاست - این لب ودندان او بوسه گهِ مصطفی است

چوب مزن ای لعین برلب ودندان او - كززدنت لرزه ای است بعرش یزدان او

گركه زنی بی حیا به پیش خواهرمزن - پیش زن وبچه اش به پیش دخترمزن

ولیك آن بی حیا نكرده شرم ازخدا - باقریا چوب كین همی زداوازجفا

ای برادر نبود جز تو مرا دادرسی

وداع ام کلثوم

ای برادر نبود جز تو مرا دادرسی - از چه از من تو نپرسی ز کجائی چه کسی

ای برادر نبود تاب سر نعش توام - نگذارند که از سینه بر آرم نفسی

طایر روح بجان آمده از داغ غمت - همچو مرغی که گرفتار بود در قفسی

شمر نگذاشت مرا بر سر نعشت ورنه - گفتگو داشتمی من به جناب تو بسی

بهر اطفال تو از شمر و نشان جویم آب - غرقه در بحر زند دست به هرخار وخسی

خیمه ها سوخته طفلان به میان سرگردان - من سرگشته کنم رو بکه کو دادرسی

جودی از دامن شاه شهدا دست مگیر - که بحسرت نرسد دست بدامان کسی

گر کشم از دل ز داغت آه عالمسوز را

مکالمه ام لیلا با نعش امام

گر کشم از دل ز داغت آه عالمسوز را - تیره تر از شب کنم بر چشم عالم روز را

بر سر نعش توام بستند بر باز و طناب - رشته اندر پا نشاید مرغ دست آموز را

صحبت عید و بهار از دیگران باشد که من - بی علی اکبر نخواهم عشرت نوروز را

طاقت زنجیر و کعب نی دگر نبود مرا - کاش اجل گیرد ز تن اینجان غم اندوز را

از سر کویت بخواری گر نسازندم جدا - تا قیامت شکر گویم طالع فیروز را

هست فردا چونکه حال گریه از بهرم مجال - بهر نالیدن غنیمت بشمرم امروز را

قامتی دارم کمان زاندم که از بیداد خصم - دیده ام بر حلق اصغر ناوک دلدوز را

آه جودی زد شرر بر خرمن افلاکیان - یا رب افزون کن شرار این آه خر من سوز را

دو جهان پر آب و آتش گر از اشک و آه دارم

زبانحال ام لیلا

دو جهان پر آب و آتش گر از اشک و آه دارم - نه عجب که خفته در خون چه تو پادشاه دارم

بوصیت تو گفتم نکنم فغان دیگر - چکم نمی توانم دل خود نگاه دارم 

توئی آن فتاده در خون بمیان این بیابان - منم این اسیر عدوان که دل پر آه دارم

چه تو بودی ای شه من  ز کسی غمم نبودی - بامید آنکه همچون تو شهی پناه دارم

بگشای چشم و اینک نظری بحال ما کن - شه من ببین چه بر سر من از این سپاه دارم

نه بغیر تار گیسو بودم نقاب عارض - بنگر که روزگاری چه عجب سیاه دارم

شد از آن دمی که در خون رخ مهر همچو اکبر - قد چون هلال بی آن رخ همچو ماه دارم

از شرار آن خدنگی که شکافت خلق اصغر - قد چون کمان ز غم خم رخ همچو کاه دارم

بغلامی شه دین چو شدم بشهر شهره - چو غمست جودیا گر تن پر گناه دارم

خود اگرزخجلت تو نتوان زدن دمی دم - چو غمم که خود شفیعی چه تو عذرخواه دارم

در قتلگاه چون اسرار گذر افتاد

در قتلگاه چون اسرار گذر افتاد - بر نعش بی سر شهداشان نظر فتاد

چندان گریستند و زدند آه آتشین - کز آهشان بخر من گیتی شر ز فتاد

آن یک سر برهنه بپای پدر نهاد - وان یک ز پای بر سر نعش پسر فتاد

لیلا بروی کشته اکبر دو دست غم - زد آنقدر بسر که ز خود بی خبر فتاد...

 [منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد2]


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا

تاريخ : جمعه ۲۹ مرداد ۱۴۰۰ | 13:37 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |