خاطره واقعه مسجدگوهرشاداز مرحوم پدر بزرگم شیخ محمدحسین
پدر بزرگم مرحوم شیخ محمد حسین در سال واقعه مسجدگوهرشاد 1314 روحانی منطقه چشمه گیلاس در شمال مشهد بوده است چادر برداری از سر زنها و ممنوع بودن روضه خوانی و ظلم و ستم مامورین حکومتی رضاخان مردم را عاصی کرده و در اعتراض به این قضایا واقعه مسجدگوهرشاد در تیرماه و فصل درو که دهقانها و کشاورزان مشغول جمع آوری جووگندم بوده اند قیام شیخ بهلول در مشهد ومسجد گوهرشاد اتفاق افتاده است .
طبق نقل مرحوم پدرم شهید حاج سیدرضا که آن موقع ده دوازده ساله بوده : مرحوم شیخ محمد حسین که در تیرماه 1314 از قیام شیخ بهلول در مسجد گوهرشاد با خبر میشود راه میافتد به دروزارها صحرا به صحرا مردم را با خبر میکند که شیخ بهلول حکم جهاد داده من دارم میروم مشهد هر که میخواهد بیاید بسم الله، و بعضی از مردم از همان درو زارها با داس و چارشاخ راهی مشهد میشوند (البته بطوری که ژاندارمها نفهمند) وخودرا به مسجدگوهرشاد میرسانند و بعد از سخنرانی مرحوم شیخ بهلول آن حمله مامورین به مسجدگوهرشاد و کشت وکشتار مردم (آنچنان که در تاریخ نقل شده است) اتفاق میافتد وعدّه یِ بسیاری شهید و عدّه ای هم مجروح میشوند کشته ها «شهدا» ومجروح ها را همه را باهم میریزند داخل کمپرسی «کامیون» و از مسجد خارج میکنند میبرند آن جایی که باید دفن «چال» شود (البتّه مثل حالانبوده که اسامی آنها جایی ثبت و ضبط شود و یا محل دفن آنها معلوم باشد چون عدّه ای را در قبرستان مشهور به قتلگاه در محل باغ رضوان کنار قبر شیخ طبرسی فعلی و عدّه ای را هم پشت دروازه پائین خیابان«به اصطلاح پی بهره» برده و یکجا دفن «چال»کرده اند) القصه مرحوم شیخ محمد حسین مجروح میشود ولی با دیدن مامورین و کامیونها خودش را به مردن میزند (چون آنهایی را که میدیدن مجروح است تیر خلاص میزدند) او را هم مثل بقیه کشته ها و مجروحها چهار دست و پایش را میگیرن میاندازن بالای کامیون ، کامیون که از مسجد گوهرشاد خارج میشود به طرف قتلگاه یا پائین خیابان میرود ایشان جای خلوتی از فرصت استفاده میکند خودش را از بالای کامیون پائین میاندازد داخل جوی خیابان توی همان لجنها و ... دراز میکشد تا آب از آسیاب بیفتد بعد از آنجا خارج میشود «ظاهرا شب بوده و دیده نمیشده» به طرف دروازه بالا خیابان و راهی طرف چناران و دهنه اخلومد میشود «دیگر به چشمه گیلاس برنمیگردد چون ترس از اینکه مامورین به سراغش بیایند داشته» میرود بعد از دهنه اخلومد روستایی بنام سهل آباد منزل دوست قدیمی اش حاج سید محمدرحیم دهشکی که داروغه حاجی عامل زاده بوده «حاجی عامل زاده مردی متدین و انقلابی بود» و مخفی میشود بعد حاج سیدمحمد رحیم چند تا از دهقانها را با چهارپا میفرستد چشمه گیلاس که اثاثیه منزل شیخ را با زن و بچه اش بار کنند ببرند سهل آباد آنها هم میروند وسائل را میآورند سهل آباد و مرحوم پدر من «شهید حاج سیدرضاخواهر زاده شیخ» که پدرش ار از دست داده بوده همراه مادرش با اثاثیه شیخ میآیند سهل آباد و مرحوم شیخ چند سالی در آنجا روحانی منطقه (روستاهای سهل آباد ، اندرزی ، چنبرغربیل ، شفیع ، مقصودآباد ، زمان پوت و...) میشود و شاگردانی تربیت میکند (من جمله آیت الله سیدمحمدحسین نجفی پیش نماز چهل و پنج ساله مسجد رضوی آبکوه را که از روستا میرود نجف و از شاگردان آیت الله خوئی میشود و با حکم آیت الله خویی بر میگردد مشهد) و در همان محل برحمت خدا میرود و بعداز فوت ایشان و قبل از تقسیم اراضی شاه فرزندان شیخ «پدر بزرگ من» همراه پدر من (که داماد مرحوم شیخ شده) و یک خانواده سیّد دیگر از آن روستا خارج میشوند و میآیند مشهد ...
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: کتاب نوشته های باقری