حروف حلق از حلق يا گلو شش حرف خارج ميشود كه، به حروف حلقي معروفاند آنها عبارتند از: 1. همزه 2. هاء 3. عين 4. حاء 5. غين 6. خاء.
همزه و هاء از ابتداي حلق و عين و حاء از وسط حلق و غين و خاء از آخر حلق ادا ميشوند.
پس مخارج حروف حلقي از ابتداي حنجره به سمت دهان به ترتيب عبارتند از: همزه ـ هاء ـ عين ـ حاء ـ غين ـ خاء.
همزه و هاء از ابتداي حلق و عين و حاء از وسط حلق و غين و خاء از آخر حلق ادا ميشوند.
پس مخارج حروف حلقي از ابتداي حنجره به سمت دهان به ترتيب عبارتند از: همزه ـ هاء ـ عين ـ حاء ـ غين ـ خاء.
همزه و هاء از ابتداي حلق و عين و حاء از وسط حلق و غين و خاء از آخر حلق ادا ميشوند.
پس مخارج حروف حلقي از ابتداي حنجره به سمت دهان به ترتيب عبارتند از: همزه ـ هاء ـ عين ـ حاء ـ غين ـ خاء.
حروف دهان
دهان داراي ده مخرج است، و هجده حرف از حروف الفبا از آن خارج ميشود كه عبارتند از:
تاء ـ ثاء ـ جيم ـ دال ـ ذال ـ راء ـ زاء ـ سين ـ شين ـ صاد ـ ضاد ـ طاء ـ ظاء ـ قاف ـ كاف ـ لام ـ نون ـ ياء
از آنجا كه اداي بيشتر حروف دهان به دندانها بستگي دارد، معمولاً در بيان حروف دهان به تقسيمات دندانها و اقسام آن اشاره ميكنند.[1]
مخارج ده گانة حروف كه از دهان ادا ميشوند عبارتند از:
1. مخرج قاف: انتهاي زبان با آنچه مقابل آن است از كام، و ابتداي زبان كوچك كه، آزاد و سمت حلق قرار گرفته، و با نگه داشتن هوا، و رها كردن يك دفعه آن، پديد ميآيد. حرف قاف را غَلْصَمي مينامند. زيرا از محل غَلْصَمَه، يعني ابتداي زبان كوچك كه آزاد است بيان ميشود.
2. مخرج كاف: انتهاي زبان با آنچه برابر آن است. از كام بالا، و آخر زبان كوچك كه، به سقف دهان متصل است. مخرج كاف كمي بيرونتر از مخرج قاف، و به فضاي دهان نزديكتر است. و مانند قاف با نگه داشتن كامل هوا، و رها كردن يك دفعه آن ادا ميشود.
حرف كاف را عَكْدي مينامند، زيرا از انتهاي زبان كوچك كه به سقف دهان متصل است ادا ميشود. و چون زبان كوچك را به عربي لَهات ميگويند، دو حرف (ق و ك) را كه زبان كوچك در ادا آنها دخالت دارد لَهَوي ميگويند.
3. مخرج ضاد: اتصال كنار بُن زبان از طرف راست يا چپ، به پهلوي دندانهاي كرسي بزرگ بالا است. حرف ضاد را حرف ضِرْسي مينامند. كه منسوب به اَضْراس (از دندانها) است. و نيز «حافي» نيز ميگويند به معني جانب و طرف، منظور كنار زبان است.
4. مخرج جيم ـ شين ـ ياء غير مدّي: ميان جزء پيشين زبان به سطح كام بالا كه پست و بلند است ميباشد. با اين فرق كه در اداء جيم، زبان به كام متصل ميشود، ولي در تلفظ شين و ياء، زبان كاملاً نميچسبد و هوا حبس نميشود. اين سه حرف را «شَجَري» ميگويند. شجر شكاف دهان و گشادگي آن است كه در اداي اين حروف دخالت دارد.
5. مخرج لام: چسباندن كنار زبان از آخر مخرج ضاد تا سر زبان به لثه و كام بالا است، به قسمتي كه روبروي هشت دندان ضَواحك و اَنياب و رَباعيات و ثَناياي بالا از دو طرف قرار ميگيرد.
6. مخرج نون: اتصال كنار زبان تا سر زبان به لثه و كام بالا، به مقداري كه برابر چهار دندان رباعيات و ثناياي بالا از دو طرف است، واقع ميشود. (كمي پائينتر از مخرج لام)
7. مخرج راء: سر زبان مايل به پشت آن به لثه و كام بالا است. چنانكه برابر دو دندان ثناياي بالا قرار گيرد و كاملاً به سقف دهان چسبيده نشود بلكه مماس با آن باشد.
البته براي حروف لام ـ نون و راء به سبب شدت نزديكي يك مخرج قائل هستند. به اين حروف، حروف لِثَوي هم ميگويند، زيرا لثه در اداي آنها دخالت دارد و بعضي به خاطر اينكه تيزي كنار زبان نيز در تلفظ آنها نقش دارد به آنها حروف ذَوْلَقي نيز گفتهاند.
8. مخرج حروف طاء ـ دال و تاء: انطباق روي سر زبان است تا كنارههاي آن، به بُن دندانهاي ثناياي بالا، و لثه و ناهمواريهاي سقف دهان، كه از نگهداري كامل هوا و بيرون دادن ناگهاني آن پديد ميآيند.
اين حروف را به لحاظ اينكه ناهمواريهاي سقف دهان در تلفظ آنها بكار ميرود، حروف نِطْعي ميگويند، زيرا «نِطْع» ناهمواريهاي سقف دهان است. حروف مذكور به ترتيب از سقف دهان به جانب بن دندان عبارتند از: طاء ـ دال ـ تاء.
قابل ذكر است كه «طاء» داراي صفات «اِطباق و اِستعلاء» است، و اگر رعايت صفات آن نشود، با «ت» اشتباه ميشود.
9. مخرج ص ـ سين ـ زاء: سر زبان است، به قسمت فوقاني پشت دندانهاي ثناياي زيرين، به گونهاي كه كمي فاصله و گشادگي ميان سر زبان و دندان پديد آيد. مخرج اين حروف به ترتيب از داخل دهان به طرف خارج عبارت است از صاد ـ سين ـ زاء
قابل ذكر است كه صاد داراي صفات اطباق و استعلاء است و در صورت عدم رعايت آنها به شين شباهت پيدا ميكند. اين حروف به حروف «اَسَلي» نيز معروفند زيرا اَسَله به معني سرزبان است.
10. مخرج ظاء ـ ذال و تاء: اتصال روي سرزبان است، به تيزي سر دندانهاي ثناياي بالا، و آنها را حروف ذَوْلَقي نامند. زيرا تيزي هر چيزي و طرفي از زبان را ذَولق نامند. كه در اداي اين سه حرف دخالت دارد. مخرج اين حروف به ترتيب عبارت است از: ظاء ـ ذال ـ ثاء.
ظاء داراي صفات اطباق و استعلاء است.[2] و بايد طوري ادا شود كه، از دو حرف ديگر مشخص گردد.
حرف «راء»
حرف «راء» نزديكترين حرف به كام بالا ميباشد، لذا اصل در آن «تفخيم» است. حرف راء را مُفَخَّمَه نيز ميگويند.
و امّا ترقيق راء به عللي صورت ميگيرد كه عبارتند از:
1. وقتي كه «راء» مكسور باشد چه به كسره لازم و يا به كسره عارض، ترقيق ميشود، زيرا تابع حركت خود ميباشد مانند: كَريم ـ رِزْق ـ رِجَال ـ وَاضْرِبُوا ـ وَ ذَرِالَّذِينَ.
2. راء ساكن ماقبل مكسور كه كسره آن لازم باشد، ترقيق ميشود. زيرا خود حركتي ندارد و تابع حركت ماقبل است مانند: مِرْيَه ـ اُحْصِرْتُمْ ـ مُسْتَقِر ـ مُصَيْطِر.
3. راء ساكني كه ماقبلش حرف مستفلة ساكن و حرف ماقبل هر دو ساكن، مكسور باشد ترقيق ميشود، زيرا خود و ماقبلش حركتي ندارد و تابع حركت ما قبلِ ماقبل است مانند:
سِحْر ـ شِعْر ـ ذِكْر ـ خَبِير ـ بَصِير.
تفخيم راء: راء در موارد زير تفخيم ميشود:
1. راء مفتوح يا مضموم تفخيم ميشود، زيرا تابع حركت خود ميباشد مانند: رَبِّ ـ صَدْرُكَ.
[1] . در مورد اقسام دندانها به قسمتي تحت همين عنوان مراجعه شود.
[2] . به عنوان اطباق و استعلاء مراجعه كنيد.
@#@
2. راء ساكن ماقبل مفتوح يا مضموم تفخيم ميشود مانند: قَمَر ـ مَرْيَمْ ـ نُذُر ـ مُرْدِفِين.[1]
3. راء ساكني كه ماقبل آن نيز ساكن و حرف پيش از اين دو ساكن، مفتوح يا مضموم باشد تفخيم ميگردد مانند: فَجْر ـ نَصْر ـ يُسْر ـ شَكُور.
4. راء ساكني كه ماقبلش حرف مُستعلية ساكن و حرف ماقبل هر دو ساكن، مكسور باشد تفخيم ميشود مانند: مِصْر ـ قِطْر.
5. راء ساكن ماقبل مكسور كه كسرة آن عارضي باشد، براي متمايز شدن از كسرة لازم، تفخيم ميشود مانند: اِرْحَمْ ـ اِرْجِعُوا ـ رَبِّ ارْجِعُونِ ـ أمِ ارْتَابُوا[2] ـ اِنِ ارْتَبْتُمْ[3]
6. راء ساكن ماقبل مكسور كه بعد از آن، يكي از حروف مستعلية قرار گيرد. تفخيم ميشود. زيرا كسرة ماقبل، مقتضي ترقيق و حرف مُستعليه، موجب تفخيم است، و به علت تعارض بين ترقيق و تفخيم، هر دو ساقط و اصل تلفظ حرف راء كه تفخيم است، انجام ميشود مانند: اِرْصَاد ـ مِرْصَاد ـ قِرْطَاس[4] ـ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ.
لازم به ذكر است كه تفخيم و ترقيق راء مشدّد، بيشتر تابع حركت آن است، زيرا اولي ساكن و دومي متحرك است مانند: اَلرَّسُولُ ـ اَلرِّبَا.
حروف لبها
لب داراي دو قسمت است. قسمت بيرون آن خشك و قسمت داخلي آن به لحاظ وجود بُزاق دهان مرطوب است. و چهار حرف (فاء ـ باء ـ ميم ـ واو) محل اداء آنها لبهاست. به همين دليل اين حروف را حروف «شَفَهي» يا «شَفَوي» مينامند، زيرا «شفه» به معني لب است و اين حروف از محل لبها ادا ميشوند.
مخارج اين حروف عبارت است از:
1. مخرج فاء: از طريق روانه كردن داخل لبِ پائين به سر دندانهاي ثناياي بالا است، به شكلي كه به يكديگر متصل شوند مانند: وقتي كه ميگوئيم: اُف.
2. مخرج باء: در نتيجه بهم رسيدن درون دو لب، و جدا شدن آن دو از يكديگر پديد ميآيند مانند: وقتي كه ميگوئيم: آب.
3. مخرج ميم: بيرون دو لب است بطوريكه بهم بچسبند، و هوا در لبها و ناحية خَيْشوم (بيني) نگه داشته شود مانند وقتي كه ميگوئيم: اَم.
4. مخرج واو غير مدّي: ميان دو لب است به قِسمي كه لبها بدون برخورد و اتصال به هم مانند غنچه جمع شود، و از هواي ميان دو لب خارج گردد. مانند وقتي كه ميگوئيم: اَوْ يا اَوّل البته بعضي حرف واو را از حروف جوفي يا هوايي ميدانند.
خَرْوَرَه
به معني گرفتگي صوت است. از حروف الفبا، حرف «خاء» داراي اين صفت ميباشد. و خاء را «مَخْرُورَه» ميگويند. زيرا هنگام تلفظ آن، صدايي شبيه صداي كسي كه حلقش گرفته باشد شنيده ميشود، و صداي خُرخُر كردن گربه را خُرور ميگويند مانند: اَخْ و خَالِق.
خَروره از صفات عارضي حروف است. گرچه كاربرد عملي ندارد، امّا از آنجا كه در بعضي كتب تجويد مطرح شده، جهت اطلاع آورده ميشود.
خَفَاء
به معناي پنهان شدن است و از ميان حروف، حرف (هـ) و حروف مد را «خَفِيَّة» مينامند. زيرا «هاء» داراي صفات همس، رخوت، استفال و سكون بوده، و حروف مد نيز داراي صفات استفال و سكون ميباشند، و هنگام اداي اين حروف از شدّتِ سبكي به نظر ميرسد كه مخفي ميگردد. بدين سبب در مواضعي كه ماقبل و مابعد هاء ضمير متحرك باشد، آنرا با اشباع و حروف مدّ را نيز به مدّ ميخوانند تا اين صفت از حروف مزبور سلب نگردد، و مخفي نشوند مانند: بِهِ ـ اِنَّهُ ـ قَالَ ـ سُوُء
خَفَاء از صفات عارضي حروف است.
خَلْط و مَزْج هر يك از حروف و كلمات قرآن بصورت مستقل خوانده ميشوند. و وصل حرف آخر كلمه به حرف اول كلمة بعد جايز نيست، و از نظر علم قرائت نهي شده است. چه در صورت وصل، دو كلمه، با هم مخلوط و ممزوج شده، و ممكن است فاقد معنا گرديده، و يا معناي ديگري از آن فهميده شود، در اصطلاح تجويد به وصل حرف آخر كلمه به حرف اول كلمه بعد (خَلْط و مَزج) ميگويند مانند: سِيرُوا فِي الْاَرْض كه خوانده ميشود: سيـ ـ رُوفِلْ ـ اَرْض.
رعايت اين نكته، بويژه هنگام قرائت اذكار نماز ضروري ميباشد.
دندانها چون اداي بيشتر حروف دهان به دندانها بستگي دارد، معمولاً در كتب تجويد، بحثي نيز در مورد اقسام دندانها ميشود. دندانهاي انسان غالباً 32 عدد است كه 16 عدد آن در فك بالا و 16 عدد ديگر در فك پائين قرار دارند.
دندانها به چهار دسته تقسيم ميشوند:
1. ثنايا 2. رَباعيات 3. اَنياب 4. اَضراس.
ـ ثَنايا يا پيشين: در جلو و مقابل لبها و بيني قرار دارند و چهار عدد ميباشند، دو عدد در فك بالا و دو عدد در فك پائين هستند.
ـ رَباعيات يا چهارگانه: اين دندانها چهار عدد هستند، دو عدد در فك بالا و دو عدد در فك پائين، كه يكي سمت راست و ديگري سمت چپ دندان ثنايا قرار دارند.
ـ انياب يا نيش: چهار عدد هستند كه در دو طرف رَباعيات قرار دارند.
اَضراس: كه به دندانهاي كرسي مشهورند و بعد از انياب قرار گرفتهاند و تعداد آنها بيست عدد است. و بر سه قسم هستند.
1. ضواحك يا كرسيهاي كوچك: كه تعداد آنها چهار عدد است، به اين نام خوانده شدهاند، زيرا به هنگام خنده نمايان ميشوند. ضحك به معني خنده است. ضواحك در طرفين انياب قرار دارند.
2. طواحن يا كرسيهاي بزرگ: كه دوازده عدد هستند. منظور دندانهاي آسيا ميباشند و در دو طرف ضواحك قرار دارند.
3. نَواجذ يا دندان عقل: كه چهار عدد هستند و بعد از طواحن قرار گرفتهاند و آخرين دندانها هستند.
رِخْوَت به معني سهولت و سستي و ضد شدّت است. و به حروفي گفته ميشود كه به سستي و آساني تلفظ شوند و صدا در آنها كشيده شود. و آنها عبارتند از: (ث ـ ح ـ خ ـ ذ ـ ز ـ ـ س ـ ش ـ ص ـ ض ـ غ ـ ف).
به اين حروف حروف رِخوت يا «رَخاوَه» ميگويند.
رُكوع اهل سنت سي جزء قرآن را به هزار قسمت تقسيم كردهاند و در هر جا قصه و يا موضوعي تمام ميشود روي آخرين آيه آن حرف (ع) مينويسند، كه نشانه ركوعات است و در هر ركعت از هزار ركعت نمازهاي نافله ماه مبارك رمضان كه به نماز «تَراويح» معروف است يك ركوع به جاي يك سوره ميخوانند.
رَوْم به معناي اراده كردن و طلب نمودن و جُستن ميباشد، و در اصطلاح تجويد، ضعيف گردانيدن حركت است. به عبارت ديگر انداختن دو سوم از حركت حرف، و باقي گذاشتن يك سوم ديگر را «رَوْم» ميگويند. بنابراين وقف به رَوْم در حكم وصل است. و به همين سبب هنگام وقف به رَوْم، بدون مدّ خوانده ميشود.
«رَوْم» يكي از اقسام وقف است. البته اين نوع وقف شيوه قاريان كوفه است. اختلاس ضد رَوْم ميباشد. گفته شده فايده وقف به «رَوْم» آن است كه شنونده و اشخاص نابينا كه نزديك قاري باشند ميتوانند حركت كلمة موقوفٌ عليها را در نتيجه اظهار يك سوم حركت آن درك نمايند.[5]
«رَوْم» در ضمّه و كسره و رفع و جرّ جايز ميباشد مانند:
نَسْتَعِينُ ـ مِنْ قَبْلِ ـ عَلِيمٌ ـ مِنْ نَصِيرٍ.
ولي در فتحه ونصب جايز نيست مانند: صَادِقينَ ـ قَلِيلاً، گرچه بعضي جايز شمردهاند.
سبب مَدّ براي كشيدن حروف مَدّ، سبب لازم است. اگرحرف مدّ، سبب نداشته باشد آنرا مدّ طبيعي يا اصلي يا ذاتي مينامند و به اندازه يك الف (قصر) كه مختص حرف مدّ است ميكشند مانند: قَالَ ـ قَالُوا ـ قِيلَ
و چنانچه حروف مدّ سبب داشته باشد، آنرا مدّ غيرطبيعي ميخوانند و بيش از يك الف كشيده ميشود مانند: جَاءَ.
سبب مدّ دو تاست 1. لفظي 2. معنوي سبب لفظي آن است كه در خود لفظ ديده ميشود، و در تلفظ ظاهر ميگردد و آن همزه يا سكون است كه بعد از حرف مَدّ قرار ميگيرد.
سبب معنوي، آن است كه در لفظ مشهود نيست، و معناً موجب مدّ ميگردد و عبارتست از ازدياد و مبالغه و زياده روي در نفي، در ما، نافيه ـ لا، نافيه ـ لا، ناهيه و به آن مد مبالغه نيز ميگويند. مانند: لا رَيْبَ فيهِ (در قرآن شكي نيست) لا جَرَمَ (چارهاي نيست) ـ و ما يَنْبَغي لَهُ (براي او سزاوار نيست) كه الف «ما» و «لا» نافيه و ناهيه حرف مدّ است، و به اندازه دو تا سه الف به لحاظ مبالغه در نفي، كه سبب معنوي است كشيده ميشود.
سبب معنوي چندان كاربرد عملي ندارد. و به عنوان تقسيماتي كه در بخش مدّ در كتب تجويد شده جهت اطلاع آورده ميشود.
سجدههاي قرآن در قرآن مجيد پانزده آيه سجده دار وجود دارد كه بعد از شنيدن يا خواندن چهار آيه آن سجده واجب ميگردد، و بر يازده آية ديگر سجده مستحب است.
سجدههاي واجب
1. آيه 15 سوره سجده. 2. آيه 37 سوره سجده (فصلت)
3. آخرين آيه سوره نَجم 4. آخرين آيه سوره عَلَق
سجدههاي مستحب
1. آخرين سوره اعراف 7. آيه 15 سوره رَعد
2. آيه 48 سوره نحل 8. آيه 107 سوره اَسري
3. آيه 58 سوره مريم 9. آيه 18 سوره حجّ
4. آيه 77 سوره حجّ 10. آيه 60 سوره فُرقان
5. آيه 25 سوره نمل 11. آيه 24 سوره (ص)
6. آيه 21 سوره انشقاق
سُكُون (از صفات عارضي حروف)
در لغت ضد حركت است. به غير از حروف قلقله كه عبارت بودند از: (ب ـ ج ـ د ـ ط ـ ق) بقيه حروف الفبا را «حروف ساكنه» ميگويند. زيرا نياز به حركت و جنبش در محل و جايگاه خود براي تلفظ ندارند، و هنگام اداي آنهاسكون و آرامشي در اصل مخرج حرف، بوجود آمده و به آساني تلفظ ميشوند.
سكون از صفات عارضي حروف ميباشد.
سُكون
وقتي كه حرفي هيچ حركت نداشته باشد، ساكن است، علامت سكون حرف به صورت دايره كوچك نشان داده ميشود (ه) مانند: هَلْ، امِنْ، اَرْسِلْهُ
سكون بر دو قسم است: سكون لازم و سكون عارض
سكون لازم ـ آن است كه سكون جزو شكل حرف و ساختمان آن است، مانند سكون در كلمه هَلْ و مِنْ و كمْ، كه سكون در اين كلمات سكون لازم است.
[1] . سورة انفال، آية 9.
[2] . سورة نور، آيه 50.
[3] . سورة مائده، آية 106.
[4] . سورةانعام، آية 7.
[5] . براي توضيح بيشتر به عنوان «رَوْم» مراجعه شود.
@#@
سكون عارضي ـ آن است كه جزو كلمه و ساختمان آن نميباشد، و بنا بر ضرورت و هنگام وقف و ادغام كبير بوجود ميآيد، مانند: مِنَ اللهِ كه هنگام وقف مِنَ الله خوانده ميشود، و حركت حرف آخر حذف ميشود، و در هنگام ادغام كبير مانند: قالَ لَهُمْ كه فتحه لام كلمة اول لفظاً حذف و ساكن ميشود و سپس دو حرف لام در يكديگر ادغام شده، و بصورت مشدّد به اين شكل خوانده ميشود قَالَّهُمْ
شدّت
يعني قوّت صدا و سخن گفتن، شدّت از صفات اصلي و ذاتي حروف است. هشت حرف از حروف الفبا داراي اين صفت هستند كه عبارتند از: (همزه ـ ب ـ ت ـ ج ـ د ـ ط ـ ق ـ ك).
جهت سهولت در يادگيري و حفظ، آنها را در كلمات زير جمع نمودهاند: اَجَدْتَ طَبَقَكَ (حالت را نيكو كردي يا طبق خود را بخشيدي).
اين حروف را حروف شَدِيدَه مينامند. زيرا با شدت تلفظ ميشوند، بويژه اگر ساكن باشند، صدا از شدت قوّت به كلي متوقف ميشود و كشيده نميگردد، و مانند كلمات مشدّد (تشديد دار) ادا ميشوند.
صَفِير صوتي ممتد است بدون حرف، كه از سر زبان و ميان دندانهاي ثناياي بالا و پائين خارج ميشود. صفير از صفات عارضي حروف است، و حروف (ص ـ س ـ ز) داراي صفت صفير ميباشند. زيرا هنگام اداي حروف مذكور، صوتي شبيه به صداي گنجشك پديد ميآيد. صفير «صاد» شديدتر از سين و زاء خفيفتر از آن دو ميباشد.
صفات حروف (اصلي)
صفات حروف بر دو قسم هستند: صفات اصلي و صفات عارضي. صفات اصلي يا ذاتي صفاتي هستند كه لازمه حروف بوده، و از آنها جدا شدني نيستند. و آنها ده صفت به شرح زير ميباشند.
1. جهر 2. هَمس 3. شدّت 4. رِخوت 5. اِطباق 6. اِنفتاح 7. استعلاء 8. استفال 9. اذلاق 10. اِصمات[1]
لازم به تذكراست، كه هر يك از حروف تهجّي، پنج صفت از صفات اصلي را داراست ولي هيچگاه دو صفت اصلي ضد يكديگر مثل (شدت و رخوت) در يك حرف جمع نميشود، ولي ممكن است چند صفت غيرمتضاد اعم از اصلي و يا عارضي مانند جهر، شدت، انفتاح و قلقله و غيره در يك حرف جمع گردد. بنابراين هر يك از حروف الفبا داراي چندين صفت اصلي و عارضي ميباشند.
صفات حروف (عارضي) صفاتي كه لازمه حروف نميباشند، بلكه براي حسن قرائت و زيبايي آن بر آن عارض ميشوند. صفات عارضي زينت تلاوت هستند. فرق اين صفات با صفات اصلي اين است كه، صفات عارضي برخلاف صفات اصلي با هم ضديّت نداشته، و حتي با صفات اصلي نيز ضديتي ندارند. اين صفات عبارتند از:
1. صفير 2. قلقله 3. سكون 4. تفشّي 5. اِنحراف 6. تكرير 7. اِستطاله 8. لين 9. غُنّه 10. بُحَّه 11. خَرورَه 12. نَبر 13. نفخ و نَفث 14. خفاء 15. هاوي[2]
صِلة ميمي
هرگاه ماقبل ميم جمع، مضموم و مابعدش متحرك باشد در حال وصل، حرف «واو» و اگر ماقبلش مكسور باشد، حرف «ياء» به آن متصل ميشود، و آنرا «صلة ميمي» ميگويند كه، در اختلاف قرائات بكار ميرود مانند: عَلَيْكُم و عَلَيْهِمْ كه بصورت عَلَيْكُمُو و عَلَيْهِمِي خوانده ميشوند.
حفص راوي عاصم، فقط در كلماتي كه بعد از ميم جمع، «هاء ضمير» باشد صله داده يعني با اشباع خوانده است مانند:
أَسْقَيْناكُمُهُ ـ قَدَّمْتُمُهُ ـ سَمِعْتُمُهُ ـ رَأَيْتُمُهُ كه بصورت أَسْقَيْناكُمُوهُ ـ قَدَّمْتُمُوهُ ـ سَمِعْتُمُوهُ ـ رَأَيْتُمُوهُ خوانده است و در رسم الخط نيز با «واو» نوشته شده است
صوت صوت بر اثر لرزش شديد اجسام ايجاد ميشود، و صداي انسان نيز نتيجه ارتعاش و لرزه تارهاي حنجره است كه بوسيله هوا صورت ميگيرد.
حنجره در ابتداي ناي قرار دارد، و جايگاه پديد آمدن صداست، و داراي سه غضروف است، و چنانچه غضروفها از هم جدا و دور شوند، صداي بَم و در صورتي كه بهم نزديك شوند، حنجره تنگ شده و صداي زير بوجود ميآيد.
صوت شناسي يا (فُنتيك ـ phonetic) علمي است كه درباره حروف تهجّي، اصوات هم مخرج، كلماتي كه از جهت حروف يكسان و با تغيير حركات، معاني مختلف دارند، كشش صوت و آهنگ و جملات استفهامي و غيره و خيشومي (از درون بيني) بودن بعضي اصوات، آموزش تلفظ صحيح كلمه و جمله، و همچنين مطالعة حركات و اعضاء گفتار (لبها ـ دهان ـ زبان ـ دندان ـ كام ـ حلق) و تازه كردن نفس و تغييرات دستگاه تكلّم از جهت نظري و عملي آنها، بحث ميكند.
ضَمِير ضمير اسم معرفهاي است كه، جانشين اسم ديگر ميگردد، و براي رفع تكرار آن ميآيد. و بر متكلّم يا مخاطب و يا غائب دلالت ميكند و بر دو قسم است: ضمير متصل و ضمير منفصل
ضمير متصل مانند: مِنْهُ ـ اِنَّهُ كه ضمير «هُ» به مِنْ و اِنَّ متصل شده است.
ضمير منفصل مانند: هُوَ و هِيَ، هُوَ مَعَكُمْ اَيْنَ ما كُنْتُمْ،[3] هاء ضمير را هنگاميكه ماقبل و مابعدش داراي حركت باشد با اشباع ميخوانند و در غير اين صورت بدون اشباع خوانده ميشود.[4]
علم قرائت
قرائت قرآن عبارت است از: اداي كلمات به گونهاي كه بر پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل گرديده است. و فلسفه آن نگهداري و حفظ الفاظ قرآني از تحريف و تبديل ميباشد. و يا به عبارت ديگر علم قرائت عبارت از طريقة خواندن قرآن مجيد، مطابق قرائت قُرّايي كه سند قرائت آنان حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ منتهي ميشود، و هدف و فايده آن نيكو خواندن قرآن كريم است.
علائم وقف
از آنجا كه رعايت موارد وقف و وصل ازمهمترين قسمتهاي علم قرائت و تجويد به شمار ميرود، لذا براي وقفهاي مختلف، نشانههائي وضع و تعيين نمودهاند كه در بالاي كلمات قرآني نوشته شده است. و آنها عبارتند از:
م ـ علامت وقف لازم است، يعني وقف بر آن كلمه لازم ميباشد و اعاده و دوباره خواندن موقوفٌ عليها جايز نيست.
ط ـ نشانه وقف مطلق است، يعني وقف بر آن كلمه و شروع از مابعد در تمام صورو نزد همه قرّاء خوب ميباشد.
ج ـ علامت وقف جايز است، يعني وقف بر آن كلمه پسنديده و جايز است، و وصل به مابعد نيز مانعي ندارد، ولي وقف بر آن بهتر است.
ز ـ نشانه وقف مجوّز است، يعني وقف بر آن كلمه تجويز شده و شروع از مابعد هم، بدون اعاده و دوباره خواندن موقوف عليها مانعي ندارد، ولي وصل كردن آن بهتر است. و در صورت وقف، بهتر است از جاي مناسب آيه قبلي دوباره خوانده شود.
ص ـ علامت وقف مرخّص است، يعني به ضرورت طول آيه و كمي نفس براي رسيدن به محل وقف و يا خواندن تمام آيه، چنانچه معناي آن نيكو فهميده شود، رخصت واجازه وقف داده شده. كه در اين صورت دوباره خواندن از جاي مناسب آيه خوانده شده لازم نيست، و در غير اينصورت و در حال اختيار به وصل خوانده شود.
لا ـ نشانه نفي و عدم جواز وقف است، و چنانچه در اثر كمي نفس و غيره پيش از اتمام مطلب و كلام، اضطراراً وقف شود، اعاده و دوباره خواندن آيه خوانده شده از جاي مناسب آن لازم است، مگر آنكه علامت مذكور در آخر آيه باشد. در اين صورت وقف بر انتهاي آيات روا ميباشد. البته در بعضي موارد كه ارتباط تام بين آخر آيه و اول آيه بعد وجود دارد، وصل نمودن، مناسب بلكه بهتر است. اين شش علامت وقف به رموز سجاوندي مشهورند و واضع آنها شيخ عبدالله سجاوند از قاريان اهل سنت ميباشد.
علاوه بر علائم سجاوندي، شيخ مُصدّر بخاري علائمي را تعيين نموده كه بالاي بعضي قرآنهاي قديمي نوشته شده و آنها عبارتند از:
قِف: فعل امر است، يعني وقف كن، كه متأخرين به جاي (ط) نوشتهاند و وقف بر آن مطلقاً خوب است.
س ـ علامت سكته است. قِفْهُ ـ يعني آنرا وقف كن كه، نشانه وقف به طريق سكته است ليكن سكته آن طولاني و دوبرابر (س) است و به وقف نزديكتر است.
ق ـ علامت قِيلَ عَلَيْهِ الْوَقْفُ (گفته شده بر آن وقف است) ميباشد كه وقف بر آن به قول ضعيف جايز است، و وصل بهتر ميباشد.
قِلا ـ نشانه قِيلَ لا وَقْفَ عَلَيْهِ (گفته شده بر آن وقف نيست) ميباشد كه وقف بر آن به قول ضعيف جايز نيست، بنابراين وقف بر آن بهتر است.
صِل ـ فعل امر و علامت وصل است، كه متأخرين به جاي (لا) مينويسند.
صَلي ـ نشانه اَلْوَصْلُ اَوْلي مِنَ الْوَقْفِ، كه اولويت در وصل است، و متأخرين به جاي (ز) وضع نمودهاند.
صِق ـ علامت وصل به ماقبل است، يعني از آنجا شروع نشود بلكه مانند (لا) به ماقبل وصل گردد، و غالباً در وقفهاي معانقه بكار ميرود.
صِب ـ نشانه وصل به مابعد است، برخلاف (صق) و غالباً در وقفهاي معانقه نوشته ميشود.
جِه ـ علامت وَجْهٌ لَهُ فِي الْوَقْفِ است كه، مانند (ص) علامت وقف مرخّص است.
ك ـ نشانه كَذلِكَ يعني با وقف قبلي يكسان است و غالباً بعد از وقف جايز نوشته ميشود.
مُقِرّاً ـ در بعضي قرآنهاي قديمي روي برخي آيات نوشته شده، كه به معني اقرار به مضمون و محتواي آيه است.
اين نكته قابل ذكر است كه در بعضي از قرآنهاي قديمي در مواردي علامت متقدّمين و متأخّرين، يعني قديم و جديد با هم نوشته ميشود مانند: (ط، قف) ـ (لا، صل) ـ (ز، صلي)
غُنَّه عبارت از صدائي است كه از زبان كوچك و بيني خارج ميشود، و به عبارتي انداختن صدا در بيني را «غُنَّه» ميگويند. حروف غُنَّوي عبارتند از:
1. ميم ساكن 2. نون ساكن 3. تنوين كه در حال اخفاء يا ادغام و انتهاي خيشوم (يعني درون بيني) ادا ميشود، و در اين حالت مخرج حروف مزبور از مخرج اصلي آنها تحول و حركتي پيدا ميكند، مانند: لَكُمْ بِهَا ـ لَمَّا ـ مَنْ جَاءَ.
[1] . صفات هريك از حروف براساس حروف الفبا بيان خواهد شد.
[2] . توضيح اين صفات براساس حروف الفبا در جاي خود آمده است.
[3] . سورة حديد، آية 4.
[4] . به اشباع ضمير و نيز اشباع مراجعه شود.
@#@
قُرَّاء سبعه قراِ سبعه كساني بودند كه بين سالهاي 50 تا 190 هجري، ميان مسلمانان، تعليم قرائت قرآن را رياست ميكردند، و معلّمين قرآن بودند. آنان عبارتند از: 1. نافع 2. ابن كثير 3. ابوعمرو 4. عاصم 5. حمزه 6. كسائي 7. ابن عامر.
هر يك از قرّاء سبعه راوياني داشتند كه به ترتيب عبارتند از:
1. راويان نافع (ورش و قالون) 2. راويان عاصم (حفص و ابوبكر عياش) 3. راويان حمزه (خلّاد ـ خلف) 4. راويان كسائي (حفص دوري و ابوالحارث) 5. راويان ابوعمرو (دَوري وسوسي) 6. راويان ابن عامر (هشام و ابن ذكوان) 7. راويان ابن كثير (بَزِّي و قنبل)
قرائت قرّاء سبعه مورد تأييد مسلمين بوده، و داراي اعتبار است. البته قاريان ديگري نيز بودهاند، امّا از آنجا كه نسبت به قرّاء سبعه در درجه دوم اعتبار قرار داشتهاند مطرح نگرديدهاند. در ميان قرّاء سبعه قرائت حفص از عاصم فصيحترين قرائتهاست، و با يك واسطه به علي ـ عليه السّلام ـ ميرسد.
قَصْر
كلمه «قَصْر» ضد مَدّ است و در لغت به معناي حبس و كوتاهي آمده است، مُقصّر يعني كسي كه در انجام كاري كوتاهي كرده است. قصر در اصطلاح تجويد، يعني اداء حرف به ميزان طبيعي و معمول آن است. مقدار قصر دو حركت است.
قَلْقَلَه
اين كلمه مصدر باب فَعْلَلَ (رباعي مجرد) بوده، و به معناي حركت و جنبش صدا است. و از اجتماع و جمع شدن صفات جهر و شدت بوجود ميآيد. پنج حرف داراي اين صفت ميباشند كه عبارتند از: (ب ـ ج ـ د ـ ط ـ ق).
و جهت سهولت در يادگيري و حفظ، آنها در كلمات زير جمع شدهاند: قُطْبُ جَدٍّ (ستارة بخت و اقبال). اين حروف داراي صفت قلقله هستند زيرا در حال سكون، چه سكون لازم و چه سكون عارض، احتياج به حركت وجنبش در مخرج حروف دارند، وگرنه ظاهر نخواهند شد، و اين حركت كه موجب پيدايش اندكي صداي كسره ميشود «قَلْقَلَه» نام دارد.
قلقله از صفات عارضي حروف است. اگر حروف قلقله در ميان كلمه باشد آنرا «قلقله صغري» و اگر در آخر كلمه باشد آنرا «قلقله كبري» ميگويند. قلقله صغري مثل بابْ و قلقله كبري مثل حَجّ و صِراط ميباشد. حروف قلقله را «مَضغُوطَه» نيز ميگويند، «ضَغط» به معناي فشردن است. در حال سكون، فشردن در محل حرف لازم است.
قلب هر گاه تنوين يا نون ساكنه قبل از حرف باء قرار گيرد خواه در يك كلمه يا دو كلمه باشند، در تلفظ تبديل به «ميم» ميشود و با اخفاء و غُنّه ادا ميشود. زيرا «ميم» و «باء» قريب المخرج هستند و همچنين «ميم» و «نْ» در صفت غُنّه و ساير صفات يكسان و متحدند.
«قلب» به معني بدل كردن حرفي به حرف ديگر است.
مانند: مِنْ بَعْدِ ـ اَنْبِئْهُمْ ـ مِنْ بَأْسِ الله ـ سَمِيعٌ بَصيرٌ ـ صُمٌّ بُكْمٌ
در مثالهاي فوق «باء» به «ميم» تبديل ميشود. علامت قلب يا ابدال «م» كوچكي است كه در بعضي قرآنها در بالا يا پائين نون ساكنه و تنوين قرار ميدهند.
كسره لازم و عارض
كسره بر دو قسم است: لازم و عارض كسره لازم ـ آن است كه جزو شكل و ساختمان كلمه است مانند: اَمْسِ (ديروز) ـ بِهِ كه كسره سين و باء هميشه ثابت ميباشد. زيرا جزو كلمه است.
كسره عارضي ـ آن است كه كسره جزو كلمه نميباشد، و هنگامي كه دو حرف ساكن در كنار يكديگر قرار بگيرند، براي رفع التقاء دو ساكن و امكان تلفظ كلمه حرف اول را مكسور ميكنند، و به آن كسره عارضي ميگويند مانند: أمِ ارْتابوا، لِمَنِ ارْتَضي، رَبِّ ارْجِعُوني، كه اولي در اصل أمِ اِرْتابُوا و ميم آن ساكن بود و چون همزه اِرْتابُوا، همزه وصل است و همزه وصل در ميان جمله تلفظ نميشود، و چون راء در اِرْتابُوا نيز ساكن است، براي رفع التقاء دو ساكن يعني (ميم و راء) حرف اول را كسره ميدهند، و در نتيجه اَمِ ارْتابُوا خوانده ميشود. بنابراين كسره (ميم) كه قبلاً وجود نداشت، بنا به ضرورت بوجود آمد، و به آن كسره عارضي ميگويند.
كَسْكَسَه
«كَسْكَسَه» مصدر است و نوعي وقف ميباشد، كه به شيوه وقف الحاق[1] ميباشد. و عبارت از الحاق حرف «سين» به حرف كاف خطابِ مؤنث (ضمير مؤنث مخاطب) لفظاً در حال وقف ميباشد مانند: وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي مائَكِ (سوره هود آيه 43) كه كلمه آخر آيه هنگام وقف «مَائَكِسْ» خوانده ميشود.
و نيز آيه: قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ (سوره مريم آيه 18) كه كلمه آخر آن به صورت «رَبِّكِسْ» خوانده ميشود.
گفته شده «كسكسه» لغت قبيله بني بكر ميباشد.
ولي بطور كلي وقف به سكونِ كافِ خطاب، چه مذكر و چه مؤنث بنا به رسم الخط قرآن مجيد بهتر است.
اين گونه وقف، كاربرد عملي ندارد، و بيشتر جهت اطلاع خوانندگان نسبت به مسائلي كه در تجويد مطرح شده آورده ميشود.
كَشْكَشَه
نوعي از وقف است كه به شيوه اِبدال[2] انجام ميشود، و عبارت از بدل كردن كافِ خطابِ مؤنث (ضمير مؤنث مخاطب) (لفظاً) به شين در حالت وقف مانند:
يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ (سوره يوسف آيه 29) و نيز آيه إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ (سوره قصص آيه 7) كه كلمات آخر هر دو آيه هنگام وقف به صورت لِذَنْبِشْ و اِلَيْشْ، خوانده ميشود.
گفته شده «كشكشه» لغت قبيله بني تميم ماست.
ولي طبق رسم الخط قرآن مجيد وقف به سكونِ كافِ خطاب، چه مذكّر و چه مؤنث از هر جهت بهتر است.
اين گونه وقف كاربرد ندارد، و بيشتر جنبه استثنايي داشته و اگر مطرح شده است، جهت اطلاع خوانندگان نسبت به اصطلاحات قديم تجويد است.
لام جَلاله
كلمه «الله» لفظ جلاله و بزرگ است، و لام آنرا «لام جلاله» ميگويند و ترقيق يا تغليظ آن به شرح ذيل است:
1. هرگاه ماقبل لام جلاله مكسور باشد، چه كسرةلازم و يا عارض، ترقيق ميشود مانند: بِاللهِ ـ بِسْمِ اللهِ ـ بِآياتِ اللهِ ـ سَبِيلِ اللهِ ـ قُلِ اللّهُمَّ
2. و در صورتيكه ماقبل آن مفتوح يا مضموم باشد يا لفظ جلاله به تنهائي تلفظ شود، تغليظ ميگردد مانند:
اَللهُ ـ قَالَ اللهُ ـ اِنَّ اللهَ.
لِين به معني نرمي ميباشد، و از حروف الفبا دو حرف (واو، ياء) ساكن ماقبل مفتوح را كه به نرمي تلفظ ميشوند، حروف لِين ميگويند. (ـَ و، ـَ ي). هنگام اداي دو حرف مذكور بايد دهان را باز كرد تا فتحة ماقبل آنها واضح و آشكار گفته شود، البته بايد دقت شود كه مشدّد نگردد مانند: لا تَطْغَوْا ـ عَيْن ـ والِدَيْهِ.
چون حرف «واو» از هواي ميان دو لب و «ياء» از ميان فضاي دهان خارج ميگردند، و تكيهگاهي نداشته و تنها صوت هستند، آنها را حرف جوفي يا هوائي نيز ميگويند. لِين از صفات عارضي حروف بشمار ميرود.
متقارب معني نزديك به هم است و به حروفي متقارب گفته ميشود كه، مخارج يا صفات آنها نزديك يكديگر باشند مانند حروف لَهَوي ـ حروف لِثوي ـ حروف شَفَهي و نيز (همزه ـ ع) و (ح ـ غ) و (د ـ ش) و غيره.
مُتَجانس به معني هم جنس و هم سنخ است. و به حروفي متجانس گفته ميشود كه داراي يك مخرج، ولي در صفات مختلف باشند مانند: حروف شَجَري ـ نِطعي ـ اَسَلي ـ و نيز مانند (همزه ـ هـ) يا (ع ـ ح) يا (غ ـ خ).
مُتَماثل به معني همانند است و به حروفي متماثل گفته ميشود كه در مخرج و صفات متحد باشند، به عبارت ديگر دو حرف مانند هم را متماثل ميگويند مانند: حرف دال و سين.
مخارج حروف
مخارج جمع مخرج بر وزن «مَفعل» و اسم مكان و به معني جايگاه و محل خروج است.
«مخرجِ حروف» مكاني است كه حروف از آن محل خارج و ادا ميشوند مانند: لبها كه جاي اداي چهار حرف (ف، ب، م، و) ميباشد. براي تعيين و شناختن مخرج هر يك از حروف الفبا، شيوهاي است كه آن حرف را ساكن كرده و همزة مفتوحي بر سر آن در ميآوريم و آنرا تلفظ ميكنيم، مانند حرف «ب» كه با همزه مفتوح ميشود:
«اَب» و مخرج حرف مزبور كه درون دو لب است معلوم ميشود. بدين وسيله محلي كه حرف ب بر آن تكيه كرده و ادا ميشود و مخرج «ب» است مشخص ميشود.
حروف الفباي عربي عموماً از سه محل خارج ميشوند:
1. حلق 2. دهان 3. لبها[3]
مّدّ
به معني كشيدن و در اصطلاح تجويد،كشش صوت است. و سه حرف الف ـ واو ساكن ماقبل مضموم (ـُ وْ) ـ و ياء ساكن ماقبل مكسور (ـِ يْ) را حروف مدّ مينامند. اين حروف در كلمه «اتُوني» جمع است. زيرا در طبيعت اين سه حرف امتدادي وجود دارد كه در حروف ديگر نيست. و هنگام اداي آنها صدا بدون زحمت كشيده ميشود.
قَصْر: يعني كوتاه و برخلاف مَدّ است.
طول و متوسط: حد فاصل ميان مدّ و قصر ميباشد.
و ميزان كشش صدا در هر يك بدين گونه است كه: مدّ: كشيدن صدا به اندازه چهار يا پنج الف است، و بصورت متعارف به اندازه مدت بستن يا باز كردن 5 انگشتِ دست ميباشد. و طول و متوسط و قصر، كشيدن صدا به ترتيب به اندازه سه و دو و يك انگشت است. گر چه مقدار مدّ را با تعداد فتحه نيز محاسبه مينمايند.
فايده كشيدن مدّ و كشش صوت زيبايي تلاوت است. چنانكه از عبدالله بن مسعود كه از اصحاب پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و از كاتبان وحي است روايت شده كه:
اَلْمَدَّاتُ دَبَابِيجُ الْقُرآنِ (مدّها ديباجهاي قرآن هستند.) همانگونه كه پارچه ابريشمي را براي زيبايي و آراستگي به تن ميكنند، مدّ و كشش صوت موجب آرايش و زيبايي قرائت قرآن است.
البته در ميان قرّاء در مورد ميزان كشش صوت در موارد لازم اختلاف وجود دارد، بعضي به اندازه دو الف، بعضي سه الف و پارهاي چهار الف گفتهاند.
[1] . به اصطلاح الحاق مراجعه شود.
[2] . به اصطلاح ابدال مراجعه شود.
[3] . در مورد هر كدام از حروف حلق و دهان و لبها، تحت عنوان حروف مذكور توضيح داده شده است.
@#@ و تا هفت الف نيز نقل شده است. بهر حال مدِّ مناسب باعث زيبايي كلام و قرائت ميشود.
مدِّ مُنْفَصل (جايز)
وقتي است كه حرف مدّ در آخر كلمه و همزه در ابتداي كلمة بعد باشد كه در اين صورت مدّ به اندازه ( 1 ـ 2 ـ 5/2) الف، كشيده ميشود مانند: بِما أَنْزَلَ ـ قالُوا آمَنَّا ـ فِي أَنْفُسِهِمْ.
مدّ تعظيم
چنانكه گفته شد مدّ منفصل را قرّاء به قصر ميخوانند، ولي در برخي موارد مانند: لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ ـ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ و امثال آن كه سبب لفظي و معنوي جمع است، به لحاظ تعظيم و مبالغه در نفي شريك براي خدا، به مدّ ميخوانند و آنرا مد تعظيم و مدّ مبالغه مينامند.
مدّ عارضي
آن است كه بعد از حرف مدّ، حرف ساكني واقع شود كه سكون آن به سبب وقف يا ادغام، عارض شده باشد. كه در اين صورت جايز است به مدّ يا متوسط يا قصر[1] خوانده شود.
سبب وقف مانند: اَلْبَابُ ـ يُؤْمِنُونَ ـ نَسْتَعينُ كه حركت حروف آخر آنها هنگام وقف، لفظاً حذف و ساكن ميشود و الف ـ واو ـ ياء ماقبل آخر كلمات مذكور، حرف مدّ، و سكون عارضي حروف آخر، سبب آنست.
به سبب ادغام مانند: قَالَ لَهُمْ ـ سَيَقُولُ لَكَ، فِيهِ هُديً، كه فتح لام «قَالَ» براي ادغام نمودن در لام «لَهُمْ» لفظاً حذف و ساكن ميگردد، و الفِ قَالَ حرف مدّ و سكون عارضي لام، سبب آن است و آنرا ادغام كبير ميگويند كه قالَّهُمْ خوانده ميشود.[2]
علامت مدّ (ـَ) است كه بالاي حروف مدّهاي متصل و منفصل و لازم و عارض گذاشته ميشود.
مَدّ لازم
آن است كه بعد از حرف مدّ، حرف ساكني قرار گيرد، و آن بر دو نوع است: 1. مدّ لازم مُدْغَم 2. مدّ لازمِ مُظْهَر مدّي كه سبب آن سكون لازم مُدْغَم باشد مانند: دَابَّةٌ (جنبنده) يُوَادُّونَ[3] (دوست ميدارند) ـ الحَاقّة (از نامهاي قيامت) أتُحَاجُّونِّي[4] (با من مجادله ميكنيد).
و مدّي كه سبب آن سكون لازم مُظْهَر باشد مانند حروف مقطعه قرآن (س ـ ص ـ ق ـ ك ـ ل ـ م ـ ن) كه هر كدام يك حرف هستند و به حرف تلفظ ميشوند (حرف وسط آنها حرف مدّ است) و تمام حروف مذكور مدّ لازم مُظهَر است. توضيح اينكه مثلاً حرف «ق» بصورت ظاهر يك حرف است، ولي با سه حرف (قاف) ادا ميشود و الف آن حرف مدّ و سكون لازم مُظهر (فاء) سبب آن است. يا مانند: آللهُ (آيا خدا) و يا آلذَّكَرَيْنِ (آيا دو نر) كه در اصل أَاَللهُ و اَاَلذَّكَرَيْنِ بوده و «آل» داراي مدّ لازم است. همزه دوم به سبب تخفيف، قلب به الف شده و الف «آل» حرف مدّ و سكون لازم مُدغَم و مظهر «لام» سبب آن است و آنرا مدّ منقلب نيز ميگويند.
مدّ متصل يا واجب آن است كه حرف مدّ و همزه در يك كلمه واقع شوند، كه در اين صورت از چهار تا شش حركت كشيده ميشود، مانند: جاءَ ـ سُوءٌ ـ در حروف مقطعه اوائل بعضي از سورههاي قرآن، گرچه آخر آنها همزه وجود دارد (هنگام خواندن اسم حروف)، ولي چون يك حرف است نه يك كلمه، مدّ آنها بصورت طبيعي (قصر) و به اندازه يك انگشت يا دو حركت است.
مقادير مَدّ مقدار مدّ (كشيدن) از 2 حركت (يك الف) كمتر نبوده، و از 6 حركت (سه الف) نيز بيشتر نيست. بنابراين مقدار حركت انواع مدّ عبارت از:
مقدار قصر (دو حركت)
فوق قصر (سه حركت)
توسط (چهار حركت)
فوق توسط (پنج حركت)
طول (شش حركت) ميباشد.
منقوطه و غير منقوطه حروف را از جهت نقطهدار بودن و يا نقطه نداشتن به منقوطه و غيرمنقوطه تقسيم ميكنند. حروف منقوطه را مُعجمه و حروف غير منقوطه را مُهْمَله نيز مينامند، و به حروفي كه داري يك نقطه باشند مُوَحَّده و دو نقطه را مثنّاة و سه نقطه را مُثَلَّثَه مينامند.
ميم ساكن
ميم ساكنه داراي سه حكم است:
1. ادغام با غُنّه
2. اخفاي با غُنّه
3. اظهار 1. ادغام با غُنّه: هرگاه بعد از ميم ساكنه، ميم ديگري قرار گيرد چه در يك كلمه يا دو كلمه باشند. دراين صورت اولي در دومي ادغام ميشود (ادغام مثلين) و با غُنّه ادا ميگردند. مانند: لَمَّا ـ يُعَمِّرَهُ ـ اَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ[5] ـ عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ
2. اخفاي با غُنّه: هرگاه ميم ساكنه، قبل از حرف «باء» قرار گيرد، اخفاي با غُنّه ميگردد. گرچه اظهار آن نيز جايز است مانند: اِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ ـ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِالله ـ قُلُوبِكُمْ بِهِ[6].
3. اظهار: در صورتيكه بعد از ميم ساكنه به استثناي دو حرف (ميم و باء) هر يك از 26 حرف ديگر قرار گيرد، چه در يك كلمه يا دو كلمه باشند، ميم ساكنه اظهار ميشود. مخصوصاً وقتيكه بعد از ميم ساكنه (فاء يا واو) واقع شود و در اين دو مورد گويند اَشَدِّ اظهار است. زيرا هر سه از حروف شَفَهي هستند، و چنانچه ميم ساكن كاملاً اظهار نشود از ادغام مصون نميماند. مانند:
اَلْحَمْدُ ـ اَنْعَمْتَ ـ لَكُمْ دِينُكُمْ ـ اَمْوالٌ ـ اَمْواتٌ ـ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ[7] ـ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالّينَ.[8]
نَبْر به معني بلند كردن صدا پس از كوتاهي و پستي آن است. از حروف الفبا، حرف «همزه» داراي اين صفت ميباشد. و از اين جهت همزه را «مَنْبُوَره» مينامند. زيرا بلندترين حرف يعني دورترين آنها از لحاظ جايگاه و مخرج حروف است.
و نيز همزه از حروف مهجوره و شديده و مصمته ميباشد، زيرا مانع جريان نفس بوده و با بلندي و شدت و سنگيني ادا ميشود، و به همين خاطر آنرا اَثْقَلُ الْحُرُوف ميگويند، و اين صفت بيشتر در حال سكون عارض ميشود. و بعضي آنرا تسهيل نموده و سهل و آسان ادا مينمايند. و بهتر آن است كه در حال سكون با تحقيق[9]
ادا شود، مانند: يَشَاء ـ أنْبَاء ـ أنْبِئْهُم
نَبْر از صفات عارضي حروف است.
نَفْخ، نَفْث به معناي دميدن از دهان ميباشد. و از ميان حروف الفبا دو حرف (ف ـ ت) را مَنْفُوخَه و مَنْفُوثَه ميگويند، زيرا هنگام تلفظ حروف مزبور، هوا از مخارج آنها دميده شده و بيرون ميآيد مانند: اُفٍّ (اسم فعل است و هنگام كراهت و نفرت گفته ميشود). كَهْف (غار) ـ ثَلاث (سه) يَلْهَثْ[10] (سك زبان از دهان بيرون آورد).
نفخ و نفث از صفات عارضي حروف است.
نَقل
از شيوههاي وقف ميباشد، و عبارت است از نقل حركت حرف آخر كلمهاي كه بر آن وقف ميكنند، (موقوفٌ عليها) بما قبل آن مانند: وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ، كه بنا به شيوه وقف حمزه و هشام، كسره راء به ماقبل منتقل ميشود و اينگونه خوانده ميگردد: بِالصَّبْر
و كلمات اَلْاَرْضُ ـ اَلْاَمْرُ ـ وَ الْاِنْسُ و نظائر آن كه بنا به شيوه وقف حمزه و ورش، الف حذف شده و حركت آنرا به ماقبل منتقل ميكنند و به اين صورت ميخوانند و وقف ميكنند: اَلَرْص ـ اَلَمْر ـ وَلِنْس.
نون ساكن
آن است كه داراي حركت نباشد، و در وسط و آخر كلمات اعم از اسم و فعل و حرف واقع ميشود مانند: مَن (هركس) ـ كُنْتَ (بودي) ـ مِنْ (از).
نون وِقَايَه «وقايه» يعني نگه داشتن و نون وقايه حرفي است كه، نگاهدارنده فعل است كه كسره و جرّ نگيرد، زيرا اين دو از ويژگيها و خصوصيات اسم ميباشند، و هنگامي كه ياء متكلّم (ي) به فعل متصل شود (خَلَقَ + ي) چون آخر فعل كسره پذير نيست، ميان آنها نون مكسورهاي (نِ) اضافه ميكنند، تا فعل از قبول كسره محفوظ بماند. و آنرا نون وقايه مينامند. مانند تَبِعَني ـ خَلَقَني ـ فَاتَّبِعُونِي ـ لَيَحْزُنُني ـ لِمَ حَشَرْتَني[11].
البته در بعضي موارد ياء متكلم به جهت تخفيف در رسم الخط قرآن حذف شده، و نون وقايه مكسور باقي مانده كه كسره نون بر حذف ياء متكلم دلالت ميكند. مانند: فَاسْمَعُونِ ـ فَاتَّقُونِ ـ يَشْفِينِ[12] ـ فَارْهَبُونِي ـ كَذَّبُونِي.
در اين موارد بهتر است به طريق «رَوْم» وقف شود يعني يك سوم كسرة نون وقايه تلفظ شود.
وَصل به سُكون آن است كه پس از وقف به اسكان، كلمهاي كه بر آن وقف شده (موقوفٌ عليها) بدون تازه كردن نفس، به كلمة بعد وصل شود مانند: اللَّهُ الصَّمَدُ، كه دال مضموم در حال وقف بايد ساكن خوانده شود. و وصل كردن، در حالت سكون به كلمة بعدي جايز نيست، و اين را وصل به سكون ميگويند. رعايت آن در نماز لازم است و احتياط واجب ترك وصل به سكون است.
وَقْف
به معني درنگ كردن و در اصطلاح تجويد، جدا ساختن كلمه از ما بعدش ميباشد، و ضد آن وصل است. و ميان وقف و وصل، سَكته قرار دارد.
هنگام وقف، صوت و نفس هر دو قطع ميشود. و نفس تازه ميگردد، و در وصل صوت ونفس قطع نميشود، و نفس تازه نميگردد. و قطع صدا و اِعراب (حركات) را بدون قطع نفس سكته ميگويند، كه پس از قطع صدا، مابعد آن را بدون تازه كردن نفس ميخوانند.
از آنجا كه خواندن يك سوره يا آيه بلند با يك نفس دشوار است، براي تازه كردن نفس ميتوان وقف نمود، و دوباره شروع به خواندن كرد. به شرط آنكه حسن ابتداء بعد از وقف رعايت شود. زيرا رعايت موارد وقف، در معناي آيات تأثير دارد. و عدم رعايت نكات مربوط به وقف در بعضي مواقع ممكن است معني آيه را تغيير دهد. لذا مبحث وقف از مهمترين موضوعات تجويد قرآن است، كلمهاي كه بر آن وقف ميشود موقوفٌ عليها (وقف شده بر آن) مينامند.
وقف به 9 طريق ممكن است صورت گيرد كه عبارتند از:
1. اسكان 2. ابدال 3. رَوْم 4. اِشمام 5. اِلحاق 6. حذف 7. اِثبات 8.
[1] . در مورد ميزان مدّ توضيح داده شد.
[2] . به بخش ادغام مراجعه شود.
[3] . سورة مجادله، آية 22.
[4] . سورة انعام،آية 80.
[5] . سورة زخرف، آية 37.
[6] . سورة آل عمران، آية 126.
[7] . سورةبقره، آية 15.
[8] . سورة حمد، آية 7.
[9] . در مورد تحقيق به واژه مربوطه مراجعه شود.
[10] . سورة اعراف، آية 176.
[11] . سورة طه، آيه 125.
[12] . سورة شعراء،آية 80.
@#@ اِدغام 9. نقل[1]
و از جهت اينكه در كجاي آيه وقف شود، با توجه به محتواي آيه و علائم وقف و غيره به دو نوع تقسيم ميشود: اختياري و اضطراري و وقف اختياري سه نوع است:
1. وقف تامّ
2. وقف كافي
3. وقف حَسَن وقف اختياري و اضطراري مربوط به محلهايي است كه قاري در حين خواندن ممكن است بر آن، وقف كند و 9 شيوه وقف مربوط به ساختمان كلمهاي است كه روي آن وقف ميشود.
وقف حَسَن
آن است كه كلام از جهت معنا تمام باشد، و از جهت لفظ بستگي به آيه بعد داشته باشد. اين گونه وقف را به سبب اينكه در معنا تغييري نميدهد، وقف حَسَن ناميدهاند، ولي وصل كردن آن بهتر و سزاوارتر است. و در صورتي كه قاري در آن محل وقف كند، شروع از قسمت بعد آيه نيكو نبوده، و بهتر آن است كه كلمهاي را كه روي آن وقف كرده، دوباره بخواند. مانند وقف ميان موصوف و صفت و يا معطوفٌ عليه و معطوف.
حروف عطف عبارتند از: واو ـ فاء ـ ثُمَّ ـ حتّي ـ اَو ـ اَمْ ـ بَلْ ـ لكِنْ ـ لا
موصوف و صفت مانند: وقف بر اَلْحَمْدُلِلّهِ و شروع از رَبِّ الْعَالَمينَ.
معطوف عليه و معطوف مانند:, وقف بر اِيّاكَ نَعْبُدُ و شروع از وَ اِيّاكَ نَسْتَعِينُ.
البته اگر وقف حسن در انتهاي آيه باشد، در صورت وقف بر آن، اعاده و دوباره خواندن قسمتي از آيه قبل ضرورتي ندارد.
وقف كافي
آن است كه كلام از جهت لفظ، تمام و از جهت معني، ارتباط به آيه بعد داشته باشد. كه در اين صورت وقف بر آن نيكو و كافي است.
اين نوع وقف نيز در انتها و نيز در ميان آيات يافت ميشود.
و غالباً قبل از: اِنَّ ـ سَ و سَوْفَ ـ همزه و هَلْ ـ و يا افعال مدح و ذم (نِعْمَ و بِئْسَ) واقع ميشود مانند:
رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا اِنَّكَ اَنْتَ السَّميعُ الْعَلِيمُ (سوره بقره آيه 127)
وقف غُفران غفران يعني بخشش و آمرزش، و وقف غفران آن است كه، طبق فرموده رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ هر گاه قاري بر آن كلمه وقف كند، موجب مغفرت و آمرزش اوست وقف غفران در ده جا از قرآن آمده كه عبارتند از:
1. آيه 51 سوره مائده در كلمه (اَوْلِيَاء)
2. آيه 36 سوره انعام در كلمه (يَسْمَعُونَ)
3. آيه 18 سوره سجده در كلمه (يَسْتَوُنَ)
4. آيه 18 سوره سجده در كلمه (فَاسِقاً)
5. آيه 12 سوره يس در كلمه (آثَارَهُمْ)
6. آيه 30 سوره يس در كلمه (عَلَي الْعِبَادِ)
7. آيه 52 سوره يس در كلمه (مِنْ مَرْقَدِنَا)
8. آيه 61 سوره يس در كلمه (اَنِ اعْبُدُوني)
9. آيه 81 سوره يس در كلمه (اَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ)
10. آيه 19 سوره مُلك در كلمه (يَقْبِضْنَ)
وقف اَقْبَح
در قرآن مجيد در هفده مورد و به قولي نوزده محل، نبايد وقف كرد، كه وقف در آنجاها را وقف اقبح، و يا وقف كفران مينامند، و چنانچه با اعتقاد و توجه به مضمون آيه، عمداً وقف شود موجب كفران است، آنها عبارتند از:
1. آيه 10 سوره بقره: وقف بر (فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ) و شروع از فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً.
2. آيه 26 سوره بقره: وقف بر (إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي) و شروع أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها.
3. آيه 55 سوره بقره: وقف بر (وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ)و شروع از حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً.
4 و 5. آيات 116 سوره بقره و 68 سوره يونس: وقف بر (وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً) و شروع از سُبْحانَهُ.
6. آيه 163 سوره بقره: وقف بر (لا إِلهَ) و شروع از إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ.
7. آيه 181 سوره آل عمران: وقف بر (لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ) و شروع از وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ.
8. آيه 31 سوره مائده: وقف بر (فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً) و شروع از يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ.
9. آيه 64 سوره مائده: وقف بر (وَ قالَتِ الْيَهُودُ) و شروع از يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ.
10. آيه 72 سوره مائده: وقف بر (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا) و شروع از إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ.
11. آيه 73 سوره مائده: وقف بر (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا) و شروع از إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ.
12. آيه 84 سوره مائده: وقف بر (وَ ما لَنا) و شروع از نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ.
13. آيه 112 سوره مائده: وقف بر (إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ) و شروع از أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ.
14. آيه 77 سوره انعام: وقف بر (فَلَمَّا رَأَي الْقَمَرَ بازِغاً) و شروع از قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ.
15. آيه 78 سوره انعام: وقف بر (فَلَمَّا رَأَي الشَّمْسَ بازِغَةً) و شروع از قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ.
16. آيه 30 سوره توبه: وقف بر (وَ قالَتِ الْيَهُودُ) و شروع از عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ و وقف بر (وَ قالَتِ النَّصاري) و شروع از الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ.
17. آيه 43 سوره رعد: وقف بر (وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا) و شروع از لَسْتَ مُرْسَلاً.
18. آيه 22 سوره فجر: وقف بر (وَ جاءَ رَبُّكَ) و شروع از وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا.
19. آيه 4 و 5 سوره ماعون: وقف بر (فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ) و شروع از الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ.
موارد ذكر شده از وقف كفران يا اقبح، نشان ميدهد كه اين گونه وقف معاني آيات را عوض كرده، و به غير معناي مورد نظر تبديل ميكند.
مثلاً در حاليكه مضموم آيات نفي شرك و فرزند داشتن خداوند است. و در مواردي مثل آيه 4 و 5 سوره ماعون، آيه خطاب به كساني است كه نسبت به نماز سهل انگار هستند، در صورتيكه اگر بر (لِلْمُصَلين) وقف شود، معنا كاملاً عوض ميگردد.
وقف مُعَانَقَه يا مُراقَبَه
«مُعانَقه» به معني دست به گردن يكديگر انداختن، و «مراقبه» به معناي محافظت كردن ميباشد. و در اصطلاح تجويد آن است كه، دو وقف كه پهلوي يكديگر قرار گيرند، چه در يك يا دو آيه و يا در دو كلمه باشند، و از جهت معنا به هم مربوط باشند، در صورتيكه در كلمه اول وقف گردد، در دوم به وصل خوانده شود. و همچنين به عكس، و مراقبت شود كه به هر دو وقف نگردد. و در اين گونه موارد با توجه به معناي آيه، معلوم ميشود كه وقف در كداميك بهتر و مناسبتر است.
واضع اين وقف ابوالفضل عبدالرحمن بن احمد عَجلي رازي است (متولد 371 ـ متوفي 454 قمري)، كه آنرا از مراقبة در عروض گرفته است. و علامت اين وقف مَعَ يا مَعَاً با هم يا سه نقطه به رنگ قرمز است كه، بالاي كلمات قرآن گذاشته ميشود.
وقفهاي معانقه در قرآن فراوان است كه به دو مورد از آنها اشاره ميشود.
1. آيه دوم سوره بقره: لا رَيْبَ فِيهِ هُدي لِلْمُتَّقِينَ
2. آيه 195 سوره بقره: وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الُْمحْسِنِينَ.
وقف نَبي پيامبر گرامي اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ در جاهاي بسياري از آيات قرآن مجيد وقف مينمودند، كه به 9 مورد مشهور آن اشاره ميشود، مواردي را كه پيامبر وقف فرمودهاند وَقْفُ النَّبِيّ ميگويند كه عبارتند از:
1. آيه 148 سوره بقره: فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ
2. آيه 197 سوره بقره: وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ
3. آيه 7 سوره آل عمران: وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ
4. آيه 2 سوره يونس: أَنْ أَوْحَيْنا إِلي رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ
5. آيه 52 سوره يونس: ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ
6. آيه 4 سوره نحل: خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ
7. آيه 2 سوره قدر: وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ
8. آيه 4 سوره قدر: مِنْ كُلِّ اَمرٍ سَلامٌ
9. فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ
وقف اضطراري يا قبيح آن است كه كلام از حيث لفظ و معنا تمام نشده باشد، و بستگي به ما بعد داشته باشد، و اگر بر اثر تنگي نفس و غيره مانند عطسه و سرفه، پيش از تمام شدن مطلب آيه، و كلام، به ناچار وقف شود، اعاده و دوباره خواندن آيه خوانده شده، از جايي كه مناسب باشد ضروري است. زيرا در صورت وقف كردن، ممكن است منظور و مقصود از جمله يا آيه معلوم نگردد، و يا معنا تغيير پيدا كند. مانند:
وقف بر الْحَمْدُ و شروع از لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ
و نيز وقف بر إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي و شروع از الْقَوْمَ الْكافِرِينَ موارد وقف اضطراري يا قبيح عبارت از:
1. وقف ميان فعل و فاعل مانند: خَلَقَ اللَّهُ
2. وقف ميان فاعل و مفعول مانند: خَلَقَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ
3. وقف ميان مبتداء و خبر مانند: هذا صِراطِي
4. وقف ميان عامل و معمول مانند: أَرادَ شَيْئاً
5. وقف ميان قول و مَقول (گفته شده) مانند: قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ، كه كلمه اول قول و بقيه جمله مقول آن ميباشد.
6. وقف ميان امر و جواب مانند: كُنْ فَيَكُونُ
7. وقف ميان شرط و جزا مانند: فَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ
8. وقف ميان موصول و صله مانند: هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ
9.
[1] . هر يك از موارد وقف طبق حروف الفبا، در محل خود بيان شده است. مثلاً اسكان در قسمت الف و حذف در قسمت ح و...
@#@ وقف ميان مضاف و مضافٌ اليه مانند: مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ
10. وقف ميان مستثني منه و مستثني مانند: فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ اِلَّا اِبْليسَ.[1]
11. وقف ميان مُبدلٌ منه و بَدَل مانند: اِذْ نَادي رَبُّكَ مُوسي اَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ، قَوْمَ فِرْعَوْنَ[2]، در اين آيه (قَوْمَ الظّالِمِينَ) مُبْدِلٌ منه و (قَوْمَ فِرْعَوْنَ) بدل است.
12. وقف ميان حال و ظرف مانند: ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً[3]
13. وقف ميان قسم و جواب مانند: قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِينَ.[4]
باء حرف قسم است و در (قالَ فَبِعِزَّتِكَ) نبايد وقف شود، و بقيه آيه جواب قسم است.
14. وقف ميان افعال ناقصه و معمول آنها مانند: وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً
15. وقف ميان لاء نفي جنس و حروف مشبّهةٌ بالفعل و معمول آنها مانند: اِنَّ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.[5]
وقف مُنْزَل مُنْزَل به معني فرو فرستاده شده، و وقف منزل آن است كه به مفاد آيه كه ميفرمايد: فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ[6] (هنگاميكه قرآن را خوانديم، پس خواندن آنرا پيروي كن) حضرت جبرئيل، هنگام تلقين آيات قرآن بر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در آنجاها وقف كرده است، و بدين سبب به وقف مُنزَل يا وقف جبرئيل معروف است و مشهورترين آنها هشت محل در قرآن ميباشد:
1. آخر آيه 120 سوره بقره: ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ.
2. آخر آيه 274 سوره بقره: وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.
3. آخر آيه 7 سوره آل عمران: وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ.
4. ابتداي آيه 95 سوره آل عمران: قُلْ صَدَقَ اللَّهُ.
5. آخر آيه 36 سوره انعام: ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ.
6. وسط آيه 124 سوره انعام: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ.
7. وسط آيه 187 سوره اعراف: لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ.
8. آخر آيه 51 سوره يس: وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلي رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ.
وقف تامّ
آن است كه كلام از حيث لفظ (تركيب نحوي) و معنا كامل بوده، و بستگي به آيه بعد نداشته باشد.
اين نوع وقف، مورد قبول تمام قرّاء است، زيرا با انجام آن، كلام و سخن تمام شده و براي شنونده انتظاري باقي نميماند
وقف تام بيشتر در پايان آيهها و انتهاي قصص (داستانهاي قرآن) و كلام و پيش از ياء نداء و فعل امر ميباشد مانند: وقف بر مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ، و شروع از إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ.
البته در بين آيات نيز به اعتبار تمام شدن مطلب و كلام نيز آمده است مانند: وقف بر لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي، و شروع كردن از دنبال آيه وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً.[7] معناي آيه اين است كه (هر آينه بتحقيق شيطان پس از آمدن قرآن، مرا از پيروي آن گمراه كرد، و شيطان گمراه كننده انسان است.) چنانكه ملاحظه ميشود جمله اول سخن شخص گمراه و جمله دوم بيان خداوند است.
وَقف به اِدغام
اين شيوه وقف عبارت است از آن كه حرف آخر كلمهاي را كه ميخواهند بر آن وقف كنند (موقوفٌ عليها) را از جنس حرف ماقبل نموده، و سپس درهم ادغام مينمايند مانند:
سَوْءٍ ـ شَيْئٍ ـ بَرِئٌ ـ قُرُوءٍ كه بصورت سُوّْ ـ شَيّْ ـ بَرِيّْ و قُرُوّْ ميخوانند و وقف ميكنند. اين شيوه وقف حمزه و هشام ميباشد كه همزه را به واو و ياء بدل ميكنند.
وقف به حركت آن است كه صدا بدون سلب حركت حرف آخر، قطع شود مانند مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ، كه اگر كلمة آخر يعني الدِّينِ با همان حركت كسره «ن» وقف شود آنرا وقف به حركت ميگويند. وقف به حركت جايز نيست. و نون مكسور در آيه فوق به هنگام وقف بايد ساكن خوانده شود.
وقف به حركت هنگام نماز بايد رعايت شود و احتياط واجب ترك وقف به حركت است.
هاء جَوْهَري (ذاتي) حرفي است كه جزء ذات و جوهر كلمه اس، و از آن جدا ميشود مانند: اَللهُ ـ نَفْقَهُ ـ فَواكِهُ ـ يَنْتَهِ ـ تَنْتَهِ ـ اِلهُ
حركت هاء جوهري هر چه باشد، به همان صورت و بدون اشباع اداء ميشود، تنها در كلمه «هذِهِ» با وجود اينكه هاء آخر كلمه، هاء جوهري است، با اينحال به «اشباع» خوانده ميشود.[8]
هاء سَكْت
«سَكْت» يعني سكون. «هاء» در آخر بعضي كلمات به جهت حفظ حركت آخر آنها، متصل ميشود. اين «هاء» ضمير نميباشد و جزء مادة كلمه هم نيست. و آنرا «سَكْت» ميگويند. و در حال وقف يا وصل همواره ساكن است، و اشباع آن به علت سكون جايز نيست.
در هفت جاي قرآن مجيد، هاء سكت وجود دارد. و براي آنكه با «هاء ضمير» اشتباه نشود، روي آن علامت سكون گذاشتهاند. آنها عبارتند از:
لَمْ يَتَسَنَّهْ (سوره بقره ايه 259) اقْتَدِهْ (سوره انعام آيه 90) كِتابِيَهْ، حِسابِيَهْ، مالِيَهْ، سُلْطانِيَهْ (هر چهار كلمه در سوره اَلحّاقه قرار دارند)، مَاهِيَهْ (سوره قارعة آيه 10)
چنانكه مشاهده ميشود در رسم الخط قرآن روي هاء سكت علامت سكون (ـْ) گذاشته شده است.
«هاء» ضمير (اشباع) هر گاه ماقبل و مابعد «هاء» ضمير هر دو متحرك باشد، ضمّه و يا كسره آن در حال وصل، به صداي واوي و يائي خوانده ميشود، يعني هاء ضميرِ مضموم بصورت «واو» و هاء ضميرِ مكسور به صورت «ياء» خوانده ميشود، كه آنرا مكسور و مضموم با اشباع مينامند. و در اين حالت اگر ما قبل هاء ضمير، مفتوح يا مضموم باشد، هاء ضمير مضموم است، و اگر مكسور باشد هاء ضمير نيز مكسور است.
هاء مضموم با اشباع مانند: إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ ـ مالُهُ وَ وَلَدُهُ ـ وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الَّثمَراتِ كه به صورت اِنَّهُو ـ مَالُهُو ـ اَهْلَهُو تلفظ ميشوند.
هاء مكسور با اشباع مانند: سَمْعِهِ و بَصَرِهِ غِشَاوَه كه به صورت سَمْعِهِي و بَصَرِهِي ادا ميگردند.
علامت مضموم با اشباع ضمه معكوس (،) و علامت مكسور با اشباع الف مقصوره (ـ) است كه در بعضي قرآنها زير آنها گذاشته ميشود مانند: اِنَّه ـ سَمْعِه.
بدون اشباع ضمير هاء: در صورتيكه ماقبل يا مابعد و يا هر دو طرف هاء ضمير، ساكن باشد در حال وصل با همان حركت ضمه يا كسره خوانده ميشود، كه آنرا مضموم و مكسور بدون اشباع ميگويند. و در اين حالت اگر ماقبل هاء ضمير، مفتوح يا ساكن باشد. هاء ضمير مضموم ميشود، و چنانچه مكسور يا «ياء» ساكن باشد هاء ضمير نيز مكسور است.
هاء مضموم بدون اشباع مانند: خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ـ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ ـ آتَيْناهُ حُكْماً ـ لَهُ الْمُلْكُ هاء مكسور بدون اشباع مانند: فِيهِ هُدي لِلْمُتَّقِينَ ـ بِهِ الَّذِينَ ـ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ ـ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ .
هَاوِي به معني صاحب هوا و الف را كه وسعت مخرج آن از حيث هواي صوت، بيش از مخارج واو و ياء ميباشد هاوي مينامند. هاوي از صفات عارضي حروف است.
همزه
همزه اولين حرف تهجّي در زبان عربي است، و به صورت شش كوچك (ء) نمايش داده ميشود.
همزه اول و وسط و آخر كلمات قرار ميگيرد مانند: إمام ـ يُؤْمِنُ ساءَ ـ جئَ ـ جاءَ.
همزه بر دو قسم است: همزه وصل و همزه قطع همزه وصل آن است كه در ابتداي جمله تلفظ ميشود، و در ميان جمله لفظاً ميافتد. و دو حرف قبل و بعد خود را بهم وصل ميكند مانند: اُدْخُلُوا كه همزه آن خوانده ميشود. و در ميان جمله مثل: يا قَوْمِ ادْخُلُوا، كه همزه تلفظ نميشود. ويا مانند: قُلِ ادْعُوا و يا قَوْمِ اذْكُرُوا و ما اكْتَسَبَ كه همزه تلفظ نميشود. همزة وصل با صاد كوچك (صـ) نشان داده ميشود.
همزه قطع ـ آن است كه در ابتدا و يا در ميان جمله باقي مانده و نميافتد، و تلفظ ميشود مانند: ما أَحْسَنَ زيْداً (چه چيز زيد را نيكو كرده) و يا أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ، قُلْ أَتَّخَذْتُمْ (بگو آيا فراگرفتيد؟) وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي (هارون را در كار من شريك گردان.
هَمْس
يعني صداي غيرآشكار و خفيف. و ده حرف از حروف الفبا داراي اين صفت هستند. كه عبارتند از:
(ت ـ ث ـ ح ـ خ ـ س ـ ش ـ ص ـ ف ـ ك ـ هـ)
هَمس از صفات اصلي و ذاتي حروف است. جهت سهولت در حفظ اين حروف آنها را در جمله زير جمع كردهاند:
سَتَشْحَثُكَ خَصْفَه (خصفه كه نام زني است، در سؤال از تو اصرار خواهد كرد).
اين حروف را حروف «مَهْمُوسَه» ميگويند، زيرا هنگام ادا آنها جوهرِ صوت ظاهر نميشود، و نفس از جريان باز نميماند. بلكه به آهستگي تلفظ ميشوند.
هَمْس ضدّ جَهْر است، و هيچگاه دو صفت ضد هم در يك حرف جمع نميشوند.
[1] . سورة حجر، آية 30.
[2] . سورةشعرا، آية 11.
[3] . سورة كهف، آية 3.
[4] . سورة ص، آية 83.
[5] . علائم وقف در بخش مربوطه بيان شده است.
[6] . سورة قيامه، آية 18.
[7] . سورة فرقان، آيه 29.
[8] . حليةالقرآن ص 105.
پس مخارج حروف حلقي از ابتداي حنجره به سمت دهان به ترتيب عبارتند از: همزه ـ هاء ـ عين ـ حاء ـ غين ـ خاء.
حروف دهان
دهان داراي ده مخرج است، و هجده حرف از حروف الفبا از آن خارج ميشود كه عبارتند از:
تاء ـ ثاء ـ جيم ـ دال ـ ذال ـ راء ـ زاء ـ سين ـ شين ـ صاد ـ ضاد ـ طاء ـ ظاء ـ قاف ـ كاف ـ لام ـ نون ـ ياء
از آنجا كه اداي بيشتر حروف دهان به دندانها بستگي دارد، معمولاً در بيان حروف دهان به تقسيمات دندانها و اقسام آن اشاره ميكنند.[1]
مخارج ده گانة حروف كه از دهان ادا ميشوند عبارتند از:
1. مخرج قاف: انتهاي زبان با آنچه مقابل آن است از كام، و ابتداي زبان كوچك كه، آزاد و سمت حلق قرار گرفته، و با نگه داشتن هوا، و رها كردن يك دفعه آن، پديد ميآيد. حرف قاف را غَلْصَمي مينامند. زيرا از محل غَلْصَمَه، يعني ابتداي زبان كوچك كه آزاد است بيان ميشود.
2. مخرج كاف: انتهاي زبان با آنچه برابر آن است. از كام بالا، و آخر زبان كوچك كه، به سقف دهان متصل است. مخرج كاف كمي بيرونتر از مخرج قاف، و به فضاي دهان نزديكتر است. و مانند قاف با نگه داشتن كامل هوا، و رها كردن يك دفعه آن ادا ميشود.
حرف كاف را عَكْدي مينامند، زيرا از انتهاي زبان كوچك كه به سقف دهان متصل است ادا ميشود. و چون زبان كوچك را به عربي لَهات ميگويند، دو حرف (ق و ك) را كه زبان كوچك در ادا آنها دخالت دارد لَهَوي ميگويند.
3. مخرج ضاد: اتصال كنار بُن زبان از طرف راست يا چپ، به پهلوي دندانهاي كرسي بزرگ بالا است. حرف ضاد را حرف ضِرْسي مينامند. كه منسوب به اَضْراس (از دندانها) است. و نيز «حافي» نيز ميگويند به معني جانب و طرف، منظور كنار زبان است.
4. مخرج جيم ـ شين ـ ياء غير مدّي: ميان جزء پيشين زبان به سطح كام بالا كه پست و بلند است ميباشد. با اين فرق كه در اداء جيم، زبان به كام متصل ميشود، ولي در تلفظ شين و ياء، زبان كاملاً نميچسبد و هوا حبس نميشود. اين سه حرف را «شَجَري» ميگويند. شجر شكاف دهان و گشادگي آن است كه در اداي اين حروف دخالت دارد.
5. مخرج لام: چسباندن كنار زبان از آخر مخرج ضاد تا سر زبان به لثه و كام بالا است، به قسمتي كه روبروي هشت دندان ضَواحك و اَنياب و رَباعيات و ثَناياي بالا از دو طرف قرار ميگيرد.
6. مخرج نون: اتصال كنار زبان تا سر زبان به لثه و كام بالا، به مقداري كه برابر چهار دندان رباعيات و ثناياي بالا از دو طرف است، واقع ميشود. (كمي پائينتر از مخرج لام)
7. مخرج راء: سر زبان مايل به پشت آن به لثه و كام بالا است. چنانكه برابر دو دندان ثناياي بالا قرار گيرد و كاملاً به سقف دهان چسبيده نشود بلكه مماس با آن باشد.
البته براي حروف لام ـ نون و راء به سبب شدت نزديكي يك مخرج قائل هستند. به اين حروف، حروف لِثَوي هم ميگويند، زيرا لثه در اداي آنها دخالت دارد و بعضي به خاطر اينكه تيزي كنار زبان نيز در تلفظ آنها نقش دارد به آنها حروف ذَوْلَقي نيز گفتهاند.
8. مخرج حروف طاء ـ دال و تاء: انطباق روي سر زبان است تا كنارههاي آن، به بُن دندانهاي ثناياي بالا، و لثه و ناهمواريهاي سقف دهان، كه از نگهداري كامل هوا و بيرون دادن ناگهاني آن پديد ميآيند.
اين حروف را به لحاظ اينكه ناهمواريهاي سقف دهان در تلفظ آنها بكار ميرود، حروف نِطْعي ميگويند، زيرا «نِطْع» ناهمواريهاي سقف دهان است. حروف مذكور به ترتيب از سقف دهان به جانب بن دندان عبارتند از: طاء ـ دال ـ تاء.
قابل ذكر است كه «طاء» داراي صفات «اِطباق و اِستعلاء» است، و اگر رعايت صفات آن نشود، با «ت» اشتباه ميشود.
9. مخرج ص ـ سين ـ زاء: سر زبان است، به قسمت فوقاني پشت دندانهاي ثناياي زيرين، به گونهاي كه كمي فاصله و گشادگي ميان سر زبان و دندان پديد آيد. مخرج اين حروف به ترتيب از داخل دهان به طرف خارج عبارت است از صاد ـ سين ـ زاء
قابل ذكر است كه صاد داراي صفات اطباق و استعلاء است و در صورت عدم رعايت آنها به شين شباهت پيدا ميكند. اين حروف به حروف «اَسَلي» نيز معروفند زيرا اَسَله به معني سرزبان است.
10. مخرج ظاء ـ ذال و تاء: اتصال روي سرزبان است، به تيزي سر دندانهاي ثناياي بالا، و آنها را حروف ذَوْلَقي نامند. زيرا تيزي هر چيزي و طرفي از زبان را ذَولق نامند. كه در اداي اين سه حرف دخالت دارد. مخرج اين حروف به ترتيب عبارت است از: ظاء ـ ذال ـ ثاء.
ظاء داراي صفات اطباق و استعلاء است.[2] و بايد طوري ادا شود كه، از دو حرف ديگر مشخص گردد.
حرف «راء»
حرف «راء» نزديكترين حرف به كام بالا ميباشد، لذا اصل در آن «تفخيم» است. حرف راء را مُفَخَّمَه نيز ميگويند.
و امّا ترقيق راء به عللي صورت ميگيرد كه عبارتند از:
1. وقتي كه «راء» مكسور باشد چه به كسره لازم و يا به كسره عارض، ترقيق ميشود، زيرا تابع حركت خود ميباشد مانند: كَريم ـ رِزْق ـ رِجَال ـ وَاضْرِبُوا ـ وَ ذَرِالَّذِينَ.
2. راء ساكن ماقبل مكسور كه كسره آن لازم باشد، ترقيق ميشود. زيرا خود حركتي ندارد و تابع حركت ماقبل است مانند: مِرْيَه ـ اُحْصِرْتُمْ ـ مُسْتَقِر ـ مُصَيْطِر.
3. راء ساكني كه ماقبلش حرف مستفلة ساكن و حرف ماقبل هر دو ساكن، مكسور باشد ترقيق ميشود، زيرا خود و ماقبلش حركتي ندارد و تابع حركت ما قبلِ ماقبل است مانند:
سِحْر ـ شِعْر ـ ذِكْر ـ خَبِير ـ بَصِير.
تفخيم راء: راء در موارد زير تفخيم ميشود:
1. راء مفتوح يا مضموم تفخيم ميشود، زيرا تابع حركت خود ميباشد مانند: رَبِّ ـ صَدْرُكَ.
[1] . در مورد اقسام دندانها به قسمتي تحت همين عنوان مراجعه شود.
[2] . به عنوان اطباق و استعلاء مراجعه كنيد.
@#@
2. راء ساكن ماقبل مفتوح يا مضموم تفخيم ميشود مانند: قَمَر ـ مَرْيَمْ ـ نُذُر ـ مُرْدِفِين.[1]
3. راء ساكني كه ماقبل آن نيز ساكن و حرف پيش از اين دو ساكن، مفتوح يا مضموم باشد تفخيم ميگردد مانند: فَجْر ـ نَصْر ـ يُسْر ـ شَكُور.
4. راء ساكني كه ماقبلش حرف مُستعلية ساكن و حرف ماقبل هر دو ساكن، مكسور باشد تفخيم ميشود مانند: مِصْر ـ قِطْر.
5. راء ساكن ماقبل مكسور كه كسرة آن عارضي باشد، براي متمايز شدن از كسرة لازم، تفخيم ميشود مانند: اِرْحَمْ ـ اِرْجِعُوا ـ رَبِّ ارْجِعُونِ ـ أمِ ارْتَابُوا[2] ـ اِنِ ارْتَبْتُمْ[3]
6. راء ساكن ماقبل مكسور كه بعد از آن، يكي از حروف مستعلية قرار گيرد. تفخيم ميشود. زيرا كسرة ماقبل، مقتضي ترقيق و حرف مُستعليه، موجب تفخيم است، و به علت تعارض بين ترقيق و تفخيم، هر دو ساقط و اصل تلفظ حرف راء كه تفخيم است، انجام ميشود مانند: اِرْصَاد ـ مِرْصَاد ـ قِرْطَاس[4] ـ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ.
لازم به ذكر است كه تفخيم و ترقيق راء مشدّد، بيشتر تابع حركت آن است، زيرا اولي ساكن و دومي متحرك است مانند: اَلرَّسُولُ ـ اَلرِّبَا.
حروف لبها
لب داراي دو قسمت است. قسمت بيرون آن خشك و قسمت داخلي آن به لحاظ وجود بُزاق دهان مرطوب است. و چهار حرف (فاء ـ باء ـ ميم ـ واو) محل اداء آنها لبهاست. به همين دليل اين حروف را حروف «شَفَهي» يا «شَفَوي» مينامند، زيرا «شفه» به معني لب است و اين حروف از محل لبها ادا ميشوند.
مخارج اين حروف عبارت است از:
1. مخرج فاء: از طريق روانه كردن داخل لبِ پائين به سر دندانهاي ثناياي بالا است، به شكلي كه به يكديگر متصل شوند مانند: وقتي كه ميگوئيم: اُف.
2. مخرج باء: در نتيجه بهم رسيدن درون دو لب، و جدا شدن آن دو از يكديگر پديد ميآيند مانند: وقتي كه ميگوئيم: آب.
3. مخرج ميم: بيرون دو لب است بطوريكه بهم بچسبند، و هوا در لبها و ناحية خَيْشوم (بيني) نگه داشته شود مانند وقتي كه ميگوئيم: اَم.
4. مخرج واو غير مدّي: ميان دو لب است به قِسمي كه لبها بدون برخورد و اتصال به هم مانند غنچه جمع شود، و از هواي ميان دو لب خارج گردد. مانند وقتي كه ميگوئيم: اَوْ يا اَوّل البته بعضي حرف واو را از حروف جوفي يا هوايي ميدانند.
خَرْوَرَه
به معني گرفتگي صوت است. از حروف الفبا، حرف «خاء» داراي اين صفت ميباشد. و خاء را «مَخْرُورَه» ميگويند. زيرا هنگام تلفظ آن، صدايي شبيه صداي كسي كه حلقش گرفته باشد شنيده ميشود، و صداي خُرخُر كردن گربه را خُرور ميگويند مانند: اَخْ و خَالِق.
خَروره از صفات عارضي حروف است. گرچه كاربرد عملي ندارد، امّا از آنجا كه در بعضي كتب تجويد مطرح شده، جهت اطلاع آورده ميشود.
خَفَاء
به معناي پنهان شدن است و از ميان حروف، حرف (هـ) و حروف مد را «خَفِيَّة» مينامند. زيرا «هاء» داراي صفات همس، رخوت، استفال و سكون بوده، و حروف مد نيز داراي صفات استفال و سكون ميباشند، و هنگام اداي اين حروف از شدّتِ سبكي به نظر ميرسد كه مخفي ميگردد. بدين سبب در مواضعي كه ماقبل و مابعد هاء ضمير متحرك باشد، آنرا با اشباع و حروف مدّ را نيز به مدّ ميخوانند تا اين صفت از حروف مزبور سلب نگردد، و مخفي نشوند مانند: بِهِ ـ اِنَّهُ ـ قَالَ ـ سُوُء
خَفَاء از صفات عارضي حروف است.
خَلْط و مَزْج هر يك از حروف و كلمات قرآن بصورت مستقل خوانده ميشوند. و وصل حرف آخر كلمه به حرف اول كلمة بعد جايز نيست، و از نظر علم قرائت نهي شده است. چه در صورت وصل، دو كلمه، با هم مخلوط و ممزوج شده، و ممكن است فاقد معنا گرديده، و يا معناي ديگري از آن فهميده شود، در اصطلاح تجويد به وصل حرف آخر كلمه به حرف اول كلمه بعد (خَلْط و مَزج) ميگويند مانند: سِيرُوا فِي الْاَرْض كه خوانده ميشود: سيـ ـ رُوفِلْ ـ اَرْض.
رعايت اين نكته، بويژه هنگام قرائت اذكار نماز ضروري ميباشد.
دندانها چون اداي بيشتر حروف دهان به دندانها بستگي دارد، معمولاً در كتب تجويد، بحثي نيز در مورد اقسام دندانها ميشود. دندانهاي انسان غالباً 32 عدد است كه 16 عدد آن در فك بالا و 16 عدد ديگر در فك پائين قرار دارند.
دندانها به چهار دسته تقسيم ميشوند:
1. ثنايا 2. رَباعيات 3. اَنياب 4. اَضراس.
ـ ثَنايا يا پيشين: در جلو و مقابل لبها و بيني قرار دارند و چهار عدد ميباشند، دو عدد در فك بالا و دو عدد در فك پائين هستند.
ـ رَباعيات يا چهارگانه: اين دندانها چهار عدد هستند، دو عدد در فك بالا و دو عدد در فك پائين، كه يكي سمت راست و ديگري سمت چپ دندان ثنايا قرار دارند.
ـ انياب يا نيش: چهار عدد هستند كه در دو طرف رَباعيات قرار دارند.
اَضراس: كه به دندانهاي كرسي مشهورند و بعد از انياب قرار گرفتهاند و تعداد آنها بيست عدد است. و بر سه قسم هستند.
1. ضواحك يا كرسيهاي كوچك: كه تعداد آنها چهار عدد است، به اين نام خوانده شدهاند، زيرا به هنگام خنده نمايان ميشوند. ضحك به معني خنده است. ضواحك در طرفين انياب قرار دارند.
2. طواحن يا كرسيهاي بزرگ: كه دوازده عدد هستند. منظور دندانهاي آسيا ميباشند و در دو طرف ضواحك قرار دارند.
3. نَواجذ يا دندان عقل: كه چهار عدد هستند و بعد از طواحن قرار گرفتهاند و آخرين دندانها هستند.
رِخْوَت به معني سهولت و سستي و ضد شدّت است. و به حروفي گفته ميشود كه به سستي و آساني تلفظ شوند و صدا در آنها كشيده شود. و آنها عبارتند از: (ث ـ ح ـ خ ـ ذ ـ ز ـ ـ س ـ ش ـ ص ـ ض ـ غ ـ ف).
به اين حروف حروف رِخوت يا «رَخاوَه» ميگويند.
رُكوع اهل سنت سي جزء قرآن را به هزار قسمت تقسيم كردهاند و در هر جا قصه و يا موضوعي تمام ميشود روي آخرين آيه آن حرف (ع) مينويسند، كه نشانه ركوعات است و در هر ركعت از هزار ركعت نمازهاي نافله ماه مبارك رمضان كه به نماز «تَراويح» معروف است يك ركوع به جاي يك سوره ميخوانند.
رَوْم به معناي اراده كردن و طلب نمودن و جُستن ميباشد، و در اصطلاح تجويد، ضعيف گردانيدن حركت است. به عبارت ديگر انداختن دو سوم از حركت حرف، و باقي گذاشتن يك سوم ديگر را «رَوْم» ميگويند. بنابراين وقف به رَوْم در حكم وصل است. و به همين سبب هنگام وقف به رَوْم، بدون مدّ خوانده ميشود.
«رَوْم» يكي از اقسام وقف است. البته اين نوع وقف شيوه قاريان كوفه است. اختلاس ضد رَوْم ميباشد. گفته شده فايده وقف به «رَوْم» آن است كه شنونده و اشخاص نابينا كه نزديك قاري باشند ميتوانند حركت كلمة موقوفٌ عليها را در نتيجه اظهار يك سوم حركت آن درك نمايند.[5]
«رَوْم» در ضمّه و كسره و رفع و جرّ جايز ميباشد مانند:
نَسْتَعِينُ ـ مِنْ قَبْلِ ـ عَلِيمٌ ـ مِنْ نَصِيرٍ.
ولي در فتحه ونصب جايز نيست مانند: صَادِقينَ ـ قَلِيلاً، گرچه بعضي جايز شمردهاند.
سبب مَدّ براي كشيدن حروف مَدّ، سبب لازم است. اگرحرف مدّ، سبب نداشته باشد آنرا مدّ طبيعي يا اصلي يا ذاتي مينامند و به اندازه يك الف (قصر) كه مختص حرف مدّ است ميكشند مانند: قَالَ ـ قَالُوا ـ قِيلَ
و چنانچه حروف مدّ سبب داشته باشد، آنرا مدّ غيرطبيعي ميخوانند و بيش از يك الف كشيده ميشود مانند: جَاءَ.
سبب مدّ دو تاست 1. لفظي 2. معنوي سبب لفظي آن است كه در خود لفظ ديده ميشود، و در تلفظ ظاهر ميگردد و آن همزه يا سكون است كه بعد از حرف مَدّ قرار ميگيرد.
سبب معنوي، آن است كه در لفظ مشهود نيست، و معناً موجب مدّ ميگردد و عبارتست از ازدياد و مبالغه و زياده روي در نفي، در ما، نافيه ـ لا، نافيه ـ لا، ناهيه و به آن مد مبالغه نيز ميگويند. مانند: لا رَيْبَ فيهِ (در قرآن شكي نيست) لا جَرَمَ (چارهاي نيست) ـ و ما يَنْبَغي لَهُ (براي او سزاوار نيست) كه الف «ما» و «لا» نافيه و ناهيه حرف مدّ است، و به اندازه دو تا سه الف به لحاظ مبالغه در نفي، كه سبب معنوي است كشيده ميشود.
سبب معنوي چندان كاربرد عملي ندارد. و به عنوان تقسيماتي كه در بخش مدّ در كتب تجويد شده جهت اطلاع آورده ميشود.
سجدههاي قرآن در قرآن مجيد پانزده آيه سجده دار وجود دارد كه بعد از شنيدن يا خواندن چهار آيه آن سجده واجب ميگردد، و بر يازده آية ديگر سجده مستحب است.
سجدههاي واجب
1. آيه 15 سوره سجده. 2. آيه 37 سوره سجده (فصلت)
3. آخرين آيه سوره نَجم 4. آخرين آيه سوره عَلَق
سجدههاي مستحب
1. آخرين سوره اعراف 7. آيه 15 سوره رَعد
2. آيه 48 سوره نحل 8. آيه 107 سوره اَسري
3. آيه 58 سوره مريم 9. آيه 18 سوره حجّ
4. آيه 77 سوره حجّ 10. آيه 60 سوره فُرقان
5. آيه 25 سوره نمل 11. آيه 24 سوره (ص)
6. آيه 21 سوره انشقاق
سُكُون (از صفات عارضي حروف)
در لغت ضد حركت است. به غير از حروف قلقله كه عبارت بودند از: (ب ـ ج ـ د ـ ط ـ ق) بقيه حروف الفبا را «حروف ساكنه» ميگويند. زيرا نياز به حركت و جنبش در محل و جايگاه خود براي تلفظ ندارند، و هنگام اداي آنهاسكون و آرامشي در اصل مخرج حرف، بوجود آمده و به آساني تلفظ ميشوند.
سكون از صفات عارضي حروف ميباشد.
سُكون
وقتي كه حرفي هيچ حركت نداشته باشد، ساكن است، علامت سكون حرف به صورت دايره كوچك نشان داده ميشود (ه) مانند: هَلْ، امِنْ، اَرْسِلْهُ
سكون بر دو قسم است: سكون لازم و سكون عارض
سكون لازم ـ آن است كه سكون جزو شكل حرف و ساختمان آن است، مانند سكون در كلمه هَلْ و مِنْ و كمْ، كه سكون در اين كلمات سكون لازم است.
[1] . سورة انفال، آية 9.
[2] . سورة نور، آيه 50.
[3] . سورة مائده، آية 106.
[4] . سورةانعام، آية 7.
[5] . براي توضيح بيشتر به عنوان «رَوْم» مراجعه شود.
@#@
سكون عارضي ـ آن است كه جزو كلمه و ساختمان آن نميباشد، و بنا بر ضرورت و هنگام وقف و ادغام كبير بوجود ميآيد، مانند: مِنَ اللهِ كه هنگام وقف مِنَ الله خوانده ميشود، و حركت حرف آخر حذف ميشود، و در هنگام ادغام كبير مانند: قالَ لَهُمْ كه فتحه لام كلمة اول لفظاً حذف و ساكن ميشود و سپس دو حرف لام در يكديگر ادغام شده، و بصورت مشدّد به اين شكل خوانده ميشود قَالَّهُمْ
شدّت
يعني قوّت صدا و سخن گفتن، شدّت از صفات اصلي و ذاتي حروف است. هشت حرف از حروف الفبا داراي اين صفت هستند كه عبارتند از: (همزه ـ ب ـ ت ـ ج ـ د ـ ط ـ ق ـ ك).
جهت سهولت در يادگيري و حفظ، آنها را در كلمات زير جمع نمودهاند: اَجَدْتَ طَبَقَكَ (حالت را نيكو كردي يا طبق خود را بخشيدي).
اين حروف را حروف شَدِيدَه مينامند. زيرا با شدت تلفظ ميشوند، بويژه اگر ساكن باشند، صدا از شدت قوّت به كلي متوقف ميشود و كشيده نميگردد، و مانند كلمات مشدّد (تشديد دار) ادا ميشوند.
صَفِير صوتي ممتد است بدون حرف، كه از سر زبان و ميان دندانهاي ثناياي بالا و پائين خارج ميشود. صفير از صفات عارضي حروف است، و حروف (ص ـ س ـ ز) داراي صفت صفير ميباشند. زيرا هنگام اداي حروف مذكور، صوتي شبيه به صداي گنجشك پديد ميآيد. صفير «صاد» شديدتر از سين و زاء خفيفتر از آن دو ميباشد.
صفات حروف (اصلي)
صفات حروف بر دو قسم هستند: صفات اصلي و صفات عارضي. صفات اصلي يا ذاتي صفاتي هستند كه لازمه حروف بوده، و از آنها جدا شدني نيستند. و آنها ده صفت به شرح زير ميباشند.
1. جهر 2. هَمس 3. شدّت 4. رِخوت 5. اِطباق 6. اِنفتاح 7. استعلاء 8. استفال 9. اذلاق 10. اِصمات[1]
لازم به تذكراست، كه هر يك از حروف تهجّي، پنج صفت از صفات اصلي را داراست ولي هيچگاه دو صفت اصلي ضد يكديگر مثل (شدت و رخوت) در يك حرف جمع نميشود، ولي ممكن است چند صفت غيرمتضاد اعم از اصلي و يا عارضي مانند جهر، شدت، انفتاح و قلقله و غيره در يك حرف جمع گردد. بنابراين هر يك از حروف الفبا داراي چندين صفت اصلي و عارضي ميباشند.
صفات حروف (عارضي) صفاتي كه لازمه حروف نميباشند، بلكه براي حسن قرائت و زيبايي آن بر آن عارض ميشوند. صفات عارضي زينت تلاوت هستند. فرق اين صفات با صفات اصلي اين است كه، صفات عارضي برخلاف صفات اصلي با هم ضديّت نداشته، و حتي با صفات اصلي نيز ضديتي ندارند. اين صفات عبارتند از:
1. صفير 2. قلقله 3. سكون 4. تفشّي 5. اِنحراف 6. تكرير 7. اِستطاله 8. لين 9. غُنّه 10. بُحَّه 11. خَرورَه 12. نَبر 13. نفخ و نَفث 14. خفاء 15. هاوي[2]
صِلة ميمي
هرگاه ماقبل ميم جمع، مضموم و مابعدش متحرك باشد در حال وصل، حرف «واو» و اگر ماقبلش مكسور باشد، حرف «ياء» به آن متصل ميشود، و آنرا «صلة ميمي» ميگويند كه، در اختلاف قرائات بكار ميرود مانند: عَلَيْكُم و عَلَيْهِمْ كه بصورت عَلَيْكُمُو و عَلَيْهِمِي خوانده ميشوند.
حفص راوي عاصم، فقط در كلماتي كه بعد از ميم جمع، «هاء ضمير» باشد صله داده يعني با اشباع خوانده است مانند:
أَسْقَيْناكُمُهُ ـ قَدَّمْتُمُهُ ـ سَمِعْتُمُهُ ـ رَأَيْتُمُهُ كه بصورت أَسْقَيْناكُمُوهُ ـ قَدَّمْتُمُوهُ ـ سَمِعْتُمُوهُ ـ رَأَيْتُمُوهُ خوانده است و در رسم الخط نيز با «واو» نوشته شده است
صوت صوت بر اثر لرزش شديد اجسام ايجاد ميشود، و صداي انسان نيز نتيجه ارتعاش و لرزه تارهاي حنجره است كه بوسيله هوا صورت ميگيرد.
حنجره در ابتداي ناي قرار دارد، و جايگاه پديد آمدن صداست، و داراي سه غضروف است، و چنانچه غضروفها از هم جدا و دور شوند، صداي بَم و در صورتي كه بهم نزديك شوند، حنجره تنگ شده و صداي زير بوجود ميآيد.
صوت شناسي يا (فُنتيك ـ phonetic) علمي است كه درباره حروف تهجّي، اصوات هم مخرج، كلماتي كه از جهت حروف يكسان و با تغيير حركات، معاني مختلف دارند، كشش صوت و آهنگ و جملات استفهامي و غيره و خيشومي (از درون بيني) بودن بعضي اصوات، آموزش تلفظ صحيح كلمه و جمله، و همچنين مطالعة حركات و اعضاء گفتار (لبها ـ دهان ـ زبان ـ دندان ـ كام ـ حلق) و تازه كردن نفس و تغييرات دستگاه تكلّم از جهت نظري و عملي آنها، بحث ميكند.
ضَمِير ضمير اسم معرفهاي است كه، جانشين اسم ديگر ميگردد، و براي رفع تكرار آن ميآيد. و بر متكلّم يا مخاطب و يا غائب دلالت ميكند و بر دو قسم است: ضمير متصل و ضمير منفصل
ضمير متصل مانند: مِنْهُ ـ اِنَّهُ كه ضمير «هُ» به مِنْ و اِنَّ متصل شده است.
ضمير منفصل مانند: هُوَ و هِيَ، هُوَ مَعَكُمْ اَيْنَ ما كُنْتُمْ،[3] هاء ضمير را هنگاميكه ماقبل و مابعدش داراي حركت باشد با اشباع ميخوانند و در غير اين صورت بدون اشباع خوانده ميشود.[4]
علم قرائت
قرائت قرآن عبارت است از: اداي كلمات به گونهاي كه بر پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل گرديده است. و فلسفه آن نگهداري و حفظ الفاظ قرآني از تحريف و تبديل ميباشد. و يا به عبارت ديگر علم قرائت عبارت از طريقة خواندن قرآن مجيد، مطابق قرائت قُرّايي كه سند قرائت آنان حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ منتهي ميشود، و هدف و فايده آن نيكو خواندن قرآن كريم است.
علائم وقف
از آنجا كه رعايت موارد وقف و وصل ازمهمترين قسمتهاي علم قرائت و تجويد به شمار ميرود، لذا براي وقفهاي مختلف، نشانههائي وضع و تعيين نمودهاند كه در بالاي كلمات قرآني نوشته شده است. و آنها عبارتند از:
م ـ علامت وقف لازم است، يعني وقف بر آن كلمه لازم ميباشد و اعاده و دوباره خواندن موقوفٌ عليها جايز نيست.
ط ـ نشانه وقف مطلق است، يعني وقف بر آن كلمه و شروع از مابعد در تمام صورو نزد همه قرّاء خوب ميباشد.
ج ـ علامت وقف جايز است، يعني وقف بر آن كلمه پسنديده و جايز است، و وصل به مابعد نيز مانعي ندارد، ولي وقف بر آن بهتر است.
ز ـ نشانه وقف مجوّز است، يعني وقف بر آن كلمه تجويز شده و شروع از مابعد هم، بدون اعاده و دوباره خواندن موقوف عليها مانعي ندارد، ولي وصل كردن آن بهتر است. و در صورت وقف، بهتر است از جاي مناسب آيه قبلي دوباره خوانده شود.
ص ـ علامت وقف مرخّص است، يعني به ضرورت طول آيه و كمي نفس براي رسيدن به محل وقف و يا خواندن تمام آيه، چنانچه معناي آن نيكو فهميده شود، رخصت واجازه وقف داده شده. كه در اين صورت دوباره خواندن از جاي مناسب آيه خوانده شده لازم نيست، و در غير اينصورت و در حال اختيار به وصل خوانده شود.
لا ـ نشانه نفي و عدم جواز وقف است، و چنانچه در اثر كمي نفس و غيره پيش از اتمام مطلب و كلام، اضطراراً وقف شود، اعاده و دوباره خواندن آيه خوانده شده از جاي مناسب آن لازم است، مگر آنكه علامت مذكور در آخر آيه باشد. در اين صورت وقف بر انتهاي آيات روا ميباشد. البته در بعضي موارد كه ارتباط تام بين آخر آيه و اول آيه بعد وجود دارد، وصل نمودن، مناسب بلكه بهتر است. اين شش علامت وقف به رموز سجاوندي مشهورند و واضع آنها شيخ عبدالله سجاوند از قاريان اهل سنت ميباشد.
علاوه بر علائم سجاوندي، شيخ مُصدّر بخاري علائمي را تعيين نموده كه بالاي بعضي قرآنهاي قديمي نوشته شده و آنها عبارتند از:
قِف: فعل امر است، يعني وقف كن، كه متأخرين به جاي (ط) نوشتهاند و وقف بر آن مطلقاً خوب است.
س ـ علامت سكته است. قِفْهُ ـ يعني آنرا وقف كن كه، نشانه وقف به طريق سكته است ليكن سكته آن طولاني و دوبرابر (س) است و به وقف نزديكتر است.
ق ـ علامت قِيلَ عَلَيْهِ الْوَقْفُ (گفته شده بر آن وقف است) ميباشد كه وقف بر آن به قول ضعيف جايز است، و وصل بهتر ميباشد.
قِلا ـ نشانه قِيلَ لا وَقْفَ عَلَيْهِ (گفته شده بر آن وقف نيست) ميباشد كه وقف بر آن به قول ضعيف جايز نيست، بنابراين وقف بر آن بهتر است.
صِل ـ فعل امر و علامت وصل است، كه متأخرين به جاي (لا) مينويسند.
صَلي ـ نشانه اَلْوَصْلُ اَوْلي مِنَ الْوَقْفِ، كه اولويت در وصل است، و متأخرين به جاي (ز) وضع نمودهاند.
صِق ـ علامت وصل به ماقبل است، يعني از آنجا شروع نشود بلكه مانند (لا) به ماقبل وصل گردد، و غالباً در وقفهاي معانقه بكار ميرود.
صِب ـ نشانه وصل به مابعد است، برخلاف (صق) و غالباً در وقفهاي معانقه نوشته ميشود.
جِه ـ علامت وَجْهٌ لَهُ فِي الْوَقْفِ است كه، مانند (ص) علامت وقف مرخّص است.
ك ـ نشانه كَذلِكَ يعني با وقف قبلي يكسان است و غالباً بعد از وقف جايز نوشته ميشود.
مُقِرّاً ـ در بعضي قرآنهاي قديمي روي برخي آيات نوشته شده، كه به معني اقرار به مضمون و محتواي آيه است.
اين نكته قابل ذكر است كه در بعضي از قرآنهاي قديمي در مواردي علامت متقدّمين و متأخّرين، يعني قديم و جديد با هم نوشته ميشود مانند: (ط، قف) ـ (لا، صل) ـ (ز، صلي)
غُنَّه عبارت از صدائي است كه از زبان كوچك و بيني خارج ميشود، و به عبارتي انداختن صدا در بيني را «غُنَّه» ميگويند. حروف غُنَّوي عبارتند از:
1. ميم ساكن 2. نون ساكن 3. تنوين كه در حال اخفاء يا ادغام و انتهاي خيشوم (يعني درون بيني) ادا ميشود، و در اين حالت مخرج حروف مزبور از مخرج اصلي آنها تحول و حركتي پيدا ميكند، مانند: لَكُمْ بِهَا ـ لَمَّا ـ مَنْ جَاءَ.
[1] . صفات هريك از حروف براساس حروف الفبا بيان خواهد شد.
[2] . توضيح اين صفات براساس حروف الفبا در جاي خود آمده است.
[3] . سورة حديد، آية 4.
[4] . به اشباع ضمير و نيز اشباع مراجعه شود.
@#@
قُرَّاء سبعه قراِ سبعه كساني بودند كه بين سالهاي 50 تا 190 هجري، ميان مسلمانان، تعليم قرائت قرآن را رياست ميكردند، و معلّمين قرآن بودند. آنان عبارتند از: 1. نافع 2. ابن كثير 3. ابوعمرو 4. عاصم 5. حمزه 6. كسائي 7. ابن عامر.
هر يك از قرّاء سبعه راوياني داشتند كه به ترتيب عبارتند از:
1. راويان نافع (ورش و قالون) 2. راويان عاصم (حفص و ابوبكر عياش) 3. راويان حمزه (خلّاد ـ خلف) 4. راويان كسائي (حفص دوري و ابوالحارث) 5. راويان ابوعمرو (دَوري وسوسي) 6. راويان ابن عامر (هشام و ابن ذكوان) 7. راويان ابن كثير (بَزِّي و قنبل)
قرائت قرّاء سبعه مورد تأييد مسلمين بوده، و داراي اعتبار است. البته قاريان ديگري نيز بودهاند، امّا از آنجا كه نسبت به قرّاء سبعه در درجه دوم اعتبار قرار داشتهاند مطرح نگرديدهاند. در ميان قرّاء سبعه قرائت حفص از عاصم فصيحترين قرائتهاست، و با يك واسطه به علي ـ عليه السّلام ـ ميرسد.
قَصْر
كلمه «قَصْر» ضد مَدّ است و در لغت به معناي حبس و كوتاهي آمده است، مُقصّر يعني كسي كه در انجام كاري كوتاهي كرده است. قصر در اصطلاح تجويد، يعني اداء حرف به ميزان طبيعي و معمول آن است. مقدار قصر دو حركت است.
قَلْقَلَه
اين كلمه مصدر باب فَعْلَلَ (رباعي مجرد) بوده، و به معناي حركت و جنبش صدا است. و از اجتماع و جمع شدن صفات جهر و شدت بوجود ميآيد. پنج حرف داراي اين صفت ميباشند كه عبارتند از: (ب ـ ج ـ د ـ ط ـ ق).
و جهت سهولت در يادگيري و حفظ، آنها در كلمات زير جمع شدهاند: قُطْبُ جَدٍّ (ستارة بخت و اقبال). اين حروف داراي صفت قلقله هستند زيرا در حال سكون، چه سكون لازم و چه سكون عارض، احتياج به حركت وجنبش در مخرج حروف دارند، وگرنه ظاهر نخواهند شد، و اين حركت كه موجب پيدايش اندكي صداي كسره ميشود «قَلْقَلَه» نام دارد.
قلقله از صفات عارضي حروف است. اگر حروف قلقله در ميان كلمه باشد آنرا «قلقله صغري» و اگر در آخر كلمه باشد آنرا «قلقله كبري» ميگويند. قلقله صغري مثل بابْ و قلقله كبري مثل حَجّ و صِراط ميباشد. حروف قلقله را «مَضغُوطَه» نيز ميگويند، «ضَغط» به معناي فشردن است. در حال سكون، فشردن در محل حرف لازم است.
قلب هر گاه تنوين يا نون ساكنه قبل از حرف باء قرار گيرد خواه در يك كلمه يا دو كلمه باشند، در تلفظ تبديل به «ميم» ميشود و با اخفاء و غُنّه ادا ميشود. زيرا «ميم» و «باء» قريب المخرج هستند و همچنين «ميم» و «نْ» در صفت غُنّه و ساير صفات يكسان و متحدند.
«قلب» به معني بدل كردن حرفي به حرف ديگر است.
مانند: مِنْ بَعْدِ ـ اَنْبِئْهُمْ ـ مِنْ بَأْسِ الله ـ سَمِيعٌ بَصيرٌ ـ صُمٌّ بُكْمٌ
در مثالهاي فوق «باء» به «ميم» تبديل ميشود. علامت قلب يا ابدال «م» كوچكي است كه در بعضي قرآنها در بالا يا پائين نون ساكنه و تنوين قرار ميدهند.
كسره لازم و عارض
كسره بر دو قسم است: لازم و عارض كسره لازم ـ آن است كه جزو شكل و ساختمان كلمه است مانند: اَمْسِ (ديروز) ـ بِهِ كه كسره سين و باء هميشه ثابت ميباشد. زيرا جزو كلمه است.
كسره عارضي ـ آن است كه كسره جزو كلمه نميباشد، و هنگامي كه دو حرف ساكن در كنار يكديگر قرار بگيرند، براي رفع التقاء دو ساكن و امكان تلفظ كلمه حرف اول را مكسور ميكنند، و به آن كسره عارضي ميگويند مانند: أمِ ارْتابوا، لِمَنِ ارْتَضي، رَبِّ ارْجِعُوني، كه اولي در اصل أمِ اِرْتابُوا و ميم آن ساكن بود و چون همزه اِرْتابُوا، همزه وصل است و همزه وصل در ميان جمله تلفظ نميشود، و چون راء در اِرْتابُوا نيز ساكن است، براي رفع التقاء دو ساكن يعني (ميم و راء) حرف اول را كسره ميدهند، و در نتيجه اَمِ ارْتابُوا خوانده ميشود. بنابراين كسره (ميم) كه قبلاً وجود نداشت، بنا به ضرورت بوجود آمد، و به آن كسره عارضي ميگويند.
كَسْكَسَه
«كَسْكَسَه» مصدر است و نوعي وقف ميباشد، كه به شيوه وقف الحاق[1] ميباشد. و عبارت از الحاق حرف «سين» به حرف كاف خطابِ مؤنث (ضمير مؤنث مخاطب) لفظاً در حال وقف ميباشد مانند: وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي مائَكِ (سوره هود آيه 43) كه كلمه آخر آيه هنگام وقف «مَائَكِسْ» خوانده ميشود.
و نيز آيه: قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ (سوره مريم آيه 18) كه كلمه آخر آن به صورت «رَبِّكِسْ» خوانده ميشود.
گفته شده «كسكسه» لغت قبيله بني بكر ميباشد.
ولي بطور كلي وقف به سكونِ كافِ خطاب، چه مذكر و چه مؤنث بنا به رسم الخط قرآن مجيد بهتر است.
اين گونه وقف، كاربرد عملي ندارد، و بيشتر جهت اطلاع خوانندگان نسبت به مسائلي كه در تجويد مطرح شده آورده ميشود.
كَشْكَشَه
نوعي از وقف است كه به شيوه اِبدال[2] انجام ميشود، و عبارت از بدل كردن كافِ خطابِ مؤنث (ضمير مؤنث مخاطب) (لفظاً) به شين در حالت وقف مانند:
يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ (سوره يوسف آيه 29) و نيز آيه إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ (سوره قصص آيه 7) كه كلمات آخر هر دو آيه هنگام وقف به صورت لِذَنْبِشْ و اِلَيْشْ، خوانده ميشود.
گفته شده «كشكشه» لغت قبيله بني تميم ماست.
ولي طبق رسم الخط قرآن مجيد وقف به سكونِ كافِ خطاب، چه مذكّر و چه مؤنث از هر جهت بهتر است.
اين گونه وقف كاربرد ندارد، و بيشتر جنبه استثنايي داشته و اگر مطرح شده است، جهت اطلاع خوانندگان نسبت به اصطلاحات قديم تجويد است.
لام جَلاله
كلمه «الله» لفظ جلاله و بزرگ است، و لام آنرا «لام جلاله» ميگويند و ترقيق يا تغليظ آن به شرح ذيل است:
1. هرگاه ماقبل لام جلاله مكسور باشد، چه كسرةلازم و يا عارض، ترقيق ميشود مانند: بِاللهِ ـ بِسْمِ اللهِ ـ بِآياتِ اللهِ ـ سَبِيلِ اللهِ ـ قُلِ اللّهُمَّ
2. و در صورتيكه ماقبل آن مفتوح يا مضموم باشد يا لفظ جلاله به تنهائي تلفظ شود، تغليظ ميگردد مانند:
اَللهُ ـ قَالَ اللهُ ـ اِنَّ اللهَ.
لِين به معني نرمي ميباشد، و از حروف الفبا دو حرف (واو، ياء) ساكن ماقبل مفتوح را كه به نرمي تلفظ ميشوند، حروف لِين ميگويند. (ـَ و، ـَ ي). هنگام اداي دو حرف مذكور بايد دهان را باز كرد تا فتحة ماقبل آنها واضح و آشكار گفته شود، البته بايد دقت شود كه مشدّد نگردد مانند: لا تَطْغَوْا ـ عَيْن ـ والِدَيْهِ.
چون حرف «واو» از هواي ميان دو لب و «ياء» از ميان فضاي دهان خارج ميگردند، و تكيهگاهي نداشته و تنها صوت هستند، آنها را حرف جوفي يا هوائي نيز ميگويند. لِين از صفات عارضي حروف بشمار ميرود.
متقارب معني نزديك به هم است و به حروفي متقارب گفته ميشود كه، مخارج يا صفات آنها نزديك يكديگر باشند مانند حروف لَهَوي ـ حروف لِثوي ـ حروف شَفَهي و نيز (همزه ـ ع) و (ح ـ غ) و (د ـ ش) و غيره.
مُتَجانس به معني هم جنس و هم سنخ است. و به حروفي متجانس گفته ميشود كه داراي يك مخرج، ولي در صفات مختلف باشند مانند: حروف شَجَري ـ نِطعي ـ اَسَلي ـ و نيز مانند (همزه ـ هـ) يا (ع ـ ح) يا (غ ـ خ).
مُتَماثل به معني همانند است و به حروفي متماثل گفته ميشود كه در مخرج و صفات متحد باشند، به عبارت ديگر دو حرف مانند هم را متماثل ميگويند مانند: حرف دال و سين.
مخارج حروف
مخارج جمع مخرج بر وزن «مَفعل» و اسم مكان و به معني جايگاه و محل خروج است.
«مخرجِ حروف» مكاني است كه حروف از آن محل خارج و ادا ميشوند مانند: لبها كه جاي اداي چهار حرف (ف، ب، م، و) ميباشد. براي تعيين و شناختن مخرج هر يك از حروف الفبا، شيوهاي است كه آن حرف را ساكن كرده و همزة مفتوحي بر سر آن در ميآوريم و آنرا تلفظ ميكنيم، مانند حرف «ب» كه با همزه مفتوح ميشود:
«اَب» و مخرج حرف مزبور كه درون دو لب است معلوم ميشود. بدين وسيله محلي كه حرف ب بر آن تكيه كرده و ادا ميشود و مخرج «ب» است مشخص ميشود.
حروف الفباي عربي عموماً از سه محل خارج ميشوند:
1. حلق 2. دهان 3. لبها[3]
مّدّ
به معني كشيدن و در اصطلاح تجويد،كشش صوت است. و سه حرف الف ـ واو ساكن ماقبل مضموم (ـُ وْ) ـ و ياء ساكن ماقبل مكسور (ـِ يْ) را حروف مدّ مينامند. اين حروف در كلمه «اتُوني» جمع است. زيرا در طبيعت اين سه حرف امتدادي وجود دارد كه در حروف ديگر نيست. و هنگام اداي آنها صدا بدون زحمت كشيده ميشود.
قَصْر: يعني كوتاه و برخلاف مَدّ است.
طول و متوسط: حد فاصل ميان مدّ و قصر ميباشد.
و ميزان كشش صدا در هر يك بدين گونه است كه: مدّ: كشيدن صدا به اندازه چهار يا پنج الف است، و بصورت متعارف به اندازه مدت بستن يا باز كردن 5 انگشتِ دست ميباشد. و طول و متوسط و قصر، كشيدن صدا به ترتيب به اندازه سه و دو و يك انگشت است. گر چه مقدار مدّ را با تعداد فتحه نيز محاسبه مينمايند.
فايده كشيدن مدّ و كشش صوت زيبايي تلاوت است. چنانكه از عبدالله بن مسعود كه از اصحاب پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و از كاتبان وحي است روايت شده كه:
اَلْمَدَّاتُ دَبَابِيجُ الْقُرآنِ (مدّها ديباجهاي قرآن هستند.) همانگونه كه پارچه ابريشمي را براي زيبايي و آراستگي به تن ميكنند، مدّ و كشش صوت موجب آرايش و زيبايي قرائت قرآن است.
البته در ميان قرّاء در مورد ميزان كشش صوت در موارد لازم اختلاف وجود دارد، بعضي به اندازه دو الف، بعضي سه الف و پارهاي چهار الف گفتهاند.
[1] . به اصطلاح الحاق مراجعه شود.
[2] . به اصطلاح ابدال مراجعه شود.
[3] . در مورد هر كدام از حروف حلق و دهان و لبها، تحت عنوان حروف مذكور توضيح داده شده است.
@#@ و تا هفت الف نيز نقل شده است. بهر حال مدِّ مناسب باعث زيبايي كلام و قرائت ميشود.
مدِّ مُنْفَصل (جايز)
وقتي است كه حرف مدّ در آخر كلمه و همزه در ابتداي كلمة بعد باشد كه در اين صورت مدّ به اندازه ( 1 ـ 2 ـ 5/2) الف، كشيده ميشود مانند: بِما أَنْزَلَ ـ قالُوا آمَنَّا ـ فِي أَنْفُسِهِمْ.
مدّ تعظيم
چنانكه گفته شد مدّ منفصل را قرّاء به قصر ميخوانند، ولي در برخي موارد مانند: لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ ـ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ و امثال آن كه سبب لفظي و معنوي جمع است، به لحاظ تعظيم و مبالغه در نفي شريك براي خدا، به مدّ ميخوانند و آنرا مد تعظيم و مدّ مبالغه مينامند.
مدّ عارضي
آن است كه بعد از حرف مدّ، حرف ساكني واقع شود كه سكون آن به سبب وقف يا ادغام، عارض شده باشد. كه در اين صورت جايز است به مدّ يا متوسط يا قصر[1] خوانده شود.
سبب وقف مانند: اَلْبَابُ ـ يُؤْمِنُونَ ـ نَسْتَعينُ كه حركت حروف آخر آنها هنگام وقف، لفظاً حذف و ساكن ميشود و الف ـ واو ـ ياء ماقبل آخر كلمات مذكور، حرف مدّ، و سكون عارضي حروف آخر، سبب آنست.
به سبب ادغام مانند: قَالَ لَهُمْ ـ سَيَقُولُ لَكَ، فِيهِ هُديً، كه فتح لام «قَالَ» براي ادغام نمودن در لام «لَهُمْ» لفظاً حذف و ساكن ميگردد، و الفِ قَالَ حرف مدّ و سكون عارضي لام، سبب آن است و آنرا ادغام كبير ميگويند كه قالَّهُمْ خوانده ميشود.[2]
علامت مدّ (ـَ) است كه بالاي حروف مدّهاي متصل و منفصل و لازم و عارض گذاشته ميشود.
مَدّ لازم
آن است كه بعد از حرف مدّ، حرف ساكني قرار گيرد، و آن بر دو نوع است: 1. مدّ لازم مُدْغَم 2. مدّ لازمِ مُظْهَر مدّي كه سبب آن سكون لازم مُدْغَم باشد مانند: دَابَّةٌ (جنبنده) يُوَادُّونَ[3] (دوست ميدارند) ـ الحَاقّة (از نامهاي قيامت) أتُحَاجُّونِّي[4] (با من مجادله ميكنيد).
و مدّي كه سبب آن سكون لازم مُظْهَر باشد مانند حروف مقطعه قرآن (س ـ ص ـ ق ـ ك ـ ل ـ م ـ ن) كه هر كدام يك حرف هستند و به حرف تلفظ ميشوند (حرف وسط آنها حرف مدّ است) و تمام حروف مذكور مدّ لازم مُظهَر است. توضيح اينكه مثلاً حرف «ق» بصورت ظاهر يك حرف است، ولي با سه حرف (قاف) ادا ميشود و الف آن حرف مدّ و سكون لازم مُظهر (فاء) سبب آن است. يا مانند: آللهُ (آيا خدا) و يا آلذَّكَرَيْنِ (آيا دو نر) كه در اصل أَاَللهُ و اَاَلذَّكَرَيْنِ بوده و «آل» داراي مدّ لازم است. همزه دوم به سبب تخفيف، قلب به الف شده و الف «آل» حرف مدّ و سكون لازم مُدغَم و مظهر «لام» سبب آن است و آنرا مدّ منقلب نيز ميگويند.
مدّ متصل يا واجب آن است كه حرف مدّ و همزه در يك كلمه واقع شوند، كه در اين صورت از چهار تا شش حركت كشيده ميشود، مانند: جاءَ ـ سُوءٌ ـ در حروف مقطعه اوائل بعضي از سورههاي قرآن، گرچه آخر آنها همزه وجود دارد (هنگام خواندن اسم حروف)، ولي چون يك حرف است نه يك كلمه، مدّ آنها بصورت طبيعي (قصر) و به اندازه يك انگشت يا دو حركت است.
مقادير مَدّ مقدار مدّ (كشيدن) از 2 حركت (يك الف) كمتر نبوده، و از 6 حركت (سه الف) نيز بيشتر نيست. بنابراين مقدار حركت انواع مدّ عبارت از:
مقدار قصر (دو حركت)
فوق قصر (سه حركت)
توسط (چهار حركت)
فوق توسط (پنج حركت)
طول (شش حركت) ميباشد.
منقوطه و غير منقوطه حروف را از جهت نقطهدار بودن و يا نقطه نداشتن به منقوطه و غيرمنقوطه تقسيم ميكنند. حروف منقوطه را مُعجمه و حروف غير منقوطه را مُهْمَله نيز مينامند، و به حروفي كه داري يك نقطه باشند مُوَحَّده و دو نقطه را مثنّاة و سه نقطه را مُثَلَّثَه مينامند.
ميم ساكن
ميم ساكنه داراي سه حكم است:
1. ادغام با غُنّه
2. اخفاي با غُنّه
3. اظهار 1. ادغام با غُنّه: هرگاه بعد از ميم ساكنه، ميم ديگري قرار گيرد چه در يك كلمه يا دو كلمه باشند. دراين صورت اولي در دومي ادغام ميشود (ادغام مثلين) و با غُنّه ادا ميگردند. مانند: لَمَّا ـ يُعَمِّرَهُ ـ اَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ[5] ـ عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ
2. اخفاي با غُنّه: هرگاه ميم ساكنه، قبل از حرف «باء» قرار گيرد، اخفاي با غُنّه ميگردد. گرچه اظهار آن نيز جايز است مانند: اِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ ـ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِالله ـ قُلُوبِكُمْ بِهِ[6].
3. اظهار: در صورتيكه بعد از ميم ساكنه به استثناي دو حرف (ميم و باء) هر يك از 26 حرف ديگر قرار گيرد، چه در يك كلمه يا دو كلمه باشند، ميم ساكنه اظهار ميشود. مخصوصاً وقتيكه بعد از ميم ساكنه (فاء يا واو) واقع شود و در اين دو مورد گويند اَشَدِّ اظهار است. زيرا هر سه از حروف شَفَهي هستند، و چنانچه ميم ساكن كاملاً اظهار نشود از ادغام مصون نميماند. مانند:
اَلْحَمْدُ ـ اَنْعَمْتَ ـ لَكُمْ دِينُكُمْ ـ اَمْوالٌ ـ اَمْواتٌ ـ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ[7] ـ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالّينَ.[8]
نَبْر به معني بلند كردن صدا پس از كوتاهي و پستي آن است. از حروف الفبا، حرف «همزه» داراي اين صفت ميباشد. و از اين جهت همزه را «مَنْبُوَره» مينامند. زيرا بلندترين حرف يعني دورترين آنها از لحاظ جايگاه و مخرج حروف است.
و نيز همزه از حروف مهجوره و شديده و مصمته ميباشد، زيرا مانع جريان نفس بوده و با بلندي و شدت و سنگيني ادا ميشود، و به همين خاطر آنرا اَثْقَلُ الْحُرُوف ميگويند، و اين صفت بيشتر در حال سكون عارض ميشود. و بعضي آنرا تسهيل نموده و سهل و آسان ادا مينمايند. و بهتر آن است كه در حال سكون با تحقيق[9]
ادا شود، مانند: يَشَاء ـ أنْبَاء ـ أنْبِئْهُم
نَبْر از صفات عارضي حروف است.
نَفْخ، نَفْث به معناي دميدن از دهان ميباشد. و از ميان حروف الفبا دو حرف (ف ـ ت) را مَنْفُوخَه و مَنْفُوثَه ميگويند، زيرا هنگام تلفظ حروف مزبور، هوا از مخارج آنها دميده شده و بيرون ميآيد مانند: اُفٍّ (اسم فعل است و هنگام كراهت و نفرت گفته ميشود). كَهْف (غار) ـ ثَلاث (سه) يَلْهَثْ[10] (سك زبان از دهان بيرون آورد).
نفخ و نفث از صفات عارضي حروف است.
نَقل
از شيوههاي وقف ميباشد، و عبارت است از نقل حركت حرف آخر كلمهاي كه بر آن وقف ميكنند، (موقوفٌ عليها) بما قبل آن مانند: وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ، كه بنا به شيوه وقف حمزه و هشام، كسره راء به ماقبل منتقل ميشود و اينگونه خوانده ميگردد: بِالصَّبْر
و كلمات اَلْاَرْضُ ـ اَلْاَمْرُ ـ وَ الْاِنْسُ و نظائر آن كه بنا به شيوه وقف حمزه و ورش، الف حذف شده و حركت آنرا به ماقبل منتقل ميكنند و به اين صورت ميخوانند و وقف ميكنند: اَلَرْص ـ اَلَمْر ـ وَلِنْس.
نون ساكن
آن است كه داراي حركت نباشد، و در وسط و آخر كلمات اعم از اسم و فعل و حرف واقع ميشود مانند: مَن (هركس) ـ كُنْتَ (بودي) ـ مِنْ (از).
نون وِقَايَه «وقايه» يعني نگه داشتن و نون وقايه حرفي است كه، نگاهدارنده فعل است كه كسره و جرّ نگيرد، زيرا اين دو از ويژگيها و خصوصيات اسم ميباشند، و هنگامي كه ياء متكلّم (ي) به فعل متصل شود (خَلَقَ + ي) چون آخر فعل كسره پذير نيست، ميان آنها نون مكسورهاي (نِ) اضافه ميكنند، تا فعل از قبول كسره محفوظ بماند. و آنرا نون وقايه مينامند. مانند تَبِعَني ـ خَلَقَني ـ فَاتَّبِعُونِي ـ لَيَحْزُنُني ـ لِمَ حَشَرْتَني[11].
البته در بعضي موارد ياء متكلم به جهت تخفيف در رسم الخط قرآن حذف شده، و نون وقايه مكسور باقي مانده كه كسره نون بر حذف ياء متكلم دلالت ميكند. مانند: فَاسْمَعُونِ ـ فَاتَّقُونِ ـ يَشْفِينِ[12] ـ فَارْهَبُونِي ـ كَذَّبُونِي.
در اين موارد بهتر است به طريق «رَوْم» وقف شود يعني يك سوم كسرة نون وقايه تلفظ شود.
وَصل به سُكون آن است كه پس از وقف به اسكان، كلمهاي كه بر آن وقف شده (موقوفٌ عليها) بدون تازه كردن نفس، به كلمة بعد وصل شود مانند: اللَّهُ الصَّمَدُ، كه دال مضموم در حال وقف بايد ساكن خوانده شود. و وصل كردن، در حالت سكون به كلمة بعدي جايز نيست، و اين را وصل به سكون ميگويند. رعايت آن در نماز لازم است و احتياط واجب ترك وصل به سكون است.
وَقْف
به معني درنگ كردن و در اصطلاح تجويد، جدا ساختن كلمه از ما بعدش ميباشد، و ضد آن وصل است. و ميان وقف و وصل، سَكته قرار دارد.
هنگام وقف، صوت و نفس هر دو قطع ميشود. و نفس تازه ميگردد، و در وصل صوت ونفس قطع نميشود، و نفس تازه نميگردد. و قطع صدا و اِعراب (حركات) را بدون قطع نفس سكته ميگويند، كه پس از قطع صدا، مابعد آن را بدون تازه كردن نفس ميخوانند.
از آنجا كه خواندن يك سوره يا آيه بلند با يك نفس دشوار است، براي تازه كردن نفس ميتوان وقف نمود، و دوباره شروع به خواندن كرد. به شرط آنكه حسن ابتداء بعد از وقف رعايت شود. زيرا رعايت موارد وقف، در معناي آيات تأثير دارد. و عدم رعايت نكات مربوط به وقف در بعضي مواقع ممكن است معني آيه را تغيير دهد. لذا مبحث وقف از مهمترين موضوعات تجويد قرآن است، كلمهاي كه بر آن وقف ميشود موقوفٌ عليها (وقف شده بر آن) مينامند.
وقف به 9 طريق ممكن است صورت گيرد كه عبارتند از:
1. اسكان 2. ابدال 3. رَوْم 4. اِشمام 5. اِلحاق 6. حذف 7. اِثبات 8.
[1] . در مورد ميزان مدّ توضيح داده شد.
[2] . به بخش ادغام مراجعه شود.
[3] . سورة مجادله، آية 22.
[4] . سورة انعام،آية 80.
[5] . سورة زخرف، آية 37.
[6] . سورة آل عمران، آية 126.
[7] . سورةبقره، آية 15.
[8] . سورة حمد، آية 7.
[9] . در مورد تحقيق به واژه مربوطه مراجعه شود.
[10] . سورة اعراف، آية 176.
[11] . سورة طه، آيه 125.
[12] . سورة شعراء،آية 80.
@#@ اِدغام 9. نقل[1]
و از جهت اينكه در كجاي آيه وقف شود، با توجه به محتواي آيه و علائم وقف و غيره به دو نوع تقسيم ميشود: اختياري و اضطراري و وقف اختياري سه نوع است:
1. وقف تامّ
2. وقف كافي
3. وقف حَسَن وقف اختياري و اضطراري مربوط به محلهايي است كه قاري در حين خواندن ممكن است بر آن، وقف كند و 9 شيوه وقف مربوط به ساختمان كلمهاي است كه روي آن وقف ميشود.
وقف حَسَن
آن است كه كلام از جهت معنا تمام باشد، و از جهت لفظ بستگي به آيه بعد داشته باشد. اين گونه وقف را به سبب اينكه در معنا تغييري نميدهد، وقف حَسَن ناميدهاند، ولي وصل كردن آن بهتر و سزاوارتر است. و در صورتي كه قاري در آن محل وقف كند، شروع از قسمت بعد آيه نيكو نبوده، و بهتر آن است كه كلمهاي را كه روي آن وقف كرده، دوباره بخواند. مانند وقف ميان موصوف و صفت و يا معطوفٌ عليه و معطوف.
حروف عطف عبارتند از: واو ـ فاء ـ ثُمَّ ـ حتّي ـ اَو ـ اَمْ ـ بَلْ ـ لكِنْ ـ لا
موصوف و صفت مانند: وقف بر اَلْحَمْدُلِلّهِ و شروع از رَبِّ الْعَالَمينَ.
معطوف عليه و معطوف مانند:, وقف بر اِيّاكَ نَعْبُدُ و شروع از وَ اِيّاكَ نَسْتَعِينُ.
البته اگر وقف حسن در انتهاي آيه باشد، در صورت وقف بر آن، اعاده و دوباره خواندن قسمتي از آيه قبل ضرورتي ندارد.
وقف كافي
آن است كه كلام از جهت لفظ، تمام و از جهت معني، ارتباط به آيه بعد داشته باشد. كه در اين صورت وقف بر آن نيكو و كافي است.
اين نوع وقف نيز در انتها و نيز در ميان آيات يافت ميشود.
و غالباً قبل از: اِنَّ ـ سَ و سَوْفَ ـ همزه و هَلْ ـ و يا افعال مدح و ذم (نِعْمَ و بِئْسَ) واقع ميشود مانند:
رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا اِنَّكَ اَنْتَ السَّميعُ الْعَلِيمُ (سوره بقره آيه 127)
وقف غُفران غفران يعني بخشش و آمرزش، و وقف غفران آن است كه، طبق فرموده رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ هر گاه قاري بر آن كلمه وقف كند، موجب مغفرت و آمرزش اوست وقف غفران در ده جا از قرآن آمده كه عبارتند از:
1. آيه 51 سوره مائده در كلمه (اَوْلِيَاء)
2. آيه 36 سوره انعام در كلمه (يَسْمَعُونَ)
3. آيه 18 سوره سجده در كلمه (يَسْتَوُنَ)
4. آيه 18 سوره سجده در كلمه (فَاسِقاً)
5. آيه 12 سوره يس در كلمه (آثَارَهُمْ)
6. آيه 30 سوره يس در كلمه (عَلَي الْعِبَادِ)
7. آيه 52 سوره يس در كلمه (مِنْ مَرْقَدِنَا)
8. آيه 61 سوره يس در كلمه (اَنِ اعْبُدُوني)
9. آيه 81 سوره يس در كلمه (اَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ)
10. آيه 19 سوره مُلك در كلمه (يَقْبِضْنَ)
وقف اَقْبَح
در قرآن مجيد در هفده مورد و به قولي نوزده محل، نبايد وقف كرد، كه وقف در آنجاها را وقف اقبح، و يا وقف كفران مينامند، و چنانچه با اعتقاد و توجه به مضمون آيه، عمداً وقف شود موجب كفران است، آنها عبارتند از:
1. آيه 10 سوره بقره: وقف بر (فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ) و شروع از فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً.
2. آيه 26 سوره بقره: وقف بر (إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي) و شروع أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها.
3. آيه 55 سوره بقره: وقف بر (وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ)و شروع از حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً.
4 و 5. آيات 116 سوره بقره و 68 سوره يونس: وقف بر (وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً) و شروع از سُبْحانَهُ.
6. آيه 163 سوره بقره: وقف بر (لا إِلهَ) و شروع از إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ.
7. آيه 181 سوره آل عمران: وقف بر (لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ) و شروع از وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ.
8. آيه 31 سوره مائده: وقف بر (فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً) و شروع از يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ.
9. آيه 64 سوره مائده: وقف بر (وَ قالَتِ الْيَهُودُ) و شروع از يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ.
10. آيه 72 سوره مائده: وقف بر (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا) و شروع از إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ.
11. آيه 73 سوره مائده: وقف بر (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا) و شروع از إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ.
12. آيه 84 سوره مائده: وقف بر (وَ ما لَنا) و شروع از نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ.
13. آيه 112 سوره مائده: وقف بر (إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ) و شروع از أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ.
14. آيه 77 سوره انعام: وقف بر (فَلَمَّا رَأَي الْقَمَرَ بازِغاً) و شروع از قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ.
15. آيه 78 سوره انعام: وقف بر (فَلَمَّا رَأَي الشَّمْسَ بازِغَةً) و شروع از قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ.
16. آيه 30 سوره توبه: وقف بر (وَ قالَتِ الْيَهُودُ) و شروع از عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ و وقف بر (وَ قالَتِ النَّصاري) و شروع از الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ.
17. آيه 43 سوره رعد: وقف بر (وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا) و شروع از لَسْتَ مُرْسَلاً.
18. آيه 22 سوره فجر: وقف بر (وَ جاءَ رَبُّكَ) و شروع از وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا.
19. آيه 4 و 5 سوره ماعون: وقف بر (فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ) و شروع از الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ.
موارد ذكر شده از وقف كفران يا اقبح، نشان ميدهد كه اين گونه وقف معاني آيات را عوض كرده، و به غير معناي مورد نظر تبديل ميكند.
مثلاً در حاليكه مضموم آيات نفي شرك و فرزند داشتن خداوند است. و در مواردي مثل آيه 4 و 5 سوره ماعون، آيه خطاب به كساني است كه نسبت به نماز سهل انگار هستند، در صورتيكه اگر بر (لِلْمُصَلين) وقف شود، معنا كاملاً عوض ميگردد.
وقف مُعَانَقَه يا مُراقَبَه
«مُعانَقه» به معني دست به گردن يكديگر انداختن، و «مراقبه» به معناي محافظت كردن ميباشد. و در اصطلاح تجويد آن است كه، دو وقف كه پهلوي يكديگر قرار گيرند، چه در يك يا دو آيه و يا در دو كلمه باشند، و از جهت معنا به هم مربوط باشند، در صورتيكه در كلمه اول وقف گردد، در دوم به وصل خوانده شود. و همچنين به عكس، و مراقبت شود كه به هر دو وقف نگردد. و در اين گونه موارد با توجه به معناي آيه، معلوم ميشود كه وقف در كداميك بهتر و مناسبتر است.
واضع اين وقف ابوالفضل عبدالرحمن بن احمد عَجلي رازي است (متولد 371 ـ متوفي 454 قمري)، كه آنرا از مراقبة در عروض گرفته است. و علامت اين وقف مَعَ يا مَعَاً با هم يا سه نقطه به رنگ قرمز است كه، بالاي كلمات قرآن گذاشته ميشود.
وقفهاي معانقه در قرآن فراوان است كه به دو مورد از آنها اشاره ميشود.
1. آيه دوم سوره بقره: لا رَيْبَ فِيهِ هُدي لِلْمُتَّقِينَ
2. آيه 195 سوره بقره: وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الُْمحْسِنِينَ.
وقف نَبي پيامبر گرامي اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ در جاهاي بسياري از آيات قرآن مجيد وقف مينمودند، كه به 9 مورد مشهور آن اشاره ميشود، مواردي را كه پيامبر وقف فرمودهاند وَقْفُ النَّبِيّ ميگويند كه عبارتند از:
1. آيه 148 سوره بقره: فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ
2. آيه 197 سوره بقره: وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ
3. آيه 7 سوره آل عمران: وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ
4. آيه 2 سوره يونس: أَنْ أَوْحَيْنا إِلي رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ
5. آيه 52 سوره يونس: ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ
6. آيه 4 سوره نحل: خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ
7. آيه 2 سوره قدر: وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ
8. آيه 4 سوره قدر: مِنْ كُلِّ اَمرٍ سَلامٌ
9. فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ
وقف اضطراري يا قبيح آن است كه كلام از حيث لفظ و معنا تمام نشده باشد، و بستگي به ما بعد داشته باشد، و اگر بر اثر تنگي نفس و غيره مانند عطسه و سرفه، پيش از تمام شدن مطلب آيه، و كلام، به ناچار وقف شود، اعاده و دوباره خواندن آيه خوانده شده، از جايي كه مناسب باشد ضروري است. زيرا در صورت وقف كردن، ممكن است منظور و مقصود از جمله يا آيه معلوم نگردد، و يا معنا تغيير پيدا كند. مانند:
وقف بر الْحَمْدُ و شروع از لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ
و نيز وقف بر إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي و شروع از الْقَوْمَ الْكافِرِينَ موارد وقف اضطراري يا قبيح عبارت از:
1. وقف ميان فعل و فاعل مانند: خَلَقَ اللَّهُ
2. وقف ميان فاعل و مفعول مانند: خَلَقَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ
3. وقف ميان مبتداء و خبر مانند: هذا صِراطِي
4. وقف ميان عامل و معمول مانند: أَرادَ شَيْئاً
5. وقف ميان قول و مَقول (گفته شده) مانند: قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ، كه كلمه اول قول و بقيه جمله مقول آن ميباشد.
6. وقف ميان امر و جواب مانند: كُنْ فَيَكُونُ
7. وقف ميان شرط و جزا مانند: فَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ
8. وقف ميان موصول و صله مانند: هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ
9.
[1] . هر يك از موارد وقف طبق حروف الفبا، در محل خود بيان شده است. مثلاً اسكان در قسمت الف و حذف در قسمت ح و...
@#@ وقف ميان مضاف و مضافٌ اليه مانند: مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ
10. وقف ميان مستثني منه و مستثني مانند: فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ اِلَّا اِبْليسَ.[1]
11. وقف ميان مُبدلٌ منه و بَدَل مانند: اِذْ نَادي رَبُّكَ مُوسي اَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ، قَوْمَ فِرْعَوْنَ[2]، در اين آيه (قَوْمَ الظّالِمِينَ) مُبْدِلٌ منه و (قَوْمَ فِرْعَوْنَ) بدل است.
12. وقف ميان حال و ظرف مانند: ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً[3]
13. وقف ميان قسم و جواب مانند: قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِينَ.[4]
باء حرف قسم است و در (قالَ فَبِعِزَّتِكَ) نبايد وقف شود، و بقيه آيه جواب قسم است.
14. وقف ميان افعال ناقصه و معمول آنها مانند: وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً
15. وقف ميان لاء نفي جنس و حروف مشبّهةٌ بالفعل و معمول آنها مانند: اِنَّ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.[5]
وقف مُنْزَل مُنْزَل به معني فرو فرستاده شده، و وقف منزل آن است كه به مفاد آيه كه ميفرمايد: فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ[6] (هنگاميكه قرآن را خوانديم، پس خواندن آنرا پيروي كن) حضرت جبرئيل، هنگام تلقين آيات قرآن بر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در آنجاها وقف كرده است، و بدين سبب به وقف مُنزَل يا وقف جبرئيل معروف است و مشهورترين آنها هشت محل در قرآن ميباشد:
1. آخر آيه 120 سوره بقره: ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ.
2. آخر آيه 274 سوره بقره: وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.
3. آخر آيه 7 سوره آل عمران: وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ.
4. ابتداي آيه 95 سوره آل عمران: قُلْ صَدَقَ اللَّهُ.
5. آخر آيه 36 سوره انعام: ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ.
6. وسط آيه 124 سوره انعام: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ.
7. وسط آيه 187 سوره اعراف: لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ.
8. آخر آيه 51 سوره يس: وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلي رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ.
وقف تامّ
آن است كه كلام از حيث لفظ (تركيب نحوي) و معنا كامل بوده، و بستگي به آيه بعد نداشته باشد.
اين نوع وقف، مورد قبول تمام قرّاء است، زيرا با انجام آن، كلام و سخن تمام شده و براي شنونده انتظاري باقي نميماند
وقف تام بيشتر در پايان آيهها و انتهاي قصص (داستانهاي قرآن) و كلام و پيش از ياء نداء و فعل امر ميباشد مانند: وقف بر مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ، و شروع از إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ.
البته در بين آيات نيز به اعتبار تمام شدن مطلب و كلام نيز آمده است مانند: وقف بر لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي، و شروع كردن از دنبال آيه وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً.[7] معناي آيه اين است كه (هر آينه بتحقيق شيطان پس از آمدن قرآن، مرا از پيروي آن گمراه كرد، و شيطان گمراه كننده انسان است.) چنانكه ملاحظه ميشود جمله اول سخن شخص گمراه و جمله دوم بيان خداوند است.
وَقف به اِدغام
اين شيوه وقف عبارت است از آن كه حرف آخر كلمهاي را كه ميخواهند بر آن وقف كنند (موقوفٌ عليها) را از جنس حرف ماقبل نموده، و سپس درهم ادغام مينمايند مانند:
سَوْءٍ ـ شَيْئٍ ـ بَرِئٌ ـ قُرُوءٍ كه بصورت سُوّْ ـ شَيّْ ـ بَرِيّْ و قُرُوّْ ميخوانند و وقف ميكنند. اين شيوه وقف حمزه و هشام ميباشد كه همزه را به واو و ياء بدل ميكنند.
وقف به حركت آن است كه صدا بدون سلب حركت حرف آخر، قطع شود مانند مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ، كه اگر كلمة آخر يعني الدِّينِ با همان حركت كسره «ن» وقف شود آنرا وقف به حركت ميگويند. وقف به حركت جايز نيست. و نون مكسور در آيه فوق به هنگام وقف بايد ساكن خوانده شود.
وقف به حركت هنگام نماز بايد رعايت شود و احتياط واجب ترك وقف به حركت است.
هاء جَوْهَري (ذاتي) حرفي است كه جزء ذات و جوهر كلمه اس، و از آن جدا ميشود مانند: اَللهُ ـ نَفْقَهُ ـ فَواكِهُ ـ يَنْتَهِ ـ تَنْتَهِ ـ اِلهُ
حركت هاء جوهري هر چه باشد، به همان صورت و بدون اشباع اداء ميشود، تنها در كلمه «هذِهِ» با وجود اينكه هاء آخر كلمه، هاء جوهري است، با اينحال به «اشباع» خوانده ميشود.[8]
هاء سَكْت
«سَكْت» يعني سكون. «هاء» در آخر بعضي كلمات به جهت حفظ حركت آخر آنها، متصل ميشود. اين «هاء» ضمير نميباشد و جزء مادة كلمه هم نيست. و آنرا «سَكْت» ميگويند. و در حال وقف يا وصل همواره ساكن است، و اشباع آن به علت سكون جايز نيست.
در هفت جاي قرآن مجيد، هاء سكت وجود دارد. و براي آنكه با «هاء ضمير» اشتباه نشود، روي آن علامت سكون گذاشتهاند. آنها عبارتند از:
لَمْ يَتَسَنَّهْ (سوره بقره ايه 259) اقْتَدِهْ (سوره انعام آيه 90) كِتابِيَهْ، حِسابِيَهْ، مالِيَهْ، سُلْطانِيَهْ (هر چهار كلمه در سوره اَلحّاقه قرار دارند)، مَاهِيَهْ (سوره قارعة آيه 10)
چنانكه مشاهده ميشود در رسم الخط قرآن روي هاء سكت علامت سكون (ـْ) گذاشته شده است.
«هاء» ضمير (اشباع) هر گاه ماقبل و مابعد «هاء» ضمير هر دو متحرك باشد، ضمّه و يا كسره آن در حال وصل، به صداي واوي و يائي خوانده ميشود، يعني هاء ضميرِ مضموم بصورت «واو» و هاء ضميرِ مكسور به صورت «ياء» خوانده ميشود، كه آنرا مكسور و مضموم با اشباع مينامند. و در اين حالت اگر ما قبل هاء ضمير، مفتوح يا مضموم باشد، هاء ضمير مضموم است، و اگر مكسور باشد هاء ضمير نيز مكسور است.
هاء مضموم با اشباع مانند: إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ ـ مالُهُ وَ وَلَدُهُ ـ وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الَّثمَراتِ كه به صورت اِنَّهُو ـ مَالُهُو ـ اَهْلَهُو تلفظ ميشوند.
هاء مكسور با اشباع مانند: سَمْعِهِ و بَصَرِهِ غِشَاوَه كه به صورت سَمْعِهِي و بَصَرِهِي ادا ميگردند.
علامت مضموم با اشباع ضمه معكوس (،) و علامت مكسور با اشباع الف مقصوره (ـ) است كه در بعضي قرآنها زير آنها گذاشته ميشود مانند: اِنَّه ـ سَمْعِه.
بدون اشباع ضمير هاء: در صورتيكه ماقبل يا مابعد و يا هر دو طرف هاء ضمير، ساكن باشد در حال وصل با همان حركت ضمه يا كسره خوانده ميشود، كه آنرا مضموم و مكسور بدون اشباع ميگويند. و در اين حالت اگر ماقبل هاء ضمير، مفتوح يا ساكن باشد. هاء ضمير مضموم ميشود، و چنانچه مكسور يا «ياء» ساكن باشد هاء ضمير نيز مكسور است.
هاء مضموم بدون اشباع مانند: خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ـ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ ـ آتَيْناهُ حُكْماً ـ لَهُ الْمُلْكُ هاء مكسور بدون اشباع مانند: فِيهِ هُدي لِلْمُتَّقِينَ ـ بِهِ الَّذِينَ ـ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ ـ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ .
هَاوِي به معني صاحب هوا و الف را كه وسعت مخرج آن از حيث هواي صوت، بيش از مخارج واو و ياء ميباشد هاوي مينامند. هاوي از صفات عارضي حروف است.
همزه
همزه اولين حرف تهجّي در زبان عربي است، و به صورت شش كوچك (ء) نمايش داده ميشود.
همزه اول و وسط و آخر كلمات قرار ميگيرد مانند: إمام ـ يُؤْمِنُ ساءَ ـ جئَ ـ جاءَ.
همزه بر دو قسم است: همزه وصل و همزه قطع همزه وصل آن است كه در ابتداي جمله تلفظ ميشود، و در ميان جمله لفظاً ميافتد. و دو حرف قبل و بعد خود را بهم وصل ميكند مانند: اُدْخُلُوا كه همزه آن خوانده ميشود. و در ميان جمله مثل: يا قَوْمِ ادْخُلُوا، كه همزه تلفظ نميشود. ويا مانند: قُلِ ادْعُوا و يا قَوْمِ اذْكُرُوا و ما اكْتَسَبَ كه همزه تلفظ نميشود. همزة وصل با صاد كوچك (صـ) نشان داده ميشود.
همزه قطع ـ آن است كه در ابتدا و يا در ميان جمله باقي مانده و نميافتد، و تلفظ ميشود مانند: ما أَحْسَنَ زيْداً (چه چيز زيد را نيكو كرده) و يا أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ، قُلْ أَتَّخَذْتُمْ (بگو آيا فراگرفتيد؟) وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي (هارون را در كار من شريك گردان.
هَمْس
يعني صداي غيرآشكار و خفيف. و ده حرف از حروف الفبا داراي اين صفت هستند. كه عبارتند از:
(ت ـ ث ـ ح ـ خ ـ س ـ ش ـ ص ـ ف ـ ك ـ هـ)
هَمس از صفات اصلي و ذاتي حروف است. جهت سهولت در حفظ اين حروف آنها را در جمله زير جمع كردهاند:
سَتَشْحَثُكَ خَصْفَه (خصفه كه نام زني است، در سؤال از تو اصرار خواهد كرد).
اين حروف را حروف «مَهْمُوسَه» ميگويند، زيرا هنگام ادا آنها جوهرِ صوت ظاهر نميشود، و نفس از جريان باز نميماند. بلكه به آهستگي تلفظ ميشوند.
هَمْس ضدّ جَهْر است، و هيچگاه دو صفت ضد هم در يك حرف جمع نميشوند.
[1] . سورة حجر، آية 30.
[2] . سورةشعرا، آية 11.
[3] . سورة كهف، آية 3.
[4] . سورة ص، آية 83.
[5] . علائم وقف در بخش مربوطه بيان شده است.
[6] . سورة قيامه، آية 18.
[7] . سورة فرقان، آيه 29.
[8] . حليةالقرآن ص 105.
مصطفي اسرار ـ فرهنگ اصطلاحات تجويد
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: آشـنـايي بـا تـجـويـد قـران
تاريخ : شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۴ | 18:14 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |