ابدال اثبات اختلاس اخفا
ادغام كبير ادغام صغير ادغام اذلاق
استعاذه استعلاء استفال اسكان
استطاله اشباع اشمام اصمات
اطباق اظهار الحاق الف
اماله انحراف انفتاح بُحّه
بسمله بينيّه تجويد تحقيق
تحدير تدوير ترتيل ترقيق
ترتيب مخارج حروف تسهيل تشديد تغليظ
تفشّي تفخيم تكرير تنوين و نون ساكنه (قلب يا ابدال)
تنوين تهليل جهر حذف
حروف شمسي و قمري حروف تهجّي حروف «لام» حرف ردع
حركت حروف حلق حروف دهان حرف «راء»
حروف لبها خَروَرَة خفاء خلط و مزج
دندانها رخوت ركوع رَوْم
سبب مدّ سجده‌هاي قرآن سكون (از صفات عارضي حروف) سكون
شدّت صفير صفات حروف(اصلي) صفات‌حروف(عارضي)
صلة ميمي صوت ضمير علم قرائت
علائم وقف غنّه قرّاء سبعه قصر
قلقله قلب كسره لازم و عارضي كسكسه
كشكشه لام جلاله لين متقارب
متجانس متماثل مخارج حروف مدّ
مدّ منفصل(جايز) مدّ تعظيم مدّ عارضي مدّ لازم
مدّ متصل يا واجب مقادير مدّ منقوطه و غير منقوطه ميم ساكن
نَبر نفخ، نفث نقل نون ساكن
نون وقاية وصل به سكون وقف وقف حسن
وقف كافي وقف غفران وقف اَقبح وقف معانقه يا مراقبه
وقف نبي وقف اضطراري يا قبيح وقف مُنزل وقف تامّ
وقف به ادغام وقف به حركت هاء جوهري هاء سَكت
هاء ضمير(اشباع) هاوي همزه همس
اِبدال
به كسر همزه به معناي عوض كردن است، و در اصطلاح علم تجويد، بدل كردن تاء تأنيث به «هاء» و كلمات منصوب به الف است.
تاء تأنيث مانند: صلوة ـ زكوة ـ فَاكِهَه ـ مَرَّه ـ حُمْرَه كه در حال وقف به جاي تاء (ة) هاء (ه) تلفظ مي‌شود مثلاً صَلوة مي‌شود صَلوه.[1]
البته در كلمات: تَورية و تُقية و امثال آن بعضي با ابدال و برخي بدون ابدال مي‌خوانند.
و نيز كلماتي كه در رسم الخط قرآن با تاء مبسوطه (يعني كشيده) نوشته شده‌اند به همان تاء وقف مي‌گردند. مانند: جَنّاتٌ ـ اَلبَيّناتُ ـ بِالْآياتِ ـ ثَمَراتِ ـ سُنّت. مثلاً جَنّاتٌ مي‌شود جنَّاتْ.[2]
و كلمات منصوب مثل: رَحِيماً ـ شَكُوراً ـ مَاءً ـ مُسَمّيً ـ بَيَاتاً به هنگام وقف، تنوين به الف بدل مي‌گردد رَحيماً مي‌شود رَحِيماً.[3] إبدال يكي از اقسام وقف است.
اِثْبات
به معني باقي گذاردن حرف آخر كلمه‌اي كه مي‌خواهند بر آن وقف كنند (موقوفٌ عليها) مي‌باشد. مانند: وَاقٍ[4] ـ هَادٍ كه در اصل وَاقِيٌ و هَادِيٌ بوده و حرف ياء به سبب اعلال، حذف شده است.
ابن كثير به اين شيوه وقف كرده، گر چه وقف به اسكان و حفظ رسم الخط قرآن بهتر است. يعني وقف به صورت وَاقِيْ و هَادِيْ. اثبات از اقسام وقف مي‌باشد.
اختِلاس
«اختلاس» به معني ربودن با شتاب و عجله است و آن ضد اشباع مي‌باشد. و در اصطلاح علم تجويد، ربودن و طلب شتاب در حركت هنگام تلفظ حرف است. به طوري كه نه متحرك و نه ساكن گفته شود. بدين معني كه ربودن يك سوم حركت ضمه و كسره و باقي گذاردن دو سوم ديگر را در حال وصل، اختلاس مي‌گويند. و در اين حالت آن كلمه با صوت و صداي خفي و پنهان ادا مي‌شود كه در اختلاف قرائات بكار مي‌رود.
مانند: فَسَيَكْفيكَهُمُ اللهُ[5] كه ضمه هاء كلمة آخر اختلاس مي‌شود و نِعِمّا[6] كه در اصل «نِعْمَ ما» است، كه ميم اول ساكن بوده و در ميم دوم ادغام شده و با اختلاس خوانده مي شود.
اخفاء
هر گاه بعد از تنوين يا نون ساكنه يكي از حروف پانزده گانه زير قرار گيرد، چه در يك كلمه يا دو كلمه باشند، تنوين و نون ساكنه، اخفاء شده و با غُنّة طبيعي (خفيف) ادا مي‌گردد. زيرا مخرج نون با مخارج حروف مزبور نه چندان فاصله دارد، كه مانند حروف حلقي اظهار شود، و نه آن قدر نزديك است، تا مثل حروف يرملون ادغام گردد، بلكه ميان اظهار و ادغام كه همان «اخفاء» است ادا مي‌شود. در اين حالت زبان به مخرج نون گذارده نمي‌شود و بايد صدا را اندكي كشيد، تا اخفاء حاصل گردد، و قرّاء ترك غُنّه را در حال اخفاء جايز نمي‌دانند.
علامت اخفاء حرف «ف» يا يك نقطه است كه در بعضي قرآنها بالاي آن حرف مي‌گذارند.
حروف پانزده گانه عبارتند از:
1. تاء مانند: اَنْتُم ـ جَنّاتٍ تَجري
2. ثاء مانند: اُنْثي ـ صَبّاً ثُمَّ[7]
3. جيم مانند: يُنجي ـ غَسّاقاً جزاءً[8]
4. دال مانند: اَنْداداً ـ كَأساً دِهَاقاً[9]
5. ذال مانند: اَنذِرْهُم[10] ـ حكيمٌ ذلِكَ
6. زاء مانند: مَنْزِلاً ـ مُبارَكَةٍ زَيتُونَةٍ
7. سين مانند: مِنْسأتِهِ[11] ـ خَالِصاً سَابِغاً
8. شين مانند: أنْشأنَا ـ صَبّارٍ شكُور[12]
9. صاد مانند: يَنصُرُ ـ رِيحاً صَرْصَراً[13]
10. ضاد مانند: مَنْضُود ـ مُسْفِرةٌ ضَاحِكَةٌ[14]
11. طاء مانند: فَانْطَلَقَ ـ صَعيداً طَيّباً[15]
12. ظاء مانند: اُنْظُرْ ـ ظِلّاً ظَلِيلاً[16]
13. فاء مانند: اَنفُسَهُمْ ـ خَالِداً فِيهَا[17]
14. قاف مانند: يُنقذونَ ـ سَمِيعٌ قَرِيبٌ[18]
15. كاف مانند: مِنكُم ( كِتابٌ كَريمٌ.[19]
ادغام كبير
ادغام بر دو نوع است: ادغام كبير و ادغام صغير
ادغام كبير آن است كه «مُدغم» و «مدغمٌ فيه» متحرك باشند كه در اين صورت اولي را ساكن و در دوم ادغام مي‌كنند.
و چون در اين نوع ادغام يك عمل بيشتر از ادغام صغير انجام مي‌گيرد (يعني ساكن كردن مُدغم) بدين سبب آن را اذغام كبير ناميده‌اند.
ادغام كبير بر دو نوع است:
1. هر گاه مُدغم و مُدغمٌ فيه متماثل و در يك كلمه قرار داشته باشند، و مطابق قواعد صرفي ادغام شده باشند، ادغام آن لازم است مانند: مَدَّ (گسترد) ضَالّينَ[20] (گمراهان) كه در اصل مَدَدَ و ضالِلينَ بوده است.
2. چنانچه مُدغم و مدغمٌ فيه در دو كلمه قرار داشته باشند، خواه متماثل يا متجانس يا متقارب باشند، بعضي قرّاء ادغام را جايز دانسته‌اند، مانند: سَيَقُولُ لَكَ ـ يَعْلَمُ ما ـ ذَلِكَ كَتَبْنَا.
ادغام صغير
آن است كه مُدغم ساكن و مدغمٌ فيه متحرك باشد كه در اين صورت اولي را در دومي ادغام مي‌نمايند مانند: فَاضْرِبْ بِهِ كه به صورت فَاضْرِبِّهِ تلفظ مي‌شود.
ادغام صغير بر سه قسم است: متماثل ـ متجانس ـ متقارب. ادغام حروف متماثل: هر گاه دو حرف مانند هم پهلوي يكديگر قرار گيرند اعم از آن كه در يك يا دو كلمه قرار داشته باشند، ادغام آنها لازم است و آن را ادغام متماثلين مي‌نامند مانند: قُلْ لَهُم ـ مِنْ نارِهِ.
ادغام حروف متجانس: هر گاه دو حرف متجانس، يعني حرفي كه از جهت مخرج حروف يكي باشند، ولي در صفات (مانند شجري ـ نطعي ـ ذولقي و اَسَلي[21]) متغاير باشند، پهلوي هم قرار گيرند، اعم از آن كه در يك يا دو كلمه باشند، ادغام آنها لازم است، و آن را ادغام متجانسين مي‌گويند مانند: وَجَدْتُ (يافتم) ـ حَصَدْتُمْ[22] (درو كرديد).
ادغام حروف متقارب: چنانچه دو حرف متقارب يعني دو حرفي كه مخرجشان نزديك هم است پهلوي هم واقع شوند، چه در يك كلمه باشد يا در دو كلمه، ادغام آنها جايز است و آن را ادغام متقاربين مي‌گويند. مگر در مواردي كه در اثر ادغام، تغييري در معنا عارض شود، و يا كلام ثقيل و از فصاحت خارج گردد مانند: اِذْتَأذّنَ[23] (هنگامي كه اعلام نمود) ـ اِذْزَيَّنَ (وقتي كه زينت داد) ـ قَدْ جاءَ (به تحقيق آمد). قابل ذكر است كه ادغام متجانسين و متقاربين در حروف حلقي و شفهي ثقيل و از فصاحت بدور است مانند: فَاصْفَح‏ْ عَنْهُمْ[24] (پس از كافران اعراض كن).
و نيز همزه و الف در هيچ حرفي ادغام نمي‌شود و هيچ حرفي هم در آنها ادغام نمي‌گردد.
اِدْغام
ادغام مصدر باب افعال است و به معناي داخل كردن حرفي در حرف ديگر مي‌باشد. به طوري كه اثري از حرف اول باقي نماند و زبان فقط يك مرتبه در اداي آن برداشته شود و يك حرف مشدّد تلفظ گردد.
حرف اول را «مُدغم» ادغام شده و حرف دوم را «مُدغَمٌ فِيهِ» ادغام شدة در آن مي‌نامند.
حالت اول: آن است كه حرف اول و دوم متماثل باشند مانند:
قدْ دَخَلوا[25] كه دال اول در دوم ادغام و يك دال مشدد تلفظ مي‌شود مانند: قَدَّخَلُوا.
حالت دوم: آن است كه حرف اول و دوم مانند هم نباشند كه، در اين صورت بايد ابتدا حرف اول، را لفظاً از جنس حرف دوم نمود، و سپس مانند حالت اول دو حرف را در يكديگر ادغام كرد مانند: مِنْ لَدُن كه نون ساكن كلمه اول لفظاً به لام كلمه دوم تبديل مي‌گردد و دو حرف «لام» در هم ادغام و يك لام مشدّد ادا مي‌شود مانند: مِلّدُنْ.[26]
فايده و منظور از ادغام تسهيل و رواني در تكلّم است. علامت ادغام تشديد (ـّ) است كه در بعضي از قرآنها بالاي «مدغمٌ فيه» گذاشته مي‌شود.
اِذْلاق
مصدر باب اِفعال است و به معني تندي و تيزي و رواني زبان مي‌باشد. شش حرف از حروف الفبا داراي اين صفت هستند كه عبارتند از: (ل ـ ن ـ ز ـ ف ـ ب ـ م) و جهت سهولت يادگيري و به خاطر سپردن، آنها را در كلمات زير جمع كرده‌اند: فَرَّ مِنْ لُبٍّ (از عقل فرار كرد).
اين حروف را كه به تندي و سرعت اداء مي‌شوند حروف مُذْلِقَه مي‌گويند. به اعتبار آن كه سه حرف اول (لِثوي) از كنار و تيزي سر زبان و سه حرف آخر (شفهي) از كنار لبها خارج مي‌شوند.
اِسْتِعَاذه
در حقيقت پناه بردن به خداوند از شر و نقشه‎هاي شيطان است، مستحبّ است پيش از آغاز قرائت قرآن، قاري به خداوند پناه ببرد، چنانكه قرآن مجيد مي‎فرمايد: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ[27] (يعني هنگاميكه ارادة خواندن قرآن نمائي از شيطان رانده شده به خدا پناه ببر).
[1] . سورة بقره، آية 3.
[2] . سورة نساء، آية 57.
[3] . سورة احزاب، آية 33.
[4] . سورة غافر، آية 21.
[5] . سورة بقره، آية 137.
[6] . سورة بقره، آية 271.
[7] . سورة عبس، آية 25 و 26.
[8] . سورة نباء، آية 25.
[9] . سورة نباء، آية 25.
[10] . سورة مريم، آية 39.
[11] . سورة سباء، آية 34.
[12] . سورة شوري، آية 33.
[13] . سورة فصلت، آية 16.
[14] . سورة عبس، آية 39.
[15] . سورة نساء، آية 43.
[16] . سورة نساء، آية 57.
[17] . سورة نساء، آية 14.
[18] . سورة سباء،‌ آية 50.
[19] . سورة نمل، آية 29.
[20] . سورة حمد، آية 7.
[21] . براي شناخت بيشتري به عناوين حروف حلق و حروف دهان مراجعه شود.
[22] . سورة يوسف، آية 47.
[23] . سورة اعراف، آية 167.
[24] . سورة زخرف، آية 89.
[25] . سورة مائده، آية 61.
[26] . سورة هود، آية 11.
[27] . سورة نحل، آية 98.
@#@
اهل معنا مقدم داشتن استعاذه را بر بِسْمِله و خواندن قرآن، تخلية قبل از تَحليه (زينت دادن) دانسته‎اند. يعني ابتدا شيطان و هواهاي نفساني را از درون زدودن و سپس آماده پذيرفتن نور هدايت الهي شدن است.
استعاذه به طريق مختلف نقل شده كه به چند مورد اشاره مي‎شود:
ـ اَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ.
ـ اَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ اِنَّ اللهَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.
ـ اَعُوذُ بِالسَّمِيعِ الْعَلِيمِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ
ـ نَسْتَعِيذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ.
صحيح‎ترين استعاذات فوق استعاذه اوّل است كه مشهور نيز مي‎باشد.
اِسْتِعْلاء
اين كلمه مصدر باب استفعال مي‎باشد و به معناي طلب بلند كردن است. هفت حرف از حروف الفبا داراي اين صفت هستند كه عبارتند از: (خ ـ ص ـ ض ـ ط ـ ظ ـ غ ـ ق). اين حروف را مُسْتَعْلِيَه مي‎گويند زيرا هنگام اداي آنها دهان پر از صدا مي‎شود، و صوت و زبان ميل به كام بالا پيدا مي‎كنند و با تفخيم و غلظت تلفظ مي‎شوند.
بعضي اين حروف را «مُفَخَّمَه» نيز ناميده‎اند. ولي مشهور آن است كه اين حروف را مُستعلية مي‎نامند.
اِسْتِفال
اين كلمه مصدر باب افتعال مي‎باشد، و به معني پست شدن است. اِستفال ضد استعلاء است. بغير از هفت حرف كه صفت استعلاء دارند. 21 حرف بقيه را حروف مُسْتَفِلَه مي‎گويند، چون هنگام تلفظ آنها صوت و زبان به طرف پائين ميل مي‎كند و به پستي و نازكي ادا مي‎شوند.[1]
بعضي اين حروف را حروف مُنْخَفِضَه نيز گفته‎اند، زيرا انخفاض يعني پست شدن، ولي مشهور مستفله است.
إسْكان به معني ساكن نمودن حرف آخر كلمه مي‎باشد، در صورتي كه آن حرف متحرك باشد. مانند مِنْ قَبْلِكَ[2]، كه هنگام وقف، فتحه كاف حذف شده و كاف ساكن مي‎شود.
البته به سكون عارضي، زيرا فتحه جزو كاف ضمير است و براي وقف ساكن مي‎شود. اِسكان يكي از اقسام وقف است. وقف به اسكان مهمترين و بهترين شيوه وقف است بنابراين كلماتي كه حرف آخر آنها مفتوح، مكسور، مضموم و مجرور و مرفوع باشند به طريق اسكان وقف مي‎شوند و كلماتي كه حرف آخر آنها تاء تأنيث و يا منصوب باشند به قاعدة ابدال وقف مي‎گردند. و شيوه‎هاي ديگر وقف چندان معمول و مشهور نيست و بيشتر در اختلاف قرائات ذكر مي‎شوند.
اِسْتِطالَة اين كلمه مصدر باب استفعال بوده و به معناي طلب كشيدن است. حرف «ضاد» داراي اين صفت است لذا به آن حرف مُسْتَطالَه مي‎گويند، زيرا در حال سكون تا مخرج و جايگاه اداي حرف «لام» كشيده مي‎شود و در اثر اين كشش، صوت هم كشيده مي‎شود. و نيز به اين علت كه تلفظ حرف مذكور به آساني ممكن نيست و مدتي بايد تمرين نمود تا بطور صحيح تلفظ شود، آنرا حرف مُسْتَطالَه ناميده‎اند. مانند: اَرْض ـ قَاضٍ (قضاوت كننده)
استطاله از صفات عارضي حروف شمرده مي‎شود.
اِشْباع به معني سير كردن است و در اصطلاح تجويد، سير كردن حركت مي‎باشد به گونه‎اي كه در ضمّه به صورت «واو» و در كسره به صورت «ياء» و در فتحه به صورت «الف» ادا شود مانند: مَالُهُ ـ سَمْعِهِ[3] به صورت مَالُهُو و سَمْعِهِي خوانده مي‎شود. اشباع را «صله» نيز مي‎نامند.
خواندن بدون اشباع يعني خواندن با همان حركت اصلي مانند: مِنْهُ.
اِشمام
به معني بويانيدن است ودر اصطلاح تجويد اشاره كردن به حركت حرف آخر كلمه با لبها بدون صوت است.
اين عمل به صورت غنچه كردن دو لب ايجاد مي‎شود. بنابراين اشمام همان وقف به اِسكان است، با اين تفاوت كه بعد از وقف، لبها منضّم و غنچه مي‎شود. به عبارت ديگر پس از وقف به اسكان بدون آنكه در تلفظ اثري از حركت حرف آخر ظاهر گردد، بلافاصله لبها به يكديگر منضّم شده، و اشاره به حركت موقوفٌ عليها مي‎شود. اِشمام از اقسام وقف بوده، و شيوه قاريان كوفه است.
فايده وقف اشمام را اين گفته‎اند كه، بيننده و اشخاصي كه قدرت شنوايي ندارند مي‎توانند كلمة موقوفٌ عليها را در اثر اشاره لبهاي قاري تشخيص دهند، بنابراين اشمام با چشم درك مي‎شود ولي با گوش شنيده نمي‎شود.
اِشمام فقط در ضمّه و رفع (كلمه مرفوع) جايز است مانند: فَيَكُونُ ـ رَحيِمٌ
در مواردي كه «رَوْم» و «اِشْمام» جايز است، اِسكان نيز جايز است مانند: اَلْحَكِيمُ ـ مَتيِنٌ، ولي عكس آن جايز نيست يعني هر جا كه اسكان جايز است روم و اشمام جايز نيست مانند كلمات مفتوح و منصوب و كلماتي كه آخر آنها مجزوم باشد مثل: لا رَيْبَ ـ رَحيماً ـ لَمْ يَلِدْ ـ لَمْ يُولَدْ.
رَوْم و اِشمام در سه مورد زير جايز نيست.
1. در تاء تأنيث، كه علامت مؤنث بودن كلمه است زيرا طبق قاعده اِبدال به هاء (ه) وقف مي‎شود مانند اِلْجَنَّه
2. در ميم جمع، زيرا ميم جمع مبني بر سكون است و حركتي ندارد كه شنونده يا بيننده هنگام وقف آنرا تشخيص دهد مانند:
اِنَّهُمْ ـ رَبُّكُمْ ـ بِهِمْ ـ جَائَكُمْ ـ اَبْصارُهُمْ
3. در حركت عارضي جايز نيست زيرا در حال وقف، ساكن هستند مانند: قُلِ ادْعُوا ـ قُمِ اللَّيْلَ ـ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ[4]، كه كسره لام (قُلْ) و ميم (قُمْ) و ضمّه واو (فَتَمَنَّوُا) براي رفع التقاء دو ساكن بوده و عارضي است.
و نيز در لا تَأْمَنّا[5] نون مشدّد به اشمام خوانده مي‎شود چون در اصل لاتَأْمَنَنا بوده است.
اِصْمات
مصدر باب إفعال است و به معناي سكوت و خاموش شدن و به سنگيني ادا كردن مي‎باشد. اِصمات ضد اذلاق مي‎باشد.
به جز حروف اِذلاق كه عبارت بودند از (ل ـ ن ـ ر ـ ق ـ ب ـ م) بقيه 22 حرف الفباي زبان عرب را مُصْمِتَة مي‎گويند، زيرا به سنگيني و تأنّي از محل خود تلفظ مي‎شوند.
اِطْباق اِطباق مصدر باب افعال است، و به معني پوشانيدن و طَبَق بر سرچيزي گذاردن مي‎باشد. چهار حرف داراي اين صفت هستند كه عبارتند از: (ص ـ ض ـ ط ـ ظ). اين حروف را حروف «مُطْبِقَة» مي‎نامند، زيرا هنگام اداي آنها پاره‎اي از زبان جمع مي‎شود، و قسمتي از كام بالا كه مقابل آن قرار دارد را مي‎پوشاند. اين حروف با غلظت و تفخيم تلفظ مي‎شوند. در صورت عدم رعايت اطباق (ص به س) ـ (ض به ز) ـ (ط به ت) و (ظ به ذ) شباهت لفظي پيدا مي‎كنند.
اظهار
به معني ظاهر كردن حروف به هنگام تلفظ بطور واضح و آشكار است، كه شامل حروفي مي‎شود كه مخرجشان دور است.
اظهار بر خلاف ادغام است، زيرا دو حرفي كه مخارجشان از هم دور است ادغام نمي‎شوند و بايد آنها را اظهار نمود. پس اگر تنوين يا نون ساكنه قبل از يكي از حروف حلقي قرار گرفت، اعم از آنكه در يك يا دو كلمه باشند به لحاظ دوري مخرج اظهار، و آشكار تلفظ مي‎شوند و علامت آن (ن) است كه در بعضي از قرآن‎ها در زير نون ساكنه و تنوين گذاشته مي‎شود.
مانند:
1. همزه مانند: مَنْ امَنَ ـ عَذَابٌ اَليمٌ[6]
2. هاء مانند: اَنْ هَدي ـ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ[7]
3. عين مانند: اَنْعَمْتَ ـ مِنْ عَمَلٍ[8]
4. حاء مانند: وَانْحَر ـ مِنْ حَكِيمٍ
5. غين مانند: اِنْ يَكُنْ غَنِيّاً[9] ـ اَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ
6. خاء مانند: مَنْ خَسَفْنَا[10] ـ مُقِيمٌ خالِدِينَ[11]
البته مَنْ راقٍ (كيست شفا دهنده در آيه 27 سوره قيامه) كه سكته دارد، ادغام آن جايز نيست.
اِلْحاق
به معني پيوستن و پيوست كردن چيزي به چيز ديگر است. و در اصطلاح تجويد الحاق و پيوستن هاء سَكْت در آخِر كلمه‎اي است، كه بر آن وقف مي‎كنند (موقوفٌ عليها)، تا حركت حروف آخر و همچنين حركت بنائي محفوظ مانده، و وقف به سكون هم شده باشد. اين نوع وقف شيوه قرّاءِ درجه اول نيست.
نمونه‎هاي وقف الحاق عبارتند از:
1. در «ماء» استفهامي كه درحالت مجرور بودن، الف آن حذف مي‎شود مانند: مِمَّ (مِمَّه ـ عَمَّ[12] (عَمَّهْ).
2. در ضمير مفرد مذكر و مؤنّث غائب منفصل كه مبني بر فتح هستند مانند: هُوَ (هُوَه) ـ هِيَ (هِيَة).
3. در نون مشدّد جمع مؤنّث مانند: (مِثْلَهُنَّهْ)
كلمات درون پرانتز نشان دهنده وقف به شيوه الحاق است.
4. ياء مشدّد كه مبني بر فتح هستند مانند: عَلَيَّ (عَلَيَّهْ) ـ اِلَيَّ (اِلَيَّهْ) ـ بِيَدَيَّ (بِيَدَيَّهْ) ـ لَدَيَّ (لَدَيَّهْ).
«الف»
حرف الف طبيعتاً ترقيق و تفخيم نمي‎شود، زيرا از حروف هوائي يا جوفي است و وجودش قائم و بستگي به غير دارد، و تكيه‎گاهي ندارد و مجرد صوت است. لذا ترقيق و تفخيم آن بستگي به حروف مستفلة و مستعلية دارد.[13]
ترقيق الف: هر گاه الف بعد از يكي از حروف مستفِله واقع شود ترقيق مي‎گردد. مانند: سَاءَ ـ مَالِكِ ـ اِيَّاكَ. منظور از ترقيق. الف، اشباع ننمودن فتحة ماقبل آن است.
تفخيم الف: چنانچه الف بعد از يكي از حروف مستعلية يا مُفَخَّمه قرار گيرد، تفخيم مي‎شود مانند: خَالِص ـ صَالِح ـ ضَامِر[14] ـ طَالَ ـ ظَاهِر ـ تَغابُن ـ قَالَ ـ اَرادَ.
منظور از تفخيم الف، اشباع فتحة ماقبل آن است.
اِمالة
«اِمالة» بر وزن اِقالة مصدر باب اِفعال است، اصل آن «اِميال» بوده است كه ياء آن بواسطة سنگيني تلفظ حذف شده و درعوض به آخرش تاء اضافه شده است.
اِمالة به معناي ميل كردن است، و در اصطلاح تجويد، ميل دادن فتحه به طرف كسره و الف به طرف ياء است.
سبب اماله كسره و ياء مي‎باشد، يعني چنانچه كلمه‎اي داراي كسره يا حرف (ي) باشد، فتحه يا الف ماقبل يا ما بعد آنها اِمالة مي‎شود، و در جاهايي بدون سبب هم اماله مي‎گردد.
[1] . به صفت استعلا و صفات حروف مراجعه شود.
[2] . سورة بقره، آية 4.
[3] . سورة جاثيه، آية 23.
[4] . سورة جمعه، آية 6.
[5] . سورة يوسف، آية 11.
[6] . سورة دخان،‌آية 11.
[7] . سورة رعد، آية 7.
[8] . سورة رعد، آية 7.
[9] . سورة نساء، آية 135.
[10] . سورة عنكبوت، آية 40.
[11] . سورة توبه،‌آية 21.
[12] . سورة نبأ، آية 2.
[13] . به عنوان استفال و استعلاء مراجعه شود.
[14] . سورة حج، آية 27.
@#@
اماله بر دو قسم است: اماله صغري و اماله كبري
اماله صغري: آن است كه فتحه و الف اندكي به سمت كسره و ياء ميل داده شوند، يعني بين فتحه و كسره يا بين الف و ياء مانند: اِنَّا ـ اِيَّاكَ ـ كِتَاب، كه فتحة ما بعد كسره در هر سه كلمه مذكور اماله مي‎شوند.
ـ حَيات ـ كه الف مقصوره مابعد ياء در آن اماله مي‎شود.
الِ ـ عَالِم، كه الف ماقبل كسره در هر دو كلمه اماله مي‎شوند.
ـ جَاءَ ـ شَاءَ، كه بدون داشتن سبب اماله مي‎شود.
منظور از امالة صغري در مثالهاي بالا عدم اشباع فتحة ماقبل الف است كه همان ترقيق الف مي‎باشد. اماله صغري را اماله بين بين هم مي‎گويند.
اماله كبري: عبارت است از ميل دادن بسيار فتحه به طرف كسره و الف به جانب ياء مي‎باشد مانند: مَجْرَيهَا[1]، كه فتحه راء به كسره ادا مي‎شود و براي اينكه اماله شود، بايد حرف مزبور اندكي كشيده شود.
بطور خلاصه مي‎توان گفت: اماله ميل دادن فتحه به كسره و الف به ياء و ياء به طرف الف و كسره به ياء است.
اماله ضد استعلاء مي‎باشد.
فايده و هدف از اماله كردن، آسان گردانيدن لفظ است. زيرا صوت به سبب فتحه ميل به بالا دارد، و به جهت كسره ميل به پائين دارد، و براي سهولت تلفظ و اينكه فرود، ساده‎تر از صعود است، فتحه و الف را به طرف كسره و ياء ميل مي‎دهند.
اِنْحِراف
مصدر باب انفعال مي‎باشد، و به معناي قبول ميل كردن است. دو حرف (لام ـ راء) داراي اين صفت مي‎باشند. و به همين مناسبت آنها را حروف «مُنْحَرِفَه» مي‎نامند، زيرا هنگام تلفظ «لام»، زبان از محل مخرج مربوط به طرف لثِه و دندانها ميل مي‎كند و موقع اداي «راء» زبان اندكي به طرف درون كامل بالا منحرف مي‎شود. حرف راء را مفخمه نيز مي‎گويند.
البته بعضي از قرّاء چون «راء» انحرافش نسبت به «لام» كمتر است، تنها «لام» را از حروف مُنْحَرِفَه مي‎دانند.
اِنْفِتاح
مصدر باب انفعال است، و به معني قبول باز شدن و گشودن مي‎باشد. انفتاح ضد اطباق است. به استثناي چهار حرف كه مُطبقه هستند[2] بيست و چهار حرف از حروف الفبا داراي صفت انفتاح مي‎باشند، كه به آنها حروف مُنْفَتِحَه مي‎گويند، چون هنگام تلفظ آنها زبان از كام بالا جدا و گشوده مي‎شود و آنرا نمي‎پوشاند، و اين حروف به نازكي ادا مي‎شوند.
بُحَّة بُحَّهَ بر وزن غُدَّه به معناي خشونت و غلظت صدا مي‎باشد. از حروف الفبا حرف «حاء» داراي اين صفت است، و آن را «مَبْحُوحَه» مي‎نامند. زيرا در اداي آن، غلظت و فشردگي در حلق بوجود مي‎آيد، و در صورت عدم رعايت اين صفت، شبيه (هـ) مي‎گردد، و به همين سبب برخي آنرا حرف مضغوطه نيز گفته‎اند مانند: اَلْحَمْدُ ـ اَحَدٌ. بُحّه از صفات عارضي حروف است.
بِسْمِلَه «بِسمله» مخفّف بسم الله الرحمان الرحيم است كه در ابتداي سوره‎هاي قرآن مجيد به جز سوره توبه مي‎باشد. بسم الله، آيه مستقلي مي‎باشد، و براي هر سوره جداگانه نازل شده است،‌ و خواندن آن در اول هر سوره لازم است. آنچه مربوط به تجويد مي‎باشد اين است كه:
قطع و وصل بسم الله الرحمن الرحيم به سوره ماقبل يا مابعد آن به چهار شيوه زير مي‎باشد:
1. وصل به طرفين آن، يعني وصل از آخر سورة سابق به اول سوره لاحق (بعدي)
2. قطع از طرفين، يعني جدا كردن آن از آخر سورة قبل و اول سوره بعد.
3. قطع از آخر سوره قبل و وصل به اول سوره بعد.
4. وصل به آخر سوره قبل و قطع از اول سورة بعد.
سه شيوه اول و دوم و سوم جايز است و شيوه چهارم ممنوع و مردود مي‎باشد زيرا بسم الله براي افتتاح سوره است.
البته شيوه سوم بهتر و اولي‎تر مي‎باشد. قرّاءِ سبعه وصل بسم الله الرحمن الرحيم را به اول ده سوره مستحب و از محسّنات قرائت شمرده‎اند، سوره‎هاي مذكور عبارتند از:
1. سوره حمد 2. انعام 3. كهف 4. انبياء 5. سباء 6. فاطر 7. قمر 8. الرحمان 9. الحاقة 10. القارعة
و نيز وصل بسم الله... را به 9 سوره زير مكروه دانسته و قطع نموده‎اند:
1. سوره محمّد 2. سوره قيامه 3. سوره عَبس 4. سوره مطفّفين 5. سوره بلد 6. سوره بينه 7. سوره تكاثر 8. هُمزه 9. كهف
و در بقيه سوره‎هاي قرآن كريم، قطع و يا وصل بسمله به اول سوره اختياري است.
كسي كه از قسمتهاي ديگر سوره‎ها شروع مي‎كند، مثلاً از وسط سوره بقره شروع به قرائت مي‎كند، اگر آيه‎اي را كه شروع مي‎كند، ‌با نام خداوند شروع مي‎شود، چه اسم ظاهر يا ضمير باشد، گفتن بسم الله الرحمن الرحيم مستحب است و چنانچه اسم شيطان باشد چه اسم ظاهر يا ضمير، نخواندن بسم الله... بهتر است. و نيز اگر آيه در مورد نعمتهاي الهي و ذكر بهشت يا اوصاف مؤمنان و نظائر آن است، خواندن بسمله در آغاز نيكوتر است، و اگر آيه‎اي را كه شروع مي‎كند درباره دوزخ و اوصاف كافران و منافقان و نظائر آن است،‌ نخواندن بسمله بهتر است، و نيز گفته شده از آنجا كه سوره توبه با بسم الله الرحمن الرحيم شروع نمي‎شود، از هر كجاي اين سوره نيز قاري شروع به خواندن نمايد، نخواندن بسمله بهتر است.
بَيْنِيَّه به حروف كلمات «نور علمي»‌كه حد فاصل و ميان شدت و رخوت هستند، حروف بَيْنِيَّة مي‎گويند. اين حروف را جهت سهولت حفظ كردن در دو كلمه (نور علمي) جمع كرده‎اند.
زيرا نه چندان با شدت تلفظ مي‎شوند كه صدا بكلي راكد و مانع جريان صوت گردد، و نه چنان با سستي گفته مي‎شوند كه مانند حروف رخوت محتاج كشش زياد باشند. آنها چنانكه گفتيم عبارتند از (ن ـ و ـ ر ـ ع ـ ل ـ م ـ ي) البته بعضي (و ـ ي) را جزو حروف بَيْنِيَّه به حساب نياورده، و آنها را پنج حرف ذكر كرده‎اند.
تجويد تجويد مصدر باب «تفعيل» به معناي نيكو كردن و در اصطلاح، به علمي كه در آن از شناسايي مخارج و صفات حروف تهجّي، و محل وقف و وصل، و قواعد و دستورهاي قرائت قرآن مجيد، و نيكو خواندن بحث است، گفته مي‎شود.
تجويد راهنماي صحيح خواندن قرآن مجيد است. زيرا قرآن در سوره مزّمّل در اين باره به ما دستور داده كه آنرا صحيح و با تأنّي و شمرده بخوانيم، آنجا كه مي‎فرمايد:
وَ رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرْتِيلاً[3]، يعني قرآن را با تأنّي و شمرده بخوان، و حروف آنرا آشكار كن.
و در مورد «تَرْتِيل» از علي ـ عليه السّلام ـ آمده است كه فرمود:
اَلتَّرْتيلُ حِفْظُ الوُقُوفِ وَ بَيانُ الْحُرُوفِ،
ترتيل يعني محافظت وقف‎ها و بيان حروف است. (منظور از بيان حروف احتمالاً رعايت مخارج و صفات آن است.)
لذا علم تجويد به دو قسم تقسيم مي‎شود:
1. شناسائي مخارج و صفات حروف، و ساير دستور‎هاي قرائت.
2. شناختن محل‎هاي وقف، يعني جاهايي از قرآن كه بايد در آنجا وقف كرد. تلفظ حروف در زبان عرب اهميّت زيادي دارد، زيرا گاهي اوقات معناي كلمه و جمله با تغيير تلفّظ حروف عوض مي‎شود، مثلاً: سَئَلَ يعني پرسش كرد در حاليكه، سَعَلَ با (ع) يعني سرفه كرد. يا صَمَد يعني بي‎نياز، از صفات خداوند است و ثَمَد با «ث» سه نقطه به معني آب كم و حفره‎اي است كه آب باران در آن جمع مي‎شود. يا «صَلِّ» يعني درود بفرست، درحاليكه سَلِّ يعني تسليت بده.
با توجه به مثالهاي فوق به اهميت تلفظ صحيح كلمات پي مي‎بريم. به اين نكته مخصوصاً در خواندن دعا بسيار بايد توجه كرد، زيرا در دعا ما با خداوند سخن مي‎گوئيم، پس بايد صحيح، و با كلمات درست منظور و مقصود خودمان را چه از زبان پيشوايان دين و چه از زبان خودمان بيان كنيم.
نقل شده اولين كسي كه به علم تجويد پرداخت ابومزاحم موسي بن عبيدالله بود، كه در قرن چهارم هجري مي‎زيسته است.
تَحقيق
عبارت از ادا كردن حق هر يك از حروف از حيث مخرج، و رعايت صفات ويژه، و حركات، و تشديد، و تحقق همزه، و تفكيك حروف و كلمات از يكديگر است، با ملاحظه محل وقف و با تأنّي و شمرده خواندن، اين روش، طريقه همزه و كسائي و وَرش و هشام و ابن ذكوان و حفص راوي عاصم واعشي است. و براي نو آموزان مناسب نمي‎باشد. و از جهت تدبّر و انديشيدن در آيات نيز مفيد است.
چنانچه سيوطي در الاتقان تحقيق را براي تعليم و تمرين تلاوت دانسته و آنرا نوعي از ترتيل شمرده است.
به عبارت ديگر تحقيق به معني رسيدگي و اطلاع يافتن بر حقيقت چيزي است و در اصطلاح تجويد عبارت از ادا كردن حق حرف از مخرج مربوطه با رعايت صفات آن است. مانند تلفظ همزه از مخرج خود با رعايت صفات جهر، شدّت و نَبر و غيره مي‎باشد.[4]
به عبارت ديگر چون بعضي حروف از نظر مخرج متحد هستند، امّا صفات آنها متفاوت است مانند: (تاء ـ طاء) و يا در صفات مشترك هستند و از جهت مخرج متفاوت مي‎باشند مانند: (تاء و كاف) يا (جيم و دال) يا (ميم و نون) بنابراين بايد حق هر يك از حروف و صفات مربوطه آنها را ادا نمود تا خللي در قرائت بوجود نيايد.
تَحْدِير حَدْر يعني سرعت شتافتن و قرائت به شيوة «تحدير» عبارت از سرعت در قرائت و ادراج (يعني داخل كردن كلمه در كلمة مابعد) با تخفيف و تسهيل همزه و ادغام كبيره و اختلاس و قصر مد منفصل، اين شيوه خواندن قرآن، روش ابن كثير و ابوعمرو و قالون و هشام و ابوجعفر و يعقوب است.
تَدْوير تدوير حد فاصل ميان قرائت با تحدير و تحقيق است كه مورد توجه اكثر قرّاء مي‎باشد. زيرا قرائت قرآن به سه طريق انجام مي‎شود كه عبارتند از: تحدير ـ تحقيق ـ تدوير[5]
تَرْتيل عبارت از خواندن قرآن بطور منظم و با تأنّي و حوصله، و شمرده و همراه با تدبير در معاني آيات است، بطوريكه تمامي قواعد تجويد رعايت شود.
[1] . سورة هود، آيه 41.
[2] . به عنوان «اطباق» مراجعه كنيد.
[3] . سورة مزّمّل، آية 4.
[4] . در مورد صفات جهر و شدت و نَبر به صفات حروف مراجعه شود.
[5] . به عنوان تحديد و تحقيق مراجعه شود.
@#@ قرآن مجيد در سوره مُزَّمّل آيه چهار مي‎فرمايد: وَ رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرْتِيلاً[1] (قرآن را با تأني و شمرده بخوان و حروف آنرا آشكار كن). و از علي ـ عليه السّلام ـ نقل شده كه فرمودند:
اَلتَّرْتِيلُ حِفْظُ الْوُقُوفِ وَ بَيانُ الْحُرُوفِ (ترتيل، محافظت بر محل وقف‎ها و بيان حروف است) و احتمال دارد مراد از بيان حروف رعايت مخارج و صفات آن باشد.
ترتيل يكي از شيوه‎هاي قرائت قرآن مجيد مي‎باشد.
تَرْقِيق به معني ضعيف و نازك ادا كردن حروف است. و در اين حالت زبان ميل به پائين پيدا مي‎كند مانند حروف منفتحه و مستفله. و يا ترقيق حرف «راء» در كلمات رِجالُ،‌ اَرِنا، رِيحٌ...
ترتيب مخارج حروف
مخارج حروف از ابتداي حلق به سوي دهان و لبها عبارتند از:
1. حروف حَلْقي (همزه ـ هـ ـ ع ـ ح ـ غ ـ خ)
2. حروف لَهَوي (ق ـ ك)
3. حروف ضِرْسي (ض)
4. حروف شَجْري (ج ـ ش ـ ي)
5. حروف لِثَوي (ل ـ ن ـ ر)
6. حروف نِطْعي (ط ـ د ـ ت)
7. حروف اَسَلي (ص ـ س ـ ز)
8. حروف ذَوْلَقي (ظ ـ ذ ـ ث)
9. حروف شَفَهي (ف ـ ب ـ م ـ و)[2]
تَسْهِيل
به معني به سهولت ادا كردن است كه، اغلب در قرائت الف و همزه مي‎باشد. تسهيلِ الف همان ترقيق و امالة صغري يعني (عدم اشباع فتحة ماقبل الف) مي‎باشد كه قبلاً بيان شد. و در مورد همزه چون مخرج آن ابتداي حلق و دورترين مخارج حروف الفبا است، و به سنگيني ادا مي‎شود، بيان آن دشوارتر از ساير حروف است. لذا به آن «اثقل الحروف» مي‎گويند. تسهيل در اختلاف قرائات بكار مي‎رود. مثلاً هر گاه دو همزه در يك كلمه پهلوي هم واقع شوند، و اولي مفتوح و دومي ساكن باشد، همزة دوم به جهت تسهيل، قلب به الف مي‎شود. مانند: اَئْمَنَ و اَئْمَرَكه امَنَ و امَرَ نوشته و خوانده مي‎شوند.
و چنانچه همزة اول مضموم باشد، همزه دوم قلب به واو مي‎گردد مانند: اُئمِنَ كه اُومِنَ نوشته و خوانده مي‎شود. و اگر همزه اول مكسور باشد همزة دوم قلب به ياء مي‎شود مانند: إئْمان ـ اِئْتُوني كه اِيمَان و اِيتُونِي نوشته و خوانده مي‎شود.
موارد ديگري نيز وجود دارد كه مربوط به اختلاف قرائات است.
مانند: أأسْلَمْتُمْ كه بعضي آسْلَمْتُمْ خوانده‎اند. (آل عمران، 20)
و يا: أألذَّكَرَيْنِ كه آلذَّكَرَيْن خوانده مي‎شود. (انعام، 143)
و يا: اَرَأيْتَ كه اَرَيْتَ خوانده‎اند. (آل عمران، 99)
و يا: مَنْ آمَنَ كه به صورت مَنامَنَ خوانده شده.
و يا: مُؤَجَّلاً كه مُوَجَّلاً خوانده‎اند. (آل عمران، 145)
و يا: نُنْشِئَكُمْ كه نُنْشِيَكُمْ بعضي خوانده‎اند. (واقعه، 61)
و مُسْتَهْزِؤُنَ كه مُسْتَهْزِيُونَ خوانده شده. (بقره، 14)
و لا يَطَؤُونَ كه لايَطَوُنَ خوانده شده. (توبه، 120)
و مُتَّكِئِينَ كه به صورت مُتَّكِينَ خوانده‎اند. (كهف، 31)
و اَلْاَرْضَ كه به صورت اَلَرضَ و اَلْاَمْرُ كه بصورت اَلَمْرُ خوانده‎اند.
و يا: كَدَأْبِ كه به صورت كَدَابِ خوانده شده. (آل عمران، 11)
و يا بِئْسَ كه به صورت بيسَ و جِئْتَ به صورت جيتَ و ذِئْب به صورت ذِيب و جِئْنَا به صورت جينًا خوانده شده است.
و كلمه يُؤْلُونَ به صورت يُولُونَ و رُؤْيا[3] به صورت رُويا خوانده‎اند.
و نيز بعضي قُرْان را به صورت قُرَان و مَسْئُولاً[4] را به صورت مَسُولاً و سَوْءِ را به صورت سَوٍ خوانده‎اند.
و بعضي از قرّاء خَطِيئَةٍ را خَطِيَّةٍ و هَنِيئاً را به صورت هَنِيّاً و بَرِيئُونَ[5] را به صورت بَرِيُّونَ خوانده‎اند.
قابل ذكر است كه شيوة قرائت قرّاء در مورد همزه يكسان نيست، و بهتر است با تحقيق قرائت شود.
لذا پاره‎اي از قرّاء هنگامي كه همزه مفرد متحرك در اول يا وسط يا آخر كلمه‎اي كه ماقبلش ساكن باشد و در يك يا دو كلمه واقع شود را بطريق سكته خوانده‎اند، يعني بين حرف ساكن و همزه صدا را قطع مي‎كنند تا حرف ساكني كه سكته بر آن مي‎شود، بيان گردد و قدرت بر تكلّم همزه نيز بيشتر شود مانند:
شَيْئاً ـ قُرْان ـ قَدْاَفْلَحَ ـ خَلَوْا اِلي ـ وَ الاَرْضِ.
تشديد
هر گاه دو حرف مانند هم (متمائل) در يك كلمه پهلوي هم قرار گيرند، يك حرف را مي‎نويسند و روي آن تشديد مي‎گذارند. مانند مَرَّ ـ حَقّ حرفي كه داراي تشديد باشد را «مشدّد» مي‎نامند.
مشدّد كردن حروف را «ادغام» مي‎گويند.[6]
تغليظ
عبارت از تفخيم و غليظ ادا كردن حروف است. و تفاوتي كه تفخيم با تغليظ دارد آن است كه اصطلاحاً، تفخيم درحرف «راء» و تغليظ در حرف «لام» بكار مي‎رود مانند: تغليظ لام جلالة «الله»
تَفَشِّي
اين كلمه مصدر باب تفعيل است و به معناي از هم پاشيدن و پهن شدن و پراكندگي و انتشار مي‎باشد. حرف «شين» داراي اين صفت است. زيرا هنگام اداي آن، ‌صوت از مخرج مربوطه در دهان منتشر شده، و تا جايگاه و مخرج «لام» و «طاء» مي‎رسد. تَفَشِّي از صفات عارضي حروف است.
تَفْخِيم
به معناي درشت گفتن و فربه نمودن حروف و برخلاف ترقيق است. و در اين حالت زبان به طرف كام بالا متمايل مي‎شود مانند: حروف مطبقه و مستعلية و مفخّمة، مثل تفخيم «راء» مفتوح و مضموم، در كلمات، رَبّ و رُحَماء.
تَكْرِير مصدر باب تفعيل است، و به معناي دوباره گفتن مي‎باشد. از حروف الفبا، حرف «راء» داراي اين صفت است، زيرا هنگام اداي آن به نظر مي‎رسد كه دوبار گفته مي‎شود، ولي در واقع چنين نيست، بلكه اندكي لرزش در مخرج حرف پديد مي‎آيد، و بدون رعايت اين صفت اداي آن امكان ندارد. حرف راء را مكرّر مي‎گويند. تكرير، لرزش قسمتي از سطح سر زبان است. تكرير از صفات عارضي حروف است. مانند: اَكْبَرُ ـ بِرَّ البته بعضي معتقدند كه صفت تكرير از صفات اصلي حروف بوده، و حرف راء داراي تكرّر ذاتي مي‎باشد.
قابل ذكر است كه در حرف «زاء» نيز كمي تكرير وجود دارد، تكرير آن در پهناي زبان و تكرير راء در درازاي زبان است. مانند: تَنَزَّلَ.
تنوين
تنوين نون ساكنه‎اي است كه به تلفظ در مي‎آيد، ولي نوشته نمي‎شود. و ويژه و خاص اسم است. زيرا فعل و حرف تنوين نمي‎گيرند و آنرا با تكرار شكلِ حركت نشان مي‎دهند مانند (ـًـٍـٌـ) و در فارسي دو زبر ـ دو زير و دو پيش خوانده مي‎شوند. مانند: مُحَمَّداً ـ عَلِّياً ـ خَيْرٌ قَوْمٍ.
تَهْلِيل
عبارت از گفتن لااله الا الله است، ‌علماي علم قرائت در آغاز يا پايان يازده سوره قرآن تهليل مي‎گويند. سوره‎هاي مذكور عبارتند از:
1. زلزال 2. قارعة 3. عصر 4. همزه 5. فيل 6. قريش 7. ماعون 8. كوثر 9. لهب 10. فلق 11. ناس.
بعضي نيز از سوره اَلضُّحي تا آخر قرآن (22 سوره مي‎شود) تهليل و تكبير (الله اكبر گفتن) و تحميد (الحمدلله گفتن) را نقل كرده‎اند كه به شيوه زير گفته مي‎شود.
لااِلهَ اِلَّا اللهُ وَ اللهُ اَكْبَرُ وَ لِلّهِ الْحَمْدُ و سپس گفته مي‎شود بسم الله الرحمن الرحيم...
ـ وصل آخر سوره به تكبير و پيوستن آن به بِسمله و قطع بسمله از ابتداي سوره، جايز نيست زيرا بسمله اولين آيه هر سوره و براي افتتاح آن است.
چنانچه حرف آخر هر يك از 22 سوره مذكور (سوره اَلضُّحي تا آخر قرآن) ساكن يا تنوين باشد، در حال وصل به تكبير (الله اكبر) از جهت رفع التقاء دوساكن بايدحرف ساكن يا تنوين با كسره خوانده شود زيرا همزه «الله» همزة وصل است. و اگر حرف آخر سوره مفتوح يا مضموم يا مكسور باشد، در حال وصل به تكبير با همان حركات خود به لفظ جلاله الله پيوسته مي‎شود.
جَهْر يكي از صفات اصلي و ذاتي حروف و به معني بلندي آواز و صوت قوي است. هجده حرف از حروف الفبا داراي اين صفت هستند كه عبارتند از: (همزه ـ ب ـ ج ـ د ـ ذ ـ ر ـ ز ـ ض ـ ط ـ ظ ـ ع ـ غ ـ ق ـ ل ـ م ـ ن ـ و ـ ي).
اين حروف را حروف مَجْهُورَه مي‎نامند. زيرا به سبب قوّت به بلندي و آشكارا ادا شده و مانع جريان نفس مي‎گردند.
جهت سهولت در حفظ اين حروف آنها را در چند كلمه جمع كرده‎اند كه عبارتند از (نغز ـ قطع ـ ابيض ـ ظل ـ جذر و مد).
حَذف
به معني انداختن حرف آخر كلمه‎اي كه بر آن وقف مي‎كنند (موقوفٌ عليها) است. توضيح اينكه به شيوه قرائت حمزة كوفي، همزه آخر كلمه هنگام وقف لفظاً حذف مي‎شود مانند: سَوْء ـ شَيْئ ـ شاءَ ـ يَشاءُ ـ بَرِيءٌ كه مي‎شود: سُوْ ـ شيْ ـ شَا ـ يَشا ـ بَرِي.
حذف از اقسام وقف مي‎باشد.
حروف شمسي و قمري
حروف الفبا بر دو قسم است: شمسي و قمري
حروف شمسي: حروفي است كه هرگاه بعد از الف و لام (حرف تعريف) واقع شوند لام حرف تعريف در حروف مذكور به سبب نزديكي مخرج ادغام مي‎گردد و آنرا ادغام شمسيّه مي‎نامند.
حروف شمسي عبارتند از: تاء ـ ثاء ـ دال ـ ذال ـ راء ـ زاء ـ سين ‍ـ شين ـ صاد ـ ضاد ـ طاء ـ ظاء ـ لام ـ نون.
حروف قمري: آنست كه هر گاه بعد الف و لام تعريف (اَلْ) قرار گيرند، حرف لام به دليل دوري مخرج اظهار مي‎شود.
حروف قمري عبارتند از: همزه ـ باء ـ جيم ـ حاء ـ خاء ـ عين ـ غين ـ فاء ـ قاف ـ كاف ‍ـ ميم ـ هاء ـ واو ـ ياء.
حروف تهجّي
«هِجاء» يعني شمردن حروف با اسامي آنها، و مجموع حروف از «الف» تا «ياء» را حروف تهجّي مي‎نامند.
حروف تهجّي يا الفباي زبان عرب را بعضي بيست و هشت حرف و بعضي «الف» را هم اضافه كرده و بيست و نه حرف گفته‎اند.
آنهايي كه الف را به حساب حروف تهجّي نمي‎آورند، دليلشان اين است كه چون الف از فضاي دهان خارج مي‎شود، و تكيه گاهي ندارد، و قائم به غير است.
[1] . سورة مزّمّل، آيه 4.
[2] . يا شَفَوي.
[3] . سورة اسراء، آية 60.
[4] . سورة فرقان، آية 16.
[5] . يونس، 41.
[6] . به قسمت ادغام و اقسام آن مراجعه شود.
@#@ و هميشه ساكن بوده و به تنهائي ادا نمي‎شود، و از حروف شمسي و قمري هم نيست. لذا آنرا در شمار حروف قرار نمي‎دهند.
و آنهايي كه الف را جزو حروف الفبا شمرده‎اند، معتقدند كه «الف» هم مانند ساير حروف داراي مخرج است، و مخرج الف همان فضاي دهان است. و از حروف جوفي يا هوائي است.
حروف الفبا يا حروف تهجّي عبارتند از:
همزه ـ باء ـ تاء ـ ثاء ـ جيم ـ حاء ـ خاء ـ دال ـ ذال ـ راء ـ زاء ـ سين ـ شين ـ صاد ـ ضاد ـ طاء ـ ظاء ـ عين ـ غين ـ فاء ـ قاف ـ كاف ـ لام ـ ميم ـ نون ـ هاء ـ واو ـ الف ـ ياء.
تمام حروف الفبا در آي 154 سوره آل عمران و نيز در آخرين آيه سوره فتح آمده است.
اين نكته نيز قابل ذكر است كه «الف» با همزه فرقهايي دارد كه عبارتند از: همزه قبول حركت مي‎كند، و در اول و وسط و آخر كلمات واقع مي‎شود. و به صورت‎هاي مختلف نوشته مي‎شود مانند: اَللهُ ـ أنْبِئْهُمْ ـ يُؤْمِنُ ـ ساءَ، ولي «الف»، قبول حركت نمي‎كند، و هميشه ساكن و ماقبل از آن مفتوح است (فتحه دارد). و هيچ گاه در اول كلمه قرار نمي‎گيرد. و فقط در وسط و آخر كلمه مي‎آيد، و همواره به شكل الف نوشته مي‎شود مانند: عَلامَات ـ نَار ـ مِمَّا ـ دَعا.
و چون الف هميشه ماقبلش فتحه است، در رسم الخط قرآن‎هاي بعضي كشورها قبل از الف فتحه مي‎گذارند مانند: مَا ـ كَانَ ـ اَبْوَاب ـ اَلنَّاس ـ قَالَ... ولي در بعضي قرآنها الف كوتاه گذاشته مي‎شود مانند: ما ـ كانَ ـ اَبْواب ـ النّاس و قالَ.
حرف «لام»
«لام» از حروف مُستفله است، و اصل در تلفظ آن ترقيق مي‎باشد. و هنگام تلفظ، صوت و زبان به طرف پائين ميل كرده و به نازكي ادا مي‎شود، و تغليظ آن به تبعيت از حروف مستعليه صورت مي‎گيرد. يعني اگر ماقبل يا مابعد و يا طرفين لام يكي از حروف مستعلية قرار گيرد، تغليظ مي‎شود. و در غير اين صورت ترقيق مي‎گردد، مانند: قُلْ ـ اَلصَّلوه ـ سُلْطَان ـ وَلْيَتَلَطَّف ـ خَلَقْنَا ـ وَاغْلُظ ـ صَلْصَال ـ قابل ذكر مي‎باشد كه در هر صورت بطور كلي ترقيق «لام» اولي‎تر است.
حرف رَدْع
رَدْع به معني رد كردن، و انكار مطلب ماقبل، و اثبات جمله ما بعد مي‎باشد. و «كَلّا» را كه به معني (چنين نيست) مي‎باشد، حرف ردع مي‎گويند. در قرآن مجيد حرف رَدْع سي و سه بار و در 15 سوره آمده است، كه به اتفاق علماي علم قرائت و تفسير در 7 جاي آن براي رد كردن مطلب ماقبل و اثبات جمله مابعد است. و بايد بر «كَلّا» وقف شود. مواضع مذكور در قرآن عبارتند از:
1. آيات 78 و 79 سوره مريم
2. آيات 81 و 82 سوره مريم
3. آيات 14 و 15 سورة شعراءِ
4. آيات 61 و 62 سورة شعراء
5. آيه 27 سورة نساء
6. آيات 15 و 16 سوره مدّثّر
7. آيات 10 و 11 سوره قيامة
مثلاً در آيه 15 و 16 سوره مدّثّر مي‎فرمايد: ثُمَّ يَطْمَعُ اَنْ أزِيدَ كَلّا (يعني پس طمع دارد كه مال و اولاد، بيشترش دهم ـ نچنان است. احتمالاً در مورد وليد بن مغيره مي‎باشد.)
حركت
براي خواندن كلمات عربي روي حروف، علائم و نشانه‎هايي قرار مي‎دهند كه به آنها حركات مي‎گويند. براي تلفظ حروف سه حركت بكار مي‎برند كه عبارتند از: ضمّه يا پيش (ـُ) فتحه يا زِبر (ـَ) و كسره يا زير (ـِ) حرف فتحه‎دار را «مَفتوح» و حرف ضمّه‎دار را «مَضموم» و حروف كسره‎دار را «مَكسور» مي‎گويند. مانند كُتِبَ كه كاف مضموم و ت مكسور و ب مفتوح است.

اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: آشـنـايي بـا تـجـويـد قـران

تاريخ : شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۴ | 18:14 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |