ابدال اثبات اختلاس اخفا
ادغام كبير ادغام صغير ادغام اذلاق
استعاذه استعلاء استفال اسكان
استطاله اشباع اشمام اصمات
اطباق اظهار الحاق الف
اماله انحراف انفتاح بُحّه
بسمله بينيّه تجويد تحقيق
تحدير تدوير ترتيل ترقيق
ترتيب مخارج حروف تسهيل تشديد تغليظ
تفشّي تفخيم تكرير تنوين و نون ساكنه (قلب يا ابدال)
تنوين تهليل جهر حذف
حروف شمسي و قمري حروف تهجّي حروف «لام» حرف ردع
حركت حروف حلق حروف دهان حرف «راء»
حروف لبها خَروَرَة خفاء خلط و مزج
دندانها رخوت ركوع رَوْم
سبب مدّ سجدههاي قرآن سكون (از صفات عارضي حروف) سكون
شدّت صفير صفات حروف(اصلي) صفاتحروف(عارضي)
صلة ميمي صوت ضمير علم قرائت
علائم وقف غنّه قرّاء سبعه قصر
قلقله قلب كسره لازم و عارضي كسكسه
كشكشه لام جلاله لين متقارب
متجانس متماثل مخارج حروف مدّ
مدّ منفصل(جايز) مدّ تعظيم مدّ عارضي مدّ لازم
مدّ متصل يا واجب مقادير مدّ منقوطه و غير منقوطه ميم ساكن
نَبر نفخ، نفث نقل نون ساكن
نون وقاية وصل به سكون وقف وقف حسن
وقف كافي وقف غفران وقف اَقبح وقف معانقه يا مراقبه
وقف نبي وقف اضطراري يا قبيح وقف مُنزل وقف تامّ
وقف به ادغام وقف به حركت هاء جوهري هاء سَكت
هاء ضمير(اشباع) هاوي همزه همس
اِبدال
به كسر همزه به معناي عوض كردن است، و در اصطلاح علم تجويد، بدل كردن تاء تأنيث به «هاء» و كلمات منصوب به الف است.
تاء تأنيث مانند: صلوة ـ زكوة ـ فَاكِهَه ـ مَرَّه ـ حُمْرَه كه در حال وقف به جاي تاء (ة) هاء (ه) تلفظ ميشود مثلاً صَلوة ميشود صَلوه.[1]
البته در كلمات: تَورية و تُقية و امثال آن بعضي با ابدال و برخي بدون ابدال ميخوانند.
و نيز كلماتي كه در رسم الخط قرآن با تاء مبسوطه (يعني كشيده) نوشته شدهاند به همان تاء وقف ميگردند. مانند: جَنّاتٌ ـ اَلبَيّناتُ ـ بِالْآياتِ ـ ثَمَراتِ ـ سُنّت. مثلاً جَنّاتٌ ميشود جنَّاتْ.[2]
و كلمات منصوب مثل: رَحِيماً ـ شَكُوراً ـ مَاءً ـ مُسَمّيً ـ بَيَاتاً به هنگام وقف، تنوين به الف بدل ميگردد رَحيماً ميشود رَحِيماً.[3] إبدال يكي از اقسام وقف است.
اِثْبات
به معني باقي گذاردن حرف آخر كلمهاي كه ميخواهند بر آن وقف كنند (موقوفٌ عليها) ميباشد. مانند: وَاقٍ[4] ـ هَادٍ كه در اصل وَاقِيٌ و هَادِيٌ بوده و حرف ياء به سبب اعلال، حذف شده است.
ابن كثير به اين شيوه وقف كرده، گر چه وقف به اسكان و حفظ رسم الخط قرآن بهتر است. يعني وقف به صورت وَاقِيْ و هَادِيْ. اثبات از اقسام وقف ميباشد.
اختِلاس
«اختلاس» به معني ربودن با شتاب و عجله است و آن ضد اشباع ميباشد. و در اصطلاح علم تجويد، ربودن و طلب شتاب در حركت هنگام تلفظ حرف است. به طوري كه نه متحرك و نه ساكن گفته شود. بدين معني كه ربودن يك سوم حركت ضمه و كسره و باقي گذاردن دو سوم ديگر را در حال وصل، اختلاس ميگويند. و در اين حالت آن كلمه با صوت و صداي خفي و پنهان ادا ميشود كه در اختلاف قرائات بكار ميرود.
مانند: فَسَيَكْفيكَهُمُ اللهُ[5] كه ضمه هاء كلمة آخر اختلاس ميشود و نِعِمّا[6] كه در اصل «نِعْمَ ما» است، كه ميم اول ساكن بوده و در ميم دوم ادغام شده و با اختلاس خوانده مي شود.
اخفاء
هر گاه بعد از تنوين يا نون ساكنه يكي از حروف پانزده گانه زير قرار گيرد، چه در يك كلمه يا دو كلمه باشند، تنوين و نون ساكنه، اخفاء شده و با غُنّة طبيعي (خفيف) ادا ميگردد. زيرا مخرج نون با مخارج حروف مزبور نه چندان فاصله دارد، كه مانند حروف حلقي اظهار شود، و نه آن قدر نزديك است، تا مثل حروف يرملون ادغام گردد، بلكه ميان اظهار و ادغام كه همان «اخفاء» است ادا ميشود. در اين حالت زبان به مخرج نون گذارده نميشود و بايد صدا را اندكي كشيد، تا اخفاء حاصل گردد، و قرّاء ترك غُنّه را در حال اخفاء جايز نميدانند.
علامت اخفاء حرف «ف» يا يك نقطه است كه در بعضي قرآنها بالاي آن حرف ميگذارند.
حروف پانزده گانه عبارتند از:
1. تاء مانند: اَنْتُم ـ جَنّاتٍ تَجري
2. ثاء مانند: اُنْثي ـ صَبّاً ثُمَّ[7]
3. جيم مانند: يُنجي ـ غَسّاقاً جزاءً[8]
4. دال مانند: اَنْداداً ـ كَأساً دِهَاقاً[9]
5. ذال مانند: اَنذِرْهُم[10] ـ حكيمٌ ذلِكَ
6. زاء مانند: مَنْزِلاً ـ مُبارَكَةٍ زَيتُونَةٍ
7. سين مانند: مِنْسأتِهِ[11] ـ خَالِصاً سَابِغاً
8. شين مانند: أنْشأنَا ـ صَبّارٍ شكُور[12]
9. صاد مانند: يَنصُرُ ـ رِيحاً صَرْصَراً[13]
10. ضاد مانند: مَنْضُود ـ مُسْفِرةٌ ضَاحِكَةٌ[14]
11. طاء مانند: فَانْطَلَقَ ـ صَعيداً طَيّباً[15]
12. ظاء مانند: اُنْظُرْ ـ ظِلّاً ظَلِيلاً[16]
13. فاء مانند: اَنفُسَهُمْ ـ خَالِداً فِيهَا[17]
14. قاف مانند: يُنقذونَ ـ سَمِيعٌ قَرِيبٌ[18]
15. كاف مانند: مِنكُم ( كِتابٌ كَريمٌ.[19]
ادغام كبير
ادغام بر دو نوع است: ادغام كبير و ادغام صغير
ادغام كبير آن است كه «مُدغم» و «مدغمٌ فيه» متحرك باشند كه در اين صورت اولي را ساكن و در دوم ادغام ميكنند.
و چون در اين نوع ادغام يك عمل بيشتر از ادغام صغير انجام ميگيرد (يعني ساكن كردن مُدغم) بدين سبب آن را اذغام كبير ناميدهاند.
ادغام كبير بر دو نوع است:
1. هر گاه مُدغم و مُدغمٌ فيه متماثل و در يك كلمه قرار داشته باشند، و مطابق قواعد صرفي ادغام شده باشند، ادغام آن لازم است مانند: مَدَّ (گسترد) ضَالّينَ[20] (گمراهان) كه در اصل مَدَدَ و ضالِلينَ بوده است.
2. چنانچه مُدغم و مدغمٌ فيه در دو كلمه قرار داشته باشند، خواه متماثل يا متجانس يا متقارب باشند، بعضي قرّاء ادغام را جايز دانستهاند، مانند: سَيَقُولُ لَكَ ـ يَعْلَمُ ما ـ ذَلِكَ كَتَبْنَا.
ادغام صغير
آن است كه مُدغم ساكن و مدغمٌ فيه متحرك باشد كه در اين صورت اولي را در دومي ادغام مينمايند مانند: فَاضْرِبْ بِهِ كه به صورت فَاضْرِبِّهِ تلفظ ميشود.
ادغام صغير بر سه قسم است: متماثل ـ متجانس ـ متقارب. ادغام حروف متماثل: هر گاه دو حرف مانند هم پهلوي يكديگر قرار گيرند اعم از آن كه در يك يا دو كلمه قرار داشته باشند، ادغام آنها لازم است و آن را ادغام متماثلين مينامند مانند: قُلْ لَهُم ـ مِنْ نارِهِ.
ادغام حروف متجانس: هر گاه دو حرف متجانس، يعني حرفي كه از جهت مخرج حروف يكي باشند، ولي در صفات (مانند شجري ـ نطعي ـ ذولقي و اَسَلي[21]) متغاير باشند، پهلوي هم قرار گيرند، اعم از آن كه در يك يا دو كلمه باشند، ادغام آنها لازم است، و آن را ادغام متجانسين ميگويند مانند: وَجَدْتُ (يافتم) ـ حَصَدْتُمْ[22] (درو كرديد).
ادغام حروف متقارب: چنانچه دو حرف متقارب يعني دو حرفي كه مخرجشان نزديك هم است پهلوي هم واقع شوند، چه در يك كلمه باشد يا در دو كلمه، ادغام آنها جايز است و آن را ادغام متقاربين ميگويند. مگر در مواردي كه در اثر ادغام، تغييري در معنا عارض شود، و يا كلام ثقيل و از فصاحت خارج گردد مانند: اِذْتَأذّنَ[23] (هنگامي كه اعلام نمود) ـ اِذْزَيَّنَ (وقتي كه زينت داد) ـ قَدْ جاءَ (به تحقيق آمد). قابل ذكر است كه ادغام متجانسين و متقاربين در حروف حلقي و شفهي ثقيل و از فصاحت بدور است مانند: فَاصْفَحْ عَنْهُمْ[24] (پس از كافران اعراض كن).
و نيز همزه و الف در هيچ حرفي ادغام نميشود و هيچ حرفي هم در آنها ادغام نميگردد.
اِدْغام
ادغام مصدر باب افعال است و به معناي داخل كردن حرفي در حرف ديگر ميباشد. به طوري كه اثري از حرف اول باقي نماند و زبان فقط يك مرتبه در اداي آن برداشته شود و يك حرف مشدّد تلفظ گردد.
حرف اول را «مُدغم» ادغام شده و حرف دوم را «مُدغَمٌ فِيهِ» ادغام شدة در آن مينامند.
حالت اول: آن است كه حرف اول و دوم متماثل باشند مانند:
قدْ دَخَلوا[25] كه دال اول در دوم ادغام و يك دال مشدد تلفظ ميشود مانند: قَدَّخَلُوا.
حالت دوم: آن است كه حرف اول و دوم مانند هم نباشند كه، در اين صورت بايد ابتدا حرف اول، را لفظاً از جنس حرف دوم نمود، و سپس مانند حالت اول دو حرف را در يكديگر ادغام كرد مانند: مِنْ لَدُن كه نون ساكن كلمه اول لفظاً به لام كلمه دوم تبديل ميگردد و دو حرف «لام» در هم ادغام و يك لام مشدّد ادا ميشود مانند: مِلّدُنْ.[26]
فايده و منظور از ادغام تسهيل و رواني در تكلّم است. علامت ادغام تشديد (ـّ) است كه در بعضي از قرآنها بالاي «مدغمٌ فيه» گذاشته ميشود.
اِذْلاق
مصدر باب اِفعال است و به معني تندي و تيزي و رواني زبان ميباشد. شش حرف از حروف الفبا داراي اين صفت هستند كه عبارتند از: (ل ـ ن ـ ز ـ ف ـ ب ـ م) و جهت سهولت يادگيري و به خاطر سپردن، آنها را در كلمات زير جمع كردهاند: فَرَّ مِنْ لُبٍّ (از عقل فرار كرد).
اين حروف را كه به تندي و سرعت اداء ميشوند حروف مُذْلِقَه ميگويند. به اعتبار آن كه سه حرف اول (لِثوي) از كنار و تيزي سر زبان و سه حرف آخر (شفهي) از كنار لبها خارج ميشوند.
اِسْتِعَاذه
در حقيقت پناه بردن به خداوند از شر و نقشههاي شيطان است، مستحبّ است پيش از آغاز قرائت قرآن، قاري به خداوند پناه ببرد، چنانكه قرآن مجيد ميفرمايد: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ[27] (يعني هنگاميكه ارادة خواندن قرآن نمائي از شيطان رانده شده به خدا پناه ببر).
[1] . سورة بقره، آية 3.
[2] . سورة نساء، آية 57.
[3] . سورة احزاب، آية 33.
[4] . سورة غافر، آية 21.
[5] . سورة بقره، آية 137.
[6] . سورة بقره، آية 271.
[7] . سورة عبس، آية 25 و 26.
[8] . سورة نباء، آية 25.
[9] . سورة نباء، آية 25.
[10] . سورة مريم، آية 39.
[11] . سورة سباء، آية 34.
[12] . سورة شوري، آية 33.
[13] . سورة فصلت، آية 16.
[14] . سورة عبس، آية 39.
[15] . سورة نساء، آية 43.
[16] . سورة نساء، آية 57.
[17] . سورة نساء، آية 14.
[18] . سورة سباء، آية 50.
[19] . سورة نمل، آية 29.
[20] . سورة حمد، آية 7.
[21] . براي شناخت بيشتري به عناوين حروف حلق و حروف دهان مراجعه شود.
[22] . سورة يوسف، آية 47.
[23] . سورة اعراف، آية 167.
[24] . سورة زخرف، آية 89.
[25] . سورة مائده، آية 61.
[26] . سورة هود، آية 11.
[27] . سورة نحل، آية 98.
@#@
اهل معنا مقدم داشتن استعاذه را بر بِسْمِله و خواندن قرآن، تخلية قبل از تَحليه (زينت دادن) دانستهاند. يعني ابتدا شيطان و هواهاي نفساني را از درون زدودن و سپس آماده پذيرفتن نور هدايت الهي شدن است.
استعاذه به طريق مختلف نقل شده كه به چند مورد اشاره ميشود:
ـ اَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ.
ـ اَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ اِنَّ اللهَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.
ـ اَعُوذُ بِالسَّمِيعِ الْعَلِيمِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ
ـ نَسْتَعِيذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ.
صحيحترين استعاذات فوق استعاذه اوّل است كه مشهور نيز ميباشد.
اِسْتِعْلاء
اين كلمه مصدر باب استفعال ميباشد و به معناي طلب بلند كردن است. هفت حرف از حروف الفبا داراي اين صفت هستند كه عبارتند از: (خ ـ ص ـ ض ـ ط ـ ظ ـ غ ـ ق). اين حروف را مُسْتَعْلِيَه ميگويند زيرا هنگام اداي آنها دهان پر از صدا ميشود، و صوت و زبان ميل به كام بالا پيدا ميكنند و با تفخيم و غلظت تلفظ ميشوند.
بعضي اين حروف را «مُفَخَّمَه» نيز ناميدهاند. ولي مشهور آن است كه اين حروف را مُستعلية مينامند.
اِسْتِفال
اين كلمه مصدر باب افتعال ميباشد، و به معني پست شدن است. اِستفال ضد استعلاء است. بغير از هفت حرف كه صفت استعلاء دارند. 21 حرف بقيه را حروف مُسْتَفِلَه ميگويند، چون هنگام تلفظ آنها صوت و زبان به طرف پائين ميل ميكند و به پستي و نازكي ادا ميشوند.[1]
بعضي اين حروف را حروف مُنْخَفِضَه نيز گفتهاند، زيرا انخفاض يعني پست شدن، ولي مشهور مستفله است.
إسْكان به معني ساكن نمودن حرف آخر كلمه ميباشد، در صورتي كه آن حرف متحرك باشد. مانند مِنْ قَبْلِكَ[2]، كه هنگام وقف، فتحه كاف حذف شده و كاف ساكن ميشود.
البته به سكون عارضي، زيرا فتحه جزو كاف ضمير است و براي وقف ساكن ميشود. اِسكان يكي از اقسام وقف است. وقف به اسكان مهمترين و بهترين شيوه وقف است بنابراين كلماتي كه حرف آخر آنها مفتوح، مكسور، مضموم و مجرور و مرفوع باشند به طريق اسكان وقف ميشوند و كلماتي كه حرف آخر آنها تاء تأنيث و يا منصوب باشند به قاعدة ابدال وقف ميگردند. و شيوههاي ديگر وقف چندان معمول و مشهور نيست و بيشتر در اختلاف قرائات ذكر ميشوند.
اِسْتِطالَة اين كلمه مصدر باب استفعال بوده و به معناي طلب كشيدن است. حرف «ضاد» داراي اين صفت است لذا به آن حرف مُسْتَطالَه ميگويند، زيرا در حال سكون تا مخرج و جايگاه اداي حرف «لام» كشيده ميشود و در اثر اين كشش، صوت هم كشيده ميشود. و نيز به اين علت كه تلفظ حرف مذكور به آساني ممكن نيست و مدتي بايد تمرين نمود تا بطور صحيح تلفظ شود، آنرا حرف مُسْتَطالَه ناميدهاند. مانند: اَرْض ـ قَاضٍ (قضاوت كننده)
استطاله از صفات عارضي حروف شمرده ميشود.
اِشْباع به معني سير كردن است و در اصطلاح تجويد، سير كردن حركت ميباشد به گونهاي كه در ضمّه به صورت «واو» و در كسره به صورت «ياء» و در فتحه به صورت «الف» ادا شود مانند: مَالُهُ ـ سَمْعِهِ[3] به صورت مَالُهُو و سَمْعِهِي خوانده ميشود. اشباع را «صله» نيز مينامند.
خواندن بدون اشباع يعني خواندن با همان حركت اصلي مانند: مِنْهُ.
اِشمام
به معني بويانيدن است ودر اصطلاح تجويد اشاره كردن به حركت حرف آخر كلمه با لبها بدون صوت است.
اين عمل به صورت غنچه كردن دو لب ايجاد ميشود. بنابراين اشمام همان وقف به اِسكان است، با اين تفاوت كه بعد از وقف، لبها منضّم و غنچه ميشود. به عبارت ديگر پس از وقف به اسكان بدون آنكه در تلفظ اثري از حركت حرف آخر ظاهر گردد، بلافاصله لبها به يكديگر منضّم شده، و اشاره به حركت موقوفٌ عليها ميشود. اِشمام از اقسام وقف بوده، و شيوه قاريان كوفه است.
فايده وقف اشمام را اين گفتهاند كه، بيننده و اشخاصي كه قدرت شنوايي ندارند ميتوانند كلمة موقوفٌ عليها را در اثر اشاره لبهاي قاري تشخيص دهند، بنابراين اشمام با چشم درك ميشود ولي با گوش شنيده نميشود.
اِشمام فقط در ضمّه و رفع (كلمه مرفوع) جايز است مانند: فَيَكُونُ ـ رَحيِمٌ
در مواردي كه «رَوْم» و «اِشْمام» جايز است، اِسكان نيز جايز است مانند: اَلْحَكِيمُ ـ مَتيِنٌ، ولي عكس آن جايز نيست يعني هر جا كه اسكان جايز است روم و اشمام جايز نيست مانند كلمات مفتوح و منصوب و كلماتي كه آخر آنها مجزوم باشد مثل: لا رَيْبَ ـ رَحيماً ـ لَمْ يَلِدْ ـ لَمْ يُولَدْ.
رَوْم و اِشمام در سه مورد زير جايز نيست.
1. در تاء تأنيث، كه علامت مؤنث بودن كلمه است زيرا طبق قاعده اِبدال به هاء (ه) وقف ميشود مانند اِلْجَنَّه
2. در ميم جمع، زيرا ميم جمع مبني بر سكون است و حركتي ندارد كه شنونده يا بيننده هنگام وقف آنرا تشخيص دهد مانند:
اِنَّهُمْ ـ رَبُّكُمْ ـ بِهِمْ ـ جَائَكُمْ ـ اَبْصارُهُمْ
3. در حركت عارضي جايز نيست زيرا در حال وقف، ساكن هستند مانند: قُلِ ادْعُوا ـ قُمِ اللَّيْلَ ـ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ[4]، كه كسره لام (قُلْ) و ميم (قُمْ) و ضمّه واو (فَتَمَنَّوُا) براي رفع التقاء دو ساكن بوده و عارضي است.
و نيز در لا تَأْمَنّا[5] نون مشدّد به اشمام خوانده ميشود چون در اصل لاتَأْمَنَنا بوده است.
اِصْمات
مصدر باب إفعال است و به معناي سكوت و خاموش شدن و به سنگيني ادا كردن ميباشد. اِصمات ضد اذلاق ميباشد.
به جز حروف اِذلاق كه عبارت بودند از (ل ـ ن ـ ر ـ ق ـ ب ـ م) بقيه 22 حرف الفباي زبان عرب را مُصْمِتَة ميگويند، زيرا به سنگيني و تأنّي از محل خود تلفظ ميشوند.
اِطْباق اِطباق مصدر باب افعال است، و به معني پوشانيدن و طَبَق بر سرچيزي گذاردن ميباشد. چهار حرف داراي اين صفت هستند كه عبارتند از: (ص ـ ض ـ ط ـ ظ). اين حروف را حروف «مُطْبِقَة» مينامند، زيرا هنگام اداي آنها پارهاي از زبان جمع ميشود، و قسمتي از كام بالا كه مقابل آن قرار دارد را ميپوشاند. اين حروف با غلظت و تفخيم تلفظ ميشوند. در صورت عدم رعايت اطباق (ص به س) ـ (ض به ز) ـ (ط به ت) و (ظ به ذ) شباهت لفظي پيدا ميكنند.
اظهار
به معني ظاهر كردن حروف به هنگام تلفظ بطور واضح و آشكار است، كه شامل حروفي ميشود كه مخرجشان دور است.
اظهار بر خلاف ادغام است، زيرا دو حرفي كه مخارجشان از هم دور است ادغام نميشوند و بايد آنها را اظهار نمود. پس اگر تنوين يا نون ساكنه قبل از يكي از حروف حلقي قرار گرفت، اعم از آنكه در يك يا دو كلمه باشند به لحاظ دوري مخرج اظهار، و آشكار تلفظ ميشوند و علامت آن (ن) است كه در بعضي از قرآنها در زير نون ساكنه و تنوين گذاشته ميشود.
مانند:
1. همزه مانند: مَنْ امَنَ ـ عَذَابٌ اَليمٌ[6]
2. هاء مانند: اَنْ هَدي ـ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ[7]
3. عين مانند: اَنْعَمْتَ ـ مِنْ عَمَلٍ[8]
4. حاء مانند: وَانْحَر ـ مِنْ حَكِيمٍ
5. غين مانند: اِنْ يَكُنْ غَنِيّاً[9] ـ اَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ
6. خاء مانند: مَنْ خَسَفْنَا[10] ـ مُقِيمٌ خالِدِينَ[11]
البته مَنْ راقٍ (كيست شفا دهنده در آيه 27 سوره قيامه) كه سكته دارد، ادغام آن جايز نيست.
اِلْحاق
به معني پيوستن و پيوست كردن چيزي به چيز ديگر است. و در اصطلاح تجويد الحاق و پيوستن هاء سَكْت در آخِر كلمهاي است، كه بر آن وقف ميكنند (موقوفٌ عليها)، تا حركت حروف آخر و همچنين حركت بنائي محفوظ مانده، و وقف به سكون هم شده باشد. اين نوع وقف شيوه قرّاءِ درجه اول نيست.
نمونههاي وقف الحاق عبارتند از:
1. در «ماء» استفهامي كه درحالت مجرور بودن، الف آن حذف ميشود مانند: مِمَّ (مِمَّه ـ عَمَّ[12] (عَمَّهْ).
2. در ضمير مفرد مذكر و مؤنّث غائب منفصل كه مبني بر فتح هستند مانند: هُوَ (هُوَه) ـ هِيَ (هِيَة).
3. در نون مشدّد جمع مؤنّث مانند: (مِثْلَهُنَّهْ)
كلمات درون پرانتز نشان دهنده وقف به شيوه الحاق است.
4. ياء مشدّد كه مبني بر فتح هستند مانند: عَلَيَّ (عَلَيَّهْ) ـ اِلَيَّ (اِلَيَّهْ) ـ بِيَدَيَّ (بِيَدَيَّهْ) ـ لَدَيَّ (لَدَيَّهْ).
«الف»
حرف الف طبيعتاً ترقيق و تفخيم نميشود، زيرا از حروف هوائي يا جوفي است و وجودش قائم و بستگي به غير دارد، و تكيهگاهي ندارد و مجرد صوت است. لذا ترقيق و تفخيم آن بستگي به حروف مستفلة و مستعلية دارد.[13]
ترقيق الف: هر گاه الف بعد از يكي از حروف مستفِله واقع شود ترقيق ميگردد. مانند: سَاءَ ـ مَالِكِ ـ اِيَّاكَ. منظور از ترقيق. الف، اشباع ننمودن فتحة ماقبل آن است.
تفخيم الف: چنانچه الف بعد از يكي از حروف مستعلية يا مُفَخَّمه قرار گيرد، تفخيم ميشود مانند: خَالِص ـ صَالِح ـ ضَامِر[14] ـ طَالَ ـ ظَاهِر ـ تَغابُن ـ قَالَ ـ اَرادَ.
منظور از تفخيم الف، اشباع فتحة ماقبل آن است.
اِمالة
«اِمالة» بر وزن اِقالة مصدر باب اِفعال است، اصل آن «اِميال» بوده است كه ياء آن بواسطة سنگيني تلفظ حذف شده و درعوض به آخرش تاء اضافه شده است.
اِمالة به معناي ميل كردن است، و در اصطلاح تجويد، ميل دادن فتحه به طرف كسره و الف به طرف ياء است.
سبب اماله كسره و ياء ميباشد، يعني چنانچه كلمهاي داراي كسره يا حرف (ي) باشد، فتحه يا الف ماقبل يا ما بعد آنها اِمالة ميشود، و در جاهايي بدون سبب هم اماله ميگردد.
[1] . به صفت استعلا و صفات حروف مراجعه شود.
[2] . سورة بقره، آية 4.
[3] . سورة جاثيه، آية 23.
[4] . سورة جمعه، آية 6.
[5] . سورة يوسف، آية 11.
[6] . سورة دخان،آية 11.
[7] . سورة رعد، آية 7.
[8] . سورة رعد، آية 7.
[9] . سورة نساء، آية 135.
[10] . سورة عنكبوت، آية 40.
[11] . سورة توبه،آية 21.
[12] . سورة نبأ، آية 2.
[13] . به عنوان استفال و استعلاء مراجعه شود.
[14] . سورة حج، آية 27.
@#@
اماله بر دو قسم است: اماله صغري و اماله كبري
اماله صغري: آن است كه فتحه و الف اندكي به سمت كسره و ياء ميل داده شوند، يعني بين فتحه و كسره يا بين الف و ياء مانند: اِنَّا ـ اِيَّاكَ ـ كِتَاب، كه فتحة ما بعد كسره در هر سه كلمه مذكور اماله ميشوند.
ـ حَيات ـ كه الف مقصوره مابعد ياء در آن اماله ميشود.
الِ ـ عَالِم، كه الف ماقبل كسره در هر دو كلمه اماله ميشوند.
ـ جَاءَ ـ شَاءَ، كه بدون داشتن سبب اماله ميشود.
منظور از امالة صغري در مثالهاي بالا عدم اشباع فتحة ماقبل الف است كه همان ترقيق الف ميباشد. اماله صغري را اماله بين بين هم ميگويند.
اماله كبري: عبارت است از ميل دادن بسيار فتحه به طرف كسره و الف به جانب ياء ميباشد مانند: مَجْرَيهَا[1]، كه فتحه راء به كسره ادا ميشود و براي اينكه اماله شود، بايد حرف مزبور اندكي كشيده شود.
بطور خلاصه ميتوان گفت: اماله ميل دادن فتحه به كسره و الف به ياء و ياء به طرف الف و كسره به ياء است.
اماله ضد استعلاء ميباشد.
فايده و هدف از اماله كردن، آسان گردانيدن لفظ است. زيرا صوت به سبب فتحه ميل به بالا دارد، و به جهت كسره ميل به پائين دارد، و براي سهولت تلفظ و اينكه فرود، سادهتر از صعود است، فتحه و الف را به طرف كسره و ياء ميل ميدهند.
اِنْحِراف
مصدر باب انفعال ميباشد، و به معناي قبول ميل كردن است. دو حرف (لام ـ راء) داراي اين صفت ميباشند. و به همين مناسبت آنها را حروف «مُنْحَرِفَه» مينامند، زيرا هنگام تلفظ «لام»، زبان از محل مخرج مربوط به طرف لثِه و دندانها ميل ميكند و موقع اداي «راء» زبان اندكي به طرف درون كامل بالا منحرف ميشود. حرف راء را مفخمه نيز ميگويند.
البته بعضي از قرّاء چون «راء» انحرافش نسبت به «لام» كمتر است، تنها «لام» را از حروف مُنْحَرِفَه ميدانند.
اِنْفِتاح
مصدر باب انفعال است، و به معني قبول باز شدن و گشودن ميباشد. انفتاح ضد اطباق است. به استثناي چهار حرف كه مُطبقه هستند[2] بيست و چهار حرف از حروف الفبا داراي صفت انفتاح ميباشند، كه به آنها حروف مُنْفَتِحَه ميگويند، چون هنگام تلفظ آنها زبان از كام بالا جدا و گشوده ميشود و آنرا نميپوشاند، و اين حروف به نازكي ادا ميشوند.
بُحَّة بُحَّهَ بر وزن غُدَّه به معناي خشونت و غلظت صدا ميباشد. از حروف الفبا حرف «حاء» داراي اين صفت است، و آن را «مَبْحُوحَه» مينامند. زيرا در اداي آن، غلظت و فشردگي در حلق بوجود ميآيد، و در صورت عدم رعايت اين صفت، شبيه (هـ) ميگردد، و به همين سبب برخي آنرا حرف مضغوطه نيز گفتهاند مانند: اَلْحَمْدُ ـ اَحَدٌ. بُحّه از صفات عارضي حروف است.
بِسْمِلَه «بِسمله» مخفّف بسم الله الرحمان الرحيم است كه در ابتداي سورههاي قرآن مجيد به جز سوره توبه ميباشد. بسم الله، آيه مستقلي ميباشد، و براي هر سوره جداگانه نازل شده است، و خواندن آن در اول هر سوره لازم است. آنچه مربوط به تجويد ميباشد اين است كه:
قطع و وصل بسم الله الرحمن الرحيم به سوره ماقبل يا مابعد آن به چهار شيوه زير ميباشد:
1. وصل به طرفين آن، يعني وصل از آخر سورة سابق به اول سوره لاحق (بعدي)
2. قطع از طرفين، يعني جدا كردن آن از آخر سورة قبل و اول سوره بعد.
3. قطع از آخر سوره قبل و وصل به اول سوره بعد.
4. وصل به آخر سوره قبل و قطع از اول سورة بعد.
سه شيوه اول و دوم و سوم جايز است و شيوه چهارم ممنوع و مردود ميباشد زيرا بسم الله براي افتتاح سوره است.
البته شيوه سوم بهتر و اوليتر ميباشد. قرّاءِ سبعه وصل بسم الله الرحمن الرحيم را به اول ده سوره مستحب و از محسّنات قرائت شمردهاند، سورههاي مذكور عبارتند از:
1. سوره حمد 2. انعام 3. كهف 4. انبياء 5. سباء 6. فاطر 7. قمر 8. الرحمان 9. الحاقة 10. القارعة
و نيز وصل بسم الله... را به 9 سوره زير مكروه دانسته و قطع نمودهاند:
1. سوره محمّد 2. سوره قيامه 3. سوره عَبس 4. سوره مطفّفين 5. سوره بلد 6. سوره بينه 7. سوره تكاثر 8. هُمزه 9. كهف
و در بقيه سورههاي قرآن كريم، قطع و يا وصل بسمله به اول سوره اختياري است.
كسي كه از قسمتهاي ديگر سورهها شروع ميكند، مثلاً از وسط سوره بقره شروع به قرائت ميكند، اگر آيهاي را كه شروع ميكند، با نام خداوند شروع ميشود، چه اسم ظاهر يا ضمير باشد، گفتن بسم الله الرحمن الرحيم مستحب است و چنانچه اسم شيطان باشد چه اسم ظاهر يا ضمير، نخواندن بسم الله... بهتر است. و نيز اگر آيه در مورد نعمتهاي الهي و ذكر بهشت يا اوصاف مؤمنان و نظائر آن است، خواندن بسمله در آغاز نيكوتر است، و اگر آيهاي را كه شروع ميكند درباره دوزخ و اوصاف كافران و منافقان و نظائر آن است، نخواندن بسمله بهتر است، و نيز گفته شده از آنجا كه سوره توبه با بسم الله الرحمن الرحيم شروع نميشود، از هر كجاي اين سوره نيز قاري شروع به خواندن نمايد، نخواندن بسمله بهتر است.
بَيْنِيَّه به حروف كلمات «نور علمي»كه حد فاصل و ميان شدت و رخوت هستند، حروف بَيْنِيَّة ميگويند. اين حروف را جهت سهولت حفظ كردن در دو كلمه (نور علمي) جمع كردهاند.
زيرا نه چندان با شدت تلفظ ميشوند كه صدا بكلي راكد و مانع جريان صوت گردد، و نه چنان با سستي گفته ميشوند كه مانند حروف رخوت محتاج كشش زياد باشند. آنها چنانكه گفتيم عبارتند از (ن ـ و ـ ر ـ ع ـ ل ـ م ـ ي) البته بعضي (و ـ ي) را جزو حروف بَيْنِيَّه به حساب نياورده، و آنها را پنج حرف ذكر كردهاند.
تجويد تجويد مصدر باب «تفعيل» به معناي نيكو كردن و در اصطلاح، به علمي كه در آن از شناسايي مخارج و صفات حروف تهجّي، و محل وقف و وصل، و قواعد و دستورهاي قرائت قرآن مجيد، و نيكو خواندن بحث است، گفته ميشود.
تجويد راهنماي صحيح خواندن قرآن مجيد است. زيرا قرآن در سوره مزّمّل در اين باره به ما دستور داده كه آنرا صحيح و با تأنّي و شمرده بخوانيم، آنجا كه ميفرمايد:
وَ رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرْتِيلاً[3]، يعني قرآن را با تأنّي و شمرده بخوان، و حروف آنرا آشكار كن.
و در مورد «تَرْتِيل» از علي ـ عليه السّلام ـ آمده است كه فرمود:
اَلتَّرْتيلُ حِفْظُ الوُقُوفِ وَ بَيانُ الْحُرُوفِ،
ترتيل يعني محافظت وقفها و بيان حروف است. (منظور از بيان حروف احتمالاً رعايت مخارج و صفات آن است.)
لذا علم تجويد به دو قسم تقسيم ميشود:
1. شناسائي مخارج و صفات حروف، و ساير دستورهاي قرائت.
2. شناختن محلهاي وقف، يعني جاهايي از قرآن كه بايد در آنجا وقف كرد. تلفظ حروف در زبان عرب اهميّت زيادي دارد، زيرا گاهي اوقات معناي كلمه و جمله با تغيير تلفّظ حروف عوض ميشود، مثلاً: سَئَلَ يعني پرسش كرد در حاليكه، سَعَلَ با (ع) يعني سرفه كرد. يا صَمَد يعني بينياز، از صفات خداوند است و ثَمَد با «ث» سه نقطه به معني آب كم و حفرهاي است كه آب باران در آن جمع ميشود. يا «صَلِّ» يعني درود بفرست، درحاليكه سَلِّ يعني تسليت بده.
با توجه به مثالهاي فوق به اهميت تلفظ صحيح كلمات پي ميبريم. به اين نكته مخصوصاً در خواندن دعا بسيار بايد توجه كرد، زيرا در دعا ما با خداوند سخن ميگوئيم، پس بايد صحيح، و با كلمات درست منظور و مقصود خودمان را چه از زبان پيشوايان دين و چه از زبان خودمان بيان كنيم.
نقل شده اولين كسي كه به علم تجويد پرداخت ابومزاحم موسي بن عبيدالله بود، كه در قرن چهارم هجري ميزيسته است.
تَحقيق
عبارت از ادا كردن حق هر يك از حروف از حيث مخرج، و رعايت صفات ويژه، و حركات، و تشديد، و تحقق همزه، و تفكيك حروف و كلمات از يكديگر است، با ملاحظه محل وقف و با تأنّي و شمرده خواندن، اين روش، طريقه همزه و كسائي و وَرش و هشام و ابن ذكوان و حفص راوي عاصم واعشي است. و براي نو آموزان مناسب نميباشد. و از جهت تدبّر و انديشيدن در آيات نيز مفيد است.
چنانچه سيوطي در الاتقان تحقيق را براي تعليم و تمرين تلاوت دانسته و آنرا نوعي از ترتيل شمرده است.
به عبارت ديگر تحقيق به معني رسيدگي و اطلاع يافتن بر حقيقت چيزي است و در اصطلاح تجويد عبارت از ادا كردن حق حرف از مخرج مربوطه با رعايت صفات آن است. مانند تلفظ همزه از مخرج خود با رعايت صفات جهر، شدّت و نَبر و غيره ميباشد.[4]
به عبارت ديگر چون بعضي حروف از نظر مخرج متحد هستند، امّا صفات آنها متفاوت است مانند: (تاء ـ طاء) و يا در صفات مشترك هستند و از جهت مخرج متفاوت ميباشند مانند: (تاء و كاف) يا (جيم و دال) يا (ميم و نون) بنابراين بايد حق هر يك از حروف و صفات مربوطه آنها را ادا نمود تا خللي در قرائت بوجود نيايد.
تَحْدِير حَدْر يعني سرعت شتافتن و قرائت به شيوة «تحدير» عبارت از سرعت در قرائت و ادراج (يعني داخل كردن كلمه در كلمة مابعد) با تخفيف و تسهيل همزه و ادغام كبيره و اختلاس و قصر مد منفصل، اين شيوه خواندن قرآن، روش ابن كثير و ابوعمرو و قالون و هشام و ابوجعفر و يعقوب است.
تَدْوير تدوير حد فاصل ميان قرائت با تحدير و تحقيق است كه مورد توجه اكثر قرّاء ميباشد. زيرا قرائت قرآن به سه طريق انجام ميشود كه عبارتند از: تحدير ـ تحقيق ـ تدوير[5]
تَرْتيل عبارت از خواندن قرآن بطور منظم و با تأنّي و حوصله، و شمرده و همراه با تدبير در معاني آيات است، بطوريكه تمامي قواعد تجويد رعايت شود.
[1] . سورة هود، آيه 41.
[2] . به عنوان «اطباق» مراجعه كنيد.
[3] . سورة مزّمّل، آية 4.
[4] . در مورد صفات جهر و شدت و نَبر به صفات حروف مراجعه شود.
[5] . به عنوان تحديد و تحقيق مراجعه شود.
@#@ قرآن مجيد در سوره مُزَّمّل آيه چهار ميفرمايد: وَ رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرْتِيلاً[1] (قرآن را با تأني و شمرده بخوان و حروف آنرا آشكار كن). و از علي ـ عليه السّلام ـ نقل شده كه فرمودند:
اَلتَّرْتِيلُ حِفْظُ الْوُقُوفِ وَ بَيانُ الْحُرُوفِ (ترتيل، محافظت بر محل وقفها و بيان حروف است) و احتمال دارد مراد از بيان حروف رعايت مخارج و صفات آن باشد.
ترتيل يكي از شيوههاي قرائت قرآن مجيد ميباشد.
تَرْقِيق به معني ضعيف و نازك ادا كردن حروف است. و در اين حالت زبان ميل به پائين پيدا ميكند مانند حروف منفتحه و مستفله. و يا ترقيق حرف «راء» در كلمات رِجالُ، اَرِنا، رِيحٌ...
ترتيب مخارج حروف
مخارج حروف از ابتداي حلق به سوي دهان و لبها عبارتند از:
1. حروف حَلْقي (همزه ـ هـ ـ ع ـ ح ـ غ ـ خ)
2. حروف لَهَوي (ق ـ ك)
3. حروف ضِرْسي (ض)
4. حروف شَجْري (ج ـ ش ـ ي)
5. حروف لِثَوي (ل ـ ن ـ ر)
6. حروف نِطْعي (ط ـ د ـ ت)
7. حروف اَسَلي (ص ـ س ـ ز)
8. حروف ذَوْلَقي (ظ ـ ذ ـ ث)
9. حروف شَفَهي (ف ـ ب ـ م ـ و)[2]
تَسْهِيل
به معني به سهولت ادا كردن است كه، اغلب در قرائت الف و همزه ميباشد. تسهيلِ الف همان ترقيق و امالة صغري يعني (عدم اشباع فتحة ماقبل الف) ميباشد كه قبلاً بيان شد. و در مورد همزه چون مخرج آن ابتداي حلق و دورترين مخارج حروف الفبا است، و به سنگيني ادا ميشود، بيان آن دشوارتر از ساير حروف است. لذا به آن «اثقل الحروف» ميگويند. تسهيل در اختلاف قرائات بكار ميرود. مثلاً هر گاه دو همزه در يك كلمه پهلوي هم واقع شوند، و اولي مفتوح و دومي ساكن باشد، همزة دوم به جهت تسهيل، قلب به الف ميشود. مانند: اَئْمَنَ و اَئْمَرَكه امَنَ و امَرَ نوشته و خوانده ميشوند.
و چنانچه همزة اول مضموم باشد، همزه دوم قلب به واو ميگردد مانند: اُئمِنَ كه اُومِنَ نوشته و خوانده ميشود. و اگر همزه اول مكسور باشد همزة دوم قلب به ياء ميشود مانند: إئْمان ـ اِئْتُوني كه اِيمَان و اِيتُونِي نوشته و خوانده ميشود.
موارد ديگري نيز وجود دارد كه مربوط به اختلاف قرائات است.
مانند: أأسْلَمْتُمْ كه بعضي آسْلَمْتُمْ خواندهاند. (آل عمران، 20)
و يا: أألذَّكَرَيْنِ كه آلذَّكَرَيْن خوانده ميشود. (انعام، 143)
و يا: اَرَأيْتَ كه اَرَيْتَ خواندهاند. (آل عمران، 99)
و يا: مَنْ آمَنَ كه به صورت مَنامَنَ خوانده شده.
و يا: مُؤَجَّلاً كه مُوَجَّلاً خواندهاند. (آل عمران، 145)
و يا: نُنْشِئَكُمْ كه نُنْشِيَكُمْ بعضي خواندهاند. (واقعه، 61)
و مُسْتَهْزِؤُنَ كه مُسْتَهْزِيُونَ خوانده شده. (بقره، 14)
و لا يَطَؤُونَ كه لايَطَوُنَ خوانده شده. (توبه، 120)
و مُتَّكِئِينَ كه به صورت مُتَّكِينَ خواندهاند. (كهف، 31)
و اَلْاَرْضَ كه به صورت اَلَرضَ و اَلْاَمْرُ كه بصورت اَلَمْرُ خواندهاند.
و يا: كَدَأْبِ كه به صورت كَدَابِ خوانده شده. (آل عمران، 11)
و يا بِئْسَ كه به صورت بيسَ و جِئْتَ به صورت جيتَ و ذِئْب به صورت ذِيب و جِئْنَا به صورت جينًا خوانده شده است.
و كلمه يُؤْلُونَ به صورت يُولُونَ و رُؤْيا[3] به صورت رُويا خواندهاند.
و نيز بعضي قُرْان را به صورت قُرَان و مَسْئُولاً[4] را به صورت مَسُولاً و سَوْءِ را به صورت سَوٍ خواندهاند.
و بعضي از قرّاء خَطِيئَةٍ را خَطِيَّةٍ و هَنِيئاً را به صورت هَنِيّاً و بَرِيئُونَ[5] را به صورت بَرِيُّونَ خواندهاند.
قابل ذكر است كه شيوة قرائت قرّاء در مورد همزه يكسان نيست، و بهتر است با تحقيق قرائت شود.
لذا پارهاي از قرّاء هنگامي كه همزه مفرد متحرك در اول يا وسط يا آخر كلمهاي كه ماقبلش ساكن باشد و در يك يا دو كلمه واقع شود را بطريق سكته خواندهاند، يعني بين حرف ساكن و همزه صدا را قطع ميكنند تا حرف ساكني كه سكته بر آن ميشود، بيان گردد و قدرت بر تكلّم همزه نيز بيشتر شود مانند:
شَيْئاً ـ قُرْان ـ قَدْاَفْلَحَ ـ خَلَوْا اِلي ـ وَ الاَرْضِ.
تشديد
هر گاه دو حرف مانند هم (متمائل) در يك كلمه پهلوي هم قرار گيرند، يك حرف را مينويسند و روي آن تشديد ميگذارند. مانند مَرَّ ـ حَقّ حرفي كه داراي تشديد باشد را «مشدّد» مينامند.
مشدّد كردن حروف را «ادغام» ميگويند.[6]
تغليظ
عبارت از تفخيم و غليظ ادا كردن حروف است. و تفاوتي كه تفخيم با تغليظ دارد آن است كه اصطلاحاً، تفخيم درحرف «راء» و تغليظ در حرف «لام» بكار ميرود مانند: تغليظ لام جلالة «الله»
تَفَشِّي
اين كلمه مصدر باب تفعيل است و به معناي از هم پاشيدن و پهن شدن و پراكندگي و انتشار ميباشد. حرف «شين» داراي اين صفت است. زيرا هنگام اداي آن، صوت از مخرج مربوطه در دهان منتشر شده، و تا جايگاه و مخرج «لام» و «طاء» ميرسد. تَفَشِّي از صفات عارضي حروف است.
تَفْخِيم
به معناي درشت گفتن و فربه نمودن حروف و برخلاف ترقيق است. و در اين حالت زبان به طرف كام بالا متمايل ميشود مانند: حروف مطبقه و مستعلية و مفخّمة، مثل تفخيم «راء» مفتوح و مضموم، در كلمات، رَبّ و رُحَماء.
تَكْرِير مصدر باب تفعيل است، و به معناي دوباره گفتن ميباشد. از حروف الفبا، حرف «راء» داراي اين صفت است، زيرا هنگام اداي آن به نظر ميرسد كه دوبار گفته ميشود، ولي در واقع چنين نيست، بلكه اندكي لرزش در مخرج حرف پديد ميآيد، و بدون رعايت اين صفت اداي آن امكان ندارد. حرف راء را مكرّر ميگويند. تكرير، لرزش قسمتي از سطح سر زبان است. تكرير از صفات عارضي حروف است. مانند: اَكْبَرُ ـ بِرَّ البته بعضي معتقدند كه صفت تكرير از صفات اصلي حروف بوده، و حرف راء داراي تكرّر ذاتي ميباشد.
قابل ذكر است كه در حرف «زاء» نيز كمي تكرير وجود دارد، تكرير آن در پهناي زبان و تكرير راء در درازاي زبان است. مانند: تَنَزَّلَ.
تنوين
تنوين نون ساكنهاي است كه به تلفظ در ميآيد، ولي نوشته نميشود. و ويژه و خاص اسم است. زيرا فعل و حرف تنوين نميگيرند و آنرا با تكرار شكلِ حركت نشان ميدهند مانند (ـًـٍـٌـ) و در فارسي دو زبر ـ دو زير و دو پيش خوانده ميشوند. مانند: مُحَمَّداً ـ عَلِّياً ـ خَيْرٌ قَوْمٍ.
تَهْلِيل
عبارت از گفتن لااله الا الله است، علماي علم قرائت در آغاز يا پايان يازده سوره قرآن تهليل ميگويند. سورههاي مذكور عبارتند از:
1. زلزال 2. قارعة 3. عصر 4. همزه 5. فيل 6. قريش 7. ماعون 8. كوثر 9. لهب 10. فلق 11. ناس.
بعضي نيز از سوره اَلضُّحي تا آخر قرآن (22 سوره ميشود) تهليل و تكبير (الله اكبر گفتن) و تحميد (الحمدلله گفتن) را نقل كردهاند كه به شيوه زير گفته ميشود.
لااِلهَ اِلَّا اللهُ وَ اللهُ اَكْبَرُ وَ لِلّهِ الْحَمْدُ و سپس گفته ميشود بسم الله الرحمن الرحيم...
ـ وصل آخر سوره به تكبير و پيوستن آن به بِسمله و قطع بسمله از ابتداي سوره، جايز نيست زيرا بسمله اولين آيه هر سوره و براي افتتاح آن است.
چنانچه حرف آخر هر يك از 22 سوره مذكور (سوره اَلضُّحي تا آخر قرآن) ساكن يا تنوين باشد، در حال وصل به تكبير (الله اكبر) از جهت رفع التقاء دوساكن بايدحرف ساكن يا تنوين با كسره خوانده شود زيرا همزه «الله» همزة وصل است. و اگر حرف آخر سوره مفتوح يا مضموم يا مكسور باشد، در حال وصل به تكبير با همان حركات خود به لفظ جلاله الله پيوسته ميشود.
جَهْر يكي از صفات اصلي و ذاتي حروف و به معني بلندي آواز و صوت قوي است. هجده حرف از حروف الفبا داراي اين صفت هستند كه عبارتند از: (همزه ـ ب ـ ج ـ د ـ ذ ـ ر ـ ز ـ ض ـ ط ـ ظ ـ ع ـ غ ـ ق ـ ل ـ م ـ ن ـ و ـ ي).
اين حروف را حروف مَجْهُورَه مينامند. زيرا به سبب قوّت به بلندي و آشكارا ادا شده و مانع جريان نفس ميگردند.
جهت سهولت در حفظ اين حروف آنها را در چند كلمه جمع كردهاند كه عبارتند از (نغز ـ قطع ـ ابيض ـ ظل ـ جذر و مد).
حَذف
به معني انداختن حرف آخر كلمهاي كه بر آن وقف ميكنند (موقوفٌ عليها) است. توضيح اينكه به شيوه قرائت حمزة كوفي، همزه آخر كلمه هنگام وقف لفظاً حذف ميشود مانند: سَوْء ـ شَيْئ ـ شاءَ ـ يَشاءُ ـ بَرِيءٌ كه ميشود: سُوْ ـ شيْ ـ شَا ـ يَشا ـ بَرِي.
حذف از اقسام وقف ميباشد.
حروف شمسي و قمري
حروف الفبا بر دو قسم است: شمسي و قمري
حروف شمسي: حروفي است كه هرگاه بعد از الف و لام (حرف تعريف) واقع شوند لام حرف تعريف در حروف مذكور به سبب نزديكي مخرج ادغام ميگردد و آنرا ادغام شمسيّه مينامند.
حروف شمسي عبارتند از: تاء ـ ثاء ـ دال ـ ذال ـ راء ـ زاء ـ سين ـ شين ـ صاد ـ ضاد ـ طاء ـ ظاء ـ لام ـ نون.
حروف قمري: آنست كه هر گاه بعد الف و لام تعريف (اَلْ) قرار گيرند، حرف لام به دليل دوري مخرج اظهار ميشود.
حروف قمري عبارتند از: همزه ـ باء ـ جيم ـ حاء ـ خاء ـ عين ـ غين ـ فاء ـ قاف ـ كاف ـ ميم ـ هاء ـ واو ـ ياء.
حروف تهجّي
«هِجاء» يعني شمردن حروف با اسامي آنها، و مجموع حروف از «الف» تا «ياء» را حروف تهجّي مينامند.
حروف تهجّي يا الفباي زبان عرب را بعضي بيست و هشت حرف و بعضي «الف» را هم اضافه كرده و بيست و نه حرف گفتهاند.
آنهايي كه الف را به حساب حروف تهجّي نميآورند، دليلشان اين است كه چون الف از فضاي دهان خارج ميشود، و تكيه گاهي ندارد، و قائم به غير است.
[1] . سورة مزّمّل، آيه 4.
[2] . يا شَفَوي.
[3] . سورة اسراء، آية 60.
[4] . سورة فرقان، آية 16.
[5] . يونس، 41.
[6] . به قسمت ادغام و اقسام آن مراجعه شود.
@#@ و هميشه ساكن بوده و به تنهائي ادا نميشود، و از حروف شمسي و قمري هم نيست. لذا آنرا در شمار حروف قرار نميدهند.
و آنهايي كه الف را جزو حروف الفبا شمردهاند، معتقدند كه «الف» هم مانند ساير حروف داراي مخرج است، و مخرج الف همان فضاي دهان است. و از حروف جوفي يا هوائي است.
حروف الفبا يا حروف تهجّي عبارتند از:
همزه ـ باء ـ تاء ـ ثاء ـ جيم ـ حاء ـ خاء ـ دال ـ ذال ـ راء ـ زاء ـ سين ـ شين ـ صاد ـ ضاد ـ طاء ـ ظاء ـ عين ـ غين ـ فاء ـ قاف ـ كاف ـ لام ـ ميم ـ نون ـ هاء ـ واو ـ الف ـ ياء.
تمام حروف الفبا در آي 154 سوره آل عمران و نيز در آخرين آيه سوره فتح آمده است.
اين نكته نيز قابل ذكر است كه «الف» با همزه فرقهايي دارد كه عبارتند از: همزه قبول حركت ميكند، و در اول و وسط و آخر كلمات واقع ميشود. و به صورتهاي مختلف نوشته ميشود مانند: اَللهُ ـ أنْبِئْهُمْ ـ يُؤْمِنُ ـ ساءَ، ولي «الف»، قبول حركت نميكند، و هميشه ساكن و ماقبل از آن مفتوح است (فتحه دارد). و هيچ گاه در اول كلمه قرار نميگيرد. و فقط در وسط و آخر كلمه ميآيد، و همواره به شكل الف نوشته ميشود مانند: عَلامَات ـ نَار ـ مِمَّا ـ دَعا.
و چون الف هميشه ماقبلش فتحه است، در رسم الخط قرآنهاي بعضي كشورها قبل از الف فتحه ميگذارند مانند: مَا ـ كَانَ ـ اَبْوَاب ـ اَلنَّاس ـ قَالَ... ولي در بعضي قرآنها الف كوتاه گذاشته ميشود مانند: ما ـ كانَ ـ اَبْواب ـ النّاس و قالَ.
حرف «لام»
«لام» از حروف مُستفله است، و اصل در تلفظ آن ترقيق ميباشد. و هنگام تلفظ، صوت و زبان به طرف پائين ميل كرده و به نازكي ادا ميشود، و تغليظ آن به تبعيت از حروف مستعليه صورت ميگيرد. يعني اگر ماقبل يا مابعد و يا طرفين لام يكي از حروف مستعلية قرار گيرد، تغليظ ميشود. و در غير اين صورت ترقيق ميگردد، مانند: قُلْ ـ اَلصَّلوه ـ سُلْطَان ـ وَلْيَتَلَطَّف ـ خَلَقْنَا ـ وَاغْلُظ ـ صَلْصَال ـ قابل ذكر ميباشد كه در هر صورت بطور كلي ترقيق «لام» اوليتر است.
حرف رَدْع
رَدْع به معني رد كردن، و انكار مطلب ماقبل، و اثبات جمله ما بعد ميباشد. و «كَلّا» را كه به معني (چنين نيست) ميباشد، حرف ردع ميگويند. در قرآن مجيد حرف رَدْع سي و سه بار و در 15 سوره آمده است، كه به اتفاق علماي علم قرائت و تفسير در 7 جاي آن براي رد كردن مطلب ماقبل و اثبات جمله مابعد است. و بايد بر «كَلّا» وقف شود. مواضع مذكور در قرآن عبارتند از:
1. آيات 78 و 79 سوره مريم
2. آيات 81 و 82 سوره مريم
3. آيات 14 و 15 سورة شعراءِ
4. آيات 61 و 62 سورة شعراء
5. آيه 27 سورة نساء
6. آيات 15 و 16 سوره مدّثّر
7. آيات 10 و 11 سوره قيامة
مثلاً در آيه 15 و 16 سوره مدّثّر ميفرمايد: ثُمَّ يَطْمَعُ اَنْ أزِيدَ كَلّا (يعني پس طمع دارد كه مال و اولاد، بيشترش دهم ـ نچنان است. احتمالاً در مورد وليد بن مغيره ميباشد.)
حركت
براي خواندن كلمات عربي روي حروف، علائم و نشانههايي قرار ميدهند كه به آنها حركات ميگويند. براي تلفظ حروف سه حركت بكار ميبرند كه عبارتند از: ضمّه يا پيش (ـُ) فتحه يا زِبر (ـَ) و كسره يا زير (ـِ) حرف فتحهدار را «مَفتوح» و حرف ضمّهدار را «مَضموم» و حروف كسرهدار را «مَكسور» ميگويند. مانند كُتِبَ كه كاف مضموم و ت مكسور و ب مفتوح است.
ادغام كبير ادغام صغير ادغام اذلاق
استعاذه استعلاء استفال اسكان
استطاله اشباع اشمام اصمات
اطباق اظهار الحاق الف
اماله انحراف انفتاح بُحّه
بسمله بينيّه تجويد تحقيق
تحدير تدوير ترتيل ترقيق
ترتيب مخارج حروف تسهيل تشديد تغليظ
تفشّي تفخيم تكرير تنوين و نون ساكنه (قلب يا ابدال)
تنوين تهليل جهر حذف
حروف شمسي و قمري حروف تهجّي حروف «لام» حرف ردع
حركت حروف حلق حروف دهان حرف «راء»
حروف لبها خَروَرَة خفاء خلط و مزج
دندانها رخوت ركوع رَوْم
سبب مدّ سجدههاي قرآن سكون (از صفات عارضي حروف) سكون
شدّت صفير صفات حروف(اصلي) صفاتحروف(عارضي)
صلة ميمي صوت ضمير علم قرائت
علائم وقف غنّه قرّاء سبعه قصر
قلقله قلب كسره لازم و عارضي كسكسه
كشكشه لام جلاله لين متقارب
متجانس متماثل مخارج حروف مدّ
مدّ منفصل(جايز) مدّ تعظيم مدّ عارضي مدّ لازم
مدّ متصل يا واجب مقادير مدّ منقوطه و غير منقوطه ميم ساكن
نَبر نفخ، نفث نقل نون ساكن
نون وقاية وصل به سكون وقف وقف حسن
وقف كافي وقف غفران وقف اَقبح وقف معانقه يا مراقبه
وقف نبي وقف اضطراري يا قبيح وقف مُنزل وقف تامّ
وقف به ادغام وقف به حركت هاء جوهري هاء سَكت
هاء ضمير(اشباع) هاوي همزه همس
اِبدال
به كسر همزه به معناي عوض كردن است، و در اصطلاح علم تجويد، بدل كردن تاء تأنيث به «هاء» و كلمات منصوب به الف است.
تاء تأنيث مانند: صلوة ـ زكوة ـ فَاكِهَه ـ مَرَّه ـ حُمْرَه كه در حال وقف به جاي تاء (ة) هاء (ه) تلفظ ميشود مثلاً صَلوة ميشود صَلوه.[1]
البته در كلمات: تَورية و تُقية و امثال آن بعضي با ابدال و برخي بدون ابدال ميخوانند.
و نيز كلماتي كه در رسم الخط قرآن با تاء مبسوطه (يعني كشيده) نوشته شدهاند به همان تاء وقف ميگردند. مانند: جَنّاتٌ ـ اَلبَيّناتُ ـ بِالْآياتِ ـ ثَمَراتِ ـ سُنّت. مثلاً جَنّاتٌ ميشود جنَّاتْ.[2]
و كلمات منصوب مثل: رَحِيماً ـ شَكُوراً ـ مَاءً ـ مُسَمّيً ـ بَيَاتاً به هنگام وقف، تنوين به الف بدل ميگردد رَحيماً ميشود رَحِيماً.[3] إبدال يكي از اقسام وقف است.
اِثْبات
به معني باقي گذاردن حرف آخر كلمهاي كه ميخواهند بر آن وقف كنند (موقوفٌ عليها) ميباشد. مانند: وَاقٍ[4] ـ هَادٍ كه در اصل وَاقِيٌ و هَادِيٌ بوده و حرف ياء به سبب اعلال، حذف شده است.
ابن كثير به اين شيوه وقف كرده، گر چه وقف به اسكان و حفظ رسم الخط قرآن بهتر است. يعني وقف به صورت وَاقِيْ و هَادِيْ. اثبات از اقسام وقف ميباشد.
اختِلاس
«اختلاس» به معني ربودن با شتاب و عجله است و آن ضد اشباع ميباشد. و در اصطلاح علم تجويد، ربودن و طلب شتاب در حركت هنگام تلفظ حرف است. به طوري كه نه متحرك و نه ساكن گفته شود. بدين معني كه ربودن يك سوم حركت ضمه و كسره و باقي گذاردن دو سوم ديگر را در حال وصل، اختلاس ميگويند. و در اين حالت آن كلمه با صوت و صداي خفي و پنهان ادا ميشود كه در اختلاف قرائات بكار ميرود.
مانند: فَسَيَكْفيكَهُمُ اللهُ[5] كه ضمه هاء كلمة آخر اختلاس ميشود و نِعِمّا[6] كه در اصل «نِعْمَ ما» است، كه ميم اول ساكن بوده و در ميم دوم ادغام شده و با اختلاس خوانده مي شود.
اخفاء
هر گاه بعد از تنوين يا نون ساكنه يكي از حروف پانزده گانه زير قرار گيرد، چه در يك كلمه يا دو كلمه باشند، تنوين و نون ساكنه، اخفاء شده و با غُنّة طبيعي (خفيف) ادا ميگردد. زيرا مخرج نون با مخارج حروف مزبور نه چندان فاصله دارد، كه مانند حروف حلقي اظهار شود، و نه آن قدر نزديك است، تا مثل حروف يرملون ادغام گردد، بلكه ميان اظهار و ادغام كه همان «اخفاء» است ادا ميشود. در اين حالت زبان به مخرج نون گذارده نميشود و بايد صدا را اندكي كشيد، تا اخفاء حاصل گردد، و قرّاء ترك غُنّه را در حال اخفاء جايز نميدانند.
علامت اخفاء حرف «ف» يا يك نقطه است كه در بعضي قرآنها بالاي آن حرف ميگذارند.
حروف پانزده گانه عبارتند از:
1. تاء مانند: اَنْتُم ـ جَنّاتٍ تَجري
2. ثاء مانند: اُنْثي ـ صَبّاً ثُمَّ[7]
3. جيم مانند: يُنجي ـ غَسّاقاً جزاءً[8]
4. دال مانند: اَنْداداً ـ كَأساً دِهَاقاً[9]
5. ذال مانند: اَنذِرْهُم[10] ـ حكيمٌ ذلِكَ
6. زاء مانند: مَنْزِلاً ـ مُبارَكَةٍ زَيتُونَةٍ
7. سين مانند: مِنْسأتِهِ[11] ـ خَالِصاً سَابِغاً
8. شين مانند: أنْشأنَا ـ صَبّارٍ شكُور[12]
9. صاد مانند: يَنصُرُ ـ رِيحاً صَرْصَراً[13]
10. ضاد مانند: مَنْضُود ـ مُسْفِرةٌ ضَاحِكَةٌ[14]
11. طاء مانند: فَانْطَلَقَ ـ صَعيداً طَيّباً[15]
12. ظاء مانند: اُنْظُرْ ـ ظِلّاً ظَلِيلاً[16]
13. فاء مانند: اَنفُسَهُمْ ـ خَالِداً فِيهَا[17]
14. قاف مانند: يُنقذونَ ـ سَمِيعٌ قَرِيبٌ[18]
15. كاف مانند: مِنكُم ( كِتابٌ كَريمٌ.[19]
ادغام كبير
ادغام بر دو نوع است: ادغام كبير و ادغام صغير
ادغام كبير آن است كه «مُدغم» و «مدغمٌ فيه» متحرك باشند كه در اين صورت اولي را ساكن و در دوم ادغام ميكنند.
و چون در اين نوع ادغام يك عمل بيشتر از ادغام صغير انجام ميگيرد (يعني ساكن كردن مُدغم) بدين سبب آن را اذغام كبير ناميدهاند.
ادغام كبير بر دو نوع است:
1. هر گاه مُدغم و مُدغمٌ فيه متماثل و در يك كلمه قرار داشته باشند، و مطابق قواعد صرفي ادغام شده باشند، ادغام آن لازم است مانند: مَدَّ (گسترد) ضَالّينَ[20] (گمراهان) كه در اصل مَدَدَ و ضالِلينَ بوده است.
2. چنانچه مُدغم و مدغمٌ فيه در دو كلمه قرار داشته باشند، خواه متماثل يا متجانس يا متقارب باشند، بعضي قرّاء ادغام را جايز دانستهاند، مانند: سَيَقُولُ لَكَ ـ يَعْلَمُ ما ـ ذَلِكَ كَتَبْنَا.
ادغام صغير
آن است كه مُدغم ساكن و مدغمٌ فيه متحرك باشد كه در اين صورت اولي را در دومي ادغام مينمايند مانند: فَاضْرِبْ بِهِ كه به صورت فَاضْرِبِّهِ تلفظ ميشود.
ادغام صغير بر سه قسم است: متماثل ـ متجانس ـ متقارب. ادغام حروف متماثل: هر گاه دو حرف مانند هم پهلوي يكديگر قرار گيرند اعم از آن كه در يك يا دو كلمه قرار داشته باشند، ادغام آنها لازم است و آن را ادغام متماثلين مينامند مانند: قُلْ لَهُم ـ مِنْ نارِهِ.
ادغام حروف متجانس: هر گاه دو حرف متجانس، يعني حرفي كه از جهت مخرج حروف يكي باشند، ولي در صفات (مانند شجري ـ نطعي ـ ذولقي و اَسَلي[21]) متغاير باشند، پهلوي هم قرار گيرند، اعم از آن كه در يك يا دو كلمه باشند، ادغام آنها لازم است، و آن را ادغام متجانسين ميگويند مانند: وَجَدْتُ (يافتم) ـ حَصَدْتُمْ[22] (درو كرديد).
ادغام حروف متقارب: چنانچه دو حرف متقارب يعني دو حرفي كه مخرجشان نزديك هم است پهلوي هم واقع شوند، چه در يك كلمه باشد يا در دو كلمه، ادغام آنها جايز است و آن را ادغام متقاربين ميگويند. مگر در مواردي كه در اثر ادغام، تغييري در معنا عارض شود، و يا كلام ثقيل و از فصاحت خارج گردد مانند: اِذْتَأذّنَ[23] (هنگامي كه اعلام نمود) ـ اِذْزَيَّنَ (وقتي كه زينت داد) ـ قَدْ جاءَ (به تحقيق آمد). قابل ذكر است كه ادغام متجانسين و متقاربين در حروف حلقي و شفهي ثقيل و از فصاحت بدور است مانند: فَاصْفَحْ عَنْهُمْ[24] (پس از كافران اعراض كن).
و نيز همزه و الف در هيچ حرفي ادغام نميشود و هيچ حرفي هم در آنها ادغام نميگردد.
اِدْغام
ادغام مصدر باب افعال است و به معناي داخل كردن حرفي در حرف ديگر ميباشد. به طوري كه اثري از حرف اول باقي نماند و زبان فقط يك مرتبه در اداي آن برداشته شود و يك حرف مشدّد تلفظ گردد.
حرف اول را «مُدغم» ادغام شده و حرف دوم را «مُدغَمٌ فِيهِ» ادغام شدة در آن مينامند.
حالت اول: آن است كه حرف اول و دوم متماثل باشند مانند:
قدْ دَخَلوا[25] كه دال اول در دوم ادغام و يك دال مشدد تلفظ ميشود مانند: قَدَّخَلُوا.
حالت دوم: آن است كه حرف اول و دوم مانند هم نباشند كه، در اين صورت بايد ابتدا حرف اول، را لفظاً از جنس حرف دوم نمود، و سپس مانند حالت اول دو حرف را در يكديگر ادغام كرد مانند: مِنْ لَدُن كه نون ساكن كلمه اول لفظاً به لام كلمه دوم تبديل ميگردد و دو حرف «لام» در هم ادغام و يك لام مشدّد ادا ميشود مانند: مِلّدُنْ.[26]
فايده و منظور از ادغام تسهيل و رواني در تكلّم است. علامت ادغام تشديد (ـّ) است كه در بعضي از قرآنها بالاي «مدغمٌ فيه» گذاشته ميشود.
اِذْلاق
مصدر باب اِفعال است و به معني تندي و تيزي و رواني زبان ميباشد. شش حرف از حروف الفبا داراي اين صفت هستند كه عبارتند از: (ل ـ ن ـ ز ـ ف ـ ب ـ م) و جهت سهولت يادگيري و به خاطر سپردن، آنها را در كلمات زير جمع كردهاند: فَرَّ مِنْ لُبٍّ (از عقل فرار كرد).
اين حروف را كه به تندي و سرعت اداء ميشوند حروف مُذْلِقَه ميگويند. به اعتبار آن كه سه حرف اول (لِثوي) از كنار و تيزي سر زبان و سه حرف آخر (شفهي) از كنار لبها خارج ميشوند.
اِسْتِعَاذه
در حقيقت پناه بردن به خداوند از شر و نقشههاي شيطان است، مستحبّ است پيش از آغاز قرائت قرآن، قاري به خداوند پناه ببرد، چنانكه قرآن مجيد ميفرمايد: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ[27] (يعني هنگاميكه ارادة خواندن قرآن نمائي از شيطان رانده شده به خدا پناه ببر).
[1] . سورة بقره، آية 3.
[2] . سورة نساء، آية 57.
[3] . سورة احزاب، آية 33.
[4] . سورة غافر، آية 21.
[5] . سورة بقره، آية 137.
[6] . سورة بقره، آية 271.
[7] . سورة عبس، آية 25 و 26.
[8] . سورة نباء، آية 25.
[9] . سورة نباء، آية 25.
[10] . سورة مريم، آية 39.
[11] . سورة سباء، آية 34.
[12] . سورة شوري، آية 33.
[13] . سورة فصلت، آية 16.
[14] . سورة عبس، آية 39.
[15] . سورة نساء، آية 43.
[16] . سورة نساء، آية 57.
[17] . سورة نساء، آية 14.
[18] . سورة سباء، آية 50.
[19] . سورة نمل، آية 29.
[20] . سورة حمد، آية 7.
[21] . براي شناخت بيشتري به عناوين حروف حلق و حروف دهان مراجعه شود.
[22] . سورة يوسف، آية 47.
[23] . سورة اعراف، آية 167.
[24] . سورة زخرف، آية 89.
[25] . سورة مائده، آية 61.
[26] . سورة هود، آية 11.
[27] . سورة نحل، آية 98.
@#@
اهل معنا مقدم داشتن استعاذه را بر بِسْمِله و خواندن قرآن، تخلية قبل از تَحليه (زينت دادن) دانستهاند. يعني ابتدا شيطان و هواهاي نفساني را از درون زدودن و سپس آماده پذيرفتن نور هدايت الهي شدن است.
استعاذه به طريق مختلف نقل شده كه به چند مورد اشاره ميشود:
ـ اَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ.
ـ اَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ اِنَّ اللهَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.
ـ اَعُوذُ بِالسَّمِيعِ الْعَلِيمِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ
ـ نَسْتَعِيذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ.
صحيحترين استعاذات فوق استعاذه اوّل است كه مشهور نيز ميباشد.
اِسْتِعْلاء
اين كلمه مصدر باب استفعال ميباشد و به معناي طلب بلند كردن است. هفت حرف از حروف الفبا داراي اين صفت هستند كه عبارتند از: (خ ـ ص ـ ض ـ ط ـ ظ ـ غ ـ ق). اين حروف را مُسْتَعْلِيَه ميگويند زيرا هنگام اداي آنها دهان پر از صدا ميشود، و صوت و زبان ميل به كام بالا پيدا ميكنند و با تفخيم و غلظت تلفظ ميشوند.
بعضي اين حروف را «مُفَخَّمَه» نيز ناميدهاند. ولي مشهور آن است كه اين حروف را مُستعلية مينامند.
اِسْتِفال
اين كلمه مصدر باب افتعال ميباشد، و به معني پست شدن است. اِستفال ضد استعلاء است. بغير از هفت حرف كه صفت استعلاء دارند. 21 حرف بقيه را حروف مُسْتَفِلَه ميگويند، چون هنگام تلفظ آنها صوت و زبان به طرف پائين ميل ميكند و به پستي و نازكي ادا ميشوند.[1]
بعضي اين حروف را حروف مُنْخَفِضَه نيز گفتهاند، زيرا انخفاض يعني پست شدن، ولي مشهور مستفله است.
إسْكان به معني ساكن نمودن حرف آخر كلمه ميباشد، در صورتي كه آن حرف متحرك باشد. مانند مِنْ قَبْلِكَ[2]، كه هنگام وقف، فتحه كاف حذف شده و كاف ساكن ميشود.
البته به سكون عارضي، زيرا فتحه جزو كاف ضمير است و براي وقف ساكن ميشود. اِسكان يكي از اقسام وقف است. وقف به اسكان مهمترين و بهترين شيوه وقف است بنابراين كلماتي كه حرف آخر آنها مفتوح، مكسور، مضموم و مجرور و مرفوع باشند به طريق اسكان وقف ميشوند و كلماتي كه حرف آخر آنها تاء تأنيث و يا منصوب باشند به قاعدة ابدال وقف ميگردند. و شيوههاي ديگر وقف چندان معمول و مشهور نيست و بيشتر در اختلاف قرائات ذكر ميشوند.
اِسْتِطالَة اين كلمه مصدر باب استفعال بوده و به معناي طلب كشيدن است. حرف «ضاد» داراي اين صفت است لذا به آن حرف مُسْتَطالَه ميگويند، زيرا در حال سكون تا مخرج و جايگاه اداي حرف «لام» كشيده ميشود و در اثر اين كشش، صوت هم كشيده ميشود. و نيز به اين علت كه تلفظ حرف مذكور به آساني ممكن نيست و مدتي بايد تمرين نمود تا بطور صحيح تلفظ شود، آنرا حرف مُسْتَطالَه ناميدهاند. مانند: اَرْض ـ قَاضٍ (قضاوت كننده)
استطاله از صفات عارضي حروف شمرده ميشود.
اِشْباع به معني سير كردن است و در اصطلاح تجويد، سير كردن حركت ميباشد به گونهاي كه در ضمّه به صورت «واو» و در كسره به صورت «ياء» و در فتحه به صورت «الف» ادا شود مانند: مَالُهُ ـ سَمْعِهِ[3] به صورت مَالُهُو و سَمْعِهِي خوانده ميشود. اشباع را «صله» نيز مينامند.
خواندن بدون اشباع يعني خواندن با همان حركت اصلي مانند: مِنْهُ.
اِشمام
به معني بويانيدن است ودر اصطلاح تجويد اشاره كردن به حركت حرف آخر كلمه با لبها بدون صوت است.
اين عمل به صورت غنچه كردن دو لب ايجاد ميشود. بنابراين اشمام همان وقف به اِسكان است، با اين تفاوت كه بعد از وقف، لبها منضّم و غنچه ميشود. به عبارت ديگر پس از وقف به اسكان بدون آنكه در تلفظ اثري از حركت حرف آخر ظاهر گردد، بلافاصله لبها به يكديگر منضّم شده، و اشاره به حركت موقوفٌ عليها ميشود. اِشمام از اقسام وقف بوده، و شيوه قاريان كوفه است.
فايده وقف اشمام را اين گفتهاند كه، بيننده و اشخاصي كه قدرت شنوايي ندارند ميتوانند كلمة موقوفٌ عليها را در اثر اشاره لبهاي قاري تشخيص دهند، بنابراين اشمام با چشم درك ميشود ولي با گوش شنيده نميشود.
اِشمام فقط در ضمّه و رفع (كلمه مرفوع) جايز است مانند: فَيَكُونُ ـ رَحيِمٌ
در مواردي كه «رَوْم» و «اِشْمام» جايز است، اِسكان نيز جايز است مانند: اَلْحَكِيمُ ـ مَتيِنٌ، ولي عكس آن جايز نيست يعني هر جا كه اسكان جايز است روم و اشمام جايز نيست مانند كلمات مفتوح و منصوب و كلماتي كه آخر آنها مجزوم باشد مثل: لا رَيْبَ ـ رَحيماً ـ لَمْ يَلِدْ ـ لَمْ يُولَدْ.
رَوْم و اِشمام در سه مورد زير جايز نيست.
1. در تاء تأنيث، كه علامت مؤنث بودن كلمه است زيرا طبق قاعده اِبدال به هاء (ه) وقف ميشود مانند اِلْجَنَّه
2. در ميم جمع، زيرا ميم جمع مبني بر سكون است و حركتي ندارد كه شنونده يا بيننده هنگام وقف آنرا تشخيص دهد مانند:
اِنَّهُمْ ـ رَبُّكُمْ ـ بِهِمْ ـ جَائَكُمْ ـ اَبْصارُهُمْ
3. در حركت عارضي جايز نيست زيرا در حال وقف، ساكن هستند مانند: قُلِ ادْعُوا ـ قُمِ اللَّيْلَ ـ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ[4]، كه كسره لام (قُلْ) و ميم (قُمْ) و ضمّه واو (فَتَمَنَّوُا) براي رفع التقاء دو ساكن بوده و عارضي است.
و نيز در لا تَأْمَنّا[5] نون مشدّد به اشمام خوانده ميشود چون در اصل لاتَأْمَنَنا بوده است.
اِصْمات
مصدر باب إفعال است و به معناي سكوت و خاموش شدن و به سنگيني ادا كردن ميباشد. اِصمات ضد اذلاق ميباشد.
به جز حروف اِذلاق كه عبارت بودند از (ل ـ ن ـ ر ـ ق ـ ب ـ م) بقيه 22 حرف الفباي زبان عرب را مُصْمِتَة ميگويند، زيرا به سنگيني و تأنّي از محل خود تلفظ ميشوند.
اِطْباق اِطباق مصدر باب افعال است، و به معني پوشانيدن و طَبَق بر سرچيزي گذاردن ميباشد. چهار حرف داراي اين صفت هستند كه عبارتند از: (ص ـ ض ـ ط ـ ظ). اين حروف را حروف «مُطْبِقَة» مينامند، زيرا هنگام اداي آنها پارهاي از زبان جمع ميشود، و قسمتي از كام بالا كه مقابل آن قرار دارد را ميپوشاند. اين حروف با غلظت و تفخيم تلفظ ميشوند. در صورت عدم رعايت اطباق (ص به س) ـ (ض به ز) ـ (ط به ت) و (ظ به ذ) شباهت لفظي پيدا ميكنند.
اظهار
به معني ظاهر كردن حروف به هنگام تلفظ بطور واضح و آشكار است، كه شامل حروفي ميشود كه مخرجشان دور است.
اظهار بر خلاف ادغام است، زيرا دو حرفي كه مخارجشان از هم دور است ادغام نميشوند و بايد آنها را اظهار نمود. پس اگر تنوين يا نون ساكنه قبل از يكي از حروف حلقي قرار گرفت، اعم از آنكه در يك يا دو كلمه باشند به لحاظ دوري مخرج اظهار، و آشكار تلفظ ميشوند و علامت آن (ن) است كه در بعضي از قرآنها در زير نون ساكنه و تنوين گذاشته ميشود.
مانند:
1. همزه مانند: مَنْ امَنَ ـ عَذَابٌ اَليمٌ[6]
2. هاء مانند: اَنْ هَدي ـ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ[7]
3. عين مانند: اَنْعَمْتَ ـ مِنْ عَمَلٍ[8]
4. حاء مانند: وَانْحَر ـ مِنْ حَكِيمٍ
5. غين مانند: اِنْ يَكُنْ غَنِيّاً[9] ـ اَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ
6. خاء مانند: مَنْ خَسَفْنَا[10] ـ مُقِيمٌ خالِدِينَ[11]
البته مَنْ راقٍ (كيست شفا دهنده در آيه 27 سوره قيامه) كه سكته دارد، ادغام آن جايز نيست.
اِلْحاق
به معني پيوستن و پيوست كردن چيزي به چيز ديگر است. و در اصطلاح تجويد الحاق و پيوستن هاء سَكْت در آخِر كلمهاي است، كه بر آن وقف ميكنند (موقوفٌ عليها)، تا حركت حروف آخر و همچنين حركت بنائي محفوظ مانده، و وقف به سكون هم شده باشد. اين نوع وقف شيوه قرّاءِ درجه اول نيست.
نمونههاي وقف الحاق عبارتند از:
1. در «ماء» استفهامي كه درحالت مجرور بودن، الف آن حذف ميشود مانند: مِمَّ (مِمَّه ـ عَمَّ[12] (عَمَّهْ).
2. در ضمير مفرد مذكر و مؤنّث غائب منفصل كه مبني بر فتح هستند مانند: هُوَ (هُوَه) ـ هِيَ (هِيَة).
3. در نون مشدّد جمع مؤنّث مانند: (مِثْلَهُنَّهْ)
كلمات درون پرانتز نشان دهنده وقف به شيوه الحاق است.
4. ياء مشدّد كه مبني بر فتح هستند مانند: عَلَيَّ (عَلَيَّهْ) ـ اِلَيَّ (اِلَيَّهْ) ـ بِيَدَيَّ (بِيَدَيَّهْ) ـ لَدَيَّ (لَدَيَّهْ).
«الف»
حرف الف طبيعتاً ترقيق و تفخيم نميشود، زيرا از حروف هوائي يا جوفي است و وجودش قائم و بستگي به غير دارد، و تكيهگاهي ندارد و مجرد صوت است. لذا ترقيق و تفخيم آن بستگي به حروف مستفلة و مستعلية دارد.[13]
ترقيق الف: هر گاه الف بعد از يكي از حروف مستفِله واقع شود ترقيق ميگردد. مانند: سَاءَ ـ مَالِكِ ـ اِيَّاكَ. منظور از ترقيق. الف، اشباع ننمودن فتحة ماقبل آن است.
تفخيم الف: چنانچه الف بعد از يكي از حروف مستعلية يا مُفَخَّمه قرار گيرد، تفخيم ميشود مانند: خَالِص ـ صَالِح ـ ضَامِر[14] ـ طَالَ ـ ظَاهِر ـ تَغابُن ـ قَالَ ـ اَرادَ.
منظور از تفخيم الف، اشباع فتحة ماقبل آن است.
اِمالة
«اِمالة» بر وزن اِقالة مصدر باب اِفعال است، اصل آن «اِميال» بوده است كه ياء آن بواسطة سنگيني تلفظ حذف شده و درعوض به آخرش تاء اضافه شده است.
اِمالة به معناي ميل كردن است، و در اصطلاح تجويد، ميل دادن فتحه به طرف كسره و الف به طرف ياء است.
سبب اماله كسره و ياء ميباشد، يعني چنانچه كلمهاي داراي كسره يا حرف (ي) باشد، فتحه يا الف ماقبل يا ما بعد آنها اِمالة ميشود، و در جاهايي بدون سبب هم اماله ميگردد.
[1] . به صفت استعلا و صفات حروف مراجعه شود.
[2] . سورة بقره، آية 4.
[3] . سورة جاثيه، آية 23.
[4] . سورة جمعه، آية 6.
[5] . سورة يوسف، آية 11.
[6] . سورة دخان،آية 11.
[7] . سورة رعد، آية 7.
[8] . سورة رعد، آية 7.
[9] . سورة نساء، آية 135.
[10] . سورة عنكبوت، آية 40.
[11] . سورة توبه،آية 21.
[12] . سورة نبأ، آية 2.
[13] . به عنوان استفال و استعلاء مراجعه شود.
[14] . سورة حج، آية 27.
@#@
اماله بر دو قسم است: اماله صغري و اماله كبري
اماله صغري: آن است كه فتحه و الف اندكي به سمت كسره و ياء ميل داده شوند، يعني بين فتحه و كسره يا بين الف و ياء مانند: اِنَّا ـ اِيَّاكَ ـ كِتَاب، كه فتحة ما بعد كسره در هر سه كلمه مذكور اماله ميشوند.
ـ حَيات ـ كه الف مقصوره مابعد ياء در آن اماله ميشود.
الِ ـ عَالِم، كه الف ماقبل كسره در هر دو كلمه اماله ميشوند.
ـ جَاءَ ـ شَاءَ، كه بدون داشتن سبب اماله ميشود.
منظور از امالة صغري در مثالهاي بالا عدم اشباع فتحة ماقبل الف است كه همان ترقيق الف ميباشد. اماله صغري را اماله بين بين هم ميگويند.
اماله كبري: عبارت است از ميل دادن بسيار فتحه به طرف كسره و الف به جانب ياء ميباشد مانند: مَجْرَيهَا[1]، كه فتحه راء به كسره ادا ميشود و براي اينكه اماله شود، بايد حرف مزبور اندكي كشيده شود.
بطور خلاصه ميتوان گفت: اماله ميل دادن فتحه به كسره و الف به ياء و ياء به طرف الف و كسره به ياء است.
اماله ضد استعلاء ميباشد.
فايده و هدف از اماله كردن، آسان گردانيدن لفظ است. زيرا صوت به سبب فتحه ميل به بالا دارد، و به جهت كسره ميل به پائين دارد، و براي سهولت تلفظ و اينكه فرود، سادهتر از صعود است، فتحه و الف را به طرف كسره و ياء ميل ميدهند.
اِنْحِراف
مصدر باب انفعال ميباشد، و به معناي قبول ميل كردن است. دو حرف (لام ـ راء) داراي اين صفت ميباشند. و به همين مناسبت آنها را حروف «مُنْحَرِفَه» مينامند، زيرا هنگام تلفظ «لام»، زبان از محل مخرج مربوط به طرف لثِه و دندانها ميل ميكند و موقع اداي «راء» زبان اندكي به طرف درون كامل بالا منحرف ميشود. حرف راء را مفخمه نيز ميگويند.
البته بعضي از قرّاء چون «راء» انحرافش نسبت به «لام» كمتر است، تنها «لام» را از حروف مُنْحَرِفَه ميدانند.
اِنْفِتاح
مصدر باب انفعال است، و به معني قبول باز شدن و گشودن ميباشد. انفتاح ضد اطباق است. به استثناي چهار حرف كه مُطبقه هستند[2] بيست و چهار حرف از حروف الفبا داراي صفت انفتاح ميباشند، كه به آنها حروف مُنْفَتِحَه ميگويند، چون هنگام تلفظ آنها زبان از كام بالا جدا و گشوده ميشود و آنرا نميپوشاند، و اين حروف به نازكي ادا ميشوند.
بُحَّة بُحَّهَ بر وزن غُدَّه به معناي خشونت و غلظت صدا ميباشد. از حروف الفبا حرف «حاء» داراي اين صفت است، و آن را «مَبْحُوحَه» مينامند. زيرا در اداي آن، غلظت و فشردگي در حلق بوجود ميآيد، و در صورت عدم رعايت اين صفت، شبيه (هـ) ميگردد، و به همين سبب برخي آنرا حرف مضغوطه نيز گفتهاند مانند: اَلْحَمْدُ ـ اَحَدٌ. بُحّه از صفات عارضي حروف است.
بِسْمِلَه «بِسمله» مخفّف بسم الله الرحمان الرحيم است كه در ابتداي سورههاي قرآن مجيد به جز سوره توبه ميباشد. بسم الله، آيه مستقلي ميباشد، و براي هر سوره جداگانه نازل شده است، و خواندن آن در اول هر سوره لازم است. آنچه مربوط به تجويد ميباشد اين است كه:
قطع و وصل بسم الله الرحمن الرحيم به سوره ماقبل يا مابعد آن به چهار شيوه زير ميباشد:
1. وصل به طرفين آن، يعني وصل از آخر سورة سابق به اول سوره لاحق (بعدي)
2. قطع از طرفين، يعني جدا كردن آن از آخر سورة قبل و اول سوره بعد.
3. قطع از آخر سوره قبل و وصل به اول سوره بعد.
4. وصل به آخر سوره قبل و قطع از اول سورة بعد.
سه شيوه اول و دوم و سوم جايز است و شيوه چهارم ممنوع و مردود ميباشد زيرا بسم الله براي افتتاح سوره است.
البته شيوه سوم بهتر و اوليتر ميباشد. قرّاءِ سبعه وصل بسم الله الرحمن الرحيم را به اول ده سوره مستحب و از محسّنات قرائت شمردهاند، سورههاي مذكور عبارتند از:
1. سوره حمد 2. انعام 3. كهف 4. انبياء 5. سباء 6. فاطر 7. قمر 8. الرحمان 9. الحاقة 10. القارعة
و نيز وصل بسم الله... را به 9 سوره زير مكروه دانسته و قطع نمودهاند:
1. سوره محمّد 2. سوره قيامه 3. سوره عَبس 4. سوره مطفّفين 5. سوره بلد 6. سوره بينه 7. سوره تكاثر 8. هُمزه 9. كهف
و در بقيه سورههاي قرآن كريم، قطع و يا وصل بسمله به اول سوره اختياري است.
كسي كه از قسمتهاي ديگر سورهها شروع ميكند، مثلاً از وسط سوره بقره شروع به قرائت ميكند، اگر آيهاي را كه شروع ميكند، با نام خداوند شروع ميشود، چه اسم ظاهر يا ضمير باشد، گفتن بسم الله الرحمن الرحيم مستحب است و چنانچه اسم شيطان باشد چه اسم ظاهر يا ضمير، نخواندن بسم الله... بهتر است. و نيز اگر آيه در مورد نعمتهاي الهي و ذكر بهشت يا اوصاف مؤمنان و نظائر آن است، خواندن بسمله در آغاز نيكوتر است، و اگر آيهاي را كه شروع ميكند درباره دوزخ و اوصاف كافران و منافقان و نظائر آن است، نخواندن بسمله بهتر است، و نيز گفته شده از آنجا كه سوره توبه با بسم الله الرحمن الرحيم شروع نميشود، از هر كجاي اين سوره نيز قاري شروع به خواندن نمايد، نخواندن بسمله بهتر است.
بَيْنِيَّه به حروف كلمات «نور علمي»كه حد فاصل و ميان شدت و رخوت هستند، حروف بَيْنِيَّة ميگويند. اين حروف را جهت سهولت حفظ كردن در دو كلمه (نور علمي) جمع كردهاند.
زيرا نه چندان با شدت تلفظ ميشوند كه صدا بكلي راكد و مانع جريان صوت گردد، و نه چنان با سستي گفته ميشوند كه مانند حروف رخوت محتاج كشش زياد باشند. آنها چنانكه گفتيم عبارتند از (ن ـ و ـ ر ـ ع ـ ل ـ م ـ ي) البته بعضي (و ـ ي) را جزو حروف بَيْنِيَّه به حساب نياورده، و آنها را پنج حرف ذكر كردهاند.
تجويد تجويد مصدر باب «تفعيل» به معناي نيكو كردن و در اصطلاح، به علمي كه در آن از شناسايي مخارج و صفات حروف تهجّي، و محل وقف و وصل، و قواعد و دستورهاي قرائت قرآن مجيد، و نيكو خواندن بحث است، گفته ميشود.
تجويد راهنماي صحيح خواندن قرآن مجيد است. زيرا قرآن در سوره مزّمّل در اين باره به ما دستور داده كه آنرا صحيح و با تأنّي و شمرده بخوانيم، آنجا كه ميفرمايد:
وَ رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرْتِيلاً[3]، يعني قرآن را با تأنّي و شمرده بخوان، و حروف آنرا آشكار كن.
و در مورد «تَرْتِيل» از علي ـ عليه السّلام ـ آمده است كه فرمود:
اَلتَّرْتيلُ حِفْظُ الوُقُوفِ وَ بَيانُ الْحُرُوفِ،
ترتيل يعني محافظت وقفها و بيان حروف است. (منظور از بيان حروف احتمالاً رعايت مخارج و صفات آن است.)
لذا علم تجويد به دو قسم تقسيم ميشود:
1. شناسائي مخارج و صفات حروف، و ساير دستورهاي قرائت.
2. شناختن محلهاي وقف، يعني جاهايي از قرآن كه بايد در آنجا وقف كرد. تلفظ حروف در زبان عرب اهميّت زيادي دارد، زيرا گاهي اوقات معناي كلمه و جمله با تغيير تلفّظ حروف عوض ميشود، مثلاً: سَئَلَ يعني پرسش كرد در حاليكه، سَعَلَ با (ع) يعني سرفه كرد. يا صَمَد يعني بينياز، از صفات خداوند است و ثَمَد با «ث» سه نقطه به معني آب كم و حفرهاي است كه آب باران در آن جمع ميشود. يا «صَلِّ» يعني درود بفرست، درحاليكه سَلِّ يعني تسليت بده.
با توجه به مثالهاي فوق به اهميت تلفظ صحيح كلمات پي ميبريم. به اين نكته مخصوصاً در خواندن دعا بسيار بايد توجه كرد، زيرا در دعا ما با خداوند سخن ميگوئيم، پس بايد صحيح، و با كلمات درست منظور و مقصود خودمان را چه از زبان پيشوايان دين و چه از زبان خودمان بيان كنيم.
نقل شده اولين كسي كه به علم تجويد پرداخت ابومزاحم موسي بن عبيدالله بود، كه در قرن چهارم هجري ميزيسته است.
تَحقيق
عبارت از ادا كردن حق هر يك از حروف از حيث مخرج، و رعايت صفات ويژه، و حركات، و تشديد، و تحقق همزه، و تفكيك حروف و كلمات از يكديگر است، با ملاحظه محل وقف و با تأنّي و شمرده خواندن، اين روش، طريقه همزه و كسائي و وَرش و هشام و ابن ذكوان و حفص راوي عاصم واعشي است. و براي نو آموزان مناسب نميباشد. و از جهت تدبّر و انديشيدن در آيات نيز مفيد است.
چنانچه سيوطي در الاتقان تحقيق را براي تعليم و تمرين تلاوت دانسته و آنرا نوعي از ترتيل شمرده است.
به عبارت ديگر تحقيق به معني رسيدگي و اطلاع يافتن بر حقيقت چيزي است و در اصطلاح تجويد عبارت از ادا كردن حق حرف از مخرج مربوطه با رعايت صفات آن است. مانند تلفظ همزه از مخرج خود با رعايت صفات جهر، شدّت و نَبر و غيره ميباشد.[4]
به عبارت ديگر چون بعضي حروف از نظر مخرج متحد هستند، امّا صفات آنها متفاوت است مانند: (تاء ـ طاء) و يا در صفات مشترك هستند و از جهت مخرج متفاوت ميباشند مانند: (تاء و كاف) يا (جيم و دال) يا (ميم و نون) بنابراين بايد حق هر يك از حروف و صفات مربوطه آنها را ادا نمود تا خللي در قرائت بوجود نيايد.
تَحْدِير حَدْر يعني سرعت شتافتن و قرائت به شيوة «تحدير» عبارت از سرعت در قرائت و ادراج (يعني داخل كردن كلمه در كلمة مابعد) با تخفيف و تسهيل همزه و ادغام كبيره و اختلاس و قصر مد منفصل، اين شيوه خواندن قرآن، روش ابن كثير و ابوعمرو و قالون و هشام و ابوجعفر و يعقوب است.
تَدْوير تدوير حد فاصل ميان قرائت با تحدير و تحقيق است كه مورد توجه اكثر قرّاء ميباشد. زيرا قرائت قرآن به سه طريق انجام ميشود كه عبارتند از: تحدير ـ تحقيق ـ تدوير[5]
تَرْتيل عبارت از خواندن قرآن بطور منظم و با تأنّي و حوصله، و شمرده و همراه با تدبير در معاني آيات است، بطوريكه تمامي قواعد تجويد رعايت شود.
[1] . سورة هود، آيه 41.
[2] . به عنوان «اطباق» مراجعه كنيد.
[3] . سورة مزّمّل، آية 4.
[4] . در مورد صفات جهر و شدت و نَبر به صفات حروف مراجعه شود.
[5] . به عنوان تحديد و تحقيق مراجعه شود.
@#@ قرآن مجيد در سوره مُزَّمّل آيه چهار ميفرمايد: وَ رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرْتِيلاً[1] (قرآن را با تأني و شمرده بخوان و حروف آنرا آشكار كن). و از علي ـ عليه السّلام ـ نقل شده كه فرمودند:
اَلتَّرْتِيلُ حِفْظُ الْوُقُوفِ وَ بَيانُ الْحُرُوفِ (ترتيل، محافظت بر محل وقفها و بيان حروف است) و احتمال دارد مراد از بيان حروف رعايت مخارج و صفات آن باشد.
ترتيل يكي از شيوههاي قرائت قرآن مجيد ميباشد.
تَرْقِيق به معني ضعيف و نازك ادا كردن حروف است. و در اين حالت زبان ميل به پائين پيدا ميكند مانند حروف منفتحه و مستفله. و يا ترقيق حرف «راء» در كلمات رِجالُ، اَرِنا، رِيحٌ...
ترتيب مخارج حروف
مخارج حروف از ابتداي حلق به سوي دهان و لبها عبارتند از:
1. حروف حَلْقي (همزه ـ هـ ـ ع ـ ح ـ غ ـ خ)
2. حروف لَهَوي (ق ـ ك)
3. حروف ضِرْسي (ض)
4. حروف شَجْري (ج ـ ش ـ ي)
5. حروف لِثَوي (ل ـ ن ـ ر)
6. حروف نِطْعي (ط ـ د ـ ت)
7. حروف اَسَلي (ص ـ س ـ ز)
8. حروف ذَوْلَقي (ظ ـ ذ ـ ث)
9. حروف شَفَهي (ف ـ ب ـ م ـ و)[2]
تَسْهِيل
به معني به سهولت ادا كردن است كه، اغلب در قرائت الف و همزه ميباشد. تسهيلِ الف همان ترقيق و امالة صغري يعني (عدم اشباع فتحة ماقبل الف) ميباشد كه قبلاً بيان شد. و در مورد همزه چون مخرج آن ابتداي حلق و دورترين مخارج حروف الفبا است، و به سنگيني ادا ميشود، بيان آن دشوارتر از ساير حروف است. لذا به آن «اثقل الحروف» ميگويند. تسهيل در اختلاف قرائات بكار ميرود. مثلاً هر گاه دو همزه در يك كلمه پهلوي هم واقع شوند، و اولي مفتوح و دومي ساكن باشد، همزة دوم به جهت تسهيل، قلب به الف ميشود. مانند: اَئْمَنَ و اَئْمَرَكه امَنَ و امَرَ نوشته و خوانده ميشوند.
و چنانچه همزة اول مضموم باشد، همزه دوم قلب به واو ميگردد مانند: اُئمِنَ كه اُومِنَ نوشته و خوانده ميشود. و اگر همزه اول مكسور باشد همزة دوم قلب به ياء ميشود مانند: إئْمان ـ اِئْتُوني كه اِيمَان و اِيتُونِي نوشته و خوانده ميشود.
موارد ديگري نيز وجود دارد كه مربوط به اختلاف قرائات است.
مانند: أأسْلَمْتُمْ كه بعضي آسْلَمْتُمْ خواندهاند. (آل عمران، 20)
و يا: أألذَّكَرَيْنِ كه آلذَّكَرَيْن خوانده ميشود. (انعام، 143)
و يا: اَرَأيْتَ كه اَرَيْتَ خواندهاند. (آل عمران، 99)
و يا: مَنْ آمَنَ كه به صورت مَنامَنَ خوانده شده.
و يا: مُؤَجَّلاً كه مُوَجَّلاً خواندهاند. (آل عمران، 145)
و يا: نُنْشِئَكُمْ كه نُنْشِيَكُمْ بعضي خواندهاند. (واقعه، 61)
و مُسْتَهْزِؤُنَ كه مُسْتَهْزِيُونَ خوانده شده. (بقره، 14)
و لا يَطَؤُونَ كه لايَطَوُنَ خوانده شده. (توبه، 120)
و مُتَّكِئِينَ كه به صورت مُتَّكِينَ خواندهاند. (كهف، 31)
و اَلْاَرْضَ كه به صورت اَلَرضَ و اَلْاَمْرُ كه بصورت اَلَمْرُ خواندهاند.
و يا: كَدَأْبِ كه به صورت كَدَابِ خوانده شده. (آل عمران، 11)
و يا بِئْسَ كه به صورت بيسَ و جِئْتَ به صورت جيتَ و ذِئْب به صورت ذِيب و جِئْنَا به صورت جينًا خوانده شده است.
و كلمه يُؤْلُونَ به صورت يُولُونَ و رُؤْيا[3] به صورت رُويا خواندهاند.
و نيز بعضي قُرْان را به صورت قُرَان و مَسْئُولاً[4] را به صورت مَسُولاً و سَوْءِ را به صورت سَوٍ خواندهاند.
و بعضي از قرّاء خَطِيئَةٍ را خَطِيَّةٍ و هَنِيئاً را به صورت هَنِيّاً و بَرِيئُونَ[5] را به صورت بَرِيُّونَ خواندهاند.
قابل ذكر است كه شيوة قرائت قرّاء در مورد همزه يكسان نيست، و بهتر است با تحقيق قرائت شود.
لذا پارهاي از قرّاء هنگامي كه همزه مفرد متحرك در اول يا وسط يا آخر كلمهاي كه ماقبلش ساكن باشد و در يك يا دو كلمه واقع شود را بطريق سكته خواندهاند، يعني بين حرف ساكن و همزه صدا را قطع ميكنند تا حرف ساكني كه سكته بر آن ميشود، بيان گردد و قدرت بر تكلّم همزه نيز بيشتر شود مانند:
شَيْئاً ـ قُرْان ـ قَدْاَفْلَحَ ـ خَلَوْا اِلي ـ وَ الاَرْضِ.
تشديد
هر گاه دو حرف مانند هم (متمائل) در يك كلمه پهلوي هم قرار گيرند، يك حرف را مينويسند و روي آن تشديد ميگذارند. مانند مَرَّ ـ حَقّ حرفي كه داراي تشديد باشد را «مشدّد» مينامند.
مشدّد كردن حروف را «ادغام» ميگويند.[6]
تغليظ
عبارت از تفخيم و غليظ ادا كردن حروف است. و تفاوتي كه تفخيم با تغليظ دارد آن است كه اصطلاحاً، تفخيم درحرف «راء» و تغليظ در حرف «لام» بكار ميرود مانند: تغليظ لام جلالة «الله»
تَفَشِّي
اين كلمه مصدر باب تفعيل است و به معناي از هم پاشيدن و پهن شدن و پراكندگي و انتشار ميباشد. حرف «شين» داراي اين صفت است. زيرا هنگام اداي آن، صوت از مخرج مربوطه در دهان منتشر شده، و تا جايگاه و مخرج «لام» و «طاء» ميرسد. تَفَشِّي از صفات عارضي حروف است.
تَفْخِيم
به معناي درشت گفتن و فربه نمودن حروف و برخلاف ترقيق است. و در اين حالت زبان به طرف كام بالا متمايل ميشود مانند: حروف مطبقه و مستعلية و مفخّمة، مثل تفخيم «راء» مفتوح و مضموم، در كلمات، رَبّ و رُحَماء.
تَكْرِير مصدر باب تفعيل است، و به معناي دوباره گفتن ميباشد. از حروف الفبا، حرف «راء» داراي اين صفت است، زيرا هنگام اداي آن به نظر ميرسد كه دوبار گفته ميشود، ولي در واقع چنين نيست، بلكه اندكي لرزش در مخرج حرف پديد ميآيد، و بدون رعايت اين صفت اداي آن امكان ندارد. حرف راء را مكرّر ميگويند. تكرير، لرزش قسمتي از سطح سر زبان است. تكرير از صفات عارضي حروف است. مانند: اَكْبَرُ ـ بِرَّ البته بعضي معتقدند كه صفت تكرير از صفات اصلي حروف بوده، و حرف راء داراي تكرّر ذاتي ميباشد.
قابل ذكر است كه در حرف «زاء» نيز كمي تكرير وجود دارد، تكرير آن در پهناي زبان و تكرير راء در درازاي زبان است. مانند: تَنَزَّلَ.
تنوين
تنوين نون ساكنهاي است كه به تلفظ در ميآيد، ولي نوشته نميشود. و ويژه و خاص اسم است. زيرا فعل و حرف تنوين نميگيرند و آنرا با تكرار شكلِ حركت نشان ميدهند مانند (ـًـٍـٌـ) و در فارسي دو زبر ـ دو زير و دو پيش خوانده ميشوند. مانند: مُحَمَّداً ـ عَلِّياً ـ خَيْرٌ قَوْمٍ.
تَهْلِيل
عبارت از گفتن لااله الا الله است، علماي علم قرائت در آغاز يا پايان يازده سوره قرآن تهليل ميگويند. سورههاي مذكور عبارتند از:
1. زلزال 2. قارعة 3. عصر 4. همزه 5. فيل 6. قريش 7. ماعون 8. كوثر 9. لهب 10. فلق 11. ناس.
بعضي نيز از سوره اَلضُّحي تا آخر قرآن (22 سوره ميشود) تهليل و تكبير (الله اكبر گفتن) و تحميد (الحمدلله گفتن) را نقل كردهاند كه به شيوه زير گفته ميشود.
لااِلهَ اِلَّا اللهُ وَ اللهُ اَكْبَرُ وَ لِلّهِ الْحَمْدُ و سپس گفته ميشود بسم الله الرحمن الرحيم...
ـ وصل آخر سوره به تكبير و پيوستن آن به بِسمله و قطع بسمله از ابتداي سوره، جايز نيست زيرا بسمله اولين آيه هر سوره و براي افتتاح آن است.
چنانچه حرف آخر هر يك از 22 سوره مذكور (سوره اَلضُّحي تا آخر قرآن) ساكن يا تنوين باشد، در حال وصل به تكبير (الله اكبر) از جهت رفع التقاء دوساكن بايدحرف ساكن يا تنوين با كسره خوانده شود زيرا همزه «الله» همزة وصل است. و اگر حرف آخر سوره مفتوح يا مضموم يا مكسور باشد، در حال وصل به تكبير با همان حركات خود به لفظ جلاله الله پيوسته ميشود.
جَهْر يكي از صفات اصلي و ذاتي حروف و به معني بلندي آواز و صوت قوي است. هجده حرف از حروف الفبا داراي اين صفت هستند كه عبارتند از: (همزه ـ ب ـ ج ـ د ـ ذ ـ ر ـ ز ـ ض ـ ط ـ ظ ـ ع ـ غ ـ ق ـ ل ـ م ـ ن ـ و ـ ي).
اين حروف را حروف مَجْهُورَه مينامند. زيرا به سبب قوّت به بلندي و آشكارا ادا شده و مانع جريان نفس ميگردند.
جهت سهولت در حفظ اين حروف آنها را در چند كلمه جمع كردهاند كه عبارتند از (نغز ـ قطع ـ ابيض ـ ظل ـ جذر و مد).
حَذف
به معني انداختن حرف آخر كلمهاي كه بر آن وقف ميكنند (موقوفٌ عليها) است. توضيح اينكه به شيوه قرائت حمزة كوفي، همزه آخر كلمه هنگام وقف لفظاً حذف ميشود مانند: سَوْء ـ شَيْئ ـ شاءَ ـ يَشاءُ ـ بَرِيءٌ كه ميشود: سُوْ ـ شيْ ـ شَا ـ يَشا ـ بَرِي.
حذف از اقسام وقف ميباشد.
حروف شمسي و قمري
حروف الفبا بر دو قسم است: شمسي و قمري
حروف شمسي: حروفي است كه هرگاه بعد از الف و لام (حرف تعريف) واقع شوند لام حرف تعريف در حروف مذكور به سبب نزديكي مخرج ادغام ميگردد و آنرا ادغام شمسيّه مينامند.
حروف شمسي عبارتند از: تاء ـ ثاء ـ دال ـ ذال ـ راء ـ زاء ـ سين ـ شين ـ صاد ـ ضاد ـ طاء ـ ظاء ـ لام ـ نون.
حروف قمري: آنست كه هر گاه بعد الف و لام تعريف (اَلْ) قرار گيرند، حرف لام به دليل دوري مخرج اظهار ميشود.
حروف قمري عبارتند از: همزه ـ باء ـ جيم ـ حاء ـ خاء ـ عين ـ غين ـ فاء ـ قاف ـ كاف ـ ميم ـ هاء ـ واو ـ ياء.
حروف تهجّي
«هِجاء» يعني شمردن حروف با اسامي آنها، و مجموع حروف از «الف» تا «ياء» را حروف تهجّي مينامند.
حروف تهجّي يا الفباي زبان عرب را بعضي بيست و هشت حرف و بعضي «الف» را هم اضافه كرده و بيست و نه حرف گفتهاند.
آنهايي كه الف را به حساب حروف تهجّي نميآورند، دليلشان اين است كه چون الف از فضاي دهان خارج ميشود، و تكيه گاهي ندارد، و قائم به غير است.
[1] . سورة مزّمّل، آيه 4.
[2] . يا شَفَوي.
[3] . سورة اسراء، آية 60.
[4] . سورة فرقان، آية 16.
[5] . يونس، 41.
[6] . به قسمت ادغام و اقسام آن مراجعه شود.
@#@ و هميشه ساكن بوده و به تنهائي ادا نميشود، و از حروف شمسي و قمري هم نيست. لذا آنرا در شمار حروف قرار نميدهند.
و آنهايي كه الف را جزو حروف الفبا شمردهاند، معتقدند كه «الف» هم مانند ساير حروف داراي مخرج است، و مخرج الف همان فضاي دهان است. و از حروف جوفي يا هوائي است.
حروف الفبا يا حروف تهجّي عبارتند از:
همزه ـ باء ـ تاء ـ ثاء ـ جيم ـ حاء ـ خاء ـ دال ـ ذال ـ راء ـ زاء ـ سين ـ شين ـ صاد ـ ضاد ـ طاء ـ ظاء ـ عين ـ غين ـ فاء ـ قاف ـ كاف ـ لام ـ ميم ـ نون ـ هاء ـ واو ـ الف ـ ياء.
تمام حروف الفبا در آي 154 سوره آل عمران و نيز در آخرين آيه سوره فتح آمده است.
اين نكته نيز قابل ذكر است كه «الف» با همزه فرقهايي دارد كه عبارتند از: همزه قبول حركت ميكند، و در اول و وسط و آخر كلمات واقع ميشود. و به صورتهاي مختلف نوشته ميشود مانند: اَللهُ ـ أنْبِئْهُمْ ـ يُؤْمِنُ ـ ساءَ، ولي «الف»، قبول حركت نميكند، و هميشه ساكن و ماقبل از آن مفتوح است (فتحه دارد). و هيچ گاه در اول كلمه قرار نميگيرد. و فقط در وسط و آخر كلمه ميآيد، و همواره به شكل الف نوشته ميشود مانند: عَلامَات ـ نَار ـ مِمَّا ـ دَعا.
و چون الف هميشه ماقبلش فتحه است، در رسم الخط قرآنهاي بعضي كشورها قبل از الف فتحه ميگذارند مانند: مَا ـ كَانَ ـ اَبْوَاب ـ اَلنَّاس ـ قَالَ... ولي در بعضي قرآنها الف كوتاه گذاشته ميشود مانند: ما ـ كانَ ـ اَبْواب ـ النّاس و قالَ.
حرف «لام»
«لام» از حروف مُستفله است، و اصل در تلفظ آن ترقيق ميباشد. و هنگام تلفظ، صوت و زبان به طرف پائين ميل كرده و به نازكي ادا ميشود، و تغليظ آن به تبعيت از حروف مستعليه صورت ميگيرد. يعني اگر ماقبل يا مابعد و يا طرفين لام يكي از حروف مستعلية قرار گيرد، تغليظ ميشود. و در غير اين صورت ترقيق ميگردد، مانند: قُلْ ـ اَلصَّلوه ـ سُلْطَان ـ وَلْيَتَلَطَّف ـ خَلَقْنَا ـ وَاغْلُظ ـ صَلْصَال ـ قابل ذكر ميباشد كه در هر صورت بطور كلي ترقيق «لام» اوليتر است.
حرف رَدْع
رَدْع به معني رد كردن، و انكار مطلب ماقبل، و اثبات جمله ما بعد ميباشد. و «كَلّا» را كه به معني (چنين نيست) ميباشد، حرف ردع ميگويند. در قرآن مجيد حرف رَدْع سي و سه بار و در 15 سوره آمده است، كه به اتفاق علماي علم قرائت و تفسير در 7 جاي آن براي رد كردن مطلب ماقبل و اثبات جمله مابعد است. و بايد بر «كَلّا» وقف شود. مواضع مذكور در قرآن عبارتند از:
1. آيات 78 و 79 سوره مريم
2. آيات 81 و 82 سوره مريم
3. آيات 14 و 15 سورة شعراءِ
4. آيات 61 و 62 سورة شعراء
5. آيه 27 سورة نساء
6. آيات 15 و 16 سوره مدّثّر
7. آيات 10 و 11 سوره قيامة
مثلاً در آيه 15 و 16 سوره مدّثّر ميفرمايد: ثُمَّ يَطْمَعُ اَنْ أزِيدَ كَلّا (يعني پس طمع دارد كه مال و اولاد، بيشترش دهم ـ نچنان است. احتمالاً در مورد وليد بن مغيره ميباشد.)
حركت
براي خواندن كلمات عربي روي حروف، علائم و نشانههايي قرار ميدهند كه به آنها حركات ميگويند. براي تلفظ حروف سه حركت بكار ميبرند كه عبارتند از: ضمّه يا پيش (ـُ) فتحه يا زِبر (ـَ) و كسره يا زير (ـِ) حرف فتحهدار را «مَفتوح» و حرف ضمّهدار را «مَضموم» و حروف كسرهدار را «مَكسور» ميگويند. مانند كُتِبَ كه كاف مضموم و ت مكسور و ب مفتوح است.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: آشـنـايي بـا تـجـويـد قـران
تاريخ : شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۴ | 18:14 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |