بيانات مقام معظم رهبرى در كنگره هزاره نهج البلاغه (كنگره اول)، اردیبهشت 1360
حکومت در نهج البلاغه
در نهج البلاغه از حاکم جامعه ى اسلامى هرگز به عنوان مَلک یا سلطان سخنى گفته نشده است. یکى از تعبیراتى که در نهج البلاغه وجود دارد؛ یکى امام به معناى پیشوا و رهبر است. مفهوم رهبر با مفهوم راهنما فرق دارد. رهبر آن کسى است که اگر جمعیت و امتى را به دنبال خود مى کشاند، خود، پیش قراول و طلایه دار این حرکت است
به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان ) مسئلهى حکومت در نهج البلاغه مانند دهها مسئله ى مهم دیگر زندگى، در این کتاب عظیم به شیوه اى غیر از شیوه ى محققان و مؤلفان مطرح شده است. البته چنین نیست که امیرالمؤمنین علیه السلام فصلى مستقل دربارهى حکومت بازکرده باشد و با ترتیب مقدماتى به نتیجه گیرى برسد. شیوه ى سخن او در این باب هم، مانند ابواب دیگر، شیوه اى حکیمانه است؛ یعنى عبور از مقدمات، و تأمل و تمرکز بر روى نتیجه. نگاه امیرالمؤمنین علیه السلام به مسئله ى حکومت، نگاه حکیم بزرگى است که با منبع وحى پیوند نزدیک دارد.
* مسئلهى حکومت در نهج البلاغه، به صورت یک بحث تجریدى (و تئوری صرف) نیست. حضرت على علیه السلام با امر حکومت درگیر بوده و در این کتاب شریف به عنوان یک حاکم و کسى که با اداره ى کشور اسلامى -با همه ى مشکلات و مصیبتها و دردسرهایش- روبرو بوده و به جوانب گوناگون این مسئله رسیدگى کرده، سخن گفته است. توجه به این امر براى ما که در شرایطى مشابه شرایط امیرالمؤمنین على علیه السلام قرار داریم، بسى آموزنده است.
معناى حکومت
* ابتدا باید دید که آیا حکومت از دیدگاه امام علیه السلام به همان معنایى است که در فرهنگ متداول جهان کهن و جهان امروز از آن فهمیده مى شود؟ یعنى حکومت مترادف است با فرمانروایى، سلطه، تحکّم و احیانا برخوردارى حاکم یا حاکمان از امتیازاتى در زندگى؟ یا حکومت در فرهنگ نهج البلاغه مفهوم دیگرى دارد؟ در این باب از چند کلمه و اصطلاح مشخص در نهج البلاغه استفاده مى کنیم که عنوان امام، والى و ولى امر براى حاکم و عنوان رعیت براى مردم از آن قبیل است.
* در قرآن و همین طور در حدیث – مخصوصا در نهج البلاغه – دو چهره از حاکم تصویر شده است: یک چهره ى مثبت و یک چهره ى منفى. چهره ى مثبت به عنوان امام هُدى (امام هدایت کننده به حق) معرفى مى شود و چهره ى منفى هم به عنوان امام و پیشواى آتش و گمراهى شناسایى مى شود. امام هدى، پیغمبران و اولیا و حکّامِ به حق اسلامى و حکام بنده ى خدا و شایسته بر طبق معیارهاى الهى هستند؛ و امام باطل (امام آتش) طاغوتها هستند.
ضرورت حکومت
* این یک بحث است که آیا براى جامعه ى انسانى، وجود فرماندهى و حکومت، امرى ضرورى است یا نه؟ استنتاج از این بحث به معناى التزام به لوازمى در زندگى جمعى است و صرفا منحصر به این نیست که ما قبول کنیم حکومت براى جامعه لازم است؛ بلکه نتیجه ى بحث ما در شیوه ى فرماندهى و در شیوه ى فرمانبرى و در اداره ى جامعه نیز مشخصات و خطوط ویژه اى را ترسیم خواهد کرد.
* مسئله ى ضرورت حکومت در نهج البلاغه در مقابل گرایش و جریان قدرتمندانه مطرح مى شود… از این گرایشها همیشه در جوامع وجود داشته و امروز هم هست و در آینده نیز تا وقتى که اخلاق انسان، کامل و درست نشود، چنین گرایشهایى وجود خواهد داشت.
* آیا حکومت کردن براى فرد یا جمع حاکم، یک هدف است یا یک وسیله؟ و اگر وسیله است، براى چه هدفى؟ حاکم به وسیله ى حکومت مى خواهد جامعه را به چه مقصدى برساند؟
منشاء حکومت
* منشاء حکومت از نظر نهج البلاغه چیست؟ آیا امر طبیعى، نژاد، دودمان، نسب، زور و اقتدار (اقتدار طبیعى و یا اکتسابی) است؟ نه، بلکه منشاء حکومت و آنچه به حکومت یک انسان یا یک جمع مشروعیت مى بخشد، یک امر الهى یا یک امر مردمى است.
* در دنیاى جدید، دموکراسى -یعنى خواست و قبول اکثریت مردم- ملاک و منشاء حکومت شمرده مى شود. اما کیست که نداند دهها وسیله ى غیر شرافتمندانه به کار گرفته مى شود تا خواست مردم به سویى که زورمداران و قدرت طلبان مى خواهند، هدایت شود. بنابراین مى توان در یک جمله گفت که در فرهنگ رایج انسانى، از آغاز تا امروز و از امروز تا زمانى که فرهنگ علوى و نهج البلاغه بتواند بر زندگى انسانها حکومت کند، منشاء حاکمیت اقتدار و زور بوده و خواهد بود ولا غیر.
امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه، منشاء حکومت را این معانى نمى داند و مهمتر این است که خود او هم در عمل آن را ثابت مى کند. از نظر على علیه السلام منشاء اصلى حکومت، یک سلسله ارزشهاى معنوى است. آن کسى مى تواند بر مردم حکومت کند و ولایت امر مردم را به عهده بگیرد که از خصوصیاتى برخوردار باشد.
حکومت حق است یا تکلیف؟
* آیا حکومت کردن یک حق است یا یک تکلیف؟ حاکم حق حکومت دارد یا موظف است که حکومت کند، و کدام انسان مى تواند یا مى باید حکومت کند؟ از نظر نهج البلاغه، حکومت هم حق است و هم وظیفه. براى کسى که از شرایط و معیارها و ملاکهاى حکومت برخوردار است، در شرایطى وظیفه است که حکومت را قبول کند، و نمى تواند این بار را از دوش خود بر زمین بگذارد.
* امیرالمؤمنین علیه السلام در بیانى خلاصه و موجز، حکومت را هم یک حق مى داند و هم یک وظیفه و هم یک تکلیف. به این ترتیب نیست که هر کسى که برایش شرایط تولیت امور مردم فراهم شد و توانست به نحوى با کسب وجاهت و تبلیغ، و با کارها و شیوه هایى که معمولا طالبان قدرت خوب مى دانند آن شیوه ها چیست، نظر مردم را جلب کنند و بتوانند حکومت کنند. وقتى حکومت، حکومت حق است، این حق متعلق به کسان معینى است و این به معناى آن نیست که یک طبقه، طبقه ى ممتازند؛ زیرا در جامعه ى اسلام ، همه فرصت آن را دارند که خود را به آن زیورها بیارایند و همه مى توانند که آن شرایط را براى خود کسب کنند. البته در دوران بعد از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، یک فصل استثنایى وجود دارد؛ اما نهج البلاغه بیان خودش را به صورت عازم ارایه مى دهد و بارها و بارها به این حق اشاره مى کند. امام ، حکومت را حق مى داند. این چیزى است که در نهج البلاغه واضح است.
مردم و حکومت
* مسئلهى شورانگیز روابط حاکم و رعیت مبتنى بر چه مبنا و اساسى است؟ آیا حق یک جانبه است که حاکم را بر گرده ى مردم سوار مى کند؟ یا متقابل است؟ از جمله ى اساسى ترین و پرمعناترین و پرنتیجه ترین مباحث حکومت در نهج البلاغه، همین مسئله است.
* باید ببینیم که در فرهنگ نهج البلاغه، مردم در برابر حکومت چه کاره اند؛ تعیین کننده اند؟ آغاز گرند؟ اختیاردار تامّ اند؟ هیچ کاره اند؟ چه هستند؟ اینها ظریفترین مسایلى است که در نهج البلاغه عنوان شده است. فرهنگهایى که امروزه در بخشها تقسیم بندیهاى مختلف سیاسى بر ذهنیت مردم حاکم است. هیچ کدام منطبق با فرهنگ نهج البلاغه نیست.
* اجزا و اعضاى حکومتى چگونه باید با مردم برخورد کند؟ آیا طلبکار از مردمند؟ آیا بدهکار به مردمند؟ اخلاق دستگاه حکومت با مردم چگونه است؟
* آیا براى رفتار حاکم در جامعه، محدودیتى وجود دارد؟ آیا مى توان به حسن رفتار او با مردم بسنده کرد؟ یا، ماوراى نحوه ى ارتباط حاکم با مردم، چیز دیگرى وجود دارد که آن، نحوه ى ارتباط حاکم با خود است؟ زندگى شخصى حاکم چگونه باید بگذرد و نهج البلاغه در این مورد چه نظرى دارد؟
جواب همه این سؤال ها را می توان در نهج البلاغه پیدا کرد.
شرایط حاکم
* در نهج البلاغه از حاکم جامعه ى اسلامى هرگز به عنوان مَلک یا سلطان سخنى گفته نشده است. یکى از تعبیراتى که در نهج البلاغه وجود دارد؛ یکى امام به معناى پیشوا و رهبر است. مفهوم رهبر با مفهوم راهنما فرق دارد. رهبر آن کسى است که اگر جمعیت و امتى را به دنبال خود مى کشاند، خود، پیش قراول و طلایه دار این حرکت است. مفهوم حرکت و پیشروى و پیشگامى در خطى که مردم حرکت مى کنند، در کلمه ى امام وجود دارد.
* به نظر مى رسد نوع ارتباطهایى که در معناى ولایت ذکر مى شود، کلّا مصادیق همان پیوند و پیوستگى هستند. والى امت و رعیت آن کسى است که امور مردم را به عهده دارد و با آنها پیوسته است و همین معنى، بعد خاصى از مفهوم حکومت را از نظر نهج البلاغه و امیرالمؤمنین علیه السلام روشن مى کند.
* قسمتى که مدیر جامعه آن را تشکیل مى دهد مانند بقیه ى قسمتهاست. او هم مانند بقیه ى اجزا و عناصر تشکیل دهنده ى این مجموعه است، ولى امر متصدى این کار است. متصدى این کار هیچ گونه امتیازى را طلب و توقع نمى کند و عملا هیچ گونه امتیازى از لحاظ وضع زندگى و برخورداریهاى مادى به او تعلق نمى گیرد. اگر بتواند وظیفه ى خودش را خوب انجام دهد، به اندازه اى که این وظیفه و انجام دادن آن براى او جلب حیثیت معنوى کند، به همان اندازه حیثیت کسب مى کند و نه بیش از آن. بنابراین تعبیر، حکومت در نهج البلاغه هیچ نشانه و اشاره یى از سلطه گرى و هیچ بهانه اى براى امتیازطلبى ندارد. از آن طرف ، مردم به تعبیر نهج البلاغه رعیت اند. رعیت یعنى جمعى که رعایت و مراقبت و حفاظت و حراست آنان بر دوش ولى امر است.
* وقتى در نهج البلاغه در جستجوى مفهوم حکومت هستیم، از طرفى مى بینیم آن که در رأس حکومت است، والى و ولى امر و متصدى کارهاى مردم و وظیفه دار و مکلف به تکلیف مهمى است. انسانى است که بیشترین بار و سنگین ترین مسؤولیت بر دوش اوست. اما در سوى دیگر، مردم قرار دارند که باید به همه ى ارزشها و آرمانهایشان و با همه ى عناصر متشکله ى شخصیتشان، مورد رعایت قرار بگیرند. این مفهوم حکومت است و این مفهوم، نه سلطه گرى، نه زورمدارى و نه افزون طلبى است.
* امیرالمؤمنین علیه السلام در بخشهاى مهمى از نهج البلاغه به حیطه ى حکومت اشاره مى کند. شاید دهها جمله در نهج البلاغه مى توان نشان داد که مفهوم حکومت را از نظر امام على علیه السلام مشخص مى کند. از جمله در ابتداى فرمان مالک اشتر مى خوانیم: «… جبایه خراجها و جهاد عدوها، و استصلاح اهلها، و عماره بلادها». (نامه ۵۳)
این معناى حکومت است. اگر مالک اشتر به عنوان استاندار و والى و حاکم مصر معین مى شود، براى آن نیست که براى خود عنوان قدرتى کسب کند یا سود و بهره ى مادى براى خود جلب کند؛ بلکه براى آن است که این کارها را انجام دهد: براى اداره امور مالى کشور از آنها مالیات بگیرد، با دشمنان مردم مبارزه کند، آنها را در مقابل دشمنانشان مصونیت ببخشد، آنها را به صلاح نزدیک کند (صلاح با بعد وسیع مادى و معنویش که از نظر على علیه السلام و در منطق نهج البلاغه مطرح است) و شهرها و حیطه ى حکومت خود را آباد کند. یعنى به طور خلاصه انسانها را بسازد، سرزمین را آباد کند، اخلاق و ارزشهاى معنوى را بالا ببرد،… .
______________________
منبع: نهج البلاغه از دیدگاه مقام معظم رهبرى، حضرت آیت الله العظمى خامنه اى، گردآوری: محمد مهدی علیقلی
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وظایف حاکمان در نهج البلاغه