در ذیل به چند نمونه از حلم حسنی اشاره میگردد : ۱- ابن خلکان از ابن عایشه نقل کرده که مردی از اهل شام میگوید: من وارد مدینه شدم؛ مردی را دیدم که بر استر خود سوار است، و همانند او در زیبایی صورت و لباس و چهارپا ندیدم. قلبم به او متمایل شد. سوال کردم که او کیست؟ گفتند: این شخص حسن بن علی بن ابیطالب است. دلم تبدیل به بغض و حسد نسبت به علی (علیهالسّلام) شد و به ایشان ناسزا گفتم. امام مجتبی (علیهالسّلام) صبر کرد تا سخنم به پایان رسید، آن گاه به سویم آمد، تبسمی کرد و سپس فرمود: پیر مرد! فکر میکنم غریب هستی و شاید در اشتباه افتادهای. اگر به چیزی نیازی داری، برآورده کنیم، اگر راهنمایی میخواهی، راهنمائیت کنیم و اگر گرسنهای سیرت کنیم، اگر برهنهای لباست دهیم، و اگر نیازمندی، بینیازت کنیم، اگر جا و مکان نداری، مسکنت دهیم، و میتوانی تا برگشتنت میهمان ما باشی و.... مرد شامی در برابر این خلق عظیم شرمنده شد، گریه کرد و گفت: «اشهد انک خلیفه الله فی ارضه، الله اعلم حیث یجعل رسالته؛ گواهی میدهم که تو جانشین خدا در زمین هستی، خدا بهتر میداند که رسالت خویش را کجا قرار دهد.» و سپس فرمود: تو و پدرت نزد من مبغوضترین افراد بودید، ولی اکنون محبوبترین افراد در نزدم هستید. او میگوید: من از نزد او رفتم در حالی که کسی محبوب تر از او نزد من نبود و هر گاه طریقه مقابله او را با خودم یاد میکنم و آنچه که من با او انجام دادم، او را سپاس گفته و خودم را سرزنش مینمایم.[۲۷۲] . «علامه مجلسی» نیز در بحار الانوار این روایت را ذکر نموده است.[۲۷۳] . ۲- ابن ابی الحدید از جویریه فرزند اسماء نقل میکند: وقتی جنازه امام حسن (علیهالسّلام) را پس از ممانعت عدهای از دفن آن درکنار مرقد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، به طرف بقیع حمل میکردند، امام حسین (علیهالسّلام) متوجّه شدند که مروان، یکی از سرسختترین دشمنان برادر بزرگوارش امام حسن (علیهالسّلام) یک طرف تابوت را به دوش گرفته است. امام حسین (علیهالسّلام) از این کار او متعجب شدند و از وی پرسیدند: «شما که تا برادرم زنده بود همواره مایه اندوه او بودید. چه شده که اکنون در تشیع جنازهاش شرکت کردهاید؟» مروان گفت: «آری این کارها را در حق کسی انجام دادم که حلم و خویشتنداری او با کوهها برابری داشت.»[۲۷۴] [۲۷۵] . ۳- گستره صبوری و مهرورزی امام، آن قدر پردامنه بود که قاتل او را هم در برگرفت؛ همچنان که عمر بن اسحاق میگوید که من و حسین (علیهالسّلام) در لحظه شهادت، نزد امام مجتبی (علیهالسّلام) بودیم که فرمود: بارها به من زهر دادهاند؛ ولی این بار تفاوت میکند؛ زیرا این بار، جگرم را قطعه قطعه کرده است.» حسین (علیهالسّلام) با ناراحتی پرسید: چه کسی شما را زهر داده است؟» فرمود: از او چه میخواهی؟ میخواهی او بکشی؟ اگر آن کسی باشد که من میدانم، خشم و عذاب خداوند بیش تر از تو خواهد بود. اگر هم او نباشد، دوست ندارم که برای من، بی گناهی گرفتار شود.»[۲۷۶] [۲۷۷] .
امام حسن علیه السلام کریم اهلبیت بود : پیشوای دوم شیعیان، در بذل و بخشش و دستگیری از بیچارگان، سرآمد روزگار خویش و نقطه امید درماندگان بودند. آن حضرت دو بار تمامیدارایی خویش را در راه خدا داد، و سه بار تمام اموال خود را با خدا تقسیم کرد و نصف اموال را به مستمندان بخشید.[۲۶۳] [۲۶۴] به طوری که کفشش را بخشید و دمپایی را برای خویش نگه داشت. [۲۶۵] [۲۶۶] [۲۶۷] . در اینجا به نمونههایی از انفاقهای آن حضرت اشاره میشود : ۱- ابن صبّاغ مالکی در باره کَرَم و بخشندگی آن حضرت مینویسد: «الکرم والجود غریزه مغروسه فیه؛ کرم و جود غریزهای بود که در وجود آن حضرت کاشته شده بود.»[۲۶۸] . ۲ ـ ابن عساکر به سندش از عامر نقل کرده که گفت: «انّ الحسن بن علی قاسم الله تعالی ماله مرّتین حتی تصدّق بفرد نعله؛ حسن بن علی با خدا اموالش را دو بار تقسیم نمود، تا آنجا که یک عدد از نعلینش را صدقه داد.»[۲۶۹] . ۳ ـ ابن کثیر از علمای اهل سنت در البدایه و النهایه روایت کرده که امام (علیهالسّلام) غلام سیاهی را دید که گرده نانی پیش خود نهاده و خودش لقمهای از آن میخورد و لقمه دیگری را به سگی که آنجا بود میدهد. امام (علیهالسّلام) که آن منظره را دید به او فرمود: انگیزه تو در این کار چیست؟ پاسخ داد: «انی استحیی منه ان آکل ولا اطعمه؛ من از او شرم دارم که خود بخورم و به او نخورانم! » امام (علیهالسّلام) به او فرمود: از جای خود برنخیز تا من بیایم! سپس به نزد مولای آن غلام رفت و او را با آن باغی که در آن زندگی میکرد از وی خریداری کرد، آنگاه آن غلام را آزاد کرده و آن باغ را نیز به او بخشید![۲۷۰] . ۴- از کتاب خصال شیخ صدوق روایت شده که مردی نزد عثمان بن عفان رفت و از او که بر درب مسجد نشسته بود؛ درخواست بخششی کرد، عثمان دستور داد پنج درهم به او بدهند. آن مرد گفت: این مقدار دردی را از من دوا نمیکند، پس مرا به شخصی راهنمایی کن که حاجتم را برآورده سازد! عثمان به گوشهای از مسجد که امام حسن و امام حسین (علیهالسّلام) و عبدالله بن جعفر در آنجا نشسته بودند، اشاره کرده گفت: «دونک هؤلاء الفتیه؛ به نزد این جوانمردان برو! » آن مرد نیز متوجه آنها شده و حاجت خود را به ایشان معروض داشت! حسنین (علیهالسّلام) به آن مرد رو کرده گفتند: «ان المسئله لا تحل الا فی احدی ثلاث، دم مفجع، او دین مقرح، او فقر مدقع ففی ایها تسئل؛ سؤال جز در یکی از سه چیز جایز نیست: خونی فاجعه آمیز، یا بدهکاری دردآور و جانسوز، یا فقری که انسان را خاکستر نشین کند، اکنون بگو: تو در کدامیک از این سه مورد سؤال میکنی؟» پاسخ داد: در یکی از همین سه مورد است! در اینجا امام حسن (علیهالسّلام) دستور داده پنجاه دینار به او بدهند، و امام حسین (علیهالسّلام) چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دینار! آن مرد پولها را گرفت و از نزد ایشان رفت و عبورش به عثمان افتاد، عثمان از او پرسید: چه کردی؟ و آن مرد داستان خود و کرم و بزرگواری حسنین (علیهالسّلام) و عبدالله بن جعفر را برای او بازگو کرد و عثمان که دچار شگفتی شده بود گفت: «من لک بمثل هوءلاء الفتیه؟! اولئک فطموا العلم فطما، و حازوا الخیر و الحکمه؛ چه کسی همانند این جوانمردان است، اینان از سینه علم و دانش شیر خورده و خیر و حکمت را نزد خود گرد آوردهاند.»[۲۷۱]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم چهارم امام حسن ع ، چــــهــــارده مـــعـــصــــوم
تاريخ : چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲ | 15:31 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |