وروداهلبیت امام حسین علیه السلام بشام
باز اسم کوفه آمد درمیان و نام شام - آه آه از صبح کوفه! وای وای از شام شام!
روزِ اندر پیش چشمم، تیره تر آید ز شب - بشنود گوشم اگر از خلق دوران، نامِ شام
ابتلای کربلا و ماجرای کوفه را - محو کرد از لوح هستی، محنت و آلام شام
بی حیایی بین که با یک دیگر از قتل حسین - می نمایندی مبارک باد، خاص و عام شام
آن یکی نان از تصدّق داد، آن خرما؛ ببین - اهل بیت مصطفی را این بُوَد اکرامِ شام
آه از آن ساعت! که زینب بر سر بازار دید - می زنندش سنگ بر سر، از در و از بام شام
چون نسوزم ز آتش این غم؟ که از کین ریختند - آـش اندر فرق عابد، خلق خون آشام شام
«جودیا» ! شام است ز ان رو تیره تا صبح ابد - کامد اندر دهر از صبح آن چنان تا شام شام
مرحوم جودى
مرحوم جودى ورود اهل بیت علیهم السلام را به شام تار اینگونه توصیف مىفرماید:
روایت است كه چون اهل بیت شاه شهید - شدند داخل شام از جفا و جور یزید
از آن طرف همه را دست از حناء رنگین - از این طرف همه پاها ز خار ره رنگین
از آن طرف به فلك بانگ طبل و بربط و ناى - از این طرف همه در ناله حسینم واى
از آن طرف همه طفلان سنگ در دامن - از این طرف همه فرق شكسته در شیون
از آن طرف به كف جمله جامهاى شراب - از این طرف دل طفلان ز قحط آب كباب
از آن طرف به هیاهو ز پیر تا برنا - از این طرف سر اكبر مقابل لیلا
از آن طرف همه در عشرت و مباركباد - از این طرف به سنان رأس قاسم داماد
از آن طرف همه را در بدن لباس حریر - از این طرف همگى بسته غل و زنجیر
از آن طرف همه طفلان به روى دوش پدر - از این طرف به سر نى سر على اصغر
از آن طرف همه در غرفهها لب خندان - از این طرف به فغان روى ناقه عریان
از آن طرف به پس پرده اهل بیت یزید - از این طرف سر زینب برهنه چون خورشید
از آن طرف همه بنشسته روى كرسى زر - از این طرف همه استاده فرق بى معجر
از آن طرف سر شوم یزید را افسر - از این طرف سر شه پر ز خاك و خاكستر
از آن طرف ز جفا چوب كین به دست یزید - از این طرف لب و دندان خشك شاه شهید
جهان به دیده جودى سیاه چون شب شد - چو در خرابه بى سقف جاى زینب شد
هنگامى كه آل الله سلام الله علیهم اجمعین را از انظار و مقابل اهل شام عبور دادند آن نادانان بنا كردند به دشنام دادن و ناسزا گفتن اهل بیت علیهم السلام سر بزیر انداخته جواب آنها را ندادند، بعضى موهاى پریشان خود را حجاب صورت ساخته و برخى با معجر و تعدادى دیگر از آن محترمات كه معجر نداشتند با آستین و ساعد صورت خود را ستر مىكردند. در برخى از مقاتل نوشته اند كه علیا مخدره زینب خاتون سلام الله علیها فرمودند: بین كوفه تا شام كه سر برادرم بر نیزه بود چشمهاى آن حضرت پیوسته باز و گشاده بود و به اطفال و اهل و عیال خویش مىنگریست اما در شهر تار شام من نگاه به سر برادرم كردم دیدم چشمهاى مباركش بسته شده یعنى خداوندا دیگر طاقت ندارم كه این همه رقاص و سازنده و شارب الخمر را دور اهل بیت خود ببینم. حضرت امام باقر (علیه السلام) از پدر بزرگوارش زین العابدین (سلام الله علیه) روایت نموده كه آن حضرت فرمودند:
مرا بر یك شتر لنگ و لاغرى نشانده و سر پدرم را بر علمى نصب كرده، و بانوان را بر قاطرها نشانده و اراذل و اوباش اطراف ما را گرفته بودند اگر كسى از ما مىخواست گریه كند نیزه بر فرقش مىزدند پیوسته بدین منوال بودیم تا به دمشق رسیدیم در آنجا جارچى جار مىزد یا اهل الشام هولاء سبایا اهل البیت الملعون. مرحوم سید در لهوف مىنویسد: همینكه اهل بیت رسالت سلام الله علیهم آن همه جمعیت و ازدحام از اهل شام دیدند علیا مكرمه ام كلثوم علیها السلام شمر پلید را طلبید و به او فرمود: اى شمر من امروز یك حاجت به تو دارم. شمر گفت: چه حاجت دارى؟ فرمود: ما را از دروازهاى ببر كه جمعیت كمتر باشد و نیز دستور بده این سرها را از میان ما زنها دورتر برده مردم به تماشاى آنها مشغول شوند و از ما منصرف گردند. آن حرامزاده خبیث مخصوصا گفت سرها را از میان محملهاى زنان عبور بدهند كه مردم بیشتر به تماشا آیند.
وَ یكَبِّرُونَ بِاءَنْ قُتِلْتَ وَ اءِنَّما
وَ رُوِىَ اءَنَّ بَعْضَ التّابِعینَ لَمّا شاهدَ رَاءْسَ الْحُسَینِ ع بِالشّامِ اءَخْفى نَفْسَهُ شَهْرا مِنْ جَمیعِ اءَصْحابِهِ، فَلَمّا وَجَدُوهُ بَعْدَ اذْ فَقَدُوهُ سَاءَلُوهُ عَنْ سَبَبِ ذلِكَ، فَقالَ: اءَلا تَرَوْنَ ما نَزَلَ بِنا، ثُمَّ اءَنْشَاءَ یقُولُ:
جاؤُا بِرَاءْسِكَ یابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ - مُتَرَمِّلا بِدِمائِهِ تَرْمیلا
وَ كَاءَنَّما بِكَ یابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ - قَتَلُوا جِهارا عامِدینَ رَسولا
قَتَلُوكَ عَطْشانا وَ لَمّا یتَرَقَّبُوا - فى قَتْلِكَ التَّنْزیلَ وَ التَّاءْویلا
وَ یكَبِّرُونَ بِاءَنْ قُتِلْتَ وَ اءِنَّما - قَتَلُوا بِكَ التَّكْبیرَ وَالتَّهْلیلا
سربریده ات ای میوه دل زهرا - بخون خویش خضاب است وآورندبشام
بكشتن تونمودندآشكاروبه عمد - بقتل ختم رسل این گروه دین قیام
لبان تشنه شهیدت نمودوخصم نگفت - كزآیه آیه قرآن توئی مرادومرام
توراكه معنی تكبیربودی وتهلیل - كشندوبانگ به تكبیراین گروه لئام
روایت شده است كه یكى از فضلاى تابعین اصحاب رسول صلى الله علیه و آله چون سر مطهر حضرت سید الشهداء علیه السّلام را در میان آن جمع مشاهده كرد، مدت یك ماه از اهل و اولاد و اصحاب خود متوارى گشته و پنهان شد؛ چون او را یافتند و علت اختفایش را پرسیدند، گفت : آیا نمى بینید كه چه خاك بر سر ما ریخته شد و چه مصیبت بزرگى بر ما نازل گردید! بعد از آن اشعارى را آشناء نمود كه معنى اش چنین است : اى دختر زاده رسول خدا! مردم سر نازنین به خون آغشته ات را آوردند و این عمل چنان است كه آشكارا و از روى عمد، رسول خدا را كشته باشند؛ تو را با لب تشنه شهید نمودند كه نه ظاهر قرآن را در حق تو رعایت كردند و نه باطن آن را. اینك مردم براى اظهار شادى در كشتن تو، الله اكبر مى گویند در حالى كه با كشتن تو، قول الله اكبر والا اله الا الله را كشته اند و اثرى از آن باقى نگذاشته اند.
ابومخنف میگوید : یزیدامركرد صدوبیست پرچم به پیشواز سرمبارك حسین علیه السّلام بروند پس پرچمها كه باهرپرچمی صنفی بودند به پیشوازرفتند واززیرپرچمهاصدای تكبیروتهلیل بلندبود كه ناگهان صدائی ازغیب بلندشدواین شعرراخواند : جائوابراسك یابن بنت محمد - مترمّلًا یدمائه ترمیلًا - لایوم اعظم حسرةً من یومه - واراه رهنًا للمنون قتیلًا - فگانّما بك یابن بنت محمد - قتلوا جهارًا عامدین رسولًا - ویكبّرون اذا قتلت وانّما - قتلوا بك التّكبیر والتّهلیلًا .
وامام سجّادعلیه السّلام هنگام حركت به طرف شام این شعررامیخواند : اقادذلیلًا فی دمشق كانّنی - من الزّنج عبد غاب عنه نصیر - وجدّی رسول الله فی كلّ مشهد - وشیخی امیر المؤمنین امیر - فیالیت لم انظردمشق ولم اكن - یرانی یزدفی البلاد اسیر . یعنى در شهر شام با خوارى كشیده مى شوم ، چندانكه گویى من برده اى از زنگبار هستم كه مولایش از او غایب شده است . و حال آنكه ، جدّ من رسول خدا صلى الله علیه و آله بر خلق جهان ، و بزرگ فامیل من امیرمؤ منان على وزیر رسول خدا صلى الله علیه و آله است .
اهلبیت سه شبانه روزبردردروازه
شیخ عباس قمى (ره ) به نقل از شیخ بهایى (ره) درباره ورود اسیران به دمشق گفت : بر در شهر سه روز ایشان را بازگرفتند تا شهر را بیارایند و هر حُلّى و زیورى و زینتى كه در آن بود به آیینه ها بستند به صفتى كه كسى چنان ندیده بود. قریب پانصدهزار مرد و زن با دف ها، و امیران ایشان با طبل ها، بوق ها و دُهل ها بیرون آمدند و چند هزار مردان و جوانان و زنان ، رقص كنان با دف و چنگ و رباب زنان استقبال كردند.
از كامل بهایى نقل شده است كه : خاندان پیغمبر را سه روز در خارج شهر شام نگه داشتند تا شهر را چراغان و زینت كنند. در این سه روز شام را به نحوى بى سابقه تزیین كردند. آن گاه گروه بسیارى حدود پانصد هزار نفر زن و مرد براى تماشا به استقبال كاروان اسیران از شهر خارج شدند و سركردگان و امیران نیز دف زنان و رقص كنان و پایكوبان حركت كردند...
این راوى پس از تشریح وضع مردم و جشن و سرور آنها مى نویسد: در آن روز جمعیت در بیرون شهر به قدرى زیاد بود كه روز محضر را در یادها زنده مى كرد. براى یزید بن معاویه سراپرده وسیع و تختى نصب و حاشیه آن را به انواع جوهر مرصع كرده و در اطراف آن كرسیهاى زرین و سیمین نهاده بودند...
به هر صورت از مجموع این نقل ها معلوم مى شود چه تدارك عظیمى براى این جشن شوم دیده و چه مراسمى بر پا كرده بودند معلوم است كه در چنین شرایطى بر خاندان مظلوم و داغدیده اهل بیت پیغمبر، با دیدن آن مناظره و احوال چه گذشته است !
مكالمه یكی ازشیعیان باعمه سادات
زمانى كه اهل بیت (ع ) را با آن وضع ناراحت كننده و بدون پوشش مناسب ، سوار شتران برهنه وارد شام نمودند و مردم به آنها مى نگریستند و برخى آنان را مورد اذیت و آزار قرار مى دادند، یكى از شیعیان از دیدن این منظره بسیار ناراحت شد و تصمیم گرفت خود را به امام سجاد (ع ) برساند، ولى موفق نشد. خود را خدمت حضرت زینب (س ) رسانید و عرض كرد: اى پاره تن زهرا! شما از كسانى هستید كه جهان به خاطر و وجود شما آفریده شده ، متحیرم كه چرا شما را به این صورت مى بینم . حضرت زینب (س ) با دست مبارك اشاره به آسمان نمود و فرمود: آن جا را بنگر تا عظمت ما را درك نمایى . آن شخص نگاه مى كند، ناگاه لشكریان زیادى را میان زمین و آسمان مشاهده مى نماید كه از كثرت به شماره نمى آید و همچنین مشاهده مى كند كه جلو اهل بیت (ع ) كسى ندا مى دهد كه چشمهاى خود را از اهل بیتى كه ملایكه به آنها نامحرم هستند، بپوشانید.
حكایت سهل بن سعدساعدی
از سهل بن سعدساعدى نقل شده است كه مى گوید: آن روز من از شام مى گذشتم و مى خواستم به بیت المقدس بروم . با مشاهده آن منظره متحیر شدم و هر چه فكر كردم كه این چه عیدى است كه مردم این گونه شادى مى كنند و من از آن بى اطلاعم متوجه نشدم تا آنكه با جمعى روبه رو شدم كه با هم گفت و گو مى كردند. از آنها پرسیدم : آیا شما عیدى دارید كه من نمى دانم ؟! گفتند:اى پیرمرد! مثل اینكه در این شهر غریب هستى ؟ گفتم : من سهل بن سعد هستم كه افتخار درك محضر رسول خدا (ص ) را داشته و آن حضرت را دیده ام . گفتند: اى سهل ! عجب این است كه از آسمان خون نمى بارد و زمین اهل خود را فرو نمى برد! پرسیدم : براى چه ؟ مگر چه شده است ؟
گفتند: این سر حسین بن على (ع ) است كه براى یزید مى آورند... تا آخر حدیث .
گشته سرتاسر چراغانی تمام شهر شام
گشته سرتاسر چراغانی تمام شهر شام - من ندانم عید قربان است یا عید صیام
مرد و زن، پیر و جوان، در وجد و شادی و طرب - عترتی را اشک غم در چشم و خون دل به کام
اهل بیت مصطفی را جامه ی ماتم به بر - دختران شام را برتن لباس نو تمام
هرکه را بینم گرفته قطعه ی سنگی به دست - تا که از مهمان خود با سنگ گیرد احترام
یوسف زهراست روی ناقه ی عریان سوار - جای گل ریزد به فرقش آتش از بالای بام
نیزه ی عباس خم گردیده در حال رکوع - نیزه ی فرزند زهرا مانده در حال قیام
زینب کبرا به محمل، فاطمه در دامنش - راس عباسش به پیش رو، کنارش دو امام
یک امامش در غل و زنجیر، بسته پا و دست - یک امامش بر فراز نیزه ها دارد مقام
آتش و خاکستر و سنگ است در دست یهود - تا به یاد روز خیبر باز گیرند انتقام
بود کی باور که روزی با سر پاک حسین - دختر زهرا اسیر آید به سوی شهر شام
از فراز بام هر سنگی که می آید فرود - بر سر فرزند زهرا آوَرَد عرض سلام
گریه ی میثم نثار راس عباس و حسین - شعله ی فریاد او تقدیم قلب خاص و عام
فتنه و بیداد و بلا بود شام
فتنه و بیداد و بلا بود شام - سخت تر از کرب و بلا بود شام
شام بلا تیره تر از شام بود - عصمت حق در ملأ عام بود
ساز و نی و نغمه و آهنگ بود - دسته گل سنگدلان سنگ بود
خلق به دور اسرا صف زدند - کوچه به کوچه همگی کف زدند
فاطمه های حرم فاطمه - زخم زبان مرهم زخم همه
هرکه به آن خسته دلان رو نهاد - زخم زبانی زد و دشنام داد
خنده به رأس شهدا می زدند - سنگ به ناموس خدا می زدند
قافله تا وارد دروازه شد - داغ جگر سوختگان تازه شد
پای سر رهبر آزادگان - عید گرفتند زنازادگان
آل ابوسفیان در هلهله - آل رسول الله در سلسله
وای ندانم که چه تقدیر بود - دست خدا در غل و زنجیر بود
ماه سر نیزه پدیدار بود - یا سر عباس علمدار بود
چهره چو خورشید بر افروخته - از عطشِ تشنه لبان سوخته
دوخته چشم از سر نی بر حسین - محو شده، غرق شده در حسین
دیده ی اطفال به سیمای او - چشم سکینه شده سقای او
مانده سر نیزه به حال سجود - مهر جبینش شده محو از عمود
دیده ی اکبر سر نی نیم باز - مانده به لب هاش اذان نماز
هرکه به خورشید رخش چشم بست - گفت که این سر، سر پیغمبر است
رأس امام شهدا نوک نی - کرده چهل مرحله معراج، طی
زلفِ غباریش پر از بوی مُشک - لعل لبش خشک تر از چوب خشک
ماه خجل از رخ نورانیش - سنگ زده بوسه به پیشانیش
هیچ شنیدید که از گَرد راه - پرده کشد باد به رخسار ماه
هیچ شنیدید که در موج خون - صورت خورشید شود لاله گون
رخ زگل زخم، بهاران شده - وجه خدا ستاره باران شده
اشک همه سیل شد از سرگذشت - خون، دل میثم شد از این سرگذشت
شامیان خون به دل خون شده ما نکنید
شامیان خون به دل خون شده ما نکنید - این قدر ظلم به ذریه زهرا نکنید
بگذارید بگرییم به مظلومی خویش - به سرشک غم ما خنده بیجا نکنید
دین ندارید اگر، غیرتتان رفته کجا - اسرا را ، سر بازار تماشا نکنید
هر چه خواهید به ما زخم رسانید ولی - دیگر از زخم زبان ، خون به دل ما نکنید
پیش چشم اسرا سنگ به سر ها نزنید - پای راس شهدا هلهله بر پا نکنید
داغ دل چاره به خندیدن دشمن نشود - زخم را با زدن سنگ مداوا نکنید
محمل دختر معصوم مصیبت زده را - رو به رو با سر ببریده بابا نکنید
این سرزاده زهراست که برنیزه بود - پای این نیزه دگراین همه غوغانکنید
شامیان! من داغدارم، هلهله کمتر کنید
شامیان! من داغدارم، هلهله کمتر کنید - خارجی نه! زاده ی پیغمبرم باور کنید
کف زدن پای سر فرزند زهرا خوب نیست - نامسلمانان! حیا از دخت پیغمبر کنید
با چه جرمی عمه ام را پیش چشمم می زنید؟ - نه حیا از فاطمه، نه شرم از حیدر کنید
گشته جای شیر جاری اشک از چشم رباب - جای خنده، گریه با آن مهربان مادر کنید
میهمانم، زاده ی پیغمبرم، آیا رواست - جای عطر گل، نثارم خاک و خاکستر کنید؟
این سر ریحانه ی زهراست بر بالای نی - از چه رو با خنده استقبال از این سر کنید
کوچه کوچه سنگ بگرفتید جای گل به دست - تا نثار فرق مجروح علی اکبر کنید
زخم زنجیر مرا دیدید و خندیدید باز - شادمانی پای اشک عمه ام کمتر کنید
فاطمه با ماست ای نامرد مردم! کِی رواست - رقص پای گریه ی صدیقه ی اطهر کنید؟
شیعیان با شعر میثم در غم ما اهل بیت - دیده را لبریز از خون، سینه پر آذر کنید
شام یعنی وادی دشنام ها
شام یعنی وادی دشنام ها - سنگ باران سری از بام ها
سنگ در دستان نامردان شام - بوسه میزد بر سر زخم امام
شام تفسیر نگاهی مضطراست - شهر داغ لاله های حیدر است
شام هم مانند کوفه بیوفاست - صفحه ای از دفتر کرب و بلاست
بی وفاییمانده از این طایفه - شام دارد مردم بیعاطفه
شام یعنی محملی از داغ و درد - موسم پژمردن گلهای زرد
پای محمل رقص و کف آزاد شد - کوچه هایش هلهله آباد شد
شام شهر بازی چوب و لب است - نیشتر بر زخم بغض زینب است
بر دل زهرائیان آتش زدند - هرکه را می سوخت از آهش زدند
یک زن شامی چو دید اشک رباب - اشک او را داد با خنده جواب
در میان ازدحامی از نگاه - می کشید از دل عقیله آه آه
اشک شد آنجا نقاب روی او - شد پریشان قلب او چون موی او
یک نفر شرمی نکرد از معجرش - ریخت خاکستر یهودی بر سرش
علی ناظمی
روضه ورودبشام
چشم امید همه سوی خداست - فاطمه شافع روز جزاست
هر مکانی که شود ذکر حسین - با خبر باش که زهرا آنجاست
دلها را ببریم همراه آن قافله ای که وارد شهر شام شد ، سه روز پشت دروازه ساعات نگه شان داشتند ، شهر را آذین کردند ، چراغانی کردند ، مردم را خبر کردند یک عده خارجی وارد شهر می شوند
وقتی اهل بیت همراه سرهای بریده وارد شهر شام شدند . سنگشان زدند ، خاکستر بر سرشان ریختند ، شماتت کردند ، ناسزا گفتند :
شامیان هلهله در شام زدند - سنگ بر ما ز سر بام زدند
ما کجا گوشه ویرانه کجا - ما کجا مجلس بیگانه کجا
اینجا عدو بر زخم پیغمبر نمک زد - اینجا شرار ناله آتش بر فلک زد
از مدخل این شهر تا کنج خرابه - دشمن میان کوچه زینب را کتک زد
اینجا لباس عید پوشیدند زنها - پای سر ببریده رقصیدند زنها
عزیزان فاطمه را وارد مجلس یزید کردند عجب پذیرایی کردند شامیان خاندان پیغمبر را ،
یک سر ریسمان به بازوی امام چهارم ، سر دیگر به بازوی عمه اش زینب ، بچه ها را میان ما قرار دادند آنقدر با تازیانه .... همه صدا بزنید حسین . (منبع : احمد صادقی اردستانی . زینب قهرمان دختر علی)
شامیان سنگ جفابرسرطفلان نزنید
شامیان سنگ جفابرسرطفلان نزنید - خنده براشک یتیمان پریشان نزنید
گرکه مرهم به روی زخم دل ماننهید - نمک ازکینه به زخم دل طفلان نزنید
خار و خا شا ک نر یز ید به روی سرما - اینقد ر آ تش غم برد ل سوزان نزنید
ازچه ای سنگدلان سنگ گرفتد بدست - سنگ بر رأس پدر پیش یتیمان نزنید
سوره نو ر کند جلوه گری بر سر نی - شرمتان باد زحق، سنگ به قرآن نزنید
سوی ناموس خداوند تماشا نکنید - زخم دیگر به دل زخمی و نالان نزنید
از شما ر یخته شیر ا ز ه قر آ ن ا ز هم - دم بیهوده ز قرآن و زایمان نزنید
شامیان روز شما باد سیه تر از شام - که دگر طعنه به ماسوخته جانان نزنید
بی «وفائی» شما شهره عالم شده است - لکه ننگ دگربر روی دامان نزنید
حکایت سهل ساعدی ازشام
سهل ساعدی، می گوید:عازم بیت المقدس بودم كه در مسیر راه خود، به دمشق وارد و دیدم رودخانه هایش پرآب و درختانش انبوه است و بر در و دیوارهای آنجا پرده های دیبا آویخته اند. مردان شادمانی می كردند و زنان بر دف و طبل می نواختند. با تعجب به اهالی شام گفتم كه این شادمانی از چه روست؟ آنگاه ماجرای این جشن را از گروهی كه در گوشه ای انزوا اختیار كرده بودند پرسیدم. گفتند:ای پیر مرد گویا تو مردی بیابانگردی؟ گفتم:من سهل بن ساعد، صحابی رسول خدا (ص) هستم.
گفتند: ای سهل نمی گویی چرا آسمان خون نمی گرید؟ و زمین ساكنان خود را نمی بلعد؟ گفتم: مگر چه روی داده؟
گفتند: این سر بر نیزه، سر حسین ابن علی (علیه السلام) فرزند پیامبر(ص) است كه از عراق سوغاتی آورده اند. گفتم: واحسرتا! سر حسین را آورده اند و مردم پایكوبی می كنند؟! از كدام دروازه آنها را وارد می كنند؟ گفتند ازدروازه ساعات. به مقابل دروازه ساعات رفتم، دیدم كه پرچم ها یكی از پس دیگری نمایان شد. از دور سری نورانی و زیبا را بر نیزه دیدم كه احساس كردم لبخند می زند.آن سر عباس ابن علی (ع) بود سپس سواری را دیدم كه بر نیزه اش سر مبارك امام حسین (ع) را قرار داده بود. آن سر شبیه ترین چهره به رسول خدا (ص) بود عظمتی پر شكوه داشت، نور از آن ساطع بود محاسنش رنگین شده بود چشمانش درشت و ابروانی باریك و به هم پیوسته داشت و تبسمی زیبا بر لبانش نقش بسته بود. دیدگانش به سوی مشرق دوخته شده بود، باد محاسن شریف او را حركت می داد گویی امیر المومنین (ع) بود. ام كلثوم را دیدم كه چادری كهنه بر سر كشیده و روی خود را گرفته بود. به حضرت زین العابدین (ع) سلام كردم و خود را معرفی نمودم. امام پاسخ مرا داد و فرمود: اگر می توانی چیزی به نیزه دار بپرداز تا سر امام (ع) را كمی جلوتر ببرد كه ما از تماشاچیان در زحمت هستیم. رفتم و یكصد درهم به نیزه دار پرداخت كردم تا از بانوان دور شود. كار بدین منوال بود تا سرها را نزد یزید بردند.
روضه ورودامام سجاد علیه السلام بشام
در جسم جهان فیض بهارانم من - عالم چو زمین تشنه بارانم من
در زهد دلیل پارسایان جهان - درعشق امام جان نثارانم من
فرزند حسین و زینت عبّادم - شایسته ترین سجده گذارانم من
با این همه منزلت ز سوز دل و جان - روشنگر بزم سوگوارانم من
چون لاله همیشه از جگر می سوزم - چون شمع همیشه اشکبارانم من
دردا که چه آورد قضا بر سر من - ای کاش نمی زاد مرا مادر من
سهل ساعدی گفت: دیدم مردم شام کف می زنند به یکدیگر می رسند تبریک می گویند ، شهر زینت کردند. پرسیدم چه خبر است؟ گفتند اسیران خارجی می آورند . از کدام دروازه ؟ از دروازه ی ساعات . سهل ساعدی می گوید : وقتی طرف دروازه ساعات، دیدم جمعیت زیادی شادی می کنند ، کف می زنند تا نگاه کردم دیدم چند سر بریده روی نیزه ها ست یکی از سرها دارد قرآن می خواند ، سر ها که گذشت دیدم آقای بزرگواری را سوار بر شتر برهنه کردند آثار بزرگی از صورتش نمایان است ، جلو رفتم سلام کردم ، آقا فرمودند : خدا رحمتت کند کی هستی که مرا در این شهر سلام می کنی؟ (یعنی اینجا به ما سنگ میزنند زخم زبان می زنند) . گفتم : آقا من سهل ساعدی هستم از صحابه جدت رسول خدایم ، من از سفر بیت الله بر می گردم ، دارم بیت المقدس می روم . آقا این چه حالی است می بینم . فرمود : سهل ساعدی بابایم را کشتند ، عمویم را شهید کردند به حالش گریه کردم . آقا چه کنم ؟ فرمود سهل ، پارچه ای برایم بیاورزیر زنجیر گردنم بگذار . سهل گفت : تا زنجیر را از گردن آقا بلند کردم دیدم خون تازه از زیر حلقه های زنجیر جاری شد .
بیمار چنین عاشق و دلداده که دیده - در تاب و تب از عشق رخ یارکه دیده
گه روی شتر گه به روی خار مغیلان - گه مجلس بیگانه و اغیار که دیده
در سلسله از کرب و بلا در سفر شام - بر روی شتر پیکر تب دار که دیده
گریه امام سجاد بعدازواقعه کربلا
روزی که پیکرم را بر روی ناقه بستند - در یک لحظه جدایی قلب مرا شکستند
آنجا غریب و تنها بودم میان اعدا - دیدم که عمه ام را به تازیانه بستند
من اینچنین جدایی هرگز ندیده بودم - هم نعش و هم عزدار هر دو به خون نشستند
امام سجاد طفل صغیر می دید گریه می کرد ، آب می آوردند وضو بگیرد گریه می کرد ، اگر اسیری می دید احترامش می کرد ، اگر می دید گوسفندی را ذبح می کنند گریه می کرد ، می فرمود : آبش دادید یا نه ؟ آری آقا ، ما مسلمانیم با گریه می فرمود : عده ای هم در کربلا می گفتند ما مسلمانیم ولی بابای من لب تشنه کشتند . هر وقت یاد شهر شام می افتاد گریه می کرد . آقا چرا اینقدر گریه می کنی ؟ (آقا شرح می داد) می فرمود : اول صبح بود وارد شهر شام شدیم ما را عصر رساندند به مجلس یزید ، آقا خیلی راه که نیست، چرا اینطور ؟ فرمود : ما را سر هر کوچه و بازار نگه می داشتند تا این مردم ما را نظاره کنند ما را از محله یهودیان بردند آن ها به ما سنگ می زدند عزیزان پیغمبر را وارد مجلس نا محرم کردند ، ما را خرابه های شام جای دادند. تو این خرابه یکی از خواهران من آنقدر گریه کرد ، سراغ بابا را گرفت خواهر چشم انتظار من با لبان تشنه و شکم گرسنه جان داد .
سید بن طاوس در لهوف خود مینویسد: وقتی مزدوران یزید اهل بیت را نزدیک شام آوردند، امّ کلثوم شمر را خواست. فرمود: مطلبی با تو دارم. شمر ملعون گفت: چیست؟ فرمود: این جا شهر دمشق است، ما را از دروازه ای وارد کنید که مردمان کمتری در رفت و آمد باشند و کمتر به تماشای ما برخیزند و سرهای بریده شهیدان ما را جلوتر از ما حرکت بدهید که مردم با تماشای آن سرهای نورانی، به تماشای ما نپردازند. ولی شمر برخلاف خواسته دختر امیرالمؤمنین (ع)، فرمان داد اهل بیت را از دروازه ساعات که پرجمعیت ترین جمعیت را همیشه در کنار خودش داشت، عبور دهند و سرهای بریده را لا به لای کجاوه ها ببرند. اهل بیت را به این صورت حرکت دادند، تا در میان شهر کنار مسجد جامع که محل بازداشت اسرا بود، قرار بدهند.
ببرای شمرتومارا زرهی نزدیزید - که به ما مردم این شهر تماشانکنند
این سر زاده ی زهراست که بر نیزه بود - پای این نیزه بگو این همه غوغا نکنند
ما دل خون شده و دیده ی گریان داریم - خلق را گو که به ما خنده ی بیجا نکنند
ورود اهلبیت به شام
در مقتل ابو مخنف آمده كه سرهاى شهداء را از دروازه خیزران وارد كردند سهل مىگوید: من از جمله مردم بودم كه دیدم نود و نه علم از دروازه وارد شد پس از سرها اسرا وارد شدند سر آقا حسین (علیه السلام) را بر رمح بلندى زده بودند و خولى آن رمح را مىكشید و به آواز بلند مىگفت انا صاحب الرمح الطویل انا صاحب المجد الاصیل منم آن كسى كه دشمنان یزید را كشتم و بخون آغشتم علیا مكرمه ام كلثوم با چشم گریان فرمود اى دشمن خدا فخر مىكنى به كشتن كسى كه جبرئیل گهواره جنبان او بوده و میكائیل ذكر خواب گوینده و اسرافیل بدوش كشنده و اسمش در عرش خدا نوشته جدش خاتم الانبیاء بوده و مادرش فاطمه زهراء است و پدرش قاتل مشركین است خولى گفت اى ام كلثوم حقا كه دختر شجاع و خودت شجاعه مىباشى. و فى نسخه اخرى سهل گوید سرهاى جوانان را شماره كردم هیجده سر بود بعد از سر امام حسین (علیه السلام) سر على اكبر (علیه السلام) را آوردند پس از او سر عباس بن على (علیه السلام) بر نیزه بود و حامل آن سر قشعم جعفى بود بعد از او سر عون بود نیزه دار سنان بن انس نخعى بود همین نحو سرها را پشت سر هم مىكشیدند و مىبردند. سهل مىگوید: پشت سرها اسیران آمدند پیشاپیش آنها زین العابدین (علیه السلام) با تن خسته بر شتر بغیر وطاء نشسته و پشت او مخدره بر ناقه سوار كه برقع از خزادكن داشت و هى ناله مىكرد و ابتاه وا محمداه وا علیاه وا حسناه وا حسیناه وا عباساه وا حمزتاه از روز سیاه خود مىنالید من نگاه مىكردم ناگاه دیدم صیحه بر من زد چنانچه بند دلم گسیخت پیش رفتم گفتم بى بى براى چه بر من صیحه زدى فرمود آخر حیا نمىكنى اینقدر به حرم پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نظر مىنمائى من عرض كردم خاتون من چشمم بركنده باد اگر نگاه بریبه به صورت شما كرده باشم. فرمود كیستى؟ عرض كردم: سهل بن سعد شهرزورى از جمله غلامان شما و دوستان شمایم. رو كردم به امام بیمار (علیه السلام) عرض كردم آقا من یكى از موالى و شیعیانم چكنم كاش در كربلا بودم و جان فدا مىكردم اكنون فرمایشى دارید بفرمائید تا اطاعت كنم؟ فرمود آیا پول همراه دارى؟ عرض كردم بلى هزار درهم موجود است. فرمود قدرى از آنها را به آن حامل سر بده و بگو قدرى از پیش حرم دورتر ببرد تا مردمان اینقدر بما تماشا نكنند عرض كردم بچشم رفتم پول را دادم و برگشتم امام بیمار دعاى خیر درباره من كرد و این اشعار را با سوز و گداز مىفرمود.
اقاد ذلیلا فى دمشق كاننى - من الزنج عبد غاب عنه نصیره
و جدى رسول الله فى كل مشهد - و شیخى امیرالمؤمنین وزیره
فیالیت امى لم تلدنى ولم اكن - یرانى یزید فى البلاد اسیره
ما حصل این كلمات این است كه اى كاش مرده بودم و روى یزید را نمىدیدم و او مرا اسیر خود نمىدید.
شامیان من در مدینه سید والا مقامم
شامیان من در مدینه سید والا مقامم - ظالمان من بسط پیغمبر امام ابن امامم
زادهِ شاه حجازم كاینچنین از جور عدوان - در بدر در كوچه های كوفه و بازار شامم
گه زنندم بر سر این نامرد مردم تازیانه - گه زنان ریزند بر سر سنگ از بالای بامم
چون غلام زنگبارم در غل و زنجیر بستند - منكه حورانم كنیزند و بود غلمان غلامم
كعب نی بر من زنند از كینه این بی رحم مردم - با وجود آنكه پیغمبر بود جد گرامم
بر سر بازار عامم بادف و نی باز دارند - با وجود آنكه من خود پیشوای خاص و عامم
یكطرف بر ناقه ها آل پیمبر گرم افغان - یكطرف بر نی هویدا راس باب تشنه كامم
تا نمیدیدم یزید ایشان اسیر هر دیاری - كاش در این عالم فانی نمی زائید مامم
اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد
اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد - بهراولادپیمبر حزن واندوهی بترشد
اول ماه صفربوداهلبیت بشام رسیدند - پشت دروازه ساعات چه ستمهاكه ندیدند
سه شب وروزدرآنجا همه بال و پرشكسته - برای وروددرشام همه منتظرنشسته
نه غذایی ونه آبی همه اطفال جگرخون - نه پناهی نه مكانی همگی مضطرومحزون
یكطرف گرمی روزا یكطرف سردی شبها - یكطرف بی پدری یكطرف ظلم وستمها
پشت دروازه نشسته همه اطفال ویتیمان - چونكه دروازه رابستندآن لئیمان ولعینان
چرادروازه رابستندبرای جشن وچراغان - زچه روجشن گرفتند برای كشتن مهمان
شهرشام آینه بندان همه رخت نوپوشیدند - همه كردند حنابندان زهرماری سركشیدند
نوه هندجگرخوار روی تخت زرنشسته - برای تبریك آن ... میرونددسته بدسته
اما اولاد پیمبر همگی روخاك وخاشاك - همه باحالت محزون همه باحالت غمناك
پشت دروازه نشستند همگی بالب تشنه - همه بی لباس وروپوش باشكمهای گرسنه
همگی گردیتیمی زستم به چهره دارند - همگی از غم وغصه هزاران خاطره دارند
چونكه شدشام مهیا دردروازه گشودند - همه مردم شامی سوی دروازه دویدند
پی فرمان یزیدی دردروازه چوواشد - اول ماه صفربود ماتم آل عباشد
مردم شام چودیدند زن وبچه همه دل خون - همه باچهره خاكی همه با حالت محزون
یكی گریان یكی خندان یكی دیگه مات وحیران - همگی زهم میپرسندزكجاینداین اسیران
دردروازه ساعات شده یك غلغله برپا - برای دیدن اینان همگی شدندمهیا
درودیواروخیابان همگی مردم شامی - همه درحال تماشا چه خواصی چه عوامی
زینب وكلثوم سجاد قصّه بستن وكشتن - برای مردم شامی میكنن واضح وروشن
اهلبیت رسول الله قصه كرببلارا - میخوا نند برای مردم به بیان آشكارا
میگن آی مردم شامی ما همه آل عبائیم - ما همه اهل مدینه اهلبیت مصطفائیم
آن علی بن حسین است این یكی زینب كبرا - این زن وبچه مظلوم همگی زاده زهرا
آن سری كه روی نیزه به لبش آیه قرآن - بوداوزاده زهرا كه چنان ماه درخشان
بوداوزاده حیدر بوداوسبط پیمبر - شده مقتول جفاوستم شمرستمگر
لب تشنه بلب آب سراوراببریدند - كلمات مصطفی را زلب او نشنیدند
میهمان را كس ندیده بكشندبالب تشنه - اما این مردم شامی بكشند باتیغ ودشنه
خیمه های ما بغارت رفته است مردم شامی - هریكی یك چیزی برده همچنان دزدوحرامی
ماكه آل مصطفائیم مارا بردند به اسارت - كربلا و كوفه وشام به ما گشته بس اهانت
زخدانكرده شرمی زرسول هم حیایی - به كجاببین رسیده زشما چه بی حیایی
كه زدین خود گذشته بخدا وهم پیمبر - بنموده بس اهانت به بتول وهم به حیدر
باقری ازاین سخنها شده شامیان پشیمان - كه چراشدند اینسان همگی دچارعصیان
اوّل ماه صفرآل رسول
اوّل ماه صفرآل رسول – واردشام شده زاروملول
شهرشام است چراغان امروز – همه جا آینه بندان امروز
شادی وهلهله برپاست بشام – آنچنانك هیچ ندیده ایام
بانگ تكبیربلندازهمه جا – طبل وشیپورچو روز هیجا
مردمان هلهله برپاكرده – دل سجّاد بودآزرده
كف زنان جملگی ازپیروجوان – زینب وآل علی نوحه كنان
مردم شام همه خرّم وشاد – غل وزنجیربگردن سجّاد
ام كلثوم دلش تنگ آمد – كزجفابرسراوسنگ آمد
به تماشاهمگی ازدروبام – چقدرسخت بوداین ایام
زینب آن دخت علی افسرده – فاطمه همچوگلی پژمرده
راس پاك شهدانوك سنان – قارئی نیزبخواندقرآن
ناگهان دخترزهرازینب – روزراكردبرآنها چون شب
بانگ برزد كه ایامردم شام – دائمًانیست بكام این ایام
این همه هلهله برپانكنید – شادی وخنده بیجانكنید
بهرمااینهمه غوغانكنید – ظلم برزادهِ زهرانكنید
این سری كه شده برنوك سنان – بفدایش همه خلق جهان
به لبش آیه ای ازقرآن است – به جبینش اثریزدان است
این سرزاده زهراوعلی است – نوراونورخداوندجلی است
كه درخشدچومهی دردل شب – هست ماه شب تارزینب
ماهم اولادپیمبرهستیم – زاده ای پاك زحیدرهستیم
ما امیریم وهمه زاده امیر – كاینچنین دست شماگشته اسیر
گفت سجّاد امام ابن امام - باقری آه زشام آه زشام
اهل وعیال حسین اسیرقوم لئام
اهل وعیال حسین اسیرقوم لئام - پس ازچهل تا منزل شدندواردبشام
قصریزیدوشام وزینب وآل طاها - اهل وعیال حسین دچاراین بلاها
كوچه وبازارشام آینه بندان شده - به اهلبیت حسین ظلم فراوان شده
سه روزوشب پشت دروازه شام خراب - آل نبی منتظرخونجگرودل كباب
چونكه شدندواردشام چهادیده اند - جشن وچراغان شهروكوچه ها دیده اند
مردوزن شیخ وشاب همه بحال طرب - این طرب ازبهرچیست درعجب آمدعجب
جشن وچراغان شام زبهرقتل حسین - كشتن سبط نبی تاج سرِعالمین
آیه قرآن بلب راس حسین روی نی - كوچه وبازارشام اهل وعیالش زپی
قصه اصحاب كهف كندتلاوت حسین - زآن تلاوت شده غلغله وشوروشین
آل نبی جملگی بسته به یك ریسمان - واردقصریزیدشدندامان الامان
سرِحسین مظلوم میان طشت زرین - میان قصرباشدنزدیزیدبی دین
باسرِسبط نبی میان طشت طلا - میكنداواهانت نكرده شرم ازخدا
میزنداوچوب كین برلب ودندان او - مقابل دیده خواهرگریان او
گبرونصاری مجوس گفت یزیدامزن - این سرِسبط نبی است فخرزمین وزمن
زینب كبری چنین دیدچوآن صحنه را - گفت یزیدعبرتی بگیرازاین ماجرا
خطبه غرّا بخواند بنت علی درمقام - كه شدهدایت ازآن خطبه همه خاص وعام
یزیدرسواازآن خطبه زینب شده - چناكه روزیزیدتارچنان شب شده
زینبِ ظاهراسیرشده كنون قهرمان - سیه نموده روزروشنِ آن شامیان
ای باقری شده شام ازسخنان زینب - آن روزهای روشن گشته كنون چنان شب
اَلشّامُ، اَلشّامُ، اَلشّام
در روایت آمده از امام سجّاد علیه السلام پرسیدند: سخت ترین مصائب شما در سفر كربلا كجا بود؟ در پاسخ ، فرمود: (اَلشّامُ، اَلشّامُ، اَلشّامُ)، یا سه بار فرمود: (امان از شام، امان از شام، امان از شام)
ذکر مصیبت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
ذکر مصیبت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ - تا یاد غربت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
منزل به منزل درد و داغ و بی کسی را - یک جا روایت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
موی سپید و چهره ای در هم شکسته - از چه حکایت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
هر روز با اندوه و آه و بی شکیبی - یاد اسارت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
در این دیار پُر بلا هر کس به نوعی - عرض ارادت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
یک شهر چشم خیره وقت هر عبوری - ابراز غیرت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
هر سنگ با پیشانی مجروح خورشید - تجدید بیعت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
قرآن پرپر روی نیزه غربتت را - هر دم تلاوت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
قلب تو را یک مرد رومی با نگاهش - بی صبر و طاقت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
هر جا که دارد خوف از جان تو، عمه - خود را فدایت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
جان می دهی وقتی به لبهایی مقدس - چوبی جسارت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
کنج تنوری حنجری آتش گرفته - ذکر مصیبت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
از كتاب "یك ماه خون گرفته،هفتاد و دو ستاره" غلامرضا سازگار
آه ، یاران روزگارم شام شد
آه ، یاران روزگارم شام شد - نوبت شرح ورودشام شد
شام شهرمحنت ورنج وبلا - شام،یعنی سخت ترازکربلا
شام یعنی مرکزآزارها - آل عصمت راسربازارها
شام یعنی ازجهنم شوم تر - اهل بیت ازکربلامظلوم تر
شام یعنی ظلم وجوربی حساب - اهل بیت عصمت وبزم شراب
درورودشام،ازشمرلعین - کردخواهش ام کلثوم حزین
کای ستمگربرتودارم حاجتی - حاجتی برکافردون همتی
مااسیران،عترت پیغمبریم - پرده پوشان حریم داوریم
خواهی ارمارابری درشهرشام - ازمسیری برکه نبودازدحام
بلکه کمترگردعترت صف زنند - خنده وزخم زبان وکف زنند
آن جنایت پیشه آن خصم رسول - برخلاف گفته ی دخت بتول
دادخبث طینت خودرانشان - بردازدروازه ی ساعاتشان
پشت آن دروازه خلقی بی شمار - رخت نوپوشیده،دست وپانگار
بهراستقبال،باسازودهل - سنگشان دردست،جای دسته گل
ریختندازهرطرف زن های شام - آتش وخاکسترازبالای بام
زینب مظلومه بودوگِرد وی - هیجده خورشید،بربالای نی
هیجده آئینه ی حق الیقین - هیجده صورت زصورت آفرین
هیجده ماه به خون آراسته - باسرببریده برپاخواسته
رأس ثارالله زخون بسته نقاب - سایبان زینب اندرآفتاب
آن سوی محمل سرعباس بود - روبروبارأس خیرالناس بود
یک طرف برنی سرطفل رباب - برسرنی داشت ذکرآب آب
ماه لیلاجلوه گربرنوک نی - گه به عمه گه به خواهرچشم وی
بس که برآل علی بیدادرفت - داستان کربلاازیادرفت
خصم بدآئین به جای احترام - کرداعلان بریهودی های شام
کاین اسیران عترت پیغمبرند - وین زنان ازخاندان حیدرند
این سرفرزندپاک حیدراست - روز،روزانتقام خیبراست
طبق فرمان امیرشهرشام - جمله آزادید بهرانتقام
این سخن تابریهوداعلام شد - شام ویران شام ترازشام شد
آن قدرآل پیمبررازدند - دختران نازپروررازدند
خنده های فتح برلب می زدند - زخم هابرقلب زینب می زدند
آن یکی برنیزه دارانعام داد - این به زین العابدین دشنام داد
پیرزالی دیددرشام خراب - برفرازنیزه قرص آفتاب
آفتابی نه سری درابرخون - لب کبود امارخ اولاله گون
برلبش ذکرخداجاری مدام - سنگ هاازبام گویندش سلام
ازیکی پرسیداین سرزآن کیست - گفت این رأس حسین بن علیست
این بودمهرسپهرعالمین - نجل احمدیوسف زهراحسین
وای من ای وای من ای وای من - کاش می مردم نمی گفتم سخن
آن جنایت پیشه باخشم تمام - زد برآن سرسنگی ازبالای بام
آن سرآن آئینه ی حق الیقین - اوفتاد ازنیزه برروی زمین
ریخت زین غم برسرخورشیدخاک - گشت قلب آسمان هاچاک چاک
حاج غلامرضاسازگار(میثم)
امان از خنده دشمن - امان از طعنه و دشنام
امان از خنده دشمن - امان از طعنه و دشنام
امان از شام امان از شام - امان از شام امان از شام
امان از ضرب کعب نی امان از غربت زینب - ز اشک دیده بنویسید به روی تربت زینب
امان از شام امان از شام - امان از شام امان از شام
امـان از نیـزهداران و مبارکبادِ قاتلها - امان از رقص شادی زنان بر گرد محملها
امان از شام امان از شام - امان از شام امان از شام
به نوک نیـزه میبینم تمـام هست زینب را - الهی بشکند دستی که بسته دست زینب را
امان از شام امان از شام - امان از شام امان از شام
بنال ای دل بشوی از اشک دیده دشت و صحرا را - زیـارت کـن سـر نیـزه سـر فرزنـد زهـرا را
امان از شام امان از شام - امان از شام امان از شام
امان از مجلس شـام و یزید و چوب خزرانش - یزید و چوب خزران و حسین و صوت قرآنش
امان از شام امان از شام - امان از شام امان از شام
بنال ای دل به هم شمع و گل و پروانه را بستند - که بـر یک سلسلـه ده گوهـر یکدانه را بستند
امان از شام امان از شام - امان از شام امان از شام
یک ماه خون گرفته 5 – استاد سازگار
امان از شام
در روایت آمده از امام سجّاد علیه السلام پرسیدند: سخت ترین مصائب شما در سفر كربلا كجا بود؟ در پاسخ ، فرمود: (الشّامُ الشّامُ الشّامُ)، یا سه بار فرمود: (امان از شام) به روایت دیگر، امام سجّاد علیه السلام به نعمان بن منذر مدائنى فرمود: در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند كه از آغاز اسیرى تا آخر، چنین مصیبتى بر ما وارد نشده بود:
1- ستمگران در شام اطراف ما را با شمشیرهاى برهنه و نیزه هاى استوار احاطه كرده بر ما حمله مى كردندوكعب نیزه به ما مىزدند. آنان مارادرمیان جمعیت بسیارنگهداشتند و ساز و طبل مى زدند.
2- سرهاى شهدا را میان هودجهاى زنهاى ما قرار دادن و سر عمویم عبّاس علیه السلام را در برابر چشم عمه هایم زینب و امّكلثوم علیه السلام نگهداشتند، و سر برادرم على اكبر و پسر عمویم قاسم علیه السلام را در برابر چشم سكینه و فاطمه (خواهرم ) مى آوردند و با سرها بازى مى كردند، و گاهى سرها به زمین مى افتاد و زیر سم ستوران قرار مى گرفت .
3- زنهاى شامى از بالاى بامها، آب و آتش بر سر ما مى ریختند. آتش به عمّامه ام افتاد، ولى چون دستهایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش كنم . در نتیجه عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید.
4- از طلوع خورشید تا نزدیك غروب ما را همراه ساز و آواز، در برابر تماشاى مردم در كوچه و بازار گردش دادند و مى گفتند: اى مردم ، بكشید اینها را كه در اسلام هیچگونه احترامى ندارند.
5- ما را به یك ریسمان بستند و با این حال ما را از در خانه یهودى و نصارى عبور دادند، و به آنها مى گفتند: اینها همان افرادى هستند كه پدرانشان ، پدران شما را (در خیبر و...) كشتند و خانه هاى آنها را ویران كردند، امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید. یا نُعمانُ فَما بقى اءحد منهم الا وَقَدْ اَلقى عَلَینا مِنْ التُرابِ وَالا حجارِ وَالا خشاب ما اءرادَ. اى نعمان هیچ كس از آنها نماند مگر اینكه هرچقدر مى خواست از خاك و سنگ و چوب به سوى ما افكند.
6- ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جاى غلام و كنیز بفروشند ولى خداوند این موضوع را براى آنها مقدور نساخت .
7- ما را در مكانى جاى دادند كه سقف نداشت ؛ روزها از گرما و ترس كشته شدن ، همواره در وحشت و اضطراب به سر مى بردیم .
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر نوشته حجة الاسلام سیدمحمدباقری پورجلددوم]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری