درامتداد تاریکی-رقص آتش در دوئل عشقی!
نویسنده : سید خلیل سجادپور
موتورسواری که به ظن سرقت توسط ماموران کلانتری شفای مشهد دستگیر شده بود، درحالی ماجرای «رقص آتش در یک دوئل عشقی» را فاش کرد که پای تازه عروس نیز به پرونده آتشسوزی عمدی خودرو کشیده شد.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، چند روز قبل نیروهای گشت نامحسوس کلانتری شفای مشهد در راستای اجرای طرح ارتقای امنیت اجتماعی و بهمنظور مقابله با سرقتهای شبانه، عملیات گستردهای را در حوزه استحفاظی خود آغاز کرده بودند که موتورسیکلتی در حاشیه بولوار عبدالمطلب توجه آنان را جلب کرد. تیغه تبری که از زیر زین موتورسیکلت بیرون آمده بود، ظن افسران گشت را برانگیخت؛ چراکه احتمال داشت راکب موتورسیکلت از سارقان زورگیر باشد. به همین دلیل نیروهای انتظامی در اطراف موتورسیکلت منتظر ماندند تا این که جوانی از یک قهوهخانه خارج شد و هنگامی که قصد داشت موتورسیکلت را روشن کند در محاصره پلیس قرار گرفت. این جوان که حیرتزده به نیروهای انتظامی می نگریست، وقتی قهوهفروش آن سوی خیابان گفت: من اهل شهرستان گرگان هستم و برای مسافرت به مشهد آمدهام و در یکی از هتلهای خیابان اما رضا(ع) ساکن هستم ولی به تقاضای مالک موتورسیکلت که از دوستانم است برای صرف قهوه تلخ به قهوهفروشی آمدیم... در همین هنگام جوان دیگری که خود را کاظم معرفی میکرد از قهوهخانه بیرون آمد و به نیروی انتظامی گفت: موتورسیکلت متعلق به من است اما مدارک مالکیت و گواهینامه همراه ندارم!
این در حالی بود که افسران پلیس علاوه بر تبر، بطری حاوی بنزین را نیز از بغل قاب موتورسیکلت بیرون کشیدند که به طرز ماهرانهای جاسازی شده بود.
«کاظم»(جوان23ساله) در پاسخ به سوال ماموران انتظامی گفت: من قصد داشتم به سمت جاده کلات حرکت کنم به همین دلیل مقداری بنزین درون بطری ریختم تا در مسیر از آن استفاده کنم، تبر را هم احتمال دادم لازم میشود!
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: درحالی که یک از افسران گشت انتظامی همچنان به طرح سوالات فنی و انحرافی از راکب موتورسیکلت ادامه میداد، یکی دیگر از آنان شماره پلاک موتورسیکلت را از مرکز فرماندهی استعلام کرد؛ اما چند شماره این پلاک نشان میداد که تصویر موتورسیکلت مذکور در یکی از صحنههای آتشسوزی عمدی خودرو ثبت شده است. بدین ترتیب دو جوان موتورسوار با دستور بامدادی سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفا) به مقر انتظامی هدایت شدند و در دایره تجسس مورد بازجوییهای تخصصی قرارگرفتند و در این هنگام افسران تجسس با دستیابی اطلاعاتی به پرونده آتشسوزی دریافتند که حادثه مذکور تیر ماه گذشته در شهر جدید گلبهار رخ داده است. جوان موتورسوار وقتی در برابر اسناد و دلایل مستند قرار گرفت، در حالی که ناباورانه به تصاویر آتشسوزی خیره شده بود، بهناچار لب به اعتراف گشود و گفت: قبول دارم خودروی پراید را من به آتش کشیدم اما خیلی زود هم پشیمان شدم؛ چراکه از مدتی قبل به دختری علاقهمند بودم و قصد ازدواج با او را داشتم ولی زمانی به خود آمدم که آن دختر با جوان دیگری ازدواج کرده بود. از سوی دیگر متوجه شدم که آن دختر هم علاقهای به نامزدش ندارد. به همین خاطر از من خواست تا خودروی نامزدش را آتش بزنم! من هم شبانه سوار موتور سیکلت شدم و از مشهد به گلبهار رفتم. خودروی پراید را بهتنهایی آتش زدم و دوباره به مشهد بازگشتم.
بنا بر گزارش روزنامه خراسان، در جریان رسیدگی به این پرونده، تازه عروس نیز به کلانتری احضار شد و مورد بازجویی قرارگرفت. این دختر جوان نیز با مشاهده «کاظم» دیگر نتوانست حقیقت ماجرای «رقص آتش در دوئل عشقی» را پنهان کند؛ بنابراین با ارشاد و نصیحتهای رئیس کلانتری به بیان سرگذشت خود پرداخت و گفت: چند سال قبل مادرم به دلیل اعتیاد پدرم از او طلاق گرفت و به دنبال سرنوشت خودش رفت. پدرم نیز با زن دیگری ازدواج کرد و من در همان سن نوجوانی مجبور شدم با نامادری زندگی کنم! روزها و شبها را با دلتنگی سپری میکردم اما هیچ کس به من توجهی نداشت. گویی همه درگیر امور روزمره خودشان بودند. پدرم نیز سرگرم زندگی جدید خود بود و مرا نمیدید. من هم که بیشتر اوقاتم را با دوستانم میگذراندم به دنبال بهانهای برای پر کردن این خلأ عاطفی بودم تا این که با «کاظم» آشنا شدم و خیلی زود به او دلباختم! من فقط در جست و جوی محبت بودم و او انگار همه زندگی و دلگرمی من شده بود. حالا دیگر من هم عشق را در خیابان جست و جو می کردم و توجهی به رفتارهای پدر و نامادری ام نداشتم. آن قدر در این رفتارهای هیجانی و دروغین غرق بودم که دیگر درس و مدرسه یادم رفت و تازه متوجه شدم که مدتی است به مدرسه نرفتهام و هیچ کس هم اهمیتی به این موضوع نمیداد. در همین روزها بود که زمزمههایی از نامادریام شنیدم که باید ازدواج کنم! پدرم نیز مرا به گوشه آشپزخانه برد و گفت: خواستگار خوبی داری! تو هم بالاخره باید به دنبال سرنوشت خودت بروی! می دانستم نظر من برای آنان اهمیتی ندارد و اصرارهایم نیز بی فایده است؛ بنابراین سکوت کردم و خیلی زود خودم را پای سفره عقد دیدم! من هیچ علاقهای به نامزدم نداشتم ولی به پدرم نیز چیزی نمیگفتم تا این که هنوز دو ماه بیشتر از دوران نامزدی ما سپری نشده بود که با کاظم هماهنگ کردم تا خودروی نامزدم را به آتش بکشد. او هم به مقابل خانه ما آمد و پراید نامزدم را آتش زد که روی پل منزل پارک بود.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، با دستور رئیس کلانتری شفا، پرونده این ماجرا درحالی به دستگاه قضایی ارسال شد که هوشیاری نیروهای انتظامی عاملان حادثه تاسفبار دیگری را به دام انداخت. خراسان : شماره : 21343 - ۱۴۰۲ يکشنبه ۷ آبان
جنایت عجیب در باغ انگور!
نویسنده : سیدخلیل سجادپور
جوان 35 ساله ای که پس از ارتکاب جنایت در چهار دیواری مخروبه باغ انگور،خود را به بیمارستان روانپزشکی معرفی کرده بود درحالی راز قتل مرد 60 ساله را بر ملا کرد که احتمال می رود ماجراهای عجیبی در این پرونده جنایی رقم بخورد!
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان ، هفدهم مهر گذشته ،خانواده مرد تبعه خارجی با مراجعه به پلیس آگاهی خراسان رضوی از گم شدن وی ابراز نگرانی کردند. آن ها مدعی بودند مرد 60 ساله شانزدهم مهر طبق معمول برای کارگری به سرگذر در بولوار رسالت رفته اما دیگر به خانه بازنگشته است! در پی اعلام این گزارش و با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ جواد شفیع زاده (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) پرونده ای در این رابطه تشکیل شد و در دایره فقدانی ها،مورد رسیدگی قرارگرفت اما هرچه کنکاش های کارآگاهان در دهلیزهای تاریک این پرونده عمیق تر می شد، روزنه هایی از جنایت نیز سوسو می زد تا جایی که دیگر تحقیقات نامحسوس به سرنخ هایی از یک کلاف پیچیده گره خورد و فرضیه قتل «سنگ علی» قوت گرفت.
این گونه بود که پرونده مذکور با دستور و نظارت مستقیم سرهنگ مهدی سلطانیان(رئیس اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی) به دایره قتل عمد انتقال یافت و بررسی های تخصصی کارآگاهان بر فرضیه جنایت متمرکز شد. کارآگاهان در ادامه فعالیت های اطلاعاتی افسران دایره فقدانی ها به باز بینی دوربین های ترافیکی و مداربسته ای پرداختند که در مسیر تردد هر روزه «سنگ علی» قرار داشتند اما هیچ اثری از وی دیده نشد تا این که پس از چند روز تحقیقات میدانی وشبانه روزی بالاخره تصویری از مرد تبعه خارجی در اطراف تجمع کارگران سرگذری در بولوار رسالت نمایان شد. همین سرنخ کافی بود تا کارآگاهان به ردزنی و نقطه یابی مسیر تردد وی ادامه دهند. طولی نکشید که تصویر دیگری از یک جوان 35 ساله به دست آمد که درکنار مرد تبعه خارجی حرکت می کرد به طوری که گویی او را برای کارگری اجیر کرده است.
بنابرگزارش روزنامه خراسان ،با جمع بندی این اطلاعات و سرنخ های موجود ،گروهی کارآزموده از کارآگاهان به سرپرستی سرهنگ ولی نجفی(رئیس دایره قتل عمدآگاهی)وارد عمل شدند و با بهره گیری از فناوری های نوین پلیسی به هویت جوان 35 ساله پی بردند .رصدهای اطلاعاتی برای شناسایی محل سکونت این جوان روز چهارشنبه گذشته به نتیجه رسید و کارآگاهان پس از جست وجوهای زیاد متوجه شدند که وی توسط نزدیکانش در بیمارستان روانپزشکی ابن سینای مشهد بستری شده است. در همین حال کارآگاهان به سراغ برادر وی رفتند و ازمیان جملات وی به رازی از یک جنایت پی بردند که جوان 35 ساله قبل از بستری در مرکز درمانی از آن سخن گفته بود. به همین خاطر کارآگاهان وارد عملیات اطلاعاتی نامحسوس شدند و خیلی زود به اخباری
دست یافتند که حکایت از رفت و آمدهای «حمید-ک» (جوان35ساله) به زمین های کشاورزی و باغ انگوری در اطراف روستای برقی داشت. بنابراین کارآگاهان با پرس وجوهای محلی به مالک باغ انگور رسیدند و با استفاده از شگردهای پلیسی ،جسد مرد 60 ساله را درون یک چهاردیواری مخروبه در حالی کشف کردند که فقط دست جسد از زیر سنگ ها و تکه آجرهای ساختمانی بیرون بود.
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است به این ترتیب خبر کشف جسد در بی سیم های پلیس پیچید و ظهر پنج شنبه گذشته ، قاضی ویژه قتل عمد عازم انتهای بولوار شهید کشمیری شد و درحالی که دستورات محرمانه ای را برای مراقبت ویژه از متهم به قتل در بیمارستان روانپزشکی صادر کرده بود،به تحقیق میدانی در محل کشف جسد پرداخت.بررسی های اولیه حاکی ازآن بود که مرد تبعه خارجی با وارد آمدن ضربات سنگ یا جسم سخت به ناحیه سر به قتل رسیده است؛ اما با توجه به فساد نعشی شدید، جسد مرد 60 ساله برای تعیین علت دقیق مرگ به پزشکی قانونی انتقال یافت.درهمین حال قاضی دکتر صادق صفری برای ادامه تحقیقات به طرف بیمارستان ابن سینای مشهد حرکت کرد ومتهم به قتل را زیررگبار سوالات فنی قرار داد،متهم که با مشاهده قاضی ویژه قتل عمد ،هراسان و نگران شده بود با دستپاچگی خاصی ادعا می کرد هنوز قرص هایش را نخورده است! و فریاد می زد قرص هایم را بدهید!این درحالی بود که کادردرمانی هنوز برای تمارض های وی تردیدهای بسیاری داشتند!و هیچ داروی خاصی برای او تجویز نکرده بودند!
مرد35 ساله هنگامی که متوجه شد مقام قضایی نیز بیماری روانی او را باورپذیر نمی داند ،ابتدا تلاش کرد تا وانمود کند که مرد 60 ساله را نمی شناسد و هیچ گاه اورا ندیده است اما وقتی تصاویر دوربین مداربسته در مقابل دیدگانش قرار گرفت به صراحت گفت: او را از سر گذر برای کارگری در زمین های کشاورزی بردم ولی وقتی به باغ انگور یکی از بستگانم در اطراف روستای برقی رسیدیم چنین ادعا کرد که نمی تواند کار کند!و در میان حرف هایش به من ناسزا گفت که عصبانی شدم وبا سنگ به سرش زدم . بر اساس گزارش روزنامه خراسان، در حالی که تحقیقات کارآگاهان در دهلیزهای وحشتناک این پرونده جنایی با راهنمایی های قاضی شعبه 208 دادسرای عمومی وانقلاب مشهد ادامه دارد سرنخ هایی از ماجراهای عجیب دیگر نیز به دست آمد که پیگیری های تخصصی دراین باره وارد مرحله جدیدی شده است. خراسان : شماره : 21342 - ۱۴۰۲ شنبه ۶ آبان
ترفند کثیف !
نویسنده : ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
وقتی از شوهرم طلاق گرفتم و در یک رستوران مشغول کار شدم، دیگر احساس می کردم از رفتارهای خشن شوهر معتادم نجات یافته ام و می توانم در آرامش و آسایش زندگی کنم اما نمی دانستم که با این ترفند کثیف به دام کارفرمایی حیله گر می افتم که ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این ها بخشی از اظهارات زن 20 ساله ای است که مدعی بود راه گریزی برای فرار از هوسرانی های کارفرمایش ندارد و به ناچار دست به دامان قانون شده است. این زن جوان درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت:پدرم با کارگری هزینه های خانواده 6نفره اش را تامین می کرد و من هم فرزند دوم آن ها هستم؛ اما پدرم اوضاع مالی خوبی نداشت و به همین خاطر هم من در 16 سالگی پای سفره عقد نشستم و با جوانی عصبی و معتاد ازدواج کردم. «قربان» بی جهت مرا کتک می زد و ناسزا می گفت ولی من همواره سکوت می کردم تا شاید او روزی دست از این رفتارهای خشن بردارد. با وجود این، کار به جایی رسید که دستم را شکست و مرا از خانه بیرون انداخت. دیگر چارهای نداشتم و به خانواده ام پناه بردم اما با مخالفت و برخورد سرد خانواده ام روبه رو شدم و دوباره نزد «قربان» بازگشتم. حالا دیگر احساس می کردم هیچ حامی و پشتیبانی ندارم و خودم باید مسیر آینده ام را پیدا کنم چرا که کسی از من در برابر آن موجود خشن حمایت نمی کرد. بالاخره آن قدر تنهایی و مشکلات اقتصادی به من فشار آورد که از «قربان» جدا شدم و به کارگری در منازل مردم روی آوردم؛ اما درآمدم کفاف هزینه های زندگی و اجاره سوئیتی را نمی داد که بعد از طلاق آن جا زندگی می کردم.
خلاصه پس از جست وجوهای زیاد در یک رستوران مشغول کار شدم و خیلی زود با کارکنان آشپزخانه و دیگر کارکنان آن جا خو گرفتم. همه افرادی که در آن رستوران کار می کردند، رابطه خوبی با من داشتند و حتی کارفرما نیز که او را «مهندس» صدا می زدند، به من احترام می گذاشت؛ ولی از نیمه دوم مرداد گذشته حادثه ای رخ داد که سرنوشت مرا نیز به ترفندی کثیف گره زد. آن شب یکی از همکاران آشپزخانه رستوران، دچار ناراحتی قلبی شد و من و یکی از بانوان آن جا بلافاصله او را با خودروی «مهندس» به مرکز درمانی رساندیم اما شب از نیمه گذشت و به همین خاطر «مهندس» پیشنهاد کرد تا من و همکارم را به منزلمان برساند! خلاصه در مسیر ابتدا «فروزان» را پیاده کرد و بعد هم مرا به خانه ام رساند. وقتی از خودرو پیاده شدم، «مهندس» خواست از سرویس بهداشتی منزلم استفاده کند! من هم او را به داخل راهنمایی کردم ولی ترس و دلهره عجیبی داشتم . به رفتارها و نگاه های مهندس مشکوک بودم ولی چون کارفرمایم بود، در رودربایستی قرار گرفتم....
خلاصه وقتی مهندس از سرویس بهداشتی بیرون آمد، در حالی که سعی می کرد به من نزدیک شود، سوالات خصوصی تری از من می پرسید. من هم تلاش می کردم خودم را از او دور کنم! از شرم و خجالت سرخ شده بودم که مهندس تقاضای یک استکان چای کرد! با دستپاچگی و در حالی که شوک شده بودم، کتری آب را روی اجاق گاز گذاشتم اما او رهایم نکرد و بالاخره به هدف شوم خود رسید! و سپس با عجله از خانه خارج شد. صبح روز بعد مدام با من تماس می گرفت اما من در تردید وحشت آوری قرارگرفته بودم و به تماس هایش پاسخ نمی دادم! از سوی دیگر هم می ترسیدم مرا اخراج کند به همین خاطر ماجرا را برای یکی از متصدیان رستوران بازگو کردم. او هم درحالی که وانمود می کرد این موضوع برایش باورناپذیر است، از من خواست تا بار دیگر مهندس را به منزلم ببرم تا ما را زیرنظر داشته باشد و به قول معروف بتواند به من کمک کند! من هم صحبت های مهندس را پنهانی ضبط کردم و او یک بار دیگر به منزلم آمد و تاکید کرد که به کسی چیزی نگویم! روز بعد وقتی به محل کارم رفتم، تازه فهمیدم که آن ها هم به قصد دلسوزی و کمک به من وارد این ماجرا نشده اند و کسی در رستوران از من حمایت نمی کند! این در حالی بود که مزاحمت های «مهندس» روز به روز بیشتر می شد و من در تنگنای دلهره آوری قرار داشتم. به همین دلیل به کلانتری آمدم تا قانون از من حمایت کند و ....
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: بررسی های کارشناسی و اقدامات قانونی درباره ادعاهای این زن جوان با صدور دستوری محرمانه از سوی سرهنگ ابراهیم خواجهپور(رئیس کلانتری نجفی مشهد) آغاز شد. خراسان : شماره : 21342 - ۱۴۰۲ شنبه ۶ آبان
کلاهبرداری از زنان
وقتی با صحبت های ظاهری و چرب زبانی های جوانی که در یک شرکت ساختمانی کار می کرد تصمیم به ازدواج مجدد گرفتم وبه عقد موقت او درآمدم هیچ گاه تصور نمی کردم که در دام یک مرد کلاهبردار افتاده ام و او با این شیوه از زنان دیگر هم کلاهبرداری می کند...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، زن 36 ساله با بیان این مطلب به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد گفت:15 ساله بودم که با «فریبرز» ازدواج کردم. او جوانی بسیار آرام و سر به زیر بود که درهمسایگی ما زندگی می کردند، اما هنگامی متوجه اعتیاد شوهرم شدم که دخترم به دنیا آمده بود. با وجود این مشکل خاصی را در زندگی احساس نمی کردم؛ چراکه پدر شوهرم همه کمبودهای ما را جبران می کرد و من هم به خاطر محبت های خانواده «فریبرز» در برابر رفیق بازی ها و اعتیاد همسرم اعتراض نمی کردم. او هم به من کاری نداشت و هیچ گاه به من توهین نمی کرد و کتکم نمی زد!
پدر «فریبرز»چند بار او را درمرکز ترک اعتیاد بستری کرد، ولی هیچ فایده ای نداشت و او هربار بعد از مدت کوتاهی بازهم به مصرف ادامه می داد تا این که به مواد مخدر صنعتی هم رو آورد و هر روز بیشتر در گرداب مواد افیونی فرو می رفت. کار به جایی رسید که دچار مشکلات مالی شدیدی شدیم و «فریبرز» برای تامین هزینه های اعتیادش دست به سرقت های ریز و درشت می زد.او آن قدر دزد مشهوری شده بود که ماموران انتظامی مدام منزل ما را بازرسی می کردند و هر بار با کشف اموال سرقتی او را به زندان انتقال می دادند. در این شرایط مجبور به جدایی از«فریبرز» شدم، اما پدرشوهرم یک واحد آپارتمان را به عنوان مهریه به من واگذار کرد تا به همراه نوه اش در آن جا زندگی کنیم.
از سوی دیگر من برای تامین مخارج زندگی صبح ها در یک فروشگاه لوازم خانگی کار می کردم و بعدازظهرها برای فروش لوازم ساختمانی یک شرکت بازاریابی می کردم. در همین شرکت بود که با «ایوب» آشنا شدم.او برای بازاریابی بهتر تجربه هایش را در اختیارم می گذاشت و با چرب زبانی و مهربانی های ظاهری خودش را به من نزدیک کرد تا جایی که دیگر من و دخترم را به رستوران می برد و به خانه ام می آمد. در همین روزها وقتی اعتماد کامل مرا جلب کرد، پیشنهاد ازدواج موقت داد و من هم خیلی زود پذیرفتم .او مدعی بود به خاطر آن که همسرش باردار نشده است از یکدیگر طلاق گرفته اند و اکنون به تنهایی زندگی می کند.خانواده «ایوب» هم خیلی به من علاقه نشان می دادند و با محبت هایشان مرا غافلگیر کرده بودند.
در این شرایط «ایوب» از من خواست تا واحد آپارتمانی ام را بفروشم و با آن ابزار و دستگاه های بتن ریزی بخریم تا به درآمدهای هنگفت برسیم! و با باقی مانده پول فروش آپارتمان هم یک دستگاه خودرو برای رفت وآمدهایمان بخریم! من هم پیشنهاد او را قبول کردم، ولی شوهرم نه تنها خودرو نخرید، بلکه نمی دانم پول های فروش آپارتمان را کجا هزینه کرد!حالا هر بار از راه اندازی شرکت بتن ریزی سخن می گفتم او و خانواده اش به شدت ناراحت می شدند و مرا سرزنش می کردند. آن ها مدام مرا به مسافرت می بردند و با موضوعات مختلف سرگرم می کردند که در این باره چیزی نگویم! مدتی بعد فهمیدم«ایوب» قطعه زمینی را هم که در منطقه توس مشهد با ارثیه پدری خریده بودم بدون اطلاع من و به صورت پنهانی فروخته است! ولی بازهم سکوت کردم تا زندگی ام دوباره متلاشی نشود!در همین حال یک روز یکی از همسایگان با من تماس گرفت و از درگیری شوهرم در منزل مسکونی ام خبر داد. خیلی سریع و هراسان خودم را به خانه رساندم و زنی را با دست خون آلود دیدم که فریاد می زد«پولم را بده!» آن روز شماره تلفن آن زن را گرفتم و بعد متوجه شدم که «ایوب» از آن زن هم مانند من کلاهبرداری کرده است و در واقع شگرد کلاهبرداری های شوهرم با همین شیوه چرب زبانی و جلب اعتماد زنان بود برای همین به کلانتری آمدم تا به دلیل فروش اموالم از او شکایت کنم اما ای کاش...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است با توجه به اهمیت این ماجرا،کنکاش های تخصصی پلیس برای کشف حقیقت، با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ جواد یعقوبی(رئیس کلانتری سپاد مشهد)آغاز شد. خراسان : شماره : 21341 - ۱۴۰۲ پنج شنبه ۴ آبان
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی