🚨امام جواد جدائی از پدر تا شهادت🚨
🏴 امام جوادعلیه السلام کودکى خردسال بود که پدرش مى‏خواست به سوى خراسان عزیمت نماید، «و از مدینه به مکه آمد که برای آخرین بار خانه خدا را زیارت کند» آن طفل همراه امام هشتم به سوى مکه آمد، زیرا والد ماجدش مى‏خواست با خانه کعبه، یعنى مقدّس‏ ترین مکان جهان اسلام، وداع و خدا حافظى کند.
🏴 امام ابوجعفر ثانى (امام نهم) بر دوش «موفق» خادم پدر با هوشیارى و کنجکاوى زاید الوصفى ناظر و شاهد رفتار هاى على بن موسى الرضاعلیه السلام بود و مى‏دید که آن وجود مبارک با هیجان و اشتیاق خاصّى همچون کسى که دیگر به سرزمین حجاز بازنخواهد گشت، مشغول طواف است و پس از آن به مقام ابراهیم‏علیه السلام مى‏رود تا نماز بگذارد. آن کودک نکته سنج و تیزبین، که بین 4 تا 6 سال سن داشته است، نسبت به اعمال پدر حسّاس گردید و از دوش «موفق» خادم پایین آمد و با حالتى اندوهگین در حِجْر اسماعیل‏ علیه السلام بست نشست.
موفّق (خادم امام) «هرکارکرد» نتوانست حضرت جواد را از جاى خود حرکت دهد و دوباره بردوش گیرد و ناگزیر ماجرا را به استحضار امام رضاعلیه السلام رسانید.
آن حضرت به سراغ فرزند دلبندش رفت تا وى را از روى حجر بلند کند و خطاب به وى مى‏فرماید: فرزندم! از جاى خویش برخیز. امام جوادعلیه السلام با لحنى کودکانه امّا حاوى فراست و فرزانگى مى‏گوید: پدرجان! چگونه از جاى خود برخیزم در حالى که مشاهده مى‏کنم شما مشغول وداع دائمى با خانه خدا هستید. امام هشتم‏ علیه السلام فرمود: حبیب من! بلند شو. لذا امام جوادعلیه السلام از جاى خود برخاست. (کشف الغمة فى‏معرفة الائمه، ج 3، ص 187)
🏴 گروهى از مورّخان و محدّثان تصریح کرده‏ اند: اشک از چشمان حضرت ثامن الحجج سرازیر گردید و سپس فرزندش را در کنار خویش گرفت و در پناه خود قرار داد و تمامى
نمایندگان و وکلاء خود را امر فرمود که از حضرت جوادعلیه السلام شنوایى داشته باشند و از مخالفت با حضرت بپرهیزند، و اصحاب مورد اعتماد را خبرداد که آن حضرت جانشین وى مى‏ باشد. آنگاه خانواده خویش را گردآورد و مبلغ دوازده هزار دینار بینشان تقسیم فرمود و آنان را به گریستن واداشت و سرانجام در سال 200 هجرى از راه بصره - آن گونه که مأمون خواسته بود - حرکت نمود. (اثبات الوصیه، مسعودى، ص 176)
🏴 امام جوادعلیه السلام «در سفر خراسان» همراه ایشان نبوده و در حجاز از پدر جدا شده‏ است.
🏴 اما گروهى دیگر از تاریخ نگاران و ارباب تراجم تصریح نموده‏ اند: امام جوادعلیه السلام در سفر خراسان همراه پدر بود و این نگرانى از باب شهادت امام رضاعلیه السلام بوده است نه به دلیل جدایى آن دو امام از یکدیگر. و امام محمدتقى‏علیه السلام پس از شهادت پدر به مدینه بازگشت. (زندگى دوازده امام، هاشم معروف حسنى، ترجمه محمد رخشنده، ج 2، ص 447 و 448)
🏴 عده‏ اى هم تأکید کرده‏ اند: امام در حجاز از پدر جدا گشت ولى دو سال بعد؛ یعنى در سال 202 هجرى براى این که دیدارى تازه کند، به عزم مسافرت به خراسان از طریق جنوب غربى ایران به خراسان آمد تا آنکه در مرو با پدر ملاقات کرد، و مأمون عباسى در همین سفر با حضرت جوادعلیه السلام آشنا شد و به فضایل آن حضرت پى‏برد. (اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج 2، ص 33؛ زندگانى سیاسى امام جواد(ع) جعفر مرتضى عاملى، ترجمه سید محمد حسینى ، ص 76؛ سیماى سبزوار، محمد ابراهیم احمدى، ص 23)
🏴 در مدت 15 سالى که امام جواد علیه السلام در مدینه تشریف داشتند، به عبادت، تدریس و تعلیم احکام الهى، حلّ و فصل دعاوى مردم و اصلاح میان مؤمنین، تفسیر قرآن و بیان حقایق علمى روى آوردند و در ضمن، به زراعت و کار در باغستان‏ها و نخلستان‏ها مشغول بودند، امام همچون اجداد طاهرینش از اطعام و انعام محرومان و بینوایان و رسیدگى به امور خویشاوندان کم بضاعت لحظه‏اى غافل نبود و از بى‏ خانمان‏ ها، یتیمان و درماندگان به نحو مطلوب و به گونه‏اى که عزّت آنان حفظ گردد، حمایت مى‏کردند. (زندگانى امام محمدتقى الجواد(ع)، حسین عمادزاده، ص 207)
🏴 اباصلت «هروی» (عبدالسلام فرزند سلیمان) پس از شهادت امام رضاعلیه السلام توسط مأمون زندانى گردید. یکسال بر او در حبس سپرى شد تا آن که شرایط برایش سخت گردید. پس خداوند را به رسول و خاندان او، سوگند داد تا راهى را برایش بگشاید، ناگهان امام جوادعلیه السلام با "طىّ‏الارض" در زندان، بر وى وارد گردیده و فرمودند: اى اباصلت! کار برتو سخت گردیده و بسیار دلتنگ شدى، برخیز و از اینجا بیرون برو. آنگاه امام با دست مبارک به زنجیرها زدند و همگى از هم باز شدند و اباصلت در برابر دیدگان زندانبان آزاد گردید بدون اینکه آن محافظان بتوانند چیزى بگویند. از آن پس، حضرت به وى فرمودند: در امان خداوند برو که دیگر چنین اتفاقى برایت رخ نخواهد داد و دست آنان نیز از تو کوتاه خواهد شد. (عیون اخبارالرضا (ع)، ص 354)
🚨◾️🏴◾️🏴◾️🏴◾️🚨
@kalamenur
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄

🏴 امام جواد علیه السلام دو بار از مدینه به بغداد رفتند ،
🏴 بار اول سال 215 ق. با فراخوان مأمون به بغداد رفتند که با علمای بغداد بحث و مناظره ای داشتند که همه با علم و فضل ایشان پی بردند و با پیشنهاد مأمون با ام الفضل دختر مأمون ازدواج کرده و به مدینه باز گشتند ،
شهر تکریت، بین موصل و بغداد و در 30 فرسنگى مرکز حکومت عباسى قرار داشت . اگرچه تزویج مزبور در بغداد صورت پذیرفت اما انتقال همسر به امام در سال 215 ق. و در شهر تکریت صورت گرفت ،
امام برکرانه دجله در خانه احمد بن یوسف مدتى اقامت داشت تا آن که تصمیم گرفت در ایام حجّ با همسرش به مکه برود و از آنجا عازم مدینه شود ،
در سال 213 ق. و در حالى که مأمون در شهر طرطوس اقامت داشت، امام در بغداد هرچه داشتند؛ در راه خدا به محرومان اهداء نمودند و راه حجاز را پیش گرفتند. در مدینه امام با امّ‏ ولدى که او را "سمانه مغربیه" مى‏گفتند، ازدواج کردند. زیرا روح آلوده ام‏الفضل نمى‏توانست پرورش دهنده امامى دیگر باشد ،
"مدینه" مرکز نشر معارف اسلامى و "مکه" کانون انقلاب‏هاى سیاسى گردید و تا زمان مرگ مأمون که سال 218 ق. بود، فرصتى بود تا امام، حقایق اسلامى و معارف قرآن و عترت را براى مردم بیان کنند.
🏴 بار دوم با فراخوان معتصم همراه ام الفضل به بغداد باز گشتند که به شهادت ایشان منتهی شد .
وقتى مأمون به هلاکت رسید و برادرش معتصم روى کار آمد، اطلاعاتى درباره ارتباط امام با شیعیان و نیروهاى انقلابى به دست آورد و نیز معجزات، کرامات و مقام علمى و معرفتى امام، سخت وى را در نگرانى فرو برد. از این جهت در آغاز محرم سال 220 ق. امام را از مدینه به بغداد فراخواند. امام این بار دریافت که دعوت مزبور، عادى نمى‏باشد و در وراى آن، نقشه‏هاى خطرناکى نهفته است.
اسماعیل بن مهران مى‏گوید: هنگامى که براى بار اوّل امام تحت فشار حکومت وقت از مدینه خارج شدند، عرض کردم: جانم فدایتان! از فرجام این سفر ترسانم، پس از شما امر امامت با کیست؟ امام، سیماى مبارک را در حالى که متبسّم بودند، به سوى من گرفتند و فرمودند: آن طور که فکر کردى، در این سال برایم حادثه‏ اى رخ نمى‏دهد.
🏴 حسین مکارى روایت مى‏کند که: در بغداد بر ابوجعفر ثانى (امام محمدتقى) وارد شدم و او را در موقعیتى که در آن قرار گرفته بود، دیدم. با خود گفتم: این انسان به وطن خود باز نمى‏گردد در حالى که در این چنین موقعیت خاصى از لحاظ خوراک و آسایش قرار دارد که من از آن آگاهى دارم. حسین مکارى مى‏افزاید : امام، سر مبارک را پایین گرفت و پس از لختى بلند کرد و در حالى که رنگ چهره‏ شان پریده بود، فرمود: "اى حسین! نان جو و نمک نیم کوب در حرم رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم نزد من محبوب‏ تر از وضع کنونى است. (بحارالانوار، ج 50، ص 48؛ الخرائج والجرائح، قطب راوندى، ص 344)
سپس براى بار دوم که از مدینه براى دیدار با معتصم خارج شدند، همان موضوع را مطرح کردم، حضرت این بار گریستند به گونه‏ اى که محاسنش‏تر شد. آنگاه رو به من نموده و فرمودند: در این سفر برایم حادثه‏ اى رخ مى‏دهد و امر امامت پس از من از آنِ پسرم على‏ علیه السلام است. (اصول کافى، باب النص على‏الجواد(ع)، ح 1)
🏴 هنگام عزیمت امام جواد علیه السلام برای بار دوم به بغداد، فرزندش امام هادى‏ علیه السلام را که دریاى بیکرانى از دانش و تقوا و فضیلت بود، به دوستان و اصحاب معرفى نمود. و جانشینى وى را به همه اعلام کرد و ودایع امامت را به آن حضرت سپردند و در روز بیست و هشتم محرم سال 220 ق. به شهر پرآشوب بغداد وارد شدند و به محض رسیدن به این شهر توسط مأموران معتصم دستگیر و محبوس گردیدند و عوامل حکومتى هیچ کس را اجازه ندادند با حضرت ملاقات کنند. وقتى امام در شرایط مزبور چند مدتى را سپرى کردند، معتصم در صدد توطئه علیه جان ایشان برآمد. و برخى روایت‏ها تصریح دارند که همسرش با تحریک عوامل حکومت بنى‏عباس در انگور سمّ نهاد و آن را به امام داد و ایشان در ذیقعده سال 220 بر اثر تأثیر این زهر، به شهادت رسید و امام هادى‏علیه السلام با "طىّ‏الارض" خود را به بغداد رسانید و مراسم تدفین پدر را به جا آورد و آنگاه با تشییع دوازده هزار نفرى شیعیان، پیکر پاک امام نهم در جوار بارگاه جدّش امام کاظم‏علیه السلام در کاظمین دفن گردید . (الامام الجواد من المهد الى‏اللحد، علامه قزوینى، ص 407؛ اثبات الوصیه، ص 193؛ بحارالانوار، ج 50، ص 123)
🚨◾️🏴◾️🏴◾️🏴◾️🚨
@kalamenur
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم یازدهم امام جوادع

تاريخ : پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳ | 17:45 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |