اهلبیت امام علیه السلام در شام قسمت آخر
پس از جسارت یزید نسبت به سر مقدس سیدالشهداء (علیهالسّلام) و امتثال او به ابیات ابن زبعری، زینب کبری (سلاماللهعلیها) به پا خاست و فرمود: «الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی رسوله و آله اجمعین صدق الله کذلک یقول: «ثم کان عاقبة الذین اساءوا السوای ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزءون».... ایشان پس از حمد و ثنای الهی و فرستادن درود و تحیت بر محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و آلش، فرمودند: خدای بزرگ به راستی میفرماید: «ثم کان عقبة الذین اساءوا السوای ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزءون؛ سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند.» [۱۰۷]
«ای یزید آیا گمان بردهای که با بستن راههای زمینی و تار کردن افقهای آسمان بر ما و چونان اسیران ما را از این سو به آن سو کشاندن، ما در نزد خداوند خوار گشتهایم و تو عزیز؟ آیا گمان میبری با این کار بر قدر و منزلت تو در نزد خداوند افزوده میشود؟ آیا این که دنیا را به کام و کارها را سامان یافته میبینی چنین بر خود میبالی و با خودپسندی تمام شادی میکنی؟ اگر امروز ملک و اقتدار ما به تو داده شده است، اندکی درنگ کن و این سخن خدای را به یاد آور که میفرماید: «ولا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین، آنها که کافر شدند (و راه طغیان پیش گرفتند) تصور نکنند اگر به آنها مهلت میدهیم به سودشان است ما به آنها مهلت میدهیم، فقط برای این که بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها عذاب خوار کنندهای (آماده شده) است.» [۱۰۸]
ای پسر آزاد شده؛ آیا این عدالت است که زنان و دختران و کنیزان تو در پس پرده عزت بنشینند و دختران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را چونان اسیران در کوچه و بازار بگردانی؟ و آنان را با سر برهنه و چهره باز از این شهر به آن شهر ببری تا مردم در آبشخورها و منزلگاهها به تماشایشان بنشینند و دور و نزدیک و شریف و پست دیده بر چهره هایشان اندازند و مردی که سرپرستی یا حمایت شان کند نداشته باشند. آن کس که سینه اش از بغض ما -اهل بیت (علیهمالسّلام) - آکنده است چرا باید در دشمنی با ما کوتاهی کند؟ آن گاه بی هیچ احساس گناهی و بی آنکه گناهت را بزرگ بشماری با چوبدستی بر لب و دندان ابا عبدالله (علیهالسّلام) میزنی و میگویی: «ای کاش بزرگانم در بدر حاضر بودند؟» چرا نباید این را بگویی و پدرانت را فرا نخوانی که با ریختن خون اهل بیت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ستارگان زمین از آل ابوطالب انتقام گرفتی و زخم هایت التیام یافت. بدان که به زودی به آنان خواهی پیوست و آرزو خواهی کرد کهای کاش شل و لال بودی و نمیگفتی که «شادی میکردند و از شادمانی هلهله سر میدادند» خداوندا! حق ما را بستان و انتقام ما را از کسانی که بر ما ستم کردند بگیر. ای یزید تو با این خونهایی که از فرزندان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ریختهای و حرمتی را که از آنان شکستهای نزد آن حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حاضر خواهی شد و این سخن خدای تبارک و تعالی است که میفرماید: «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون؛ (ای پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند مردگانند، بلکه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.» [۱۰۹]
اما آن کس که تو را چنین بر گرده مسلمانان سوار کرد و زمام امور آنان را به دست تو سپرد در آن روز که خداوند حاکم و دادخواه محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باشد و دست و پای تو گواه جنایت تو در آن محکمه باشد خواهد دانست کدام یک از شما بدبخت تر و بی پناه تر هستید.
ای یزید، ای دشمن خدا وای پسر دشمن خدا؛ سوگند به خدا تو در دیده من ارزش آن را نداری که سرزنشت کنم و کوچکتر از آن هستی که تحقیرت نمایم؛ اما چه کنم که دیدهها اشک بار و سینهها سوزان است و این کار نه ما را بس است و نه بی نیازمان میکند. پس از آن که حسین (علیهالسّلام) کشته شد و حزب شیطان ما را از کوفه به بارگاه بی خردان آورد تا به خاطر شکستن حرمت خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، پاداش خود را از بیت المال مسلمانان بگیرد، پس از آن که دست این دژخیمان به خون ما رنگین و دهانشان از پاره گوشتهای ما آکنده شده است، پس از آن که گرگهای درنده بر کنار آن بدنهای پاک جولان میدهند توبیخ و سرزنش تو چه دردی را دوا میکند؟ اگر ما را غنیمت انگاشتهای بدان در آن روزی که به کیفر کردار خود میرسی ما را از دست رفته خواهی یافت و در آن هنگام که جز آن چه از پیش فرستادهای نیابی خویش را زیانکار خواهی دید؛ تو از پسر مرجانه کمک بخواهی و او از تو و در کنار میزان تو و پیروان تو به روی یکدیگر عوعو کنید و خواهی دید بدترین توشهای که معاویه با تو همراه کرده است این بود که فرزندان محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را کشتهای. به خدا سوگند من جز از خدا نترسیدهام و جز نزد او شکایت نمیبرم هر مکری خواهی بیندیش و هر چه از دستت بر میآید انجام بده و هر چه میتوانی دشمنی کن به خدا ننگ این رفتاری که با ما کردهای پاک نخواهد شد خدای را سپاس که سرانجام سروران جوانان بهشت را به سعادت و مغفرت ختم کرد و بهشت را بر ایشان واجب ساخت از خدا میخواهم که بر درجات آنان بیفزاید و آنان را از بسیاری فضلش بهره مند گرداند که او ولی و تواناست.» [۱۱۰] [۱۱۱] [۱۱۲] [۱۱۳]
پس از این خطبه، یزید چنان در جواب ایشان عاجز و مستاصل گردید که چارهای ندید جز این که بر این گفته از شاعر تمثل جوید که میگفت: «یا صیحة تحمد من صوائح ما اهون الموت علی النوائح: چه صیحه خوبی میان صیحه هاست! و چه زود، مرگ، بر نوحه گران، آسان میشود.» [۱۱۴] [۱۱۵] [۱۱۶] [۱۱۷]
نقل شده که در یکی از مجالسی که یزید در حضور اسرای اهل بیت (علیهمالسّلام) و سرهای مقدس شهدا، تشکیل داده بود به دستور او، ماموران خطیبی را در مجلس حاضر کردند تا به بدگویی از امام حسین (علیهالسّلام) و پدر بزرگوارش بپردازد. خطیب بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی از امام علی (علیهالسّلام) و امام حسین (علیهالسّلام) به بدی یاد کرد و تا میتوانست در مدح و ستایش از معاویه و یزید مبالغه کرد. در این هنگام علی بن الحسین (علیهالسّلام) برخاست و با صدای بلند خطاب به آن مرد گفت: «وای بر توای سخنگو؛ خشنودی آفریدگان را با خشم آفریدگار معامله کردی و آتش جهنم را بر خود خریدی.» [۱۳۰] [۱۳۱] [۱۳۲]
آن گاه فرمود: «ای یزید اجازه بده تا بر این چوبها بالا بروم و سخنانی بر زبان آورم که هم خشنودی خداوند در آن باشد و هم کسانی که در این جا نشستهاند، پاداش و ثواب ببرند.»
یزید نپذیرفت. ولی مردم گفتند: «ای امیر مؤمنان اجازه بده تا بالای منبر برود، شاید چیزی از او بشنویم.» یزید نپذیرفت اما سرانجام با اصرار زیاد مردم اجازه داد تا امام (علیهالسّلام) به ایراد سخن بپردازد. پس حضرت (علیهالسّلام) بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ایها الناس اعطینا ستا و فضلنا بسبع اعطینا العلم، الحلم، السماحه، الفصاحه، الشجاعه و المحبة فی قلوب المؤمنین.....»
«ای مردم شش چیز به ما عطا شده است و به هفت چیز بر دیگران فضیلت یافتهایم. دانش، بردباری، بخشندگی، فصاحت، شجاعت و محبت در دلهای مؤمنان، شش فضیلتی است که به ما عطا شده است؛ و اما هفت چیز که خداوند ما را بدان بر دیگر مخلوقات جهان برتری داد از این قرار است: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) -محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلّم - از ماست. صدیق و راستگوی این امت (علی (علیهالسّلام)) از ماست. جعفر طیار از ماست. (حمزه) شیر خدا و رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از ماست. سرور زنان عالم، بتول (سلاماللهعلیها)، از ماست. دو سبط این امت و دو سرور جوانان بهشت، از ما هستند. پس هر کس مرا میشناسد که میشناسد و برای کسانی که مرا نمیشناسند حسب و نسب خویش را باز میگویم: منم فرزند مکه و منی، منم فرزند زمزم و صفا، منم فرزند آن که حجرالاسود را با ردای خود حمل کرد (و آن را در جایش قرار داد)، منم فرزند بهترین کسی که پیراهن و ردا پوشید. منم فرزند بهترین کسی که نعلین و کفش به پا کرد. منم فرزند بهترین کسی که طواف و سعی به جای آورد. منم فرزند بهترین کسی که حج گزارد و لبیک گفت. منم فرزند کسی که با براق به آسمان برده شد. منم فرزند کسی که از مسجدالحرام به مسجد الاقصی برده شد. منم فرزند کسی که جبرئیل او را به سدرة المنتهی رساند. منم فرزند کسی که نزدیک و نزدیکتر شد تا به قاب قوسین یا نزدیکتر رسید. منم فرزند کسی که با فرشتگان آسمان نماز گزارد. منم فرزند کسی که خدای بزرگ بر او وحی کرد. منم فرزند محمد مصطفی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، منم فرزند علی مرتضی (علیهالسّلام)، منم فرزند کسی که با مشرکان جنگید تا آن که لا اله الا الله را بر زبان جاری ساختند. منم فرزند کسی که روبروی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با دو شمشیر ضربت زد و با دو نیزه جنگید و دو بار هجرت کرد و دو بار بیعت نمود و به دو قبله نماز گزارد، در بدر و حنین جنگید و به اندازه چشم بر هم زدنی به خداوند کفر نورزید. منم فرزند شایستهترین مؤمنان، وارث پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، در هم کوبنده ی ملحدان، فرمانروای مسلمانان، نور مجاهدان، زینت عبادتگران، امیر گریه کنندگان، شکیباترین شکیبایان و برترین شب زنده داران آل یاسین و خاندان رسول رب العالمین. منم فرزند تایید شده توسط جبرئیل و یاری شده توسط میکائیل . منم فرزند حمایت کننده از حریم مسلمانان و کسی که با پیمان شکنان و ستمگران و خوارج پیکار کرد و با دشمنان ناصبی اش جنگید؛ و پر افتخارترین فرد قریش و نخستین کس از مؤمنان که خدا را لبیک گفت. پیشگامترین پیشگامان، در هم کوبنده ی تجاوزگران، بنیان کن مشرکان و تیری از تیرهای خدا بر ضد منافقان، زبان حکمت عابدان، یاور دین خدا، ولی امر خدا، باغ حکمت خدا و ظرف علم خدا، جوانمرد و بخشنده؛ بزرگوار و پاکیزهای از سرزمین بطحا، راضی به حکم خدا و مورد رضای پروردگار. پیش آهنگ، رادمرد، شکیبا و بسیار روزه دار، پاکیزه و استوار، دلاور و پربخشش. برکننده ریشه ستمگران؛ پراکنده ساز احزاب . از همه مهربانتر، بخشنده تر و زبان آورتر، مصمم و سرسخت تر. شیر ژیان، ابر پرباران که هر گاه در میدان جنگ شرکت میکرد دشمنان را درهم میشکست و آنان را چونان آسیاب خرد میکرد و چون تند باد، دشمنان را به سان خار و خاشاک پراکنده میساخت. شیر حجاز، صاحب اعجاز، سپهسالار عراق، امام (علیهالسّلام) به نص و استحقاق، مکی، مدنی، ابطحی، تهامی، خیفی، عقبی، بدری، احدی، شجری، مهاجری، سرور مردم عرب و شیر میدان کارزار؛ وارث مشعر و منی؛ پدر دو سبط - حسن (علیهالسّلام) و حسین (علیهالسّلام) - مظهر عجایب، پراکنده ساز سپاههای زبده؛ برق جهنده، نور شتابنده؛ شیر پیروز خدا، خواسته ی هر جوینده و بر هر پیروزی پیروز. این جد من علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) است.
منم فرزند فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها)، منم فرزند سرور زنان، منم فرزند پاکیزه بتول (سلاماللهعلیها)، منم فرزند پاره تن رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).» گوید: او پیوسته «منم منم» گفت و خود را معرفی میکرد. تا آن که صدای گریه و زاری مردم بلند شد و یزید از بیم برخاستن فتنه، به مؤذن دستور داد که برخیزد و اذان بگوید. پس سخن امام (علیهالسّلام) قطع شد و حضرت (علیهالسّلام) خاموش گشت.[۱۳۳] [۱۳۴] [۱۳۵] [۱۳۶]
چون مؤذن گفت: «الله اکبر» علی بن الحسین (علیهالسّلام) گفت: «بزرگی را بزرگ شمردی که هیچ کس را با او قیاس نتوان کرد و با حواس درک نگردد. هیچ چیز از خداوند بزرگتر نیست.» مؤذن گفت: «اشهد ان لا اله الا الله» علی بن الحسین (علیهالسّلام) گفت: «مویم و پوستم و گوشتم و خونم و مغزم و استخوانم به آن گواهی میدهد.» هنگامی که گفت: «اشهد ان محمدا رسول الله» علی بن الحسین (علیهالسّلام) از بالای منبر رو به یزید کرد و گفت: «ای یزید آیا این جد توست یا جد من؟ اگر بگویی که جد توست، دروغ گفتهای و اگر بگویی که جد من است، پس چرا خاندانش را کشتی؟» راوی میگوید: چون مؤذن از اذان و اقامه فراغت یافت، یزید پیش رفت و نماز ظهر را به جای آورد.[۱۳۷] [۱۳۸]
نقل شده که پس از سخنرانی امام سجاد (علیهالسّلام) در دربار یزید، یکی از عالمان بزرگ یهود که در مجلس حاضر بود از یزید پرسید: «ای امیرالمؤمنین این جوان کیست؟» یزید به او گفت: «صاحب این سر پدر اوست.» گفت: «صاحب سر کیست؟» گفت: «حسین بن علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) » گفت: «مادرش کیست؟» گفت: «فاطمه (سلاماللهعلیها) دختر محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).» آن مرد گفت: «سبحان الله؛ این پسر دختر پیامبرتان است که او را کشتهاید؛ رفتار شما پس از او با فرزندانش چه بد است به خدا قسم اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ما موسی بن عمران فرزندی از خود در میان ما به یادگار میگذاشت گمان دارم که پس از خداوند او را میپرستیدیم پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شما دیروز از میان شما رفت و شما امروز به فرزندش حمله بردید و او را کشتید؛ شما چه بد امتی هستید.» [۱۳۹] [۱۴۰]
نقل شده که یزید دستور مجازات او را صادر کرد. در این هنگام آن مرد یهودی برخاست و با صدای بلند فریاد زد: «هر چه میخواهید درباره من انجام دهید میخواهید بکشید و اگر میخواهید مرا زنده بگذارید من در کتاب تورات چنین خواندهام که هر کس ذریه پیامبری را بکشد مورد لعن ابدی خواهد بود و هر گاه بمیرد خداوند او را به آتش جهنم خواهد سوزاند.» [۱۴۱] [۱۴۲] [۱۴۳]
وقتی مردم اسرای کربلا را شناختند و به عظمت مقام آنان پی بردند، از کردار یزید بدشان آمد و او را لعن کردند و دشنام دادند و روی به اهل بیت آوردند. چون یزید چنین دید خواست خود را از خون حسین برکنار دارد لذا قتل امام را به گردن ابن زیاد گذاشت و او را بر این کردار لعن کرد.
در پی سخنرانیها و افشاگریهای اهل بیت (علیهمالسّلام)، نشانههای شکست در یزید و برنامه هایش روز به روز آشکارتر میگردید. با روشن شدن حقایق، اعتراض به عمل زشت یزید در به شهادت رساندن اباعبدالله الحسین (علیهالسّلام) در سرتاسر دمشق بالا گرفت و حتی دامنه این اعتراضات به دربار و خاندان یزید نیز کشیده شد. به گونهای که نقل شده روزی یزید فرمان داد تا سر مقدس سید و سالار شهیدان را بر در قصرش آویزان کنند.
هند دختر عبدالله بن عامر بن کریز -همسر یزید- بیرون آمد و در حالی که سرش را برهنه کرده بود پرده را به کنار زد و سپس به یزید پرخاش کرد و گفت: «آیا سر پسر فاطمه (سلاماللهعلیها) بر در خانه من آویزان است؟» یزید او را پوشاند و گفت: «بله؛ برای او شیون کن و بر پسر دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و قریش گریه کن ابن زیاد شتاب کرد و او را کشت خدا او را بکشد.» [۱۴۵] [۱۴۶] [۱۴۷]
یزید دستور داد تا اسرای اهل بیت (علیهمالسّلام) را به خانه اش ببرند. پس از ورود اهل بیت (علیهمالسّلام) به کاخ، آنان مورد استقبال گرم زنان خاندان بنی امیه قرار گرفتند و گریه و ضجه از هر سو برخاست[۱۴۸] [۱۴۹] [۱۵۰] [۱۵۱] و تا سه روز در کاخ یزید، مجلس عزای حسینی به پا شد.[۱۵۲] [۱۵۳] [۱۵۴] [۱۵۵]
کار به جایی کشیده شد که یزید نیز از روی ریا و به ناچار در برابر مردم برای شهادت امام (علیهالسّلام) گریه میکرد و مردم نیز هم صدا با او میگریستند.[۱۵۶]
بیم از فتنه و شورش، یزید را وادار کرده بود تا رفتار خود با اسیران را تغییر دهد. به دستور یزید، اسرا را به حمام بردند و برای شان سایه بان قرار دادند. سپس یزید به خوراک و پوشاکشان رسیدگی کرد و برای آنان هدایایی را در نظر گرفت.[۱۵۷] [۱۵۸] [۱۵۹]
حتی نقل شده یزید تا زمانی که اسرا در شام به سر میبردند بدون حضور امام سجاد (علیهالسّلام) بر سر سفره ی غذا نمینشست.[۱۶۰] [۱۶۱] [۱۶۲] [۱۶۳]
یزید گاه اسرای اهل بیت (علیهمالسّلام) را به کاخ خود فرا میخواند و به آنان ملاطفت مینمود. روایت شده در یکی از این مجالس که امام سجاد (علیهالسّلام) به همراه کودکان اهل بیت (علیهمالسّلام) در کاخ یزید حضور یافته بودند یزید در حالی که به پسرش خالد اشاره میکرد خطاب به یکی از این کودکان به نام عمرو بن حسن (علیهالسّلام) (برخی از منابع او را عمر بن حسین معرفی کردهاند.[۱۶۴] )[۱۶۵] [۱۶۶] [۱۶۷]
گفت: «با این جوان کشتی میگیری؟»(در برخی از منابع آمده «با این جوان جنگ میکنی؟»[۱۶۸] )[۱۶۹] [۱۷۰]
عمرو بن حسن (علیهالسّلام) گفت: «نه، اما شمشیری (کاردی) به من بده و شمشیری (کاردی) نیز به او بده تا با هم بجنگیم.» یزید نپذیرفت و گفت: شنشنة اعرفها من اخزم هل تلد الحیه الا حیه «این روش را از اخزم میشناسم آیا از مار، جز مار متولد میشود.» (ضرب المثلی است عربی و به معنای آن است که هر کس خوی پدر میگیرد.)[۱۷۱] [۱۷۲] [۱۷۳] [۱۷۴]
یزید که در پی یافتن راهی برای گریز از حادثهای بود که ارکان حکومتش را به لرزه در آورده بود درباره اسرا از اهل شام نظر خواست و گفت: «درباره ی اینان چه نظری دارید؟» یکی از شامیان گفت: «آنان را بکش» یزید ساکت شد و چیزی نگفت. نعمان بن بشیر گفت: «ببین اگر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آنها را در این حالت میدید چه میکرد تو نیز همان را انجام بده.» [۱۷۵] [۱۷۶] [۱۷۷]
رسرانجام یزید تصمیم گرفت اسرا را به مدینه بازگرداند. پس نعمان بن بشیر را به حضور طلبید و از او خواست تا آماده حرکت شود و زنان اهل بیت (علیهمالسّلام) را به مدینه ببرد.
قبل از حرکت، یزید امام سجاد (علیهالسّلام) را پیش خواند و در خلوت به ایشان عرض کرد:
«خدا پسر مرجانه را لعنت کند، بدان به خدا قسم اگر من با پدرت برخورد کرده بودم هر آن چه که او از من طلب میکرد به او میدادم و به هر شکلی مانع از قتل او میشدم؛ ولی خدا چنین مقدر کرده بود که دیدی. پس هر گاه به مدینه رسیدی از آن جا برای من نامه بنویس و هر حاجتی که داشتی به من گوشزد کن که من حتما آن را برآورده خواهم کرد.» آن گاه لباسهای او و خاندانش (که در کربلا به غارت برده بودند، یا لباس هائی که خود برای ایشان آماده کرده بود) پیش آنان نهاد و آنان را رهسپار مدینه کرد.[۱۷۸] [۱۷۹] [۱۸۰] [۱۸۱][۱۸۲]
یزید به همراه نعمان بن بشیر، افرادی را فرستاد و به آنان دستور داد تا شبها حرکت کنند و به آنان تاکید کرد که «همیشه کاروان اهل بیت (علیهمالسّلام) را مقدم داشته خود در پشت سر آنان حرکت کنند به گونهای که چشمانشان به زنان اهل بیت (علیهمالسّلام) نیفتد.» یزید هم چنین به نعمان بن بشیر و همراهانش دستور داد «هر جا که کاروان اهل بیت (علیهمالسّلام) فرود آمدند آنان از ایشان دور شوند و خود و همراهانش مانند نگهبانانی در اطراف آنان پراکنده شوند، و جای خود را چنان قرار دهند که اگر یکی از آنان خواست وضو بگیرد یا قضای حاجت کند از آنان شرم نکند.» [۱۸۳] [۱۸۴] [۱۸۵] [۱۸۶]
فرستادگان یزید به همراه نعمان بن بشیر حرکت کردند و چنان چه یزید سفارش کرده بود با آنان مدارا کرده و مراعاتشان را نمودند تا اینکه به مدینه رسیدند.[۱۸۷] [۱۸۸] [۱۸۹] [۱۹۰]
روایت شده که یزید در یکی از جلسات به امام (علیهالسّلام) وعده داده بود که سه خواسته امام (علیهالسّلام) را برآورده سازد.[۱۹۱] [۱۹۲]
از این رو وقتی یزید تصمیم گرفت اهل بیت (علیهمالسّلام) پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به مدینه باز گرداند بنابر وعدهای که یزید به حضرت (علیهالسّلام) داده بود که تا سه خواسته ایشان را برآورده سازد، امام (علیهالسّلام) از یزید خواست تا اولا سر امام (علیهالسّلام) را به ایشان بازگرداند. ثانیا آن چه را که از اهل بیت (علیهمالسّلام) گرفته شده است به آنان باز گرداند و ثالثا این که اگر آهنگ کشتن حضرت (علیهالسّلام) را دارد کسی را با این زنان همراه کند تا آنها را به حرم جدشان باز گرداند. یزید به امام (علیهالسّلام) گفت: «اما چهره پدرت را نخواهی دید و از کشتن تو چشم پوشیدم و زنان را جز تو کسی به مدینه باز نمیگرداند. اما اموالی که از شما گرفته شده است من چندین برابر قیمتش را به شما میپردازم.» امام (علیهالسّلام) فرمود: «ما را به مال تو نیازی نیست آن چه از ما گرفتهاند به ما باز گردانند.» [۱۹۳] [۱۹۴] [۱۹۵]
سپس یزید نعمان بن بشیر یکی از صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را خواست و به او دستور داد که اهل بیت را آماده سفر به سوی مدینه کند. با دستور یزید اسیران خاندان امام حسین (علیهالسّلام) را به وطنشان، مدینه الرسول برگرداندند.[۲۵]
ابن ابی الدنیا اینگونه نقل میکند: هنگامی که یزید با چوبدستی بر دندانهای پیشینِ حسین (ع) زد و این شعر حصین بن حمام مری را خواند: شکیب ورزیدیم و شکیبایی، خوی ماست و شمشیرهایمان، سر و مچ دست را میبُرند. سرِ کسانی را میشکافیم که محبوب ما هستند؛ ولی آنان، نافرمانترین و ستمکارترین بودند. مجاهد میگوید: به خدا سوگند، هیچ کس میان مردم نماند، جز آنکه یزید را دشنام داد و سرزنش کرد و رهایش نمود[۱].[۲]
در کتاب تاریخ الطبری به نقل از فاطمه دختر علی (ع) آمده است که: یزید بن معاویه گفت: ای نعمان بن بشیر! آنچه را نیاز دارند، برایشان فراهم کن و مردی امین و شایسته را از شامیان، همراه با سواران و یاورانی برگُزین تا با آنان باشد و ایشان را به مدینه برساند[۱۲].
در کتاب الأخبار الطّوال نقل است که: یزید فرمان داد تا آنان را به بهترین شکل، آماده کنند و به علی بن الحسین (زین العابدین)(ع) گفت: همراه زنان خاندانت برو تا آنان را به وطنشان برسانی. او مردی را با سی سوار، همراه آنان روانه کرد تا پیشاپیش آنان برود و با فاصله از ایشان، فرود آید تا آنان را به مدینه برساند[۱۳].[۱۴]
در کتاب الملهوف نقل است که: هنگامی که زنان و خاندان امام حسین (ع) از شام باز گشتند و به عراق رسیدند. به راه نمایشان گفتند: «ما را از راه کربلا ببر». آنان به قتلگاه شهدا رسیدند و جابر بن عبداللّه انصاری - که خدا رحمتش کند - و گروهی از بنی هاشم و مردانی از خاندان پیامبر (ص) را دیدند که برای زیارت قبر حسین (ع) آمده بودند. پس در یک زمان، در آنجا گرد آمدند و با گریه و اندوه و بر سر و صورت زنان، به هم رسیدند و مجلسهای عزایی بر پا داشتند که جگر را آتش میزد. زنان حاضر در آنجا هم گِرد آمدند و چندین روز، همینگونه ماندند[۱۵].[۱۶]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا