اعتراف موتورسواران گوشی قاپ به ۱۵ فقره سرقت!
دو سارق موتورسوار که در پی گوشی قاپی نافرجام از یک زن جوان دستگیر شده اند،راز ۱۵فقره گوشی قاپی در خیابان آیت ا ... عبادی مشهد را فاش کردند.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،ماموران گشت کلانتری رسالت مشهد که عملیات گسترده ای را در راستای مبارزه با جرایم خشن آغاز کرده بودند،به دو جوان موتورسوار در خیابان آیت ا... عبادی مشکوک شدند و برای دقایقی آن ها را زیر نظر گرفتند. در همین حال موتورسواران به سوی زن جوانی در حاشیه خیابان حرکت کردند وقصد داشتند تلفن همراه وی را سرقت کنند که ناگهان خود را در محاصره پلیس دیدند و در یک عملیات ضربتی دستگیر شدند. دو متهم که با دستور سرهنگ مجتبی حسین زاده(رئیس کلانتری رسالت)به مقر انتظامی منتقل شده بودند در بازجویی ها به ۱۵فقره گوشی قاپی اعتراف کردند و مدعی شدند گوشی های سرقتی را به مالخری در خیابان بهمن منطقه خواجه ربیع فروخته اند. همچنین بررسی های پلیس نشان داد: راکب موتورسیکلت که «مهدی-آ» نام دارد از سارقان حرفه ای وسابقه دار است که به همراه «کیهان-د»به ارتکاب جرم ادامه می داد.تحقیقات پلیس برای کشف سرقت های احتمالی دیگر آنان ادامه دارد.
قتل با شلیک ۸۰ گلوله ساچمه ای!
متهم به جنایت مسلحانه که از تابستان سال گذشته تحت تعقیب کارآگاهان پلیس آگاهی مشهد قرارگرفته بود، در حالی پس از ۲۰ماه فرار دستگیر شد که بررسی ها نشان داد چند پسرعمو به خاطر اختلافات و مشاجره های همسرانشان ،مقابل یکدیگر صف آرایی کرده بودند.به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،پنجم تیر سال گذشته چند جوان متاهل که با یکدیگر پسرعمو بودند ،ناگهان در صف آرایی خشم آلودی مقابل یکدیگر قرارگرفتند،این خشم و عصبانیت که از اختلافات همسرانشان نشئت می گرفت ،به تهدید و قرار نزاع کشید به گونه ای که برای گرفتن زهرچشم از همدیگر وارد عمل شدند.
در این میان چند نفر از پسرعموها به طرف منزل طرف های مقابل در روستای جغری رفتند تا با شکستن شیشه خودروها ،جوی از ترس و وحشت را ایجاد کنند ولی ناگهان صدای شلیک گلوله همه عاملان نزاع را در جای خود میخکوب کرد و این نزاع فامیلی ،رنگ مسلحانه به خود گرفت به طوری که جوان ۳۵ ساله ای به نام «حامد-ف»براثر اصابت ۸۰ گلوله ساچمه ای به قتل رسید و جوان دیگری هم مجروح شد.
گزارش روزنامه خراسان حاکی است طولی نکشید که با حضور قاضی دکتر صادق صفری در محل وقوع نزاع مسلحانه ،تحقیقات گسترده ای برای شناسایی عاملان جنایت مسلحانه آغاز و مشخص شد گلوله ها از فاصله حدود۱۵متری شلیک شده اند.
چندساعت بعد و در حالی که مجروح حادثه به مرکز درمانی انتقال یافته بود،دو تن از متهمان این پرونده جنایی با راهنمایی های مقام قضایی و در عملیات ضربتی کارآگاهان اداره جنایی آگاهی دستگیر شدند و مدتی بعد نیز سومین متهم به چنگ عدالت افتاد اما هنوز متهم به قتل مسلحانه فراری بود. به همین خاطر گروهی از افسران کارآزموده پلیس آگاهی با هدایت مستقیم سرهنگ محمدرضا فدائیان (رئیس پلیس آگاهی)دامنه رصدهای اطلاعاتی را به شهرهای شمالی و شرق کشور کشاندند و بالاخره سرنخ هایی به دست آمد که متهم قصد دارد به مشهد بازگردد چراکه هنگام زندگی مخفیانه در دام مواد افیونی گرفتار شده بود.
بنابر گزارش روزنامه خراسان ،تحقیقات اطلاعاتی کارآگاهان زیرنظر سروان آرمین منفرد(افسر پرونده)ادامه داشت تا این که مشخص شد عامل جنایت مسلحانه شبانه وارد مشهد شده تا به زندگی مخفیانه خود ادامه دهد.در این شرایط بود که کارآگاهان دایره قتل عمد آگاهی وارد عمل شدند و متهم به قتل را در عملیاتی غافلگیرانه در بولوار شهید کشمیری به دام انداختند. این متهم جوان که با دستورهای محرمانه قاضی صفری مورد بازجویی های هدفمند قرارگرفته بود،روزگذشته به شلیک گلوله از سلاح شکاری اعتراف کرد وبدین ترتیب بررسی های قضایی و پلیسی برای واکاوی جنایت تاسف باری ادامه یافت که به خاطر اختلافات و مشاجره های زنان چند پسرعمو رخ داد.
گمشده ای در پاتوق سیاه !
وقتی در یکی از پاتوق های استعمال موادمخدر دستگیر شدم انگار یک جسم بی روحی بودم که در این دنیای پر از هیاهو گم شده ام و هیچ کس به نیازهای روحی و عاطفی من توجهی ندارد. در واقع زندگی من قصه ای از دردها و رنج های بی پایانی است که امروز در پشت میله های بازداشتگاه خودنمایی می کند تا شاید ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این ها بخشی از اظهارات جوان ۳۰ساله ای است که مدعی بود سخت گیری پدر و تبعیض بین فرزندان در خانواده،مسیر زندگی اش را به بیراهه کشانده و از او جوانی خلافکار ساخته است. این جوان معتاد که تحصیلات کارشناسی در رشته حسابداری را دارد درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت:پدرم کارمند شهرداری بود و به درس و مدرسه اهمیت زیادی می داد تا حدی که اگر با نمرات ضعیف کارنامه تحصیلی ام را می دید جز مشت ولگد حرف دیگری نداشت. ولی من عاشق فوتبال بودم و به درس علاقه ای نداشتم. بارها به خاطر بازی فوتبال از پدرم کتک خوردم و تحقیر شدم چرا که او اعتقاد داشت فقط از مسیر تحصیل به موقعیت های اجتماعی دست می یابم.به همین خاطر همواره برادر کوچکترم که نوجوانی درس خوان و بچه مثبت بود بیشتر مورد توجه پدرم قرارمی گرفت. پدرم گاهی مادرم را نیز به شدت کتک می زد وادعا می کرد در تربیت من کوتاهی کرده است که فقط به دنبال تفریح وبازی هستم! و به درس هایم اهمیت نمی دهم! وقتی با برادرم که زرنگ وباهوش بود مقایسه می شدم حس تنفر وجودم را فرا می گرفت چرا که ویژگی های اخلاقی من و برادرم متفاوت بود. هر بار که به خاطر نمرات ضعیف کتک می خوردم ،پدرم جمله «حیف نانی که می خوری» را بر زبان می راند که گویی مانند مته مغزم را سوراخ می کرد و احساس بیهودگی و پوچی به من دست می داد.
خلاصه هنگامی که وارد دبیرستان شدم با گروهی از همکلاسی هایم معاشرت کردم که گویی جایگاه اجتماعی خودم را بازیافته ام ،چرا که آن ها به من اهمیت می دادند و مرا به مهمانی ها و خوشگذرانی های خودشان دعوت می کردند. حالا احساس خوبی داشتم و سعی می کردم از محیط خانه فراری باشم! در ۱۶سالگی اولین سیگار را با تعارف دوستانم میان دو انگشتم گرفتم و بدین ترتیب در دورهمی ها و تفریحات دوستانه پای بساط مشروب خوری و سیگار نشستم! پدرم وقتی فهمید که سیگاری شده ام دوباره کتکم زد وفریاد کشید «تو آخر هیچی جز یک مفت خور نمی شوی!» با این رفتارها من بیشتر از اعضای خانواده ام فاصله می گرفتم و اوقاتم را با دوستانم می گذراندم! بالاخره به هر شکلی بود با تک ماده و التماس از معلمانم نمره گرفتم و مقطع دبیرستان را به پایان رساندم. اما گرایشم به سوی مواد مخدر موجب شد تا دست از آرزویم بکشم و فوتبال را رها کنم! در این شرایط بود که در رشته حسابداری بدون کنکور در یکی از دانشگاه ها پذیرفته شدم و برای آن که خودم را به پدرم ثابت کنم ادامه تحصیل دادم. او اگرچه با دلخوری هزینه های دانشگاه را می پرداخت اما بازهم اهمیتی به من نمی داد . من هم به صورت پاره وقت دریکی از شرکت های تولیدی به عنوان حسابدار مشغول کار شدم تا حداقل مخارج اعتیادم را تامین کنم. این در حالی بود که برادرم قصد مهاجرت به خارج از کشور را داشت و پدرم با شوق زیادی همه هزینه هایش را به عهده گرفته بود. از سوی دیگر من همچنان تحقیر می شدم تا این که در دانشگاه عاشق دختری زیبا شدم و مدتی با او ارتباط داشتم ولی زمانی که به ماجرای اعتیادم پی برد و رفتارهای پرخاشگرانه ام را دید،خیلی راحت مرا رها کرد و به اولین خواستگارش پاسخ مثبت داد. این شکست عشقی همه وجودم را به هم ریخت و من به خیال خودم و برای رسیدن به آرامش به استعمال مواد مخدر صنعتی «شیشه»و «کریستال» روی آوردم و این گونه آینده ام را به تباهی کشیدم و در واقع می خواستم از خودم فرار کنم که از پاتوق های سیاه استعمال مواد مخدر سردرآوردم و به معتادی سرگردان تبدیل شدم. در این وضعیت هنگامی که در یکی از پاتوق ها مشغول مصرف مواد بودم نیروهای کلانتری شفا را روی سرم دیدم و به همراه دیگر هم بساطی هایم به مقر انتظامی منتقل شدیم .این جا بود که مادرم پشت میله های بازداشتگاه به سراغم آمد و به من امید داد که برای ترک اعتیادم از من حمایت می کند اما ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است:با راهنمایی های تجربی و با دستورهای ویژه سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفای مشهد)اقدامات قانونی وروان شناختی برای رهایی این جوان از گرداب مواد افیونی آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
اتوبوس های شهری زیر چتر موتورسوار نقابدار!
زوج جوانی که با یک شگرد عجیب به اموال مسافران اتوبوس های شهری دستبرد می زدند، در حالی با هوشیاری نیروهای کلانتری شفای مشهد دستگیر شدند که زنگ گوشی سرقتی، راز دزدان معتاد را فاش کرد.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، چند روز قبل نیروهای گشت کلانتری شفای مشهد که طرح ویژه ای را با دستور سردار سرتیپ دوم احمد نگهبان(جانشین فرمانده انتظامی خراسان رضوی)برای برخورد با مجرمان موتورسوار آغاز کرده بودند،هنگام انجام وظیفه در بولوار ابوطالب به موتورسوار نقابداری مشکوک شدند که پشت سر اتوبوس های شهری حرکت می کرد و با هر توقف اتوبوس در ایستگاه های مختلف نیز متوقف می شد. این رفتار نامتعارف موتورسوار مذکور از چشمان تیزبین نیروهای انتظامی دور نماند و آن ها به طور نامحسوس به تعقیب موتورسوار نقابدار پرداختند و متوجه شدند که او با فردی درون اتوبوس نیز از طریق پیامک ارتباط دارد.
به همین دلیل آن ها در یکی از ایستگاه های اتوبوس جوان موتورسوار را متوقف کردند و مورد بازجویی قراردادند. جوان ۳۷ساله که از شدت اضطراب و نگرانی به سوالات ماموران پاسخ های بی ربط می داد، بلافاصله مورد بازرسی قرارگرفت و چند دستگاه گوشی تلفن با سیم کارت و بدون سیم کارت کشف شد. وقتی نیروهای گشت از وی خواستند رمز گوشی ها را برای استعلام از مرکز سامانه همیاب باز کند، او مدعی شد رمز گوشی ها را فراموش کرده است.
گزارش روزنامه خراسان حاکی است در همین حال بود که زنگ یکی از گوشی ها به صدا درآمد و زن جوانی از آن سوی خط ادعا کرد گوشی تلفن متعلق به اوست و دقایقی قبل درون اتوبوس شهری از داخل کیف دستی اش سرقت شده است. با توجه به اهمیت موضوع، بی درنگ موتورسوار نقابدار با دستور سرگرد احسان سبکبار (رئیس کلانتری شفا)به مقر انتظامی انتقال یافت و بازجویی های تخصصی از وی در دایره تجسس کلانتری آغاز شد.
این سارق ۳۷ ساله که خود را «کاظم-ن»معرفی می کرد، وقتی سوابق کیفری خود را روی میز افسرتجسس دید به ناچار لب به اعتراف گشود و گفت:چند روز قبل از مرکزترک اعتیاد ترخیص شدم و سپس به خاطر مشکلات اقتصادی دوباره با همدستی همسرم به کیف زنی و گوشی قاپی رو آوردم.
وی درباره شگرد عجیب خود نیز گفت: همسرم سوار اتوبوس های شهری می شود و من هم با نقابی که به چهره می زنم تا شناسایی نشوم پشت سر اتوبوس با موتورسیکلت حرکت می کنم. وقتی همسرم داخل اتوبوس گوشی مسافران را از کیف آن ها سرقت می کند، من بلافاصله در ایستگاه توقف می کنم و گوشی سرقتی را از او تحویل می گیرم. سپس همسرم به مسیر ادامه می دهد تا گوشی دیگری سرقت کند! اما من وقتی دستگیر شدم با پیامک موضوع را به همسرم اطلاع دادم!
بنابر گزارش روزنامه خراسان، در پی اعترافات وی، بلافاصله عوامل انتظامی با هماهنگی قضایی، همسر او را نیز در منزل پدرش دستگیر و به کلانتری هدایت کردند. این زن هم که به مواد مخدر سنتی اعتیاد دارد، در بازجویی ها گفت:به خاطر آن که مردم در اتوبوس های شهری خسته هستند و متوجه سرقت نمی شوند تصمیم گرفتیم درون اتوبوس ها کیف زنی کنیم و گوشی ها را هم در اطراف باغ آرامگاه خواجه ربیع به فروش برسانیم که بعد از چند فقره سرقت دستگیر شدیم!
در خور یادآوری است بررسی های بیشتر و همچنین شناسایی مال باختگان و مالخران با نظارت رئیس کلانتری شفا در این باره ادامه دارد.
افشای دسیسه پلید یک دزد در عملیات پلیس!
دزدی که با سرقت گوشی یک زن جوان، دسیسه پلیدی را برای انتشار تصاویر و عکس های شخصی مالباخته طراحی کرده بود،با عملیات هوشمندانه نیروهای کلانتری آبکوه مشهد رسوا و روانه زندان شد.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، درپی گزارش یک فقره زورگیری در بولوار شهید فرامرز عباسی مشهد، بلافاصله نیروهای دایره تجسس کلانتری آبکوه، تحقیقات میدانی خود را در محل وقوع سرقت آغاز کردند. بررسی های آنان نشان داد جوان پژوسوار با تهدید چاقو، گوشی تلفن زن جوانی را از مقابل خواربار فروشی(سوپرمارکت) ربوده و از محل گریخته است، بنابراین تحقیقات پلیس با صدور دستورهای ویژه ای از سوی سرهنگ روح ا... لطفی(رئیس کلانتری آبکوه) آغاز و مشخص شد سارق چاقوکش از همسایگان قدیمی مالباخته است. این گونه بود که عملیات دستگیری وی در دستور کار عوامل تجسس کلانتری قرارگرفت. اما در همین حال زن جوان با مراجعه به دایره تجسس ادعا کرد: مدتی است فردی با سیم کارت و شماره تلفن های گوناگون برایم ایجاد مزاحمت و تهدید به انتشار عکس و فیلم های شخصی ام می کند! به گونه ای که آرامش را از زندگی ام ربوده و امنیت مرا سلب کرده است!
بنابرگزارش روزنامه خراسان، با این اطلاعات، نیروهای زبده تجسس دریافتند که احتمالا فرد مزاحم همان سارقی است که آشنایی قدیمی با مالباخته دارد. به همین دلیل عوامل انتظامی با راهنمایی های تجربی رئیس کلانتری، عملیات دستگیری وی را با قرارهای صوری آغاز کردند. در حالی که دزد جوان بارها محل قرار را عوض کرد اما بالاخره نیروهای انتظامی وی را به دام انداختند و به کلانتری هدایت کردند. او ابتدا با ارائه کارت ملی و گواهینامه رانندگی خود را با نام جعلی«م-ع» معرفی کرد اما افسران کارآزموده تجسس خیلی زود دریافتند که مدارک مذکور سرقتی است و متهم ۲۷ ساله «احسان» نام دارد .
طولی نکشید که صاحب مدارک شناسایی شد و گفت: مدتی قبل کیف حاوی مدارک شناسایی ام در خیابان احمدآباد سرقت شده است. با آن که متهم معتاد به گل وبنگ در ادامه تحقیقات مدعی شد مدارک را به مبلغ ۴میلیون تومان از فرد ناشناسی خریده است اما وی با دستور مقام قضایی روانه زندان شد و تحقیقات در این باره ادامه یافت.
سرگذشت دختر مواد فروش !
همه چیز از بازی جرئت و حقیقت در یک دورهمی دوستانه آغاز شد و من که باید جرئت خودم را نشان می دادم به پیشنهاد دیگران مواد مخدر از نوع«گل» مصرف کردم تا ساعات خوشی را سپری کنیم اما خیلی زود به دام مواد افیونی افتادم و ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،دختر ۱۹ساله ای که به اتهام فروش موادمخدر در یکی از پارک های مشهد دستگیر شده بود، درباره سرگذشت عبرت آموز خود به کارشناس اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت:پدرم کارمند یکی از شرکت های دولتی حمل ونقل ریلی بود و مادرم نیز در خانه با خیاطی و گلدوزی و حتی شیرینی پزی به اقتصاد خانواده کمک می کرد اما من هیچ وقت علاقه ای به آموختن هنرهای مادرم نداشتم، به همین خاطر تصمیم گرفتم به فعالیت در رشته ورزشی هندبال بپردازم و به عنوان مربی مشغول کار شوم. این گونه بود که در یک باشگاه ورزشی ثبت نام کردم و سخت برای رسیدن به آرزویم به تمرینات ادامه می دادم. در باشگاه با دختری بذله گو و شوخ طبع آشنا شدم که مورد احترام و علاقه بسیاری از همکلاسی هایم بود. ارتباط صمیمی و رفاقت بین من و «بهناز»هر روز بیشتر می شد به طوری که بدون او اصلا نمی توانستم در باشگاه تمرین کنم. «بهناز»هم مانند من در سال آخردبیرستان تحصیل می کرد و احساس تنهایی را در وجود من کاملا از بین برده بود. حالا دیگر همه اوقاتم را در کنار او می گذراندم و خوشی ها و تلخی های روزگارم را با «بهناز» تقسیم می کردم. چند ماه از این رفاقت صمیمانه گذشته بود که روزی «بهناز»مرا با دوستان دیگرش آشنا کرد. آن روز یک قرار دوستانه با ۵ دختر دیگر در یک کافه سنتی گذاشته بودیم که دوستان «بهناز» هم در قلب من جای گرفتند چرا که آن ها هم در شوخ طبعی دست کمی از «بهناز»نداشتند و حوصله ام در کنار آن ها سر نمی رفت. وقتی از کافه بیرون آمدیم دیگر از دوستی دو نفره خارج شده بودیم حالا یک گروه دختر با هیجان و شوخ بودیم که شهر را زیر پایمان می گذاشتیم. به همه مکان های تفریحی سرمی زدیم و روزهای زیبایی را سپری می کردیم تا این که یک شب قرارشد باغ ویلایی را به مدت یک شبانه روز در منطقه تفریحی شاندیز اجاره کنیم و کنار یکدیگر خوش بگذرانیم. اگرچه خانواده ام کاملا مخالف این برنامه بودند ولی با اصرارهای من و «بهناز» بالاخره پذیرفتند و این گونه ما دریک دور همی دوستانه به بازی جرئت و حقیقت پرداختیم.
یکی از بچه ها که جرئت را انتخاب کرده بود باید در تاریکی شب درون آب سرد استخر می پرید و ما هم فقط می خندیدیم! دیگری هم باید پیامی را که ما برایش می نوشتیم به همه مخاطبان تلفن همراهش ارسال می کرد. در این میان وقتی نوبت به من رسید باید برلبه دیوار پشت بام می نشستم و پاهایم را رو به زمین دراز می کردم ولی از ارتفاع به شدت می ترسیدم و به همین دلیل اصرار کردم تا مجازات مرا عوض کنند. در این میان یکی از دختران مقداری «گل» از کیفش بیرون آورد و گفت:بیا کمی «گل»بکش تا ببینیم چه حالی می شوی؟ من هم که خیلی کنجکاو بودم پذیرفتم ولی بعد از آن که احساس کردم سرخوشی زودگذری به من دست داد، روز بعد هم به «فرخنده»زنگ زدم و با او در منزل مجردی اش «گل»مصرف کردم. «فرخنده»هم در سال آخر مقطع کاردانی دانشگاه تحصیل می کرد و بدین ترتیب معاشرت من با او برای مصرف «گل»ادامه یافت تا این که چندماه بعد هنگامی که من دیگر به یک معتاد حرفه ای تبدیل شده بودم تحصیلات فرخنده هم به پایان رسید و او به شهرستان بازگشت. حالا دیگر برای تهیه مواد و مکان مصرف دچار مشکل شده بودم که در جست وجوی مواد افیونی وارد پارک شدم و یک فروشنده «گل» را پیدا کردم. اما او از من خواست در برابر تامین مواد مصرفی ام برایش «گل»بفروشم! این بود که به خاطر نیاز مالی، به فروش مواد افیونی رو آوردم و یک ماه بعد هم توسط نیروهای گشت کلانتری رسالت در پارک دستگیر شدم اما ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است بامعرفی این دختر جوان به مراجع قضایی، اقدامات قانونی نیز با دستور سرهنگ مجتبی حسین زاده (رئیس کلانتری رسالت مشهد)برای رهایی این دختر از دام مواد افیونی آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
ابعاد جدید از جنایت در تفرجگاه برفی !
با اعترافات تلخ نوجوان دهه هشتادی که جنایت هولناکی را در تفرجگاه برفی مشهد رقم زد،ابعاد دیگری از این ماجرای تکان دهنده و دوستی های خیابانی اسکیت بازان فاش شد.
به گزارش روزنامه خراسان،دوشنبه گذشته تعداد زیادی از شهروندان در پی بارش برف به تفرجگاه برفی اطراف بولوار نماز مشهد هجوم آوردند تا ساعاتی را به تفریح و خوشگذرانی بپردازند. دراین میان چند دختر وپسرنوجوان هم درحالی برف بازی و پایکوبی را آغاز کردند که از مدتی قبل با یکدیگر آشنا شده بودند.
اما حرکات و رفتار و نوع پوشش دختران نوجوان،توجه چندپسر جوان و نوجوان پراید سوار را به خود جلب کرد و بدین ترتیب ماجرای رقص و شادی و برف بازی به متلک گویی و ایجاد مزاحمت انجامید . در همین حال ۳پسرنوجوان نیز به هواخواهی از دخترانی که همراهشان بودند به مشاجره و درگیری با پرایدسواران پرداختند و این گونه نزاع هولناکی بین آن ها آغاز شد. در این شرایط ناگهان تیغه چاقو درآسمان تاریک تفرجگاه برفی درخشید و از پشت سر بر پیکر نوجوان ۱۷ساله ای به نام «مهدی-ب»فرود آمد. این نوجوان در حالی با ضربه چاقو نقش برزمین شد که یکی از دوستانش تلاش کرد تا از خونریزی بیشتر جلوگیری کند ولی اقدامات او و یک جوان دیگر که به یاری اش آمده بود بی نتیجه ماند.
همزمان بافرار چندجوان و نوجوان پراید سوار از محل وقوع حادثه،پیکر نیمه جان نوجوان مجروح هم به بیمارستان ولایت مشهد انتقال یافت اما او بر اثر عوارض ناشی از اصابت چاقو جان سپرد.
دقایقی بعد و در حالی که عقربه های ساعت به ۳ بامداد نزدیک می شدند ،قاضی ویژه قتل عمد عازم بیمارستان شد و به تحقیق از شاهدان عینی حادثه پرداخت که توسط نیروهای کلانتری نجفی مشهد شناسایی شده بودند. در همین حال و با دستور قاضی وحید خاکشور،گروه تخصصی کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی نیز با هدایت مستقیم سرهنگ ولی نجفی (رئیس دایره قتل عمدآگاهی)وارد مرکز درمانی شدند و تحقیقات ویژه ای را برای شناسایی عامل یا عاملان این جنایت وحشتناک آغاز کردند. همه افرادی که در صحنه درگیری حضور داشتند نوجوان موفرفری را به عنوان ضارب معرفی می کردند که به «خُردو»معروف بود.
بنابراین دامنه رصدهای اطلاعاتی کارآگاهان با راهنمایی های قاضی خاکشور به بازبینی دوربین های ترافیکی رسید و بدین ترتیب مالک پراید که یک جوان۱۸ ساله موفرفری بود شناسایی شد.گزارش روزنامه خراسان حاکی است:طولی نکشید که گروه عملیاتی کارآگاهان به سرپرستی سروان آرمین منفرد(افسرپرونده)عازم بولوار ابوطالب شدند و «علیرضا»را در منزل مسکونی پدرش دستگیرکردند اما بررسی ها نشان داد ضارب، کاپشن سفیدرنگ به تن داشته وجثه ای کوتاه تر از «علیرضا»دارد. در همین حال مالک پراید، نوجوان دیگری به نام «علی»را نیز لو داد که در صحنه درگیری آن ها حضور داشت.
هنوز ساعاتی از این ماجرای جنایی نگذشته بود که گروه کارآگاهان به طرف خیابان گلبرگ حرکت کردند و «علی-ق»را نیز به دام انداختند. چند دقیقه بعد با اعترافات متهمان دستگیر شده،سرنخ هایی از «محمد-ب»معروف به «محمدخُردو»به دست آمد که مشغول جمع آوری اطلاعاتی بود تا به غرب کشور فرارکند اما کارآگاهان بلافاصله محل اختفای او را شناسایی کردند و به اطلاعاتی دست یافتند که نشان می داد او با فردی در شهرک نوید قرارملاقات گذاشته است . به همین دلیل گروهی از کارآگاهان عازم شهرک نوید شدند و «خُردو» را هنگامی که به یک دستگاه دنا پلاس سفید رنگ سوار شد تعقیب کردند تا عملیات دستگیری و احتمالا تیراندازی آنان به شهروندان آسیبی نرساند.
تعقیب نامحسوس متهم تا زمانی ادامه یافت که خودروی دنا پشت چراغ قرمز یکی از تقاطع های خیابان کشاورز متوقف شد. در همین حال کارآگاهان از چند طرف خودرو را به محاصره درآوردند و متهم به قتل موفرفری را در حالی دستگیر کردند که به صورت نیمه برهنه در صندلی عقب نشسته بود.
این متهم۱۷ ساله که به مقر انتظامی انتقال یافته بود در بازجویی های تخصصی به ارتکاب جنایت اعتراف کرد و گفت:چاقوی خون آلود را در مسیر فرار با همدستانم از داخل پراید به بیرون انداختم.
بنابرگزارش روزنامه خراسان ،درادامه تحقیقات ،یکی از همراهان مقتول نیز گفت:وقتی «مهدی»زخمی شد من پارچه ای را روی محل جراحت های او گذاشتم تا از خونریزی بیشتر جلوگیری کنم ولی او فریاد می زد بدنم می سوزد! مرا با چاقو زدند! این در حالی بود که یک نفر دیگر هم به کمکم آمد و تلاش می کرد تا خون ها را از دهانش بیرون بکشد اما ...
از سوی دیگر بررسی های پلیس که با دستور قاضی خاکشور برای واکاوی دقیق این ماجرا ادامه داشت بیانگر آن بود که ۳پسرنوجوان با دختران مذکور در مکان اسکیت بازی بولوار هاشمیه آشنا شده اند و سپس برای برف بازی و تیوپ سواری به منطقه بولوار نماز آمده اند که این حادثه تلخ به خاطر ایجاد مزاحمت و رفتارهای نامتعارف دختران و پسران جوان رخ داده است.
به گزارش روزنامه خراسان ،بررسی های بیشتر درباره زوایای پنهان این جنایت تاسف بار همچنان ادامه دارد.
۲۵ عمل جراحی پس از «سقط نافرجام»!
با آن که در دوران کودکی پدرم را از دست دادم اما با ارثی که از او به من رسید زندگی شیرینی را تجربه میکردم تا این که به اصرار همسرم تصمیم گرفتم فرزند دومم را سقط کنم ولی گویی تقدیر من و فرزندم به گونه دیگری رقم خورده بود چرا که ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،زن ۳۸ ساله ای که مدعی بود ناشکری از نعمت خداوند زندگی عاشقانه اش را درمسیر تباهی قرار داده است درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گلشهر مشهد گفت :با آن که ۲۰سال از ازدواج مادرم گذشته بود اما او باردار نمی شد تا این که بعد از سفر حج مرا باردار شد و او به خاطر نعمتی که خداوند به او داده بود نام مرا هاجر گذاشت. پدرم در یکی از روستاهای قوچان کشاورزی می کرد و مادرم نیز به امور خانه داری مشغول بود. ولی هنوز۶ بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود که پدرم به دلیل بیماری از دنیا رفت و من با کمک دایی ام در کنار مادرم بزرگ شدم و تا مقطع راهنمایی تحصیل کردم .در این شرایط بود که دایی ام مرا برای پسرش خواستگاری کرد .«حمید» پسرخوبی بود و من با ارثی که از پدرم رسید زندگی شیرینی داشتم تا حدی که با فروش بخشی از ارثیه برای «حمید»یک مغازه در مشهد خریدیم و این گونه شوهرم مشغول کسب و کار شد. یک سال بعد از مهاجرت به مشهد،صاحب دختری زیبا شدیم و روزگارمان با عشق وعلاقه سپری می شد. طولی نکشید که در یکی از مراکز تجاری اطراف میدان ۱۷ شهریور مشهد یک مغازه بزرگتر خریدیم و اوضاع مالی ما باهمه بدهکاری هایی که به خاطر خرید مغازه داشتیم روز به روز بهتر می شد. در این میان روزی که فهمیدم دوباره باردار شده ام خیلی خوشحال شدم و با شور و شوق وصف ناشدنی ماجرا را برای شوهرم بازگو کردم ولی «حمید» این بار نه تنها خوشحال نشد بلکه مرا سرزنش کرد که نباید در این وضعیت اقتصادی که بدهکار هستیم باردار می شدی.
خلاصه او اصرارکرد که باید جنینم را سقط کنم اگر چه من مخالفت کردم ولی بالاخره با حرف های شوهرم راضی شدم. از آن روز به بعد به هر کدام از پزشکان برای سقط مراجعه می کردیم نتیجه ای نمی گرفتیم وخیلی ها نیز ما را سرزنش می کردند. وقتی از پزشکان قطع امید کردیم به داروهای تجویزی دیگران روی آوردیم. داروهای گیاهی و آمپول هایی که از بازار سیاه می خریدیم هم موجب نشد تا جنینم سقط شود . حالا ۶ماهه باردار بودم و هر کاری برای سقط جنین انجام می دادم تا این که یک روز درد عجیبی به سراغم آمد وقتی شوهرم مرا به بیمارستان رساند تازه فهمیدم پسری نارس به دنیا آمده وبسیاری از اندام او به طور کامل تشکیل نشده است.تاکنون ۲۵ عمل جراحی برای فرزندم انجام داده ایم و همه پس اندازها یمان را هزینه کرده ایم. حالا هم نه تنها برای فروش مغازه دچار مشکل هستیم بلکه دیگر آن عشق وعلاقه گذشته بین ما وجود ندارد ومدام با یکدیگر درمشاجره و نزاع خانوادگی هستیم. فکرمی کنم به خاطر همین ناشکری از نعمت زیبای خداوند ،روزگارمان به تباهی کشیده شده است اما ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است:باصدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ ابراهیم عربخانی(رئیس کلانتری گلشهر مشهد)اقدامات روانشناختی و مشاوره ای درباره این ماجرای تلخ به گروه کارشناسان دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی