ماجرای شلیک های خونبار در عملیات دلهره آور

یکی از سارقان از ارتفاع ۴ متری دیوار پایین پرید و فرارکرد اما ...

دو سارق پژو سوار در عملیات دلهره آور تعقیب و گریز در حالی هدف شلیک های پلیس قرارگرفتند و از ناحیه پا مجروح شدند که مبارزه قاطع نیروهای انتظامی با جرایم سرقت وارد مرحله جدیدی شده است.

جانشین فرمانده انتظامی خراسان رضوی در تشریح ماجرای شلیک های خونبار پلیس برای مبارزه با یغماگران اموال مردم به خبرنگار ارشد روزنامه خراسان گفت: با گزارش یکی از شهروندان به مرکز فوریت های پلیسی ۱۱۰، مبنی بر تردد مشکوک دو جوان پژو سوار در خیابان بنفشه، بلافاصله نیروهای گشت کلانتری آبکوه به طرف نشانی مذکور حرکت کردند و خودروی پژو را مشاهده کردند که چندرقم از پلاک آن با یک قطعه پارچه پوشیده شده بود و جوانی هم پشت فرمان آن قرار داشت.
در همین حال همدست راننده پژو که مشغول سرقت باتری یک دستگاه کامیون بود، با مشاهده نیروهای انتظامی، سراسیمه داخل پژو پرید و راننده نیز پدال گاز را فشرد.
سرتیپ دوم احمدنگهبان افزود: با محرز شدن جرم مشهود، بی درنگ بیسیم های پلیس به کار افتاد و عملیات تعقیب وگریز در حالی با هدایت مستقیم سرهنگ روح ا ... لطفی(رئیس کلانتری آبکوه)آغاز شد که گروه دیگری از گشت های انتظامی نیز به طرف منطقه تعقیب وگریز حرکت کردند. در یک لحظه فرمان «ایست»پلیس با صدای شلیک های هوایی درهم آمیخت اما تبهکاران برای فرار از چنگ قانون، چراغ های پژو۴۰۵ را خاموش کردند و در تاریکی شب به ویراژهای خطرناک و دلهره آمیز ادامه دادند. طولی نکشید که تدابیر و شیوه های تخصصی پلیسی به مرحله اجرا درآمد تا هنگام عملیات دستگیری سارقان، جان رهگذران و رانندگان دیگر به خطر نیفتد.
این مقام ارشد انتظامی تصریح کرد: راننده پژو بی توجه به فرمان های پلیس و تیراندازی ها، همچنان بر سرعت خودرو می افزود و به سمت بولوار جانباز ویراژ می داد. او به طرز وحشتناکی از لابه لای خودروهای عبوری می گریخت تا این که گروه دیگر نیروهای عملیاتی را مقابل خود دید. راننده جوان که دیگر نمی توانست به فرار ادامه دهد، ناگهان کنترل فرمان را از دست داد و خودرو به شدت با جدول حاشیه خیابان برخورد کرد. در این شرایط بود که هر دو سارق از درون پژو بیرون پریدند و بازهم بدون توجه به اخطارهای شدید پلیس، با پای پیاده در تاریکی شب به فرار خود ادامه دادند.
سردار نگهبان تاکید کرد: نیروهای انتظامی نیز با بیرون کشیدن سلاح ها دوباره شلیک های هوایی را در بولوار جانباز آغاز کردند ولی دو سارق از یکدیگر فاصله گرفتند و یکی از آنان به طرف بولوار شهید فرامرز عباسی گریخت. وی گفت: در حالی که صحنه های دلهره آوری در این عملیات پلیسی رقم می خورد، عوامل انتظامی، در مکانی خلوت که جان شهروندان حفظ شود، پاهای سارق فراری را هدف گرفتند و پس از آخرین اخطارهای قانونی، ماشه سلاح رافشردند. لحظاتی بعد سارق جوان با اصابت گلوله به ساق پا، نقش برزمین شد و «حلقه های امنیت» دستان وی را به آغوش کشیدند.
جانشین سکاندار امنیت سرزمین خورشید اضافه کرد:درهمین حال که صدای آژیر امدادگران اورژانس به گوش می رسید،گروه عملیاتی دیگر کلانتری آبکوه همچنان به تعقیب سارقی ادامه دادند که به سوی بولوار شهید فرامرزعباسی گریخته بود. این عملیات نیز به آتش گلوله ها گره خورد و صدای ۵ تیر هوایی در حالی فضای خیابان را روشن کرد که سارق ۳۶ ساله با عبور از داخل یک گلخانه بزرگ،روی دیواری با ارتفاع ۴ متر قرارگرفت و خود را پایین انداخت. این صحنه خطرناک هم برای لحظه ای عملیات پلیس را متوقف کرد ولی در کمال ناباوری، دزد حرفه ای از زمین بلند شد و به طرف بولوار آموزگار گریخت. دقایقی بعد هنگامی که وی در منطقه ای خلوت،در تیررس پلیس قرارگرفت،یکی از تیراندازان ورزیده،گلوله ای به پای او شلیک کرد وبدین ترتیب این سارق پژو سوار نیز با پای خون آلود، به مرکز در مانی منتقل شد.
سرتیپ دوم احمدنگهبان با اشاره به کشف مقادیر زیادی ابزار و لوازم سرقتی از درون خودروی پژو ۴۰۵ خاطرنشان کرد:پس از انتقال دو مجروح این عملیات خونبار به مرکز درمانی، عوامل انتظامی به ابتدای بولوار جانباز برگشتند و در بازرسی از داخل خودرو، یک باتری بزرگ مخصوص خودروهای سنگین را به همراه دو قبضه چاقو، جک، ابزار، دسته کلید، ضبط وپخش خودرو، سیم بکسل،تایلور، مقداری مواد مخدر صنعتی و ... کشف کردند.
این فرمانده ارشد انتظامی همچنین به سوابق دو سارق ۴۰ و ۳۶ ساله اشاره کرد و ادامه داد: بررسی های مقدماتی پلیس نشان داد هر دو سارق مذکور چندین فقره سوابق کیفری و اعتیاد دارند و حتی سارق ۳۶ ساله به جرم سرقت مسلحانه نیز دستگیر شده بود.سردار نگهبان افزود: بررسی های تخصصی بیشتر پس از بهبودی سارقان مذکور ادامه می یابد. وی در همین حال به مجرمان خشن و سارقان هشدار داد:پلیس برای حفاظت از جان و مال مردم،به هیچ مجرمی رحم نخواهد کرد بنابراین افرادی که همچنان سودای ارتکاب جرم را در سر دارند، یقین بدانند شلیک های پلیس برای حفظ امنیت و آرامش و آسایش مردم ادامه دارد و نیروهای انتظامی با قاطعیت با هر گونه جرمی برخورد خواهند کرد.

کابوس دستبند های پلیس، در«خواب اتوبوسی» تعبیر شد!

​​​​​​​جوان ۲۶ ساله ای که به اتهام قتل نوجوان ۱۵ ساله تحت تعقیب کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی مشهد قرارداشت، در حالی صبح روز گذشته درون اتوبوس دستگیر شد که دستبندهای پلیس،کابوس آشفته صبحگاهی وی را تعبیرکرد.

به گزارش روزنامه خراسان، هفتم آذر سال گذشته، نیروهای انتظامی از انتقال نوجوان ۱۵ ساله ای به مرکز درمانی شهید هاشمی نژاد اطلاع یافتند که به خاطر کتک کاری و ضربات جسم سخت به کما رفته بود. در همین حال تحقیقات پلیس با دستور مقام قضایی برای شناسایی ضارب یا ضاربان آغاز و مشخص شد که «امید-ص»در خیابان طبرسی شمالی ۳۸ هدف ضرب وجرح چندنفر قرارگرفته و به خاطر خونریزی داخلی به کما رفته است. حدود ۴۰ روز بعد نوجوان مذکور براثر عوارض ناشی از ضرب وجرح و خونریزی جان سپرد و بدین ترتیب پرونده ای جنایی روی میز قاضی ویژه قتل عمد قرارگرفت.
خانواده امید مدعی شدند که چند جوان با ادعای مزاحمت پیامکی یا تلفنی، وی را به خانه ای کشانده اند و هدف ضرب وجرح قرارداده اند. گزارش روزنامه خراسان حاکی است با توجه به اهمیت موضوع، این پرونده با دستور قاضی وحید خاکشور به پلیس آگاهی ارجاع شد و بدین ترتیب گروه کارآزموده ای از افسران اداره جنایی به واکاوی این جنایت وحشتناک پرداختند. چند روز بعد سرنخ های مهمی از ضاربان نوجوان مذکور به دست آمد و کارآگاهان دامنه بررسی های تخصصی خود را در حالی به بولوار طبرسی شمالی کشاندند که تحقیقات بیشتر نشان داد متهم اصلی یک جوان ۲۶ ساله به نام «بهنام»است که پس از مرگ نوجوان در مرکز درمانی، به مکان نامعلومی گریخته است. به همین دلیل بررسی های تخصصی کارآگاهان با هدایت سرهنگ محمدرضا فدائیان(رئیس پلیس آگاهی مشهد)ادامه یافت و رد زنی های اطلاعاتی برای شناسایی مخفیگاه وی آغاز شد.فرمانده انتظامی مشهد در این باره به خبرنگار ارشد روزنامه خراسان گفت:رصدهای اطلاعاتی کارآگاهان بیانگر آن بود که متهم تحت تعقیب به یکی از شهرهای جنوبی کشور گریخته است بنابراین تحقیقات ادامه یافت تا این که کارآگاهان به اسناد معتبری دست یافتند که نشان می داد متهم ۲۶ ساله قصد دارد از جنوب به شمال کشور سفر کند و در مکانی مخفی شود که پلیس نتواند او را پیدا کند.سرهنگ محمدچراغ افزود: این گونه بود که وی زیر ذره بین رصدهای اطلاعاتی دقیق قرارگرفت و سفرهای وی با اتوبوس مسافربری با دقت کنترل شد.مقام ارشد انتظامی مشهد خاطرنشان کرد:این متهم ابتدا از پارسیان به شیراز و بعد به اصفهان و تهران سفرکرد و از آن جا به مقصد مازندران سوار یک دستگاه اتوبوس بین شهری دیگر شد. وی گفت:دراین شرایط گروهی از کارآگاهان به سرپرستی سرگرد شکیبا (افسرپرونده)از مشهد به طرف آمل به راه افتادند و در پلیس راه آمل به انتظار ورود اتوبوس حامل متهم به قتل نشستند. ساعتی بعد اتوبوس در حالی از راه رسید که متهم و بسیاری از مسافران به خواب صبحگاهی فرو رفته بودند. سرهنگ چراغ ادامه داد: در همین حال کارآگاهان، دستبند های فولادین قانون را بردستان وی حلقه زدند و او را که هنوز در شوک کابوس وار قرارداشت، از اتوبوس پیاده کردند. رئیس پلیس مشهد اضافه کرد:بازجویی از وی با دستور قاضی شعبه ۲۵۸ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد بعد از انتقال به پلیس آگاهی آغاز می شود.

آرزوهای بی پایان به میله های زندان حلقه شد!

آرزوهای بی پایان، احساس ناکامی و عقده های دوران کودکی در حالی مرا به سوی ترک تحصیل و داشتن یک زندگی رویایی سوق داد که به خاطر مشکلات مالی و ضعف اقتصادی خانواده ام با آن ها دست به گریبان بودم اما تصمیم های اشتباه و رفاقت های نادرست به گونه ای زندگی ام را به تباهی کشاند که اکنون به جرم گوشی قاپی باید بهترین روزهای جوانی ام را در زندان سپری کنم ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این ها بخشی از اظهارات گوشی قاپ ۲۰ ساله ای است که پس از یک هفته تلاش های اطلاعاتی و عملیاتی نیروهای زبده کلانتری شفای مشهد دستگیر شد. این جوان که مدعی بود دیگر نمی تواند به چشمان پدر و مادرش نگاه کند،درباره سرنوشت خود گفت:من ۳ خواهر دارم و تک پسر خانواده ام هستم به همین دلیل پدرم خیلی دوست داشت تا من با ادامه تحصیل شغل مناسبی دست وپا کنم که به من افتخار کند.
آن روزها در حاشیه شهر زندگی می کردیم و مادرم نیز برای کمک به مخارج خانواده، برای نظافت منازل در خانه های مردم کار می کرد. پدرم نیز کارگر ساختمانی بود و به سختی می توانست کار کند. او با آن که قلب بسیار مهربانی داشت اما به خاطر اعتیادش به موادمخدر سنتی،مجبور بود بخشی از درآمدش را صرف تهیه مواد مخدر کند. به همین دلیل اوضاع اقتصادی خانواده مناسب نبود و روز به روز بدتر هم می شد. در این شرایط من هم که به سن نوجوانی رسیده بودم آرزوهای بزرگی را در سرمی پروراندم و دوست داشتم مانند بسیاری از دوستان و هم کلاسی هایم پول توجیبی داشته باشم و هر آن چه را دوست دارم برای خودم تهیه کنم ولی این آرزوهای بی پایان و احساس حقارت و کمبودها مرا به سوی ترک تحصیل سوق می داد. دلم می خواست خودم کار کنم تا به یک زندگی رویایی برسم اما پدر و مادرم به شدت مخالف ترک تحصیل بودند و دوست داشتند من درسم را ادامه بدهم تا فرد مفیدی باشم و جایگاه شغلی مناسبی به دست بیاورم. با وجود این، من روی همین تصمیم اشتباه پافشاری کردم و بالاخره ازدرس و مدرسه فاصله گرفتم. آن روز اگر چه برای اولین بارشکستن پدرم را در چشمانش با همه وجودم احساس کردم اما توجهی به اشک های غم آلود پدرم نکردم و بعد از یک ماه جست وجو در یک تعمیرگاه برق خودرو مشغول کار شدم. حدود ۲سال بود که شاگردی می کردم ولی استادکارم حقوق اندکی به من می داد که نمی توانستم با این پول ها به آرزوهایم دست یابم. با آن که حالا خودم تقریبا استاد کار شده بودم ولی از همان دوران نوجوانی، لجبازی و لجاجت یکی از خصوصیات اخلاقی ام بود که برسر هر موضوعی لج می کردم.
خلاصه زمانی که بی توجهی استادکارم را دیدم بازهم مانند زمان ترک تحصیل به لجبازی با او پرداختم وتصمیم گرفتم در کنار تعمیرگاه صاحبکارم برای خودم یک تعمیرگاه اجاره کنم تا به او بفهمانم که خودم استادکار هستم ولی نه خودم سرمایه ای داشتم و نه پدرم می توانست به من کمک کند! این بود که سیم کشی خودرو را رها کردم و با خرید موتورسیکلت «پیک موتوری» شدم تا از این طریق به درآمد هنگفت برسم. با خودم فکر می کردم اگر ساعت های زیادی کار کنم بیشتر از سیم کشی خودرو درآمد دارم. هنوز یک هفته ازاین ماجرا نگذشته بود که روزی در خیابان با جوانی به نام «موسی»آشنا شدم. او وقتی موتورسیکلت را دید مرا به لانه مجردی اش دعوت کرد. آن جا بساط عیش و نوش پهن بود و در حالی مرا ترغیب به مصرف موادمخدر کرد که از درآمدهای زیادش سخن می گفت.
«موسی»مدعی بود شب هنگام به صندوق عقب خودروها دستبرد می زند اما اگر من موتورسیکلتم را در اختیارش بگذارم دیگر مانند گذشته به گوشی قاپی رو می آورد. او آن قدر از ریخت وپاش های میلیونی، قصه های ساختگی بازگو کرد که وسوسه شدم با او همکاری کنم. «موسی» خیلی زود شگردهای سرقت را هم به من آموخت و من درحالی به گوشی قاپی روآوردم که دیگر در پاتوق او به یک معتادحرفه ای موادمخدر صنعتی(شیشه)نیز تبدیل شده بودم.
حالا نه تنها برای درآمدهای راحت سرقت می کردم بلکه مجبور بودم با گوشی قاپی هزینه های اعتیادم را تامین کنم و اما در همین روزها بود که در محاصره نیروهای تجسس و گشت نامحسوس کلانتری شفا قرارگرفتم و دستگیر شدم اما ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است با توجه به گستردگی جرایم این جوان ۲۰ساله،تحقیقات تخصصی و بازجویی های فنی از وی زیرنظر مستقیم سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفای مشهد)آغاز شد و سپس این سارق حرفه ای برای بررسی های روان شناختی در اختیار کارشناسان دایره مددکاری اجتماعی قرارگرفت.
براساس ماجراهای واقعی درزیر پوست شهر

ماجرای نفوذ پلیس در باند گوشی قاپ های حرفه ای!

اعضای یک باند گوشی قاپی و مالخری در عملیات نفوذی نیروهای کلانتری شفای مشهد دستگیر و به پنجه عدالت سپرده شدند.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، درپی افزایش پرونده های گوشی قاپی در حوزه استحفاظی کلانتری شفای مشهد، بلافاصله جلسات تحلیلی جرم به فرماندهی سرگرد احسان سبکبار (رئیس کلانتری شفا) برگزار شد و ماجرای سرقت های مذکور مورد بررسی تخصصی قرارگرفت. نتایج و مطالعات میدانی عوامل انتظامی بیانگر آن بود که دو جوان موتورسوار با کاپشن های سفید و سیاه در سرقت های گوشی نقش اصلی دارند اما مال‎باختگان در تاریکی شب نتوانسته‌اند مشخصات بیشتری از موتورسیکلت هوندای مشکی رنگ به خاطر بسپارند. به همین دلیل گروه تخصصی افسران دایره تجسس و نیروهای گشت نامحسوس با راهنمایی های تجربی سرهنگ محمدچراغ(رئیس پلیس مشهد) درسطح حوزه استحفاظی مستقر شدند و در اولین مرحله از اقدامات پلیسی تدابیر نفوذ در این باند حرفه ای سرقت را به اجرا گذاشتند.طولی نکشید که نیروهای تجسس منابع و مخبران محلی را برای شناسایی موتورسواران فعال کردند و تحقیقات را به صورت مثلثی از ابعاد گوناگون پلیسی ادامه دادند. در یک سوی این مثلث نیروهای اطلاعاتی و در دو سوی دیگر عوامل عملیاتی و مخبران قرارداشتند.​​​​​​​
چند روز بعد یکی از مخبران در تماس با گروه های اطلاعاتی ، آنان را در جریان یک فقره گوشی قاپی از زن جوانی قراردادند و خود نیز به طور نامحسوس به تعقیب دو جوان موتورسوار پرداختند. دقایقی بعد با هدایت مستقیم رئیس کلانتری، گروه اطلاعاتی وارد عمل شدند و به سوی محل توقف موتورسواران در بولوار ابوطالب حرکت کردند.وقتی نیروهای انتظامی در اطراف موتورسواران قرار گرفتند، آنان دست وپای خود را گم کردند و با جملاتی مضطرب به سوالات نیروهای انتظامی پاسخ دادند. ماموران کارکشته انتظامی در همان محل متهمان را مورد بازجویی قراردادند که در نهایت دو جوان ۱۸ و ۱۹ ساله به سرقت گوشی تلفن اعتراف کردند اما مدعی شدند آن را دقایقی قبل به مالخر سابقه داری به نام «یاسین» فروخته اند.با این اعترافات، عملیات نفوذی آغاز شد و نیروهای اطلاعاتی با همکاری دو گوشی قاپ با مالخر جوان تماس گرفتند و به او پیشنهاد خرید یک گوشی سرقتی را ارائه دادند. مالخر بی درنگ، محل پاتوق خود را لو داد و بدین ترتیب گروه عملیاتی، به سرپرستی رئیس دایره تجسس، عازم خیابان ایثارگران شدند و مالخر مذکور را در یک عملیات غافلگیرانه به دام انداختند. در بازرسی از وی یک دستگاه گوشی سرقتی سامسونگ و یک دستگاه موتورسیکلت زیگمای مشکی رنگ نیز کشف شد.این مالخر ۱۹ساله نیز که هنوز از دستگیری خود در شوک بود، به خرید گوشی از دو جوان موتورسوار اعتراف کرد اما مدعی شد آن را توسط یکی از همدستانش به مالخر دیگری به مبلغ ۲میلیون و۵۰۰ هزار تومان در بولوار طبرسی شمالی فروخته است. این بود که عملیات نفوذی همچنان ادامه یافت و گروه عملیاتی مالخر دیگر را در زیر راه پله های یک ساختمان مسکونی با بهره‌گیری از شگردهای پلیسی دستگیر کردند. با کشف یک دستگاه گوشی آیفون ۱۲ پرومکس، مشخص شد که وی نیز نقش مهمی در سرقت های گوشی دارد. اگرچه متهم در ابتدا سعی داشت با داستان سرایی های ساختگی، خود را بی گناه جلوه دهد اما در نهایت لب به اعتراف گشود و یکی دیگر از اعضای این باند سرقت حرفه‌ای را لو داد. او ادعا کرد :یکی از گوشی های سرقتی را به فردی که یک محکوم زندانی است که با پابند الکترونیکی آزاد شده،تحویل داده است اما نشانی دقیق او را نمی داند!گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با انتقال ۵ متهم دستگیر شده و گوشی های سرقتی به مقر انتظامی ،دامنه تحقیقات گسترده تر شد. آنان در بازجویی ها به سرقت های زیادی اعتراف کردند. یکی از آنان که سابقه محکومیت در کانون اصلاح و تربیت را نیز دارد مدعی شد گوشی زن جوان را به همراه یکی از همدستان دستگیر شده اش سرقت کرده اند.بنابراین گزارش ، در این عملیات نفوذی همچنین مقادیر زیادی موادمحترقه و تعدادی چاقو نیز کشف شد که متهمان مدعی بودند از چاقوها برای دفاع از خودشان استفاده می کردند و از تغییر شماره ها و جعل پلاک موتورسیکلت هم اطلاعی ندارند!تحقیقات برای کشف زوایای دیگر سرقت های اعضای این باند گوشی قاپی همچنان با دستورات ویژه فرمانده انتظامی مشهد ادامه دارد.

ماجرای دزدی که دزدگیرها را خفه می کرد !

از روزی که با جعفر تیزدست آشنا شدم، مسیر زندگی ام نیز به سوی تبهکاری و سرقت کشیده شد تا جایی که دنیای تاریکی برای خودم رقم زدم و برای تامین هزینه های اعتیادم به سرقت ازخودروهای دارای دزدگیر روی آوردم ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، جوان ۱۹ ساله ای که به اتهام سرقت محتویات درون خودروها، توسط نیروهای کلانتری شهید نواب صفوی مشهد دستگیر شده است، با بیان این که گل و کریستال زندگی ام را نابود کرد، درباره سرگذشت خود گفت: زمانی که وارد مقطع دبیرستان شدم، اوقات بیکاری و تعطیلات را در یک تعمیرگاه مکانیکی خودرو سپری می کردم تا شغلی برای آینده ام داشته باشم. اما هنوز در کلاس سوم دبیرستان درس می خواندم که یکی از دوستانم مرا با دنیای وحشتناک گل و کریستال آشنا کرد و این گونه مسیر زندگی ام در سیاهی و تباهی قرارگرفت. با آن که پدر بازنشسته ام از نظر مالی و پول توجیبی به من کمک می کرد اما این مبالغ فقط برای مصرف چند وعده کریستال هم کافی نبود؛ حتی درآمدم از طریق تعمیر خودروها نیز کفاف مخارج را نمی داد به همین دلیل به سختی هزینه های اعتیادم را تامین می کردم.
در این شرایط یک روز که برای سیرکردن شکمم به یک اغذیه فروشی رفته بودم ناگهان پسری بزرگ‎تر از خودم کنار میز غذاخوری من نشست و درحالی که خیره به صورتم می نگریست، از سختی های زندگی و تلخکامی هایش سخن گفت. «جعفر» چنان با غم وغصه درددل هایش را بازگو می کرد که گویی از قلب من اطلاع داشت که من هم شرایطی بهتر از او ندارم!خلاصه آن روز فهمیدم که «جعفر» نیز مانند من در قفس افیون صنعتی دست و پا می زند و در دنیای اعتیاد غرق شده است. این بود که گفت وگوی ما ادامه یافت و به رفاقت انجامید. در این میان «جعفر» که از تخصص فنی من برای تعمیر دزدگیرها و بخش مکانیکی خودرو آگاه شده بود، دستبرد به خودروهای دارای دزدگیر را پیشنهاد کرد و ادامه داد: من به خاطر سرقت های سریع از خودروها به «جعفرتیزدست» معروف شده ام؛ به همین خاطر هم تخصص فنی تو برای خفه کردن دزدگیرها و تیزدستی من برای سرقت های سریع، ما را به درآمدهای هنگفت می رساند!
بالاخره با این پیشنهاد وسوسه انگیز تصمیم گرفتیم تا حداقل مخارج اعتیادمان تامین شود. از آن روز به بعد شبانه با «جعفر» قرار می گذاشتم و بعد از تعطیلی تعمیرگاه، سوار موتورسیکلت او می شدم و به خودروهای پارک شده دستبرد می زدیم. من ابتدا از ترک موتورسیکلت پیاده می شدم و در کمتر از چندثانیه دزدگیرخودرو را از کار می انداختم و سپس او خیلی سریع هر آنچه در داشبورد یا صندوق عقب وجود داشت، تخلیه می کرد و با هم از محل سرقت می گریختیم. سپس پول های نقد را تقسیم می کردیم و اموال قابل فروش را هم به مالخران می فروختیم. ولی همه پول ها بلافاصله برای خرید مواد مخدر صنعتی هزینه می شد.خلاصه روزگارمان را با پرسه زنی درکوچه و خیابان های خلوت و تاریک می گذراندیم و به خودروها دستبرد می زدیم تا این که در روزهای آخرسال زمانی که منتظر «جعفرتیزدست» بودم تا سرقرار برای آغاز سرقت ها حاضرشود، ناگهان گشت نامحسوس نیروهای کلانتری شهید نواب صفوی را بالای سرم دیدم . آن ها که به کوله پشتی همراه من مشکوک شده بودند، در بازرسی از آن چند آچار ،چاقو و ابزار دیگر سرقت را کشف کردند . من که در پاسخ به سوالات آنان دچار تناقض گویی شده بودم دیگر نتوانستم ماجرای قرار با جعفر تیزدست را پنهان کنم! وقتی از او نام بردم بلافاصله یکی از افسران گشت در خودرو را باز کرد و مرا به کلانتری انتقال دادند. دیگر همه راه های انکار را بسته می دیدم به همین دلیل هم دستبرد به خودروها از طریق خفه کردن دزدگیر را لو دادم.
اکنون در ۱۹ سالگی باید سال های جوانی را پشت میله های زندان بگذرانم و پلیس هم در جست و جوی «جعفرتیزدست» است اما ای کاش... گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با صدور دستوری ویژه ازسوی سرهنگ علی ابراهیمیان(رئیس کلانتری شهید نواب صفوی)،تحقیقات افسران زبده دایره تجسس برای کشف سرقت های این جوان در حالی ادامه یافت که بررسی های روان‎شناختی برای رهایی وی از دام مواد افیونی نیز در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
براساس ماجراهای واقعی در زیر پوست شهر

دزد پراید ، زندان نشین شد!

​​​​​​​دزدی که یک دستگاه پراید را از حوزه استحفاظی کلانتری خواجه ربیع مشهد به سرقت برده بود، هنگام خودروسواری در خیابان هانی به چنگ نیروهای گشت نامحسوس کلانتری رسالت افتاد و زندان نشین شد.

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، ماموران گشت نامحسوس کلانتری رسالت مشهد هنگام انجام وظیفه در حوزه استحفاظی خود، ناگهان پرایدی را در خیابان هانی مشاهده کردند که شماره پلاک آن را به جست وجوی حافظه سپردند.
لحظاتی بعد مشخص شدخودروی مذکور از منطقه خواجه ربیع سرقت شده است. به همین خاطر عوامل انتظامی با دستور سرهنگ مجتبی حسین زاده(رئیس کلانتری رسالت) به تعقیب پراید پرداختند و مسیر حرکت وی را سد کردند. دقایقی بعد با انتقال راننده ۳۸ساله به مرکز انتظامی، تحقیقات تخصصی آغاز شد و متهم که خود سارق خودرو بود به سرقت پراید با شگردی خاص اعتراف کرد. از سوی دیگر با تحویل خودرو به مال باخته، بررسی های ویژه برای کشف سرقت های احتمالی دیگر ادامه یافت.

پایان گردنه بگیری های وحشتناک مرد خنجر پوستی!

تاکنون ۳۰ تن از مال‌باختگان «امینوک» را شناسایی کرده‌اند

زورگیر سابقه داری که سر گردنه ورودی روستای اسماعیل آباد مشهد، اموال شهروندان را با تهدید «خنجرپوستی» می ربود در حالی با تلاش عوامل انتظامی کلانتری سپاد به چنگ قانون افتاد که تاکنون ۳۰تن از مال‌باختگان، وی را شناسایی کرده اند.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، به دنبال تشکیل پرونده های متعدد زورگیری در کلانتری سپاد مشهد و احساس ناامنی برخی از شهروندان در حاشیه شهر، اقدامات اطلاعاتی با واکاوی پرونده های مذکور در دایره تجسس آغاز شد. بررسی های مقدماتی حکایت از آن داشت که مردی معتاد با خنجری که دسته و غلاف آن پشمینه است در گردنه ورودی روستای اسماعیل آباد، شهروندان را تهدید به مرگ می کند و همه اموال آن ها را به سرقت می برد. با به دست آمدن این اطلاعات و تاکید انتظامی سرهنگ محمد چراغ(رئیس پلیس مشهد) برای دستگیری «مرد خنجرپوستی» بی درنگ گروه کارآزموده‌ای از عوامل انتظامی با هدایت مستقیم سرهنگ جواد یعقوبی (رئیس کلانتری سپاد) وارد عمل شدند و تحقیقات پلیسی را در چندشاخه عملیاتی ادامه دادند و منابع و مخبران محلی را نیز برای شناسایی گردنه بگیر مخوف فعال کردند.گزارش روزنامه خراسان حاکی است: در همین حال زن ۴۰ ساله ای که برای تامین مخارج خود و ۲ فرزندش در یکی از شرکت های تاکسی اینترنتی به مسافر کشی مشغول بود، وحشت زده با پلیس تماس گرفت و از زورگیری مخوف «مرد خنجرپوستی» خبرداد. او گفت: هوا رو به تاریکی گذاشته بود که قصد داشتم به منزلم بازگردم اما وقتی تماس برای درخواست خودرو از منطقه اسماعیل آباد برقرار شد با خودم فکر کردم همین مسافر را هم به مقصد برسانم بعد به خانه ام بروم! اما زمانی که به ورودی روستای اسماعیل آباد رسیدم ناگهان «مرد خنجرپوستی» مقابلم قرار گرفت و با تهدید به مرگ، همه اموالم از قبیل گوشی تلفن، ساعت، انگشتر طلا و کارت بانکی ام که حدود۱۶میلیون تومان پول داشت را ربود و با موتورسیکلت بدون پلاک متواری شد.با این گزارش وحشتناک، بلافاصله گروه های عملیاتی پلیس سوار بر موتورسیکلت و خودرو، از مرکز انتظامی بیرون آمدند و همه منطقه را به قرق خود درآوردند. در این شرایط یکی از منابع خبری، اطلاعاتی را از «مردخنجرپوستی» در اختیار نیروهای انتظامی گذاشت که در پشت ایستگاه اتوبوس پنهان شده بود. لحظاتی بعد گشت های نامحسوس، با دستور رئیس کلانتری به طرف مخفیگاه گردنه بگیر مخوف حرکت کردند. عوامل عملیاتی که برای حفظ جان شهروندان، نمی توانستند از شلیک های مستقیم استفاده کنند به ناچار به شلیک هوایی روی آوردند ولی زورگیر خطرناک بدون توجه به صدای ترسناک گلوله، همچنان به فرار خود ادامه داد تا این که در یکی از کوچه های اطراف ناپدید شد.بنا بر گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، در این شرایط، نیروهای انتظامی با استقرارهای پنهان و آشکار در منطقه روستای اسماعیل آباد،تک تک منازل را به صورت پوششی بررسی کردند تا این که مشخص شد او به داخل منزل یک پیرزن گریخته که پاتوق استعمال مواد مخدر است.طولی نکشید که افسران ورزیده دایره تجسس با کسب مجوزهای قضایی، وارد پاتوق مذکور شدند و زورگیر مخوف را در حالی دستگیر کردند که چادر روی سرش انداخته و درون کمد لباس مخفی شده بود. با انتقال این زورگیر سابقه دار به مقر انتظامی، بررسی های تخصصی آغاز و مشخص شد تبهکار ۳۶ساله به «امینوک» معروف است که کارنامه سیاهی در ارتکاب جرایم مختلف از قبیل زورگیری، سرقت، مواد فروشی و مالخری دارد.وی در اعترافات خود گفت: در مسیر ورودی روستای اسماعیل آباد به کمین می نشستم و اموال ارزشمند هر کسی را که وارد روستا می شد با زور و تهدید می گرفتم.بنا بر این گزارش، با کشف تعدادی گوشی های سرقتی و خنجری با دسته و غلاف پشمینه، تحقیقات از این تبهکار مخوف درحالی ادامه یافت که تاکنون حدود ۳۰ تن از مال‌باختگان با مراجعه به کلانتری سپاد، وی را شناسایی کرده‌اند.

زندان خانه دوم من بود !

از قدیم می گفتند مدرسه خانه دوم هر فرد است اما از وقتی که در دنیای خلافکاری قدم گذاشتم «زندان»خانه دوم من شد به طوری که گویی با در و دیوار آن رفاقتی دیرینه دارم ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،سارق ۳۸ ساله با بیان این که زندگی پرفراز و نشیبش سرشار از تلخکامی و خلافکاری است درباره سرگذشت اسفبار خود گفت:فرزند اول خانواده بودم و پدرم با کارگری در زمین های کشاورزی روزهای سختی را می گذراند تا خانواده اش در آسایش باشند. الان که از دست های پینه بسته او یاد می کنم ،تازه می‌فهمم که چه نعمت بزرگی را قدر ندانستم چرا که او ۲۰سال قبل از دنیا رفت و زمانی قدر او را دانستم که مادرم سرپرستی ما را به عهده گرفت و روزهای تلخ زندگی را با همه وجودم احساس کردم.
خلاصه بعد از مرگ پدرم ۳ خواهرم ازدواج کردند و برادرم نیز معتاد شد. من هم ۱۷سال قبل به پیشنهاد مادرم با دختر عمه ام ازدواج کردم. او دختری بسیار مهربان و با وقار بود. آن روزها در یک بنگاه خرید و فروش خودرو کار می کردم و با قناعتی که همسرم داشت خیلی زود در مسیر پیشرفت قرارگرفتم و روزگار شیرینی را در کنار همسر و فرزندانم سپری می کردم تا این که پسرخاله همسرم وارد زندگی ما شد. من و علی دوست صمیمی بودیم به همین خاطر هم اوقات فراغتم را با او می گذراندم. بالاخره در حالی که ۵ سال از ازدواجم می گذشت یک روز مرا با خودش به پاتوق دوستانش برد که در آن جا مواد مخدر مصرف می کردند. با تعارف «علی»برای اولین بار من هم سنجاق تریاک را به دست گرفتم وپای بساط آن ها نشستم. ساعتی بعد احساس لذت و سرخوشی آنی ،مرا به گرداب موادافیونی انداخت به گونه ای که دیگر خودم به «علی»پیشنهاد می دادم که با یکدیگر به پاتوق دوستانش برویم. من هم مانند همه معتادان اصلا نفهمیدم چه شد که وقتی به خود آمدم دیگر ساعتی خماری را هم نمی توانستم تحمل کنم. اگر چه این سرآغاز بدبختی‌های من بود ولی روزگار فلاکت بارم از لحظه ای شروع شد که یک از دوستان«علی»ابزار استعمال شیشه را به دستم داد. من هم فقط برای یک بار امتحان مواد مخدر صنعتی ،آن را مصرف کردم ولی دیگر نتوانستم از این منجلاب خودم را بیرون بکشم.
حالا شب ها دیر هنگام به خانه می رفتم و از سرکار نیز اخراج شدم . اعصابم به هم ریخته بود و مدام با همسرم درگیر می شدم و او را کتک می زدم. دیگر در خیابان ها بی هدف راه می رفتم و با افراد خلافکار دوست می شدم تا هزینه های اعتیادم را فراهم کنم. زن و فرزندانم را فراموش کرده بودم و هرآن چه سرقت می کردم را به فروشندگان مواد مخدر می دادم.۷سال دیگر از زندگی مشترکم گذشت و همسرم جز توهین و کتک چیزی نصیبش نشد .بالاخره او نتوانست این وضعیت را تحمل کند و بعد از ۱۲سال زندگی مشترک از من طلاق گرفت . من هم بی خیال این ماجرا ها فقط به دنبال خلافکاری وسرقت بودم. بارها دستگیر و راهی زندان شدم به طوری که با درو دیوارزندان رفاقت دیرینه داشتم و حتی با میله های بازداشتگاه های پلیس هم درد دل می کردم!
زندان آشناترین مکان و به قول معروف به جای مدرسه ،خانه دوم من شده بود ولی هر بار بعد از آزادی دوباره به سراغ دوستانم می رفتم و در شهر های مختلف سرقت می کردم. آخرین بار نیز زمانی که قصد دستبرد به صندوق عقب یک خودرو را داشتم ناگهان نیروهای گشت کلانتری شهید نواب صفوی از راه رسیدند و مرا دستگیر کردند. آن ها به پلاک دستکاری شده خودروام مشکوک شده بودند . این گونه بود که بار دیگر همه سرقت‌هایم لو رفت و اکنون نیز باید راهای بازداشتگاه شوم اما ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: در حالی که تحقیق نیروهای تجسس برای کشف سرقت های دیگر این دزد سابقه دار ادامه داشت وی با دستور ویژه سرهنگ علی ابراهیمیان(رئیس کلانتری شهید نواب صفوی)به دایره مددکاری اجتماعی منتقل شد تا اقدامات کارشناسی و روان شناختی درباره نجات او از چنگال اعتیاد آغاز شود.
براساس ماجراهای واقعی درزیر پوست شهر


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۴ | 10:59 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |