نويسنده: جواد نوائيان رودسري j.navaeian@khorasannews.com

امام حسين(ع) تصميم گرفت شبانه مدينه را به مقصد مکه ترک کند. يزيد به حاکم خود در مدينه دستور داده بود، هرطور شده از امام(ع) بيعت بگيرد و در صورت امتناع، ايشان را به شهادت برساند. وليد بن عتبه، پسرعموي يزيد و والي مدينه، مروان بن حکم را احضار کرد و از او درباره اجراي دستور يزيد مشورت خواست. «علامه سيدمحسن امين»، در کتاب «لواعج الاشجان في مقتل الحسين(ع)» مي نويسد:«مروان به او[وليد] گفت: حسين بيعت نخواهد کرد. وقتي نزد تو آمد، گردنش را بزن.» وليد از انجام اين کار بيم داشت. در ديداري که شب هنگام، در دارالحکومه مدينه، ميان وليد و امام حسين(ع) رخ داد، امام(ع) صحبت درباره اين امر را به فردا موکول کرد و فرمود: «گمان نمي کنم اين کار را بتوان در خفا انجام داد. لازم است مردم نظر مرا بدانند. به همين دليل تا صبح صبر کن، آن گاه رأي مرا در اين باره خواهي دانست.» مروان که شاهد اين گفت وگو بود، به وليد اصرار کرد که به امام(ع) اجازه خروج از دارالحکومه را ندهد و ايشان را به شهادت برساند. امام حسين(ع) به اين جسارت مروان پاسخي در خور داد و آن گاه خطاب به والي مدينه فرمود:«اي امير! ما اهل بيت پيامبر، معدن رسالت و محل فرود آمدن فرشتگان هستيم ... و يزيد مردي فاسق و شراب خوار است که انسان هاي بي گناه را مي کشد و آشکارا فسق و فجور مي کند و چون مني، با چون اويي، بيعت نخواهد کرد». «سيد بن طاووس» در کتاب شريف «لهوف» آورده است که امام حسين(ع) روز بعد، با مروان روبه رو شد و او دوباره بر بيعت کردن با يزيد پافشاري و امام(ع) را تهديد کرد. حضرت اباعبدا...(ع) در پاسخ به مروان فرمود:«وَ عَلَي الإسلام السَّلامُ إذْ قَد بُلِيتِ الأُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ يزيدَ؛ بايد فاتحه اسلام را خواند، آنگاه که امت گرفتار حاکمي چون يزيد شود.»
امام حسين(ع) آهنگ خروج از مدينه کرد، اما پيش از آن که شهر را ترک کند، در وصيتي به برادرش محمد بن حنفيه، دلايل قيام عليه يزيد را بيان فرمود. «موفق بن احمد خوارزمي» در «مقتل الحسين(ع)»، اين وصيت نامه مهم را که نمايانگر راهبرد امام (ع) در قيام عظيم عاشوراست، آورده است:« من نه از روي خودخواهي و خوشگذراني و نه براي فساد و ستمگري از شهر خود بيرون آمدم؛ بلکه هدف من از اين سفر، امر به معروف و نهي از منکر است. خواسته ام، اصلاح مفاسد امت و احياي سنت و قانون جدّم، رسول خدا (ص) و راه و رسم پدرم، علي بن ابيطالب (ع) است. پس هر کس اين حقيقت را از من بپذيرد، راه خدا را پذيرفته است و هر کس رد کند، من با صبر و استقامت، راه خود را در پيش خواهم گرفت تا خداوند ميان من و بني اميه حکم کند که او بهترين حاکم است.»
امام حسين(ع) وارد مکه شد. با اين حال، ماندن ايشان در اين شهر نمي توانست طولاني باشد. خبرهايي در دست بود که نشان مي داد مأموران يزيد در پي به شهادت رساندن امام(ع) هستند و ممکن است اين اتفاق در زمان انجام مناسک حج و در حرم امن الهي روي دهد. از سوي ديگر، کوفيان نامه هاي فراواني براي امام حسين(ع) فرستاده و از ايشان دعوت کرده بودند براي سازماندهي قيام، عليه حکومت ستمگر اموي، به کوفه برود. امام حسين(ع)، پسر عموي خود، مسلم بن عقيل را براي بررسي اوضاع و شرايط، به کوفه فرستاد. مسلم پس از مشاهده اشتياق کوفيان به آمدن امام(ع) به کوفه، نامه اي براي ايشان نوشت که «احمد بن داوود دينوري» در «اخبارالطوال»، آن را اين گونه نقل کرده است:«پيشرو کاروان به اهل خود دروغ نمىگويد. همانا، هجده هزار تن از مردم کوفه با من بيعت کردهاند. بيا که همه مردم همراه تو هستند و اعتقاد و علاقهاى به خاندان ابوسفيان ندارند.» با رسيدن پيام مسلم، امام حسين(ع) آماده عزيمت به کوفه شد. تعدادي از اصحاب پيامبراسلام(ص) و بزرگان قوم که در مکه حاضر بودند، از امام(ع) خواستند تا از هجرت به کوفه منصرف شود، اما ايشان نپذيرفت و به سوي کوفه حرکت کرد.
«دينوري»، در «اخبارالطوال» و «ابي مخنف» در «مقتل الحسين(ع)»، «تنعيم» را نخستين منزلي مي دانند که امام حسين(ع)، پس از خروج از مکه، به آن وارد شد. تنعيم در دو فرسخي مکه قرار داشت. امام(ع) در اين منزل با کارواني از يمن مواجه شد که خراج اين منطقه را براي يزيد مي برد. امام حسين(ع) اموال کاروان را مصادره کرد و به شتربانان فرمود:«مجبورتان نمي کنم؛ هرکس مي خواهد با ما به عراق بيايد، کرايه اش را کامل مي دهيم و به نيکي با او مصاحبت خواهيم کرد و هر کس دوست دارد از اين جا، از ما جدا شود، کرايه اش را به اندازه راهي که طي کرده است به او مي دهيم.» اقدام امام(ع) در مصادره اموال حکومتي، نمايانگر تصميم قاطع ايشان براي قيام در برابر حکومت ستمگر اموي بود.
«ياقوت حِمَوي» در «معجم البلدان»، مي نويسد:«صِفاح مکاني بين حُنَين و نشانه هاي حَرَم است و در سمت چپ کسي قرار دارد که از مُشاش به سوي مکه مي رود». «ابي مخنف» هم مي نويسد که در اين منزل، «فرزدق»، شاعر معروف عرب، به ديدار امام حسين(ع) آمد. امام(ع) به او فرمود:«خبر مردم پشت سرت را براي ما بيان کن.» «فرزدق» گفت:«از فرد آگاهى سؤال کردى؛ دل هاى مردم با شما و شمشيرهايشان با بنى اميّه است،[البته]قضاى[الهى]از آسمان نازل مى شود و خدا آنچه بخواهد انجام مى دهد.» امام حسين(ع) فرمود:«راست گفتى، کارها دست خداست. خداوند آن چه را بخواهد انجام مى دهد ... اگر قضاى[الهى]بر وفق مراد ما نازل شود، خدا را بر نعمت هايش ستايش مى کنيم و براى اداى شکر از او يارى مى طلبيم و اگر قضا به خلاف آرزوى ما بازگردد، کسى که طالب حق و سرشتش تقوا و پرهيزکاري است، ضرر نخواهد کرد.» «ابن مسکويه» نيز، در «تجارب الامم»، اين گفت وگو را آورده است.
امام حسين(ع) از منزل «زرود» گذشت. بر اساس نوشته «دينوري»، در همين منزل «زهير بن قين» به امام(ع) پيوست. وقتي کاروان امام حسين(ع) در منزل «ثعلبيه» فرود آمد، هنگام غروب آفتاب، پيکي از کوفه رسيد و خبر شهادت هاني و مسلم را به امام(ع) رساند. «يعقوبي» در کتاب تاريخ خود، محل رسيدن خبر شهادت مسلم و هاني به امام حسين(ع) را مکاني به نام «قطقطانه» مي داند. «طبري» در تاريخ خود، به نقل از «ابي مخنف»، مي نويسد:«امام(ع) با شنيدن اين خبر، فرمود: انا لله و انا اليه راجعون، خداوند آن دو را رحمت کند و اين را چند بار تکرار کرد ... آن گاه فرمود: پس از اين دو، خيري در دنيا نيست.» امام حسين(ع) شب را در منزل «ثعلبيه» بيتوته کرد و سحرگاه به يارانش فرمود تا تمام مشک ها را از آب پر کنند و آماده حرکت شوند.
امام(ع) از منزل «ثعلبيه» خارج شده بود، که پيکي ديگر خبر شهادت «عبدا...بنيقطر»، سفيري را که امام حسين(ع) به کوفه فرستاده بود، به ايشان رساند. امام(ع) فرمان داد کاروانيان در منزل بعدي، يعني منزل «زَباله» فرود آيند. آن گاه، پس از اقامه نماز، رو به همراهان خود کرد و فرمود:«خبر بس ناگواري به ما رسيده است. مسلم بن عقيل و هاني بن عروه و عبدا... بنيقطر را کشته اند؛ شيعيانمان ما را تنها گذاشته اند. هر کس مي خواهد برگردد، برگردد؛ حقي از ناحيه ما بر گردن او نيست.» «طبري» مي نويسد:«عده زيادي از مردم از او جدا شده و راه راست و چپ را در پيش گرفتند. تنها در ميان اصحاب امام(ع) کساني با او ماندند که از مدينه با او همراه شده بودند. علت اين جدايي آن بود که اعرابي که در پي آن حضرت آمده بودند، گمان مي کردند او به شهري مي رود که اطاعت و فرمان برداري اهالي آن از ايشان قطعي است.» در منزل «زَباله» بود که دنياطلبان راه خود را پيش گرفتند و امام حسين(ع) را تنها گذاشتند.
در کوفه، عبيدا...بن زياد توانسته بود با نيرنگ و تهديد، مخالفان را سرکوب کند و افرادي را که قصد پيوستن به امام حسين(ع) داشتند، زنداني کند يا به شهادت برساند. ابن زياد تصميم گرفت پيش از آن که امام حسين(ع) به سَواد کوفه برسد، راه را بر ايشان ببندد. به همين دليل، سپاهي را به فرماندهي حر بن يزيد رياحي به سوي کاروان امام(ع) فرستاد. از سوي ديگر، حضرت اباعبدا...(ع) و يارانش، پس از عبور از چند منزل، به منطقه «شِراف» رسيدند. «ابوعلى مسکويه الرازى»، در «تجارب الامم» مي نويسد:«حربن يزيد، فرماندهي سپاه [ابن زياد] را پذيرفت. حسين(ع) نيز به حرکت خود ادامه داد و رو به جانب شِراف نهاد. در آن جا به يارانش دستور داد مشک ها را دوباره پر کنند. آن گاه تا نيمروز به حرکت خود ادامه داد. ناگهان مردي از ياران حسين(ع) فرياد زد: ا...اکبر! حسين(ع) به او گفت: چرا تکبير گفتي؟ مرد پاسخ داد: از دور نخلستان مي بينم. دو مرد اسدي که در کاروان بودند، گفتند: در اين منطقه نخلي وجود ندارد! حسين(ع) پرسيد: پس آن چه مي بيند، چيست؟ پاسخ دادند: به خدا قسم اين نيزه ها و سلاح هاي يک سپاه است.»امام حسين(ع) در پي مکاني براي ايجاد مواضع و دفاع برآمد. با راهنمايي آن دو مرد اسدي، کاروان امام(ع) در کنار تپه اي در همان نزديکي، مستقر شد و کاروانيان خيمه ها را برافراشتند. «عزالدين على بن اثير»، در کتاب «الکامل في التاريخ» مي نويسد:«آن قوم رسيدند که عده آنها هزار سوار بود و تحت فرماندهي حر بن يزيد تميمى يربوعى قرار داشتند. آنها روبه روى حسين(ع) صف کشيدند. در آن وقت، ظهر شده بود. حسين(ع) به اتباع خود گفت: به آنها آب دهيد و اسب هايشان را سيراب کنيد. آنها هم، چنين کردند. حر با سواران خود از قادسيه آمده بود که حُصين بن نُمير تميمى با عده هزار سوار، او را به طرف حسين(ع) فرستاده بود.» «ابن اعثم کوفي» در کتاب «الفتوح»، مي نويسد:«آن حضرت، او [حر] را نزديک طلبيد و فرمود: اى حر، به [مدد] ما آمدهاى يا اراده جنگ با ما دارى؟ حر گفت: عبيدا...بن زياد مرا به جنگ شما فرستاده است. آن حضرت چون اين سخن از حر بشنيد، فرمود: لا حول و لا قوّة إلّا بالله العلىّ العظيم. چون وقت نماز پيشين رسيد، حضرت، حجّاج مسروق را فرمود: بانگ نماز بگوى و قامت کن تا نماز گزاريم. چون حجّاج بانگ نماز گفت، حسين (ع) آواز داد: اى حر، تو آن جا با اصحاب خود نماز مىگزارى و من اينجا با اصحاب خويش، يا اقتدا به ما مىکنى؟ حرگفت: اقتدا به شما مىکنم. حجّاج قامت گفت و حسين (ع) هر دو لشکر را امامت کرد و نماز گزاردند.» امام حسين(ع) پس از اقامه نماز، رو به حر و سپاهيانش کرد و طي بياناتي، دليل سفر خود به عراق را دعوت مردم کوفه و نامه هاي بزرگان اين شهر دانست و از آن ها خواست در صورتي که مايل نيستند به کوفه بيايد، اجازه دهند بازگردد. «دينوري» در «اخبارالطوال»، پس از ذکر سخنان امام(ع) با سپاه حر، مي نويسد:«حر بن يزيد گفت: به خدا سوگند ما نمىدانيم نامههايى که مىگويى چيست. امام حسين(ع) فرمود خورجينى را که نامههاى ايشان در آن بود، بياورند و آوردند و نامهها را برابر حر و يارانش فروريختند. حُر گفت: ما از کسانى نيستيم که چيزى از اين نامهها را براى تو نوشته باشيم و مأموريم هنگامى که به تو رسيديم، از تو جدا نشويم تا تو را به کوفه پيش عبيدا...بن زياد ببريم. امام(ع) فرمود: مرگ از اين کار آسان تر است و دستور فرمود بارها را بستند و يارانش سوار شدند و آهنگ بازگشت سوى حجاز فرمود، ولى سواران حر مانع از حرکت ايشان شدند.»
سپاه حر همراه با کاروان امام حسين(ع) حرکت کرد. ياران امام (ع) نگران شرايط به وجود آمده بودند. «ابوحنيفه دينوري» در «اخبارالطوال» مي نويسد:«امام حسين(ع) از قصر بنى مقاتل همراه حر بن يزيد حرکت فرمود و هرگاه آهنگ صحرا مىکرد، حر او را از آن کار باز مىداشت تا آنکه به جايى به نام کربلا رسيدند. از آن جا اندکى به سوى راست حرکت کردند و به نينوا رسيدند. در اين هنگام، مردى که بر مرکبى راهوار سوار بود، از مقابل شتابان آمد و همگان منتظر او ايستادند. چون آن مرد رسيد به حر سلام داد و به امام حسين(ع) سلام نداد و نامهاى از ابن زياد براى حر آورد که در آن چنين نوشته بود: اما بعد، همان جا که اين نامهام به دست تو مي رسد، بر حسين (ع) و ياران او سخت بگير و او را در بيابانى بدون آب و سبزه فرودآور و حامل اين نامه را مأمور کردهام تا مرا از آنچه انجام مىدهى آگاه کند، والسلام. حُر، نامه را خواند و سپس به امام حسين(ع) داد و گفت: مرا چاره اى از اجراى فرمان امير نيست. همين جا فرود آى و براى امير بهانهاى بر من قرار مده. امام حسين(ع) فرمود: کمى ما را پيشتر ببر تا به اين دهکده غاضريه که با ما يک تيررس فاصله دارد برسيم يا به آن دهکده ديگر که نامش سقبه است و در يکى از اين دو دهکده فرود آييم. حُر گفت: امير براى من نوشته است تو را در سرزمين خشک و بىآب فرود آورم و چارهاى جز اجراى فرمان او نيست.» به اين ترتيب، حضرت اباعبدا...(ع) و يارانش، در محرم سال 61 هجري قمري وارد صحراي نينوا شدند.
1- اخبار الطوال؛ ابوحنيفه، احمد بن داوود دينوري؛ ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نى، چ چهارم، 1371ش
2- وقعة الطف؛ ابي مخنف، لوط بن يحيي؛ تحقيق شيخ محمد هادي اليوسفي الغروي؛ جامعه مدرسين حوزه علميه قم
3 - تاريخ يعقوبي؛ ترجمه محمد ابراهيم آيتى؛ تهران؛ انتشارات علمى و فرهنگى؛ چ ششم؛ 1371ش
4 - تجارب الامم؛ ابوعلى مسکويه الرازى؛ تحقيق ابوالقاسم امامى؛ تهران؛ سروش؛ چ دوم، 1379ش
5- الکامل، عزالدين على بن اثير؛ ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خليلى؛ تهران؛ مؤسسه مطبوعاتى علمى؛ 1371ش
6- الفتوح؛ ابن اعثم کوفى؛ ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى؛ تهران؛ 1372ش
7- لهوف؛ سيد بن طاووس؛ ترجمه مهدي لطفي؛ انتشارات حيات نسيم؛ چاپ دهم؛ 1389ش
8- لواعج الاشجان في مقتل الحسين(ع)؛ سيد محسن امين؛ دارالامير للثقافة العلوم؛ بيروت
9- مقتل خوارزمي؛ موفق بن احمد خوارزمي؛ ترجمه مصطفي صادقي؛ قم؛ انتشارات مسجد جمکران؛ 1388ش
10- تاريخ الأمم و الملوک؛ أبو جعفر محمد بن جرير الطبري؛ بيروت؛ دار التراث؛ چ دوم؛ 1967
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا