دوره دوم حکومت وهابي‌ها
بعد از سقوط درعيّه به دست ابراهيم پاشا و فرار جمع زيادي‏ از وهابيون، با مرگ ابراهيم پاشا، فراري‏ها به شهر بازگشتند. از جمله کساني‏ که دوباره به شهر آمدند، عمربن عبدالعزيز، ترکي‏ برادرزاده عبدالعزيز و مشاري‏بن سعود بودند.
اين افراد دست به تعمير خرابي‌هاي شهر زدند و بدين ترتيب بسياري‏ از اهالي‏ آن دوباره بازگشتند. مصري‏ها از سلطه دوباره وهابي‏ها نگران شدند؛ از اين‌رو لشکري‏ به فرماندهي‏ حسين بيگ ترتيب دادند و به درعيّه هجوم آوردند و حاکم آن را که مشاري‏ بود، دستگير نموده، او را تحت الحفظ به مصر فرستادند. اما وي‏ در ميان راه از دنيا رفت و بقيه افرادش گريختند و به قلعه رياض پناه بردند. حسين بيگ سه روز آن‏جا را محاصره کرد. از طرفي‏ چون آذوقه‏شان تمام شده بود، از حسين بيگ امان خواستند. حسين بيگ به آنها امان داد، در نتيجه همگي‏، به غير از ترکي‏ که شبانه از قلعه فرار کرد، خارج شدند و دست بسته به مصر رفتند.
5. ترکي‏ برادرزاده عبدالعزيز، 1239 ـ 1250ق.
مدتي‏ طولاني‏ در مناطق جنوب، مخفيانه زندگي‏ مي‏کرد و هر از چند گاهي‏ به صحراي نجد مي‏رفت و اعراب باديه‏نشين را به آيين وهابيت فرا ميخواند. وي‏ با زني‏ از خاندان تدمر ازدواج کردکه ثمره اين ازدواج فرزند‏ پسري به نام جلوي‏ شد.
ترکي30 تن از اعراب را پيرامون خود گرد آورد و بدين وسيله ساير قبايل را نيز مطيع خود ساخت. در جريان قيام مردم قصيم بر ضدّ مصريها، که مجبور شدند از حجاز به تدريج خارج شوند، ترکي‏ از اين فرصت استفاده کرد.در منطقه رياض بر لشکر مصري تاخت و آن‏جا را به تصرف خود درآورد. از همانجا بودکه به توسعه حکومت خود پرداخت و به مناطق ديگر دست‏ اندازي‏ کرد. بعد از آنکه مصريها منطقه نجد را ترک کردند، بعضي‏ از مناطق قصيم هم به حکم ترکي، ضميمة حکومت وي‏ گرديد. لذا مي‏‌توان گفت که او اولين امير وهابي‏ سعودي‏ در دوره دوم حکومت بودکه به واسطه او، امارت از فرزندان عبدالعزيزبن سعودبن محمدبن سعود به فرزندان عبدالله‏بن سعود رسيد؛ اما مشاري‏بن عبدالرحمان‏ بن مشاري‏ بن سعود، به همراه يارانش که از قبيله قحطان بودند، دست به شورش و مخالفت با امير ترکي‏ زدند و از اينکه حکومت از نسل عبدالعزيز خارج گردد، ناراضي بودند. بنابراين، مشاري‏ به حيله‏اي، ترکي‏ را به قتل رساند و خود، حکومت را به دست گرفت.
6. مشاري‏بن عبدالرحمن، 1250ق.
شاميّه مي‏نويسد: با کشته شدن ترکي‏بن عبدالله، ‏ توسط پسر عمه‏اش، مشاري‏بن عبدالرحمن، حکومت او نيز به آخر رسيد و مشاري‏ با غلبه بر ديگران، حاکم ششم گرديد. حکومت مشاري‏ 40 روز بيشتر طول نکشيد؛ چرا که فيصل فرزند ترکي‏ با لشکري‏ مجهز و با کمک عبدالله و عبيدالله، که از آل رشيد و از شيوخ حائل محسوب مي‏ شدند، با سرعت به طرف رياض حرکت کرد. سپس بر مدينه مستولي‏ شد و مشاري‏ را دستگير و اعدام نمود. بعد از اين جريان، فيصل حاکم هفتم سعودي‏ها گرديد.
7. فيصل ‏بن ترکي، ‏ 1250 ـ 1253ق.
وي‏ بعد از پدرش حاکم گرديد، ليکن محمدعلي‏ پاشا به وي‏ فرصت حکومت کردن نداد؛ چون پاشا لشکري‏ را به نجد فرستاد و در ميان لشکر، خالدبن سعود که از جمله تبعيد شدگان به مصر بود، قرار داشت. لشکر بر پايتخت مسلط گرديد و فيصل مجبور به فرار شد، امّا فرارش فايده نداشت و سرانجام دستگير و به مصر تبعيد گرديد، مصريها هم به جاي‏ فيصل، خالدبن سعود را بر حکومت رياض و مناطق اطراف منصوب کردند.
8. خالدبن سعود، 1253 ـ 1255ق.
وي‏ در قاهره محاکمه گرديد، اما محمدعلي‏ پاشا او را تبرئه کرد و به جاي‏ خود درجزيزه العرب منصوب نمود. خالد ياراني‏ داشت که مي‏گفتند نبايد حکومت از اولاد سعود کبير به اولاد عبدالله ‏بن محمد برسد. در اين عقيده بسياري‏ از قبايل رياض نظر موافق داشتند؛ بدين ترتيب حکومت به فرزندان سعود کبير رسيد و خالدبن سعود، هشتمين حاکم آنان گرديدکه امارتش دوسال دوام يافت.
9. عبدالله ‏بن ثنيان، 1255 ـ 1258ق.
وي‏ با سپاهي ‏که نجدي‏ بودند، به خالدبن سعود حمله کرد. خالد توان مقابله با سپاه او را نيافت و ناگزير به مکه گريخت و در همان جا درگذشت. وقتي‏ خبر اين جريان به فيصل ـ‌ که در مصر محبوس بود ـ رسيد و دانست که عبدالله قدرت را به دست گرفته و خالد نيز فرار کرده، با حيله‏اي‏ از مصر گريخت و خود را به قصيم رساند و جمع بسياري‏ هم او را ياري‏ نمودند. با کمک‏هاي‏ اهالي‏ عنيزه توانست ابن ثنيان را در رياض شکست دهد و وي‏ را دستگير و حبس کند. سرانجام نيز او را در سال 1258ق. به قتل رسانيد.
10. فيصل‏ بن ترکي، ‏ 1258 ـ 1278ق.
حدود20 سال حکومت وهابي‏ با او بود. ليکن دولت عثماني‏ تصميم به جنگ با فيصل، امير رياض گرفت. دولت مرکزي‏ عثماني‏ لشکري‏ را به فرماندهي شريف محمدبن عون، امير مکه به قصيم فرستاد و اهالي‏ قصيم را به اطاعت دولت مرکزي‏ درآورد. سرانجامِ کار، اين شد که صلحي‏ با اهالي‏ قصيم منعقد گرديد که در مقابل، قصيمي‏ها بايد 10 هزار ريال پرداخت نمايند. بدين ترتيب شريف با لشکر خود به قرارگاه برگشت و فيصل هم به تعهّد خود عمل کرد و هر سال 10 هزار ريال بر طبق عهدنامه پرداخت مي‏نمود. اين امر هم چنان ادامه داشت تا اينکه فيصل فلج و کور گرديد. او با همين مرض در سال 1282ق. درگذشت و به جاي‏ خود عبدالله را از ميان چهار فرزندش به حکومت منصوب نمود که همين امر باعث درگيري‏ ميان برادران گرديد.
11. عبدالله ‏بن فيصل الترکي، ‏ 1278 ـ 1284ق.
بعد از آن که عبدالله از طرف پدرش به حکومت رسيد، يکي‏ از برادرانش، که سعود نام داشت، بر ضدّ او شوريد. اين جنگ‏ها تا آن‏جا کشيده شد که به ضعف حکومت وهابي‏ و استقلال بعضي‏ از مناطق منجر گرديد و ترک‏ها بر احسا و قطيف مسلط شدند.
اين درگيري‏ها به خانواده آل سعود کشانده شد و عبدالله با پشتيباني‏ ترک‏ها، مناطقي‏ را اشغال نمود و سعود را از رياض راند و خود در سال 1282ق. به رياض بازگشت. اين بازگشت زماني‏ اتفاق افتاد که مردم در قحطي‏ شديد به سر مي‏بردند و حتي‏ مردار الاغ را مي‏خوردند و پوست‏‌هاي‏ بزغاله را آتش مي‏زدند و براي‏ خوردن مي‏ساييدند و نيز استخوان‏هاي‏ حيوانات را مي‏شکستند و آرد کرده، مي‏خوردند. اگر چه اين مردمان با جنگ و خونريزي‏ نمردند، ولي گرسنگي‏ آنها را از بين برد.( تاريخ نجدالحديث، ص 99)
12. سعودبن فيصل ترکي، ‏ 1284 ـ 1291ق.
در جدال بين دو برادر؛ يعني‏ عبدالله وسعود، افراد زيادي ‏کشته شدند. عبدالله از طرف ترک‌ها حمايت مي‏شد و سعود هم از‏ انگليسي‏ها مواد غذايي‏ ميگرفت و اين کمک‏ها حتي‏ بعد از پيروزي‏ سعود، از سوي‏ انگليسي‏ها، ادامه داشت و سرانجام، او در سال 1290ق. وارد رياض شد و در سال 1291ق. درگذشت. اما عبدالله و برادرش محمد، رياض را ترک کردند و در نزديکي‏ کويت در صحراي‏ قحطان ساکن شدند و تا مدت‏ها در امور حکومت دخالت نکردند.
13. عبدالرحمان‏ بن فيصل
بعد از سعود، امر حکومت به دست برادرش عبدالرحمان افتاد. او با برادرش سعود، ميانه خوبي‏ داشت. به همين جهت بود که حکومت به دست او افتاد؛ امّا با برادر ديگرش؛ يعني محمد، درگيري‏ داشت و محمد نيز با عبدالله روابط حسنه‏اي‏ برقرار کرده بود. اين دو برادر توافق کردند حکومت را از دست عبدالرحمان بگيرند و هر کدام از محمد و عبدالله ـ که بزرگ‏ترند ـ امر حکومت را به دست گيرند و چون عبدالله بزرگ‏تر بود، طبيعي بود که حکومت را او در اختيار بگيرد. به همين منظور، عبدالله که در صحراي‏ قحطان ساکن بود، از سال 1293 تا 1305ق. به تدريج بازگشت. امّا ديگر، فرزندان سعود رضايت نداشتند تا عموي‏ بزرگشان عبدالله، حکومت را در دست بگيرد. بنابراين، به عنوان اعتراض از رياض خارج و در منطقه‏اي‏ به نام خرج مستقر شدند و برادران؛ محمد، عبدالله و عبدالرحمان، جبهه‏اي‏ واحد به رهبري‏ عبدالله به ضدّ فرزندان سعود تشکيل دادند. فرزندان سعود چند هفته مقاومت کردند اما با حملة عبدالله، همگي‏ گريختند و بار ديگر عبدالله وارد رياض شد و در آن‏جا ماند. او در سال 1305ق. از دنيا رفت.
درگيري‏ و پايان آن بعد از درگذشت عبدالله، نزاع ميان عبدالرحمان و فرزندان سعود بار ديگر آغاز شد و از سويي‏ قبايل نجد به رهبري‏ محمدبن رشيد ـ که وهابي‏ نبودند و با عثماني‏هاي حنفي‏ پيمان داشتندـ به موفقيت‏هايي‏ دست يافتند. فرزندان سعود از ناحيه قبايل حمايت مالي‏ و نظامي‏ مي‏شدند و بدين ترتيب عبدالرحمان مجبور به فرار از نجد شد و به احسا و سپس به کويت و از آن‏جا نزد قبايل‏ بني‏مره، در نزديکي‏ منطقه ربع‏الخالي‏ رفت. بعد از درنگي‏ اندک، راهي‏ قطر شد و از آن‏جا به کويت رفت و در آنجا رحل اقامت گزيد. امير کويت، شيخ محمدبن الصباح، براي‏ عبدالرحمان حقوق ماهيانه قرار داد و بعد از آن دولت عثماني، ماهيانه60 ليره عثماني به او اختصاص داد، اما چندي‏ نگذشتکه دولت کويت حقوق ماهيانه را قطع کرد و ازآن پس، عبدالرحمان درسختي‏ و فقر زيست، تا اينکه دوران دوم حکومت وهابي‏ با مرگ وي‏ پايان يافت.
تاريخ نويسان گفته اند:
«إنّ الوهابية فقدت صيتها وبريقها لما توسّعت فوق طاقتها فانهزمت، وهکذا خسروا الأرض والحرکة الوهابية»؛ زماني‏ وهابيت همه چيز خود را از دست داد که نفوذ و گسترش آن بيش از تحمّل و طاقت خود بود، لذا زمين و نفوذ را از دست داد. "
دوره سوم حکومت وهابي‌ها
14. عبدالعزيزبن عبدالرحمان 1319 ـ 1373ق.
در مباحث گذشته آورديم که عبدالرحمان‏بن فيصل، کارش نگرفت(العلاقات بين نجد و الکويت، ص68) و سرانجام مجبور شد به همراه خانواده‏اش به کويت پناهنده شود. يکي از فرزندان وي‏ به نام عبدالعزيز، که در آن زمان ده سال داشت و در ميان مردم کويت رشد يافته بود و هفت سال از دوران زندگي‌اش مصادف بود با ارتباط ودوستي پدرش عبدالرحمان و مبارک، امير کويت، روزي‏ نزد شيخ مبارک آمد و به او گفت: قصد دارم سرزمين نجد را از چنگ ابن رشيد درآورم. آيا در اين امر مرا يار مي‏دهي؟ شيخ جواب مثبت داد؛ از اين رو دويست ريال و 30 تفنگ و 40 شتر در اختيار او گذاشت. وي‏ از ميان بستگان خود به جمع‏آوري‏ نيرو پرداخت که برادر و پسر عمويش، عبدالله‏ بن جلوي او را ياري‏ نمودند. اين افراد که نزديک به 40 نفر بودند به نواحي‏ رياض رسيدند و با فريب نگهبانان شهر، وارد رياض شدند و حاکم آن را کشته، سربازانش را مجبور به تسليم کردند. بعد از آن که از پيروزي‏ خود مطمئن شدند، ناصربن سعود را به سوي‏ شيخ مبارک، امير کويت، فرستادند تا بشارت فتح وپيروزي‏ را به او بدهد و در ضمن، درخواست کمک از وي‏ نمايد. با محکم شدن حکومت در رياض و قلع و قمع مخالفين، ديواري‏ اطراف شهر رياض کشيدند و شيخ مبارک هم از او حمايت مي‏کرد. عبدالعزيز در حالي‏ که 22 سال سن داشت به حکومت رسيد و پدرش را مشاور خود و پيشواي مسلمين منطقه گردانيد. از جمله کارهاي او مي‌توان به موارد زير اشاره کرد:
الف: روابط سياسي‏ با عثماني‏؛ دولت عثماني‏ از طريق شيخ مبارک، حاکم کويت، با عبدالعزيز تماس گرفت و از او خواست تا پدرش را براي‏ مذاکره با والي‏ بصره به آن ديار بفرستد. لذا پيماني‏ در سال 1322ق. بين دو طرف منعقد گرديد که باعث سيطره تام عبدالعزيز بر مناطق تحت نفوذش گرديد. البته عثماني‏‌ها با او شرط کردند که عبدالعزيز بايد به عنوان يک حاکم از سوي‏ عثماني‏ در آن‏جا امارت داشته باشد و از طرفي‏ عثماني‏ها ملزم گرديدند که نگذارند آل رشيد در اداره شؤون حکومتي‏ آل سعود، دخالت کند.
ب: پيمان با انگلستان؛ عبدالعزيز در سال 1328ق. با مأمور رسمي‏ دولت انگلستان در کويت ـ که نامش ويليام شکسپير بود ـ سه بار مذاکره کرد. وي‏ نظرش را به اين صورت با مأمور دولتي‏ انگلستان ابراز نمودکه: الآن وقت مناسبي‏ است تا نجد و احساء براي‏ هميشه از سيطرة عثماني‏‌ها رهايي‏ يابد. نظر نمايندة انگليس هم، موافق نظر عبدالعزيز بود؛ از اين‌رو معاهده‏اي‏ با هم منعقد کردند که بعد از آن انگليس بايد از دخالت در شؤون داخلي‏ شبه جزيره عربستان بپرهيزد و عبدالعزيز هم متعهد گرديد در صورتي‏که قصد حمله به شهرهاي‏ ديگر را داشته باشد، قبل از آن، با ملکه انگلستان، مشورت نمايد(کشف‏الارتياب، ص48) و هر چه آنان دستور دادند، عملکند. همچنين سعود ملزم گرديد که از هرگونه تماس يا اتحاد‏ يا معاهده‏اي‏ با هر حکومت يا دولتي‏ غير از دولت انگستان، خودداري‏ کند و امير نجد نبايد در اين امر کوتاهي‏ از خود نشان دهد و حق ندارد عقد اجاره يا رهني‏ يا مثل آن با دولت‏هاي‏ ديگر ببندد. و نيز حق ندارد هيچگونه امتيازي‏ از طرف خود به دولتي‏ از دول اجنبي يا سران دولت اجنبي، بدون موافقت با حکومت بريتانيا بدهد.
ابن سعود مثل پدرش متعهّد شدکه از هرگونه تجاوز و حمله به اراضي‏ کويت و بحرين و اراضي‏ شيوخ قطرعمان و سواحل آن، خودداري‏ کند؛ چرا که تمام اين شيوخ تحت حمايت دولت انگلستان مي‏باشند و با دولت انگلستان معاهده دارند و جالب اينکه در هيچ جايي‏ از اين معاهده مشخص نشده که حدود عربي‏ نجد کجاست. بالأخره با اين معاهده، نجد و توابع آن تحت الحمايه انگليس خوانده شد و اين خود سياستي‏ بود از سوي‏ دولت استعمارگر انگلستان تا بر بخش اعظم خاورميانه تسلّط پيدا کند و در اين امر هم موفّق گرديد، به طوري ‏که بعد از جنگ جهاني‏ اوّل بر جزيره العرب مستولي‏ شد. در قبال تعهّد سعود، بريتانيا در سال 1332ق. متعهّد شد ماهيانه مبلغ 5 هزار استرلين به همراه ادواتي‏ مانند مسلسل و تفنگ به سعود تحويل دهد.
وي‏ در سال 1362ق. ضمن خطبه‏اي‏ که در مکه خواند، گفت: نبايد فراموش کرد که هرکس در قبال عملي که بندگان انجام مي‏دهند، از آنها سپاسگزاري‏ ننمايد، در حقيقت خداوند را شکر ننموده است.
سپس شروع کرد به تمجيد از انگلستان به خاطر کمک‏هايي‏ که به او کرده است و نيز به خاطر ايجاد امنيت راه‏ها که سفر حجاج براي‏ انجام فريضه حج ونيز ازاينکه اسباب معيشت را براي‏ مردمان فراهم نموده و مردم در رفاه قرار گرفته اند، قدرداني‏ نمود و در پايان گفت: به يقين برخورد بريتانيا با ما، از گذشته تا حال، برخوردي‏ پاک و شايسته بوده است.
مرحوم مغنيه مي‏نويسد:
کوچک وبزرگ مي‏دانند که انگليس و هم پيمان‏هاي‏ او و اصولاً هر دولت استعمارگر، محال است که کاري‏ را به قصد خير و براي‏ انسانيّت انجام دهند و اگر مي‏بيني‏ که شهر يا شهرهايي، پر از کالاهاي‏ آنان است، اين وسيله‏اي‏ براي‏ تحت نفوذ قرار دادن بازار مسلمين مي‏باشد تا با تسلّط بر مايحتاج مردم، بر مقدّرات آنان دست يابند. استعمار در جايي‏ که منافعش اقتضا مي‏کند، حاضر است خون انسان‏ها را بريزد(هذه هي‏ الوهابية، ص135)
ج: وسعت دامنه حکومت؛ در آن برهه از زمان که عبدالعزيز با انگليسي‏‌ها روابط حسنه برقرار کرد، تغيير و تحوّلات اوضاع جهاني‏ به نفع وي‏ تمام شد؛ چرا که بعد از پايان جنگ جهاني‏ اوّل و تسليم ترکان عثماني‏ وتقسيم آلمان، نقش ترکان در جزيره العرب پايان گرفت و از آن پس دولت انگلستان تمام شؤون اين جزيره را در اختيار گرفت. از آن‏جا که بريتانيا اهداف خود را با حمايت از عبدالعزيز بهتر به دست مي‏آورد، پيماني‏ را که با هاشميها بسته بود و به آنان قول داده بود که در شمال حجاز، برايشان يک دولت بزرگ تشکيل دهند، خيانت نمود. دليل خيانت آن بود که عبدالعزيز با هاشميها ضدّيـّت داشت و از طرفي‏ عبدالعزيز مناطق حائل و حجاب و عسير(آل سعود ماضيهم و مستقبلهم، ص104) را اشغال کرده بود و سياستي‏ زيرکانه از خود نشان مي‏داد.
د: هجوم به حجاز
وهابيون در سال 1340ق. به عرب‏هاي‏ منطقه الفرع، که از قبيلة حرب بوده‏اند، يورش برده پارچه‏ها و فرش‏هاي‏ گران قيمت را غارت نمودند. عرب‏هاي‏ منطقه‏ الفرع هم دست به سلاح برده، به دنبال مهاجمان روان گرديدند و هر آنچه از اموال که ربوده شده بود، از آنها باز پس گرفتند و جمعي‏ از وهابيون را به قتل رسانده، بقيّه پا به فرارگذاشتند. از آن‏جا که بين اهالي‏ منطقه‏ الفرع و مردمان نجد روابط تجاري‏ برقرار بود و هر ساله نجدي‏ها براي‏ خريد خرما به اين منطقه مي‏آمدند، با به وجود آمدن چنين جرياني، ديگر نجدي‏ها براي‏ خريد خرما نيامدند که اين خود ضربه‏اي‏ به اقتصاد منطقه ‏الفرع زد.( کشف‏الارتياب، ص50)
هـ: کشتار حجاج يمني؛ در1341ق. وهابيون با گروهي‏ از حجاج يمني‏ برخورد کردند. از آن‏جا که اين حجاج همگي‏ مسلح بودند، وهابي‌ها به دروغ به آنها اَمان دادند و همه را خلع سلاح کرده، در راه حجاج را همراهي‏ نمودند. ليکن هنگامي که به دامنه کوه رسيدند، سپاه وهابي‏ به بالاي‏ کوه رفت و در حالي که حجاج يمني‏ در زير کوه مستقر بودند، به ناگاه بر آنان تاختند و بر سرشان سنگ ريختند و با گلوله‏هاي‏ آتشين همگي‏ را ـ که 1000 نفر بودند ـ به قتل رساندند و در اين ميان فقط دو نفر زنده ماندند که فرار کرده و ماجرا را گزارش دادند.( کشف الارتياب، ص 54)
و: حمله به طائف؛ در سال 1342ق. وهابيون به حجاز حمله کردند و شهر طائف را محاصره نموده، وارد شهر شدند و به قتل عام مردان و زنان و کودکان پرداختند. سفّاکان وهابي‏ حدود 2000 نفر از اهالي‏ طائف را که در ميان آنها علما و صلحا نيز بودند، به قتل رسانيدند و اموال اين مردم مسلمان را به غارت بردند. شرح وقايع و جناياتي‏ که آنها در اين شهر مرتکب شده‏اند، آن قدر هولناک است که تن آدمي‏ را مي‌لرزاند. حتي‏ وقتي‏ اين فجايع را براي‏ عبدالعزيزبن سعود بازگو کردند، او وقوع چنين حادثه‏اي‏ را تقبيح نکرد، بلکه فقط اين سخن پيامبر گرامي را ـ که در مورد عمل زشت خالدبن وليد در روز فتح مکه فرموده بود ـ به عنوان عذر بيان کرد: "اللهمّ إنّي أبرأ إليک ممّا صنع خالد"( همان، ص52)
پس از آنکه عبدالعزيز، بر طائف چيره شد، ديگر در مناطق حجاز مشکلي‏ نمي‏ديد. اما در حمله نظامي‏ به مکه، از خود تعلّل نشان داد و منتظر نظر انگليسي‏ها بود که او را از ادامه حملات نظامي‏اش منع مي‏کردند. امّا سياست بريتانيا ناگهان تغيير نمود و در صدد برآمد که ملک حسين و فرزندان او را کنار بگذارد. به همين خاطر حاکم نجد وسيله‏اي‏ براي‏ اجراي‏ سياست‏‌هاي‏ انگلستان (کوبيدن عرب توسط يک فرد عرب)، گرديد و انگلستان با ادامه عمليات او موافقت نمود.
ز: هجوم به شرق اردن؛ گروهي‏ از وهابيون در سال 1343ق. بر اعرابي ‏که در شرق اردن در امنيّت به سر مي‏بردند، حمله کردند و در امّ‏العمد و نواحي‏ آن بسياري‏ را به قتل رسانده، اموالشان را تاراج کردند. امّا چندان نتوانستند دوام بياورند و با تلفاتي‏ که داده بودند، برگشتند؛ اما تجهيزات و هواپيما‏هايي که انگليسي‏ها در اختيار عبدالعزيز قرار داده بودند و خودشان هم در جنگ، با نفرات‌شان او را ياري‏ مي‏دادند، به معرکه برگشتند و در حالي‏که در حمله اوّل 300 تن از ياران خود را از دست داده بودند به قتل و کشتار پرداختند.
ح: تسلّط بر مکه؛ اين واقعه در سال 1343ق. اتفاق افتاد. گمان ملک حسين اين بود که به زودي‏ انگليسي‏ها براي‏ نجات مکه از دست وهابيون وارد اين شهر مي‏شوند. به همين دليل نامه‏اي‏ به کنسولگري‏ بريتانيا در جدّه نوشت و يادآوري‏ کردکه در مکه حالت هرج و مرج وجود دارد. کنسولگري‏ بريتانيا بعد از هماهنگي‏ با دولت مرکزي‏ خود، در جواب نوشت: حکومت بريتانيا سياستي‏ مبني‏ بر عدم دخالت در امور دينيّه اتخاذ نموده است، لذا از ما نخواهي در هر نزاعي که مربوط به اماکن‏ مذهبي‏ اسلام است مداخله نماييم.
ناجي‏ الأصيل نماينده ملک حسين در لندن نامه‏اي‏ به وزارت خارجه بريتانيا نوشت و در آن نامه بيان نمود که طبق معاهده، لازم است بريتانيا از وضعيّت هرج و مرجي که وهابيون در اماکن مقدس به بار آورده‏اند، دخالت کنند و آنها را از مناطقي‏ چون طائف اخراج کنند. جوابي‏که به اين نماينده داده شد اين بود که بريتانيا نمي‏خواهد خود را در زد وخوردهايي‏که بين اميران مستقلّ عرب در املاک مقدّس اسلامي‏ رخ مي‏دهد، وارد نمايد.
ط: خلع خاندان هاشمي؛ بريتانيا اهرم‏هاي‏ زيادي‏ براي‏ فشار بر ملک حسين و خاندان هاشمي‏ به کار گرفت تا با وهابيت کنار بيايد؛ از جمله اهرم‏هاي‏ فشار، قطع کمک‏هاي‏ مالي‏ بود؛ به طوري‏که خاندان وي‏ از پرداخت ماهيانه شرطه‏ها (پليس) و لشکريان عاجز ماندند(آل سعود ماضيهم و مستقبلهم، ص135) و وضعيت طوري‏ شدکه ملک حسين نتوانست تحمّل نمايد؛ از اين‌رو بزرگان حجاز از جمله اشراف مکه و علماي دين و نيز بزرگان تجار را در جدّه جمع کرد. آنها قرار بر اين گذاشتند که براي خوشايند ابن عبدالعزيز، ملک حسين از حکومت خلع گردد و بالأخره راضي ‏شد به نفع فرزندش در سال 1343ق. از سلطنت کناره‌گيري کند و حکومت را به فرزندش بسپارد. پس از سه روز، وي با اموالش به جدّه فرستاده شده، امّا بريتانيا بر حضورش در جده سخت گرفت و به او نامه نوشت و در ضمن به او هشدار داد تا شهر را ترک کرده، از دستورهاي عبدالعزيز سرپيچي‏ نکند. لذا با اجبار به مدينة منوّره، مسافرت نمود و اندکي‏ بعد، آن شهر را ترک و به طرف قبرس حرکت کرد و در همان جا ماند تا اين که در سال 1931م. درگذشت. جنازة وي‏ به اردن منتقل و در مسجدي‏ که الأقصي‏ نام داشت، دفن گرديد.( آل سعود ماضيهم ومستقبلهم، ص135)
ي: ورود وهابيون به مکه؛ بعد ازآنکه ملک حسين و فرزندش از مکه خارج شدند و به جده رفتند، وهابيون بدون هيچ گونه جنگ و خونريزي، وارد مکه شدند و خانة ملک حسين را غارتکرده، بر تمامي‏ اموال و دارايي‏ وي‏ مسلّط شدند.
بعد از به دست گرفتن امور مکه، جنگي‏ ميان وهابيون و ملک علي‏ ـ که در جده متحصن شده بود ـ درگرفت و به خاطر همين جنگ، آن سال مراسم حج تعطيل گرديد. وهابيون خالدبن لوي‏ را به عنوان حاکم مکه برگزيدند و سپس اهالي‏ مکه را مجبور کردند که در هر روز نماز را در پنج وقت به جماعت برگزار کنند؛ مردم را از استعمال دخانيّات منع نمودند و نيز مردم را از برگزاري جشني که در سال‌روز ولادت آن حضرت (برپا مي‏کردند، ممنوع کرده، از زيارت قبور، جلوگيري مي‏کردند و هر کس برخلاف دستورات آنها، عمل مي‏کرد، به زندان افتاده، جريمه‏هاي‏ مالي‏ از آنها دريافت مي‌کردند.
ک: نيرنگ وهابي‏ها
وقتي‏ که عبدالعزيز وارد مکه شد، به ديدار لشکريان رفت. از سويي‏ نيز جلسه‏اي‏ با علما برپا کرد و آنها را مجبور نمود تا نيروهاي‏ وهابي‏ را که از دست پرورده‏هاي‏ ابن عبدالوهاب بودند، به رسميّت بشناسند. وي‏ در زمان جنگ با ملک علي‏ مي‏گفت: همانا من به حجاز آمدم تا شما مردم را از دست اشراف نجات دهم. در هر حال نيامده‏ام تا حکومتي‏ برپا کنم و مال و اموالي‏ به دست بياورم. من تابع رأي‏ عموم مسلمين هستم.
البته اين سخنِ عبدالعزيز حيله‏اي‏ بود که معمولاً حاکمان ظالم از اين روش براي‏ نيرنگ به مسلمين استفاده مي‏کنند؛ به طوري‏ که وقتي‏ اسراييل «خذلهم الله تعالي‏» در سال 1967م. اراضي‏ فلسطين را اشغال نمود، رهبرانش همين سخنان را بر زبان جاري‏ مي‏نمودند.
ل: محو آثار بقيع؛ ابن عبدالعزيز پس از استقرار حکومتش، شروع به تخريب آثار اسلامي‏ در مکه و جدّه و مدينه نمود؛ به طوري‏ که در مکه، گنبد عبدالمطلب و ابي‏طالب و ام‏المؤمنين خديجه و نيز محل تولد پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و فاطمه زهرا‌ را ويران نمود و وقتي‏ وارد شهر جدّه گرديد، گنبدي‏ که بر روي‏ قبر حوّاقرار داشت، خراب کرد. او حتّي‏ در تمام شهرهاي‏ حجاز که بر روي‏ قبرها بناهاي‏ گنبدي‏ شکل داشت، همين اعمال را انجام داد. و در زماني‏ که مدينه را محاصره نمود، مسجد حمزه را با خاک يکسان کرد.
علي‏ الوردي‏ مي‏گويد:
«بقيع مقبرة اهالي‏ مدينه در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و بعد از آن حضرت بوده است که در آن عباس و خليفه عثمان و زنان پيامبر (صلي الله عليه وآله) و جمع کثيري‏ از صحابه و تابعين به خاک آرميده بوده‏اند و نيز چهار تن از امامان معصوم (امام حسن، امام سجاد، امام باقر و امام صادق) دفن گرديده‏اند و شيعيان بر روي‏ اين قبور مبارک، ضريح باشکوهي‏ که با ضرايح معروف در عراق و ايران شباهت داشت، ساختند. تمام اين قبور، تا چهار ماه اوّل که عبدالعزيز بر جزيرةالعرب مسلط شد، آباد بودند و از آن‏جا که ابن سعود ادامه کار خود را همراهي‏ وهابيون مي‏ديد و بدون آنان نمي‏توانست مشروعيّت خود را حفظ کند، به ناچار در ماه رمضان 1342 بزرگ علماي نجد را که عبدالله‏بن بُليهد بود، به مدينه فرستاد تا زمينه انهدام قبور مدينه را فراهم نمايد. وي‏ وقتي‏ به مدينه رسيد، تمام علما را جمع کرد و سؤالِ از پيش طراحي‏ شده را بر علماي مدينه عرضه داشت و گفت: علماي مدينة منوّره دربارة ساختن بنا بر قبور و مسجد قرار دادن آن چه مي‏گويند؟ آيا جايز است يا نه؟ اگر جايز نيست و به شدّت در اسلام ممنوع است، آيا تخريب و ويران کردن و جلوگيري‏ از گزاردن نماز در کنار آن لازم و واجب است يا نه؟ و اگر در زمين وقفي‏ مانند بقيع که با قبه و ساختمان بر روي‏ قبور مانع از استفاده از قسمت‏هايي‏ شده است که روي‏ آن قرار گرفته، آيا اين کار غصب قسمتي‏ از وقف نيست که هر چه زودتر بايد رفع گردد تا ظلم از بين برود؟ و آن چه را که جهّال درکنار اين ضرايح انجام دهند، از قبيل مسح ضرايح و خواندن صاحبان قبور به همراه خداوند و تقرب جستن با نذر و ذبح و نيز روشن کردن چراغ بر روي‏ قبور، آيا جايز است يا نيست؟ و نيز آنچه را که مردم در کنار خانة پيامبر (صلي الله عليه وآله) انجام مي‏دهند، مثل: دعا و گريه و طواف دور خانه پيامبر و بوسيدن و مسح نمودن و آن چه که در مسجد انجام مي‏دهند از قبيل: ترحيم و تذکير بين اذان و اقامه و اعمالي‏ که قبل از فجر در روز جمعه به جا مي‏آورند، آيا مشروع هست يا نيست؟ و...
علماي مدينه جوابي‏ را که خوشايند ابن‌سعود بود، عرضه کردند. به دنبال فتاواي‏ علماي مدينه، قبور شهر مدينه، به خصوص بقيع ويران گرديد. اين حادثة اسف‏بار، در جهان اسلام، مخصوصاً در بلاد شيعه‏نشين با اعتراض عمومي‏ روبه رو شد. علما درس‌هاي‏ خود را تعطيل کرده، بازاري‏ها مغازه‌هاي‏‌خود ‌را ‌بستند ‌و اجتماعات عظيمي‏ تشکيل شد و به سوگ نشستند. و تلگراف‏هايي‏ به سران و علماي جهان اسلام مخابره و اعمال آل سعود را محکوم نمودند.
علي‏ الوردي‏ مي‏گويد: روزنامه‏‌هاي‏ عراق مقالاتي‏ را در محکوم کردن اعمال ابن سعود، منتشر نمودند.
روزنامه العراق در سر مقالة خود نوشت: کار تمام شد و ابن بُليهد با فتواي‏ خود، بزرگ‏ترين خدمت را در حق ابن سعود نمود. و فتواي‏ صادره از او همانند تيري‏ است که جگر عالم اسلام را هدف قرار داد و آن را به شدت دردناک نمود. در اين روزنامه مقاله‏اي‏ به قلم اسماعيل آل ياسين از کاظمين، منتشر گرديد که نوشته بود:
اي‏ مسلمين، اين چه خفقاني‏ است که در آن گرفتار شده‏ايد. اين چه سُستي‏ است که شما را وادار به سکوت نموده و در مقابل قضاياي‏ زشت و زننده‏اي‏ که آن ياغي‏ در بلاد اسلامي‏ انجام مي‏دهد و دل هر مسلماني‏ را به درد مي‏آورد، عکس‏العمل نشان نمي‏دهيد.
محمّد گيلاني‏ نقيب اشراف بغداد، بعد از انتقاد از عملکرد وهابيون نسبت به تخريب قبور مي‏گويد:
ساختن بناي گنبدي‏ شکل بر روي‏ قبور، مخالفت با سنّت نبوي‏ نيست؛ چون پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، در حجره عايشه دفن گرديد. اين حجره داراي‏ ديوارها و نيز سقفي‏ شبيه گنبد است. و در ادامه گفت:
بوسيدن ضريح‏ها، از باب بوسيدن شخصي‏ است که محبوب است و هيچ گونه منعي‏ از آن در اسلام نرسيده است.
سيّد صدر الدين صدر مي‏گويد: قسم به جانم، يقيناً هول و هراسناکي فاجعه بقيع، گرد پيري‏ بر سر طفل شيرخوار‏ مي‏نشاند و اين فجايع ابتداي‏ مصيبت است که آرام گرفتن نسبت به آن درست نيست. آيا مسلمانان نبايد براي‏ رضاي خداوند، حقوق باقي‏ مانده انسان‏هاي‏ هادي‏ و شفيع را رعايت کنند؟
گفتني است که جريان بقيع و تخريب آن توسط وهابيون در شوّال سال 1343ق. اتفاق افتاد(لمحات اجتماعيه، ص305)
م: نزاع بين عبدالعزيز و ياران او؛ بعد از آن که عبدالعزيز با تأييد دولت بريتانيا، حکومت را در دست گرفت و شريف حسين و فرزندش را از حجاز تبعيد نمود و حکومت نجد و حجاز را در اختيار گرفت، بين او و يارانش ـ که تاريخ نام آنها راگروه‏ الاخوان ثبت کرده ـ برخورد جدّي‏ رخ داد و آن، مسألة تفسير فلسفه وهابيّت بود. عبدالعزيز با کفّار (دولت بريتانيا) روابط دوستانه داشت و نيز در مسائل ديني‏ اهل تساهل بود و... القابي‏ از قبيل: السلطان، الملک،... براي‏ خود در نظر مي‌گرفت که مورد نکوهش بعضي‏ از يارانش مي‌شد و نيز سبيل خود را بلند مي‏کرد، سربندي‏ به سر مي‏بست.
فرزند خود را براي‏ ديدار از مصر و نيز معالجه به آن ديار فرستاد؛ چرا که بلاد مصر از نظر الاخوان، بلاد کفار شمرده مي‏شد و همچنين فرزند ديگرش فيصل را براي ديدار از کشورهاي‏ اروپايي‏ به فرنگ فرستاد، براي‏ جنگ، از ماشين‏‌ها و تجهيزات مخابراتي‏ که از ساخته‏هاي‏ اروپايي‏ها بود، استفاده مي‏کرد. همه اين‏ها بدعت‏‌هايي‏ بود که ‏الاخوان او را بدان متهم مي‏کردند. ‏الاخوان معتقد بود که عبدالعزيز بايد به دولت‏هاي‏ همسايه مثل عراق و اردن حمله برد و کشورهايشان را جهت انتشار آيين وهابيت اشغال کند.
صاحب کتاب تاريخ نجد مي‏گويد: ‏الاخوان عبدالعزيز را مشکل ديگري‏ براي‏ خود مي‏ديدند؛ از اين رو عليه او طغيان کرده، مردم را نيز مجبور به شورش مي‏کردند. الاخوان به راحتي‏ با کساني‏ که از آنها تبعيّت نمي‏کردند، جنگيده، آنها را تکفير کرده، مال و اموالشان را به يغما مي‏بردند و به باديه‏نشين‏هايي‏ که ياري‏شان نمي‏کردند، مي‏گفتند: تو اي‏ باديه‏نشين، مشرک هستي‏ و خون و مالت هدر مي‏باشد. از اعمال و جناياتشان چنان ترسي‏ در دل مردم پديد آمده بود‏ که مردم احساس امنيّت نمي‏کردند.
صاحب تاريخ المملکة العربيّة السعوديّه مي‏نويسد: ‏الاخوان مخالف علم و تکنولوژي‏ بودند و هرگونه صنعت جديد را شرک و کفر قلمداد مي‏کردند؛ مثلاً در مورد تلفن، تلگراف، ماشين‏، ساعت‏ و آهن‏ ربا مي‏گفتند: اين‏ها سحري‏ هست که شيطان انجام مي‏دهد، از به کارگيري‏ اين وسايل و انتشار آن جلوگيري‏ کرده، بدين ترتيب‏ مانع پيشرفت و تمدن مي‌شدند و کشور را عقب‏‏ نگه مي‏داشتند.
ن: اجتماع معارضين‏؛
در سال 1345ق. رؤساي‏ معارضين به رهبري‏ فيصل الدرويش در منطقة الغطغط جمع شدند و مواردي‏ را که با عبدالعزيز تفاهم نداشتند، يادآوري‏ نمودند، از جمله:
1. سفر پسر سعود به مصر،
2. سفر فرزند ديگرش (فيصل) به لندن،
3. به کارگيري‏ تلگراف، تلفن و ماشين‏آلات،
4. خطر تجارت با کويت؛ چرا که مردمانش کافرند و مباني‏ وهابيت را قبول ندارند،
5. منع قبايل اردني‏ و عراقي‏ از چراندن گوسفندانشان در اراضي‏ مسلمين،
6. مخالفت با دولت دربارة تسامح با خوارج (شيعيان !) در احساء و قطيف.
عبدالعزيز يا مي‌بايست آنها را به اسلام هدايت مي‌کرد و يا آنها را به قتل مي‌رساند. عبدالعزيز براي‏ حل اين مشکل، جلسه‏اي تشکيل داد و تمام اعضاي‏ معارضين به جز سلطان‏بن بجاد را دعوت نمود.
ابن‌بجاد حاکم حجاز بود و اصرار بر حضور نداشتن در اين جلسه داشت و دليلش اين بود که اطميناني‏ به عبدالعزيز و سخنان وي نداشت؛ به خصوص بعد از اين که ابن بجاد او را تحريم و تکفير و عزل کرد.
ص: حمله به ‏الاخوان؛ در سال 1346ق. در عراق مذاکراتي‏ مبني‏ بر استقرار سربازخانه و تجهيز نظاميان به وسايل مخابراتي‏ و زره‏پوش‏ها، در نزديکي‏ مرزهاي‏ نجد، صورت گرفت تا بر نقل و انتقالات نظامي‏ صحرانشينان نجد، نظارت داشته، از هرگونه تحريکات نظامي‏ عليه ديگر کشورها جلوگيري‏ نمايند. در اثناي مذاکرات، به ناگاه ‏الاخوان به سربازخانه حمله کردند و حدود 20 نفر از آنان را کشتند. حملات آنان بر عشاير عراق و قتل و غارت مردم، ادامه داشت.
در اين ميان هواپيماهاي‏ انگليسي‏ به اصرار حاکم عراق به پرواز درآمدند و اعلاميه ‏هايي‏ جهت هشدار به ‏الاخوان، پخش کردند. امّا اين گروه به هشدار انگليسي‏‌ها توجهي‏ نکردند و هواپيماهاي‏ بريتانيايي‏ با بمب‏هاي‏ خود، جماعت الاخوان را تار و مار کردند. سرکوبي ‏الاخوان، ابن سعود را بين تسليم و يا مذاکره قرار داد؛ لذا مذاکره با دولت بريتانيا را برگزيد. ابن سعود سپس معارضين را دعوت نموده و در اجتماع آن‌ها اظهار داشت که براي جنگ با بريتانيا نياز به نيرو و قدرت کافي است که متأسفانه در اختيار نداريم.
‏الاخوان، تبليغات خود را بر ضدّ حکومت گسترش داد. در همه جا اعلام مي‏کرد که حکومت مي‏خواهد اساس دين را ويران نمايد و با کفار روابط دوستانه دارد
اين‏ها در حالي‏ که پنج هزار نفر بودند، شروع به تهاجم بر عشاير نمودند. در سال 1349ق. لشکري‏ به استعداد پانزده هزار نفر از عشاير تشکيل شد و به نبرد با الاخوان پرداخت و سرانجام اين گروه متحمّل شکست شدند. از جمله عوامل شکست الاخوان اين بود که علما همگي‏ با عبدالعزيز همدست بودند. همين سبب ضعف جنبش الاخوان گرديد و حماسة ديني‏ آنها را کم‏رنگ جلوه داد.
ع: مشکل ديگر؛ بعد از آن که لشکر عثماني‏ شکست خورد و از هم پاشيد، عبدالعزيز از بقاياي‏ سربازان عرب عثماني، لشکري‏ جديد تشکيل داد که مجهّز به ماشين‏ها و سيستم مخابراتي‏ بود و نيز مدارس جديدي‏ در نجد تأسيس کرد. علماي نجد با اعمال او مخالفت کرده، صداي‏ اعتراض خود را به تمام شهرها رساندند. آنها مي‏گفتند: آموزش و تعليم و تدريس دروس جغرافيا و رسم و نقاشي و همچنين تدريس و يادگيري لغات بيگانه در مدراس جايز نيست.
آنان سينما، نور افکن و هواپيما را قبول نداشتند و مي‌گفتند که مسافران هواپيماها، پروردگارشان را تهديد مي‏کنند...
ف: يک ماجراي‏ شگفت؛ ملک عبدالعزيز با گروهي‏ از انگليسي‏ها در قصر خود نشسته بودند که مؤذن شروع به اذان گفتن نمود. امام جماعت به نماز ايستاد و نمازجماعت برپا گرديد. امام جماعت اين آيه را خواند: «وَلا تَرْکَنُوا إِلَي الَّذينَ ظَلَمُوا...» (عبدالعزيز به طرف امام جماعت حمله برد و او را کتک زد و گفت: اي‏ خبيث، تو را به سياست چه کار؟ آيه ديگر پيدا نمي‏شد که بخواني‏؟ !
س: بحران جديد؛ پس از آن که بر جنبش الاخوان، غلبه کرد و مخالفت بزرگان را فرو نشانيد، در سال 1348ق. دچار بحران اقتصادي‏ سنگيني‏ شد، به طوري‏ که حجّاج در آن سال به چهل هزار نفر تقليل پيدا کردند و ساکنان حجاز دچار گرسنگي‏ شدند و از حجاج ياري‏ طلبيدند تا کمکي‏ به آنها کنند. آنان از مازاد غذاي‏ حجاج و نيز از پوست ميوه‏ها، براي‏ ادامة حيات استفاده مي‏نمودند.
عبدالله فيلبي‏ مي‏نويسد:
اضطراب و پريشاني‏ بر ملک عبدالعزيز غلبه نمود، به طوري‏ که در يکي‏ از روزها پرده از اين اضطراب برداشته، گفت: ما با فاجعه اقتصادي‏ مواجهيم به طوري‏ که تمام بلاد را در برگرفته است.
وي‏ گويد: من به عبدالعزيز گفتم: شهر تو مملوّ از گنج‏هاي‏ مدفون از قبيل نفت و طلاست و تو عاجز هستي‏ از اين که آن گنج‏ها را بيرون آوري‏ و از طرفي‏ به ديگران هم اجازه نمي‏دهي‏ تا از طرف تو به اکتشاف بپردازند. عبدالعزيز در جواب گفت: اگر من کسي‏ را پيدا کنم کهيک ميليون جنيه (واحد پول مصر) بياورد، من هم هر آن چه او از امتيازات در بلاد من مي‏خواهد، به او مي‏دهم.
ث: رقابت براي‏ کسب امتياز نفتي؛ از زماني‏ که غرب دريافت که در مناطق نجد گنج‏هاي‏ مخفي‏ از قبيل نفت و... نهفته است، شروع به رقابت براي‏ کسب امتياز حفاري‏ نمودند. به طوري‏ که دو شرکت عمده براي‏ کسب امتياز حفاري‏ وجود داشت: يکي‏ شرکت آمريکايي‏ و ديگري‏ شرکت بريتانيايي، که نهايتاً شرکت آمريکايي‏ موفق به کسب امتياز در سال 1353ق. گرديد. بدين ترتيب بين مستر ملتون نماينده شرکت آمريکايي‏ و شيخ عبدالله سلمان، نماينده حکومت سعودي‏ در اين زمينه پيماني‏ منعقد گرديد.( الوريدي، ص351)
کسب امتياز نفتي‏ براي‏ آمريکا قدم اول براي‏ سيطره بر منابع عظيم ثروت در شبه جزيزة عربستان‏ بوده است. بعد از آن، آمريکا نفوذ خود را کم‌کم وسعت بخشيد؛ به طوري‏ که تمام منابع و ثروت عربستان را در دست گرفت که تا امروز ادامه دارد.
خ: خاندان عبدالعزيز؛ الوردي‏ مي‏گويد: عبدالعزيز کثيرالازواج بود که نمونه‏اش در عصر ما يافت نمي‏شود، به طوري‏که دختر بچه‏هاي‏ او 45 نفر بودند حال معلوم نبودکه دختران جوانش چند نفر بودند و در زمان مرگش بيش از 300 پسر و نوه داشت....
خانواده‏اش جزو طبقه ممتاز اجتماعي‏ بودند و اعمالشان فوق قانون بود. در اثر ثروتي‏ که از پول نفت نصيبشان گرديد، غرق در خوش‏گذراني‏ و شهوات بودند.
ذ: فرجام عبدالعزيز؛ در سال 1367ق. پير و سالخورده و بيمار گرديد و ديگر نمي‏توانست حرکت کند. به ناچار با صندلي‏ متحرک (چرخ دار) جابه جا مي‏شد و فرسودگي‏ او را از پاي درآورده بود و نمي‏توانست چيزي‏ را تشخيص دهد و چندان رغبتي‏ براي‏ کارهاي‏ حکومتي‏ در خود نمي‏ديد. سرانجام در سال 1372ق. در حالي‏ که 77 سال سنّ داشت، درگذشت. و پادشاهي‏ به سعود رسيد و فيصل را وليعهد خود نمود.( آل سعود، ماضيهم و مستقبلهم، ص166)
پس از او نيز تا کنون ساير پسرانش بر مسند حکومت عربستان تکيه زدند.

منبع


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: آل ســـعـــود یــا آل یـــهـــود

تاريخ : شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۴ | 11:2 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |