اخاذی وسرقت ،دسیسه پلیدگروهبان قلابی !
پسر جوانی که در پوشش نیروی انتظامی از کارگران تبعه خارجی و کسبه محلی اخاذی می کرد در حالی با هوشیاری شهروندان به چنگ قانون افتاد که مشخص شد این گروهبان قلابی از دزدان حرفه ای است.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان ،چند روز قبل نیروهای اطلاعاتی کلانتری رسالت مشهد،گزارشی را دریافت کردند که نشان می داد فردی نظامی با درجه گروهبان یکمی از شهروندان و کسبه محلی درخیابان شیخ صدوق مشهد اخاذی می کند . با توجه به اهمیت و حساسیت این گزارش که تخریب وجه نیروهای فراجا را نشانه رفته بود،بلافاصله با دستور ویژه سرهنگ مجتبی حسین زاده(رئیس کلانتری رسالت)گروهی تخصصی ازافسران زبده انتظامی،ماموریت یافتندتا ماجرا را به طورخاصی بررسی کنند.
تحقیقات عوامل انتظامی بیانگرآن بود که فردی درپوشش یگان امداد از کارگران افغانستانی سرگذردرتقاطع چهارراه برق و خیابان شیخ صدوق و همچنین برخی از کسبه محل اخاذی کرده است .بنابراین شناسایی این ماموران قلابی با هماهنگی های قضایی درحالی وارد مرحله جدیدی شد که ماموران اطلاعاتی کلانتری،آموزش های لازم را به کسبه و اهالی محل ارائه دادند.
گزارش روزنامه خراسان حاکی است:طولی نکشید که مدیر یکی از ساختمان های مسکونی خیابان شیخ صدوق درتماس با عوامل انتظامی،ازحضور جوانی در ساختمان مذکور خبرداد که بسیار به گروهبان تحت تعقیب شباهت دارد.
با این گزارش مردمی،بی درنگ نیروهای گشت انتظامی که در همان اطراف مشغول انجام وظیفه بودند به سمت خیابان شیخ صدوق حرکت کردند و سرگروهبان قلابی را در حالی به دام انداختند که برای انجام سرقت وارد ساختمان شده بود. دقایقی بعد با انتقال وی به مقر انتظامی،بازجویی های فنی آغاز و مشخص شد گروهبان قلابی از سارقان حرفه ای است که برای ارتکاب جرم از پوشش نیروهای یگان امداد سوءاستفاده کرده بود. وی در بازجویی ها به سرقت در معابر و اماکن و همچنین اخاذی ازشهروندان با جعل عنوان مامور انتظامی اعتراف کرد و دسیسه پلیدخود را لود داد. با انتقال وی به زندان تحقیقات پلیس دراین باره ادامه یافت.
تبهکار حرفه ای در قلاب ۳۵ میلیونی گرفتار شد !
تبهکار ۴۰ ساله ای که مجموعه ای از انواع جرایم را در کارنامه سیاه خود دارد،این باردرحالی با ردزنی های اطلاعاتی نیروهای کلانتری شهید نواب صفوی مشهد دستگیر شد که از قلاب ۳۵میلیون تومانی آخرین دستبرد به خودروها آویزان شده بود.به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،عصر سوم شهریور،گزارشی از دستبرد به محتویات یک دستگاه خودرو درخیابان شهید حججی به نیروهای انتظامی رسید که بلافاصله گروه گشت کلانتری شهید نواب صفوی عازم محل سرقت شد اما سارق ازآن منطقه گریخته بود. هنوزتحقیقات عوامل انتظامی برای اثربرداری ازصحنه جرم و بررسی اموال سرقتی ادامه داشت که ناگهان پیامک برداشت ۳۵ میلیونی ازحساب بانکی مالباخته روی صفحه نمایش گوشی تلفن وی ظاهر شد.این مرد که با نگرانی چشم به گوشی تلفن دوخته بود به خاطرآورد که در اقدامی اشتباه،رمز حساب بانکی خود را درگوشه کارت عابر بانکی نوشته بود و اکنون سارق به راحتی به حساب بانکی اش دستبرد زده است. این موضوع اگر چه ناراحتی تاثربرانگیز مالباخته را به همراه داشت ولی سرنخ مهمی برای پلیس به حساب می آمد چرا که دقایقی بعد با دستور محرمانه سرهنگ علی ابراهیمیان(رئیس کلانتری نواب صفوی مشهد)گروهی از افسران زبده دایره تجسس با هدایت مستقیم سرهنگ سلطانی و همراهی سرگرد چنارانی وارد عمل شدند و فهرست حساب بانکی مالباخته را با هماهنگی قضایی از بانک دریافت کردند. بررسی های مقدماتی بیانگرآن بود که مبلغ ۳۵ میلیون تومان به حساب بانکی یک زن میانسال واریز شده است .بنابراین خیلی زود این زن به مرکز انتظامی احضار و مدعی شد هیچ نقشی درسرقت ازخودرو ندارد اما کارت بانکی اش از مدتی قبل دراختیارپسر۴۰ ساله اش است و برای امور شخصی از آن استفاده می کند. با اظهارات این زن میانسال ،بلافاصله نیروهای عملیاتی به سراغ مرد۴۰ ساله رفتند و اورا درحالی دستگیرکردند که سوار بریک دستگاه موتورسیکلت سرقتی بود. بررسی های اولیه نشان داد:این جوان معتاد سوابق زیادی مانند خرید و فروش مواد مخدر،سرقت از اماکن،کش و روزنی، سرقت قطعات و محتویات خودرو، کلاهبرداری رایانه ای وغیره را درکارنامه سیاه جرایم خود دارد و ازتبهکاران حرفه ای است که درشهرهای دیگر کشور نیز ازمجرمان حرفه ای محسوب می شود.گزارش روزنامه خراسان حاکی است:با کنکاش های تخصصی در جرایم ارتکابی این تبهکار شیشه ای مشخص شد که وی بیشتر سرقت های خود را درخیابان های چمن،۱۷شهریور و مصلی انجام داده است که درطول بازجویی ها به چندفقره سرقت اعتراف کرد اما درباره سرقت موتورسیکلت مدعی شد آن را از یک رهگذر درمیدان۱۷شهریور به مبلغ ۱۷میلیون تومان خریده است ولی فقط یک شماره تماس از فروشنده دارد. همزمان با اعترافات این تبهکارحرفه ای ،تلاش افسران دایره تجسس برای دستگیری سارق مورد ادعای وی در حالی ادامه دارد که مالک موتورسیکلت شناسایی شد و به افسر تحقیق گفت:موتورسیکلتم را چند روز قبل ازپارک ملت مشهد سرقت کردند که پرونده آن درکلانتری محل تشکیل شده است .براساس گزارش روزنامه خراسان،این دزد حرفه ای همچنین اعتراف کرد:موادمخدر صنعتی را از یک زن جوان خریداری می کند که با وی درکوچه های خلوت بولوار مصلای مشهد قرارمی گذارد. بنابراین تحقیقات عوامل انتظامی برای ریشه یابی و دستگیری دیگر عوامل مرتبط با جرایم وی همچنان ادامه دارد.
فرار از دنیای سرقت!
سهراب جوانی بود با یک زندگی ساده ،ولی سرشار از ارزشهای انسانی. خانوادهای معمولی داشت؛ پدری با شغل آزاد، مادری خانهدار و محیطی که در آن هیچگاه احساس کمبود نمیکرد. ورزشکار بود، پرانرژی و با اندامی ورزیده. آرزو داشت قویترین و بهترین باشد.
ورود به دنیای بدن سازی، نقطهای بود که سهراب تصورکرد همه چیز دراختیار اوست. غرورکاذب، آرامآرام در وجودش ریشه دواند. تا این که با «منیره» آشنا شد، دختری سرزنده، خانوادهدوست و پرشور. ازدواج کردند، صاحب دو فرزند شدند و زندگی سهراب کامل به نظر میرسید. اما زندگی همیشه به همان سادگی که آغاز میشود، ادامه نمییابد.
ورود دوستانی با سبک زندگی ناسالم، مسیر زندگی سهراب را تغییر داد. مشروب، مواد مخدر، شبهای طولانی درکافهها و پارکها... او ابتدا فکر میکرد همه چیز را تحت کنترل دارد، اما افراط، همیشه به طوفان ختم میشود. روزها گذشت و سهراب دیگر آن جوان شاداب و پرانرژی نبود.
«منیره»، نگرانتر از همیشه، در برابر رفتارهای غیرقابل پیشبینی همسرش ایستاد. درنهایت با چشمانی پر از اشک، خسته از این زندگی، او را ترک کرد. سهراب نتوانست این حقیقت را بپذیرد. آن جوان پرشور، حالا تنها و شکستخورده بود.
با از دست دادن خانواده، سهراب به اعماق تاریکی فرو رفت. اعتیادش از مشروب و مواد مخدر به مواد صنعتی کشیده شد. دیگر چیزی برایش مهم نبود، جز فرار از درد و تنهایی، و رسیدن به پول برای تهیه مواد.
در این مسیر، به دنیای سرقت کشیده شد؛ ابتدا سرقتهای کوچک، سپس بزرگتر و پیچیدهتر. سهراب به یک سارق سابقهدار تبدیل شد. بارها دستگیر شد، زندان رفت، اما هیچچیز نتوانست او را نجات دهد، چون خودش نمیخواست!
سهراب شبی هنگام سرقت از یک ویلا، با گروهی خلافکار روبهرو شد. مردی سرد و بیروح به نام مراد که سهراب را وارد دنیای سرقتهای سازمانیافته کرد، از مکان های خصوصی گرفته تا خودرو و جواهرات. سهراب حالا عضوی از یک گروه خطرناک بود.
ولی او یک شب، هنگام دزدی از یک مجتمع، خانوادهای را دید که با لبخند وارد خانهشان شدند. همان لحظه، تصویر مریم و فرزندانش درذهنش زنده شد. آن صحنه، تلنگری بود به روح خستهاش! آیا این همان زندگیای بود که میخواست؟ او که روزی آرزوی قدرت و احترام داشت، حالا در تاریکی گم شده بود.
در آن لحظه، سهراب فهمید تمام این سالها در حال فرار بوده، فرار از خودش، فرار از حقیقت. اما هنوز نفس میکشید، هنوز فرصت داشت. تصمیم گرفت برخیزد. راهی سخت در پیش داشت، پر از تاوان و جبران، اما ایمان داشت که اگر بخواهد، میتواند دوباره بسازد.
گزارش توکلی خبرنگار روزنامه خراسان در کرمان حاکی است: این گونه بود که سهراب بهسوی آیندهای ناشناخته قدم برداشت؛ با یک آرزو و یک شروع دوباره...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس کرمان
مردی همسرش را کشت و فرارکرد
روز گذشته جنایتی هولناک در مشهد هنگامی رخ داد که زن جوان هدف ضربات متعدد کارد قرارگرفت و به قتل رسید.به گزارش روزنامه خراسان، عصر روز گذشته مردی حدود ۵۰ ساله وارد خیابان شهید مطهری شمالی شد و همسرش را در منزل مسکونی هدف ضربات وحشتناک کارد قرارداد و بلافاصله از محل حادثه گریخت.
با سر و صدای دختران زن جوان، همسایه ها نیز در جریان ماجرا قرارگرفتند و بلافاصله موضوع را به پلیس اطلاع دادند. دقایقی بعد با حضور قاضی ویژه قتل عمد در صحنه جنایت،تحقیقات میدانی آغاز و مشخص شد که زن حدود ۴۰ ساله از ناحیه شکم و پهلو و با وارد آمدن ضربات متعدد کارد به قتل رسیده است.
بررسی های مقدماتی نشان داد عامل جنایت همسر سابق مرضیه (مقتول)است که از یکدیگر جدا شده بودند و دختران نیز با مادرشان زندگی می کردند. بنابر گزارش روزنامه خراسان ، همچنین ادامه تحقیقات قضایی بیانگر آن بود که «مهرعلی»(متهم فراری) قبلا نیز به خاطر حرف و حدیث های دیگران که به اختلافات خانوادگی آنان دامن می زدند ، همسرش را در حضور دختر بزرگش تهدید به قتل کرده بود.
براساس این گزارش ، با صدور دستور ویژه ای از سوی قاضی وحید خاکشور (قاضی ویژه قتل عمدمشهد)گروهی کارآزموده از افسران اداره جنایی پلیس آگاهی مشهد به سرپرستی سرهنگ محمدمرادی (افسر پرونده)تلاش گسترده ای را برای دستگیری متهم به قتل فراری آغاز کرده اند و رصدهای اطلاعاتی همچنان با راهنمایی های مقام قضایی ادامه دارد.
مرگ مرموز زن جوان در لانه سیاه !
با مرگ رمزآلود زن جوانی در یکی از واحدهای آپارتمانی منطقه قاسم آباد مشهد، تحقیقات جنایی پلیس در حالی آغاز شد که پسر۲۰ساله ای نیز در این باره بازداشت شده است.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان ، پسر۲۰ ساله ای به نام «امیر» که با زن۳۰ ساله ای به نام بیتا در پارک ملت مشهد آشنا شده بود، به ارتباط نامتعارف با زن مذکور ادامه داد. این رابطه غیراخلاقی تا آن جا پیش رفت که نهم شهریور تصمیم گرفت تا بیتا را به «لانه سیاه» در یکی از آپارتمان های ۵۰ متری منطقه قاسم آباد بکشاند.
به همین خاطر با یکی از دوستانش تماس گرفت و «لانه سیاه» را به مبلغ ۳۰۰ هزار تومان اجاره کرد. وقتی پول اجاره به حساب بانکی دوستش واریز شد، بی درنگ نشانی محل نگهداری کلید واحد آپارتمانی را دریافت کرد و به همراه زن مذکور سوار بر یک دستگاه تاکسی اینترنتی به منطقه قاسم آباد رفت؛ اما صبح روز بعد زمانی که از خواب بیدار شد، وضعیت عجیبی را دید. زن جوان بی حرکت بود و نفس نمی کشید. «امیر» وحشت زده و نگران با دوستانش تماس گرفت و در حالی که هراسان موضوع را برایشان بازگو می کرد، آن ها را برای کمک به وی به محل آپارتمان های نقلی کشاند. دوستان او نیز که ماجرا را این گونه دیدند، حیرت زده با اورژانس تماس گرفتند اما هنگامی که نیروهای امدادی وارد آپارتمان شدند، هرکدام از پسرهای جوان به بهانه ای از محل گریختند؛ اما امدادگران اورژانس پیکر «بیتا» را در حالی به بیمارستان ناظران انتقال دادند که معاینات پزشکی نشان داد وی به دلیل نامعلومی جان خود را از دست داده است.
بنابراین با گزارش این ماجرا به قاضی ویژه قتل عمد ، دستور انتقال جسد به پزشکی قانونی در حالی صادر شد که کبودی در اطراف گلوی زن جوان، ماجرای این پرونده جنایی را رمزآلود کرده بود.
ساعتی بعد تحقیقات قضایی با حضور گروه زبده ای از کارآگاهان پلیس آگاهی به سرپرستی سروان آرمین منفرد (افسر پرونده) وارد مرحله جدیدی شد و قاضی دکتر صادق صفری دستور بازداشت «امیر» و ۳ جوان دیگر را صادر کرد؛ ولی هنگامی که کارآگاهان اداره جنایی برای دستگیری «امیر» وارد عمل شدند، او به مکان نامعلومی گریخته بود به همین دلیل مشخصات وی به مراکز انتظامی اعلام شد اما طولی نکشید که پسر ۲۰ ساله حلقه محاصره را تنگ دید و خود را در حالی به پلیس آگاهی معرفی کرد که بررسی ها نشان داد: «بیتا» نام مستعار زن جوان است.
متهم جوان که مدعی بود نقشی در مرگ زن ۳۰ ساله نداشته است ، اشک ریزان گفت: در ارتباط غیراخلاقی با او اشتباه کردم و این گونه آینده ام را به نابودی کشیدم. وی در تشریح ماجرای مرگ مرموز «بیتا» گفت:از قبل با او ارتباط داشتم. آن روز هم او را با تاکسی اینترنتی به یک واحد آپارتمان اجاره ای بردم. او مقداری موادمخدر سنتی (شیره) از کیفش بیرون آورد که با هم آن را مصرف کردیم ولی حدود ساعت ۱۰ یا ۱۱ صبح وقتی از خواب بیدار شدم ، چشمم به «بیتا» افتاد که نفس نمی کشید و هوشیاری نداشت.
خیلی ترسیدم هرچه آب به صورتش پاشیدم و او را مقابل باد کولر قراردادم، فایده ای نداشت. گوشی ام شارژ نداشت به همین خاطر به بیرون از خانه رفتم و با ۳ تن از دوستانم تماس گرفتم . آن ها هم به محل آمدند و مرا برای خرید شیر بیرون فرستادند چون معتقد بودند اگر شیر به او بدهیم خوب می شود. هنگامی که برای خرید شیر بیرون رفته بودم، نیروهای اورژانس را دیدم که از راه رسیدند و من هم از شدت ترس پا به فرار گذاشتم و به چناران رفتم؛ ولی زمانی که فهمیدم دیر یا زود کارآگاهان پلیس آگاهی به سراغم می آیند تصمیم گرفتم خودم را معرفی کنم.گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: بررسی های بیشتر درباره ادعاهای این متهم در حالی ادامه دارد که با دستور قاضی شعبه ۲۵۵ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد ، آزمایش های تخصصی برای تعیین علت دقیق مرگ زن جوان آغاز شده است و تلاش پلیس برای دستگیری ۳ پسر جوان دیگر نیز با صدور حکم جلب آنان ادامه دارد.
اعتمادی که زندگی ام را خاکستر کرد!
۱۵سال بیشتر نداشتم که پسرعموی پدرم مرا برای فرزندش خواستگاری کرد. آن روزها در یکی از روستاهای اطراف سرخس زندگی می کردیم؛ چرا که پدرم در روستا فعالیت های کشاورزی و دامداری داشت اما پسرعموی پدرم در یکی از شهرک های اطراف کلات زندگی می کرد و به خاطر این که تا آن زمان هیچ گونه ارتباط و معاشرت فامیلی باهم نداشتیم، من پسرعموی پدرم را هیچ گاه ندیده بودم. با وجود این، وقتی آن ها برای خواستگاری به منزل ما آمدند ، پدرم خیلی با خوشرویی و صمیمیت با آن ها برخورد کرد.
«جلال» حدود ۱۵سال از من بزرگتر بود و با پرایدی که پدرش در اختیار او گذاشته بود، از روستا به شهر مسافرکشی می کرد. در همین حال وقتی مادرم اصرار کرد تا پدرم تحقیقاتی را درباره «جلال» انجام بدهد ، پدرم به شدت عصبانی شد و این موضوع را «توهین» تلقی کرد چراکه معتقد بود «جلال» فرزند پسرعمویش است و کسی درباره فامیل خود تحقیق نمی کند!
خلاصه طبق آداب و رسوم محلی، با برگزاری یک مراسم خانوادگی به عقد «جلال» درآمدم و خانواده او نیز دو عدد النگوی طلا در روز مراسم عقدکنان به من هدیه دادند. این هدیه گرانبها در بین فامیل به سر زبان ها افتاد و خانواده ام را به خانواده «جلال» علاقهمند کرد. بالاخره روزهای نامزدی من در حالی شروع شد که «جلال» هفته ای یک بار از کلات به روستای ما می آمد و بعد هم به سرکارش بازمی گشت ولی حدود یک سال بعد ، زندگی من به هم ریخت و سرنوشتم به گونه ای تغییر کرد که دیگر تباه شدم و همه آمال و آرزوهایم به خاکستر یاس تبدیل شد.
در یکی از روزها که برای گرفتن چند قرص نان به نانوایی روستا رفته بودم، ناگهان یکی از اهالی روستا از مینیبوس پیاده شد و درحالی که پاکتی را به سویم دراز می کرد، گفت: این پاکت را زن جوانی در مشهد به من داد تا به شما برسانم!...
خیلی تعجب کردم چراکه موضوع برایم غافلگیرکننده بود، به همین خاطر به خانه رفتم و خیلی زود پاکت را بازکردم؛ از آن چه می دیدم وحشت کردم. هراسان و با چشمانی اشکبار نامه ای را که درون پاکت بود، خواندم ولی باورم نمی شد که «جلال» چنین کاری کرده باشد. یک زن جوان که خودش را «رقیه» معرفی کرده بود، با فرستادن چند حکم قطعی دادگاه ادعا می کرد همسر قانونی «جلال» است و حتی از او یک فرزند ۶ ماهه نیز دارد. نگران و حیرت زده به طرف زمین های کشاورزی دویدم و گریه کنان موضوع را برای پدر و مادرم بازگو کردم . آن ها بیسواد بودند به همین دلیل من از روی احکام دادگاه موضوع را برایشان می خواندم. مادرم روی زمین نشست و دستانش را به سرش کوبید. او بلافاصله به سرزنش پدرم پرداخت و گفت: چندبار اصرار کردم تا درباره «جلال» و خانواده پسر عمویت تحقیق کنی؟ حالا ببین چگونه دخترم بدبخت شد؟!
خلاصه همان روز پدرم به دیدار پسرعمویش رفت ولی آن ها ماجرا را انکار کردند و گفتند چون دشمن زیادی دارند، احتمالا پاپوش درست کرده اند! چند روز بعد با پدرم به مشهد آمدیم و نزد مشاور کلانتری رفتیم. او همه اسناد را تایید کرد و ما دوباره به روستا بازگشتیم. با اندکی تحقیق متوجه شدم «جلال» با زن مطلقه ای که در یکی از مراکز خصوصی کار می کرد و به عنوان مسافر سوار خودرویش شده بود، ارتباط برقرارکرده ولی بعد از آن که زن مذکور باردار شده است دیگر به تلفن های او پاسخ نداده و ارتباطش را قطع کرده بود؛ آن زن هم که آبروی خودش را در خطر می دید دست به دامان قانون شده و زوجیت خود را از طریق قانونی به اثبات رسانده بود تا بتواند برای فرزندش شناسنامه بگیرد.
«جلال» هم که متوجه شکایت و پیگیری های آن زن شده بود، بلافاصله به خواستگاری من آمد تا به او بفهماند که ازدواج کرده است و بدین ترتیب خود را از این معرکه نجات دهد! ...
بالاخره «جلال» که دیگر چاره ای نداشت حقیقت موضوع را بازگو کرد و من هم که آینده ام تباه شده بود، به اتهام فریب در ازدواج از او شکایت کردم و این گونه «جلال» روانه زندان شد و من هم موفق شدم با حکم قانون طلاق بگیرم؛ ولی همین کوتاهی به ظاهر ساده خانواده ام سرنوشتم را تغییرداد و زندگی ام را به نابودی کشاند .
کاش پدرم حداقل تحقیقی را انجام می داد تا امروز چنین زندگی آشفته ای در اوایل جوانی نداشتم .
براساس ماجراهای واقعی در زیر پوست شهر
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی