رمز گشایی از سرقت های هالیوودی«کلاغ های غریبه»!

​​​​​​​باند معروف به «کلاغ های غریبه»که درشهرهای مختلف کشور به منازل مردم دستبرد می زدند و با شگردهای عجیب هالیوودی از چنگ پلیس می گریختند،این بار درتوراطلاعاتی کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی گرفتار شدندودرحالی راز سرقت درمناطق شهری را فاش کردند که از خودروهای پژو۲۰۷ و کوئیک سفید در سرقت ها استفاده می کردند.

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان ،به دنبال دستبردهای متعدد به واحدهای آپارتمانی و منازل ویلایی درمشهد که ازابتدای سال جاری روند صعودی به خود گرفته بود،سرتیپ محمدکاظم تقوی(فرمانده انتظامی خراسان رضوی)دستورهای ویژه ای را برای پیگیری سرقت های مذکور صادر کرد و از کارآگاهان خواست هرچه زودتر عاملان دستبرد به منازل را شناسایی و دستگیر کنند. با این فرمان انتظامی بلافاصله گروهی از کارآگاهان اداره عملیات ویژه پلیس آگاهی با هدایت و نظارت مستقیم سرهنگ کارآگاه،نبی اله مرادی(رئیس پلیس آگاهی استان خراسان رضوی)وارد عمل شدند وپس از بازدیدهای میدانی از محل های سرقت و بازبینی دوربین های مداربسته،به سرنخ هایی رسیدند که نشان می داد درهمه صحنه های سرقت از یک دستگاه خودروی پژو۲۰۷ سفیدرنگ استفاده شده است اما شماره های پلاک آن در دوربین های ترافیکی تغییر می کرد. از سوی دیگر بررسی شگردهای سرقت و تخریب قفل های منازل نیزبیانگرآن بود که پلیس بازهم با یک باند دیگر سرقت روبرو شده است که از استان های غربی وارد مشهد می شوند و به «کلاغ های غریبه»معروف شده اند. این گونه بود که تمرکز پلیس برسوئیت های اجاره ای معطوف ومشخص شد فرضیه پلیس درمسیردرستی قراردارد اما اعضای باند بازهم از مشهدگریخته بودند.
خیلی زود با شناسایی هویت اعضای باند که از طریق بانک های اطلاعاتی مجرمان صورت گرفت نتایجی از عوامل باند«کلاغ های غریبه»به دست آمد که نشان می داد آن ها از ابتدای سال تاکنون ۸بار وارد مشهد شده اند وپس از دستبرد های شبانه به منازلی درمناطق بولوار وکیل آباد ،سیدرضی،دانشجو و غیره به خارج از استان گریخته اند.
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است:در حالی که گروه عملیاتی کارآگاهان به سرپرستی سرهنگ احسان احمدی(رئیس اداره عملیات ویژه پلیس آگاهی خراسان رضوی)تور اطلاعاتی را برای کشاندن دوباره اعضای باند به مشهد گسترانیده بودند ،یکی ازاعضای مرتبط با این باند را درمشهد شناسایی کردند و با دستورهای محرمانه قاضی نظری(قاضی ناحیه۶ دادسرای عمومی وانقلاب مشهد)رفت وآمد وحتی تماس های مختلف وی را زیرذره بین تحقیقات قراردادند تا این که مشخص شد۳عضو باند«کلاغ های غریبه»دوباره از شهرستان کوهدشت درحالی به سوی مشهد به راه افتاده اند که این بار نیز برای گمراه کردن پلیس ترفندهای دیگری را به کار گرفته اند.آن ها نه تنها سوار برخودروی کوئیک بودند بلکه همه لوازم سرقت و حتی حرف های آهن ربایی را برای تعویض پلاک خودرو به همراه داشتند غافل از این که همه شگردها و ترفندهای آنان برای کارآگاهان زبده پلیس آگاهی لو رفته است و آنان با نقشه پلیس به سوی مشهد درحرکت هستند. طولی نکشید که ۳ جوان ۲۲ تا ۲۵ ساله سوئیتی را در بولوار وحدت اجاره کردند و برای شناسایی محل های سرقت به بولوار وکیل آباد رفتند .درهمین حال کارآگاهان با کسب مجوزهای قضایی وارد عمل شدند و زمانی که اعضای باند برای صرف ناهار شاهانه وارد رستوران شدند خود را در محاصره افسران آگاهی دیدند که در اطراف میزهای رستوران نشسته بودند.
با دستگیری باند«کلاغ های غریبه»مخفی گاه آنان نیز بازرسی و مقادیری طلا از سقف کاذب،درون تلویزیون و حتی سطل زباله در حالی کشف شد که راز سرقت های هالیوودی آنان نیز لو رفت چرا که درادامه بازرسی ها تعداد زیادی حروف و اعداد آهن ربایی به همراه کفش های کتانی و دیلم ،تایلور و ابزار دیگر به دست آمد که از تغییر چهره و عوض کردن سریع پلاک های خودرو حکایت داشت.
به گزارش روزنامه خراسان ،تحقیقات بیشتر پلیس نشان داد:اعضای باند بلافاصله پس از ارتکاب سرقت ،پوشش و کلاه های نقابدار و حتی کفش های خود را عوض می کردند تا زیر دوربین های ترافیکی شهری شناسایی نشوند و علاوه برآن ترفندهای دیگری را برای سرقت های هالیوودی به کار می بردند که توسط کارآگاهان رمزگشایی شده بود.ساعتی بعد با انتقال متهمان به مقر انتظامی ،بازجویی های تخصصی از آنان آغاز ومشخص شد که باند«کلاغ های غریبه»در استان های دیگر کشور نیز در مسیر حرکت خود از لرستان تا مشهد سرقت های زیادی انجام داده اند که نشانه هایی از سرقت های مذکور درنیشابور هم وجوددارد. تحقیقات کارآگاهان در این باره وارد مرحله جدیدی شده است.

قلب زخمی !

من مادرم... مادری که سال ها بارزندگی را بردوش کشیده است. سه فرزند دارم؛ هرسه را با خون دل، با زحمت و بی خوابی بزرگ کرده ام اما امروز که پا به میانسالی گذاشته ام خسته ترازهمیشه ام نه ازگذرعمر بلکه از زخمی که از دختر بزرگم « بهناز» بر دل دارم.
«بهناز» سی و هفت سال دارد. دختر اولم بود؛ چشم و چراغ خانه. روزی که دنیا آمد، گمان می کردم فرشته ای به خانه ام آمده است. با لبخندهای کودکانه اش دل مرا آرام می کرد. سال ها به او دل بسته بودم و به آینده اش امید داشتم اما روزگار بازی دیگری برایمان داشت.
«بهناز» دو بارازدواج کرد. بار نخست با مردی که بعدها فهمیدیم گرفتاردام اعتیاد است. چه شب هایی که اشک های دخترم بالش مرا خیس نکرد. از همسرش جدا شد؛ شکست خورده و زخمی. باردوم به خیال آن که شاید سرنوشت به او لبخند بزند دوباره پای سفره عقد نشست. اما این بارفقر و ناداری ریشه زندگیشان را خشکاند. نتوانست دوام بیاورد و دوباره به خانه من بازگشت؛ خسته ترازقبل، بی اعتمادترازگذشته.گمان می کردم خانه مادری مرهمی برای زخم هایش باشد ولی دریغ... بهناز آرام نگرفت. کم کم زبانش تند شد. امروز دیگر کارش به جایی رسیده که به من ،من که همه زندگی ام را برایش گذاشتم ، فحاشی می کند. هر روز صدای درگیری و بحث او دیوارهای خانه را پر می کند. به برادرانش توهین می کند .به من ناسزا می گوید. انگار همه خشم دنیا را بر دوش می کشد و آن را بر سر ما خالی می کند.نه کاری می کندونه مسئولیتی می پذیرد. صبح ها تا دیروقت در رختخواب است و شب ها با کوچک ترین حرفی شعله جنگ را در خانه می افروزد. دیگر آرامشی برای ما نمانده است. هربارکه صدایش بلند می شود، قلب من می لرزد. به پسرانم نگاه می کنم می بینم آن ها هم دلگیر و دل شکسته اند. خانه ای که باید مأمن و پناهگاه باشد، شده میدان جنگ.
من سال ها برای فرزندانم رنج کشیدم .بارها گرسنه خوابیدم تا آن ها سیر باشند. لباسم کهنه شد تا برایشان تازه بخرم. حالا انتظارداشتم دراین سنین کمی آرامش داشته باشم. محبت ببینم و دلخوش باشم به لبخندشان اما بهناز دختر ،بزرگم همه این رؤیاها را با رفتارهایش به آتش کشیده است.
بارها با او صحبت کرده ام نصیحتش کرده ام از درمهربانی وارد شدم، سخت گیری کردم، کوتاه آمدم.... اما هیچ کدام سودی نداشت. گاهی فکر می کنم او هنوزدردلش زخمی از زندگی دارد و این زخم را بر ما می زند. ولی دیگر توان ادامه دادن ندارم، تنم خسته است و دلم شکسته.
به کلانتری آمدم با مرجوعه قضایی دردست نه ازسرکینه مادریف بلکه از سر درماندگی. نمی خواهم دخترم را ازدست بدهم اما نمی توانم این بار سنگین را بیشتر بردوش بکشم.هر شب با خودم می گویم: «کجای راه را اشتباه رفتم؟ چرا فرشته زندگی ام به اینجا رسید؟»
من مادر بهنازم... مادری که هنوز دوستش دارد هنوز برایش دعا می کند اما در عین حال، درآستانه فروپاشی است. صدای فریادهای او روح مرا می فرساید دیگر نمی دانم چه کنم؛ جز این که بگویم خدایا! من دیگر از دست او خسته ام...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با راهنمایی های سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری نواب شفای مشهد ) اقدامات مشاوره های با دعوت از «بهناز» دردایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
براساس ماجرای واقعی درزیرپوست شهر

مرگ دلخراش یک نوجوان درشعله های آتش!

​​​​​​​نوجوان ۱۴ ساله ای که در پی آتش بازی دوستانش،دچار سوختگی وحشتناکی شده بود،روز جمعه گذشته دربیمارستان امام رضا(ع)مشهد جان سپرد و بدین ترتیب ماجرای این حادثه هولناک زیرذره بین تحقیقات قضایی قرارگرفت.به گزارش روزنامه خراسان ،شب بیست وسوم شهریور،چند کودک و نوجوان درمنطقه قاسم آباد مشهد آتشی را درکنارپیاده روبرافروختند ومشغول بازی های کودکانه شدند اما درهمین اثنا نوجوان۱۴ساله دیگری بطری حاوی بنزین را برداشت تا آتش را شعله ورکند .او درحالی بنزین ها را روی شعله های سرکش ریخت که ناگهان مقداری ازآن روی پاهای دوستش پاشید و دریک لحظه لباس های«م»شعله ور شد.دراین شرایط و درحالی که دوستانش فریاد می زدند روی زمین غلت بزن! رهگذران نیز به یاری نوجوان مذکورآمدند و با امدادگران اورژانس تماس گرفتند.طولی نکشیدکه«م»به بخش سوختگی بیمارستان امام رضا(ع)انتقال یافت و تحت درمان قرارگرفت اما اقدامات درمانی موثرواقع نشد و این نوجوان به دلیل عوارض ناشی از سوختگی روز جمعه جان خود را از دست داد.از سوی دیگر با انتقال جسد این نوجوان به پزشکی قانونی ،تحقیقات گسترده ای برای علا وقوع این حادثه تاسف بار وریشه یابی ماجرا،توسط قاضی ویژه قتل عمد مشهد آغاز شد.

«الف»نوجوانی که دراین ماجرای تلخ نقش دارد به قاضی شعبه ۲۵۸دادسرای عمومی وانقلاب مشهد گفت:آن شب من هم درکناردوستانم بودم که آتش روشن کردیم و «م»از روی شعله ها می پرید من هم بطری بنزین را روی آتش ریختم که ناگهان پاهای دوستم شعله ورشد ،من هم از ترس فریاد زدم غلت بخور! یک می گفت:خاک بریزید!ولی خیلی ترسیده بودم که از محل فرارکردم و ...
گزارش روزنامه خراسان حاکی است:پس از انجام تحقیقات مقدماتی توسط قاضی وحید خاکشور،بررسی های بیشتر در این باره به قضات دادگاه های اطفال سپرده شد و بررسی های پلیسی نیز با دستور سرهنگ جوادبیگی (رئیس پلیس آگاهی مشهد)در اداره جنایی زیرنظر سروان آرمین منفرد(افسرپرونده)ادامه یافت.

پرواز هپروتی تبهکار مسلح در سانحه تصادف!

​​​​​​​جوانی که چندی قبل به اتهام زورگیری توسط نیروهای کلانتری رسالت مشهد دستگیر شده بود، این بار هنگامی سلاح کلت جنگی از غلاف کمربند وی بیرون کشیده شد که پس از تصادف به دلیل مصرف زیاد موادمخدر یا مشروبات الکلی هوشیاری کافی نداشت و در عالم هپروت به سر می برد.به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، به دنبال اجرای طرح جمع آوری سلاح و مهمات غیرمجاز در مشهد و مقابله با جرایم خشن، نیروهای انتظامی یکی از تبهکاران خطرناک را که قبلا به اتهام زورگیری دستگیر شده بود، با ظن حمل سلاح زیرنظر داشتند تا این که وقوع یک سانحه رانندگی به عوامل کلانتری رسالت گزارش شد. وقتی افسران گشت با دستور سرهنگ مجتبی حسین زاده(رئیس کلانتری رسالت) برای بررسی ماجرا به محل تصادف رسیدند، همان موتورسوار مظنون را مشاهده کردند که به دلیل نداشتن هوشیاری کافی در صحنه تصادف نقش بر زمین شده بود. بررسی های مقدماتی حکایت از آن داشت که تبهکار مذکور به دلیل مصرف زیاد موادمخدر یا مشروبات الکلی با یک دستگاه خودروی یدک کش برخورد کرده است اما با وجود آن که در تصادف آسیب جدی ندیده است، در هپروت به سر می برد و هوشیاری لازم را ندارد. در همین حال نیروهای انتظامی متوجه سلاح کلت جنگی شدند که در غلاف کمربند وی خودنمایی می کرد. طولی نکشید که با انتقال جوان مصدوم به بیمارستان شهیدهاشمی نژاد ،تحقیقات از وی تا زمان بهبود کامل با دستور مقام قضایی به تاخیر افتاد.

ماجرای شوهرطماع !

باآن که حدود۸سال ازازدواجم می گذرد اما حسادت های شوهرم که مدعی است پدرم ازنظرمالی هیچ کمکی به او نمی کند زندگی را برمن ودختر خردسالم چنان تنگ کرده است که دیگرازلحاظ روحی و روانی به هم ریخته ام تا حدی که ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،زن۳۷ساله ای که دررشته حسابداری تحصیل کرده است با بیان این ماجرا به کارشناس اجتماعی کلانتری گلشهر مشهد گفت:۱۶سال بیشتر نداشتم که عاشق پسرهمسایه شدم .او هم سن وسال خودم بود ولی من دراوج هیجانات دوران بلوغ قرارداشتم و نمی توانستم به آینده ای فکرکنم که هیچ نورامیدی درآن وجود نداشت. ازسوی دیگر نیز «محمد»چندبرادر بزرگتر از خودش داشت که هنوز ازدواج نکرده بودند و به همین دلیل هم نمی توانستم ماجرای عاشقی خودم را با خانواده ام درمیان بگذارم چرا که من هم آخرین فرزند خانواده بودم و خواهر و برادرانی بزرگتر از خودم داشتم .
بالاخره چندسال بعد درحالی که وارد دانشگاه شده بودم یک روز یکی از همسایگان قدیمی مرا دید و برای پسرش خواستگاری کرد اما من ازدواج خواهر بزرگترم را بهانه کردم و پاسخ منفی دادم با این وجود،آن ها به این ازدواج اصرارکردند تا این که یک سال بعد و همزمان با ازدواج خواهرم دوباره خواستگاری ها شروع شد. این بار وقتی خودم با «آرمان»روبرو شدم به یکباره مهرش دردلم نشست و تصمیم به ازدواج با او گرفتم. این درحالی بود که مادرم نیز متوجه رابطه من با پسرهمسایه شده بود و مدام مرا با گریه هایش سرزنش می کرد. دراین شرایط بود که پای سفره عقد نشستم و با «آرمان»ازدواج کردم ولی خانواده اش هیچ حمایتی ازهمسرم نکردند.«آرمان»ازهمان دوران نوجوانی خودش کار می کرد و مخارج خانواده اش را هم می پرداخت ولی پدرمن که از تاجران و بازاریان معروف شهر بود به هربهانه ای به زندگی ما کمک کالی می کرد حتی برای خرید باغ و خودرو هم دست همسرم را گرفت .درهمین حال پدرم برای برادرم که هنوز مجرد بود یک واحد آپارتمانی خرید و به خواهرم نیز برای خرید منزل کمک کرد .این موضوع وقتی به گوش همسرم رسید دیگر روزگارم را سیاه کرد. او به هربهانه ای با نیش وکنایه هایش آزارم می دهد که چرا پدرت به ما کمک نمی کند!
کار به جایی رسیده است که دیگر نمی توانم این گونه ناراحتی های روحی و روانی را تحمل کنم. شوهرم که طمع به مال پدرم دارد به حسادت هایش زندگی را بر من و دختر خردسالم تلخ کرده است در حالی که من عاشق همسرم هستم و نمی خواهم این زندگی آشفته شود.
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: به دستورسرهنگ ابراهیم عربخانی(رئیس کلانتری گلشهرمشهد)اقدامات مشاوره ای برای جلوگیری از نابسامانی این خانواده دردایره مددکاری اجتماعی آغازشد.
براساس ماجرای واقعی درزیرپوست شهر


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴ | 16:26 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |