اشعارهفتم محرم سروده شده توسط حجّة الاسلام باقری پور
هفتِ محرم – شد شورو ماتم
درکربلا شد قحطِ آب – ای وای از این غم
شمرآمده درکربلا – هفتِ محرم
شدکربلا غرق بلا – اندوه وماتم
هفتِ محرم – شد شورو ماتم
درکربلا شد قحطِ آب – ای وای از این غم
آب روان درخیمه ها - کمیاب گشته
غمگین برای اهلبیت – اصحاب گشته
هفتِ محرم – شد شورو ماتم
درکربلا شد قحطِ آب – ای وای از این غم
شمرلعین وارد به دشتِ کربلا شد
چون آمده شمرلعین - غوغا بپا شد
هفتِ محرم – شد شورو ماتم
درکربلا شد قحطِ آب – ای وای از این غم
چون آمده درکربلا – آن شمرِخونخوار
واردشده در خیمه ها – غمهایِ بسیار
هفتِ محرم – شد شورو ماتم
درکربلا شد قحطِ آب – ای وای از این غم
چون بسته شد آب روان – شد آب کمیاب
خون شد روان بهرِحرم – ازچشمِ اصحاب
هفتِ محرم – شد شورو ماتم
درکربلا شد قحطِ آب – ای وای از این غم
اصغرشده ازتشنگی – درشوروغوغا
ازخیمه هایِ شاه دین – شد ناله برپا
هفتِ محرم – شد شورو ماتم
درکربلا شد قحطِ آب – ای وای از این غم
اهل حرم ازتشنگی – دراضطراب است
درخیمه هایِ شاه دین – قحطی آب است
هفتِ محرم – شد شورو ماتم
درکربلا شد قحطِ آب – ای وای از این غم
ای باقری باشد حسین - مظلوم وتنها
ازتشنگی درکربلا – شد ناله برپا
هفتِ محرم – شد شورو ماتم
درکربلا شد قحطِ آب – ای وای از این غم
سروده شده تسط حجّة الاسلام باقری پورهفت محرم 1392
روز هـفـتـم نا مه اي آ مد بـد شت کربلا
ا ز عبيد ا لله بي د ين سوي بن سعدِ د غا
اندر آن نامه چنين بنوشته بود آن سنگدل
با يد ا ز ا مر و ز بند ي آ ب بر آ لِ عبا
آب از ايندم بود بر گبر و نصراني حلال
ليک ندهي جرعه اي از آن به آلِ مصطفي
آ نچنان کا ر عطش در کربلا بالا گرفت
کاسمان چون دود شد بر چشمِ آلِ مصطفي
هر چه گفتند العطش اطفالِ شاهِ تشنه لب
با قـري آ بي ند ا د ند آ ن گر و ه بي حيا
آب روان را بر آن تشنگان بستند
برآل پيغمبر آب روان بستند
اي كوفيان نبود اين رسم مهماني
آب روان را بر مهمان ببنداني
بر ميهمان گردي تو دشمن جاني
بر ميهمان امروز آب روان بستند
آب روان را بر آن تشنگان بستند
برآل پيغمبر آب روان بستند
آبي كه باشد آن مهريه یِ زهرا
بستند بفرزندش آن فرقه یِ اعدا
لب تشنه كشتندش اندر لبِ دريا
آب روان را بر آن ميهمان بستند
آب روان را بر آن تشنگان بستند
برآل پيغمبر آب روان بستند
درروزعاشورا اولادِ پيغمبر
دركربلا عطشان از اكبر و اصغر
با حالتي اندوه ، عباس نام آور
چون راه شط برآن شيرژيان بستند
آب روان را بر آن تشنگان بستند
برآل پيغمبر آب روان بستند
با كام خشكيده آن اصغربي شير
بابا زِ بهراو گرديده بس دلگير
بردش سوي ميدان شايد كه گردد سير
تيرسه پردادند آب روان بستند
آب روان را بر آن تشنگان بستند
برآل پيغمبر آب روان بستند
اي باقري بنگراين رسمِ مهماني
كه طفلِ بي شيري گرديده قرباني
يك جرعه آبي شد با قيمت جاني
جاني گرفتند وآب روان بستند
آب روان را بر آن تشنگان بستند
برآل پيغمبر آب روان بستند
هفتم محرم است
السلام اي تشنه لب ياحسين بن علي
السلام اي تشنه لب ياحسين بن علي
هفتمِ محرّم است * روزاندوه وغم است
بسته شد آب روان * روزحزن وماتم است
العطش در كربلا * شد بلند از خيمه ها
چون شده قحطی یِ آب * ناله ها اندر سما
بسته شدراهِ فرات * برعزيزِ مصطفا
آب راممنوع كرد * ابن سعدِ بي حيا
بين دوآب روان * گشته است قحطی یِ آب
گشته دشت كربلا * ازعطش همچون سراب
شد موكّل برفرات * عدّه اي ازشاميان
برحسين واهلبيت * بسته شدآبِ روان
نامه هاي بي شمار * برحسين ازكوفيان
كرد دعوت تا حسين * شد برآنها ميهمان
شد چو سبطِ مصطفا * وارد آن سرزمين
ليكن ازآن كوفيان * نقض پيمان راببين
احترامِ ميهمان * هست فرمانِ رسول
ليك براين ميهمان * شدازآن فرمان عدول
كس نديده درجهان * ميهماني تشنه لب
ليك شد اين ميهمان * تشنه لب ياللعجب
كوفيان برميهمان * تيغ تيز افراختند
ميهمانان تشنه لب * كربلا جان باختند
اكبرواصغرببين * شد لبِ تشنه شهيد
دركنارِ نهرِ آب * واي ازاين ظلمِ يزيد
روزعاشوراحسين * درميانِ قتلگاه
گفت مردم تشنه ام * بافغان وسوزوآه
پاسخي نشنيد جز * دشنه یِ شمرِ پليد
تشنه لب اي باقري * شد حسينِ ماشهيد
السلام اي تشنه لب ياحسين بن علي
السلام اي تشنه لب ياحسين بن علي
السلام اي تشنه كامان دردياركربلا
السلام اي تشنه كامان دردياركربلا
هفتم ماه محرم شمرِ دونِ بي حيا
باپيامي از يزيد آمد بدشتِ كربلا
آب رابرگبرونصراني نمودم من حلال
ليك آن ممنوع ميگردد به آل مصطفي
يابن سعد اين نامه بنمايد بتوحجّت تمام
تابگيري ازحسين وياورانش انتقام
همچنانكه تشنه لب شد كشته عثمان آن زمان
كشته گردد اين زمان لب تشنه ياران امام
آب شد مهريه زهرا به امرِ كردگار
درزمان ازدواجش باشهِ دلدل سوار
ليك فرزندان اوگشتند ممنوع ازفرات
شد به فرزندان زهرا ظلم اينسان آشكار
بين دوآب روان اينك شده قحطی یِ آب
دركنارِعلقمه ازتشنگي دلها كباب
العطش گويان سكينه با تمام كودكان
شد زفرطِ تشنگي دشتِ بلاهمچون سراب
رفت عباس آورد آب ازكنارعلقمه
واردآب روان شدشيرحق بي واهمه
آب ناخورده روان شد او بسوي خيمه گاه
اوفتاد اندر ميانِ قوم عدوان همهمه
ليك شد آندم شهيد آن تشنه لب دربين راه
دستهايش شد جدا باحمله هاي آن سپاه
فرق او بشكافته با يك عمودِ آهنين
شدحسين آندم به قتلش درفغان وسوزو وآه
تشنه لب شد كشته آخراكبرتازه جوان
شيرخواره تشنه لب شد كشته یِ آب روان
اوبروي دستِ بابا درفغان وسوزوآه
حرمله تيرسه شعبه زدبه حلقش ناگهان
باقري شد شاه دين آخرلبِ تشنه شهيد
وه چه ظلم ازميزبانان گشت با امريزيد
با لب تشنه حسين اندرميان قتلگاه
بهرقتلش گشته عازم شمرملعون پليد
السلام اي تشنه كامان دردياركربلا
السلام اي تشنه كامان دردياركربلا
هفتم ماه محرم
هفتم ماهِ محرم - كربلاشد وادي غم
شمردون آمده زان رو - كربلاشد دشت ماتم
چون شمر بد اختر بايك سپاه آمد - با نامه اي خونبار آن روسياه آمد
جانم حسين جانم - جانم حسين جانم
هفتم ماهِ محرم - بستنِ آبِ فرات است
به رويِ حسينِ مظلوم - كه سفينة النّجاة است
چونكه يزيد دون كرده است منع آب - با آنكه حيوانات گردند از آن سيراب
جانم حسين جانم - جانم حسين جانم
هفتمِ ماهِ محرم - كربلا قحطيِ آب است
درحرم آب نباشد - تشنه لب طفلِ رباب است
عمروبن حجّا ج و پانصد سوارِ او - آبِ روان بستن شد افتخارِ او
جانم حسين جانم - جانم حسين جانم
هفتمِ ماهِ محرم - العطش ذكرِ لبان است
چون شده قحطيِ آب و - ناله ها برآسمان است
اهلِ حرم نالان چون آب شد كمياب - اصغربه گهواره گريد برايِ آب
جانم حسين جانم - جانم حسين جانم
هفتمِ ماهِ محرم - تشنه لب اصغرِ بي شير
همه اطفالِ حسيني - زعطش درغم و دلگير
اندر تلظّي شد اصغر زبي آبي - اي باقري اصغر نالان زبي تابي
جانم حسين جانم - جانم حسين جانم
هـفـتـم مـا ه مـحـر م آ مــد ه
مـوسم زا ري و مـا تـم آ مـد ه
نا مه ا ي آ مد به بـن سـعــد دغـا
ا ز عـبـيـد ا للهِ پست بي حـيـا
ا ند ر آ ن نا مه چـنـين بنوشته بود
پا يه ظلم و جـفـا را هـشته بو د
آ ب ر ا بر بـنـد بر سبط ر سول
تا نـمـا يـد بـيعتِ ما ر ا قـبـول
شد حلال آن آب برهرخاص وعام
لـيک بر سبطِ نبي با شد حرا م
اي حسين بن ا مـير ا لمـؤ مـنـيـن
اي تو زمزم ، کو ثر و ما ء معين
با ب تـو خـود سا قي کـو ثر بود
ما م تو خو د شا فع محشر بود
ليک تو لب تشنه از قـحطی یِ آ ب
د ر کنا رشط بود قـلبت کبا ب
آب را بسـتـنـد بـر ر و يت ز کين
آن گر و ه بي حـيا ، قـوم لعـيـن
از عـطـش نا لـد مکر ر زار زار
د ر ميا ن خيمه طفل شيرخوار
ا ين ستم را بين زاعـد اي شرير
تير پيکا ن و گلو ي آ ن صغير
با قـري بس کن تو شرح مـا جـرا
چونکه نتواني بيان اين قصه را
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، اشعار و سروده های باقری