کد خبر: ۳۵۷۷۱۳
تاریخ انتشار: ۲۳ آبان ۱۳۹۲ - ۱۲:۲۸ - 14 November 2013
مقتل لهوف معتبرترین و دقیق تری مقتل در دسترس است. این مقتل از دو مسلک تشیکل شده که مسلک اول درباره وقایع روزهای پیش از عاشورا و مسلک دوم درباره روز عاشورا است. متن مسلک دوم به این شرح است:
قالَ الرّاوي : وَنَدَبَ عُبَيْدُ اللّهِ بْنِ زِيادٍ اءَصْحابَهُ إِلي قِتالِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، فَاءَتَّبَعُوهُ، وَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَاءَطاعُوهُ، وَاشْتَري مِنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ آخِرَتَهُ بِدُنْياهُ وَدَعاهُ إِلي وَلا يَةِ الْحَرْبِ فَلَبّاهُ. وَخَرَجَ لِقِتالِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام في اءَرْبَعَةِ آلافِ فارِسٍ، وَاءَتْبَعَهُ ابْنُ زِيادٍ بِالْعَساكِرِ لَعَنَهُمُ اللّهُ، حَتّي تَكامَلَتْ عِنْدَهُ إِلي سِتِّ لَيالٍ خَلَوْنَ مِنَ الْمُحَرَّمِ عِشْرُونَ اءَلْفَ فارِسٍ. فَضَيَّقُوا عَلَي الْحُسَيْنِ عليه السّلام حَتّي نالَ مِنْهُ الْعَطَشُ وَمِنْ اءَصْحابِهِ. راوي گويد: عبيداللّه زبان به دعوت اصحاب خويش برگشود كه با نور چشم رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله ، ستيزند وخون آن مظلوم را بريزند. آن بدنهادان نيز متابعت كردند و حلقه فرمانش در گوش نهادند و آن شيطان مردود از قوم خود طلب نمود كه در طاعتش در آيند و زنگ غبار از خاطر بزدايند. آن بي دينان نيز انگشت اطاعت بر ديده نهادند و سر به فرمانش دادند و آن زيانكار از عمر تبهكار، آخرت را به دنياي خود خريدار شد. آن غَدّار نابكار هم دين به دنيا فروخت و فرمان ايالت ري را بياندوخت خواستش كه امير لشكر كند و عهد خدا و رسول صلّي اللّه عليه و آله را بشكند، عمر سعد نيز لبيّكي بگفت و كفر باطني را نتوانست نهفت . با چهار هزار لشكر خونخوار از كوفه بيرون آمد و جنگ فرزند سيّد ابرار و نور ديده حيدر كرّار را مصمّم گرديد. پس از آن ، عبيداللّه بن زياد لشكر پس از لشكر به دنبال آن بدبنياد روانه نمود تا آنكه در روز ششم محرّم الحرام بيست هزار سواره لشكر بي دين بد آئين در كربلا جمع آمدند و كار را بر حسين مظلوم عليه السّلام تنگ گرفتندتا به حدّي كه تشنگي بر خود و اصحابش استيلا يافت .
متن عربي : فَقامَ عليه السّلام وَاءَتَّكي عَلي قائِمِ سَيْفِهِ وَنادي بِاءَعْلي صَوْتِهِ، فَقالَ: (اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْرِفُونَني ؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ، اءَنْتَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ وَسِبْطِهِ. قالَ: (اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَدّي رَسُولُ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله ؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: (اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ اءُمّي فاطِمَةَ بِنْتُ مُحَمَّدٍ؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: (اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ اءَبي عَلِيَ بْنَ اءَبي طالِبٍ؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: (اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَدَّتي خَديجَةَ بِنْتَ خُوَيْلِدٍ اءَوَّلُ نِساءِ هذِهِ الاُْمَّةِ إِسْلاما؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
شرح کامل واقعه عاشورا از مقتل لهوف قسمت دوم
متن عربي : الاَْرْضِ وَبِهِ رَمَقٌ، فَمَشي إِلَيْهِ الْحُسَيْنُ عليه السّلام وَمَعَهُ حَبيبٌ بْنُ مُظاهِرٍ. فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : (رَحِمَكَ اللّهُ يا مُسْلِمُ، فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَمِنْهُمُ مَنْ يَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْديلاً(. وَدَنا مِنْهُ حَبيبٌ، فَقالَ: عَزَّ عَلَيَّ مَصْرَعُكَ يا مُسْلِمُ اءَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ. فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ قَوْلاً ضَعيفا: بَشَّرَكَ اللّهُ بِخَيْرٍ. ثُمَّ قالَ لَهُ حَبيبٌ: لَوْلا اءَنَّني اءَعْلَمُ اءَنّي فِي الاَْثَرِ لاََحْبَبْتُ اءَنْ تُوصِيَ إِلَيَّ بِكُلِّ ما اءَهَمَّكَ. فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ: فَإِنّي اءُوصيكَ بِهذا - وَاءَشارَ بِيَدِهِ إِلَي الْحُسَيْنِ عليه السّلام فَقاتِلْ دُونَهُ حَتّي تَمُوتَ. فَقالَ لَهُ حَبيبٌ: لاََنْعُمَنَّكَ عَيْنا. ثُمَّ ماتَ رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ. فَخَرَجَ عَمْرُو بْنُ قُرْظَةَ الاَْنْصاري ، فَاسْتَاءْذَنَ الْحُسَيْنَ عليه السّلام ، فَاءَذِنَ لَهُ. ترجمه : آنكه از صدمه جراحات بر روي زمين افتاد و هنوزش رمقي در تن بود كه امام مؤ تمن بر بالين آن مؤ من ممتحن ، پياده قدم رنجه فرمود و حبيب بن مظاهر نيز در خدمت آن جناب بود. پس جناب ابي عبداللّه عليه السّلام به او فرمود: خداتو را رحمت كناد. آنگاه امام حسين عليه السّلام اين آيه را تلاوت فرمود: (فَمِنْهُمْ...((17) ؛ يعني كساني از مردمان هستند كه مدت زندگاني را به سر بردند و در راه خدا شهادت را اختيار نمودند و بعضي ديگر در انتظارند و نعمتهاي الهي را تبديل نكردند. حبيب بن مظاهر نزديك مسلم بن عوسجه آمد گفت : اي مُسْلم بن عوسجه ! بر من دشوار است تو را به اين حال بر روي زمين ببينم ؛ اي مسلم ! بشارت باد تو را به بهشت عنبر سرشت . مسلم بن عوسجه در جواب او به آواز ضعيف گفت : خدا تو را بشارت دهاد به جنّت . حبيب گفت : اگر نه اين بود كه به يقين مي دانم من نيز به زودي به تو ملحق مي شوم ، البته دوست داشتم كه وصيت خود را به من نمايي و آنچه كه در نظرت مهم است وصيّت كني . مسلم بن عوسجه گفت : وصيّت من به تو، خدمت به اين بزرگوار است - و اشاره به سوي امام عليه السّلام نمود - كه در حضورش جهاد كن تا كشته شوي . حبيب بن مظاهر گفت : دل خوش دار كه به وسيله به جاآوردن اين كار، چشمت را روشن خواهم نمود. در اين لحظه روح پاك مسلم بن عوسجه به شاخسار جنان پرواز كرد. سپس عمرو بن قرظه (18) انصاري به قصد جانثاري از لشكرگاه شاه مظلومان با دل و جان ، متن عربي : فَقاتَلَ قِتالَ الْمُشْتاقينَ إِلَي الْجَزاءِ وَبالَغَ في خِدْمَةِ سُلْطانِ السَّماءِ حَتّي قَتَلَ جَمْعا كَثيرا مِنْ حِزْبِ ابْنِ زِيادٍ، وَجَمَعَ بَيْنَ سَدادٍ وَجِهادٍ. وَكانَ لا يَاءْتي إِلَي الْحُسَيْنِ عليه السّلام سَهْمٌ إِلا اتَّقاهُ بِيَدِهِ وَلا سَيْفٌ إِلاّ تَلَقّاهُ بِمُهْجَتِهِ. فَلَمْ يَكُنْ يَصِلُ إِلَي الْحُسَيْنِ عليه السّلام سُوءٌ، حَتّي اءُثْخِنَ بِالْجِراحِ. فَالْتَفَتَ إِلَي الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَقالَ: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ اءَوْفَيْتُ؟ قالَ: (نَعَمْ، اءَنْتَ ؟اءَمامي فِي الْجَنَّةِ، فَاقْرَاءْ رَسُولَ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله عَنِّي السَّلامَ وَاعْلَمْ اءَنّي فِي الاَْثَرِ(. فَقاتَلَ حَتّي قُتِلَ رَضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ. ترجمه : پس (عمرو( همچون شيرشكار در ميان گروه نابكار، در افتاد و مشتاقانه همچو عاشقان بي باك ، مردانه و چالاك ، به اميد ثواب روز جزاء و به قصد خدمتگذاري سلطان سماء، يك و تنها، خويش را به درياي لشكر دشمن زد و جمعي از نيروهاي ابن زياد غدار را به دار البوار فرستاد. آن بزرگوار گاهي با تيغ زبان ، زيان آن گروه بي ايمان را منع مي نمود و آنها را به نصايح مشفقانه موعظه مي فرمود و گاهي هم به كار جنگ مشغول بود و هيچ تيري به جانب امام عليه السّلام پرتاب نمي شد مگر اينكه آن تير را به دست خود مي گرفت و هيچ شمشيري به سوي امام فرود نمي آورد مگر آكه به تن و جان خويش آن را مي خريد و تا جان در بدن داشت خود را سپر بلاگردان امام مظلومان سيدالشهداء وارد نگرديد تا آنكه از كثرت جراحات ، ضعف بدن آن بزرگوار مستولي گرديد. پس نگاه مشتاقانه اي به جانب امام حسين عليه السّلام نمود و عرضه داشت : يابن رسول الله ! آيا خدمت من قبول و وفاي به عهد خويش ، مقبول درگاه است ؟ امام حسين عليه السّلام به منطق صواب در جواب او، بلي فرمود و او را مژده به بهشت داد و فرمود: فرداي قيامت چون به سوي من شتابي ، و بدان كه من نيز در دنبال تو روانم و به زودي به نزد شما مي آيم . متن عربي : ثُمَّ بَرَزَ جَوْنٌ مَوْلي اءَبي ذَرٍّ، وَكانَ عَبْدا اءَسْودَ. فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : (اءَنْتَ في إِذْنٍ مِنّي ، فَإِنَّما تَبَعْتَنا طَلَبا لِلْعافيَةِ، فَلا تَبْتَلْ بِطَريقِنا. فَقالَ: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ اءَنَا فِي الرَّخاءِ اءَلْحَسُ قِصاعَكُمْ وَفِي الشِّدَّةِ اءَخْذُلُكُمْ. وَاللّهِ إِنَّ ريحي لَمُنَتْنٌ وَإِنَّ حَسَبي لَلَئيمٌ وَلَوْني لاََسْوَدُ، فَتَنَفَّسْ عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ، فَيَطيبَ ريحي وَيَشْرُفَ حَسَبي وَيَبيضّ وَجْهي ، لا وَاللّهِ لا اءُفارِقُكُمْ حَتّي يَخْتَلِطَ هذَا الدَّمُ الاَْسْوَدُ مَعَ دِمائِكُمْ. ثُمَّ قاتَلَ حَتّي قُتِلَ، رَضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ. ثُمَّ بَرَزَ عَمْرُ بْنُ خالِدٍ الصَّيْداوي ، فَقالَ لِلْحُسَيْنِ: يا اءَبا عَبْدِ اللّهِ، جُعِلْتُ فِداكَ قَدْ هَمَمْتُ اءَنْ اءَلْحَقَ بِاءَصْحابِكَ، وَكَرِهْتُ اءَنْ اءَتَخَلَّفَ فَاءَراكَ وَحيدا فَريدا بَيْنَ اءَهْلِكَ قَتيلاً. فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ترجمه : عمرو بن قرظه جنگ را ادامه داد تا اينكه شربت شهادت سركشيد و به سراي ديگر پركشيد. پس از او، (جون ( مولاي ابوذر كه غلامي سياه بود شرفياب حضور سيّدالشهدا گرديد و اذن جهاد طلبيد. آن حضرت فرمود: به هر جا كه خواهي برو؛ زيرا تو با ما آمده اي براي طلب عافيت ، چون قدم در ميدان جنگ نهادي حالا در راه ما خود را در آتش بلا ميفكن . (جون ( عرض نمود: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! من در زمان خوشي و هنگام آسايش ، كاسه ليس خوان نعمتت بودم اكنون كه هنگام سختي و دشواري است چگونه توانم شما را تنها گذاشته و بروم ؟! به خدا سوگند كه رايحه من بد و حَسَبم پست و رنگم سياه است ، اينكه بر من منّت گذار تا من نيز اهل بهشت شوم و رايحه ام نيكو و جسمم شريف و روي من هم سفيد گردد. به خدا كه هرگز از خدمت شما جدا نشوم تا آنكه اين خون سياه خود را با خونهاي شما مخلوط نسازم . سپس همچون نهنگ خود را به درياي لشكر زد و جنگ نمايان بود كه تا به امتياز خاص شهادت ممتاز و مرغ روحش به ذُرْوه اَعْلي پرواز نمود. راوي گويد: پس از آن ، عمروبن خالد صيداوي قصد جان باختن كرد و خواست كه مردانه به ميدان محاربه مبادرت نمايد. پس به خدمت سيّدالشهداء آمد عرض نمود: يا اباعبداللّه ، جانم به فدايت باد! همّت بر آن گماشته ام كه به اصحاب حضرتت ملحق گردم و مرا ناگوار است كه زنده باشم و تو را تنها و بي كس ببينم يا آنكه در حضور اهل بيت ، شما را مقتول مشاهده نمايم . متن عربي : (تَقَدَّمْ فَإِنّا لاحِقُونَ بِكَ عَنْ ساعَةٍ(. فَتَقَدَّمَ فَقاتَلَ حَتّي قُتِلَ رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ. قالَ الرّاوي : وَجاءَ حَنْظَلَةُ بْنُ سَعْدِ الشَّبامي ، فَوَقَفَ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام يَقيهِ السِّهامَ وَالسُّيُوفَ وَالرِّماحَ بِوَجْهِهِ وَنَحْرِهِ. وَاءَخَذَ يُنادي : يا قَوْمِ إِنّي اءَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الاَْحْزابِ مِثْلَ دَاءْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعادٍ وَثَمُودَ وَالَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ، وَمَا اللّهُ يُريدُ ظُلْما لِلْعِبادِ. وَيا قَوْمِ إِنّي اءَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمَ التَّنادِ، يَوْمَ تَولُّونَ مُدْبِرينَ ما لَكُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِمٍ، يا قَوْمِ لا تَقْتُلُ حُسَيْنا فَيَسْحِتُكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ وَقَدْ خابَ مَنِ افْتَري . ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَي الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَقالَ: اءَفَلا نَرُوحُ إِلي رَبِّنا وَنَلْحَقُ بِاءَصْحابِنا؟ ترجمه : حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام به او فرمود: قدم به ميدان بِنِه كه ما نيز پس از ساعتي ديگر، به شما ملحق خواهيم شد. پس آن مخلص پاك دين در مقابل لشكر كين ، آمد و جهاد نمود تا گوي شهادت ربود. رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ. راوي گويد: حنظله بن اسعد شامي - رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ - در مقابل نور ديده رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و قرَّة العين بتول ، بايستاد و هر چه تير و نيزه و شمشير به سوي آن حضرت مي آمد، صورت و گردن خود را در مقابل باز مي داشت و آنها را به دل و جان در راه حسين عليه السّلام خريدار بود و به آواز بلند فرياد مي زد و آيات قرآن را تلاوت مي نمود:(... يا قَوْمِ إِنّي ...((19) ؛ اي قوم من ! بر شما مي ترسم از روزي همانند روزهاي امت هاي پيشين چون قوم نوح و عاد و ثمود و آنان كه بعد از ايشان بودند و كافر شدند، خداي تعالي عذاب بر شما نازل كند (همانطور كه بر آنها نازل كرده بود) و خداي متعال اراده ظلم در حق بندگان خود ندارد؛ اي گروه ! مي ترسم بر شما از عذاب روز قيامت ، و آن روزي است كه روي مي گردانيد و فرار مي كنيد اما بجز خداي تعالي پناهگاه و حفظ كننده اي براي خود نخواهيد ديد.( اي مردم ! حسين را به شهادت نرسانيد كه خداي متعال شما را هلاك خواهد نمود و از رحمت خدا نوميد خواهد شد آن كسي كه به خدا افترا ببندد. متن عربي : فَقالَ لَهُ: بَلي رُحْ إِلي ما هُوَ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الدُّنْيا وَما فيها وَإِلي مُلْكٍ لا يَبْلي (. فَتَقَدَّمَ، فَقاتَلَ قِتالَ الاَْبْطالِ، وَصَبَرَ عَلَي احْتِمالِ الاَْهْوالِ، حَتّي قُتِلَ، رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ. قالَ: وَحَضَرَتْ صَلاةُ الظُّهْرِ، فَاءَمَرَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام زُهَيْرا بْنَ الْقَيْنِ وَسَعيدا بْنَ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفيّ اءَنْ يَتَقَدَّما اءَمامَهُ بِنِصْفِ مَنْ تَخَلَّفَ مَعَهُ، ثُمَّ صَلّي بِهِمْ صَلاةَ الْخَوْفِ. فَوَصَلَ إِلَي الْحُسَيْنِ عليه السّلام سَهْمٌ، فَتَقَدَّمَ سَعيدٌ بْنُ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفِيّ، وَوَقَفَ يَقيهِ بَنْفْسِهِ ما زالَ، وَلا تَخَطّي حَتّي سَقَطَ إِلَي الاَْرْضِ وَهُوَ يَقُولُ: اءَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ لَعْنَ عادٍ وَثَمُودَ. اءَللّهُمَّ اءَبْلِغْ نَبِيَّكَ عَنِّي السَّلامَ، وَاءَبْلِغْهُ ما لَقيتُ مِنْ اءَلَمِ الْجِراحِ، فَإِنّي اءَرَدْتُ ثَوابَكَ في نُصْرَةِ ذُرِّيَّةِ نَبِيِّكَ. ترجمه : پس از موعظه ، ملتفت كعبه مراد و امام عِباد، گرديد وعرض نمود: آيا وقت آن نشده كه به سوي پروردگار خود رويم و به برادران خويش ملحق شويم ؟ سيّدالشهداء عليه السّلام در جواب آن يار با وفا، فرمود: بلي ، برو به سوي آنچه كه از دنيا ومافيها براي تو بهتراست و به سوي سلطنت آخرت كه هرگز آن را زوال و نابودي نباشد. پس حنظلة بن اسعد چون شير شكار، قدم در مِضْمار كارزار نهاد و جنگ پهلوانان را پيشنهاد خاطره هاي سعادتمند خود ساخت و شكيبايي را بر ترسهاي بلا، شعار خويش نمود تا آنكه به دست فرقه اَشْقِيا به شهادت نائل آمد. برگزاري نماز ظهر عاشورا راوي گويد: وقت نماز ظهر رسيد، حضرت امام عليه السّلام زُهير بن قين و سعيدبن عبداللّه حنفي را به فرمان خاص ، عزّ اختصاص داد كه در پيش روي آن كعبه مقصود عالميان به عنوان جانبازي بايستند و آنگاه امام حسين عليه السّلام با جمعي از ياران باقيمانده خود نماز خوف را خواندند، در اين حال ، تيري از جانب اهل وَبال به سوي فرزند ساقي آب زُلال ، آمد. سعيدبن عبداللّه قدم جانبازي پيش نهاد و آن تير بلا را به دل و جان بر تن خود قبول نمود. به همين منوال پاي مردانگي استوار شد و قدم ازقدم بر نمي داشت تا خود هدف آنچه جراحات به سوي آن حضرت رسيده بود، گرديد و از بسياري زخم ها كه بر بدن آن عاشق باوفاء، وارد شده بود، بر روي زمين غلطيد و در آن حال مي گفت : خدايا! اين گروه بي حيا را، لعنت كن چون قوم عاد و ثمود. متن عربي : ثُمَّ قَضي نَحْبَهُ رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ، فَوُجِدَ بِهِ ثَلاثَةَ عَشَرَ سَهْما سِوي ما بِهِ مِنْ ضَرْبِ السُّيُوفِ وَطَعْنِ الرِّماحِ. قالَ الرّاوي : وَتَقَدَّمَ سُوَيْدٌ بْنُ عَمْرو بْنِ اءَبِي الْمُطاعِ، وَكانَ شَريفاً كَثيرَ الصَّلاةِ، فَقاتَلَ قِتَالَ الاَْسَدِ الْباسِلِ، وَبالَغَ فِي الصَّبْرِ عَلَي الْخَطَبِ النّازِلِ، حَتّي سَقَطَ بَيْنَ الْقَتْلي وَقَدْ اءُثْخِنَ بِالْجِر احِ، ولَمْ يَزَلْ كَذلِكَ وَلَيْسَ بِهِ حِراكٌ حَتّي سَمِعَهُمْ يَقُولُونَ: قُتِلَ الْحُسَيْنُ، فَتَحامَلَ وَاءَخْرَجَ مِنْ خُفِّهِ سِكّينا، وَجَعَلَ يُقاتِلُهُمْ بِها حَتّي قُتِلَ، رَضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ. قالَ: وَجَعَلَ اءَصْحابُ الْحُسَيْنِ عليه السّلام يُسارِعُونَ إِلَي الْقَتْلِ بَيْنَ يَدَيْهِ، وَكانُوا كَما قيلَ: 1 - قَوْمٌ إِذا نُودُوا لِدَفْعِ مُلِمَّةٍ وَالْخَيْلُ بَيْنَ مُدَعِّسٍ وَمُكَرْدِسٍ ترجمه : خدايا! سلام مرا به پيغمبر وَدُودِ خود، برسان و آنچه كه از درد زخم ها بر من رسيده ، ايشان را آگاه ساز؛ زيرا قصد و نيّت من ، ياري ذُرّيه پيغمبر تو بود تا به ثوابهاي تو نائل گردم . اين كلمات را بگفت و جان به جان آفرين تسليم نمود. راوي گويد: (سويد بن عمرو بن ابي مطاع ( خريدار متاع جانبازي گرديد و به قدم شجاعت راه كعبه شهادت پيمود و او مردي شريف بود و نماز بسيار مي خواند - پس مانند شير خشمناك در ميان آن روباه صفتان ناپاك ، درافتاد و جنگ مردانه نمود و پيه صبوري بر تحمّل صدمات وارده از گروه بي دين ، گوي سعادت ربود. تا آنكه از جهت ضعف و سستي كه از زخم هاي بي شمار بربدن آن شجاع نامدار رسيده بود در ميان كشته شدگان بر زمين افتاد و به همين منوال بود و قدرت بر هيچ حركتي نداشت تا زماني كه شنيد مردم همي گفتند: حسين مقتول اَشْقيا گشت . پس با همان حال ناتواني ، با مشقت بسيار بر آن گروه نابكار، حمله آورد و از ميان كفش خويش كاردي را بيرون آورد و با آن حربه بالشكر كوفه ، قتال نمود تا به درجه شهادت مفتخر گشت . راوي گويد: يكايك ياران و جان نثاران آن امام مظلومان ، در حضورش به سوي مرگ شتابان مي دويدند ؛ چنانكه شاعر در وصف حال ايشان گفته : 1 - يعني ياران باوفاي سيّدالشهداء عليه السّلام كساني اند كه وقتي كسي آنها را به ياري طلبد، دفع سختي دشمن از او نمايند. متن عربي : 1 - لُبِسُوا الْقُلُوبَ عَلَي الدُّرُوعِ كَاءَنَّهُمْ يَتَهافَتُونَ إِلي ذِهَابٍ الاَْنْفُسِ فَلَمّا لَمْ يَبْقَ مَعَهُ سِوي اءَهْلِ بَيْتِهِ، خَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السّلام - وَكانَ مَنْ اءَصْبَحِ النّاسِ وَجْهاً [وَاءَحْسَنِهِمْ خُلْقا]- فَاسْتَاءْذَنَ اءَباهُ فِي الْقِتالِ، فَاءَذِنَ لَهُ. ثُمَّ نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيسٍ مِنْهُ، وَاءَرْخي عليه السّلام عَيْنَيْهُ وَبَكي . ثُمَّ قالَ: (اءَللّهُمَّ اشْهَدْ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلامٌ اءَشْبَهُ النّاسِ خَلْقا وَخُلُقا وَمَنْطِقا بِرَسُولِكَ صلّي اللّه عليه و آله ، وَكُنّا إِذَا اشْتَقْنا إِلي نَبِيِّكَ نَظَرْنا إِلَيْهِ(. فَصاحَ وَقالَ: (يابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللّهُ رَحِمَكَ كَما قَطَعْتَ رَحِمي (. فَتَقَدَّمَ عليه السّلام نَحْوَ الْقَوْمِ، فَقاتَلَ قِتالاً شَديدا وَقَتَلَ جَمْعا كَثيرا. ترجمه : 1 - در حالتي كه لشكر دشمن دو فرقه باشند، فرقه اي با نيزه هاي افراشته روي آورند و فرقه اي ديگر صف آراسته شده بيايند، آن ياران باوفا بدون هيچ واهمه و خوف ، دلهاي قوي را چو آهن گويا كه بر روي زره مي پوشند، و مانند پروانه ، خود را بر آتش بلا مي افكنند و در دادن جانهاي خويش بي اختيارند. خلاصه ، چون همه ياران و اصحاب امام شربت شهادت نوشيدند و مقتول اَشْقيا گشتند و كسي از اصحاب باقي نماند مگر اهل بيت و خويشان آن حضرت ، پس فرزند دلبند امام مستمند و نوجوان رشيد آن مظلوم وحيد كه نام ناميش علي بن الحسين بود و در صباحت منظرگوي سبقت از همه خلق ربوده و در زمانه بي عديل و بي نظير بود، اذن جهاد از پدر بزرگوار درخواست نمود، پدر نيز اذنش بداد؛ پس نظر حسرت و ماءيوسي به سوي جوان خود نمود و سيلاب اشك از ديدگان فرو ريخت و گفت : پروردگارا! بر اين گروه شاهد باش كه جواني به جنگ آنان مي رود كه شبيه ترين مردم است در خلقت ظاهري واخلاص باطني و سخن سرايي به پيامبر تو و ما هرگاه مشتاق ديدار پيغمبر تو مي شديم ، به سوي اين جوان نظر مي نموديم ، سپس صيحه اي كشيد و به آواز بلند فرمود: اي ابن سعد! خدا رحم تو را قطع كند چنانكه رحم مرا قطع كردي . جهاد و شهادت حضرت علي اكبر عليه السّلام آن شبيه رسول ، قدم شجاعت در ميدان سعادت نهاد و با آن گروه بي باك به جنگ پرداخت و خاطره ها را اندوهناك گردانيد و نونهال بوستان امامت جنگي كرد به غايت سخت و جمعي كثير از آن اَشْقياء متن عربي : ثُمَّ رَجَعَ إِلي اءَبيهِ وَقالَ: يا اءَبَتِ، اءَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَني ، وَثِقْلُ الْحَديدِ قَدْ اءَجْهَدَني ، فَهَلْ إِلي شَرْبَةٍ مِنْ الْماءِ سَبيلٌ؟ فَبَكَي الْحُسَيْنُ عليه السّلام وَقالَ: (واغَوْثاهُ، يا بُنَيَّ قاتِلْ قَليلاً، فَما اءَسْرَعَ ما تَلْقي جَدَّكَ مُحَمَّدا عليه السّلام ، فَيَسْقيكَ بِكَاءْسِهِ الاَْوْفي شَرْبَةً لا تَظْمَاءُ بَعْدَها اءَبَدا(. فَرَجَعَ عليه السّلام إِلي مَوْقِفِ النِّزالِ، وَقاتَلَ اءَعْظَمَ الْقِتالِ، فَرَماهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةِ الْعَبْدي بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ، فَنادي : يا اءَبَتاهُ عَلَيْكَ مِنِّي السَّلامُ، هذا جَدّي يَقْرَؤُكَ السَّلامُ وَيَقُولُ لَكَ: عَجِّلِ الْقُدُومَ عَلَيْنا، ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَماتَ. فَجاءَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام حَتّي وَقَفَ عَلَيْهِ، وَوَضَعَ خَدَّهُ عَلي خَدِّهِ وَقالَ: (قَتَلَ اللّهُ قَوْما قَتَلُوكَ، ما اءَجْراءَهُمْ عَلَي اللّهِ وَعَلَي انْتِهاكِ حُرْمَةِ رَسُولِ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله ، عَلَي الدُّنْيا بَعْدَكَ الْعَفاءُ(. ترجمه : نگونبخت را به خاك هلاك انداخت . سپس به خدمت پدربزرگوار آمد و گفت : اي پدر! تشنگي مرا كشت و سنگيني اسلحه آهنين مرا به تَعَب افكند، آيا راهي به سوي حصول شربتي از آب هست ؟ حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام هم به گريه افتاد و فرياد وا غَوْثاهُ برآورد و فرمود: اي فرزند عزيزم ! اندكي ديگر به كار جنگ باش كه به زودي جدّت حضرت محمد صلّي اللّه عليه و آله را ملاقات خواهي نمود و ايشان از جام سرشار كوثر شربتي به تو خواهد داد كه پس از آن هرگز روي تشنگي نبيني و احساس عطش ننمايي . حضرت علي اكبر به سوي ميدان برگشت و جنگي عظيم نمود كه بالاتر از آن تصوّر نتوان كرد و داد شجاعت بداد در آن حال (مُنْقذ بن مُرّه عبدي ( تيري به جانب آن فرزند رشيد سيّدالشهداء، افكند كه از صدمه آن تير بر روي زمين افتاد و فرياد برآورد: (يا اَبَتاهُ! عَلَيْكَ...(؛ يعني پدر جان ، سلام من بر تو باد! اينك جدّم رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله است كه به تو سلام مي رساند و مي فرمايد: زود به نزد ما بيا. علي اكبر اين بگفت و فرياد زد و جان برجان آفرين تسليم نمود. چون آن جوان اين دنياي فاني را مشتاقانه وداع نمود، حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام بر بالين ايشان آمد وگونه صورت خود را برگونه صورت او گذارد و فرمود: خدا بكُشد آن كساني را كه تو را كشتند، چه بسيار جراءت و گستاخي نمودند برخداي متعال و بر شكستن حرمت رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله ، (عَلَي الدُّنيا بَعْدَكَ الْعَفا(؛ پس از تو، خاك بر سر اين دنيا! متن عربي : قالَ الرّاوي : وَخَرَجَتْ زَيْنَبُ إِبْنَةُ عَلِيٍّ تُنادي : يا حَبيباهُ يَابْنَ اءَخاهُ، وَجاءَتْ فَاءَكَبَّتْ عَلَيْهِ. فَجاءَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام فَاءَخَذَها وَرَدَّها إِلَي النِّساءِ. ثُمَّ جَعَلَ اءَهْلُ بَيْتِهِ يَخْرُجُ مِنْهُمُ الرَّجُلُ بَعْدَ الرَّجُلِ، حَتّي قَتَلَ الْقَوْمُ مِنْهُمْ جَماعَةً، فَصَاحَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام في تِلْكَ الْحالِ: صَبْرا يا بَني عُمُومَتي ، صَبْرا يا اءَهْلَ بَيْتي صَبْرا، فَوَاللّهِ لا رَاءَيْتُمْ هَوانا بَعْدَ هذَا الْيَوْمِ اءَبَدا. قالَ الرّاوي : وَخَرَجَ غُلامٌ كَاءَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةَ قَمَرٍ، فَجَعَلَ يُقاتِلُ، فَضَرَبَهُ ابْنُ فُضَيْلٍ الاَْزْدي عَلي رَاءْسِهِ، فَفَلَقَهُ، فَوَقَعَ الْغُلامُ لِوَجْهِهِ وَصاحَ: يا عَمّاهُ. فَجَلَي الْحُسَيْنُ عليه السّلام كَما يَجْلِي الصَّقْرُ، وَشَدَّ شِدَّةَ لَيْثٍ اءُغْضِبَ، فَضَرَبَ ابْنَ فُضَيْلٍ بِالسَّيْفِ، فَاتَّقاها بِساعِدِهِ فَاءَطَنَّها مِنْ لَدُنِ الْمِرْفَقِ، فَصاحَ صَيْحَةً سَمِعَهُ اءَهْلُ الْعَسْكَرِ، فَحَمَلَ اءَهْلُ الْكُوفَةِ لِيَسْتَنْقِذُوهُ، فَوَطَاءَتْهُ الْخَيْلُ حَتّي هَلَكَ. ترجمه : راوي گويد: در اين هنگام زينب خاتون صلّي اللّه عليه و آله از خيمه بيرون دويد در حالتي كه ندا مي كرد: يا حَبيباهُ يَابْنَ اءَخاهُ! پس آن مخدّره آمد و خود را بر روي بدن پاره پاره علي اكبر افكند، امام حسين عليه السّلام تشريف آورد و خواهر را از روي جنازه علي اكبر بلند كرد به نزد زنان برگردانيد. پس از آن يكايك مردان اهل بيت رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله يكي بعد از ديگري روانه ميدان گرديدند تا آنكه جماعتي از ايشان به دست آن بدكيشان به درجه رفيع شهادت رسيدند. پس حضرت سيدالشهداء عليه السّلام آواز به صيحه و فرياد بلند نمود و فرمود: اي عموزادگان من ! و اي اهل بيت من ! صبوري و شكيبايي را شعار خود سازيد و متحمّل بار محنت ، باشيد؛ به خدا سوگند كه پس از اين روز هرگز روي خواري به خود نخواهيد ديد. راوي گويد: در اين هنگام جواني بيرون خراميد كه در حُسن صورت و درخشندگي منظر به مثابه پاره ماه بود، با آن گروه بدخواه و بي دين ، به كار جنگ پرداخت . ابن فضيل اَزْدي مَيْشوم ضربتي بر فرق آن مظلوم ، زد كه فرق او راشكافت و آن جوان از مركب به صورت ، روي زمين افتاد و فرياد يا عَمّاهُ برآورد. پس امام عليه السّلام مانند باز شكاري ، خود را به ميدان رسانيد و همچون شير خشمناك بر آن لعين بي باك ، حمله نمود و با شمشير، ضربتي بر اَّن ناپاك ، فرود آورد و آن وَلَدُالزّنا بازوي خود را سپر شمشير امام عليه السّلام نموده و دست نحس اش از مِرْفق قطع گرديد و آن لعين فرياد بلندي برآورد كه همه لشكر فرياد او را شنيدند. متن عربي : قالَ: وَانْجَلَتِ الْغَبْرَةُ، فَرَاءَيْتُ الْحُسَيْنَ عليه السّلام قائِما عَلي رَاءْسِ الْغُلامِ وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلِهِ، وَالْحُسَيْنُ عليه السّلام يَقُولُ: (بُعْدا لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ، وَمَنْ خَصَمَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيكَ جَدُّكَ(. ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّهِ عَلي عَمِّكَ اءَنْ تَدْعُوهُ فَلا يُجيبُكَ، اءَوْ يُجيبُكَ فَلا يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ، هذا يَوْمٌ وَاللّهِ كَثُرَ واتِرُهُ وَقَلَّ ناصِرُهُ(. ثُمَّ حَمَلَ الْغُلامَ عَلي صَدْرِهِ حَتّي اءَلْقاهُ بَيْنَ الْقَتْلي مِنْ اءَهْلِ بَيْتِهِ. قالَ الرّاوي : وَلَمّا رَاءَي الْحُسَيْنُ عليه السّلام مَصارِعَ فِتْيانِهِ وَاءَحِبَّتِهِ، عَزَمَ عَلي لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ، وَنادي : (هَلْ مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخافُ اللّهَ فينا؟ هَلْ مِنْ مُغيثٍ يَرْجُو اللّهَ بِإِغاثَتِنا؟ هَلْ مِنْ مُعينٍ يَرْجُو ما عِنْدَ اللّهِ في إِعانَتِنا؟(. فَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُ النِّساءِ بِالْعَويلِ، فَتَقَدَّمَ إِلي ترجمه : كوفيان بي دين بر امام مبين ، حمله آوردند تا آن لعين را از چنگال شير بيشه هيجا رها نمايند ولي آن ملعون پايمال سُمّ اسبان گرديد و روح نحس اش به جانب نيران دويد. راوي گويد: چون غبار فرو نشست ديدم كه حسين عليه السّلام بر بالاي سر آن جوان ايستاده و او پاهاي خود را بر زمين مي ماليد و امام مي فرمود: از رحمت خدا دور باشند آن گروهي كه تو را كشتند و آنان كه در روز قيامت جدّ و پدر تو با ايشان دشمني خواهند نمود. سپس فرمود: به خدا قسم ! گران است بر عموي تو كه او را بخواني و او نتواند تو را جواب دهد و هرگاه بخواهد جواب دهد ديگر دير شده و فايده اي نبخشد. به خدا قسم كه امروز آن روزي است كه خون ريزي در آن بسيار و فرياد رسي ، اندك است . سپس حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام جنازه آن جوان را بر سينه خود گرفت و در ميان شهداي بني هاشم بر روي زمين قرار داد. راوي گويد: چون امام مظلومان قتلگاه جوانان و دوستان خود را مشاهده فرمود كه همه بر روي خاك افتاده اند و جان به جان آفرين سپرده اند تصميم عزم فرمود كه با نفس نفيس با گروه بد نهاد، جهاد نمايد و نداي بي كسي در داد كه آيا كسي هست كه از حرم رسول پروردگار عالميان ، دفع شرّ ياغيان و ظالمان نمايد؟ آيا خداپرستي هست كه در ياري ما اهل بيت از خداي متعال بترسد و ما را تنها نگذارد؟ آيا فريادرسي هست ك به فريادرسي ما اميد لقاي پروردگار را داشته باشد؟ آيا اعانت كننده اي هست كه به واسطه ياري ما، به ما متن عربي : بابِ الْخَيْمَةِ وَقالَ لِزَيْنَبَ: (ناوِليني وَلَدِي الصَّغير حَتّي اءُوَدِّعَهُ(. فَاءَخَذَهُ وَاءَوْمَاءَ إِلَيْهِ لِيُقَبِّلَهُ، فَرَماهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْكاهِلِ بِسَهْمٍ، فَوَقَعَ في نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ. فَقالَ لِزَيْنَبَ: (خُذيهِ(. ثُمَّ تَلْقَي الدَّمَ بِكَفَّيْهِ حَتّي إِمْتَلاََتا، وَرَمي بِالدَّمِ نَحْوَ السَّماءِ وَقالَ: (هَوِّنْ عَلَيَّ ما نَزَلَ بي ، إِنَّهُ بِعَيْنِ اللّهِ(. قالَ الْباقِرُ عليه السّلام : (فَلَمْ يَسْقُطْ مِنْ ذلِكَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَي الاَْرْضِ!(. قالَ الرّاوي : وَاشْتَدَّ الْعَطَشُ بِالْحُسَيْنِ عليه السّلام ، فَرَكَبَ الْمُسَنّاةُ يُرِيدُ الْفُراتَ، وَالْعَبّاسُ اءَخُوهُ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَاعْتَرَضَتْهُما خَيْلُ ابْنُ سَعْدٍ. فَرَمي رَجُلٌ مِنْ بَنِي دَارِمِ الْحُسَيْنَ عليه السّلام بِسَهْمٍ فَاءَثْبَتَهُ في حَنَكِهِ الشَّريفِ. فَانْتَزَعَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِ السَّهْمَ وَبَسَطَ يَدَيْهِ تَحْتَ حَنَكِهِ حَتّي امْتَلاََتْ ر احَتاهُ مِنَ الدَّمِ، ثُمَّ رَمي بِهِ وَقالَ: ترجمه : اميدوار شود به ثوابها و اجري كه در نزد خداي تعالي موجود است ؟ شهادت حضرت علي اصغر پس زنان حرم و دختران محترم رسول اكرم صداها به ناله و گريه بلند نمودند. آن حضرت با دل پر از حسرت ، به سوي خيمه رجعت نمود و زينب خاتون عليهاالسّلام را فرمود كه فرزند دلبند صغير مرا بياور تا با او وداع نمايم و چون او را آورد، امام مظلوم طفل معصوم را گرفت و همين كه خواست از راه راءفت و كمال مرحمت خم شده او را ببوسد، حرمله بن كاهل اسدي پليد - لَعَنَهُ اللّهُ - از خدا حيا ننمود تيري به جانب آن نوگل بوستان احمدي انداخت كه تير به گلوي نازك آن طفل معصوم اصابت نمود به طوري كه گويا گلو را ذبح نمايند، گوش تا گوش پاره نمود. پس آن حضرت با كمال غم و حسرت ، به زينب خاتون ، فرمود: اين طفل را بگير؛ پس امام عليه السّلام هر دو دست را در زير گلوي طفل گرفت چون پر از خون شد به سوي آسمان پاشيد، آنگاه فرمود: آنچه كه بر من اين مصائب را آسان مي نمايد آن است كه اين مصيبت بزرگ در حضور پروردگار عادل نازل مي گردد. امام باقر عليه السّلام فرمود: از آن خون طفل معصوم كه امام عليه السّلام به آسمان پاشيد، حتي يك قطره هم روي زمين نيفتاد! راوي گويد: تشنگي بر امام شهيد به غايت شديد گرديد، آنحضرت خود را به بلندي مُشْرف بر فرات رساند تا داخل فرات گردد، در آن حال برادر آن امام ناس جناب ابوالفضل العباس ، در پيش روي آنحضرت حركت مي كرد. در اين هنگام لشكر ابن سعد تبهكار سر راه بر فرزند احمد مختار، گرفتند متن عربي : (اءَللّهُمَّ إِنّي اءَشْكُو إِلَيْكَ ما يَفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ(. ثُمَّ اقْتَطَعُوا الْعَبّاسَ عَنْهُ، وَاءَحاطُوا بِهِ مِنْ كُلِّ جانِبٍ وَمَكانٍ، حِتّي قَتَلُوهُ قَدَّسَ اللّهُ رُوحَهُ، فَبَكَي الْحُسَيْنُ عليه السّلام بُكاءً شَديدا، وَفي ذلِكَ يَقُولُ الشّاعِرُ: اءَحَقُّ النّاسِ اءَنْ يُبْكي عَلَيْهِ فَتي اءَبْكَي الْحُسَيْنَ بِكَرْبَلاءِ اءَخُوهُ وَابْنُ والِدِهِ عَلِيٍّ اءَبُو الْفَضْلِ الْمُضَرَّجُ بِالدِّماءِ وَمَنْ واساهُ لا يَثْنيهِ شَيْءٌ وَجادَلَهُ عَلي عَطَشٍ بِماءٍ قالَ الرّاوي : ثُمَّ اءَنَّ الْحُسَيْنَ عليه السّلام دَعَا النّاسَ إِلَي الْبِرازِ، فَلَمْ يَزَلْ يَقْتُلُ كُلَّ مَنْ بَرَزَ إِلَيْهِ، حَتّي قَتَلَ مَقْتَلَةً عَظيمَةً، وَهُوَ في ذلِكَ يَقُولُ: اءلْقَتْلُ اءَوْلي مِنْ رُكُوبِ الْعارِ وَالعارُ اولي من دُخُولِ النارِ( ترجمه : مردي از قبيله (بني دارم ( تيري به جانب جناب سيّدالشهداء عليه السّلام انداخت كه آن تير در زير چانه شريف آن شهيد راه دين حنيف محكم بنشست . پس تير رابيرون كشيد و هر دو دست مبارك را در زير چانه مجروح نگاه داشت و چون پر از خون شد، به سوي آسمان انداخت و اين مناجات را به درگاه قاضي الحاجات ، مَرْهَم دل مجروح ساخت كه الها! به سوي تو شكايت مي آورم از آنچه از ظلم و ستم نسبت به فرزند دختر پيغمبرت به جا مي آورند. شهادت حضرت عباس عليه السّلام پس از آن ، شجاع محكم اساس برادرش عبّاس را از او جدا نمودند كه آن روباهان در ميان آن دو فرزند اسداللّه الغالب ، حايل شدند و از هر جانب بر دور جناب ابوالفضل عليه السّلام گردآمدند و ايشان را احاطه نمودند تا آنكه آن كافران غدّار فرزند حيدر كرّار، عباس نامدار را مقتول و قرة العين بتول را در مصيبت برادر، ملول نمودند. امام حسين عليه السّلام در شهادت برادر با جان برابر خود، دُرّهاي سيلاب اشك چو رود جيحون از ديده بيرون ريخت ، و گريه شديد در عزاي آن مظلوم وحيد، نمود.(20) راوي گويد: امام عليه السّلام پس از شهادت برادر گرامي ، آن منافقان را به ميدان جدال و قتال طلبيد و هر كس از آن روباه صفتان اَشرار در مقابل فرزند اسداللّه حيدر كَرّار، مي آمد، امام اَبرار به ضربت شمشير آتشبار، او را به بِئْسَ القرار، مي فرستاد تا آنكه از اجساد پليد آن كُفّار، مقتول عظيمي در ميدان جنگ فراهم آمد ودر آن حال حضرت بدين مقال گويابود: (اَلْمَوْتُ...((21) متن عربي : قالَ بَعْضُ الرُّواةِ: وَاللّهِ ما رَاءَيْتُ مَكْثُورا قَطُّ قَدْ قُتِلَ وُلْدُهُ وَاءَهْلُ بَيْتِهِ وَاءَصْحابُهُ اءَرْبَطَ جَاءْشا مِنْهُ، وَإِنَّ الرِّجالَ كانَتْ لَتَشِدُّ عَلَيْهِ فَيَشِدُ عَلَيْها بِسَيْفِةِ فَتَنْكَشِفُ عَنْهُ انْكِشافَ الْمِعْزي اذا شَدَّ فيهَا الذَّئْبُ. وَلَقَدْ كانَ يَحْمِلُ فيْهِمْ، وَ قَدْ تَكَمَّلُوا ثَلاثينَ اءَلْفا، فَيُهْزَمُونَ بَيْنَ يَدَيْهِ كَاءَنَّهُمُ الْجَرادُ الْمُنْتَشِرُ، ثُمَّ يَرْجِعُ إِلي مَرْكَزِهِ وَ هُوَ يَقُولُ: (لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِااللّهِ الْعَلِي الْعَظيمِ(. قالَ الرّاوي : وَلَمْ يَزَلْ عَلَيْهِالْسلام يُقاتِلُهُمْ حَتّي حالُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ رَحْلِهِ. فَصاحَ بِهِمْ: (وَيْحَكُمْ يا شيعزةَ آل اءبي سُفْيانَ، إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينُ وَُكْنُتْم لا تَخافُونَ الْمَعادِ فَكُونُوا اءحْرارا في دُنْياكُمْ هذِهِ وَ ارْجِعُوا إِلي اءَحْسابِكُمْ إِنْ كُنتُمْ عَرَبا كَما تَزْعُمُونَ(. ترجمه : خلاصه ، بعضي از راويان اخبار در بيان شجاعت آن فرزند حيدر كرار، تعجب خود را چنين اظهار نموده اند كه به خدا سوگند، هرگز نديدم كسي را كه دچار لشكر بسيار گرديده و دشمنان بي شمار او را در ميان احاطه نموده باشند با آنكه فرزندان و اهل بيت و اصحاب او شربت مرگ نوشيده و به دست دشمنن مقتول گرديده باشند كه قوي دل تر باشد از حسين بن علي عليه السلام . در اين حال بود كه مردان كارزار بر آن جناب حمله آوردند، پس آن حضرت نيز با شمشير تيز به آنها حمله نمود، چنان حمله اي كه از ضربت شمشير آتشبارش بر روي هم مي ريختند و صف ها را مي شكافتند مانند آنكه گرگي بي باك در ميان گله بزها، به خشمناكي در افتد و حمله بر آن منافقان سنگدل ، آورد هنگامي كه سي هزار نامرد به عدد كامل بودند از پيش روي آن حضرت ، مانند انبوه ملخ ها فرار را بر قرار اختيار مي نمودند. سپس آن امام بي يار در مركز خونين قرار گرفت و فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله (. امام ع همچنان با آنها جنگيد تا آنكه لشكر شيطان حايل گرديد در ميان آن حضرت و حرم مطهر رسول پروردگار عالميان و نزديك به خيمه ها و سراپرده ها رسيدند، پس آن معدن غيرت الله ، فرياد بر گروه دين تباه ، زد كه : (ويحكم ...(؛ اي پيروان آل ابوسفيان ! اگر شما ر دين نيست و از عذاب روز قيامت ترس نداريد، پس در دنيا خود از جمله آزاد مردان باشيد. و رجوع به حسب هاي خود نماييد چنانكه گمان داريد اگر شما از عرب هستيد. متن عربي : قالَ فَناداهُ شِمْرُ: ما تَقُولُ يَابْنَ فاطِمَةَ قالَ: (اءَقُولُ: اءَنَا الَّذي اءُقاتِلُكُمْ وَ تُقاتِلُونَني وَ النَّساءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحُ فَاْمنَعُوا عُتاتَكُمْ وَ جُهّالَكُمْ وَ طُغاتَكُمْ مِنَ التَّعَرُّضِ لِحَرَمي ما دُمْتُ حَيّا( فَقالَ شِمْرُ: لَعنَة اللّه لَكَ ذلِكَ يَابْنَ فاطِمَةَ وَ قَصَدُوهُ بِالْحَرْبِ فَجَعَلَ يَحْمِلُ عَلَيْهِمْ وَ يَحْمِلُونَ عَلَيْهِ، وَ هُوَ مَعَ ذلِكَ يَطْلُبُ شَرْبَةً مِنْ ماءٍ فَلا يَجِدْي حَتّي أَصابَهُ اثْنَتانِ وَ سَبْعُونَ جِراحَةً فَوَقَفَ يَسْتَر يحُ ساعَةً وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتالِ فَبَيْنَما هُوَ واقِفُ إِذْ أَتاهُ حَجَرُ، فَوَقَعَ عَلي جَبْهَتِهِ فَأَخَذَ الثَّوْبَ لِيَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ فَأَتاهُ سَهْمُ مَسْمُومُ لَهُ ثَلاثَ شُعَبٍ فَوَقَعَ عَلي قَلْبِهِ، فَقالَ عَلَيهِالْسلام : (بِسْمِ اللّه وَ بِاللَّهِ وَ عَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ ص ( ثُمَّ رَفَعَ رَأُسَهُ اِ لَي السَّماءِ وَ قالَ: (اءَللّهُمَّ إِنَّك ز تَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقْتُلُوَن رَجُلاً لَيْسَ عَلي وَجْهِ الاْ رْضِ إِبْنُ بِنْتِ نَبِي غَيْرُهُ( ثُمَّ أَخَذَ السَّهْمَ، فَأَخْرَجَهُ مِنُ وَراءِ ظَهْرِهِ، فَانْبَعَثَ الدَّمُ كَأَنَّهُ ميزابُ، فَضَعُفَ عَنِ الْقِتالِ وَ وَقَفَ، ترجمه : راوي گويد: شمر پليد فرياد زد كه اي فرزند فاطمه زهرا عليه السّلام چه مي گويي ؟ امام عليه السّلام فرمود: مي گويم من با شما جنگ دارم و شما با من جنگ داريد و زنان را گناهي نيست ، پس اين سر كشان و جاهلان و ياغيان خود را نگذاريد متعرض حرم من شوند مادامي كه من در حال حياتم شمر گفت : اين حاجت تو رواست اي پسر فاطمه ! پس آن جماعت بي دين همگي قصد امام مبين نمودند و آن فرزند اسدالله حمله برگروه اشقيا، نمود و آنان حمله به سوي آن مظلوم آوردند و در اين حال تقاضاي شربتي از آب از آن بي دينان بي باك نمود ولي ايده اي نبخشيد تا آنكه هفتاد و دو زخم بر بدن شريفش وارد گرديد. امام عليه السّلام ساعتي بايستاد كه استراحت نمايد و از صدمه قتال ، ضعف بر جنابش مستولي شده بود پس در همان حال كه آن حضرت ايستاده بود، سنگي از جانب دشمنان بر پيشاني مباركش اصابت نمود و خون جاري گشت ، امام جامع خود را گرفت كه خون را از پيشاني شريف پاك نمايد تيري سه شعبه به جانب حضرت آمد و آن تير بر قلبش كه مخزن علم الهي بود نشست ! حضرت فرمود: (بسم الله ...( سپس مبارك به سوي آسمان بلند نمود و گفت : خداوندا! تو مي داني كه اين گروه مي كشند آن كسي را كه نيست بر روي زمين فرزند دختر پيغمبري به غير او. پس آن تير را گرفت و از پشت سر بيرون كشيد و خون مانند ناودان از جاي آن جاري شد و آن جناب را توانايي بر قتال نمانده بود و از كثرت متن عربي : فَكُلّما أَتاهُ رَجُلُ انْصَرَفَ عَنْهُ، كَراهيةً أَنْ يَلْقَي اللّه بِدَمِهِ حَتّي جاءَهُ رَجُلُ مِنْ كِنْدَةَ يُقالُ لَهُ مالِكُ بْنُ الَّنسْرِ- لَعَنَهُ اللّهُ، فَشَتَمَ الْحُسَيْنَ ع وَ ضَرَبَهُ عَلي رأُسِهِ الشَّريفِ بِالسَّيْفِ، فَقَطَعَ اْلبُرْنُسَ وَ وَصَل ز السَّيْفُ إِلي رَأْسِهِ وَ امْتَلاَ الْبُرْنُسُ دَماً. قالَ الرّاوي فَاسْتَدْعَي الْحُسَيْنُ ع بِخِرْقَةٍ فَشَدَّ بِها رَأْسَهُ، وَ اسْتَدْعَي بِقَلَنْسُوَةٍ فَلَبِسَها وَ اعْتَمَّ عَلَيْها فَلَبِثُوا هُنَيْئَةً ثُمَّ عادُوا إِلَيْهِ وَ أَحاُطوا بِهِ. فَخَرَجَ عَبْدُ اللّه بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلي ع - وَ هُوَ غُلامُ لَمْ يُراهِقْ مِنْ عِنْدِ النَّساءِ، فَشَدَّ حَتّي وَقَفَ إِلي جَنْبِ الْحُسَيْنِ ع ، فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ إِبْنَهُ عَلِي ع لِتَحْبِسَهُ، فَأَبي وَ امْتَنَعَ إِمْتِناعاً شَديداً وَ قالَ: وَ اللّهِ لا أُفارِقُ عَمّي ! فَأَهْوي (اءبَحْرُ) بْنُ كَعْبٍ وَ قيلَ: حَرْمَلَةُ بْنُ الْكأ هِلِ - إِلَي الْحُسَيْنِ ع بِالسَّيْفِ. فَقالَ لَهُ الْغُلامُ: وَيْلَكَ يَابْنَ الْخبيثَةِ أَتَقْتُلُ عَمّي ؟! ترجمه : زخمها و جراحات ، ضعيف و ناتوان گشته بود لذا قدرت جنگيدن را نداشت و هر كس نزديك ايشان مي آمد براي اينكه مبادا در قيامت با خدا ملاقات نمايد در حالي كه خون آن مظلوم برگردنش باشد، باز مي گشت و از آنجا دور مي شد تا آنكه مردي از طايفه (كنده ( آمد كه نام نحسش مالك بن يسر بود آن زنازاده چند ناسزا به زبان بريده جاري كرد و ضربت شمشير بر سر مباركش فرود آورد كه عمامه امام شكافته شد و عمامه اش از خون لبريز گشت . شهادت عبدالله بن حسن عليه السّلام راوي گويد: امام عليه السّلام از اهل حرم دستمالي را طلب فرمود و سر مبارك را با آن محكم بست و كلاهي طلبيد كه عرب آن را (قلنسوه ( مي نامند و آن را هم بر فرق همايون نهاد و عمامه را بر روي آن پيچيد و ملبس به آن گرديد و بار ديگر عزم ميدان نمود پس لشكر اندكي درنگ نمود، باز آن بي دينان بي شرم رجوع كردند و حضرت امام را احاطه نمودند و عبدالله فرزند امام حسن عليه السّلام كه طفلي نا بالغ بود از نزد زنان و از حرم امام انس و جان ، بيرون آمد و مي دويد تا در كنار عموي بزرگوار خود حسين مظلوم بايستاد زينب خود را به او رسانيد و خواست كه او را به سوي حرم باز گرداند ولي آن طفل امتناع شديد نمود و گفت : به خدا قسم ! هرگز از عموي خويش جدايي اختيار نمي كنم و از او تنها نمي گذارم ! در اين هنگام ، (بحربن كعب ( يا بنابر قول ديگر (حرملة بن كاهل ( همين كه خواست شمشير بر امام عليه السّلام فرود آورد، عبدالله خطاب به او گفت : واي بر تو! اي زنازاده بي حيا! متن عربي : فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ، فَاتَّقاها الْغُلامُ بِيَدِهِ، فَاءَطَنَّها الَي الْجِلْدِ فَاذا هِيمُعَلَّقَةُ. فَنادَي الْغُلامُ: يا عَمّاهُ! فَاءَخَذَهُ الْحُسَيْنُ ع فَضَمَّهُ الَيهِ وَ قالَ: (يَابْنَ اءخي ، اصْبِرْ عَلي ما نَزَلَ بِكَ وَاحْتَسِبْ في ذلِكَ الْخَيْرَ، فَانَّ اللّهَ يُلْحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ.( قالَ: فَرَماهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْكاهِلِ بِسَهْمٍ، فَذَبَحَهُ وَ هُوَ في حِجْرِ عَمَّهِ الْحُسَيْنِ ع . ثُمَّ انَّ شِمْرَ بْنِ ذِي الْجَوْشَنِ حَمَلَ عَلي فُسْطاطِ الحُسَيْنِ فَطَعَنَهُ بِالرُّمْحِ، ثُمَّ قالَ: عَلَيَّ بِالنّارِ اُحْرِقُهُ عَلي مَنْ فيهِ. فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ ع : (يَابْنَ ذِي الْجَوْشَنِ، اءَنْتَ الدّاعي بِالنّارِ لِتُحْرِقُ عَلي اءَهْلي ، اءحْرَقَكَ اللّهُ بِالنّارِ(. وَ جاءَ شَبَثُ فَوَبَّخَهُ، فَاسْتَحيي وَانْصَرَفَ. قالَ الرّاوي : وَ قالَ الْحُسَيْنُ ع : ايتُوني بِثِوْبٍ لا يُرْغَبُ فيهِ اءجْعَلُهُ تَحْتَ ثيابي ، لِئَلا اءُجَرَّدَ مِنْهُ(. فَاءتِي بِتُبّانٍ، فَقالَ: (لا، ذاكَ لِباسُ مَنْ ضُرِبَتْ ترجمه : تو مي خواهي عمويم رابه قتل رساني ولي آن ولدالزنا بي حيا، از خدا و رسول پروا ننمود و شمشير را فرود آورد و آن كودك دستش را در پيش شمشير سپر ساخت و دستش به پوست آويخت و فرياد وا امام بر آورد. حضرت امام او را گرفت و بر سينه خود چسانيد و فرمود: اي فرزند برادر! بر اين مصيبت شكيبايي نما و آن را در نزد خداي عزوجل به خير و ثواب احتساب دار كه خدا تو را به پدر گرامي ات ملحق خواهد فرمود: راوي گويد: در اين اثناء حرمله كاهل حرام زاده تيري به جانب آن امام زاده معصوم انداخت كه آن تير گلوي آن يتيم را كه در آغوش عموي بزرگوارش بود، بريد و او جان بر جان آفرين تسليم نمود پس از آن شمر پليد به خيمه هاي حرم مطهر حمله نمود نيزه خود را به خيمه ها فرو برد و گفت : آتش بياوريد تا خيمه ها را با هر كس كه در آن است به شعله آتش سوزانم آن معدن غيرت الله ، حضرت امام فرمود: اي پسر ذي الجوشن ! ايا تو مي گويي آتش آورند كه خيمه ها را بر سر اهل بيت من بسوزاني ، خدا تو را به آتش دوزخ بسوزاند. در اين هنگام (شبث ( پليد آمد و آن شمر عنيد را از اين كار سرزنش نمود كه آن سگ بي حيا اظهار شرم نموده بر گشت . راوي گويد: امام به اهل بيت خود فرمود: جامه كهنه اي براي من بياوريد كه كسي در آن رغبت نكند، مي خواهم آن جامه را در زير لباسهايم بپوشم تا اينكه دشمنان بدنم را برهنه نسازند. متن عربي : عَلَيْهِ الذِّلَّةُ(. فَاءَخَذَ ثْوبا خَلِقا، فَخَرَقَهُ وَ جَعَلَهُ تُحْتَ ثِيابِهِ، فَلَمّا قُتِلَ ع جَرَّدُوهُ مِنْهُ عليه السلام . ثُمَّ اسْتَدعي ع بِسَراويلَ مِنْ حَبَرَةٍ، فَفَرَزَها وَ لَبَسَها، وَ اِنَّما فَرَزَها لِئَلا يَسْلُبَها، فَلَما قُتِلَ سَلَبَها بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ - لعنه الله - وَ تَرَكَ الْحُسَيْنَ ع مُجَرَّدا، فَكانَتْ يَدا بَحْرٍ بَعْدَ ذلِكَ تَيْبَسانِ فِي الصَّيْفِ كَاءَنَهُما عُودانِ يابِسانِ وَ تَتَرَطّبانِ فِي الشِّتاءِ فَتَنْضَحانِ قَيْحا وَ دَما الي اءَنْ اءَهْلَكَهُ اللّهُ تعالي . قالَ: وَ لَمّا اءُثْخِنَ الْحُسَيْنُ ع بِالْجِراحِ، وَ بَقِيَ كَالْقُنْفُذِ، طَعَنَهُ صالِحُ بْنُ وَهَبِ الْمُزَني عَلي خاصِرَتِهِ طَعْنَةً، فَسَقَطَ الْحُسَيْنُ ع عَنْ فَرَسِهِ الَي الاءرْضِ عَلي خَدِّهِ الاءيْمَنِ. ثُمَّ قامَ صلوات الله عليه . قالَ الرّاوي : ترجمه : پس چنين جامه اي آوردند كه عرب آن را (تبان ( مي گويند امام حسين عليه السّلام آن لباس را نپذيرفت و فرمود: نمي خواهم ، اين لباس كسي است كه داغ ذلت و خواري به او زده شده باشد سپس جامه كهنه اي آوردند امام عليه السّلام آن را پاره نمود و در زير جامه هاي خود پوشيد و علت پاره كردن آن لباس اين بود تا آن را از بدن شريف آن جناب بيرون نياورند و چون به درجه شهادت رسيد، آن را از بدن شريفش بيرون آوردند سپس آن حضرت لباسي كه نام آن در ميان عربا معروف به (سراويل ( است و از جنس حبره بود، طلب داشت و آن را پاره نمود و بر تن خود پوشيد و علت پاره كردن آن لباس ، اين بود تا آن را از بدن آن جناب بيرون نياوردند ولي وقتي شهيد شد، (بحربن كعب ( آن جامع را به غارت در ربود و امام عليه السّلام را برهنه از آن لباس رها كرد و از اعجاز آن حضرت اين بود كه دستهاي نحس بحر بن كعب ولدالزنا در فصل تابستان مانند دو چوب ، خشك مي گرديد و در زمستان چنان تر مي بود كه خون و چرك از آنها جاري مي شد و به همين درد مبتلا بود تا اينكه جان به مالك دوزخ سپرد. راوي گويد: چون حضرت امام در اثر زخمها و جراحات بسيار كه در بدن مباركش وارد گرديده بود ضعف و سستي بر حضرتش مستولي شد و از اثر اصابت تيرهاي بسيار بر بدنش ، مانند خارپشت به نظر مي آمد در اين موقع ، صالح بن و هب مري (يا مزني ) بي دين با نيزه بر تهيگاه امام مبين زد كه آن مظلوم از بالاي اسب بر زمين افتاد و بر گونه راست متن عربي : وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ مِنْ بابِ الْفُسْطاطِ وَ هِي تُنادي : وا اءَخاهُ، وا سَيّداهُ، وا اءَهْلَ بَيْتاهُ، لَيْتَ السَّماءَ اُطْبِقَتْ عَلَي الارْضِ، وَ لَيْتَ الجِبالَ تَدَكْدَكَتْ عَلَي السَّهْلِ. قالَ: وَصاحَ شِمْرُ بِاءَصْحابِهِ: ما تَنْتَظِرونَ بِالرَّجُلِ. قالَ: فَحَمَلُوا عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ جانِبٍ. فَضَرَبَهُ زُرْعَةُ بْنُ شَريكٍ عَلي كَتِفِهِ الْيُسري ، فَضَرَبَ الْحُسَيْنُ ع زُرْعَةَ فَصَرَعَهُ. وَ ضَرَبَهُ آخَرُ عَلي عاتِقِهِ المُقَدَّسِ بِالسَّيْفِ ضَرْبَةً كَبا ع بِها عَلي وَجْهِهِ، وَ كانَ قَدْ اءَعيي ، فَجَعَلَ يَنُوءُ وَ يَكُبُّ. فَطَعَنَهُ سِنانُ بْنُ اءَنَسٍ النَّخَعي في تَرْقُوَتِهِ. ثُمَّ انْتَزَعَ الرُّمْحَ فَطَعَنَهُ في بَواني صَدرِهِ. ثُمَّ رَماهُ سِنانُ اءَيْضا بِسَهْمٍ، فَوَقَعَ السَّهْمُ في نَحْرِهِ. ترجمه : صورت بر روي خاك كربلا قرار گرفت . درباره آن غيرت الله از روي خاك برخاست و جون كوه استوار بايستاد رواي گويد: علياي مكرمه زينب خاتون عليه السّلام در آن حال از خيمه هاي حرم بيرون دويد در حالتي كه ندا مي داد: اي واي برادرم ، واي سيد و سرورم واي اهل بيتم ! اي كاش آسمان بر زمين مي افتاد و كوهها بر روي سطح زمين ريزريز مي گرديد رواي گويد: شمر پليد به آن گمراهان عنيد صيحه كشيد كه در حق اين مرد چه انتظار داريد، چرا كارش را تمام نمي كنيد؟ در اين هنگام يك مرتبه گروه بي دين از هر طف بر امام تشنه جگر، حمله ور گرديدند و او را محاصره نمودند (زرعت بن شريك ( مشرك ، ضربتي بر شانه مبارك امام عليه السّلام زد و حضرت سيدالشهدا نيز ضربتي بر او زد و او را بر روي زمين انداخت و به جهنم و اصل گرداند. والدلزناي ديگر، ضربت شمشيري بر دوش مقدس آن حضرت آشنا نمود كه از صدمه شمشير آن زبده سر، حضرت اباعبدالله عليه السّلام آن آسمان وقار، به روي خود كه بر آينه انوار جمال پروردگار بود بر زمين افتاد و در چنين احوال آن مطهر جلال ايزد متعال ، از حال رفته و خسته و ضعيف گرديده بود و گاهي بر مي خاست و زماني مي نشست ؛ در اين هنگام سنا، بن انس بي دين ، نيزه بر چنبره گردن آن سر فراز ملك يقين ، شهسوار ميدان شهادت و نور چشم حضرت رسالت ، آشنا نمود به همين مقدار اكتفا ننمود، بار ديگر نيزه را بيرون كشيد و بر استخوان هاي سينه اش كه متن عربي : فَسَقَطَ ع ، وَ جَلَسَ قاعِدا. فَنَزَعَ السَّهْمَ مِنْ نَحْرِهِ، وَ قَرَنَ كَفَّيْهِ جَميعا. وَ كُلَّمَا امْتَلاَ تا مِنْ دِمائِهِ خَضَبَ بِها رَاْ سَهُ وَ لِحْيَتَهُ وَ هُوَ يَقُولُ: (هَكذا اَ لْقَي اللّه مُخَضَّبا بِدَمي مَغْصُوبا عَلَي حَقَّي ( فَقالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ - لَعَنَهُ اللّهُ - لِرَجُلٍ عَنْ يَمينِهِ: إِنْزَلْ وَ يْحَكَ إِلَي الْحُسَيْنِ ع فَأَرِحَهُ. فَبَدَرَ إِلَيْهِ خَوْلِي بْنُ أَنَسٍ النَّخَعَي - لَعَنَهُ اللّهُ - فَضَرَبَهُ بِالسّيْفِ في حَلْقِهِ الشَّريفِ وَ هُوَ يَقُولُ: وَ اللّهِ إِنّي لاَ جْتَزُّ رَأْسَكَ وَ أَعْلَمُ أَنَّكَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ ص وَ خَيْرُ النّاسِ أَبا وَ أُمّا!!! ثُمَّ اجْتَزَّ رَاْ سَهُ صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ في ذلِكَ يَقُولُ الشّاعِرُ: ترجمه : صندوق علوم لدني بود فرو برد سپس اشقي الاولين و الاخرين ، سنان مشرك لعين ، آن نقطه دايره بلا را نشان تير جفا نمود و آن تير بلا بر گلوي آن زيب سينه و آغوش سيد دو سرا، وارد آمد و از صدمه آن ، گوشواره عرش رب الارباب بر فرش تراب قرار گفت . باز از غايت غيرت و مردانگي برخاست و بر روي زمين نشست و آن تير را از گلو بيرون كشيد و هر دو دستش را در زير گلوي مبارك مي گرفت و چون پر از خون مي گرديد بر سر و محاسن شريف مي ماليد و مي فرمود: كه به همين حال خدا را ملاقات مي نمايم كه به خون خود آغشته و حق مرا غصب نموده باشند پس عمربن سعد نحس لعين به خبيثي كه در طرف يمين او بود، گفت : واي بر تو! از مركب فرود آي و حسين را راحت كن راوي گويد: خولي بن يزيد اصبحي سرعت نمود كه سر مطهر امام عليه السّلام را از بدن جدا نمايد ولي لرزه بر بدن نحس نجسش افتاد و از آن فعل قبيح اجتناب نمود آنگاه سنان بن انس نخعي از اسب پياده شد و قصد قتل فرزند رسول و نور ديده زهراي بتول سلام الله عليها - را نمود، شمشير ظلم و جفا بر حلق خامس ال عبا، فرود آورد و به زبان بريده همي گفت : به خدا سوگند كه سر از بدنت جدا مي كنم و حال آنكه مي دانم تويي فرزند رسول الله صلي الله عليه واله و بهترين مردم از جهت پدر و مادر! پس آن شقي نا اميد از رحمت عام يزداني سر مقدس آن بنده خاص حضرت سبحاني را از بدن شريف جدا نمود.(22) خدا بر (سنان ( لعنت كنان و آنا فآنا عذابش را مضاعف متن عربي : فَأَي رَزِيَّةٍ عَدَلَتْ حُسَيْنا غَداةَ تُبيرُهُ كَفّا سِنانٍ وَ رَوي أَبُو طاهِرٍ مذحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الْبُرْسي في كِتابِهِ (مَعَالِمِ الدّينِ(، عَنِ الصّادِقِ ع قالَ: (لَمّا كانَ مِنْ أَمْرِ الْحُسَيْنِ ع ما كانَ، ضَجَّتِ الْمَلائِكَةُ إِلَي اللّهِ بِالْبُكاءِ وَ قالُوا: يا رَبَّ هذَا الْحُسَيْنُ صَفِيُّكَ وَ ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكَ قالَ: فَأَقامَ اللّهُ ظِلَّ الْقائِمِ ع وَ قالَ: بِهذا اءَنْتَقِمُ لِهذا( وَ رُوِي: أَنَّ سِنانا هذا أَخَذَهُ الْمُخْتارُ فَقَطَعَ أَنامِلَهُ أَنْمَلَةً أَنْمَلَةً ثذمَّ قَطَعَ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ وَ أَغْلي لَهُ قِدْرا فيها زَيْتُ وَ رَماةُ فيها وَ هُوَ يَضْطَرِبُ. قاَل الرّاوي : وَ ارْتَفَعَتْ فِي السَّماءِ في ذَلِكَ الْوَقْتِ غُبْرَةُ شدَيدَةُ سَوْداءُ مُظْلِمَةُ فيها ريحُ حَمْراءُ لا يُري فيها عَيْنُ وَ لا أَثرُ، حَتّي ظَنَّ الْقَوْمُ أَنَّ الْعَذابَ قَدْ جاءَهُمْ، ترجمه : گردانند. در مصيبت امام مظلومان و سرور شهيدان ، شاعر چنين گفته : (فاي رزية ...( يعني كدام مصيبت است كه با مصيبت امام حسين عليه السّلام برابري نمايد؛ مصيبت آن هنگام بود كه دست ظلم سنان بي دين سر از بدن مطهر آن حضرت ، جدا نمود ابوطاهر محمدبن حسن برسي در كتاب (معالم الدين ( ذكر نموده كه حضرت ابي عبدالله جعفر بن محمدالصادق عليه السّلام فرموده آن هنگام كه مصيبت عظماي شهادت حضرت سيدالشهداء عليه السّلام واقع گرديد، ملائكه به درگاه باري عزوجل سايه حضرت قائم - عجل الله فرجه - را اقامه نمود آن جناب را در حالتي كه ايستاده بود به فرشتگانش نشان داد و فرمود:به اين شخص انتقام خواهم كشيد از براي اين مقتول ! و در خبر وارد است كه همين سنان لعين را مختار بگرفت و بندبند انگشتانش را بريد و دستها و پاهايش را قطع نمود و ديگي از روغن زيتون براي هلاكت جان آن ملعون ، بجوشانيد و آن پليد را در ميان روغن انداخت و آن شقي در ميان ديگ به اظطراب بود تا به عذاب الهي واصل گرديد. راوي گويد: در آن ساعت كه حضرت سيدالشهداء عليه السّلام به درجه رفيع شهادت نائل آمد، گرد و غبار شديدي كه سياه و تاريك بود به آسمان برخاست و در آن ميان ، باد سرخي وزيدن گرفت كه چشم هيچ كس نمي توانست جايي را ببيند. لشكر متن عربي : فَلَبِثُوا كَذلِكَ ساعَةً، ثُمَّ انْجَلَتْ عَنْهُمْ. وَ رَوي هِلالُ بْنُ نافِعٍ قالَ: إِنّي لَواقِفُ مَعَ أَصْحابِ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ لَعَنَه اللّهِ إِذْ صَرَخَ صارِخُ: أَبْشِرْ أَيُّهَا اْلا ميرُ فَهذا شِمْرُ قَدْ قَتَلَ الْحُسَيْنَ ع . قالَ: فَخَرَجَتْ بَيْنَ الصَّفَّيْنِ، فَوَقَفْتُ عَلَيْهِ، فَإِنَّهُ ع لَيَجُودُ بِنَفْسِهِ، فَوَ اللّهِ ما رَأَيْتُ قَتيلا مُضَمَّخا بِدَمِهِ أَحْسَنَ مِنْهُ وَ لا أَنْوَرَ وَجْها، وَ لَقَدْ شَغَلَني نُورُ وَجْهِهِ وَ جَماُل هَيْاءَتِهِ عَنِ الْفِكْرَةِ في قَتْلِهِ. فَاسْتَسْقي في ترلْكَ الْحاِل ماءً فَسَمِعْتُ رَجُلا يَقُولُ لَهُ: وَ اللّه لا تَذوقُ الماءَ حَتي تَرِدَ الحامِيَةَ فَتَشْرَبَ مِنْ حَميمِها!! فَقالَ لَهُ الحُسَيْنُ عليه السلام : يا وَيْلَكَ! اءَنَا لا اءَرِدُ الحامِيَةَ وَ لا اءَشْرَبُ مِنْ حَميمِها، بَلْ اءَردُ عَلي جَدّي رَسُولِ اللّهِ ص وَ اءَسْكُنُ مَعَهُ في دارِهِ في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ، وَ اءَشْرَبُ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ، وَ اءَشْكُو اءلَيْهِ ما ارْتَكَبْتُمْ مِني وَ فَعَلْتُمْ بي (. ترجمه : دشمن گمان كرد كه عذاب خدا بر آنان نازل گرديده و ساعتي بر اين حال بودند تا آنكه غبار فرو نشست و اوضاع به حال اول برگشت . هلال بن نافع روايت كرده كه مي گفت : من با لشكر عمر سعد نحس ايستاده بودم كه شنيدم كسي را كه فرياد مي زند: ايها الامير! تو را بشارت باد كه اينكه شمر بن ذي الجوشن ، حسين را به قتل رسانيد. هلال گفت : من در ميان دو صف لشكر آمدم و بر بالاي سر آن جناب ايستادم در حالتي كه آن مظلوم مشغول جان دادن بود؛ به خدا سوگند كه هرگز نديده بودم هيچ كشته به خون خويش آغشته را كه در خوشرويي و نورانيت وجه ، بهتر از حسين عليه السّلام باشد و به تحقيق كه نور صورت و جمال هيئت او مرا از تفكر در كيفيت قتل آن جناب باز داشت و در آن حال خواهش جرعه آبي مي نمود، شنيدم كه كافري بي دين به آن سبط سيدالمرسلين عليه السّلام به زبان بريده اين گونه جسارت نمود كه به خدا آب نخواهي چشيد تا آنكه خود وارد دوزخ گردي و از آب گرم و سوزان جهنم بياشامي ! سپس من به گوش خود شنيدم كه حضرت امام عليه السّلام در جواب او فرمود: واي بر تو باد! من وارد بر دوزخ نمي شوم و از حميم دوزخ نمي آشامم بلكه به خدمت جد بزرگوارم و رسول عالي مقام خواهم رسيد و در خانه بهشتي كه از احمد مختار است با آن بزرگوار در منزلگاه صدق در نزد مليك مقتدر ساكن خواهم بود و از آبهاي بهشت كه خداي عزوجل در كتاب مجيد خود وصف فرمود كه گنديده و ناگوار نمي شود، خواهم آشاميد و به خدمتش متن عربي : قالَ: فَغَضِبُوا بِاءَجْمَعِهِمْ، حَتّي كَاءَنَّ اللّهَ لَمْ يَجْعَلْ في قَلْبِ اءَحَدٍ مِنْهُمْ مِنَ الرَّحْمَةِ شَيْئا، فَاجْتَزُّوا رَاءسَهُ وَ اءِنَّهُ لِيُكَلِّمُهُمْ، فَتَعَجَّبْتُ مِنْ قِلَّةِ رَحْمَتِهِمْ وَ قُلْتُ: وَ اللّهِ لا اءُجامِعُكُمْ عَلي اءَمْرٍ اءَبَدا. قال : ثُمَّ اءَقْبَلوا عَلي سَلَبِ الْحُسَيْنِ ع فَاءَخَذَ قَميصَهُ اءسْحاقُ بْنُ حَوْبَةَ الْحَضْرَمي ، فَلَبِسَهُ فَصارَ اءَبْرَص وَامْتَعَطَ شَعْرُهُ. وَ رُوِي: اءَنَّهُ وُجِدَ في قَميصِهِ مِاءَةُ وَ بِضْعَ عَشَرَةَ ما بَيْنَ رَمْيَةٍ وَ ضَرْبَةٍ وَ طَعْنَةٍ. قَالَ الصّادِقُ ع : وُجِدَ بِالحُسَيْنِ ع ثَلاثُ وَ ثَلاثُونَ طَعْنَةً وَ اءَرْبَعُ وَ ثَلاثُونَ ضَرْبَةً(. وَاءَخَذَ سَراويلَهُ بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ التَّيْمي - لَعَنَهُ اللّهُ - وَرُوِي: اءَنَّهُ صارَ زَمِنا مُقْعَدا مِنْ رِجْلَيْهِ. ترجمه : شكايت مي كنم از آنكه دست خود را به خون من آلوديد و از كردار زشت كه به جا آورديد هلال گفت : آن بدكيشان همگي آن چنان به خشم و طغيان آمدند كه گويا خداي عزوجل در قلب يكي از آن بي دينان رحم فرار نداده است ؛ پس سر مطهر نور ديده حيدر و پاره جگر پيغمبر را از بدن جدا نمودند در حالتي كه با ايشان به تكلم مشغول بود - لعنهم الله و خذلهم الله - پس من از بي رحمي آن گروه به شگفت آمدم و گفتم : به خدا سوگند كه من هرگز در هيچ امري با شما اتفاق نخواهم نمود راوي گويد: پس از آنكه آن گروه لعين ، سبط سيدالمرسلين عليه السّلام را به تيغ ظلم مقتول كردند و سر از بدن مطهر آن جناب جدا نمودند، لشكر شقاوت آثار و آن جماعت قساوت كردار روي آوردند براي غارت لباسها و السلحه امام مظلومان و سرور شهيدان ، پيراهن آن يوسف زندان محنت و ابتلاء را اسحاق بن حويه حضرمي پرجفا، ربود و آن را به قامت نارساي نحس خود پوشانيد و از اعجاز آن شهيد راه بي نياز، بدن نحس آن روسياه به مرض برص سفيد مبتلا شد، به قسمي كه جميع موهاي بدن آن بدبخت پليد فرو ريخت و در روايت است كه دو پيراهن آن عزيز مصر شهادت ، جاي زياده از يك صد و ده جراحت از زخم تير و نيزه و شمشير، يافتند امام جعفر صادق عليه السّلام فرمود: در جسد مطهر آن سرور جاي سي و سه طعنه نيزه و سي چهار ضربت شمشير يافتند. بحربن كعب تميمي بد نهاد، شلوار حضرت را به غارت برد و هم متن عربي : وَاءَخَذَ عِمامَتَهُ اءَخْنَسُ بْنُ مُرْثَدِ بْنِ عَلْقَمَةَ الْحَضْرَمي فَاعْتَمَّ بِها فَصارَ مَعْتذوها. وَ اءَخَذَ نَعْلَيْهِ الاسْوَدُ بْنُ خالِدٍ. وَ اءَخَذَ خاتَمَهُ بَجْدَلُ بْنُ سَليمٍ الْكَلْبي ، فَقَطَعَ اءِصْبَعَهُ ع مَعَ الْخاتَمِ. وَ هَذا اءَخَذَهُ الْمُخْتارُ فَقَطَعَ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ وَ تَرَكَهُ يَتَشَحَّطُ في دَمِهِ حِتي هَلَكَ. وَ اءَخَذَ قَطيفَةً لَهُ ع كانَتْ مِنْ خَزٍّ قَيْسُ بْنُ الاشْعَثِ. وَ اءَخَذَ دِرْعَهُ البَتْراءُ، عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَلَمّا قُتِلَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ وَهَبَهَا الْمُخْتارُ لابي عُمْرَةَ قاتِلِهِ. وَ اءَخَذَ سَيْفَهُ جُميعُ بْنُ الخَلِقِ الاودي . وَ قيلَ: رَجُلُ مِنْ بَني تَميمٍ يُقالُ لَهُ الاءَسْوَدُ بْنُ حَنْظَلَةَ. وَ في رِوايَةِ ابْنِ سَعْدٍ اءَنَّهُ: اءخذ سَيْفَهُ الْفَلافِسُ النَّهْشَلي . ترجمه : در روايت است كه آن كافر شرير از معجزه فرزند بشير و نذير، پاهاي نحسش فلج شد و خود نيز زمين گير گرديد عمامه آن سرور را كه رشك خورشيد انور بود ملعوني كه او را اخنس بن مرثد بن علقمه حضرمي ابتر مي گفتند از سر آن سرفراز منصب شهادت و فرزند ساقي كوثر برداشت و بعضي گفتند كه جابربن يزيد اودي ، عمامه امام را در بود و آن را بر سر خود پيچيد و از اثر ضياي آن عمامه مهر آسا، خفاش عقل و هوشش به ظلمتگاه عدم فرار نمود و آن ملعون ديوانه شد، نعلين بيضاي آن كليم طور سعادت را اسود بن خالد مردود بدتر از فرعون و نمرود، از پاي حضرت بربود. انگشتر سليمان ملك شهادت را به جدل بن سليم كلبي بيرون آورد و آن ظالم يهودي ، انگشت مبارك حضرت را - كه مدار عوالم امكان منوط به اشاره اراده حضرتش بود - با انگشتر قطع نمود! مختاربن ابي عبيده ، همين لعين را گرفته و دستها و پاهاي نحسش را بريد و آن سگ پليد در خون خود مي غلطيد تا روح جبينش تسليم مالك دوزخ شده هلاك گرديد - لعنه الله - قطيفه از خز كه با آن پرده دار حريم اسرار لدني بود، قيس بن اشعث ظالم جحود ربود. زره آن شير بيشه شجاعت را كه موسوم به (بتراء( بد، عمر سعد ابتر ببرد و چون آن سگ بدكردار به انتقام خون فرزند احمد مختار مقتول مختار گرديد، همان زره را به (ابي عمره ( قاتل آن لعين ، بخشيد. شمشير آن يكه تاز ميدان شفاعت را، (جميع بن خلق اودي ( شقاوت انباز، باز نمود و بعضي گفته اند كه متن عربي : وَ زادَ مُحَمَّدُ بْنُ زَكَرِيّا: اءَنَّهُ وَقَعَ بَعْدَ ذلِكَ اِلي بِنْتِ حَبيبٍ بْنِ بُدَيْلُ. وَ هذَا السَّيْفُ المَنْهُوبُ لَيْسَ بِذِي الْفقارِ، فَانَّ ذلِكَ كانَ مَذْخورا وَ مَصُونا مَعَ اءَمْثالِهِ مِنْ ذَخائِرِ النُبُوَّةِ وَ الامامَةِ، وَ قَدْ نَقَلَ الرُّواةُ تَصديقَ ما قُلْناهُ وَ صُورَةَ ما حَكَيْناهُ. قَالَ الرّاوي : وَ جاءَتْ جارِيَةُ مِنْ ناحِيَةِ خِيَمِ الْحُسَيْنِ ع . فَقَالَ لَها رَجُلُ: يا اءَمَةَ اللّهِ اِنَّ سَيِّدَكَ قُتِلَ. قالَتِ الْجارِيَةُ: فَاءَسْرَعْتُ الي سَيِّداتي وَ انا اَصيحُ، فَقُمْنَ في وَجْهي وَ صِحْنَ. قالَ: وَ تَسابَقَ الْقَوْمُ عَلي نَهْبِ بُيُوتِ آلِ الرَّسُولِ وَ قُرَّةِ عَيْنِ الْبَتُولِ، حَتي جَعَلُوا يَنْتَزِعُونَ مِلْحَفَةَ الْمَرْاءَةِ عَنْ ظَهْرِها، وَ خَرَجَ بَناتُ رَسُولِ اللّهِ ص وَ حَريمِهِ يَتَساعَدْنَ عَلَي الْبُكاءِ وَ يَنْدُبْنَ لِفِراقِ الحُماةِ وَالاحِبّاءِ. فَرَوي حُمَيْدُ بْنُ مُسْلِمٍ قالَ: رَاءَيْتُ امْرَاءَةً مِنْ بَني ترجمه : مردي از بني تميم كه نام آن روسياه (اسودبن حنظله ( دين تباه بود شمشير را از ميان فرزند صاحب ذوالفقار باز نمود و به روايت ابن بي سعد، شمشير را (فلافس نهشلي ( برداشت و محمد بن زكريا گفته كه عاقبت آن شمشير به دختر حبيب بن بديل رسيد. البته شايان ذكر است كه آن شمشيري كه از جناب سيدالشهداء - عليه الاف التحية والثناء - در كربلا به غارت رفت سواي ذوالفقار حيدر كرار است ؛ زيرا ذوالفقار با ساير ذخاير و ودايع نبوت و امامت در خدمت امام زمان عليه السّلام مصون و محفوظ است و تصديق اين مدعا و صورت ما حكيناه را راويان اخبار و آثار بيان نموده اند. راوي گويد: كنيزكي از ناحيه خيمه هاي حرم محترم امام حسين عليه السّلام بيرون آمد. مردي به او رسيد گفت : يا امة الله ! اقايت كشته شد! آن كنيزك گفت : من صيحه زنان به سرعت نزد خانم خود رفتم و اين خبر وحشتناك را به ايشان دادم پس همه زنان برخاستند و در مقابل من آغاز ناله و فرياد بر آوردند. راوي گويد: لشكر اشقيا، مسارعت در غارت اموال ال رسول و قرت العين بتول نمودند و كار غارت به جايي رسيد كه از سر زنها، چادر مي ربودند دختران آل رسول و حريم آن جناب به اتفاق هم به گريه و ناله مشغول شدند و گريه در فراق كسان و احبا و دوستان خود مي نمودند حميد بن مسلم گويد: ديدم زني از قبيله بكربن وائل كه با همسر خود در ميان اصحاب عمر سعد لعين بود، وقتي ديد كه متن عربي : بَكْرٍ بْنِ وائِلِ كانَتْ مَعَ زَوْجِها في اءَصْحابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ. فَلَمّا رَاءَتِ الْقَوْمَ قَدِ اقْتَحَمُوا عَلي نِسَاءِ الْحُسَيْنِ ع في فُسْطاطِهِنَّ وَ هُمْ يَسْلُبُونَهُنَّ، اءَخَذَتْ سَيْفا وَ اءَقْبَلَتْ نَحْوَ الفُسْطاطِ وَ قالَتْ: يا آلَ بَكْرٍ بْنِ وائِلٍ اءَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللّهِ؟! لا حُكْمَ الا للّهِ، يا لَثاراتِ رَسُولِ اللّهِ، فَاءَخَذَها زَوْجَها فَرَدَّها الي رَحْلِهِ. قَالَ الرّاوي : ثم اءُخْرَجوا النِّساءَ مِنَ الخَيْمَةِ وَاءشْعَلُوا فِيهَا النّارَ، فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٍ حافياتٍ باكياتٍ يَمْشينَ سَبايا في اءَسْرِ الذِّلَّةِ. وَ قُلْنَ: بِحَقِ اللّهِ الا ما مَرَرْتُمْ بِنا عَلي مَصْرَعِ الحُسَيْنِ، فَلَمّا نَظَرَ النِّسْوَةُ اِلي الْقَتْلي صِحْنَ وَ ضَرَبْنَ وُجُوهَهُنَّ. قالَ: فَوَ اللّهِ لا اءَنْسي زَيْنَبَ ابْنَةَ عَلِيٍّ وَ هِي تَنْدُبُ الْحُسَيْنَ ع وَ تُنادي بِصَوْتٍ حَزينٍ وَ قَلْبٍ كَئيبٍ: ترجمه : لشكريان بر سر زنان و حرم حسين عليه السّلام هجوم آورده اند و در خيمه ها داخل شده اند و به غارت اهل بيت مشغولند، شمشيري برداشته و به جانب خيمه ها شتافت و فرياد استغاثه بر آورد كه اي آل بكربن وائل ! آيا سزاوار است كه دختران رسول صلي الله عليه و اله را برهنه نمايند!؟ غيرت شما كجاست ؟! (لا حكم الا الله ، يالثارات رسول الله (!! شوهر اين زن او را گرفته و به خيمه اش برگردانيد. راوي گويد: پس از غارت خيمه ها طاهرات ، آن گروه شقاوت سمات ، زنان آل طاها را از خيمه ها بيرون نمودند و آتش ظلم و عدوان بر آن خيمه ها كه مهد امان و پناهگاه عالميان بود، بر افروختند و زنان با سر و پاي برهنه و غارت زده گريه كنان بيرون آمدند و در حالي كه با خواري به اسارت گرفته شده بودند مي گفتند: شما را به خدا قسم مي دهيم كه ما را بر قتلگاه حسين عليه السّلام بگذرانيد، دشمنان نيز اين تقاضا را قبول كردند و چون چشم زنان به آن شهيدان افتاد، فرياد صيحه بر آوردند و سيلي به صورت خود زدند راوي گويد: به خدا سوگند كه فراموش نمي كنم كه عليا مكرمه زينب خاتون عليه السّلام دختر علي مرتضي را كه بر حسين عليه السّلام ندبه مي نمود و به آواز حزين و قلبي غمگين صدا مي زد: اي خواجه كائنات كه پيوسته هد آيه ها و تحفه ها با درود نامحدود فرشتگان آسمان تقديم سده جلالت مي گردد، اينك اين حسين است كه به خون خود آغشته شده و اعضايش قطعه قطعه گرديده است و اينها دختران تو هستند كه اسير شده اند از اين ظلم
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف:
محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا