
يـازدهم محرمالحرام سال ۶۱ هجرى قمرى |
حرکت کاروان اسيران |
عـصـر روز عـاشـورا ابـن سـعـد سـر مـبارك سيد الشهدا را به خولى سپرد تا به عبيداللّه بن زياد برساند. عـمـر بـن سعد تا روز يازدهم محرم يعنى يك روز پس از شهادت امام حسين (ع) در كربلا ماند. روزيـازدهم كشته هاى لشكر كوفه را جمع آورى كردند, بر آنها نماز خواندند و آنها را دفن كردند, ولـى جـنـازه حسين (ع) و يارانش را در صحرا بدون غسل و كفن رها كردند و زنان و خواهران و دختران امام حسين (ع) را با خود به طرف كوفه بردند . |
محرمالحرام سال ۶۱ هجرى قمرى |
ورود قافله اسيران به كوفه و خطبه حضرت زينب (س) |
عمر بن سعد با بازماندگان امام حسين (ع) آماده رفتن شد، گليمها بر جهاز شتران انداخته و كاروانيان به هنگام ترك سرزمين كربلا با آن همه داغها، مصيبتها و خاطراتي كه از عزيزان خود به خاطر داشتند، آن سرزمين را ترك مي كردند.
هنگام ورود كاروان امام حسين (ع) به كوفه، هنگامي كه زنان كوفه با مشاهده اوضاع و احوال كاروانيان حسيني زاري مي كردند و مردان مي گريستند حضرت زينب (س) پس از حمد و ستايش پروردگار و درود بر رسول خدا (ص) خطاب به مردم كوفه فرمودند: اي مردم كوفه! اي جماعت نيرنگ و افسون و بيبهرهگان از غيرت و حميت! اشك چشمتان خشك مباد و نالههايتان آرام نگيرد، مثل شما مثل آن زني است كه تار و پود تافته خود را درهم ريزد و رشتههاي آن را از هم بگسلد، شما سوگندهايتان را دستآويز فساد و نابودي خود قرار داريد. |
محرمالحرام سال ۶۱ هجرى قمرى |
خطبه آتشين و بيداركننده امام سجاد(ع) در كوفه |
امام زينالعابدين (ع) پس از ورود به كوفه پس از حمدوثناي الهي و درود بر رسول خدا (ص) خطاب به مردم كوفه فرمودند: اي مردم! هر كس مرا ميشناسد، ميداند كه من كيستم و آن كه مرا نميشناسد بداند كه من علي فرزند حسين هستم كه او را در كنار فرات با كامي خشكيده و عطشناك بدون هيچ گناهي از دم شمشير گذراندند، من فرزند آن كس هستم كه پرده حريم حرمت او را دريدند و اموال او را به غارت بردند و افراد خانواده او را به زنجير اسارت كشيدند. من فرزند آن كسي هستم كه او را به زاري كشتند و همين افتخار ما را بس است. اي مردم! شما را به خدا سوگند آيا به خاطر داريد كه به پدرم نامهها نوشتيد و او را دعوت كرديد ولي با او نيرنگ باختيد؟ بخاطر داريد كه با او پيمان وفاداري بستيد و با او و نماينده او بيعت كرديد ولي به هنگام حادثه او را تنها گذاشتيد؟ و به اين هم بسنده نكرديد و با او به پيكار برخاستيد؟ به من بگوييد كه با كدام چشم ميخواهيد به روي رسول خدا (ص) بنگريد هنگامي كه به شما بگويد عترت مرا كشتيد. حريم حرمت مرا شكستيد، پس شما ديگر از امت من به حساب نميآييد. رحمت خدا بر آن كس باد كه پند مرا بپذيريد و سفارش مرا در رابطه با خدا، رسول خدا (ص) و دودمان او به خاطر بسپاريد، چرا كه من به نيكي از رسول خدا (ص) پيروي ميكنم و رفتار او را در پيش ميگيرم. مردم يكصدا بانگ برداشتند كه اي پسر پيامبر خدا! ما فرمانبردار توئيم و پيمان تو را محترم و دلهاي خود را به جانب تو معطوف ميداريم! و هواي تو را در سر ميپروريم! رحمت خدا بر تو باد! تو فرمان بده تا با هر آنكه با تو درآميزد بستيزيم! و با هر كس كه تسليم فرامين تو باشد، از در آشتي درآييم! و يزيد را از اريكه قدرت به زير كشيم و او را اسير كنيم! و از كساني كه بر شما خاندان ستم روا داشتند، بيزاري جسته و انتقام خون پاكان شما را از آنان بگيريم! امام سجاد فرمود: هيهات! اي بي وفايان نيرنگ باز، در ميان شما و خواستههاي شما پردهاي كشيده شده است آيا برآنيد كه با من نيز به همانگونه كه با پدران من رفتار كرديد، عمل كنيد؟! مطمئن باشيد كه به ياوههاي شما ترتيب اثر نميدهم و هرگز چنين نخواهد شد كه شما مرا به راهي كه ميخواهيد سوق دهيد. پس امام خطبه خود را با اين ابيات پايان داد. شگفتآور نيست اگر حسين كشته شد و پدر بزرگوارش علي كه به از حسين بود، او نيز كشته شد، اي اهل كوفه! شادمان نباشيد به اين مصيبت كه بر حسين وارد شد كه اين مصيبتي است بزرگ، جانم فداي آنكه در كنار نهر فرات شهيد شد. كيفر آن كس كه او را كشت آتش جهنم است. |
محرمالحرام سال ۶۱ هجرى قمرى |
انتقال اهل بيت (ع) به زندان عبيدالله |
عبيدالله بن زياد دستور داد كه اهل بيت (ع) را به زندان برگردانند و توسط قاصدان خبر قتل امام حسين (ع) را در همه جا منتشر كرد.طبري نقل كرده است كه پس از شهادت امام حسين (ع) و ورود كاروان اسيران به كوفه، عبيدالله دستور داد آنان را زنداني كنند، اهل بيت (ع) در زندان به سر ميبردند كه ناگهان سنگي در زندان افتاد و به آن نامهاي بسته شده وقتي نامه را گشودند در آن نوشته بود كه پيكي تندرو به سوي شام نزد يزيد رفته است و جريان شما را براي او گزارش كردهاند، آن قاصد در فلان روز از كوفه بيرون رفت و در فلان روز به كوفه ميرسد پس اگر صداي تكبير شنيدند بدانيد فرمان كشتن شما را آورده است و اگر صداي تكبير نشنيديد امان و سلامتي است انشاءالله.
هنوز دو يا سه روز به بازگشت آن پيك مانده بود كه باز سنگي در ميان زندان افتاد و در آن نامهاي بود كه در آن نوشته شده بود اگر وصيتي داريد بكنيد كه در فلان روز در انتظار بازگشت آن پيك خواهيم بود! آن روز فرا رسيد ولي صداي تكبير شنيده نشد و يزيد نوشته بود كه اسيران را به دمشق روانه كنند. عبيدالله بن زياد به يزيد نامهاي نوشت و او را از شهادت حسين (ع) و اهل بيت (ع) با خبر ساخت، چون آن نامه به دست يزيد رسيد و از مضمون آن اطلاع حاصل كرد، در جواب آن نامه به عبيدالله دستور داد كه سر مقدس امام حسين (ع) و سرهاي ساير شهدا را به همراه اسيران و لوازمي كه با خود دارند به شام گسيل دارد. ابن زياد دستور داد تا سر مقدس امام حسين (ع) را در ميان كوچههاي كوفه بگردانند. راس ابن بنت محمد و وصيته سر پسر دختر پيامبر وحي برابر ديدگان مردم بر نيزه بلند ميشود و مقابل چشم و گوش مسلمين است و هيچكس نه انكار ميكند و نه زاري مينمايد، چشمها از ديدن مصيبت تو كور شوند و عزا و مصيبت تو هر گوش شنوايي را كر نمايد، ديدگاني كه تو باعث خواب آنها بودي بيدار و چشمي كه از ترس تو به خواب نميرفت خواباند هيچ باغ و گلستاني نيست مگر آنكه آرزو دارد قبر و آرامگاه تو باشد. |
محرمالحرام سال ۶۱ هجرى قمرى |
اعزام اهل بيت (ع) به شام |
ابن زياد حربن قيس را خواند تا سر مبارك امام حسين (ع) را با سرهاي ساير شهداي كربلا به شام نزد يزيد بن معاويه ببرد و ابوبرده بن عوف ازدي و طارق بن ابي ظبيان ازدي را با او همراه كرد.. سيد ابن طاووس ميگوييد چون يزيد بن معاويه نامه عبيدالله را دريافت كرد و بر مضمون آن اطلاع يافت، پاسخ آن نامه را فرستاد. به عبيدالله بن زياد فرمان داد كه سر امام حسين (ع) و سرهاي ياران آن حضرت را به همراه زنان و كودكان به شام بفرستد. ابن زياد محفربن ثعلبه را خواند و آن سرهاي پاك و اهل بيت (ع) آن حضرت را به او سپرد و او آنان را همانند اسيران كفار در حالي كه اهالي شهرها به تماشاي ايشان و سرهاي مبارك ميپرداختند به شام برد. امام محمد باقر (ع) فرموده است: از پدرم علي بن الحسين (ع) پرسيدم كه چگونه او را از كوفه به شام حركت دادند؟ فرمود: مرا بر شتري كه عريان بود و جهاز نداشت سوار كردند و سر مقدس پدرم حسين (ع) را بر نيزهاي نصب كرده و زنان ما را پشت سر من بر قاطرهايي كه زيراندازي نداشت سوار كردند و اطراف و پشت سر ما را گروهي با نيزه احاطه كرده بودندو... در منتخب آمده است كه عبيدالله بن زياد؛ شمر، خولي، شبث بن ربعي و عمروبن حجاج را فرا خواند و هزار سوار را همراه آنان كرد و توشه راهشان را فراهم ساخت و دستور داد تا اسيران اهل بيت را به شام برند و به هر شهر و دياري كه رسيدند، آنان را بگردانند. در كامل بهايي آمده است چون سر امام (ع) را از كوفه بيرون آوردند، ماموران ابن زياد از قبايل عرب بيمناك بودند كه شايد هنوز قدري از غيرت ديني كه در ايشان باقي مانده، آنان را وادارد كه سر امام (ع) را از دست ايشان بگيرند، از اين روي، دور از جاده اصلي و از بيراهه حركت ميكردند. ابومخنف نقل كرده است كه سر مقدس را از شرق حصاصه برده و از تكريت گذشتند و والي آنجا را از ورود خودآگاه كردند او افراد بسياري را با پرچم به استقبال آنان روانه كرد و اگر كسي از صاحب سر سوال ميكرد، ميگفتند: خارجي است. مردي نصراني كه آن سر را ديده و آن پاسخ را شنيده بود با خود گفت: اين چنين نيست كه ميگويند اين سر حسين بن علي فرزند فاطمه است و من خود در كوفه بودم كه او را شهيد كردند، ساير نصرانيان از اين واقعه آگاه شدند و به تعظيم و اجلال آن حضرت ناقوسها را شكستند و گفتند: خداوندا! از شومي و عصيان اين قوم كه فرزند پيغمبر خود را كشتهاند، به تو پناه ميبريم كوفيان چون اين حال را مشاهده كردند راه بيابان را در پيش گرفته و از آنجا كوچ كردند. |
محرمالحرام سال ۶۱ هجرى قمرى |
ورود كاروان اسرا به موصل |
كاروان حامل سر شهدا و اسرا پس از عبور از مشهدالنقطه و وادي النخله به موصل رسيدند. صبحگاه از راهي ديگر، قصد كحيل كرده جانب جهينه را در پيش گرفتند و والي موصل را از ورود خود باخبر ساختند، وي دستور داد شهر را زينت كرده و گروهي را به بيرون از شهر فرستاد. مردم گفتند: بدون ترديد اين سر حسين بن علي (ع) است كه او را خارجي گويند! چهار هزار نفر، آماده جنگ شدند تا سر مطهر را از آنان بستانند و زيارتگاهي برپا كنند و والي خود را از دم شمشير بگذرانند. به روايتي گفتند: تبّا لقوم كفروا بعد ايمانهم! اضلاله بعد هدي؟ ام شك بعد يقين؟ واي بر گروهي كه بعد از ايمان كافر شدند، آيا گمراهي بعد از هدايت و شك پس از يقين؟ مأموران چون از قصد مردم باخبر شدند مسير خود را تغيير داده و به قصد تل اعفر و جبل سنجار حركت كردند و پس از عبور از نصيبين به عين الورده وارد شدند. كاروان بامدادان به عين الورده رسيد و والي آنجا را خبر كردند او واهل آن شهر پذيرفتند كه آن سرها را در شهر بگردانند و مقرر شد كه از باب اربعين داخل گردند، سر منور را در ميدان شهر بر نيزه كردند كه سر خارجي است و جمعي گريان بودند. آنگاه مأموران ابن زياد سر امام حسين (ع) و ساير شهدا را از عين الورده حركت دادند و طي طريق كردند تا به رقه رسيدند. هنگامي كه كاروان از رقه عبور كردند، بر مكاني به نام جوسق وارد شدند و از آنجا نيز حركت كرده و به سوي فرات ره سپردند تا به نزديكيهاي بشر رسيدند و از اين مكان به والي حلب نامه نوشتند و آنان را از جريان كار خود آگاه ساختند و شب را در دعوات و يا در حلب بسر بردند. مأموران چون به نزديك دعوات رسيدند، نامهاي به والي آنجا نوشته كه ما سر حسين را با خود آوردهايم. او چون بر مضمون نامه آگاه شد، دستور داد تا در بوقها و كرناها بدمند و خود نيز براي استقبال از شهر بيرون آمد، سپس سر مقدس امام را بر نيزه زده و از دروازهاي كه آن را اربعين مي ناميدند وارد نموده و در يكي از ميدانهاي شهر آن سر مطهر را از ظهر تا عصر در معرض تماشاي مردم قرار دادند، در اين شهر نيز گروهي گريان بودند و جماعتي شادي مي كردند و مي گفتند: اين سر خارجي است كه بر يزيد خروج كرده است! پس شب در آنجا ماندند و صبح به طرف حلب حركت كردند. علي بن الحسين (ع) در آن هنگام گريست و اين شعر را خواند: ليت شعري هل عاقل في الدياجي اي كاش مي دانستم كه شخص خردمندي هست كه در ظلمتها بيتوته كند و از سختيهاي زمان زمزمه نمايد، من فرزند امام هستم، چه شده است كه حق من ضايع شود بين اين گروه كفار. |
محرمالحرام سال ۶۱ هجرى قمرى |
منزل معرهالنعمان و ورود كاروان اسرا |
كاروان اسرا پس از عبور از حلب و قنسرين به معره النعمان رسيدند چون حاملان سر به اين منزل رسيدند، اهالي آنجا به آنان خدمت كرده و خوراك و خواركي در اختيار آنان قرار دادند.كاروان اسرا پاسي از روز را در معرهالنعمان ماندند و از آنجا رهسپار شيزر شدند چون به شيزر رسيدند، پيرمردي گفت: اين سر كه با آنان است، سر حسينبنعلي(ع) است. اهالي آنجا با هم سوگند خوردند كه به هيچ روي، آنان را به منطقه خود راه ندهند، لذا آنان بدون آنكه در آنجا توقف كنند، به حركت خود ادامه دادند تا به كفر طالب رسيدند. اهالي كفر طالب نيز درها را به روي آنان بستند و حاملان آن سر مقدس، هرچه از آنان آب طلب كردند، گفتند: به شما آب نميدهيم، چرا كه حسين و اصحاب او را تشنه شهيد كردهايد. آنان به ناچار از كفر طالب كوچ كرده و به سيبور رسيدند. از حضرت امام سجاد(ع)در اين منزل نيز شعري چند نقل كردهاند. پيرمردي از هواداران عثمان، مردان سيبور را گرد آورده و گفت: زينهار! فتنه مكنيد، راه دهيد تا مانند ديگر شهرها از اينجا بگذرند! جوانان امتناع كردند، پل ارتباطي آن منطقه را خراب كردند و سلاح برگرفته آماده جنگ شدند. از طرفين تني چند كشته شدند. امكلثوم دعا كرد كه خداوند ارزاق آنها را ارزان و آبشان را گوارا سازد و شر ستمگران را از آنان باز دارد. از امام سجاد(ع) نقل شده كه اشعاري را در سيبور خوانده است كه از آن جمله اين بيت است: از سيبور رهسپار حماه شدند، در آنجا نيز دروازهها را بر روي آنان بستند و از ورودشان به آنجا جلوگيري كردند. به ناگزير از حماه گذشته تا به حمص رسيدند، والي آنجا را از ورود خود آگاه ساختند و از او خواستند تا به حمص وارد شوند ولي در آنجا نيز با مقاومت مردم روبرو شدند و با پرتاب سنگ از آنان پذيرايي كردند تا تني چند از ماموران را كشتند. آنان مسير خود را تغيير دادند تا از دروازه شرقي شهر درآيند آن دروازه را نيز بستند و گفتند: ''لا كفر بعد ايمان و لاضلال بعد هدي'' هرگز اجازه نخواهيم داد كه سر مبارك امام را وارد اين شهر كنيد و حاملان آن سر مقدس را از آنجا دور كردند و آنان به جانب بعلبك حركت كردند. |
محرمالحرام سال ۶۱ هجرى قمرى |
منزل بعلبك و ورود كاروان اسرا |
چون حاملان سر مقدس امام حسين (ع) به بعلبك رسيدند، والي آنجا را از ورود خود باخبر ساختند و او اهالي آنجا را به پيشواز فرستاد در حالي كه پرچمهايي را با خود حمل ميكردند و فرزندان خود را به تماشاي اسيران آورده بودند. در بحارالانوار آمده است كه امكلثوم گفت: اباد الله خضراتهم ولا اعزب الله شرابهم ولارفع الله ايدي الظلمه عنهم، خداوند عمران و آباداني آنها را نابود و آب آنها را شيرين نگرداند و دست ستمگران را از سر آنها كوتاه نكند. چون علي بن الحسين (ع) اين كلمات را شنيد فرمود: اين همان زمان است كه شگفتيهايش از نظر بزرگان پايان پذير نيست و مصائب آن نامشخص است اي كاش ميدانستم كه مشغلههاي زمان تا به كجا ما را به دنبال خود ميكشاند و ميبيني كه ما او را به خود نميكشانيم ما را بر شتران عريان ذي جهاز در هر شهر و دياري ميگردانند و كساني از دنبال دارندگان مهار شتران را حمايت ميكنند. گويا ما در ميان آنان چون اسيران روميان و گويا آنچه را پيامبر (ص) بيان فرموده است نادرست بود! واي بر شما، نسبت به رسول خدا (ص) كفران پيشه كرديد و شمايان به گم كرده راهي ميمانيد كه راهها را نميشناسيد. كوفيان آن شب را در بعلبك خفتند و بامدادان به راه افتادند و شبانگاه در نزديكي صومعه راهي فرود آمدند و در آنجا منزل كردند. |
اول صفر سال ۶۱ هجرى قمرى |
ورود كاروان اسرا به دمشق |
اهل بيت (ع) را همراه راس نوراني و پاك سيد الشهدا و ياران باوفايشان به طرف دمشق آوردند.اهل بيت (ع) چون نزديك دروازه دمشق رسيدند، ام كلثوم شمر لعنه الله عليه را صدا زد و فرمود: ما را از دروازهاي وارد دمشق كنيد كه مردم كمتر اجتماع كرده باشند و سرها را از ميان محملها دور كنيد تا نظر مردم به آنها جلب شده به نواميس رسول خدا (ص) نگاه نكنند.
شمر كاملاً برخلاف خواست ام كلثوم عمل كرد و كاروان اهل بيت(ع) را از دروازه ساعات كه براي ورود كاروان تزيين شده بود و مردم زيادي در آنجا اجتماع كرده بودند، وارد شهر دمشق كرد و اهل بيت (ع) و سرهاي مقدس را در اين دروازه نگاه داشت تا در معرض تماشاي مردم قرار گيرند، سپس آنها را در نزديكي در مسجد جامع دمشق، در جايگاهي كه اسيران را نگاه ميدارند، نگاه داشت. در بعضي از نقلها آمده است كه اهل بيت (ع) را سه روز در اين دروازه نگاه داشتند... |
صفر سال ۶۱ هجرى قمرى |
الشام ! الشام ! الشام ! |
شام و نواحي آن كه معاويه قريب چهل سال بر آن استيلا داشته و اهالي آن عموماً تازه مسلمان بودند و از روزي كه از مسيحيت به اسلام گرويدند جز خاندان ابوسفيان نديدند لذا اسلام آنها، اسلامي بود كه بنياميه به آنها تعليم كرده بودند.
اهل بيت (ع) در چنين منطقهاي وارد شدند كه معاويه آنها را با اسلام دلخواه خود تربيت كرده بود و از نظر اخلاق و دستورات عملي اسلام از معاويه و دست نشاندههاي او پيروي ميكردند. در همين رابطه نقل شده كه امام چهارم (ع) فرمود: فياليت لم انظر دمشق و لم اكن// يراني يزيد في البلاد اسيره . اي كاش وارد دمشق نشده بودم و يزيد مرا بدينسان اسير در هر شهر و دياري نميديد. البته در ميان اهالي شهرهاي شام افرادي علاقمند به خاندان پيامبر (ص) و اهل بيت (ع) عصمت و طهارت وجود داشتهاند كه با طرفداران بنياميه و احياناً با حاملان سر مقدس امام حسين (ع) برخورد كرده و درگير شدهاند ولي تعداد آنها نسبت به مخالفان بسيار ناچيز بوده است. شواهد اين مدعا زياد است از جمله وقتي كاروان اسيران را به در مسجد شام آوردند، پيرمردي شامي جلو آمد و گفت: خدا را سپاس ميگويم كه شما را كشت و نابود كرد و يزيد را بر شما مسلط ساخت و شهرها را از مردان شما رهايي بخشيد. امام سجاد (ع) به او فرمود: اي پيرمرد آيا قرآن خواندهاي؟ گفت: آري، فرمود: آيا اين آيه را خواندهاي: قل لا اسئلكم عليه اجراً الا الموده في القربي؟ پيرمرد گفت: آري تلاوت كردهام! امام سجاد (ع) فرمود: ما قربي هستيم، اي پيرمرد! آيا اين آيه را قرائت كردهاي و اعلموا انما غنمتم من شي فان الله خمسه و للرسول و لذي القربي. گفت: آري! علي بن الحسين (ع) فرمود: قربي ما هستيم، اي پيرمرد! آيا اين آيه را قرائت كردهاي انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا!. آن پيرمرد گفت: آري! علي بن الحسين (ع) فرمود: اي پيرمرد! ما اهل بيتي هستيم كه به آيه طهارت اختصاص داده شديم. آن پيرمرد به حضرت عرض كرد: آيا براي من توبه و بازگشتي وجود دارد؟ علي بن الحسين (ع) فرمود: آري! اگر توبه كني خدا بر تو ببخشايد و تو با ما خواهي بود. آن پيرمرد گفت:من از آنچه گفته و كردهاي توبه ميكنم خبر توبه آن پيرمرد به يزيد بن معاويه رسيد و دستور داد تا او را بكشند. |
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا