شعري درباره وروداهلبيت امام حسين عليه السلام به شام
اهل وعيال حسين اسيرقوم لئام - پس ازچهل تا منزل شدند واردبشام
قصريزيدوشام وزينب وآل طاها - اهل وعيال حسين دچاراين بلاها
كوچه وبازارشام آينه بندان شده - به اهلبيت حسين ظلم فراوان شده
سه روزوشب پشت دروازۀ شام خراب - آل نبي منتظرخونجگرودل كباب
چونكه شدندواردشام چهاديده اند - جشن وچراغان شهروكوچه ها ديده اند
مردوزن شيخ وشاب همه بحال طرب - اين طرب ازبهرچيست درعجب آمدعجب
جشن وچراغان شام زبهرقتل حسين - كشتن سبط نبي تاج سرِعالمين
آيه قرآن بلب راس حسين روي ني - كوچه وبازارشام اهل وعيالش زپي
قصه اصحاب كهف كندتلاوت حسين - زآن تلاوت شده غلغله وشوروشين
آل نبي جملگي بسته به يك ريسمان - واردقصريزيدشدندامان الامان
سرِحسين مظلوم ميان طشت زرين - ميان قصرباشدنزديزيدبي دين
باسرِسبط نبي ميان طشت طلا - ميكنداواهانت نكرده شرم ازخدا
ميزنداوچوب كين برلب ودندان او - مقابل ديدۀ خواهرگريان او
گبرونصاري مجوس گفت يزيدامزن - اين سرِسبط نبي است فخرزمين وزمن
زينب كبري چنين ديدچوآن صحنه را - گفت يزيدعبرتي بگيرازاين ماجرا
خطبه غرّا بخواند بنت علي درمقام - كه شدهدايت ازآن خطبه همه خاص وعام
يزيدرسواازآن خطبه زينب شده - چناكه روزيزيدتارچنان شب شده
زينبِ ظاهراسيرشده كنون قهرمان - سيه نموده روز روشنِ آن شاميان
اي باقري شده شام ازسخنان زينب - آن روزهاي روشن گشته كنون چنان شب
***
شعري درباره اول ماه صفرورود اهلبيت امام حسين(ع) به شام
اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد - بهراولادپيمبر حزن واندوهي بترشد
اول ماه صفربوداهلبيت بشام رسيدند - پشت دروازه ساعات چه ستمهاكه نديدند
سه شب وروزدرآنجا همه بال و پرشكسته - براي وروددرشام همه منتظرنشسته
نه غذايي ونه آبي همه اطفال جگرخون - نه پناهي نه مكاني همگي مضطرومحزون
يكطرف گرمي روزا يكطرف سردي شبها - يكطرف بي پدري و يكطرف ظلم وستمها
پشت دروازه نشسته همه اطفال ويتيمان - چونكه دروازه رابستندآن لئيمان ولعينان
چرادروازه رابستند؟ براي جشن وچراغان - زچه روجشن گرفتند؟ براي كشتن مهمان
شهرشام آينه بندان همه رخت نوپوشيدند - همه كردند حنابندان زهرماري سركشيدند
نوۀ هندجگرخوار روي تخت زرنشسته - براي تبريك آن ... ميرونددسته بدسته
اما اولادپيمبر همگي روخاك وخاشاك - همه باحالت محزون همه باحالت غمناك
پشت دروازه نشستند همگي بالب تشنه - همه بي لباس وروپوش باشكمهاي گرسنه
همگي گرديتيمي زستم به چهره دارند - همگي از غم وغصه هزاران خاطره دارند
چونكه شدشام مهيا دردروازه گشودند - همه مردم شامي سوي دروازه دويدند
پيِ فرمان يزيدي دردروازه چوواشد - اول ماه صفربود ماتم آل عباشد
مردم شام چوديدند زن وبچه همه دل خون - همه باچهرۀ خاكي همه با حالت محزون
يكي گريان يكي خندان يكي ديگه مات وحيران - همگي زهم ميپرسندزكجاينداين اسيران
دردروازه ساعات شده يك غلغله برپا - براي ديدن اينان همگي شدندمهيا
دروديواروخيابان همگي مردم شامي - همه درحال تماشا چه خواصي چه عوامي
زينب وكلثوم سجاد قصّه بستن وكشتن - براي مردم شامي ميكنن واضح وروشن
اهلبيت رسول الله قصه كرببلارا - ميخوا نند براي مردم به بيان آشكارا
ميگن آي مردم شامي ما همه آل عبائيم - ما همه اهل مدينه اهلبيت مصطفائيم
آن علي بن حسين است اين يكي زينب كبرا - اين زن وبچه مظلوم همگي زادۀ زهرا
آن سري كه روي نيزه به لبش آيه قرآن - بوداوزادۀ زهرا كه چنان ماه درخشان
بوداوزادۀ حيدر بوداوسبط پيمبر - شده مقتول جفاوستم شمرستمگر
لب تشنه بلب آب سراوراببريدند - كلمات مصطفي را زلب او نشنيدند
ميهمان را كس نديده بكشندبالب تشنه - اما اين مردم شامي بكشند باتيغ ودشنه
خيمه هاي ما بغارت رفته است مردم شامي - هريكي يك چيزي برده همچنان دزدوحرامي
ماكه آل مصطفائيم مارا بردند به اسارت - كربلا و كوفه وشام به ما گشته بس اهانت
زخدانكرده شرمي زرسول هم حيايي - به كجاببين رسيده زشما چه بي حيايي
كه زدين خود گذشته بخدا وهم پيمبر- بنموده بس اهانت به بتول وهم به حيدر
باقري ازاين سخنها شده شاميان پشيمان - كه چرا شدند اينسان همگي دچارعصيان
سروده شده توسط حجّة الاسلام باقری پور
***
امان از شام!
در روايت آمده از امام سجّاد عليه السلام پرسيدند: سخت ترين مصائب شما در سفر كربلا كجا بود؟ در پاسخ ، فرمود: ((الشّامُ الشّامُ الشّامُ))، يا سه بار فرمود: ((امان از شام))
به روايت ديگر، امام سجّاد عليه السلام به نعمان بن منذر مدائنى فرمود: در شام هفت مصيبت بر ما وارد آوردند كه از آغاز اسيرى تا آخر، چنين مصيبتى بر ما وارد نشده بود:
1- ستمگران در شام اطراف ما را با شمشيرهاى برهنه و نيزه هاى استوار احاطه كرده بر ما حمله مى كردند و كعب نيزه به ما مى زدند. آنان ما را در ميان جمعيّت بسيار نگهداشتند و ساز و طبل مى زدند.
2- سرهاى شهدا را ميان هودجهاى زنهاى ما قرار دادن و سر عمويم عبّاس عليه السلام را در برابر چشم عمه هايم زينب و امّكلثوم عليه السلام نگهداشتند، و سر برادرم على اكبر و پسر عمويم قاسم عليه السلام را در برابر چشم سكينه و فاطمه (خواهرم ) مى آوردند و با سرها بازى مى كردند، و گاهى سرها به زمين مى افتاد و زير سم ستوران قرار مى گرفت.
3- زنهاى شامى از بالاى بامها، آب و آتش بر سر ما مى ريختند. آتش به عمّامه ام افتاد، ولى چون دستهايم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش كنم . در نتيجه عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسيد و سرم را نيز سوزانيد.
4- از طلوع خورشيد تا نزديك غروب ما را همراه ساز و آواز، در برابر تماشاى مردم در كوچه و بازار گردش دادند و مى گفتند: اى مردم ، بكشيد اينها را كه در اسلام هيچگونه احترامى ندارند.
5- ما را به يك ريسمان بستند و با اين حال ما را از در خانه يهودى و نصارى عبور دادند، و به آنها مى گفتند: اينها همان افرادى هستند كه پدرانشان ، پدران شما را (در خيبر و...) كشتند و خانه هاى آنها را ويران كردند، امروز شما انتقام آنها را از اينها بگيريد.
يا نُعمانُ فَما بقى اءحد منهم الا وَقَدْ اَلقى عَلَيْنا مِنْ التُرابِ وَالا حجارِ وَالا خشاب ما اءرادَ.
اى نعمان هيچ كس از آنها نماند مگر اينكه هرچقدر مى خواست از خاك و سنگ و چوب به سوى ما افكند.
6- ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جاى غلام و كنيز بفروشند ولى خداوند اين موضوع را براى آنها مقدور نساخت.
7- ما را در مكانى جاى دادند كه سقف نداشت ؛ روزها از گرما و ترس كشته شدن ، همواره در وحشت و اضطراب به سر مى برديم .
.....................................
بیان مصیبت کربلا از زبان امام سجاد(علیهالسلام)
امام سجاد(علیهالسلام) روزی در بازار شام با منهال بن عمرو الطائی که از شیعیان او بود برخورد کرد. (بعضی هم گفتهاند این ملاقات بعد از خطبه حضرت سجاد(علیهالسلام) در مسجد دمشق بوده است.
منهال به امام عرض کرد: «ای پسر رسول خدا حال شما چطور است؟ و چگونه شب را به صبح میآورید؟»
امام سجاد(علیهالسلام) فرمود: « وای بر تو، آیا وقت آن نرسیده که بدانی حال ما چگونه است؟ ما در این امت، همانند بنی اسرائیل گرفتار فرعونیانیم!! مردان ما را کشته و زنان ما را زنده نگه داشتهاند!
ای منهال، عرب بر عجم میبالد که محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله) عرب است و قبیله قریش بر دیگر قبایل مباهات میکند که رسول خدا قریشی است؛ و اینک ما فرزندان اوییم که حقمان غصب شده و خونمان به ناحق روی زمین ریخته شده است. ما را از شهر و دیارمان آواره کردهاند!! پس انّالله و انّا الیه راجعون از این مصیبت که بر ما گذشته است.»
@@@@@@@@@@@@@@@@@@
سيد بن طاووس در لهوف گويد: چون كاروان اسراى اهل بيت عليهم السلام نزديك دروازه شام رسيدند، ام كلثوم شمر بن ذى الجوشن را طلب كرد و فرمود: مرا با تو حاجتى است . گفت : حاجتت چيست ؟ فرمود: اينك شهر دمشق است ، ما را از دروازه اى داخل كن كه مردمان در آن كمتر انجمن باشند و بگو سرهاى شهدا را از ميان محملها دور كنند تا مردم به نظاره سرها مشغول شده و به حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله ننگرند. شمر، كه خمير مايه شرارت بود، چون مقصود آن مخدره بدانست يكباره بر خلاف مقصود آن مخدره كمر بست و فرمان داد تا سرهاى شهدا را در خلال محملها جاى دهند و ايشان را از دروازه ساعات ، كه مجمع رعيت و رعات بود، به شهر در آوردند تا مردم بيشتر بر آنها نظاره كنند.
و سپهر در ناسخ گويد: در آن حال ، شمر سر حضرت امام حسين عليه السلام بود و پيوسته گفت : انا صاحب رمح طويل ، انا قاتل الدين الاصيل ، انا قتلت ابن سيد الوصيين و اتيت براسه الى يزيد اميرالمومنين
ام كلثوم عليه السلام چون بشنيد كه شمر به عمل خويش افتخار كرده و مى گويد: من صاحب نيزه بلند و كشنده فرزند ارجمند سيد اوصيا و قتال كننده با دين اصيل بلند پايه مى باشم ، يكباره آتش خشمش زبانه زدن گرفت و فرمود: و فيك الكثكث يا لعين بن اللعين ، الا لعنه الله على الظالمين يا ويلك اتفتخر على يزيد الملعون بن الملعون بقتل من ناغاه فى المهد جبرئيل و من اسمه مكتوب على سرادق عرش الجليل و من ختم الله بجده المرسلين و قمع بابيه المشركين فاين مثل جدى محمد المصطفى و ابى المرتضى و امى فاطمه الزهرا صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين
يعنى : خاك بر دهانت باد اى ملعون ! لعنت خداوند بر ستمكاران باد! واى بر تو! آيا فخر مى كنى بر يزيد ملعون كه به قتل رسانيدى كسى را كه جبرئيل در گهواره براى او ذكر خواب مى گفت و نام گراميش در سرادق عرش جليل پروردگار، مكتوب است ؟ كشتى كسى را كه خداوند متعال پيامبرى را به جدى وى ، رسول خدا، خاتمه داد. آيا افتخار تو اين است كه به قتل رسانيدى كسى را كه پدرش نابود كننده مشركين بود؟ كجا جدى و پدرى و مادرى مثل جد و پدر و مادر من پيدا خواهد شد؟ خولى اصبحى كه نگران اين بيانات بود، به ام كلثوم گفت : تاءبين الشجاعه و انت بنت الشجاع ، يعنى : تو هرگز از شجاعت سر بر نتابى ، همانا تو دختر مرد شجاعى هستى !
سید بن طاووس نقل می کند که عمر بن سعد اسرای اهل بیت را به کوفه برد. هنگامی که نزدیک کوفه رسیدند، اهل کوفه برای تماشای اسرا اجتماع کردند. یکی از زنان کوفی که بر سطحی ایستاده و بر آنان مشرف بود، پرسید: «مِنْ أیِّ الأساری اَنْتُنَّ؟» شماها از کدامین اسرا هستید؟
جواب دادند: «نحن اساری آل محمد» ما اسرای آل محمد هستیم.
زن از سطح پایین آمد و هر چه چادر، مقنعه، روسری و پارچه ای که داشت جمع کرد و به آنان داد و آنان خود را پوشانیدند.»
سؤال مهم و قابل تأملی که در اینجا مطرح می شود این است که چرا اهل بیت با آنکه گرسنه بودند نان و خرما را قبول نکردند و حتی از دهان اطفالی که تکلیف هم ندارند، آنها را بیرون کشیدند و بر زمین انداختند ولی چادر و مقنعه ها را قبول کردند؟ آیا نمی خواهند بفهمانند که حجاب اهمیتش بسیار زیاد است و حتی می توان عطیّه ها، بخششها و یا حتی صدقه های دیگران را قبول کرد و با آن خود را از دید نامحرم حفظ کرد؟!
آیا اینها زنان ما را به رعایت حجاب در هر حال و هر موقعیت و با هر وسیله دعوت نمی کند؟!
پرواضح است که حجاب نشانه کرامت و ارجمندی زن مسلمان است و زنان عاشورایی و زینب گونه که پیامبران حریت و آزادگی و آیات عصمت و عفت بوده و هستند حفظ کرامت و شخصیت خود را بر همه چیز مقدم می دارند.
3ـ تلاش اهل بیت در دور داشتن خود از دید بیگانگان درشام
پس از چند روزی که اسرا در کوفه ماندند، آنان را به سوی شام روانه کردند. در هنگام حمل و نقل اسرا از مکانی به مکان دیگر، آنان را همانند اسرای کفار و گاه بدون پاسداشت حرمت آنان از نظر امکان حفظ کامل حجاب، انتقال می دادند و این کار، اعتراض اهل بیت(ع) و حضرت سجاد(ع) را برمی انگیخته و آنان برای حفظ حجاب از هیچ کوششی فرو گذار نمی کردند و حتی اگر لازم بود به خواهش و تمنّا نیز متوسل می شده اند، در حالی که هیچ سراغ نداریم که امام حسین(ع) یا اهل بیت(ع) برای امور مادی به دشمن متوسل شده یا التماس کرده باشند و حتی یک مورد هم پیدا نمی شود که مثلاً امام حسین(ع) از دشمن طلب آب کرده باشد و باز هیچ موردی نمی یابید که اهل بیت(ع) پس از اسارت از دشمن تقاضای نان، آب و سایر امور مادی را داشته باشند ولی دقت در حوادث شام، اصرار اهل بیت بر حفظ پوشش و حجاب و دور نگه داشتن خود را از انظار تماشاچیان روشن می کند و باز بر اهمیت حجاب دلالت می کند. قبلاً تقاضای زنان از عمرسعد در صحرای کربلا ذکر شد که بنا به نقل شیخ مفید:
«و سألته النسوة لیسترجع ما اخذ منهن لیسترنّ به»
«زنان از او خواستند تا آنچه از آنان گرفته شده بازگردانده شود تا خود را با آن بپوشانند»
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اشعار و سروده های باقری