آیة الله مظاهری : استاد بزرگوار ما، حضرت امام «رضوان الله عليه» در درس خصوصيشان، گاهي ميفرمودند: «اُفّ باد بر آن كسي كه در خانه ی خدا برود و خدا را به اسماء و صفاتش قسم بدهد، يعني خدا را به پيغمبر و آلش قسم بدهد، اما در آن حال، دنيا را بخواهد. اين حرفها مال من و شما نيست. مال خود اوست. اما علي كلّ حالٍ، امشب شب بزرگي است، امشب شبي است كه بعضی افراد يك سال منتظر امشب بودند يك سال منتظر شب بيست و سوم بودند. منتظر اينكه معاشقه كنند با خدا. منتظر اينكه قرآن، اين نعمت بزرگ خدا را، روي سر بگيرند و بگويند يا الله. وقتي كه ميگويد يا الله مثل اينكه دنيا را خدا به او ميدهد.
ميخواستند حضرت ابراهيم(ع) را امتحانش كنند. جبرئيل آمد ميكائيل هم آمد. يكي از اينها از مشرق با صداي بلند گفت: «سبُّوحٌ قُدُّوسٌ» آن ديگر از مغرب گفت: «رَبُّنا وَ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ» اين صدا در روي كره ی زمين طنينانداز شد. حضرت ابراهيم(ع) داد زد و گفت: اي كسي كه نام محبوبم را بردي! اگر يك دفعه ی ديگر آن را تكرار كني، نصف مالم را ميدهم، جبرئيل گفت «سبوح قدوس»، ميكائيل گفت «ربّنا و ربّ الملائكه و الرّوح». جاذبه ی اسم معشوق روي عاشق، روي دل حضرت ابراهيم(ع) اثر گذاشت كه دوباره گفت: اي كسي كه اسم محبوبم را بردي اگر يك دفعه ی ديگر ببري همه ی مالم را ميدهم. دوباره تكرار كردند. ابراهيم گفت ديگر چيزي ندارم، اگر يك دفعه ی ديگر اسم محبوبم را ببري، خودم را بنده ی تو ميكنم. يعني خودم را در راه اسم محبوبم ميدهم. باز جبرئيل و ميكائيل اسم خدا را تكرار كردند، و ابراهيم گفت ديگر چيزي ندارم بيائيد همه ی مالم مال شما، همه ی جانم فداي اسم محبوبم. به اين ميگويند كسي كه درك كرده است دعا يعني چه. درك كرده است يا الله و يا رب يعني چه.
قصّهاي نقل ميكنند از محمود غزنوي و اياز. اين اياز آدم عجيبي بود. يك غلام سياه بود. محمود غزنوي هم كسي بود كه توانست هندوستان را فتح كند، محمود اين غلام سياه را خيلي دوست داشت. شبي اين دو در كوچهها ميگشتند. رسيدند به تون سوزان حمام. ديدند تُون سوزان حمام يك دستگاه عجيبي دارد. يك مقدار خاكستر فرش او است. يك زن و مرد سياه بساط عيش پهن كردند. مقداري شراب در مقابلشان است. زن شراب را در ظرف سفالين ميريزد و ميدهد به شوهرش. او هم ميخورد و نگاهي به اين زن ميكند و ميگويد، عجب زن يبايي هستي! آيا زني زيباتر از تو خدا آفريده است؟ محمود غزنوي خنده ی مسخرهاي كرد. اياز در اينجا به محمود غزنوي گفت: اي سلطان! ميداني افرادي هم هستند كه به دستگاه تو ميخندند؟ گفت: من به اينها ميخندم به جا است. اما كيست كه به قصر من بخندد؟ گفت: افرادي هستند كه دل شب بلند ميشوند. يخ را ميشكنند؛ وضو ميگيرند و نماز ميخوانند؛ وقتي الله اكبر ميگويند، به دنيا و آنچه در دنيا است پشت پا ميزنند. ديگر تو و قصر تو چيزي در ديدگان آنها نيست.
به قول بابا طاهر:
خـوشا آنانكه الله يـارشان بي بحمد و قل هو الله كارشان بي
خوشا آنان كه دائم در نمازند بهشـت جـاودان بـازارشان بي
اين باباطاهر اينجا را اشتباه كرده بهشت جاويدان نه، بلكه عندالله و جوارالله، جاي شان بي. خوشا آنان كه دائم در نمازنند، مقام جار اللّهي جاي شانبي. خوشا به حال آنان كه در دنيا توانستند پشت پا به آنچه در دنيا است بزنند. خوشا به حال آنهائي كه توانستند پشت پا بزنند در آخرت به بهشت و آنچه در بهشت است و چيزي در دل اينها نيست جز خدا.
هلال بن نافع ميگويد: رفتم گودال قتلگاه. ديدم بَه بَه داماد به حجله رفته! ديدم چقدر برافروخته است! ديدم از بس كه خون از بدن مباركش رفته است ديگر صدا جوهر ندارد. ديگر تشنگي نميگذارد كه صدا جوهر داشته باشد. ميگويد ديدم لبهاي مبارك بهم ميخورند. تعجب كردم كه چه ميگويد: در آخر كار آيا اين لشكر را نفرين ميكند؟ رفتم جلو ديدم پشت پا زده به همه چيز ميگويد: «رِضيً بقَضائكَ صَبراً علي بَلائِكَ لا مَعْبُودَ سِواكَ رِضَا الله رِضانا اَهْل الْبَيْت» همه چيزم را دادم در راه تو. افتخار من است خدايا! راضيم به رضاي تو. خدايا! آمدهام اينجا براي دين تو. خدايا! آمدم براي اينكه تو راضي باشي. خدايا! رضايت ما، رضايت تو است. و رضايت تو، رضايت ما اهل بيت است. يعني خدايا ميدانم مشكل است. اما حاضرم زينبم اسير شود و بچّههايم دربدر بيابانها شوند براي خاطر تو و دين تو. «رِضَا الله رِضَانا اَهل البَيْت».
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: ماه رجب المرجب