شهادت "حضرت رقيه(س)" دختر كوچك امام حسين(ع) در شام (5صفر61 ق)

حضرت رقیه در بين راه کوفه وشام از رنج شتر سواري به تنگ آمده بود، به خواهرش سكينه مي گفت: «أيا أ ُختَ، قَدْ ذابَتْ مِنَ السَّيْر مُهْجَتي» «خواهرم اين شتر بس كه مرا حركت داده دل و جگرم آب شد». از اين ساربان بي رحم درخواست كن ساعتي شتر را نگاه دارد و يا آهسته راه ببرد كه ما مرديم، از ساربان بپرس كي به منزل مي رسيم...
عبدالجبار بن زین العابدین الشكوئى در «مصباح الحرمین» مى نویسد: طفل سه ساله امام حسین علیه السلام شبى از شبها پدر را در عالم رویا دید و از دیدارش شاد گردید و در ظل مرحمتش آرمید ولی فلك ستیزه جو، این لحظه استراحت را براى آن صغیره نتوانست ببیند. چون آن محترمه از خواب بیدار شد پدر خود را ندید. شروع به گریه كردن كرد. هر چه اهل بیت علیهم السلام او را تسلى دادند آرام نشد. سبب گریه از او پرسیدند، آن مظلومه در جواب گفت: «أین أبى ایتونى بوالدى و قرّة عینى»....
زندگینامه حضرت رقیه - آسمونی
رقیه بنت حسین - ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها - حوزه نت
راسخون - یار همیشه همراه : حضرت رقیه (س)
غمنامه حضرت رقیه (س) - سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی | ...
اثبات وجود تاریخی حضرت رقیه (س)/ چگونگی شهادت غم انگیز ...
چگونگی شهادت غم انگیز حضرت رقیه (س) بر اساس 3 منبع - ...
نماهنگ فاطمیون برای حضرت رقیه(س) + فیلم - خبرگزاری ...
زندگینامه حضرت رقیه - نحوه شهادت حضرت رقیه - شعر مذهبی
دارالقرآن - ويژه نامه - ويژه نامه شهادت حضرت رقيه (س)
عکس های غم انگیز ویژه شهادت حضرت رقیه (س) - میهن گرام
حرم حضرت رقیه(س) - شرکت شمسا
عالم بزرگوار مرحوم آیت الله علامه "ملاّ محمّد هاشم خراسانی"می نویسد:عالم جلیل شیخ محمّدعلی شامی که از جمله علمای نجف اشرف بود به حقیر فرمود: جدّ مادری من، جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقی که نَسَبش به سیّد مرتضی علم الهدی منتهی می شد و سنّ شریفش بیش از 90 سال بود، سه دختر داشت و اولاد پسر نداشت. شبی دختر بزرگ ایشان حضرت رقیّه دختر امام حسین علیه السلام را در خواب دید که فرمودند: «به پدرت بگو: به والی بگوید: میان لحد و جسد من آب افتاده، و بدن من در اذّیت است، بیاید قبر و لحد مرا تعمیر کند.» دختر به سیّد این واقعه راعرض کرد، ولی سیّد از ترس عده ای، به خواب اعتنا ننمود. شب دوّم دختر وسطی سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت، ترتیب اثری نداد. شب سوّم دختر کوچک سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت، باز ترتیب اثری نداد. شب چهارم خود سیّد،حضرت رقیّه را در خواب دید که به عتاب فرمودند: چرا والی را خبردار نکردی؟! سیّد بیدار شد، صبح نزد والی شام رفت و خوابش را گفت. والی به علماء و صلحاء شام از شیعه و سنّی امر کرد که غسل کنند و لباس های پاکیزه بپوشند، به دست هر کس قفل ورودی حرم مطهّر باز شد، همان کس برود و قبر مقدّس او را نبش کند، پیکر را بیرون آورد تا قبر را تعمیر کنند. صلحاء و بزرگان از شيعه و سنّي در كمال آداب غسل كردند و لباس پاكيزه پوشيدند، قفل به دست هيچ كس باز نشد مگر به دست خود مرحوم سيّد، و چون ميان حرم آمدند كلنگ هيچ كدام بر زمين اثر نكرد، مگر به دست سيّد ابراهيم. حرم را قُرق كردند و لحد را شكافتند. ديدند بدن نازنين حضرت رقيه سلامالله عليها، ميان لحد و كفن صحيح و سالم است اما آب زيادي ميان لحد جمع شده است. سيّد در قبر رفت، همين كه خشت بالاي سر را برداشت ديدند سيّد افتاد. زير بغلش را گرفتند، هي ميگفت: «اي واي بر من.. واي بر من.. به ما گفته بودند يزيد لعنة الله عليه، زن غسّاله و كفن فرستاده ولي اکنون فهميدم دروغ بوده، چون دختر با پيراهن خودش دفن شده. من بدن را منتقل نميكنم، ميترسم بدن را منتقل كنم و ديگر به عنوان "رقيّه بنت الحسين" شناخته نشود و من نتوانم جواب بدهم. سيّد بدن شريف را از ميان لحد بيرون آورد و بر روي زانوي خود نهاد و سه روز بدين گونه بالاي زانو خود نگه داشت و گريه ميكرد تا اينكه قبر را تعمير كردند. وقت نماز كه مي شد سيّد بدن حضرت را بالاي جايي پاكيزه ميگذاشت. پس از فراغ از نماز برميداشت و بر زانو مينهاد، تا اينكه از تعمير قبر و لحد فارغ شدند، سيد بدن را دفن كرد. و از معجزه آن حضرت اين كه سيّد در اين سه روز احتياج به غذا و آب و تجديد وضو پيدا نكرد و چون خواست بدن را دفن كند دعا كرد كه خداوند پسري به او عطا فرمايد. دعاي سيّد به اجابت رسيد و در سن پيري خداوند پسري به او لطف فرمود که نام او را "سيّد مصطفي" گذاشت. آنگاه والي واقعه را به سلطان عبدالحميد عثماني نوشت؛ او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف حضرت رقيّه و امّ كلثوم و سكينه را به سيد ابراهيم واگذار کرد. پس از درگذشت سيّد ابراهيم، توليت آن مشاهد مشرفه به پسرش سيّد مصطفي و بعد از او به فرزندش سيّد عبّاس رسيد. فرزندان سيّد ابراهيم دمشقي معروف و مشهور به "مستجاب الدعوه هستند به گونهاي که هر گاه دست خود را به موضع دردناک بيماري بگذارند فوري آرام ميشود و اين اثر را از جدّ بزرگ خود به ارث بردهاند که اين خاصيت، ناشي از نگهداري بدن شريف آن مظلومه به مدت سه شبانهروز است. اين موضوع پيش از اين به صورت روضهخواني از سوي حجتالاسلام سيد حسين مؤمني و حجتالاسلام سيد عبدالله فاطمينيا، در حرم مطهر امام رضا(ع) خوانده شده و مورد تأييد علما نيز قرار گرفته است. اين قضيه در سال 1242 هجري شمسي رخ داده و در کتاب «معالي» هم اين قضيّه مجملاً نقل شده و در آخر اضافه کرده است: «فَنزلَ في قبرها و وَضع عليها ثوباً لفَّها فيه و أخْرجها، فإذا هي بنتٌ صغيرةٌ دُونَ البُلوغِ و كانَ متْنُها مجروحةً مِنْ كثرةِ الضَّرب» « آن سيّد جليل وارد قبر شد و پارچه اي بر او پيچيد و او را خارج نمود، دختر كوچكي بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده، و پشت شريفش از زيادي ضربات مجروح بود.»
حضرت رقیه در بين راه کوفه وشام از رنج شتر سواري به تنگ آمده بود، به خواهرش سكينه مي گفت: «أيا أ ُختَ، قَدْ ذابَتْ مِنَ السَّيْر مُهْجَتي» «خواهرم اين شتر بس كه مرا حركت داده دل و جگرم آب شد». از اين ساربان بي رحم درخواست كن ساعتي شتر را نگاه دارد و يا آهسته راه ببرد كه ما مرديم، از ساربان بپرس كي به منزل مي رسيم...
عبدالجبار بن زین العابدین الشكوئى در «مصباح الحرمین» مى نویسد: طفل سه ساله امام حسین علیه السلام شبى از شبها پدر را در عالم رویا دید و از دیدارش شاد گردید و در ظل مرحمتش آرمید ولی فلك ستیزه جو، این لحظه استراحت را براى آن صغیره نتوانست ببیند. چون آن محترمه از خواب بیدار شد پدر خود را ندید. شروع به گریه كردن كرد. هر چه اهل بیت علیهم السلام او را تسلى دادند آرام نشد. سبب گریه از او پرسیدند، آن مظلومه در جواب گفت: «أین أبى ایتونى بوالدى و قرّة عینى» ؛ كجاست پدر من ؟ بیاورید پدر مرا و نور چشم مرا. پس آن مصیبت زدگان دانستند كه آن یتیم پدر را در خواب دیده است ، هر چند تسلى دادند آرام نشد. خود اهل بیت نیز منتظر بهانه براى گریه بودند، لذا گریه سكوت شب را شكست . همه با آن صغیره هماواز شده مشغول گریه و زارى و ناله شدند. پس موهاى خود را پریشان نموده و سیلى بر صورتها مى زدند و خاك خرابه را بر سر خود مى ریختند، و صداى گریه ایشان چنان بلند گردید كه به گوش یزید پلید كافر رسید. (منتخب التواریخ، باب پنجم، ص 299)
بنا به نقلی امام زين العابدين عليه السلام پيش آمد و خواهر را در بر گرفت و به سينه چسبانيد و تسلّي مي داد. آن مظلومه آرام نمي گرفت و نوحه مي كرد، آن قدر روي دامن حضرت گريه كرد«حَتّي غُشيَ عَليهْا وَ انْقَطعَ نَفَسُها» «تا آن كه غش كرد و نفس او قطع شد». امام به گريه درآمد. اهل بيت به شيون آمدند«فَضجُّوا بِالْبُكاءِ و جَدَّدُوا الْأَحْزانَ وَ حَثُّوا عَلي رُؤُسِهمُ التُّرابَ، وَ لَطمُوا الْخُدودَ وَ شَقُّوا الْجُيوبَ، وَ قامَ الصِّياحُ». آن ويرانه از ناله اسيران يك پارچه گريه شد. دختر بيهوش افتاده بود و مخدّرات در خروش بر سر مي زدند و به سينه مي كوبيدند. خاك بر سر مي كردند گريبان مي دريدند، كه صداي ايشان در قصر به گوش يزيد رسيد. طاهر بن عبدالله دمشقي گويد: سر يزيد روي زانوي من بود. سر پسر فاطمه هم در ميان طشت بود، همين كه شيون از خرابه بلند شد، ديدم سرپوش از طبق به كنار رفت، سر بلند شد تا نزديك بام قصر، به صوت بلند فرمود:«أُخْتي سَكِّتي اِبْنَتي» «خواهرم زينب، دخترم را ساكت كن». طاهر گويد: ديدم آن سر برگشت رو به يزيد كرد و فرمود: يا يزيد، من با تو چه كرده بودم، كه مرا كشتي و عيالم را اسير كردي؟! يزيد از اين ندا و از آن صدا سر برداشت، پرسيد: طاهر چه خبر است؟ گفتم: نمي دانم در خرابه چه اتّفاق افتاده ولي ديدم سر مبارك حسين را كه از طشت بلند شد و چنين و چنان گفت. يزيد غلامي فرستاد كه خبري بياورد. غلام آمد و واقعه را براي يزيد نقل كرد. آن ملعون گفت: سر پدرش را براي او ببريد تا آرام گيرد. آن سر مطهّر را در طشت نهادند و رو به خرابه آوردند، و در حالي كه پرده بر روي آن سر بود، در حضور آن مظلومه نهادند، پرده را برداشتند. آن معصومه چون متوجّه سر پدر شد، «فَانْكَبَّتْ عَليهِ تقَبَّلُهُ و تَبْكي و تَضربُ علي رَأسُها و وَجْهِها حَتّي امْتَلأَ فَمُها بِالدَّم» «خود را بر آن سر انداخت و صورت پدر را مي بوسيد و بر سر و صورت خود مي زد تا اينكه دهانش پر از خون شد».(رياض القدس: 2/323) و در «منتخب» آمده است كه او پدرش را مخاطب قرار داده مي فرمود:«يا أبَتاهُ، مَنْ ذَاالَّذي خَضبكَ بِدِمائكَ» «پدر جان، كي صورت منوّرت را غرق خون ساخته؟». «يا أبتاهُ، منْ ذَا الَّذي قَطع و ريدَيْكَ!» «پدر جان، چه كسي رگهاي گردنت را بريده است؟». «يا أبتاه، منْ ذا الَّذي أيْتمني علي صغر سِنّي» «پدر جان، كدام ظالم مرا در كودكي يتيم كرده است؟». «يا أبتاهُ، منْ لِلْيَتيمة حتّي تَكْبُر» «پدرجان، كي متكفّل يتيمه ات مي شود تا بزرگ شود؟». «يا أبتاهُ، منْ للنّساءِ الحاسرات» «پدر جان، چه كسي به فرياد اين زنان سر برهنه مي رسد؟» «يا أبتاهُ، منْ للْأَرامِلِ المسْبيّاتِ» «پدر جان، چه كسي دادرسي از اين زنان بيوه و اسير مي كند؟». «يا أبتاهُ، منْ للْعيونِ الْباكياتِ» «پدر جان، چه كسي نظر مرحمتي به سوي اين چشمهاي گريان (ما كند كه شب و روز در فراق تو گريه) مي كند؟». «يا أبتاهُ، مَنْ لِلضّايعاتِ الْغريبات» «پدرجان، كي متوجّه اين زنان بي صاحب، غريب خواهد شد؟» «يا أبَتاهُ، مَنْ لَلشُّعورِ الْمَنْشورات» «پدرجان، كي از براي اين موهاي پريشان خواهد بود؟». «يا أبتاهُ، منْ بَعْدكَ واخَيْبَتاهُ» «پدر جان، بعد از تو داد از نا اميدي!». «يا أبتاهُ، منْ بَعدكَ وا غُرْبَتاهُ» «پدر جان، بعد ا زتو داد از غريبي و بي كسي!». «يا أبتاهُ، لَيْتني كُنت لَك الْفِداء» «پدر جان، كاش من فداي تو مي شدم». «يا أبتاهُ، لَيْتني كَنت قَبل هذا الْيَومِ عمياءَ» «پدر جان، كاش من پيش از اين روز كور شده بودم، و تو را به اين حال نمي ديدم». «يا أبتاهُ، لَيْتني وُسدتُ الثَّري و لا أري شَيبكَ مُخضَّباً بِالدّماء» «پدر جان، كاش مرا در زير خاك پنهان كرده بودند و نمي ديدم كه محاسن مباركت به خون خضاب شده باشد». آن معصومه نوحه مي كرد و اشك مي ريخت تا آن كه نَفَس او به شماره افتاد و گريه راه گلويش را گرفت، مثل مرغ سركنده، گاهي سر را به طرف راست مي نهاد و مي بوسيد و بر سر مي زد، و زماني به چپ مي گذارد و مي بوسيد... پس آن نازدانه لب بر لب پدر نهاد، زمان طويلي از سخن افتاد گريست «فَناديِ الرَّأسُ بِنْتَهُ، إليَّ إليَّ، هَلُمّي فَأنا لَك بِالانْتظار. فغُشيَ عليها غشْوةً لمْ تُفقْ بعدها، فحرَّ كوها فَإذا هيَ قدْ فارقتْ روحها الدُّنيا...» «آن رأس شريف دختر را صدا كرد كه به سوي من بيا، من منتظرت هستم، او غش كرد و ديگر به هوش نيامد، چون او را حركت دادند متوجّه شدند كه روح شريفش از بدن مفارقت كرده و به خدمت پدر شتافته است».(انوار الشهادة / 244، رياض القدس: 2/326) راوي گويد: وقتي كه خواستند نعش آن يتيم را از خاك خرابه بردارند علمهاي سياه بر پا كرده بودند و مردان و زنان شامي همه جمع شده گريه و ناله مي كردند و سنگ بر سر و سينه مي زدند. او را غسل دادند و كفن نمودند(طبق بعضي روايات او را با همان پيراهن كهنه اش كفن كردند.(ستاره درخشان شام / 221 به نقل از خصائص الزينبيّه / 296) و بر او نماز گزاردند و دفن نمودند، كه الان قبر او معلوم و مشهور است.(انوار الشهادة /246 ف 20)
در كتاب «وقايع الشهور و الأيّام» مرحوم آية الله بيرجندي آمده است كه دختر كوچك امام حسين عليه السلام روز پنجم ماه صفر سال 61 وفات كرد. چنانكه همين مطلب در كتاب «رياض القدس» نيز نقل شده است. (منبع: المنتخب في جمع المراثي و الخطب، طريحي، ص 136-137)
مرحوم صدرالدین قزوینی در جلد دوم كتاب شریف «ثمرات الحیوة»، به سند خود آورده است : حضرت رقیه سلام الله علیها لب خود را بر لب پدرش امام حسین علیه السلام نهاد و آن حضرت فرمود : «الیّ، الیّ، هلّمی، فأنا لك بالإنتظار » (ای نور دیده! بیا بیا به سوی من، كه من چشم به راه تو میباشم) ، و در اینجا بود كه دیدند حضرت رقیه سلام الله علیها از دنیا رفت. (سخن گفتن سر امام حسین علیه السلام در 120 محل، ص 59) پس این مظلومه آن قدر گریست كه بیهوش شد. هنگامی که اهل بیت علیهم السلام آن مظلومه را حركت دادند، دیدند كه روح مقدسش از دنیا مفارقت كرده و در آشیان قدس در كنار جده اش فاطمه زهرا علیهاالسلام آرمیده است.
من در خرابه ، بابا ندارم
من در خرابه ، بابا ندارم - سر رویِ خاک و ، خشتی گذارم
کی میشود باب نکویم را ببینم - ازدامنش یک دسته یِ لاله بچینم
این نیمه یِ شب ، بابا کجائی - بردیدنِ ما ، یکدم بیائی
یا سیّدی یابن النّبی بابا حسینم - این نیمه شب یکدم بیا نورِدوعینم
ای جانِ بابا ، این بیست وپنج روز - اندر فراقت ، سوزم شب و روز
یکدم بیا ای جانِ بابا در کنارم - تاکه ببینم رویِ تو ای گل عذارم
ازگریه بابا ، چشمم پرآب است - ازدوریِ تو ، قلبم کباب است
یکدم بیا سر رویِ زانویت گذارم - ازدوری تو بیش از این طاقت ندارم
ناگاه روشن ، شد آن شبِ تار - گویی که خورشید ، آمد پدیدار
اندر خرابه یک طبق آمد کنارش - گویا که خور طالع شد اندرشامِ تارش
راسِ پدر را ، اندر طبق دید - بابا برویش ، ناگاه خندید
گفتا رقیّه آمدم بر دیدنِ تو - شاید ببینم لحظه ای خندیدنِ تو
گفتا پدر جان ، اهلًا وسهلا - کردی چرا تو ، امروزوفردا
آخر به دیدار آمدی دراین خرابه - دراین شبِ تار آمدی دراین خرابه
مهمان شدی تو ، ای جانِ بابا - در این خرابه ، در جمعِ ماها
ای راس پر خون پدر منزل مبارک - کردی در این ویران گذرمنزل مبارک
ای جانِ بابا ، گشتم یتیمه - ازهجرتوشد ، قلبم دونیمه
ریشت چرا ای جانِ بابا گشته گلگون - بابا چرامویِ سرت گشته پراز خون
کِی این سرت را ، از تن جدا کرد - درشام و کوفه ، بر نیزه هاکرد
بابا سرت اینجا و جسمت درکجا شد - گویا که جسمت غرقه خون در کربلاشد
کِی این گلویت ، از کین بُریده - این ظلم از کِی ، برتو رسیده
آن نیمه شب او با پدر بس رازِ دل گفت - ناگاه شد او بی صدا وگوئیا خُفت
شد آن خرابه ، چون مدفنِ او - دست تمنّا ، بردامنِ او
ای باقری بنگر حریم کبریا را - بنما زیارت آن حریم با صفا را
بنما دعائی ، برحامیانش - بر پاسداران ، بر دوستانش
گو، سیّدی باب الحوائج یا رقیّه - روحی و جُثمانی فدائک یا رقیّه
سروده شده به مناسبت شهادت حضرت رقیّه سال 1396 توسط حجة الاسلام سیدمحمدباقری پورمدیر وبسایت
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع تاریخی ماههای قمری