روضه روزیازدهم محرم حركت اهلبیت ازكربلا[قسمت دوم]
عبور قافله اسیران از قتلگاه
از دشوارترین لحظات تاریخ کربلا، که در عظمت و سنگینى با همه آسمانها و زمین برابرى مىکند، لحظه وداع جانسوز قافله اسیران با بدنهاى پاره پاره شهیدان است.
دشمنان، اسیران دلسوخته را از کنار آن پیکرهاى پاک شهیدان عبور دادند، همان پیکرهاى غرقه به خونى که یکجا همه عزّت و مظلومیت را در خود جمع و خلاصه کرده بودند.
برابر بعضى از نقلها، اسیران خود چنین درخواستى داشتند تا براى وداع با آن عزیزان شهیدشان از کنار قتلگاهشان عبور کنند.
ناگفته پیداست که ترک سرزمین کربلا در آن وضعیت غمبار و وحشتناک براى آن دلسوختگان بسیار دشوار و سخت بوده است. به ویژه آنکه دشمن اجساد پلید سربازانش را دفن کرده بود ولى پیکرهاى ذرارى پیامبر صلى الله علیه و آله به خصوص پیکر پاک سرور جوانان بهشت بىغسل و کفن در بیابان رها شده بود. دشمن بدکینه نه خود به دفن آنها اقدام نمود و نه اجازه تدفین آنها را به کسى داد.
مشاهده آن صحنههاى دلخراش با آن بدنهاى پاره پاره و پایمال سمّ اسبان که عمدتاً قابل شناسایى نبودند، مىتوانست هر بینندهاى را از پاى درآورد ولى طمأنینه و آرامشى که در زینب کبرى علیهاالسلام، یادگار صبر و شکوه على علیهالسلام ظهور کرد و صلابت و استحکامى که در کلمات دلنشین او موج مىزد، تا حدود زیادى آن فضاى سنگین را شکست و آن را براى آل رسول قابل تحمل کرد.
زنان حرم چون چشمشان به آن بدنهاى پاره پاره افتاد، فریادشان به ناله و شیون بلند شد و بر صورت خود لطمه زدند.
زینب که مىدانست دشمن در انتظار است تا با دیدن کوچکترین نشانهاى از ضعف وپشیمانى درخاندان پیامبر، قهقهه مستانه سر دهد، با دیدن پیکر به خون آغشته برادر، رو به آسمان کرد و گفت: «أَللَّهُمَّ تَقَبَّلْ هذا الْقُرْبانَ؛ خدایا این قربانى را قبول فرما!».
این جمله چون پتکى بر سر دشمن فرود آمد و کوس رسوایى آنها را به صدا در آورد.
راوى مىگوید: هر چه را فراموش کنم، هرگز کلمات زینب دختر فاطمه زهرا علیها السلام را فراموش نخواهم کرد، به خدا سوگند بىقرارىها و سخنان زینب هر دوست و دشمن را به گریه واداشت.
او با دلى شکسته و صدایى محزون چنین گفت: وامُحَمَّداه! صَلّى عَلَیْکَ مَلیکُ السَّماء، هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الْأَعْضاءِ، یا مُحَمَّداه! بَناتُکَ سَبایا وَذُرِّیَّتُکَ مُقَتَّلَة، تَسْفى عَلَیْها ریحُ الصَّبا، هذا حُسَیْنٌ بِالْعَراءِ، مَجْزُورُ الرَّأسِ مِنَ الْقَفا، مَسْلُوبُ الْعِمامَةِ وَالرِّداءِ؛ اى محمد صلى الله علیه و آله! درود فرشتگان آسمان بر تو باد! این حسین توست که در خون غلتیده است و پیکر او پاره پاره شده است. اى محمد صلى الله علیه و آله! دختران تو اسیر شدهاند و فرزندانت کشته گشتهاند و باد صبا بر پیکرهایشان مىوزد. این حسین توست که روى خاک افتاده، سرش را از قفا بریده اند، عمامه و رداى او را به یغما بردهاند.
زینب علیهاسلام همچنان سخن مىگفت و دوست و دشمن مىگریستند.
زینب علیهاسلام که گویا سخنگوى آن صحنه عجیب بود چنین ادامه داد: بِأَبِی مَنْ [أَضْحى] عَسْکَرُهُ فی یَوْمِ الإثْنَیْن نَهْباً، بِأَبی مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّعُ الْعُرى، بِأَبِی مَنْ لا هُوَ غائِبٌ فَیُرْتَجى وَلا جَریحٌ فَیُداوى، بِأَبِی مَنْ نَفْسی لَهُ الْفِداءُ، بِأبِی الْمَهْمُومَ حَتّى قَضى، بِأبی الْعَطْشانَ حَتّى مَضى، بِأَبِی مَنْ شَیْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّماءِ؛ پدرم فداى آن کسى باد که (خیمهگاه) سپاهش روز دوشنبه غارت شد. پدرم فداى آن کس باد که طنابهاى خیمهاش بریده و بر زمین افتاد. پدرم فداى آن که نه سفر رفته است تا امید بازگشتش باشد و نه چنان زخمى برداشته که امید مداوایش باشد. پدرم فداى آن کس که جانم فداى او باد. پدرم فداى آن کس که با دل پرغصّه جان سپرد، پدرم فداى آن کس که با لب تشنه شهید شد، پدرم فداى آن کس که از محاسنش خون مىچکد».
دلها مىرفت که از سینهها بیرون بزند، باران اشک به احدى مجال نمىداد، زینب این بار اصحاب جدّش را مخاطب ساخت و گفت: یا حُزْناه! یا کَرْباه! الْیَوْمَ ماتَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ، یا أَصْحابَ مُحَمَّد هؤُلاءِ ذُرِّیَّةُ الْمُصْطَفى، یُساقُونَ سَوْقَ السَّبایا؛ امروز گویا جدم رسول خدا از دنیا رفته، اى اصحاب محمد صلى الله علیه و آله! اینان فرزندان پیامبر برگزیدهاند که آنان را همانند اسیران مىبرند.
در اینجا بود که سکینه قدم پیش نهاد، پیکر پاک پدر را در آغوش گرفت، هر چه تلاش کردند وى را جدا کنند ممکن نشد، جماعتى از اعراب آمدند و سکینه را کشان کشان از پیکر پدرش جدا ساختند (ثُمَّ إِنَّ سُکَیْنَةَ اعْتَنَقَتْ جَسَدَ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرابِ حَتّى جَرُّوها عَنْهُ).
ناگهان زینب علیهاالسلام سنگ صبور اهل کاروان، که با نوحه سرائى بجا و به موقعش تا حدودى باعث تخلیه بغضهاى فرو خفته در گلو شده بود، متوجه على بن الحسین علیه السلام شد که مىرفت از سر بىقرارى قالب تهى کند، زینب علیهاالسلام خود را به امام سجاد علیه السلام رساند و گفت: «مالِی أَراکَ تَجُودُ بِنَفسِکَ یا بَقِیَّةَ جَدِّی وَ أَبِی وَإخْوَتی؛ تو را چه شده، اى یادگار جدّ و پدر و برادرانم! مىبینم که مىخواهى جانت را تسلیم کنى؟!».
امام سجاد علیهالسلام پاسخ داد: چگونه بىتابى نکنم در حالى که مىبینم پدر و برادران و عموها و عموزادگان و کسان من بر زمین افتاده و در خونشان غلتیده، سرهایشان جداشده، لباسهایشان به غارت رفته است، نه کفنى دارند، نه دفنى و کسى به آنها توجهى ندارد.
زینب علیهاالسلام پاسخ عجیبى داد: فرزند برادرم! نگران مباش، به خدا سوگند این پیمانى است که پیامبر خدا از جد و پدر و عمویت گرفته است و آنان نیز آن را پذیرفتهاند.
خداوند از جماعتى از این امت که گردنکشان زمین آنها را نمىشناسند ولى فرشتگان آسمان آنان را مىشناسند، عهد گرفته است که این پیکرهاى پاره پاره و پراکنده را جمع کنند و به خاک بسپارند، در آینده در این سرزمین بر مرقد پدرت حسین علیهالسلام پرچمى به اهتزاز در مىآید که هیچگاه کهنه نشود و در گذر زمان گزندى به آن نرسد و سردمداران کفر هرچه در محو آن تلاش کنند، روز به روز بر عظمت آن افزوده شود.
زینب دختر شجاع امیرمؤمنان علیهالسلام با این پیشگویى عجیب و شگفتآورش، فرزند برادر خود را تسلى بخشید و آینده کربلا و عاشورا را آنگونه که ما امروز بعد از حدود 14 قرن مىبینیم دقیقاً ترسیم کرد، آرى قلب نازنین زینب علیهاالسلام مىدانست که این آغاز کار است هر چند تاریکدلان بنىامیّه و منافقان آن را پایان کار مىپنداشتند.
گفت زینب بادوصدآه وفغان
گفت زینب بادوصدآه وفغان – سوی شامم میبرند این کوفیان
میبرندم کوفیان باشوروشین – ازکنارنورچشمانم حسین
میبرندم اززمین کربلا – اززمین محنت ورنج وبلا
میبرندم بادوصد افغان و آه – کوفیان وشامیان روسیاه
میبرندم همره زجرلعین – سوی شام وکوفه ازاین سرزمین
میبرندم همره شمروسنان – سوی شام کوفه با آه وفغان
میبرندم ازکنارقتلگاه – سوی شام اززیر نورمهروماه
میبرندم با دوصدآه وفسوس – آن سنان وشمرو بن سعدعبوس
کربلا یاکربلا یاکربلا – ای زمین محنت ورنج وبلا
ای زمین کربلا رفتیم ما – باشهیدان الوداع گفتیم ما
ای زمین کربلا باصدفغان – ماشدیم اکنون بشام غم روان
میرویم ازسرزمینت کربلا – سوی شام وکوفه بارنج وبلا
دوم ماه محرم آمدیم – با غم و اندوه وماتم آمدیم
هفته ای بودیم ما مهمان تو – مانخوردستیم زاب ونان تو
ما بهمراه جوانان آمدیم – ازمدینه برتومهمان آمدیم
قاسم وعباس واکبرداشتیم – عون وعبدالله وجعفرداشتیم
لیک اکنون نیست برما یاوری – نه اباالفضل ونه عون وجعفری
جملگی درخاک وخون افتاده اند – پیش چشم من کنون افتاده اند
ما بسوی شام ویران میرویم – لیک ما باجسم بی جان میرویم
روح ماها قاسم وعباس بود – بهرما دسته گلی ازیاس بود
کربلا امشب حسین تنها بود – گرگهایی اندراین صحرابود
کربلا مگذارآزارش کنند – ناروایی با تن زارش کنند
کربلا گهواره شوبراصغرم – آب ده برنورچشمان ترم
آفتابت ای زمین سوزان بود – جسم صدچاک حسین عریان بود
خویش رابهرحسین سجاده کن – سایه ای بهرحسین آماده کن
ای زمین رفتیم باصدشوروشین – بعدما جان تو وجان حسین
باقری رفتند باشورو نوا – اهلبیت ازسرزمین کربلا
زینب چو دید پیکر آن شه به روی خاک
زینب چو دید پیکر آن شه به روی خاک - از دل کشید ناله به صد درد سوزناک
کای خفته خوش به بستر خون دیده باز کن - احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
ای وارث سریر امامت بیای خیز - بر کشتگان بی کفن خود نماز کن
طفلان خود به ورطه بحر بلا نگر - دستی به دستگیری آنان دراز کن
نیرّ تبریزی :
زینب چو دید پیکری اندر میان خون
زینب چو دید پیکری اندر میان خون - چون آسمان و زخم تن از انجمش فزون
بی حد جراحتی، نتوان گفتنش که چند - پا مال پیکری، نتوان دیدنش که چون
خنجر در او نشسته، چو شهپر که درهما - پیکان از او دمیده، چو مژگان که از جفون
گفت: این به خون تپیده نباشد حسین من - این نیست آن كه در بر من بود تاكنون
یكدم فزون نرفته كه رفت از كنار من - این زخمها به پیكر او چون رسید؟ چون؟
گر این حسین؛ قامت او از چه بر زمین؟ - ور این حسین؛ رایت او از چه سرنگون؟
گر این حسینِ من؛ سر او از چه بر سنان؟ - ور این حسینِ من؛ تن او از چه غرق خون؟
یا خواب بوده ام من و گم گشته است راه - یا خواب بوده آن كه مرا بوده رهنمون
می گفت و مىگریست كه جانسوز ناله اى - آمـد ز حنجــر شه لــب تشنــگان بــرون
كاى عندلیب گلشن جان؛ آمدى، بیا - ره گم نگشته خوش به نشان آمدى، بیا
آمد به گوش دختر زهرا چو این خطاب
آمد به گوش دختر زهرا چو این خطاب - از ناقه خویش را به زمین زد به اضطراب
چون خاك، جسم پاك برادر به بر كشید - بر سینه اش نهاد رخ خود، چو آفتاب
گفت: اى گلو بریده! سر انورت كجاست؟ - وز چیست گشته پیكر پاكت به خون خضاب؟
اى میر كاروان گه آرام نیست، خیز! - ما را ببر به منزل مقصود و خوش بخواب
من یك تنِ ضعیفم و یك كاروان اسیر - وین خلق بی حمیت و دهری پر انقلاب
از آفتاب پوشمشان؛ یا زچشم خلق؟ - اندوه دل نشانمشان؛ یا كه التهاب؟
زینالعباد را ز دو آتش كباب بین - سوز تب از درون و برون تاب آفتاب
گر دل به فرقت تو نهم، كو شكیب و صبر؟ - ور بی تو رو به شام کنم، کو توان و تاب؟
دستم ز چاره كوتــه و راه دراز پیش - نه عمر من تمام شود، نه جهان خراب
لختى چو با برادر خود شرح راز كرد - رو در نجف نمود و سرِ شكوه باز كرد
كاى گوهرى كه چون تو نپرورده نُه صدف
كاى گوهرى كه چون تو نپرورده نُه صدف - پروردگانت زار و تو آســوده در نجف؟
دارى خبر كه نور دو چشم تو شد شهید - افتاد شاهباز تو از شـرفه ی شرف
تو ساقى بهشتى و كوثر به دست توست - وین كودكان زار تو از تشنگى تلف
این اهل بیت توست بدین گونه دستگیر - اى دستگیر خلق! نگاهى به این طرف
این نور چشم توست كه ناوك زنان شام - دورش كمان گشاده چو مژگان كشیده صف
چندین هزار تن، قدرانداز و از قضا - با آن همه خطا همه را تیر بر هدف
هر جا روان ز سرو قدى جویى از گلو - هر سو جدا ز تا جورى دستی از كتف
تا كى جوار نوح لب نوحه برگشا - یعقوب سان بنال كه شد یوسفت ز كف
چو نوح برگروه و چو یعقوب بر همه - نفرینِ «لاتذر» كن و افغانِ وا اسف
چندین چو شكوههاى دلش بر زبان گذشت - زان تن ز بیم طعنه ی شمر و سنان گذشت
زینب چو جسم پاک برادر نظاره کرد
زینب چو جسم پاک برادر نظاره کرد - کرد این خطاب و پیرهن صبر پاره کرد
ای تشنه لب به سوی که بعد از تو رو کنم - جویم که را که درد دل خود به او کنم
گر پرسد از تو دختر زارت چه گویمش - روزی که در مدینه ی جدّ تو رو کنم
یعقوب جست گم شده ی خویش را ومن - در حیرتم تو را به کجا جستجو کنم
غسلت نداد کس که به نعشت کند نماز - جز من کز آب دیده دمادم وضو کنم
دردا حدیث درد و غمت کم نمی شود - تا روز رستخیز اگر گفتگو کنم
دردی ندیده جان که توان کرد چاره اش - زخمی نخورده دل که توانم رفو کنم
خاکم به سر که می برم این آرزو به خاک - روزی که خاک پای تو را آرزو کنم
چون کرد با برادر خود قصه را تمام - رو بر مدینه کرد که یا سید الانام
این شاه سر جدا شده از تن حسین توست - این سینه چاک ناوک دشمن حسین توست
این نور نخل طور تجلی که شد از او - کرببلا چو وادی ایمن حسین توست
این لاله گون قبای که جبریل از غمش - شال عزا فکنده به گردون حسین توست
این جسم پاره پاره که زهرا به ماتمش - صد پاره جامه ساخته بر تن حسین توست
این شمع جانگداز که اندر مصیبتش - از آه شعله ها شده روشن حسین توست
این پیکر کشیده به خون کز برای او - خون ها ز دیده رفته به دامن حسین توست
این طایر حرم که ز پیکان شست کین - در خاک و خون نموده نشیمن حسین توست
این گل و آن گل ببویم
این گل و آن گل ببویم - تا گل خود را بجویم
ای خدا این پیکر پاک حسین است - ایخدااینمصطفی را نور عیناست
این گل و آن گل ببویم - تا گل خود را بجویم
گرحسیناست ازچه برتن سر ندارد - ای خدا کس این ستم باور ندارد
این گل و آن گل ببویم - تا گل خود را بجویم
ای خدا نور هدی را سر بریدند - نور چشم مرتضی را سر بریدند
این گل و آن گل ببویم - تا گل خود را بجویم
ای خدا دست ستم بر ما گشودند - نوگلان مرتضی پرپر نمودند
این گل و آن گل ببویم - تا گل خود را بجویم
می نمایم جستجو در میان قتلگاه
می نمایم جستجو در میان قتلگاه - قطعه های پیکرت می کنم هر جا نگاه
روی خاک افتاده جسم پرپرت - ای گل زهرا کجا باشد سرت
واویلا آه واویلا
یا اخی گفتی و پر کشیدم سوی تو - آمدم در مقتلت تا ببینم روی تو
صد هزار افسوس آه ای یار من - سر نداری ای برادر روی تن
واویلا آه واویلا
در میان آتش خیمه و تو در تنور - سر کنار فاطمه تن گرفتار ستور
پیکرت شمع غمستان من است - رونق شام غریبان من است
واویلا آه واویلا
وداع خواهر از جسم برادر
وداع خواهر از جسم برادر - چه سخت است اى خدا در پیش دُختر
خدا قرآن ناطق لب ببسته - كنار قتلگه، زینب نشسته
حسین جانم حسین جانم حسین جانم
گل گمگشته ام پیدا شد آخر - دل سرگشته ام شیدا شد آخر
گلم، گلبرگ من برتن ندارد - نشان جز نیزه ى دشمن ندارد
گل من بین گودالى پُراز خون - نشسته چون شفق برشطّ گلگون
گلم شد غارتِ شمشیروخنجر - نمانده جاى بوسه جز به حنجر
گلم در نزد مادر روسفید است - كه خواهر شد اسیر و اوشهید است
از این مهمانى زخم زبانها - روم با ضرب دست تازیانها
الهى این من واین نور عینم - خداحافظ خداحافظ حُسینم
گویم کدامین غم بابا برایت
نوحه قتلگاه زبان حال حضرت سکینه
گویم کدامین غم بابا برایت - زد خصم دون آتش بر خیمه هایت
ای پیکر صد چاک گریم برایت - ای کشته بیسر جانم فدایت
بابا حسین جان بابا سرت کو - انگشت ناز و انگشترت کو
بعد از تو ای بابا بر ما جفا شد - رنج و بلا ما را قوت و غذا شد
زین قوم غارتگر از بس ستم دید - سرگشته در هامون آل عبا شد
بابا حسین جان بابا سرت کو - انگشت ناز و انگشترت کو
بابا سکینه شد بعد از تو گریان - چون کودکان تو لب تشنه عطشان
از وحشت آتش یکسر نهادند - هر یک به یک سویی سر در بیابان
بابا حسین جان بابا سرت کو - انگشت ناز و انگشترت کو
بابا چه سنگین دل بر تو جفا کرد - رأس شریفت را از تن جدا کرد
آن بیحیا از کین کرد آن چه را کرد - امّا بمیرم من عطشان چرا کرد
بابا حسین جان بابا سرت کو - انگشت ناز و انگشترت کو
بابا مرا بردند بهر اسیری - با ضربه سیلی با تازیانه
فریاد از این دشمن وای از یتیمی - بعد از تو ما را کشت رنج زمانه
بابا حسین جان بابا سرت کو - انگشت ناز و انگشترت کو
(صاعد اصفهانی)
كجائید ای شهیدان خدائی
كجائید ای شهیدان خدائی - بلاجویان دشت كربلائی
كجائید ای سبكروحان عاشق - پرونده تر ز مرغان هوائی
كجائید ای ز جان و جا رهیده - كسی مر عقل را گوید كجائی
كجائید ای در زندان شكسته - بداده وامداران را رهائی
كجائید ای در مخزن گشاده - كجائید ای نوای بی نوائی
در آن بحرید كاین عالم كف اوست - زمانی پیش دارید آشنائی
كف دریا است صورتهای عالم - زكف بگذر اگر اهل صفائی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق - كه اصل اصل اصل هر ضیائی
در بساط خویش دارد بهترین كالا شهید
در بساط خویش دارد بهترین كالا شهید - میكند كالای خود را با خدا سودا شهید
بهر استقلال اسلام از خم چوگان مرگ - گوی سبقت را ز میدان می برد تنها شهید
سر خط آزادی ما را به میدان نبرد - میكند با خون سخر خویشتن امضا شهید
میشود وارد به جنت روز محشر بی حساب - بسكه دارد قرب نزد خالق یكتا شهید
سینه را آماج رگبار مسلسل می كند - چون ندارد ذره ای از خویشتن پروا شهید
مرگ او بنیانگذار خشت كاخ زندگی است - زانكه دین را میكند با خون خود احیا شهید
هیچ میدانی چرا از ظلم و بیداد یزید - شد حسین ابن علی در روز عاشورا شهید
خواست گوید ای بشر از بهر استقلال دین - جان دهم امروز تا گردی تو هم فردا شهید
چكمه پوشان : ژولیده نیشابوری
ای پادشه خوبان رفتیم خداحافظ
ای پادشه خوبان رفتیم خداحافظ - ای غرقه بخون غلطان رفتیم خداحافظ
ما در ره شام و تو با باد صبا همدم - ما همراه این طفلان رفتیم خداحافظ
ای همسفرزینب رفتیم خداحافظ
ای همسفرزینب رفتیم خداحافظ - ای تاج سرزینب رفتیم خداحافظ
ماندی تو وسردارت، عباس علمدارت - ماهمره بیمارت رفتیم خداحافظ
بیائید ای هواداران ببندید محمل زینب
بیائید ای هواداران ببندید محمل زینب - که بر باد صبا رفته بساط و منزل زینب
کجائی ای علی اکبر شبیه روی پیغمبر - بیا بر عمه ات بنگر ببندید محمل زینب
کجائی ای علمدارم ضیاء چشم خونبارم - بیا عزم سفر دارم ببندید محمل زینب
محرم زینب شده است وقت سواری
محرم زینب شده است وقت سواری - برشترمن نه محمل ونه عماری
یا تو زجاخیز یا که قاسم واکبر - یا که به این قوم گو روند کناری
سوی شامم می برند این كوفیان با شور و شین - ای زمین كربلا جان تو جان حسین
ای زمین كربلا بودیم و ما مهمان تو - نه دمی خوردیم ز آب و نه جویی از نان تو
ای زمین کربلا ، من شام ویران می روم - جان من اینجاست و من با جسم بی جان می روم
آفتابت ای زمین امروز و بس سوزان بود - جسم مجروح حسین روی تو عریان بود
ای زمین كربلا لب تشنه بودیم میهمان - تشنه اش مپسند و آبی بر گلوی او رسان
آفتابش این زمین در روز بس سوزان بود - جسم مجروح حسینم روی تو عریان بود
كاش در این دم بدی یك سایه بر این آفتاب - تانسوزد جسم عریان حسینم زآفتاب
پیكرش آغشته بر خون است و در خاكش نكن - چون نسیم آید به زیر خار و خاشاكش نكن
این تن صد پاره اش افتاده بر روی زمین - طاقت جور و جفا دیگر ندارد بیش از این
ما كه رفتیم ای زمین امشب حسین تنها بود - نی غلط گفتم كه امشب ساربان اینجا بود
ای زمین گر ساربان خواهد كند دستش جدا - در تزلزل آی و مپسند این چو از راه وفا
ای زمین باشد حسینم عین و اكبر نور عین - نور عینم را جدا نگذار بسازم حسین
غنچه ی نشكفته را نگذار و كس خارش كند - خفته اصغر كس مباد از خواب و بیدارش كند
پیكر عباس مجروح است و زخمش بی تاب - حیف این گل می شود پژمرده میان آفتاب
می برم من نو عروس خسته ی نا شاد را - كن تو رنگین ای زمین از خون كف داماد را
"جودیا" آه از دمی كز ظلم و جور اشقیا - زینب مظلومه از نعش شه دین شد جدا
من کرببلا را چو خزان دیدم و رفتم
من کرببلا را چو خزان دیدم و رفتم - چون مرغ شب از داغ تو نالیدم و رفتم
ای باغ که داری تو بسی گل بگلستان - این خرمن گل را بتو بخشیدم و رفتم
در کرببلا زینت آغوش نبی را - آوردم و غلطیده بخون دیدم و رفتم
ممکن چو نشد حنجر پاک تو ببوسم - آن حنجر پرخون تو بوسیدم و رفتم
یاد آمدم آنروز که گفتی جگرم سوخت - چشم از تن صدچاک تو پوشیدم و رفتم
چون همره ما هست سر غرقه بخونت - من یاد لب تشنه تو بودم و رفتم
بگسست اگر دشمن دون ریشة دین را - با موی پریشان همه سنجیدم و رفتم
بس کن تو دگر کاه ربائی سخن خود - من یک گلی از گلشن دین چیدم و رفتم
به سوی شام و کوفه ام، چه دل شکسته می برند
به سوی شام و کوفه ام، چه دل شکسته می برند - ببین که زینب تو را، غریب و خسته می برند
همان وجود نازنین، خدای صبر در زمین - تمام رکن قامتش، ز هم گسسته می برند
زیارت تو آمدم، سرت نبود یا حسین - مرا برای دیدن سر شکسته می برند
تو در تنور و کودکان، میان آتش حرم - غم تو و یتیم تو، به دل نشسته می برند
ببین که یک شبه شده، جمال ما همه کبود - ز قتله گاه تو مرا، به دست بسته می برند
سر امیر لشگرت، به نیزه ها نمی نشست - ولی ز بغض و کین سرش، به نیزه بسته می برند
برای کودکان خود، ز گوش کودکان تو - تمام گوشواره ها، به دست بسته می برند
خودم دیدم که صحرا لاله گون بود
خودم دیدم که صحرا لاله گون بود - زمین از خون یاران غرقه خون بود
خودم دیدم فضاى آسمانها - پر از انا الیه راجعون بود
خودم دیدم که نور چشم زهرا - جراحات تنش از حد فزون بود
خودم دیدم که بر هر برگ لاله - نوشته این سخن با خط خون بود
گلى گم کرده ام میجویم او را - به هر گل میرسم میبویم او را
خودم دیدم گلوى اصغرش را - خودم در بر کشیدم اکبرش را
اگر چه از کنار نهر علقم - زگریه منع کردم خواهرم را
خودم دیدم که زهرا ناله میکرد - خودم دیدم سرشک مادرم را
مکن منعم اگر با این همه داغ - زنم بر چوبه محمل سرم را
گلى گم کرده ام میجویم او را - به هر گل میرسم میبویم او را
خودم دیدم که دلها مرده بودند - خودم دیدم همه افسرده بودند
خودم دیدم کبوترهاى معصوم - همه در زیر پر، سر برده بودند
خودم دیدم که گلهاى نبوت - زبى ابى همه پژمرده بودند
همان جایى که فرزندان زهرا - بجرم عشق سیلى خورده بودند
گلى گم کرده ام میجویم او را - به هر گل میرسم میبویم او را
گل من یک نشان در بدن داشت - یکى پیراهن کهنه به تن داشت
ز کویت ای برادر با دو چشم خونفشان رفتم
ز کویت ای برادر با دو چشم خونفشان رفتم - ز بار رنج و غم با قامتی همچون کمان رفتم
توگرازخون خود این سرزمین را گل ستان کردی - ولی من همچو بلبل با فغان زین گل ستان رفتم
امیدم بود روزی سوی یثرب با تو برگردم - به سوی شام آخر بی تو ای آرام جان رفتم
بمان ای کاروان سالار فارغ دل در این منزل - که من با کاروانی حسرت و آه و فغان رفتم
تو ماندی با شهیدان در زمین کربلا و من - به سوی شام همراه زنان و کودکان رفتم
تو کردی آشیا ن در این چمن ای عندلیب جان - من آخر بال و پر بشکسته از این آشیان رفتم
به سوی غربت از این دشت با صد ناله و شیون - به همراه اسیران چون درای کاروان رفتم
به یاد تو کمال از سوز دل پیوسته می گوید - ز کویت ای برادر با دو چشم خونفشان رفتم
احمد کمال پور
خداحافظ دیار آشنایى
خداحافظ دیار آشنایى - جگر سوزاندى از داغ جدایى
خداحافظ فرات كم محبت - خداحافظ عطش اى عشق عترت
خداحافظ خیام گلشن من - بود خاكسترت بر دامن من
خداحافظ مزار شیرخواره - كه هستى بهر اصغر گاهواره
خداحافظ مه ابرو كمونم - على اى ارباً اِربا مهربونم
خداحافظ علمدار مؤدب - پس ازتوگشته سیلى رزق زینب
خداحافظ سرشمشیر خورده - فداى چشم تو كه تیر خورده
خداحافظ الا اى مَشك پاره - دلم شد آسمان پرستاره
خداحافظ تن پامال مركب - شده رخت اسیرى رخت زینب
كجائید اى شهیدان خدائى - بلا جویان دشت كربلائى
***
ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام
ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام - آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام
در میکده بودم ولی بیرون شدم چون غافلین - ای وای ازین بی حاصلی عمر جوان گم کرده ام
پایان رسد شام سیه آید حبیب من ز ره - اما خدا حالم ببین من مهربان گم کرده ام
ای وای ازین غوغای دل از دلبرم هستم خجل - وقت سفر ماندم به گل من کاروان گم کرده ام
نعمت فراوان دادی ام منت به سر بنهادی ام - اما ببین نامردی ام صاحب زمان گم کرده ام
من عبد کوی عشقم و من شاه را گم کرده ام - آقا تو را گم کرده ام مولا تو را گم کرده ام
بنوشتم این نامه چنین با خون دل ای مه جبین 0 اما ببین بخت مرا نامه رسان گم کرده ام
از كویت ای آرام دل، با چشم گریان می روم
از كویت ای آرام دل، با چشم گریان می روم - جانم تو بودی و كنون، با جسم بی جان می روم
ازگریه پایم درگل است، دریای غم بی ساحل است - درد فراقت مشكل است، با سوز هجـران می روم
خیز ای امیر كاروان، ما را تو در محمل نشان - همراه با نامحرمان، در شام ویران می روم
پرپر شده گل های تو، كو اكبر رعنای تو - نا چیده گل ای باغبان، از این گلستان می روم
ای ساقی آب حیات، وی تشنه پهلوی فرات - ای خواهرت گردد فدات، با كام عطشان می روم
گِرید رقیه دخترت، هر دم بِیاد اصغرت - با ناله و آه و فغان، من با یتیمان می روم
نگذاردم چون ساربان،سازم در این صحرا مكان - تو با شهیدانت بمان، من با اسیران می روم
گوید "شكوهی" با فغان، با ناله و اشك روان - شادم به یادت كز جهان، با چشم گریان می روم
ای آفتاب، زخم تنت را شماره نیست
ای آفتاب، زخم تنت را شماره نیست - درکهکشان جسم تو غیر از ستاره نیست
مارا به زخم های تنت، از سپهرچشم - غیر از ستاره ریختن ای ماه، چاره نیست
ای آسمان چگونه تورادل زغم نسوخت - درسوگ مهر،گردلت ازسنگ خاره نیست
محمل ببست سوی عراق ازحجازوگفت - "درکارخیرحاجت هیچ استخاره نیست"
جان راسپرد دست خدا، ناخدای عشق - جزوصل یار، بحر وفا را کناره نیست
صائم عروس باور و اندیشهی تورا - غیر از ولای خون خدا، طوق و یاره نیست
صائم کاشانی
سرّ نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود
سرّ نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود - کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود
چهره ی سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ - پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود
چشمه ی فریاد مظلومیت لب تشنگان - در کویر تفته جا می ماند اگر زینب نبود
زخمه ی زخمی ترین فریاد در چنگ سکوت - از طراز نغمه وا می ماند اگر زینب نبود
ذو الجناح دادخواهی بی سوار و بی لگام - در بیابانها رها می ماند اگر زینب نبود
در عبور از بستر تاریخ ، سیل انقلاب - پشت کوه فتنه ها می ماند اگر زینب نبود
قادر طهماسبی
ای اهل عالم ماتم بگیرید
ای اهل عالم ماتم بگیرید - شد کشته عطشان فرزند زهرا
صد وامصیبت سبط پیمبر - غلطان بخون است بر خاک صحرا
بر کوفه او بود با اینکه مهمان - کشتند او را با کام عطشان
رأسش به نیزه کردند عدوان - گریان سر او بر نیزه بر ما
او را به کوفه مهمان نمودند - پیراهنش را از تن ربودند
خیمه گهش را گریان نمودند - طفلان او آواره به هر جا
یک جای سالم درپیکرش نیست - جزمن به زاری کس دربرش نیست
افسوس میر نام آورش نیست - بر نهر علقم افتاده از پا
نی فرصتی تا بر او بنالم - بر نیزه رأسش گرید به حالم
طوفان غم ها بشکسته بالم - شد دامنم از اشکم چو دریا
کوفی به گردم در شادمانی - طفلان به دورم در نوحه خوانی
خشک از عطش گشته هر زبانی - آواره اندر این دشت و صحرا
تا جامه اش را از تن ربودند - داغی دگر بر داغم فزودند
طفلان ز سیلی چهره کبودند - نبود معین بر آل طاها
از خدعه نامردان کوفه - با اینکه او بود مهمان کوفه
جسمش دریدند گرگان کوفه - آه از جفای این قوم اعدا
تا پیکرش را بی سر بدیدم - فریاد جانکاه از دل کشیدم
دل از حیاتم دیگر بریدم - لرزان آهم شد عرش اعلا
یا رب بحق این نعش عریان - یا رب به اشک طفلان گریان
یا رب بحق این رأس تابان - دیدار او را کن قسمت ما
میان مقتلت چون پا نهادم
میان مقتلت چون پا نهادم - عنان صبر خود از کف بدادم
به چشمم تار شده خورشید انور - که می زد دست و پا جسم تو بی سر
کنارت چون رسیدم دیدم آنجا - نشسته مادرم محزون و تنها
به نعشت می نمون گریان نظاره - که زخمت بود افزون از ستاره
توان گفتگو در او ندیدم - ز دل آه مکرر می کشیدم
مرا دید و اشارت بر سنان کرد - غم دل را بدین حالت بیان کرد
یکایک تیرها می کرد بیرون - ز جسم بی سرت با غلب پر خون
کشد این غصه آخر خواهرت را - که بیند لخت و عریان پیکرت را
به یک سو می زنم با قلب خسته - سنان و نیزه ها را دسته دسته
نه سر داری که رویت را ببوسم - نه فرست تا غم دل با تو گویم
به پشتم تازیان هها پیاپی - فرو آید اخا می بینی از نی
ببین آتش گلستانت گرفته - امان از ما و طفلانت گرفته
رسیده موسم محمل سواری - نه عباس و علی یِ گل عزاری
بگو عباس دشمن را براند - حرم را یک به یک محمل نشاند
سپاه من یتیمان تو هستند - که مدهوش و پریشان تو هستند
به کوفه می روم تنهای تنها - به طفلان تو هستم جای بابا
سکینه دختر آن شاه لولاک
سکینه دختر آن شاه لولاک - ز جزع دیده مر جان ریخت برخاک
همی گفت ای شه با شوکت و فر - ترا سر رفت ما را افسر از سر
دمی برخیز و حال کودکان بین - اسیر و دستگیر کوفیان بین
همه جور و ستم هائی که بر دی - بجسم بی سر بابا شمردی
برنج و زحمت افزون ز تعداد - بکعب نیزه آنقوم زنا زاد
دوباره جان ز جسم شاه بی سر - جدا کردند آن قوم ستمگر
سکینه بر جسد پدرش
دمعه الساکبه گوید : انکبت (سکینة) علی جسده الشریف (اعتنقت جسد ابیها الحسین علیه السلام) و شهقت شهقات حتی غشی علیها (فسمعت فی حالته) یقول :
شیعتی مهما شربتم ماء عذب فاذکرونی - اوسمعتم بغریب او شهید فاندبونی
و انا السبط الذی من غیر جرم قتلونی - و بجرد الخیل بعد القتل عمدا سحقونی
لیتکم فی یوم عاشورا جمیعا تنظرونی - کیف استسقی لطفلی فابوا ان یرحمونی
و سقوه سهم بغی عوض الماء المعین - یا لرزء و مصاب هد ارکان الجحون
ویلهم قد جرحوا قلب رسول الثقلین - فالعنوهم ما استطعتم شیعتی فی کل حین
فانبهت حزینه و هی تلطم خدودها و تنوح فاجتمعت عدة من الاعراب حتی جروها عنه
(اسرار الشهاده ص 402)
روایت شده که دختری صغیره از امام حسین علیه السلام (سکینه) دویده از بین زنان کنار پدر نشست و شانه پدر را گرفته یکبار شانه پدر را می بوئید و یکبار انگشتان پدر را بر دل خود می نهاد و گاهی بر چشمان نور می نهاد و از خون شریف حضرت می گرفت و مو و روی خود را خضاب می کرد و می گفت : وا ابتاه قتلک اقرعیون الشامتین و فرح المعاندین یا ابا عبدالله البستنی بنوا امیة ثوب الیتم علی صغر سنی یا ابتاه اذا ظلم اللیل من یحمی حمای و ان عطشت فمن یروی ظمای یا ابتاه نهبوا قرطی و ردائی یا ابتاه اتنظرالی رءوسنا المکشوفة و الی اکباد نا الملهوفة و الی عمتی المضروبة و الی امی المسجونة. قال الراوی فبکت العیون و جرت الدموع من ندبتها فجاء الضجرلم و قال یقول الامیر ارحلوا فح نادی منادیه بالرحیل فهلموا و ارکبو فجائت و اقامت عنده و قالت : یا هذا سئلتک بالله و بجدی رسول الله انتم الیوم مقیمون ام راحلون قال بل راحلون . قال یا هذا اذا عزمتم علی الرحیل سیروا بهذه النسوة و اترکونی عند والدی فانی صغیرة السن و لا استطیع الرکوب فاعملوا معی المعروف و اترکونی عند والدی ابکی علیه بدمع مذروف و قلب ملهوف و استانس به فاذامت عنده سقط عنکم ذمامی و دمی. پس او را دفع نمودند و دور کردند به پدرش سید الشهدا پناه برد او را از جسد پدر کشیدند فرمود امیر و برادر شیرخواری داشتم او را کشتند بگذار او را زیارت وداع کنم خدا ترامکافات کنده ساربان او را رها کرد چند قدم برداشت چون بر او چشمش افتاد آهی کشید و خواند:
قفوا ساعه بالنوق لا ترکبونها - وریضوا لمن بالطف خابت ظنونها
احادی مطایا هم توقف هنیئة - اودع نفسی ثم اقضی شئونها
اودع صغارا بالطفوف تذبحوا- اشم ثنایاها و الثم عیونها
نبریدم که در ایندشت مرا کاری هست - گرچه گل نیست ولی صفحه گلزاری هست
ساربانان نزنید اینهمه آواز رحیل - آخر این قافله را قافله سالاری هست
ای پدر هیچ نمی پرسی کاندر چمنت - بال و پر سوخته مرغ گرفتاری هست
دشمنان خیره و من بیکس و بی یار و غریب - هر طرف می نگرم کافر خونخواری هست
سرنعش بابش به افغان و آه
سرنعش بابش به افغان و آه - سکینه چنین گفت در قتلگاه
الا ای چو گل پیکرت چاکچاک - سرت بر سنان و تنت روی خاک
تو آیا نبی را گل گلشنی - تو آیا حسینی و باب منی
پدر جان که در خاک و خونت کشید - کد امین جفا جوگلویت برید
کدامین لعین دل دو نیمم نمود - بدین خردسالی یتیم نمود
ز جا خیز یک لحظه جان پدر - بموی پریشان ما کن نظر
ز جا خیز ای باب غم پرورم - بکش دستی از مرحمت بر سرم
چه باشد نوازی ز احسان مرا - نشانی ز شفقت بدامان مرا
دلم سوزد ای شاه ملک عرب - که کشتند آخر تو را تشنه لب
پدر جان گمانم که شمرد غا - زهم کرده رگهای حلقت جدا
زمانیکه آن بی مروت ز تیغ - جدا کرد سر از تنت بی دریغ
دریغا نبودم که تا آن زمان - کنم ترگلویت ز اشک روان
صغیر اصفهانی
چرا بی سرفتاده پیكرتو
چرا بی سرفتاده پیكرتو - چه حالست این بمیرد دختر تو
پدر نگذاردم شمرستمگر - كه جا سازم دمی اندر برِ تو
دریغا ای پدر نگذاشتندم - دمی قرآن بخوانم برسرِتو
سلیمان چاكرا در این بیابان - چه شدانگشت و كو انگشتر تو
میان آفتاب گرم و سوزان - چرا عریان فتاده پیكرتو
به كهنه جامه ای كردی قناعت - كه بیرون كرد آنرا ازبر تو
پدر چون شد كه روی نعش تو شمر - زند سیلی بروی دختر تو
رها سازد مرا تا از كف شمر - چه شد عباس میر لشكر تو
ندادند آنقدر اعدا امانم - كه بنمایم وداع اكبر تو
پدرجان رفتم و نگذاشتندم - كشم تیر از گلوی اصغر تو
تو ئی پرورده آغوش زهرا - چراخاك سیه شد بستر تو
دم مردن گلوئی تر نکردی - مگر نبود فرات از مادر تو
سر زینب بود عریان بپا خیز - بگو او را که چون شد معجر تو
شب عیشست لیلا را نگهدار - که بندد حجله بهر اکبر تو
از این آتش که ریزد از بیانت - نسوزد از چه جودی دفتر تو
بابا بنگر سوز دل و چشم پرآبم
بابا بنگر سوز دل و چشم پرآبم - از کوی تو عازم بسوی شام خرابم
نگذشته ز قتل تو زمانی که ببستند - این قوم جفا پیشه به زنجیر و طنابم
آن یک زندم کعب نی آن سیلی بیداد - فریاد که هر لحظه از قومی بعذابم
بابا ز تو هر لحظه مرا بود سئوالی - از چیست که اکنون ندهی هیچ جوابم
بردار سر از خاک که این قوم جفا جو - بردند ز سر معجر و از چهره نقابم
زین زخم که برجسم توبیرون زحسابست - در سوز من دل شده تا روز حسابم
ز افتادن سرو قد اکبر بروی خاک - یکباره ز دل رفته برون طاقت و تابم
زان تیر که جا کرده بحلق علی اصغر - در ناله چو لیلا و در افغان چو ربابم
این شط فرات است که چون دیده جودی - هر لحظه بموج آید و من تشنه آبم
هنگامه محشر است اینجا
هنگامه محشر است اینجا - برخیز پدر نه جای خوابست
برخیز که لشکر اندرین دشت - چون زخم تن تو بی حسابست
برخیز که ما کسی نداریم - غمخواری بیکسان ثوابست
برخیز که جسم تست مجروح - سوزنده چو آتش آفتابست
برخیز که بهر بازوی ما - اندر کف لشکری طنابست
در بردن ما بجانب شام - برخیز که شمر را شتابست
ما مرغ شکسته بال و ما را- زین حادثه آشیان خرابست
بنگر سوی زینبت که او را - بر چهره ز آستین حجابست
برخیز که روی نعش اکبر - لبلا ز شرار دل کبابست
برخیز رسان به اصغر آبی - چشمان سکینه پر ز آبست
برخیز و ببین که چشم بیمار - از شدت گریه چون سرابست
جودی که چه تو شفیع دارد - کی روز جزا در اضطرابست
آمدم پر بکشم بال و پرم سوخت پدر
آمدم پر بکشم بال و پرم سوخت پدر - آمدم گریه کنم چشم ترم سوخت پدر
چقدر با تو شباهت بودم خوب ببین - مثل موی سر تو موی سرم سوخت پدر
تا که دیدم پدر دخترک شامی را - یادت افتادم و دیدم جگرم سوخت پدر
سهم من از همه ی عمر تو بگردید سه سال - دلم از زندگی مختصرم سوخت پدر
خیزران تا به لب تشنه ی تو کرد سلام - کلّ دنیا همگی در نظرم سوخت پدر
زجر ملعون همه جا طول سفر زجرم داد - شعله ای زد که تمام بصرم سوخت پدر
ضربه ی سیلی نامرد کبودم کرده - ضربه ای زد که تمام اثرم سوخت پدر
ناله کردم که بیایی و مراهم ببری - آنقدر ناله زدم دور و برم سوخت پدر
ای پیکر عریان سرت از کین که بریده است
ای پیکر عریان سرت از کین که بریده است - در خون تو صد چاک تو اینگونه کشیده است
نخل قدت از تیشه ظلم که فتاده است - جسم تو در ایندشت بخون از که طپیده است
از تیر جفای که تنت گشت مشبک - پهلوی تو از نوک سنان که دریده است
زخم تنت از چار هزار آمده افزون - اینقدر جراحت به یکی کشته که دیده است
گویند سرت را ز بدن شمر جدا کرد - دست از تن زار تو پدر جان که بریده است
آنجا که چکیده است یکی قطره خونت - صد دجله مرا خون دل از دیده چکیده است
ایکاش که بر سینه من تاخته بودند - اسبی که ز بیداد بر این سینه دویده است
برخیز که لیلا بسر کشته اکبر - فریاد و فغانش بمه و مهر رسیده است
زان تیر که جا کرده بحلق علی اصغر - قدم چو کمان ای پدر امروز خمیده است
اندیشه چه از دشمنی چرخ که جودی - شادی جهان دیده غم دوست خریده است
از تربت تو رو بسفر دارم ای پدر
زبان حال حضرت امام زین العابدین (ع) با جسد پدر بزرگوار
از تربت تو رو بسفر دارم ای پدر - از خون دل دو دیده تر دارم ای پدر
پژمرده گشت تا گل روی تو من فغان - شب تا سحر چو مرغ سحر دارم ای پدر
آه و فغان که رفتم و فرصت نداد شمر - کز آفتاب نعش تو بر دارم ای پدر
اکنون که می برند بشامم به هر زمان - جوری دگر ز قوم دگر دارم ای پدر
کردی سفارشم ز سکینه غمین مباش - کاورا چو جان خویش به بردارم ای پدر
آب از برای اوست مرا از دو چشم تر - نان بهر او ز لخت جگر دارم ای پدر
جودی که روز و شب بود اندر عزای تو - همواره خدمتش به نظر دارم ای پدر
اسرار الشهاده 392 : از حضرت سجاد نقل شده که فرمود چون ابواب مصائب فراز گشت هنگامیکه اهل بیت را سوار بر محملها و از کنار گودی قتلگاه عبور دادند پدرم را کشته و آغشته بخون دیدم و فرزندان او را با برادرها و عموهایم مقتول نگریستم و زنان و خواهرا را مثل اسیران روم و ترک نظاره کردم بر من سخت گران آمد سینه ام تنگ شد خواست روح از تنم پرواز کند عمه ام زینب چون مراحل به آنحال دید : قالت : مالی اراک تجود بنفسک یا بقیة جدی و ابی و اخوتی. این چه حالتست که در تو می بینم ای یادگار پدر و مادر و برادران من مینگرم ترا که می خواهی جان تسلیم کنی؟
دل سود از ده ام ناله و فریاد کند
دل سود از ده ام ناله و فریاد کند - هر زمان یاد غم سید سجاد کند
بی گمان اشک برخساره و بریزد از چشم - هر که یادی ز گرفتاری آن رادکند
بود در تاب تب و بسته بزنجیر ستم - آنکه خلقی ز کرم از الم آزاد کند
بجز از شمر ستمگر نشیدم دگری - با تن خسته کسی اینهمه بیداد کند
تن تبدار و اسیری و ره کوفه و شام - وای اگر شکوه این قوم بر اجداد کند
گر بهم بر زنم این دیده اشک افشانرا
گر بهم بر زنم این دیده اشک افشانرا - خلق ببینند به یک چشم زدن طوفانرا
لیک از کعب نی و نوک نشان می نشود - روی نعشت کنم از سینه بلند افغانرا
زین زند سیلی و آن کعب نی از نوک سنان - من بیمار چه سازم ستم عدوانرا
مانده نعشت به زمین آه که نگذارندم - تا کنم دفن بخاک آن بدن عریانرا
طاقتم نیست دگر تا به میان سپهی - دیده گریان نگرم زینب سر گردانرا
بروی کشته صد پاره اکبر لیلا - ز غم و ناله بترسم که سپارد جانرا
ای دریغا که در ایندشت بلا نگذارند - که سکینه کشد از سینه تو پیکانرا
آه زارم اثری در دل این قوم ناکرد - تیر بیمار کجا رخنه کند سندانرا
جودی ایشه نتواندشدن ازناله خموش - مگرآن دم که ازاین دردسپاردجانرا
سوی شهر کوفه از کرببلا چون شد روان
سوی شهر کوفه از کرببلا چون شد روان - بادو صد آه و فغان
سید سجاد زین العابدین ناتوان - از جفای کوفیان
کرده بودندش بروی ناقه عریان سوار - با دو چشم اشکبار
بسته بودندش بدست و پای زنجیر گران - آن گروه بد گمان
گاه آن مظلوم را میزد بسر چوب ستم - شمر شوم بد شیم
بود نزدیک آنکه آید بر لبش از غصه جان - آن امام انس و جان
داخل کوفه چو شد با عترت پاک رسول - خانه زادان بتول
تیر قدش گشته بود از بار محنت چون کمان - آن شه کون و مکان
طاقتش شد طاق و سر از چوبه محمل شکست - هم بناخن چهره خست
دهد چون زینب سر یاک برادر بر سنان - چون هلال آسمان
آه از آنساعت که اندر مجلس ابن زیاد - سرور اهل فساد
با عیال الله داخل گشت و دید آن ناتوان - آن لعین را شادمان
آن شه دین را ببزم خود نداد اذن جلوس - آن پلید چون مجوس
بر دل مجروح او از کینه می زد هر زمان - از غضب زخم زبان
عمه ها و خواهرانش آستینها را حجاب - بررخ به زآفتاب
کرده بودند اندر آن بزم محبت توامان - پیش چشم دشمنان
میکشیدند از دل لبریز خون خویش آه - اهل بیت بی پناه
رویشان گردیده بود از جور و ظلم کوفیان - زردتر از زعفران
اختر طوسی چو آرد یاد از آن ماجرا - متصل صبح و مسا
از دو چشم خویش در دامن بود اختر فشان - تا بود در این جهان
ای که در زهد و ورع رتبه والا داری
ای که در زهد و ورع رتبه والا داری - لقب سید سجاد ز یکتا داری
چونکه در سجده بدرگاه خداروی کنی - قدسیان را همه انگشت به لب وا داری
صاحب حلم رسول اللهی و علم علی - حسن روی حسن و عفت زهرا داری
در شجاعت چو حسین بن علی بی بدلی - آنچه اجداد تو دارند تو تنها داری
موسی ار جانب سینا بعبادت می رفت - تو به محراب دعا سینه سینا داری
حکم تسلیم ترا کرد گرفتار خسان - ورنه هم قدرت و هم دست توانا داری
روح عیسی بفلک از دم جان پرور تست - ایکه در هر نگهی معجز عیسی داری
در شکفتم که چرا با دم روح القدسی - خود تو بیماری و حاجت بمداوا داری
ماه رخسار تو در هاله غم پنهان است - ورنه چون ماه فلک چهر دل آرا داری
ز شرار ستم و سوز تب و شعله غم - داغها بر دل و آتش بسراپا داری
مگر ای عابد بیمار خلیل اللهی - که در این آتش افروخته مأوی داری
اینکه از خاک رهت چشمه حیوان جاریست - لب عطشان ز چه اندر لب دریا داری
بسترت ناقه عریان شده سهل است چرا - هم بگردن غل و هم سلسله بر پا داری
تا چو زینب بکنار تو پرستاری هست - خود ز بیماری جانکاه چه پروا داری
دل چه سان میکنی از قاسم و عباس علی - حال چون عزم سفر همره اعدا داری
گوشه خلوت و اشک است و نوید دل تو - وه از این بزم عزائی که مهیا داری
ببین دركوفه زین ا لعا بد ین را
ببین دركوفه زین ا لعا بد ین را - و ر و د اهـلـبـیـت طا هـریـن را
بروی محملا ن هـریك نـشسته - ببا زوهـا غـل و زنجـیـربـسـتـه
بـنـو ك نـیـزه سرها ی بریـد ه - هـمه غـرقه بخو ن ود اغـد یـد ه
یتیما ن برروی محـمل نشا نـد نـد - ازاین كوچه بآ ن كوچه كشا ندند
یـكـی ا طفـا ل را سـا زد نظا ره - یكی د ا رد با نگـشـتـش ا شا ره
بـبـیـن تـوسـید سـجّا د خـسته - بـروی ا شترعـریا ن نـشـسـتـه
غـل و زنـجـیـر ا نـد رگرد ن ا و - د و پایش خـصـم بـر ا شتر ببسته
بودخون جا ری ازرگها ی گردن - هـم ا ز زخم زبا ن قلبش شكسته
«عبدالحسین اشعری:درعزای مظلوم ص175»
قضیه چارمرغ خون آلود
این شنیدستم که در کرببلا - بعد قتل خسرو گلگون قبا
چارمرغ از بهر افشای خبر - شد به مقتل کرد رنگین بال و پر
یک سوی ارض غری شد با اسف - تا رساند آن خبر را در نجف
یک به صحرا شد بصد افغان و شین - ذکر لب باشد مدامش وا حسین
یک روان گردید سوی مرغزار - تا خبر سازد همه مرغان زار
یک به پثرب شد سر قبر رسول - تا رساند آن خبر را بر بتول
زان سپس در بام صغرا جا گرفت - روی دیواری ز غم ماوی گرفت
در كتاب بحار الانوار، ص 247 از كتاب مناق و نیز در كتاب ناسخ التواریخ ص 495 از حضرت سجاد علیه السلام روایت مى كند كه مرغى روز عاشورا پر و بال خود را در خون امام حسین علیه السلام بیالود و پرواز نمود و به مدینه رسید و بر سر دیوار خانه فاطمه صغرى علیه السلام دختر امام حسین علیه السلام نشست و فاطمه علیه السلام بر او نگریست و متوجه یتیمى خود گردید و این اشعار را بگفت : نعب الغراب فقلت من - تنعماه و یلك یا غراب - قال : الامام ، فقلت : من - قال : الموفق للصواب - ان الحسین بكربلا - بین الاسنّة و الضراب
گفت اى مرغ چرا حال پریشان دارى
گفت اى مرغ چرا حال پریشان دارى - از غم كیست چنین ناله و فغان دارى
اشك خونین ز چه از چشم ترت مى ریزد - گو به من خون كه از بال و پرت مى ریزد
من ماتم زده آخر پدر در سفر است - ز غم دورى او خون دلم در بصر است
نه خبر از پدر و نه ز برادر دارم - روز و شب آروزى دیدن اكبر دارم
تو مگر هدهدى و سوى سبا آمده اى - یا مگر قاصدى از كرب و بلا آمده اى
بلكه آورده اى اى مرغ به این شوین و شین - به صغراى جگر خون خبر مرگ حسین
گفت : اى فاطمه با شور و نوا آمده ام - قاصد مرگم و از كرب و بلا آمده ام
كربلا یكسره صحراى منا بود امروز - روز قربانى شاه شهدا بود امروز
فاش گویم پدرت از ستم شمر و سنان - كشته شد با لب عطشان به لب آب روان
فاضل مجلسی از کتاب مناقب قدیم سند به علی بن الحسین(علیهما السلام) میرساند که فرمود: چون حضرت امام حسین(علیه السلام) را شهید کردند، غرابی بیامد و بال و پر خود را در خون آن حضرت بیالود و خود را به مدینه رسانید و بر لب دیوار خانه فاطمه صغری(سلام الله علیها) که به علت بیماری به کربلاء نرفته بود و در مدینه مانده بود، بنشست. فاطمه صغری(سلام الله علیها) چون سر برداشت و آن مرغ خون آلود را دید، او را به فال بد آمد و های های بگریست و فرمود: کلاغ، خبر مرگ آورده.گفتم خبر مرگ چه کسی را آورده ای؟ گفت:امام. گفتم: کدام امام؟ گفت: حسین بن علی(علیهما السلام) در کربلاء بین نیزه ها و حربه هاست، برای او گریه کن و ثواب خدا را امیدوار باش.سپس برخاست و نتوانست جواب دهد و من از این مصیبت گریه کردم.
چون فاطمه صغری(سلام الله علیها) بدین کلمات با غراب سؤال و جواب کرد و از شهادت پدر آگاه شد، به زاری و سوگواری اشتغال نمود.به روایتی در ابلاغ قتل و شهادت حضرت امام حسین(علیه السلام) هیچ کس از آن غراب پیشی نگرفت. (کتاب شهید کربلاء)
این شنیدستم که در کرببلا
این شنیدستم که در کرببلا - بعد قتل خسرو گلگون قبا
چارمرغ از بهر افشای خبر - شد به مقتل کرد رنگین بال و پر
یک سوی ارض غری شد با اسف - تا رساند آن خبر را در نجف
یک به صحرا شد بصد افغان و شین - ذکر لب باشد مدامش وا حسین
یک روان گردید سوی مرغزار - تا خبر سازد همه مرغان زار
یک به پثرب شد سر قبر رسول - تا رساند آن خبر را بر بتول
زان سپس در بام صغرا جا گرفت - روی دیواری ز غم ماوی گرفت
بسکه از رنج و الم افسرده بود - سر بزیر پر زمانی برده بود
وا غریبا وا شهیدا وا حسین - دمبدم میگفت با افغان و شین
از نوایش گوشزد بیمار شد - مضطرب بود و زغم افکار شد
می ندانم تا چه شد احوال او - با خبر شد خدا از حال او
دید صغر طایری در خون خضاب - کرد با آن مرغ خونین این خطاب
ای غراب از چه ز غم افسرده ای - سر بزیر پر چراهان برده ای
قد قتل گوئی چرا از غم مدام - فال بد بر من مزن از این کلام
من مسافر در سفر دارم غراب - در ره او چشم تر دارم غراب
رفته بابای کبارم در سفر - کس نیاورده از آن سویم خبر
حالیا بینم ترا رنگین ز خون - گوی با من از چه گشتی لاله گون
فاش بر گو گر گه گشتم بی پدر - بی پدر گردیدم و خونین جگر
بر کشید آن مرغ از دل شور و شین - گفت واضح قصه قتل حسین
گفت با صغرا که بابت شد شهید - در صف ماریه از جیبش یزید
آذر
نوحه جنیان بعدازعاشورا
قال الشعبی: سمع أهل الكوفة قائلاً یقول فی اللیل:
سبط ابن جوزی حنفی مذهب از زبان شعبی نقل میکند که گفت: اهالی کوفه از زبان شخصی شنیده اند که میسرود: أبكی قتیلاً بكربلاء - مضرّج الجسم بالدماء - أبكی قتیل الطغاة ظلما - بغیر جرمٍ سوى الوفاء - أبكی قتیلاً بكى علیه - من ساكن الأرض والسماء - یا بأبی جسمه المعرّى - إلّا من الدین والحیاء.
سعیدة بنت مالك الخزاعی.
هی التی سمعت عویل الجنّ بمصاب الحسین (علیه السلام)، عند تلك الشجرة التی أثمرت بمعجزة رسول الله (صلّى الله علیه وآله)، والتی كانت فی بیت اُم معبد، التی عاصرت أمیرالمؤمنین (سلام الله علیه)، وكانت الجنّ تقول:
یابن الشهید ویا شهیداً عمّه - خیر العمومة جعفر الطیار
فأضاف لها دعبل الخزاعی ثلاثة أبیات وقال فیها:
زر خیر قبرٍ فی العراق یزار - واعص الحمار فمن نهاك حمار
لم لا أزورك یا حسین لك فداء - قومی ومن عطفت علیه نزار
ولك الموّدة فی قلوب ذوى النهى - وعلى عدوك مقتةً ودمار(ریاحین الشریعة 326:4)
ومسألة نوح الجنّ على الحسین (علیه السلام) مما نقلته لنا كتب التأریخ:
قال الطبری فی تأریخه: قال هشام: حدّثنی بعض أصحابنا، عن عمرو بن أبی المقدام، قال: حدّثنی عمرو بن عكرمة، قال: أصبحنا صبیحة قتل الحسین بالمدینة، فإذا مولى لنا یحدّثنا، قال: سمعت البارحة منادیاً ینادی وهو یقول:
أیها القاتلون جهلاً حسیناً - أبشروا بالعذاب والتنكیل
كلّ أهل السماء یدعو علیكم - من نبی وملاك وقبیل
قد لعنتم على لسان ابن داود - وموسى وحامل الإنجیل
قال هشام: حدّثنی عمر بن حیزوم الكلبی، عن أبیه قال: سمعت هذا الصوت (تأریخ الطبری 476:5).
وروى ذلك أیضاً ابن الأثیر فی تأریخه عن بعض الناس(الكامل فی التأریخ 90:4).
وقال ابن الجوزی فی تذكرة الخواص: حكى الواقدی عن اُم سلمه، قالت: ما سمعت نوح الجن إلّا اللیلة التی قتل فیها الحسین، سمعتُ قائلاً یقول:
ألا یا عین فاحتلفی بجهدٍ - ومن یبكی على الشهداء بعدی
على رهطٍ تقودهم المنایا - إلى متجبّرٍ فی ثوب عبد
قالت: فعلمت أنّه قتل الحسین.
وقال الشعبی: سمع أهل الكوفة قائلاً یقول فی اللیل:
أبكی قتیلاً بكربلاء - مضرّج الجسم بالدماء
أبكی قتیل الطغاة ظلما - بغیر جرمٍ سوى الوفاء
أبكی قتیلاً بكى علیه - من ساكن الأرض والسماء
یا بأبی جسمه المعرّى - إلّا من الدین والحیاء
كلّ الرزایا لها عزاء - وما لذا الرزء من عزاء
وقال الزهری: ناحت علیه الجنّ فقالت:
خیرُ نساء الجنّ یبكین شجیات - ویلطمن خدوداً كالدنانیر نقیات
ویلبسنّ ثیاب السود بعد القصبیات
قال: ومما حفظ من قول الجنّ:
مسح النبی جبینه - وله بریق فی الخدود
أبواه من علیا قریش - وجدّهُ خیر الجدود
قتلوك یا ابن الرسول - فاسكنوا نار الخلود(تذكرة الخواص:241)
از حبیب بن ابى ثابت، از ام سلمه همسر نبى اكرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نقل شده که وى گفت: از زمانى كه خداوند منّان روح نبى اكرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم را قبض فرمود نوحه سرائى طائفه جنّ را نشنیدم مگر همان شب (شب رحلت نبى اكرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) و ندیدم ایشان را مگر وقتى كه به مصیبت فرزندم حسین علیه السّلام مبتلا شدم.ام سلمه مى فرماید:در همان زمان جنّیه ای (زن جنّی) از طائفه جن آمد در حالى كه مى گفت: أَیَا عَیْنَایَ فَانْهَمِلَا بِجُهْدٍ - فَمَنْ یَبْكِی عَلَى الشُّهَدَاءِ بَعْدِی - عَلَى رَهْطٍ تَقُودُهُمُ الْمَنَایَا - إِلَى مُتَجَبِّرٍ مِنْ نَسْلِ عَبْد. اى دو چشم من با شدّت و زارى گریه كنید، زیرا بعد از من چه كسى بر شهداء بگرید. زارى كنید بر گروهى كه مرگ آنها را به سوى ستمگرى از نسل بردگان مى برد(كامل الزیارات / ترجمه ذهنى تهرانى، ص: 302)
عبد اللَّه بن حسان كنانى نقل كرده كه:طائفه جن بر حضرت حسین بن على علیهما السّلام گریسته و گفتند: مَا ذَا تَقُولُونَ إِذْ قَالَ النَّبِیُّ لَكُمْ - مَا ذَا فَعَلْتُمْ وَ أَنْتُمْ آخِرُ الْأُمَمِ - بِأَهْلِ بَیْتِی وَ إِخْوَانِی وَ مَكْرُمَتِی - مِنْ بَیْنِ أَسْرَى وَ قَتْلَى ضُرِّجُوا بِدَم. چه خواهید گفت زمانى كه نبى اكرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم به شما بفرماید: شما كه آخرین امّتها مى باشید چه كردید با اهل بیت و برادران و خویشان من، برخى را اسیر و بعضى را كشته و آلوده به خون خود كردید.( كامل الزیارات / ترجمه ذهنى تهرانى، ص: 308)
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد2]